انرژی در فلسفه و فیزیک

کارشناسان:

دکتر مهدی گلشنی، حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی عباسی 

دبیر علمی :

دکتر سیدمحمدتقی موحد ابطحی

زمان:

۱۳۹۴/۱۱/۱۵

اشاره:
نشست علمی «انرژی در فیزیک و فلسفه» از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴ در سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد. در این نشست علمی دکتر مهدی گلشنی، حجتالاسلام والمسلمین دکتر علی عباسی به ارائه بحث و دیدگاههای خود پیرامون انرژی، فیزیک و فلسفه پرداختند.
دبیر علمی این نشست را دکتر سیدمحمدتقی موحد ابطحی برعهده داشتند. گزارش تفصیلی این نشست به شرح ذیل باطلاع خوانندگان محترم میرسد.



درآمد
دکتر موحد ابطحی: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و السلام و الصلوه علی سید الانبیاء و المرسلین و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین.
خدمت اساتید گرامی و حضار محترم سلام عرض میکنم و ایام مبارک دهه فجر را به همه شما عزیزان تبریک عرض میکنم. علی القاعده حضار محترم که با برنامههای مجمع در ارتباط هستند میدانند، مجمع عالی حکمت اسلامی بنا به توصیه مقام معظم رهبری در سال ۱۳۸۲ و تحت نظارت و سرپرستی حضرات آیات عظام، جوادی آملی، سبحانی و مصباح تأسیس شد. هدف اصلی مجمع این است که ظرفیتهای فلسفه اسلامی را در تحلیل مسائل روز و مسائل علمی در شاخههای مختلف آشکار کند. از جمله فعالیتهای مجمع عالی حکمت اسلامی در سالهای گذشته برگزاری نشستهای علمی در قالب گروههای ۹ گانه و همچنین برگزاری نشست‌‌های علمی این چنین و تشکیل دورههای آموزشی مختلف است.
عنوان نشستی را که امروز در خدمت سروران گرامی هستیم «انرژی در فیزیک و فلسفه» است. انرژی یکی از مفاهیم بسیار جا افتاده در فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید است. از آنجا که ما به سادگی واژه انرژی را در گفتمان روزمره خود به کار میبریم، ابتدا تصور کنیم درک خیلی روشنی از این مفهوم داریم. کسانی هم که با فیزیک کلاسیک و جدید آشنایی داشته باشند، با تعاریف عملیاتی این مفهوم آشنا هستند و به خوبی میتوانند معادلات مربوط را حل کنند. اما آیا واقعاً میدانیم که انرژی چیست؟ آیا این مفهوم که تصور میکنیم وضوح دارد، برای دانشمندان و فلاسفه هم وضوح داشته و دارد؟ این مفهوم از چه زمانی وارد طبیعیات و فیزیک شد؟ و چه تطورات مفهومیای را پشت سر گذاشته است؟ و… ، اینها از جمله  پرسشهایی هستند که در این جلسه درصدد بحث درباره آنها هستیم.
ضرورت و اهمیت موضوع همایش
ممکن است برای برخی این پرسش ایجاد شود که چنین مباحثی در شرایط کنونی چه ضرورتی دارد؟ و آیا میتواند کمکی به پیشرفت فیزیک یا فلسفه کند؟ اگر بخواهیم به اهمیت تحلیلهای فلسفی در باب مفاهیم و نظریههای مورد استفاده در علوم، به ویژه علم فیزیک، آشنا شویم شایسته است به دو مقطع زمانی مراجعه کنیم: اول مقطعی که شاهد تحول فیزیک ارسطویی به فیزیک نیوتنی هستیم، یعنی قرون پانزده تا هفده میلادی، و دوم مقطعی که شاهد تحول فیزیک کلاسیک به فیزیک جدید هستیم یعنی قرن بیستم. در این دو مقطع بحثهای فلسفی گسترده و عمیقی در حوزه طبیعیات و فیزیک رخ داده است. از سوی دیگر اگر امروزه بخواهیم درک درستی از فیزیک جدید داشته باشیم، حتماً باید با مبانی فلسفی آن آشنا باشیم تا بدانیم چرا برخی از تحولات در علم فیزیک به شکل خاصی انجام شده است. از سوی دیگر این نوع مباحث میتواند ظرفیتهای پنهان در مکاتب مختلف فلسفی را آشکار سازد.
معرفی اساتید مدعو برای سخنرانی در همایش
در این جلسه در خدمت دو استاد بزرگوار هستیم، جناب آقای دکتر مهدی گلشنی، دکترای فیزیک از دانشگاه برکلی آمریکا، استاد تمام فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، مؤسس و ریاست گروه فلسفه علم و فناوری دانشگاه صنعتی شریف، چهره‌‌ ماندگار کشور در عرصه فیزیک، عضو حقیقی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی و برنده جایزه درس علم و دین بنیاد تمپلتون و همچنین جناب حجتالاسلام والمسلمین دکتر علی عباسی، استاد فلسفه حوزه و دانشگاه، معاونت پژوهشی مجمع عالی حکمت اسلامی و معاونت پژوهشی جامعه المصطفیJ.
ابتدا از آقای دکتر گلشنی خواهشمندیم درباره تاریخچه مفهوم انرژی و تطورات مفهومی آن در فیزیک بحث خود را ارائه فرمایند.
بخش اول؛
سخنان جناب استاد دکتر مهدی گلشنی:
بسم الله الرحمن الرحیم.
بـه نــزد آنـکه جانش در تجلاست
هـمـه عــالم کتاب حق تعالی است
از او هر عالمی چون سورهای خاص
یکی زان فاتحه و آن دیگر اخلاص
در ایـن ره انـبیـاء چـون سـاربـانند
دلــیــل و رهـنـمای کـاروانــنــد
از ایـشـان ســیــد ما گشته سالار
هـمـو اول هـمــو اول در این کار۱
خدمت اساتید محترم، طلاب گرامی سلام عرض میکنم و از اینکه در این محفل شریف توفیق دارم حضور داشته باشم خیلی خوشحالم از حضرت آیتالله فیاضی که دعوت فرمودند تشکر میکنم.
اهمیت مباحث فلسفی و عقیدتی
من امروز بحث انرژی را مطرح خواهم کرد، ولی یک پیام وسیعتری دارم. برای حدود دویست سال فلسفه به مفهوم قدیمیاش از فیزیک طرد شده بود، البته نه نزد همه،. اما در این بیست، سی سال اخیر فلسفه مجددا به فیزیک برگشته و مسائلی مطرح شده که تأثیر خیلی دراز مدتی دارد. ضرورت دارد حوزههای علمیه با فیزیک جدید آشنا شوند، به دلیل اینکه اکثر شبهات روز، شبهاتی هستند که از طریق علم مطرح میشوند. قبلاً شبهات الحادی، بیشتر از طریق فیلسوفانی مانند هیوم۲ مطرح میشد، الآن شبهات از طریق فیزیکدانان و زیست شناسان مطرح میشود البته جواب واقعی آن فلسفی است، که باید به زبان علم بگویید تا مطلب بهتر فهم شود.
پنجاه سال پیش که بنده در امریکا درس میخواندم، فلسفه مطلقاً مطرح نبود الآن هم در ایران مطرح نیست ولی امروزه به شدت فلسفه همراه فیزیک در امریکا و اروپا مطرح است، به طوری که دو سال پیش آکسفورد و کمبریج آمدند با هم یک گروه تشکیل دادند که روی مسائل فلسفی کوانتوم و خلقت و... کار کنند.
الآن فیلسوف علم انگلیسی صریحاً میگوید که نه فلسفه تحلیلی نه فلسفه قارهای، بلکه باید به حکمت طبیعی برگردیم که منظورش همان فلسفه امثال لایبنیتس۳ و آکویناس۴ است. این یک تحول خیلی مثبت است که ما باید از آن استفاده کنیم و اگر نکنیم ضررهای بسیاری خواهیم دید. اگر شما یک سری به دانشگاهها بزنید میبینید که چقدر شبهه مطرح است. کتابهای بعضی از ملحدین ترجمه و منتشر هم شده ولی کمتر جوابها و پاسخ‌‌ها منتشر شده است. من در کمبریج سراغ یک کتابفروشی که مربوط به کلیسا بود رفتم دیدم کتاب هاوکینگ۵ و داوکینز۶ و… را گذاشته و چندین کتاب هم در نقد آنها.  الآن در محیط ما چند کتاب در جواب این شبهات میتوانید پیدا کنید؟! بنابراین خیلی مهم است که فلسفه وارد مباحث علمی شود و ظرفیتهای خود را برای ایضاح برخی از مسائل آشکار سازد و با توجه به ضدیتی که شما در دانشگاههای علوم با فلسفه میبینید یک کار ظریفی را میطلبد.
مقدمه بحث انرژی
اما بحث انرژی، لازم است مقدماتی را بگویم، درباره معنا و چیستی انرژی تا حدی شعر حاجی سبزواری صدق میکند.
مفهومه من اعرف الاشیاء          و کــنهه فــی غایـهالخفاء
البته نمیگویم انرژی در حد وجود است، ولی فاینمن۷ صریح میگوید ما نمیدانیم انرژی چیست. برای اینکه ببینیم چقدر دیدگاهها متفاوت هستند لازم است مروری بر تعاریف موجود از انرژی داشته باشیم. امروزه به قطعیت میتوان گفت که اگر اتفاق نظری درباره این مفهوم وجود داشته باشد، این است که اتفاق نظری درباره چیستی انرژی نیست. شما اگر کتابهای درسی را نگاه کنید به نظر میآید همه چیز درباره مفاهیم فیزیکی روشن و قطعی است. ولی واقعیت این است که فیزیکدانها متن درسی که مینویسند  حرفهایی میزنند، ولی بعدا به گونهای دیگر سخن میگویند. یک فرانسوی کتاب دو جلدی در مکانیک کوانتومی نوشته که خیلی هم معروف است. در مقدمه اشکالات مکانیک کوانتومی را ذکر میکند و در نهایت میگوید البته ما در کتب درسی همرنگ جماعت حرف میزنیم، اما متأسفانه این اشکالات در جامعه ما خیلی مطرح نیستند.
آن موقعی که بنده دانشجوی دانشگاه برکلی بودم روی خیلی چیزها اتفاق نظر بود و معادله نسبیت عام انیشتین۸ حرف آخر تلقی میشد الآن اینطور نیست بلکه اختلاف نظر دارند الآن ما به این نتیجه رسیدهایم که فقط پنج درصد ماده عالم را میشناسیم، اسم نود و پنج درصد ماده عالم را ماده و انرژی تاریک گذاشتیم، بیست و پنج درصد ماده تاریک و هفتاد درصد انرژی تاریک، ماده و انرژی تاریک یعنی چه؟ یعنی جنسش را نمیدانیم چیست؟ آن وقت چطوری میخواهیم بیاییم این احکام کلی را صادر کنیم که جهان خود زاست و خودش به وجود آمده است.
