نشست بررسی تطبیقی نظریۀ تجدد امثال و حرکت جوهری

نشست علمی « بررسی تطبیقی نظریۀ تجدد امثال و حرکت جوهری » ، پنج شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۷ با حضور صاحب‌نظران، محققین، طلاب و دانش‌پژوهان حوزوی و دانشگاهی در سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

در این نشست علمی حجت الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا و حجت الاسلام والمسلمین حسن رمضانی و جناب استاد عبدالرسول عبودیت به عنوان کارشناس بحث و جناب آقای حجت الاسلام والمسلمین علی امینی نژاد به ‌عنوان دبیر علمی در خصوص نظریۀ تجدد امثال و حرکت جوهری به تبادل‌نظر و بیان دیدگاه‌های خود پرداختند که متن کامل نشست در پی می آید.

 

 

دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین

فرارسیدن ماه صفر و ایام سوگواری­ای که در آن هستیم و در پیش داریم را خدمت همۀ سروران عزیز تسلیت عرض می­کنم. تشکّر می­کنم از همۀ برادران و خواهرانی که در این جلسۀ علمی شرکت کردند، همچنین از بزرگوارانی که از پخش زندۀ این برنامه استفاده خواهند کرد. تشکّر می­کنم از سروران بزرگوار و اساتید معظّمی که در خدمت­شان هستیم: حضرت استاد جناب آقای رمضانی، حضرت استاد جناب آقای پارسانیا، حضرت استاد جناب آقای عبودیّت.

پیشینۀ بحث

موضوع بحثی که برای این نشست در نظر گرفته شد، دو بحث بسیار مهمّ و اساسی در دو حوزۀ مختلف اندیشه­ای یعنی اندیشۀ فلسفی صدرایی (حکمت متعالیه) و فضای عرفان نظری است. اصل مسأله و پرسش سابقۀ طولانی دارد. فیلسوفان از آغاز این دغدغه را داشتند که «آیا حرکت و تحوّل و تجدّد در حقیقت جوهری راه دارد یا نه؟».

در فضای حکمت و فلسفه پیش از صدرالمتألّهین، نظر غالب این بود که چون حرکت به موضوع ثابت و واحدی نیاز دارد نمی­توان آن را در اصل جوهر راه داد. حقیقت حرکت (سریان و سیلان) با آن دقّت­های فلسفی فقط در چهار مقولۀ عرضی کمّ، کیف، أین و وضع جریان دارد.

صدرالمتألّهین ابعاد متعدّد مسألۀ «موضوع ثابت» را مورد بررسی قرار داد و تلاش کرد مشکل حکمای مشاء را در این زمینه حلّ کند.

از سوی دیگر عرفا نظریّۀ تجدّد امثال را مطرح کردند. عرفا معتقدند کل عالم لحظه به لحظه جدید می‌شود و چون مثل‌های پشت سر هم را پیش رو داریم ثابت نشان می‌دهد ولی واقعاً ثابت نیست. ملاّصدرا با الهام از این نظریّه و به کارگیری دقّت­های عقلی و فلسفی نظریّۀ حرکت جوهری را در عالم ماده مطرح کرد و به کرسی تحقیق نشاند.

اهمّیّت و ضرورت بحث

در هر صورت این نظریّه، یعنی نظریه حرکت جوهری صدرا، تأثیرات مهمّی در مباحث متعدّد فلسفی دارد؛ از جمله در مباحث نفس­شناسی. صدرالمتألّهین معتقد است بخشی از ارتقای حکمت متعالیه در بحث انسان­شناسی و نفس­شناسی مرهون نظریّۀ حرکت جوهری است. تقریباً شاید بتوان گفت نظریّۀ حرکت جوهری در همه جای مباحث نفس­شناسی حضور بسیار پررنگی دارد و حلّ­کنندۀ مشکلات و مسائل بسیار سخت آن است.

همچنین در مسائل معادشناسی صدرالمتألّهین نیز باید گفت تقریباً مهم­ترین مبنا مسألۀ حرکت جوهری است و توفیقات ایشان در بحث معاد مرهون تکیه بر این اصل است.

در بحث ربط ثابت با متغیّر و حادث با قدیم نیز همواره یک مشکل بزرگ و چالش عمیق اندیشه­ای وجود داشته است. حکمای مشاء این بحث را به نحوی حلّ می­کردند ولی صدرالمتألّهین با نظریّۀ حرکت جوهری کلّی عالم مادّه توفیق یافت این مسأله را دقیق­تر حلّ و فصل کند.

در مسألۀ اثبات حدوث زمانی عالم، می­دانیم که متکلّمان همواره بر حدوث زمانی عالم تأکید داشتند. حکما در مقابل متکلّمان نظریّۀ قدم زمانی عالم و حدوث ذاتی آن را مطرح می­کردند. این کشمکش­ها همواره در طول تاریخ وجود داشت و از کشمکش­های بسیار سخت و سنگینی بود که هجمه­ها را شدید می­کرد.

تا نوبت به صدرالمتألّهین رسید. ایشان در عین پذیرش اصل دوام فیض مادّی، حدوث زمانی عالم را بر اساس نظریّۀ حرکت جوهری تثبیت کرد. گرچه این حدوث زمانی از یک منظر حدوث زمانی است؛ به این معنا که واقعاً کلّ شخص عالم مادّه حادث زمانی می­شود؛ امّا نه با آن تلقّی­ای که متکلّمان در این مورد داشتند. ایشان می­گوید با توجّه به آنچه در شریعت آمده ـ یعنی ایشان هم این امر را مسلّم دانسته است که در شریعت، بحث حدوث زمانی جدّی است ـ بر اساس حرکت جوهری توانسته است طرحی در حدوث زمانی عالم مادّه مطرح کند.

همچنین در بحث فقر دائمی، حرکت جوهری بهترین تبیین­کنندۀ فقر ذاتی همۀ موجودات در حدوث و بقاء است.

در هر صورت در بحث امروز دایرۀ اختلاف نظریّۀ صدرالمتألّهین و نظریّۀ عرفا را از محضر اساتید معظّم استفاده خواهیم کرد. خصوصاً از استاد پارسانیا تقاضا خواهم کرد که نتیجه و امتداد این نظریّه را در حوزۀ علوم انسانی نشان بدهند. اساتید دیگر نیز اگر در این خصوص مطلبی داشته باشند از محضرشان استفاده خواهیم کرد.

فکر می­کنم ابتدا باید از موضوع حرکت جوهری آغاز کنیم. همان­طور که دوستان اطّلاع دارند جناب استاد عبودیّت در بخش آخر جلد اول درآمدی بر نظام حکمت صدرایی، در مباحث حرکت، به نحو مشبِعی در خصوص حرکت جوهری بحث می­کنند. مباحث صدرالمتألّهین، علاّمه طباطبایی و دیگران را با دقّت دنبال و تقریر بسیار خوبی از حرکت جوهری را مطرح می­کنند.

برای شروع بحث، از جناب استاد عبودیّت تقاضا می­کنم اگر در خصوص عرایض بنده فرمایشی دارند بیان کنند، و به نحو ویژه تبیین و تقریری از مسألۀ حرکت جوهری ـ آن­چنان­که صدرالمتألّهین می­فرماید ـ ارائه دهند تا فضا روشن­تر شود. خصوصاً اشکال حکمای مشاء به حرکت جوهری با توجّه به موضوع ثابت را بیان کنند. به ویژه بفرمایند که وقتی صدرالمتألّهین در دستگاه خودش حرکت جوهری را مطرح می­کند، وحدت شخصی حرکت را چگونه محفوظ نگه می­دارد.

استاد عبودیّت: بسم الله الرّحمن الرّحیم و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین

اجزاء ضروری در هر فرآیند تبدیل و تبدّل (حرکت)

برای روشن شدن مشکلی که جناب آقای امینی­نژاد فرمودند، بهتر است بحث را از اینجا شروع کنیم وقتی یک تبدیل و تبدّل را در نظر می­گیریم مثل اینکه چوب با سوختن به خاکستر تبدیل می­شود یا جسم گرم به جسم سرد تبدیل می­شود، سیب سبز در اثر رسیده شدن به سیب سرخ تبدیل می­شود، این یک فرآیند واحد تغییر است.

تبدیل و تبدّل به دو امر نیاز دارد: ۱- این­همانی میان امر فعلی و امر گذشته؛ مثلاً می­گوییم این خاکستر فعلی همان چوب قبلی است. ۲- امری که باید تغییر کرده باشد. اگر این­همانی نباشد به معنای این است که چوب قبلی نابود و خاکستر ایجاد شد. این دو هیچ ارتباطی با یک­دیگر ندارند و ما هیچ دلیلی نداریم که این دو را به هم نسبت دهیم و بگوییم این خاکستر، همان چوب قبلی است. زیرا نسبت خاکستر با چوب و غیرچوب یکسان است و اینکه ما بگوییم این همان چوب است، ترجیح بلامرجّح است.

پس باید یک امر مشترک بین گذشته و حال وجود داشته باشد و این امر مشترک باید ثابت و باقی باشد چون اگر تغییر کند باز هم اشکال ایجاد می­شود.

یک امری هم باید تغییر کند و عوض شود. زیرا اگر هیچ چیز بین گذشته و حال تغییر نکند به معنای این است که ما فقط نام را تغییر داده­ایم و چوب و خاکستر دو واژه برای یک واقعیّت هستند.

پس در هر تبدیل و تبدّلی یک امر ثابت باقی می­خواهیم که در فرآیند تبدیل و تبدّل ثابت باشد و یک امری که باید عوض شود. حرکت نیز نوعی تبدیل و تبدّل است امّا تبدیل و تبدّل تدریجی. تبدیل و تبدّل ممکن است آنی باشد و ممکن است طول بکشد؛ هر چند یک فرآیند است امّا مثلاً یک فرآیند یک ساعته باشد. از این جهت تأکید می­کنم که تصوّر نکنید حرکت، مجموعه­ای از تبدیل و تبدّل­های آنی پی در پی است.

یک امر ثابت باقی می­خواهیم که در طول حرکت عوض نشود و امری هم می­خواهیم که باید آن به آن عوض شود. این دو لازمۀ تبدیل و تبدّل است؛ اعمّ از اینکه تبدیل و تبدّل آنی باشد یا تدریجی. آن امر ثابت باقی در طول فرآیند تبدیل و تبدّل را موضوع حرکت می­گویند و آن امر در حال تغییر را مسافت حرکت می­گویند.

مثلاً سیب سبزی که در حال قرمز شدن است، خود جسم سیب ثابت و باقی است ولی رنگ آن دائماً عوض می­شود تا در جایی ثابت و باقی شود. یا وقتی آب سرد را گرم می­کنیم، شخص آب همان شخص آب قبلی است امّا درجۀ حرارت آن، آن به آن عوض می­شود تا جایی که ثابت شود. پس رنگ و حرارت، مسافت حرکت هستند ـ البتّه معمولاً در مورد رنگ و حرارت واژۀ مسافت را به کار نمی­برند. حرارت مربوط به مقولۀ کیف است و کیف مسافت حرکت است ـ و آن چیز ثابت و باقی را فیلسوفان می­گویند باید خود جسم باشد؛ مخصوصاً روی آن تأکید می­کنند و می­گویند موضوع حرکت جسم است: امر ثابت باقی­ای که حرکت بر آن عارض می­شود و در طول فرآیند حرکت هیچ تغییری نمی­کند.

پس موضوع حرکت جسم است و مسافت حرکت عبارت است از کمیّت، کیفیّت، أین و وضع. در حرکت­های انبساطی و انقباضی ـ در معنای قدما، نه در معنای نظریۀ اتمی ـ، طول و لاغری و چاقی عبارت است از کمیّت. چیزی که آن به آن حجم­اش تغییر می­کند و هر آن حجمی غیر از آن قبلی دارد تا به جایی برسد که حجم­اش ثابت و باقی شود، تغییر در کمیّت دارد. تغییر در کیفیّت نظیر اینکه چیزی پیوسته و آن به آن رنگ­اش در حال تغییر است تا برسد به جایی که رنگ­اش ثابت و باقی شود.

تفاوت حرکت توسّطیّه با حرکت قطعیّه

ملاّصدرا قائل به حرکت قطعیّه است و مخصوصاً روی آن تأکید می­کند. حرکت قطعیّه یعنی خود حرکت یک امر متّصل طول­دار است. گاهی در تعریف حرکت می­گوییم حالتی که عارض جسم می­شود و تمام آن حالت در هر آن یافت می­شود. گلوله­ای را در نظر بگیرید که آن را روی یک سطح می­غلتانیم، ابتدا کلّ آن در نقطۀ اول است، بعد کلّ آن در نقطۀ دوم است، بعد در نقطۀ سوم و …. ولی وقتی یک خطّ­کش را روی یک امتداد منطبق می­کنیم، جزء اول آن بر جزء اول امتداد منطبق است، جزء دوم آن بر جزء دوم، جزء سوم آن بر جزء سوم و ….

اگر به حرکت توسّطیه قائل باشیم تغییر و تبدّل را به شکل اول تصوّر می­کنیم. تا زمان ملاّصدرا معمولاً حرکت را این­گونه می­پذیرفتند. امّا اگر به حرکت قطعیّه قائل باشیم باید آن را به شکل دوم تصویر کنیم؛ یعنی خود حرکت یک امر متّصل یک ساعته است و روی زمان یک ساعت منطبق است. نیمۀ اول آن روی نیمۀ اول زمان و نیمۀ دوم آن روی نیمۀ دوم زمان منطبق است. با معدوم شدن نیمۀ اول زمان، نیمۀ اول حرکت نیز معدوم می­شود و با ایجاد نیمۀ دوم زمان، نیمۀ دوم حرکت نیز ایجاد می­شود و به همین ترتیب ادامه پیدا می­کند.

ملاّصدرا حرکت قطعیّه را پذیرفت و به تدریج حرکت توسّطیّه را کم­رنگ کرد تا اینکه به طور کلّی آن را از بحث خارج کرد. سپس قائل شد به اینکه حرکت، زمان و مسافت یک واقعیّت خارجی هستند نه اینکه سه واقعیّت عارض و معروض هم باشند.

