یکصدو چهل و دومین جلسه گروه علمی معرفت شناسی برگزار شد
یکصدو چهل و دومین جلسه گروه علمی معرفت شناسی با موضوع: صدق و کیفیت احراز آن در مبناگروی با ارائه بحث: حجت الاسلام والمسلمین سلیمانی امیری و با حضور اعضاء محترم گروه: شنبه ۱۰ بهمن ۹۴ ساعت ۱۹:۳۰ در اتاق جلسات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
در ابتدای این جلسه حجت الاسلام والمسلمین سلیمانی امیری فرمودند:
صدق در منطق و معرفت شناسی، مطابقت صورت قضیه با واقع است. اما سؤال این است که مطابقت قضیه با واقع دقیقا به چه معناست؟ و چگونه مطابقت قابل احراز است؟
میدانیم مطابقت از باب مفاعله است بنابراین دو چیز لازم است: یکی مطابِق و دیگری مطابَق. در کمیت مقداری وقتی میگوییم سطح این کاغذ در طول و عرض مطابق سطح آن کاغذ است، به این معناست که اگر کاغذ اول را روی کاغذ دوم قرار دهیم این دو در یک وضعیت به گونهای روی هم قرار می گیرند که هیچ کدام نسبت به دیگری اضافهای ندارد. یعنی جزئی از کاغذ اول را نمیتوان یافت که بر کاغذ دوم منطبق نباشد یا جزئی از کاغذ دوم را نمیتوان یافت که هیچ جزئی از کاغذ اول بر آن منطبق نباشد. بنابراین اگر هیچ وضعیتی نتوان یافت که کاغذ اول روی کاغذ دوم با شرایط مزبور روی هم قرار بگیرد، آن دو کاغذ در طول و عرض برابر نیستند.
اما در مطابقت یا عدم مطابقت مقداری با مقدار دیگر، لازم نیست انطباق خارجی صورت بگیرد بلکه برای مطابقت کافی است که با ابزار و قواعد هندسی بتوانیم اندازه آن را جداگانه بدست آوریم. اگر نتایج اندازههای بدست آمده یکی بود، میگوییم آن دو با هم منطبقاند. بنابراین برای احراز انطباق همواره لازم نیست که دو شیء را به لحاظ فیزیکی منطبق کنیم حتی در بسیاری از موارد امکان انطباق وجود ندارد و یا اگر هم داشته باشد هزینهبر و مقرون به صرفه نیست. ازاینرو راه دوم هم مقرون به صرفه است و هم کم هزینه. بنابراین مطابقت در اینجا به این معناست که هرگاه چنین مطابقت فیزیکیای صورت میپذیرفت، قطعا یکی از دو کمیت بر دیگری واقع میشد.
حال با توجه به مطابقت در مقدار، وارد بحث در مطابقت قضیه با واقع خودش میشویم. واقع هر چیزی را طبق قرار داد «نفس الامر» مینامیم. بنابراین چگونه میتوان گفت قضیه مطابق با نفس الامر است یا مطابق آن نیست؟
بیشک صدق را به معنای مطابقت و کذب را به معنای عدم مطابقت گرفتهاند، مطابقتی شبیه مطابقت از نوع اول در مقدار معنا ندارد؛ زیرا مطابقت از نوع اول در جایی معنا خواهد یافت که مطابِق و مطابَق از یک سنخ باشند، در حالی که مطابِق از نوع مفهوم و مطابَق از نوع مصداق است و روشن است این دو از یک سنخ نیستند، هر چند نفس الامر برخی از قضایا از سنخ مفهوم باشد اما همین مفهوم نسبت به قضیه، مصداق تلقی شده و قضیه نسبت به آن مفهوم تلقی میشود ازاینرو این همانی بین آن دو برقرار نیست. بنابراین اگر بحث صدق در قضایا مطرح میشود و به معنای مطابقت گرفته میشود، باید شبیه مطابقت از نوع دوم باشد.
