پیام حضرت آیت الله جوادی آملی بمناسبت بزرگداشت روز ملاصدرا

مراسم روز بزرگداشت ملاصدرا یکشنبه اول خرداد ۱۴۰۱ از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی شعبه فارس و با همکاری جمعی از مراکز علمی و فرهنگی و اجرایی شیراز در مدرسه خان شیراز برگزار شد.

در این مراسم پیام تصویری حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی پخش و حجت الاسلام والمسلمین استاد یزدان پناه به ایراد سخن پرداختند.

متن پیام بدین شرح می باشد:

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمه الهداه المهدیین و فاطمه الزهراء بهم نتولی و من أعدائهم نتبرء الی الله».

 

مقدم شما اساتید، علما، فرهیختگان و نخبگان علوم عقلی را گرامی میداریم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم همه بزرگوارانی را که در راه الهیات اسلامی سعی بلیغ داشته و دارند مورد عنایت قرار بدهد و این نظام الهی اسلامی را در سایه حضرت ختمی امامت به کمال نهاییاش برساند و همه موحدان عالم را با توحید محشور کند!

فلسفه اسلامی تنها فلسفه مسلمانها نیست، بلکه به سبب بهره وافری که مسلمین از رهنمودهای قرآن و عترت بردهاند این فلسفه را شکوفا کردند. مرحوم صدر المتألهین که این ایام به نام این بزرگحکیم الهی است اقرار کرده است که من شدید الذبّ در اصاله الماهیه بودم میگفتم ماهیت اصیل است نه وجود و از این فکر حمایت و دفاع میکردم تا اینکه خدا مرا هدایت کرد[۱]. این هدایت الهی یک هدایت ویژه است، زیرا هر کسی به هر نعمتی بار مییابد به عنایت الهی است. هیچ ممکن نیست ممکن از ذات خود به هستی چیزی یا کمال هستی چیزی یعنی چه در «کان»ی تامه چه در «کان»ی ناقصه مستقلاً پی ببرد: (ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّه‏[۲] آنچه برای یک موجود امکانی ممکن است، بهرهبرداری از فیوضات خالقش است.

مرحوم صدر المتألهین میگوید من از اصالت ماهیت خیلی حمایت میکردم، تا اینکه خدا مرا هدایت کرد به اصالت وجود. این هدایت الهی در سایه تأمل مرحوم صدر المتألهین در قرآن و عترت است. بخشی از عمر ایشان در فلسفه گذشت ولی بخش مهمی از عمرشان در شرح اصول کافی، در تفسیر قرآن کریم و در حشر با عترت(علیهم آلاف التحیه و الثناء) سپری شد. رهنمودهای خدا در قرآن کریم و رهبریهای عترت طاهره(علیهم السلام) در سنت نبوی و علوی، بسیار راهگشاست. این یک بیان است که مرحوم صدر المتألهین میگوید من از اصاله الماهیه به اصاله الوجود منتقل نشدم مگر به هدایت الهی.

مطلب دیگر اینکه در بحثهای غایی و نظام علّی میگوید فلسفه با تبیین معنای وحدت خدا کامل شده است. مستحضرید فلسفه وقتی کامل میشود که میزانش همراهش باشد، وزنش همراهش باشد؛ این دو اصل را تا فلسفه نداشته باشد به کمالش نمیرسد؛ نه حرف خودش را میتواند بیان کند و نه حرف آن را میتوان فهمید. در علوم دیگر یک میزان خاص، یک وزن مخصوص میخواهد. ما در فقه، در طبیعیات، در ریاضیات، در علوم اخلاقی، در علوم حقوقی، در مسائلی از این دست میزانی داریم که این میزان اگر ضرورت ذاتی را بسنجد کافی است؛ وزنی داریم که اگر برای سنجش ضرورت ذاتی کافی باشد بس است. این علوم اینچنیناند یا ممکناند یا اگر ضروریاند ضروری ذاتیاند. ما در فقه در اصول در طبیعیات در اخلاقیات در ریاضیات، ضرورت ازلی نداریم، با ازلی کار نداریم؛ با ذاتی و ممکن کار داریم. ترازویی که موجود ممکن را بسنجد، موجود ضروری ذاتی را بسنجد، این کافی است؛ مثلاً دو دو تا چهار تا ضرورت ذاتی دارد یعنی مادامی که دو هست، یک؛ دوی دیگری هست، دو؛ این دو دو تا باهم ضمیمه شدند، سه؛ مادامی که دو دو تا ضمیمه شدهاند بالضروره الذاتیه این چهار تاست ولی اگر اینها نبودند، چهارتایی در کار نیست. اینها ضرورتش مادام الذات است. دو زوج است بالضروره اما مادامی که هست؛ اگر دویی نباشد زوجیتی در کار نیست.

