هشتاد و هفتمین جلسه گروه علمی فلسفه دین با موضوع “اصالت متن و نسبیت ظهور“ با ارائه “حجت الاسلام والمسلمین احمد فربهی“ و با حضور اعضاء محترم گروه سه شنبه 12 تیر ۹7 ساعت 19 در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:
اصالت متن و نسبیت ظهور
1.مباحث مقدماتی
1-1.توضیح عنوان:
- نسبیت ظهور؛ یعنی ظهوری که برای متن شکل میگیرد متناسب با معلومات مفسر است.
- اصالت متن؛ یعنی معنا و ظهوری که به یک متن نسبت میدهیم منکشف از متن باشد نه مندرج در متن توسط مفسر، تلقی از متن نه القاء به متن، استنباط از متن نه انتقال از مفسر به متن، دریافت از متن نه تحمیل به متن
1-2.پیشینه:
- در غرب؛ بحث افقهای هرمنوتیکی مرتبط با مسألهی نسبیت ظهور و اصالت متن است.
- در جهان اسلام به چند شکل مطرح بوده است
- به عنوان یک آسیب تفسیر؛ من فسر القرآن برأیه؛ یعنی آسیب تفسیر آن است که کسی چیزی را از خارج متن به متن بیافزاید و در واقع اصالت متن را با تفسیرش از بین ببرد.
- به عنوان یک واقعیت؛ فتوای فقیه شهری بوی شهر میدهد و فتوای فقیه روستایی بوی روستا میدهد از اینرو گاه میگفتند: وقتی بحث به استظهار رسید دیگر نمیتوان بحث کرد، این سخنان به معنای نسبیت ظهور و به گونهای نفی اصالت متن تلقی میشود.
- به عنوان یک نظریه؛ قبض و بسط تئوریک شریعت رسما اعلام کرد که همهی ظهورات نسبیاند و الفاظ شریعت شکمهای پری نیستند که معنا از آن استخراج شود بلکه دهانهای بازی هستند که حکیم و مفسر باورهای خود را در آن دهانها میگذارد.
1-3.ضرورت بحث:
خطری که در تأثیر معلومات مفسّر در ظهور متن دیده میشود، «از بین رفتن اصالت متن وحیانی» و به تبع آن «از بین رفتن اصالت معرفت دینی» است؛ نسبی، متغیر و تابع مفسر شدن معرفت دینی، نتیجهی از بین رفتن اصالت متن و معرفت دینی است، در آنصورت این سؤال پیش میآید که آیا با چنین نگاهی به متن وحیانی، آیا فلسفهی نزول کتب آسمانی باقی میماند یا نفی میشود.
1-4.اقسام ظهور:
بحث را در دو لایه پی میگیریم؛
- ظهور حالی یا معنای منتسب به مؤلف
- ظهور لفظی یا معنای متبادر از لفظ
2.تأثیر معلومات مفسّر بر ظهور حالی مؤلف
2-1.تعریف ظهور حالی:
ظهور حالی، معناییاست که از ظاهر حالِ مؤلف و رفتار زبانی او فهمیده میشود؛ معنایی که از ظاهر حال مؤلف فهمیده میشود را به مؤلف نسبت میدهند از اینرو به آن «معنای منتسب به مؤلف» هم گفته میشود و چون مستلزم نوعی تصدیق به معنای مراد مؤلف است(باور به اینکه مؤلف چنین معنایی را اراده کردهاست) به آن «ظهور تصدیقی» نیز گفته میشود.
2-2.توضیح مدعی:
ظهور حالی یا همان معنای منتسب به مؤلف، متأثر از معلومات مفسر است یعنی معلومات مفسر به مؤلف و واقعیتهای خارجی مرتبط با متن، در شکلگیری ظهور متن نزد مفسر تأثیرگذار است؛ مثلا کلام خدا یا باید مطابق با واقع باشد و یا اگر نیست باید مطابق با حکمت باشد و معلوماتی که مفسر به خدا و واقعیت و نحوهی سخنگفتن خدا دارد، مقتضی تأثیراتی در معنای منتسب به خداست.
