نشست علمی “هم اندیشی در باب گفتگوی میان هگل و فیلسوفان مسلمان“ پنج شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷ از ساعت ۹ الی ۱۲ در سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:
دبیر نشست سرکار خانم مصطفوی: سلام و خیر مقدم خدمت طلاب، دانشجویان و اساتید گرامی عرض میکنم.
جلسهای که در خدمت شما هستیم از طرف گروه روششناسی علوم انسانی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار میشود. این جلسه بهانهای به جهت کتابی با عنوان «گفتگوی میان هگل و فیلسوفان مسلمان» است که دکتر طالبزاده تدوین کرده است. این گونه نشستها میتواند تجربهای بسیار عالی در باب گفتگوی میان حوزه و دانشگاه باشد که طی آن موجه و رویارویی پویا میان حوزه و دانشگاه شکل بگیرد.
ما مواجههای مختلف با هستی داریم و در نتیجه فلسفههای مختلف داریم. در مسئله گفتگو، ما از سقراط یاد گرفتهایم که گفتگوی اصیل در شرایط خاصی صورت میگیرد که نسبت به دیگری با فکر و روی باز مواجه شویم. رابطه در گفتگو نباید رابطه میان «خواجه و بنده» باشد بلکه یک رابطه من و تو که به دیگری حق بدهیم حرفش را بزند و اینکه احتمال بدهیم بخشی از حقیقت در اختیار دیگری باشد. امیدواریم این گفتگوها که ما ترتیب میدهیم این نتیجه را برای ما به ارمغان بیاورد تا معاصرت فلسفه اسلامی به آزمون گذاشته شود.
در هر امری باید وجوه مشابهت و مفارقت وجود داشته باشد تا امکان گفتگو فراهم شود. مشابهت سنت فلسفه اسلامی و فلسفه غرب این است که هر دو از یونان نشئت گرفتهاند. اما اختلافات زیاد است؛ فلسفه اسلامی به زندگی متعالی انسان توجه داشته ات ولی فلسفه غرب به آن توجهی نداشته است.
ملاصدرا یک گونه به کمال رسیدن در ما بعدالطبیعه در فلسفه اسلامی است. این را همه دانشمندان حوزه فلسفه اسلامی به خوبی میدانند. اما هگل آخرین متافیزسین فلسفه غرب است که عمق نهفته فلسفه غرب را نمودار میکند.
آن چه در کتاب جناب دکتر طالب زاده میخواهد عرضه شود یک گفتگوی سازنده است تا معاصرت فلسفه اسلامی آشکار و آزموده شود. بنده بسیار مایل هستم این جلسه یک نمونه گفتگوی اصیل و سازنده باشد و مطمئن هستم این جلسه برای چنین گفتگویی الگو میشود. از جناب دکتر طالبزاده خواهش میکنم نکاتی را که میخواهند خدمت دوستان ارائه بدهند.
تاریخچه تدوین کتاب
دکتر طالبزاده: سپاسگذاری میکنم از برگزار کنندگان این جلسه، کتابی تحت عنوان «گفتگوی میان هگل و فیلسوفان مسلمان» نوشته شد. دکتر پارسانیا در اواخر سال ۹۴ فرمودند که حضرت آیت الله جوادی آملی در جلد سوم اسفار که به بحث حرکت را تقریر میفرمایند، مایلاند که اگر امکان داشته باشد درباره حرکت در اندیشه غرب و اندیشه مدرن و به ویژه حرکت نزد هگل که صورت حرکت در دوره جدید است در جلساتی این مباحث مطرح شود و در نهایت در کتاب رحیق مختوم ذیل مباحث حرکت در فلسفه اسلامی نگاشته شود. من میپنداشتم سه رخداد بزرگ در فلسفه پدید آمده و بدون توجه به این سه رخداد بزرگ نمیشود محاورهای ترتیب داد و بحث اندیشه هگل را عرضه کرد. ۱. گسست میان فلسفه که با دکارت رخ داده که توجه به «اشیاء، طبیعت، خدا و حقیقت موجود به ما هو موجود که در مرکز تفکر فلسفی بود ناگهان به «من میاندیشم» تغییر پیدا کرد. ۲. رخداد انقلاب کپرنیکی کانت که در این رخداد سوبژکتیوته به عنوان مرکز عالم و تمام حقایق به عنوان پدیدارهایی به عنوان سوبژه مطرح شد. ۳. رخداد سوم ظهور اندیشه تاریخی است که در قرن ۱۹ رخ داد.
