‌ ویژه نامه ۷ منتشر در خبرنامه ۳۰ حکمت اسلامی، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۳

ویژه نامه حکیم طهران

پیش نشست پنجم
گزارشی از برنامـــه های پنجمین پیش نشست همایش ملی حکیم طهران
سرکار خانم دکتر طوبی کرمانی
(نماینده دانشکده الهیات دانشگاه تهران)
بسم الله الرحمن الرحیم. لاحول و لا قوه الّا بالله العلی العظیم. امروز به نام خدای عقل و اندیشه و به حضور بهترین های علمی و ایمانی و به برکت وجود اساتید بزرگوار و منتخب ساحت ادب و خرد و حکمت در مکانی مقدس که مزیّن به خون شهیدی از تبار حکمت است، برای حکیم مؤسس، حکیم طهران «آقاعلی زنوزی» نکوداشتی داریم. امیدواریم که امروز ساعات مبارکی را برای خودمان رقم بزنیم. همه انسان ها و جوامع با اندیشه و پیشینه علمی و حکمی خودشان، حیات، بقاء و جاودانگی دارند. در تجلیل از اهل علم، ادب، اندیشه و اهل قلم، در واقع تجلیل، تکریم و پاسداشت از فرهنگ، پیشینه و شناسنامه یک ملّت و امّت است و گویای حیات جاودانه و بقای او است. به گزاف نگفته ایم اگر بگوییم که میهن عزیز اسلامی ما چنین حیات، بقای برجسته و بالنده ای را در میان جوامع دیگر دارد. وجود حکمای بزرگی در طول تاریخ این کشور به ویژه تاریخ ایران اسلامی، این خاک را هم حکیمانه کرده است یا این آب و خاک و تبار این مرز و بوم ایران اسلامی است که چنین حکیمانی را در دامن خود پرورانده است.
حکیم مؤسس، آقا علی زنوزی از جمله طلایه داران این حکمت اسلامی است و از شاخصه های حیات و جاودانگی این مرز و بوم می باشد. حکیمانی که نجات فلسفه از مادی انگاری، چند خدایی و رهایی از درجا زدن در جبر گرایی و گرفتار شدن در چنبره انسان محوری را سر مشق علم و عمل خودشان قرار دادند، مؤلفه هایی که در گستره اسلام به ویژه ایران اسلامی پرورش یافته و می توان آن را فلسفه ایرانی اسلامی یا همان فلسفه اسلامی نامید. بنابراین با مواجهه علمی با آثار و اندیشه های این حکیمان بزرگ، دوام و بقای چنین اعتلایی را سبب می شویم و موجب آن خواهد بود که نسل جدید با دیرینه خودش با فهم و معرفت آشنایی پیدا کند تا خودش را خیلی نیازمند یافته های نه چندان پرمایه دیگران نبیند.
همایش ملی حکیم طهران ان شاءالله در تابستان ۹۳ توسط مجمع عالی حکمت اسلامی و با مشارکت جمعی از مراکز و موسسات علمی از جمله دانشگاه تهران برگزار می شود و اطلاعات کافی آن را می توانید در سایت مجمع عالی حکمت اسلامی و همچنین سایت حکیم طهران ملاحظه بفرمایید. مجمع عالی حکمت اسلامی پیش نشست هایی را با اساتید بزرگواری در اصفهان و قم انجام داده است. محور این دو نشست که یکی را امروز در خدمتتان هستیم و دیگری را در هفته آینده، همان محورهای کلّی همایش ملّی حکیم طهران خواهد بود با تفاوتی اساسی و ویژه که این دو پیش نشست حاضر، پژوهش محور و تخصّصی است و موضوعات به طبیعت تخصّص و نیاز موجود انتخاب شده است.
دو شماره ویژه نامه داریم که در این دو شماره ـ که یک شماره اش امروز و شماره بعد هفته آینده ان شاءالله تقدیم می شود ـ مصاحبه هایی را از بزرگانی چون آقای دکتر اشک شیرین، آقای دکتر صدوقی سها و مدیر محترم گروه و رئیس پژوهشگاه اخلاق؛ آقای دکتر قراملکی داریم. دستخط آقا علی زنوزی، زندگی نامه شان به دستخط خودشان و بعضی اشعارشان را در این دو ویژه نامه خواهیم داشت.
در همین جا وظیفه خود می دانم که از بسیاری از دوستانی که من را کمک کردند از جمله ریاست محترم دانشکده آقای دکتر امام، معاونان محترم؛ آقای دکترکاظم بیگی، آقای زاهدی، آقای دکتر واعظی و خواهر بسیار بزرگوارم خانم دکتر مفتونی و همچنین مدیر محترم گروه و همه اساتید دیگر تشکر کنم. همچنین سر تعظیم و تواضع داشته باشم در برابر استادی فرزانه، حکیمی اخلاقی و انسانی والا؛ آقای دکتر صدوقی سها که ذره ای بتوانم ادای وظیفه کنم که در واقع کمیته علمی ما در این نشست ها را به عهده داشتند. ایشان به تنهایی واحد کالألف بود و هر چه بگویم کم بگویم بنابراین تقصیر کردم و اجازه بدهید سکوتی به بزرگی منش و رفتار و خزینه علم آقای دکتر صدوقی سها همیشه داشته باشم. سپاسی ویژه دارم از آقای معدلی دانشجویی پر توان،انسان ادیب و نجیب که به تنهایی کمیته اجرایی این نشست ها را بر عهده داشت. از خدای بزرگ برای اینکه همیشه سرمایه باشند برای نظام جمهوری اسلامی ایران دعا می کنم. گزاف نگفتم اگر بگویم تجربه برگزاری صد و دو همایش، کارگاه، کنفرانس کنگره در داخل و خارج از کشور داشتم؛ اما همه اینها با کمیته های علمی بیست نفری و هیئت اجرایی، کمیته اجرایی چهل نفری اجرا می شود. بنابراین این نیست جز اخلاص اساتیدی که قبول فرمودند اینجا افاضه بفرمایند جز اخلاص شما دانشجویان بزرگوار و خود روح مطهر آقاعلی زنوزی.
من کوتاه عرض می کنم عناوین سخنرانی ها را که به ترتیب خدمتتان تقدیم خواهیم کرد و از اساتید بزرگوار خواهش خواهیم کرد که تشریف بیاورند؛ آقای دکتر کریم مجتهدی، عزیزی که از لحاظ خلق و خو و ادب علمی شان صرف نظر از همه مدارج علمی شان در دانشگاه تهران نامور هستند. ایشان قدم روی چشم من گذاشتند و بر من منّت گذاشتند. آقای دکتر صدوقی سها و همچنین آقای دکتر استاد سید عبدالله انوار؛ همه بزرگان بزرگی کردند و به کوچکی ما رحم کردند. امروز حکیمانی از تبار حکیمان بزرگ، جان و خرد ما را صفا می دهند، که حکومت دلها و اندیشه های ما را امروز به زیبایی سکّان داری خواهند کرد.
از مجموعه همکاران، کارمندان و عزیزانی که ما را یاری دادند بسیار سپاسگزارم به ویژه از اساتید دانشگاه الهیات دانشگاه تهران و از شما دانشجویان نیز سپاس ویژه دارم.

رابطه حوزه حکمی طهران بـــا غرب
دکتر کریم مجتهدی
استاد فلسفه دانشگاه تهران

مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن سلام و عرض ارادت خدمت استادان، رؤسای دانشکده، مسئولان، خانم ها و آقایان محترم؛ خیلی خوشبختم که در این جلسه شرکت می کنم نه به عنوان سخنران؛ بلکه به عنوان دانشجویی که بعد از ۶۰ سال هنوز دانشجو باقی مانده است. من از تشریفات بیزارم و ترجیح می دهم که در عین سادگی اگر تحقیقی کردم و یا مطلبی دارم در نهایت خلوص عرض کنم.
قرار بود که بنده در جلسه آینده اینجا باشم؛ زیرا روح حاکم بر گزارشم طوری است که باید شما با جزئیات متفکّر و مدرس بزرگ ملاعلی زنوزی یا زنوزی طهرانی ـ به نظرم هر دو باید گفته شودـ آشنا می شدید و بعد در حاشیه آن بحث ها، مطالبی را که بیشتر تاریخی است و به مسائلی مربوط است که بتواند از لحاظ زندگی ایرانی ما و تاریخ صد ساله ما مهم باشد خدمتتان عرض کنم.
من متخصص فلسفه غرب هستم و نزدیک به بیش از پنجاه سال فلسفه غرب تدریس کردم؛ در سال های اول دوره ی جوانی ام تا ۳۸ ساعت در هفته تدریس داشتم. اکنون سالها گذشته و با صراحت عرض می کنم که ۳۰ سال با تأخیر به خدمتتان آمدم. من ۳۰ سال پیش باید این بحث ها را در کلاس های شما یا در جلسات همایش عرض می کردم، این تأخیر را ببخشید. خانم دکتر کرمانی اصرار کردند که امروز بیایم، آمادگی نداشتم و شب یادداشت هایم را با عجله مطالعه کردم؛ ولی نمی خواهم که از شما خواهش کنم که نواقص کار من را ببخشید چون نواقص را نباید بخشید، این پیش بهانه خوبی نیست؛ پس چرا آمدیم؟
روی همین اصل خواهش می کنم که به من اجازه دهید که به همین سادگی مطالبم را بگویم. بحث من درباره شخصیت خیلی بزرگ علمی ایران است، از لحاظ اینکه اولین برخورد را با تفکرات غربی داشته است. جریان تاریخی نحوه آشنایی «کنت دو گوبینو» فرانسوی با ملاعلی زنوزی به عقیده بنده دوره حساسی از تاریخ عصر جدید و معاصر ما را نشان می دهد. مسئله ای که مطرح می شود هنوز مسئله ما است خواه آن را درست طرح کنیم یا مصادره به مطلوب کنیم و یا از کنارش رد شویم. مسئله همه مایی است که ایران و وطنمان را دوست داریم، فرهنگمان را دوست داریم، خادم فرهنگ خودمان هستیم و حتی زندگی مان را فدا می کنیم. این بحث ها بی تعارف و بسیار علنی با بررسی همه ابعاد و معایبش و احیاناً همه محاسنش باید طرح و تحقیق شود. جوانان ما وظیفه دارند که در زمینه ها ـ خدمت به ایران و خدمت به فرهنگ ایران ـ کار کنند. اکنون، برخورد یک غربی، سفیر و کنسول فرانسه با مدرسِ صادقِ اصیل چه می تواند باشد؟
معرفی کنت دو گوبینو
«کنت دو گوبینو»، فرانسوی که در سال ۱۸۱۶ متولد شده است و در سال ۱۸۸۲ درگذشت؛ یعنی او در قرن نوزدهم میلادی زندگی کرده است. دو بار به ایران سفر کرده و در مجموع ۵ سال در ایران بوده است. سفر اولش، ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸ (سه سال) و سفر دوم، ۱۸۶۱ تا ۶۳ بوده که تقریباً دو سال و نیم طول کشید. بیش از ۵ سال در ایران زندگی کرده است و قبل از اینکه به ایران بیاید ـ آن برای من مهم است ـ کنسول بود.
آن موقع، فرانسوی ها سعی کردند فرد معتبر و آگاه سیاسی را به ایران بفرستند که بتواند در این جریانی که در «کِریمه» وجود داشته صاحب نظر باشد و هنگام لزوم اقدامات لازم را انجام دهد. این شخص قبل از اینکه به ایران بیاید نویسنده ای سرشناس در فرانسه بوده است. او رمان های زیادی به چاپ رسانده است که بعضی از آنها را خود من به زبان فرانسه خوانده ام. او قبل از اینکه به ایران بیاید کتاب مهمی نوشته است که بسیار بسیار بحث برانگیز است و همین است که ما باید درباره اش تأمل کنیم. کتابی در دو جلد بسیار قطور با جزئیات در اواسط قرن ۱۹ و قبل از آمدن به ایران نوشتند که این کتاب، رساله ای در منشأ و اثبات عدم تساوی نژاد ها می باشد. این کتاب در زمان خودش جنجال برانگیز بوده و در تاریخ اروپا یعنی در دوره جنگ گذشته با اقداماتی که در آلمان هیتلری می شده از کتابش استفاده و از آن نام برده شده است.
در لغت نامه ها لفظ «گوبینیسم» گفته شده، یعنی نحله «گوبینو» و این نظریه ای است که البته غیر قابل اثبات است و شاید هم به طور تام غیر قابل نفی نباشد؛ «انسان حیوان ناطق است» یعنی این نطق مساوی است و به تساوی تقسیم می شود، دکارت این را می گوید که همه انسان ها این قدرت تعقل را به درجات اندک یا بیشتر دارند. ایشان نظریه دیگری هم گفته است و باید بررسی شود که چرا بعد از گفتن این نظریه که شهرت داشته به ایران آمده است؟ برای او ایران مصداقی از کشوری بسیار بسیار غنی از لحاظ فرهنگی و بسیار کهنسال است. یکی از قدیمی ترین اقوام ایرانی در این سرزمین مستقر شده است و در طی تاریخ حوادثی که داشته، پلی بین آسیا و اروپا بوده و هجوم اقوامی که از ایران رد شدند یا برگشته اند از این رهگذر بوده است و این قابل فراموشی نیست. بیان علت برای یک مورخ واقعی که می خواهد این فرهنگ غنی را از لحاظ عوامل و مؤلفه های نژادی تبیین کند و علتش را بیان کند، کاری علمی است. او مثل همه ما عقیده دارد که تاریخ، فلسفه دارد. مسلمانان و آنان که توحیدی هستند به مشیّت الهی قائل هستند که مبدأ و معادی، ابتدا و انتها و انجامی هست و ما سیری را در این تاریخ می خوانیم.
برای ادیان توحیدی این سیر این جهانی، جمله معترضه است؛ اصلش آن مبدأ و معاد است. سهروردی می گوید: کسی که ابتدایش را نشناسد، انتهایش را هم نمی تواند بشناسد. کسی از آن مبدأ اطلاع نداشته باشد نمی تواند از انجام و انتها هم اطلاع داشته باشد. نوعی فلسفه تاریخ دینی بر اساس مشیت الهی است و این تاریخ را حتی ما می توانیم از لحاظ توحیدی محلّی بدانیم که تک تک ما و اقوام ما، آزمایش شده اند، و ما در تاریخ آزمایش می شویم. به داستان ایوب فکر کنید، وقتی زنش به او می گوید چقدر تو باید رنج بکشی؟ می گوید: من امتحان پس می دهم و باید استقامت کنم. همین درباره کل تاریخ و عالم بشری می تواند معنا پیدا کند، همه ما به معنایی باید ایّوب باشیم؛ ولی نظریه هایی غیر از این هم هست.
نظریه های جدیدی هست که فلسفه تاریخ نامیده می شود، گرو هی تاریخ و آنچه که دورن جریان واقعی این جهانی تاریخی می گذرد را می خواهند به نحوی توجیه و بیان کنند. مثلاً فردی آگاهی را اصل قرار می دهد، هگل را در نظر بگیرید پدیدارشناسی روح انسانی نوعی فلسفه تاریخ است. فلسفه تاریخ «گوبینو» این است که تاریخ، محلِ تقابلِ نژاد ها و شاید هم تعاملِ نژاد ها است. در دل تاریخ این نژاد ها به جان هم می افتند و در عین حال، چیزهایی را همراه آن می گیرند. ایران، برایش مصداق میدان جنگ تاریخ است و این قومی که سعی کرده با حوادثی که یکی پس از دیگری اتفاق افتاده در بدترین شرایط و سختی ها، خودش را حفظ کند.
گوبینو ادعا می کند که من باید از تاریخ ایران و مردم ایران درس بگیرم ـ اگر بگوییم غرض و مرض اروپایی دارد، انکار نخواهم کرد ـ ولی گفته او را تکرار می کنم. وقتی که به ایران می آید می داند که خیلی چیزها هست که در ایران باید یاد بگیرد و کنجکاو است. آن کنجکاوی عالم همراهش است. نظریه کلی اش باقی است؛ ولی مشاهده، آزمایش، بصیرت، دیدن، فهمیدن، کنجکاو بودن و هر گوشه و کنار سر زدن را فراموش نمی کند. در سفرنامه اش چیزهای عجیبی می بیند که خودمان غافلیم. در فلان جا که از جنوب به شمال می آیند همه قبایل، عکس العملی که نشان می دهند را در نظر می گیرد. سختی های جغرافیایی ایران، بی آبی و بی امنیتی را در نظر می گیرد. خیلی خواندنی است و حتی امراض را بیان می کند که اقوام ایرانی هر چند سال اسیر وبا می شوند و یک دفعه یک منطقه از بین می رود. کتابهایش خواندنی است. وظیفه مان این است که بدانیم چه بوده ایم؟ چه هستیم؟ و چه می توانیم باشیم؟ این وظیفه همه ما است. استاد، دانشجو، مردم عادی و غیر عادی ندارد. به هر ترتیب این شخص در ایران می خواهد این فرهنگ را به نحوی که زنده مانده و به نحوی که هست بشناسد. و این نکته را هم می داند که بعضی از ما شاید ندانیم که فلسفه حرف اول را می زند. گاهی می گوییم که فلسفه چه کاربردی دارد؟ چه فایده ای دارد؟برای آگاهی ما مفید است. شما نمی توانید فیزیک، شیمی، جغرافی و زیست شناسی را بخوانید و تأمل نداشته باشید و اصلاً ننگ است. فلسفه سخن اول را می زند و باید بزند، آن آگاهی و اشراف داشتن و اینکه بفهمید چه کاری می کنید آن چیزی است که در سنّت های قدیم ما «معقول ثانی» گفته می شود، نه معقول اول. تأمل می کنم و برمی گردم و درباره اش فکرمی کنم. لازم نیست که فرض کنید من تابع ارسطو یا دکارت یا کانت باشم؛ ولی لازم است که متفکر باشم، لازم است که آن سخن فردوسی را به یاد بیاورم که «سخن هر چه باشد به ژرفا ببین». فلسفه یعنی کسی که سطحی است ضد فلسفه است و اینکه فلسفه درس می دهد یا فلسفه می خواند آدم سطحی جایش در فلسفه نیست. این تعمق کردن، تفکر کردن، به خود اجازه چنین کاری را دادن، آسان نیست و شهامت می خواهد؛ یعنی به خود اجازه می دهد که از وجدان درونی اخلاقی اش تابعیت کند. هر چه که به زبان من می آید نمی توانم بگویم. باید تأمل و فکر کنم. حتی کسانی که فکر کردند و به جایی نرسیده اند نیز خیلی مهم هستند؛ زیرا همین قدر که فکر کرده اند کافی بوده است. خود این بزرگترین اجر و نعمتی بوده که خداوند به آنها داده است. خداوند به افرادی که دوست دارد قدرت فکر کردن را می دهد این را مطمئن باشید.
«گوبینو» با چنین روحیه و کنجکاوی اروپایی می آید و با همه حکما و دانشمندان موجود و آنکه جوهر و عرض می گوید ـ و ما می گوییم که چه فایده ای دارد؛ ولی او می داند که چه فایده ای دارد ـ ارتباط می گیرد و می خواهد با همه آنها آشنا شود. فلسفه گذشته ما را می خواند، از فارابی و ابن سینا سخن می گوید و سنّت های ایران را بیان می کند. مدارس قدیمی ما را مدارس حکمت می داند. طلبه های ما را مجاهدینی می داند که در راه فرهنگ، اعتقادات و اخلاق کوشش می کنند. یعنی این چیزها را در ایران خوب متوجه بوده است که ظاهراً ملّتی فقیر است؛ ولی این ملّت فقیر روی آتشفشان فرهنگی زندگی می کنند. گوبینو چنین آدمی است، سفیر بیسواد اداری نیست که با قدرت آمده باشد. او مستقر شده و می خواهد جوانب را ببیند.
دیدگاه دوگوبینو درباره آقا علی مدرس
دوگوبینو ملّا علی زنوزی بسیار بسیار تعریف می کند. چهره و قیافه ظاهری ملّا علی زنوزی را ترسیم می کند. این نوشته گوبینو است: «اکنون در اینجا فعالیتی وجود دارد که ما اروپاییان آن را جریان فلسفی می نامیم. این جریان هم شخصی است و هم منحصر به فرد است من تاکنون چندین نسخه از نوشته های متفکران زنده را جمع آوری کرده ام و باز نسخ دیگری را به دست خواهم آورد. گرایش کلی این متفکران تا حدودی افلاطونی است.»
در نامه ای که به یکی از دوستانش در اتریش نوشته است می گوید: «اینجا هنوز افلاطون زنده است و به نظرت عجیب نمی آید؟». این افلاطون زنده، ایرانیان و حکیم ایرانی است. من شخصاً درباره سنّت افلاطون در ایران مطلبی نوشتم که چاپ نشده است. روزی حیّ بن یزدان ابن سینا را با ترجمه و تفسیرش می خواندم در اوایل کتاب جمله ای می گوید که بسیار در من تأثیر کرد با آنکه جمله ای عادّی است. او می گوید: «از دور حکیمی می آمد، این حکیم زنده بیدار است»؛ زنده بیدار است و می آید، موضوع اصلی دیدگاه ابن سینا است. این زنده بیدار را افلاطون نمی گوید؛ بلکه می گوید که حکیمی می آید، برای من در ایران این حکیم زنده و بیدار که می آمد خود افلاطون نبوده؛ ولی سنّت افلاطون است؛ حتّی اگر شکل مشّایی پیدا کرد مثل ابن سینا؛ حتّی اگر شکل کاملاً اشراقی پیدا کرد؛ مثل سهروردی، ولی مبدأ واحد است حتی اگر ارسطو است چهره ای افلاطونی از ارسطو در ایران است. منطق ارسطو می خواند؛ ولی فلسفه ارسطو گرایش افلاطونی پیدا می کند.
آنهایی که از لحاظ فنّی تخصّص دارند حتماً ملاحظه فرموده اند که کتاب «العلل» و کتاب «اصول الحیاه» بین مسلمانان و غربی ها در قرون وسطی مشترک بوده است. در این دو کتاب گفته می شود که اقانیم سه گانه افلوطین؛ احد، عقل و نفس است و می گوید که احد علّت غایی است، دقت کنید افلاطون و افلوطین را ارسطویی می کند یا برعکس ارسطو را افلاطونی می کند؛ برای من اینها جرقه های اصلی تاریخ فلسفه است. احد، اقنوم اول است که علت غایی است؛ عقل، علت صوری است؛ نفس، علت فاعلی است و فعل را ایجاد می کند و طبیعت، علت مادی است. اکنون، این را برعکس می گویم: جواهر ارسطو، مادّه علت مادی؛ صورتِ علتِ عقلانی، ماهوی؛ علّت فاعلی، نفس و احد، علّت غایی می شود.
این بیان، بیان افلاطونی و ارسطویی و ادغام این دو است، این است آن حکیمی که می آمد و آمده و بوده و ابن سینا آن را در خیال خودش زنده بیدار می بیند؛ یعنی آن تفکری که نمی میرد و هر کاری کنید خواهد آمد. گوبینو این جنبه در ایران را «گوبینو» حس می کند که زنده است و این مثال را ابن سینا اشاره نکرده است و از خود من است؛ ولی آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم با این جمله ادبی ابن سینا که یک تصویر ادبی ارائه می دهد که می آید این آمده است و این به نظر من زیبایی خاصی دارد و تشویق کننده است. متفکر را تشویق می کند که هیچگاه تنها نخواهی ماند؛ زیرا آن زنده بیدار همیشه هست و همیشه خواهد بود. به هر ترتیب او چهره آقا علی زنوزی را ترسیم می کند و از او چیزی می خواهد که ما نمی دانیم، نمی دانستیم و می گوید و در گزارشش نوشته است که این شخص (ملا علی زنوزی) مشغول نوشتن یک دوره تاریخ فلسفه ایران است. البته زنوزی چنین کتابی ندارد. ملا علی زنوزی اصلاً تاریخ فلسفه اسلامی ننوشته است، این برای خود من در آن دوره ای که برای نوشتن کتابم تحقیق می کردم مسئله ای بود. «گوبینو» از کجا این را گفته است؟ آیا دروغ گفته است؟ بعد متوجه شدم که دروغ نگفته است. ملا علی زنوزی کتاب تاریخ فلسفه ایران را ننوشته است؛ ولی فهرست علمای بزرگ را یکی بعد از دیگری نوشته است، از زمان قبل از صفوی شروع و دانشمندان بزرگ دینی و عرفانی و فلسفی اسلام را فهرست برداری کرده است. این فهرست همان است که در کتاب گوبینو به زبان فرانسه آمده است که بعد متن اصلی را پیدا کرده اند. این متن دو یا سه صفحه بیشتر نیست و در کتابخانه «استراسبورگ» فرانسه است. چون مدارک گوبینو را به دانشگاه استراسبورگ دادند. من خودم هم در کتابم آن را چاپ کرده ام. در مقاله ای هم در کتاب دیگرم این فهرست را به ترتیب از فرانسه نوشته ام ولی اصلش به فارسی هست.
این جریان آشنایی این دو و برخورد این دو است. استقبال گوبینو از فیلسوف به تمام معنا ایرانی، مسلمان و شرقی است و انعکاس این چهره در کتاب معروفش «ادیان و فلسفه های آسیای مرکزی» است که قسمت عمده اش این است و فوق العاده از نظر سند تاریخی مهمّ است. چیزی که ما خودمان فراموش کردیم آنها حفظ کرده اند و سندیّت می دهد. البته، گوبینو به متجددان هم پرداخته و از منور الفکران زمان خودش هم نام برده است. چند چهره هم از آنها بیرون داشته که وارد جزئیات آن نمی شوم.
سئوالات بدیع الملک درباره دانشمندان و علوم جدید غرب از آقا علی مدرس
اگر اشتباه نکنم در سال ۱۲۰۷ هجری قمری بوده، یکی از متفکران که شاهزاده ای ایرانی به نام بدیع الملک دولتشاه است و این بدیع الملک از نتیجه های فتحعلی شاه است که در کرمانشاه زندگی می کردند و پدر بزرگش باید ولیعهد ایران شود که رقابت با عباس میرزا را ـ چون مادرش گرجی بوده ـ قبول نمی کند. عباس میرزا از همه کوچکتر بوده؛ ولی چون مادرش ایرانی بوده عباس میرزا ولیعهد می شود. آنهایی که به کرمانشاه تشریف بردند یا خواهند رفت در طاق بستان، در داخل یکی از آن طاق ها، صحنه ای نه از دوره ساسانی؛ بلکه از دوره قاجار بر روی دیوار تراشیده اند که شاهزاده دولتشاه نشسته است و پسرانش همراهش هستند. عمادالدوله هم آنجا است این عمادالدوله که مجسمه اش در آن نقش برجسته است پدر بدیع الملک میرزا است.
بدیع الملک میرزا به علوم توجه داشت؛ به هندسه و هیئت به علوم جدید و هیئت های جدیدی در مقابل هیئت های بطلیموسی توجه داشت. اینها کار می کردند فکر می کردند که با فلسفه و با علم جدید وقتش رسیده که آشنا شوند. او هفت سؤال می نویسد و برای ملا علی زنوزی می فرستد. ملا علی زنوزی به سوالاتش جواب می دهد که این کتاب بعد از فوت زنوزی ـ اگر اشتباه نکنم ـ در سال ۱۲۱۳ یعنی یک سال بعد از فوت زنوزی چاپ می شود که کتاب موجود است و اسمش بدایع الحکم است. این کتاب فارسی است و من آن را خوانده ام.
در سؤال هفتم ملک میرزا از زنوزی درباره فلاسفه غربی سؤال می کند که نظر شما درباره این اسمها چیست ـ البته اسم ها را هم درست ننوشته است ـ دکارت، لایب نیتس، بیکن و چیزهای غلط مثلاً «کانت» را «کان» نوشته است و «ت» آن را ننوشته است؛ زیرا اینکه فرانسه حرف نمی زده، ولی می توانسته بخواند، چون در فرانسه «ت» آخر خوانده نمی شود فکر کرده که «کانت» را باید «کان» گفت ـ این را من بحث ندارم این ها فرعی است در مقالاتم آورده ام. ولی می پرسد. عکس العمل خواننده عادی مثل بنده این است که یک طرف فلسفه اسلامی و طرف دیگر، سؤال هفتم درباره فلسفه های غرب است. این به چه معنا است؟ چه رابطه ای هست؟ ظاهراً هیچ چیز، ولی بعد نامه هایی پیدا شد که آقای دکتر مهدوی برای من آوردند، من آن موقع دانشگاه بودم که در آنجا نامه هایی از بدیع الملک میرزا درباره «اِولان»، دانشمندی فرانسوی که با او خواسته مکاتبه و سؤال کند. یکدفعه شما متوجه می شوید سؤالات اول هم در ذهن بدیع الملک میرزا به علم هیأت جدید مربوط بوده است؛ مثلاً در چگونه متناهی بودن ابعاد صحبت می کند، چگونه زمان را محدود می دانیم؟ چگونه زمان را نامحدود می دانیم؟ این تمام فرق علم هیئت جدید با علم هیئت بطلمیوسی است و او ذهنش به این توجه داشته و از این متفکر می پرسد. من وارد جزئیات نمی شوم با اینکه عجیب خواندنی است تاریخ علم در ایران را دارد، آن جاهایی که ما ظاهراً علم می گوییم، آنجاهایی که فکر می کنند چگونه بخوانند و چه کار کنند؟ خیلی مطالب هست ولی اگر ما تاریخ تحول علوم را بعد از بطلمیوس در غرب ببینیم من اول اسم «کوزانو» را به کار می برم که بحث فلسفی کرده است. بعد «کوپرنیک» را نام می برم که بحث فلسفه «کوزانو» را به علم هیأت آورده است، درباره اینکه عالم نامتناهی است، مسقّف نیست، ما سقف نداریم که بپرسیم اگر این سقف را سوراخ کنیم آن طرف چیست؟ آن طرف یعنی نسبت عالم نامتناهی است، اگر عالم نامتناهی است علم هیئت علم ریاضی علم جدیدی تغییر می کند. علم هیئت جدید می آید بدیع الملک میرزا از این جریان از تاریخ علم آگاه بوده است و این سؤالات را می پرسد. ببینید او چگونه جواب می دهد البته زنوزی متوجه جریان نشد و کتابش بسیار خواندنی است؛ زیرا یک دوره بحث های فلسفی سنتی به سبک مشائی است که کمی تعدیل شده است.
به عقیده من، کتاب کمی تعدیل شده است و خیلی خواندنی است و اگر در این سؤالات صرف نظر نکنیم متوجه می شویم در این سؤال و پاسخ یک لحظه ای از آگاهی ایرانیان درباره تشکّل علم جدید دیده می شود. ما امروز رابطه این را با کلاممان نمی فهمیم، به نظرمان معنی نمی دهد؛ ولی برای آنجا معنی می داد، برای بدیع الملک میرزا معنی می داد. بعدها همان سؤالات را با مطالبی که تکمیل کرده را در خانواده شان پیدا کردند، من نسخه اش را دارم و اینها را چاپ کردم. بعد، از یک مدرس دیگر یزدی سؤال می کند که علی اصغر حکمی باید باشد که یکی از دانشمندان متأخر بعد از زنوزی است. به نظر من این جوابی که به بدیع الملک میرزا می دهد بهتر از زنوزی است و به عقیده من سؤال را بهتر فهمیده است. چند صفحه از فهرست کتاب های این شخص را در یزد پیدا کردند و به من دادند، کتاب هیئت هست، کتاب هندسه است، کتاب منطق های نوع دیگر است که غیر رونوشت از آن کتاب منطق المنطقی می باشد، همه اینها نشان می دهد که این شخص دوم که درست قبل از دوره مشروطیت است به این چیزها بی علاقه نبود با اینکه مدرس و روحانی بوده و تعهد اعتقادی و دینی داشته؛ ولی در عین حال، می فهمیده که می توان رابطه ای بین اینها برقرار کرد.
من بیش از حقّم صحبت کردم و از فرصتی که به من دادید سوء استفاده کردم، خیلی ممنون هستم و خوشحالم که در اینجا شرکت کردم و آرزو می کنم ـ آرزو بر پیران هم عیب نیست و بر جوانان هم عیب نیست ولی بر پیران هم مجاز است ـ که علاقه شما جوانان، علاقه واقعی تان به سنت های حکمت ایران اسلامی مان افزایش دهد، وقتی نماز می خوانید از خداوند بخواهید علاقه مان را افزایش دهد، فکر ایران را بسازید و استفاده کنید و از یادگیری نترسید، بعضی از جوانان ما از یادگیری می ترسند. یک کلمه که یاد می گیرند کلمه دوم را دیگر نمی خواهند تا اولی را فراموش کنند. این آرزو را برای همه شما دارم و از حوصله تان خیلی تشکر می کنم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

