پنجاه و هشتمین جلسه گروه فلسفه هنر و ارتباطات (سلسله جلسات ششمین بزرگداشت علامه طباطبایی ره) موضوع “تحلیل واقع نمایی محاکات با نگاه به نظریه اعتباریات علامه طباطبایی” با ارائه حجت الاسلام محمد بختیاری سه شنبه ۲۷ آبان ساعت ۱۹ در مجمع عالی حکمت اسلامی به صورت (حضوری و مجازی) برگزار می شود.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:
- در جلسه گذشته به مقایسه مفهومی محاکات و اعتبار پرداختیم و به نتایج زیر دست پیدا کردیم:
- محاکات عبارت است از: شبیهسازی یا ارائه مثل و مانند یک شیء(المحاکاه هی ایراد مثل الشیء و لیس هوهو).
- محاکات از جهت موطن تحققش، یا ذهنی است یا خارجی.
- محاکات خارجی، محاکاتی است که در هنرهایی چون نقاشی، مجسمهسازی، عکاسی، تئاتر و فیلم به صورت محسوس و قابل رؤیت در ضمن اثر هنری محقق میشود. شعر و ادبیات، فاقد چنین محاکاتی است؛ زیرا اثر هنری در ادبیات از جنس الفاظ(صوت یا مکتوب) است و لفظ بما هو لفظ هیچ شباهتی با متعلق محاکات ندارد؛ مثلاً وقتی در وصف انسان شجاع میگوییم: «شیری را دیدم که میجنگید»، لفظ شیر هیچ شباهتی با انسان شجاع ندارد. بلکه معنای شیر در ذهن است که امر شبیه به انسان شجاع است.
- محاکات ذهنی در قالب تخییل یا تصویرسازی ذهنی محقق میشود. محاکات ذهنی ابتدا در ذهن هنرمند رخ میدهد و پس از ارائه اثر هنری و ادراک آن توسط مخاطب، در ذهن مخاطب محقق میشود. این روند هم در شعر و ادبیات وجود دارد و هم در هنرهای چون نقاشی، مجسمهسازی، عکاسی، تئاتر و فیلم.
- در کلام مرحوم علامه طباطبایی(ره)، اعتبار عبارت است از: «اعطای حد یا حکم شیء یه شیء دیگر». اعطای حد یا حکم شیر به انسان شجاع، در واقع عبارت است از شبیهساختن انسان شجاع به شیر؛ چراکه انسان شجاع حقیقتاً دارای حد یا حکم شیر نیست و تنها نمونهای مشابه شیر به انسان شجاع اعطا میشود. بنابراین، اعتبار برابر است با محاکات ذهنی؛ یعنی محاکاتی که در قالب تخییل محقق میشود؛ یعنی اعتبار یکی از اقسام محاکات است.
- یکی از اقسام اعتبار، اعتبار شعری است که مترادف است با محاکات شعری؛ زیرا: غایت آن ایجاد انفعالات نفسانی در مخاطب است. بنابراین اعتبار شعری دارای سه ویژگی است: ۱) محاکات(شبیهسازی) است ۲) در قالب تخییل است ۳) هدف آن انفعال نفسانی مخاطب است.
نکته: مرحوم علامه(ره) در تعریف اعتبار، تعابیر گوناگونی را به کار بردهاند که محتوای آنها یکسان است:
- ما یوقع و یحمل علی الموضوعات بنوع من التشبیه و المناسبه للحصول علی غایه عملیه(بدایه الحکمه، مرحله۱۱، فصل۹).
- المعنی التصوری أو التصدیقی الذی لا تحقق له فی ماوراء ظرف العمل و مآل الاعتبار بهذا المعنی الی استعاره المفاهیم النفس الامریه الحقیقیه بحدودها لانواع الاعمال… للحصول علی غایات حیویه مطلوبه(طباطبایی، نهایه الحکمه، مرحله۱۱، فصل۱۰).
- الاعتبار هو اعطاء حد الشیء أو حکمه لشیء آخری بتصرف الوهم و فعله(رساله اعتباریات در: مجموعه رسائل علامه(انتشارات ذوی القربی)، ۳۴۶-۳۴۷).
