نشست علمی « بررسی و نقد ادلّۀ جدید الحاد » ، پنج شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸ با حضور صاحبنظران، محققین، طلاب و دانشپژوهان حوزوی و دانشگاهی در سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
در این نشست علمی حجت الاسلام والمسلمین دکتر حمید رضا شاکرین، جناب آقای دکتر رضا اکبری و جناب آقای دکتر سید حسن حسینی به عنوان کارشناسان بحث و جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر سیّد فخرالدّین طباطبایی به عنوان دبیر علمی در خصوص موضوع یاد شده به تبادلنظر و بیان دیدگاههای خود پرداختند که متن کامل نشست در پی می آید.
دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسیار مفتخریم که در خدمت طلاب عزیز و دانشپژوهان گرامی هستیم. اساتید فنّ افتخار دادند و به این جلسه تشریف آوردند تا إن شاء الله پیرامون بررسی و نقد الحاد جدید بحث کنیم.
در تاریخ بشر همواره بحث خداباوری مطرح بوده است و گروههای مختلف انسانی به گونههای مختلف این بحث را در بین خود داشتهاند. در کنار خداباوری، بحثهای خداناباوری و الحاد نیز مطرح بوده است. با ظهور فرهنگ جدید غرب و با تناسب مؤلّفههایی که این فرهنگ دارد با سبکهای جدیدی از الحاد مواجه هستیم. با توجّه به گفتوگوهای علمی صورت گرفته میان ایران و فرهنگ غرب، بحث از الحاد نیز به تدریج وارد مباحث دانشگاهی و فضای مطالعاتی ایران میشود.
امروز قصد داریم پیرامون مفهومشناسی الحاد جدید بحث کنیم و بعضی از ادلّۀ آن را مورد بررسی و نقد قرار دهیم. در خدمت سه تن از اساتید هستیم: آقای دکتر سیدحسن حسینی سروری استادتمام گروه فلسفۀ علم دانشگاه صنعتی شریف، آقای دکتر رضا اکبری استادتمام دانشکدۀ الهیات دانشگاه امام صادق و آقای دکتر شاکرین دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه. هر سه بزرگوار در این زمینه مطالعات و دغدغههایی دارند.
ابتدا هر یک از بزرگواران با توجّه به تخصّصشان در این زمینه طرح بحث کنند. سپس پرسش و پاسخ خواهیم داشت و در نهایت اساتید بزرگوار بحث را جمعبندی خواهند کرد.
الحاد عملگرایانه در دورۀ معاصر
دکتر اکبری: برای بنده نیز باعث افتخار است که در این جلسه حضور دارم. امیدوارم این مباحث ذهن دوستان را نسبت به پاسخگویی به مباحث جدیدی که در فضای دینی و علمی کشور مطرح است دغدغهمند کند.
در دورۀ معاصر بحث الحاد الگوهای مختلفی پیدا کرده است و به تبع آن اصطلاحات مختلفی در این زمینه مطرح شده است. یکی از این اصطلاحات الحاد سلبی[۱] است. این اصطلاح را آنتونی فلو[۲] مطرح کرد و منظور او این بود که پیش از اینکه سراغ ادلّۀ اثبات خدا برویم باید ابتدا ببینیم که میخواهیم در مورد چه چیزی دلیل بیاوریم؛ به تعبیر قدمای ما مقام «ما شارحه» بر مقام «هل بسیطه» مقدّم است. الحاد سلبی به این معناست که فرد نه به نحو ایجابی، نه به نحو سلبی و نه حتّی به نحو شکّاکانه هیچ حکمی دربارۀ خدا ندارد زیرا اصلاً نمیداند که دربارۀ چه چیزی بحث میشود.
از نظر او متدیّنان ابتدا باید توصیف درستی از خداوند ارائه کنند به گونهای که این مفهوم یک مفهوم خودمتعارض نباشد، بعد از آن سراغ ادلّه بروند. ادلّه نیز نباید با یک الگوی خطّی مطرح شود بلکه باید گفتوگو صورت گیرد، شما استدلال کنید و طرف مقابل پاسخ دهد و بر عکس. همچنین این گفتوگو یک گفتوگوی گشوده است و معلوم نیست که در نهایت چه اتّفاقی بیافتد؛ ممکن است فرد خداباور منکر خدا شود یا فرد خداناباور وجود خدا را بپذیرد. خود آنتونی فلو در نهایت وجود خدا را پذیرفت گرچه هیچ دینی را قبول نکرد. در مورد مطالبی که اخیراً منتشر شده نیز این بحث وجود دارد که آیا خودش آنها را نوشته است یا دستیارش.
ویلیام ال. رو[۳] نیز الحاد دوستانه[۴] را مطرح کرد. مقصود او این بود که ادلّۀ مطرح شده در زمینۀ الحاد حدّاکثر میتوانند نشان دهند که خداوند مورد قبول ادیان با صفات اطلاقی خیرخواهی، علم و قدرت قابل اثبات نیست. امّا این ادلّه لزوماً نمیتوانند وجود خداوندی با خیرخواهی، علم و قدرت محدود در ماوراء عالم مادّه را ابطال کنند.
تقابل با خداباوری[۵] اصطلاح دیگری است که گاهی به کار برده میشود. نمونۀ جدّی این نوع الحاد در شوروی و در میان گروههای کمونیستی دیده میشد که از تمامی ابزارها نظیر فیلم، طنز، تخریب و … برای تقابل جدّی با خداباوری استفاده میشد. گاهی اوقات از آن به جامعۀ خدازدوده و الحادزده[۶] تعبیر میشود.
امروزه نیز از تعبیر الحاد ستیزهجویانه[۷] استفاده میشود. این نوع الحاد به تئوری صرف اکتفا نمیکند بر گفتوگو و عمل تأکید دارد. با شدّت هر چه بیشتر ابتدا در مقام معرفت و سپس در مقام عمل باید هر گونه سمبلهای خداباوری را از جامعه بزداییم. گام اول را باید در فضاهای علمی برداشت و دانشمندان باید به این عرصه وارد شوند. گامهای بعد باید توسّط افرادی که در لایههای دیگر جامعه کار میکنند برداشته شود.
الحاد عملی[۸] اصطلاح دیگر در این زمینه است. این دیدگاه یک دیدگاه توصیهای است که میگوید فارغ از اینکه خدا وجود داشته باشد یا نه، در مقام عمل باید به گونهای رفتار کنیم که گویا اساساً وجود خدا برای ما موضوعیّتی ندارد. به عبارت دیگر توصیه میکند که وجود یا عدم وجود خدا را در نگاه اجتماعیمان دخالت ندهیم و در مقام عمل فارغ از اینکه خدا هست یا نه عمل کنیم.
این الگوی الحاد را نباید با خداناباوری پراگماتیستی[۹]خلط کرد. خداناباوری پراگماتیستی بر مبنای دیدگاههای پراگماتیستی که در مورد ملاک صدق در آمریکا مطرح شده بود شکل گرفته است. طبق دیدگاه پراگماتیستی ملاک صدق یک باور لزوماً مطابقت با واقع نیست بلکه باید دید که آیا آن باور آثار عملی دارد یا نه. خداناباوران پراگماتیستی نیز معتقدند از آنجا که وجود خدا آثار عملی چندانی در زندگی ما ندارد بنابراین اعتقاد به او وجود او ضرورتی ندارد. اگر این مطلب را ملاک صدق قرار دهیم معنای آن این است که چون آثار عملی چندانی برای ما ندارد و نمیتواند دغدغههای وجودی ما را پاسخ دهد عملاً چنین خدایی وجود ندارد.
گاهی اوقات اصطلاح apatheism به کار میرود که ریشۀ یونانی دارد و به معنای بیتوجّهی و دغدغهمند نبودن نسبت به خداباوری است. این دیدگاه چیزی را توصیه نمیکند بلکه در گام اول یک بحث روانشناسی مطرح میکند. اینکه چرا ما باید دربارۀ وجود و عدم وجود خدا بحث و استدلال کنیم یا به بررسی استدلالهای له و علیه این مسئله بپردازیم. این دیدگاه گونهای بیتوجّهی معرفتی به مباحث ناظر به خداوند دارد.
اصطلاح الحاد ایجابی[۱۰] نیز در مورد کسانی به کار میرود که میگویند خدا وجود ندارد و برای این اعتقاد خود دلیل میآورند.
اینها برخی از اصطلاحات و الگوهایی است که در زمینۀ الحاد وجود دارد. باید تکتک آنها را مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم که کدامیک از آنها بعد معرفتی، عاطفی، جامعهشناختی و … دارد. کدامیک از آنها حالت ستیزهجویانه دارد و کدامیک از آنها همراه تسامح در مقام زیست اجتماعی است. هر یک از اینها باید از منظر روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفۀ دین و … مورد بررسی قرار داد و بحثهای مختلفی در این زمینه وجود دارد.
در دورۀ معاصر عدّهای بر این عقیدهاند که خداباوری آثار منفیای برای فرد و جامعه در پی خواهد داشت. فارغ از اینکه اساساً خدایی وجود داشته باشد یا نه، کسی که خدا را میپذیرد در زندگی فردی و اجتماعی خود گرفتار پیامدهای منفی آن میشود. اگر اینطور است پس چرا باید خدا را قبول کرد؟ به تبع آن زمینهای برای مخالفت با خداباوری فراهم میشود.
استدلالهای عملگرایانه برای خداناباوری[۱۱]
همانطور که پاسکال و جیمز استدلالهای عملگرایانه برای خداباوری ارائه کردند، استدلالهای عملگرایانه برای خداناباوری نیز مطرح میشود که فهرستوار به نمونههایی از آن اشاره میکنم. هر یک از اینها دنیایی از مباحث دارد که اگر پیگیری کنید متوجّه خواهید شد که وقتی در درس معارف دانشگاه از برهان صدّیقین صحبت میکنید دانشجو به چه چیزهایی فکر میکند و چرا نمیتواند با شما ارتباط برقرار کند.
۱- عدّهای میگویند خداباوری آزادی شناختی و آزادی کنشی را از انسان میگیرد. اگر کسی خداباور باشد دیگر نمیتواند هر چیزی را که دوست دارد باور کند و هر طور که میخواهد عمل کند. در حالی که آزادی یکی از اساسیترین ارزشهای زیست انسان است و اگر انسان آزادی نداشته باشد و خود را محدود کند در واقع گویا انسانیّت خود را لگدمال میکند.
این نوع استدلالها معمولاً در میان فیلسوفان قارّهای، در ادبیات سارتر و آلبر کامو و در برخی رمانها و داستانها طرح میشوند. در حال حاضر یکی از بحثهای مهمّ این است که آیا رمان و قصّهنویسی جزء ادبیات است یا فلسفه. نمیتوانیم داستایوفسکی و تولستوی بخوانیم و بگوییم اینها فلسفه نیستند. مباحث داستایوفسکی پیرامون رنج در برادران کارامازوف فلسفه است که در قالب ادبیات مطرح شده.
۲- عدّهای دیگر نظیر هیوم میگویند پذیرش خدا به معنای آن است که خودمان را یک وجود درجۀ دوم بدانیم. گویا کسی پس سر انسان زده و گفته باشد تو دویی نه یک. این امر اقتضائاتی را برای رفتارهای انسان در پی خواهد داشت.
۳- عدّهای با نگاه جامعهشناختی پیرامون وقایع تاریخی بحث میکنند و میگویند در طول تاریخ، خداباوران معمولاً نخستین کسانی بودند که جلوی پیشرفت علمی را گرفتند.
۴- خداباوری گاهی باعث اختلالهای روانی میشود و فرد همواره احساس گناه میکند و خود را مورد مذمّت قرار میدهد. این فرد بعد از مدّتی دچار عقدههای روانی میشود. فروید روی این مسئله بسیار تأکید میکند و میگوید دین و خداباوری شاید در دورهای میتوانست به جامعه کمک کند امّا ما در حال گذر از این دوران هستیم و باید به سمت امور دیگری برویم.
۵- عدّهای نظیر هاوکینگ[۱۲] و طرفداران نظریّۀ داورین میگویند اهل ایمان عملاً نسبت به دیگران خشن میشوند. داوکینز[۱۳] بر اساس کلمۀ ژن[۱۴] اصطلاح Meme را برای باورهای دینی ایجاد کرده است؛گویا باورهای دینی به نحو ژنتیکی از افراد منتقل میشوند. او از آنها به ویروس ذهنی تعبیر میکند و میگوید همین که فرد در یک فضای دینی ـ اعمّ از خانواده یا جامعه ـ قرار میگیرد این ویژگی را پیدا میکند. این فرد وقتی میخواهد در مورد خداناباوران اظهار نظر کند ابتدا به آنها فحش میدهد و حرفهای زشت میزند بعد میگوید آنها اخلاق را رعایت نمیکنند؛ یعنی خودش با فحش شروع میکند و بعد از اخلاق دم میزند. یا میگوید اگر بخواهیم چیزی را به کسی نسبت بدهیم باید برای آن دلیل داشته باشیم امّا خودش ابتدا فحش و نسبت ناروا میدهد بعد دنبال دلایل آنها میگردد.
داوکینز تعبیر ویروس ذهنی را به کار میبرد و پذیرش خدا چنین مشکلاتی را با خود به دنبال خواهد داشت.