نظر فلاسفه و طبیعتشناسان درباره انرژی
در عرف فیزیک میگویند جهان از ماده و انرژی درست شده، خوب ماده یک مفهوم قدیمی است. در قدیم میگفتند ماده و صورت. ماده آن قابلیت بوده که صورتهای مختلف را به خودش میگرفت. ماده در اصطلاح فیزیک جدید همان ماده و صورت مرکب قبلی است. ولی ماده از زمان نیوتن۹ به معنای خاصی مطرح شد. نیوتن دنبال چیزی میگشت که ببینید یک جسم را با چه خاصیت مهمی میتواند مشخص بکند، توجه کرد که یک جسم در مقابل حرکت مقاومت میکند، پس باید یک خاصیتی را به آن نسبت بدهد که این حاکی از مقاومت در مقابل حرکت باشد. ضمناً دید که اگر بخواهد حرکات آسمانها و غیره را توجیه بکند یک نیروی جاذبه میتواند این کار را بکند پس یک جسم نه تنها در مقابل حرکت مقاومت میکند، بلکه یک نیروی جاذبه هم دارد. بنابراین گفت ماده آن چیزی است که هم در مقابل حرکت مقاومت میکند و هم جاذبه دارد. نیوتن اسم آن خاصیت را جرم گذاشت. پس ماده یعنی آن چیزی که به اصطلاح نیوتنی جرم دارد.
دکارت۱۰ این تعریف را یک مقدار تغییر داد و گفت ماده آن چیزی است که بُعد دارد، ولی با بعد نمیتوانست یک چیز سنگین را از یک چیز سبک تشخیص بدهد بنابراین فهمیدند که آن تعریف ناقص است.
لایبنیتس (۱۷۱۶-۱۶۴۶) که با نیوتن (۱۷۲۷-۱۶۴۳) هم زمان بود یک اصطلاح معرفی کرد به اسم، یک نوع موجود زنده در واقع force living (نیروی زنده) که حاصل ضرب جرم جسم در مربع سرعت آن میشود.
گاسپار گوستاو کوریولیس۱۱ در سال ۱۸۲۹ اصطلاح انرژی را مطرح کرد. پس اصطلاح انرژی حدود دویست سال عمر دارد و قدیمی نیست. برداشتی هم که از انرژی داشتند این بود که یک خاصیتی از ماده است که حاکی از امکان تغییر و حرکت است. تا اینکه انیشتین در اول قرن بیستم این مطلب را مطرح کرد، که جرم یک ماده با انرژی‌‌اش یک رابطهای دارد (جرم یک جسم ضرب در مربع سرعت نور مساوی انرژی آن جسم) ولی معنای این رابطه چیست؟ این چیزی است که بر سر آن اختلاف جدی وجود داشته و دارد.
جرم و انرژی در نظریه نسبیت و طرفداران آن
نسبیت عام که آمد مسئله هم ارزی جرم و انرژی مطرح شد. اول خود نسبیت خاص میگفت اگر شما یک جرمی داشته باشید که تبدیل به انرژی شود معادل این قدر انرژی دارید نسبیت عام گفت اصلاً اینها هم ارز هستند. اینجا چند سؤال مطرح میشود: آیا جرم ـ انرژی یک خاصیت سیستم فیزیکی هستند یا دو خاصیتند؟ ما میگوییم ماده آن چیزی است که جرم دارد اولاً این به طور کلی صادق نیست آیا نور جرم دارد؟ نور نمیتواند ساکن باشد میگویند به طور معمولی جرم هم ندارد، آیا نور انرژی دارد یا ندارد؟ به دلیل خواصی که از نور میبینید قائلند که نور انرژی دارد ولی نور جرم سکون ندارد. آیا جرم و انرژی یک خاصیت هستند یا دو خاصیت، آیا جرم و انرژی به هم تبدیل میشوند یا نمیشوند؟ جواب این پرسشها در کتابهای درسی بسیار ساده است. اما در سطح نظری و فلسفی بین بزرگان تراز اول جواب واحد ندارد.
برای اینکه ببینید همین مسئله که آیا جرم/ ماده و انرژی یک چیز هستند یا دو تا؟ من چند موضع گیری را برای شما مطرح میکنم. ادینگتون۱۲ میگوید اینها یک خاصیت هستند، تبدیلی صورت نمیگیرد اینها دو نمایش از یک چیز هستند، و بعضی وقتها به این صورت و بعضی وقتها هم به آن صورت ظهور مییابد. به عبارت دیگر مدل اندازهگیری ما فرق میکند. اگر به یک شکل خاص آن حقیقت واحد را اندازهگیری کنیم اسمش را جرم میگذاریم و اگر به شکل دیگر اندازهگیری کنیم اسمش را انرژی میگذاریم.
بوندیو اسپرگین روسی میگوید که جرم و انرژی یک خاصیت نیستند، هر چند با هم رابطه دارند. مسافت هم مساوی با حاصلضرب سرعت در زمان است، اما وجود این رابطه به معنای یکی بودن زمان با مسافت نیست.
ریندلر۱۳ میگوید اینها دو خاصیت هستند ولی به هم تبدیل میشوند این به آن تبدیل میشود. مثلاً جرم نابود میشود و انرژی خلق میشود.
انیشتین میگفت جرم و انرژی یک خاصیت هستند و متفاوت از میدان است. به عبارت دیگر انیشتین میگفت ما دو نوع موجود داریم یکی میدان و دیگری ماده یا انرژی، یعنی ماده یا انرژی را یکی میدانست بنابراین میگفت که فیزیک کلاسیک شامل دو جوهر است ماده و میدان، البته بعداً انیشتین، چون وحدت طلب بود، گفت همه چیز را میشود با میدان ساخت.
این دیدگاهها نشان میدهد حقیقت ماده و انرژی و… که در معادلات فیزیکی به سادگی مورد استفاده قرار میگیرد و خیلی واضح به نظر میآید، در سطح عمیق نظری به هیچ وجه ساده و روشن نیست.
امکانهای مختلف در مورد جهان
پس درباره اینکه جهان از چه ساخته شده است ما چهار امکان داریم:
اول، دنیا از جرم و انرژی درست شده است.
دوم، جهان صرفاً از جرم به مفهوم عامش درست شده که شامل انرژی هم میشود.
سوم، جهان صرفاً از انرژی به مفهوم عامش درست شده است.
چهارم، ماده و انرژی دو تجلی مختلف از یک جوهر بنیادین هستند؛ یعنی یک جوهر بنیادی داریم که یک تجلی آن ماده و یک تجلی آن انرژی میشود و این نظریهای  است که برای مثال شهید مطهری آن را مطرح کرده اند.
انرژی و نظریه کوانتوم
بعدها داستانهای دیگری پیش آمد، الکترون کشف و نظریه کوانتوم مطرح شد. این نظریه قضیه را خیلی مشکل کرد. اول که الکترون کشف شد گفتند اتم یک چیز لایتجزی نیست بلکه یک هستهای دارد که الکترون دورش میگردد. الکترون یک موجود نقطهای است؛ بنابراین خیلی قضیه ساده بود الکترون اگر یک موجود نقطهای است روی دایره میگردد، پس هر لحظه مکان و سرعت دارد. اما نظریه کوانتوم میگفت شما نمیتوانید در آن واحد برای یک موجود کوانتومی مکان و سرعت تعیین کنید و بنابراین ذره کوانتومی در واقع نه مکان دارد نه سرعت، و تنها وقتی که مکانش را اندازهگیری میکنید مکان پیدا میکند و وقتی که سرعت آن را اندازهگیری میکنید سرعت پیدا میکند. آقای شرودینگر (یکی از فیزیکدانهای برجسته آن عصر) در واکنش به این موضع میگفت: هر کسی این حرف را بزند احمق بالفطره است ولی خوب همگنان هم سطح خودش صاف و صریح گفتند که تا ما یک چیز را اندازهگیری نکنیم آن چیز فعلیت ندارد و همهاش استعداد است.
مشکل نور و الکترون و راه حل کوانتومی آن (بحث میدان)
در اواخر دهه ۱۹۲۰ نظریه میدانها درست شد. مشکلی که پیدا شده بود این بود که میدیدند نور در بعضی آزمایشها خودش را به صورت ذره و در برخی آزمایشها به صورت موج نشان میدهد. بعد ثابت شد که الکترون هم همین طور است اما واقعاً نور و الکترون موج هستند یا ذره؟ نظریه میدانهای کوانتومی در پاسخ به این پرسش گفت: ما میدان الکترومغناطیسی داریم که یک چیز موجگون است. یک جایی که تمرکز داشته باشد آن را به صورت ذرهای تلقی میکنیم، ولی واقعاً یک موجود داریم و آن هم میدان است. میبینید که فیزیک هر چقدر جلوتر رفت مجردتر شد. میدان چیست؟ در این جا شما با عدد سروکار دارید و میگویید در این نقطه این مقدار میدان الکتریکی هست. بعضیها گفتند اصلاً با زبان ریاضی حرف میزنیم. ما از مفاهیم مبهم موج یا ذره استفاده نمیکنیم، بلکه با زبان بدون ابهام ریاضی حرف میزنیم. من فکر میکنم که فیزیک مدرن به نحو قطعی نظر افلاطون را پسندیده است در واقع واحدهای ماده اشیاء فیزیکی به معنای عرفی آنها نیستند. آنها مثالها هستند، مثالهای افلاطونی ایدههایی که میتوان آنها را به نحو غیر مبهم به زبان ریاضی بیان کرد. هایزنبرگ۱۴ صریح گفت که اصل برای ما آن مُثُل هستند جاهایی جلوههایی از آنها میبینیم که اسمش را الکترون میگذاریم.
هایزنبرگ میگوید: صحبت از موج یا ذره، ناشی از نارسایی مفاهیم روزمره فیزیک کلاسیک است ولی چارهای هم نداریم جز اینکه با زبان روزمره صحبت کنیم بعد در مقابلش اگر میخواهیم ببینیم چقدر اختلاف هست، یک متخصص نظریه میدان دیگر در سطح درجه اول میگوید نه خیر ما دائماً با ذات سروکار داریم؛ در مقام کشف در آزمایشگاه با ذره سروکار داریم و ذره الکترون را در مقام کشف به صورت ذره کشف میکنیم. خوب بعضیها میگویند: بر اساس نسبیت عام در کیهانشناسی و مکملیت در نظریه کوانتوم میگوید واقعیت اساسی جهان نوعی ترکیب ماده و انرژی است. در مقابل در کیهانشناسی میگوئید اصلاً کل ماده جهان، انرژی به مفهوم عامش است. وقتی میآیید سراغ ذرات بنیادی که یک بخش مهم فیزیک این بوده الآن هم هست. چیزی که در سرن الآن هم هست این است که دنبال کشف همین ذرات هستند.میبینید که تعداد زیادی از این ذرات را کشف میکنیم، (بیش از صد ذره) کشف میکنیم خوب ببینید اینها را میتوانید تقلیلش بدهید یا نه؟ دیدند بله مثلاً خود پروتون از چند موجود سادهتر تشکیل شده و فعلاً در آن مرحله متوقف است. بنابراین ما تعداد محدودی ذره داریم یا تعداد بیشمار؟ اینها هر کدام از چه چیز اصیلتر ساخته شدهاند این داستان ناتمام است. حالا این سؤال مطرح میشود که آیا ذرات بنیادی اتمها به مفهوم ذیمغراطیسی۱۵ آن هستند یا اینکه اشکال مختلف نوع دیگری هستند. این سؤالی است که هنوز جوابی نداده‌‌اند.