بنابراین صیرورت در فلسفه هگل تفاوتی بنیادین میان تلقی هگل از صیرورت و تلقی فیلسوفان سنتی وجود دارد و به این راحتی نمیتوان اینها را با هم مواجه کرد و نمیتوان هگل را از افق سنت، ارزیابی و نقد کرد. به همین دلیل بنده خواستم که به جای جلسه حضوری در خدمت آیت الله جوادی آملی، مباحث را بنگارم و به صورت این کتاب در آید که حدود یک سال تدوین آن طول کشید و بعد با دکتر پارسانیا خدمت آیتالله جوادی آملی رسیدیم و به ایشان تقدیم کردیم.
چرا گفتگو
افلاطون در رساله سوفسطایی میگوید: «آن گاه جنگ سختی درباره موجود، درباره هستی و درباره باشنده، میان غولها در گرفت« ، او گفت بحث از موجود، نبرد غولها، اما او وقتی از نبرد غولها سخن گفت از این نبرد تعبیر به گفتگو کرد و گفت باید غولها را فرا خوانیم و ببینیم نظر آنها درباره موجود چیست و غولها در مخاطبه با هم قرار میگیرند و فلسفه این گونه شکل میگیرد.
فوائد گفتگو میان فلاسفه
موضوع بحث در این جلسه «حرکت و صیرورت میان فیلسوفان اسلامی و هگل» است و این مهم زمانی شکل میگیرد که مبانی در نظر گرفته شود و مسائل بدون توجه به مبانی مورد بحث نباشد. گفتگوی میان فیلسوفان امکانات تازهای به وجود میآورد. عقل بروزات جدید پیدا میکند، فیلسوفان دشمنان هم نیستند بلکه نماینده عقلاند و ظهورات عقل را متجلی میکنند. فیلسوفان در گفتگوی با هم راههای تازه میگشایند و خرد جاودان در بستر این گفتگو بر تجلیات جدید آن افزوده میشود.
دکتر پارسانیا:
عمیقترین سطح گفتوگو، گفتوگو بین فرهنگها است و گفتوگوی بین فرهنگ در افق فلسفه اتفاق میافتاد فارابی هر فرهنگ را نیازمند کسانی میداند که در محدودۀ همان فرهنگ به مرزداری و مرزبانی از آن فرهنگ میپردازد. او این دسته از افراد را خواص هر فرهنگ مینامد، ولکن فارابی فیلسوفان را خواص بشریت میخواند، زیرا به سنجش و ارزیابی نه در درون یک فرهنگ خاص بلکه در بین فرهنگهای متعدد و مختلف میپردازند.
پارسانیا این نشست را از نوع گفتوگوی بین فرهنگها دانست و علامه طباطبایی و شهید مطهری را از پیشگامان این نوع گفتوگو در دوران معاصر خواند.
پارسانیا دربارۀ جریان تدوین کتاب، گفت: هنگامی که حدود بیست سال پیش آیتالله جوادی آملی تدریس مباحث حرکت جلد سوم اسفار را در جمعی خاص شروع کردند بنده در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران خدمت مرحوم دکتر احمدی عرض کردم خوب است همزمان با این بحث که چند سالی طول خواهد کشید دانشکده در جهت مباحث تطبیقی و یا ایجاد گفتوگو، رساله هایی را تعریف کند. این بحث در درون اتاق گروه فلسفه مطرح شد و آقایان دکتر داوری، غفاری و برخی دیگر از اعضای گروه هم بودند لکن آن زمان این کار انجام شد. حدود ده سال بعد هنگامی که تنظیم آن مباحث آغاز شد، بنده به آقای دکتر طالبزاده عرض کردم هنوز هم میتوان آن کار را انجام داد. ایشان محبت کرده و پاسخ مثبت دادند ولکن متأسفانه هنگامی کار به دست ما رسید که بحثهای حرکت در شش جلد به اتمام رسیده بود و مباحث اتحاد عاقل و معقول در حال تدوین بود.