به عبارت دیگر اگر حرکت را به صورت قطعیّه پذیرفتیم و زمان، حرکت و مسافت را یکی دانستیم، وقتی می­گوییم رنگ این شیء در طول یک ساعت از زردی به قرمزی تبدیل شد، در واقع یک فردی از رنگ داریم که تمام این فرد در یک ساعت موجود می­شود ولی در یک آن هیچ چیز از آن موجود نیست و فقط مقطعی فرضی از آن موجود است. نیمی از آن در نیمی از یک ساعت موجود است و نیمۀ دوم آن در نیمۀ دوم ساعت، ربع اول آن در ربع ا ول ساعت موجود است و ربع دوم در ربع دوم ساعت و ….

پس این رنگ یک فرد سیال طولانی از جنس رنگ است که در کلّ مدّت زمان حرکت یافت می­شود و در آن یافت­شدنی نیست.

تبیین نظر قدما و نظر ملاّصدرا در باب حرکت

ملاّصدرا می­گوید آنچه که ما در حرکت با آن مواجه هستیم جز این نیست. این فرد سیّال مسافت به یک اعتبار مسافت است؛ مثلاً از آن جهت مصداق مفهوم کمیّت، کیفیّت، رنگ، شکل و… است، به یک اعتبار حرکت است و به یک اعتبار زمان است. این سه امر، سه واقعیّت در خارج نیستند که عارض و معروض هم شوند.

گویا از سخنان قدما این­گونه استنباط شود که جسمی هست و حرکتی بر آن عارض می­شود ـ به نظر می­آید که آنها حرکت را هم ماهیّت می­دانند نه نحوۀ وجود ـ، بعد زمان بر جسم یا حرکت عارض می­شود.

ملاّصدرا می­گوید وقتی حرکت در یک مقوله تحقّق یافت، در هنگام تحقّق حرکت در واقع یک فرد سیّال مقوله در عالم محقّق می­شود. تا هنگامی که حرکت محقّق نشده بود یک فرد آنی یا یک فرد غیرسیّال در عالم وجود داشت و از هنگام تحقّق حرکت، یک فرد سیّال وجود دارد.

با توجّه به این نکته، حرکت در کمیّت یعنی جسم ما تا ساعتی که حرکت نداشت یک کمیّت داشت که شخص آن در هر آن موجود بود؛ امّا از ساعت وقوع حرکت در کمیّت، یک فرد کمیّت سیّال مثلاً یک ساعته داریم که در طول یک ساعت بر جسم عارض می­شود و در یک آن اصلاً یافت­شدنی نیست که بخواهد بر جسم عارض شود. در کیفیّت و سایر مقولات نیز به همین ترتیب است.

بنابراین حرکت در مقوله از دیدگاه ملاّصدرا یعنی تحقّق فرد سیّال مقوله. تا اینجا اشکالی وجود ندارد، چون فرد سیّال مقوله مانند فرد غیرسیّال، عارض جسم می­شود. جسم موضوع حرکت و ثابت و باقی است و فرد هم سیّال است و هر آن غیر از آن بعد؛ یعنی نیمۀ اول عمرش نیمۀ فرضی اول آن است، نیمۀ دوم عمرش نیمۀ فرضی دوم است و به همین ترتیب.

تبیین نظر ملاّصدرا در خصوص حرکت جوهری

منظور از جوهر در اینجا فعلاً همان جسم است؛ زیرا حرکت در مجرّدات را که قطعاً قبول ندارند و با نفس هم فعلاً کاری نداریم. آنچه مسلّم و مسجّل است این است که ایشان قائل به حرکت در جسم هستند و جسم را مسافت حرکت دانسته است نه فقط موضوع حرکت؛ زیرا در همۀ حرکات، جسم موضوع حرکت است.

تفاوت ایشان با دیگران در همین امر است که ایشان جسم را مسافت حرکت دانسته­اند و در نتیجه به حرکت جوهری قائل شده­اند. با توجّه به استنباطی که از نظر ایشان به دست آوردیم و گفتیم حرکت در یک مقوله عبارت است از تحقّق فرد سیّال آن مقوله، می­توان گفت حرکت در جسم هم یعنی تحقّق یک جسم سیّال.

تلقّی فیلسوفان پیش از صدرا از وقوع جسم در زمان مانند تلقّی ما از گلولۀ در حال حرکت بر روی یک سطح بود؛ به این معنا که شخص جسم در هر آن موجود است. آنِ اول معدوم شد و آنِ دوم به وجود آمد ولی شخص جسم معدوم نشد و در آنِ دوم هم موجود بود. آنِ دوم هم که معدوم شد شخص جسم معدوم نشد و در آنِ سوم موجود بود. گویا خود این شخص جسم روی نوار زمان می­لغزد و جلو می­آید.

سیّال بودن جسم طبق تقریر ملاّصدرا این­گونه است که جسم در آن اول موجود بود، آنِ اول معدوم شد و آنِ دوم به وجود آمد و جسم دیگری مشابه آن، در آنِ دوم موجود شد، آن سوم آن جسم دوم معدوم شد و جسم سومی موجود شد و به همین ترتیب. امّا نه به این معنا که این­ها با هم بی­ارتباط باشند، بلکه به هم پیوسته­اند و امتدادی را تشکیل می­دهند. بنابراین علاوه بر سه بُعد ثابت، بعد دیگری هم وجود دارد که در یک آن موجود نیست. ما هر آن یک جسم نو می­بینیم، ولی این اجسامی که آن به آن نو به نو می­بینیم مقاطع فرضی یک چهار بُعدی‌اند؛ سه بعد ثابت و یک بعد سیّال. این همان حرکت جوهری است و اگر شما حرکت جوهری را پذیرفتید باید بپذیرید که هر آن یک جسم نو می­بینید.

ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا ما درک نمی­کنیم؟ ملاّصدرا خودش پاسخ می­دهد که وقتی دو چیز مشابه هم باشند ما نمی­فهمیم که عوض شده است. اگر یک کاغذ را در یکصدم ثانیه بردارند و کاغذ مشابهی را به جای آن بگذارند ما متوجّه نمی­شویم. آری، اگر کاغذ دوم کمی فرق کند مثلاً بزرگ­تر باشد یا رنگ­اش متفاوت باشد متوجّه می­شویم. پس اینکه ما عوض شدن را درک نمی­کنیم مشکلی ایجاد نمی­کند و فقط به خاطر این است که حواسّ ما نمی­تواند این تغییر را بفهمد.

دو نکته

۱- تغییر عرض هم­زمان با تغییر جسم

ممکن نیست جسمی آن به آن عوض شود ولی رنگ، شکل و سایر عوارض آن ثابت باشد. آیا ممکن است من شکل این جسم را ثابت نگه دارم، خود جسم را از بین ببرم و جسم دیگری را به جای آن بگذارم و آن شکل عارض بر جسم دوم شود؟ این محال است. در مورد رنگ، اندازه و … هم همین­طور است. تمام اعراضی که در آن جسم یافت می­شوند قائم به شخص جسم هستند.

محال بودن انتقال عرض مشهور است. نمی­توان یک عرض را از جایی برداشت و در جای دیگر حلول داد. می­توان مشابه آن را ایجاد کرد ولی اگر شخص عرض از موضوع خودش جدا شود معدوم می­شود.

بنابراین اگر گفتیم شخص این جسم آن به آن در حال عوض شدن است ولی به هم متّصل هستند و یک امتداد سیّال را به وجود آورده­اند، پس تمام اعراض آن هم آن به آن با خودش عوض می­شوند؛ یعنی رنگ آن هم یک رنگ نو است، شکل آن هم یک شکل نو است. منتها فردی از شکل است مشابه فرد قبلی و از این جهت ما تشخیص نمی­دهیم که عوض شد.

بنابراین جسمی که حرکت در آن واقع می­شود و سیّال است، همه چیزش آن به آن نو می­شود هر چند ما درک نکنیم.

۲- حرکت، لازمۀ زمان­مند بودن

یکی از ادلّه­ای که ملاّصدرا برای سخن خود بیان می­کند زمان است. ایشان می­گوید هر جا که حقیقتاً و بالذّات بتوانیم زمان را به شیءای نسبت دهیم و بگوییم این طول عمر دارد[۱]، آنجا واقعاً نیازمند حرکت هستیم. ایشان یک صفحه و نیم در مورد این مسأله صحبت می­کند که به اجسام واقعاً زمان نسبت داده می­شود، بنابراین همۀ اجسام یعنی کلّ عالم طبیعت در هر آن نو می­شود. به عبارت دیگر در عالم طبیعت به هر چیزی که نگاه می­کنیم نه یک آن قبل، آن را دیده­ایم و نه یک آن بعد، آن را می­بینیم؛ بلکه مشابه آن را دیده­ایم و می­بینیم. امّا این بدان معنا نیست که میان حال و گذشته و آینده بریده شده باشد.

وحدت موضوع در حرکت جوهری

تصوّر من این است که تفاوت حرکت جوهری ملاّصدرا با تجدّد امثال عرفا در همین است. ملاّصدرا در اینجا قائل به وحدت می­شود. کسانی که جسم را موضوع، و در نتیجه امر ثابت و باقی می­دانند این اشکال را مطرح می­کنند که بر فرض پذیرفتیم که جسم آن به آن عوض می­شود، بفرمایید آن امر ثابت و باقی که این جسم کنونی را با جسم گذشته پیوند می­دهد چیست و بر اساس آن بگوییم این همان گذشته است.

ملاّصدرا سعی می­کند با هیولا و صورهٌ ما مشکل را حلّ کند. مرحوم مطهّری در جلد ۱۱ مجموعه آثار این مسأله را به خوبی مطرح می­کند.

ملاصدرا خطاب به فلاسفۀ مشاء می­گوید همان­طور که شما در مسألۀ کون و فساد می­گفتید یک مادۀ ثابت و باقی وجود دارد و یک صورت ثابت و باقی روی آن است، در یک آن این صورت می­رود و صورت دیگر به جای آن می­آید. وقتی اشکال می­شد مادّه بدون صورت نمی­تواند موجود باشد، پس مادّه هم باید از بین برود و مادّۀ جدیدی به جای آن بیاید. این سخن به این معناست که مادّه و صورت با هم معدوم می­شود و مادّه و صورت جدیدی به جای آنها موجود می­شوند، بنابراین میان حال و گذشتۀ این دو هیچ چیزی ثابت و باقی نیست.

مشّائیان این اشکال را ردّ می­کردند و می­گفتند مادّه ثابت و باقی است. مادّه همان مادّۀ قبلی است و فقط صورت عوض می­شود.

اشکال می­شد که قوام مادّه به صورت است و صورت برای مادّه شریکه العلّه است، پس چطور ممکن است که مادّه بدون صورت مادّه باشد؟

مشّائیان پاسخ مفصّلی به این اشکال می­دهند و می­گویند چون هیولا بالقوّۀ محض است به صورت خاصّی نیاز ندارند، بلکه به صوره مّا نیاز دارد. اگر مادّه­ای برای موجود بودن به یک شخص صورت خاصّ نیاز داشته باشد، مادّه­ای است که در آن یک فعلیت و صورت هم وجود دارد و این به معنای آن است که نوعی فعلیّت برای مادّه قائل شده­ایم.

مادّه اگر فقط قوّه است و ذاتاً جز قوّه چیز دیگری نیست، برای­اش فرقی ندارد که با چه صورتی موجود شود و با هر صورتی موجود خواهد بود. بنابراین مادّه اول با صورت اول موجود است، بعد آن صورت معدوم می­شود و در همان آن، صورت دیگری به جای آن می­آید و مادّه با صورت دوم موجود است. بنابراین در فرآیند کون و فساد مادّه امر باقی است و صورت عوض می­شود.

ملاّصدرا همین ادّعا را در بحث حرکت مطرح می­کند و می­گوید آن مادّه و هیولا با این اجزاء صورت که در حال تغییر هستند، ابتدا با جزء اول موجود است، بعد با جزء دوم موجود است، بعد با جزء سوم و … پس امر ثابت و واقعی همان هیولا است.

علاّمه طباطبایی می­گوید توجیه وحدت حرکت با چیزی به نام جسم که بیرون از حرکت است، اشتباه است. مثل اینکه نخ را وارد دانه­های تسبیح کنیم و بگوییم دانه­های تسبیح به هم چسبیده­اند، در حالی که این نخ است که امر متّصل است و دانه­های تسبیح از هم جدا هستند.

ایشان می­گوید وقتی قائل شدیم به اینکه جسم سیال امری متّصل است، و اتّصال را به عنوان مناط وحدت شخصی پذیرفتیم، پس خود اتّصال آن جسم سیّال مناط وحدت شخصی آن است و ما به چیزی خارج از آن جسم سیّال نیاز نداریم تا وحدت ایجاد کند. بنابراین مسألۀ موضوع هم در حرکت جوهری لازم نیست و مسأله به این ترتیب قابل حلّ است.

تمثیلی در باب غیرمحسوس بودن حرکت جوهری

دبیر علمی: بسیار متشکّرم. جناب استاد عبودیّت در آثارشان تمثیل بسیار خوبی را در مورد اینکه چرا حرکت جوهری امر محسوسی نیست مطرح می­کنند. آن تمثیل این است که:

فرض کنید چشمی داشتیم که مسطّح بود؛ یعنی فقط می­توانست سطح را مشاهده کند. اگر یک خطّی که در جهت واحد امتداد دارد بر این سطح وارد شود، آن چشم احساس می­کند که یک نقطه ایجاد شده است؛ یعنی اصلاً هویّت خطّی را متوجّه نمی­شود. فرض کنید این خطّ دائماً در حال عبور از این سطح است، آن چشم همیشه احساس وجود یک نقطه می­کند تا زمانی که می­بیند آن نقطه محو می­شود؛ یعنی فقط آمدن و رفتن نقطه را متوجّه می­شود. در حالی که یک حقیقت امتدادی است نه نقطه. حال فرض کنید که سطحی وارد بر این سطح شود. چشمی که در فضا سطح قرار دارد فقط می­بیند که یک خطّ ایجاد شده است. با اینکه آن سطح است و دائماً در حال حرکت است ولی آن چشم احساس ثبات در آن خط می­کند تا زمانی که آن خطّ محو می­شود.