تاریخ شناسی حوزه حکمی طهران و تأثیر آقا علی مـــدرس در انتـقــال علـــوم
دکتر منوچهر صدوقی سها
محقق و مدرس فلسفه

اهمیت تاریخ فلسفه و فلاسفه
بسم الله الرحمن الرحیم
حق بنده نیست که بعد از آقای دکتر مجتهدی مزاحم دوستان بشوم؛ ولی دوستان باید تحمل بفرمایند. موضوع بحث ما معرفی حوزه طهران است که قبل از آن، مقدمه ای که مشتمل بر دردی است را باید عرض کنم و وارد بحث شوم و آن این است که ما می دانیم که هیچ علمی از تاریخ خود و حاملانش جدا نیست. بالأخص در فلسفه نمی توانیم بین متن فلسفه و تاریخ فلسفه تفکیک کنیم و تاریخ فلاسفه به شدت در هم تنیده اند؛ ولی متأسفانه به شدّت از این معنا غافلیم. از مسئله تاریخ فلسفه و فلاسفه در دانشکده های فلسفه یا دپارتمان های فلسفه بسیار بسیار غفلت شده است و مصیبت دیگر نیز خلط تاریخ فلسفه با تاریخِ فلاسفه است. این یک درد است و جایگاه طرح آن همین جا است و می خواهم از محضر اساتید تقاضا کنم که این مسئله را حل کنند. ما نمی توانیم به متون فلسفه ـ منظورم کتاب نیست ـ اشراف پیدا کنیم با اشراف بر تاریخ آن فن و حملانش؛ ولی، در نزد ما بر عکس است.
حدود دویست سال است و همین امسال ظاهراً داخل سده سومش می شود که در همین شهر تهران حوزه عظیم عقلانی به وجود آمده است و خوشبختانه هنوز دامنه اش اگر چه ضعیف، گسترده است. گاهی از این حوزه به مکتب تعبیر می کنند ولی مطلقاً مکتب نیست. حوزه ای حاوی مکاتب مختلف است؛ حوزه ای مشتمل بر حکمت مشاء، اشراق، حکمت، عرفان، کلام، شقوق فلسفه الهی و طبیعی، و حتّی موسیقی است، در همین تهران در مدرسه سپهسالار جدید که الآن دانشگاه شهید مطهری گفته می شود موسیقی تدریس می شده است؛ لزومی ندارد که بنده اسم بیاورم که تبعات منفی ایجاد کند؛ ولی موسیقی نظری هم در این حوزه تدریس می شده است.
ادوار فلسفه در ایران
برای اینکه آشنایی لازمی پیدا کنیم باید مقداری به همان تاریخ فلسفه و فلاسفه ای بپردازیم که به آن اشعار کرده اند. ما می دانیم تاریخ فلسفه در اسلام ـ تاریخ فلسفه را من به معنای اعم آن اطلاق می کنم ـ شامل تاریخ فلاسفه هم می باشد و تاریخ فلسفه و به تبعیّت او فلاسفه در اسلام مساوی با تاریخ فلسفه و فلاسفه در ایران است. ممکن است خیلی ها این حرف را قبول نکنند؛ ولی واقعیت قضیه این است. فلسفه اسلامی؛ یعنی فلسفه ایرانی و فلسفه ایرانی؛ یعنی فلسفه اسلامی، حداقل به لحاظ تاریخی این طور است که اگر بخواهیم برای فلسفه اسلامی ادواری معین کنیم کما اینکه کردیم می توانیم از او تعبیر به ادوار فلسفه در ایران کنیم و اگر گفتیم ادوار فلسفه در ایران؛ یعنی ادوار فلسفه در اسلام. بنده در کتاب «تاریخ حکما» تقسیمی ابتدایی کرده ام و به نظرم برای فلسفه در ایران یازده دوره قابل تصور است که خیلی مختصر عرض می کنم:
دوره اول، آغاز ترجمه است. قدمت آن به اواسط سده اول هجری حدود سال ۵۰ و ۶۰ می رسد که در آن کتاب را ترجمه می کنند.
دوره دوم، دوران کمال ترجمه است که دامنه اش تا اواسط قرن چهارم است.
دوره سوم، دوران فارابی است که متوفی ۳۳۹ است.
دوره چهارم، ابن سینا است که متوفی ۴۲۸ است.
دوره پنجم را ما دوران تهافتات نامگذاری کردیم که از غزالی شروع می شود تا به ابن رشد برسد و دیگران چون ابوالبرکات بغدادی، مسعودی، فخرالدین رازی و به معنایی افضل الدین میلانی و کسانی که إن قلت هایی به فلسفه کلاسیک عصرشان دارند را شامل می شود. شیخ شهید اشراق هم در همین دوران است.
دوره ششم، دوران فَترت نامگذاری شده است. بنده فَترت گفته بودم دوستان به حق تذکر دادند و گفتند که اسم این دوران را باید دوران مکتب شیراز گذاشت ـ داخل تفسیرش نمی شویم. این هم حدود دو قرن و بلکه سه قرن ادامه پیدا می کند تا منجر به ظهور صدرالمتألهین می شود.
دوره هفتم، دوران ظهور صدرالمتألهین است.
دوره هشتم در منظر خیال بنده، اسم آن حلقه مفقوده است، اسم آن را دوران اساتید واسطه گذاشته ام. دورانی که مصادف با حمله افغان به ایران است که آثار شومش همچنان هست. فکر نفرمایید که حمله افغان چند صباحی بود و تمام شد. متأسفانه آثار منفی اش تا امروز هم جاری است به نحوی که باید در جایگاه خودش گفت. حدود دویست سال که دوران قابل توجهی است که متأسفانه به دلیل همان حادثه نامیمون مضبوط نیست.
دوره نهم دوران ملا علی نوری است، بعد از این دوران که اسم آن را حلقه مفقوده گذاشته ایم آخوند ملاعلی نوری پیدا می شود که تالی تلو صدرالمتألهین است. مرحوم استاد آشتیانی نظرشان این بود که شاید منزلت آخوند ملا علی نوری در تقریر حکمت متعالیه بالاتر از خود صدرالمتألهین است. ما این قبیل حرف ها را که نمی توانیم بزنیم ولی به هر حال چهره ممتاز مهم و محیی حکمت متعالیه است، بعد از داستان نامیمون افغان که همه چیز این مملکت و در رأس آن، فرهنگ فلسفی اش را برده بودند آخوند ملا علی نوری، حکمت را احیا کرد.
دوره دهم، دوران حکمای اربعه است که همین حوزه تهران باشد.
دوره یازدهم، که تلامیذ حکمای اربعه که او هم داخل حوزه تهران می شود.
تأسیس حوزه تهران
الآن می توانیم بگوییم که چگونه این حوزه مقدس تهران تأسیس شد. داستان این است به نحوی که در یادداشتی خود آقا علی هم دارد؛ حاجی نائب الصدر صاحب طرائق الحقایق از شاگردانش است او می گوید که بعد از مرگ آقا علی مدرس در کتابخانه اش یادداشتی پیدا کردیم که نحوه انتقال حوزه حکمی اصفهان به تهران را نوشته بود. آنجا گفته بود که وقتی خان مروی به تهران آمد و این مدرسه مروی را ـ که الآن هم هست ـ در خیابان ناصر خسرو ساخت به فتحعلی شاه گفت که شما نامه ای به آخوند ملا علی نوری در اصفهان بنویسید و از او برای تدریس در این مدرسه دعوت بفرمایید. آخوند ملاعلی در جواب شاه نوشت ـ خیلی دوستان و دانشجویان عزیز دقت کنند راوی آقا علی مدرس است همیشه باید شخصیت راوی را در نظر داشت، العیاذ بالله شایعه کذب نمی تواند درباره بیانش وجود داشته باشد. اهل مبالغه هم نیست ـ و جواب داد که در اصفهان حدود دو هزار نفر مشغول تحصیل معقولند. در کره زمین در طول تاریخ از همان یونان تا عصر های جدید شهری را پیدا کنید که ۲۰۰۰ نفر در آن مشغول تحصیل علوم عقلانی باشند. گفت که ۲۰۰۰ نفر در اصفهان مشغول تحصیل معقولند و چهار صد نفر از این ها به حوزه درس من می آیند. اگر به تهران بیایم این ها پراکنده می شوند و امکانپذیر نیست و اعتزال می کنم. بعد فرموده اند که خان به شاه گفت حال که اینگونه است شما از دوباره از یکی از شاگردان سرآمد آخوند دعوت بفرمایید. آخوند ملاعلی نوری، آخوند ملا عبدالله زنوزی را که والد ماجد آقا علی مدرس است را معین و به تهران فرستاد.
تاریخ ورود آخوند ملا عبدالله به تهران معلوم نیست؛ ولی از قرینه ای معلوم می شود؛ در ترجمه آخوند ملا عبدالله، آقا علی فرموده اند که پدرم در ۱۲۵۷ بعد از آنکه بیست سال در تهران تدریس کرده بود، از دنیا رفت. در نتیجه ورود آخوند ملا عبدالله و تأسیس حوزه تهران در ۱۲۳۷ می شود. فرصت را غنیمت می شمارم و از مسئولین مصرانه خواهش می کنم که ان شاءالله بعد از اینکه کنگره آقا علی برگزار شد در سال آینده، گذشت دو قرن را در حوزه تهران جشن بگیرند، تعبیر من همان جشن است. نمی گویم کنگره و می گویم که پاافشانی کنند. هنوز شهری در زمین به اسم تهران هست که دویست سال است که عده ای از برترین های نوع بشر جمع هستند و بدون هر نوع توقّعی در نهایت فقر و گمنامی در گوشه و کنار نشسته اند و این حکمت را برافروخته می دارند. واقعاً باید جشن گرفت، پای کوبید و سرافشاند.
در تهران با این کیفیت حوزه ای تأسیس شد و بلافاصله برخی از حکمای برتر اصفهان به دلایل مختلف به تعقیب و تعاقب ملا عبدالله زنوزی به تهران آمدند که در رأس آنها محمدرضا قمشه ای است. من نمی توانم از مرحوم آقای آشتیانی حرف نزنم، به تعبیر مرحوم آقای آشتیانی می فرمودند که اگر شرایط ایجاب و اقتضا می کرد آقامحمدرضای قمشه ای در معارف عرفانی همطراز قونوی و قیصری می شد؛ منتهی شرایط ایجاب نکرد.
آقای محمدرضا قمشه ای از تهران به اصفهان آمد قصه جالبی هم در ورود او هست این را من برای تغییر ذائقه عرض می کنم. مرحوم مدرس گیلانی به بنده فرمودند که شیخ عبدالحسین رشتی نقل می کرد در نجف اشرف که طلبه ای در مدرسه صدر ـ همین حاج حسین صدر که هنوز هم هست ـ درس می خواند دید که آخوند ژولیده ای در کنار حجره ای نشسته است گفت آقا من درس می خوانم و اشکال دارم. او هم حل کرد و طلبه رفت به استادش گفت که آخوندی آمده و در این فن خیلی مهارت دارد. استادشان دید که دریای معارف است. گفت این برای شما مفید نیست که امثله یا صرف میر بگویید. تدریس معارف عرفانیه شروع کرد. بعداً استاد آقا محمد رضا درعرفانیات و میرزا سید رضی لاریجانی که اعرف عرفای عصر است می شود و بعد، میرزا حسین نوری می آید پسر خود آخوند ملا علی نوری و استاد آقا علی و میرزای جلوه و دیگران می آیند و حوزه پر برکتی در تهران و عمدتاً در همین مدرسه مروی به راه می افتد و سبب می شود که اهل حکمت و عرفان از سایر شهرها به این شهر آیند.
برخی از برترین های آنها که آمده اند مثلاً از مشهد مقدس آقا بزرگ حکیم رئیس حکمای عصر است و بعضی از شاگردانشان هم در همین دانشکده الهیات در زمان تحصیل ما استاد بودند، مرحوم آقا علی راشد، استاد شهابی و دیگران. او و شیخ اسدالله یزدی هم از افاخم حکمای عصر است از مشهد می آیند از زنجان حکیم هیدجی میرزا ابراهیم ارسماطیقی ریاضی مهم عصر، حتی از قفقاز میرزا زکی ترک و برخی دیگر. از شیراز میرزا غلامعلی شیرازی، از حوزه سبزوار میرزا حسین سبزواری که از اساتید اربعه همین تهران است. شیخ عبدالکریم حکیم نوه ملا حاج هادی ادیب پیشاوری که چهره بسیار ممتازی است.
ویژگی های حوزه تهران
این قبیل بزرگان از اکناف مملکت به تهران می آیند و حوزه ای پر بار، فعّال، زنده و جذّاب تشکیل می شود که انواع معارف در آن تدریس می شود. بعضی از مؤلفه های این حوزه را فهرست وار خدمت دوستان عرض می کنم:
یکی این است که جمیع فنون عقلی در این حوزه تدریس می شود؛ مثل مشاء، اشراق، عرفانیّات، کلام و حتی موسیقی و فنون دیگر علمی.
خصوصیّت دیگرش این است که آشنایی ایرانیان با فلسفه غرب به نحوی که استاد معظم فرمودند در همین حوزه اتفاق می افتد. بد نیست که طرداً للباب اسم چند نفر را که کمتر در این زمینه می آید بگویم. یکی از اشخاصی که از اولین ایرانیانی است که با فلسفه غربی آشنا شده اند البته نه در حدّ تخصص ولی خیلی آماتور هم نیست بینابین است وثوق الدوله معروف است. وثوق الدوله در عالم سیاست ممکن است خیلی خوشنام نباشد؛ ولی اولاً شاعر طراز اولی است، انصافاً در قصیده، طراز اول است و ثانیاً با فلسفه غربی آشنا است. کنفرانسی در دانشکده الالهیات در سال ۱۳۱۶ درباره کانت داده است شاید یکی از برترین مطالبی که درباره کانت تا آن روزگار در ایران گفته شده است همین حرفهای وثوق الدوله است.
شخصیت دیگر، شیخ محمد حسن برهانی، برادر مرحوم علامه سمنانی است؛ صاحب حکمت بوعلی که هیچ اسم و رسمی ندارد. او نقدی بر «شوپنهاور» نوشته است. شما باید تعجب کنید که طلبه تحصیل کرده نجف بعد هم اینجا مستشار دیوان کشور، نقد بر «شوپنهاور» بنویسد اعم از اینکه نقد وارد باشد یا نباشد؛ ولی همین که به این مسئله پرداخته است اتفاق میمونی است. بعد هم که نوبت به ذکاء الملک می رسد که داستانش طولانی است.
شاخصه دیگر این حوزه، ایجاد ارتباط با فلسفه غربی است. در آن ساحت، فقط آشنا شدند و در ساحت دیگر، مرتبط شدند. چندین نفر از حکمای عظام حوزه تهران به فرنگ رفتند و در دانشگاه های آنجا به طور رسمی تحصیل کردند و فلسفه آنها را خواندند. در رأس آنها استاد بزرگوار ما هستند ـ باید بگویم که سلام الله علیه ـ رئیس اسبق همین دانشکده الهیات آقای سید محمد کاظم عصار، بعد از اینکه تحصیلات فلسفی شان در تهران تمام می شود به فرانسه تشریف می برند، حدود دو سال در در پاریس تحصیل می کنند و در کنار فلسفه، طب هم می خواندند. یک روز در سالن تشریح حالشان بد می شود و رها می کنند و بر می گردند. به هر حال، آقای عصار کسی است که بعد از حیازت فلسفه های خودمان در آن جا تحصیل کردند. دیگری در عصر ما مرحوم دکتر فلاطوری بود. او هم از حوزه تهران بود که به آلمان می رود که داستانش را دوستان می دانند. دیگری، مرحوم آقای دکتر مهدی حائری (ره) بود ایشان هم همین خصیصه را داشتند و در تهران در محضر حاج مهدی آشتیانی شفا می خواندند و بعد به آمریکا برای تحصیل تشریف بردند. مرحوم دکتر محمد خوانساری ایشان هم شاگرد فاضل تونی بودند که بعد فرانسه می روند. یکی هم مرحوم شرف الدین خراسانی ـ آقای دکتر شرف به برخی مسائل معروف است که مطلوب ما نیست ـ که خودشان به بنده گفتند که من منظومه را خدمت آقا شیخ محمد تقی آملی خواندم. یادم هست که روزی این بیت را خواند:
ما لیس موجوداً یکون لیسا
قد ساوق الشیء لدینا الایسا
برخی از ابیات منظومه را حفظ بود. او هم بعد از فراق از تحصیل در همین حوزه تهران به انگلیس رفت و تحصیل دانشگاهی در فلسفه کرد. یک خصیصه این حوزه تهران این است؛ اگر چه تعدادشان اندک است؛ ولی التفات کم صاحب نظران بسیار است. بالاخره چند نفری بودند که فارغ التحصیل این حوزه بودند و بعد رفتند با معارف آن طرف آشنا شدند.
یک خصیصه خیلی مهم و قابل توجّه این است که در این حوزه، کتابت فلسفه به زبان پارسی احیا شد. شما به تاریخ فلسفه و فلاسفه نگاه کنید نوع متون ممتاز ما به هر دلیلی به عربی است. البته در خود آغاز ابن سینا دانشنامه علائی دارد، درّه التاج قطب الدین شیرازی و ناصر خسرو هست مثلاً زاد المسافر؛ ولی وجه غالب کتابت فلسفه به عربی بوده است. در زمان صفوی تعداد معدودی فارسی نوشته اند؛ ولی وجه غالب آن هنوز عربی است. در این حوزه به فارسی نوشتن التفات می شود و فارسی خوب قابل قبول در رأس این داستان به لحاظ تاریخی، خود ملاعبدالله زنوزی است پدر آقا علی که دو سه متن فارسی خوب مانند شرح حدیث کمیل را نوشته که چاپ هم شده است.
به لحاظ تاریخی دومی، خود آقا علی است به نحوی که استاد فرمودند همین بدایع الحکم.
سومی یکی از شاگردان خاص الخاص آقا علی است به نام حیدر قلی خان نهاوندی قاجار که فارسی نویس است و مفاتیح الغیب ملاصدرا را ترجمه کرده است. زمانی بنده می خواستم آن را چاپ کنم و بعد دیدم که دیگر نمی شود رها کردم. او هم فارسی نویس است. در مقطع تاریخی متأخر آقا میرزا مهدی آشتیانی صاحب اساس التوحید و آثار دیگری، فارسی نوشته اند.
مرحوم فاضل تونی، آقای میرزا احمد آشتیانی ـ دایی آقای میرزا مهدی است ـ و مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی که معاصران ما خدمتشان رسیده اند و من هم خدمتشان رسیده ام، فارسی بسیار خوبی می نوشته اند. مرحوم الهی قمشه ای استاد همین دانشکده که فارسی اش معروف است. دو نفر از معاصران خودمان بین اهل علم حوزه سراغ دارم که فارسی شان در حدّ نصاب فارسی نویسی است. خیلی جالب است می دانید که اهل علم می دانید به این ظاهرهایی که امثال بنده دنبالش هستند خیلی اعتنا ندارند آنها دنبال معانی اند. فارسی روان و طراز منشیانه مستوفیانه را دو نفر در بین معاصران ما داشته اند: یکی مرحوم الهی قمشه ای همین حکمت عام و خاص و یکی هم مرحوم آقا میرزا ابوالحسن شعرانی. من تعبیرم این است که کسی نثر آقای شعرانی را می خواند، باور بفرمایید چنان آدم به اهتزاز می آید که می خواهد دست کوبی و پای کوبی کند.
آقای حکیم استاد خودمان ایشان هم عنایت به فارسی داشتند مرام الحکمه لطایف جلد دوم را به فارسی نوشته اند. پس این هم خصیصه مهمی است که زبان فارسی در حوزه تهران احیا شد.
خصیصه دیگر که به نظر بنده خیلی مهم است و شما هم این تلقّی را خواهید فرمود این است که ما می دانیم در این اواخر از جهان شیعه اگر بتوانیم بگوییم از ممالک شیعه نشین همه برای تحصیل به نجف اشرف می رفتند این را دیگر مسلّم است. برای شما چقدر باید این معنایی که عرض می کنم جالب باشد از همه عالم شیعیان به نجف می روند، از نجف اشرف خود عرب ها، و نه ایرانی عراقی شده خود عرب عراقی به تهران برای تحصیل فلسفه می آید. دو برادر از مشاهیر علمای متأخر عراق شیخ عبدالکریم جزایری و شیخ محمد جواد جزایری هستند. این شیخ محمدجواد کتابی به نام «فلسفه الامام الصادق علیه السلام» دارد بالاخره بحث برانگیز است. به هر حال این دو برادر عرب اصیل هستند از نجف اشرف حدود سال ۱۳۰۰ شمسی به تهران می آیند و چهار سال در تهران عرفان و فلسفه تحصیل می کنند. معنای دیگر اینکه همه حکمایی که در نجف اشرف در این اواخر بودند از حوزه تهران بودند.
عده ای از حکمای همین حوزه برای تحصیل منقول و فقه و اصول به عتبات عالیات مشرف می شوند، طبیعی است که تدریس معارف هم می کنند. من اسامی چند تا را را یادداشت کردم عرض می کنم. یکی از آنها شیخ محمد باقر استهباناتی است که در وقایع مشروطه در شیراز شهید می شود. شاگرد برتر خود آقا علی مدرس است. دو شاگرد ممتاز طراز اول پرورانده است که نمی توان به راحتی نادیده گرفت: یکی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء و یکی آقای شیخ محمد حسین اصفهانی صاحب «تحفه الحکیم» که در عرض منظومه سبزواری است. این دو بزرگوار شاگردان سید محمد باقر استهباناتی هستند، شاگرد آقا علی مدرس. یکی خود آخوند خراسانی است. آخوند خراسانی معروف به تحصیل اصول است و امّا حکیم است و حوزه حکمی داشته ما خبر داریم. منتهی مخفیانه تدریس حکمیّات می کرده است. آخوند هم شاگرد میرزای جلوه در همین تهران است. آقا سید حسین بادکوبه ای استاد مرحوم علامه طباطبایی و دیگران. آقا شیخ عبدالکریم زنجانی، چهره ای بسیار بسیار ممتاز و به همان میزان امتیازش مجهول و مظلوم است. اولین کسی در عالم اسلام است که بر ضدّ مدّعیّات واهی مستشرقان اقدام کرده است. شما نمی دانید مستشرقان با ما چه کرده اند. اولین کسی است که صد سال پیش در حوزه نجف بر ضد این ها قیام کرده است. آنها می گویند که فلسفه اسلامی وجود ندارد فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است که از سمت چپ نوشته می شود. خیر، فلسفه اسلامی هم داریم که از سمت راست نوشته می شود ماهیتاً. در خود اسلام فلسفه است اگر شماها بگذارید و اتباع شما در داخل بگذارند که نمی گذارد در خود اسلام هم اندیشه است. به هر حال به لحاظ تاریخی اولین کسی است که بر ضد این مدعیات باطل در کتابی به اسم «دروس الفلسفه» اقدام کرده است. من پیشنهاد می کنم که فردی چاپ عربی آن را به فارسی ترجمه کند کار بسیار مغتنمی است.
آقا بزرگ حکیم شهیدی نیز تحصیل کرده تهران است. شیخ عبدالکریم رشتی، شاه آبادی بزرگ، آقای عصار استادمان، آقای میرزا مهدی آشتیانی، میرزا احمد آشتیانی، آقا شیخ ابراهیم امامزاده زیدی، شیخ صدرا بادکوبه ای، مرحوم فاضل قاینی و مرحوم ابوالحسن شعرانی بزرگانی هستند که تحصیل کرده تهران بودند و بعد به نجف اشرف رفتند و تدریس معارف کردند. در تاریخ متأخری هم مرحوم استاد جعفری، در تهران شاگرد آقا میرزا مهدی آشتیانی بودند و با آقای سید جلال آشتیانی مشرف به عتبات شدند و در آن جا تحصیل کردند. نتیجه این می شود که تحصیل معارف در نجف اشرف هم اشعه حوزه تهران است، در قم هم همینطور است و حوزه عرفانی و فلسفی قم هم در ذیل حوزه تهران است. میرزا علی اکبر حکیم یزدی که آقای دکتر اشاره فرمودند که بدیع الملک میرزا بعد از آقا علی از او سؤال می کند او از تهران به قم می رود. آقای شاه آبادی بزرگ، آقای میرزا مهدی آشتیانی و آقا شیخ مهدی مازندرانی پرورده حوزه تهران هستند و اساتید حکمت و عرفان در قم هستند. هر کسی در پنجاه شصت سال اخیر در قم تحصیل معارف کرده است هم به معنایی از منسوبین به حوزه تهران است.
آخرین شاخصه هم این است که بین حوزه تهران و تأسیس دانشگاه تهران رابطه قوی وجود دارد. برای شما دانشجویان محترم این باید جالب تر باشد وقتی دانشگاه تهران تأسیس می شود به ویژه دانشکده الهیات، بیشتر اساتیدش از حکمای حوزه تهران هستند. آقای عصار که ریاست دانشکده را مدتی داشتند، مرحوم فاضل تونی شاگرد آقا سید کاظم اشکوری است، آقا میرزا طاهر تنکابی، آقای میرزا مهدی آشتیانی، میرزا یدالله نظر پاک شاگرد میرزا طاهر، الهی قمشه ای و برخی از آن قبیل بزرگان، حکما و عرفایی هستند که در حوزه تهران تربیت شده اند بعد هم به دانشگاه شما تشریف آوردند.
زنده بودن سنت فلسفی در ایران
مطلب من تمام شد با یک موخره. برای بنده جالب است و فکر می کنم برای همه جالب باشد که کشور عزیز ما ایران تنها کشوری است که سنت فلسفی در آن زنده است؛ ولی متأسفانه خیلی در آن زنده نیست چون اساتید رفته اند؛ ولی سوسویی هست. تنها مملکتی است که سنّت جاری است آن هم به این صورت سینه به سینه. بنده امروز خودم را که طلبه کوچک فلسفه ام سینه به سینه می رسانند به حکمای اسکندریه. من شاگرد او، شأنشان اجلّ است تمام اساتیدی که امروز هستند همه شان سینه سینه به اسکندریه می رسند و از اسکندریه هم به آتن یعنی همان آکادمی های یونان امروز در این شهر شما برقرار است؛ منتهی با کمیت خاصّ خودش. طرق متعدد داریم یکی ار بنده اسمش را «سلسله الذهب» گذاشته ام آن را عرض می کنم.
بنده طلبه کوچک شاگرد میرزای روشن ـ یک طریق را عرض می کنم ـ میرزای روشن هم در همین دانشکده شریف آوردند چند سالی افاضه فرمودند متأسفانه ادامه پیدا نکرد. آقای روشن شاگرد آقا میرزا طاهر تنکابنی، میرزا طاهر شاگرد آقای علی مدرس، او شاگرد پدرش آخوند ملاعبدالله زنوزی، او شاگرد آقا محمد بیدآبادی، او شاگرد سید حیدر آملی، ـ این سید حیدر آملی با سید حیدر صاحب فصوص اشتباه نشود، این در زمان افاغنه است سینه سینه به ما رسیده است و این غیر از او است ـ سید حیدر شاگرد فیض کاشانی، او شاگرد صدرالمتألهین، او شاگرد میرداماد، او شاگرد فخر سمّاکی، او شاگرد جمال الدین محمود شیرازی، او شاگرد محقق دوانی، او شاگرد پدرش سعد الدین اسعد، او شاگرد میر سید شریف، او شاگرد قطب الدین رازی، او شاگرد قطب شیرازی، او شاگرد خواجه نصیر، او شاگرد فرید الدین داماد، او شاگرد سید سعد الدین سرخسی، او شاگرد بهمنیارتلمیذ، او شاگرد شیخ رئیس، ـ بین شیخ رئیس و فارابی، حلقه مفقوده ای بود و خدا توفیق داد آن را کشف کنیم الحمدلله رب العالمین و آن به این کیفیت است. مدارکش را در جای خودش عرض می کنم ـ شیخ رئیس شاگرد ابوالخیر خمّار و ابو سهل مسیحی، این دو شاگردان یحیی بن عدی، یحیی شاگرد فارابی و فارابی هم اتصالش با حکمای اسکندریه به اصطلاح طلاب مفروغ عنه است. ثابت است که فارابی سینه به سینه به حکمای اسکندریه می رسد. حکمای اسکندریه هم که تتمّه حکمای آتن هستند. نتیجه این می شود به نحوی که عرض کردم و دوباره عرض می کنم همان آکادمی های یونان امروز در این شهر به نحو خیلی مختصر هستند. امیدوارم که ان شاءالله این چراغ که متأسفانه لرزان است و خیلی پرتوان نیست فروغ قبلی اش را پیدا کند.

