موضوع: نقد قرائت انسانی از دین
ارائهدهندگان: حجّه الاسلام و المسلمین دکتر ابوالفضل ساجدی و حجّه الاسلام و المسلمین دکتر احمدحسین شریفی
دبیر علمی: حجّه الاسلام و المسلمین دکتر محمّد جعفری
مکان: سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی
دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم
خدمت تمامی سروران و حضّار گرامی عرض سلام، ادب و احترام دارم. از کارشناسان محترم حجج اسلام آقای دکتر ساجدی و آقای دکتر شریفی که قبول زحمت فرمودند و در این نشست با عنوان “نقد قرائت انسانی از دین” شرکت کردند تقدیر و تشکّر میکنم.
در این نشست با موضوع “نقد قرائت انسانی از دین” که در حوزهی فکری-معرفتی ما چه در عرصهی نخبگانی و چه در عرصهی اجتماعی و عمومی بحث بسیار جدّی، کاربردی و بالفعل است در خدمتتان هستیم.
ضرورت بررسی قرائت انسانی از دین
از حدود یک و نیم قرن اخیر به این سمت که تفکّر مدرن به جهان اسلام راه پیدا کرد، در مورد منطق فهم و شناخت دین همواره چالشهای جدّی وجود داشته است و همچنان هم ادامه دارد. مهمترین چالش این است که آیا دین و مدرنیته با هم قابل جمع هستند یا خیر. در این راستا، دیدگاههای کاملاً مختلفی مطرح شده است.
دیدگاهی که روشنفکران دینی ما کاملاً به آن پایبند هستند و از آن دم میزنند این است که دین و مدرنیته با هم قابل جمع است و ما میتوانیم آنها را در کنار یکدیگر بنشانیم. اساساً میتوان دین را بر اساس مبانی مدرنیته فهم کرد و به نحوی مورد بازاندیشی و بازسازی قرار داد. این اندیشه همواره مورد چالش عالمان اسلامی بوده است. از این جهت که معتقد هستند که این نحوه فهم از دین، به تحریف دین و خالی کردن محتوای آن از هویّت اصلی و اساسیاش منجر می شود.
به هر حال یکی از رویکردهایی که بعد از انقلاب اسلامی و خصوصاً در یکی دو دههی اخیر طرح شده این است که باید از دین یک قرائت انسانی ارائه کنیم. این رویکرد از ناحیهی بعضی از روشنفکران دینی دامن شده و مورد تبلیغ واقع میشود. بر اساس این رویکرد اگر دین بخواهد در دورهی مدرن به حیات خود ادامه دهد و بقا پیدا کند، حتماً باید با قرائت انسانی پیش برود و اگر قرائت انسانی از دین صورت نگیرد، دین نمیتواند در دورهی مدرن و در جوامع مدرن حضور پیدا کند.
حال اینکه قرائت انسانی از دین چیست و مؤلّفههای آن کدام است؟ چه شاخصههایی دارد؟ در چه مبانی و ادلّهای ریشه دارد و آیا قابل دفاع است یا خیر؟ موضوع بحث این جلسهی ما است و در محضر اساتید مکرّم و کارشناسان محترم به آنها پاسخ خواهیم داد. با این مقدّمه وارد بحث میشوم و پرسش نخست را از محضر جناب آقای دکتر شریفی میپرسم: اساساً قرائت انسانی از دین چیست و چه مؤلّفهها و شاخصههایی دارد؟
دکتر شریفی: بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین إنّه خیر ناصرٍ و معین و الصّلوة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین
خدمت سروران عزیز، حضّار محترم، اساتید و کارشناسان گرامی عرض سلام، ادب و احترام دارم. سؤال شما در حقيقت دو سؤال است: سؤال از چيستي قرائت انساني، که ناظر به مقام تعريف است، و سؤال از شاخصهها و مؤلفههاي آن که ناظر به مقام توصيف است.
چیستی قرائت انسانی از دین
طبق تبیین آقای محمّد مجتهدشبستری -صاحبنظر این قرائت- و مستند به کلمات، آثار و سخنان مکتوب و منتشر شدة وي، قرائت مرسوم و سنّتی از دین، «نگاه به دین از منظر خداوند» است. بر طبق این قرائت، خدایی وجود دارد که مطالباتی از انسان دارد و دستوراتی را ابلاغ کرده است. این دستورات در قالب وحی و توسّط پیامبران برای بشر بیان شده است و دستورالعمل زندگی، احکام، ارزشها، حقوق و مقرّرات را مشخّص میکند و انسان نیز باید تمام افکار، اندیشهها و ایدههای دیگرش را با این شاخص بسنجد. در حقیقت، بر اساس قرائت مرسوم و سنتي، دین شاخصی برای زندگی انسان است. اما وي معتقد است در مقابل این قرائت، بايد «قرائتي انسانی از دین» ارائه دهيم. عنوان زیبایی است و ممکن است این تصوّر را به وجود آورد که این قرائت در مقابل قرائت حیوانی (غیرانسانی) از دین قرار دارد. حال آنکه ایشان قرائت غیرانسانی را همان قرائت فوق بشری یا فوق انسانی – يعني همان قرائتي که از منظر خدا به انسان نگاه ميکند- میدانند. منظور وي از قرائت انسانی از دین عبارت است از «نگاه به دين از منظر انسان». در این قرائت اینکه خدایی هست یا نیست، اساساً موضوعیّت ندارد بلکه باید دید انسان چه نیازها، مطالبات، خواستهها و حوائجی دارد و دین را چطور و برای چه چیزی درست کرده است. در حقیقت دین امری برساخته (جعل و قرارداد) انسان است و این انسان است که دین را جعل میکند، ميسازد، تبليغ ميکند و ارائه میدهد.
پس نخستین ویژگی قرائت انسانی از دین این است که معیار و ملاک تحلیل و معرّفی دین، خود انسان است. اگر برای معرّفی دین از خدا و وحی آغاز کنیم در واقع همان قرائت مرسوم و متعارف را در پیش گرفتهایم امّا اگر از انسان، نیازها و تجربهی دینی او، و اینکه چرا به سمت جعل دین رفت آغاز کنیم قرائت ما قرائت انسانی خواهد بود.
ایشان در تکملة همین نکته، نکتة دیگری بیان میکند و میگوید قرائت انسانی از دین در مقابل قرائتی از دین قرار دارد که دین را مجموعهای از معارف، دادهها، اطّلاعات و دستورالعملها میداند؛ مجموعهای مدوّن و مکتوب به نام وحی. وی تصریح میکند که بر اساس قرائت انسانی از دین، اساساً دین از جایی نیامده است و پیدایش آن دقیقاً مانند علم، هنر و فلسفه است. همانطور که هنر از جایی نیامده و از آسمان به زمین ریزش نکرده بلکه ساختة خود بشر است یا علوم تجربی و فلسفههای مختلف تماماً برساختة خود انسان است، دین نیز همینطور است؛ از جایی نازل نشده، بلکه خود بشر آن را تولید کرده است.
ایشان در پاسخ به این پرسش که در عبارت قرائت انسانی از دین یا دین انسانی، آیا صفت انسانی برای دین فقط ناظر به بُعد فلسفی، جهانبینی و اعتقادی است یا ابعاد ارزشی، حقوقی و تقنینی را هم شامل میشود؟ تصریح میکند که همة اینها را شامل میشود. اساساً قرائت انسانی از دین به این معناست که حقوق و ارزشها در عرصههای مختلف سیاست، اقتصاد، هنر، فرهنگ تماماً انسانی (برساخته و تولیدشده توسّط انسان) باشد.
بنابراین، اساساً دین نمیتواند با فلسفه، علم و هنر –اعمّ از علوم انسانی و تجربی- در تعارض باشد. چون دین یکی دیگر از برساختههای خود انسان است، همان انسانی که علم و هنر را تولید کرده است. انسان نمیتواند در تعارض زندگی کند به گونهای که دین یک چیز بگوید و علم چیز دیگر. مگر علم را چه کسی تولید کرده است؟ خود انسان. دین را چه کسی تولید میکند؟ خود انسان. بنابراین، اگر تعارضی باشد در سطح است و واقعاً تعارض وجود ندارد. در هر عصر و مصری در عرصة علم، فلسفه، هنر و دین به تولید، ساختن و جعل نیاز داریم.
نکتة ديگري دربارة چیستی قرائت انسانی از دین از نگاه جناب شبستري این است که ایشان میگوید بر اساس این قرائت، علوم مرسوم اسلامی نظیر فقه، تفسیر، اصول و … – مخصوصاٌ فقه – که در ادبیات رایج به آنها علوم اسلامی گفته میشود نه تنها باید انسانی شوند؛ بلکه اساساً سخن گفتن از علوم انسانی اسلامی بیمعنا است. علوم مرسوم و رایج اسلامی باید انسانی شوند. آنچه که در طول تاریخ به نام فقه اسلامی ساخته شده است باید انسانی شود. حتّی منابع این علوم به اصطلاح اسلامی هم باید انسانی دیده شوند؛ منظور از منابع همان قرآن، سنّت و خود پیامبر است.
بنابراین، برخلاف آنچه در بدو امر به ذهن میرسد که شاید منظور از قرائت انسانی از دین قرائتی باشد برای انسان، در سطح انسان و مطابق با فطرت او، میبینیم که قرائت انسانی از دین یعنی اینکه از دید انسان به دین نگاه کنیم و آن را برساختة انسان بدانیم. چنین قرائتی طبیعتاً با حالات عصری و مصری انسان تناسب دارد.
مؤلّفههای قرائت انسانی از دین
اما دربارة بخش دوم سؤال جناب دکتر جعفري، يعني سؤال از مؤلفههاي و شاخصههاي قرائت انساني از دين، برخی از مهمترین مؤلّفههای قرائت انسانی از دین که از کلام ایشان به دست میآید را عرض ميکنم:
- پیوند هرمنوتیک با دین و سنّت
ایشان معتقد است که در تلقّی قرائت انسانی از دین به دنبال حقیقت دین است و میخواهد حقیقت، روح و گوهر دین را بیان کند. به تعبیر دیگر در پی ضدّیّت با دین نیست. اساساً هرمنوتیک با دین ضدّیّت ندارد. بنابر تلقّی ایشان، هرمنوتیک سنّت را پذیرفته است که آن را مطالعه میکند، برای سنّت اصالتی قائل است و به آن تعلّق خاطر دارد. تعلّق خاطر به سنّت و به دین، جزو لوازم هرمنوتیک دینی است. ایشان میگوید تمام حرف من این است که باید پیام اصلی دین را گرفت و آن عبارت است از موحّدانه زیستن و نه جز این – نه اصول و عقایدی خاصّ. عقاید، اصول، قوانین، احکام، دستورات و … جزو دین نیست و باید حقیقت دین را احیا کرد که عبارت است از زيست موحدانه داشتن و اين را يکي از مؤلفهها و شاخصههاي قرائت انساني از دين برميشمارد.