در مورد هویّت جسم هم همین فضا را در نظر بگیرید. وقتی هویّت جسم وارد فضا سطح می­شود، چشمی که در سطح این صفحه معنا دارد فقط می­بیند که یک سطح ایجاد شده است. وقتی این جسم در حال حرکت و رفتن از این سطح است، چشم احساس می­کند یک سطح ایجاد شده و وقتی تمام شد چشم احساس می­کند که آن سطح محو شده است و نمی­تواند بُعد دیگر را متوجّه شود.

در فضای متعارف، چشم ما سه بُعدی است و سه بعد را ملاحظه می­کند. در حالی که حقیقت اجسام چهار بعدی است و کشش و امتدادی در راستای زمان دارد. وقتی چنین حقیقتی که از چهار جهت امتداد دارد وارد سطح رؤیت ما می­شود، ما فقط سه سطح از آن را می­بینیم و احساس ثبات می­کنیم در حالی که آن در حال حرکت در این مسیر است و کششی دارد که در حال طیّ کردن آن است. ما فقط زمان ایجاد و زمان محو شدن آن را متوجّه می­شویم، بستر امتداد زمان برای ما محسوس نیست، مگر اینکه مسأله از طریق تحوّلاتی که در ظاهر ایجاد می­کند برای ما روشن شود.

جناب استاد در فضای استدلال برای حرکت جوهری بسیار گذرا به نکته­ای اشاره کردند و آن این بود که مهم­ترین استدلال صدرالمتألّهین در خصوص اثبات حرکت جوهری، همین تغیّرهای عارضی بر جسم است. ایشان می­گوید این تغیّرهای عارضی معلول هستند و علّت مباشر آنها حقیقت جوهر جسم است. امکان ندارد که معلول متغیّر باشد ولی فاعل مباشر آن متغیّر نباشد.

مسأله اینجا است که ما گفتیم بر اساس حرکت جوهریِ جسم، همۀ اعراض متغیّر و متحوّل هستند. پس باید در نظر داشته باشیم که آن تغیّر در حوزۀ اعراض که معلول تغییر و تحوّل ذات جوهر است، در واقع تغییر و تحوّلات شخصی هر یک از اعراض است. مثلاً اگر رنگ این جسم سیاه باشد، همین که جسم تغییر می­کند شخص سیاهی نیز تغییر می­کند بی­آنکه به سمت سفیدی برود.

آنچه ما به عنوان استدلال برای حرکت جوهری قرار دادیم، تغییر رنگ از سیاهی به سفیدی بوده است، در حالی که آنچه معلول حقیقت تغیّر جسم است تغییر به شخص این سیاهی است که هر لحظه با رفتن جسم آن هم می­رود.

در اینجا انسان احساس می­کند مشکلی وجود دارد زیرا آنچه که معلول هویّت جسم است مانند تغییر خود جسم محسوس نیست تا بر اساس آن به تغییر ذاتی جوهر استدلال کنیم. به نظر می­رسد آنچه محسوس است معلول تغییر ذاتی جوهر نیست. صدرالمتألّهین این ارتباط را چطور برقرار می­کند؟

افزون بر این، استدلال دیگری که می­گوید چون حقیقتاً جسم زمان­مند است پس حرکت جوهری باید باشد، خود این معنا چگونه اثبات می­شود؟ آیا با تغییر در جسم اثبات می­شود؟ ما از کجا باید بفهمیم که حقیقت جسم زمان­مند است؟

کیفیّت ارتباط میان تغییر جسم محسوس و تغییر جوهر آن

استاد عبودیّت: بسم الله الرّحمن الرّحیم

در مورد مسألۀ اول، وقتی حرکتی اتّفاق می­افتد در حال حرکت، نوع یا صنف به نوع دیگری تبدیل می­شود و مسافت حرکت آن است که نوع آن می­رود و نوع دیگر می­آید. البتّه این نظر فیلسوفان گذشته است و ملاّصدرا فرد را هم اضافه می­کند.

وقتی نوع می­رود و نوع دیگری به جای آن می­آید فرد نیز قطعاً باید عوض شود. بنابراین تغییر نوع بدون فرد نمی­شود. ولی وقتی فرد عوض می­شود هم ممکن است نوع آن عوض شود و هم ممکن است عوض شود. مثلاً وقتی شخص این رنگ عوض می­شود، این امکان وجود دارد که یک شخص سفیدی مشابه این بیاید و در واقع فرد عوض شود بدون اینکه نوع عوض شود. این امکان هم وجود دارد که شخص سفید دیگری بیاید که شدّت سفیدی آن یک مقدار بیشتر از این باشد.

دبیر علمی: علّت این چیست؟ حرکت جوهری ذاتی جسم می­خواهد شخص­ها را عوض کند. چه نکته­ای در حرکت جوهری می­گذرد که رنگ تغییر می­کند؟ ما برای اینکه حرکت جوهری را متوجّه شویم، حرکت در حوزۀ اعراض را مطرح کردیم و گفتیم مثلاً کمّ آن بیشتر شده یا کیف، أین و وضع آن تغییر کرده است؛ از اینها متوجّه حرکت جوهری شدیم. در حالی که آنچه حرکت جوهری موجب می‌شود در واقع تغییر شخص آن است.

استاد عبودیّت: تغییر نوع نیز مستند به آن است، زیرا گاهی شخص جسمی که می­رود و جسم دیگری متّصل به آن، به جای آن می­آید از لحاظ نوع مشابه جسم اول است. گاهی حرکت جسم اشتدادی یا تضعّفی است. در این صورت آن جوهری که می­رود و فرد دیگری از جوهر، متصل به آن به جای آن می­آید، در نوع با هم متفاوت­اند. همین تغییر در نوع ممکن است تغییر در نوع اعراض را هم به دنبال داشته باشد. مثلاً سیب نارس به سیب رسیده تبدیل می­شود، آن سبز بود و این قرمز است. این در هر آن واقعاً ماهیّت­اش تغییر می­کند، درست است که ما به هر دو سیب می­گوییم ولی سیب نارس و سیب رسیده نوعاً با هم فرق می­کنند.

بنابراین اگر حرکت اشتدادی باشد، در هر آن نوع جسم عوض می­شود و این مستلزم آن است که نوع اعراض آن هم عوض شود.

اثبات زمان­مند بودن حقیقت جسم

ملاّصدرا در جلد هفتم اسفار، آنجا که وارد بحث حدوث عالم می­شود، حدود یک صفحه و نیم در مورد بالعرض نبودن نسبت دادن زمان به جواهر جسمانی بحث می­کند. ما فعلاً با آن بیان کاری نداریم، بلکه در این مورد می‌توان بیان ساده‌تری داشت:

شکّی نیست که در عالم طبیعت به تعبیر قدما کون و فساد اتّفاق می­افتد؛ مثلاً می­بینیم که یک گل روز شنبه حادث شد و به وجود آمد، روز پنج­شنبه زائل شد و از بین رفت. خود گل یک جوهر است. اگر بنا باشد که زمان ذاتی گل نباشد ـ به این معنا که از خود آن عمری نگذشته، فقط رنگ گل تغییر کرده باشد و در واقع ما زمان رنگ را به جوهر نسبت می­دهیم ـ به این معنا است که بین زائل شدن و حادث شدن فاصلۀ زمانی وجود ندارد؛ چون فاصلۀ زمانی را متعلّق به عرض دانستیم نه جوهر.

در این­صورت تناقضی رخ خواهد داد به این معنا که هم زائل شود و هم حادث باشد. اینکه الان میان حادث بودن و زائل شدن تناقضی وجود ندارد به این دلیل است که هر دو در یک زمان واقع نمی­شود.

دبیر علمی: آیا زمان را از تغییر می­فهمیم؟

استاد عبودیّت: خیر، ما قائل هستیم به اینکه این گل در یک لحظه حادث است و در لحظه‌ای دیگر زائل، حال اگر این دو لحظه را بالعرض به آن نسبت دهیم نه بالذات، بدان معناست که خود شیءای که حادث و زائل است، هم حادث است و هم زائل، و چون زمانی ندارد بدون فاصلۀ زمانی هم حادث است و هم زائل؛ این تناقض است. اگر ما دچار تناقض نمی­شویم به خاطر این است که معتقدیم شیء واقعاً طول عمر دارد؛ ابتدای عمرش حادث شد و آخر عمرش زائل شد.

طرح اشکال

  • دوری بودن مفهوم زمان و تغییر در امر سیّال

دبیر علمی: آیا این منتهی به دور نمی­شود؟ چون می­گوییم تغییر بدون زمان ممکن نیست و در واقع از تغییر متوجّه زمان­مندی شیء می­شویم، و از طرف دیگر می­خواهیم تغییر جوهری را از زمان به دست آوریم.

استاد عبودیّت: خیر، ما از حادث و زائل بودن شیء استنباط کنیم که بر آن زمان می­گذرد. اشکالی پیش نمی­آید.

دبیر علمی: خوب، باز می­فرمایید اگر شیء زمان­مند است پس معلوم می­شود که تحوّل ذاتی دارد. یا دست کم اشکال این بیان این است که به استدلال قبلی بر می­گردد و استدلال جدیدی نخواهد بود. در واقع اشکال من اینجاست که اگر ما می­خواهیم زمان­مندی را اثبات کنیم از تغییرها استفاده می­کنیم، در حالی که از زمان­مندی می­خواستیم تغییر درونی و ذاتی شیء را اثبات کنیم.

استاد عبودیّت: ما با توجّه دو تغییر آنی که رخ داده است سؤال می­کنیم که آیا این تغییرات آنی است یا مستلزم این است که یک زمانی داخل این جسم وجود داشته باشد؟ از این دو تغییر آنی می­فهمیم که اگر زمان واقعاً داخل جسم نباشد تناقض پیش می­آید. بنابراین استنباط می­کنیم که زمانی داخل ذات آنها هست. از آن زمان استنباط می­کنیم که تمام جسم در حال حرکت است.

دبیر علمی: بله، خیلی متشکّرم.

استاد رمضانی: فکر می­کنم یکی از آنها بیان لمّی است و دیگری بیان إنّی.

  • نسبت نگاه ابن­سینا و صدرالمتألّهین به حرکت

دبیر علمی: حضرت استاد آقای عبودیّت در ارتباط با حرکت قطعی و توسّطی ـ که نگاه مشّاء و صدرالمتألّهین است ـ بحثی را مطرح فرمودند. در ارتباط با نگاه حکمای مشّاء که حالت نقطۀ سیّال دارد و من این­طور تعبیر می­کنم که مشّاء می­گوید نقطۀ سیّال و صدرالمتألّهین می­گوید خطّ ناپایدار. پرسش من این است که آیا واقعاً بین این دو دیدگاه تفاوت وجود دارد؟

ابن­سینا قائل به نقطۀ سیّال است و صدرالمتألّهین آن را خطّ ناپایدار می­داند. قطعاً آنچه در ماضی بوده از بین رفته و آنچه که هنوز نیامده است واقعیّت ندارد، و در واقع آنچه که الان موجود است همین مقطع است؛ البتّه مقطعی که متّصل به قبل و بعد است و فهم این اتّصال و اینکه چطور می­تواند به چیزی که نابود است و چیزی که موجود نشده متّصل شود، فوق العاده دشوار است.

در هر صورت تصویر صدرا چه تفاوتی با نقطۀ سیّال دارد؟ نقطّۀ سیّال هم می­گوید یک واقعیّت نقطه­وار وجود دارد. وقتی در کلمۀ سیّالیّت تأمّل می­کنیم به جز پیوند و ربط به مقاطع فرضی قبل که نابود شده­اند و مقاطع فرضی بعد که هنوز نیامده و موجود نیستند چیز دیگری نیست. چه تفاوتی بین اینها وجود دارد؟

از حضرتعالی می­خواهم ضمن بیان این مطلب، اگر در مورد تقریر حرکت جوهری و بحث­هایی که جناب استاد آقای عبودیّت مطرح فرمودند نظری دارید بفرمایید، استفاده خواهیم کرد.

استاد رمضانی: أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین و الصّلوه و السّلام علی سیّد الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الطّیبین الطّاهرین المعصومین المکرّمین الهداه المهدیّین.

طبعاً باید حضرت استاد عبودیّت پاسخ­گوی این سؤال حضرتعالی بوده باشند و بنده آن­طور که هماهنگ شده می‌بایست وارد بحث تجدّد امثال شوم و نسبت آن را با حرکت جوهری بیان کنم.

پاسخ به اشکال اول

عرض بنده این است که آنجا که فرمودید مستلزم دور است، دور نیست چون در یک بیان، بیان ما إنّی است. یعنی ما از اینکه زمان را می­بینیم و احساس می­کنیم به این مطلب پی می­بریم که حقیقت این جسم یا این وجود در تغییر و تحوّل است، و حرکت که یک امتداد است وجود دارد. امتدادی که آغاز و پایان و وسط دارد و یک امر سیّال و متصرّم است. و ما از زمان به وجود این امر پی می­برم و این بیان، بیانی إنّی است.

امّا آن­طور که حضرت استاد فرمودند تمرکز بر اصل این سیلان است و آن به عنوان امر لمّی و علّت در نظر گرفته می­شود و لازمۀ آن این است که از اصل سیلان مقداری انتزاع شود و آن مقدار که زمان است معیار ارزیابی آن حقیقت سیّال است و آن حقیقت سیّال علّت است برای زمان و زمان مقدار و معلول آن است.

وقتی تمرکز بر آن امر سیّال است و از آن به زمان پی می­بریم، این بیان، بیانی لمّی است. امّا وقتی که بر زمان، تصرّم زمانی و آن­هایی که می­آیند و می­روند تمرکز می­کنیم و به واسطۀ این به آن حقیقت سیّال و متصرّم پی می­بریم این بیان، بیانی إنّی است و به همین دلیل دور لازم نمی­آید. در هر علّت و معلولی از یک طرف می­توانیم از معلول به علّت پی ببریم و از طرف دیگر می‌توانیم از علّت به معلول پی ببریم. بنابراین نحوۀ پی بردن و تفاوت پی بردن است که تمایز ایجاد می­کند نه اینکه دور لازم بیاید.