ویـــژگــی فلسفــی آقا علی مدرس
دکتر سید عبدالله انوار
محقق و نویسنده

ویژگی فلسفه آقا علی مدرس
به نام خدا. از احضار لطفی که فرمودند و اظهار محبتی که شنوندگانی که من در پیش آن ها شاگرد و حتی به شاگردی هم نرسیدم سخن می گویم نهایت معذرت را می خواهم ولی اشکال ندارد در هر بحثی باید سخن بزرگان را شنید و سخن افتادگان را، امیدوارم که سخن افتاده من خسته کننده نباشد. به این ترتیب بحث درباره ی آقا علی مدرس را بنا بر آن چیزی که خودم دریافت کردم به عرضتان می رسانم؛ لذا سخن خودم را چنین آغاز می کنم. در نزد کسانی که با مباحث نظری و استدلالی سروکار دارند آن چیزی که برای پویندگان این مباحث اعم از باحث یا مبحوث علیه مهم است مسئله و مباحث نظری است.
آن ها هیچ گاه به زندگی روزگذر صاحب نظر توجهی ندارند؛ اگرچه این آنات روزگذر، آنات زندگی و عمر صاحب نظر را می کاهد؛ ولی همان طور که گفته شد این آنات هیچ گاه در بحث های نظری ملحوظ نمی شود؛ لذا بحث در زندگی آقا علی ما را به قرب او و مقامات بلند زمان مورد بحث نباید قرار دهد. مگر آنکه آن حوادث به وجهی اثر گذارد که این مباحث نظری او را به صورت علّت یا التزامی مؤثّر افتد. با این مقدمه بحث درباره ی آقا علی مدرس یا دیگرانی چون او باید توجّه به آن داشت که این مباحث فارغ از مباحث روزگذر آن ها می باشد. خاصّه بیان آن در این مجلس عالی که آن جز گفتارهای علمی چنین دیگر نباید گفت. آن چه فقط می توانم از زندگی روزمره آقا علی مدرس عرض کنم او در خاندانی رشد کرد که پرداختن به تفلسف نه فلسفه سنت و رسم این خاندان بود به ویژه در پدر او که آقا علی مدرس بنا بر قول معروف «الولد سرّ ابیه» بر راه پدر رفت و از اصل معتبر «میراث پدر خواهی، علم پدر آموز» به نیکویی از این سنت سنیّه کرد و در نتیجه از زمره متفلسفان معتبر دوره ی ناصری گشت و به ثمر نشست و او همان گذشتگان و به قول خود همان قول گذشته خود را به شرح و تفصیلی گذشت که قول او چیز دیگری مانند نظیر او سبزواری در سبزوار علاوه بر آنچه که سلسله اقوال آن ها می گوید چیزی ندارد و شور بختا به جای آنکه خلق اندیشه نو و ارائه دیدگاه جدید کند به ضخامت گفتاری تفاسیر قول گفته شده ای پرداخته که ندای چیز نویی از آن به گوش نمی رسد. آنچه گفته شده هدف است از سلف چه در اصفهان گفته شد یا چه در سبزوار یا چه در تهران و چنانچه این تفسیرات که به قول فرنگی ها «توتولوژی» بیش نیست پایبند او را و دیگران نظیر او را که خود مشکلی در پژوهش آورده به قول یکی از ریاضیدان ها فقط متغیّری با اندیشه های مختلف است.
سخن عشق یکی بود ولی آوردنــد
این سخن ها به میان زمره ی نادانی چند
و روزگار همین آقا علی مدرس یا پدر او که پدر و پسر در تفسیر یک قول گفته شده در زمان صفویان به ظنّ خود فلسفه گفته اند در حالی که هیچ چیزی اضافه بر آنچه که گفته بود عرضه نکردند، ولی در همین زمان ایدئالیسم آلمان در محیط سراپا آلوده به کفر چهار فکر نو یعنی چهار رهیافت نو به جهان اندیشه و به ناگشودنی هستی عرضه کرد و بیان نمود که مثلاً یکی از آن ها به نام «نقد خرد ناب» به قول فرنگی ها The Critique of Pure Reason برای سال های سال است که تشنگان راهپیمایان راه بی نهایت فلسفی را سیراب می کند.
مقدمه پرداز چاپ جدید شواهد الربوبیه صدرالدین شیرازی زنجیره ی بی حلقه ی مفقوده گفته های آقا علی مدرس را حلقه به حلقه به گذشته می برد و به کسی می رساند که سر حلقه این زنجیر است و درباره ی او می گوید: آنچه او یافت جز خلوص جزای طریق احدی و استضائه از تقی نقی محمدی و راهنمایی اهل بیت امجاد او که راهنمایان گمشدگان وادی ایجادند و در این قبیل مسائل سالک به جایی نمی رسد. این مقدمه انگار در بیان و توضیح این استضائه قلبی است در عین آنکه کتاب فلسفی می گشاید به این قول نقیض می رسد:
بنـد معقــولات آمـد فلسفـی
شهسوار عقل عقل آمد صفی
و این می رساند که فلسفه ای که آقاعلی مدرس و همگامان او در پی افاضه و گسترش آن هستند مقدمه ی آن بر شرع احدی قرار دارد و گوینده ی آن، افاضه کننده ی شرع احدی است چیز دیگری به دست طالب نمی دهد، بدین ترتیب معلوم می شود فلسفه آقا علی و همگامان او غیر از شرع چیزی نیست، آن هم شرع اقدسی که کلمات رسای آن زیر گفته های آن ها چون واژگان نامأنوس قبسات رنگ باخته است و بدین ترتیب فلسفه ی آقا علی مدرس و نخستین معلم او صدرالدین شیرازی آنچه دارد از شرع دارد و این فلسفه آقا علی، مبیّن و مدرّس دستورها و افاضات شرعی است و به عبارت دیگر، اقوالی که آن ها بیان کننده ی آن هستند نوعی کلام است که به طور آسان تر و راحت تر در «تجرید العقاید» خواجه نصیرالدین طوسی بیان شده است؛ منتهی در این فلسفه صدرالدین شیرازی با لباس های نو تار و پود جدیدی انداخته که گفتار او در زمان ناصرالدین شاه، آقا علی مدرّس را در تهران و در سبزوار، حاج ملا هادی سبزواری را گویای آن کرده است. شگفتا که کتاب معروف آقا علی، بدایع الحکم است که در فهرست ها جا برای خود در کلام باز کرده است.
ارتباط فلسفه آقا علی مدرس و حکمت متعالیه
باری سیر در مسیر و راه آقا علی مدرس و سلف او ما را به صدرالدین شیرازی می رساند، با حکمت متعالیه ای که او طرح انداخته که سپهر و جولانگاه او، حکمت مابعدالطبیعه است و با آن هایی که آشنایی دقیق به مباحث اسفار دارند و آن را با سایر کلمات فیلسوفان مطابقه می کنند آن را هم نباید گفت حکمت مابعدالطبیعه، بلکه باید آن را ماوراء الطبیعی گفت. این لغت فرنگی هم دارد؛ زیرا در اسفار بحث از مابعدالطبیعه ای می شود که مقدمه در طبیعت ندارد؛ در حالی که، مابعدالطبیعه مورد بیان فیلسوف، مابعدالطبیعه ای است که مقدمه در طبیعت دارد و خود صدرالدین شیرازی در اسفار نیز متوجه این نکته ظریف شده است و از آن به حکمت ربوبی سخن رانده است؛ علاوه بر اینکه صدرالدین شیرازی غیر از این مابعدالطبیعه در دو شاخه ی دیگر فلسفه نظری یعنی حکمت طبیعی و حکمت ریاضی سخنی نگفته است. او در عین آنکه در علم حدیث و تفسیر مطالب فراوانی نوشته است؛ چون در فلکیات آن هم بر حسب موردی از موارد تفسیر سخن می گوید به قدری ساده انگارانه مطلب می گوید که می رساند او پیاده از مجستی بوده که علمی زیر مجموعه فلسفه ارسطو بوده است.
اینکه صدرالدین شیرازی خود را از فلسفه طبیعی تا آنجا که امکان داشته برکنار داشته است به ظاهر به دلیل آن است که او فاقد قوه انکشاف و به قول فیلسوفان فرنگی Discovery باشد؛ زیرا حکیم طبیعی آن چه می آورد از انکشاف طبیعت به دست می آورد که البته در این انکشاف طبیعت، گفته او را یا و یا تشریح تأیید می کند، اگر به فلسفه طبیعی ارسطو دقت کنید متوجه می شوید که او با چه مهارتی می خواهد این قضیه را که چگونه وجود از وجود به عمل آمد با آرای انکشافی زنجیره وار حکیم طبیعی یونانی همراه می کند و تأیید و تکذیب آن ها را می گشاید که در مطاوی اسفار و کارهای دیگر صدرالدین چنین انکشافی نیست؛ به عکس، چنانکه از پدیدارهای گفتاری او فهمیده می شود او چنان بر قوّت اختراعی خود که آن نیز از خاصیّت فیلسوفان است صحبت می کند عباراتی می آورد که انسان از مخترعات خیالی او به حیرت می آید. باری صدرالدین شیرازی در ماوراء الطبیعه خود از دیدهای عرفانی دم می زند و برای تأیید قول خود می گوید: «لا یعرفونه الّا الراسخون فی العلم» بی شبهه، مخترعات خیالی او را فقط هر راسخ علمی پی نمی برد جز آنکه واجد چنین قدرت اختیاری باشد.
جهان بینی فیلسوف حکمت متعالیه
از این ها بگذریم از آن جا که هر فیلسوفی باید پاسخگو به این دو پرسش باشد. یکی پرسش به جهان ماسوای خود که از آن به جهان بینی تعبیر می کند و فرنگی ها آن را «آنتولوژی» می نامند و دیگر به جهان درون که همان «بحث المعرفه» است که به تعبیر فرنگی «اپیستومولوژی» نام دارد. اسفار صدرالدین و دیگر کتب فلسفی او جهان بینی او یعنی آنتولوژی او را در تحت این قضیه می آورند که او برگرفته از عارفان است. بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء و امّا درون بینی او یعنی اپیستومولوژی او در تحت این نظریه فیلسوفان نوافلاطونی اسکندریه است که در آن، عقل و عاقل و معقول را متحد می بیند. قولی که مشّائیها و شیخ الرّئیس، نهایت مخالفت با آن را دارند که اگر وقت شد برایتان عرض می کنم. اما قضیّه بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء که اساس جهان بینی صدرالدّین شیرازی در مطاوی اسفار و شواهد ربوبیّه است، صدرالدین شیرازی را به اصالت وجود می رساند. مسئله ای که در یونان گذشت مورد پذیرش فرقه ای بوده و صدرالدین به اختصار در شواهد الربوبیه به اصل سخن های طویل اسفار آن را چنین می آورد: «الوجود احق الاشیاء بالتحقیقیه لأنّ غیره، به یکون متحققا و کائناً فی الاعیان و الاذهان و هو الذی به ینال کل ذی حق الحقیقته و کیف یکون امراً اعتباریاً کما یقوله المحجوبون عن شهوده و لانّه المجعول بالذّات دون المسمّی بالماهیه».
صدرالدین در این بیان خود چنان به تحقق این وجود معتقد است که با جمله «فکیف یکون امراً اعتباریاً» گویی به غیر معتقد خود سخت می تازد و او را محجوب از دیدار و بینایی فلسفی می نماید و در تتمیم بیان این وجود او منطق را که یگانه وسیله آشنایی با هر نوع آشنایی و مجهول است برای شناساندن وجود غیر ممکن می داند و عین گفتار است: «وجدان الوجود لا یمکن تصوره بالحدّ و لا بالرّسم و لا بصوره مساویه اذ تصور الشئ العینیه عباره من حصول المعنی و انتقاله من حدّ العین الی حدّ الذّهن». با این انسداد راه منطق به وجود پیشنهادی آن چه برای پژوهنده باقی نمی گذارد جز این است که بگوییم او باید این را به صورت اصل موضوعی در اقوال خود گرفته باشد که فرنگان از آن به نام «پوستولا» استفاده می کنند. اصل موضوعات یا بدیهیات هستند که «اکسیوم» است یا اصول موضوعاتی هستند که به آن «پوستولا» می گویند که ممکن است من اینجا پوستولا را قبول کنم و دیگری قبول نکند. شما هم که ریاضیات عالی خوانده باشید می بینید پوستولای اقلیدس این است که از یک نقطه یک خط……………… و یکدفعه در هندسه ریمن می بینیم از یک نقطه، بی نهایت خط می تواند عبور کند و یا در لپاچوفسکی هیچ کدام عبور نمی کند. این اصل موضوع است که از جهتی که آقای صدرالدین هم که اصل موضوع خودش را وجود گرفته برای ما محترم است از این جهت که به نام اصل موضوع باشد ولی نه اینکه اگر کسی از آن تجاوز کند چماق تکفیر بخورد. خاصیت اصل موضوع بر این است که در اقوالی که متکّی بر آن می شود و ارتباط مستقیم و غیرمستقیم با یکدیگر پیدا می کنند به خلافی برنخورند و این همان قولی است که اهل متدولوژی یا روش شناسان به او می گویند با این وجود بیان شده از صدرالدین و با این نحوه دستیابی به او و اساس و گفته های خود وجود را امری قرار می دهد که خدای اسلامی بهترین نمونه آن است که آن خدا وجود اصیل است و به نام واجب الوجود است و غیر او موجوداتی هستند که وجودشان ممکن الوجودند. تقسیم آن هم بسیار قشنگ است. با این وجود واجب الوجودی بذات در نزد صدرالدین جزء و شریک ندارد؛ همان است که در اسلام آن را لا جزء له و لا شریک له می گویند. اصل موضوعه آقای صدرالدین از آیات قرآنی تا آنجا که می تواند ذوق صدرالدین تاب کششی آن را داشته مؤیّد می آورد که البته سخنان او از تأییدات ابن عربی و عارفان اسلامی کوتاهی نیست و شارحان و تابعان او چون آقا علی مدرس و دیگران ما قبل و ما بعد او هر چه گفته اند چنانچه به تفصیل به عرض رساندم اشاعه قول این سر حلقه زنجیر حکیمان متعالی است که انصافاً قول او و نثر او بسیار زیباتر از اقوال فیلسوفان دیگر است و واقعاً نثر اسفار و نثر نوشته های صدرالدین بسیار زیبا است.
آنچه در برابر این اصل موضوعه صدرالدین باید گفت این وجودی که او فرض کرده و اصل موضوعی قرار داده است از آن انسانی است که با این عناصر ذهنی و با این عوامل درکی به دنیا آمده تا شناختی به قول خود این انسان که ایجاد کرده بتواند یک چیزی پیدا کند ولی آیا این موجود دیگری با این عناصر نمی دانم لغت دیگری برای او بتوانم بگویم یا نه به وجود می آید می تواند به این مشکلی که برای این انسان حاصل شده راه یابد «خدا زین معما پرده بردار».
پدر بنده هم شاگرد دو نفر در فلسفه مشاء بود، شش ماه شاگرد مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه بود بعد که حضرت جلوه فوت کردند چهار سال شاگرد آقا میرزا حسن کرمانشاهی بود که برای من می گفت ما چهار ساله طبیعیّات شیخ را خواندیم. در فلسفه متعالیه هم شاگرد آقا میرزا حسن رشتی بود و در فلسفه متعالیه هم شاگرد آقا میرزا حسن اشکوری بود که به او آقا میرزا حسن می گویند و از ارادتمندان به این نسخه بود. البته یک نکته را هم باید به عرضتان برسانم ما در بین اصولیان هم کسی داریم که نیّت کارش اصولی است یکی حضرت شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه است که کارهایش را در مکاسب نبینید بلکه در اصول و در رسائلش ببینید که چگونه مثل فیلسوف یعنی مثل منطق دان دقیقی که حتّی یک تئوری درباره ی علت و معلول می آورد که بی نظیر است که من فقط دیدم در کارهای فرنگی آن هم خیلی ناقص این «وایتد» استفاده کرده و این مرد بزرگوار استفاده کرده و این از افتخارات مملکت ما بودند یعنی افتخارات بشری هستند و امیدوارم که چنین فضلای دینی به جامعه عرضه شوند که ما هم بتوانیم خوشه چین افکار بزرگ این ها باشیم، معذرت می خواهم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