۶- پذیرش خدا مستلزم پذیرش محدودیّت شناختی برای انسان و قبول این مسئله است که انسان توانایی شناخت کلّ واقعیّت را ندارد. به این ترتیب قسمتهایی از واقعیّت از حیطۀ شناخت انسان خارج خواهد شد و چون آن واقعیّت اصل است و سایر امور فرع، عملاً راه واقعیّت بر ما بسته میشود و در واقع هیچ چیز را نمیشناسیم. استقلال اخلاقی[۱۵] انسان زیر سؤال میرود و خودش از موضوعیّت خارج میشود، زیرا باید ببیند خدا چه میگوید و به آن عمل کند. مهمتر از همه اینکه انسان زندگی خصوصی[۱۶] نخواهد داشت زیرا خدا omniscient است و در همهجا هست و در همۀ جزئیات زندگی انسان حضور دارد و به همۀ امور انسان نظر میکند.
۷- عدّهای وجود خدا را میپذیرند امّا او را دشمن بشر میدانند و معتقدند که باید با خدا مبارزه کرد.
۸- عدّهای نیز دین را یک امر خطرناک میدانند به این دلیل که پذیرش آن به عدم تسامح و محدودیّت آزادی منجر میشود و فرقهگرایی، تنفّر، سرکوب، نژادپرستی، فرودستپنداری زنان و عدم تساوی جامعه (در بحث جزیه) را به وجود میآورد. آزادی فکر را محدود میکند و باعث صرف هزینهها در تبلیغات و عدم توجّه به فقر اقتصادی مردم میشود. انسان بیپناه میشود و خودش نمیتواند برای خودش کاری انجام دهد و باید امور را به خدا بسپارد. باید به دنبال کسب قدرت باشیم تا بتوانیم دینباوری، فرقه و الگوی فکری خودمان را حاکم کنیم.
۹- کشورهای مختلفی نظیر سوئد و … که دچار ضعف خداباوری هستند به لحاظ زندگی اجتماعی، سلامت، درمان، آموزش و … در بهترین وضعیّت قرار دارند و کشورهای خاورمیانه که ادّعا میکنند باورهای دینی دارند در بدترین وضعیّت به سر میبرند.
در قسمت دوم بحثام سعی میکنم به این استدلالها پاسخ دهم. توضیح خواهم داد که در این استدلالها خلطهایی صورت گرفته است و ما باید چه کنیم.
دبیر علمی: بسیار متشکّریم. در خدمت آقای دکتر حسینی هستیم. یکی از دغدغههای مهمّ علمی ایشان مباحث نظریّۀ تکامل و حواشی آن است. اینکه آیا این نظریّه با خداباوری سازگار است یا ناسازگار، ادلّۀ الحاد تا چه حدّ قابل پذیرش است و در چه مواردی قابل خدشه است و …. مقالات و کتب مختلفی در این زمینه به رشتۀ تحریر درآوردهاند.
خداباوری و تکامل داروینی؛ از سازگاری تا ناسازگاری
دکتر حسینی: سلام علیکم. بسم الله الرّحمن الرّحیم
آقای دکتر اکبری به اقسامی از الحاد اشاره کردند. امّا در یک تقسیمبندی کلّی الحاد یا خداناباوری را به فلسفی و علمی تقسیم میکنند. مراد از خداناباوری فلسفی ادلّۀ انکار خدا از ناحیۀ فلسفه است. مهمترین نظریّهپرداز این عرصه آنتونی فلو است که به آن اشاره شد. در این خصوص به مطلبی اشاره میکنم و بعد وارد نظریّۀ تکامل میشوم که در قسم دوم یعنی خداناباوری علمی جای میگیرد. نظریّۀ تکامل از علم طبیعی ناشی میشود و چون با علم سروکار بیشتری داریم در جامعۀ ما پذیرش و شیوع بیشتری دارد و در آینده نیز گستردهتر خواهد شد.
کار ویژۀ آنتونی فلو در اثبات خداناباوری توجّه او به مفهوم خدا است. تا پیش از او هم گفته میشد که خدا وجود ندارد و برای آن استدلالهایی اقامه میشد، امّا او در کتاب خدا و فلسفه[۱۷] این بحث را مطرح میکند که مفهوم خدا مانند مفهوم مربّع-دایره یک مفهوم خودناسازگار و خودمتعارض است. زیرا از یک طرف خدا را خیر و قدرت مطلق میدانیم و از طرف دیگر شاهد شرور و رنجها هستیم. بر این اساس مفهوم خدا ناسازگار است و دیگر نوبت به بحثهای بعدی نمیرسد. این یکی از ویژگیهای او نسبت به سایر کسانی است که در این زمینه بحث کردهاند.
همچنین او اصل The Presumption of Atheism را اقامه میکند. طبق این اصل فرض بر آن است که خدا نیست و اگر کسی معتقد به وجود خدا است باید ادلّۀ خود را اقامه کند. ایشان در آثار خود همۀ ادلّۀ اقامه شده برای اثبات وجود خدا را ردّ میکند. البتّه ایشان در نهایت به خداباوری گرایش پیدا میکند. در مورد دورۀ خداباوری ایشان و کتابی که در این زمینه نوشته است بحثهای زیادی وجود دارد. هر چند ایشان از دیدگاه خود دربارۀ الحاد بازگشته باشد الحاد «فلو» هنوز یک نظریّۀ مطرح است.
بحث اصلی من در مورد الحاد علمی و به طور خاصّ تکامل داروینی است. مقصود از الحاد علمی خداناباوریای است که از ناحیۀ علم شکل میگیرد. در اینجا بعضی از مفاهیم داروینی را توصیف میکنم.
منشأ انواع (۱۸۵۹) مهمترین کتاب داروین است که در زمان خود او ۶ بار منتشر و قبل از انقلاب توسّط آقای فرهیخته به فارسی ترجمه شده است. یکی از مفاهیمی که داروین در این کتاب مطرح میکند انتخاب طبیعی[۱۸] است. این مفهوم یکی از کلیدواژههای این کتاب است که بیش از ۳۰۰ بار به کار رفته. انتخاب طبیعی در مقابل اعتقاد به وجود یک طرّاح هوشمند برای عالم است. توصیف داروین از انتخاب طبیعی توصیف به غیرشعورمند[۱۹] است. این توصیف نیز حدود ۳۰ بار در کتاب او تکرار شده است. مرحوم فرهیخته آن را به لاشعور ترجمه کرده است؛ یعنی هیچگونه شعوری ندارد.
این اصطلاح به خوبی نشان میدهد که داروین در مورد فرآیند مکانیزم گونهزایی و شرایطی که در محیط زیست اتّفاق میافتد چه ایدهای را دنبال میکند. به اعتقاد وی این یک مسیر طبیعی است که هیچ غایتی را دنبال نمیکند و مبتنی بر وجود طرّاح قبلی هم نیست.
بعد از داروین در مورد ماهیّت انتخاب طبیعی توضیحاتی داده شده است. البتّه اینکه داروین چطور به این مفهوم و ایده رسیده است در همین کتاب بحث شده است. داروین از طریق انتخابی که آن را انتخاب مصنوعی[۲۰] یا انتخاب از ناحیۀ بشر مینامد به این ایده میرسد.
در مورد اعتبار استدلال داروین بحثهای زیادی در فلسفه و فلسفۀ علم مطرح و مقالات زیادی نگاشته شده است.
نکتۀ مهمّ این است انتخاب طبیعی عبارت است از سازگاری و تولید مثل. در جایی که سازگاری وجود داشته باشد گونهها یا ویژگیهای آنها باقی میمانند و اگر سازگاری وجود نداشته باشد گونههای زیستی و ویژگیها از بین میروند. مثلاً اینکه کانگورو برای نگهداری از بچّهاش کیسهای دارد بر اساس سازگاری است نه طرّاحی. کانگوروهایی که برای محافظت از فرزندانشان کیسه داشتند برای تولید مثل بیشتر به سازگاری رسیدند. همین امر باعث شد که این گونه با این ویژگی در نسبت با کانگوروهایی که این ویژگی را نداشتند بیشتر دوام بیاورند.
بنابراین طبق تعریف دقیقی که در فلسفۀ زیستشناسی از مکانیزم و سازوکار انتخاب طبیعی گفته میشود میان سازگاری و تولید مثل یک فرآیند علّی وجود دارد. این رابطۀ علّی اصلاً یک رابطۀ ضروری نیست که بخواهیم احکام فلسفی بر آن بار کنیم. در تفاسیر جدید زیستشناسی از این رابطه به یک رابطۀ تمایلگرایانه تعبیر میشود. به این معنا که در اکثر موارد ـ و نه لزوماً در همۀ موارد ـ این رابطه برقرار است. به همین دلیل زیستشناسی جدید که تکمیل زیستشناسی داروینی است نسبت به اصول جدید باز است. ممکن است در جایی این فرآیند علّی وجود نداشته باشد؛ یعنی واقعاً سازگاری نباشد امّا تولید مثل بیشتری اتّفاق بیافتد. این مورد رانش ژنتیکی یا اصل رانش نامیده میشود. اتّفاقات دیگری در محیط زیست رخ میدهد که از این قاعده تخطّی میکند امّا باز هم در مکانیزم تکاملگرایانه تفسیر میشود.
انتخاب طبیعی که داروین نسبت به آن بسیار حسّاس بود با تعابیر غیرشعورمند، غیرطرّاحگونه و فاقد طرّاحی قبلی معرّفی شده است و در همینجا یک ناسازگاری جدّی وجود دارد. ما از زیستشناسی و ادّعای زیستشناسانه صحبت میکنیم و نمیتوانیم بلافاصله مفروضات متافیزیکال بر آن بار کنیم. این کار سادهای نیست که بگوییم در سطح زیستشناسی اینطور است و در سطحی دیگر به گونهای دیگر. این مسئله در زیستشناسی با اصلی به نام اصل طبیعتگرایانه یا اصل بستار فیزیکی[۲۱] تبیین میشود و رابطۀ علّی در علم فقط در عالم طبیعت قابل مشاهده است. عوامل دیگر که همان عوامل ماوراء طبیعی یا عوامل مجرّد هستند و در رأس همۀ آنها خدا است ـ حتّی اگر وجود داشته باشند ـ را نمیتوان وارد تحلیل علمی کرد.
ما با زیستشناس سروکار داریم نه با فیلسوف، و زیستشناس در سطح تبیین یک طبیعتگرا است. پذیرش طبیعتگرایی به معنای پذیرش بستار فیزیکی است. بستار فیزیکی یعنی فرآیند علّی را فقط در عالم طبیعت میتوان مشاهده کرد و فروض زاید باید حذف شوند. حذف فروض زاید باعث میشود که نسبت به خداباوری ناسازگار باشد هم از این جهت که غایت ندارد و هم از این جهت که طرّاحی قبلی ندارد.
در یک آزمایش فکری اگر عالم طبیعت را بازنشانی کنیم و آن را به چند میلیون یا چند میلیارد سال قبل بازگردانیم شاید تولید مثل گونهها به گونهای دیگر اتّفاق بیافتد؛ هیچ رابطۀ ضروری و جبرگرایانه[۲۲] در این عالم وجود ندارد.
ارنست مایر[۲۳] که از تکاملگرایان بسیار افراطی است در مقالهای به نام علّت و معلول در زیستشناسی[۲۴] میگوید علّت و معلول در زیستشناسی را نمیتوان بر اساس علّت و معلول فیزیکی تفسیر کرد چه رسد که بخواهیم بر اساس علّت و معلول فلسفی تبیین کنیم. چون علّت و معلول در زیستشناسی در مقام طبیعت هستند.
بنابراین، گرچه زیستشناسانی نظیر مایکل بیهی، دمسکی و … به دنبال طرّاحی هوشمند در طبیعت میگردند، یک جریان بسیار حدّاقلّی است و جریان غالب این است که فرآیند انتخاب طبیعی را غیرهوشمند و بدون غایت امّا دارای کارکرد[۲۵] میداند. همۀ خصوصیّات و ویژگیهای گونهها کارکرد خاصّ خود را دارد، مثلاً تیزی منقار کارکردی دارد. امّا اینها هیچ غایتی ندارند؛ یعنی اینطور نیست که به منظور تبدیل گونههای زیستی به صورت فعلیشان پیش رفته باشد.
درخت حیات داروین نیز یکی از مواردی است که بین زیستشناسی معاصر با خداباوری و مسئلۀ انسان ناسازگاری ایجاد میکند. بر اساس این همۀ گونهها به یک یا چند گونه ختم میشوند، هیچ دست دیگری در آفرینش در کار نیست، هیچ اتّفاق ماوراء طبیعیای رخ نمیدهد، گونهها و ویژگیهای آنها در مسیر طبیعی خودشان پیش رفتهاند و انسان نیز در این میان یک موجود استثنایی نیست.
درخت حیات نیز با خداباوری ناسازگار است. البتّه ممکن است خدا و مفهوم آن را آنقدر تقلیل بدهیم که تا همۀ این ناسازگاریها حلّ شود، ولی آن خدا دیگر خدا نخواهد بود. مقصود از خدا همان خدای مطرح در ادیان ابراهیمی است که تشخّصی دارد و صفات معیّنی را میتوان برای آن در نظر گرفت. امّا اگر مفهوم خدا را بر اساس خداباوری باز[۲۶] یا Improcess theology تفسیر کنیم شاید مسئله به گونهای دیگر باشد، گرچه آنجا نیز تعارضاتی وجود دارد.
همسر داروین فرد بسیار متدیّنی بود و داروین در نامههای خود مینویسد رعایت حال همسر و بستگانام را میکردم که نظراتام نسبت به دین آنچنان ساختارشکن نباشد. امّا در دو جای کتاب منشأ انواع انسان را مشابه سایر گونهها میداند و هیچ مقام خاصّی برای او قائل نیست.