این مدعای، نوشتهی حاضر دربارهی تأثیرگذاری معلومات مفسر در معنای منتسب به مؤلف است.
2-3.دلیل:
- دلیل عقلی؛ لزوم هماهنگی بین باورهای مفسر؛ این دلیل در کلام بزرگان نیز آمده است در کلام شیخ انصاری[1] و در کلام ملاصدرا[2]
- دلیل نقلی؛
- حجیت عقل که در کلام اصولیان هم آمده؛ حجیت عقل موجب میشود تا ظهور حالی یا معنای منتسب به مؤلف، هماهنگ با معلومات عقلی مفسر باشد.
- سیرهی عملی معصومان در تفسیر قرآن؛ امام صادق علیهالسلام به ابوحنیفه که آیهی سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنين؛ را اینچنین معنا کردهبود؛ بین مکه و مدینه سیر کنید در حالی که امنیت جانی و مالی دارید! امام علیهالسلام فرمودند آیا بین مکه و مدینه تا حالا کسی را نکشتهاند؟! سپس فرمودند: «إن اللّه لا يقول الّا حقّا» حضرت صادق بودن خدا را به عنوان یکی از معلومات بیرونی، برای نفی یک تفسیر قرینه گرفتند.
2-4.نقد «ضرورت خالیالذهن شدن، هنگام تفسیر»:
برخی از مفسران گفتهاند که هنگام تفسیر باید مفسر ذهن خود را از همهی نظریات عقلی خالی کند«أن ينسى كل أمر نظري عند البحث، و أن يتكي على ما ليس بنظري»[3]
بر اساس آنچه گفته شد چنین چیزی امکانپذیر نیست مگر اینکه کسی آیههای قرآن را واقعنما ندارد و یا برای معلومات عقلی حجیتی قائل نباشد و الا باید بین معلومات عقلیِ مفروضالصدق و معنای منتسب به مؤلف صادق، هماهنگی ببیند.
البته ممکن است مفسری پس از مواجههی با متنی وحیانی، باور سابقش زائل شده و آنچه را که سابقا مفروضالصدق میدانسته دیگر صادق نداند در اینصورت آن معلوم مفروضالصدق سابق دیگر در معنای منتسب به مؤلفِ صادق تأثیرگذار نخواهد بود.
زوال یک باور مفروضالصدق با مواجههی با یک متن وحیانی، امریست ممکن زیرا گاه یک متن وحیانی در خود تبیینی دارد که آن تبیین ذهن را به وجهِ بطلان آن باور مفروضالصدق راهنمایی میکند و یا گاه با اینکه وجهِ بطلان آن باوری که سابقا مفروضالصدق بوده از طریق آیه به دست نیامده اما مفسر یقین میکند که آنچه منبع وحیانی ارائه میکند با آنچه باور اوست منافات دارد در اینصورت اگر مطابقت متن وحیانی با واقع را قویتر ببیند یقینش به باور عقلیاش زائل میشود؛ قویتر یعنی اینکه معلوم عقلیاش مبتنی بر مقدمات پیچیدهای است که با اندک تأملی احتمال وقوع خطا در آن مقدمات پیچیده برای مفسر کاملا معقول و محتمل میشود[4] در اینصورت به محض اینکه یقین کرد آنچه مؤلف صادق میشود بر خلاف باور عقلی اوست در اینصورت باور یقینیاش به معلوم عقلیاش زائل میشود.
2-5.خلاصه:
چون معلومات عقلی و گزارههای وحیانی، واقعنما بوده و حجیت دارند، نزد یک مفسّر باید هماهنگ باشند، هماهنگیِ معلومات عقلی و نقلی، موجب میشود تا معنای منتسب به مؤلفِ صادق، در صورت عدم زوال معلومات عقلی؛ در مواجهه با گزارههای وحیانی، تحت تأثیر معلوماتِ مفسّر قرار گیرد، مگر اینکه ظهور وضعی و معنای خود متن، به مفسّر اجازهی نسبت دادن آن معنای خاص را ندهد که در اینصورت یا باور مفسّر نسبت به مؤلف و یا نسبت به واقعیت خارجی تغییر میکند.