بنابراین مطابقت را باید به این معنا گرفت که در صورتی یک قضیه صادق است که اگر(بر فرض محال) قضیه از ذهن به خارج و نفس الامر خودش منتقل شود، عین آن باشد و یا بالعکس اگر (بر فرض محال) خارج، وارد ذهن شود عین همین قضیه گردد.
حال مشکل این است که چگونه میتوان گفت این قضیه صادق است به گونهای که هرگاه قضیه بر فرض محال به خارج منتقل شود، همان نفس الامر بشود و یا هرگاه بر فرض محال نفس الامر به ذهن منتقل گردد ، همین قضیه بشود؟ به تعبیر دیگر، چگونه احراز کنیم که قضیه از نظر منطق و معرفت شناسی مطابق با واقع است؟
بنابراین مهم احراز مطابقت به معنای دوم است. برای احراز مطابقت یا عدم آن، جداگانه باید قضیه بدیهی و نظری را مورد بررسی قرار دهیم. طبق مبنا گروی قضایای نظری از قضایای بدیهی بدست میآیند. ازاینرو برای احراز صدق یا عدم صدق آنها باید دو چیز احراز شود: احراز صدق قضایای بدیهی و احراز اعتبار راهکارهای منطق استنتاج در استخراج نتایج از مقدمات. بخش دوم را قواعد منطق استنتاج متکفل است. بنابراین هرگاه قواعد معتبر منطق استنتاج را در استدلالهای خودمان رعایت کرده باشیم، در این صورت خواهیم گفت نتیجه صادق است البته مشروط بر آن که مقدمات آن صادق باشد. و اگر آن مقدمات خود مستنتج از مقدمات دیگر باشند، باز خواهیم گفت مقدمات نیز صادقاند اگر مقدمات این مقدمات صادق باشند این فرایند تا مبادی برهان پیش میرود. بنابراین هرگاه نتایج بر اساس قواعد معتبر استنتاج بدست آمده باشند، در صورتی صادق است که مبادی آنها صادق باشند. بنابراین پس از احراز استفاده از قواعد معتبر استنتاج، مهم احراز صدق مبادی آنهاست.
برای احراز صدق مبادی، میتوان گفت که مبادی دو دستهاند: وجدانیات و غیر وجدانیات، و غیر وجدانیات یا اولیاتاند یا غیر اولیات، و غیر اولیات از غیر وجدانیات یا حسّیاتاند یا مجربات، یا حدسیات، یا متواترات یا فطریات که به جز حسّیات همگی در واقع نظری هستند و با برهان معلوم میشوند و برهان آنها به مبادی بر میگردد که نمیتوان مبادی آنها را از سنخ خودشان دانست، بلکه در نهایت باید به اولیات برگردد.
اما در حسّیات به دلیل آن که حس در معرض خطاست، چه قائل به حضوری بودن محسوسات باشیم یا نباشیم، در اعتبار صدق محتاج به برهان خواهیم بود. بنابراین حسّیات هم ملحق به نظریات خواهد بود و برای احراز صدق آنها باید به مبادی اولیه آنها برگردیم.
با توجه به تقسیمات مختلف مبادی، روشن شد که مهم احراز صدق اولیات و وجدانیّات است.
احراز صدق وجدانیات: ممکن است در احراز صدق وجدانیات این گونه استدلال شود: ازآنجایی که وجدانیات برگرفته از علم حضوریاند و علم حضوری علمی است که عالِم خود نفس الامر را بیواسطه مییابد؛ بنابراین عالِم، به علم حضوری می یابد که قضیه وجدانیاش مطابق با نفس الامرش است؛ چرا که مطابِق و مطابَق به علم حضوری پیش عالِم حاضر است و عمل مطابقتِ دو امر حضوری هم در ظرف علم حضوری انجام میگیرد و او به علم حضوری مطابقت را مییابد. بنابراین احراز میشود وجدانیات مطابق با نفس الامر خودشان هستند.