استاد عبودیّت: به تعبیر دیگر، دور نیست، زیرا ما از حرکت در جسم زمان و از زمان حرکت در جسم را نتیجه نگرفتیم تا دور باشد، بلکه از دو تغییر آنی، حدوث و زوال، و لزوم فاصله زمانی میان آنها زمانی بودن جسم را و از زمانی بودن جسم حرکت جوهری آن را نتیجه گرفتیم که دور نیست.

دبیر علمی: در فرآیند یک استدلال باشد چنین چیزی ممکن است؟

استاد رمضانی: ممکن است به لحاظ نفس الأمر و عالم ثبوت نشود ولی به لحاظ مقام اثبات و نحوۀ ارزیابی این امکان وجود دارد.

پاسخ به اشکال دوم

امّا در مورد اینکه این امر واحد سیّال در مقایسه با آن امر ممتدّ چه نسبتی می­تواند داشته باشد؟ آیا اینها دو واقعیّت عینی هستند یا یک واقعیّت است که گاهی یکی را امر واقعی می­گیریم و دیگری را امر اعتباری و گاهی دیگر برعکس، درست مانند تفاوت حرکت قطعیّه و حرکت توسطیّه که گاهی این­طور ارزیابی می­کنیم و می‌گوییم این دو در واقع دو نوع حرکت هستند و گاهی هم می­گوییم در متن واقع یک امر بیشتر نیست و با توجّه به تفاوت ارزیابی ممکن است تفاوت و تعدّدی فرض شود. مثلاً بگوییم این نقطه است که واقعیّت دارد منتها با توجّه به فرضی که در نظر می­گیریم و تصویری که ارائه می­دهیم یک امر ممتدّ واحد از آن انتزاع می­کنیم. یا اینکه این یک امر واحد ممتدّ است ولی من بر مقطع خاصّی از آن تمرکز می­کنم و آن امر خاصّ یک امر فرضی می­شود.

این سخن در حقیقت به این بر می­گردد که این امر واقعی آیا یک امر ممتدّی است که من مقطعی از آن را فرض می­کنم و می‌شود نقطه، یا اینکه این امر اصلاً یک نقطه است و من این­طور  فرض می­کنم که امتداد دارد؟ درست مثل مثالی که حضرت استاد عبودیّت زدند که اگر یک نقطه را حرکت دهیم، نقطۀ در حال حرکت یک نقطه است و ما با توجّه به حرکت آن را ممتدّ می­بینیم. یا مثل شعلۀ جوّاله­ای که آقایان در بیان­های­شان به آن مثال می­زنند؛ یک شعله است که وقتی آن را می­چرخانند دایره ترسیم می­شود. این دایره در خارج وجود عینی ندارد، آنچه که در خارج وجود عینی دارد همین شعله است؛ ولی وقتی که جولان پیدا می­کند دایره­ای انتزاع می­شود.

دبیر علمی: در واقع فرمایش حضرت استاد رمضانی این است که نگاه قطعی به حرکت و نگاه توسّطی به حرکت دو تحلیل کاملاً متفاوت از هم نیست، دو نگاه متفاوت به یک واقعیّت است.

استاد رمضانی: دو امر عینی نیستند بلکه دو نگاه هستند.

دبیر علمی: یعنی یک حقیقت است ولی از جهتی نقطۀ سیّال است. فکر می­کنم شاید علاّمه طباطبایی نیز در بدایه و نهایه که به این بحث می­پردازد تقریباً می­خواهد هر دو قول را جمع کند.

از حضرت استاد رمضانی بسیار متشکّرم.

نسبت میان حرکت جوهری با علوم جدید

پرسش­ام از جناب استاد پارسانیا در دو جهت است:

۱- در خصوص بحث حرکت جوهری که صدرالمتألّهین و حکمت متعالیه روی آن پافشاری دارد، در حوزۀ امتدادهای فلسفه و در حوزۀ به کارگیری این اصل فلسفی در دانش­های دیگر به ویژه علوم انسانی چطور می­توانیم بهره بگیریم؟ آیا تاکنون توسّط خود صدرا و حکمای دیگر ما بهره­وری صورت گرفته است یا الان این ظرفیّت وجود دارد؟ در این قسمت هدف بسیار مهمّ این است که این تصوّر بهتر شکل بگیرد که چطور می­توان از یک بحث فلسفی در حوزۀ امتدادها و مسائل حیات بشری استفاده کنیم.

۲- نگاهی که در حال حاضر به عالم مادّه وجود دارد در مباحث فیزیکی و … غیر از نگاه جوهر و عرضی است. در حالی که یک بحث بسیار مهمّ و اساسی فلسفی با توجّه به تلقّی فلسفه از جوهر و عرض و صورت در همه جا مورد استفاده قرار می­گیرد. خصوصاً مباحث نفس­شناسی و انسان­شناسی بر اساس حقیقت صورت جسم و حرکت جوهری در جسم پی­گیری می­شود. با توجّه به نگاهی که در حال حاضر به مادّه وجود دارد آیا بحث­های فیزیکی خدشّۀ جدّی­ای به مباحث فلسفی وارد می­کند یا همچنان جای دفاع وجود دارد؟

استاد پارسانیا: أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و علی اهل بیته الطّیبین الطّاهرین

قبل از اینکه به پاسخ پرسش­ها بپردازم در مورد صحبت­هایی که مطرح شد دو نکته را عرض می­کنم:

حضرت استاد عبودیّت تقریر بسیار خوبی از مسألۀ حرکت بیان فرمودند. به لحاظ تاریخی مباحثی که در خصوص حرکت مطرح شده قدم به قدم پیش رفته است؛ از تحلیل این مفهوم آغاز کرده­اند، ما حرکت و عناصر شش­گانۀ آن را می­یابیم، مسافت و زمان دارد، مبدأ و منتها دارد، محرّک و متحرّک (موضوع) دارد. ابتدا تصوّر کردند که مفهوم زمان یک کمّ متّصل غیرقارّ است و مسافت هم کمیّت دیگری است. متحرّک امری است که حرکت می­کند.

در تحلیل معنای حرکت بین آغاز و انجام وحدتی لازم است و اگر قرار باشد خود متحرّک حرکت کند و عوض شود دیگر حرکت نخواهد بود. بنابر همین اشکال بود که به انکار حرکت در جوهر پرداختند تا وحدتی که باید وجود داشته باشد را حفظ کنند.

تحلیلی که صدرالمتألّهین در نهایت ارائه می­دهد با عنوان حرکت جوهری معروف است ولی در واقع حرکت در جوهر نیست و حرکت در وجود است. صدرالمتألّهین این تقریر را مرهون بحث اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیّات است. همان­طور که موجود بودن ماهیّات مجاز است و موجود بودن وجودات حقیقت است، وقتی حرکت به وجود بازگردد متحرّک بودن ماهیّات هم مجاز است و متحرّک بودن خود وجود است که حقیقت دارد. چون حرکت متن وجود است و این نحوۀ وجود است که سیلان از آن انتزاع می­شود: الوجود إمّا ثابتٌ و إمّا سیّالٌ.

ما از وجود سیّال حرکت و نیز را زمان و مبدأ و منتها را انتزاع می­کنیم. امّا آیا محرّک را هم می­توانیم از آنجا انتزاع کنیم یا نه؟ بحثی است که در حوزۀ فلسفه اسلامی روی آن تأکید می­کنند که پنج عنصر از عناصر حرکت به یک حقیقت باز می­گردند و عنصر ششم در اینجا نمی­تواند باشد و نسبت به خود حرکت یک امر متعالی است.

این نکته مربوط به این بحث بود که چطور از حرکت به زمان می­رسیم و از زمان به حرکت باز می­گردیم. با این بیان معلوم می­شود که اینها ملازمات هم هستند و از احد الملازمین به دیگری می­رسیم. ممکن است انتزاع یکی از اینها مقدّم بر دیگری باشد ولی اشکال دور در اینجا منتفی است.

در مورد مفهوم حرکت قطعیه و توسّطیه باید بگویم دو نوع مفهوم در اینجا وجود دارد به همین دلیل است که فکر می­کنیم حرکت قطعیّه غیر از حرکت توسّطیّه است. البتّه اینها به لحاظ مصداقی یکی هستند ولی به لحاظ مفهومی واقعاً کمی تغایر میان آنها وجود دارد.

امتداد حرکت جوهری در حوزۀ علوم اجتماعی و علوم انسانی

به نظر من این بحث همان­طور که در سایر مباحث فلسفه اسلامی تأثیرگذار بود در سایر حوزه­های علوم اجتماعی و انسانی نیز بسیار تأثیرگذار است. این تأثیرات بیشتر از ناحیۀ تأثیراتی است که حرکت جوهری در خود مباحث فلسفۀ اسلامی به وجود آورده است.

  • در حوزۀ نفس­شناسی

حرکت جوهری است که امکان بحث از جسمانیه الحدوث بودن نفس و روحانیه البقا بودن آن را فراهم می­آورد و در واقع این بحث متفرّع بر حرکت جوهری است. اگر حرکت جوهری را قبول نداشته باشیم نمی­توانیم این سخن را بگوییم. خود این وجود است که سیّال است و چون سیّال است باید به ثابت برسد. به عبارت دیگر مقصد واقعی حرکت باید ثابت باشد وگرنه مقاصد بین راه تقطیع می­شوند. چنین ربطی هم از سمت قوس سعود وجود دارد و هم از سمت قوس نزول؛ همان­طور که محرّک باید ثابت باشد، متحرّک نیز باید به امر ثابتی برسد.

  • در حوزۀ علم و اراده

این بحث لوازم دیگری هم دارد. از جمله اینکه جسمانیه الحدوث بودن و روحانیه البقا بودن مطلق علم را نتیجه می­دهد. اگر اراده یک امر مجرّد است، جسمانیه الحدوث بودن و روحانیه البقا بودن اراده را هم نتیجه می­دهد. یعنی انسان لحظه به لحظه و دائماً مانند اقیانوس موّاجی است که موج می­زند و به ساحل ثبات نزدیک می­شود و با رسیدن به آن بخش ثابت و حقیقت وجود انسان بسط پیدا می­کند.

اگر این مسأله یک مقدار توسعه پیدا کند به نظرم بسیاری از مسائل مطرح در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی را افق­گشایی می­کند. زیرا انسان است و علم­اش و انسان است و اراده­اش؛ حقیقت علم و اراده مجرّد است و امر مجرّد ثابت است. نظریّۀ جسمانیه الحدوث روحانیه البقا بین قول افلاطون و قول ارسطو در باب حدوث نفس انسان جمع می­کند و می­گوید نفس حادث نیست. این از منظر ما است که وقتی نگاه می­کنیم می­گوییم این جسم یا علقه و نطفه در حرکت خودش به تجرّد رسیده است. تا به حوزۀ تجرّد می­رسد ازلی و ابدی است.

کسب معرفت در مراحل حرکت، زمینی و زمانی است، امّا همین که انسان به معرفت رسید به لبۀ تجرّد رسیده است و با آن حقیقت متّحد می­شود. انسان با اراده و علم خودش به کرانۀ امر ثابت هستی بار می­یابد.

برساخته بودن علم و ارادۀ انسان و یا ذات داشتن آن را حلّ می­کند. چون ما با تلاش خودمان به معرفتی می­رسیم و کسب معرفت یک امر زمانی است. پس این مسأله مطرح می­شود که آیا معرفت را ساختیم یا آن را یافتیم. این نظریّه به خوبی می­تواند بین ذات­داری معنا و برساخته بودن آن داوری کند. درست است که ما تلاش می­کنیم امّا تلاش ما برای رسیدن به آن است نه اینکه حقیقت آن به ما وابسته باشد. حقیقت آن در سپهر خودش ازلی و ابدی است، ما با تلاش خودمان آن را می­یابیم.

  • در حوزۀ فرهنگ

در تبیین اینکه فرهنگ چگونه شکل می­گیرد و به وجود می­آید، باید گفت که اگر فرهنگ در گام نخست به حوزۀ خلقیات، ملکات، معرفت­ها و کنش­های انسان باز می­گردد، افراد با حرکت خودشان دائماً به سمت یک حوزۀ مجرّد پیش می­روند تا به یک معنای واحد می­رسند. به تعبیر شهید مطهّری جامعه نوعی پیوند بین انسان­ها است البتّه نه در حوزۀ جسم بلکه در یک حوزۀ متعالی یعنی حوزۀ روح و معنا.

اینها مباحثی است که به نظرم می­رسد حرکت جوهری می­تواند در آنها افق­گشایی کند و بسیاری از مشکلاتی که علوم اجتماعی در نظریّه­های فرهنگی به آن گرفتار است را حلّ می­کند. به یک لحاظ جسمانیه الحدوث بودن و روحانیه البقا بودن فرهنگ، امّت و ملّت را در پی خواهد داشت. دوگانگی­های دشواری در حوزۀ علوم اجتماعی وجود دارد که این نظریّه می­تواند همۀ آنها را به نحو نوینی حلّ کند.

ربط و نسبت فیزیک با مباحث فلسفی

در دهه­ها و سده­های اخیر رویکرد نظری فیزیک تغییر کرده است. نگاه فیزیک به جسم و مادّه با تحلیل عقلی­ای که پیرامون آنها وجود دارد متفاوت است. ما با تحلیل عقلی از مادّه و حرکت دو حیثیّت قوّه و فعل را می­یابیم و باز با تحلیل عقلی می­یابیم که حیثیّت قوّه و حیثیّت فعل نمی­توانند منشأ انتزاع واحدی داشته باشند. به نوعی عقل از نگاه به امری که سه بعد دارد ترکیب را می­یابد.