3.تأثیر معلومات مفسّر بر ظهور وضعیِ متن
معنای هر متنی حداقل دو لایه دارد؛ یکی معنای منتسب به مؤلف و دیگری معنای وضعی و قراردادیِ متن که هیچ ارتباطی با مؤلف ندارد بلکه ظهوری منتسب به خود متن دارد.
3-1.تعریف معنای وضعی:
یعنی معنایی که بر اساس قراردادهای زبانیِ یک جامعهی زبانی، شکل گرفته باشد مانند مفردات و ترکیبها.
3-2.توضیح مدعی:
معنای وضعی مفردات و ترکیبهای یک متن، تحت تأثیر برخی از معلومات مفسّر قرار میگیرد از اینرو ظهوری که برای معنای وضعیِ یک متن شکل میگیرد متأثر از معلومات مفسّر است.
معلوماتی که میتواند در معنای موضوعله تأثیر بگذارد حداقل دو دسته از معلومات است؛
- معلومات نظری معنا شناسانه؛
- معلومات ناظر به ذات و طبیعت اشیاء در اسماء اجناسی که به نحو عنوان مشیر وضع شدهاند.
3-3.دلیل:
نظریات معناشناسانه چون رتبتا سابق بر وضعاند، در معنای وضعی و به تبع آن در ظهور حاصل از معنای وضعی، تأثیرگذار است؛ به عنوان مثال اگر کسی قائل به معنای کلی نباشد(نومینالیستها) معنای تمام اسماء اجناس، معنای خاصی میشود مثلا فرد مردد میشود در آن صورت تأثیرات متعدد تفسیری به دنبال خود خواهد داشت.
از سوی دیگر چون بسیاری از اسماء اجناس وضعشان به نحو «عنوان مشیر» بوده، موجب میشود تا با تعمیق معرفت نسبت به ماهیت آن جنسِ خاص، موضوعله نیز نزد افراد تغییر کند؛ «وضع به نحو عنوان مشیر» به این معناست که وقتی عرف میخواست مثلا لفظ «انسان» را بر ماهیت انسان وضع کند؛ چون علم تفصیلی نسبت به ماهیت انسان نداشت، مفهومی را به منزلهی «عنوان مشیر» در ذهن لحاظ کرده و لفظ انسان را برای ماهیتِ واقعی انسان وضع کردهاست و چون معرفت به ماهیت انسان در حال تغییر است، معرفت افراد نسبت به موضوعله نیز در حال تغییر است و به طور طبیعی معلومات مفسّر دربارهی ماهیت خارجی اسماء اجناس در معنای موضوعله و به تبع آن در ظهور وضعی تأثیرگذار خواهد بود.
دلیل بر اینکه اسماء اجناس معمولا به نحو عنوان مشیر وضع شدهاند این است که واضعان میخواستند الفاظ را بر جنس و ماهیت اشیاء وضع کنند اما نسبت به جنس و ماهیت اشیاء علم تفصیلی نداشتند از اینرو مفهومی را عنوان مشیر قرار میدادند تا به کمک آن عنوان مشیر، به موضوع له اشاره کنند و همان ماهیت حقیقی را موضوعله قرار دهند بدین ترتیب اسماء اجناس معمولا به نحو عنوان مشیر وضع شدهاند.
کوتاه سخن اینکه چون برخی از معلومات مفسر رتبتا سابق بر وضعاند و برخی دیگر باعث فهم عمیقتر نسبت به ماهیت اشیاء میشود و در اسماء اجناس، خودِ ماهیت اشیاء موضوعله بوده و مفهوم متصور نزد عرف صرفا عنوان مشیر بوده از اینرو معلومات معناشناسانهی مفسر و نیز معلوماتی که دربارهی ماهیتِ اسماء اجناس دارد باعث شکل گیری معنای وضعی خاص و ظهور وضعی خاصی میشود و از این طریق، ظهور وضعی متن، تحت تأثیر معلومات مفسر قرار میگیرد.
