“بررسی و نقد الحاد انسان شناختی فوئر باخ“ در جلسه گروه علمی کلام+خلاصه بحث

دویستمین جلسه گروه علمی کلام با موضوع بررسی و نقد الحاد انسان شناختی فوئر باخ“ با ارائه “آقای دکتر عبدالرئوف افضلی” با حضور اعضاء محترم گروه سه شنبه ۱۷ تیر ۹۹ ساعت ۱۹ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:

دکتر افضلی: شبهه خدا به مثابه فرافکنی، موضوع بحث امروز ماست. شرح حال این فیلسوف را مناسب است مورد بررسی قرار دهیم از فلاسفه آلمانی و شاگردان هگل است و نقش مهمی در اینگونه مباحث در غرب داشته است. فوئرباخ متولد ۱۸۰۴ میلادی و متوفی ۱۸۸۲ م است. ایشان از دو جنبه اهمیت دارد: یکی آنکه تبیین طبیعت گرایانه از دین و خدا ارائه می کند؛ قبل از وی، دیدگاه ایده آلیستی هگل مشهور بود ولی بعد از آمدن باخ تبیین طبیعت گرایانه رواج یافت. در این نگاه بیان می شود که ما نمی توانیم دفاع عقلانی از خدا داشته باشیم ولی برای مباحث اجتماعی انسان می توانیم از موضوع خدا استفاده کنیم. نکته دیگر دیدگاه بدبینانه وی نسبت به دین است؛ او تحلیلی نسبت به دین و خدا ارائه می دهد که دین یک پدیده منفی می شود و این نگاه در بین الاهیون غرب مطرح شده است.

در مورد پیشینه نگاه وی در گذشته می توان گفت؛ «گزنفون» از فلاسفه یونانی می گفت که خدای هر قبیله؛ نماد آرزوها و تفکرهای آن قبیله است ولی گزنفون، الحاد را نتیجه نگرفت و در حد همان تحلیل ماند ولی فوئرباخ، نتیجه الحادی هم گرفت که خدا، نتیجه همان آرزوها و آمال انسان است و دنبال خدای ماورای طبیعت و تأثیر آن نباید باشیم.

مقدمه دیگر کارکرد این شبهه است: در این مورد اختلاف نظر وجود دارد برخی می گویند این یک نوع تبیین نسبت به وجود خداست، ولی برخی کارکرد این شبهه را الحاد و نفی خدا دانسته اند. بر اساس بررسی های انجام شده به نظر می رسد که کارکرد شبهه ایشان الحادی است یعنی اینکه خدا در خارج وجود ندارد. مسئله بعد یک موضوع حاشیه ای و تبیین اصطلاح است، اصطلاح «تبیین» explanation و اصطلاح «استدلال»؛ در غرب بین تبیین و استدلال، تفاوت گذاشته اند. فرض کنیدگزارۀ «فرهاد از گربه می ترسد»، این تبیین است ولی اگر گفتیم: «من دیدم وقتی فرهاد گربه را دید فرار کرد»، این استدلال است. اما اگر بگوییم که: «من دیدم که فرهاد در بچگی مورد آزار گربه قرار گرفته پس می ترسد»؛ این هم تبیین است.

فوئرباخ تا حد زیادی از تبیین استفاده می کند نه استدلال.

نکته دیگر آن که تصور فوئرباخ از خداوند به گونه ای است که خدا یک موجود جسمانی است؛ مثلاً در جایی می گوید خدای ادیان واقعی صفاتی دارد مثل مهربان واقعی، عاشق واقعی و … پس این خدا را می توان مورد گفتگو قرار داد. در خدا شناسی باخ، صفت مهم است و اهمیت صفت را بیش از موصوف می داند؛ پس نباید صفاتی که خدا در ادیان دارد را نباید سلب کنیم. خدای ما باید پدر باشد، عاشق و مهربان باشد همه صفاتی که انسان دارد را خدا می تواند داشته باشد و به آن توصیف شود.