امّا فیزیک و علم جدید اساساً عقل به این معنا را قبول ندارد. عقل نوری نیست که بخواهد عالم را بشناسد؛ عقل صورت­گری می­کند. به تعبیر کانت مهم­ترین ویژگی­های جسم زمان و مکان است. زمان را پیشینی[۲] و صورت ذهن می­داند و انسان در جایی که شهود حسّی می­کند آن را بر جسم می­افکند. مکان و سایر مقولات نیز این­گونه هستند. بعد در نئوکانتی­ها مقولات و مفاهیم دیگر متعالی نیستند، ثبات پیدا می­کنند و حالت استعلایی آنها از بین می­رود. عقل خودبنیاد (سوبژکتیو و سوژه­محور) می­شود؛ به تعبیر دیگر فاعل شناسا بنیاد عقل را تشکیل می­دهد. فاعل شناسا است که صورت­هایی را به عالم می­دهد.

در حلّ برخی از مسائل می­گوییم چون مصداق واحدی دارند یگانه هستند. به لحاظ مفهومی متکثّرند امّا به لحاظ مصداق یکی هستند. اگر وجود اصیل نباشد حمل اتّفاق نمی­افتد. امّا در اینجا این مفاهیم را خود ما می­سازیم و این کثرت را ایجاد می­کنیم.

در رویکردهای اخیرتر گفته می­شود به دنبال چه هستید که می­پرسید تناقض در خارج هست یا نیست. تناقض باشد یا نباشد مهمّ نیست؛ مهمّ این است که با این نظریّه در عمل به نتیجه می­رسیم. نظریّه­ای وجود داشت مبنی بر اینکه اگر بگوییم جهانی هست و علم می­خواهد آن جهان را نشان بدهد به تناقضاتی گرفتار خواهیم شد. کانت با این ادّعا که آن تناقضات مربوط به مفاهیم ذهنی ما است از این نظریّه عبور کرد.

بنابراین نمی­توانیم طبق مفاهیم و تعاریف آنها وارد بحث شویم زیرا اختلافات مبنایی وجود دارد. آنها عالم را به صورت دیگری می­بینند و به همین دلیل جایی برای این بحث به این صورت نمی­توانند داشته باشند.

دبیر علمی: بسیار متشکّرم.

حضرتعالی در کتاب جهان­های اجتماعی که از آثار بسیار خوب در زمینۀ امتداد فلسفۀ صدرایی در حوزۀ علوم اجتماعی است، اگر اشتباه نکنم حوزۀ وحدت جامعه را در مرحلۀ اتّحاد عقل و عاقل و معقول به نحو واقعیّت خارجی و در آن سطح معنا می­کنید. با توجّه به اینکه آن مقطع یک مرحلۀ علم و ثبات و تجرّد است آیا حرکت جوهری در فرهنگ و جامعه با این تحلیل راه دارد؟ یعنی اتّحاد عقل و عاقل و معقول بر اساس حرکت جوهری تحوّل­پذیر است یا یک نقطۀ ثبات است؟ همچنین آیا بر اساس حرکت جوهری و جریان آن در عنصر فرهنگ و عنصر جامعه می­توانیم به یک فلسفۀ تاریخ برسیم یا مبنایی برای آن مباحث قرار بگیرد؟

در مورد فرمایش دوم هم چند گونه می­توان بحث کرد. آنچه بیشتر مدّنظر من بود نگاه اتمی آنان به جهان است. اینکه می­گویند حقیقت انسان چیزی نیست جز آرایش ویژه­ای از اتم­ها، و حقیقتی ورای آن نیست. آیا در این فضا امکان دارد حرکت جوهری در باب نفس پیاده شود و ما جسمانیه الحدوث روحانیه البقا را استفاده کنیم؟ یا اساساً درگیری جدّی­ای اینجا وجود دارد؟ افزون بر این در فضایی که امثال کانت می­اندیشند، آیا در حوزۀ پدیدارشناسی می­توان اندیشۀ صدرا را به عنوان یک پدیدار مورد مطالعه قرار دهند؟

تبیین وحدت جامعه بر مبنای حرکت جوهری

استاد پارسانیا: در مورد قسمت اول صحبت حضرتعالی باید بگویم که وقتی در مورد جامعه صحبت می­کنیم نمی­توانیم بر اتّحاد عقل و عاقل و معقول تکیه کنیم و باید اتّحاد عالم و معلوم را مدّنظر قرار دهیم. چون جامعه از افق خیال و حسّ و این قبیل معارف است و معرفت عقلی با آن دقّت معنای عقلی که در فلسفۀ اسلامی وجود دارد الزاماً در همۀ نظام­های اجتماعی حضور جدّی ندارد.

دبیر علمی: یعنی وحدت حقیقی جامعه در سطح ادراک حسّی رخ می­دهد؟

استاد پارسانیا: بله در سطح معرفت­های خیالی و وهمی است که رخ می­دهد.

دبیر علمی: به نحو واقعی و خارجی؟

استاد پارسانیا: بر اساس مبانی حکمت صدرایی می­توان این ادّعا را مطرح کرد نه بر اساس حکمت مشّاء، و بر اساس اتّحاد عالم و معلوم می­توان گفت نه بر اساس اتّحاد عاقل و معقول.

دبیر علمی: یعنی اتّحاد عالم و معلوم یک سطح واقعی ورای انسان دارد؟

استاد پارسانیا: بله. در اتّحاد عالم و معلوم خیال متّصل و خیال منفصل وجود دارد و مباحث دیگری دارد که باید دنبال شود. امّا صور خیالی و صور حسّی هم تجرّد دارند و مطلق علم مجرّد است. اگر صدرالمتألّهین بحث حرکت جوهری را مطرح نکرده بود، نمی­توانست اتّحاد عالم و معلوم و اتّحاد عقل و عاقل را تبیین کند. بنابراین بحث از وحدت جامعه یقیناً مبتنی بر بحث حرکت جوهری و اتّحاد عالم و معلوم و اتّحاد عقل و عاقل است وگرنه اصل مسأله در حدّ مجرّدات به ذات خودشان را دیگر حکما هم داشتند.

دبیر علمی: آیا حرکت جوهری در بحث فلسفۀ تاریخ هم مؤثّر است؟

استاد پارسانیا: اگر بتوانیم وحدت و حقیقتی برای جامعه و فرهنگ پیدا کنیم، زمینه برای مباحث دیگر فراهم می­شود. اگر چنین چیزی تحقّق نیابد، فلسفه تاریخ اگر مربوط به جامعه باشد قاعدتاً نوعی مجاز است و باید به فلسفه زندگی افراد و اشخاص بازگردد.

در مورد فیزیک اگر ماتریالیزم به عنوان رئالیزم مطرح باشد (یعنی مادّه چیزی باشد که در خارج وجود دارد) زمینۀ بحث­های بعدی فراهم است. امّا چنین تفسیری در حوزۀ فلسفه و از سوی فیلسوفان علم[۳]محلّ تردید و سؤال است. در واقع پوزیتیویست­ها در مورد عقل، تسلیم آن تحوّلی شدند که کانت با دنبال کردن نوعی از ایدئالیزم[۴] در جهان ایجاد کرد. کنت هم عقل را کاملاً ذهنی می­داند و معنای جدیدی از فلسفه ارائه می­دهد و می­گوید فلسفه عبارت است از ارائۀ تفسیری عقلی از جهان. از آنجا که عقل متعلّق به خود ما است نه جهان، این تفسیر معتبر است. امّا در افق حسّ مقاومت می­کنند و این مقاومت یک سده ادامه پیدا می­کند. بعد به تدریج و با توجّه به اینکه لوازم نظریّۀ کانت نوکانتی­ها را دور می­زند، این مقاومت می­شکند.

به نظر من این فضای غالب است و ما نمی­توانیم از این افق وارد بحث شویم. شاید از زاویۀ دیگری که مشترک باشد بتوانیم سراغ این مباحث برویم.

دبیر علمی: بسیار متشکّرم.

وارد بحث تجدّد امثال می­شویم. عرفا در موضوع خلقت، چندین نظریّۀ به هم پیوسته دارند و چند دیدگاه عرفانی به دنبال ارائۀ تفسیری از خلقت از منظر اهل معرفت است. یکی از ابعاد مهمّ نظریّۀ خلقت از منظر عرفا بحث تجدّد امثال است. تجدّد امثال تا قبل از جناب ابن­عربی سابقه­هایی داشته است؛ هم در بحث تجدّد اعراض که اشاعره به آن قائل بودند و هم در میان خود عرفا نظیر ابوطالب مکی در قوت القلوب. ولی همان­طور که می­دانید این نظریّه به صورت کنونی و با دقّت­هایی که در آن صورت گرفته، در واقع بعد از قرن هفتم و توسط ابن‌عربی شکل گرفته است.

پرسش من از جناب استاد حضرت آقای رمضانی این است که در ضمن تبیین و تقریر نظریّۀ تجدّد امثال بفرمایند که آیا دقّت­های عقلی و فلسفی­ای که امثال صدرالمتألّهین در مورد وحدت میان امثال سابق و مثلی که اکنون موجود است و امثال لاحق داشتند را عرفا هم مدّنظر داشته­اند؟ آیا آنات و امثال را جدای از هم در نظر می­گیرند یا متّصل می­دانند و باید آنها را به سبک حرکت تلقّی کنیم؟ آیا حقیقت واحدی است و این تغییر و تجدّد در آن صورت می­گیرد؟ در فلسفه برای رسیدن به حرکت، لازم است جزء لا یتجزّی ردّ شود. نگاه آنها نسبت به این مسأله چگونه است؟

استاد رمضانی: بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

نسبت میان نظریّۀ حرکت جوهری و نظریّۀ تجدّد امثال

همان­طور که از فرمایش حضرتعالی و فرمایش حضرت استاد عبودیّت روشن شد، حرکت جوهری یک مقولۀ فلسفی است امّا تجدّد امثال یک مقولۀ عرفانی است. صرف نظر از تفاوت­هایی که این دو با هم دارند اگر بخواهیم یک تصویر ابتدایی از تجدّد امثال عرفانی ارائه دهیم باید بگوییم همان حرکت جوهری که آخوند ملاّصدرا آن را در حکمت متعالیه تبیین، تفسیر و اثبات کرد، وقتی گسترش یابد و سراسر عالم امکانی اعمّ از مجرّد و مادّی را در بر بگیرد، تجدّد امثال خواهد شد.

حرکت جوهری در فضای عالم طبیعت، در فضای موجود متغیّر و در جوهر جسمانی مطرح است، امّا موجودی که ثابت است از این محدوده خارج است. ولی در فضای عرفان وقتی تجدّد امثال به کار می­رود همین معنا توسعه پیدا می­کند و حتّی مجرّد را هم در بر می­گیرد.

  • قلمرو حرکت در فلسفه

همان­طور که می­دانید در فضای فلسفه چند مسألۀ عمده وجود دارد: الموجودُ مِن حیث هو موجودٌ إمّا ثابتٌ أو متغیّرٌ، الموجودُ مِن حیث هو موجودٌ إمّا حادثٌ أو قدیمٌ، الموجودُ مِن حیث هو موجودٌ إمّا حادثٌ بالذّات أو قدیمٌ بالذّات، الموجودُ مِن حیث هو موجودٌ إمّا واجبٌ بالذّات أو ممکنٌ بالذّات و …. اینها مسائلی از مسائل فلسفه است که از احوال موجود من حیث هو موجود بحث می­کنند.

قطعاً وقتی که می­گوییم إمّا ثابتٌ أو متغیّر در مورد ثابت دیگر بحث حرکت جوهری مطرح نیست؛ در موجود متغیّر فضای حرکت جوهری باز می­شود. چون در مورد موجود متغیّر می­گوییم تغیّر آن یا دفعی است یا تدریجی. اگر دفعی باشد کون و فساد و خلع و لُبس است، امّا اگر تغیّر تدریجی است همین موجود متحرّک خواهد بود که لُبس بعد از لُبس دارد نه خلع و لُبس.

موجود متحرّک گاهی جوهر است، در این­ صورت حرکت آن جوهری خواهد بود و گاهی عرض است و حرکت آن هم عرضی است. تمام این مباحث در مورد موجود متغیّر آن هم تغیّر تدریجی مطرح است نه تغیّر دفعی.

بنابراین حرکت جوهری در این تقسیم به موجود متغیّر تدریجی جوهری محدود است. البتّه فرمایش حضرت استاد پارسانیا مفروغٌ عنه است و همۀ اینها در مورد وجود مطرح است نه ماهیّت من حیث هی ماهیّت. خود ماهیّت امری اعتباری است، تغیّر آن هم اعتباری است و تمامی احکام آن هم اعتباری است. تنها چیزی که درباره آن صادق است فقط خودش است: الماهیه من حیث هی هی لیست إلاّ هی. هر چیزی حتّی تغیّر و ثبات ـ به معنای مورد بحث ـ را می­توان از آن نفی کرد.

در تقسیم موجود به بالفعل و بالقوّه نیز همین­طور است. اگر موجود بالفعل است گاهی محدود است و گاهی نامحدود؛ موجود بالفعل نامحدود حقّ تعالی است و موجود بالفعل محدود مجرّدات هستند. اگر موجود بالقوّه است همان مادّی خارج مِن القوّه الی الفعلیّه است و خروج آن یا دفعی و یا تدریجی است؛ اگر دفعی باشد کون و فساد است و اگر تدریجی باشد حرکت خواهد بود. حرکت هم یا جوهری است یا عرضی، و اگر جوهری باشد به بحث ما مربوط می­شود.

در مورد الموجودُ مِن حیث هو موجودٌ إمّا حادثٌ بالذّات أو قدیمٌ بالذّات هم قدیم بالذّات واجب تعالی و خارج از بحث ما است، حادثٌ بالذّات هم یا مسبوق به عدم زمانی است یا مسبوق به عدم ذاتی فقط (نه زمانی). در صورت نخست موجود مادّی خارج مِن القوّه الی الفعلیّه است و خروج آن یا دفعی است یا تدریجی؛ اگر دفعی است کون و فساد خواهد بود و اگر تدریجی است حرکت است. حرکت هم یا جوهری است یا عرضی؛ اگر عرضی است حرکت عرضی و اگر جوهری است حرکت جوهری خواهد بود.