در تبار انسان[۲۷] که حدود ۱۲ سال بعد از منشأ انواع نگاشته و به فارسی نیز ترجمه شده است. داروین در این کتاب میگوید انسان در مکانیزم انتخاب طبیعی هیچ فرقی با سایر گونهها ندارد. حتّی ویژگیهای فرهنگی، انسانی و اخلاقی نیز در فرآیند تکامل دیده شده است. در این کتاب از ایثار سخن میگوید و اینکه انسان حاضر است به خاطر وطن، خانواده و همنوعاش کشته شود. سپس این ایثار و فداکاری را در گونههای دیگر نیز جستوجو میکند و نشان میدهد. بنابراین انسان حتّی در ویژگیهای دینی و فرهنگی نیز مانند سایر گونههاست. البتّه سازگاریهای او با هوش برترش نسبت مستقیمی دارد. این سخن با خداباوری و ادبیات به کار رفته در متون مقدّس پیرامون مقام انسان ناسازگاری جدّی دارد.
در این بحث، تأکید من بیشتر بر این سه مورد بود که عمدتاً در آثار داروین به چشم میخورد. در حال حاضر در مورد مقولات مرتبط با دین تبیینهای تکاملی بسیار مفصّلی وجود دارد. مثلاً میمتیک[۲۸] یکی از سه جریانی است که تکامل فرهنگی را توضیح میدهد. امّا جریان علمی جریان قالب است و با توجّه به اینکه در کشور ما علم نوعی تقدّس و محبوبیّت دارد این مباحث در میان نسل جوان دانشگاهی و حتّی دانشجویان غیرمرتبط به نحو جدّی مطرح است.
من مطمئن هستم که شما در ذهنتان پاسخهای فلسفی آماده کردهاید و به ویژه میخواهید بر اساس فلسفۀ اسلامی از علّت اولی و علّت ثانیه و تفکیک سطوح سخن بگویید. امّا پیشاپیش بگویم که از جانب فلسفۀ اسلامی و طور کلّی فلسفه نمیتوانید به این پرسشها پاسخ دهید چون در واقع سخنتان شنیده نخواهد شد. چنین پاسخهای متافیزیکال در غرب نیز وجود دارند امّا به درد حلّ این تعارض نمیخورند. اگر بگویید دو سطح وجود دارد و یک سطح با سطح دیگر متفاوت است مخاطب شما خواهد گفت من اصلاً آن سطح را نمیشناسم، آن را در طبیعت به من نشان بده؛ همان کاری که مایکل بیهی[۲۹] انجام میدهد. او با استشهاد به تاژک باکتری میگوید پیچیدگیهای خاصّ این تاژک نمیتواند با فرآیند تکاملی داروین تبیین شود. شما اگر بتوانید این ناسازگاری را بر اساس علم حلّ کنید سخنتان شنیده خواهد شد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. ما از اساتید خواهش کردیم که بسیار واضح صحبت کنند و نقاط اصطکاکی که ما طلبهها باید به آنها واقف باشیم را گوشزد کنند. از نکاتی که فرمودید بسیار سپاسگزارم. به طور خلاصه آقای دکتر الحاد را به فلسفی و علمی تقسیم کردند. نمایندۀ مهمّ الحاد فلسفی آقای آنتونی فلو هستند که استدلالهای خاصّ خودش را طرح کرده است. وی در پایان عمرش کتاب کوچکی به نام There is a God نوشت که توسّط آقای دکتر حسینی ترجمه شده است. فلو خداباور میشود ولی نه از نوع خداباوری ما بلکه از نوع دئیستی که در اینجا نمیتوانم در مورد آن توضیح بدهم.
آقای دکتر حسینی نظریّۀ تکامل و اصطکاک آن با خداباوری را به طور واضح توضیح دادند و فرمودند که ما باید چه کنیم. نکتۀ اساسی و نتیجهگیری نهایی ایشان این بود که نوع خداباوری ما گرچه درست باشد مسموع نیست. دلیل آن این است که ذهنیّت علمی در مخاطب ما رسوخ کرده است.
در خدمت آقای دکتر شاکرین هستیم. قرار است ایشان به بخشی از الحاد علمی بپردازند. آقای دکتر حسینی الحاد علمی از زاویۀ نظریّۀ تکامل را مطرح کردند، ایشان میخواهند به طرح بحث فیزیکی بپردازند. نمایندۀ بزرگ این بحث آقای استیون هاوکینگ است که دو کتاب مهمّ وی با عنوان طرح بزرگ[۳۰] و تاریخچۀ زمان[۳۱] چاپ شده است. نکات لازم را از آقای دکتر شاکرین خواهیم شنید.
بررسی و نقد نگرۀ کیهانشناختی الحادی استیون هاوکینگ
دکتر شاکرین: بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسیار خوشحالام که در محضر عزیزان هستم. از فرمایش سروران بزرگوار استفاده کردم.
به عنوان مقدّمه عرض کنم که در مباحث مربوط به خدا، بیشترین تلاش جریان الحادی در گذشته ـ به ویژه هیوم که یکی از چهرههای برجستۀ این جریان است ـ تشکیک در ادلّۀ وجود خدا بود. امّا جریان جدید حالت تهاجمی به خود گرفته است و سعی دارد علاوه بر ایجاد تشکیک در ادلّۀ خداباوران برای نفی وجود خدا یا عدم حاجت به او دلیل بیاورد. این ادلّه بر دو قسم است:
- ادلّۀ فلسفی که تلاش میکند بگوید خدا نیست یا اساساً نمیتواند باشد.
- ادلّۀ علمی به دنبال تبیین طبیعی جهان است و میگوید دیگر به فرض وجود خدا نیاز نداریم. ما میتوانیم جهان را به گونهای تبیین کنیم که در آن تبیین خدایی نباشد نه اینکه وجود خدا را قاطعانه رد کنیم.
آقای استیون هاوکینگ یکی از کسانی است که در این جهت کار کرده و در فضای علم فیزیک شهرت زیادی یافته. وی استدلالهایی شبیه استدلالهایی طرح کرده است که دیگران هم قبلاً به گونههای مختلف مطرح کرده بودند. من به آن استدلالها نمیپردازم و وارد تبیین و تقریرهای جدید وی میشوم.
بنای جدید هاوکینگ در تئوری میم[۳۲] است. نظریّۀ نسبیّت انیشتین و فیزیک کوآنتوم دو نظریّۀ یا مدل مطرح در فیزیک است. هر یک از این دو قلمرو خاصّ خودشان را دارند. نظریّۀ نسبیّت یک نظریّۀ عامّ است و بیشتر در سطح ماکرو و کیهانشناسی پاسخگو است، امّا نظریّۀ کوآنتوم عمدتاً در سطح میکرو و ذرّات و جهان زیراتمی کاربرد دارد. چیزی که در عالم فیزیک وجود ندارد یک تئوری جامع است که بتواند کلّ جهان فیزیکی را در سطح خرد و کلان تبیین کند و روابط پدیدهها را توضیح دهد. مدّتهاست دانشمندان در تلاشند که به چنین نظریّهای دست یابند ولی تاکنون توفیق درخوری کسب نشده است.
پیشنهاد آقای هاوکینگ این است که به جای تلاش برای یافتن یک نظریّۀ جامع میتوان مجموعهای از نظریّات را با هم تلفیق کرد. البتّه ممکن است برخی از این نظریّهها متعلّق به قلمرو مشترکی باشند و همپوشانی پیدا کنند نه اینکه کاملاً نسبت به هم بیگانه باشند و هر کدام قلمرو خاصّی را توصیف کنند. مهمّ این است که نگاه متفاوت این نظریّهها به آن قلمرو مشترک باعث تعارض آنها نشود و با مشهودات ما سازگار باشد.
هاوکینگ و دیگران برای تحقّق این اندیشه تلاشهای زیادی انجام دادند امّا این تلاشها هنوز به نتیجه مورد قبول و اتکای جامعه علمی نرسیده است. هاوکینگ از ثمرات این تلاش به ویژه در مسئلۀ وجود خدا استفاده میکند. او در ساخت و پرداخت دیدگاه خود بخشی از نظریّۀ نسبیّت انیشتین را با بخشی از دیدگاههای مطرح در حوزۀ فیزیک کوآنتوم ترکیب میکند و به نتایجی میرسد.
یک نکتۀ اساسی که کلید بحث وی محسوب میشود و بنیاد نظری دیدگاه او را میسازد رئالیزم مدلمحور است. این بحث ریشۀ علمی ندارد بلکه یک مبنای معرفت شناختی است و از نظر فلسفی نیز دچار مشکلاتی است. البتّه رئالیزم مدلمحور[۳۳] تقریرهای مختلفی دارد امّا فعلاً با آنها کاری ندارم و بحث را به شیوۀ آقای هاوکینگ طرح میکنم.
یکی از نکاتی که وی بر آن تأکید دارد این است که جهان دارای یک واقعیّت فینفسه، ورای مشاهدهگر، که بگوییم این است و دقیقا این خصوصیّات را دارد نیست. آنچه هست پدیدهها؛ یعنی امور پدیدار شده در ذهن هستند و واقعیّت فینفسهای وجود ندارد. این سخن تا حدودی شبیه نظریّۀ کانت است؛ گرچه از جهاتی هم با آن تفاوت دارد. از نظر هاوکینگ اموری که برای ما پدیدار میشوند در چارچوب مدلسازی ذهن ما قرار میگیرند و واقعیّت فی نفسه و پیراسته از مدلهای ذهنی در دسترس نیست.
وی در توضیح این مطلب میگوید این مشاهدهگر است که جهان را میسازد. این به معنای آن نیست که جهان هیچ و پوچ و خیالات ذهن ما باشد؛ در عین حال چنین نیست که یک واقعیّت ثابت معیّن پیش از شناخت ما وجود داشته باشد، جهان یک واقعیّت و یک تاریخ مشخّص ندارد.
هاوکینگ با استفاده از فیزیک کوآنتومی به تدریج کیهان را نیز کوآنتیزه میکند و نگرش کوانتومی را چیره میکند.
تصوّر اولیّه این است که واقعیّتی در جهان ذرّات وجود دارد که به دلیل اقداماتی که برای شناخت آن انجام میدهیم تغییراتی در آن به وجود میآید و ما آن را با آن تغییرات میشناسیم. امّا هاوکینگ به تبع مکتب کپنهاگ از این فراتر میرود و میگوید اصلاً هیچ وضعیّت متعیَّنی در جهان ذرّات وجود ندارد، جهان ذرّات هیچ تاریخچۀ ثابت و مشخّصی ندارد؛ چه ناظری باشد یا نباشد. وی همین مطلب را به جهان هستی و جهان کیهانی نیز سرایت میدهد و از نگره چندجهانی[۳۴] و جهان های موازی[۳۵] دفاع نموده و بر آن است که این جهان یک تاریخ ثابت، واحد و مشخّصی ندارد.
وی دربارۀ جهان میگوید احتمالاً چیزی در حدود ۷/۱۳ میلیارد سال گذشته انبساط عظیم کیهانی موسوم به بیگ بنگ[۳۶] رخ داده است. نکتۀ قابل ذکر این است که از تحقّق بیگ بنگ تا وضع کنونی جهان به گونههای مختلفی تبیین و توضیح داده شده که اکنون دو نگره اصلی در این زمینه درخور ذکر است:
نگره غایت اندیشانه؛ توضیح اینکه این جهان جهانی است متناسب با زیست ما انسانها. این مطلب بسیار روشن است و به همین دلیل که برخی اصل آنتروپیک[۳۷] را مطرح کرده و سیر تحوّل جهان از انفجار اولیّه (بیگ بنگ) تا کنون را مبتنی بر این اصل و دارای تنظیم ظریف[۳۸] میدانند، یعنی جهان به گونهای دقیق تنظیم شده است تا به ما برسد. به عبارت دیگر میتوان گفت که در اینجا یک طرح هوشمندانه[۳۹] و مغز متفکّری به نام خدا وجود داشته که با محاسبات درست جهان را به گونهای ساخته است که به ما برسد.
در مقابل بر اساس نگاه علیّت معکوس نه یک جهان بلکه جهانهای متعدّد وجود دارند، جهان یک تاریخ و وضعیّت متعیَّن ندارد بلکه وضعیّتهای بینهایتی دارد. به تعبیر هاوکینگ جهان وجود دارد. وضعیّت ما جهانی را که ما در آن قرار داریم ساخته است نه اینکه این جهان ساخته شده باشد تا ما به وجود بیاییم.
ما موجود زنده هستیم و حیات کربنپایهمان اقتضائاتی دارد که اگر نباشد چنین حیاتی امکانپذیر نیست. همانطور که در فضای اتم هیچ وضعیّت متعیّنی نبود و مشاهدهگر آنچه را که میشناخت در واقع خودش از طریق ایجاد تغییرات به وجود میآورد، این جهان را نیز ما ساختهایم. وضعیّت و اقتضائات وجودی ما اثر گذاشته و جهانی را به این شکل و متناسب با وضع ما به وجود آورده است. کما اینکه ممکن است در نقاط دیگر حیاتهایی باشد که بنا بر اقتضائات خودشان جهان را به شکلی دیگر بسازند.