جناب دکتر طالبزاده به جایگاه هگل در فلسفه جدید غرب اشاره کردند و بنده به نسبت او در تاریخ اندیشه غرب از یونان اشاره میکنم.
فرهنگ یونان فرهنگ اساطیری است، مسیحیت دینی توحیدی بود و در رُم سنت اسطورهای در مسیحیت رسوخ کرد، در فرهنگ اساطیری، تشبیه بر تنزیه غالب میآید، و این مسئله در شورای نیقیۀ اول و دوّم، و در مسیحیت نیز رسمیت یافت. در نیقیه اول از حلول خداوند در انسان بهگونهای یاد شد که «أب» همان «ابن» شد، و در نیقیه دوم این امر نسبت به روح القدس و عقل رخ داد. و بدینترتیب حق سبحانه و تعالی داخل در امور دیده شد بهگونهای که ممزوج با آنها شد؛ یعنی تقدیس و تنزیه حق مورد غفلت قرار گرفت.
به نظر بنده در تاریخ اندیشه غرب، هگل کاری را که در نیقیه دوم انجام شده بود به انجام رسانید؛ یعنی عقل نیز با حلول در عالم کثرت و عینیت با آن، جنبه متعالی و تنزیهی خود را از دست داد.
در جهان اسلام، عقل جنبه قدسی، ترانسندنتال و متعالی خود را حفظ میکند. و اثر تفاوت دو دیدگاه درباره عقل در برخی موارد و از جمله در بحث حرکت خود را نشان میدهد.
حرکت با مؤلفههای متعدد ششگانه همراه است: «متحرک»، «آغاز»، «انجام»، «مسافت»، «زمان» و «محرِّک» صدرالمتألهین پنج امر از این امور ششگانه را به یک حقیقت واحد بازمیگرداند. ولکن «محرِّک» را که فاعل حرکت است، به متحرک، مسافت، زمان و مانند آن ملحق نمیکند، و حال آنکه هگل این فاصله را در حرکت حفظ نمیکند.
دکتر یزدانپناه: گفتگوهای این چنینی هم بکر است و هم انسان را به تفکر وا میدارد. اساساً در این کتاب از اول گفته شده که هگل بر اساس انقلاب کپرنیکی صورت گرفته است. گفتگو میان دو بستر پر فاصله، باید به صورت واقعی صورت بگیرد. این انقلاب کپرنیکی بستر را بسیار پرفاصله میکند و شکاف بسیار بزرگی به ووجود میآورد آیا این صورت مسئله درست است که واقع را در مقابل ذهن بگیرم یا چنین واقعیتی نداریم و باید صورت مسئله را تغییر دهیم.
جناب دکتر طالبزاده تلاش کردند که هگل را برای فیلسوفان مسلمان پرمعنا کنند اما ادبیاتی جناب طالبزاده به کار بردهاند، مطابق ادبیات هگل نیست. جناب آقای طالبزاده در باب ایده مطلق که پایه مباحث صیرورت است مختصاتی را گفتند اما چون بسترها و مختصات دو فلسفه خیلی با هم فاصله دارد باید ببینیم چگونه باید تعبیر کنیم که برای فیلسوفان مسلمان معنادار باشد. من میگویم اگر فیلسوفان مسلمان میخواهند باب گفتگو را با هگل باز کنند و با او همراهی کنند، لازم ایت تا ایده مطلق هگل را «عقل هیولانی کل» بنامیم. میدانم که هگل ادبیات هیولانی ندارد اما فیلسوف مسلمان میتواند حقیقت و معنای «ایده مطلق» را بفهمد که عقل است و وجود نیست. از یک طرف عقل هیولانی کل؛ یک هویتی که بتواند هویت سریانی و هیولانی خود را داشته باشد و هر چه در هستی است از او به وجود آید. در این جا فیلسوف مسلمان میفهمد هگل چه میگوید. اگر حتی «عقل کل» میگفتم باز هم منظور هگل از «ایده مطلق» به دست نمیآمد.
ادبیات هگل را میتوان این گونه یک به یک بررسی کرد.