در مورد واجب بالذّات و ممکن بالذّات هم همین­طور است. واجب بالذّات که خارج از بحث ما است. ممکن بالذّات هم یا مسبوق به عدم زمانی و عدم ذاتی است یا فقط مسبوق به عدم ذاتی است نه زمانی (مجرّد). در صورت نخست خارج مِن القوّه الی الفعلیّه است و اگر خروج آن دفعی باشد کون و فساد است و اگر تدریجی باشد حرکت است. حرکت هم یا جوهری است یا عرضی؛ اگر عرضی است حرکت عرضی و اگر جوهری است حرکت جوهری خواهد بود.

در فلسفه، بحث حرکت جوهری فقط در محدوده‌هایی که ذکر شد مطرح است.

  • قلمرو حرکت (تجدّد امثال) در عرفان

امّا در عرفان حرکت در کلّ ما سوی مطرح است. عبارتی را از محی­الدّین در فصوص، فصّ شعیبی می­خوانم:

و ما أحسنَ ما قال الله تعالی فی حقّ العالم و تبدّله مع الانفاس فی خَلقٍ جدیدٍ فی عینٍ واحده. فقال تبارک و تعالی فی حقّ طائفهٍ بل اکثر العالم: (بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِید)[۵]فلا یعرفون تجدید الأمر مع الانفاس

یعنی: چقدر زیبا فرمود حقّ تبارک و تعالی در مورد مجموعۀ عالم (ما سوی) و تبدّل و خلق جدید آن در عین واحد؛ پس در حق طایفه‌ای، بلکه در حق اکثر عالم فرمود: بلکه آنان درباره خلقِ جدید در حجاب هستند.

این فرمایش ایشان در فصّ شعیبی است، و جناب قیصری در شرح آن می­فرماید:

لمّا کان کلامه رضی اللّه عنه فی الحکمه القلبیه و بیان تقلبات القلب فی عوالمه و کان العالم ایضاً لا یزال متقلّباً فی الصوَر ذکَر أنّه فی کلّ آنٍ و نَفَسٍ تتبدّلُ صورهُ علی العین الواحده التی هی الجوهر… .

حاصل کلام ایشان این است که در هر آنی عالم متبدّل است و صورت عوض می­کند، در هر نفسی خلق جدید دارد. همۀ این تجدّدها بر جوهری واحد صورت می‌گیرد و مراد از جوهر واحد وجود عام منبسط است نه این جوهر فلسفی. آن جوهر محلّ و موضوع این تبدّلات است.

جناب جندی در شرح همین قسمت از فصوص، تمثیل بسیار زیبایی دارد. ایشان به چراغی تمثیل می­کند که درون مخزن آن روغن یا هر مادّۀ قابل اشتعالی وجود دارد و فتیله­ای که از دورن مخزن مادّۀ قابل اشتعال را به سمت بالا هدایت می­کند. شعله روشن است و آن به آن فتیله از مخزن به شعله مدد می­رساند و شعله آن به آن می­سوزد و از بین می­رود و دوباره جان می­گیرد؛ و این پیوسته امر تکرار می­شود و همین­طور متبدّل است. بر حسب ظاهر که نگاه می­کنیم می­گوییم یک شعله ثابت است امّا بر حسب واقع آن به آن از مخزن به شعله مدد می­رسد و شعله تجدّد یافته امتداد وجودی پیدا می­کند.

ایشان می­فرماید در مثل، معدن هستی که حقّ تبارک و تعالی است، ممدّ تمام کلمات هستی و تمام عالم است و تمام عالم هم به منزلۀ شعلۀ مشتعل در این سراج است. برحسب ظاهر که نگاه می­کنیم موجودات را ثابت می­بینیم؛ امّا در واقع فیض هر لحظه از منبع فیّاض علی الاطلاق فَیَضان می­کند و به کلمات وجودی می­رسد و اینها را سرپا نگه می‌دارد. و اگر این فیض برای یک لحظه قطع شود همه به کتم عدم فرو می‌روند: «اگر نازی کند از هم فروریزند قالب­ها.»

این تصویر تجدّد امثال در فضای عرفان است.

  • تببین حرکت (تجدّد امثال) در مجرّدات

دبیر علمی: با توجّه به اینکه قلمرو تجدّد امثال با قلمرو حرکت جوهری در نظام صدرایی این تفاوت را دارد که حرکت جوهری فقط در عالم مادّه مطرح است و تجدّد امثال در کلّ ما سوی الله، آیا به این معنا است که حرکت از نظر عرفا در حوزۀ مجرّدات راه دارد؟

استاد رمضانی: حرکت دو گونه است: یکی استکمالی و دیگری استمراری است. البتّه گونۀ دیگری را هم می­توان اضافه کرد و آن حرکت تکمیلی است.

بنابراین اگر مراد از حرکت، حرکت استکمالی است، قطعاً این حرکت محدود به عالم طبیعت است چون در عالم مجرّدات استکمال و خروج از قوّه به فعل مطرح نیست ولی اگر مراد از حرکت، حرکت تکمیلی است، در عالم مجرّدات این گونه از حرکت هم وجود دارد. چون آنها مدبّرات امر هستند و امور عالم مادّه را تدبیر می­کنند و یقیناً خودشان باید یک نحوه فعّالیّتی داشته باشند تا بتوانند تدبیر کنند. هم­چنان که خود حقّ تبارک و تعالی فعّال ما یشاء است و حتماً فعّالیّتی دارد که ایجاد و تدبیر می­کند و به سایر موجودات استمرار وجودی می­دهد.

بنابراین اگر مراد از حرکت این نوع حرکت باشد، نه تنها در مجرّدات بلکه در خود حقّ تبارک و تعالی نیز مطرح است کما این‌که حرکت حبّی هم مطرح است. حرکت حبّی را اهل معرفت از حدیث «کنتُ کنزاً مخفیّاً فأحببتُ أن أُعرَفَ فخلقتُ الخلقَ لکی أُعرَف» استفاده کرده‌اند. حرکت حبّی واقعاً حرکت است امّا نه به معنای خروج از قوّه به فعل و استکمال بلکه حرکت ایجادی و تکمیلی است.

در مورد حرکت استمراری هم باید گفت: مجرّدات قطعاً این نوع از حرکت را دارند، چون این حرکت مایۀ استمرار وجودی آن‌ها است نه استکمال. در مقام تمثیل باید عرض ­کنم: ما تا وقتی که در سنّ رشد هستیم تغذیۀ ما باعث رشدمان می­شود امّا وقتی که سنّ رشدمان به پایان رسید در عین اینکه تغذیه می­کنیم رشدی صورت نمی­گیرد. در اینجا تغذیه برای استمرار وجود است نه برای تکامل و استکمال.

فرشتگان نیز حرکت استمراری دارند نه استکمالی و مراد به تجدّد امثال همین حرکت استمراری است که مایه بقاء و استمرار وجودی آنهاست، نه خروج آنها از قوّه به فعلیّت. چون آن نتیجه­ای که در حرکت جوهری برای موجودات در عالم طبیعت مطرح است، یعنی: تکامل و استکمال، برای مجرّدات معنا ندارد وگرنه تجرّد و آن تقسیمی که در فلسفه مطرح است که گفته می‌شود: «الموجودُ مِن حیث هو موجودٌ إمّا ثابتٌ أو متغیّر» بی­معنا خواهد بود.

  • شمول تجدّد امثال نسبت به حرکت جوهری

دبیر علمی: حرکت جوهری صدرا در عالم مادّه نیز بخشی استکمالی و بخشی افقی است؛ به این معنا که صورت­های بعدی از سنخ لبس بعد از لبس نیست بلکه لبس بعد از خلع است. مثلاً آب بخار می­شود؛ براساس حرکت جوهری ممکن است یک صورت به صورت دیگری تبدیل شود ولی درجۀ وجودی افزایش پیدا نکند. یا حرکت جوهری که در خود صورت آبی وجود دارد بی­آنکه اشتداد پیدا کند. آیا صدرالمتألهین این را حرکت می­داند چون خروج از قوّه به فعل و از عدم به وجود است؟

آیا حضرتعالی می­فرمایید حرکت استمراری (به معنای خروج از عدم به وجود) را می­توان در مجرّدات (مافوق عالم مادّه) راه داد؟

استاد رمضانی: بله.

دبیر علمی: پس چه حرکتی را نفی می­کنید؟ آیا فقط حرکت اشتدادی را نفی می­کنید؟

استاد رمضانی: بله، حرکت خروج از قوّه به فعل به معنای اشتداد وجودی و تکامل (از نقص به کمال رسیدن) را نفی می­کنیم. حرکت به معنای خروج از قوّه به فعلیّت یا خروج از نقص به کمال صرف نظر از نظر از موجود شدن (چون ایجاد شدن همۀ موجودات را شامل می­شود حتّی مجرّدات را، کما اینکه گفتیم تجدّد امثال تمامی عالم امکان را در بر می­گیرد)

پس در عالم مادّه تجدّد امثال هست و حرکت جوهری هم هست ـ البتّه اینکه آیا هر دو یکی هستند یا دو امر مختلف با هم هستند، قابل بحث است ـ امّا در مجرّدات فقط بحث تجدّد امثال مطرح است نه حرکت جوهری. گرچه خود صدرالمتألّهین در جلد هفتم بین این دو ربط ایجاد کرده است، و حرکت جوهری را در عالم مادّه از طریق تجدّد امثال عرفانی اثبات می­کند:

ایشان می‌فرماید: فإنّ الله کشَفَ الحجاب عن وجه بصیرتِنا لملاحظه الأمر علی ما هی علیه مِن تحقیق تجدّد الأکوان الطّبیعیّه الجسمانیه و عدمِ خلوّها فی ذاتِها عن الحوادث

ایشان در این‌جا ادّعای مکاشفه می­کنند و می­گویند: ما متن واقع را همان­گونه که هست مشاهده کردیم. در اینجا بحث ایشان درباره حرکت جوهری و مربوط به عالم مادّه است. امّا در ادامه وقتی که دلیل می­آورند از تجدّد امثال عرفانی استفاده می­کنند. می­فرمایند:

فالفیضُ مِن عندِ اللهِ تعالی باقٍ دائمٌ و العالَم متبَدِّلٌ زائِلٌ فی کلِّ حینٍ

این بیان، بیان عرفانی و تجدّد امثال است که در اثبات حرکت جوهری عالم مادّه آن را به کار می­گیرد.

و إنّما بقاؤُهُ بتوارُدِ الأمثال کَبَقاءِ الأنفُس فی مُدّهِ حیاهِ کلِّ واحدٍ مِن الناس و الخَلقُ فی لَبسٍ و ذُهُولٍ مِن تشابُهِ الأمثال و تَعاقُبِها علی وجهِ الاستکمال

ایشان در این‌جا در عین اینکه بحث حرکت جوهری را در عالم مادّه دارند، ولی آن را توسعه می­دهند و از بالا به پایین نگاه می­کنند و کلّ عالم را در سیلان می­بینند و حرکت جوهری مشمول قاعده تجدّد امثال می­شود؛ در حقیقت دامنۀ دریای تجدّد امثال عرفانی می­شود حرکت جوهری؛ چون تجدّد امثال عرفانی دریایی است که ساحل آن حرکت جوهری در عالم طبیعت است.

تفاوت تجدّد امثال با حرکت جوهری

دبیر علمی: بسیار متشکّرم. حتماً ما به نقطۀ اساسی بحث به لحاظی که این نشست نامیده شده است رسیده­ایم و آن تطبیق میان نظریّۀ صدرالمتألّهین در حوزۀ حرکت جوهری و تجدّد امثال عرفانی است. جناب استاد رمضانی مباحثی را در این خصوص مطرح فرمودند.

در ادامۀ بحث قبلی، پرسش من از جناب استاد پارسانیا این است که نظریّه­ای که صدرالمتألّهین تحت عنوان حرکت جوهری مطرح کرده است آیا دقیقاً همان تجدّد امثال است؟

یک بحث در مورد قلمرو این دو نظریّه است که همان­طور که جناب استاد رمضانی فرمودند قلمرو تجدّد امثال در کلّ عالم است و قلمرو جریان حرکت جوهری در عالم مادّه است. البتّه این تعبیر را فرمودند که در عالم مادّه هر دو نظریّه جریان دارد، سپس این­طور فرمودند که گویا ملاصدرا جریان تجدّد امثال در عالم مادّه را حرکت جوهری نامیده­اند. بحث دیگر مربوط به مؤلّفه­های اصلی این دو نظریّه است. آیا عرفا تجدّد امثال را حرکت می­دانند؟

استاد پارسانیا: بسم الله الرّحمن الرّحیم

جناب آقای رمضانی تبیین خوبی از تجدّد امثال بیان فرمودند. تجدّد امثال تمامی ما سوی را در بر می­گیرد. در واقع اینجا در معنای حرکت توسّعی داده شده است. صدرالمتألّهین در مبدأ و معاد به حرکت در این معنای موسّع را اشاره می­کند و خلق عقل اول ـ که از نیستی به هستی آمدن و حدوث ذاتی است ـ  را به ارسطو نسبت می­دهد ـ ولی در واقع از فلوطین است ـ. و آن را هم مصداق حرکت می­داند. اگر حرکت را به این معنای اعمّ در نظر بگیریم برهان حرکت وسعت پیدا می­کند و به فراسوی عالم مادّه می­رود.

یک بحث این است که تجدّد امثال مطلق هر نوع تحوّلی را تا آن سطح که حدوث ذاتی است در بر می­گیرد و قاعدتاً هر امری را که حرکت به آن معنا است از جمله حرکت جوهری، حرکت اعراض و … شامل می­شود؛ چون همه به این معنا تحقّق و ثبوت و حدوثی ـ حدّاقلّ حدوث ذاتی ـ دارند.