هایزنبرگ قائل بود همه ذرات بنیادی از جوهری ساخته شده‌‌اند که میتوان آن را انرژی یا ماده جهانی نامید آنها شکلهای مختلفی هستند که این ماده جهانی به خودش میگیرد، این ذره این شکل را به خودش بگیرد اسمش را پروتون و اگر این شکل را به خودش بگیرد اسمش را الکترون میگذارید این البته یک سطح در یک سطح دیگر میگوید: بیش از دوهزار سال پیش بین ذیمقراطیس و افلاطون دعوا بود، آن صحبت ذرات را میکرد و این صحبت مُثُل، وی میگوید: فیزیک قرن بیستم به نفع افلاطون رأی داده؛ یعنی باطن قضیه را به قید ماده برمیگرداند. خوب ببینید که من نظرات این بزرگان را میگویم که اینها در خط مقدم جبهه فیزیک بودند و چقدر اختلاف داشتند ولی اختلاف نظرشان در کتابهای ما منعکس  نشده است، پائولی در پاسخ به این سؤال: که از ایده ماده و جسم قدیمی چه میماند؟ گفت: انرژی. انرژی چیست؟ گفت: انرژی ماده واقعی است که حفظ میشود فقط شکلی که به آن ظاهر میشود تغییر میکند. خوب این حرف پاولی بود؛ بنابراین به نظر او اصل، انرژی است.
لزوم همراهی فیزیک و فلسفه در تحلیل انرژی
بعضی از فیزیکدانهای متأخر که فیلسوف هم هستند، میگویند هیچ تصویر سادهای از ماده و از انرژی نمیتوانیم بدهیم هیچ ماده اولیهای را نمیتوان به عنوان پایهای که همه چیز از آن ساخته شده است در نظر گرفت، بعد میگویند هر چه بیشتر قضیه را دنبال کنیم غیر مادی بودن در پس اشیاء حول ما بیشتر جلوه میکند. آقای فلیپ کلیتون۱۶ (فیزیکدان فیلسوف معاصر امریکایی) میگوید: همانطور که پروژه علم را دنبال میکنیم به این نتیجه میرسیم که هیچ مفهوم سادهای از ماده برای توجیه نتایج فیزیکی کافی نیست. هیچ ماده اولیهای وجود ندارد که سایر چیزها از آن ساخته شده باشد. در عوض هر چه عمیقتر توضیح را دنبال میکنیم غیر مادی بودن، خودش را  بیشتر نشان میدهد. وی پس از این توصیه میکند فقط همکاری بین عالمان و فیلسوفان میتواند به فرمولبندی یک نظریه غیر ماتریالیستی از جهان فیزیکی منتهی بشود. حدود نود سال پیش هم انیشتین همین نصیحت را داشت. وقتی او با معماهای کوانتوم برخورد کرد چون یک ذهن فلسفی عمیق و بنیادی داشت گفت. این مسائل وقتی حل میشود که فیزیکدان، ریاضیدان و فیلسوف با هم کار بکنند و نظر بدهند. خود فیزیک کافی نیست و این مسئلهای است که خود فیزیکدانها به آن رسیدهاند.
نظریات سایر فیزیکدانان و فلاسفه معاصر درباره انرژی
راسل۱۷ در کتاب تاریخ فلسفه غرب، انرژی را به عنوان جوهر یگانه و اصیل مطرح میکند.
ادینگتون جرم و انرژی را یک خاصیت میداند و معتقد است که این خاصیت خودش را به دو صورت نشان میدهد.
البته انیشتین و اینفیلد۱۸ در جاهایی هویت اصلی جهان را میدانها میدانند. انیشتین اصولاً به یک چیز پیوسته و یگانه اعتقاد داشت که اولاً باید چیزها را به صورت وحدت بخشانه تقلیل بدهد و ثانیاً باید یگانه باشد. چون این طور بود پیوستگی را میپسندید، بنابراین اگر ما یک چیز را ذرهای میبینیم، وی این را تمرکز یک چیز پیوسته میبیند.
دسپانیا میگوید: نظریههای ما مدلهایی هستند، که تقریبی از واقعیت میدهند. او معتقد است که واقعیتی غیر فیزیکی و مستقل از ماوراء زمان و مکان وجود دارد. واقعیت تجربی دنیای فیزیک و شعور دو انعکاس مکمل از این واقعیت هستند و خیلی صریح میگوید شعور قابل تحویل به مفاهیم فیزیکی نیست. فیزیک میتواند چهرههایی از این واقعیت مستقل را نشان بدهد. ما یک واقعیتی در جهان داریم فیزیک چهرههایی از واقعیت را نشان میدهد. از نظر دسپانیا جهانی که دنیای کوانتوم به ما نشان میدهد وراء تصور عمومی از ماده است
ارنان مک مولین۱۹ هم یک فیزیکدان طراز اول معاصر که فیلسوف متأله مسیحی معتقدی هم  بود، گفته برخلاف آنچه نیوتن ادعا کرده که من فرضیه نمیسازم و هر چه میگویم از روی آزمایش میگیرم، اما نیوتن غرق در متافیزیک بوده است.
مک مولین کتاب نیوتن را گرفته تحلیل کرده گفته: این فرض متافیزیکی است، این یکی متافیزیکی است و… حالا ببینید چند امکان را مطرح میکند و در انتهاء ترجیح خودش را میگوید، او میگوید دو امکان داریم یا نقشی را که قبلاً جرم یعنی ماده داشت به جرم انرژی میدهد یعنی میگوید آن چیزی که داریم جرم و انرژی است یا اینکه ماده را فقط حاوی جرم بگیریم و جهان را متشکل از جرم و انرژی بدانیم، ماده آن است که فقط جرم دارد ضمناً در جهان چیزی داریم که انرژی است، میگوید در نظریه کوانتوم به نظر میرسد الکترونها که به صورت موج حرکت میکنند ولی در مقام تعامل به صورت ذره عمل مینمایند وقتی با بقیه چیزها میخواهند عمل بکنند ذره گونه عمل میکنند و وقتی دارند حرکت میکنند موج گونه اند، همین است که میگویند نمیتوانیم تصویر واحد بدهیم  بعد میگوید ارسطو ماده را منبع استعداد میدانست. این نقش اکنون برجسته شده است؛ یعنی یک چیزی باشد که زمینه برای بقیه چیزها باشد، خود انرژی به معنای واقعی بیانی از استعداد است. میخواهد بگوید اگر انرژی را میخواهید تعریف کنید یعنی یک زمینه به نظر میرسد که در بنیادیترین سطح واقعیت باید به استعداد نسبت داده شود نه به فعلیت. بعد میگوید: اگر شخص بخواهد یک اصطلاح عام در مورد کل جهان به کار ببرد انرژی به عوض جرم ـ انرژی مناسب تر به نظر میرسد. وی میگوید اگر انرژی را  به مفهوم عامش به کار ببرید آن وقت مناسبتر به نظر میرسد. بدین ترتیب نظریههای فعلی دچار چالش جدی هستند و به همین جهت است که شما میبینید یک فیزیکدان کیهان شناس درجه اول، که حتی به خدا معتقد نیست، چه میگوید؟
من معتقدم که ما در عصر انقلاب فیزیک زندگی میکنیم. دیوید گراس۲۰ یک فیزیکدان برجسته برنده جایزه نوبل و همشاگردی من در برکلی میگوید: من معتقدم که ما در عصری زندگی میکنیم که در آن بسیاری از اصول فیزیکی به خاطر نیاز به رفتن وراء نظریه میدانهای کوانتومی، مورد چالش قرار گرفتهاند، و بسیاری از مفاهیم بنیادی ما نیازمند تجدید نظر اساسی هستند.
نظریات دانشمندان اسلامی درباره انرژی
در پایان به نظرات برخی از فلاسفه اسلامی درباره انرژی هم اشاره کنم:
نظر علامه طباطبایی۲۱ در نهایه الحکمه این است که در صورت اثبات هم ارزی جرم و انرژی، باید انرژی به عنوان یک جوهر تلقی شود. نظر دیگر ایشان در جلد چهار اصول فلسفه و روش رئالیسم این است که حقیقت انرژی چیزی جز حرکت نیست.
استاد حسنزاده آملی۲۲ در شرح منظومه مرحوم سبزواری، انرژی را به عنوان عرض برای جوهر جسمانی تلقی میکند. مرحوم استاد مطهری چند موضع را ذکر میکند؛ جایی انرژی را به عنوان صورت یا  تجلی و  بروزی از ماده تلقی میکند، که این آراء با آراء متأخر فیزیکدانها نزدیکتر است، ولی جای دیگر میگوید: باید یک حالت بسیطتر از حالت ماده بودن و انرژی بودن وجود داشته باشد، که آن حالت بسیطتر وقتی این شکل را میگیرد اسمش را ماده میگذاریم، وقتی آن شکل را میگیرد اسمش را انرژی میگذاریم. پس ماده و انرژی دو صورت برای مادهای بسیطتر هستند.۲۳
خلاصه و جمع بندی بیان استاد دکتر گلشنی
دبیر علمی: خیلی تشکر میکنیم از جناب استاد آقای دکتر گلشنی، اما خلاصهای از بحث ایشان: بحث از ماده یک بحث قدیمی در فلسفه و طبیعیات است و.لی در مورد انرژی علیرغم اینکه تصور میشود که این مفهوم از ابتداء در طبیعیات وجود داشته و مفهوم واضحی است و عمری حدود ۳۰۰ ساله دارد، و توضیحاتی که دکتر گلشنی ارائه فرمودند نشان داد که تعریف عملیاتی روشنی از رابطه ماده و انرژی در فیزیک وجود دارد با  این حال هیچ وحدت نظری در مورد چیستی و تحلیل ماهوی انرژی نیست. آقای دکتر گلشنی دیدگاههای چهارگانهای را در زمینه چیستی انرژی مطرح کردند: ۱. اینکه آیا ما جرم و انرژی را دو جوهر مستقل از هم قلمداد بکنیم؛ ۲. یا اینکه جرم را جوهر اصلی در نظر بگیریم و انرژی را به آن تحویل بکنیم. ۳. حالت سوم انرژی را جوهر اصلی در نظر بگیریم و ماده را به انرژی تحویل بکنیم و در نهایت ۴. اینکه ماده و انرژی را دو جلوه و تجلی از جوهر سومی بدانیم.