دبیر نشست: خود هگل قائل به گفتگو نیست و خودش را به تعبیری مصداق خاتم الفلاسفه میداند. اما کاری که آقای طالبزاده کردند سعی کردند امکان گفتگو فلسفه اسلامی و فلسفه هگل را فراهم کنند. به نظرم بحث سر این نبود که موضوعی در فلسفه اسلامی مطرح میشود و فلاسفه اسلامی پاسخ بدهند. این که ملاصدرا در حال گفتگو با هگل قرار گرفتهاند خود هگل اصلاً قائل به گفتگو است.
استاد یزدانپناه: مقصود من پاسخگویی نبود بلکه ادبیات گفتگو بود.
روشی جهت گشودن باب گفتگو
دکتر عسگری سلیمانی: میخواهم به روشی اشاره کنم که بتوانیم باب گفتگو را باز کنیم. تا باب گفتگوی مشترکی را باز نکنیم، امکان گفتگو فراهم نخواهد شد. برای این امر باید یک تفکر را پایه قرار بدهیم و بعد تفکر دیگر را بر اساس آن تفکر توضیح بدهیم نه نقد و بررسی کنیم. نقد و بررسی مسئله دیگری است. یکی از دشواریهای کتاب طالبزاده همین است که نمیدانیم کدام بخش آن اندیشه کدام فیلسوف است یا کدام بخشی آن تقریری است که فلسفه اسلامی و یا غربی صورت میگیرد. اصل را بر این میگذارم که هر چه که پارامیندس یا هیراکلتوس را جناب دکتر نقل میکند، همان را پارامیدنس و هیراکلتوس گفته است اما اشکالاتی در سیر بیان مطالب وجود دارد.
نقدی بر کتاب «گفتگوی میان هگل و فیلسوفان مسلمان»
آن چه را که راجع به پارامیدنس در کتاب جناب دکتر برداشت کردم چند مسئله است که میتواند شروع بحث حرکت باشد.
۱. هست نیست نمیشود، نیست هست نمیشود.۲. حرکت هم نیست شدن هست است و هم هست شدن نیست. ۳. در کثرت تنیدگی هست و نیست وجود دارد و ناهست، نیست که اصل امتناع تناقض است و چون اصل تفکر پارمیندس اصل امتناع تناقص است پس نمیتواند حرکت را بپذیرد. اما کثرت را در واقع میبیند و او برای حل این مسئله، تغییر و کثرت را به نماد نسبت داده است و ثبات در واقع است و تناقض در واقع نیست و در متن واقع و هستی تناقض رخ نمیدهد بلکه تناقض در نمادها است.
حرکت بخشی از بحث است و حتی خود تغییر حتی به صورت دفعی در اندیشه پارمیندس قابل پذیرش نیست. افلاطون پارمیندس را تأیید میکند. در سایهها تغیّر است و تغیّر در سایهها مشکلی ندارد. ارسطو به نظر بنده طبق بیانی که در این کتاب آمده میخواهد بگوید که همان طور که تناقض محال است، حرکت را میپذیریم و حرکت در بودها است البته بودی که در اعراض باشد. تا ملاصدرا هم حرکت را در اعراض میدانند. ارسطو میگوید حرکت در بودها رخ میدهد بدون اینکه تناقض باشد.
به نظر میرسد دو تا بحث وجود دارد. به حسب ظاهر متن دکتر طالبزاده، ارسطو تناقض را با همین بحث قوه و فعل حل کرده است. به این صورت که از وجود بالقوه، وجود بالفعل میآید. این جوری نیست که از وجود مطلق، وجود مطلق میآید که حرف پارمیندس نقض میشود. آیا با این سخن مشکل پارمیندس حل میشود؟ پارمیندس میگوید از بود بالقوه یک بود بالفعل را میخواهی که به آن میرسد. این بود بالفعل بعدی نیست که تناقض شود. اما پارمیندس میتواند بگوید این بود بالقوه یک نبود است که بود میشود. این مشکلی است که وجود دارد.
ارسطو میگوید: اگر متحرک در نقطه A بالفعل باشد ، در نقطه B بالقوه است.در این صورت دیگر تناقض نخواهد بود.