از طرف دیگر هاوکینگ بر آن است که در شرایط اولیه و به اصطلاح جهان کوچکی که انفجاربزرگ در آن رخ داده شرایط کوانتومی حاکم است و فضا-زمان در نهایت خمیدگی قرار گرفته و دیگر جهان لبه زمانی و قبلی نداشته تا خداوند جهان را در آن خلق کرده باشد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. به طور خلاصه باید گفت که آقای هاوکینگ ما را با یک فلسفۀ فیزیک رو به رو میکند؛ گرچه از برخی مباحث فیزیک نیز استفاده کرده است. همچنان که آقای ارنست مایر در اواخر عمر به صراحت میگفت من به فلسفۀ زیستشناسی علاقهمند هستم و آنچه مینویسم فلسفۀ زیستشناسی است.
به نظرم فلسفههای مضاف به علوم بسیار مهمّ و مورد نیاز ما هستند و بیشتر فرمایش آقای دکتر نیز ناظر به فلسفۀ فیزیک بود.
پرسش و پاسخ
آقای دکتر اکبری مقالهای در مورد الگوهای خداباوری در دوران معاصر نوشتهاند و اکنون هم الگوی بسیار مهمّی از الحاد را مطرح کردند.
من در مواجهه با دانشجویان عمدتاً با رویکرد فلسفۀ اسلامی وارد بحثهای مربوط به نظریّۀ تکامل میشوم. امّا پاسخ آنها این است که ما سخن شما را نمیفهمیم. علم برای ما کاربرد دارد. علم، شاتل به فضا میفرستد و محصول فکر و تلاش دانشمندان کاملاً محسوس و ملموس است. امّا خداباوری شما برای ما چندان قابل احساس و درک نیست.
ما در پاسخ به آنها باید چه بگوییم؟
دکتر اکبری: از جناب آقای دکتر حسینی و جناب آقای دکتر شاکرین بسیار متشکّرم.
ما محصول فکر و تلاش دانشمندان را در زندگیمان مشاهده میکنیم امّا خداباوری چه کارکردی برای ما دارد؟
همانطور که آقای دکتر شاکرین فرمودند در حال حاضر عدّهای به دنبال استدلال درست کردن برای الحاد هستند. یکی از روشهای بسیار جالب برای بحث الحاد در دورۀ معاصر توسّط مایکل مارتین[۴۰] مطرح شده است.
وی در کتاب Atheism مینویسد نگاهی به تاریخ خداباوری نشان میدهد که شمار ادلّۀ خداباوری بیحساب هستند ولی برای الحاد فقط یک دلیل وجود دارد و آن عبارت است از مسئلۀ شرّ. او میگوید در این کتاب تلاش میکنم مجموعهای از استدلالها را به نفع الحاد ساماندهی کنم. مبنای این استدلالها تجربههای بشری است که مورد قبول خداباوران هم هست. اگر بر اساس تجربههای بشری به نتیجهای خلاف خداباوری رسیدیم این نتیجه قابل قبول است.
یکی از استدلالهای وی این است که تجربۀ بشری نشان میدهد یک پدیدۀ انسانی هر اندازه پیچیدهتر باشد تعداد افرادی که در آن مشارکت میکنند بیشتر است. مثلاً برای فرستادن یک شاتل به فضا افراد زیادی باید دست به دست هم بدهند و هر کدام قسمتی از کار را به عهده بگیرند. امّا خداباوران میگویند یک خدای بسیط و تنها وجود دارد که هر کاری و از جمله کارهای بسیار پیچیده را انجام میدهد. این عقیده با تجربۀ بشر ناسازگار است. تجربه میگوید اگر یک امر پیچیده باشد باید افراد زیادی در انجام آن مشارکت کنند امّا خداباوران میگویند این کار را یک نفر انجام میدهد.
مارتین حدود ۵-۶ استدلال را به همین سبک و بر اساس تجربۀ بشر تنظیم کرده است. البتّه این مطلب ربطی به پاسخ شما نداشت امّا پرسش شما آن را در ذهن من تداعی کرد.
بعد اجتماعی مسئله الحاد
به نظر من مسئلۀ الحاد در دوران معاصر تا حدودی بعد اجتماعی پیدا کرده است. تعبیر الحاد به کار میرود امّا وقتی عمیقتر میشویم میبینیم که فرد آن را در راستای دینداری دوران خودش تفسیر میکند. مثلاً یک استاد دانشگاه را در نظر بگیرید که فقط در کلاس درس حضور دارد و اگر دانشجو شبههای مطرح کند به آن پاسخ ندهد. این نماد دینداری در جامعه باشد و این دینداری با مسئلۀ وجود خداوند و اینکه اینها معرّف خداوند هستند پیوند بخورد. بعد این پرسش در ذهن دانشجو شکل بگیرد که این خداباوری قرار است چه کارکردی داشته باشد؟ آیا قرار است یک طبقۀ نخبگانی به عنوان صنف خداباوران به وجود آورد؟ افرادی که دنبال قدرت هستند، میخواهند همه چیز را در دست خودشان بگیرند و با ما تعامل درجۀ دو داشته باشند.
بنابراین این پرسش که خداباوری چه کارکردی برای ما دارد با جنبۀ اجتماعی حضور دین در جامعه ارتباط زیادی دارد. برای روشنتر شدن بحث به متون دینی استناد میکنم. خداوند در قرآن برای نیازهای بشر خودش را در جایگاه انسان نیازمند قرار میدهد: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا)[۴۱] کیست که به خداوند قرض دهد. یا در مورد بعضی از جنگهای صدر اسلام این تعابیر را به کار میبرد که جایی نرفتید، قدمی بر نداشتید، رنجی نکشیدید مگر اینکه من در آنجا بودم. عین همین مطلب در الهیات مسیحی هم وجود دارد.
برخی در مسئلۀ دینداری که نماد جدّی خداباوری در طول تاریخ و دوران معاصر محسوب میشود سراغ این بحث میروند که خوانشهای ما از دین تا چه اندازه اخلاقی است. یک نگاه این است که بگوییم دین آمده تا به ما بگوید چطور موشک به هوا بفرستیم. گروهی از این تلقّی دفاع میکنند و تحت عنوان علم دینی میگویند دین وظیفه دارد که در این زمینه نیز اظهار نظر کند. در این زمینه به بعضی از آیات نیز استشهاد میکنند؛ از جمله این آیۀ شریفه که (لَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ)[۴۲]. این قرآن کتاب هدایت است و هدایت هم اقسام مختلفی از جمله علمی، اخلاقی و … دارد.
صرف نظر از این نوع نگاهها یکی از نیازهای اصلی بشر نیاز به دلسوزی، مراقبت و توجّه به ویژه در زمان گرفتار شدن در رنجها است. به نظر من یک دانشجو توقّع ندارد که استاد معارف یا فردی که در جامعه به عنوان دیندار شناخته میشود به او بگوید که این مسئلۀ ریاضی را اینطور حلّ کن، ولی این توقّع را دارد که اگر گرفتار شد احساس کند که کسی به فکر اوست و برای او دلسوزی میکند.
فردی به نام گاتنی[۴۳] آمارهایی را از دانشگاه کمبریج استخراج کرده است. از دانشجویان پرسیدهاند که آیا به خدا اعتقاد دارند یا نه. غالب دانشجویان گفتهاند ما به خدا اعتقاد نداریم. پرسش دیگر این بوده است که آیا زمانی که دچار مشکل میشوید احساس میکنید که هنوز کسی هست به فکر شما باشد و بتواند درد شما را برطرف کند. طبق آماری که ایشان استخراج کرده است بالای ۸۰ درصد گفتهاند که ما چنین احساسی داریم.
به نظر من یکی از راهکارها این است که افرادی که در جامعه با برند خداباوری شناخته میشوند تلقّیهایی از خداباوری و دینداری ارائه کنند که خشن و تهدید آمیز نباشد. حدّاقلّ تلقّی این باشد که دین آمده تا یک زیست اخلاقی بسیار خوب را برای ما فراهم کند. این چیزی است که در متون دینی نیز به نحو پررنگی بیان شده. حضرت رسول میفرماید: «انَّما بُعِثتُ لِاُتمِمَّ مکارم الأخلاق».
ظاهراً در میان کسانی که در جامعۀ ما برند دینی دارند این بعد کمرنگ است. در میان علما هستند کسانی که افراد آنها را ابتدا با تعابیر تندشان میشناسند نه با وجههای که باید دلسوزی نسبت به انسانها باشد. در ذهن دانشجو این پرسش مطرح است که آیا آن اندازه که من به فکر فقر این شهر یا منطقه هستم فلان عالم هم به فکر هست یا نه.
ما متخصّص تخریب وقایع تاریخی هستیم. در مورد حضرت رسول۶ مشهور است که برخی شکمبۀ گوسفند و شتر بر سر ایشان میریختند. حضرت فاطمه۳ ایشان را تمییز میکردند و حضرت رسول برای هدایت آن فرد دعا میکردند. تنها چیزی که ما در قبال این داستان میگوییم این است که چه پیامبر خوبی داشتیم. امّا این یک فهم بسیار نازل از داستان است و باید به لایههای عمیقتر آن نفوذ کنیم. پیامبر آنقدر بزرگ و بزرگوار است که افراد آلودگیهای خودشان را بر سر ایشان خالی میکنند امّا پیامبر پاک میماند و آن انسانها هم بعد از مدّتی پاک میشوند.
آیا فردی که برند دینی دارد حاضر است خودش را آنقدر پاک کند که دیگران تمام آلودگیها و عقدههای درونیشان را بر سر او بریزند و پاک شوند در عین حال آن فرد دیندار هم پاکی خود را حفظ کند؟ یا اینکه ما نتوانستهایم به این آیه که میفرماید: (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ)[۴۴] عمل کنیم.
آیت الله مصطفوی میفرمودند یک شب به سمت نیاوران میرفتم، با جوانی برخورد کردند که موهای بلندی داشت. آن جوان با عصبانیّت حرفهای رکیکی به من زد. من او را در بغل گرفتم و پرسیدم چه اتّفاقی افتاده که اینقدر ناراحت هستی؟ همین که او را در بغل گرفتم او شروع کرد به گریه کردن. بعد از اینکه آرام شد گفت آقا شما خیلی مرد هستید. ای کاش همه مثل شما بودند.
امثال ما که برند دینداری هستیم گاهی رفتارهایمان باعث میشود افراد فکر کنند که دین چه کارکردی در جامعه دارد. من در بخش پایانی صحبتام مثالهایی از سم هریس[۴۵] ذکر میکنم که نشان میدهد چرا دینداران دغدغۀ مسائل اجتماعی را ندارند و ذهن خود را بیشتر به امور خاصّی معطوف کردهاند.
به عنوان جمعبندی میتوانم بگویم که ما باید تعامل بیشتری با دیگران داشته باشیم و رنج آنها را بیشتر درک کنیم. به نظرم با این کار میتوانیم یکی از مهمترین نیازهای وجودی بشر را حلّ کنیم و به تبع آن بسیاری از مسائل حلّ خواهد شد.
برهان نظم و تغییر دیدگاه آنتونی فلو
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. آقای فلو به عنوان یک فرد ملحد که پرچمدار الحاد فلسفی هم هست چطور با برهان نظم خدا را میپذیرد؟ در صورتی که ما میدانیم برهان نظم یک برهان محکم و قوی نیست و باید آن را به برهان دیگری که قویتر است ملحقّ کنیم. امّا ایشان با تمسّک به این برهان خداباوری خود را اثبات میکند.
دکتر حسینی: این نشان میدهد که آقای فلو فرد بسیار آزادهای بوده است. وی در کتاباش مینویسد من یک سنّت را برای خودم به عنوان سنّت اصلی در نظر گرفتم و آن عبارت است از اینکه هر کجا که دلیل ما را برد ـ همان تعبیر نحن ابناء الدلیل. در دوران خداناباوریاش مردانه از این اصل تبعیّت کرد و در دورانی هم که گفت خدایی وجود دارد همینطور. گرچه خدای مدّ نظر او خدای ادیان ابراهیمی نیست و حتّی شاید به معنای خدای متشخّص هم نباشد.
آنچه جنابعالی فرمودید نشانگر این مطلب است که تأکید بیش از حدّ بر قیاس برهانی نمیتواند پاسخگوی این مسائل باشد. درست است که قیاس برهانی یک اشرافیّت منطقی و فلسفی دارد و یک استدلال باید مقدّمات یقینی داشته باشد و شکل آن از نوع قیاس باشد نه استقرا و تمثیل، امّا در عمل میبینیم که یکی از بزرگترین خداناباوران تاریخ بر اساس برهانی که یک برهان احتمالاتی است تغییر عقیده میدهد. اتّفاقاً در ذکر این برهان هم از سوئین برن یاد میکند و اینکه یک نفر ایدهای را از کسی که از خودش جوانتر است بگیرد نشان از آزادگی اوست. البتّه ایشان حتّی در دوران خداناباوری نیز از نظر رفتار فردی یک فرد متخلّق به اخلاق عمومی و انسانی بوده است.
برهان نظم دو تبیین دارد: یک تبیین میگوید عالم بر اساس یک طرح هوشمندانه به پیش میرود تا به انسان برسد، و تبیین دیگر میگوید این فرآیند کاملاً شانسی و بر حسب تصادف است. فلو میگوید من هر چه فکر کردم دیدم تبیین اول (بر اساس اصل انسانمدارانه) احتمالاش بیشتر است.