حال از آقای دکتر عباسی میخواهیم اگر نکات تکمیلی را در بحث تاریخچه انرژی مدنظرشان هست بیان کنند و به این پرسش به خصوص پاسخ دهند که هر کدام از این چهار موضع توسط چه ادلهای و تحت چه شرایطی حمایت میشوند و اگر بخواهیم از منظر فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه به این بحث بپردازیم چه پاسخی میتوانیم ارائه کنیم؟
بخش دوم
مقدمه
حجتالاسلام والمسلمین دکتر عباسی: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای اینکه به نقطهای برسیم که مفاهیم فلسفی مرتبط با انرژی، وارد حوزه فیزیک شد به عنوان مقدمه مطالبی بیان میشود. مفهوم انرژی، همانطور که دکتر گلشنی اشاره فرمودند، به تدریج در اثر خاصیتهایی که برای ماده شناخته میشد در فیزیک و بعدها در فلسفه مطرح شد. نیروی نیوتنی، حاکی از وجهی از ماده بود و این قابلیت را داشت که بعدها  آن را انرژی پتانسیل نامیدند. آنچه لختی ماده را تشکیل میداد و در مقابل حرکت مقاومت نشان میداد، همان انرژی ذخیره شده در ماده بود. که البته  با تعبیر انرژی از آن یاد نشده است و نیوتن تحت عنوان جرم از این یاد کرده است. نیرو عاملی بود که در جرم تغییر ایجاد میکرد و جرم عاملی بود که در مقابل این تغییر مقاومت نشان میداد. این جرم همان جرم لختی بود که با جرم گرانشی متفاوت بود. البته در آینده تحت عنوان هم ارزی جرم لختی و گرانشی با هم مرتبط شدند. این مقاومت جرم نسبت به نیروی بیرونی که میخواهد در آن تغییر حرکت ایجاد کند زمینهای بود برای اینکه به فکر بیفhتیم که درون جسم خاصیتی وجود دارد که بعدها به نوعی به انرژی هم ربط پیدا کرد.
شکل گیری مفهوم انرژی
پس از آنکه گالیله مسئله تبدیل انرژی جنبشی به پتانسیل و تبدیل انرژی پتانسیل به جنبشی را در آونگ بررسی کرد، این ایده به وجود آمد که در درون جسم خاصیتی وجود دارد  که غیر از جرم آن است. به عبارت دیگر غیر از آن ماده محسوس، در درون این ماده  دو حالت از انرژی است؛ انرژی جنبشی که انرژی در حال حرکت آن جسم است تا در یک نقطهای به توقف میرسد و به اصطلاح امروز، به انرژی پتانسیل تبدیل میشود و دوباره برمیگردد و این انرژی پتانسیل به انرژی جنبشی تبدیل می‌‌شود. پس ما خاصیتی درون ماده داریم که تحت عنوان انرژی از آن یاد شده است. البته آن زمان اسم انرژی برای آن نیاورده بودند، ولی همان چیزی که ما امروز اسمش را انرژی (توانایی انجام کار) میگذاریم را در درون جسم یافتند.
نام گذاری انرژی
لایبنیتس ۲۴ اسم آن را نیروی حیات۲۵ گذاشت. ولی امثال گالیله۲۶ یا نیوتن نامی برای آن نگذاشتند. نام انرژی همان طور که دکتر گلشنی اشاره کردند توسط کلیدیوس استفاده شد و بعد از آن توسط بعضی از افراد؛ مانند فریدریش مولر آلمانی استفاده شد. ولی قبل از آن کلمه انرژی با این مفهومی که ما امروز میشناسیم به کار نرفته است. ولی خاصیتی که ما امروز از آن به اسم انرژی یاد میکنیم از گذشته شناخته شده و محل توجه بود و این مفهوم به تدریج در فیزیک رشد کرد، مانند  بسیاری از مفاهیم دیگری که در علوم شکل میگیرند و رشد میکنند. این اصطلاح هم در طی زمان رشد کرد و وارد فیزیک شد.
تاثیر ترمودینامیک در شکل گیری مفهوم انرژی
به نظرم این واژه و مفهوم در ترمودینامیک خیلی تأثیر داشته است. کسانی هم که بیشتر این مفهوم را مطرح کردند کسانی بودند که در حوزه ترمودینامیک کار میکردند. تبدیل گرما به کار و کار به گرما. اگر سیستمی داشته باشیم گرما به او بدهیم و یا کار روی آن انجام دهیم گرما از او صادر میشود یا کار ایجاد میکند. ماشینهای بخار و انواع ماشینهایی که کار میکند، در واقع سیستمهایی بودند که در آنها تبدیل انرژی صورت میگرفت. ما با انجام مقداری کار، سطح انرژی یا گرمای آن را بالا میبریم. حال این سیستم یا مقداری گرما از خودش خارج میکرد و یا موجب یک حرکت و کار میشد. البته کار به اصطلاح فیزیکی آن همواره با جابجایی است. اگر نیرو وارد کنیم و جابجایی هم صورت بگیرد میگوییم کار اتفاق افتاده است.  اگر سیستم ما منزوی باشد و مرتبط با چیز دیگر نباشد یک پایستگی بقایی در اینجا وجود خواهد داشت. اگر سیستم واقعاً منزوی کامل باشد مقدار گرمایی که شما به او میدهید با مقدار کاری که از او خواهید گرفت برابر است. در واقع تبادل میان این کار و آن گرما امر ثابتی است. مثل این که  خصوصیتی در درون این سیستمها وجود دارد که میتواند موجب انجام کار بشود. این درباره گرما بود اما انواع دیگر انرژی هم شناخته شد که  بعداً مورد توجه قرار گرفت. در ترمودینامیک آن انرژی، انرژی گرمایی بود که تبدیل به کار میشد یا کاری که تبدیل به گرما میشد. کم کم مفهومی به نام انرژی برای سیستمها مطرح شد. تعریف آن توانایی انجام کار شد.
هستی شناسی انرژی (جوهر یا عرض)
در تعریف اولیه از انرژی برداشت جوهری وجود ندارد و به نظر میرسد توانایی، یک قابلیت و کیفیت است. کیفیتی است در درون جسم که جسم میتواند به وسیله آن کار انجام دهد. اگر منظور از انرژی این باشد، باید اطلاق عرض بر آن کرد.  و اینطور که جناب دکتر گلشنی هم اشاره فرمودند در تعاریف مصطلح امروز و در کتابها معمولاً انرژی همان قابلیت انجام کار و کیفیتی است که میتواند در جسم باشد و موجب انجام کار و تغییر در اجسام دیگر شود. اگر این معنا از انرژی مورد تحلیل فلسفی قرار گیرد، قاعدتاً باید تحت مقوله کیف از اعراض نهگانه واقع شود و تحلیل جوهری از آن نمیتوان داشت.
نظر آیت الله حسنزاده درباره انرژی
جناب استاد حسنزاده آملی در تعلیقه منظومه تقریباً با همین نگاه درباره انرژی بحث کردهاند: «و الحق انّالجوهر لا یتقوم بالعرض» جوهر نمیتواند از عرض ایجاد شود. ایشان میگویند این گفته که ماده یا جرم متراکم، انرژی است نمیتواند درست باشد. چون معنایش این است که ما جوهر را که جرم و جسم متراکم شده باشد عرض فرض کنیم. برداشت ایشان این است که انرژی عبارت است از  قابلیت و کیفیت که از معانی عرضی است و اگر شیی ماهیتش کیف شد دیگر نمیتواند جوهر باشد.۲۷ بنابر این  به نظر میرسد ایشان در اصل صحت نظریه هم ارزی جرم و انرژی تردید دارند که آیا اصلاً معادله نوشته شده درست است یا خیر؟ چون مفهومی که به عنوان تعریف انرژی امروز در عرف رایج فیزیک از آن استفاده میکنیم لازمه اش این است که عرض باشد. مگر اینکه بگوییم مسامحهای از گذشته رخ داده است و اینکه میگویند انرژی قابلیت انجام کار است، منظور این است که انرژی چیزی است که قابلیت انجام کار دارد، نه اینکه خودش قابلیت انجام کار است۲۸ و اگر این گونه باشد، انرژی تحت مقوله جوهر واقع میشود.
تأثیر هم ارزی جرم ـ انرژی در هستی شناسی انرژی
اتفاق مهمی که در تاریخ فیزیک افتاد معادله هم ارزی جرم و انرژی انیشتین بود. بنابر نظریه نسبیت، جرم و انرژی به یک معنا به هم بازگشت پیدا کردهاند و هم ارز شدهاند. و بنا شد جرم چیزی باشد که قابلیت تبدیل به انرژی را داشته باشد، انرژی هم چیزی باشد که قابلیت تبدیل به جرم را داشته باشد. بنده  تعمداً کلمه جرم را بیشتر از ماده به کار میبرم، چون همانطور که استاد گلشنی اشاره فرمودند و مرحوم شهید مطهری به آن پرداخته‌‌اند یکی از نظریهها در این جا این  است که ماده را باید کلی تر از جرم و انرژی فرض کرد. یعنی ممکن است ما عنوان عامتری داشته باشیم که نامش ماده است. معمولاً هم ارزی ماده و انرژی گفته میشود ولی تعبیر  جرم و انرژی دقیقتر است. پس آنچه که امروز به عنوان ماده و انرژی از آن یاد میشود همان جرم و انرژی است. بنابراین نظریه باید تعریف ماده در فلسفه را به نحوی اصلاح کنیم که شامل انرژی با خصوصیاتی که دارد هم بشود. معادله هم ارزی نشان داد که E (انرژی) مساوی است با mc۲ (جرم ضربدر مجذور سرعت نور). البته همانطور که فرمودند این به معنای آن نیست  که دو طرف معادلهای که هم ارزند هم سنخ هستند. ولی به هر حال نشان میدهد این دو به یک دیگر تبدیل میشوند. نشاندادن معنای معادلات فیزیک با معادلات ریاضی الزاماً این نیست که دو طرف معادله یک چیز هستند. بلکه بیانگر نسبت آنها در تبدیل به یکدیگر است. در واقع معادله هم ارزی نشان داد: انرژی میتواند  به جرم و جرم میتواند به انرژی تبدیل شود. البته این مطلب به صورت تجربی حداقل در تبدیل جرم به انرژی قابل مشاهده است.  در دوره اولیه جهان که وضعیت جهان متفاوت بود و انرژی اولیه عالم بیشتر بود تبدیل انرژی به جرم زیاد اتفاق افتاده است. ولی الآن به جز در حالت آزمایشگاهی بعید است.
بله الان هم در جایی که انرژی بالایی وجود داشته باشد تبدیل انرژی به جرم ممکن است. ولی اتفاق  عکس آن  واضح است؛ یعنی تبدیل شدن جرم به انرژی و پدید آمدن انرژی از برخورد  ذره و ضد ذره که در نتیجه آن جرم از بین میرود. این پدیده در آزمایشگاه قابل رویت است.
با پذیرفتن  هم ارزی، نگاهمان به انرژی متفاوت میشود. در قرن بیستم پس از نسبیت خاص نگاه به انرژی تغییر کرده است که باید تحلیل دقیقتر فلسفی برای آن پیدا کنیم. با قبول هم ارزی، انرژی  واقعیتی است  که میتواند به جرم تبدیل شود و بالعکس. این امر مستلزم آن است که از سنخ جوهر باشد. چون حداقل در اصطلاح فلسفه جرم تحت مقوله جوهر است، مکان اشغال میکند، حجمی دارد و امتداد دارد.  خصوصیاتی که برای جسم قائل هستیم در جرم وجود دارد پس هر خاصیتی که  برای جوهر قائل هستیم؛ مانند بینیازی از موضوع  جوهر در انرژی هم باید قائل باشیم؛ زیرا تبدیل جوهر به عرض و عرض به جوهر امکان ندارد. این همان اشکالی است  که جناب آقای حسنزاده  مطرح کردند. با توجه به پذیرفتهشدن  معادله هم ارزی  این  فرمایش را میتوان فعلاً از دایره بحث  کنار گذاشت.