اجمال شبهه این است که انسان ها آمال و آرزوهای خود را به بیرون پرتاب می کنند و آن خدا را پرستش می کنند، ما را مرحله به مرحله جلو می برد تا به رهایی برسد. مرحله اول که مهم هم هست این که انسان، ذات خود را به بیرون پرتاب می کند؛ و این مسئله در مرحله فرافکنی اتفاق می افتد. ذات انسان از نظر ایشان، عقل و اراده و عشق است؛ این سه صفت مهم است البته اینها ما لایملک انسان نیستند بلکه عقل و عشق، خود انسان هستند، پس انسان ذات خود را به بیرون پرتاب می کند. پس در مرحله اول، انسان ذات خود را به بیرون پرتاب می کند.

مرحله دوم؛ همان صفات یا ذات پرتاب شده به بیرون را به صورت جسمانی، فیزیکی و ملموس در می آوریم؛ همانگونه که شعراء و هنرمندان و … این کار را می کنند؛ یعنی آرزوهای خود را که انتزاعی است تبدیل به امری ملموس می کنند.

مرحله سوم، از خود بیگانگی است؛ در این مرحله آرزوهای پرتاب شده ملموس شده را گرفته و بین خود و آنها، شکاف ایجاد می کنیم یعنی غیریت سازی می کنیم و به مقایسه با خود می پردازیم. در ادامه می بینیم او غنی و نامحدود است و فراموش می کنیم که او همان خود ماست و خود را فقیر و او را غنی تلقی می کنیم.

مرحله چهارم، سوژه سازی subject: در این جا جای سوژه و اوبژه را عوض می کنیم. آن صفات پرتاب شده، معبود و خالق می شود و ما مخلوق و پرستش کننده می شویم یعنی سوژه سازی صفات اتفاق می افتد و انسان به پرستش بت خود ساخته  می پردازد. و این آخرین مرحله سیر اندیشه فوئرباخ است. اما استدلال هایی هم در لا به لای کلام او دیده می شود. مثل این که می گوید فرافکنی که ما انجام می دهیم، به دلیل دفاع از خود است. چون برخی آرزوهای انسان برآورده نمی شود و ین ها باعث یأس و ناامیدی می شود وانسان برای نجات و چاره اندیشی؛ چیزی به نام خدا می سازد تا بر مشکلاتش غلبه کند. پس خدا سازی فایده و فلسفه دارد.

توجیه و استدلال بعدی: امکان فهم تطور موضوع خداست، خدا گاهی صورت جسم، صورت حیوان، متافیزیکی و مجرد به خود گرفه است؛ پس خداوند مفهومی متطور بوده است و ما می توانیم با بحث فرافکنی مفهوم خدا و تطور، آن را بهتر درک کنیم؛ چون خدا حاصل آرزوها و اندیشه هاست؛ پس آن مفهوم خدا متطور می شود. مثلاً خدای زئوس قویترین خدایان بوده است که قدرت داشته ویا مثلا در برخی عقاید، خدای جنگ مطرح می کرده اند که این قوت و قدرت خدا را نشان می داده است.

نکته دیگر آن که در میان جانداران، فقط انسان است که دیندار است و فهم این نکته را هم با همین فرافکنی می توان فهمید، زیرا خداوند برآیند آرزوهاست پس انسان دین سازی کرده است و اگر حیوانات دیگر هم اینگونه بودند آنها هم قطعا خدا ایجاد می کردند پس در نهایت ما خدا را خلق و ایجاد می کنیم.

نکته دیگر آن که در کتب مقدس آمده خدا انسان را به صورت خود خلق کرده است این شباهت انسان و خدا در ادیان مختلف است و در اسلام خلیفه الهی انسان را مطرح می کند پس این شباهت از متون دینی قابل استفاده است. از آن جهت که خود ما خدا را ساخته ایم و مصنوع ماست، پس بین صانع و مصنوع شباهت است.