اما پیشتر اشاره کردیم، قضیه به عنوان مطابِق از سنخ مفهوم است و نفس الامر به عنوان مطابَق از سنخ مصداق است و این دو از یک سنخ نیستند تا به معنای اول، مطابقت آنر احراز کنیم یا بگوییم قضیه وجدانی مطابِق با نفس الامر خودش هست. پس در اینجا هم باید مطابقت به معنای دوم باشد؛ یعنی هرگاه قضیه وجدانی بر فرض محال از مرتبه مفهومی به مصداق خودش منتقل شود، عین آن مصداق باشد و یا بر عکس هرگاه نفس الامر و مصداق قضیه وجدانی (بر فرض محال) به مرحله مفهوم منتقل شود، همان قضیه وجدانی بشود.
اما میتوان گفت که بدیهی است که وجدانیات- نه تفسیر وجدانیات- مطابق با نفس الامر هستند. اکنون سؤال این است که مقصود شما از بدیهی به چه معناست؟ آیا به این معناست که به علم حضوری مییابیم که قضیه با نفس الامر مطابقت دارد، اگر این باشد، در واقع مطابقت را از نوع اول گرفتیم و بیان شد که چنین چیزی ممکن نیست و از آن به معنای دوم منتقل شدیم. بنابراین بدیهی در اینجا باید به معنای اولی باشد؛ یعنی قضیه: «وجدانیات مطابق با نفس الامر هستند» از قضایای اولیه است و یا از نوع فطریاتی است که حد وسطی دارد که به طور بدیهی در هنگام تصور موضوع و محمول به ذهن میآید. بنابراین احراز مطابقت وجدانیات، ریشه در احراز اولیات به عنوان قضایای پایه دارد.
صدق در منطق و معرفت شناسی، مطابقت صورت قضیه با واقع است. اما سؤال این است که مطابقت قضیه با واقع دقیقا به چه معناست؟ و چگونه مطابقت قابل احراز است؟
میدانیم مطابقت از باب مفاعله است بنابراین دو چیز لازم است: یکی مطابِق و دیگری مطابَق. در کمیت مقداری وقتی میگوییم سطح این کاغذ در طول و عرض مطابق سطح آن کاغذ است، به این معناست که اگر کاغذ اول را روی کاغذ دوم قرار دهیم این دو در یک وضعیت به گونهای روی هم قرار می گیرند که هیچ کدام نسبت به دیگری اضافهای ندارد. یعنی جزئی از کاغذ اول را نمیتوان یافت که بر کاغذ دوم منطبق نباشد یا جزئی از کاغذ دوم را نمیتوان یافت که هیچ جزئی از کاغذ اول بر آن منطبق نباشد. بنابراین اگر هیچ وضعیتی نتوان یافت که کاغذ اول روی کاغذ دوم با شرایط مزبور روی هم قرار بگیرد، آن دو کاغذ در طول و عرض برابر نیستند.
اما در مطابقت یا عدم مطابقت مقداری با مقدار دیگر، لازم نیست انطباق خارجی صورت بگیرد بلکه برای مطابقت کافی است که با ابزار و قواعد هندسی بتوانیم اندازه آن را جداگانه بدست آوریم. اگر نتایج اندازههای بدست آمده یکی بود، میگوییم آن دو با هم منطبقاند. بنابراین برای احراز انطباق همواره لازم نیست که دو شیء را به لحاظ فیزیکی منطبق کنیم حتی در بسیاری از موارد امکان انطباق وجود ندارد و یا اگر هم داشته باشد هزینهبر و مقرون به صرفه نیست. ازاینرو راه دوم هم مقرون به صرفه است و هم کم هزینه. بنابراین مطابقت در اینجا به این معناست که هرگاه چنین مطابقت فیزیکیای صورت میپذیرفت، قطعا یکی از دو کمیت بر دیگری واقع میشد.