به طور کلّی برهانهایی که تمثیل و استقرا در آنها به کار رفته است گاهی اوقات در نسبت با قیاس برهانی بیشتر مورد پذیرش واقع میشود. همین الان هم در سطح بینالملل میبینیم که برهان صدّیقین را نمیتوانیم به راحتی ارائه کنیم؛ مخصوصاً با تقریرهای اخیر آن که علامه از حقیقت وجود به وجود واجب میرسد. هر چند ملاصدرا با افتخار میگوید که خدا آن را به من افاضه کرده است. این برهان قابل ترجمه نیست و اگر ترجمه هم بشود برای مخاطب قابل فهم نیست. من خودم این کار را انجام دادهام و آن را چند جا ارائه کردهام ولی مخاطب آن را به عنوان یک مفهوم فلسفی شنیده است.
برهانهایی که از ویلیام پیلی[۴۶] به بعد ارائه شده مبتنی بر تمثیل و احتمالات است و تأثیر بیشتری در خداباوری شدن افراد دارد. آنتونی فلو از همین طریق خداباور شد و اتّفاقاً بسیار هم مورد ملامت و انتقاد قرار گرفت. داوکینز که خود را یک فرد دانشمند میداند ـ گرچه برخی او را مورّخ زیستشناسی میدانند نه زیستشناس ـ خداباوری فلو را اعتراف در بستر مرگ دانست. البتّه بسیاری هم به داوکینز خرده گرفتند که این سخن از کسی که ادّعای کار علمی دارد نوعی اهانت محسوب میشود.
باید این نکته را یادآور شوم که وقتی می خواهیم دیدگاه شخصی را – خداباور یا خدا ناباور – مطرح کنیم، باید در بیان دیدگاه او امانت داری را رعایت کرد. در این نشست هم، بنده فقط امانتدار آن چیزی هستم که اکنون در زیستشناسی کاملاً مرسوم و رایج است. امّا این اصلاً به معنای این نیست که علوم و زیستشناسی خطاناپذیر هستند و هیچ پاسخی برای این مسائل وجود ندارد. من فقط میخواهم آنچه را که در زیستشناسی فعلی اتّفاق میافتد نشان بدهم و بگویم لبههای تعارض آن به گونهای نیست که بتوان به راحتی و با معادل قرار دادن مفهوم تحوّل در قرآن با تکامل داروینی حلّ کرد. درست است که بعضی از علمای بزرگ ما این کار را کردند امّا این مفهوم کلّی تکامل همان تکامل داروینی نیست. خود داروین حدود ۳۰ بار تعبیر انتخاب طبیعی ناآگاهانه[۴۷] را در کتاباش به کار میبرد و حدود ۳۰۰ بار هم میگوید انتخاب طبیعی دارای خاصیّت غیرشعورمندی است.
زمانی که داروین این نظرات را مطرح کرد علم ژنتیک هنوز این اندازه پیشرفت نکرده بود. پیشرفت علم ژنتیک هم در واقع به نوعی مکمّل این ایده شد. آنچه اکنون در زیستشناسی مطرح است این تبعات و ناسازگاریها را دارد. میتوان آنها را به نحوی تفسیر قرآنی یا فلسفی کرد که تعارض آن دیده نشود؛ همان کاری که بعضی از علمای ما انجام دادند. گرچه علامه به اندازۀ شهید مطهّری کتابهای زیستشناسی را نخوانده بود به این مطلب توجّه داشت که نمیتوان خلقت انسان را با فرآیند تکامل سازگار کرد. ایشان با تفسیرهای تکاملی به شدّت مخالف است. شهید مطهّری تفسیرهای انطباقگرایانه و سازگارگرایانه کرده است امّا اگر ریزهکاریهای تکامل داروینی را در نظر بگیریم میبینیم که امکان سازگاری این دو بسیار سخت است.
اگر قرار است مباحثی مطرح شود که ممکن است پای الحاد و خداناباوری هم در آنها به میان بیاید، چه خوب است که در همین محفل علمی و در جمع فضلاء مطرح شود. اگر اینجا مطرح نکنیم کجا میتوانیم مطرح کنیم؟ البتّه این سخنان در میان جوانان جامعۀ ما رایج است. نسخۀ PDF کتاب داوکینز میان آنها دست به دست میشود. ترجمۀ عربی کتاب توهّم خدا که آن اجازۀ انتشار نیافت ۱۰ میلیون بار دانلود شده است، چه رسد به ما که در این مسائل تا حدودی پیشروتر هستیم.
فلو میگوید چون دیدم متألّهان نسبت به زبان دین بسیار بیتوجّه هستند یک مقالۀ ۱۰۰۰ کلمهای با عنوان الهیات و ابطالپذیری[۴۸] را نوشتم. بعد از آن دهها نظریّه دربارۀ زبان دین مطرح شد. اکنون دیگر بحث بیمعناانگاری زبان دین مطرح نیست و کسی از این نظریّه و نظریّۀ اثباتناپذیری گزارههای دینی طرفداری نمیکند.
بنابراین اگر این مسائل مطرح نشود امکان واکنش و پاسخ نسبت به آنها وجود نخواهد داشت. تنها نکتهای که من بر آن اصرار دارم این است که اگر شما بخواهید از ناحیۀ فلسفه و فلسفۀ اسلامی به آنها پاسخ دهید با علم طبیعی سازگار نخواهد بود.
دکتر اکبری: کسانی نظیر داوکینز به عنوان خداناباوران جدید[۴۹] شناخته میشوند. داوکینز برای تبلیغات الحادی در اتوبوسهای لندن هزینه میکند. در فضای مجازی هم که این تبلیغات زیاد است. زمانی بود که به دلیل عدم وجود روابط مجازی جوامع با هم ارتباطی نداشتند و هر کس در جامعۀ خودش زندگی میکرد. امّا اکنون آنطور نیست. در ایران تعداد سایتهایی که بحثهای الحادی میکنند به شدّت زیاد است. بسیاری از کتابهای الحادی و خداناباورانه ترجمه میشود و به صورت مجانی از طریق همین سایتها در اختیار کاربران قرار میگیرد.
بعضی از دانشجویان میگویند ما فقط به احترام استاد در کلاس معارف شرکت میکنیم وگرنه نمیتوانیم با این مباحث ارتباط برقرار کنیم. گروه معارف به این نتیجه رسید که یک کتاب معارف برای رشتههای مهندسی تدوین کند. نکتۀ دیگر اینکه بهتر است بحثهای معارفی را از زبان کسانی که خداباور و دغدغهمند هستند بشنویم تا از زبان کسانی که خداناباور هستند و ممکن است عواطف دیگری را هم به این مباحث ضمیمه کنند.
تعبیر امام صادق که دربارۀ مُرجعه فرمودند اجازه ندهید فرزندانتان را بدزدند اکنون هم باید مورد توجّه قرار گیرد. ما نسبت به فرزندانمان مسئولیّت اخلاقی داریم. البتّه قرار نیست چیزی را به آنها تحمیل کنیم و بگوییم الا و لابد باید خدا را بپذیری. مسئولیّت اخلاقی ما این است که حدّاقل چیزهایی را که میدانیم در اختیار آنها قرار دهیم و گام اول در این راه صداقت است. صداقت در این است که دقیقاً بگوییم آنجا چه خبر است تا طرف مقابل حرف ما را قبول کند.
شما داستان برتراند راسل و کاپلستون را شنیدهاید. کاپلستون یک کشیش کاتولیک و برتراند راسل یک فرد بیدین است. کاپلستون مباحث فلسفۀ برتراند راسل را نوشت و برتراند راسل یک نامۀ تشکّرآمیز برای او فرستاد. تشکّر از این جهت که کاپلستون دیدگاههای راسل را همانطور که بود بیان کرد و باورهای دینی کاپلستون باعث نشد که آنها را دستکاری کند.
صداقت با فرزندانمان (تمامی جوانان) اقتضا میکند که برای کسانی که دغدغه دارند با صداقت بگوییم آنجا چه خبر است.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. این نکته را عرض کنم رسالۀ دکتری این حقیر در مورد بررسی و نقد نظریّۀ داوکینز بود. قطعاً تمام حرفهای یک ملحد غلط نیست. هنگام نگارش آن این اختلاف پیش آمد که آیا این کار انجام شود یا نه. استدلال مخالفان این بود که این کار باعث تبلیغ نظرات داوکینز میشود. استدلال موافقان ـ که قویتر بود ـ این بود که نظرات او چاپ و تبلیغ شده است و ما تازه میخواهیم نخستین نقد را شروع کنیم. ترجمۀ کتاب داوکینز با بهترین نسخۀ PDF موجود است. علاوه بر این کتابهای او چاپ هم شده است و من با مترجم آنها نشستهای مختلفی را برگزار کردهام و مراوداتی هم با هم داریم.
این نکته را هم بگویم که داوکینز و هاوکینگ دو فرد هستند. هاوکینگ فیزیکدان است و داوکینز زیستشناس. داوکینز یک ملحد سرسخت است ولی هاوکینگ که دو سال قبل از دنیا رفت گهگاه سخنان الحادی میگفت.
تبیین مقدمات استدلال هاوکینگ
آقای دکتر شاکرین! حضرتعالی برای استدلال هاوکینگ سه مقدّمه ذکر کردید: ۱- ناآغازمندی جهان، ۲- گرانش خودآفرینی جهان و ۳- انگارۀ چندجهانی. اگر لازم میدانید در مورد هر یک توضیح مختصری بفرمایید.
دکتر شاکرین:
ناآغازمندی جهان قبلاً هم در میان فیلسوفان و متکلّمان مطرح بوده و بر سر این مسئله که آیا جهان آغاز زمانی دارد یا نه دعوای جدّی داشتهاند. برخی میپنداشتند که اگر جهان در زمان حادث شده باشد به این معنا که زمانی نبوده و بعد پدید آمده است، بنابراین نیاز به خالق دارد. آقای هاوکینگ نیز همین تصوّر را مطرح میکند و میگوید اگر اینطور باشد میتوانیم بگوییم خدا هست. او میگوید اگر در بررسیهایمان به این نتیجه برسیم که جهان هیچ آغاز زمانی ندارد دیگر چه نیازی به خدا داریم؟
این اشکال قبلاً هم مطرح و پاسخ آن داده شده است. پاسخ این است که با این نگاه باید ابتدا ببینیم ملاک احتیاج به علّت چیست. در این زمینه در فلسفۀ صدرایی به طور مفصّل بحث شده و روشن شده است که است که آغاز زمانی و لبه زمانی داشتن جهان هیچ تاثیری در نیاز جهان به خالق ندارد، بلکه جهان ممکن الوجود است و در ذات خود وابستگی وجودی به واجب الوجود دارد، چه در زمان ایجاد شده باشد، چه دارای ازلیت زمانی باشد.
بحث دیگر او مسئلۀ چندجهانی است که میگوید اگر فقط یک جهان وجود داشت با تمامی خصوصیّاتی که اکنون میبینیم، این امر ذهن ما را به این سمت رهنمون میشد که حتماً یک مغز متفکّر نقشۀ دقیقی را طرّاحی کرده است تا به اینجا برسد. ولی اگر بینهایت جهان وجود داشته باشد که هر کدام ویژگیها و قوانین منحصر به فرد خود را داشته باشند و یکی از آنها هم این جهان فعلی ما است، در اینصورت ذهن ما به این نتیجه نمیرسد که حتماً موجود هوشمندی وجود دارد و طرح هوشمندانهای صورت گرفته است. در میان بینهایت جهانها یکی از جهانها هم اینطور درآمده است!
به این مسئله هم پاسخهای مختلفی داده شده است. (۱) اینکه اصل نظریّۀ چندجهانی در کجای فیزیک اثبات شده است؟ چقدر طرفدار دارد و چقدر احتمال چنین چیزی وجود دارد؟ (۲) بر فرض هم که جهانهای متعدّدی وجود داشته باشند که هر کدام ویژگیها و قانونمندیها خاصّ خود را داشته باشند، باز تبیین خدامحورانه به قوّت خود باقی است. صرف تصوّر چندجهانگی نافی وجود خدا یا موجب کاستن از میزان حاجت به او یا احتمال وجودش نیست. وجود خدا در این فرض هم ضروری است، زیرا اگر بی نهایت جهان هم وجود داشته باشد همه ممکن الوجودند و معلول خدای سبحان. (۳) در ادبیات دینی خود ما هم سخن از جهانهای متعدد و بی شمار رفته است و نگره دینی مبتنی بر تک جهان انگاری نیست.
برخی مانند سوین برن، کریگ[۵۰] ودیگران هم آن را نوعی مغالطه دانسته و پاسخ های دیگری داده اند. به هر روی سخن اصلی هاوکینگ بر مبنای رئالیزم مدلمحور و کوانتیزاسیون کیهان طرح شده است. او با استفاده از فیزیک کوآنتوم اصل آنتروپی و علیّت معکوس را مطرح میکند، مبنی بر اینکه اینطور نیست که یکطرفه نگاه کنیم و بگوییم حتماً یک حرکت خطّی وجود داشته و یک موجود هوشمند همه چیز را تا اینجا طرّاحی کرده است. البتّه خود این بیان در فضای چندجهانگی و جهان تورّمی[۵۱] تبیین پیدا میکند. لیکن تبیین کوانتومی او درنهایت لبه زمانی نداشتن عالم را نتیجه می دهد که هیچ تاثیری در مساله ندارد و فیلسوفان الهی نیز برای عالم لبه زمانی قائل نبوده ودر عین حال جهان را در حدوث و بقا وابسته به ذات واجب الوجود میدانند. این مساله نشان می دهد که اساسا نگاه هاوکینگ به علیت نگاه فیزیک کلاسیک یعنی علیت تعاقبی است، نه علیت فلسفی و متافیزیکی.