مسئله بعدی، جایگاه رفیع انسان در ادیان است که خصوصاً انسان مذهبی، مقیاس حق است. او می گوید حق و باطل معیار مستقل ندارد و تابع دیدگاه انسان مذهبی است. پس در جهان بینی دینی انسان جایگاه والایی دارد و این رفعت مقام، انسان را در سایه همان نظریه می فهمیم، چون انسان، خدا و دین را به وجود آورده پس خود را مرکز عالم معرفی کرده و این برتری خود را از زبان دین آورده است.

نقد دیدگاه فوئرباخ:

اولین نقد آن است که مراد از فرافکنی، فرافکنی روان شناسی باشد که این طور نیست زیرا در روان شناسی می گویند: انسان صفات بد خود را به بیرون پرتاب می کند تا خود را حفظ کند ولی فوئرباخ می گوید که انسان صفات خوب را پرتاب می کند.

دوم آنکه در دیدگاه باخ، ذات فرافکنده نمی شود زیرا ذت انسان هم صفات خوب و هم صفات بد دارد پس باید مجموعه صفات را به بیرون پرتاب کند در حالی که ذات در دیدگاه فوئرباخ ذات مساوی صفات خوب است و این با مطالعات واقعی هماهنگی ندارد.

نقد سوم آنکه این دیدگاه اثبات نشده و حالت فرضیه دارد و  در بوتۀ آزمایش هم قرار نگرفته است که نتیجه داده باشد و بلکه برخلافش اثبات شده زیرا انسان ها نسبت به خداوند گاهی احساس خوب و گاهی احساس منفی دارند پس دلایلی بر خلاف نظریه وی هم هست و اگر هم دیدگاه وی درست باشد باید همه خدا پرست باشند و ملحدی وجود نداشته باشد و هر کسی خدایی داشته باشد؛ در حالی که اینگونه نیست.

از طرف خدایی که محل آروزهاست باید محل امیدواری باشد ولی خدای ادیان گاهی بیم دهنده و هشدار دهنده است.

نکته بعد آنکه در دیدگاه وی انسان گرایی انجام گسیخته دیده می شود که صحیح نیست که انسان مقیاس همه چیز باشد و حتی انسان، مقیاس خدا باوری هم هست ولی این نه از لحاظ معرفت شناختی درست است چون باعث شکاکیت می شود و نه از منظر هستی شناختی درست زیرا بر اساس بررسی های فلسفی، ما واجب و ممکن داریم. ممکن و واجب جدا هستند ممکن عین الربط است و مستقل نیست که استقلالی تصور شود.

نکته ی آخر و نقد آخر آنکه الحاد انسان شناختی، ثمره دیدگاه وی است اگر منظور از خدایی که مطرح می کند همان مجسمه و خدای فرق انحرافی باشد که حق با اوست چون این خدا وجود ندارد و حاصل ذهن افراد است و امکان وجود ندارد چون پر از تناقض و مخالف حقایق علمی است و اگر خدای فرق انحرافی منظور نباشد، باعث نفی خدای ادیان و عرفان و کلام و فلسفه می باشد در حالی که ادله مختلفی بر وجود خدای ادیان و خدای مستقل وجود دارد.

توجیهات کارکرد گرایانه برای دفاع از دین و خدا هم درست نیست؛ زیرا این دیدگاه، پیش فرض هایی دارد که مقبول نیست مثلا بر اساس این دیدگاه چیزی به نا حقیقت نداریم در حالی که فلسفه و معرفت شناسی می گوید حقیقت داریم.

نکته دیگر که کارکرد گرایی همه چیز را طبیعی می پندارد در حالی که در نگاه صحیح مثبت و منفی دیده می شود.

در ادامه، اساتید حاضر به بحث و گفتگو در موضوع فوق پرداختند.