دیدگاه دیگر این است که اگر بپذیریم انرژی از سنخ جوهر است، چگونه جوهری است ؟ نسبت آن با جرم چه میشود؟ آیا  مثل جسم و یا جرم، فضا اشغال میکند و حجم و امتداد دارد ؟
به نظرم آن نکته اساسی که فلاسفه ما باید در آن بیشتر ورود پیدا کنند همبن مطلب است که آیا جرم و انرژی، هر دو جلوهای از یک حقیقت ثالثه کلی‌‌تری هستند که خودش را در قالب این دو تا نشان میدهد یا اینکه دو حقیقت هم عرض هستند به عبارت دیگر: دو جلوه از یک حقیقت هستند یا نه دو حقیقت متمایز هستند که قابلیت تبدیل به همدیگر را دارند. این بحثی است که نیاز به تحلیل فلسفی دارد.
نظر علامه طباطباییw
فرمایش مرحوم علامه این است که ممکن است ما فوق جسم و جرم جوهری در نظر بگیریم  که اسمش انرژی باشد. میگوید: اگر اثبات شود که انرژی به جرم یا جرم به انرژی تبدیل میشود بایستی جوهر دیگری را در تعریف وارد کنیم. فرمایش ایشان این است: «نعم لو سلم ما یقال انّ الماده یعنون بها الاجسام الذریّه الاول قابله التبدل الی الطاقه» اگر بپذیریم که ماده که  منظورشان از ماده همان اجسام ذریه و اتمها است قابل تبدیل به انرژی هستند «و انّها مجموعه من ذرات الطاقه المتراکمه» و این اجسام ذریه ( اتمها ) مجموعهای از ذرات انرژی متراکم است. ممکن است  مرحوم علامه با کلمه ذرات انرژی خواسته باشند به انرژیهای کوانتومی اشاره کنند و شاید هم این دقت را نداشتند. از طرفی اگر نظریه میدان را بپذیریم در بعضی جاها انرژی در قالب ذره نیست.
میفرماید اگر این را بپذیریم : «کان من الواجب فی البحث الحکمی اخذ الطاقه نوعا عالیا مترتبا علی الجوهر قبل الجسم» باید قبل از جسم یک نوع دیگری از جوهر هم در نظر بگیریم. فرمایش ایشان این است که گویا نوع دیگری از جوهر داریم که جسم نوعی از آن میشود. ذرات جسمیه ذرات اتمی که ایشان گفت، اجسام اول هستند، اجسام ذریه اولیه هستند. آنها نوعی از جوهر میشوند جوهر دیگری لازم داریم که باید اسمش را انرژی بگذاریم که «ثم ترتیب ابحاث المتفرقه علی ما یناسب هذا الوضع» آن وقت باید بیاییم در واقع مباحث ماده و انرژی را در فلسفه وارد کنیم و مباحث ماده را با یک نگاه دیگری بحث کنیم و ترتیب بحث را عوض بکنیم. ۲۹
بخش سوم؛
پرسش و پاسخ نشست علمی انرژی در فیزیک و فلسفه
سوال: تفاوت تبدیل شدن جرم و انرژی به یکدیگر با این تفسیر که یکی از این دو معدوم و دیگری خلق میشود به چه نحو است؟
معادلهای که بیانگر ارتباط میان جرم و انرژی است یعنیE=mc۲، به آسانی به دست نیامده است. این رابطه با فرضهایی به این صورت درآمده است که بایستی مورد توجه قرار گیرند. به عنوان مثال ولفگانگ ریندلر۳۰ قبول ندارد که این دو یک خاصیت باشند، بلکه معتقد است این دو، دو چیز متفاوت هستند. بر همین اساس او نمیگوید جرم و انرژی به همدیگر تبدیل میشوند، بلکه میگوید یکی از آنها نابود و آن دیگری در ازای آن خلق میشود. یعنی کون و فساد است و حرکت تدریجی نیست. اما تبدیل بدین معناست که مثلاً مشاهده میکنیم که رنگ یک شیئ به تدریج تغییر میکند، نظیر سیب که ابتدا سبز است ولی به تدریج قرمز میشود. مسئله تبدیل یک چیز، با برداشت کلاسیکی رایجی که درباره انرژی وجود دارد، سازگار است. برداشت فیزیک کلاسیک این است که انرژی مطلقاً به عنوان توانایی انجام کار و خاصیتی از ماده تعریف میشود. در این صورت انرژی به واقع عرض است.
ولی وقتی ما وارد حوزه کوانتوم میشویم، تعادل کاملاً به هم میخورد. این مسئله در آنجا به این روشنی نیست. تعابیر درباره مکان داشتن، زمان داشتن و مسائل مشابه آنها به طور کلی دگرگون میشود. به همین خاطر است که عدهای منتظر هستند انقلابی در کوانتوم رخ دهد، چرا که آنها مشاهده میکنند که فیزیکدانان قائلند الکترون نه مکان دارد، نه سرعت دارد، مگر زمانی که شما مکان و سرعت آن را اندازهگیری کنید. برای آنها این مطلب به راحتی قابل پذیرش نیست.
بنابراین چگونگی تبدیل شدن این دو به یکدیگر بین بزرگان فیزیک مورد اختلاف است. بسیاری از آنها قائل به تبدیل نیستند. آنها میگویند یک ذره از بین میرود و دو فوتون به وجود میآید. فوتون در اصطلاح معمول ماده نیست، بلکه به آن انرژی میگویند. عکس آن هم ـ یعنی تبدیل انرژی به جرم ـ وجود دارد. این تبدیل اکنون در آزمایشگاهها انجام میشود و در بالای جو نیز صورت میگیرد و مخصوص ابتدای عالم یا انرژیهای بالا نیست. ولی باید توجه داشت که اصطلاح تبدیل را به نحوی عامیانه به کار میبرند. ماهیت قضیه چندان روشن نیست. دلیلی هم که این فیلسوفان بخاطر آن دنبالهرو این مباحث هستند، این است که قوت یکی از این مواضع، بیشتر نشان داده شود.
بدین ترتیب، ملاحظه میکنید که اولاً اتفاق نظری وجود ندارد و ثانیاً دو رأیی که توسط بزرگان شناخته شدهترِ قضیه مطرح میشود، یکی این است که جوهری مادی وجود دارد که ماده و انرژی تجلیات آن هستند. ولی نظر دیگر که امثال فیلیپ کلیتون۳۱ دنبال میکنند و سرنخ آن به وِرنِر هایزنبرگ۳۲ برمیگردد، این است که اصل آنها غیرمادی است. تا پیش از این، اصلاً دیده نمیشد که صحبت از غیر ماده به میان آمده باشد. ولی اکنون فیلسوف انگلیسی تراز اول که بسیاری از آراء او به ما نزدیک است، آشکارا میگوید که چرا فقط باید به ماده اکتفاء کرد؟ چرا در این زمینه از علل غیر مادی بحث نمیشود؟ این حرف یک حرکت رو به جلو است.
درهرحال، مسئله واقعاً پیچیده است. زمانی که فیزیکدان بزرگی مانند ریچارد فاینمن۳۳ میگوید: که ما نمیدانیم انرژی چیست، این بدین معناست که وی نمیخواهد این تعریفها را اخذ کند؛ نمیخواهد انرژی را به عنوان یک خاصیت تلقی کند؛ حتی جرأت نمیکند به خودش بگوید جوهر است یا چیز دیگر.
سوال: در مورد میدان که امروزه به عنوان فضای انتقال انرژی از آن یاد میشود، فیزیکدانها در تلاش هستند که میدانهای متعدد را به میدان واحد ارجاع دهند، هر چند هنوز توفیق نهایی حاصل نشده است. اما اشکالی که به لحاظ فلسفی رخ میدهد این است که از آنجا که در اجسام تداخل محال است و مسئله میدان واحد نیز هنوز حل نشده است؛ حال با فرض اینکه در این عالم مثلاً چهار یا پنج میدان وجود داشته باشد که ظاهراً متداخل در هم نیز هستند، این تداخلها چگونه رخ میدهد؟
قبل از اینکه همه میدانها را به میدان واحد برگردانیم باید توجه کرد که میدانها یک وجه مشترک دارند و آن انرژی است. میدانها با یکدیگر انرژی مبادله میکنند. تمام وقایعی که اکنون در حال اتفاق افتادن است، نظیر تشعشع نور و مانند آن و بسیاری چیزهای دیگر، براساس این تبادل انرژی است.
سوال: ماده و انرژی تاریک چیست؟ آیا تحلیل فلسفی متفاوتی دارند؟
ماده تاریک نوعی ماده است که ما استدلال میکنیم باید وجود داشته باشد، اما آن را نمیبینیم. وقتی ما به کهکشانها مینگریم و حرکت یک ستاره را در درون یکی از آنها رصد میکنیم، این حرکتها حاکی از این است که جرم این کهکشان بیشاز آن است که تا بهحال اطلاع داشتیم. این مسئله را به دو شکل میتوان پاسخ داد: یا باید معادلات نسبیت عام را عوض کرد که در نتیجه نیاز به جرم دیگری نباشد. به عنوان مثال بهرام مشهون، فیزیکدان بزرگ و ایرانی مقیم امریکا، در حال حاضر در صدد تغییر معادله انیشتین است. دوم اینکه بگویند. نسبیت عام کماکان معتبر است، لکن یک جرم مفقودهای وجود دارد که آن را جرم تاریک نامگذاری میکنند و ما باید در جستجوی این ماده مفقوده باشیم. در حال حاضر نزاع بر سر این دو نگرش است. ولی اینکه کدام یک از اینها درست است را نمیدانیم.
در رابطه با انرژی تاریک هم اختلاف وجود دارد. دانشمندان میگویند هفتاد درصد ماده عالم انرژی تاریک است و این انرژی است که انبساط عالم را روز به روز تداوم میبخشد، البته باز هم فرض انرژی تاریک منوط به این است که ما نسبیت عام را بپذیریم.
سوال: در فرض غیرمادی بودن انرژی، نحوه تأثیر انرژی بر ماده چگونه خواهد بود؟ و آیا این همان مشکل قدیمی رابطه نفس و بدن را به وجود میآورد؟
در این قرن دانشمندان بزرگی به وجود داشتن امور غیرمادی، به عنوان نمونه مسئله شعور، اعتراف کردهاند. بعضی از فیزیکدانان بزرگ عصر ما ـ مانند ماکس پلانک،۳۴ هایزنبرگ، إروین شرودینگر،۳۵پل ویگنر۳۶ و سایرین ـ گفتهاند که شعور امری فیزیکی نیست و هیچ فیزیکی نمیتواند شعور را توضیح دهد. از میان زیست شناسان نیز جان إکِلس،۳۷برنده جایزه نوبل پزشکی، صریحاً میگوید که روح و شعور و مانند آن، اموری فیزیکی نیستند، بلکه یک افاضه خاص الهی هستند و در یک مرحله از رشد جنین افاضه میشوند. زیست شناسان بزرگی وجود دارند که آشکارا بر تأثیر امور غیرمادی بر ماده اعتراف میکنند. حال که ما این تأثیر و تأثر ماده و غیرماده را پذیرفتیم، سؤال این است که تأثیر و تأثر این امور، عرضی است یا طولی و کدامیک را بهتر میشود توجیه کرد؟ بر اساس فلسفه ما، تأثیر و تأثر امور طولی، مشکلی ایجاد نمیکند و قابل توجیه است.