پارمیندس میگوید متحرک در نقطه A، هم هست و هم نیست. این تناقض با حرف ارسطو حل نمیشود.
در فلسفه اسلامی گفته میشود این هسته بالقوه درخت است و بعد درخت بالفعل میشود و تناقض نیست.
این سخن ارسطو برخی تناقضها را حل میکند و برخی را هم حل نمیکند و به نظرم بحث کثرت را اصلاً حل نمیکند.
دبیر نشست: بحثهای دکتر سلیمانی بسیار با اهمیت است و نیاز است که تا در جلسات متعدد مورد بحث و گفتگو قرار بگیرد. از جناب دکتر احسن خواهشمندم این نکته را هم مد نظر داشته باشند.
دکتر مجید احسن: نکتهای در بیان استاد یزدانپناه بود و این برای من خیلی خوشایند بود و آن اینکه برای باز شدن باب گفتگو باید جعل اصطلاح صورت گیرد و این به این معناست که گفتگو میان دو سنت امکان دارد.
من فکر میکنم نیاز است منطق گفتگو یک قدم عقبتر برود تا به یک سنت تصوری دقیقتر در هر دو سنت برسیم.
اولین نکته در مورد کتاب دکتر طالبزاده میخواهم بگویم به رسمیت شناختن فلسفه اسلامی و تلاش در به گفتگو گرفتن فلسفه اسلامی است. مرحوم فردی هم در این زمینه گفتگو کرده است اما او فلسفه اسلامی را به رسمیت نمیشناسد و فلسفه اسلامی را به دلیل غربزدگی کنار میزند. ایشان با سنت عرفانی با فلسفه غرب مواجه پیدا میکند. طبیعتاً اگر بخواهیم بحث فلسفه اسلامی و فلسفه غرب را پس بگیریم، باید نقاط افتراق به خوبی به تصویر بیاید. اگر مواجه ما با فلسفه مدرن به صورت صد تا گزاره لحاظ شود که باید نقد شود، این نقد در غرب صورت گرفته است اما تصویر دقیق موضع مخالف یک دغدغه در جهت باز شدن باب گفتگو است.
خانم دکتر مصطفوی گفتند که هگل اهل گفتگو نیست، خوب این طبیعی است که هر فیلسوفی فلسفه خودش را کاملترین فلسفه میداند. موضع من میدانم که نمیدانم سقراط، امکان گفتگو را فراهم میکند و ابتدائاً فهم تصوری دقیق از موضع مخالف باید صورت بگیرد و این در صورتی محقق میشود که فرد به فلسفه هر دو فیلسوف و به زبان مبدأ و مقصد تسلط داشته باشد.
رویکردهای مختلف در باب گفتگو
چند رویکرد در باب گفتگو اتفاق افتاده است:
در ابتدا رویکرد تأییدی است که فیلسوف اسلامی از موقعیتهای مناسب سیاسی و اجتماعی بهره میگیرند؛ همانند کندی.
رویکرد دوم رویکرد تحمیلی است که در کتاب جمع بین الرأین فارابی است.
رویکرد سوم رویکرد تجمیع است که در سهروردی و ملاصدرا اتفاق میافتد.
رویکرد چهارمی که در سنت اسلامی اتفاق میافتد که در قبسات میرداماد است، رویکرد تطبیقی است.
رویکردی که در کار دکتر طالبزاده است رویکرد معاصرت است.
لابشرط مقسمی در آثار هگل
دکتر طالبزاده: در این کتاب سعی من این بوده که اصطلاحات را به نحو درستی انتخاب کنم و این دو اندیشه را در یک بستر واحد وارد کنم. همه فلاسفه در یک بحث وارد شدهاند و آن بحث وجود است. مبانی متفاوت است اما همه در فهم حقیقت مشترکاند. بین نیچه و ملاصدرا در تلاش برای فهم حقیقت هیچ تفاوتی نیست.