دبیر علمی: دانشگاه صنعتی شریف یک دانشگاه کاملاً صنعتی است و از ۱۰۰ نفر رتبههای اول کنکور معمولاً ۹۷ یا ۹۸ نفرشان وارد این دانشگاه میشوند. دغدغۀ اصلی این افراد درس خواندن است. در یک سال و اند اخیر نشستهای دو روزهای در آنجا برگزار شده است. قبل از هر نشست دو روزه ممکن است حدود ۵-۶ هفته نشستهای دو ساعته برگزار شود. حدود ۳-۴ نشست در زمینۀ تکامل و یک نشست نیز در زمینۀ نوروساینس[۵۲] و مباحث اعصاب برگزار شده است دانشجویان برای شرکت در این نشستها باید حدود ۱۸۰ هزار تومان هزینه پرداخت کنند. حدود ۳۰۰ نفر در نشستها شرکت کردهاند به طوری که جا برای نشستن کم می آید.
این فضاها وجود دارد و اینها دغدغۀ دانشجویان ما است. من دوست دارم حدّاقلّ نتیجۀ این جلسه این باشد که دوستان وارد مباحث علم و دین شوند و هدفگذاری آیندهشان این باشد. زیرا هدف اصلی ما در تبلیغ دانشجویانمان هستند. اینها نخبگان و مدیران جامعهاند و ما باید به آنها پاسخ دهیم. شبهات مختلفی در فضای علم وجود دارد که طلاب باید به آنها پاسخ بدهند. پاسخ دادن به این شبههها نیاز به مطالعه دارد و مطالعه در این زمینه هم کار آسانی نیست. در این زمینه حتماً باید برنامهریزی کنیم.
یکی از حضار : سلام علیکم. بسم الله الرّحمن الرّحیم
جناب آقای دکتر حسینی! فرمودید فضای تکامل طبیعی به جایی رسیده است که دیگر نیازی به حضور یک طرّاح هوشمند نیست. آیا مسئله در همین حدّ است یا فضای امروز به اینجا رسیده است که اصلاً طرّاحی هوشمند با تکامل طبیعی تعارض دارد. آیا صرف بینیازی است؟
دکتر حسینی: پاسخ روشنِ این پرسش این است که در میان کسانی که در حوزۀ زیستشناسی و فلسفۀ زیستشناسی ـ چون این دو بسیار به هم نزدیک شدهاند ـ کار میکنند طیفی وجود دارد که میتوان آنها را اگنوستیک نامید؛ یعنی کسانی که حدّاقلّ به لحاظ فکری نسبت به وجود و عدم وجود خدا بینظر هستند تا کسانی که معتقدند خدایی وجود ندارد چون میتوان تبیین کاملی ارائه کرد به طوری که نوبت به تبیینهای دیگر نرسد.
آقای داوکینز با اتوبوس کاروانهایی به راه میاندازد و روی اتوبوس مینویسد:
“There is no God; enjoy the life” «خدایی وجود ندارد؛ از زندگیتان لذّت ببرید». البتّه این لذّت بردن از زندگی اصلاً به معنای بیاخلاقی و این مسائل نیست، چون در مورد اخلاق نیز تبیینهای تکاملی دارند. نباید تصوّر کنید که نتیجۀ تبیینهای تکاملی آنها این خواهد شد که نمیتوان از هنجارها تبیین تکاملی ارائه داد. آنها در مورد اخلاق انسان هم تبیین تکاملی دارند.
به هر حال اینجا یک طیف وجود دارد از افراد منطقیتر و معتدلتر در این مورد هیچ نظری نمیدهند ولی آنها هم تبیین طبیعی را از تبیین غیرطبیعی و مافوق طبیعی جدا میکنند تا کسانی که به صراحت در این زمینه نظر میدهند. داوکینز قبلاً مینوشت “There is probably no God” ولی الان مینویسند “There is no God”. او کارهای اجتماعی هم انجام میدهد و رادیو دارد. گویا برای خودش رسالتی قائل شده است. ۳-۴ نفرشان افراطی هستند و به آنها چهار اسبسوار میگویند.
یا مثلاً کسی مثل دنت[۵۳] میگوید وقتی توانستیم پیچیدگیها را به امور ساده تقلیل دهیم و به این نتیجه رسیدیم که عالم زیستی از سادگی به سمت پیچیدگی رفته است دیگر نیاز نیست خدایی را فرض کنیم که اسماش بسیط است ولی خودش آنقدر پیچیده است که نمیتوان با آن ارتباط برقرار کرد.
لازمۀ این سخنان انکار وجود خداست امّا همۀ آنها هم اینطور نیستند.
یکی از حضار: بسم الله الرّحمن الرّحیم.
برای مقابله با بیخدایی علمی چه راهکاری را به من نوعی معرّفی میکنید؟ در سطح کلان ممکن است بگوییم که باید آزمایشگاههایی تأسیس کنیم تا بتوانیم به شکل دقیق علمی با آنها مقابله کنیم. امّا من نوعی که یک دانشجو-طلبه هستم وقتی با این مسائل علمی مواجه میشوم باید به آنها پاسخ علمی بدهم. از سوی دیگر ظاهراً باید صبر کنم و ببینم کسانی که از عهدۀ پاسخ دادن به این مسائل بر میآیند چه پاسخی مطرح میکنند.
به نظرم در اینجا میتوان یک مهندسی انجام داد. مثلاً فراروانشناسی[۵۴] از ۱۹۷۰ مطرح شد و در ۱۹۸۵ به اوج خودش رسید. امّا پس از آن به شدّت افول کرد و دولت بودجۀ خود را از آنها قطع کرد تا جایی که به چند مؤسّسۀ خصوصی محدود شد. در حال حاضر نیز هر چه هست همان مطالب قبلی است و چیز جدیدی به آن افزوده نشده.
پرسش دیگر اینکه درست است که در حال حاضر مباحث علمی به دلیل گستردگی طرحشان و عینی بودن نتایجشان بسیار مورد استقبال دانشجویان قرار میگیرد، امّا آیا ما باید کوتاه بیاییم و بگوییم چون مباحث فلسفی بعیدالذّهن هستند و دسترسی به آنها دشوار است آنها را به طور کلّی کنار بگذاریم یا باید تلاش کنیم که آنها را در دانشگاهها گسترش دهیم؟
دکتر حسینی: به نکتۀ بسیار خوبی اشاره کردید. جریان فراروانشناسی که به پدیدههای مربوط به روح و روان میپردازد زمانی در آمریکا بسیار مطرح بود امّا اکنون کمرنگ شده است. در ایران نه آن زمان مطرح بود و نه اکنون اصلاً مطرح است. وضعیّت عشق و اقبال جامعۀ ما به علم بسیار جدّی است. فراروانشناسی که در غرب مطرح است در دپارتمانهای علمی ما اصلاً مورد توجّه نیست. آقای مرصّعی که به اینجا هم رفتوآمد دارد و یکی از دانشجویان بسیار مستعدّ است رسالۀ دکتری خود را در این زمینه انتخاب کرده. ایشان در دپارتمانهای روانشناسی ایران سراغ هر کس رفته بود گفته بودند ما این دیدگاه را قبول نداریم. این نشاندهندۀ وضعیّت علمی کاملاً متفاوت ما است.
مقدّمۀ مقابله با این مسائل این است که در خواندن و بیان این مسائل اصلاً احتیاط نکنیم. علم زیستشناسی هم مانند بسیاری از علوم دیگر قطعاً خطاپذیر است. امّا ما نمیتوانیم منتظر بمانیم تا خطای آن آشکار شود و پارادایم جدیدی در زیستشناسی مطرح شود و اساساً معلوم نیست چنین اتّفاقی بیافتد. چون از ۱۸۵۹ تا کنون همۀ پارادایمهای جدید مکمّل شدهاند. این سیستم آنقدر باز است که حتّی اصل رانش که با انتخاب طبیعی ناسازگار بود باز هم مکمّل آن شد.
امّا در جایی که ما با دانشمند و دانشجویی سروکار داریم که به رغم پذیرش وجود خدا در علم طبیعتگرا است برقرار ارتباط چه از ناحیۀ فلسفۀ اسلامی و چه از ناحیۀ فلسفۀ توماس آکوئینی بسیار دشوار خواهد بود. چون او در علم طبیعتگراست و فقط به دنبال فرآیند علمی میگردد.
یکی از حضار : از مباحث حضرات محترم تشکّر میکنم. جناب آقای دکتر حسینی! از منظر دروندینی، عالمان ما کمابیش جزوهها و کتابچههایی در زمینۀ تکامل نوشتهاند. آیت الله مشکینی کتابی با عنوان منشأ تکامل از منظر قرآن دارد و با کنار هم قرار دادن آیات بحث بسیار جالبی را مطرح کرده است، سعی دارد این بحث را با قرآن انطباق دهد و حدّاقلّ رد نمیکند. آیا نمیتوان با استفاده از بحث زمانمند بودن خلقت هستی (خدای متعال در چند روز هستی را آفریده است) که مورد پذیرش ادیان ابراهیمی است به نظریّۀ تکامل نقبی بزنیم و مؤیّد آن باشیم؟
دکتر حسینی: من هیچ چیز بلد نیستم و تفسیر قرآن و متون مقدّس هم بلد نیستم. پاسخ این پرسش را نمیدانم ولی اگر بخواهم پرسش شما را بدون پاسخ نگذارم باید بگویم به نظرم چنین چیزی ممکن نیست. در آثار علامه طباطبایی ـ چه تفسیر و چه کتابهای فلسفیشان ـ مسئلۀ غایت بسیار مهمّ است. مسئلۀ غایت هم در ادبیات دینی و هم در متون فلسفی ما بسیار مهمّ است. یکی از فصول مهمّ آثار فلسفۀ اسلامی “فی نفی الاتّفاق” است. در طبیعت هیچچیز اتّفاقی نیست، طبیعت هوشمند است و با عقول ارتباط دارد.
این گروه از زیستشناسان فرآیند طبیعی را یک فرآیند کور میدانند. طرح ساعتساز نابینا به معنای نفی وجود نظم از عالم طبیعت نیست بلکه در عین نظم نابیناست. خودش نمیداند به کجا میرود ولی به جایی میرود که به کارش میآید. طبیعت به صورت مستمرّ، تدریجی، ذرّهذرّه، باحوصله و بدون هیچ عجلهای پیش رفته است. چند صد هزار سال طول کشید تا این انسان هوشمند خارق العادّه به وجود آمد؛ کما اینکه یک گنجشک نیز از جهت دیگری بسیار خارق العادّه است.
علمای ما منشأ انواع یا کتابهای اصلی و مقالاتی که الان در این زمینه نوشته میشود را نخوانده بودند، مفهومی کلّی از تکامل که باب میلشان بود را گرفتند و با آیات قرآن تطبیق دادند. امّا این آن چیزی نیست که زیستشناسان میگویند. از نظر آنها این ساعتساز نابیناست امّا آیا در متون قرآنی و فلسفۀ اسلامی میتوان چنین سخنی گفت؟
یکی از حضار : بسم الله الرّحمن الرّحیم
بندۀ حقیر چند ترم است که توفیق یافتهام در دانشگاه شهید بهشتی دروس معارف تدریس میکنم. تجربهای که داشتم این بود که اگر بخواهیم بحثهای تکاملی را با نظرات علامه پاسخ دهیم اشکال وارد میکنند و فضا کاملاً علمگرایانه است. روش دیگری را در پیش گرفتهام و میخواهم ببینم آیا درست است یا نه.
من با دبیر علمی محترم نشست همدوره بودم. مقالهای با عنوان درآمدی بر علم و دین[۵۵] که آقای مایکل روس[۵۶] نوشته بود را ترجمه کردیم. ایشان سه عامل را زمینهساز الحاد در غرب میدانند: ۱- مسئلۀ شرّ، ۲- عذاب ابدی در جهنّم و ۳- داستانهای عهد عتیق. از نظر ایشان نه فیزیک کوآنتوم و نه نظریّۀ تکاملی داروین هیچکدام علّت حقیقی الحاد نیست. او به داوکینز میتازد و میگوید او آبروی ملحدان را برده است و میخواهد از راه زیستشناسی اثبات کند که خدایی نیست.
آقای سیّد حسین نصر که در هاروارد در همین رشته درس خوانده از مخالفان بزرگ نظریّۀ تکامل است ولی میگوید اگر بخواهم آن را نقد کنم میترسم که من را از دانشگاه اخراج کنند.
آقای پوپر هم آنطور که آقای سروش در کتاب دانش و ارزش نظر ایشان را نقل میکند تکامل را یک نظریّۀ علمی نمیداند و معتقد است این نظریّه واجد شرایط ابطالپذیری نیست.
به نظر شما اگر ما از این فضاها استفاده کنیم و از این راه پیش برویم آیا به نتیجه میرسیم؟ چون منِ طلبه نمیتوانم بحثهای زیستشناسی را مطرح کنم. آیا میتوانم با استفاده از فلسفۀ علم و با استناد به نظر غربیهایی که منتقد این نظریّه هستند به نتیجه برسم؟
من چند ترم است که به نظرات آنتونی فلو استناد میکنم. چون فلو به گفتۀ خودش رسواترین ملحد جهان بود. ما این را به دانشجویان میگوییم و بعد کتاب خدایی هست او را معرّفی میکنیم. این کار تا به حال بسیار راهگشا بوده است. ترم اول تدریسام میخواستم برهان نظم را بگویم، دانشجویان میگفتند هیوم به این برهان اشکال وارد کرده است. برای پاسخ به اشکالات هیوم از دیدگاههای سوئین برن استفاده کردم بسیار مؤثّر بود.