حال با توجه به مطابقت در مقدار، وارد بحث در مطابقت قضیه با واقع خودش میشویم. واقع هر چیزی را طبق قرار داد «نفس الامر» مینامیم. بنابراین چگونه میتوان گفت قضیه مطابق با نفس الامر است یا مطابق آن نیست؟
بیشک صدق را به معنای مطابقت و کذب را به معنای عدم مطابقت گرفتهاند، مطابقتی شبیه مطابقت از نوع اول در مقدار معنا ندارد؛ زیرا مطابقت از نوع اول در جایی معنا خواهد یافت که مطابِق و مطابَق از یک سنخ باشند، در حالی که مطابِق از نوع مفهوم و مطابَق از نوع مصداق است و روشن است این دو از یک سنخ نیستند، هر چند نفس الامر برخی از قضایا از سنخ مفهوم باشد اما همین مفهوم نسبت به قضیه، مصداق تلقی شده و قضیه نسبت به آن مفهوم تلقی میشود ازاینرو این همانی بین آن دو برقرار نیست. بنابراین اگر بحث صدق در قضایا مطرح میشود و به معنای مطابقت گرفته میشود، باید شبیه مطابقت از نوع دوم باشد.
بنابراین مطابقت را باید به این معنا گرفت که در صورتی یک قضیه صادق است که اگر(بر فرض محال) قضیه از ذهن به خارج و نفس الامر خودش منتقل شود، عین آن باشد و یا بالعکس اگر (بر فرض محال) خارج، وارد ذهن شود عین همین قضیه گردد.
حال مشکل این است که چگونه میتوان گفت این قضیه صادق است به گونهای که هرگاه قضیه بر فرض محال به خارج منتقل شود، همان نفس الامر بشود و یا هرگاه بر فرض محال نفس الامر به ذهن منتقل گردد ، همین قضیه بشود؟ به تعبیر دیگر، چگونه احراز کنیم که قضیه از نظر منطق و معرفت شناسی مطابق با واقع است؟
بنابراین مهم احراز مطابقت به معنای دوم است. برای احراز مطابقت یا عدم آن، جداگانه باید قضیه بدیهی و نظری را مورد بررسی قرار دهیم. طبق مبنا گروی قضایای نظری از قضایای بدیهی بدست میآیند. ازاینرو برای احراز صدق یا عدم صدق آنها باید دو چیز احراز شود: احراز صدق قضایای بدیهی و احراز اعتبار راهکارهای منطق استنتاج در استخراج نتایج از مقدمات. بخش دوم را قواعد منطق استنتاج متکفل است. بنابراین هرگاه قواعد معتبر منطق استنتاج را در استدلالهای خودمان رعایت کرده باشیم، در این صورت خواهیم گفت نتیجه صادق است البته مشروط بر آن که مقدمات آن صادق باشد. و اگر آن مقدمات خود مستنتج از مقدمات دیگر باشند، باز خواهیم گفت مقدمات نیز صادقاند اگر مقدمات این مقدمات صادق باشند این فرایند تا مبادی برهان پیش میرود. بنابراین هرگاه نتایج بر اساس قواعد معتبر استنتاج بدست آمده باشند، در صورتی صادق است که مبادی آنها صادق باشند. بنابراین پس از احراز استفاده از قواعد معتبر استنتاج، مهم احراز صدق مبادی آنهاست.
برای احراز صدق مبادی، میتوان گفت که مبادی دو دستهاند: وجدانیات و غیر وجدانیات، و غیر وجدانیات یا اولیاتاند یا غیر اولیات، و غیر اولیات از غیر وجدانیات یا حسّیاتاند یا مجربات، یا حدسیات، یا متواترات یا فطریات که به جز حسّیات همگی در واقع نظری هستند و با برهان معلوم میشوند و برهان آنها به مبادی بر میگردد که نمیتوان مبادی آنها را از سنخ خودشان دانست، بلکه در نهایت باید به اولیات برگردد.
اما در حسّیات به دلیل آن که حس در معرض خطاست، چه قائل به حضوری بودن محسوسات باشیم یا نباشیم، در اعتبار صدق محتاج به برهان خواهیم بود. بنابراین حسّیات هم ملحق به نظریات خواهد بود و برای احراز صدق آنها باید به مبادی اولیه آنها برگردیم.
با توجه به تقسیمات مختلف مبادی، روشن شد که مهم احراز صدق اولیات و وجدانیّات است.