نشست ششم

ابداعات حکیم زنوزی
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
استاد فلسفه دانشگاه تهران

جایگاه والای حکیم زنوزی
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
بسیار خوشحالم که در این مجلس بسیار معظم که برای یک حکیم بزرگ جهان اسلام تأسیس شده است شرکت نمودم و این حکیم تاکنون مهجور بوده است. حکیمی است که بیش از این ها بر گردن ما حق داشته است، و ما از این قبیل حکماء در جهان اسلام کم نداریم. اگر مطالعه اجمالی در دانشگاه ها و کتابخانه ها کنید آثار بسیاری از فیلسوفان غربی ترجمه شده است ـ کاری ندارم که ترجمه هایش غلط یا درست است؛ چه بسا درست، چه بسا غلط و کمتر فیلسوف غربی است که ترجمه اش را نداشته باشیم یا نخوانیم؛ ولی حکیمی مانند زنوزی که علی التحقیق بعد از صدرالمتألهین در طول ۴۰۰ سال نظیرش تاکنون نیامده است. اگر نمی ترسیدم چه بسا ملاصدرا نمی گفتم. بعد از ملاصدرا تاکنون، ۴۰۰ سال است که حکیمی به دقت، بلند نظری و موشکافانه اندیشیدن مانند ملاعلی زنوزی پا به عرصه وجود نگذاشته است. کتاب هایش خوانده نمی شود و نشده؛ چه بسا من اطلاع ندارم و نمی دانم عصر جدید بخوانند؛ ولی خیلی بعید می دانم، او کم نوشته ولی خیلی عمیق بر نکاتی انگشت گذاشته که حواشی و حرف هایش این همه حرف دارد.
دیدگاه حکیم زنوزی درباره معاد
دو مطلب را می خواهم در اینجا مطرح کنم و درباره این دو مسئله ای که از او وارد شده است دو کتاب مختصر نوشته ام. این دو مسئله هم برای خیلی ها شاید حل شده باشد؛ ولی با این همه نمی توانم بگویم که مدرس زنوزی حل کرده است و نه بنده هم که هیچ چیز، و تا امروز قدری حل آن مشکل است. البته این که می گویم حل آن مشکل است قدری باید احتیاط کنم یکی از آن ها اعتقادی است و خیلی با جرأت باید بگویم که درست حل نشده است؛ البته برای خیلی ها حل شده است. آن دو مسئله ای که دو حرف زنوزی هست و هیچ کس به این اندازه در طول تاریخ توجه نکرده است. ایشان دو رساله دارد؛ خواهش می کنم دانشکده الهیات این دو رساله را بخوانند. آن هایی که اهل حکمت هستند؛ یکی درباره ی معاد است، نظری ایشان درباره معاد دارند و یکی درباره وجود رابط. اگر ربط را نفهمید مهم نیست؛ اما مسئله ی معاد، اعتقادی و اصل دین است اگر بگوییم که فهمیده نشده که مشکل است باید با احتیاط صحبت کنیم. همه شما می دانید که معاد نه فقط اصل دین اسلام بلکه اصل همه ی ادیان الهی است و همه ی ادیان الهی معاد را باور دارند. ولی متأسفانه همه یکسان درباره ی آن فکر نمی کنند. توحید آسان است و کمتر اختلاف در آن هست و هیچ کس منکر آن نیست؛ حتی ملحدان هم به نوعی مبدأ قائلند، خودشان نمی فهمند که چه می گویند. در مبدأ مشکل ندارند همه مشکلات در معاد است که سرانجام چه خواهد شد؟
گذشته گذشته است هرچه بودیم از هر کجا آمدیم؛ اما کجا خواهم رفت مشکل است. مسئله ی معاد، منکر زیاد دارد و معتقدان هم اختلاف دارند. معاد جسمانی، ظاهر شرایع آسمانی و همه شرایع است و معاد روحانی را یک عده ای گفته اند، خود ابن سینا در شفا فرمود: «انی مؤمن بما جاء به صادق المصدق» البته می گوید: «ماسبیل الیه، العقل لا سبیل الیه»: اما می گوید که من ایمان می آورم به آن چه که صادق و مصدق فرموده است. در کتاب دیگرش با صراحت کامل انکار می کند و می گوید که معاد جسمانی نمی شود. اینکه برای فیلسوف بزرگ است. همه فلسفه ملاصدرا و مجلدات اسفار در خدمت اثبات معاد جسمانی است نترسید و بگویید. اگر ادعا کنم که همه فلسفه ملاصدرا در اثبات معاد جسمانی است تعجب نکنید. زحمت کشیده که آن را درست کند. راهی رفته است و همه قبول دارند. آیا آقایان مراجع همه معاد ملاصدرا را قبول دارند؟ فکر نکنم. امام خمینی(ره) قبول داشت، صدرایی فکر می کرد. خدا استاد کبیرمان(ره) را رحمت کند. اما فکر نمی کنم که همه مراجع قبلی و کنونی قبول کنند، مشکل دارند فقط اختلاف را می خواهم بگویم و الآن نمی خواهم بگویم که چه چیزی حق هست و چه چیزی حق نیست.
آن هایی که معاد جسمانی را باور دارند که اکثر مسلمانان و دینداران عالم هستند، یهود و مسیحیت و مسلمان می گویند که بدن وقتی خاک شد روح دوباره به جسم برمی گردد و معاد آغاز می شود. در حشر کبری روح برمی گردد بعد تقریباً همه همین را فکر می کنند. آقای مدرس زنوزی حرف عجیب و قریبی می زند؛ با حفظ مبانی ملاصدرا طور دیگر گفته است، همه می گویند که البدن حیث الروح، روح در بدن می آید؛ ولی ایشان می گوید که برعکس است بدن سراغ روح می رود. بدن سراغ روح می رود و روح برنمی گردد. همه شما که با تناسخ مخالفید تجرد نفس به فعلیت رسیدن انسان است. بدن وقتی که فعلیت و تجرد پیدا می کند نفس می شود و روح می شود؛ ولی وقتی که مجرد باشد به فعلیت محض برسد دوباره رجوع بالفعل الی ما بالقوه ممکن است. از نظر عقلی فیلسوفان بزرگ جلسه، مراجعت بالفعل، بالقوه، حرکت معکوس هستی می شود؟ هیچ عقلی قبول نمی کند، روح برنمی گردد. چرا برگردد؟ مگر دیوانه است. در بدن زجر کشیده است. حالا روح شده است. برای چه برگردد؟ اما بدن مشتاق روح است و سراغ روح می رود. همین بدن و خاک های قبرستان سراغ روح می روند. فراموش هم نمی کنند هر روحی خاک خودش را می شناسد. خاک های قبرستان مخلوط هستند. زید و خالد و بکر و حسن و حسین اما همه شان معلوماً محکی هستند. خودشان می دانند که مال چه کسی هستند؟ حسن به حسن، حسین به حسین، تقی به تقی، زنوزی می گوید خاک ها، بدن که همان بدن هستند برمی گردد و سراغ روح می روند. این نظریه شان در معاد است. وارد این مسئله نمی شوم. چون اعتقادی است و نگران هستم. ممکن است خیلی ها این حرف را قبول نداشته باشند و ندارند. حتی بعضی از اساتید ما علامه طباطبایی – با او صحبت نکرده ام – ولی مرحوم آقاسید ابوالحسن رفیعی قزوینی گفته اند – با او صحبت کرده ام – معاد زنوزی را قبول نداشت و می گفت که آن را نمی پذیرم. چون این اعتقادی است از آن می گذرم. به هرحال کتاب معاد زنوزی را بخوانید. من هم مطلبی درباره ی معاد نوشته ام، بیشتر از حرف های او استفاده کرده ام، اگر حوصله آن را هم داشتید بخوانید.
دیدگاه حکیم زنوزی درباره وجود رابط و مستقل
اما برگردید به مسئله ای که می توانیم درباره آن حرف بزنیم و ترس هم نداریم اعتقادی نیست. و آن، مسئله ربط است، الآن جوان ها بیشتر این کلمه را به کار می برند به خصوص بعد از انقلاب بیشتر جاری است در ارتباط با این مطلب یا در رابطه با این مطلب ؛ الآن در این جلسه، همه شما با هم مرتبط هستید. گوینده با شنونده، شمای بزرگوار با من، من با این میکروفون، میکروفون با من، من با این میز، این میز با من. سلول های من با یکدیگر. سلول های بدن شما با یکدیگر. اگر سلول ها با هم ارتباط نداشت که بدن زنده نبود. ذرات و اتم های عالم با هم ارتباط دارند. همه کس می فهمند که ربط یعنی چه؟ از بچه دو ساله تا پیر صد ساله، اما مصیبت این است که وقتی بپرسیم که ربط چیست؟ همیشه ربط بین دو مرتبط است. اگر اضافه نسبی باشد اگر اضافه اشراقی باشد یک طرف دارد. اگر اضافه مقولی باشد دو طرف دارد. بین پدر و پسر، دو برادر، دو خواهر و دو طرف، نسبتی هست. دو برادر با هم نسبت دارند. زن و شوهر با هم نسبت دارند. ربط این وسط کجا است؟ ربط هست یا نیست، یا ذهنی است؟ می گویند که در ذهن است. بیش از سی میلیارد سلول در بدن است که با هم ربط دارند. این ربط ذهنی است یا در بیرون ربط دارند؟ اگر ربط سلول ها در ذهن است؛ پس ذهن من، عالم را می سازد. اگر ذهن من هم نباشد ربط بیرونی است. پارادوکس اینجا است، به مجرد اینکه می گوید که ربط در بیرون هست می دانید با چه مشکلی روبرو می شوید؟ اگر ربط، موجودی در بیرون ذهن موجود است با چیزهای دیگر ربط پیدا می کند. اگر خود ربط به عنوان موجود با چیز دیگر ربط پیدا کند دوباره نقل کلام در آن ربط با چیزهای دیگر است. دوباره آن ربط اگر موجود است دوباره تسلسل هلّم جرّه. ربط اگر موجود باشد به عنوان موجود با چیزهای دیگر باید ربط داشته باشد. نقل کلام در این ربط است که این ربط با سایر چیزها ربط دارد. آن ربط هم باید موجود باشد و دوباره تسلسل می شود. من عالم هستم، ذهن من عالم را می سازد. تو چه کسی هستی ربط در خارج است. ربط چیست؟ بچه دو ساله می فهمد ربط یعنی چه؟ به مادرش و پدرش ربط دارد. اما بپرسید ربط چیست، نمی داند چیست؟ ربط ماهیت دارد.
علمای علم اصول فقه(رضوان الله علیهم اجمعین) دقت های سهمناکی دارند و در معنی حرفی دچار این مسئله شده اند. کسانی که با علم اصول فقه آشنایی دارند، می دانند که معانی حرفی در علم اصول چیست؟ چند سال وقت طلبه را می گیرد و آخرش هم حل نمی شود. اسم موضوع له دارد. معنی معین حسن یا تقی. فعل موضوع له دارد. معنی که مقرون به احد ازمنه ثلاثه است؛ گذشته، حال و آینده. حروف برای چه چیزی وضع شده اند؟ حرف «مِن» در مثال «صرت من البصره الی الکوفه» این «از» کجا را شامل می شود؟ مصداق «از» کجا است؟ «از» چند مصداق دارد؟ این ها اصول است. اصول می گویم و فلسفه نمی گویم. در علم اصول موضوع له حروف چیست؟ زید، بکر، عمر و خالد و موضوع له آن معلوم است. فعلش هم فعل ماضی بر گذشته دلالت دارد. فعل مستقبل بر آینده و الی آخر، من برای چه چیزی وضع شده است؟ «از» برای چه چیزی وضع شده است؟ موضوع له آن چیست؟ می دانید مشکل کجا است؟ تا می خواهید موضوع له حرف را تصور کنید، متصور شما مستقل است و حرف استقلال ندارد، حالا چه کنیم؟ فکر می کنید اصولیان مسئله حروف را حل کرده اند؟ به علم اصول مراجعه بفرمایید. شیخ انصاری و آخوند خراسانی چه بحث های دقیقی کرده اند. ربط چیست؟ ما هُو ربط؟ ماهیت ندارد. تا ماهیت پیدا کرد مستقل می شود.
حالا ربط وجود است؟ وجود را به رابط و مستقل تقسیم می کنید. رابطه بین رابط و مستقل چیست؟ خود ملاصدرا تقسیم می کند به وجود رابط و مستقل، ذهنی و عینی، بالفعل و بالقوه، مجرد و مادی، این تقسیمات اولیه است. یکی از آن ها هم رابط و مستقل است. رابط چیست؟ چرا درباره ی آن فکر نمی کنید. آقاعلی درباره ی این مسئله فکر کرده است. در رساله اش «رابطی» نوشته است. البته اگر «رابط» بود بهتر بود. بین رابطی و رابط فرق هست. یک وجود رابطی و یک وجود رابط داریم؛ اما ربط دقیق تر از رابطی است. رابطی منسوب به ربط است. ربط کجا است؟ کانت فیلسوف بزرگی است. آن را به شوخی نگیرید من که کانتی نیستم. موافق با کانت هم نیستم. اما کانت نقطه عطف تاریخ است و دیگر بعد از کانت کمتر فیلسوفی آمده که از زیر سپهر اندیشه کانت خارج باشد. همه هنرش این است که می گوید وجود وجود محمول واقع نمی شود. می گوید در زید قائم است؛ قائم محمول است. زید قائم است، زید عالم است. اما زید وجود دارد. حالا زید هست، رابطه اش چیست؟ زید قائم است، «است» رابط بین قائم و زید است، اما زید هست. رابط آن چیست؟
یکی از حضار: هستی.
دکتر دینانی: هستی محمول است یا رابط است؟ هم محمول است، هم رابط؟ بماهو محمول رابط است یا بما هو رابط محمول است؟ زید هست محمول است یا نه؟
یکی از حضار: محمول نیست.
دکتر دینانی: پس زید هست محمول ندارد؟
یکی از حضار: هستی خودش است.
دکتر دینانی: در زید موجودٌ چه؟
یکی از حضار: خدا هست یعنی خدا وجود دارد.
دکتر دینانی: اکنون شما برای خدا ماهیت قائل هستید. مشکل همین است. بله، خدا هست یا خدا هستی است که آقای قراملکی منطق دان بزرگ بفرمایید که رابطه کجا است. وقتی که وجود محمول باشد رابطه دیگر نیست. خودش، هم باید محمول باشد و هم ربط؛ خود وجود محمول است. وقتی زید هست؛ هم محمول است هم رابطه. حکمای ما می گویند که همه مشکل کانت این است که همه حکمای ما سال ها قبل از کانت که متولد نشده بود درباره ی آن فکر کرده اند؛ ولی به کانت نسبت داده شده است.
کانت می گوید که وجود، محمول نمی شود و وجود همیشه ربط است. وجود محمولی را قبول ندارند؛ اما نمی توان گفت که وجود محمولی را قبول ندارد به اصطلاح حکما یعنی کان تامه را قبول ندارد. یعنی هل بسیطه را قبول ندارد. هل بسیطه یعنی زید هست. کان تامه یعنی کان زید نه کان زید قائماً. نه کان تامه را قبول دارد نه هل بسیطه را. کانت قبول ندارد و مشکلش از همین جا شروع می شود، نمی تواند مسائل را حل کند.
آقا علی به این مسئله توجه کرده که ربط چیست و ببینید فیلسوف اخیر استاد الاعظم علامه طباطبایی مسئله ربط را در بدایه بحث کرده است و می گوید که ربط به معنی حرفی مد علی وجود فی غیره ربط خودش نیست؛ همیشه در غیر است. این بزرگ مرد فکر کرده که مسئله حل شده است. از شما سؤال می کنم ربط همیشه در غیر خودش است و چگونه در غیر است؟ ظرفی ظرف و مظروف است. ما الآن در زمان و در مکان هستیم. ربط هم در غیر است مثل مظروف در ظرف مثل زمانمند در زمان مثل مکانمند در مکان، حرف ربط که در غیر است، چگونه در غیر است؟ در غیر بودنش چگونه است؟ زنوزی سعی می کند که این مسئله را به گونه ای حل کند. باورم نیست که هنوز حل شده باشد؛ البته عیبی ندارد که لاینحل بماند. معاد باید حل شود که اعتقادی است. ربط کجا است؟ اینکه می گویند در ذهن است خیلی ساده اندیشانه است، ربط در ذهن نیست. شما بفرمایید آقای قراملکی منطقاً منطق جدید ربط را ذهنی می داند. نمی تواند ربط ذهنی باشد. پس کجا است؟ مادامی که هستی شناسی نداشته باشیم نمی توانیم ربط را حل کنیم. ما موجودشناس هستیم. ما موجودات را می شناسیم یا وجود را؟ اگر از تیزهوش ترین آدم های عالم بپرسید، موجودات را می شناسند. حکما موجودات را در مقولات طبقه بندی کردند؛ ارسطو به ده معقوله کانت به ۱۲ تا ۱۴ تا معقوله، شیخ اشراق به ۴ یا ۵ تقسیم کرده اند.
بنده معقولات را در پنج چیز خلاصه می کنم. هر چه در این عالم می شناسید طبیعت است، طبیعیات را می شناسید موجودات طبیعی است. جسم، فضا، دریا، آسمان، صحرا و زمین، طبیعی هستند. طبیعت را می شناسید؛ خدا را هم می شناسیم. خدا هست؛ زمان هم می گویید می شناسیم؛ مکان هم می شناسیم؛ چیز دیگری هم هست عدد را هم می شناسیم؛ خدا، طبیعت، زمان، مکان، عدد. غیر از این پنج چیز دیگر نمی توانیم پیدا کنیم.
یکی از حضار: علت و معلول.
دکتر دینانی: موجود معقول ثانیه نمی گویم.
یکی از حضار: خود.
دکتر دینانی: با خود، به چه چیز اشاره می کنید؟ مرجع ضمیر بدنت است یا طبیعت؟ هیچ کس آن خود شناخته نمی شود. مصیبت همین جا است؟ who am I. من چه کسی هستم؟ من بدنم. مرجع ضمیر من چیست؟
خانم دکتر مصطفوی: اگر ما خدا را می شناسیم پس….
دکتر دینانی: این از نظر عقیدتی درست است؛ ولی باید توضیح دهیم. من فرمایش شما را قبول می کنم، کسی که خدا را شناخت خودش را هم می شناسد. خود غیر خدا در مقابل خدا است یا نه؟ بله اگر کسی خدا را شناخت خودش را هم می شناسد به عنوان غیرحق تعالی که در برابر خدا است آنجا چه می گوید؟
یکی از حضار: آقای دکتر ببخشید، اگر آنچه که می شناسید خدا، عدد، مکان، زمان و طبیعت باشد. مشکل شما حل می شود اگر خود را اضافه نفرمایید شما خود را تحویل می برید.
دکتر دینانی: صدآفرین بر شما وقتی که خود را می شناسید یعنی شناسانده این پنج تا نیست. اما شناسندگی یعنی تصور می کنم شناختن یعنی من می اندیشم و آن من لایتناهی است. آن را کنار بگذارید. نمی دانم آن را سوژه می دانید یا اُبژه؟ به عنوان ابژه می توان آن را شناخت؛ امّا به عنوان سوژه نمی توان شناخت. عرض کردم فعلاً وارد این مسئله نمی شویم لایتناهی است. همه مشکل من است. هیچ چیز جز عالم جز من نیست. می ترسم بگویم که «لیس الا انا» که من نمی گویم؛ ولی می گویم «لا اله الا الله». اجازه دهید که واردش نشویم. باید یک دوره عرفان بخوانیم. الآن می خواهیم از زنوزی حرف بزنیم. ابژه ها این پنج تا بود که شما شمردید. حالا ربط کجا است؟ خود مشکل سوژه و ابژه که با هم ربط دارند. دوباره از اینجا شروع می شود. ربط از شناخت شروع می شود یا شناسنده شناخته شده می خواهد. می تواند کسی بگوید که من می شناسم. می گویم چه چیز را می شناسید می گوید که نمی شناسم این شناخت دارد؟ تو گفتی می شناسم باید بگویم چه چیز را می شناسم یکی می گوید من می شناسم حالا چه چیز را می شناسید نمی دانم این شناختن است. ذات شناخت دو طرفی است. کثرت از شناخت شروع می شود. اگر شناخت نبود کثرت در عالم به وجود نمی آید.
تا شناخت گفتید شناسنده و شناخته شده می خواهد وگرنه شناخت معنی ندارد. گاهی من چیزی را ضرب المثل می گویم می خندد حالا شما می خندید یا نمی خندید مثال همین مسئله است که شناخت شناخته شده می خواهد یک وقت کسی عاشق شده بود داد می زد به فریادم برسید از آتش عشق سوختم. لباس هایش را پاره می کرد سوختم از آتش عشق، سوختم. یک کسی گفت آقا چه شده است؟ گفت: عاشقم. گفت: حالا عاشق چه چیز هستی؟ عاشق چه کسی هستی؟ گفت هر کسی بشود. این عاشق بود؟ بیمار استریک بود. عشق معشوق می خواهد. عشق بدون معشوق یعنی چه؟ حتی شاعر ما گفته حتی معشوق هم نداشته باشی، عاشق عشقم و دیوانه دیوانگی ام. حداقل خود عشق باید معشوقت باشد. ولی عشق بدون معشوق بی معنی است. بی معنی محض است. علم بدون معلوم هیچ معنی ندارد. اندیشه بدون اندیشیده شده معنی ندارد. ربط از همین جا شروع می شود. مشکل کار همین جا است که خود ربط بین سوژه و ابژه یعنی شناسنده و شناخته شده آن ربط کجا است؟ این ربط جز شناسنده است یا خیر شناخته شده یا هر دو یا هیچ کدام؟
ربط شناسنده و شناخته شده به شناسنده نزدیک تر است؟ به شناخته شده نزدیک تر است؟ یا به هیچ کدام؟ یا به هر دو یکسان؟ و چیز سومی است یا چیز سومی نیست؟ همه این ها سؤال است. آقا علی در این ها گرفتار است. کتاب آقا علی زنوزی را بخوانید. عرض کردم من قبل از ملاصدرا را نگفتم، ملاصدرا را هم استثناء کردم، ملاصدرا خیلی بزرگ است؛ بعد از ملاصدرا تا امروز که من خدمت شما حرف می زنم حکیمی با دقت نظر زنوزی پا به عرصه وجود نگذاشته است. (چه در شرق و چه در غرب). خوب گوش بده چه می گویم. در اینجا که نداریم غربی ها هم که حرف هایشان به عمق حرف های زنوزی نمی رسد.
هایدگر که بزرگ ترین دانای عصر است. بعد می گویند حرف هایش که به حرف های زنوزی نمی رسد. زنوزی خوانده نشده است. بدبختی ما این است که این حکیم بزرگ مهجور است. ما را می خوانیم؛ ولی زنوزی را نمی خوانیم. چرا نمی خوانیم. معاد زنوزی را افراد خیلی کمی خوانده اند. کتاب «وجود رابط و مستقل» من، کم خواننده ترین کتاب است و قدیمی ترین کتاب من همین کتاب است. چاپ بیشتر ندارد؛ زیرا سخت است. کتاب وقتی سخت باشد نگاهی می کنند و دور می اندازند.
می خواهم بگویم که زنوزی فیلسوف تمام عیار است و حکیم بزرگی است. کار خوبی کرده اید که برای این حکیم بزرگ، بزرگداشت گرفتید؛ ولی بیش از اینکه بزرگداشت گرفته اید خوب است آثارش را چاپ کنید. چون چاپ هم نشده این ها چاپ قدیمی سنگی است هر کسی می تواند در این دانشکده درس بدهد این کتاب ها را درس دهند. این حکیم را زنده کنیم. در مقابل آن می گوییم تهاجم فرهنگی. بله، تهاجم فرهنگی است. چگونه می خواهید در مقابل تهاجم فرهنگی بایستید؟ با نصیحت، موعظه، بله؟ این ها را بیاور عَلَم کن تا هوسرا آنجا بنشیند. تا فریگر آنجا بنشیند. تا بفهمد اینجا هم چیزی بوده است. این ها را علم کن حالا دائم یا فحش بده یا نصیحت کن یا منبر برو. با تهاجم فرهنگی با فرهنگ باید مقابله کرد نه با زور.
«بن لادن» می خواهد با غرب مبارزه کند با چاقو می تواند؟ همینگونه مبارزه با غرب؟ با فریگر با هوسرل با هایدیگر با امثالهم، این فیلسوفانی که هستند اینگونه مبارزه کنی یا با فکر؟ با چه فکری مبارزه کنی؟ موعظه؟ نصیحت؟ کلمات قصار؟ با زنوزی بله، با ملاصدرا با ابن سینا.
آن هم معاد است که معاد اعتقادی بوده بیشتر خوانده اند. در معاد سعی کرده ام که نظر زنوزی را توضیح دهم که این مرد چه می خواهد بگوید. وگرنه در علم کلام این حرف ها زده شده است؛ ولی می خواستم توضیح بدهم که زنوزی نظریه جدیدی دارد و کسی چنین حرفی تاکنون نگفته است. در تاریخ هیچ کس چنین حرفی نزده است که زنوزی چه حرفی می خواهد بزند و با چه مبانی این حرف را می زند؟
این دو کتاب معاد و وجود رابط و مستقل که در ربط است مطالعه بفرمایید. من از شما تشکر می کنم که این بزرگداشت را برایش گرفتید و خوشحال می دانم روح مرحوم زنوزی را که مهجور است. نه اینکه این جلسه مهم نیست. جلسه مهم است بلکه این جلسه مقدمه ای برای آشنایی دانشجویان و حتی استادان ما با این حکیم بزرگ باشد به خدا مایه افتخار است. اگر بتوانیم افکار زنوزی را به غرب نشان دهیم دیگر آن ها تلاش نمی کنند بگویند که شما عقب مانده اید و ما جلو رفته ایم؛ بلکه می فهمند ما خیلی بیشتر از آن ها حرف خوب داشتیم. به خدا این ها تعارف نیست؛ چون من غرب را خوانده ام و می خوانم نه اینکه اطلاع نداشته باشم. وقتی مقایسه می کنم عمق حرف های آقاعلی بیشتر از حرف های آن ها است. به دانشگاه دستور دهید که کتاب هایش را اگر چاپ خوبی نیست چاپ کنند اینجا به استادان دستور دهید که این کتاب ها را درس دهند. حالا که این کار را کرده اید و کار بسیار خوبی بوده و شایسته است و من هم به همین خاطر هم سرکار خانم کرمانی دعوت کرده اند و هم من خودم را مدیون آقاعلی می دانم. خیلی مدیونش می دانم. خیلی با آثارش مأنوس بودم و به مرحوم آقاعلی و حوزه طهران ارادت ویژه دارم. در کمال شوق آمدم به عشق نام آقاعلی مدرس زنوزی که شما کار خوبی کرده اید. من زیاد نمی خواهم پرحرفی کنم. جایی هم درس دارم باید بروم؛ ولی وجود رابط را خیلی جدی بگیرید. فکر نکنید که ربط حل می شود. من طرح مسئله کردم. ربط ساده ترین چیز است. می توان آن را حل کرد؟ ربط کجای عالم است. این عالم به ربط است یا ربط از درون عالم در می آید. آقای صدوقی؛ این عالم براساس ربط ساخته شده است یا اول ساخته شده و ربط از درون آن درآمده است؟ این را بعدها از شما می پرسم. درود بر همه شما.