4.اصالت متن با فرض تأثیرپذیریِ ظهور
تأثیرپذیری ظهور حالی و ظهور وضعی از معلومات مفسّر، دو نتیجهی بدوی در پی دارد؛
- نسبیت و نفی اصالت متن وحیانی
- سیّالیّت و امکان تحوّل هر معرفت دینی
این دو لازمه باعث از بین رفتن اصالت و ثبات معرفت دینی و در نتیجه از بین رفتن فلسفهی وجودی متن وحیانی؛ که همانا هدایتگری از طریق بیان مفاهیم و معانی خاص وحیانی است، میشود. به بیان دیگر اگر نسبیت و نفی اصالت متن وحیانی پذیرفته شود در آنصورت معرفت دینی هر عالم دینی، چیزی جز تعینیافتهی باورهای بیرونی او در ادبیات قرآنی نیست و تحول هر معرفت دینی با تغییر باورهای بیرونی مفسر امکانپذیر است و در نتیجه هیچ باور ضروری و مسلم دینی نخواهیم داشت؛ در اینصورت الفاظ شریعت ثابت و معنا کاملا متحول و متغیر و نسبی خواهد بود و معنایی که مفسر به متن نسبت میدهد تلقی او از متن نیست بلکه القاء او به متن است و معرفت دینی، استنباطی نخواهد بود بلکه القائی و تحمیلی خواهد بود. و بدین ترتیب کارکرد اصل وحی که هدایتگری از طریق بیان معارف الهی به واسطهی وحی باشد از بین خواهد رفت.
4-1.نقد ناتمام:
برخی از اندیشمندان دینی برای حل این تالیفاسد، راهحلی که در واقع پاسخ به این نظریه نیز هست ارائه کردهاند.
راهحل آنها این است که چون وضع الفاظ برای معانی متعارف زمان صدر اسلام است پس معلومات و باورهای مفسر در معنای وضعی تأثیر ندارد و چون معنای وضعی، ثابت و تحت تأثیر معلومات مفسر نیست همان معنای ثابت معیار ثبات و اسناد معنا به مؤلف خواهد بود از اینرو مفسّر، تا جایی میتواند معلومات خود را در معنای منتسب به مؤلف نسبت دهد که معنای وضعی به او اجازه دهد و الا این انتساب، خارج از قراردادهای زبانی و اصول محاوره خواهد بود و در نتیجه فاقد اعتبار خواهد بود.
این پاسخ، کامل به نظر نمیرسد زیرا از سوئی برخی از معلومات مفسر مستقیما در معنای وضعی تأثیر میگذارد مانند معلومات معناشناسانه از اینرو اگر چه الفاظ برای معانی متبادر مردم صدر اسلام وضع شدهاند اما اینکه این معانی ممکن است چگونه باشند و ممکن نیست چگونه باشند همگی تحت تأثیر معلومات و باورهای معناشناسانهی مفسرند مثلا کسی که معنای کلی را قبول ندارد به اعتقاد او اصلا ممکن نیست الفاظ اجناس، در صدر اسلام برای معانی کلی وضع شدهباشند چون اصلا چنین معنایی نداریم پس باورها و معلومات مفسر، امکان یا عدم امکان معنای خاص را برای الفاظ مشخص میکند.
از سوی دیگر چون اسماء اجناس در صدر اسلام، برای ماهیات وضع شده و معانی متعارف و متصور نزد عرف، صرفا عنوان مشیر بودهاند از اینرو معلومات مفسّر دربارهی ماهیات اجناس، در معنای وضعی تأثیرگذار خواهد بود.
حال پرسش اساسی این است که؛ اگر معلومات مفسّر، در ظهور حالی و وضعی تأثیرگذار است، چه چیز اصالت متن وحیانی را تأمین میکند؟
4-1.وجود قراردادهای بینالاذهانی در هر جامعهی زبانی:
در هر جامعهی زبانی با وجود تفاوت ذهنیتها، یک لایهی مشترکِ بینالاذهانی، وجود دارد که بر اساس آن معنای مشترک، تفاهم انجام میگیرد؛ آن لایه، صرفا قراردادی است.