- تعارضزدایی از رابطة علم و دین
ایشان میگوید من دغدغة دین را دارم و به دنبال تعارضزدایی از علم و دین هستم. چون دین مرسوم تعارض بسیاری با علم دارد –این را پیشفرض گرفته است-، با علم نمیسازد و سازگاری ندارد. راه حلّ این است که حقیقت دین را احیا کنیم و حقیقت دین عبارت است از موحّدانه زیستن. موحّدانه زیستن با هر نوع تلقّی از علم و هنر سازگار است! هنر هر وضعیّتی داشته باشد با موحّدانه زیستن منافات ندارد. علم هر جایگاهی داشته باشد با موحّدانه زیستن منافات ندارد! آنچه که مهمّ است حقیقت دین است و این حقیقت با علم تعارض و تضادّی ندارد.
اگر بر احکام دین تکیه کنیم و ارزشهای موجود در متون ديني را به نام دین معرّفی کنیم تعارض پیش خواهد آمد. حقوق دینی با حقوق بشر – منظور وي، علامیّة جهانی حقوق بشر است- سازگاری ندارد. حقوق، ارزشها و احکام دین دربارة خانواده با احکام و ارزشهای موجود انسان مدرن ناسازگار است؛ مثلاً ارزشهای دینی دربارة ازدواج با ارزشهای انسان مدرن در مورد ازدواج سازگاری ندارد. راه حلّ تعارضها این است که سراغ حقیقت دین برویم.
داستانی هست که دو نفر با هم اختلافات بسیاری داشتند. بعد از مدّتی یکی از آن دو میگوید الحمدلله مشکل حلّ شد. از او میپرسند مشکل را چطور حلّ کردید؟ میگوید او را کشتم. در برنامة جناب آقاي شبستري نيز تعارضزدایی به این شکل اتّفاق میافتد که بگوییم دین یک حرف بیشتر ندارد: “لا اله الاّ هو”، سایر مسائل دینی مندرآوردیها، برساختها و جعلیّات پیامبر است. 1400 سال پیش مدّعی بود که دین را آورده است و این پیام را منتقل میکند و بعد علما در طول 1400 سال این سخنان را گفتهاند در حالي که اساساً دين آوردني نيست؛ نبايد تصور کرد که دين بايد از جايي بيايد. دين در درون خود انسانها است.
- قرائتپذیری دین
از دیگر ویژگیها و مؤلّفههای این قرائت، عصری، ناپایدار، نسبی و وابسته به شرایط بودن است. ایشان روی این ویژگی بسیار تأکید میکند و به همین دلیل با تعیین اصول مشخّص و ثابت برای دین مخالف است. معتقد است اگر بگوییم دین یک امر ثابت دارد مثلاً عدالت یا ظلم، حسن و قبح ذاتی و ثابتی دارند، نه تنها ضدّ انسانی است بلکه ضدّ خود دین نیز است.
این سخنان واقعاً شگفتانگیز و باور نکردنی است ولی در ادامه خواهید دید که بسیار بیشتر از این پیش میرود. عمده اثر ایشان با عنوان قرائت نبوی از دین مشتمل بر 15 مقاله است. البتّه این تئوری به ایشان اختصاص ندارد ولی عنوان قرائت انسانی از دین مختصّ ایشان است و من جای دیگری ندیدهام. با این حال هیچ حرف جدیدی در کلام ایشان نیافتهام. تماماً از سخنانی است که برخی از هرمنوتيستهاي غربي، به ويژه هرمنوتيستهاي آلماني، و پارهاي از روشنفکران دینی در جهان اسلام دربارة دین و هرمنوتیک دینی مطرح کردهاند. ایشان تمام آن سخنان را یک کاسه کرده و به شکل یک نظریّه با این عنوان ارائه داده است.
- دین عبارت است از زیست موحّدانه
ایشان میگوید مسلمان زیستن و مسلمان بودن چیزی جز پیمودن راه پیامبر نیست. امّا راهی که پیامبر پیش پای ما گذاشته است چیزی جز زندگی موحّدانه نیست و زندگی موحّدانه هم هیچ اقتضائی ندارد. اینطور نیست که زندگی موحّدانه به معنای عمل به دستورات پیامبر باشد. دستورات مربوط به این پیام نیست؛ بلکه به 1400 سال پیش اختصاص دارد. اینکه ازدواج کنید مربوط به جامعهای بود که ازدواج در آن رواج داشت، پیامبر نیز به تبع ارزشهاي حاکم بر همان جامعه، به ازدواج توصیه میکرد. یا اینکه ازدواج به چه صورتی باشد به دلیل این بود که ازدواج در آن زمان به آن شکل بود. کیفیّت تقسیم ارث ربطی به پیام پیامبر ندارد. ایشان هم مانند بقیّة مردم عرب بود که 1400 سال پیش زندگی میکردند. آنها میگفتند ارث به این صورت تقسیم شود، ایشان هم میگفت همانطور تقسیم شود. البتّه اصلاحات اخلاقیای در آن انجام داد. مثلاً تأکيد و توصيه ميکرد که حقّ دختران و زنان را بدهید، آنها مظلوم هستند به آنها زور نگویید.
در آن زمان تقاص و قصاص وجود داشت منتها تا در اغلب موارد به صورتي خيلي وحشیانه و خشن صورت میگرفت. مثلاً اگر یک نفر از یک قبیله کشته میشد ممکن بود قبیلة مقتول 10 نفر از قبیلة قاتل را بکشد. پیامبر فتیلة خشونت و وحشیگری را کمی پایین آورد ولی وحشیانه بودن آن در جای خود باقی است. –عذرخواهی میکنم که این عبارت را به کار میبرم ولی بیان خود ایشان است- هنوز وحشیانه، خشن و غیرانسانی است، ولی هنر پیامبر این بود که قدري فتیلة آن را پایین آورد و الاّ آن زمان هم انسانهای بیدار، روشنفکر و فرهیختهای بودند که حتّی همین حرف پیامبر را هم غیرانسانی میدانستند ولی کاری از دستشان بر نمیآمد. پیامبر نهایتاً تا این حدّ توانست تعدیل کند.
پس پیام پیامبر موحّدانه زیستن است نه عمل به دستورات و توصيههاي حقوقي و فقهي و سياسي و اقتصادياي که بيان کرده است. آن دستورات هیچ ارتباطی با دین ندارد و اساساً اگر کسی به آنها عمل کند دیندار نیست! چیزی به نام ضروری دین و اصول اعتقادی نداریم همة اینها جعليات و برساختههاي فقهای شیعه و سنّي است. چه کسی گفته است که دین یعنی نماز خواندن؟ دین زیست موحّدانه است و این در هر زمان و نسبت به هر فردی هر شکلی میتواند پیدا کند. البتّه نمیگویم که عبادیّات را خیلی تغییر دهند ولی بر آنها هم نمیتوان زیاد اصرار کرد. عبادیّات هم تغییرپذیر هستند. مثلاً ممکن است اکنون ما شکل دیگری از نماز را برای رسیدن به آن روح معنوی، عرفانی و تعلّق به حقیقت هستی جالبتر بدانیم و همان را انتخاب کنیم!
پس تلقّی عصري و ناپایدار از دین اختصاصی به قوانین، حقوق، مقرّرات و احکام قضایی ندارد. این تکنیکها یک نحوه اشتراک دارند ولی اگر کسی بگوید ما تکنیک بهتری سراغ داریم مثلاً یوگا بهتر از نماز، معنویّت و آرامش فراهم میکند میتواند آن را به کار گیرد. آنچه که مهم است اين است که «الا بذکر الله تطمئن القلوب» و ذکر خدا نيز که موجب آرامش دلها ميشود همان موحّدانه زیستن است؛ امّا در مورد شکل آن، پیامبر در آن زمان، آنگونه گفت مثلاً فرمود به حجّ بروید و 7 بار طواف کنید ولی امروز هر کس هر طوری بهتر میداند همانطور ميتواند عمل کند. بايد مطابق با عصر و اقتضائات دوران مدرن حرکت کرد!
- اصالت دادن به اعلامیّة جهانی حقوق بشر
آخرین نکته دربارة مؤلّفههای این قرائت که بسیار روی آن تأکید دارد و میتوان گفت نخ تسبیح اندیشة ایشان است: اصالت دادن به اعلامیّة جهانی حقوق بشر است. دهها مقاله و سخنرانی پیرامون این مسأله دارد که در حال حاضر اصل برای بشر و حتّی مسلمانان اعلامیّة جهانی حقوق بشر است.
من چند نکته در این زمینه عرض میکنم:
1- ایشان تصریح میکند که من به مؤسسة سنت گابریل در اتریش دعوت شدم و با 10-15 نفر از متخصّصان مسیحی و عدّهای هم از گوشه و کنار جهان اسلام طیّ 7 جلسه متعهّد شدیم و امضا کردیم که در کشورهای خودمان 10 اصل را ترویج کنیم و یکی از آن اصول، اعلامیّة جهانی حقوق بشر است. من موظّف هستم و تعهّد دادهام که آن را ترویج کنم. در واقع ایشان ترویج این اعلامیّه را تعهّد اخلاقی خود میداند.
2- باز هم از تصریحات ایشان است که امروز خدا هم از ما انسانها حقوق بشر غربی را میخواهد. اگر همین الان خدا پیامبری بفرستند معیار آن پیامبر، عمل کرددن به اعلامیّة جهانی حقوق بشر خواهد بود. آن زمان پیامبر حقوق بشر جاهلیّت را متناسب با آن روز گفت. امروز اگر وحی تجدید شود بر اساس اعلامیّة حقوق بشر غربی خواهد بود.
3- فراوان و مکرّر تصریح میکند که حقوق جزای اسلام نظیر سنگسار، قصاص، قطع دست دزد، و اعدام خلاف وجدان انسان امروز است. چون جهانیان اینها را نکوهش میکنند پس اموري غیرانسانی هستند -منظور از جهانیان هم همان غرب است-.