ریاضیات که مثال ساده و روشنش این است، حرف اکثر و اعلایش ضرورت ذاتی است. طبیعیات همینطور است، نجوم همینطور است، هیئت همینطور است، همه علومی که مربوط به آسمان، زمین، فضا و هواست حداکثر ضرورت ذاتی است. آن ترازویی که ضرورت ذاتی را بسنجد آن میزانی که ضرورت ذاتی را بسنجد جوابگوی تحقیقات علمی این علوم فراوان است اما وقتی به مرز الهیات رسیدیم، یک ترازوی ویژه لازم است و یک وزن دیگر. مستحضرید وقتی از یک قیاس و از یک استدلال نتیجه گرفته میشود که دو اصل ضروری و حتمی را داشته باشیم؛ یک: ترازو؛ دو: وزن؛ یعنی یک طرفِ ترازو وزن باشد آن طرف دیگر مطلب علمی که مورد استدلال یک صاحبنظر است. آن موزون را در یک کفه میگذارند این وزن را در کفه دیگر میگذارند این دو کفه را روی دوش ترازو میگذارند؛ میزان یعنی میزان، وزن یعنی وزن، این دو الا و لابد باید باشند تا صاحب آن علم آن مطلب را   بسنجد.

در الهیات، ترازوی ریاضی، ترازوی طبیعی، ترازوی فقهی، ترازوی اصولی، ترازوی اخلاقی، ترازوی حقوقی و امثال اینها کافی نیست. اینها نظیر ترازوهایی هستند که میخواهند کالا را بسنجند، اگر شما بخواهید آسمان را بسنجید، کل عالم را بسنجید، یک ترازوی دیگر میخواهید. ما درباره الهیات، در ذات و در صفات ذاتی، در این دو منطقه – که از یک نظر منطقههای ممنوعه هستند – ما هر چه میخواهیم ضرورت ازلی میخواهیم نه ضرورت ذاتی؛ ترازویی میخواهیم که بار ضرورت ازلی را بکشد و وزنی میخواهیم که بار ضرورت ازلی را بکشد. این را دین به ما آموخت که امیر بیان علی بن ابی طالب(صلوات الله و سلامه علیه)- که میفرماید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[۳] – وقتی خدا را معرفی میکند میگوید: «سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ»[۴]؛ یعنی او قبل از عدم بود.

قبل از عدم بود یعنی چه؟ یعنی در محدوده او به هیچ وجه بالضروره الأزلیه عدم راه ندارد، چون موجودات بالاخره یا سه طرف یا دو طرف یا یک طرفشان عدم است. ما موجود ممکنی نداریم که هیچ طرفش عدم نباشد؛ اگر بهشت و بهشتیان اند که ابدی هستند، ابدی بالغیر هستند سابقه عدم دارند؛ اگر دنیا و سوابق دنیاست عدم لاحق دارند و بعضی از امورند که اصلاً موجود نشدند؛ یعنی قبلاً معدوم بودند الآن هم معدوماند بعداً هم معدوماند؛ ولی بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه این است که «سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ»؛ یعنی اصلاً عدم در حرم امن ذات اقدس الهی نه در ذات نه در صفات ذات راه ندارد، وجودش میشود ازلی، بالضروره و عدمش ممتنع است بالضروره الأزلیه. عدم در حرم امن الهی ممتنع است بالضروره الأزلیه نه بالضروره الذاتیه و وجود در حرم امن ذات اقدس الهی ضرورت دارد بالضروره الأزلیه نه بالضروره الذاتیه.