معرفی مجمع عالی حکمت اسـلامــی و بـرنـامه هـــای همایش ملی حکیم طهران

حجت الاسلام والمسلمین حسن معلمی
دبیر مجمع عالی حکمت اسلامی

معرفی مجمع عالی حکمت اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم. و به نستعین انه خیر ناصر و معین. وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
از همه عزیزانی که حضور دارند و افتخار دادند و جلسه را مزین فرمودند، اساتید بزرگوار خودم، رئیس دانشکده، دست اندرکاران محترم و مدیر گروه تشکر می کنم. همان طور که آقای دکتر دینانی فرمودند شایسته است که برای مدرس زنوزی همایش بزرگی گرفته شود. این پیش همایش ها و پیش نشست ها مقدمه چینی برای رسیدن به آن همایش بزرگ است و یکی از کارهای اساسی در همایش اصلی، احیای آثار مدرس زنوزی است.
تأسیس مجمع عالی حکمت اسلامی و بخش های مختلف آن
ابتدا درباره مجمع عالی حکمت توضیحی می دهم. سال ۸۲ تعدادی از اساتید حدود پنجاه نفر از اساتید حوزه حکمت به معنای عام، فلسفه، عرفان، کلام، منطق، معرفت شناسی و فلسفه های مضاف از قم خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و درباره نقاط قوت و ضعف این حوزه گفتگو کردیم. جلسه طولانی هم شد. ایشان از آن جلسه خیلی خوشحال بودند و تکمله هایی فرمودند وجمع بندی و یکی از پیشنهادهایی که شد این بود که حوزه حکمت، انجمن و مجمعی برای همه مؤسسات و دانشگاه های کل کشور داشته باشد که بتوانند آنجا حضور پیدا کنند و سؤال ها و دیدگاه های خودشان را که در طول سالیان تحقیق و تدریس به آن رسیدند را بیان کنند و نقادی شود. لذا بعد ار بازگشت به قم، تعدادی از دوستان به دنبال تشکیل مجمعی بودیم تا اینکه اساسنامه آن نوشته شد و از حضرات آیات؛ جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدی درخواست کردیم که نظارت عالی را بر عهده بگیرند و این بزرگواران هم قبول کردند. امثال آیت الله فیاضی، آیت الله غروی، آقای قمی، آقای پارسانیا، آقای آذربایجانی و دوستان دیگر هم که در خدمت آنها هستیم فرزند آیت الله جوادی آملی در هیئت مدیره با انتخاب اعضا که قبلاً با پنجاه نفر شروع شد و الان صد و پنجاه عضو دارد که دارای سطح ۴ حوزه، دکترای دانشگاه و مجتهد هستند که اعضای پیوسته اند و در خدمت تعداد زیادی از اساتید دانشگاه هستیم که توفیقی برای ما است. این مجمع که شکل گرفت کارهای متنوعی را هم به لحاظ اساسنامه و هم به لحاظ وظایف، اهداف و وظایف اساسنامه بر عهده دارد که از سال ۸۶ شروع شد. در سال ۸۲ جرقه زده شد و بعد نوشتن اساسنامه و طی کردن مراحل ابتدایی مدتی طول کشید. مدتی هم بودجه و مکان نداشتیم که کار به طور خیلی خیلی ساده و با تلاش عزیزان انجام می شد تا اینکه در سال ۸۶ مکانی پیدا شد و بودجه مختصری هم اختصاص داده شد والحمدلله هر روز پیشرفت کرد و براساس اهداف و وظایف کارهای مختلفی می کند.
علاوه بر کلاس های کوتاه مدت، بلند مدت، نشست ها، نظریه پردازی ها و نقادی ها کار بسیار مهم دیگر، گروه های علمی مجمع است. چند گروه در مجمع فعالیت دارد: فلسفه دین، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه، کلام، عرفان، معرفت شناسی، فلسفه علوم انسانی و فلسفه سیاسی. نکته مهم این است که این ۱۵۰ نفر هم از حوزه و هم از دانشگاه هر کدام در هر جلسه ای که خواستند یک نفر می تواند در هشت جلسه شرکت کند. اگر فرصتش را دارد و اگر ندارد دو جلسه یا سه جلسه شرکت می کند. در این جلسات بحث علمی می شود؛ به این معنا که مثلاً فردی تقریر جدیدی از مطلب فلسفی، کلامی، عرفانی و معرفت شناسی و یا به یک بحث معرفت شناسی ناقد است؛ مطلبش را در جلسه ای بیان می کند و نظرات اساتید را می گیرد؛ چون کسانی هستند که ده سال یا بیست سال، استاد آن فن هستند یا محقق در آن رشته یا هم استاد و هم محقق هستند؛ لذا حرف دارند. مثلاً آیت الله فیاضی، بحثی را درباره حکم و نسبت حکمیه ارائه دادند که بحث خیلی خوبی بود. نکات بسیار ارزشمندی بیان شد و هم ابعادی از سؤالاتی که آقای دکتر دینانی مطرح کردند نمی گویم همه سؤالات ولی بعضی از زوایای بحث روشن شد. به آقای دینانی هم عرض کردم که خوشحال می شویم که به مجمع عالی حکمت تشریف بیاورند و دیدگاه ها و حتی سؤالات بسیار جدی خودشان و جواب هایی که تاکنون به ایشان داده شده و فکر می کنند کافی نیست را بیان کنند و در مجمع ده بیست نفره ای از اساتید فن، بحث و گفتگوی جدی درباره آن شود. بدون هیچ ملاحظه ای که مثلاً ملاحظه استاد و شاگردی باشد نقدها و سؤالات بیان می شود. آیت الله فیاضی، استاد خیلی از عزیزانی است که مجمع می آیند؛ ولی وقتی بحث علمی می شود حتی آن شاگردان هم خیلی جدی با دیدگاه ایشان مقابله و بحث می کنند؛ منتهی خیلی علمی، محترمانه و مؤدبانه. لذا یکی از بخش های عمده کار ما در مجمع این است که مقام معظم رهبری هم تعبیر جالبی داشتند گفتند که بیایید باشگاه فکری ایجاد کنید. باشگاه؛ یعنی محل زورآزمایی، در باشگاه جسمی زورآزمایی جسمی است و در باشگاه علمی زور آزمایی علمی است. یعنی هرکسی، توان خودش را به عرصه ظهور بگذارد و بحث و بررسی قرار شود.
برگزاری همایش بزرگان حکمت توسط مجمع عالی
یک بخش دیگر مجمع، همایش بزرگان حکمت است. به ویژه افرادی که بزرگ بودند؛ ولی مورد مهجور هستند؛ مثلاً دکتر دینانی اشاره خوبی داشتند. مدرس زنوزی حکیم مؤسس که اصالتاً زنوزی هستند و به تبریز تعلق دارند؛ لذا ما باید این جنبه و تولد و انتساب به آن ناحیه را در این همایش رعایت کنیم که قصد داریم به زنوز برویم و همراه با این همایش بگوییم که یکی از بخش های شهر زنوز را به نام ایشان مزین کنند. هم به لحاظ اینکه در تهران ملا عبدالله زنوزی و بعد هم پسرش، ایشان مؤسس حوزه حکمی طهران بودند و سابقه بسیار درخشانی برای حوزه حکمی طهران به جا گذاشتند. از این نکوداشت ها چند غرض داریم که یکی از آنها از مهجوریت درآمدن این فیلسوفان و احیای آثار این بزرگان است همانطور که دکتر دینانی فرمودند که در مجامع علمی ما مورد استفاده قرار بگیرد.
یعنی اگر ما گفتیم که وجود، محمول واقع می شود و صرف ربط نیست بر خلاف کانت و فهمیدیم که مسائل بسیار بزرگی در هستی شناسی با این حل می شود و اصلاً اگر حرف را سریع بپذیرید مسائل فراوانی حل نشده باقی می ماند و امثال مرحوم زنوزی به طور جدی به این مسائل پرداخته اند. این خیلی برای ما باعث افتخار است که فیلسوفانی داریم که چنین دغدغه هایی داشته اند. به قول آقای دکتر دینانی ممکن است همه ابعاد مسئله حل نشده باشد؛ ولی حداقل از ابعادی که حل شده و می تواند تأثیری در بحث های فلسفی، منطقی و معرفت شناسی ما داشته باشد را استفاده کنیم.
معرفی همایش مدرس زنوزی حکیم طهران
نکوداشت حکیم طهران مدرس زنوزی را آنگونه که مجمع برنامه ریزی کرد برای اواخر سال ۹۳ بود. محور مهم فراخوان، شخصیت شناسی است و محورهای دیگر؛ معرفی حوزه فلسفی طهران، آرا و مبانی عقلی و نقلی مرحوم حکیم مؤسس، مباحث تطبیقی و مقایسه ای بین ایشان و فلسفه های دیگر (غربی یا داخلی)، بررسی آثار مرحوم حکیم مؤسس و احیای آثار ایشان است و هر کدام از این بخش ها هم زیر مجموعه های فراوانی دارد که من به جهت اینکه مصدع اوقات نشوم عرض نمی کنم.
مراکز مختلفی هم اعلام همکاری کرده اند. بنیاد حکمت اسلامی صدرا، پژوهشکده علوم وحیانی معارج، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، پژوهشگاه علوم اسلامی و مطالعات فرهنگی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، جامعه المصطفی، دانشگاه باقرالعلوم(ع)، دانشگاه تهران، دانشگاه قم، رادیو معارف، شورای عالی انقلاب فرهنگی، بخش شورای تخصصی شان، شهرداری تهران، صدا و سیمای جمهوری اسلامی، مدرسه عالی شهید مطهری، مرکز مدیریت حوزه های علمیه استان تهران، معاونت پژوهشی حوزه های علمیه، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، مؤسسه حکمت و فلسفه قم، وزارت علوم تحقیقات و فناوری و وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، و تشکر می کنیم از دانشکده الهیات، رئیس محترم، مدیرگروه و عزیزان دست اندرکار که دو پیش نشست را همکاری کرده بودند و به احسن وجه انجام دادند. دومین پیش نشست دانشگاه الهیات و ششمین پیش نشست مجموعه جاهایی است که همکاری با مجمع داشتند.
ابتدا مجمع عالی حکمت یک پیش همایش داشت که سخنران آن هم آیت الله مصطفوی بود. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، جریان شناسی حوزه حکمی و فلسفی طهران را داشتند که در خدمت آقای مصطفوی بودیم. در خدمت آقای واعظی، آقای رشاد و آقای صدوقی سها بودیم و استفاده کردیم. دیدگاه های حکیم طهران درباره مباحث حمل را مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی برگزار کرد. جناب آقای سلیمانی امیری، ابوترابی، عبودیت، عشاقی و زمانی قمشه ای در آنجا صحبت فرمودند و میزگردی داشتند. اثبات معاد جسمانی را جامعه المصطفی برگزار کرد که آقایان گرجیان، دهقان، رضانژاد و فیاضی شرکت داشتند. دانشکده الهیات دانشگاه تهران که جلسه قبل را خدمت استاد بزرگوار آقای دکتر مجتهدی، دکتر صدوقی سها و دکتر عبدالله انوار بودند و امروز هم که در خدمت بزرگواران هستیم. منتهی گفتیم که توضیحی دربارهم جمع عالی حکمت و هم درباره همایش حکیم طهران بگوییم.
نکته دیگر اینکه از همان اول تصمیم گرفتیم که مجمع، مؤسسه ای در عرض مؤسسات علمی دیگر نباشد؛ بلکه پاتوقی باشد که همه مؤسسات بتوانند در آنجا حضور داشته باشند؛ الآن هم همین طور شده است. برای برگزاری روز جهانی فلسفه که خدمت دکتر حداد و دکتر اعوانی بودیم، مجمع را محور مراکز قم قرار دادند و حدود چهارده مرکز گفتند که با مجمع همکاری می کنند. مجمع بخش اسلامی روز جهانی فلسفه را بر عهده داشت که تجربه بسیار موفقی هم بود. یعنی اولاً به اعتبار عنایت مقام معظم رهبری و بعد ناظران عالی آن، آیت الله جوادی، آیت الله سبحانی و آیت الله مصباح، همه مراکز اعتبار مجمع را قبول و همکاری کردند و کار خوبی هم شد. و ما الآن از انواع مراکز علمی حوزره و دانشگاهی و حتی تهران یا مراکز دیگر علمی دیگر می آیند و بحث و گفتگو می کنند، فضای دیگری هم نیست که بتواند اساتید را از مراکز مختلف دور هم جمع کند. حتی من به آقای دینانی عرض کردم که ما آمادگی داریم فرمودند که تماس بگیرید هماهنگ کنید. انشاء الله خدمت ایشان می رسیم. ایشان تشریف می آورند جناب آقای دکتر صدوقی سها و اساتید دیگر در خدمتشان هستیم. آقای قراملکی که در این جلسه خدمتشان هستیم و اساتید دیگری که در خدمتشان هستیم ما توفیق خواهیم داشت که در خدمت عزیزان باشیم اگر نظری دارند و حتی خواهران بزرگوار و اساتید بزرگواری که در جلسه هستند در خدمتشان هستیم. اگر بحثی داشته باشند حتماً اختصاص به آقایان هم ندارد و قابل استفاده برای همه عزیزان است. در واقع، پاتوقی برای بحث های علمی باشد و بحث هایی که حتی مشکلی شده و باید حل شود و در آنجا با همکاری آن را حل کنیم.
ایجاد گفتمان بین المللی فلسفه یکی از اهداف مجمع عالی
ما در جلسه ای در سال ۸۲ و جلسه ای هم بهمن ۹۲ خدمت رهبری رسیدیم. ایشان وقتی که بنده عرض کردم اتاق فکری برگزار کردیم و می خواهیم چشم اندازی را در مجمع در نظر بگیریم که حتی ده، بیست، پنجاه، صد و تا دویست سال حوزه حکمت را مورد توجه قرار دهیم؛ ایشان نکته خیلی جالبی فرمودند که الان مباحث آقای دکتر دینانی مرتبط با آن مطلب بود، ایشان فرمودند که چشم اندازتان را گفتمان بین المللی فلسفه قرار دهید. مقصودشان هم این بود ـ حداقل بخشی از مقصودشان هم این بود ـ که ما حکمای بزرگی در طول تاریخ داشتیم گفتند الآن آن قدری که کانت و دکارت و فلاسفه غرب در دانشگاه های ما شناخته شده است فیلسوفان ما در مجامع علمی ما شناخته شده نیستند. با اینکه به قطع می توان گفت که اینطور نیست که مطالب فلسفی فیلسوفان ما نازل تر از آن فلسفه ها باشد، یا مساوی و یا بالاتر است. لذا گفته اند شما منظومه های فکری از فیلسوفان ما در بسته بندی های بسیار مختصر و منظم داشته باشید و در مجامع علمی دنیا شرکت کنید. هم با فلسفه های آنها آشنا شوید و هم فلسفه ها و فیلسوفان خودمان را به دنیا خیلی آشکار و واضح معرفی کنید. این یکی از محورهای کار مجمع شد مثلاً اگر منظومه فکری همین حکیم را منظم نوشتیم به زبان های مختلف ترجمه کردیم و در مجامع علمی همایش های بزرگ بین المللی شرکت کردیم و دیدگاه ایشان را درباره حمل و قضیه حملیه و بحث ربط مطرح کردیم و در مقابل دیدگاه کانت نشان دادیم. مثلا فرض کنید برجستگی های نقاط قوت و ضعف هر کدام را، این خودش کار تطبیقی بین المللی می شود و کار معرفی بسیار جذابی برای خارج از محدوده های کشوری خودمان و در مجامع علمی بین المللی می شود؛ لذا این اموری است که در برنامه دست اندرکاران کار مجمع هست. همایش حکیم طهران هم برای مقاصد مختلفی انجام شده است؛ از جمله یکی از هدف هایی که در این همایش دنبال می شود گفتمان بین المللی و کار مقایسه ای است که جناب دکتر دینانی هم به درستی می گفتند که باید روی آن پافشاری داشته باشیم و حکیمان بزرگمان را معرفی کنیم. بنده عرض دیگری ندارم. امیدوارم که این همایش به احسن وجه برگزار شود و این پیش همایش ها هم قدم بسیار بزرگی استبرای رسیدن به آن همایش بزرگ و احیای آثار این حکیم و حکیمان دیگری که داریم.
مسئله «وجود رابط»
بحث رابطه وجود و رابط هم ما خودمان هم در اصول ـ چون من در حوزه هم درس اصول و بعضی اوقات فلسفه دارم ـ در این باره نکاتی را داشتیم و هم در فلسفه عرائضی داریم؛ منتهی مجال بحث نیست. آقای دکتر دینانی سؤالاتی را فرمودند که جواب آنها مجالی را می طلبد. درباره وجود رابط در کتاب حکمت متعالیه ای که چند سال پیش چاپ شده است مطالبی راعرض کردم به مناسبت ربط علّی ملاصدرا و در شرحی بر شواهد نیز نکاتی را مطرح کردیم و نیاز به بحث هم همینطور که آقای دکتر دینانی فرمودند زیاد هست. نکته ای را در پایان عرضم بگویم که شاید برای تأملی برای وجود و رابط مفید باشد. نمی گویم که حلاّل پاسخ همه سؤالات است؛ ولی مفید است. وقتی می گوییم «الف» موجود است به دو معنا ست: یکی اینکه: «الف» دارای تحقق عینی است، مثل اینکه این میکروفون وجود دارد. اینها دارای وجود عینی هستند؛ «الف» موجود است به معنی تحقق عینی نیست؛ بلکه به این معنا است که بر موجودی صادق است و موجودی به آن متصف است؛ مثل سطح که می گویید سطح هندسی موجود است. این کتاب سطح و این میز سطح دارد؛ ولی آیا سطح آن یک تحقق عینی زائد بر میز دارد؟ اگر این باشد دوباره سطح هم باید سطحی داشته باشد و سطح هم باید سطحی داشته باشد. نه، موجودیت سطح به این است که بر این میز صادق است و این میز به آن متصف است. معقولات ثانیه فلسفی همه همینطور موجودند به غیر از وجود، وجود اصیل است؛ یعنی دارای تحقق عینی است؛ ولی معقولات ثانیه فلسفی یا ماهیت می گویند که موجود است؛ یعنی به عین وجود موجود است. مثال بهتر، صفات خدا است. ما می گوییم که خدا موجود است، صفتش هم موجود است؛ ولی موجودیت ذات با موجودیت صفات خیلی فرق می کند.
ذات به معنای اول موجود است؛ یعنی تحقق عینی دارد؛ اما صفات خدا، تحقق عینی زائد بر ذات ندارند؛ بلکه به عین ذات موجود هستند. اگر این دو موجودیت را به طور کامل تحلیل کنیم خواهیم دید که وجود رابط، وجود دارد؛ اما نه به معنای تحقق عینی که لازمه اش تسلسل شود؛ بلکه به عین طرفین موجود است و قائم به طرفین است. البته این در ربط معقولی است، نه ربط اشراقی، در قضایا وقتی می گوییم: زید قائم است، اصلاً وجود رابط نیست هو هویت است. یا سخن از اتحاد محمول و موضوع است یا وحدت. وجود رابط در ربط معقولی بحثی دارد و ربط اشراقی هم بحث دیگری دارد؛ اگر این دو موجودیتی که عرض کردم روشن شود آنگاه سخن ابن سینا در باب اضافه و تأکید ملاصدرا بر این سخن معلوم می شود سخن به اضافه که می رسد عده ای می گویند که اضافه وجود ندارد و ذهنی است. عده ای می گویند که تحقق عینی دارد. من می گویم نه تحقق عینی دارد نه وجود ذهنی؛ بلکه به عین طرفین آن موجود است. ابن سینا بحث خوبی دارد و ملاصدرا از این خیلی استفاده می کند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