سوال: بحث در مورد چیستی ماده و انرژی و ارتباط آنها با یکدیگر، بدین خاطر بود که ما تلقی واقعگرایانهای از فیزیک و زبان آن داریم، اما اگر نگاهی ابزارگرایانه داشته باشیم و زبان فیزیک را استعارهای بدانیم، اساساً این بحث کنار میرود. سوال این است که اصولاً چه ضرورتی دارد که ما نگاهی واقعگرایانه داشته باشیم؟
فی الجمله روشن است که ما میخواهیم بفهمیم در این عالم چه میگذرد؟ آلبرت انیشتین۳۸میگفت: من آمدهام که ببینم در این عالم چه خبر است؟ قرآن میفرمایدNقُلِ انظُرُوا مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِM (یونس/۱۰۱) یا Nقُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَM (عنکبوت/۲۰). فرق ما با حیوانات در این است که ما میخواهیم بفهمیم واقعاً چه خبر است؟ و آن عظمت و خشیت الهی که در سوره فاطر به آن اشاره شده است، مصداقی برایش وجود داشته باشد. اینها همگی اشاره به نگرشی رئالیستی دارد.
در عین حال، باید خاطر نشان سازیم که بعضی از نظریاتی که در فیزیک مطرح میشود، به نظر میرسد آن نگاه ابزاری را در خود داشته باشند. مثلاً بحث پیرامون ابعاد بالاتر از سه بعد که در نظریه ابرریسمان به آن توجه میشود، انسان احساس میکند که چنین نظریاتی، یک جور بازیهای ریاضی هستند و لذا ابزارانگاری شاید اینجا معنا داشته باشد، ولی مسئله انرژی در طی دو یا سه قرن و در پروسهای از معرفت عادی بشر رشد کرد تا اینکه به مباحثی که اکنون درباره آن مطرح میشود رسید. در مسئله همارزی ـ اعم از اینکه بگوییم جرم و انرژی به یکدیگر تبدیل میشوند، یا بگوییم یکی نابود و دیگری خلق و ایجاد میشود ـ که شواهد تجربی بسیاری برای آن وجود دارد، دیگر مسئله این نیست که بگوییم ما صرفاً در حال استفاده از ابزارهای ریاضی هستیم. در بعضی از نظریات فیزیکی به نظر میآید که نگاه ابزارانگارانه وجود دارد؛ یعنی گویا فیزیکدانها باصرف ابزار ریاضی یکسری پیشبینیهایی را انجام دادهاند. دراینصورت، تنها آن روابط ریاضیاتی هستند که سخن میگویند، اما در مورد انرژی به نظر نمیآید که چنین پروسهای طی شده باشد.
امروزه ابزارانگاری کمابیش بر محیط فیزیک حکومت میکند. این نگرش میگوید ما محاسبه را انجام داده و به تبع آن پیش بینی میکنیم. در صورت موافقت آن با تجربه کار تمام میشود؛ دیگر فهم قضیه مهم نیست. لکن لازم است متذکر شویم که باید به فهم مسئله هم توجه شود. صرف اینکه معادلات کارآمد هستند کافی نیست. نیلزبور۳۹ مدلی اتمی ارائه کرد که در آن الکترونها دور هسته میچرخند و براساس این مدل، لایههای انرژی اتم هیدروژن را به دست آورد که اتفاقاً موفق هم بود، ولی امروزه مدل اتمی وی از رونق افتاده است. بنابراین صرف جواب درست، کافی نیست.در منطق میگویند که مقدمات درست به نتیجه درست میانجامد ولی عکس آن، یعنی نتیجه درست حاکی از مقدمات درست باشد، صادق نیست. بزرگان علم نیزپیوسته هشدار میدهند که ما درصدد فهم عالم هستیم و ابزار ریاضی را برای این هدف است که به خدمت میگیریم.
سوال: انرژی در نظریه ریسمانها چه جایگاهی دارد؟
نظریه ریسمان از ذرات در نوسان سخن میگوید و به عبارتی این نظریه فقط انرژی را مطرح میکند. ولی واقعیت این است که نظریه ریسمان به صورت مد در آمده است. وقتی چیزی مد شد، به صورت کورکورانه دنبال میشود. یکی از موضوعات در عالم فیزیک مسئله مد شدن است، که ناراحتی شدید امثال انیشتین و راجر پنروز۴۰را به دنبال داشته است. در هر حال، برخی از بزرگان فیزیک با نظریه ریسمان مخالف هستند. معادلات تئوری ریسمان ۱۰ به توان ۵۰۰ تا جواب دارند، اما کدام یک از اینها در مورد عالم ما درست است؟ خود مدافعان این نظریه نیز در اینجا به مشکل برخوردهاند. یک نوع از این نظریه، براساس پیشبینیهایی که دارد، قائل است که عالم به جای سه بعد فضایی و یک بعد زمانی، یازده بعدی است، یعنی عالم ده بعد و یک بعد دارد و ابعادی که ما آنها را مشاهده نمیکنیم، کوچک شدهاند. مسئله اینجا است که پیشبینیهای این نظریه هیچ کدام قابل تحقق نیستند و نیازمند انرژیهای فوقالعاده بالا هستند.وانگهی، در همین سالهای اخیر انتظار بر این بود که یکی از پیشبینیهای آن، یعنی ابرتقارن،۴۱محقق شود. اگر فرض کنیم که این پیشبینی محقق میشد، در کنار آن، بعضی تئوریهای دیگر نیز چنین پیشبینیای دارند. لذا ابرتقارن حاکی از صحت آن نبود.
سوال: با توجه به اینکه ماهیت ماده و انرژی اینقدر دارای ابهام است، چرا دانشمندان از چنین مفاهیم مبهمی برای کشف عالم استفاده میکنند؟
پیش از این گفتیم که ما از حدود سه قرن قبل است که با یک خاصیت روبرو هستیم. حتی افرادی هم که نامی برای آن نگذاشته بودند، این خاصیت را میشناختند. عموماً اعتقاد بر این بود که در اجسام، خصوصیتی وجود دارد که میتواند موجب تغییر و حرکت در موجودات دیگر بشود و به عبارتی این خاصیت، قابلیت انجام کار را دارد. حال، اگر ما بگوییم انرژی چیزی جز قابلیت انجام کار نیست، ممکن است محل بحث واقع شود، ولی در صورتی که بگوییم چیزی وجود دارد که قابلیت انجام کار دارد، دیگر نمیتوان آن را انکار کرد. این حداقل تبیینی است که میتوان از این مسئله ارائه داد. حدود دو قرن است که این تبیین را به کار گرفته و از آن استفاده میکنیم. سپس به تدریج به اینجا رسیدیم که در رابطه همارزی، این انرژی که به عنوان قابلیت انجام کار شناخته میشد، با جرم نیز در ارتباط است. بیشتر سؤالات فلسفی از همینجا پیدا شد که اکنون باید دنبال پاسخی برای آنها باشیم. بنابراین، انرژی مفهومی نبوده است که الآن برای ما خاصیتی نداشته باشد و مفهومی غیرعرفی و غیرعقلانی به حساب آید. انرژی چیزی است که ما بسیار با آن سروکار داریم.
سوال: براساس فلسفه صدرا، اینکه ما قائل به تغیّر شویم و بگوییم که یکی از ماده و انرژی کلاً از بین میرود و آن دیگری خلق میشود، محال است. اماچه چیزی باعث شده است که فیزیکدانان قائل به کون و فساد کامل هر یک از ماده و انرژی در قبال دیگری بشوند و به جای آن، نظریه تبدیل را نپذیرند؛ یعنی نگفتند که این مسئله، تغییر شکل یک حقیقت است، از ماده به انرژی و بالعکس. دلیل آنها بر دست کشیدن از نظریه تبدیل چیست؟
این دسته، دلیل محکمی برای ادعای خویش ندارند، زیرا اگر چنین بود، جبهه مخالف آنهاپابرجا نمیماند. ما میبینیم که طرفداران هر دو نظریه از فیزیکدانان تراز اول هستند. این بیشتر به خاطر آن است که فیزیکدانان اصلاً کاری با این ابعاد فلسفی مسئله نداشتند. ایشان به راحتی صحبت از خلق و فنا و تبدیل میکنند و لزومی بر ارائه برهانی فلسفی به نفع نظریه خاص خویش نمیبینند.
سوال: با توجه به تبدیل ماده و انرژی به هم، اصل بقاء انرژی چگونه تحلیل میشود؟ آیا این اصل بر کل عالم حاکم است؟
امروزه فیزیکدانان میگویند که جرم از بین میرود و معادل آن، انرژی تولید میشود و به عکس و بر این اساس آنها از اصل بقاء ماده-انرژی صحبت میکنند. اصل بقاء ماده انرژی در مورد کل عالم به شدت محل اختلاف است. این اصل، در کل عالم یک اصل موضوعه است و صرفاً به عنوان یک ادعا مطرح میشود. تنها در سیستمهای محدود است که ما میتوانیم آن را ثابت کنیم.
سوال: امروزه علم فیزیک تا حدودی از مرزهای مادهگرایی رهایی پیدا کرده است، ولی یک تفسیر متفاوت و به موازات تفسیری که ما در فلسفه خودمان در این گذر از مادهگرایی به ماوراء داریم، در حال عرضه شدن است. براساس این تفسیر، افرادی آمدهاند و حوزه انرژی جهان را به جای خداوند قرار دادهاند. برخی دانشمندان نظیر إروین لازلو۴۲ با طرح نظریه Akashic Field دقیقاً چنین کاری را انجام داده و آن را جایگزین خداوند کرده است. وی میگوید این همان چیزی است که در ادیان به آن خدا گفته میشود؛ یا دیگرانی که آثارشان در جامعه ما نیز تأثیرگذار بوده است مانند دیپاک چوپرا۴۳و مثل کِن ویلبر۴۴که در این راستا، مؤسسه حکمت جهانی را تأسیس کرده است.این گروه، با اندیشههای خود درواقع از مرزهای ماده عبور میکنند و یک قدم به تعالیم الهی نزدیک میشوند و پا به عرصه ماورای طبیعت میگذارند و میپذیرند که یک میدان انرژیای فراتر از ماده وجود دارد لکن از طرف دیگر صدها قدم تعالیم ادیان را به چنین میدانی فرو میکاهند. حال سؤالی که درباره ارتباط روح و انرژی مطرح شد، در بعضی از نوشتههای چنین افرادی یافت میشود؛ فارغ از اینکه شواهدی تجربی در تأیید آن باشد. آنها به صراحت میگویند که وزن کم میشود، پس روح هم انرژی است که میتواند به ماده تبدیل شود و مجدد قابل بازگشت به انرژی نیز هست. خدا هم همین است یعنی در واقع خداوند هم انرژی است. در این حالت، موضع ما در قبال تفسیر متافیزیکی مورد ادعای این دسته چه خواهد بود؟
خود دانشمندان غربی نیز کاملاً متوجه این مسئله هستند و به چنین اندیشههایی پاسخ دادهاند. جالب این است که بعضی از این جوابها، از سوی متألهان مطرح نشده است. مثلاً پل دیویس۴۵ که یک دانشمند سکولار است، برخی از اشکالات چنین نظریاتی را گوشزد میسازد. وی بالصراحه میگوید که امثال این چیزها، در جایگاه خداوند قرار نمیگیرد. لکن متاسفانه آثار منتقدان این چنین نظریاتی چندان مورد توجه جامعه ما قرار نگرفته است که اگر چنین میشد، جهانبینی دینی و اسلامی مورد توجه جدیتری قرار میگرفت.