- عمل نامبرده [یعنی اعتبار] اینست- که با عوامل احساسى حد چیزى را به چیز دیگرى بدهیم- بمنظور ترتیب آثارى- که ارتباط با عوامل احساسى خود دارند(طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۲، مقاله۶).
- با این مقدمه، به بحث از واقعنمایی محاکات از منظر علامه میپردازیم. در بحث حاضر، مقصود از واقعنمایی محاکات، تحلیل واقعنمایی قضایای مشتمل بر محاکات است.
- میان قضیه محاکی و قضیه مخیّل تفاوت وجود دارد. در جلسه قبل اشاره شد که رابطه محاکات و تخییل عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی:
- محاکاتهایی هستند که تخییل نیستند که عبارت اند از محاکاتهای خارجی و در ضمن اثر هنری در نقاشی، مجسمهسازی و… .
- تخییلهایی داریم که محاکات نیستند؛ و آن در جایی است که صورت ساخته شده ناظر به چیزی نیست، نمونه شبیهسازی شده امر دیگری نیست؛ مثل اینکه ابتدائاً و بدون توجه به امر دیگری، در ذهن خود، مفهوم صندلی را با مفهوم بال ترکیب کنم و مفهوم صندلی بالدار را بسازم. دقت شود. در ای مثال، هریک از دو مفهوم صندلی و بال از طریق حس در ذهن شکل گرفتهاند و از مصداق خارجیشان حکایت میکنند. تا اینجا نه تخییل داریم نه محاکات. اما وقتی این دو را با هم ترکیب میکنیم، تخییل یا همان تصویرسازی اتفاق میافتد. آیا این تخییل مصداق محاکات نیز هست؟ خیر؛ چون اساساً در اینجا تخییل ناظر به یک شیء دیگری انجام نشده است و چیزی شبیهسازی نشده است. ابوالبرکات بغدادی در المعتبر در این باره مینویسد: «شرطها ان تکون مخیله و یکاد ان یکون اکثرها محاکیات للاشیاء باشیاء من شانها ان توقع تلک التخیلات فیحاکى الشجاع بالاسد و الجمیل و الوسیم بالبدر و السخى بالبحر و لیس کلها محاکیات بل کثیراً منها مقدمات خالیه عن المحاکاه اصلا الا ان قصد القول فیها موجه نحو التخییل فقط» (بغدادی، المعتبر، ج۱، ص۲۷۷-۲۷۸)
- مصادیقی که هم تخییلاند و هم محاکات که همان محاکات ذهنی است؛ یعنی در جاییکه محاکات در قالب تخییل(تصویرسازی ذهنی) محقق میشود؛ چه در ذهن هنرمند و چه در ذهن مخاطب.
بر این اساس، قضیه مخیّل اعم از قضیه محاکی خواهد بود؛ یعنی قضیه مخیّل دارای دو قسم خواهد بود: محاکی و غیرمحاکی.
- از منظر منطقدانان مسلمان، قضیه مخیّل-به نحو مطلق و اعم از محاکی و غیرمحاکی- هم میتواند صادق باشد و هم کاذب(ابنسینا، ۱۳۸۳: ۱۳۳-۱۳۴؛ فخر رازی، ۱۳۸۴: ۱/ ۳۴۶؛ ساوی، ۱۳۸۳: ۳۸۶؛ طوسی، ۱۳۷۵: ۱/ ۲۸۹؛ قطب شیرازی، ۱۳۶۹: ۴۵۱؛ شهرزوری، ۱۳۸۳: ۳۷۶؛ حلی، ۱۳۸۸: ۳۰۱؛ ابنکمونه، ۱۴۰۲: ۴۳). آنان معتقدند که این نوع قضایا، با غرض ایجاد تصدیق در مخاطب ارائه نمیشوند. بلکه مقصود اصلی، همان ایجاد تخییل در ذهن مخاطب و برانگیختن انفعال نفسانی اوست(که البته منافاتی با ایجاد تصدیق هم ندارد).