این که میفرمایید لا بشرط مقسمی در آثار هگل نیست این درست نیست و هگل دارای رویکرد عرفان مسیحی است و در اوج اشنایی با عرفان مسیحی است. هگل آخوند مسیحی است و طلبه الهیات است و با همه الهیات مسیحی و عرفان مسیحی به شدت آشناست و هگل همه چیز بلد است جمجمه شناسی و شیمی و حتی تشریح بلد است و فلسفه هم بلد است اما هگل را باید با انقلاب کپرنیکی و کانت فهمید. عقل هیولانی کل هگل عین وجود است از نظر هگل عقل هیولانی همان وجودی است که عین هیولا است. نقدی که صدرا به شیخ اشراق کرده که آن چه میگوید هیولا است که هیولا عین عدم است. این وجود هیولانی عین عقل هیولانی است و این یک چیز است.
وجود محض هگل صرفاً در مرتبه هیولا است و وجود مطلق را که هگل پایان راه در نظر میگیرد، وجود لابشرط قسمی تحقق پیدا میکند.
راه ایجاد گفتگو
چارهای نیست مدام باید تمایز و اشتراک برقرار کنیم تا گفتگو صورت بگیرد. در ملاصدرا معقول بالذات وجودات نحو من الوجود است و در عین حال عقل است.
در هگل به نحو مطلق تحقق پیدا میکند و وجود ذهنی ندارد. باید اصطلاحات دقیق باشد تا این اتفاق بیافتد و من سعیام بر این بوده است در بحث ایدئالیسم از کانت سعی کردهام با فهم دقیق، مباحث را مطرح کنم نه اینکه بگوییم ایدئالیسم کسی است که سوفسطائی است در حالی که ایدئالیستها واقعیگراترین فیلسوفان هستند اما چرا میگویند ایدئالیست؟ به سبب اتفاقاتی است که در انقلاب کپرنیکی افتاد. هگل در کتاب منطق کبیر، منطق ارسطو را استنتاج کرده است. عمراً ارسطو چنین توانایی داشته باشد.
هگل تمام اقسام قضایا را استنتاج میکند. منطق ارسطو را به منزله تعینات وجود استنتاج میکند نه فقط تعینات عقل. ما در یک فضای دشواری در این گفتگو هستیم و دائماً در حال تزلزلیم که نکند اشتباه کنیم اما تلاش میکنیم که این گفتگو رخ دهد.
شرایط گفتگو
دکتر پارسانیا:
درباره شرایط گفتوگو اموری را میتوان بیان کرد: اوّل آنکه، اصل حقیقت را و نیز معرفت به حقیقت را انکار نکنند و کسانی که معرفت را برساخته و constructive میدانند، و برای آن ارزش صرفاً ابزاری و یا پراگماتیستی قائل هستند، و معنا را فاقد ذات وهویت میدانند، گفتوگو را بهعنوان عرصه وصول به حقیقت نمیتوانند بپذیرند.
امر دیگر این است که وصول به حقیقت به شناخت اموری متناظر به افق بیننده محدود نشود یعنی حقیقتی مشترک و «کلمهای سواء» بین طرفهای گفتوگو باشد و اگر هر یک از دو طرف حقیقتی را بداند که دیگری فاقد آن است، چگونه گفتوگو میتواند رخ دهد.
امر دیگر این است که شرط گفتوگو این نیست که دو طرف گفتوگو، معتقد باشند حقیقتی را نمیدانند بلکه این است که گفتوگو را از نقطۀ مشترک شروع کنند، و محل اختلاف را در تعلیق قرار دهند.
پارسانیا دربارۀ ترجمه سخن هگل برای جهان اسلام و ناظر به برخی از مباحث کتاب نیز به مفاهیم فلسفی جهان اسلام اشاره کرد، و در کاربرد مفهوم «وجود» به هشت امر پرداخت: «وجود به شرط شیء»، «وجود به شرط لا»، «وجود لا بشرط قسمی» و «وجود لا بشرط مقسمی». هر یک از این چهار امر، گاه از جهت مفهوم و گاه از جهت مصداق لحاظ میشوند. و احکام آنها در هر یک از این دو لحاظ نیز فرق میکنند . مفهوم وجود در فلسفه صدرایی، مفهومی است که از صمیم مصداق خود دریافت میشود و از این جهت از معقولات اولیه یعنی از ماهیات نیز اوّلیتر است.