این بار ضرورت ازلی را یک قضیه ازلی باید به دوش بکشد نه قضیه ذاتی. یعنی قضایایی در حد «الکل أعظم من الجزء» این توان را ندارند قضایایی در حد دو دو تا چهار تا این توان را ندارند، چون اینها همهشان ضرورت ذاتیاند نه ضرورت ازلی؛ اما اصل تناقض که اجتماع نقیضین محال است بالضروره الأزلیه، ارتفاع نقضین محال است بالضروره الأزلیه، مادامَ ندارد، برای اینکه یا عدم است، دیگر وجود نیست یا وجود است، دیگر عدم نیست، مادامَ ندارد. قضیه مادامَ مربوط به زوجیت اربعه و اعظم بودن کل و امثال ذلک است.

 اصل تناقض بدیهی نیست اوّلی است. بدیهی آن است که برهان دارد ولی نیازی به برهان ندارد ولی اوّلی آن است که اصلاً برهانپذیر نیست. آن شکل اولی که این بار سنگین را میپذیرد هم ضرورت ازلی دارد. شکل اول یک امر فطری است، درست است دیگران سامان بخشیدند ولی تبیین کردند علنی کردند، وگرنه اصلش در نهاد و نهان همه هست؛ اصلاً مردم با منطق حرف میزنند مردم با شکل اول زندگی میکنند.

بنابراین این میزان یعنی شکل اول را و این وزن یعنی اصل تناقض را ما باید داشته باشیم تا اینکه وارد محدوده الهیات بشویم  وگرنه بیسرمایه هستیم. ممکن است کسی درباره واجب سخن بگوید، این درباره واجب حرف میزند ولی امکانی فکر میکند، چون ضرورتی که در دست اوست ضرورت ذاتی است نه ضرورت ازلی، در حالی که ضرورت ذاتی در حرم امن الهیات فلسفه راه ندارد؛ این یک نکته.

نکته دیگر اینکه این قاعده الواحد را همه ما شنیدهایم که «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» که قاعده ای متقن است خیلی هم قوی و غنی است؛ اما وقتی در برابر نقدهای کمرشکن فخر رازی قرار میگیرند ولو خواجه نصیر هم که باشد میماند. خواجه خیلی بر طبل فلسفه کوبید ولی موفق نشد مشکلات قاعده الواحد را حل کند! قاعده «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» برای عقل اول و دوم و امثال ذلک کافی است ولی اشکال شده است که حالا شما رسیدید به فلک هشتم، فلک هشتم که ستارههایش قابل شمارش نیست! شما چند جهتی در عقل اول و دوم تبیین کردید برای پیدایش عقول بعدی اما میلیاردها ستاره که هستند که هر کدامشان ممکن است همسان زمین یا مقداری کوچکتر از زمین یا بزرگتر از کره زمین باشند، اینها چگونه پیدا شدند؟ چند جهت در خدا هست که این امور کثیره پیدا شد؟ اما وقتی که قرآن و همچنین ذات مقدس علی(صلوات الله و سلامه علیه) الله را معرفی میکنند میگویند خدا نامتناهی است. پس خدا واحد است، یک؛ واحد هم «لا یصدر منه الا الواحد»، دو؛ اما مشکل فلسفه این بود که از همان اول این وحدت را درست تبیین نکرد که وحدت نامتناهی است! این وحدت نامتناهی ازل و ابد را بیافریند واحدی است که «لا یصدر منه الا الواحد»؛ یک فروغ رخ ساقی است! این است که جناب حافظ می گوید:

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود        یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[۵]

از ازل تا ابد و از ابد تا ازل همه یک امر هستند. این یک واحد از خدایی است که ازلی و ابدی را زیر پوشش خود دارد؛ این خدایی که واحدِ غیر متناهی ازلی و ابدی است «سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ»؛ اصلاً در حرم امن واجب به هیچ وجه عدم راه ندارد؛ نه سابق نه مع نه بعد. یک موجود ازلی نامتناهی، واحد است، از این واحد «لا یصدر الا الواحد»؛ با یک صیحه (وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَه)[۶] با یک صیحه (إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ).[۷] آن روز رقم مطرح نیست، شما ابررایانه هم بیاورید فرو میافتد، حدی ندارد؛ اعمال همه، اقوال همه، آراء همه، اعتقادات همه با خود همه یکجا با (وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَه) پیدا میشود.

این معنا قاعده الواحد را زنده کرد فلسفه را زنده کرد. وحدت وقتی وحدت ازلی شد و نامتناهی، از آن واحد نامتناهی، فیض نامتناهی نشئت میگیرد؛ سخن از عقل اول و دوم نیست سخن از معرفت ذات و معرفت وصف نیست  سخن از ترکیب از وجود و ماهیت نیست.