بحث دیگری که جای تأمّل دارد این است که هر چند تجدّد امثال همۀ امور از جمله حرکت جوهری و حرکت در اعراض را در بر می­گیرد، امّا آیا حرکت جوهری دقیقاً همین را می­گوید؟

اساساً تبیین ملاصدرا از حرکت جوهری عرض محدودی دارد و نمی­تواند پا به پای تجدّد امثال پیش برود. البتّه صدرالمتألّهین از تجدّد امثال الهامی گرفته است و آن عبارت است از اینکه حرکت به اعراض محدود نمی­شود. امّا آنچه که در حرکت جوهری بیان می­کند تا آنجا امتداد پیدا نمی­کند و ظاهراً فقط می­خواهد شاهدی بگیرد بر اینکه نباید حرکت را در اعراض محدود کرد. اهل معرفت تغییر و حرکت را بسیار بالاتر از اعراض می­برند و ما نیز شاهد این ادّعا هستیم. حکیم سبزواری نیز در بیان خود با عنوان شاهد از آن یاد می­کند. در واقع می­خواهد تأییدی بگیرد نه اینکه آن برهان برای حرکت جوهری باشد بلکه برای توسّع معنای حرکت است.

همان­طور که جناب آقای عبودیّت بیان کردند ما در حرکت همواره می­خواهیم میان مبدأ و منتها وحدتی برقرار کنیم. حرکت جوهری این وحدت را در درون خود شیء متحرّک و حرکت از آغاز تا انجام قرار می­دهد. اینکه آن وحدت آیا مادّۀ شیء متحرّک است یا خود وجود آن یا هر امر دیگری، بحث­هایی است که مرتّب استمرار پیدا کرده است. امّا در تجدّد امثال اساساً جایی برای اینکه عامل وحدت در درون متحرّک و در مسیر حرکت باشد وجود ندارد.

اینکه آیا اساساً می­توان حرکت به معنای اعمّ را تصوّر کرد بدون اینکه وحدتی در مسیر آن نباشد بحث دیگری است. البتّه تجدّد امثال وحدت را از جای دیگر و از بالا ـ که در واقع همان محرِّک و ایجادکنندۀ حرکت است ـ تأمین می­کند. صدرالمتألّهین در جلد سوم اسفار برای تأمین وحدت حرکت به این مسأله نیز اشاره شده است که آیا عامل حرکت را می­توان از آنجا گرفت و نمونه­هایی را هم در نفس ذکر کرده­اند.

شاید اهل معرفت بر مبنای هستی­شناختی خودشان بتوانند این راه را بروند. امّا آیا فیلسوفان که قائل به کثرت وجود هستند می­توانند آن را بپذیرند؟ من این را به عنوان یک پرسش مطرح می­کنم و نیاز به تأمّل دارد. چون در فلسفه به کثرت موجود قائل هستیم و اساساً اصطلاح جوهر در فلسفه با اصطلاح جوهر در عرفان فرق می­کند.

جوهر در عرفان، فیض منبسط الهی و وجود لا بشرط است و وجودهای دیگر عارض وجود و مشبّک­های مرآت وجود هستند. مرآت وجود هم در واقع همان وجه الله است وگرنه کنه ذات وجود که معروض به همین معنا هم نیست. این معروض واقع شدن به لحاظ وجه­اش است. در واقع همۀ وجودها مقیّد عرض هستند و جوهر آن فیض منبسط است. هیچ­یک از اینها حقیقت وجود نیستند بلکه ذات وجود امر دیگری است.

همۀ کثرات در مرآت حضرت حقّ دیده می­شوند. کسی که این افق را می­بیند شاید نیازی نداشته باشد که وحدت را در درون خلق ثابت کند. همان­طور که ما برای رسیدن به حرکت جوهری از همۀ ماهیّات عبور کردیم و دیگر نیازی نداریم که وحدت را در افق ماهیّات ببینیم. با عبور از وجودهای متعیّن و حتّی وجود لا بشرط و مرآت دانستن همۀ اینها شاید حتّی نیاز نداشته باشیم که وحدت را در آنجا ببینیم. هر چه در اینجا هست مجاز است و وحدت حقیقتاً به آنجا باز می­گردد.

بنابراین شاید بتوان تجدّد امثال را بر مبنای عرفانی قابل دفاع دانست امّا بر مبنای فلسفی که وجودات را حقیقتاً موجود می­داند، وحدت باید در متن حرکتی که حقیقتاً هست راه پیدا کند. معلوم نیست که فیلسوفان بتوانند با حفظ مبنای خودشان تفسیر حرکت جوهری را حتّی بپذیرند.

این را به عنوان طرح مسأله عرض کردم و قابل تأمّل است.

دبیر علمی: بسیار متشکّرم. جناب استاد آقای پارسانیا به منظور تعمیم حرکت، حدوث ذاتی را نوعی حرکت دانستند و به این ترتیب حرکت تا بالاترین سطح کشیده می­شود. امّا تعبیر عرفا در حوزۀ تجدّد امثال بسیار مشابه تبیین صدرالمتألّهین در حرکت جوهری است. به عبارت دیگر مسأله به صرف حدوث ذاتی و مسبوق به غیر بودن باز نمی­گردد بلکه عمدتاً مسألۀ تجدّد و تصرّم مدّنظر عرفا است. اینجا است که مسأله قدری دقیق­تر و سخت­تر می­شود.

تعبیر جناب استاد رمضانی این بود که در اینجا یک حرکت استمراری برای بقا وجود دارد؛ یعنی ایشان می­خواهند در تقریر فرمایش عرفا هویّت تجدّد را حفظ کنند امّا چون در فضای استکمالی نیست تغییر از قوّه به فعل در آن صورت نمی­گیرد.

در هر صورت صدرالمتألّهین مسألۀ حرکت جوهری را چه به نحو استکمالی و چه به نحو غیراستکمالی ـ در مورد نحوۀ تنزّلی و تضعّفی آن اختلاف نظر وجود دارد و خود صدرالمتألّهین آن را نمی­پذیرد ـ به عالم مادّه اختصاص می­دهد.

از جناب استاد عبودیّت خواهش می­کنم اگر در مورد مباحث مطرح شده و به ویژه تطبیق میان این دو نظریّه و حرکت در مجرّدات ـ که به نظر می­آید شاید عرفا نوعی از قوّه به فعل رسیدن را در سطح غیرعالم مادّه نیز مطرح می­کنند ـ مطلبی دارند بفرمایند. ضمن اینکه به این پرسش نیز پاسخ دهند که آیا استدلال­های صدرالمتألّهین برای حرکت جوهری، حرکت جوهری را فی الجمله اثبات می­کند یا حرکت جوهری بالجملۀ عالم مادّه اثبات می­شود؟ یعنی فقط منحصر به مواردی است که تغیّر اعراض مشاهده و اثبات می­شود یا عالم مادّه را به طور کلّی در بر می­گیرد؟

بررسی امکان تعمیم در استدلال­های حرکت جوهری

استاد عبودیّت: بسم الله الرّحمن الرّحیم

صدرالمتألّهین ۷ یا ۸ استدلال مطرح می­کند و علاّمه طباطبایی نیز در نهایه الحکمه یک استدلال اضافه می­کنند. بعضی از این استدلال­ها حرکت جوهری را در حوزۀ خاصّی اثبات می­کنند و این بستگی به حدّوسط استدلال دارد. وقتی حرکت در اعراض را حدّوسط قرار می­دهد نمی­تواند این استدلال را به تمام عالم تعمیم دهد.

یکی از استدلال­ها استدلال به زمان است. ایشان ابتدا نشان می­دهد که در عالم طبیعت همه جا زمان هست؛ یعنی زمان حقیقتاً و بالذّات در جواهر و اعراض وجود دارد. جوهر واقعاً طول عمر دارد نه اینکه ما بالعرض طول عمر را به آن نسبت دهیم. این استدلال قابل تعمیم به کلّ عالم طبیعت است.

در مورد استدلال­های دیگر نیز اگر این­طور باشد که بتوانیم نشان دهیم که امکان تغییر برای حرکت جوهری کافی است ـ و ظاهراً کار دشواری نیست و امکان­پذیر است ـ آنها هم قابل تعمیم هستند. چون ممکن است در حال حاضر هیچ تغییری نه در خود جوهر و نه در اعراض آن قابل مشاهده نباشد ولی امکان تغییر آن وجود دارد. اگر بتوان ثابت کرد که امکان حرکت و  تغییر برای اثبات حرکت جوهری کافی است، استدلال­های دیگر را نیز می­توان تعمیم داد.

دبیر علمی: ادّعای ایشان این است که عالم به طور کلی در سریان است.

استاد عبودیّت: بله، این ادّعا را بر اساس زمان مطرح می­کند. این بحث در خود بحث حرکت هم مطرح نشده است بلکه در جلد هفتم، آنجا که دربارۀ افعال الهی بحث می­کند وارد مسألۀ حدوث عالم می­شود. در اینجا منظور ایشان از عالم عالم طبیعت است، چون خودشان می­فرمایند که مجرّدات جزء صقع ربوبی هستند. همچنین می­فرماید روایات این بحث نیز همه ناظر به عالم طبیعت هستند. ایشان می­خواهند اثبات کنند که در عالم طبیعت هیچ بقایی نیست و همه چیز در هر آن در حال تجدّد است.

اینجاست که باید استدلال را به شکل عام مطرح کند. مسألۀ زمان را پیش می­کشد و می­گوید زمان در متن جوهر است؛ یعنی متن جوهر طبیعی زمان­مند است و هر چیزی که حقیقتاً زمان­مند باشد باید خودش متحرّک باشد نه اینکه با زمان حرکت چیز دیگری متحرّک شود. بنابراین کلّ عالم طبیعت متحرّک­اند.

ایشان با تکیه بر زمان است که حرکت را به کلّ عالم تعمیم می­دهد ولی به نظر می­رسد که بعضی از این استدلال­ها قابل تعمیم باشند.

دبیر علمی: البتّه این تعمیم­ها در حدّ امکان جریان حرکت جوهری را ثابت می‌کند؟

استاد عبودیّت: خیر، نمی­خواهم از امکان حرکت جوهری سخن بگویم، بلکه می­خواهم بگویم از امکان حرکت عرضی می­توان ثبوت حرکت جوهری را نتیجه گرفت.

دبیر علمی: چطور؟

استاد عبودیّت: می­توان با استدلال به این نتیجه رسید که: اگر چیزی امکان حرکت عرضی داشته باشد لزوماً حرکت جوهری دارد. من در آثار ایشان چنین چیزی را ندیده­ام امّا کار دشوار و بعیدی نیست. بعضی از فیلسوفان معاصر استدلال زمان را بسیار قوی می­دانند و بعضی ضعیف می­دانند ولی استدلال­های دیگر را قوی می­دانند.

دبیر علمی: علاّمه طباطبایی در انتهای بدایه و نهایه به دنبال اثبات وحدت عالم مادّه است. اگر وحدت حقیقی عالم مادّه اثبات شود، طبیعتاً باید بتوان از یک تغیّر جزئی هر چند آن چیزی باشد که در نفس ما می­گذرد به تغیّر کلّی عالم مادّه رسید. آیا می­توان این روند را پیش برد؟

استاد عبودیّت: این بستگی به تفسیر وحدت دارد. قاعدتاً ایشان نمی­خواهند بگویند تمامی این کثراتی که در عالم می­بینیم یک چیز هستند. ایشان باید این وحدت را تصویر می­فرمودند تا بعد بر اساس آن ببینیم آیا چنین نتیجه­ای می­توان گرفت یا نه.

دبیر علمی: به نظر می­رسد که ایشان به این سمت متمایل هستند که جوهر واحدی هست که شؤون متعدّد دارد. چون ترکیب حقیقی مدّنظرشان است نه ترکیب غیرحقیقی. در این­صورت اگر انسان یک تغییر جزئی کند باید بگوییم جوهر کل تغییر کرده است. آیا می­توان چنین سخنی را مطرح کرد؟

استاد عبودیّت: مهمّ این است که چه تفسیری از شأن داشته باشیم. وقتی می­گوییم عالم طبیعت جوهر واحد است و اینها شؤون آن هستند باید شؤون را تفسیر کنیم.

دبیر علمی: با همان نگاه متعارفی که در مورد اعراض و جوهر هست، اگر جوهر عالم مادّه واحد تلقّی شود آیا تحوّل در عرض می­تواند تحوّل در بنیاد عالم مادّه را نشان دهد؟

استاد عبودیّت: بله، اگر واقعاً منظور ایشان چنین چیزی باشد این نتیجه حاصل می­شود. ولی آیا واقعاً ایشان می­خواهند این را بگویند؟! بعید می­دانم!

تفاوت نگاه فلاسفه و عرفا به حرکت

دبیر علمی: نظر شما در مورد تفاوت میان نگاه فلسفی و نگاه عرفانی در حوزۀ حرکت جوهری چیست؟

استاد عبودیّت: من مطالعه تخصّصی در عرفان نداشته­ام ولی آنچه به نظرم می­رسد این است که در فلسفه در باب حرکت، همیشه بین گذشته و حال اتّصالی وجود دارد؛ یعنی همان چیزی که در گذشته می­دیدیم همین چیزی است که اکنون می­بینیم. مثلاً اگر هیدروژن به هلیم تبدیل شود، هلیم فعلی همان هیدروژن قبلی است، این گرم فعلی همان سرد قبلی است. بنابراین باید وحدتی را حفظ کنیم. این وحدت را یا مانند مشّائیان با مادّه تأمین می­کنیم یا با خود صورت و ….

آنچه در ذهن من هست ـ برخلاف فرمایش جناب استاد رمضانی ـ این است که ظاهراً عرفا در بحث تجدّد امثال به وحدت بین گذشته با حال ملتزم نیستند؛ یعنی اگر گذشته به طور کلّی معدوم و حال موجود شود بدون اینکه اتّصالی وجود داشته باشد، ظاهراً اشکالی پیش نمی­آید. البتّه در این مورد مطمئن نیستم و صلاحیّت ندارم که نظر بدهم. امّا آنچه بیشتر در ذهن­ام هست این است که غیر از اینکه فرمودند عرفا فقط قائل به حرکت در عالم طبیعت هستند، به نظر می­رسد این تفاوت نیز وجود دارد که فلاسفه همواره به دنبال یک وحدت هستند و یک­جا با موضوع و جای دیگر با اتّصال حرکت این وحدت را توجیه می­کنند ولی عرفا به این ملتزم نیستند که حتماً میان مراتب حرکت وحدتی باشد.