- غالب منطقدانان مسلمان صرفاً درباره صدق و کذب قضیه مخیّل به نحو مطلق اظهرنظر کردهاند و به خصوص قضیه مخیّل محاکی نپرداختهاند. پیرامون واقعنمایی قضایای مخیّلِ محاکی سه دیدگاه ارائه شده است:
دیدگاه اول: نظریه فارابی
وی دیدگاه خود را از دو راه بیان کرده است:
- مقایسه محاکات با مغالطه: فارابی قضیه محاکی را در زمره قضایای کاذب قرار داده است. فارابی، قضایای کاذب را به دو دسته مغالطی(حاوی مغالطه) و محاکی(حاوی محاکات) تقسیم نموده و آن دو را با یکدیگر مقایسه کرده است. از دیدگاه او، قضیه مغالطی، قضیه کاذبی است که به جای واقعیت، امر متناقض با آن را به ذهن مخاطب انتقال میدهد تا او به اشتباه، امور غیر موجود را موجود و امور موجود را غیر موجود بپندارد. در مقابل، قضیه محاکی قضیه کاذبی است که در صدد القای معنای کاذب خود به مخاطب نیست، بلکه به دنبال این است که امری شبیه به واقع را به ذهن مخاطب انتقال دهد تا از این طریق، او را به درک واقعیت نزدیک کند(فارابی، المنطقیات، ج۱، ۴۹۳-۴۹۴). از نگاه فارابی، حالت مخاطبی که از راه مغالطه به اشتباه افتاده است، همچون حال کسی است که بر روی کشتی قرار دارد و به افرادی که در ساحل، ثابت و بیحرکت ایستادهاند مینگرد و چنین میپندارد که آنان در حال حرکتاند. دلیل این اعتقاد نادرست، چیزی جز تکانههای کشتی در اثر امواج دریا نیست. در مقابل، حالت فردی که امر شبیه به واقع به او ارائه شده است، مانند کسی است که به تصویر خود در آینه یا اجسام صیقلی دیگر مینگرد. تصویر انسان، خودِ انسان نیست، بلکه امری شبیه به اوست که از طریق آن میتوان نسبت به واقعیت انسان تا حدودی شناخت پیدا کرد. اما انسان، هرگز با تصویرش، معامله خودِ حقیقیاش را نمیکند و به اشتباه نمیافتد(فارابی، المنطقیات، ص ۴۹۴ و ۵۰۵).
- مقایسه محاکات با برهان: از منظر فارابی، شناخت حقایق هستی به دو شکل ممکن است: ۱)ح..دقیق و صحیح آمد، آن.
- تخیلهکات و بیان خصوصیات آن.
- قیقت اشیاء همانگونه که واقعیت دارند در نفس انسان ترسیم شوند و شخص مستقیماً نسبت به این امور معرفت پیدا کند. این معرفت، همان شناخت برهانی است ۲) امور شبیه به اشیاء در نفس انسان نقش ببندد تا شخص از این طریق، معرفتی با واسطه و اجمالی نسبت به حقیقت اشیاء پیدا کند. این معرفت، همان شناخت از طریق محاکات است.حالت اول، مانند رؤیت یک شیء از نزدیک است؛ زیرا انسان در این حالت، نسبت به خودِ شیء بدون هیچ واسطهای، شناخت حاصل میکند. اما حالت دوم، همچون رؤیت تصویر یک شیء در آب است؛ چراکه شخص در این حالت، نسبت به شبح و مانندِ شیء، شناختی مستقیم و نسبت به خودِ شیء، شناختی اجمالی و غیرمستقیم حاصل میکند(فارابی، السیاسه المدنیه، ص ۹۶، همو، المنطقیات، ج۱، ۵۰۳).
بنابر آنچه گذشت، نتیجه میگیریم فارابی قضیه حاوی محاکات را به دلیل عدم یکسانی امر شبیه به یک شیء با خود آن شیء، همواره غیر مطابق با واقع(کاذب) میداند؛ اما با این وجود معتقد است که محاکات یک شیء، شناختی اجمالی از آن به ما ارائه میدهد. به نظر میرسد فارابی در تحلیل محاکات، به جنبههایی از مطابقت محاکات با واقع التفات یافته، اما موفق به تبیین علمی آن نشده است.