«وجود بشرط لا» هنگامی که بهلحاظ مصداق آن در نظر گرفته شود، «صمد» و «بسیط» است؛ بهگونهای که مشتمل بر همه اشیاء بوده و هیچ یک از آنها نیست. سلب اشیاء از «وجود بشرط لا» به معنای عدم بودن آن نیست، بلکه به معنای سلب حدود عدمی اشیاء از آن است، و به سلبِ سلب باز میگردد.
مفهوم عدم از منطقۀ «وجود بشرط لا» و یا «لابشرط قسمی» و «مقسمی» اخذ نمیشود، و تنها از حوزه «وجود بشرط شیء» دریافت میشود و این مفهوم از حوزۀ «وجود بشرط لا» سلب میگردد و این مطلب در تقابل با قولی قرار میگیرد که به هگل نسبت داده شده است؛ یعنی در تقابل با قولی قرار میگیرد که « وجود بشرط لا» را عین عدم میخواند.
دکتر یزدانپناه: بنده اصطلاح وضع نکردم. کاری است که جناب دکتر دارند انجام میدهند اصطلاح به شرطی که گزینش در آن باشد راهگشاست.
یک وقت میگوید توانایی برای عقل نیست. در این صورت دیگر فلسفهورزی را باید کنار گذاشت. بنده معتقدم هگل اول بسترش عرفانی بود و در اولین نگاشتههایش فضای توحیدی خیلی قوی است و عقل هیولانی کل را جای خدا قرار داد ولی آهسته آهسته وقتی اندیشهاش شکل گرفت دیگر آن هگل در بستر عرفانی نیست. ایشان غیر از اکهارت است، اکهارت با زبان عرفی سعی میکند اندیشه خودش را توضیح دهد.
بنده عرضم این نیست که هگل وجود و اندیشه را یکی نمیکند. مختصاتی که هگل میگوید به سمت یک اندیشه سعی معقول میرود. هگل این ایدئالیسم آلمانی، بعد از کانت خودش را در بحث وجود درآورد و من این ها را قبول دارم. اما مختصاتی که بیان میکند، من از آن تعبیر به عقل هیولانی کل میکنم. هگل میگوید این وجود قسمی دارد خودش را در دل اشیاء کامل میکند. من میگوییم چقدر این وجود قسمی تهی است. احساس میکنم هگل آن اندیشه کل را یک انسانواره دیده است. اگر این باشد فیلسوف مسلمان ما میفهمد و به جد هگل دارد بحث وجود میکند. اما من میگوییم الان برای فیلسوف مسلمان باب گفتگو باز میشود و میگوید این وجودی که میگویی چرا این قدر حقیر است؟ چرا هویت آن، «رحمت کل و قدرت کل» نیست؟ چرا هویت آن، «اندیشه» شد. من میفهمم بستر کانتی که دارد برایش چیزس جز اندیشه نگذاشته است. عقل کلی که ایشان مطرح کرده است حقیقتاً وجود است. اما سراسر علم است. علمی که هویت آن وجود است این خیلی فرق دارد.
امکان گفتگو
در مورد امکان گفتگو قائل به امکان گفتگو هستم. اما آن جایی که از یکدیگر فاصله میگیریم کجاست؟ اگر آن نقطه را پیدا نکنیم و در سرشاخه ها بحث کنیم به عمق مطلب نخواهیم رسید. البته بنده معتقدم بحثی با عنوان تعین بخشی عقل، یعنی عقل با مبانی که قرار میدهد خود را مقید میکند و خود را محدد میکند. خودش را به سمت چیزی میبندد و به سمت چیزی میگشاید. خاصیت عقل این است.
نقد کتاب « گفتگوی میان هگل و فیلسوفان مسلمان »
اشکالی که به این کتاب باید وارد شود این است که هگل از طریق مفهوم خیز برمیدارد به سمت واقع. در این جا کنار گذاشتن نفس الامر سنتی معنا دار نیست. ولو بگوید من این کار را انجام نمیدهم و این اندیشه کل است که دارد انجام میدهد. سؤال من این است که همین بیانی که آقای دکتر گفتند که تحربهای از خود حقیقت باید داشت، حقیقت وراء قرار میگیرد تا صحبت وراء میکنید مسئله مطابقت، نفی انقلاب کپرنیکی را هم باید قبول کرد.