دبیر علمی: به نظرم جناب استاد رمضانی این تعبیر را به کار بردند که عرفا حقیقت نَفَس را امر واحد متجدّد می­دانند.

استاد پارسانیا: از فوق تأمین می­شود نه از درون خود حرکت.

دبیر علمی: از فوق تأمین می­شود یا خود این حقیقت متجدّد به لحاظ تجدّدش واحد سیلانی است؟ یعنی همان نگاهی که صدرالمتألّهین در حرکت جوهری دارد آنها هم باید داشته باشند.

استاد رمضانی: وحدت قطعاً وجود دارد، منتهی از نوع وحدت ظلّی است همان­طور که وجود نیز با توجّه به مراتب ظهورش با تقریر عرفانی و مراتب­اش با تقریر حکمت صدرایی ـ آن هم بر اساس قرائت نخستین­اش ـ در آنها ظلّی است. اعراض وجودات عرضی هستند که هم وجود و هم حرکت­شان را مدیون جواهرند و خود این جواهر نیز وجود و حرکت­شان را مدیون آن جوهر واحدند که از آن به وجود عامّ منبسط تعبیر می­شود. آن جوهر واحد نیز وجودش و تمام شؤون­اش را مدیون مطلق وجود است. نسبت به حرکت و وحدت نیز همین­طور است.

اگر حرکت در اعراض را که در ساحل طبیعت است بالا ببریم به حرکت در جواهر می­رسیم و اگر حرکت در جواهر را بالا ببریم به حرکت در وجود منبسط می­رسیم و اگر آن را هم بالا ببریم به حرکت مطلق وجود از نوع حرکت حبّی می­رسیم. یعنی تمام اینها وابسته به عشق درون ذات و ابتهاج ذاتی حقّ تبارک و تعالی است که دائماً در جوشش و فیضان است و تنزّل­اش به وجود عام و منبسط منجر می­شود. تنزّل وجود عام و منبسط به جواهر عالم منجر می­شود و بعد به اعراض. وجود، کمالات و شؤون آن و از جمله وحدت همگی به او می­رسند.

به همین دلیل در همۀ این مراحل وحدت هست امّا وحدت­ها ظلّی هستند؛ هر مرتبۀ مادونی ظلّ مرتبۀ مافوق است و همین­طور ادامه می­یابد تا به مبدأ اعلی می­رسد.

دبیر علمی: جناب استاد پارسانیا! اگر در این خصوص فرمایشی دارید بفرمایید.

استاد پارسانیا: لحظه به لحظه عالم کلاً و طرّاً نو می­شود و هیچ وحدتی را به خود اینجا نمی­توان نسبت داد. تعبیر ظلّ یا آیت بودن نیز بیان­گر این است که وحدت از اوست. این نظر بر مبنای وحدت شخصی وجود قابل دفاع است امّا اینکه بر مبنای کثرت حقیقی وجود هم قابل دفاع باشد محلّ تأمّل است.

اصل “لا تکرار فی التجلّی” در تجدّد امثال

دبیر علمی: تحلیل عرفا در تبیین تجدّد امثال مبتنی بر دو اصل است: دوام فیض و لا تکرار فی التجلّی؛ یعنی ترکیب این دو به تجدّد امثال تبدیل می­شود. پرسش من از جناب استاد رمضانی این است که لا تکرار فی التجلّی بر چه مبنایی قابل تحلیل است؟

استاد رمضانی: تکرار فرع بر فقد است؛ یعنی وقتی که فیض تمام می­شود همان چیزی را که قبلاً عرضه کرده‌اند دوباره عرضه می­کنند؛ مثل برنامه­های صدا و سیما که وقتی تمام می­شود تکرار آن را پخش می­کنند. چون تمام شده است می­شود تکرار. در تجلّی تکرار وجود ندارد. چون تجلّی پشتوانۀ نامتناهی دارد و لحظه به لحظه فیض جدید است.

دبیر علمی: از کجا معلوم که همان فیض قبلی نباشد؟

استاد رمضانی: وقتی صحبت از افاضه و ایجاد است و اینها هم فقیر بالذّات هستند آیا غیر از این است که دائماً و هر لحظه باید فیض جدیدی برسد؟ قطعاً به همین صورت قابل تعمیم خواهد شد. نظیر مثال جناب جندی در شرح فصوص که از مصباح و امداد مادّۀ قابل اشتعال از مخزن به طرف بالا سخن می­گوید. معلوم است که لحظه به لحظه باید فیض جدیدی باشد تا آن اشتعال استمرار پیدا کند.

دبیر علمی: اساساً چرا فیض قبلی باید از بین برود؟

استاد رمضانی: چون فیض قبلی هم فقیر و محتاج نگه داشتن است.

دبیر علمی: آیا به فقر ذاتی و حدوث ذاتی بر می­گردد؟ یا تجدّد امثال است؟

استاد رمضانی: تجدّد امثال تحلیل ما از این استمرار است؛ با این بیان که می­گوییم اینها شبیه به هم و در حال نو شدن هستند. درست است که شبیه به هم‌اند و یکی دیده می­شوند امّا واقعاً فیض جدید در حال افاضه شدن است. چاره­ای جز این نیست؛ چون هر چه که می­آید عین فقر و نیاز است و دائماً باید نگه داشته شود وگرنه لا نقلب عدماً.

دبیر علمی: از همۀ اساتید معظّم بسیار متشکّرم.

استشهاد به مثنوی

استاد رمضانی: اگر اجازه بفرمایید چند بیتی از مثنوی هم در مورد حرکت جوهری و هم در مورد تجدّد امثال بخوانم.

در مورد حرکت جوهری جناب مولوی می­فرماید:

از جمادی مُردم و نامی شدم                     و از نما مُردم به حیوان سر زدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم                       از چه ترسم کِی ز مردن کم شدم

بار دیگر من بمیرم از بشر                        از ملائک من در آرم بال و پر

بار دیگر از مَلَک پرّان شوم                       آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون                گویدم که إنّا الیه راجعون

مولوی در این ابیات حرکت جوهری را در نفس ناطقۀ انسانی با توجّه به اینکه آن یک موجودی است که در عالم طبیعت حدوث­اش جسمانی و بقاءاش روحانی است، با ادبیات و هنر خودش بسیار زیبا تصویر کرده است. ما در این ابیات چیزی جز حرکت جوهری را نمی­فهمیم.

امّا ابیاتی که در مورد تجدّد امثال است:

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است       مصطفی فرمود دنیا ساعتی است

ما هستی خودمان را مدیون همان آنی هستیم که حضور داریم وگرنه قبل از آن معدوم است و بعد از آن هم معدوم است.

هر نفس نو می­شود دنیا و ما                      بی­خبر از نو شدن اندر بقا

عمر هم­چون جوی نو نو می­رسد                 مستمِرّی می­نُماید در جسد

آن ز تیزی مستمر شکل آمدست                 چون شرر کش تیز جنبانی به دست

چون بسیار تند و تیز و سریع صورت می­گیرد ما آن را مستمر مشاهده می­کنیم. از همان مثال شعله جوّاله استفاده می­کند، یعنی: مانند آن شعله و اخگر آتش که آن را تیز بچرخانی و آن را به صورت یک امر واحد ممتدّ و متّصل مشاهده کنی.

شاخ آتش را بد بجنبانی بساز                              در نظر کآتش نُماید بس دراز

این درازی مدّت از تیزی صنع                                      می­نماید سرعت­انگیزی صنع

این ابیات با تجدّد امثال عرفانی بسیار مناسبت دارد. همان­طور که عرض کردم حرکت جوهری طبیعی عالم مادّۀ صدرایی ساحل حرکت تجدّدی امثالی عرفانی است. آن یک امر عام و دریایی است که تمام موجودات را در خودش غرق کرده است که نمود آن در طبیعت همین حرکت جوهری جسمانی است.

پرسش و پاسخ

یکی از حاضران: در مورد اینکه فرمودید حرکت جوهری ساحل تجدّد امثال است، می­خواستم بگویم در با توجّه به اصل لا تکرار فی التجلّی، در تجدّد امثال حرکت دیده نمی­شود و واقعاً تجدّد است؛ در حالی که در حرکت جوهری بر مبنای آن حرکت قطعیّه یک امر مستمرّ وجود دارد. این دو با هم قابل جمع نیستند.

استاد رمضانی: هر دو مستمرّ دیده می­شود امّا در واقع هر دو متجدّدند؛ بر حسب ظاهر استمرار است امّا در واقع تجدّد است. فرقی نمی­کند که در عالم مادّه باشد یا در عالم مجرّدات؛ از آن جهت که افاضۀ حقّ تعالی است که لحظه به لحظه به همه می­رسد، می­شود تجدّد و تبدّل و از آن جهت که تشابه وجود دارد از این­همانی و امثال سخن می­گوییم.

یکی از حاضران: در نگاه اول منقطع می­بینیم، مرحوم صدرا با حرکت جوهری یک حقیقت مستمرّ را بیان کردند.

استاد رمضانی: صدرا آنچه ثابت به نظر می­رسید را امر متغیّر دانست. بحث انقطاع مطرح نبود. دیگران جوهر را ثابت می­دانستند و حرکت را به اعراض منحصر می­کردند، جناب ایشان فرمودند حتّی جوهر هم متغیّر است. بحثی از انقطاع نبود و آنها نمی­گفتند منقطع است تا ایشان از استمرار سخن بگوید، بحث از ثبات و حرکت بود.

یکی از حاضران: ضمن تشکّر از اساتید، واقعیّت این است که ما نتوانستیم این­همانی را نه در تجدّد و نه در حرکت جوهری به دست آوریم. ما به نحو شهودی می­خواهیم بگوییم وحدتی در اینها هست. فرض می­کنیم شما می­فرمایید وحدت از صادرکننده است و صدور وحدت از صادرکننده را وحدت می­دانیم. امّا این با آن وحدتی که در مورد خود این موجود در نظر ما است متفاوت می­شود.

استاد رمضانی: در مورد وجود چه می­فرمایید؟ آیا منکر وجود خودتان هستید؟

یکی از حاضران: بحث اینجاست که با توجّه به اینکه هر لحظه متجدّد می­شود اصلاً من وجود نخواهد داشت.

استاد رمضانی: بله، به خودی خود من وجود ندارد امّا با توجّه به امدادی که از جانب حق تعالی صورت می­گیرد من وجود دارد.

یکی از حاضران: من را چطور اثبات می­کنید؟

استاد رمضانی: هر کسی وجود خود را احساس می‌کند. آیا شما منکر وجود و وحدت خودتان هستید؟

یکی از حاضران: خیر، آنچه شهود می­کنیم با آنچه در بیانات عرفا است متفاوت است و این برای همگان مسأله شده است. در شهود خودم من آن به آن عوض نمی­شوم، تغییر نمی­کنم، از نیستی به وجود نمی­آیم.

استاد رمضانی: شما تغیّر و تجدّد را احساس نمی­کنید نه اینکه نباشد. بیان تمثیلی جناب جندی بسیار زیباست، لذا اگر بر روی آن تمرکز کنید همۀ اینها قابل استخراج است. در عین اینکه لحظه به لحظه از مخزن به شعله امداد می­شود استمرار نیز هست.

یکی از حاضران: این بحث از آنجا مطرح می­شود که معادی به وجود آمده است.

استاد رمضانی: بله، ولی وحدت آن ظلّی است نه به خودی خود.

یکی از حاضران: بحث بر سر این است که در معاد ایجاد شده من واحد من چگونه قابل جمع است؟

استاد رمضانی: به خاطر امداد و اعانتی که از متن واقع به این سرایت می­کند ـ وحدت سریانی ـ ایجاب می­کند که شما حقیقت واحد مستمرّی باشید. اگر آن امداد نباشد نه وجود شما هست و نه وحدت شما.

دبیر علمی: ایشان می­فرماید در قیامت گذشته­های من چطور در من جمع است؟

استاد رمضانی: نگه داشته می­شود.

یکی از حاضران: چطور نگه داشته می­شود؟ آنها معدوم شده­اند و چیز جدیدی به وجود آمده است.

استاد رمضانی: بله اگر از جانب ملکوت پشتوانه و امدادی نباشد همه از هم فرو می­پاشند. امّا وقتی نگه­دارندۀ آن آن را نگه می‌دارد وجود و وحدت­ آن هست.

یکی از حاضران: اشکال من به وحدت نگه­دارنده نیست، به وحدت نگه­داشته­شده است.

استاد رمضانی: بله من هم همان را می­گویم. با توجّه به اینکه این کثرات فقر و نیاز محض هستند شما چگونه برای آنها وجود قائل هستید، همان را نسبت به وحدت هم قائل شوید. چه فرقی می­کند؟

دبیر علمی: بسیار تشکّر می­کنم از همۀ حاضران بزرگوار و از همۀ اساتید معظّم.

جلسه را با صلوات بر محمّد و آل محمّد به پایان می­رسانیم.

اللهمّ صلیّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم

[۱] . این نسبت دادن نباید به نحو مجازی باشد، مثلاً اینکه در مورد خدا گذشته و حال و آینده متصوّر می­شویم و می­گوییم در گذشته بوده است و در آینده هم خواهد بود، مجازی است. چون خدا فوق زمان است، عمر و پیری یا جوانی ندارد. مجرّدات نیز همین­طور هستند. هر جا حرکت باشد زمان هم هست.

[۲] . a priori

[۳] . همان­طور که می­دانید فیزیکدانان هم ابتدا خود فیلسوفان علم بودند و تحوّل در معنای ماتریالیستی و پوزیتیویستی علم قبل از همه توسّط خود آنها و با تأمّل در واژه­هایی را به کار بردند اتّفاق افتاد.

[۴] . تأکید می­کنم نوعی از ایدئالیزم، چون اساساً واقعیّت و شیء فی نفسه ناشناخته نیست و عقل در حال صورت­گری است.

[۵] . ق (۵۰)، ۱۵٫