4- تنها راه مبارزه با داعش این است که علمای اسلام رسماً اعلام کنند که از این به بعد ما با قرآن کاری نداریم، حقوق قرآنی را کنار میگذاریم و اعلامیّة جهانی حقوق بشر را در جهان اسلام حکمفرما ميکنيم. در اینصورت است که داعش از بین خواهد رفت.
کسي از ایشان پرسید: شما که جرائم ارتکابی در عالم اسلام را ناشی از اسلام و حقوق اسلامی میدانید و معتقد هستید که داعش چون حقوق اسلامی را معیار خود میداند مرتکب این جرائم میشود، چرا در آمریکا که این همه جنایت صورت میگیرد نمیگویید اعلامیّة جهانی حقوق بشر ایراد دارد؟
ایشان پاسخ داد: آن جرائم به دلیل این است که عدّهای از دموکراسی سوء استفاده میکنند. خشونتهای کشورهای حامی حقوق بشر و دموکراسی ربطی به دموکراسی و حقوق بشر ندارد؛ امّا خشونتهای کشورهای اسلامی، بدون شکّ مربوط به قرائتشان از دین است و ريشة آن همان دستورالعملهاي قرآني است!
دبیر علمی: از جناب آقای دکتر شریفی بسیار تشکّر میکنم. تبیین جامع و کاملی از چیستی قرائت از دین ارائه دادند و مؤلّفهها و شاخصههای آن را هم اشاره فرمودند.
گرچه مؤلّفههای قرائت انسانی از دین به نحوی در دیدگاههای سایر روشنفکران دینی نیز دیده میشود امّا شکل خاصّ آن را اساساً جناب آقای محمّد مجتهد شبستری مطرح کرده است و تأکید بیشتری بر این قرائت دارد. خصوصاً بحث قرائتپذیری دین و اینکه امروزه سایر قرائتها اساساً منفی و مطرود است و قرائت انسانی از دین باید حاکم باشد. ایشان قرائت انسانی –با شاخصههایی که جناب آقای دکتر شریفی فرمودند- را به عنوان قرائت نبوی از جهان معرّفی میکند؛ یعنی ریشهها و مبانی آن را در قرائت نبوی از جهان میداند و معتقد است که پیامبر نیز این قرائت را داشته است و بر همین اساس امروز هم ما باید این قرائت را اجرا کنیم.
از آقای دکتر ساجدی تقاضا میکنم در مورد اینکه ما این قرائت را به هستیشناسی و جهانبینی پیامبر کاملاً چفت و بست کنیم و معتقد باشیم که نگاه پیامبر به هستی، چنین قرائتی را فراهم کرده است توضیح دهند. در همین راستا در مورد چیستی این قرائت هم اگر توضیحاتی دارند بفرمایند.
دکتر ساجدی: بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
بنده هم خدمت عزیزان بزرگوار مخاطب عرض سلام و احترام دارم. امیدوارم خداوند به ما توفیق فهم کلام الاهی و پایبندی به آن را عطا فرماید.
معنای قرائت انسانی از دین
همانطور که فرمودند عبارت قرائت انسانی از دین اصطلاحی است که آقای شبستری به کاربرده و روی آن تأکید کردهاند. اگر چه محتوای آن چندان تازه نیست ولی اصطلاح را ایشان مطرح کردهاند.
منظور ایشان از این عبارت، نگاه انسان منقطع از وحي، به دین است؛ یعنی دین را از نگاه چنين انساني بیان کنیم. به عبارت دیگر انسانشناسي محدود، ناقص و غيرجامع را اصل قرار دهیم {و شناختی از انسان، چیستی او و نیازهایاش داشته باشیم} و با این انسانشناسی سراغ دین برویم. {دین دستوری از طرف خداوند به ما دیکته نکند بلکه در حقیقت ما هستیم که از دین طلب میکنیم. البتّه ما هم نه به عنوان کسی که نیازمند است و نیازهای خود را در تمامی ابعاد شناخته است. در حقیقت ما میگوییم دین چه چیزی را باید به ما بدهد.}
بنابراین طبق نظر آقای شبستری ابتدا یک انسانشناسی غيرديني میکنیم و بر پایهی این انسانشناسی سراغ دین میرویم. در حالی که از نظر ما قضیه بر عکس است. ما هم قبول داریم که برای تأمین نیازهای خودمان سراغ دین میرویم ولی سراغ دین رفتن ما مثل سراغ طبیب رفتن است. وقتی سراغ طبیب میرویم که بیماریای داشته باشیم. اصل اینکه سراغ طبیب برویم توصیهی عقل به ما است. عقل به ما میگوید تو بیماریای داری، اگر جلوی آن را نگیری بدتر خواهد شد. پس باید بروی راه درمانی برای آن پیدا کنی. امّا وقتی سراغ پزشک میرویم دیگر ما نیستیم که به پزشک میگوییم چه چیزی برایمان تجویز کند.
دلیل آن هم این است که ما بررسی کردهایم و دیدهایم که در عرصهی مباحث معرفتشناسی محدودیّتهایی در شناختهایمان داریم. عقل داریم ولی تواناییهای عقل ما محدود است. تواناییهایی دارد و کاستیهایی. قرآن هم میفرماید: )وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ([1]. یکی از دلایل مراجعهی ما به وحی این است که چیزی به ما میگوید که نمیدانیم.
بدون اشراف كامل بر جهان درون و برون ما و نحوه پيوندهاي شبكه اي در اين جهان، انسان نمي تواند برنامه ي هدايتي و مسير كمال خود را تعيين كند. كشف مسير هدايت بشر در گرو شناخت انواع تعاملات و ارتباطات میان نفس و بدن، ارتباط ميان ابعاد مادّی و غیرمادّی درون ما، ارتباط ميان جهان درون و برون، ارتباط میان امور فیزیکی و متافیزیکی این جهان، و ارتباط ميان اين جهان و جهان دیگر است. هر يك از اينها زوايايي دارد که برای ما ناشناخته است. محدوديتهاي ما در شناخت انسان سخني نيست كه فقط ما ان را بيان كنيم بلکه برخي از انديشمندان غربي هم به ان اذعان دارند. روانشناسی غرب تا مدّتها عمدتاً جنبهی مرضی داشت و بیشتر بر درمان بیماران روانی متمرکز بود. امّا به تدریج مسألهی سلامت روانی[2] مطرح شد و روانشناسی وارد این عرصه شد و به تبیین آن پرداخت. بعد از آن روانشناسان به تدریج به این نتیجه رسیدند که تأمین سلامت روان هم به تنهایی برای حلّ مشکلات کافی نیست و باید سراغ سلامت معنوی[3] برویم.
این پلّههایی که در غرب طیّ میشود برای چیست؟ طبق اعترافات خودشان در کتابهای متعدّد و مقالات کثیری که نوشتهاند، میگویند ما پیچیدگیهایی داریم که هر قدر نسبت به آنها اشراف بیشتری پیدا کنیم بهتر میتوانیم مشکلات فرد و جامعه را حلّ کنیم.
قرائت انسانی از دین عمدتاً یک نگاه اومانیستی به دین دارد. به این معنا که ما مبنای اومانیسم را بپذیریم. ایشان در عباراتشان بر این مسأله تصریح دارند که در دورانی زندگی میکنیم که دنیا و علم متحوّل شده است. دوران ما دوران اومانیسم است و ما باید پیشرفتهای علم را بپذیریم.
پرسش ما این است که پیشرفتهای علم در علوم تجربی بوده است یا انسانی؟ اگر پیشرفت در علوم تجربی اتّفاق افتاده است که مشکلی را حلّ نمیکند. ما هم از تکنولوژی استفاده میکنیم و استفاده از آن را نفی نمیکنیم. امّا اگر بفرماييد پیشرفت در علوم انسانی اتّفاق افتاده است و علوم انسانی باید به ما بگوید که انسان چیست و چه نیازها و کاستیهایی دارد؟ پاسخ اين است كه پيشرفتهاي علوم انساني ما را از دين بي نياز نمي كند. اساساً اختلافات جدّی ما با علوم انسانی غربي همینجا است. غرب تئوریهای متعدّدی در باب انسانشناسی دارد و یکی از دلایل اصلیای که باعث شده است که ما از اسلامیسازی علوم سخن بگوییم، مبانی انسانشناختی علوم غربی است و در جای خود کتابهایی در مورد آن نوشته شده است.
از مطالبی که ایشان بارها و در موارد مختلف بیان کردهاند معلوم میشود که ایشان درستی برخی امور را مفروض گرفتهاند. مثلاً ايشان مدعي است كه حقوق بشر غربی و مبانی آن تماماً صحیح است و بايد پذيرفته شود. سوال ما از جناب اقاي شبستري این است که چرا شما در اموزه هاي اسلام تردید میکنید امّا در آن طرف (غرب) تردید نمیکنید؟ در مورد انديشه هاي اسلامي میگویید این اندیشهها مبانی خاصّی دارند و امروز باید آن مبانی را نفی کنیم، آیا مباني طرف مقابل را جاي گفتگو نمي دانيد.
قرائت ايشان از اسلام سبب ميشود كه اسلام نيز مانند مسيحيت فاقد شريعت و توانايي لازم اثرگذاري در فرد و اجتماع شود. چنين مسيحيتي غرب را به وضعیّت کنونی آن تبدیل کرده است. یک دین بیخاصیت، یک مسیحیّتی که نمیتواند مشکلات روانی، اجتماعی و معنوی غرب و چالشهای فراوانی را که با آنها مواجه است حلّ کند. قرائت اقاي شبستري از اسلام همین روند را در مورد اسلام به ما پیشنهاد میدهد.
جایگاه قطعیّت و صدق در گزارههای کلامی- اعتقادی
در بحث مؤلّفههاي دين، ایشان تأکید دارند که آموزههای اسلام را باید به سه بخش تقسیم کنیم: 1- عقاید، 2- اعمال و شعائر نظیر نماز و روزه، 3- احساسات درونی و دینی یا تجربهی دینی. مبنای ایشان در تئوری قرائت انسانی از دین این است که میگوید در حال حاضر از میان این سه قسمت، تجربهی دینی درونی هستهی اصلی است و بقيه بايد تغيير يابند.