احراز صدق وجدانیات: ممکن است در احراز صدق وجدانیات این گونه استدلال شود: ازآنجایی که وجدانیات برگرفته از علم حضوریاند و علم حضوری علمی است که عالِم خود نفس الامر را بیواسطه مییابد؛ بنابراین عالِم، به علم حضوری می یابد که قضیه وجدانیاش مطابق با نفس الامرش است؛ چرا که مطابِق و مطابَق به علم حضوری پیش عالِم حاضر است و عمل مطابقتِ دو امر حضوری هم در ظرف علم حضوری انجام میگیرد و او به علم حضوری مطابقت را مییابد. بنابراین احراز میشود وجدانیات مطابق با نفس الامر خودشان هستند.
اما پیشتر اشاره کردیم، قضیه به عنوان مطابِق از سنخ مفهوم است و نفس الامر به عنوان مطابَق از سنخ مصداق است و این دو از یک سنخ نیستند تا به معنای اول، مطابقت آنر احراز کنیم یا بگوییم قضیه وجدانی مطابِق با نفس الامر خودش هست. پس در اینجا هم باید مطابقت به معنای دوم باشد؛ یعنی هرگاه قضیه وجدانی بر فرض محال از مرتبه مفهومی به مصداق خودش منتقل شود، عین آن مصداق باشد و یا بر عکس هرگاه نفس الامر و مصداق قضیه وجدانی (بر فرض محال) به مرحله مفهوم منتقل شود، همان قضیه وجدانی بشود.
اما میتوان گفت که بدیهی است که وجدانیات- نه تفسیر وجدانیات- مطابق با نفس الامر هستند. اکنون سؤال این است که مقصود شما از بدیهی به چه معناست؟ آیا به این معناست که به علم حضوری مییابیم که قضیه با نفس الامر مطابقت دارد، اگر این باشد، در واقع مطابقت را از نوع اول گرفتیم و بیان شد که چنین چیزی ممکن نیست و از آن به معنای دوم منتقل شدیم. بنابراین بدیهی در اینجا باید به معنای اولی باشد؛ یعنی قضیه: «وجدانیات مطابق با نفس الامر هستند» از قضایای اولیه است و یا از نوع فطریاتی است که حد وسطی دارد که به طور بدیهی در هنگام تصور موضوع و محمول به ذهن میآید. بنابراین احراز مطابقت وجدانیات، ریشه در احراز اولیات به عنوان قضایای پایه دارد.
احراز صدق در اولیات
اولیات آن است که: صرف تصور اجزای قضیه کافی برای تصدیق است. بنابراین اولیات به آن دسته قضایایی گفته میشود که اولی الصدق یا اولی الکذب است. مثلا قضیه «الکل اعظم من الجزء» اولی الصدق و قضیه «الکل لیس اعظم من الجزء» اولی الکذب است. بنابراین اولی الصدق به این معناست که صدقش بدیهی است و اولی الکذب به این معناست که کذبش بدیهی است. حال سؤال این است که وقتی بدیهی بودن را به صدق نسبت میدهیم به چه معنا است؟ در واقع به این معناست که هرگاه مفهوم قضیه اولی را به عنوان یک واحد در نظر بگیریم و آن را موضوع قرار دهیم، و «صادق» را محمول قرار دهیم، به طور اوّلی تصدیق خواهیم کرد که صادق است اگر اولی الصدق باشد و به طور اولی تصدیق خواهیم کرد که کاذب است اگر اولی الکذب باشد. بنابراین اولیات به طور بدیهی صادق یا کاذباند و در صدق و کذب محتاج به برهان نیستند.