این روش در مقطع کارشناسی تقریباً به نتیجه رسیده است امّا آیا در مقاطع بالاتر هم کارآیی لازم را دارد؟
یکی از حضار : اگر ما فقط پاسخگوی شبهات ملحدان باشیم ممکن است آنها با پاسخهای ما قانع نشوند و آنها را ناکافی بدانند. آیا میتوانیم پیشدار باشیم و طرحی نو دراندازیم، و غربیها پاسخگوی ما باشند؟ روی چه مسائلی میتوانیم کار کنیم که نو باشد و بتوانیم از آنها مطالبۀ پاسخ کنیم؟
یکی از حضار : بسم الله الرّحمن الرّحیم
از آقای دکتر شاکرین میخواهم که بفرمایند آیا برداشت من درست است یا نه؟
۱- گاهی از اثبات یک نظریّه نقد آن لازم میآید. هاوکینگ حتّی نومن کانتی را هم قبول ندارد و معتقد است که جهانی ورای مشاهدهگر وجود ندارد، سپس میگوید من مشاهدهگر جهان را اینطور میبینم که فرض وجود خدا در آن لازم نیست. اگر واقعاً ورای مشاهدهگر امر ثابت و متعیّنی وجود نداشته باشد، مشاهدهگر دیگری هم میتواند بگوید اتّفاقاً من با دید خداباورانه بهتر میتوانم جهان را تبیین کنم. آیا از اثبات نظر جناب آقای هاوکینگ دقیقاً نفی آن بر نمیآید؟
۲- کانت میگوید چون نمیتوانیم به نومن دسترسی پیدا کنم، برای تبیین آن مقولات فاهمه را فرض میگیرم و با فرض آنها و بر اساس ساختار ذهنام بهتر میتوانم واقعیّت را تبیین کنم. به عبارت دیگر، کانت هیچ ادّعایی در مورد دسترسی به نومن ندارد و میگوید برای فهم آن این ساختار ذهنی را میسازم. در واقع خود او تا حدّی برچسب ایدهآلیستی را میپذیرد. امّا هاوکینگ میگوید من با تکیه بر واقعیّت به دنبال تبیین آن هستم و از تلفیق تئوریهای مختلف فیزیکی دم میزند. آیا واقعاً شواهد و ادلّهای از تئوریهای فیزیکی برای نظریّۀ خودش ارائه میدهد؟
یک وقت است که فرد میگوید چون جهان را اینطور بهتر میفهمم این تبیین را ارائه میدهم و ادّعا نمیکند که دلایل ماوراء ذهنی دارد. امّا کسی مثل هاوکینگ که ادّعا میکند در متن و بستر واقعیّت علمی صحبت میکند و از تلفیق تئوریهای مختلف سخن میگوید، باید برای ادّعای خود مبنی بر اینکه تبیین جهان از منظر خداناباورانه تبیینی بهتر است دلایل و شواهدی ارائه کند.
آیا این نقدها و اشکالات وارد است؟
دکتر شاکرین: پرسش اول این است که اگر بخواهیم با نگاه هاوکینگی جهان را تبیین کنیم، تبیینهای مختلفی ممکن است. یک تبیین تبیین خداباورانه است که از سوی ما ارائه میشود و تبیین دیگر تبیین خداناباورانه است که از سوی هاوکینگ ارائه شده است. بنابر نگرۀ هاوکینگ، ما هستیم و تبیینهای مختلف که هر یک از آنها به نوبۀ خود میتوانند واقعیّت داشته باشند. آیا دلیلی وجود دارد که تبیین هاوکینگ بهتر از تبیین من باشد یا نه؟
هاوکینگ مقدّمۀ مطلب را میپذیرد، چون میگوید وقتی به جهان نگاه میکنیم ذهن ما مفهومسازی میکند و با مفاهیمی که میسازد به جهان نگاه میکند و آن را میشناسد. البتّه همین بیان که میگوییم “ذهن جهان را میشناسد” مبتنی بر این فرض دوئالیستی است که یک جهان واقعی وجود دارد و یک جهان ذهنی. امّا هاوکینگ به دنبال آن است که همین دوئالیزم را از میان بردارد.
امّا فارغ از این نگاه، در رئالیزم مدلمحور اصلاً بحث بر سر این نیست که حرف من درست است و حرف شما غلط. هاوکینگ میگوید یک تبیین از جهان این است که آن را ساخته و پرداختۀ خدا بدانیم (تبیین کتاب مقدّس) و تبیین دیگر هم این است که من میگویم (تبیین فیزیک جدید). اینها دو مدل هستند و اینطور نیست که یکی دیگری را ابطال کند و نادرستی آن را اثبات کند. مثال دیگری که ارائه میکند نسبت میان هیئت بطلمیوس و هیئت کوپرنیک است. او میگوید اینطور نیست که هیئت کوپرنیک، هیئت بطلمیوس را ابطال کرده باشد امّا وجه امتیاز آن این است که طبق این مدل حرکت سیّارات به نحو بهتری قابل توضیح است.
از نظر او فقط میتوان داوری کرد که کدام مدل بر دیگری برتری دارد نه اینکه بگوییم کدام مدل درست است و کدامیک غلط. وی برای این منظور امتیازاتی را ذکر میکند از جمله اینکه با مشاهدات ما سازگاری بیشتری داشته باشد، مفروضات نظری کمتری داشته باشد و …. ادّعای او این است که مدلی که ارائه میدهد به لحاظ عملی بهتر میتواند روابط طبیعی را توضیح دهد، مفروضات نظری کمتری دارد، با مشاهدات سازگارتر است و …. اینها وجه امتیاز هستند امّا نمیتوان گفت که کدام مدل درست است و کدامیک غلط.
پرسش دومتان این بود که آقای هاوکینگ خودش را یک واقعگرا میداند. واقعگرایان با قبول این فرض که واقعیّتی وجود دارد و خود را به این مبنای معرفتشناختی ملتزم میدانند که یک ادّعا تنها زمانی صادق است که با شواهد و ادلّۀ کافی بتوان نشان داد که واقعیّت فینفسه هم اینگونه است. امّا این مطلب با دستگاه فکری هاوکینگ چندان سازگار نیست. امّا برای اینکه نشان بدهد سخناناش بر مبنای رئالیزم مدلمحور بر سخنان رقیب برتری دارد به دنبال شواهد میگردد. او تلاش می کند نظریّاتی را از علم فیزیک استخراج و از آنها استفاده کند.
یکی از نظریّاتی که در دستگاه او نقش بسیار کلیدی دارد همان فیزیک کوآنتوم است. او با نگاه کوآنتومی کیهان را کوآنتیزه و تورّمی میکند، نظریّۀ جهانهای متعدّد و موازی و به دنبال آن اصل آنتروپی معکوس را مطرح میکند و به این ترتیب تلاش میکند دیدگاهاش را تقریب به ذهن کند.
در اینجا نیز چند اشکال جدّی به ایشان وارد است:
۱- کدامیک از این ادّعاها مبنای فیزیکی دارد؟ کوآنتیزه کردن کیهان اصلاً شواهد فیزیکی ندارد و نظریّات فیزیکی نظیر آزمایشهای فاینمن، مدل اتمی بور و … هیچیک با گسترشهایی که هاوکینگ ایجاد میکند و به جهان حالت تورّمی میدهد سازگاری ندارد.
۲- رئالیزم مدلمحور نیز جزء فیزیک نیست. این میتواند یک مبنای هستیشناسی یا معرفتشناسی و یا روششناختی باشد. هر یک از اینها که باشد اقتضائات و نقدهای خاصّ خودش را دارد. بیان هاوکینگ ـ که شاید خود او هم چندان روی آن دقّت ندارد ـ یک بیان هستیشناختی است و این انسان را به شدّت دچار شکّاکیّت میکند.
۳- تعارضات و ناهمخوانیهایی نیز در لابهلای سخنان هاوکینگ وجود دارد، مثلاً در بحث قوانین طبیعت و دیدگاه لاپلاس. البتّه او تلاش میکند که به بخشی از این تعارضات پاسخ دهد و این ناهمخوانیها را برطرف کند.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. آقای دکتر شاکرین کتابی با عنوان برهان نظم و الحاد مدرن نوشتهاند که هنوز چاپ نشده است.
دکتر اکبری: با تشکّر از همۀ دوستان. چند نکته را به عنوان جمعبندی عرض میکنم:
۱- بعضی از ادلّهای که برای الحاد عملگرایانه مطرح شده است به تلقّی انسان از خداوند باز میگردد. متون دینی خداوند را به عنوان یک موجود کامل نشان میدهند که به فکر انسان است، دغدغۀ او را دارد، دوست و خیرخواه است و …. اگر یک تلقّی انسانوارانه از خدا داشته باشیم و خدا را مانند انسانی بدانیم که در کنار ما قرار دارد، گویا تعارض منافع پیش میآید و باید نظر خودمان را محدود کنیم و هر چه او میگوید بپذیریم. امّا اگر رسیدن به مراتب کمال را مدّ نظر قرار دهیم بسیاری از این مشکلات رفع خواهد شد.
در سنّت خودمان نیز در تعامل با یکدیگر از مفاهیم خاصّی استفاده میکنیم. کما اینکه وقتی کسی را ملاقات میکنیم، از تعابیری نظیر “سلام علیکم”، “طیّب الله” و “رحمک الله” استفاده میکنیم و هیچگاه لفظ “الله اکبر” را به کار نمیبریم. در واقع به جنبههای عاطفی، سلامتی، رحمت و پاکی توجّه میکنیم نه به جنبههای اعتقادی.
همچنین مسئلۀ خداباوری یک بحث چند روشی است و باید علوم مختلف را در آن به کار گرفت. باید به ارزشهای جدید در دنیا مدرن توجّه کنیم و آنها را بشناسیم؛ ارزشهایی نظیر زندگی خصوصی، دور شدن از فضای جمعی و …. باید ببینیم که اینها تا چه اندازه قابلیّت ارزشگذاری دارند تا ادلّۀ الهیّاتیمان را بر اساس آنها ساماندهی کنیم.
۲- نکتۀ دیگر در مورد چگونگی خوانش ما از باورهای دینی است. باید بسیار دقّت کنیم تا خرافات و تعصّبهای غلط را به عنوان باورهای دینی معرّفی نکنیم. سم هریس[۵۷] به برخی از این موارد اشاره میکند. وی میگوید از طرفی مسیحیّت انسان را اشرف مخلوقات معرّفی میکند و در تورات نیز دو بار تصریح شده است که خدا انسان را به صورت (عکس) خویش آفرید، امّا از طرف دیگر تحقیق در مورد سلّولهای بنیادین را با کرامت انسان در تعارض میدانند. در حالی که عدّهای از انسانها از بیماریهای کلیوی و … میمیرند و این تحقیقات میتواند به آنها کمک کند. اگر تحقیق در مورد سلّولهای بنیادین با کرامت انسان در تعارض است وقتی فرد کلّهاش را میخاراند در واقع قتل عام انسانی به راه انداخته است؛ چون با این کار میلیونها سلّول از بین میروند. همین موارد نشان میدهد که این افراد مسائل را با نگاه دگمی میبینند و کرامت انسانی برایشان موضوعیّت ندارد.
وقتی در آفریقا ایدز شیوع پیدا کرد گفتیم اجازه بدهید مسیحیان آنجا از ابزار نگهدارنده که باعث حفظ سلامتشان میشود استفاده کنند، امّا بسیاری از نحلههای کاتولیک استفاده از آن را حرام دانستهاند. به آنها میگوییم این کار باعث میشود روابط جنسی مشکل ایجاد کند، امّا آنها زیر بار نمیروند.
اینطور مثالها نشان میدهد که باید روی خوانشمان از باورهای دینی دقّت کنیم. در سنّت ما در کنار نصّ، عقل به عنوان رسول باطن معرّفی شده است.
۳- خداباوری با توانمندیهای شناختی انسانها همراه میشود و انسانها از این جهت در یک سطح نیستند. بنابراین در این زمینه باید چندروشی کار کنیم. از یک روحانی انتظار نداریم که خدا را از منظر زیستشناسی اثبات کند امّا از یک زیستشناس چنین انتظاری میرود. بنابراین لازم است در میان فیزیکدانان، شیمیدانان، افرادی که به دنبال بحثهای فلسفی و … هستند حلقههای دینی مختلفی شکل بگیرد.
۴- خفه نکردن فضای گفتوگو. اگر فضای گفتوگو خفه شود فرد وارد فضای مجازی میشود و مباحث را با ادبیات منفی برای مخاطبانی مطرح میکند که به لحاظ معرفتی ضعیف هستند. خفه کردن فضای گفتوگو یک کار غیراخلاقی است و فرد را دچار خودشیفتگی[۵۸] معرفتی میکند به طوری که تصوّر میکند بسیار میداند و کسی قادر نیست به او پاسخ دهد. امّا اگر فضای گفتوگو باز شود در واقع ما به او اجازه نمیدهیم که تصوّر کند بسیار میداند، همچنین مانع از این میشویم که او مباحث را با ادبیات منفی در فضای مجازی مطرح کند.
شعار دانشگاه هاروارد از بدو تأسیس تا کنون “صداقت” بوده است، این شعار باید برای ما باشد و این یعنی بادقّت بشنویم و حرف حرف بزنیم.