ايشان همچنين تاكيد دارد كه امروزه معنا ندارد که از یک گزارهی قطعی در دين سخن بگوییم.
از نظر ایشان تفاوت کلام جدید و کلام قدیم در دو مقوله است و اکنون ما باید سراغ کلام جدید برویم. وي مي گويد کلام قدیم دو ویژگی داشت:
1- دست یافتن به عقاید قطعی را ممکن میدانست. مثلاً اعتقاد به اینکه خدا وجود دارد، پیامبر از طرف خداوند است، قیامتی وجود دارد، بهشت، جهنّم، پاداش و عذاب وجود دارد عقاید حقّهی صادق و قطعی هستند.
2- گزارههای اعتقادی گزارههای ناظر به واقع هستند. اگر میگوییم بهشت هست یعنی بهشت واقعاً وجود دارد، اگر میگوییم جهنّم هست یعنی جهنّم واقعاً وجود دارد.
در کلام جدید هر دوی این مبانی رخت بربستهاند و قرائت انسانی از دین ناظر به وضعیّت فعلی جهان است. در جهان فعلی قطع جايي ندارد. بنابراین گزارههای کلامی هم نه قطعی هستند و نه ناظر به واقع؛ این ویژگیها مربوط به گذشته بودند. اکنون ما به دنبال کارکرد این گزارهها هستیم و کارکردها نیز متفاوتاند. باید بررسی کنیم که کدام گزاره کارکرد بیشتر و کدام گزاره کارکرد کمتری دارند. بنابراین در بخش عقاید تابع زمان هستیم. در بخش شعائر نیز همینطور است. هستهی اصلی دین تجربه است. هر کس باید ببیند که تجربهی معنوي خود را چگونه و در چه زمانی میتواند تامين کند. ممکن است کسی بخواهد مثل مسيحيان يا يهوديان فقط هفته اي يك روز به کلیسا برود، دیگری هفتهی دو روز و هر کس هر ساعت از روز که بخواهد.
پاسخ ما به جناب آقای شبستری این است که:
- اگر گزاره قطعی نداريم چرا شما: 1- عقاید غربی را قطعی در نظر میگیرید و به آنها التزام دارید، 2- حقوق بشر را قطعی میدانید، 3- گزارهی “الان عقاید قطعی وجود ندارد” را میپذیرید، حال آنکه خود این گزاره قطعی است، 4- نسبیگرایی را که حتماً میپذیرید، 5- اینکه میگویید “دوران عمل به شعائر ديني گذشته است و آن شعائر دیگر التزام ایجاد نمیکند” را قطعی میدانید.
بنابراین در واقع شما نسبت به فهم ديدگاه رقيب خود قطعیّت را ردّ میکنید اما نسبت به ديدگاه غرب و ديدگاه خودتان، آن را قبول میکنید.
- نفي باورهاي قطعي و بنيادين اسلام و نفي شريعت مستلزم دور شدن از مسير قرب الهي و كمال است. اگر فرد در این جهان فهمید كه کمالاش در قرب الاهی است، قرب الاهی لوازمی دارد، از جمله اینکه باید دستورات خداوند را اطاعت کند. این نیاز در زمان حاضر پدید نیامده بلکه در طول تاریخ برای انسانها وجود داشته است.
اساساً فرد سراغ دین نمیرود تا دین به او بگوید که نیاز به رشد معنوی دارد بلکه فرد سراغ دین میرود تا دین به او بگوید چگونه به بهترین وجه نیاز خود را برآورده سازد. در این دنیایی که کالاهای متعدّد وجود دارد و تجارتهای مختلفی صورت میگیرد فرد چه کند تا در این بازار کلاه سرش نرود و در دام عرفانهای کاذب نیافتد، چه کند که از سرمایههای وجودیاش بهتر بهره ببرد. اینها دلایل مراجعهی فرد به دین است.
- اینکه شما هستهی اصلی و مرکزی دین را تجربهی دینی میدانید و معتقدید که سایر بخشها و مؤلّفههای دین را باید کنار گذاشت، پاسخاش این است که دین نيامده تا به ما بگوید که باید این تجربه را به فعلیّت برسانیم چون اين را عقل مي فهمد، اگر هم دين بگويد ارشاد به حكم عقل است. دين امده تا در مورد چگونگی به فعلیّت رساندن اين ظرفيت معنوي ما را راهنمايي و هدايت كند. همانطور که عقل به ما میگوید سراغ کمالمان برویم امّا در اینکه چگونه برویم ابهاماتي دارد لذا بهترین راهاش این است که در اين جهت از دین بهره ببریم. عقل به من میگوید اگر سراغ پزشک نروی از دنیا میروی، امّا عقل نميگويد دقيقا چه داروهايي را مصرف كنيد تا سالم بمانيد. بلكه پزشک به اين سوال پاسخ مي دهد.
به نظر مي رسد كه مهمّترین مؤلّفهی قرائت انسانی از دین، تأکید بر هستهی مرکزی دین يا همان تجربهی دینی است. خلط بین ایمان و دین نیز از همینجا ناشی میشود. ایمان یک امر قلبی، احساسی و شخصی است. هر کس یک ایمان و احساسی دارد ولی دین ارائهدهندهی گزارههایی است که به انسان کمک میکند تا در مسیر الاهی تواناییهای خود را به احسن وجه شکوفا کند. دین به انسان میگوید چگونه قلب و فکرش را بسازد و چگونه جامعهاش را هدایت کند.
همانطور که پزشکی یک دانش است و توصیههایی مشتمل بر گزارههای توصیفی، هنجاری، بیولوژی دارد و دستوراتی را تجویز میکند، دین نیز دو دسته گزارههای توصیفی و تجویزی دارد. انسان اگر عمل کند به نتیجه میرسد و اگر عمل نکند به نتیجهی دیگری میرسد. ایمان یک امر شخصی است ولی دین ارائهدهندهی مجموعهای از گزارههای توصیفی و هنجاری است. گزارههای توصیفی عقاید نام دارند و گزارههای هنجاری را اخلاق و احکام میگوییم. همانطور که گزارههای توصیفی و هنجاری در پزشکی و روانشناسی با یکدیگر ارتباط دارند این دو دسته گزاره با هم ارتباط دارند. این پاسخ اجمالی ما به این مسأله است.
دبیر علمی: از جناب آقای دکتر ساجدی تشکّر میکنم. عبارتی از جناب آقای شبستری عرض میکنم:
در دورهی مدرن آدمیان میخواهند قاعدهها و راه و رسمهای زندگی درونی و شخصی خویش را خودشان تعیین کنند. در این مرحله، زندگی معنوی در پرتو قواعد و مقرّرات مشخّص دینی از قبل موجود اداره نمیشود؛ یعنی اساساً برای این قبیل از انسانها نه تنها آتوریته وجود ندارد بلکه قواعد، راه و رسم، ارزشها، معیارها، حقّ و باطلهای معتبر از پیشتعیینشدهای هم وجود ندارد.
سروران و اساتید معظّم به نیکی به مؤلّفهها و شاخصها قرائت انسانی اشاره کردند. من این نکته را عرض کنم که گفتمان روشنفکری دینی، یک گفتمان تأثیرگذار در دهههای گذشته بوده است؛ یعنی از حدود یکصد سال پیش که ما با این گفتمان مواجه بودیم، به رغم دیدگاهها، شخصیّتها و رویکردهای مختلفی که داشته رویکرد کلّی آن به بازسازی دین بر اساس مبانی مدرنیته معطوف بوده است و مدلی از این بازسازی تحت عنوان قرائت انسانی از دین توسّط شخص آقای مجتهد شبستری ارائه شده است و ما در مقام یک بحث علمی، فکری و معرفتی در مورد آن هستیم.
امیدواریم که در فضای فکری جامعه، زمینههایی فراهم شود تا از نزدیک و به دور از تعصّب، تضارب فکری صورت گیرد. به خصوص که آقای شبستری در جاهای مختلف ادّعای مناظره دارد و میگوید مراجع را به مناظره طلبیدم و هیچیک جلو نیامدند و مانند اینها. زمینههای متعدّد فراهم شده است و شخصیّتها و اندیشمندان مختلف اعلام آمادگی کردهاند که رو در رو و به شکل کاملاً صریح مناظرهی علمی داشته باشند ولی ایشان نپذیرفته و در واقع در این وادی گام برنداشته است. به هر صورت همانطور که بزرگان نیز تأکید کردهاند آنچه برای ما مهمّ است این است که این بحثها را در قالب علمی و در فضای اندیشهای جلو ببریم و البتّه در این فضا اندیشهها نقد هم بشوند و نهایتاً یک تفکّر صحیح و سلیم بر فضای عقلانی و اسلامی ما حاکم باشد.
در بحث مبانی قرائت انسانی از دین، آقای شبستری به بحث قرائت نبوی از جهان پرداخته و طیّ 15 مقاله آن را تئوریزه کرده است. من اشارهی کوتاهی به برخی از مدّعیّات ایشان در این بحث میکنم و بعد در این زمینه در خدمت آقای دکتر شریفی خواهیم بود.
ایشان 4 ادّعای اصلی را در این زمینه مطرح میکنند:
- محتوای قرآن یک روایتِ کلان است و نه اِخبار از چگونگیهای جهان و واقعیّات هستی.
- این روایت کلان، روایت ناشی از فهم تخیّلی پیامبر است که در زیستجهانِ وحیانی پیامبر اتّفاق افتاده است نه روایت حوادث عالم خارج.
- جنس زبان این قرائت استعاری است نه جنس معرفتبخش و شناختی.
- بر اساس سه مؤلّفهی پیشین، متن قرآن قطعاً گفتار انسانی و نوشتهشدهی انسانی -شخص پیامبر- است. بنابراین بافت زبانی حاکم بر این گفتار نیز بافت زبانی انسانها است و باید بر اساس چارچوبهای انسانی فهم شود.
اینها مدعیّات ایشان در قرائت نبوی از جهان است. من در این قسمت از آقای دکتر شریفی خواهش میکنم اگر نکات تکمیلی در مورد قرائت نبوی دارند بفرمایند و بعد از آن به مبانی قرائت انسانی از دین بپردازند.