با آن که اولیات بدیهی هستند و بدیهی آن است که در صدق و کذبشان محتاج به برهان نیستند، اما هنوز «بداهت» نیاز به تبیین و روشن سازی دارد. بدین منظور اولیات به دو دسته تقسیم میشوند: به اولی الاوائل و غیر اولی الاوائل. یعنی همانطور که نشان دادیم همه قضایای غیر اولی به قضایای اولی تکیه میکنند و این تکیه مانع از آن نیست که برخی را بدیهی (بدیهیات ثانویه) تلقی کنیم، حال خواهیم گفت قضایای اولیه از نوع غیر اولی الاوائل به نوعی به اولی الاوائل یا اصل امتناع تناقض تکیه دارند و این تکیه مانع از آن نیست که آنها در عین ابتناء به اصل امتناع تناقض همچنان اولی باشند. بنابراین اولی الصدق آن دسته قضایاییاند که نقیض آن آشکارا تناقض و اولی الکذب است. اولی الکذبها آن دسته قضایاییاند که آشکارا تناقض است و بنابراین نقیض آن اولی الصدق است. بنابراین اولی الصدقهای غیر از اصل امتناع تناقض و نیز اولی الکذبها، بداهت صدق یا کذبشان را از بداهت صدق اصل امتناع تناقض میگیرند.
اما سؤال اساسی به بداهت صدق اصل امتناع تناقض برمی گردد که از چه روی اصل امتناع تناقض صادق است؟ آیا میتوان بداهت صدق این اصل را آشکار سازی کرد؟ در پاسخ باید گفت که صدق این اصل از آشکار ترین صدقهاست و هیچ اصل دیگری را مقدم بر آن نمیتوان یافت که با آن درستی و صدق اصل امتناع تناقض را تعیین کنیم. این بیانی است که میتوان به مبناگرایان از فیلسوفان اسلامی نسبت داد.
اما ممکن است گفته شود که اصل امتناع تناقض را میتوان با اصل هوهویت (هر چیز خودش خودش است) آشکار سازی کرد. البته این بحث به نسبت بین اصل امتناع تناقض با اصل هوهویت و تقدم یا تأخر یکی بر دیگری و یا همطراز بودن این دو نسبت به همدیگر بر میگردد.
با آن که اولیات بدیهی هستند و بدیهی آن است که در صدق و کذبشان محتاج به برهان نیستند، اما هنوز «بداهت» نیاز به تبیین و روشن سازی دارد. بدین منظور اولیات به دو دسته تقسیم میشوند: به اولی الاوائل و غیر اولی الاوائل. یعنی همانطور که نشان دادیم همه قضایای غیر اولی به قضایای اولی تکیه میکنند و این تکیه مانع از آن نیست که برخی را بدیهی (بدیهیات ثانویه) تلقی کنیم، حال خواهیم گفت قضایای اولیه از نوع غیر اولی الاوائل به نوعی به اولی الاوائل یا اصل امتناع تناقض تکیه دارند و این تکیه مانع از آن نیست که آنها در عین ابتناء به اصل امتناع تناقض همچنان اولی باشند. بنابراین اولی الصدق آن دسته قضایاییاند که نقیض آن آشکارا تناقض و اولی الکذب است. اولی الکذبها آن دسته قضایاییاند که آشکارا تناقض است و بنابراین نقیض آن اولی الصدق است. بنابراین اولی الصدقهای غیر از اصل امتناع تناقض و نیز اولی الکذبها، بداهت صدق یا کذبشان را از بداهت صدق اصل امتناع تناقض میگیرند.
اما سؤال اساسی به بداهت صدق اصل امتناع تناقض برمی گردد که از چه روی اصل امتناع تناقض صادق است؟ آیا میتوان بداهت صدق این اصل را آشکار سازی کرد؟ در پاسخ باید گفت که صدق این اصل از آشکار ترین صدقهاست و هیچ اصل دیگری را مقدم بر آن نمیتوان یافت که با آن درستی و صدق اصل امتناع تناقض را تعیین کنیم. این بیانی است که میتوان به مبناگرایان از فیلسوفان اسلامی نسبت داد.
اما ممکن است گفته شود که اصل امتناع تناقض را میتوان با اصل هوهویت (هر چیز خودش خودش است) آشکار سازی کرد. البته این بحث به نسبت بین اصل امتناع تناقض با اصل هوهویت و تقدم یا تأخر یکی بر دیگری و یا همطراز بودن این دو نسبت به همدیگر بر میگردد.