اما در بررسی دقیق‌‌تر، حقیقتاً کسانی که چنین کتابهایی را مینویسند، دو گونه هستند؛ افرادی که تخصصی در دانش فیزیک ندارند ولی براساس یافتههای این علم در صدد استنباطاتی در حوزه مسائل روانشناسی، الهیات و… برمیآیند.  این دسته، براساس علوم موجود در بعضی زمینهها داوری میکنند. شبیه این استفادهها، در گذشته و در بین اندیشمندان مسلمان هم وجود داشت؛ نظیر بهرهبرداریهای که آلوسی در تفسیر خویش یا شهرستانی در کتاب الإسلام و الهیئه از علوم زمان خودشان داشتند. اینها تلاش میکردند از سطح دانش موجود برای تبیین بسیاری چیزها استفاده کنند؛ گو اینکه این بخش از دانش به انتها رسیده است و ما باید بر اساس این سطح از اطلاعات، همه چیز را تبیین کنیم. این شیوه، ساده کردن مسئله است. دسته دوم، مختصصان دانش فیزیک هستند که در این زمینه حرفهایی میزنند. نقص عمده این افراد این است که معمولاً آنها اطلاعات و تواناییهای فلسفی ندارند. این گروه ناخودآگاه یک پیشفرض در پس ذهن خود دارند و آن اینکه بههرحال ما براساس دانش موجود، عالم را صرفاً در همین حد میبینیم و باید آن را خودکفا در نظر داشته باشیم. هر گونه تبیینی که عرضه میشود بایستی در محدوده همین عالم باشد، لذا در اینجا نباید بحث از یک عالم ماورایی را به میان آورد. این پیشفرض فلسفی است؛ یعنی فرض شده است که نباید عامل دیگری ـ  خارج از این جهان ـ  را وارد کرد. باید خدا، روح و نظایر آنها را به همین عالم برگرداند. اما اگر ما در جای دیگر و به روشی دیگر اثبات کنیم ـ  و البته قابل اثبات نیز هست ـ که عرصه عالم و موجودات، به این مرحله و مرتبه وجودی که ما میشناسیم ـ یعنی عالم ماده ـ محدود نمیشود، طبعاً بعضی از امور دیگر به هیچ وجه قابلیت ارجاع به بعضی از این مفاهیم را ندارند.
ما میبینیم که این مسئله بهنحوی دیگر در خود غرب هم مطرح شده است. اصل این موضوع را کارل پوپر۴۶ مطرح نمود و امروزه میتوان آن را از زبان برخی دانشمندان بزرگ غربی نیز شنید. پوپر میگوید که برخی سؤالات هستند که وی آنها را سؤالات نهایی و بنیادی۴۷ نامید. علم تجربی قادر نیست این پرسشها را پاسخ دهد. پیتر مداوار۴۸ برنده جایزه نوبل پزشکی در کتاب خود با عنوان محدودیتهای علم۴۹ مینویسد که جواب سؤالهایی نظیر اینکه از کجا آمدهام؟ به کجا میروم؟ تکلیف و هدفم چیست؟ و نظایر آنها را نمیتوان با علم داد. مشابه چنین بیانهایی از شرودینگر هم نقل شده است. به این اندیشهها در محیط ما کمتر توجه میشود. علم محدودیت دارد و جواب این سؤالات را نه فقط امروز، بلکه هیچگاه نمیتوان از علم گرفت. فاینمن میگوید که برای پاسخ به این سؤالها باید سراغ فلسفه و دین و… رفت.علم قادر به پاسخگویی به چنین پرسشهایی نیست. جامعه ما بایستی به این حرف توجه کند که جواب همه سؤالها را نمیتوان از علم فیزیک، زیستشناسی و مشابه آنها اخذ کرد.
سوال: الف) با توجه به اصل تشکیکی که در حکمت متعالیه مطرح میشود، مرز بین موجود مادی و مجرد از بین رفته است؛ به این معنا که موجود مادی و مجرد دو وجود مباین نیستند، بلکه دو مرتبه از وجود هستند که میشود تفاوت آنها را تنها با شدت و ضعف بررسی کرد. حال آیا میتوان بین این تعریف از موجود مادی و مجرد و بین حقیقت جرم و انرژی ارتباطی برقرار کرد؟ همانطور که بیان شد، یکی از نگرشهایی که در مورد جسم مطرح است این بود که بگوییم انرژی و جرم دو نحوه وجود هستند که یکی ـ یعنی انرژی ـ در مرتبه طولی بالاتری از دیگری ـ یعنی جرم ـ قرار دارد و بالتبع آثار متفاوت هم دارند. اگر بخواهیم این مدل را در نظر بگیریم آیا میتوان تقریبی بین تعریف انرژی و موجود مجرد انجام داد؛ به عبارت دیگر آیا میشود درجاتی از تجرد مثالی را برای انرژی در نظر گرفت؟
ب) از آنجا که تجرد نیز مقول به تشکیک است، آیا نمیتوان نظریه مساوقت وجود و انرژی را مطرح کرد؟ یعنی بگوییم وجود همان انرژی است. انرژی به توانایی انجام کار تعریف میشود. ما وجود را به منشأ اثر بودن و خارجیت داشتن میشناسیم. این تعریف از وجود یک نحوه تناظری با آن تعریف انرژی دارد و شاید بتوان ارتباطی بین آنها برقرار کرد. در این صورت، آن نظریاتی که حوزه کیهانی انرژی را متناظر با مفهوم خدای ادیان میدانند را نمیتوان متباعد از ذهن در نظر گرفت. درست است که خدای ادیان را نمیشود به انرژی تقلیل داد، اما اگر انرژی را مرتبتی از وجود و مساوق با موجود مجرد بدانیم، به نظر میرسد که به کمک مبانی حکمت متعالیه بهتر بتوان تعریف جدید و مناسبی از انرژی را ارائه داد.
اول اینکه آنها که میگویند انرژی همان خدای ادیان است، در واقع با دید مادی به قضیه نگاه میکنند نه با دید مجرد. بنابراین ما با آنها شریک نیستیم. ثانیاً میتوان انرژی را به مثابه یک امر مجرد منظور کرد. مشابه آن در تعریف امثال هایزنبرگ که مسئله مُثُل را پیش کشیدند، وجود داشت. اگر ما انرژی را مرز میان دنیای مادی و دنیای مجردات یا همان مرحله مادون مجردات؛ یعنی مجردات برزخی در نظر بگیریم، این میتواند به عنوان یک نظریه مطرح بشود، لکن مساوقت وجود و انرژی را نمیشود با جرأت گفت. فیزیک امروز این را پذیرفته است که همان انرژیای که اکنون در این عالم هست به جرم تبدیل میشود. به علاوه، فیزیکدانان در حال حاضر شعور و آگاهیای برای انرژی سراغ ندارند. ممکن است بعدها به این نتیجه برسند که برای مراتب بالاتر انرژی، شعور و آگاهی وجود داشته باشد، ولی آن انرژیای که تبدیل به جرم میشود، فعلاً شعور ظاهریای برای آن قابل تصور نیست، مگر بر مبنای آیه Nیُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِM(جمعه/۱). در چنین حالتی، جرم نیز آن آگاهی را دارد. البته آن شعوری که در تئوری بوهمی مکانیک کوانتوم برای الکترون در نظر میگیرند بایستی در جای خودش بحث شود. در هر حال، آن آگاهیای که ما میشناسیم و در موجودات مرتبه بالاتر یعنی موجودات برزخی یا موجودات مرتبه عقول یافت میشود، در انرژی دیده نمیشود. لذا اینکه ما انرژی را با خداوند یکی بگیریم یا مساوق با وجود بدانیم، به نظر قابل قبول نیست، هر چند ممکن است در یک مرتبه نازله از عالم برزخ و در مرز میان عالم ماده و عالم مجردات باشد. این به عنوان یک نظریه، امکان طرح شدن دارد.
سوال: براساس نظریه«وجود رابطه تشکیکی بین ماده و انرژی و تأثیرگذاری انرژی بر ماده»،  اگر این تاثیرگذاری به نحو فاعلی ـ به معنای فلسفی آن ـ باشد، در این صورت، انرژی باید علت برای ماده باشد؛ آن هم علت به معنای اعطای وجود. در حکمت متعالیه، رابطه علت و معلول به نحو حقیقت و رقیقت است؛ بدینمعنا که علت یعنی انرژی باید تمام کمالات معلول؛ یعنی ماده را به نحو برتر داشته باشد. لکن این طور به نظر میرسد که برای ماده کمالاتی هست که انرژی فاقد آنها است. بنابراین آیا نظریه فوق درباره ماده و انرژی درست است؟ اگر درست است چگونه توجیه میشود؟
خیر؛ چنین نیست. اینکه انرژی کمالاتی دارد که ماده فاقد آنها است، بستگی دارد به اینکه مقصود ما از ماده و انرژی چه باشد؟ ابتدا لازم است تعریف این دو روشن شود تا بتوان گفت که ماده و انرژی دو تا هستند یا یکی و اینکه چه کمالاتی ماده دارد که انرژی ندارد یا بر عکس. پس لزوماً چنین نخواهد بود که انرژی تمام کمالات ماده را دارد. با توجه به نظریههایی که امروزه ارائه شده است، به اعتقاد ما، انرژی مفهومی عامتر از ماده است؛ گاهی اوقات خودش را بهصورت متمرکز نشان میدهد که آن را ماده نام مینهیم و گاهی اوقات نیز صورتی غیرمتمرکز دارد. نظیر این را در مورد الکترون مشاهده میکنیم که دو جلوه دارد. در برخی آزمایشها خودش را به‌‌صورت ذره نشان میدهد و در آزمایشهای دیگر به صورت موج.
اگر اشکال شود که ماده بار دارد درحالی‌‌که انرژی فاقد آن است، این به برداشت متفاوت شما از انرژی بازمیگردد. در حقیقت شما انرژی را در کنار سایر خصوصیات یک جسم میبینید و میگویید که یک جسم فقط انرژی ندارد. انرژی در موجودی ظاهر میشود که بار و خصوصیات دیگر هم دارد. در فیزیک ذرات بنیادی نیز میگویند که بار هم اقسام گوناگونی دارد. لکن باید توجه کرد که وجه مشترک همه این موجودات همان انرژی است.