دکتر عسگری سلیمانی: هر فیلسوفی اندیشهای را مطرح میکند، یعنی باب گفتگو را باز کرده است. اگر اندیشه من مکتوب شد یا گفته شد و ارائه شد، یعنی باب گفتگو باز شده است و مخاطب میتواند بپرسد و این در اصول مشترک رخ خواهد داد. مگر اینکه طرف سوفسطائی باشد. اما باید سراغ اصول مشترک رفت. اتفاقا جناب دکتر طالب زاده در این کتاب دارند که من میخواهم در سراسر این کتاب اصل امتناع تناقض را حفظ کنم و هگل هم ایم اصل را قبول دارد. منتها فضا را میبرد در مسیری که آن امتناع تناقض نیست.
اصطلاح لابشرط بیشتر در حوزه عرفان در بحث وجود که مطرح میشود یک وجود مقسم قرار میگیرد که به آن لابشرط مقسمی میگویند. بعد حداقل سه قسم پیدا میکند: ۱. بشرط لا. ۲. بشرط تعیین و بشرط شئ. ۳. لابشرط.
ملاصدرا بشرط لا را واجب الوجود قرار میدهد. لابشرط مقسمی را من برداشت نکردم که راجع به آن احکام خاصی گفته باشد. لابشرط مقسمی در حوزه عرفان همان وجود خداست. لابشرط قسمی یکی از احکامی است که متقید به قید شده است. علامه طباطبائی لابشرط مقسمی را یک بحث فلسفی کرده است و نشان میدهد که حکم الواقعیه حکمش واجب الوجود است. جالب است ما میتوانیم در این فضا بیاییم. آن وقت که هگل میگوید: وجود مطلق است و هیچ تعیینی ندارد این کدام وجود است؟ آیا لابشرط مقسمی را میخواهد بگوید؟ مختصاتی که به آن اشاره میکند میتواند همان لابشرط مقسمی باشد. باید توجه داشت که اگر وجود را در قسم آوردید حتما مقید به یک قیدی شده است.
دکتر احسن: اگر چه ممکن است فیلسوفان در ابتدا مواجه حقیقت را به نحوه غیر مفهومی یافته باشند اما گزارششان در یک دستگاه مفهومی عقلانی صورت میگیرد. ما با گزارش مفهومی فیلسوف مواجه هستیم. پس به دقت باید این مفاهیم استخدام شود.
نکته دیگر اینکه در آغاز گفتگو انا و ایاکم معنا ندارد. بشر عباد الذین یستمعون القول یعنی در نزدیک شدن مبادی تصوری باید تصور دقیق صورت بگیرد و در انتهای بحث موضع گیری صورت بگیرد. به نظرم همین انحای گفتگو میتواند محل بحث باشد.
شرط گفتگو
دکتر نوبهار: آن طور که استفاده بردم از فرمایش بزرگان که من اسم آن را شرط گفتگو گذاشتم: مانند گشادگی ذهن داشته باشند. وصول به حقیقت را ممکن بداند. طرفین گفتگو در مواضع برابر باشند. مبادی تصوری بحث از قبل روشن باشد. روی مباحث مبنایی بحث شود نه بر روی شاخهها. محاسبهگری درباره گفتگو داشته باشیم.
از جناب طالب زاده سؤال میکنم اگر احتمالی بدهیم که حقیقتی نزد دیگران باشد، ولو اندک و اگر مؤظف باشیم که حقیقتی را که در نزد خود داریم، به دیگران عرضه کنیم، آیا نباید از تمام این پیششرطها صرف نظر کنیم و حقیقت را به دیکران برسانیم؟
دکتر طالبزاده: تمام هدف این کتاب این است که به نحو معاصر فلسفه را فهم کنیم. اما براین اینکه این مطلب به وضوح برسد ما باید در فرهنگ جهانی سخن بگوییم. ما باید بتوانبم مواجهه کنیم. اگر وارد این تعامل شویم حقایقی در مباحث اسلامی هست که میتواند در اختیار جهانیان قرار بگیرد.