دلیل قراردادی بودن آن لایهی مشترک، تفاهمی است که در همان جامعهی زبانی انجام میپذیرد مثلا کسی که نومینالیست باشد، قائل به معنای کلی نیست اما وقتی یک فردِ مردّد را به کار میبرد آن را مردّدِ بین مصادیق خاصی میبیند؛ مثلا وقتی میگوید: «انسان»؛ اگر چه انسان را کلی نمیداند اما آن را بین مصادیق مشخصی مردّد میداند، از اینرو در تمام مصادیقِ مذکور، لایهی مشترکی وجود دارد که همان لایهی مشترک، ملاک تفاهم افراد آن جامعه است.
4-3.کاربرد بجا یا بیجای قراردادها تابع احاطهی علمی مؤلف:
هر متکلم و مؤلفی، به اندازهی احاطهی علمی، که به مواردِ کاربردِ قراردادهای زبانی دارد، آنها را به جا، به کار میبرد و به اندازهی عدم احاطهای که دارد، آن را بیجا به کار میبرد؛ مثلا اگر برای تفهیم یک معنای ثبوتی، جملهی فعلیه را به کار ببرد، شاندهندهی عدم احاطهی علمی اوست و میتوان از نظر بلاغی به او اشکال گرفت اما اگر کسی احاطهی علمی داشته باشد، هر کدام از قراردادها را در جای خود به کار میبرد و بدین ترتیب آن جمله همان بار معنایی خاصی که خودش به دنبال آن است را افاده میکند و این بار معنایی خاص نیز محصول همان قرارداد که مؤلف آن را به جا به کار برده است.
4-4.احاطهی علمیِ مفسّر به واقع، کاشفِ نوع کاربرد قراردادهای زبانی:
اگر کسی قراردادها را به جا به کار برده باشد هر کدام از قراردادها بار معنایی خاصی را به دنبال دارند، در اینصورت مفسّر به اندازهای که آن قراردادهای زبانی را کشف میکند به همان اندازه به بار معنایی آن قراردادها؛ در حالی که مستند به همان قراردادها هستند، پی میبرد. به عنوان مثال وقتی خدا در قرآن میفرماید: «کل شیء هالک الا وجهه» و مفسر در آیهی شریفه میبیند که خدای حکیم «هالک» به کار برده نه «یهلک» متوجه میشود که علی الظاهر مؤلفِ حکیم حالت ثبوت و وضعیت حال اشیاء را لحاظ کرده نه وضعیت آیندهی آنها را از اینرو ظاهرا آیهی شریفه میخواهد بفرماید: «همهچیز همین الان هالکاند» نه اینکه در آینده هالک میشوند؛ حال اگر مفسر، شخص عامی و متعارف باشد ممکن است تفطن به این ظهور قراردادی پیدا نکند اما اگر فیلسوفی که میداند اشیاء در مرتبهی ذاتش ممکن است و لذا هالکالذاتاند به محض اینکه واژهی «هالک» را میبیند اولین چیزی که به ذهنش خطور میکند این است که آیهی شریفه میخواهد بگوید: «همهی اشیاء همین الان هالکاند» سپس ادامهی آیهی شریفه که میفرماید: «الا وجهه»، ذهن مفسر را به احتمالات جدیدی منتقل میکند که ممکن است هنوز از نظر فلسفی هم به آن نرسیده باشد و همین احتمالات ذهن او را به سوی فرضیههای جدید فلسفی بکشاند مثلا به ذهن فیلسوف چنین بیاندازد که اشیاء غیر از حیث ذاتیشان حیث دیگری نیز دارند و آن حیث «وجهاللهی» است و آن دیگر متصف به امکان ذاتی نیست به شرطی که انتساب به الله داشته باشد و بدین ترتیب بساط امکان و وجوب ماهوی از متن واقع برچیده شود.