دکتر شریفی: بسم الله الرّحمن الرّحیم
این قرائت و تلقّی از دین مانند هر نظریّة دیگری بر مجموعهای از مبانی مبتنی است و به نظرم ایشان هم مبانی خود را به طور شفّاف و دقیق بیان کرده است. این مبانی عبارتاند از: مبانی هستیشناختی، زبانشناختی، انسانشناختی –که آقای دکتر ساجدی به برخی از آنها اشاره کردند-، قرآنشناختی و پیامبرشناختی. با توجّه به تنوّع، تعدّد و تکثّر سخنانی که در این قسمت وجود دارد، من با اجازة دکتر جعفری و دوستان عزيز، روی مبانی دینشناختی ایشان تمرکز میکنم. زیرا آن نوع خاصّ قرائت نبوی که به آن اشاره کردند نیز از دل این مبانی به دست میآید.
بررسی مبانی دینشناختی قرائت انسانی از دین
- دین، امری است برساختة بشر
یکی از مبانی دینشناختی ایشان -که در قسمت اول عرایضام اشاره کردم- این است که مکرّر تصریح و تأکید میکند که دین برساختة بشر است نه نازل شده از جانب خداوند. نکتهای که به عنوان تکمله در اینجا عرض میکنم این است که ایشان میگوید اگر کسی معتقد باشد که دین را خدا نازل کرده است، این اعتقاد اساساً ضدّ قرآن است. قرآن نه گفته است و نه میپذیرد که دین از ناحیة خدا نازل شده است! اساساً خدا دینی نازل نکرده است! در قرآن آمده که خدا کتاب را نازل کرده است امّا در مورد دین هرگز چنین چیزی در قرآن نیامده است. قرآن صرفاً از انسانها میخواهد دین موجود در نزد انسانها را برای خدا خالص کنند: «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّين» دین را برای او خالص کنید. خلوص در دين هم به اين است که فقط موحّدانه به عالم نگاه کنيم. امّا نگفته است که دین را خدا نازل کرده است. بنابراین، ایکه گفته ميشود وحی نازل شده از جانب خداوند است و اسلام از ناحیة خداوند نازل شده است چنین حرفی ضدّ قرآن است.
ایشان تأکید میکند این سخن که “خدا دین را نازل کرده است” هر چند بسیار مشهور است و 1400 سال تکرار شده ولی اصلاً کسی نفهمیده است که چه میگوید. خدا کتاب نازل کرده است و منظور از کتاب یک متن و مجموعهای از اطّلاعات و دادهها است. انزال کتاب به معنای انکشاف مستمرّ است. انکشاف مستمرّ یک زیستجهان وحیانی بر پیامبر اسلام که وی در آن زیستجهان همة جهان هستی را آیات و کلمات پایانناپذیر خدا تجربه میکرده است. امّا حتّی اینکه آیا این تجربه واقعی بوده است یا نه، هیچ ضرورت و دلالتی وجود ندارد. پیامبر انسانی بود که اینطور میدید و هستی مثل یک کتاب در برابر چشم او جلوهگر شد و او آن کتاب را میخواند. منظور از انزال کتاب این است و این را دیگران نفهمیدهاند.
تعابیری هم که در قرآن زیاد به کار رفته است نظیر اینکه میفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، «يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك» و امثال آن هرگز به معنای این نیست که خدا واقعاً نازل کرده است. این آیات صرفاً بیانگر این است که پیامبر فکر میکرده است که از جانب خدا مأموریّت دارد. یا معنای آن این است که پیامبر فرض کرده که اگر خدا میخواست با انسانها سخن بگوید همین سخنانی را که من میگویم میگفت نه اینکه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْر» به معنای این باشد که واقعاً خدا نازل کرده است.
من تعمّد دارم که عین عبارات ایشان را به صورت صریح و شفّاف بیان کنم تا شما خودتان در مورد این دیدگاه قضاوت کنید و معلوم شود که عليه دين و قرآن و پيامبر اسلام چه سخني ميتوان گفت که ايشان نگفته است. به ویژه اینکه ایشان تبلیغات و مظلومنماییهایی میکند و میگوید جوّ خفقان و اقتدارگرایی به ما اجازه نمیدهد. هر هفته در حسینیّة ارشاد جمهوري اسلامي ايران، در جمع پارهاي از دانشجويان و علاقمندان خود، حاضر میشود و عليه دين و قرآن و پيامبر هر سخني که دوست دارد آزادانه ميگويد. ايشان تعمد دارد که در جمع افراد نامتخصص و ناپخته در اين مسائل چنين سخناني را بگويد و بعد ادعا ميکند که ديگران اصلاً نميفهمند که ما چه ميگوييم! مثلاً در جمع دانشجويان برخي از دانشگاهها صنعتي و فني و مهندسي، در نقد فقه و حقوق اسلامي سخن ميگويد و حاضر نیست که اين مدعيات خود را در جمع متخصصان و محققان اين عرصه بيان کند.
- تردید در اصل وجود خدا
يکي ديگر از مباني دينشناختي قرائت انساني از دين اين است که ايشان ميگويد اینکه گفته ميشود دین از ناحیة خدا نازل شده است یک حرف بسیار بیربط است! اصلاً خدا کیست؟ اگر من عبارت خودش را نخوانم باور نمیکنید کسی که تا چند سال پیش روحانی و معمّم بود و خود را در حدّ مراجع میدانست چگونه این سخن را گفته است! ایشان در تاریخ 6/2/94 مقالهای با عنوان چگونه مبانی کلامی و فقهی فروریختهاند را منتشر کرد. در این مقاله میگوید:
«وقتی نمیتوانیم وجود خدا را با دلیل اثبات کنیم نمیتوانیم ادّعا کنیم که خداوند در یک زمان و مکان معیّن با یک انسان مشخّص (حضرت محمّد) با الفاظ و جملات متن قرآن سخن گفته است، چه رسد به اینکه بگوییم کتاب نازل کرده است. اصل این مطلب زیر سؤال است.»
پس یکی دیگر از مبانی دینشناختی ایشان این است که اصلاً معلوم نیست خدا باشد یا نباشد و سایر مطالب دربارة دین را باید بر این اساس بررسی کنیم.
- وحی یک قرائت و خوانش از جهان است
اساساً وحی به معنای دریافت مجموعة اطّلاعات و دادهها نیست بلکه یک تلقّی، قرائت، خوانش و منظر از جهان است. در مورد این مبنا قبلاً بحث کردم و ديگر توضيح نميدهم.
- زبان دین زبان بیان واقع نیست
از دیگر مبانی دینشناختی ایشان این است که زبان دین زبان بیان واقع نیست. هدف پیامبر این بود که دیگران مشغول مسألة خدا شوند. امّا اینکه از چه راهی و به چه صورتی اساساً مهمّ نیست و اهمّیّتی برای پیامبر ندارد. مسأله این نیست که واقعاً نشانههایی وجود داشته و پیامبر آنها را دیده و بیان کرده است مثلاً معادی وجود داشته باشد و پیامبر بگوید. پیامبر اینطور تجربه کرده و دیده است و هیچ دلیلی برای حقّانیّت این تجربه نمیتوان بیان کرد. و يا مسأله این نیست که اصلاً قوم لوطی وجود داشته است یا نه، پیامبر چیزهایی میگفت تا به مردم بفهماند خدا خیلی مهمّ است و دست خدا در عالم فعّال است. هدف او اين بود که مردم به خدا دل بدهند و مشغول او شوند. اينکه واقعاً ابراهیمی بوده است یا نه، اصلاً اهمّیّت ندارد. این مسائل اصلاً اولویّتی ندارد. عین عبارت ایشان این است:
«اصلاً پیامبر نمیگوید خدا هست او میگوید من عالم را اینگونه میبینم. خدایی واقعاً هست یا نه در دین مسأله نیست؛ ممکن است خدا نباشد. پیامبر اینگونه دیده است. آیات مربوط به معاد هیچیک ناظر به واقع نیست. در قرآن گزارههای اخبار از واقع وجود ندارد. یک تفسیری از انسان است که انسان اینگونه پدید میآید، اینطور زندگی میکند و اینطور میمیرد و یک چرخة انسان را توضیح میدهد. یک تفسیر، تلقّی و قرائت از حیات انسان».
امّا در مورد اینکه به چه دلیل این سخنان را میگوید و مبنای سخناناش چیست میگوید به هنگام مطالعة قرآن به من الهام شد که گزارههای قرآن گزارههای خبری نیست! بلکه نوعی قرائت از جهان است:
«در یکی از ساعات مطالعة قرآن بر من آشکار شد که آیات قرآن دربارة آسمان و زمین و تمام پدیدارهای جهان گزارههای اخباری نیست.»[4]
در پاسخ به این پرسش که چرا گزارههای قرآن از واقع خبر نمیدهد هم میگوید اصلاً واقع چیست؟
پس تا اینجا دو دلیل برای این مبنا، از زبان خود ايشان بيان کرديم:
1- خودم تجربه کردم و هنگام قرائت قرآن بر من الهام شد.
2- اصلاً واقع چیست و واقع را چه کسی ساخته است. این یک تحفة یونانی و ارسطویی است که به جان مسلمانان افتاده است. واقعیّت کجا بود، واقعگرایی چیست؟ در ادیان ابراهیمی، هندی و بودایی اصلاً چنین چیزی مطرح نیست.
3- دلیل دیگر ايشان بر اینکه قرآن از واقع خبر نمیدهد و اخبار دین اصلاً اخبار از واقعیّت نیست این است که این نظریّه با حالات روحی خودم سازگارتر است:
«روایت دانستن قرآن –نه خبر از واقعیّت- خیلی سازگاری دارد با وضعیّت وجودی فعلی من؛ یعنی در حال حاضر خوانش خودم از خودم یک خوانش روایی است. خودم خودم را روایت میکنم. دنبال این نیستم که نفس چیست، روح چیست، میمانم یا نمیمانم. همین خوانش را هم از قرآن دارم. اصلاً قرآن هم میخواسته است یک روایت و یک تلقّی پیامبر را بیان کند نه اینکه واقعاً این هست. اینکه من واقعاً میمانم یا نمیمانم برایام مهمّ نیست. من خودم را اینگونه روایت میکنم و خودم را اینگونه بیان میکنم».