دیدگاه دوم: نظریه مرحوم مظفر(ره)
- از دیدگاه وی، کلید حل این پرسش، تفکیک مراد جدی گوینده از مراد استعمالی اوست. دانشمندان علم اصول، معنای مراد متکلم از یک کلام را به دو دسته استعمالی و جدی تقسیم کردهاند. مراد استعمالی، معنایی است که متکلم قصد میکند تا آن را در مقام استعمال به ذهن مخاطب انتقال دهد. به این قصد، اراده استعمالی گفته میشود. در مقابل، مراد جدی، معنایی است که مقصود اصلی گوینده از کلام به شمار میرود. ارادهای که به مراد جدی تعلق میگیرد، اراده جدی نامیده میشود. گاهی مراد استعمالی و مراد جدی با هم یکساناند.
- علامه مظفر معتقد است که محاکات، به لحاظ مراد استعمالیاش کاذب و با نظر به مراد جدیاش صادق است. توضیح اینکه مراد استعمالی محاکات همواره کاذب است؛ زیرا همانطور که ذکر شد، محاکات ملازم با تصرّف در واقعیت است و این امر هرچند اندک باشد، موجب عدم مطابقت محاکات با واقع و در نتیجه کذب مراد استعمالی میشود. مراد جدی قضیه محاکی نیز به طور مطلق صادق نیست، بلکه هم میتواند صادق باشد و هم کذب و تنها در صورت واقعیت داشتن محتوای محاکات در خارج، متصف به صدق میشود(مظفر، المنطق، ص ۴۶۷)؛ به عنوان نمونه، وقتی انسان عاشق، در وصفِ محبوب خود میگوید: «حبیبی قمرٌ بل شمسٌ»؛ مراد استعمالی او از این قضیه، یکسان دانستن انسان محبوب با ماه یا خورشید است؛ در حالیکه بطلان چنین امری روشن و این قضیه کاذب است. اما با در نظر گرفتن فضای عاشقانه صدور این کلام در مییابیم که مراد جدی گوینده، توصیف زیبایی محبوب است. حال اگر شخص محبوب واقعاً نیز زیبارو باشد، کلام او با نگاه به مراد جدیاش صادق و مطابق با واقع است.
- از آنجاکه اتصاف همزمان یک قضیه به صدق و کذب ممکن نیست؛ در مییابیم که کلام محاکی در حقیقت، حاوی دو مدلولِ قضیهای است که یکی حاکی از مراد استعمالی و دیگری حاکی از مراد جدی است. به بیان دیگر، کلام محاکی، لفظ واحدی است که دال بر دو قضیه است.
- میتوان با استفاده از تحلیل فوق، تفسیر دیگری از دیدگاه فارابی ارائه داد و گفت: کاذب دانستن قضایای حاوی محاکات در نگاه فارابی، ناظر به مراد استعمالی است و شناخت اجمالی نسبت به شیء از طریق این قضایا، ناظر به مراد جدی است. از میان دو قضیهای که مدلول کلام محاکی هستند، محاکات در مراد استعمالی تحقق مییابد. به بیان دیگر، قضیه محاکی در حقیقت برابر است با مراد استعمالی کلام.
دیدگاه سوم: نظریه علامه طباطبایی(ره)
- علامه طباطبایی، در بررسی صدق و کذب قضیه حاوی محاکات، تنها به معنای محاکاتیِ کلام(مراد استعمالی) پرداخته است و معنای مقصود گوینده(مراد جدی) مورد نظر او نیست. وی در تحلیل اولیه خود، ادراک اعتباری را غیر مطابق با واقع(کاذب) میخواند: «اگر دانشمندى که از نقطه نظر واقع بینى، به تمیز مطابقت و عدم مطابقت مفاهیم و تشخیص صدق و کذب قضایا مىپردازد، با این مفاهیم و قضایاى استعارى روبرو شود، البته مفردات آنها را غیر مطابق با مصادیق و مرکبات و قضایاى آنها را کاذب تشخیص خواهد داد؛ زیرا مطابق خارجى کلمه شیر، جانور درنده مىباشد»(اصول فلسفه، مقاله۶)
- منطق حاکم بر این تحلیل، همان یکسان نبودن شیء با مشابه خود است که در دیدگاه فارابی و دیدگاه علامه مظفر پیرامون مراد استعمالی نیز شاهد آن بودیم. علامه در ادامه همانند فارابی، کذب قضیه حاوی محاکات را با کذب موجود در مغالطه مقایسه میکند: «میان این دو نوع غلط و دروغ فرقى خواهد دید و آن این است که غلط و دروغ واقعى اثرى ندارد، ولى غلط و دروغ شاعرانه آثار حقیقى واقعى دارد؛ زیرا تهییج احساسات درونى و آثار خارجى مترتب به احساسات درونى را به دنبال خود دارد» (اصول فلسفه، مقاله۶) از آنجاکه ادراک اعتباری، از واقعیت خارجی حکایت نمیکند؛ وی، معیار ارزیابی ادراک اعتباری را میزان تأثیر آن در تحصیل غایت مورد نظر معرفی میکند(همو، نهایه الحکمه، مرحله۱۱، فصل۱۰).