معلوماتی که مفسّر دارد، گاه تعارض بین دو جملهی وحیانی را برطرف میکند مثلا وقتی یک مؤلفِ حکیم در جملهای میفرماید: «لایقاله له ماهو لانه خلق الماهیة» و یا میفرماید: «لم تُعلَم لک مائیةٌ و ماهیةٌ فتکونَ للاشیاء المختلفة مجانسا» و در جملهی دیگر میفرماید: «لایُثبَت شیءٌ الا بانیةٍ و مائیةٍ» و مفسّر بین این دو تعارض میبیند نظریههای فلسفی میتواند به او کمک کند تا به قراردادهای موجود در این جملهها پی ببرد؛ مثلا وقتی از نظر مباحث فلسفی و تحلیلهای عقلی فهمید که ماهیت به دو معناست؛ یکی مساوق با شیئیت و دیگری مساوق با مخلوقیت و محدودیت، در این صورت تعارض بین آن روایات برای او حل میشود و میگوید: واجبتعالی، ماهیت به معنای مخلوقیت را ندارد اما ماهیت به معنایی که مساوق با شئیت را دارد و این معنا قابل استناد به قراردادهای زبانی است زیرا مناسبت حکم و موضوع اقتضاء میکند، وقتی میفرماید: «لایقال له ماهو لانه خلق الماهیة» مرادش از «ماهیت» همان ماهیتی باشد که مستلزم مخلوقیت است نه آن ماهیتی که ملازم با شیئیت است زیرا میفرماید: «لانه خلق الماهیة» و وقتی میفرماید: «لایثبت شیء الا بانیة و مائیه»؛ مناسبت حکم و موضوع، اقتضاء میکند که «مائیه» در اینجا به معنایی باشد که ملازم با شیئیت است زیرا حضرت میفرماید: «لایثبت شیء الا بإنّیة و مائیة» پس وقتی میفرماید: «هیچ چیزی ثبوت ندارد مگر به انیت و مائیت» معلوم میشود که این «مائیت» مساوق با شیئیت است.
استناد یک ظهور به مناسبت حکم و موضوع، استناد یک ظهور است به قراردادهای زبانی از اینرو، چنین ظهوری، ظهور منتسب به متن و استنباطی است نه القائی و تحمیلی به خلاف جایی که چنین قراردادهایی وجود نداشته و ظهور برداشت شده توسط مفسر، قابل استناد به قراردادهای زبانی نباشد.
4-5.ملاک تحمیل بر متن و تحمّل از متن:
نظریات مفسّر میتواند در کاشفیت از قراردادهای زبانی، مؤثر باشد؛ حال از کجا باید فهمید که تأثیر یک نظریه بر ظهور متن، از باب کشف بوده یا از باب تحمیل بر متن؟
پاسخ آن این است که اگر مفسری برای اسناد استظهارش به متن، توانست به قراردادی زبانی استناد کند در اینصورت میتواند استظهارش را به متن نسبت دهد اما اگر نتوانست به قراردادی از قراردادهای زبانی مستند کند نمیتواند و نباید آن معنا را به متن نسبت دهد زیرا در اینصورت تفسیر به رأی میشود.[5]
4-6.عدم تأثیر همهی نظریات، در ظهور متن:
چون نظریات، به عنوان کاشف از قراردادهای زبانی، معتبر هستند از اینرو چنین نیست که همهی نظریات، در ظهورِ مستندِ به قرارداد، تأثیرگذار باشد بلکه تنها نظریاتی تأثیرگذار است که قراردادی بینالاذهانی را کشف کند و البته ممکن است مورد غفلت مردم باشد و یک مفسّر به کمک نظریات محتواییاش به آن قرادادهای تفطن پیدا کرده باشد.
از اینرو، نظریات مفسر در طول ظهورات مستند به قراردادهای زبانی است نه در عرض آن از لذا نقشی در به وجود آمدن دلالت بر معنای آیه ندارد بلکه کاشف از دالّ بر معنا و مراد مؤلف است یعنی ضمیمه آیه نیست بلکه ارشاد به دلالت خود آیه است.
البته در اینجا نمیخواهیم بگوییم هیچ نظریهای نمیتواند متمّم و مکمّل دلالت آیه باشد بلکه میخواهیم بگوییم نظریاتی که برای مفسّر ظهورسازند، اگر نقشی طولی داشته باشند ظهورشان قابل استناد به متن است و اگر نداشته باشد ظهوری که به متن از سوی مفسّرنسبت داده میشود، تفسیر به رأی است. از این نکته نیز نباید غفلت نمود که باورهای قطعی مفسر میتواند در کشف و تعیین مراد مؤلف متن تأثیر داشته باشد اما آنچه که در این فرض به مؤلف نسبت داده میشود بهجهت متن و ظهور متنی نیست بلکه به جهت قطع به صادق بودن مؤلف و نوع برداشتی که مفسّر از واقعیات خارجی دارد میباشد.