اشکال: این تأکیدی که بر لزوم تقویت ارتباط بین فیزیک و فلسفه میشود، قابل قبول نیست؛ زیرا فلسفه به خصوص فلسفهای که الآن مرسوم است، یعنی فلسفه الهی، تنها در حد فرضیه میتواند درباره جسم سخن بگوید. به عنوان مثال این مطلب که در خارج یک نحوه وجود داریم به نام جوهر که میتواند مستقل باشد یا به نام عرض که غیر مستقل است؛ چنین چیزی هیچگاه نمیتواند به سؤالاتی نظیر اینکه آیا ذات ماده یا انرژی ذره است؟ یا اینکه دقیقاً این ابهامی که در حقیقت انرژی وجود دارد چیست؟ به روشنی پاسخ دهد، چرا که این مطلب اساساً بحثی عقلی نیست. لذا فیلسوفها همیشه در حد فرضیهپرداز نسبت به عالم خارج خواهند بود. این بیانهایی هم که از فیلسوفانی مانند مرحوم علامه طباطبایی و… نقل گردید، در حقیقت توصیفاتی نسبت به واقع هستند. حال سؤال این است که وقتی این ابهامات و فرضیات را در فیزیک نیز بررسی میکنیم و میگوییم که دانشمندان تراز اول فیزیک نیز چنین نظریاتی دارند، در آن صورت همراهی یک فیزیکدان و فیلسوفی که خارج از فرضیه نمیتواند حرفی بزنند چگونه میتواند به کشف واقعیت خارجی منجر شود؟
اولاً یکی از ثمراتی که بر همراهی فیلسوف و فیزیکدان بار میشود این است که فیلسوف میتواند به فیزیکدان بفهماند که آنچه شما میگویید، تنها امکان و تنها جواب مسئله نیست، بلکه حتی ممکن است به او راه و روش بهتری را پیشنهاد دهد. نظیر این مطلب در فیزیک کوانتوم اتفاق افتاده است. با انجام یک سری آزمایشها در فیزیک اتمی، فیزیکدانان موفق نشدند که علت وقایع را درحوزه میکروسکپی بفهمند. در نتیجه دو راه پیش روی آنها وجود داشت؛ راه نخست این بود که بگویند در آنجا اساساً علیت حاکم نیست، بلکه صُدفه و شانس حکومت میکند. برخی بزرگان فیزیک این راه را دنبال کردند. انیشتین با پشتوانه فلسفیای که داشت، این نگرش را نپذیرفت و مسیر دیگری را در پیش گرفت. وی گفت که علیت کماکان حاکم است لکن شما نتوانستید علت را کشف کنید. بعدها ثابت شد که حق به جانب انیشتین بوده است و میتوان تئوریای عرضه کرد که همان جوابها را نیز به دست دهد، در عین حال علّی هم باشد. تمام این روشنگریها از جانب فیلسوفان عنوان شد. هنگامی که هایزنبرگ قائل شد که شانس بر دنیای زیراتمی حاکم است، پل فایرابند۵۰ فیلسوف خاطر نشان کرد که شما در حقیقت از یک حکم معرفت شناختی نتیجهای هستی شناختی گرفتهاید، یعنی نیافتن علت را دلیل نبودن علت دانستهاید. این تذکرات فلاسفه مهم و موثر بوده است؛ فلاسفهای که آمدند و فیزیک را آموختند و اشتباه فیزیکدانان را به آنها گوشزد کردند.
در همین زمینه سؤالی جالب برای انیشتین مطرح بود از این قرار که چرا ما میتوانیم این جهان را بفهمیم؟ انیشتین میگوید که مشکلترین و غیرقابل درکترین چیزی که ما در مورد فهم جهان داریم این است که میتوانیم این جهان را بفهمیم!۵۱ چرا مغز ما با ریاضیات است که میتواند جهان خارجی را بفهمد؟ جواب این سوالات برای انسانی که دارای جهانبینی خداباورانه است روشن است. این تئوریسازی همان طریقی است که خداوند از ما برای کشف تدریجی جهان خواسته است و پیشرو هم بوده است. همه این ابزارهای مفیدی که مورد استفاده بشر است به کمک همین فرضیات، کشف و اختراع شده است. این فرضیات به مرور زمان کامل و کاملتر شده است به‌‌طوریکه امروزه میبینیم میکروسکپهای الکترونی به کار گرفته میشوند. ما نباید انتظار داشته باشیم که در همان خط اول بتوانیم تمام عالم را بخوانیم.
از طرف دیگر، خود دانش فیزیک نیز انباشت ازمفروضات عام فلسفی است که ممکن است یک زمانی در فلسفه به نفع آنها برهانی اقامه شود. نیوتون میگفت تاکنون ارسطو و اتباع او قائل بودند که آسمانها یک حکم دارند و زمین هم یک حکم متفاوت دارد. اما اکنون من میخواهم برای هر دوی آسمانها و زمین، یک حکم و قانون واحد جاری کنم که هم حرکت سیارات و هم حرکات زمینی از این قانون تبعیت میکنند. این یک فرض اثبات نشده بود که معلوم شد صحیح است. هایزنبرگ میگوید من تئوریهایی را میپسندم که از ریاضیات ساده بهره بگیرد. پل دیراک۵۲ریاضیات زیبا را میپسندید. وی هنگامی که متوجه شد که یک نازیبایی در نظریهاش وجود دارد، آن را به کناری نهاد و گفت این ریاضیات زشت است. روشن است که این فیزیکدانان چنین فرضیاتی را به عنوان اصل قبول میکنند. علوم مملو از این چیزها است. ما در علوم یک سلسله مفروضات فلسفی را به عنوان اصل، انتخاب و قبول میکنیم که ممکن است فلسفه آنها را مستدل کند. اینکه ما میتوانیم جهان را با زبان ریاضی بیان کنیم و فیزیک نیز آن را به عنوان اصل میپذیرد، به هیچ وجه امر واضحی نیست. اگرچه این اصل موفق بوده است، لکن دلیلی در دست نیست که اثبات کند این اصل همواره راهگشا خواهد بود. به همین دلیل در حال حاضر برخی متفکران استدلال میکنند که شاید نتوان کل جهان را براساس ریاضیات بیان کرد.
همچنین این ادعا که فلسفه، فرضیه و فرضیهبافی است، درست نیست. مطالب فلسفی، یا مفاهیم و گزارههای روشن هستند یا اینکه به گزارههای روشن برمیگردند. لذا ما از آنها برای تبیین استفاده میکنیم نه اینکه فرضیهسازی کنیم. بله! نسبت به حقیقت جرم یا انرژی، خود فیزیک میتواند فرضیهپردازی کند، ولی باید این فرضیه توجیه و تبیین عقلانی داشته باشد. اگر ما به عنوان مثال خصوصیاتی برای انرژی بیان میکنیم که آن را از سنخ عرض برمیشمارد، در این صورت انرژی دیگر نمیتواند تبدیل به جرم شود. این دیگر یک فرضیه نخواهد بود، بلکه این امری مسلم و قطعی است. ما براساس مبانی فلسفی، آنچه را که به عنوان نظریه یا فرضیه در فیزیک مطرح میشود، تبیین میکنیم. فلسفه در این گونه مسائل، یا مبانی را در اختیار علم قرار میدهد یا تبیین ارائه میکند.

ــــــــــــــــــــــــ
پینوشت:

۱ شبستری،  گلشن راز.
۲. David Hume (1711-1776)
۳. Gottfried Wilhelm Leibniz (1646-1716)
۴. Thomas Aquinas (1225-1274)
۵. Stephen William Hawking (1942)
۶. Richard Dawkins (1941)
۷. Richard Feynman (1918-1988)(برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۶۵)
۸. Albert Einstein (1879-1955)
۹. Isaac Newton (1643-1727)
۱۰. René Descartes (1595-1650)
۱۱. Gaspard-Gustave de Coriolis (1792-1843)
۱۲. Arthur Eddington (1882-1944)
۱۳. Wolfgang Rindler (1924)
۱۴. Werner Heisenberg (1901-1976)
۱۵. Democritus (460 BC-370 BC)
۱۶. Philip Clayton (1956)
۱۷. Bertrand Russell (1872-1970)
۱۸. Leopold Infeld (1898-1968)
۱۹. Ernan McMullin (1924-2011)
۲۰. David Gross (1941)
۲۱.  طباطبائی،  (۱۳۶۰-۱۲۸۱).
۲۲. حسن زاده آملی،  (۱۳۰۷).
۲۳. مطهری، مجموعه آثار، ج ۹.
۲۴. Leibniz
۲۵. Life Force
۲۶. Galilei
۲۷. بیان: الطاقه فی اللغه هی القوه والقدره ولکنّها فی العباره المذکوره بمعناها الدائر على الألسنه ب «إنرژی» Energie لغه فرنسیه. وفی المعجم الفلسفی تألیف الدکتور جمیل صلیبا أن «مذهب الطاقه قسمان: أحدهما مذهب الطاقه المطلق وهو القول: إن الطاقه هی الحقیقه الجوهریه التی تتألف منها جمیع عناصر الوجود نفوسا کانت أو أجساما والآخر مذهب الطاقه المحدود وهو القول: إن الطاقه هی الحقیقه الجوهریه التی تتألف منها الماده. ونظریه الطاقه هی تفسیر جمیع ظواهر الکون بالطاقه لا بالماده…»
أقول: وکأن القول بتألف الجوهر من الطاقه نظیر قول من ذهب إلى أن الجسم مجموع أعراض مجتمعه وأن الماء رطوبه متراکمه وأن الأرض یبوسه متراکمه وهکذا سائر العناصر وقد نقل صدر المتألهین أقوالهم فی الجواهر والأعراض من الأسفار (ط ۱، من الرحلی، ج ۲، ص ۱۱۶). والحق أن الجوهر لا یتقوم بالعرض. ولو قلنا بإمکان قیام العرض بالعرض فلا بد من أن نقول: إن الانتهاء لا یمکن أن یکون إلّا إلى الجوهر. ومع حفظ تعریف الجوهر والعرض أن الأعراض کم اجتمعت وتراکمت وترکّبت لا یتحقق منها جوهر والقول به مذهب غیر معقول فتدبّر.
۲۸. شایان ذکر است که در علم جدید در تعریف اصطلاحات آن دقتهایی که معمولاً در گذشته بود وجود ندارد.
۲۹. نعم‏ لو سلم ما یقالإن الماده یعنون بها الأجسام الذریه الأولقابله التبدل إلى الطاقهو أنها مجموعه من ذرات الطاقه المتراکمهکان من الواجب فی البحث الحکمی‏أخذ الطاقه نوعا عالیا مترتبا على الجوهرقبل الجسم‏ ثم ترتیب الأبحاث المتفرقهعلى ما یناسب هذا الوضع‏ فلیتأمّل‏. ( طباطبایی، نهایه الحکمه، ص۹۹)
۳۰.Wolfgang Rindler
۳۱. Philip Clayton
۳۲.Werner Heisenberg
۳۳. Richard Feynman
۳۴. Max Planck
۳۵. Erwin Schrödinger
۳۶.Paul Wigner
۳۷. John Eccles
۳۸. Albert Einstein
۳۹.Niels Bohr
۴۰. Roger Penrose
۴۱.Supersymmetry
۴۲. Ervin László
۴۳. Deepak Chopra
۴۴.Ken Wilber
۴۵. Paul Davies
۴۶. Karl Popper
۴۷.Ultimate Questions
۴۸. Peter Medawar
۴۹.The Limits of Science
۵۰. Paul Feyerabend
۵۱. “The most incomprehensible thing about the world is that it is comprehensible.”
۵۲. Paul Dirac