- انکار عصمت پيامبر
عصمت در وحی و در پیامبری معنا ندارد. سخنان قبلی ایشان نشان میداد که باید به اینجا برسد. ايشان معتقد است حتّی اگر وحی سخن خدا باشد، هرگز به صورت کامل و ناب به دست ما نرسیده است و امکان دریافت معصومانة آن وجود ندارد، بلکه از مجاری تاریخ و فرهنگ است. پیامبر یک انسان بوده و هر طور که خودش تلقّی کرده بیان کرده است. پیامبران و اولیاء دین انسانهای عادی هستند، اهل اشتباهاند، قطعاً مرتکب اشتباه شدهاند ولی در یک چیز مرتکب اشتباه نشدهاند و آن چیزی که معصومانه ابلاغ کردهاند دعوت به خدای یگانه –همان زیست موحّدانه- است. هیچگاه از این منحرف نشدهاند. امّا مسائل دیگر همه سخنان بیدلیل و بیربط است چون عصمتی ندارند. و يا اینکه گفته میشود امامان و پیامبران دارای علم غیب هستند نیز سخن بیربط و نادرستی است. تاریخ چنین قضاوتی در مورد آنها ندارد. اگر علم غیب داشتند چرا شهید شدند! اگر علی علم غیب داشت چرا آن شب به مسجد رفت؟ رفت که کشته شود؟ حسین اگر علم غیب داشت چرا رفت که کشته شود؟ پیامبران حتّی علوم رایج عصر خودشان را هم نمیدانستند چه رسد به علم غیب. کجا از شیمی و فیزیک سخن گفتهاند. اگر علم غیب میدانستند چرا فیزیک و شیمی نگفتند.
اساساً یا باید بگوییم پیامبران بشر نیستند یا اگر بشر هستند یعنی مثل بقیه هستند؛ اهل غفلت، خطا، وهم و خیال و اهل گناهاند. اینهمه گریه و عبادتشان برای چه بوده است؟ مگر میشود نمایشی و تصنّعی باشد؟ اینهمه نالههای علی و دعای کمیل او که میگوید “کم من قبیح سترته” دروغ میگفت؟ نه، علی خیلی مبتلا بود، بسیاری را خدا پوشانده بود و او تشکّر میکرد، خیلی را هم نپوشانده است و ما در طول تاریخ آنها را دیدهایم. واقعاً مبتلا بودند و مبالغه نمیکردند ولی هنرشان این بود که تلاش میکردند خودشان را نجات دهند به همین دلیل گریه میکردند، توبه میکردند و میگفتند خدایا بپوشان.
اصلاً میدانید این عصمت برای پیامبر و ائمّه از کجا آمده است؟ از تجسّد مسیحی آمده است. اینها فکر کردند اینها هم خدا هستند. بله، اگر خدا باشد گناه نمیکند ولی اینها خدا نبودند.
دوستان عزيز و حاضران در جلسه به خوبي آگاهند که اينها ابتداييترين و قديميترين شبهاتي است که مخالفان پيامبران و اولياي دين عليه عصمت و ويژگيهاي اختصاصي آنان بيان ميکردند. روح اشکال آنان هم اين بود که پيامبران و امامان چون بشرند پس حتما معصوم نيستند بلکه بايد مثل ساير ابناء بشر گناهکار و آلودهدامن و … باشند! هر چند ما در کتاب پژوهشي در عصمت معصومان که 20 سال پيش تدوين شده است همه اين شبهات را که البته آن زمان به ذهن جناب شبستري نيامده بودند! طرح کرده و پاسخ دادهايم، در عين حال در پايان جلسه نيز نکاتي در اين زمينه عرض خواهم کرد.
- امکان صدور سخنان متناقض از پیامبر در قرآن
ایشان میگوید نبیّ ممکن است سخن متناقض بگوید، قرآن ممکن است تناقضاتی داشته باشد. اینها چیزهای عجیب و غریبی نیستند چون در آن روزگار در ميان مردم سخنان متناقض بود و قرآن نيز داستان همان روزگار را نقل میکنند. پس میتواند پر از تناقض باشد و هیچ مسألة عجیبی نیست!
- تاریخمندی آموزههای دینی
در قسمت قبل به این مبنا پرداختم. ايشان معتقد است که حتّی عبادات ديني هم آموزههايي تاريخمند هستند. ادبیات قرآنی دربارة قصاص، نکاح، خانواده و … مربوط به آن زمان است. الان مدلهای جدید خانواده وجود دارد. ازدواج انسان با حیوانات چیز شنیعی نیست! 10 کشور که از کشورهای مدرن و پیشرفته هستند ازدواج همجنسبازان را به رسمیّت شمردهاند. هر سال هم 3-4 کشور به آنها اضافه میشود و مطمئن باشید 10-15 سال آینده یک امر طبیعی در کلّ دنیا خواهد شد. البتّه آن زمان نبود و بد بود ولی در این زمان دیگر نمیتوان گفت بد است!
نکاح به این شکل لزومی ندارد، ازدواج با حیوانات هم جایز است و هیچ اشکالی ندارد، چون بشر مدرن به آن تن داده است. البتّه قبلاً نبوده است ولی خلاف دین نیست و اگر یک مسلمان همجنسبازی کرد نباید گفت که مسلمان واقعی نیست. مسلمان واقعی یعنی موحّدانه زیستن؛ اگر همجنسبازی کرد، شراب و گوشت خوک خورد نگویید مسلمان واقعی نیستی. اینها مربوط به 1400 سال پیش بوده است و فقها هستند که اینها را مرتّب زنده میکنند. اینکه یک شکل ازدواج را ظالمانه و شکل دیگر را عادلانه بدانیم مربوط به زمان است؛ قبلاً عادلانه نبوده ولی اکنون عادلانه تلقّی میشود.
- نفی اعتبار نهایی برای گزارههای دینی
همانطور که از سخنان قبلی ایشان هم استخراج میشود گزارههای دینی را هم دارای اعتبار نهایی نمیداند. میگوید یک مؤمن واقعی حتّی برای گزارهی خدا وجود دارد نمیتواند اعتبار نهایی قائل شود. یا گزارهی خدا عالم است اصلاً نمیتوانیم بگوییم صد در صد معتبر است. معلوم نیست که واقعاً اصلاً خدایی باشد یا نباشد و اگر باشد عالم باشد یا نباشد. آنچه که دین از انسان میخواهد به طور خلاصه و عامیانه این است که دلات پاک باشد و این یعنی موحّدانه بزیّ. چطور موحّدانه بزیّیم؟ – ظاهراً ایشان از این عبارت خیلی خوشاش میآید چون دائماً تکرار میکند-. هیچ اقتضائی جز اقتضائات متناسب با عصر ندارد. شرط مسلمانی عمل به آموزههای اسلامی نیست فقط زیست موحّدانه است.
پرسش: آیا زیست موحّدانه شکل و فرم خاصّی دارد یا نه؟
ایشان میگوید: نه، موحّدانه زیستن نه یک معنای واحد دارد و نه فرم واحد. موحّدانه زیستن در عصر حاضر میتواند به شکل یهودیّت، آنچه مسلمانان میگویند، مسیحیّت یا هر طور دیگری باشد. مسلمان بودن وابسته به پیروی از یک فلسفه، علم، دین یا هنر خاصّی نیست. از هر فلسفهای میتوان تغذیه کرد و اشکالی ندارد. نباید بگوییم این را نیچه گفته که ملحد بوده یا مارکس گفته است. اصلاً فلسفه هیچ ربطی به نوع زیست مسلمانی ندارد. چون زيست مسلماني چيزي جز موحّدانه زیستن نيست.
- پذیرش سکولاریسم به معنای دقیق کلمه
آخرین مبنای دینشناختی ایشان که باز هم از اندیشههای قبل به دست میآید پذیرش سکولاریسم به معنای دقیق کلمه است. ایشان میگوید دین اگر حرفی داشته باشد فقط بیان رابطة انسان با خدا است آن هم نه چگونگی رابطه بلکه صرفاً اصل آن را بیان میکند و میگوید “با خدا رابطه داشته باش.” تنها انتظار ما از دین این است. ولی اینکه چگونه زندگی کنیم، حقوق بشر و حقوق شهروندیمان چگونه باشد هیچ ربطی به دین ندارد. دعوت پیامبر به توحید بوده است و با زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و … مردم هیچ کاری نداشته و نهایتاً تعدیلهای کوچکی رخ داده است.
دلیلی که ایشان برای این حرفها میآورد بسیار جالب است و دلبستگی ایشان را به بعضی از اندیشمندان مدرن غرب بیان میکند. میگوید آقای رنه کاسن فرد کمی نبوده است. او از تدوینکنندگان اعلامیّة جهانی حقوق بشر بوده است. وقتی در حال تدوین اعلامیّة جهانی حقوق بشر بود کسی به او اعتراض کرد و گفت حقوقی که در اين 30 مادّه تدوین کردهاید در بعضی موارد با دین ما سازگار نیست. او در پاسخ گفت: حقوق بشر در ارتباط انسان با انسان معنا و مفهوم دارد نه در ارتباط انسان با خدا. حقوق بشر میخواهد رابطة انسانها با هم را تنظیم کند نه رابطة انسانها با خدا. البتّه رابطة انسان با خدا را دین تنظیم میکند و ما با آن کاری نداریم امّا رابطه و حقوق انسانها در جامعه، حکومت، اقتصاد و … مربوط به خود انسان است و به دین ربطی ندارد –تا این حدّ سکولاریست-.
در مجموع اینها اهمً مبانی دینشناختی ایشان است. من شاید صدها ساعت آثار ایشان را بررسی و ریز و درشت کلمات را زیر و رو کردم. سر جمع ميتوانم بگويم که ایشان تمام سخنان ملحدان و مشرکان در طول تاریخ را به عنوان برداشت خود از دین ارائه میدهد: خدا که معلوم نیست باشد، پیامبر و امامان هم که معصوم نیست، آنها هم مثل خود ما پر از گناه، تخیّلات و وهمیّات بودهاند، قرآن هم که ساختة پیامبر است و هیچ حجیّتی ندارد، پیامهای دین و الفاظ آن هم ساختة پیامبر است، عقاید، احکام، شرایع و حقوق اسلام هم که مربوط به 1400 سال پیش است و حجّیّتی ندارد. سؤال من اين است که با اين سخنان از دين و اسلام و باورها و ارزشها و احکام اسلامي چه چیزی مانده است که ایشان میگوید چرا اجازه نمیدهید ما سخن بگوییم. ملحدان و مشرکان میگفتند: «إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر» ایشان هم میگوید. علاوه بر اینکه مشرکان خدا را قبول داشتند و در زمان پیامبر کسی به آن حضرت اشکال نگرفت که خدایی نیست ولی ایشان میگوید معلوم نیست خدایی باشد یا نباشد. همچنین مبنای معرفتشناختی ایشان این است که اساساً هیچ واقعیّتی هم وجود ندارد نمودهایی است که ما میبینیم.