4-7.خلاصه:
خلاصهی کلام اینکه معلومات مفسّر؛ خواه بدیهی یا نظری، در معنای منتسب به مؤلف و معنای متن تأثیرگذار است اما در قراردادهای زبانی هر جامعه، لایهای مشترک و بینالاذهانی وجود دارد که آن لایه، قرارداد مشترک بین افراد آن جامعهی زبانی است، دلیل وجود آن قرارداد مشترک، تفاهم زبانی بین افراد آن جامعه است، آن لایهی قراردادی، ملاک و معیار اصالت متن است از اینرو همان لایهی قراردادی اجازه نمیدهد هر معنایی را به متن و از طریق متن به مؤلف نسبت داد از اینرو تنها معناهایی قابل استناد به متن و مؤلفاند که قابل استناد به قراردادهای زبانی باشند و معلوماتی که ظهورسازند؛ در صورتی که کاشف از قراردادهای زبانیِ به کار رفته توسط مؤلف باشند، ظهوراتشان معتبر و مستند به متن و مؤلفاند اما اگر کاشف از قرادادهای زبانی نباشند طبیعتا مستند به قراردادهای زبانی هم نبوده و اعتبار اسنادی به مؤلف نیز ندارد و بدین ترتیب متن از نسبیت و سیلان خارج میشود.
[1] – در بحث حجیت قطع حاصل از مقدمات عقلیه.
[2] – حاشی الشریعة الالهیه الحقة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیةالضروریة و تَبّاً لفلسفة تکون قوانینها غیرمطابقةللکتاب و السنة.
[3] – طباطبائی، محمدحسین، المیزان ج1 ص6
[4] – شیخالرئیس ابن سینا در مقالهی سوم از برهان شفا میگوید هنگامی که حدود وسطی متعدد شد احتمال وقوع خطا بیشتر میشود.
[5] – خدا رحمت کند مرحوم آیةالله اشتهاردی را؛ تسلط ایشان بر فتاوا و مباحث فقهی، ایشان را تبدیل به رسالهای سیّار کردهبود از اینرو ذهنیتهای ایشان نیز مشوب و مشحون به همین فضاها بود. با توجه به این مقدمه ذکر این خاطره میتواند به تبیین بحث ما کمک کند؛ یکی از افراد میگفت مرحوم اشتهاردی از مدرسهی فیضیه پیاده به طرف خانه میرفت از ایشان پرسیدم: حاجآقا! وسیله دارید؟ ایشان پاسخ داد: بله! و همینطور پیاده به طرف خانه حرکت کردند، دوباره رفتم جلو و گفتم: حاج آقا! شما فرمودید وسیله دارم اما دارید پیاده میروید! ایشان فرمودند: من فکر کردم منظور شما، وسیلةالنجاة آقاسید ابوالحسن اصفهانی است!
برداشت وسیلةالنجاة از سؤال کسی که در حال حرکت کردن میپرسد: وسیله دارید؟ خلاف ظاهر و خلاف قراردادهای زبانی، مبنی بر مناسبت حکم و موضوع است، مگر اینکه قرائن خاصی در کار باشد که چنین استظهاری را متعارف و مستند به قراردادها و اصول محاورهای کند. از اینرو برداشت ایشان مستند به ذهنیتها و انس ذهنی ایشان بوده و حجیت ندارد. در بین فلاسفه نیز چنین اتفاقاتی میافتد مثلا اگر برای ملاصدرا به جهت غلبهی ذهنیتِ حرکت جوهری و یا اصالت وجود، ذهنیتهایی شکل بگیرد که قابل استناد به قراردادهای زبانی نباشد، در اینصورت آن استظهارها غیرمستند به متن و در نتیجه غیرمعتبر میباشند.