- تا بدینجا، سنجش صدق و کذب قضیه محاکی، بر پایه مقایسه محتوای قضیه با واقعیت خارج از ذهن بوده است که حاصل آن با دیدگاه فارابی برابر است. علامه طباطبایی در ادامه، جهت سنجش واقعنمایی را به سمت ذهن خالقِ محاکات تغییر میدهد. او بر این باور است که ذهن خالق محاکات، از راه تخییل، حدّ شیء «الف» را به شیء «ب» میدهد تا «ب» در ظرف تخیّل(یعنی ذهن)، مصداقی برای «الف» باشد(اصول فلسفه، مقاله۶)؛ به عنوان نمونه، در جمله «شیری را دیدم که تیر میانداخت»، در یک تصویرسازی ذهنی(تخییل)، حدّ شیر به انسان شجاع داده شده است تا انسان شجاع در ذهن، مصداق شیر باشد.
- وی همچنین، درباره نحوه اعتبارِ مصداق ذهنی مینویسد: «هر یک از این معانى وهمى، روى حقیقتى استوار است؛ یعنى هر حد وهمى را که به مصداقى مىدهیم، مصداق دیگرى واقعى نیز دارد که از آنجا گرفته شده؛ مثلاً اگر انسانى را شیر قرار دادیم، یک شیر واقعى نیز هست که حد شیر از آنِ اوست» (اصول فلسفه، مقاله۶).
- بدین ترتیب، صدق قضیه محاکی، از طریق مطابقت با مصداق ذهنی تأمین میشود. در حقیقت، قضیه حاوی محاکات، اساساً ناظر به خارج نیست تا برای صدق، نیازمند مطابقت با آن باشد. بلکه از ذهن شخصی حکایت میکند که محاکات را ایجاد کرده است.
- از دیدگاه علامه طباطبایی، مصداق جدیدی که در جریان محاکات، برای یک شیء در نظر گرفته میشود، بسته به تغییر احساس و انگیزهای که از خلق محاکات وجود داشته است، در معرض تغییر قرار دارد(اصول فلسفه، مقاله۶).
- بر این اساس، صدق این نوع از قضایا، امری غیرثابت و تغییرپذیر خواهد بود؛ چراکه با از بین رفتن مصداق ذهنی یک شیء و دگرگونی آن به مصداق ذهنی دیگر، صدق قضیهای که حاکی از مصداق پیشین بود، زائل میشود؛ زیرا صدق آن در گرو وجود همان مصداق بوده است که با زوالش، دیگر بستری برای مطابقت باقی نمیماند.
- با ظهور مصداق ذهنی جدید، قضیهای جدید شکل میگیرد که عهدهدار حکایت از مصداق جدید است؛ به عنوان نمونه، اگر انگیزه خلق محاکات در مثال پیشین، مدحِ جنگاوری و شجاعت سرباز حاضر در معرکه باشد، در صورت بروز سُستی و ترس این سرباز در جنگ، این انگیزه از بین میرود و خالق محاکات در صدد ذم و هجوش بر میآید. او در این راستا، شخص سرباز را مثلاً به صورت مصداقی از موش تخییل میکند. در این صورت، صدق قضیه «شیری را دیدم که تیر میانداخت» -به جهت زوال مصداق ذهنی شیر- منتفی و این قضیه، کاذب میشود. سپس، قضیه جدیدی نظیر «موشی را دیدم که از میدان فرار میکرد»، شکل میگیرد که از مصداق ذهنی موش حکایت میکند و صادق است.