هفتمین نشست
تشریح اهداف و فرایند شکل گیری مجمع عالی حکمت اسلامی
حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی شیروانی
عضو هیئت مدیره مجمع عالی حکمت اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده پیشاپیش عرض می کنم که برنامه اصلی این جلسه سخنرانی برادر عزیز و بزرگوارمان جناب آقای دکتر طارمی است. چند نکته را به عنوان پیش درآمدی درباره همایش و مجمع عالی حکمت عرض می کنم که بانی اصلی برگزاری همایشی است که ان شاءالله در نیمه دوم سال جاری قرار است در مورد شخصیت علمی و آرای مرحوم آقا علی مدرس برگزار شود. اولاً درباره مجمع عالی حکمت که شاید بعضی از عزیزان و علاقه مندان به حکمت و فلسفه با این نهاد آشنا باشند و ارتباط داشته باشند. در سال ۸۲ با جمعی از اساتید و فضلای حوزه فلسفه و حکمت از حوزه علمیه قم خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و جلسه ای داشتیم که در نوع خودش سابقه ای به این صورت نداشته است و بعداً برای بعضی از حوزه های تخصصی دیگر؛ مثل تفسیر جلساتی با فاصله زمانی به این صورت خدمت ایشان برگزار شد. آن جلسه خیلی جلسه مفصل و صمیمانه ای بود. من چون خودم حضور داشتم خیلی جالب بود. مقام معظم رهبری نکات مهمی را در آن جلسه بیان فرمودند. از جمله بر این تأکید داشتند ب که در قم مجمع و محلی وجود داشته باشد که کانون اجتماع کسانی باشد که در حوزه فلسفه و حکمت فعالیت می کنند؛ علی رغم اینکه ممکن است افراد در مراکز مختلفی باشند و به فعالیت های متفاوتی در این حوزه اشتغال داشته باشند. این فرمایش ایشان، مبدأ حرکتی شد که بعد از طی مقدماتی در اواخر سال ۸۴ مجمع عالی حکمت به طور رسمی شروع به فعالیت کرد. در واقع حالت استاندارد سازی دارد و اساتیدی که در حوزه فلسفه از طریق مجمع معرفی می شوند در مورد تأیید علمی قرار گرفتند و صلاحیتشان برای آن درسی که بر عهده دارد تأیید شده است. البته این به معنای نفی تأیید و عدم صلاحیت بقیه اساتید نیست. جنبه ی اثباتی دارد و این ها را مجمع تأیید می کند و فعالیت های دیگر مجمع نشست های علمی عمومی است که در حول مباحث و موضوعات مختلف برگزار می کند و از جمله فعالیت هایی که مجمع انجام داده و در حال انجام آن است برگزاری همایش ملی حکیم تهران است که در نیمه دوم سال جاری برگزار خواهد شد. با مجموعه مقالات مهم و ارزشمند علمی که جذب شده و در حال جذب شدن است و پیش همایش های متعددی که در تهران، قم و در شهرهای دیگر برگزار شده و برگزار خواهد شد. از جمله این پیش همایش ها جلسه ای است که همه اکنون در حال برگزاری است و در خدمت برادر عزیز و بزرگوارمان جناب آقای عباس طارمی هستیم که درباره حکمای طهران کار کردند و اثر خوبی هم قبلاً ارائه داده اند. ان شاءالله از افاضاتشان بهره کافی را خواهیم برد و من بیش از این تصدیع نمی کنم. بروشور همایش هم در خدمت عزیزان قرار می گیرد و محورهایی که علاقه مندان به تدوین مقاله می توانند انتخاب کنند در این بروشور معرفی شده است. عزیزانی که علاقه مند هستند همکاری خوبی را برای بهتر برگزار شدن این همایش داشته باشند و همه عزیزان را به خدای بزرگ می سپارم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

بررسی ابعاد زندگی علمی و فرهنگی حکیم طهران
دکتر عباس طارمی
قائم مقام مرکز تحقیقات صدا و سیمااحیای حکمت متعالیه و تأسیس حوزه فلسفی تهران