دبیر علمی: طیّب الله انفاسکم. جلسه را به ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد معطّر میکنیم.
اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم
وجود نازنین آقا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: «إِذَا رَأَيْتُمْ رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ فَادخُلُوها (فَادخُلُوا فِيهَا)». هر وقت بوستانی از بوستانهای بهشتی را دیدید وارد آن شوید و از تنعّماتاش بهره ببرید. فقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا رَوْضَةُ الْجَنَّةِ؟ اصحاب پرسیدند ای رسول مکرّم مرادتان از بوستانهای بهشتی چیست؟ قَالَ: «مَجَالِسُ الْعِلمِ». امیدوار هستیم که این جلسهی ما هم یکی از مصادیق همین بوستانهای بهشتی باشد.
من تأکید میکنم که مجمع عالی حکمت به عنوان یک مرکز علمی، فکری و حوزوی که جامع همهی اندیشمندان حوزههای علوم عقلی است با برگزاری نشستهای مختلف تلاش میکند به مباحثِ مختلف فکری و معرفتی که جنبهی بنیادین دارد، بپردازد و در این راستا به چالش با برخی اندیشههای رایج و احیاناً تأثیرگذار خصوصاً حوزهی روشنفکری دینی توجّه میکند.
در نشستِ گذشته که حدود یک ماه قبل برگزار شد، تحت عنوان ” نقد معنویت مدرن ” دیدگاه آقای ملکیان و رویکرد روشنفکری ایشان با عنوان” معنویّت و عقلانیّت” را مفصّل مورد بحث قرار دادیم. موضوع این جلسه هم الگوی فکری جناب آقای شبستری یعنی “قرائت انسانی از دین” است. قطعاً مشروح جلسه بعداً به دست آقای شبستری هم خواهد رسید.
مجمع برای بحث و گفتوگوی عالمانه در یک بستر کاملاً آزاداندیشانه اعلام آمادگی میکند، در هر جا که ایشان تعیین کنند چه در قم، چه در این محفل یا در جای دیگر در حضور بزرگان، اندیشمندان، چه بسا اساتید حاضر یا اساتید دیگر بنشینیم و به بررسی و نقد عالمانهی افکار ایشان بپردازیم و وزان و اعتبارِ اندیشههای ایشان را به سنجهی عقلانی بگذاریم و بر این اساس ان شاء الله بتوانیم به تعمیق و تثبیت فکری و معرفتی بهتری برسیم.
سروران معظم آقای دکتر ساجدی و آقای دکتر شریفی مبانی قرائت انسانی از دین را توضیح دادند؛. مبانیای نظیر ناواقعگرایی، عدم قطعیّت، انسانگرایی –به معنای اومانیستی-، نسبیگرایی معرفتی، قرائتپذیری و ….
«نقد بنیانهای کلام و فقه» مجموعه سخنرانیها، مقالات و گفتارهای ایشان در طیّ 10-15 سال اخیر است که در حدود 700 صفحه در فضای اینترنت منتشر شده است. البتّه کتابهای قبلی ایشان هم در این محفل مورد توجّه قرار گرفت و برخی اندیشههایی که مطرح شد از کتابهای « ایمان و آزادی»، «نقد قرائت رسمی از دین»، « هرمنوتیک، کتاب و سنّت» آقای شبستری گرفته شده بود . اینها کتابهای گذشتهی ایشان است. اندیشههای 10-20 سال اخیرشان مجموعاً در کتاب نقد بنیانهای کلام و فقه منتشر شده است. در جای جای این کتاب و در مقالات مختلف آن آقای شبستری تأکید دارد که دورهی قرائت کلامی و فقهی از دین گذشته است و این قرائت غیرانسانی، ضدّ انسانی، غیراخلاقی، توأم با خشونت و مخالف حقوق بشر است.
قبل از این جلسه برخی از اساتید تماس گرفتند و گفتند که شاید “نقد قرائت انسانی از دین” عنوان مناسبی برای جلسه نباشد، مگر ما با قرائت انسانی از دین مخالف هستیم و به فهم ضدّ انسانی از دین قائل هستیم؟ بنده در پاسخ عرض کنم که این عنوان کاملاً هوشمندانه و با توجّه انتخاب شده و در واقع ناظر به عنوانی است که آقای شبستری برای برداشت خود از دین انتخاب کرده است. در واقع ایشان مدّعی است که برداشت و قرائت خودش–با مبانی و مؤلّفههایی که مطرح شد- تنها قرائت انسانی از دین است و قرائتهای دیگر به ویژه قرائت حاکم و رایج که از طرف مراجع فقه و در عرصههای علوم عقلی از طرف اندیشمندان کلامی و فلسفی ارائه میشود ضدّ انسانی و خشونتبار است.
در این قسمت در مورد قرائتپذیری دین و اینکه آیا چنانکه آقای شبستری میگویند پذیرش قرائتهای مختلف از دین بدون هیچ حدّ یقفی صحیح است؟ از محضر آقای دکتر ساجدی استفاده میکنیم.
دکتر ساجدی: بسم الله الرّحمن الرّحیم مجدّداً عرض ادب خدمت عزیزان شنونده و اساتید بزرگوار دارم.
مبانی پذیرش تعدّد قرائتها از دین
اینکه این دیدگاه به پذیرش تعدّد قرائتها از دین منجر میشود به این دلیل است که اساساً ایشان بحث را از اینجا آغاز کرده که چه کسی گفته است که حتماً باید تفسیر خاصّی از دین -تفسیری که شما فقها میگویید- را قبول کنیم؟ چرا تفاسیر دیگر را قبول نکنیم؟ سپس بحثشان ادامه پیدا کرده تا به نقطهی فعلی رسیده است. بحث تعدّد قرائتها با بحث جدید ارتباط دارد و مبانی و ادلّهای دارد که به مبانی و ادلّهی قرائت انسانی از دین بسیار نزدیک است. من به صورت کوتاه و مختصر به بعضی از آنها اشاره میکنم:
- هرمنوتیک فلسفی گادامر
یکی از مبانی ایشان در تعدّد قرائتها، پذیرش هرمنوتیک فلسفی گادامر است. دو نگرش کلّی در هرمنوتیک وجود دارد:
1- هرمنوتیک روششناختی فهم به دنبال ارائهی راهکارهایی برای تبیین چگونگی فهم متن است.
- هرمنوتیک هستیشناختی فهم به دنبال تبیین مکانیزم تحقّق فهم است؛ یعنی فهم چه سازوکارهایی دارد.
ایشان تأکید میکند که منظور من هرمنوتیک فلسفی است نه هرمنوتیک روششناسی. بعد میگوید البتّه نه به طور خاصّ هرمنوتیک فلسفی گادامر بلکه بحث از اصل هرمنوتیک فلسفی است. من با روش فهم کاری ندارم و به دنبال تبیین مکانیزم تحقّق فهم هستم. ولی از مباحثی که یکی پس از دیگری مطرح میکند روشن میشود که دقیقاً همان اصولی را که آقای گادامر پذیرفته است میپذیرد و به کار میگیرد.
هرمنوتیک فلسفی لوازمی دارد؛ مثلاً یکی از لوازم آن نفی فهم و تفسیر قطعی و نهایی از دین است. ایشان میگوید اصلاً هیچ تفسیر قطعی از یک متن نداریم و نمیتوانیم بگوییم که این فهم حتماً آخرین و درستترین فهم از این متن است. فهمها در عرض هم هستند و هیچکس نمیتواند بگوید که یک فهم حتماً فهم نهایی، قطعی و درستی است.
کاملاً مشخّص است که ایشان تا آخر به این لازمه پایبند است. البتّه ما هم با این مسأله مخالف نیستیم که تعدّد فهم وجود دارد، ولی تعدّد فهم مستلزم این نیست که ما بتوانیم هر فهمی را بر قرآن تحمیل کنیم. قرآن صریحاً میفرماید که یک عدّه عقاید خود را بر قرآن تحمیل میکنند: )مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِه( [5]. در روایت نیز آمده است که یکی از دلایل اینکه قرآن مشتمل بر محکم و متشابه است این است که دلهای افراد را آزمایش کند.
قرآن به ما راهکار داده است و ما هم معتقدیم به اینکه فهمها متعدّدند. تعدّد فهم قابل انکار نیست امّا بحث بر سر این است که آیا در میان تعدّد فهمها نمیتوانیم یک گزارهی قطعی ارائه دهیم؟ گزارههایی نظیر اینکه خدا وجود دارد، خدا از ما درخواستی دارد، میتوانیم به خدا نزدیک شویم یا از خدا دور شویم، همه گزارههای قطعی عقلی است و هیچ ارتباطی با قرآن ندارد. عقل به ما میگوید که خدا وجود دارد و قرآن هم اگر در این باب گزارهای دارد گزارهی عقلی است. ولی ایشان میگوید ما هیچ فهم قطعی در هیچ موردی نداریم. این را از هرمنوتیک فلسفی گادامر گرفته است، در حالی که خود غرب گادامر را مورد نقد قرار داده است.
جالب است که ایشان به هرمنوتیک عینیگرای هرش، بتی و دیگران و نقدهای متعدّدی که بر هرمنوتیک فلسفی گادامر نوشته شده است توجّه نمیکند و نکاتی را که گادامر گفته است مبنای قطعی خود قرار میدهد. اگر واقعاً هیچ فهم قطعیای وجود ندارد چطور سخن گادامر برای شما وحی منزل شده است؟ چرا به نقدهایی که خود غرب بر گادامر نوشتهاند توجّه نمیکنید.
بنابراین ایشان این مبنا را که از متن واحد میتوان معانی متعدّد به دست آورد و هیچ فهمی را نمیتوان بر فهم دیگر ترجیح داد از گادامر اخذ کرده است.
- توجّه و تکیه بر پیشفرضها
همچنین ایشان میگوید ما نمیتوانیم خالی از پیشفرض باشیم، پیشفرضها قابل کنترل نیستند و ما باید به پیشفرضهایمان توجّه کنیم. پیشفرضها هر زمان باید تجدید شوند و باید متناسب با زمان به آنها توجّه کنیم.