۵- باید دقّت کنیم که در فضای علمی الگوی سوئین برن الگوی خوبی است ـ البتّه نکتۀ آقای دکتر در جای خود محفوظ است. این الگو با استفاده از ابزار علمی و نظریّۀ تأییدگرایی استفاده می کنم و به سمت bayesianism پیش میرود و از الگوهای احتمالی بیزی استفاده میکند و استدلال بر اساس بهترین تبیین[۵۹] را ارائه میدهد. سوئین برن تلاش میکند نشان دهد که تبیین علمی[۶۰] یک تبیین جزئی[۶۱] و محدود است و همۀ ابعاد را در بر نمیگیرد. تبیین خصوصی[۶۲] را مطرح و تلاش میکند که این تبیین به گونهای باشد که در طول تبیین علمی قرار گیرد نه در تعارض با آن.
۶- ما به طرّاحی استدلالهای جدید نیاز داریم، امّا این کار باید توسّط حلقههای علمی مختلف صورت گیرد. نمیتوانیم صرفاً از برهان صدّیقین تکیه کنیم که بر پایۀ اصالت وجود طرّاحی شده است، چون تا از تحقّق وجود دم بزنیم ممکن است کسی بگوید من کانتی هستم و اعتقادی به وجود ندارم، وجود لفظی است که مابهازاء خارجی ندارد. این مسئله مانع از پیشرفت بحث خواهد شد. بنابراین ما نیاز داریم برای چارچوبهای مختلف گفتوگو الگوهای مختلف استدلال طرّاحی کنیم.
اینکه فرمودند ما نباید همواره فقط پاسخگو باشیم درست است امّا فراموش نکنیم که در میدان جنگ نیستیم بلکه در یک فضای گفتوگوی دوستانه هستیم و بر اساس استدلال با هم بحث میکنیم. حتّی اگر گروهی تحت عنوان خداناباوری ستیزهجو[۶۳] در این زمینه کار میکنند ما باید فضای اخلاقی را در نظر بگیریم.
کتاب مهمّ سوئین برن تحت عنوان وجود خدا[۶۴] ترجمه شده است. وقتی فلو الگوی خودش را مطرح کرد سوئین برن تلاش کرد به آن پاسخ دهد. او کتاب مفهوم خدا[۶۵] را نوشت و تلاش کرد خدا را به گونهای معرّفی کند که صفات الهی با هم تعارض نداشته باشند. فلو میگفت باید استدلالی بیاورید که برای من قابل قبول باشد نه اینکه بر پایۀ چیزهایی استدلال کنید که من اصلاً آنها را قبول ندارم. در گفتوگو باید مبنای مشترک داشته باشیم.
سوئین برن بر پایۀ الگوهای علمی مبنای مشترکی ایجاد کرد. از الگوی تأییدپذیری همپلی همراه با تغییراتی استفاده میکند سپس بر اساس الگوی تجمیعی[۶۶] میگوید باید همۀ شواهد را با هم در نظر گرفت. این مباحث را در کتاب وجود خدا مطرح میکند. هر دو کتاب هم ترجمه شده است.
دکتر حسینی: ضمن تشکّر از جناب آقای طباطبایی، جناب آقای دکتر جعفری و مجمع عالی حکمت اسلامی به خاطر برگزاری این جلسه، خیلی کوتاه به چند نکته اشاره میکنم.
فعلاً نمیتوانم راهکاری ارائه بدهم امّا میتوانم جریانهای رقیب این جریان را معرّفی کنم:
۱- زیستشناسی تکاملی، انتقادی است. داروین در منشأ انواع گفته است اگر کسی بتواند پیچیدگیای پیدا کند که قابل تقلیل به امور ساده نباشد تمام نظریّۀ من باطل خواهد شد. مایکل بیهی و زیستشناسان متألّه کسانی هستند که ضمن قبول پروژۀ داروین به دنبال چنین پیچیدگیهایی هستند.
۲- زیستشناسان خلقتگرا هرچند جریان مغلوب است. این جریان زیستشناسی را بر اساس خلقتگرایی تفسیر میکند و چهرههای شاخصی از مسیحیّت و طرفدارانی در میان یهودیان دارد.
۳- ملاحظات فلسفی در مورد نظریّۀ تکامل؛ البتّه نه فلسفۀ کلاسیک غرب یا فلسفۀ اسلامی، بلکه فلسفۀ علم. مباحثی که در فلسفۀ علم مطرح است و در مورد تکامل به کار میرود. مثلاً اینکه آیا قانون طبیعت را قبول دارید یا نه. البتّه داروین در مورد قانون بحثهایی را مطرح کرده است. یا اشکال دور که به نظریّۀ تکامل وارد کردهاند؛ از یک طرف سازگاری و تولید مثل و از طرف دیگر هر چیزی که باقی مانده سازگارتر است. به این اشکال نیز پاسخهایی داده شده است. یا در مورد نوع استدلال داروین بحث شده است که آیا تمثیل است یا استقرا یا قیاس. در مقالهای کتاب منشأ انواع از این جهت مورد بررسی قرار گرفته است.
۴- شکافهای تجربی-مشاهدتی موجود در خود نظریّه؛ از جمله اینکه از چیزی تحت عنوان انفجار کامبرین[۶۷] یاد میکنند که به انقلاب کامبرین معروف است. در نتیجۀ این انفجار به یک باره گونههای زیادی زاده شدند. این زایش در یک مقطع تاریخی کوتاه با کلّ پروژۀ تکامل که بر تدریجیگرایی توجّه و تأکید دارد ناهمخوان است.
۵- طرح فلسفههای رقیب نظیر سنّتگرایی که جناب آقای سیّد حسین نصر مطرح کردهاند. سنّتگرایی با اعتقاد به یک مبدأ قدسی و در نقد علم مطرح شده است.
۶- مطالعات انتقادی که میتوان آنها را در زمرۀ فلسفههای رقیب به شمار آورد. مثلاً اگر فایرابندی باشیم یک نقد کلّی به علم داریم. همچنین قول به تفکیک نظیر مایکل روس[۶۸] که در کلّ تفکیکی است و میگوید در عرصۀ علم به پرسشهایی پاسخ میدهیم که با پرسشهای مطرح در عرصۀ الهیات قیاسناپذیر هستند. نظریۀ تفکیک، طرفداران زیادی دارد و پلانتینگا نیز به یک معنا قائل به تفکیک میان این دو سطح است.
****۷- ملاحظات علوم شناختی در مورد رابطۀ نفس و بدن که هنوز به عنوان یک چالش مطرح است و تکامل نتوانسته است یک تبیین کافی در مورد آن ارائه دهد.
توصیۀ بنده این است که پیش از پرداختن به جریانهای رقیب ابتدا با خود زیستشناسی تکاملی کاملاً آشنا شویم. ابتدا با مفاهیم اصلی این حوزه آشنا شویم و سپس سراغ نقد آن برویم. زمانی که آقای دکتر آیت اللهی رئیس پژوهشگاه علوم انسانی بودند پیشنهاد دادیم که آقای داوکینز را به ایران دعوت کنیم و ایشان پذیرفتند. چون آقای داوکینز فرد ماجراجویی هستند مطمئن بودیم که به ایران میآید. امّا از این کار صرف نظر کردیم زیرا نتوانستیم کسی را پیدا کنیم که به زیستشناسی مسلّط باشد و گرایشهای فلسفی هم داشته باشد و بتواند نقد فعّالانه انجام دهد و از طرفی به زبان انگلیسی هم کاملاً آشنا و مسلّط باشد.
بنابراین ابتدا باید بدون نگرانی از ترویج این مباحث نسبت به آنها اشراف پیدا کنیم. این مباحث ترویج شدهاند و به نحو رادیکال هم در دسترس همگان قرار گرفتهاند. اگر فضای آزاد را ببندیم در جایی به نحو رادیکال ترویج صورت میگیرد. در حال حاضر این مباحث به نحو رادیکال و با پرخاشگری نسبت به دین و حتّی نسبت به نظام جمهوری اسلامی مطرح میشوند. در حالی که داوکینز حدّاقلّ بالاصاله با نظام جمهوری اسلامی کاری ندارد امّا برای نقد نظام هم از نظرات او استفاده میکنند.
ضمن تشکّر به خاطر اینکه این جلسه در قم و در این محلّ تشکیل میشود، توصیه میکنم که این بحثها را بخوانید و مطرح کنید. البتّه این خطر هم وجود دارد که جوانی دچار شبهه و سستی در اعتقادات شود و این خطر اصلاً خطر کمی نیست.
دکتر شاکرین: تمام مباحثی که مطرح شد مربوط به جایی است که بخواهیم در سطح وسیع کتاب بنویسیم، سخنرانی کنیم و یا حدّاقلّ در کلاس درس و در جمع دانشجویان پاسخگو باشیم. امّا توجّه داشته باشید که در مقام تدریس و تبلیغ ممکن است با اشخاصی مواجه شویم که گرفتار شبهه شدهاند. وقتی فرد پرسش خود را مطرح میکند، نکتۀ بسیار مهمّ این است که پیش از پاسخ دادن به پرسش او ابتدا باید به مسئلۀ فرد راه پیدا کنیم. در بسیاری موارد افراد شبههای از هیوم و داوکینز مطرح میکند ولی بعد از کمی گفتوگو معلوم میشود که مسئلۀ او چیز دیگری است و اگر آن حلّ شود این شبهه هم یا حلّ میشود یا حلّ آن بسیار آسانتر خواهد شد. امّا اگر به مسئلۀ اصلی او راه پیدا نکنیم هزار پاسخ علمی هم به او کمک نمیکند.
بنابراین با ورود به مسئلۀ طرف مقابل و تمرکز به آن شاید دیگر نیازی به بحثهای علمی نباشد و جنبههای عاطفی و زمینههای دیگر بهتر بتواند فرد را به نتیجه برساند.
دبیر علمی: از گروهی که این جلسه را تشکیل دادند و از آقای دکتر جعفری که بسیار باانگیزه ما را به حرکت درآوردند تا این کار را آغاز کنیم. از آقای دکتر حسینی، آقای دکتر اکبری و آقای دکتر شاکرین به خاطر بزرگواری و لطفشان تشکّر میکنم. این جلسه باید نقطۀ شروعی برای طرح این مباحث در حوزۀ علمیّه باشد. قدیم فلسفه بسیار دست بالا و مقبول بود و دغدغۀ اصلی فیلسوفان ما طبیعت بود. بهمنیار میگوید ابنسینا وقت اصلی خود را صرف طبابت میکرد و روزی دو ساعت کتاب مینوشت. امّا توانست بزرگترین دائره المعارف یکنفرنویس جهان را تدوین کند که هنوز هم بسیار مورد استفاده قرار میگیرد.
به نظرم ما از این مسیر جدا شدهایم و بخواهیم و نخواهیم باید این راه را برویم. علاوه بر این، نکات دکتر اکبری هم بسیار قابل استفاده بود و نوع الحادهای موجود را باید مورد بررسی قرار دهیم.
جلسه را با ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد خاتمه می دهیم.
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
[۱] . negative atheism
[۲] . Antony Garrard Newton Flew
[۳] . William Leonard Rowe
[۴] . friendly atheism
[۵] . anti-theism
[۶] . atheisation
[۷] . millitent atheism
[۸] . practical atheism
[۹] . pramatic atheism
[۱۰] . positive atheism
[۱۱] . pragmatic arguments for atheism
[۱۲] . Stephen William Hawking
[۱۳] . Clinton Richard Dawkins
[۱۴] . Jene
[۱۵] . moral outonomy
[۱۶] . private life
[۱۷] . God and Philosophy
[۱۸] . natural selection
[۱۹] . unconscious natural selection
[۲۰] . artificial selection
[۲۱] . physical clauser
[۲۲] . deterministitc
[۲۳] . Ernst Walter Mayr
[۲۴] . The Cause and Effect in Biology
[۲۵] . function
[۲۶] . Open Theism
[۲۷] . The Descent of Man
[۲۸] . memetic
[۲۹] . Michael Behe
[۳۰] . The Grand Design
[۳۱] . A Brief History of Time
[۳۲] . M-Theory
[۳۳] . Model Dependant
[۳۴]. Multiverse
[۳۵] . Parallel Universes
[۳۶] . Big Bang
[۳۷] . Anthropic principle
[۳۸]. Fine Tunning
[۳۹] . intelligent design
[۴۰] . Michael L. Martin
[۴۱] . بقره (۲): ۲۴۵٫
[۴۲] .انعام (۶): ۵۹٫
[۴۳] . Gautney
[۴۴] .احزاب (۳۳: ۲۱٫
[۴۵] . Samuel (Sam) Benjamin Harris
[۴۶] . William Paley
[۴۷] . unconscious natural selection
[۴۸] . Theology and falsification
[۴۹] . new atheism
[۵۰]. William Lane Craig
[۵۱] . Inflationary
[۵۲] . Neuroscience
[۵۳] . Daniel Dennett
[۵۴] . parapsychology
[۵۵] The Cambridge companion to science and religion
[۵۶] . Michael Ruse
[۵۷] . Samuel (Sam) Benjamin Harris
[۵۸] . narcissism
[۵۹] . argument to the best explanation
[۶۰] . scientific explanation
[۶۱] . partial explanation
[۶۲] . personal explanation
[۶۳] . militant atheism
[۶۴] . The Existence of God
[۶۵] . The concept of God
[۶۶] . cumulative
[۶۷] . Cambrian explosion
[۶۸] . Michael Ruse