بسم الله الرحمن الرحیم.
خدا را شاکریم که فرصتی فراهم شد که درباره یکی از حکمای بزرگ طهران و ایران صحبت کنیم. از محضر بزرگان جناب آقای دکتر شیروانی و عزیزانی که هستند اجازه می خواهم که ان شاءالله بتوانیم استفاده کافی را ببریم. ابتدا مقدمه ای را بگویم که حکمت صدرایی بعد از وفات صدرا (۱۰۵۰ ه. ق) حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال در پرده بود و در واقع همین مشکلاتی که برای ملاصدرا پیش آمد بعد از او هم حدود دو قرنی ادامه داشت و از ابتکارات و جریان فلسفی جدیدی که برخلاف جریان مشائی و اشراقی و در طول آن اتفاق افتاده بود استقبال نمی شد. اولین کسانی که و به حکمت متعالیه توجه کردند آقا میرزا محمدتقی الماسی و بعد از او شاگردش آقا محمد بیدآبادی و بعد از او ملاعلی نوری است. او بیشترین تلاش را برای نشر و احیای حکمت متعالیه انجام می دهد و در مکاتبه ای که با فتحعلی شاه دارد می گوید من اینجا ۴۰۰ شاگرد حکمت و فلسفه دارم و در حوزه ای است که دو هزار طلبه در آن مشغول درس هستند. ایشان حدود ۷۰ سال برای احیای حکمت صدرایی تلاش می کند. شاگردان بزرگی دارد که تعدادی از آن ها را من اینجا آوردم که این ها شاگردان ملاعلی نوری هستند. ملامحمد اسماعیل واحد العین اصفهانی که استاد ملاهادی سبزواری هم هست، ملا عبدالله مدرس زنوزی که مؤسس حوزه فلسفه تهران یا به عبارتی مکتب فلسفی تهران است که پدر آقا علی مدرس تهرانی است.
زنوزی نمی گویم؛ چون ایشان نه در زنوز به دنیا آمده و نه در آنجا زندگی کرده است. اگر تهرانی گفته شود بهتر است؛ او در اصفهان به دنیا آمده و به غیر از هجرتی که به اصفهان و قزوین و عتبات برای تحصیل منقول و معقول دارد بقیه عمر را در تهران بودند. ماجرای تأسیس حوزه فلسفی تهران به این صورت بود که میرزا محمدحسین خان مروی که مدرسه مروی را تأسیس می کند ایشان هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ جایگاهی که در نزد شاه قاجار داشته فرد بزرگی بوده است. فتحعلی شاه از ایشان درخواست می کند که صدارت را بپذیرد و نمی پذیرد و ترجیح می دهد که به کارهای علمی و دینی؛ از جمله تأسیس مدرسه مروی بپردازد. بعد از تأسیس این مدرسه، فتحعلی شاه نامه ای را به ملا علی می نویسد و در خواست می کند که ایشان به تهران بیایند و در این مدرسه شروع به درس حکمت کنند که ملا علی نوری در پاسخ می نویسد که من شاگردان زیادی دارم و نمی توانم. بار دوم خود مروی درخواست می کند که بهترین شاگردتان را به تهران روانه کنید که ملا عبدالله زنوزی را برای تدریس حکمت و فلسفه به تهران می فرستند و بعد از آن آقا سید رضی لاریجانی است که ایشان را هم می توانیم بگوییم که مؤسس حوزه عرفانی تهران است که در اواخر عمر به تهران تشریف می آورند و تدریس عرفان را شروع می کنند.
میرزا حسن نوری پسر ملا علی نوری که در دو نوبت ملا علی مدرس نزد ایشان حکمت را فرا می گیرند ملا آقا قزوینی که در قزوین بودند و از حکمای بزرگ عصر بودند از اساتید آقا علی مدرس بودند. میرزا محمد حسن چینی معروف به مولانا، ملامحمدجعفر لاهیجی لنگرودی، ملا آخوند مصطفی قمشه ای معروف به مصطفی الحکماء و آخوند ملا رضای تبریزی این ها تعداد اندکی از شاگردان ملا علی نوری بودند که عمدتاً در اصفهان، قزوین، تهران و سبزوار حضور داشتند و به تدریس مشغول بودند. نقاط دیگری از ایران این جوری حکمت متعالیه این طوری نشر پیدا می کند. در خصوص تأسیس حوزه تهران که توضیحاتی دادیم در سال ۱۲۳۲ ه. ق این حوزه تأسیس می شود.
آقا عبدالله مدرس زنوزی حدود ۲۰ سال به تدرس حکمت متعالیه می پردازند و مسلط به آراء و افکار ملاصدرا است و در معارف شیعه قوی و کم نظیر بودند که کتاب «انوار جلیله» که در شرح حدیث حقیقت که مولا امیرالمؤمنین به کمیل که در عباراتی که در مورد سؤال از حقیقت می شود کتابی حدود ۴۰۰ صفحه ایشان شرح داده که با تصحیح مرحوم استاد سید جلال الدین آشتیانی منتشر شده است. شاگردان مهم آقا عبدالله، به غیر از پسرشان آقا علی، ملاحسن خویی، حدود یکسال آخوند خراسانی نزد ایشان در تهران حکمت فلسفه را فرا گرفته و میرزا ابوالقاسم تهرانی معروف به کلانتر از آثار مهمشان «لمعات الهیه» است که در الهیات به تصحیح استاد آشتیانی منتشر شده، و انوار جلیه و ما بقی حواشی و تعلیقاتی است که بر کتب ملاصدرا دارند.
القاب و اسمای آقاعلی مدرس
در لسان معاصرین آقا علی مدرس، آقا علی حکمی، آقا علی مدرس تهرانی، آقا علی حکیم، آقا علی مؤسس این ها نام ها و القابی است که ایشان را آقا علی مدرس را خواندند. در آثار خودش هم علی تهرانی، آقا علی مدرس تهرانی، مدرس و صدوده تهرانی، علی مدرس و با حروف ۱۱۰ خودشان را خطاب می کردند. در لسان شاگردانشان هم حکیم الهی، استاد الاساتید و حکیم مؤسس نام گرفتند. چون ایشان در تدریس معقول و منقول محقانه تدرس و بحث می کردند صاحب ریحانه الادب به ایشان لقب مدرس دادند؛ ولی علت دیگری هم داشته که کرسی مدرس سپهسالار به ایشان تعلق داشته و مدرس خواندش دلیل اصلی اش می تواند این باشد. لقب مؤسس یا حکیم مؤسس به خاطر تصرفات و ابتکاراتی است که ایشان در مبانی و مسائل فلسفی صدرائی دارند و نیاز به کار دارد که ابتکارات استخراج شود.
از خانواده ایشان همسرش بانو سیده بیگم است که بانو فاضله و خیّر بوده است. پسرش شرف الملک حاج حسن کلیم زاده است. میرزا ابراهیم حکمی ابتحاج الحکماء داماد و شاگردش و داماد دیگرش، میرزا نصرالله خان سوادکوهی است. نصرالله فلسفی نوه دختری آقا علی از این داماد است.
اساتید آقاعلی مدرس
اساتید حکیم مؤسس از سه سالگی که وارد تهران می شود در صغر سن مقدمات و ادبیات عرب را و بعد، معقول و منقول را نزد پدر تا سن ۲۳ سالگی یعنی تا سال وفات آقا عبدالله (۱۲۵۷) در تهران فرا می گیرند و در رساله سرگذشت خودشان هم اشاره می کنند که دروس شرح تجرید، معالم الاصول شرح لمعه و شوارق الهام، شرح اشارات خواجه و مبدأ و معاد ملاصدرا را نزد پدرشان تلمذ کردند. دو هجرت دارند که هجرت اول حکیم برای تکمیل معقول هست که به اصفهان بروند. منتهی قبل از اصفهان مدت کوتاهی را به عتبات عالیات می روند واضح است که حوزه فلسفی در آنجا رونق چندانی ندارد و ایشان هدف اصلی اش استفاده از مکتب فقهی و اصولی آنجا است و ظاهراً چنگی به دل حکیم نزده و به اصفهان رفتند و آنجا نزد چهار استاد بزرگ؛ میرزا حسن نوری، سید رضی لاریجانی، ملا محمد جعفر لاهیجی لنگرودی و حاج محمد ابراهیم نقشه فروش حکمت را کار کردند. پس از اصفهان به قزوین رفتند و از محضر ملا آقا قزوینی که از شاگردان برجسته ملا علی نوری بودند استفاده کردند و خود حکیم مؤسس با تعبیر اعجاب انگیزی از ایشان یاد می کند که ملا آقا قزوینی، بحری مواج و بی کران بود و از نظر تسلطی که با مبانی آخوند ملاصدرا داشتند ایشان را بر دیگران ترجیح می داد.
اینکه چند سال قزوین بوده مشخص نیست؛ ولی حدسی زده می شود که اگر در هجرت اولشان حدود ۳ سال و در هجرت ثانی ۵ سال و احتمالاً حدود ۳ سال در قزوین که در مجموع ۱۱ سال می شود که بعد از فوت پدر و سفر به عتبات که اگر ۲ سال آن را حدس بزنیم سال ۱۲۷۰ ایشان به تهران بازگشت؛ یعنی در مجموع ۱۳ سال بعد از فوت پدر بزرگوارشان. در هجرت ثانی که به اصفهان دارند دوباره خدمت میرزا حسن نوری می رود و بعد از ۵ سال به تهران برمی گردند و از این ۵ سال را ایشان در رساله سرگذشت خودش تصریح دارد که اسفار ملاصدرا و شفاء و مفاتیح الغیب ملاصدرا در آن دوره به بحث و درس می نشیند.
دیگر اساتید ایشان از ۴ نفر دیگر نام برده شده یکی ملا مصطفی قمشه ای، ملا اسماعیل در کوشکی و احد العین، میرزا آقا نهاوندی و میرزا حسن چینی دو تای آخر را آقای محقق داماد در مقاله ای در نامه فرهنگستان علوم دارند ذکر کردند که هیچ جا آقا علی مدرس از این ها نامی نبرده و آن جا هم منبع ارائه نشده که همچنین استادی را داشتند این میرزا آقا نهاوندی فقیه بوده و در بروجرد هیچ ربطی نداشته و حالا آن که چرا این اسم آن جا آمده، نمی دانیم ملا اسماعیل درب کوشکی هم به لحاظ زمانی نمی توانسته چون ۱۲۳۴ متولد شده آقا علی و این جا ۱۲۴۳ وفات آقا محمد اسماعیل واحد العین است یعنی در یک سنی بوده که نمی توانسته استفاده کند.
آقاعلی نام ملا مصطفی قمشه ای را در آثارش ذکر تجلیل می کند؛ ولی هیچ موقع ایشان را استاد خود معرفی نکرده است. ملا مصطفی قمشه ای و ملا اسماعیل را مرحوم آقای آشتیانی ذکر کردند. افرادی که به طور قطع می توانیم بگوییم که استاد حکمت و عرفان ایشان بودند، میرزا حسن سید رضی، ملا محمد جعفر لاهیجی، حاج محمد ابراهیم نقشه فروش و ملا آقای قزوینی هستند.
تدریس آقاعلی مدرس در مدرسه سپهسالار
مدرسه فلسفی یا مکتب فلسفی حکیم مؤسس باید در مدرسه مروی و در ادامه تدریس پدر باشد؛ ولی این اتفاق نمی افتد. آقاعلی به مدرسه رسمی پایتخت که مدرسه مروی بوده نمی رود؛ اینکه چه دلیلی داشته در جایی اشاره ای نشده است. آقای گالینو که وزیر مختار فرانسه در ایران بوده و این اشاره کرده و هم سید احمد بیگی که ایشان مدتی در منزل خودشان و به صورت مهجور تدریس می کردند؛ ولی به دلیل تسلطی که در تدریس حکمت داشتند هیچ یک از شاگردان ایشان کم نشد یعنی همان تعدادی که در مکتب و مدرسه ایشان حاضر می شدند در منزل ایشان هم حاضر می شدند و درس ادامه پیدا می کرده است؛ اما اطلاعی نداریم که این مدت هم چقدر بوده است. بعد از آن به مدت ۷ سال در مدرسه قاسم خان که منتسب به مادر شاه است که مادر شاه این مدرسه را تأسیس کرده و بعد مهد علیاء آن را توسعه داده و حکیم مؤسس در آنها مشغول به تدریس بوده و مدرس رسمی ایشان با تأسیس مدرسه سپهسالار و تدریس ایشان شروع می شود. کرسی تدریس مدرسه سپهسالار با وقف نامه محکمی که نوشته شده بوده کرسی بوده که اگر کسی به این کرسی دعوت می شد به معنای آن بود که بالاترین و قوی ترین حکیم عصر است. در وقف نامه مدرسه سپهسالار هم قید شده بود که کسی می تواند این کرسی تدریس را بگیرد که تسلط بالایی بر معقول و منقول داشته باشد. حکیم مؤسس به دلیل تخصصش در فلسفه و برتری اش بر حکمای معاصر و نبوغی که در حکمت داشته و شهرتی که در آن موقع داشته به این مقام دست پیدا می کند و از آن به بعد شروع به تدریس حکمت استدلالی می کند.
علاوه بر آن، فقه، حدیث و کلام را نیز در آن مدرسه تدریس می کردند که اعتماد السلطنه این طور می گوید که تدریس مدرسه مرحوم میرزا حسن خان سپهسالار قاجار واقع در دارالخلافه تهران به او متعلق می باشد؛ در معقول و منقول از فهول معدود است؛ هم در حکمت متعالیه تدریس و هم در فقه استدلالی می نماید.
بعد از حکیم مؤسس شاگرد وی که حیدر قلی خان نهاوندی است و بعد از آن میرزا حسن کرمانشاهی و بعد از آن میرزا مهدی آشتیانی این کرسی تدریس را به عهده داشتند. مرحوم سید جلال الدین آشتیانی می گوید که بسیار تأسف دارد که در عصر ما کسی نیست که این کرسی را پر کند و در آن مقام و منزل قرار بگیرد.
مرحوم آقای حائری از میرزا مهدی آشتیانی نقل قول می کنند که این کرسی استادی را در مدرسه سپهسالار به عهده داشتند و می گویند که من بعضی از مطالب را اگر می گویم این مطالب سینه به سینه از ملاصدرا و از ملاصدرا تا ابن سینا ادامه دارد. ایشان می گویند که این سلسله را یادم نیست و مرحوم آقای حائری اصرار می کنند که هر قدر که خاطرتان هست بگویید که ایشان شروع به اسم بردن می کنند من میرزا مهدی آشتیانی شاگرد میرزا حسن کرمانشاهی بودم، میرزا حسن شاگرد آقا علی مدرس شاگرد ملا عبدالله زنوزی شاگرد ملا علی نوری، شاگرد آقا محمد بیدآبادی شاگرد قطب الدین نیریزی و سید حیدر آملی و فیض کاشانی و ملاصدرا و از ملاصدرا تا ابن سینا ۱۸ سلسله می شمارند که این ها بدون واسطه شاگرد استاد بودند که در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام مرحوم شهید مطهری هم این سلسله حکما را گفته است. کتاب حکماء و عرفا متأخر در ملاصدرا جناب استاد صدوقی سها هم بعد از ملاصدرا این سلسله به صورت مستوفی بحث کردند.
روش تدریس و ویژگی های شخصیتی آقاعلی مدرس
ویژگی ها و روش تدریس ایشان که جامع آن در معقول و منقول بوده تدرس محققانه و اجتهادی فلسفه نه به تقلید و تکرار نظرات در براهین هر کتابی به ویژه در الهیات به معنی الاخص به کشف و شهود رسیده بود. نقل می کنند غالب کتب حکمت، کلام و ریاضیات را استادانه تدریس می کرد. در ریحانه الادب هم ذکر شده تخصص و نبوغ در فلسفه به طوری که صدرالمتألهین، حکماء و متألهین زمانش بود و از او افضل و مشهور ترکیبی نبود و آقا بزرگ تهرانی که در اواخر عمر آقا علی مدرس را درک کرده بودند می گوید دارای کمالات صوری و معنوی و جامعین استاد و تدریس کلام، حدیث، تفسیر، فقه و فلسفه بود. شخصیت عجیب را چگونه باید تصور کنیم چه شخصیتی ایشان داشته ولی به لحاظ جسمانی خیلی قامت کوتاه و ضعیفی داشتند. ولی به لحاظ شخصیتی عباراتی که در مورد ایشان می آورند اینکه معمول است حکیم متأله است و کسی است برای چیزی که حکمت و فلسفه علوم اسلامی براساس آن هدف بنا گذاشته برای دریافت حقایق اشیاء نمودار چنین شخصیتی که تمام عمر به دنبال این حقیقت است و در تلاش و سلوک برای تشبه به اخلاق الهی است که از او شخصیتی می سازد که نمی توانیم فقط بگوییم عالم و دانشمند؛ بلکه عالمی است که در گوشه ای نشسته است در عمیق نظر ایشان تواضع بسیار ایشان که ذکر می کنند به حالت تفکر و وقار همیشه ایشان دیده می شده ورع و تقوای زیاد ایشان، پاکیزگی نفس این عباراتی که می آوریم در منابع مختلف بوده چیزی نبوده که من بخواهم بنویسم و ضمیر و دل پاک و اطلاع دادن از ضمیر از نور علم و عرفان که استخاره های ایشان معروف است که از طالبان دستگیری می کرده است و کسانی که جویای معنویت بودند و نکاتی از این قبیل که بخواهیم در معاصران خودمان بگوییم. شاید چیزی نظیر شخصیت علامه طباطبایی به لحاظ حالت تفکر و وقار و معنویت در ایشان کاملاً دیده شده است.
عبارتی هست که انسان را متأثر می کند؛ ایشان به درخواست آقای کنت گوبینو، تاریخ حکماء را از حکمای بعد از ملاصدرا می نویسد و در پایان از خودش با این عبارات یاد می کند: این حقیر ادراکی پست و ذهنی کند دارم و بسیار پلیدم و در خدمت والد خود و ملای قزوینی و حاجی محمد جعفر و حاجی محمد ابراهیم و سید رضی میرزا محمد حسن نوری تلمذ نموده ام ولی سودی نبخشید چون قبول ماده در افاضه فیض شرط است و به این عبارت ختم می شود که نشان دهنده نهایت خضوع و تواضع ایشان است که چه منظری را ایشان می دیده و چه ملاحظه ای می کرده که این گونه نوشته است.
دروسی که حکیم مدرس درس می دادند در فلسفه اسفار اربعه که بیش از یک دوره و تا سال ۱۳۰۶ یک سال قبل از فوتشان بود. مبدأ و معاد ملاصدرا، شرح هدایه که میرزا حسن آشتیانی که بزرگترین شاگرد شیخ انصاری بوده نزد حکیم، شرح هدایه را می خوانده و حکیم هم درس منقول نزد ایشان می خواند، شواهد الربوبیه و الهیات شفا و شرح حکمه الاشراق از دروس بوده که در دوره ایشان درس دادند.
رابطه آقاعلی مدرس در بین حکمای اربعه تهران و حکمای معاصرش
به حکماء اربعه تهران معروف است و چهار حکیم و فیلسوف بزرگ و عارف بزرگ در این شهر بودند: میرزا ابوالحسن جلوه، آقا محمدرضا قمشه ای، میرزا حسین سبزه معروف به حکیم ریاضی و آقا علی مدرس. بیشتر تخصص میرزا ابوالحسن، در حکمت مشاء بوده؛ ولی حوزه های دیگر را هم تدریس کرده است. تعلیقاتی بر اسفار و کتب ملاصدرا دارد و نقدهایی هم بر آن وارد شده و مرحوم آشتیانی هم از آن ها نقل می کند. آقای محمدرضا قمشه ای که ۱۰ سال در تهران بوده است. اگر بگوییم آقا علی مدرس حدود ۴۰ سال در تهران مشغول به تدریس حکمت بودند آن ۱۰ سال آخر را محمد رضا قمشه ای هم حضور داشتند و ۴۰ سال که نمی شود حدود ۳۰ سال آقا محمد حسن جلوه بود ۴۰ سال، آقا علی مدرس حدود ۳۰ سال آقا محمد رضا قمشه ای ۱۰ سال که میرزا حسین سبزواری شهرت زیادی ندارد ولی حکماء اربعه تهران اصطلاحی شده که کسانی که تاریخ فلاسفه و حکماء را کار می کنند می گویند از شاگردان ملا هادی سبزواری است و به حکیم ریاضی معروف است.
قبل از جلسه دکتر شیروانی سؤال کردند که رابطه این ها چگونه بوده است؟ آقا علی مدرس وارد رقابت با این اساتید نشده و مسیر خودش را در پیش گرفته است؛ ولی مرحوم جلوه و آقا محمدرضا قمشه ای رقابت دارند. مرحوم جلوه شروع به تدریس عرفانیات می کند که تخصص آقا محمدرضا قمشه ای بوده و ایشان شاگرد سید رضی لاریجانی بوده و می گوید از عهده آن بر نمی آید و محمدرضا قمشه ای شروع به تدریس شفا می کند و از عهده آن برمی آید و می گویند جلوه از جلوه افتاد و ابهت و شهرنی داشته که اعیان خودشان به خدمت میرزا ابوالحسن جلوه می رسیدند و استفاده می کردند و به لحاظ اخلاقی فرد برجسته ای بوده ولی این رقابت های این طوری را هم داشتند.
ملا هادی سبزواری در همین دوره معاصر است و در سبزوار مشغول تدریس بوده؛ ولی به لحاظ جذبه شخصیتی داشته است می گویند که حدود ۴۰۰ شاگرد در آن جا داشته است. این دوره افضل الملک می گوید که من وارد تهران شدم و درحالی که هزار فیلسوف و متأله به تعلیم و تعلم می پرداختند اگر این هزار تا باشد ۴۰۰ تا هم در سبزوار بوده که ملا هادی سبزواری به تنهایی این حوزه را داشته و از مناطق مختلف ایران و جهان شاگردانی داشته؛ حتی گوبینو در خاطراتش آورده که ملاهادی، شاگردانی از بحرین، عربستان و عراق دارد.
نکته ای که ارتباط آقا علی مدرس که هادی سبزواری چگونه بوده و به سبزوار رفته یا نه، به سبزوار نرفته و خودش را بی نیاز از این سفر دانسته؛ چون عمده اساتید این ها مشترک بوده؛ از جمله: ملا اسماعیل واحدالعین و آقا سید رضی لاریجانی. آقا علی مدرس هرجا یاد می کند با عظمت یاد می کند که نمونه اش را در همین صفحه می بینید که با چه عناوینی ایشان را خطاب کرده و از این قبیل از آقا علی مدرس زیاد است.
سه نفر حکیم مدرس را با هادی سبزواری مقایسه کردند. یکی سید جلال الدین آشتیانی است که از حکیم مؤسس خیلی تعریف و تمجید می کند و می گوید که ایشان برتر است و در جای دیگر می گوید که نه ملاهادی سبزواری برتر است. در آرای مرحوم آشتیانی چنین تناقضی است. ولی مرحوم آشتیانی و مرحوم آقای حائری می گویند که حکیم مؤسس به لحاظ تصرفات، ابتکارات و مجتهدانه بودن دروسش در حکمت و فلسفه بر ملاهادی سبزواری برتری داد.
طریق آشنایی آقاعلی مدرس با فلسفه غرب
فصل دیگری که می توان در زندگی ملا علی مدرس باز کرد اولین آشنایی ها و برخورد های فلسفه اسلامی با فلسفه غرب است. آقا علی مدرس از طریق سه نفر با فلسفه غرب آشنایی داشته؛ گرچه در هیچ یک از آثارش از این آشنایی چیزی نمی گوید. یکی دوستی با اعتماد السلطنه است که دیدارهای زیادی با حکیم مؤسس داشته و در کتاب مؤثر و الاثاره و در روزنامه خاطراتش ملاقاتی که با حکیم داشته را ذکر می کند و ایشان کسی بوده که با دنیای جدیدی آشنا است. با آثار آشنا است و در حد خودش می توانسته اخبار و اطلاعاتی به ایشان بدهد. اراده خاصی هم به حکیم داشته و می گوید که امروز ولایت تهران بلکه مملکت ایران به وجود مسعود این بزرگوار افتخار می کند و اظهار اعتبار می نمایند. به نظر می رسد اگر کدورتی هم در ترک مدرسه مروی بوده و خانه نشین شدن آقا علی مدرس با وساطت اعتماد السلطنه این ارتباط با ناصرالدین شاه خوب شده باشد. دومین نفری که با واسطه ایشان آقا ملا علی با فلسفه غرب آشنا می شود آقای کنت دوگوبینو است که ۲ سال در ایران بوده و با یک دوره ۳ ساله که در مجموع ۵ سال در ایران بوده است و به عنوان وزیر مختار در ایران و سفارت فرانسه در ایران که تا سال ۱۸۶۳ یعنی اواسط قرن ۱۹ میلادی در این جا حضور داشته و ملاقات های مکرری با حکیم داشته است و سؤالاتی می کرده؛ از جمله کتاب تاریخ حکماء ـ که بهتر است رساله بگوییم چون زیاد نیست ـ به درخواست آقای گوبینو نوشته شده و استراسبورگ مؤسسه تحقیقاتی استرازبورگ و دانشگاه این مستندات «آنجا وجود دارد که چاپ شده است.» به نقل آقای حائری می گویند که ایشان هم دعوتی از آقا علی مدرس برای تدریس در دانشگاه سوربن کرده که شاگرد حاج شیخ عبدالله النبی مازندرانی، استاد را منصرف کرده است.
گوبینو اطلاعات شخصیتی است از فلسفه اسلامی عمیق نیست؛ ولی به دنبال تأثیر گذاشتن بر جریان فلسفی در ایران است. در خاطراتش آورده در نامه ای که به یکی از دوستانش در اتریش می نویسد که به قول ما غربی ها، جریان فلسفی در ایران برقرار است و این جریان فلسفی با آن چیز که ما در غرب داریم متفاوت است و به نظر می رسد با ترجمه آثار هگل یا فیشته نمی توانیم این جریان فلسفی را عوض کنیم؛ ولی با کسانی مثل دکارت شاید بر این جریان فلسفی مؤثر باشیم.
قبل از اینکه این بحث را ادامه بدهم توصیف گوبینو از حکیم مؤسس را بیان می کنم. می گوید که آقا علی تهرانی استاد مدرسه مادر شاه در تهران از هر لحاظ شخصیت برجسته ای است او مردی است ضعیف البنیه و کوتاه قد لاغر و سیاه چرده و دارای چشم هایی نافذ و هوشی مافوق هوش متوسط در خدمت ملا عبدالله مدرس، ملا آقای قزوینی، حاج ملا محمد جعفر لاریجانی، حاج محمد ابراهیم، سید رضی و سرانجام محمدحسن نوری تحصیل کرده است. کتاب های بسیار درباره فیلسوفان مشهور نوشته است ـ که این طوری نیست؛ بلکه رساله ای کوتاه است ـ درس الهیات را که ابتدا تدرس می کرده کنار گذاشته است ولی شهرت او چنان است که وقتی تدریس در مدرسه مادر شاه را ترک کرد بدون اینکه به محبوبیت او لطمه ای وارد آید و از تعداد شاگردان او کاسته شود توانست در منزل خود حلقه درس تشکیل دهد. فعلاً کتابی در مورد تاریخ فلاسفه از ملاصدرا تاکنون از یک یهودی به نام ملا لازار ـ بعضی کتاب ها ملا لاله زار می گویند غلط است.ـ ترجمه شده و خود شاه مجوز انتشار این ترجمه را صادر می کند؛ ولی به دلیل دقیق نبودن این ترجمه مورد توجه مدارس علمیه تهران و ایران قرار نمی گیرد و ره به جایی نمی برد.
نامه ای که نوشتن این است که در ایران چیزی وجود دارد که ما اروپاییان از آن به عنوان جریان فلسفی یاد می کنیم. من تاکنون چند نسخه از نوشته های متفکران زنده را جمع آوری کردم آنان از فیلسوفان همچون اسپینوزا و کانت چیزهایی شنیده اند و علاقه مند به ترجمه گفتار در روش دکارت هستند و اینان تعدادی از شاگردان ملاهادی سبزواری بودند.
او ظاهراً با تعدادی از شاگردان ملاهادی در تهران ارتباط داشته و اینکه گفته علاقه مند به ترجمه گفتار در روش هستند از زبان این ها می گویند.
معاصران دیگری که حکیم مؤسس بالاخره این حرف افضل الملک اگر درست باشد که هزار نفر حکیم و فیلسوف در تهران بودند همه آنها اطراف این چهار نفر نبودند تعداد زیادی را هم ذکر می کند که این اسامی در فهرست آقای گوبینو است که آقا سید علی تنکابنی، ملا حسین علی یا ملا حسینقلی طالقانی، رجبعلی کنی، آقا محمدرضا قمشه ای که اسم بردیم، ملا مرتضی تنی طالقانی، میرزا حسین کرمانی صوفی، ملا عبدالحسن اردستانی که این جا به نظرم میرزا ابوالحسن جلوه است که ابوالحسن را عبدالحسن ترجمه کرده اند و شیخ علی نقی طالقانی این ها هم اساتید دیگری بودند که در تهران بودند.
نفر سومی که آقا علی مدرس تهرانی با ایشان ارتباط داشته و با فلسفه غرب آشنا می شود بدیع الملک میرزا که هانری کربن ایشان را افتخار طبقه اشراف ایرانی می داند و نتیجه فتحعلی شاه است. او با فلسفه غرب آشنا است و آثار فیلسوفان غربی را از طریق دوستان خودش که در اروپا بودند دنبال می کرده است. در نامه ای به یکی از دوستانش در پاریس کتاب اُلن درباره مسئله لایتناهی را که در اوائل قرن ۲۰ و فیلسوفی فرانسوی است را درخواست می کند و شاگرد میرزا علی حکمی یزدی است که تقریرات درس ایشان را در دو کتاب با عنوان عماد الحکماء که ترجمه فارسی مشاعر ملاصدرا است و حکمت عمادیه چاپ کرده است. پرسش های ششگانه یا هفتگانه که آقا علی مدرس در رساله سرنوشت خودش آنها را شش ذکر می کند و درست هم هست؛ چون هفتمی تحت عنوان شماره هفت آمده ولی سؤال نیست و در آن، به ذکر و دسته بندی حکمای فرهنگ می پردازد. علاوه بر آن دو رساله ای که گفتیم این سؤالات است که می توان گفت آغاز فلسفه تطبیقی در ایران با آنها است. دو اثر مهم در مورد این سؤالات منتشر شده است: یکی پاسخ هایی که میرزا علی اکبر حکمی یزدی داده و تحت عنوان بدیعه الهیه فی بیان مفهوم الماهیه و الوجود چاپ و منتشر شده است؛ دیگری هم جواب های مفصلی است که آقا علی مدرس داده و تحت عنوان بدایع الحکم چاپ و منتشر شده است. پرسش های شانزده گانه ای هم محقق داماد در نامه فرهنگستان علوم منتشر کرده که شباهت هایی با این شش یا هفت تا سؤال دارد؛ ولی تطابقی ندارد یعنی به نظر می رسد که این ها را بعداً خود آقای بدیع الملک در یادداشت های خودش داشته است. البته چند سؤال وجود دارد که می توانید مراجعه کنید.
خاستگاه سؤالات بدیع الملک
پرسش های فلسفه غرب است. ابتدای سؤالات معلوم نیست؛ ولی هرچه به نهایت سؤال ها می رسیم آخر سؤال معلوم می شود که خاستگاه آن کجا بوده است. اولش شروع می کند به طرح مسئله ای که در قالب حکمت صدرایی و فلسفه اسلامی مطرح می شود به نظر می رسد تلاش هایی کرده که جواب هایی برای این سؤالات پیدا کند و به عرفان مراجعه کرده و در نهایت خاستگاه این سؤال که در فلسفه غرب است را مطرح می کند.
پرسش اول در مورد معرفت ذات حق است که آیا امکان دارد یا امکان ندارد، ما امر شدیم یا نهی شدیم و چگونه آن در عرفان آراء ابن عربی و قونوی که ذات باری را صرف وجود و حقیقت دانسته اند و طرح این مسئله که آنچه که به ذهن می آید تصور می شود جز مفهوم چیزی نیست و هر حکمی که بکنیم در ذات اقدس الهی بر آن مفهوم حکیم داده ایم این چه باری از حقیقت دارد. چگونه این صفات متعدد که در تصور آوردیم و جز مفهوم چیزی نیست این و آن مصداق و مفهوم است؟ مشخص است که خاستگاه کانتی دارد و ما را به یاد استدلال های جدلی الطرفین کانت می اندازد و ما بین نومن و فنومن و یا آن چیزی که در مورد پدیدار ها و مفاهیم ذهنی داریم کاری به نومن و واقعیت خارجی ندارد و این شکاف عمیقی که در فلسفه کانت هست این ادامه پیدا می کند.
اینجا شاید بگوییم که بدیع الملک دنبال این است که مفهوم به آن عینیت و وجود خارجی چه ربطی دارد و این احکام و قضایایی که می گوییم چه نسبتی دارد.
در پرسش دوم باز نسبت وجود صرف وجودات را و تنزل وجود مطلق را در علم و مفهوم تنزل از نظر عرفا مانند ابن عربی را مطرح می کند و بعد از آن مسئله ای که مسئله متکلمان مسیحی، کارتزیین ها، دکارت، مالبرانش و اسپینوزا است را مطرح می کند. بحث عدم تناهی عالم و بحث اینکه این عالم تا کجا هست آیا خلأ است آیا ملأ است یا همان قول ارسطو که لاخلأ و لا ملأ و زمان اشیاء و نسبت زمانی و تقدم تأخر در موجودات و اشیاء را مطرح می کند.شیوه طرح پرسش در سؤال دوم نکته ای که گفتم خدمتتان اتفاق می افتد. آقایان بهتر از من می دانند که برای طرح مسئله عدم تناهی، عالم در آتش سوزانده می شود چون عدم تناهی عالم یعنی اگر بگوییم فضا و زمان نامتناهی اند با اینکه خدا نامتناهی است یک تعارض جدی در کلام مسیحی پیدا می کند و حرفی که بعداً نیوتن زد که حضار می گوید که این فضا عین مکان ربوبی است و دکارت ابتکاری می کند و تمایز قائل می شود بین عین و ذهن و….. آقای فئولون که همین آقای بدیع الملک از او نام می برد. در اینجا نیز نظریه دارد.
روشن است که خاستگاه آن به ویژه در پایان سؤالات، فلسفه غرب است. پرسش سوم درباره نسبت ذات باری تعالی با مکان، اشیاء و طرح یکی بودن مکان خدا با اشیاء و اشاره به جمله محی الدین که ایرادی به عیسویان نیست که عیسی را خدا دانسته اند؛ بلکه ایراد در این است که عیی تنها خدا دانسته اند که البته میرزا علی اکبر حکمی جواب می دهد که عیسی را خدا نمی دانند. عیسویان طرح این پرسش ادامه همان مسئله غرب است که فضا و مکان نامتناهی است و یکی را خدا می انگارند مانند نیوتن.
پرسش های چهار تا شش درباره علم خدا را به جزئیات و ممکنات بدون اشاره به نظرات عراف و فقط اشاره به کلیات می کند که علم خدا نقض ذات باری تعالی تلقی می شود و علم به جزئیات هم موجب تغییر در علم حق تعالی می شود. پرسش پنج ادامه همان پرسش قبل در مورد چگونگی علم خدا است. متن و زمینه پرسش ها نشان دهنده محالاتی است که در فرض عدم تناهی خدا و یکی بودن حق تعالی با فضا و مکان اشیاء پیش می آید اینکه در فلسفه غرب پیش می آید.
پرسش شش هم مؤید این مسئله است اگر عالم ممکن دیگری به غیر از این عالم را فرض کنیم چه نسبتی با این عالم و خدا و علت غائی پیدا می کند و چون خدا نامتناهی است و ممکنی در کار نیست و عالم حق است چه اشکالاتی در زمینه و مسائل جبر و اختبار و قضا و قدر پیش می آید.
پرسش هفتم که در واقع پرسش نیست و آقا علی به درستی در رساله اش می گوید که بدایع الحکم در پاسخ به شش سوال است. به سه دسته تقسیم می کند: یکی حکمای الهی شان هستند به خدا اعتقاد دارند و به خالق علیم و قدیر و ازلی و ابدی و مستجمع جمیع صفات کمالیه و صفات را عین ذات می دانند این قرائت ها و روایت های بدیع الملک است که می گوید دکارت با کنت که همان بیکن باشد لایب نیتس و فلنون و بوست که بوسئه باشد این ها را الهی می داند و دسته دوم که کانت و فیشت که کانت و فیشته باشند قائل به خالق مستجمع صفات کمالیه نیستند بلکه به خالق معتقد نیستند که درواقع این طوری نیست.
با این صراحت نمی توانیم بگویم کانت و فیشته معتقد نیستند و قوه و فعل و قدیم و لا یغنی بوده یعنی هیچ چیزی مادی گرایی محض را در مورد این ها تصور می کند و می گوید که یک دسته سوم که اسم نمی برد که می گویند وجود است که به صور مقتضی ظهور و بروز دارد و آن چه دیده می شود شئونات و بروزات آن ها است لا غیر ازلی و ابدی در کمالِ کمال و این فرقه کم هستند. چه کسانی هستند؟ شاید بتوان اکهارت یا برخی عرفای غربی را نام برد.
برای اینکه مقدار فضا عوض شود درباره اهمیت مدرسه سپهسالار آقای محقق داماد خاطره ای می گوید که آقا میرزا هاشم آملی مرحوم آقای آملی می گوید من به لطف آقای مدرس یک حجره در مدرسه سپهسالار گرفتم. حجره گرفتن در مدرسه سپهسالار که کم از مقام صدارت نیست کم از مقام وزارت نیست حالا وزارت های آن موقع الآن نه.
آن موقع ظاهراً خیلی مهم تر بوده، خیلی مهم بوده که آن موقع حجره بگیرند. استاد ما هم مرحوم آقای ربانی تربتی که از شاگردان میرزا مهدی آشتیانی بود همیشه افتخار می کرد که من در حجره ای بودم که همین آقا میرزا حسن کرمانشاهی آن جا حجره اش بوده است. در مدرسه سپهسالار آقا علی مدرس خیلی به این پرسش ها اهمیت داده است. میرزا علی حکمی اول یک پاسخ اجمالی می دهد؛ بعد پاسخ های مفصل تری می دهد ولی آقا علی خیلی اهمیت می دهد و در قالب کتاب خیلی مهم با نظراتی که ایشان دارد من حالا تعبیرم این است که اگر نظرات آقا علی مدرس برسیم در معاد جسمانی را مطرح کنیم اگر بگوییم با دانشمندان غربی بخواهیم مقایسه کنیم فیزیکدان ها ملاصدرا یک چیزی انیشتین غربی می شود.
در علم و فیزیک آقا علی مدرس فردی مانند ماکس پلانک است اگر بخواهیم مقایسه کنیم. نظراتش هنوز تازه و جدید است و امیدواریم که این همایش ملی که برگزار می شود در این راه موفق باشند.
شاگردان و آثار آقاعلی مدرس
حکیم مؤسس را در کتاب هزار حکیم ذکر کرده ام و در مقالاتی که قبل از آن چاپ شده است. در اینجا پانزده تا از مهم ترین شاگردان او را معرفی می کنم. میرزا ابوالحسن کرمانشاهی و میرزا هاشم اشکوری در تهران عرفانیات می گفتند. میرزا علی اکبر حکمی یزدی، آقا غلامعلی شیرازی که خیلی از رساله های آقا علی به خط ایشان است. شیخ علی نوری که به شیخ شوارق مشهور بودند. میرزا طاهر تنکابنی، میرزا لطفعلی صدر الافاضه، ملانظر علی طالقانی صاحب کتاب کاشف الاسرار که در فارسی به دو جلد است و چاپ شده است. نواب سلطان محمد میرزا قاجار، شیخ عبدالنبی مازندرانی، میرزا جعفر آشتیانی که پدر میرزا مهدی آشتیانی است. آخوند ملامحمد آملی که پدر آقاشیخ محمدتقی آملی است. میرزا ابوالفضل تهرانی و میرزا صفای اصفهانی.
آثار حکیم مدرس را می توان به سه دسته تقسیم کرد: تعدادی که شامل حواشی و تعلیقات است که در این صفحه ملاحظه می کنید: تعلیقات اسفار. دو مقدمه بر شرح اسرار آیات و مفاتیح الغیب و تقریرات مبدأ و معاد. یک نکته هم بگویم ما تعلیقات و حواشی که می گوییم آن موقع مجلات و فصلنامه های علمی پژوهشی نبوده که این مقالات ما هم چاپ شود یا مثلاً امتیاز بگیریم آن موقع نظرات علمی در همین حواشی و تعلیقات بود؛ یعنی چند سطری که می نوشتند از آن یک مقاله یا کتاب می شد که همین کار را هم آقاعلی مدرس کرده است؛ چهار صفحه ای که تعلیقات ایشان در بحث معاد ملاصدرا بوده بعد رساله ای می شود که نظریه معاد جسمانی ایشان آنجا مطرح شده است. این تعلیقات و حواشی را دست کم نگیریم خیلی مهم است. مثلاً در حوزه کاری خود من که تاریخ علم است برخی از عبارات کوتاهی که در بعضی از این کتاب ها هست یک رساله دکتری است یعنی اگر کسی کار کند دو سه مقاله علمی پژوهشی خوب می شود. میراثی که برای ما باقی مانده در همین تعلیقات حواشی این ها را دست کم نگیریم و احیا کنیم. انتشار محققانه رسائل کتب، تعلیقات و حواشی دستاورد بزرگی است و اینکه در قدم های بعدی به جامعه علمی بیرون از ایران ارائه شود.
آثاری که تعلیقات بلند بر اسفار و به صورت رساله های مستقل بدون مقدمه و اضافات هستند: رساله فی العله والمعلول و رساله فی بیان أن النفس کل القوی رساله فی طریقه صدیقین. تعلیقات بلندی که رسائل مستقلی با مقدمه و اضافات است: رساله سبیل الرشاد فی اثبات المعاد و رساله فی التوحید. کتب رسائل مستقل مثل کتاب بدایع الحکم و رساله فی مباحث حمل که این ها چاپ شده است. رساله فی وجود رابط فی احکام الوجود والماهیه رساله حقیقت محمدیه، رساله وحدت وجود صوفیه، رساله سرگذشت و رساله تاریخ حکماء تا دو اثر آخر به علاوه بخشی از اشعار ایشان. ردیف یازده کتاب هایی است که گم شده است مثل کتبی در منطق از علوم حکمیه که خود آقاعلی مدرس در سرگذشت خودش که نوشته از آن نام برده؛ ولی آن کتاب الآن نیست آن آخری در حکمه میزانیه مربوط به منطق است این هم نیست و اصول الحکم هم که باز در حواشی و تعلیقاتش ایشان یاد کرده در شرح اثولوجیا این کتاب هم گم شده است. غزلیات و اشعاری هم دارد که تعداد کمی از آن ها باقی مانده است. چون وقت نیست به جریان بابیه و شیخیه در این عصر و ناظراتی که آقاعلی مدرس چندین نوبت با آقای محمد کریم خان کرمانی داشته است و یکی از مناظرات را محقق داماد چاپ کرده است می گذرم آقایان خودشان مراجعه کنند. شیوه نگارش و ادب دانی حکیم که در فارسی قوی بوده است. نثرش در فارسی نویسی، نثر دوره قاجار و پیچیده است؛ ولی به عنوان حکیم و فیلسوف، دغدغه اش محتوا است و کمتر پایبند نثر و سجع و این قواعد است. مقدمه تمهیدیه اش که در بدایع الحکم است که از ۲۵ آیه قرآن استفاده کرد؛ ولی از کلمات عربی استفاده نکرده و به فارسی سره است که عبارتی کوتاهی را آورده ام: خدای را ستایش کنیم و پرستش که هستی و بودش را الایش نیستی و نابودی نیست پس یکتا و بی همتا و زنده و دانا و توانا و بینا و شنوا و گویا است. بایسته گوهر پاکش را وابستگی و پیوستگی و آمیختگی شایسته و به جا نیست و پاکیزه بودنش را تیرگی و افسردگی و کشیدگی و اندازه و جا و سوی و پذیرش روزگار روانه که دریای شاداب هستی اش را نه کرانه بود و نه پایاب لخت از او برکنار آواره است و این نشانه ها همه خود یگانه گوهر اوست. این ها همه اسماء الهی است می گوید پیوستگی و وابستگی نبود آمیختگی نبود همه این ها را به عربی در پاورقی ذکر کرده اشعاری هم دارد که ولائی و ربوبی و توحیدی است که یکی از آنها که در رساله سرگذشت خودش ذکر کرده می گوید:
نرگس مست تو تا باده پرستی کند و هرچه هستی همه چون چشم تو مستی کند و شد ز یک نقطه عیان از دهنت سر وجود نیستی بین که بیان نکته هستی کند. از بقیه اش می گذرم که یک سری فوائدی را در موضوعات مختلف ذکر کردم که چون وقت گذشته اگر مجالی بود نوبت های بعدی در خدمتتان هستیم. والسلام.
سؤال: زنوزی چست؟
دکتر طارمی: زنوزی از توابع تبریز است و شهری است که سیب های آن و کبابش هم معروف است.
یکی از حضار: زمانی زنوز رفتم گفتم علمایش معروف است گفتند نه دیگر علمایش معروف نیستند، سیب و کباب معروف است.
یکی از حضار: ایشان اهل آنجا نیست؟
دکتر طارمی: نه در اصفهان متولد شده و از سه سالگی هم به تهران آمده است.
یکی از حضار: علت اینکه زنوزی می گویند چیست؟
دکتر طارمی: نباید بگوییم اشتباه است پدرشان چون حالا زنوزی بوده آن موقع اسم فامیل نبوده هر که اهل بوده به آن می نامیدند مثلا می گویند: زنجانی، تهرانی مثل ما طارمی.
یکی از حضار: جدش آنجا بوده؟
دیدگاه آقاعلی مدرس درباره معاد
دکتر طارمی: بله، پدرش بیرام قلی از اهل همان جا بود. حیف شد که بحث معاد جسمانی ایشان را نگفتیم چون در مورد معاد جسمانی دو پاسخ در قالب حکمت صدرایی داده شده که یکی پاسخ خود ملاصدرا است که در واقع نفس، بدن را تخیل می کند و آن بدنی که در معاد حاضر می شود سخن آقاعلی مدرس بهتر است. حکمائی مثل مرحوم غروی اصفهانی معروف به کمپانی در تحفه الحکیم این رأی آقاعلی مدرس را قبول کرده و به همین رأی است و همین طور آقای ابوالحسن رفیعی قزوینی همین رأی را پذیرفته است. آقای آشتیانی این نظر را نقد کرده و نظر ملاصدرا را پذیرفته است. جناب دکتر دینانی که کتابی دارد به نظر می رسد رأی اقاعلی مدرس قبول کرده؛ منتهی در قالب فلسفه صدرایی و در آن چهارچوب توضیح داده است. آقا علی مدرس می گوید که نفس بعد از اینکه از بدن مفارقت می کند آثاری از بدن در او هست و این نفس نیست که نزول و هبوط می کند و در نزد بدن برای معاد حاضر می شود؛ بلکه این بدن تا آخرت و قیامت به رشد و کمال خودش ادامه می دهد و به نفس می رسد؛ یعنی غایتش رسیدن به همان نفس است و این تأثیراتی است که بدن از آن ساخته می شود که عین آن نفس و متمایز از نفوس دیگر است، ثواب و عقاب هم به همین نفس و بدن تعلق می گیرد. این نظر جدیدی است که با فیزیک و کوانتوم اگر کسی بحث های تطبیقی داشته باشد فوق العاده نظر جدیدی است. اگر یک ذره و یک اتم یا حتی عطر شیئی را داشته باشند می توانند آن را بازسازی کنند. می گویند که ما این دایناسورها و موجودات عجیب الخلقه ای میلیون سال ها قبل بودند الان می توانیم در آزمایشگاه بازسازی کنیم. یعنی آثاری از بدن در نفس هست و او بدن را می سازد.
دکتر گرجیان: ایشان می گوید که نه تنها بدن بلکه همه دنیا به سمت آخرت در حرکت است و این حرکت کمالیه را دارد.
ایشان برای اینکه از اشکالات زعم خودش فرار کند و قضیه را حل کند این مسیر را طی می کند نه اینکه این حرکت کند تا کجا اگر تا خدا حرکت کند به تجرد عقلی می رسد یا به تجرد خیالی می رسد اگر به تجرد خیالی برسد این می شود همان چیز که آخوند گفته که علی ما فر کرده است. به تجرد عقلی می خواهد برسد سؤال این است که از روز اول ایشان گفته بود که تناسخ است که اینجا بدن، بدن دیگری است و بدن پیشین نیست حتی با این تعبیر عرض کنیم طریقی که الان می گویند که با سلول بنیادین خلاصه این بدن دیگر است یا همان بدن اولی است.
دکتر طارمی: در کودکی یکی من را دیده دیگر ندیده الان دیده.
دکتر گرجیان: اینکه خود آخوند هم می گوید.
دکتر طارمی: ولی این بدن قبلی نیست این بدن متوجه نفس خودش است.
دکتر گرجیان: این بدن هویت اصلی خودش را از دست داده به نظر کلام جناب آخوند که از آخوند دفاع می کند جسارتاً حق با آخوند است.
دکتر طارمی: ما در جایگاهی نیستیم که مقایسه کنیم.
دکتر گرجیان: متن آخوند این است: «مات الآدم و تلاشت ترکیب واضمحلت الهیئات بقی جواهر المفرده واذا حان بخت القول رکب الجسم من هذه الجواهر المفرده ترکیباً لایقبل الفساد» خود آخوند بهتر از جسارتاً آقاعلی چه بسا صحبت کرده و مبنایش هم مبنای بسیار خوب است اینکه آقای آشتیانی دفاع کرده به نظر می رسد.
دکتر طارمی: با تشکر.