این کودک را صدر المتالهین بالغ کرد و این بالغ را به کمال نهایی رساند؛ مرحوم صدر المتألهین به خدمت قرآن آمد و به خدمت   اصول کافی رفت، شرح اصول کافی را به عهده گرفت، تفسیر قرآن را به عهده گرفت، ابدیت و ازلیت که جامع هر دو سرمدیت است را درک کرد. امیر بیان(صلوات الله و سلامه علیه) وقتی مرگ را تعریف میکند میفرماید: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ‏ عَلَیْهِمْ‏ سَرْمَداً»؛[۸] انسان چه شب سفر کند از زمان و زمین بیرون میرود چه روز سفر کند از زمان و زمین بیرون میرود. «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ»؛ یعنی لیل و نهار؛ این مسافر شب بمیرد نه متزمن است نه متمکن، روز بمیرد نه متزمن است نه متمکن؛ «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا» چه شب ظعن و کوچ کند چه روز ظعن و کوچ کند به سرمدیّت میرسد ثابت میشود نه ساکن – البته این سرمد، سرمد بالغیر است نه سرمد بالذات – مثل اینکه دو دو تا چهار تا ثابت است نه ساکن؛ «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ‏ عَلَیْهِمْ‏ سَرْمَداً».

بنابراین شما بزرگواران که در خدمت فلسفه و الهیات فلسفه هستید، بدانید که راه تحول فکری صدر المتألهین چیست و راه تکامل فلسفه چیست؛ به برکت قرآن و عترت هم فیلسوف هدایت شد و هم فلسفه کمال یافت.

تفسیر قرآن و نهج البلاغه حتماً در حوزه های علمیه سراسر کشور مخصوصاً در استان فارس باید تدریس بشوند بحث بشوند شرح بشوند درباره شان پایاننامهنویسی بشود تا این علوم بیش از پیش احیا بشود. وجود مبارک امام(سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم کلینی به آن فرد زندیق فرمود فرق ما و شما این است شما میگویید چون خدا را نمیبینیم نمیپذیریم، ما میگوییم چون دیدنی نیست قبول میکنیم[۹]. الآن مشکل شرق و غرب این است فلسفه مادی میگوید اصاله الحس هستیم و تا چیزی را نبینیم باور نمیکنیم اما الهیات فلسفه میگوید خدا دیدنی نیست آن که دیدنی است نمیتواند خدا باشد.

من انتظار دارم استان فارس که جای این حرفها بود در این زمینه فعال تر باشد؛ مبادا کسی خیال بکند که در خلال این جمعیت چند نفری بودند که نسبت به فلسفه بیمهری کردند لذا رنجیده بشود! در حجاز، در خود خانواده پیغمبر همهشان که یکسان نبودند، در زمین جاهلیت که همهشان یکسان نبودند؛ ولی بالاخره نور نبوت در آن فضای تاریک تابید نور ولایت و امامت در آن فضای تاریک تابید؛ خدای سبحان فضل خود را به هر کس بخواهد عطا میکند. از شما متوقَع است که به تفسیر در درجه اول، به نهج البلاغه در درجه دوم و به علوم رایج حوزوی مثل فقه و اصول و اخلاق و حقوق و اینها که برای همه ما ضروری هستند در درجات بعدی به نحو هماهنگ توجه کنید. امیدواریم سعادت پیدا کنیم تا این حوزهها را حوزه قم را، حوزه نجف را، حوزه مشهد را حوزههای دیگر را به بارگاه امن حضرت ختمی امامت ولی عصر(ارواحناه فداه) تقدیم بکنیم.

«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

[۱].الحکمه المتعالیه، ج۱، ص۴۹.

[۲]. سوره نحل، آیه۵۳.

[۳]. نهج البلاغه، خطبه۱۸۹.

[۴]. نهج البلاغه، خطبه۱۸۶.

[۵]. دیوان حافظ، غزل ۱۱۱.

[۶]. سوره قمر، آیه۵۰.

[۷]. سوره واقعه، آیات۴۹ و۵۰.

[۸]. نهج البلاغه، خطبه۲۲۱.

[۹]. الکافی، ج۱، ص۷۸.