معرفی حکمای حوزه فلسفی تهران ۸: حکیم میرزا حسن کرمانشاهی

تولد
میرزا حسن کرمانشاهی، در سال ۱۲۵۰ در کرمانشاه متولد شد.۱ البته بنابر نقلی دیگر تاریخ ولادت وی دقیق روشن نیست؛ اما وفات وی که در هشتاد یا نود سالگی بوده است، تولدش را بین سالهای ۱۲۴۶ـ۱۲۵۶ نشان می دهد۲. میرزا حسن کرمانشاهی، دوران کودکی و نوجوانی را در کرمانشاه گذراند. دانشهای مقدماتی را از برخی استادان آن دیار فرا گرفت و سپس به تهران مهاجرت کرد۳. دیری نپایید که وی مدارج علمی را در تهران طی نمود و به مرتبه استادی رسید. مراتب علمی وی، به گونه ای بود که در تدریس پاره ای از علوم، بی نظیر بود. آن چه در زندگی این بزرگوار حائز اهمیت است، کثرت علم، شاگرد پروری و روحیه زهد و قناعت اوست که اعجاب همگان را برانگیخته است.
استادان
استاد سید جلال الدین آشتیانی می نویسد: «از قراری که استادم آقا میرزا احمد آشتیانی می فرمود، آقا میرزا حسن کرمانشاهی مدتی به درس مرحوم حکیم متاله، آقا میرزا حسن نوری، حاضر می شده است»۴. در خصوص زندگی تحصیلی میرزای کرمانشاهی، از استادان او کمتر نام برده اند که در همین خصوص، می توان پژوهشی در خور توجه انجام داد. از دیگر استادان وی، می توان به آقا علی نوری و حکیم سید ابوالحسن جلوه زواره ای اشاره کرد.
حکیم کرمانشاهی و شاگرد پروری
مهمترین ویژگی حکیم کرمانشاهی، شاگرد پروری و توان بالای او در تدریس برخی از متون بود که در عصر خود، کسی همپای او نبوده است. بسیاری از بزرگان، در مجلس تدریس او زانوی ادب بر زمین زدند تا از خرمن حکمت و اخلاق او خوشه چینی کنند. آوازه مکتب حکیم کرمانشاهی چنان بود که حتی پس از وفات او، بسیاری از دانشمندان برای درک مکتب حکیم کرمانشاهی، در جست جوی شاگردان او برآمدند تا آن چه را آنان از استاد آموخته بودند، به اینان بیاموزند تا آن جا که وی را رکن انتقال فلسفه به فلاسفه متأخر شمرده اند. شاگردان بسیاری در مکتب میرزا حسن کرمانشاهی درس آموختند که در میان آنان، چهره های شاخصی از دانشمندان عالم تشیع مشاهده می شود.
استاد سید جلال الدین آشتیانی، بزرگترین فیلسوف مشائی معاصر، در پاورقی «شرح بر زاد المسافر» می نویسد: «آقا میرزاحسن کرمانشاهی، از بزرگترین فلاسفه مشائی در اعصار اخیر که در حکمت ذوقی و فلسفه به سبک ملاصدرا و عرفانیات به سبک محیی الدین و اتباع او، صاحب حظی وافر و در علوم ریاضی و طب متداول قدیم، استاد و در تدریس بعضی از مباحث اسفار، مانند جواهر و اعراض و سفر نفس این کتاب، بی نظیر بود»۵.
استاد سید جلال الدین آشتیانی در جایی دیگر چنین می نگارد: «همه اساتید عصر، اقرار داشتند که معاصران مرحوم آقا میرزا حسن، مباحث نفس اسفار و امور عامه این کتاب و کتب مشائیه را نمی توانند مانند وی تدریس کنند».
۱. آقا میرزا احمد آشتیانی؛ ۲. آقا میرزا مهدی آشتیانی؛ ۳. آقا شیخ مهدی امیرکلایی مازندرانی؛ ۴. آقا شیخ محمود مفید؛ ۵. آقا بزرگ حکیم شهیدی رضوی؛ ۶. سید ابوالحسن قزوینی؛ ۷. ابوالحسن میرزای قاجار حیرت؛ ۸. دکتر سید ابوالفضل معتمد هاشمی؛ ۹. آقا احمد بن هادی بن محمود بن آقا محمد علی کرمانشاهی.؛ ۱۰. آقا شیخ اسدالله ایزدگشسب گلپایگانی؛ ۱۱. آقا میرزا حبیب الله ذوالفنون عراقی؛ ۱۲. آقا میرزا حسن شرف الملک؛ ۱۳. سید حسین بن سید محمود قمی طباطبایی؛ ۱۴. آقا شیخ حسین بن هادی رانکوهی لنگرودی؛ ۱۵. مرحوم حسینقلی مستعان؛ ۱۶. آقا سید صدر الدین هاطلی کوهپایی اصفهانی؛ ۱۷. آقا ضیاء الدین دری اصفهانی؛ ۱۸. حاج ملا عباسعلی کیوان قزوینی؛ ۱۹. آقا شیخ عبدالنبی کجوری؛ ۲۰. فاضل بن حسین بن حسن لنکرانی؛ ۲۱. آقا میرزا فضل الله خان آشتیانی؛ ۲۲. میرزا لطفعلی صدرالافاضل متخلص به دانش؛ ۲۳. آقا شیخ محمد بن حبیب الله جولستانی؛ ۲۴. آقا شیخ محمد بن احمد خندق آبادی کاشانی؛ ۲۵. سید محمد فاطمی قمی؛ ۲۶. شیخ محمد تقی آملی؛ ۲۷. آقا شیخ محمد کاظم تربتی؛ ۲۸. سید محمد کاظم عصار تهرانی؛ ۲۹. سید مرتضی لنگرودی؛ ۳۰. میرزا محمود آشتیانی؛ ۳۱. سید موسی زرآبادی قزوینی؛ ۳۲. میرزا هادی خان حائری مازندرانی؛ ۳۳.آقا سید یعقوب انوار شیرازی.
میرزا حسن کرمانشاهی در خاطره ای نقل می نماید:
روزى در مدرسه سید نصیر الدین نشسته بودم، طلبه‏اى ژنده‏پوش و ژولیده موى مستقیم به نزد من آمد و گفت: آقاى میرزا ؛ کلید حجره شانزده را به من بده و از امروز منطق بوعلى برایم بگو، من خواهى نخواهى در برابر او تسلیم شدم، کلید آن حجره را به او واگذار کردم و منطق بوعلى برایش شروع نمودم در حالى که منطق گفتن کار یک طلبه فاضل بود و من سال‏ها بود از گفتن آن فارغ بودم.مدتى براى او درس گفتم، یک شب خانواده‏ام از کثرت مطالعه من ناراحت شد به ناراحتى او پاسخ نگفتم. ولى شب بعد هر چه دنبال منطق گشتم آن را نیافتم. دو سه روزى بى‏مطالعه درس گفتم، یک روز به من پرخاش کرد که اى شیخ ! چرا بى‏مطالعه درس مى‏گویى ؟ به او گفتم : کتابم را گم کرده‏ام، گفت : در محل رختخواب زیر رختخواب سوم است، از اطلاع او به داستانم شگفت‏زده شدم.
به او گفتم : کیستى ؟ گفت : کسى نیستم، گفتم : روزى که آمدى مستقیم به نزد من آمدى و نام مرا گفتى. سپس کلید حجره شانزده را که خالى بود از من خواستى، آن گاه درخواست منطق بوعلى کردى و امروز از جاى کتاب خبر مى‏دهى و این همه بى‏علّت نیست داستانت را بیان کن.
گفت : طلبه‏اى هستم از اهالى دهات شاهرود، پدرم عالمى زاهد و خدمتگزارى با واقعیت بود، تمام امور دینى اهل ده بر عهده او بود، میل زیادى به درس خواندن من داشت، ولى من بر خلاف میل او روزگار به عیش و نوش مى‏گذراندم. پدرم پس از سالیان درازى خدمت به مردم از دنیا رفت. پس از گذشت مراسمش، مردم لباس او را به من پوشانده و مسجد و محرابش را واگذارم نمودند. دو سه سالى نماز خواندم، سهم امام گرفتم، هدایاى مردم از قبیل گوسفند و روغن و ماست و پنیر و پول قبول کردم و غاصبانه و بدون استحقاق خوردم، مسائل دینى را براى مردم از پیش خود گفتم، روزى به فکر فرو رفتم که طى طریق به این اشتباه تا کى ؟ چند روز دیگر عمرم به سر مى‏آید و به دادگاه برزخ و قیامت مى‏روم. جواب حق را در برابر این وضع چه خواهم داد ؟ !از تمام مردم دعوت کردم روز جمعه براى امر مهمّى به مسجد بیایند، همه آمدند، به منبر شدم و وضع خود را بازگو نمودم، مرا از منبر به زیر آوردند و تا قدرت داشتند از ضرب و شتم فروگذار نکردند، پس از آن کتک مفصّل با لباسى پاره و مندرس، بدون داشتن وسیله، با پاى پیاده به تهران حرکت کردم.
در سرازیرى راه تهران به شخص محترمى که آثار بزرگى از ناصیت او پیدا بود برخوردم با اسم مرا صدا کرد و آدرس شما و مدرسه شما را به من داد، من اکثر روزها او را مى‏بینم و با او هم غذا مى‏شوم، مسئله کتاب منطق و جایش را او به من گفت، میرزاى کرمانشاهى که از گفته‏هاى او متعجب شده بود و آثار الهى مبارزه با نفس و ترک هوا را در آن طلبه مى‏دید، دریافت که این شخص با وجود مقدس امام عصر(عج) روبرو شده در حالیکه آن جناب را نشناخته، میرزا به او فرمود : ممکن است از دوست خود اجازه بگیرى تا لحظه‏اى به شرف ملاقات او نایل گردم، طلبه شاهرودى گفت : این کار مشکلى نیست، من او را مى‏بینم و زمینه ملاقات تو را با وى فراهم مى‏کنم.چون روز دیگر شد طلبه شاهرودى گفت : دوست من به تو سلام رساند و گفت : شما مشغول تدریس باش ؛ به او گفتم : اگر او را دیدى اجازه بگیر من از دور جمال مبارکش را زیارت کنم، گفت : مانعى ندارد. رفت که اجازه بگیرد، دیگر باز نگشت و مرا در حسرت دیدارش خون‏جگر کرد۶.
مشرب فلسفی حکیم کرمانشاهی
به یقین، مهمترین ویژگی حکیم کرمانشاهی، تبحر خاص و ویژه او در فلسفه بوده که او را از سایر هم عصران خود متمایز ساخته است. در این میان، گروهی به بررسی مشرب فلسفی او پرداخته اند. آقای صدوقی سها می نویسد: «معروف شده که ایشان متمایل به مشرب مشائیه، بلکه او را خاتمه الحکماء المشائین هم گفته اند؛ ولی مرحوم سید جلال الدین آشتیانی، این نظریه را از اغلاط دانسته اند؛ بلکه گفته اند او آخرین فیلسوف مشائی نبود.
دلایلی که مرحوم آشتیانی بر این امر آورده اند از این قرار است:
۱. استادان او همه در حکمت متعالیه استاد بودند.
۲. وقتی که آقا میرشهاب الدین نیریزی و آقا میرزاهاشم قدس الله روحه در سالهای ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ جهان خاکی را ترک نمودند، شاگردان این دو استاد، سفر نفس اسفار و قسمتی از الهیات را قرائت نکرده بودند… و برخی مستعدان و مشتاقان دیگر، بدون کوچک ترین درنگ، ملتجی به استاد علامه میرزا حسن کرمانشاهی شدند. تدریس سفر نفس و الهیات، از عهده کسی بر می آید که در حکمت متعالیه استاد ماهر باشد۷.
استاد منوچهر صدوقی سها، نظریه مرحوم سید جلال الدین آشتیانی را نمی پذیرد و پاسخ آن را چنین می دهد: «ملحض ایام افادات عالیات این است که اولا جناب میرزای کرمانشاهی، تدریس اسفار و فصوص می فرموده است و ثانیا آن هم به نحوی که مورد قبول بزرگان عصر بوده باشد و ثالثا این معنی، دلیل است بر رسوخ آن بزرگ در حکمت متعالیه و عرفانیات و این هر سه سخن حق است؛ بلا ریب ولکن چنانکه پدیدار است، دلیل عدم تضلع جناب میرزا به حکمت مشائیه نیست؛ بالاخص که برخی دیگر از تلامیذ طراز اول آن بزرگ که در عرض برخی از بزرگان دیگر از تلامیذ معظم له که حضرت استاد آشتیانی دامت برکاته تنصیص به نام نامی آنان فرموده اند، در شمارند. استاد عظیم الشان خویش، جناب میرزا را تلویحا اعظم حکمت مشائیه به عصر خویش دانسته اند؛ چنانکه مرحوم مبرور، آقا ضیاء الدین دری آورده است که: «تعلیقات شریفش که در طبیعیات و الهیات شفا است و فعلا نزد نگارنده موجود است، تسلط آن مرحوم را بر فهم کلمات شیخ به خوبی می رساند.»۸
ویژگی ها
زندگی این حکیم بزرگوار، در عین غنای علمی، با فقر مادی همراه بود. قناعت و زهد او، چنان بود که در حوادث روزگار، همانند کوه استوار بود و تندباد مشکلات زندگی در قامت استوار او تاثیری نداشت. در کتاب تاریخ حکما و عرفا به نقل از کیوان قزوینی چنین نقل شده است: گاهی به حوالی عید، میرزا، اثاث البیتی می فروخت تا تدارک لوازم عید کند. به او گفتند: مقداری از علم خویش را بفروشید به….. گفت: چون شود؟
گفتند: شما می شوید با پول و بی علم و او می شود بی پول و با علم! فرمود: اگر چنین است، نمی فروشم.
مرحوم دری در توصیف وی آورده است: «قطع نظر از مقامات علمی، بسیار عفیف النفس و پاکدامن و وارسته از دنیا و مقبل به آخرت (بود) ؛ با این که معیشتش در نهایت سختی می گذشت، در مدت عمرش به احدی ظهار عسرت ننمود و به همان حقوق مدرسه قناعت فرمود».
استاد منوچهر صدوقی سها به نقل مرحوم سید محمد کاظم عصار نقل کرده که مرحوم میرزا حسن کرمانشاهی «چنان اسیر پنجه درویشی ـ فقر می بوده است که خود می فرموده به تحت قبه قم، فقیرتر از من نیست و با این همه، پیوسته خوشرو می بوده است و گاه هم که آهی از نهاد بر می آورده است، از آن نور می بارید»۹.
استاد سید جلال الدین آشتیانی در مقدمه کتاب تمهید القواعد در شرح حال آقا میرزا محمود، یکی از استادان بزرگ علوم عقلی می نویسد: مرحوم آقا میرزا حسن کرمانشاهی، فیلسوف متاله آن عصر نیز مبتلا به تنگدستی بود و معاش خود و عائله خود را از حقوق مختصر مدرسی، که از مدرسه سپهسالار قدیم می گرفت، تامین می نمود؛ ولی شدت ایمان و کثرت زهد آقامیرزا حسن کرمانشاهی، مانع از تاثیر فقر در روحیات او بود؛ چون در تقوا و زهد و ایمان واقعی، سلمان عصر و ابوذر دوران به شمار می رفت۱۰.
آثار
حکیم کرمانشاهی دارای آثار و نوشته هایی بوده که ـ تعلیقات بر طبیعیات و الهیات شفا، نمونه ای از آنهاست. همچنین وی حواشی فراوانی بر اسفار و شرح اشارات و شفا نوشته است و گویا رسائلی مستقل نیز داشته است که از بین رفته است. استاد سید جلال الدین آشتیانی در کتاب منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران به برخی از آثار وی اشاره کرده است.
مدح امام حسین ـ علیه السلام ـ در یک قصیده بلند۱۱ قصیده ای چاپ نشده در یکی از کتاب های کتابخانه آیه الله العظمی گلپایگانی در قم موجود است که سراینده اش را حسن کرمانشاهی دانسته اند. این قصیده، از حیث نظم و محتوا، بسیار ارزشمند و در مدح امام حسین ـ علیه السلام ـ و به زبان فارسی سروده شده است.
نشر معارف انسانی از سه عالم ربانی
استاد حسن حسن زاده آملی می فرماید: «از زمان حکیم بزرگ، استاد الحکماء و الفلاسفه، ملا علی نوری مازندرانی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ تاکنون، هر چند علمای الهی که همه آنان و یا اکثرشان از شاگردان به واسطه یا مع الواسطه همین حکیم متاله ملا علی نوری اند (و) بر کرسی شریعت غراء، معارف حقه محمدیه را بر نفوس مستعده، القا می فرمودند و علم پروری و عالم پروری می نمودند، لکن مرحوم ملا علی نوری و حکیم سبزواری، در تعلیم حکمت متعالیه و تدریس کتب صدر المتالهین و مرحوم آقا میرزا محمد رضا قمشه ای و آقا میرزا هاشم اشکوری در تعلیم حقایق عرفانیه و تدریس صحف محیی الدین عربی و مرحوم میرزا حسن کرمانشاهی در تعلیم حکمت مشاء و تدریس زبر شیخ رییس، شاخص بوده اند و در شاگرد پروری و نشر اصول معارف انسانی، ممتاز. هر یک در فن دیگری، کمال تبحر را داشته است؛ جز این که در یک سمت شهرت یافته است؛ با حفظ این که والذین اوتوا العلم درجات».۱۲
همچنین علامه حسن زاده در نکته۷۶۱ از هزار و یک نکته درباره حاشیه بر اسفار ایشان می نویسد: « راقم این سطور حسن حسن‏زاده آملى وقتى در طهران به تنهائى در محضر مبارک آیه الله حاج میرزا احمد آشتیانى قدس سره العزیز تشرف داشت آنجناب را بر این تلمیذ دعا گویش لطفى خاص بود. در آن فرخنده محضر سخن از اساتید حضرتش بمیان آمد تا این که از جایش برخاست و به اندرون رفت و کتابى را بقطع وزیرى و قطر در حدود چهار انگشت و تمیز و با خط ممتاز و مجلد بود آورد و فرمود این تعلیقات مرحوم استاد ما میرزا حسن کرمانشاهى بر اسفار است که من خودم استنساخ کرده‏ام شما این نسخه را ببرید و استنساخ کنید و به من برگردانید. و لکن این کمترین کفران نعمت کرده‏است و عرض کرد اجازه بفرمایید وقتى درس و بحث تعطیل شده‏است و ایام تعطیلى تابستان فرا رسید به داعى مرحمت بفرمایید که با ضعف بصر و چندین درس و بحث مبادا نسخه زیاد معطل بماند و حضرتعالى را مورد لزوم واقع شود، فرمودند میل شماست که متأسفانه دیگر توفیق استنساخ آن را نیافته‏ام.»
ارتحال
تهران در سال ۱۳۳۶ قمری شاهد خاموشی یکی از ستارگان بلند آوازه تاریخ فلسفه بود. حکیم و فیلسوف بزرگ میرزا حسن کرمانشاهی که سن او بین ۸۰ تا ۹۰ سال بود، جهان خاکی را ترک کرد و به عالم ملکوت صعود کرد. نقل شده که پس از وفات وی، اوضاع مالی اش چنان بود که برای کفن و دفن معطل ماندند تا آن که آقا میرزا مهدی آشتیانی که از شاگردان او بود، عهده دار هزینه کفن و دفن وی شد.۱۳

پی نوشت: ـــــــ
۱. ستارگان حرم، ج۹، ص۵۵.
۲. ر.ک: تاریخ حکما و عرفا…، (چاپ قدیم)، منوچهر صدوقی سها، ص۶۰.
۳. ر.ک: همان، چاپ جدید، ص۴۳۳.
۴. شرح مقدمه قیصری، ص۳۲.
۵. شرح بر زاد المسافر، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، به تحقیق سید جلال الدین آشتیانی، ص۳۸۶.
۶. ر. ک کتاب حکایتهای عبرت آموز نوشته حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان
۷. تاریخ حکما و عرفا، چاپ جدید، ص ۴۳۴.
۸. همان، ص۴۳۵
۹. تاریخ حکما و عرفا، چاپ جدید، ص۴۳۵
۱۰. تمهید القواعد، ابن ترکه اصفهانی، به تصحیح و تعلیق استاد سید جلال الدین آشتیانی، ص۱۷
۱۱. ضمیمه دیوان ملا پریشان، از آثار خطی کتابخانه آیه الله العظمی گلپایگانی
۱۲. عرفان و حکمت متعالیه، علامه حسن زاده آملی، نشر الف لام میم، ص۷۱.
۱۳.ر.ک: تاریخ حکما و عرفا، ص۴۴۰.

var Accordion1 = new Spry.Widget.Accordion(“Accordion1”);

» خبرنامه حکمت اسلامی شماره ۳۰

انتهای پیام