ما هم اصل پیشفرض را قبول داریم و میدانیم که وقتی میخواهیم سراغ قرآن برویم به ابزارها و پیشفرضهایی نیاز داریم. امّا نمیتوانیم هر پیشفرضی را بپذیریم و بر قرآن تحمیل کنیم. ممکن است بعضی از پیشفرضها ظنّی باشند و بعضی قطعی. برخی ابزارهایی که برای فهم قرآن به کار میبریم مانند سطل و طنابی هستند که برای کشیدن آب داخل چاه میاندازیم. مثلاً باید زبان عربی و قواعد آن را بدانیم زیرا اگر زبان عربی ندانیم نمیتوانیم قرآن را بفهمیم. یا مثلاً به زمانشناسی صدر اسلام کاملاً توجّه داریم، مقتضیّات زمان و احکام ثابت و متغیّر را مدّ نظر قرار میدهیم. اساساً یکی از مسائل اجتهاد این است که بتوانیم متناسب نیاز زمان احکامی را بیان کنیم.
بنابراین اصل اینکه مقدّمات و پیشفرضهایی نیاز داریم محلّ بحث نیست. بحث اینجا است که ایشان پیشفرضها را طوری به کار میگیرد و به جایی میرسد که میگوید ما اکنون باید از پیشفرضهای غربی حقوق بشر استفاده کنیم. ایشان میگوید پیشفرض کنونی ما اعلامیّهی جهانی حقوق بشر است و هیچ تردیدی در آن وجود ندارد.
چرا و به چه دلیل میگویید باید اعلامیّهی جهانی حقوق بشر را مسلّم بگیریم؟ آیا نباید این پیشفرض را مورد بحث قرار دهیم. اگر هر چه غرب گفته است را باید قبول کنیم دیگر نیازی به چالش به خرج دادن نداریم، بايد قرآن را کنار بگذاریم و هر چه آنان میگویند قبول کنیم. در حال حاضر عرفانهای متعدّدی هم وجود دارد که لزوماً نمیگوید نماز را اینگونه بخوانیم و این احکام را عمل کنیم، چرا آنها را قبول نکنیم؟
چرا باید پیشفرض ایشان را مبنی بر اینکه دوران نگاه واقعنما به گزارههای دینی گذشته است بپذیریم؟ این پیشفرض را ویتگنشتاین و دیگران مطرح کردهاند و بارها نقد شده است. اگر راست میگویید نقدها را پاسخ دهید. چرا زبان دین نباید واقعنما باشد؟ اصلاً دین آمده است به خاطر اینکه ما را با واقعیّاتی آشنا و مرتبط کند، واقعیّاتی که دست بشر از آنها کوتاه است. بشر بعضی واقعیّات را میبیند و از بعضی خبر ندارد، بعضی را از علوم استفاده میکند و بعضی را به دست نمیآورد امّا آن واقعیّات هستند. بشر این ابعاد، پیچیدگیها و ظرفیّتها را دارد. واقعاً انسان قابلیّت متعالی شدن دارد نه اینکه تخیّل باشد، میتواند متعالی شود و میتواند نشود.
چه کسی گفته است که زبان واقعنما را باید کنار بگذاریم؟ به چه دلیل آقای شبستری آن را مسلّم میگیرد؟ شما اگر مبنای غرب را قبول دارید نقدهایی را که به آن وارد کردهاند پاسخ دهید. آیا هر کس هر مبنایی را پذیرفت مسلّم است؟ برخی از مبانی ایشان در بحث تعدّد قرائات و قرائت انسانی از دین، مبانی کلامی است، از جمله محدود کردن ماهیّت دین به یک امر احساسی. اگر کسی از ابتدا گفت که ما هیچ فهم قطعی نداریم معلوم است که همهی این لوازم در پی آن میآید. اگر گفت دین فقط یک امر احساسی است و سایر بخشهای آن اهمّیّتی ندارد لازمهی آن این است که باید احساس خود را هر وقت، هر جا و به هر نحوی که خواست ارضا کند.
اینها سخنان جدیدی نیست. غربیها هم که نگاه سکولار به دین داشتند دقیقاً همين سخنان را بیان میکنند. در کلام لیبرال هم همین دیدگاهها وجود دارد و بحثها و نقدهای مفصّلی هم در مورد آنها صورت گرفته است. آقایان بخوانند و اگر اهل تحلیلاند اشکالاتشان را مطرح کنند ما هم استقبال میکنیم. امّا اگر قرار است هر چه غربیها گفتهاند صد در صد درست بدانیم دیگر بحثی باقی نمیماند. الحمدلله شخصیّتهایی از حوزهی علمیّه با مراجعه به منابع اصلی عین عبارات آنها را نقل کرده و مورد بررسی و نقد قرار دادهاند. اینطور نیست که فقط ایشان مراجعه کرده باشند.
- دین یک امر احساسی است
یکی از مبانی کلامی مهمّ ایشان این است که اساساً هستی دین را یک امر احساسی میداند. در اینجا میان دین و ایمان مغالطه صورت گرفته است. ایمان تعلّق قلبي انسان است به آنچه که دین میگوید. خدا میفرماید: شما قلبتان را به خدا بسپارید؛ این ایمان است. امّا این گزاره که “قلبمان را به خدا بسپاریم درست است یا غلط است” یک گزارهی دینی است. دین به انسان کمک میکند تا واقعیّاتی را که به آنها دسترسی ندارد بفهمد. اگر واقعاً غرب در این ابعاد به نتیجه رسیده بود ما در علوم انسانی دچار چالش نبودیم و اینهمه دیدگاههای متعارض نداشتیم.
اساساً بحث سلامت معنوی و سلامت روانی برای چه مطرح شده است؟ برای چه به دنبال راهکارهایی برای حلّ معضلات روانی و اجتماعی بشر هستند؟ دین آمده است تا همین کمکها را به انسان بدهد. خدا برای انسان ابزارها و کاستیهایی قرار داده است و میفرماید اگر به دین مراجعه کنید و از آن به درستی بهرهبرداری کنید میتوانید کاستیها را برطرف کنید.
بحث دیگر، بحث محدود کردن دین است. آنچه که مسیحیّت را زمین زد و مسیحیان به آن مبتلا شدند همین بود. آقای پراودفوت در کتاباش که به زبان فارسی هم ترجمه شده است از قول شلایرماخر علت رويكرد او را نسبت به دين كه ان را یک امر قلبی مي دانست بيان كرده است. شلايرماخر صریحاً میگوید چون کتاب مقدّس بسیار مورد نقد و سوال بود و نویسندگان و روشنفکران عصر ما هر روز به اين کتاب ایراد میگرفتند من تعريف دين را عوض كردم و گفتم دين، محتواي كتاب مقدس نيست بلكه دين امري احساسي در قلب است. من در دانشگاه مگ گیل یک کتاب دو جلدی ضخیم به زبان انگلیس دیدم که تماماً ناظر به محتویّات ضدّ عقل و ضدّ علم کتاب مقدّس بود. شلایر ماخر میگوید دست از سر این کتاب بردارید و اینقدر این کتاب را زیر سؤال نبرد. دین این کتاب نیست، دین یک امر قلبی است. کلام لیبرال[6] و روشنفکران دیگری نیز به تبع شلايرماخر و كلام ليبرال دین را یک امر قلبی میدانند.
آقای شبستری! آیا قرآن مانند کتاب مقدّس است که شما به همان روش با آن برخورد میکنید؟ آیا کتاب ما مشتمل بر همان تناقضات و تعارضاتی است که در باب انجیل و تورات مطرح شده است؟ ضدّ علم و ضدّ عقل است؟ اگر توانستید چنين ادعايي را اثبات كنيد انگاه در مورد هر دو حكم واحد صادر كنيد.
شلایر ماخر به خاطر حجم انتقادات وارد بر کتاب مقدّس، دین را یک امر قلبی دانست. پل تيلیش نیز دلیل خود برای دفاع از ايمان گرايي را حلّ تعارضات کتاب مقدّس میداند. میگوید اگر میخواهید مشکل تعارض کتاب مقدّس را حلّ کنید باید سراغ ایمان بروید. دین را کنار بگذارید و متن کتاب مقدّس را جدي نگيريد.
اینها مهمترین مبانی کلامی و دینشناختی آقای شبستری هستند. وقتی کسی قائل شد که دین یک امر قلبی و احساس درونی است دیگر هیچ حکم و الزامی مشخّصی ندارد که مثلاً صبح چند رکعت نماز بخواند و ظهر چند رکعت، یا چند دور طواف کند، خمس و زکات بدهد. زيرا دين یک احساس قلبي است كه میتواند تفاسیر متعدّدی داشته باشد و اختیار با خود فرد است. آقای شبستری بارها و بارها بر این نکات تصریح و تأکید کرده است.
- زبان دین زبان نمادین است
این مبنای زبانشناختی ایشان است و به آن تصریح میکنند. زبان دین زبان رمزی است؛ یعنی اگر میخواهید معنای قرآن را بفهمید و آیات آن را معنا کنید، معنای ظاهر نکنید بلکه باید رمز آن را پیدا کنید:
«زبان دین زبان رمزی است و شناختن هر دین عبارت است از شناخت مجموعهی رمزهای زبانی. متون دینی به عنوان نمادهای رمزی، مانند هر متن دیگری فهم و تفسیر میشود؛ خواه آن متن کتاب باشد یا هنر. در واقع اسلام به عنوان یک قرائت از متون دینی توضیحی رمزگونه و نمادین به دست میدهد».
به نظر وي ما باید رمزگشایی کنیم و علي القاعده ايشان با رمزگشایی خويش به اين تفاسير رسيده است. از نگاوه وي اسلام سه دسته آموزه دارد: 1- عقاید، 2- احکام، 3- احساسات (تجربهی درونی). در بحث عقاید و احکام باید تابع زمان حاضر و فرهنگ غالب غرب باشيم چون آنها پیشرفت کردهاند. البته ايشان در تكيه به دين شناسي غرب هم به هرمنوتيك تكيه ويژه اي دارد و در اين موضوع هم تاكيد بر دیدگاه هرمنوتیک گادامر دارد و از منتقدين همين ديدگاه در غرب مانند هرش و بتی هم غافل است. لذا وي واقعگرایان و عینیگرایان را كنار مي نهد. بهرحال ايشان ميگويد دین سه بخش دارد و از میان این سه بخش هم باید سراغ بخش کلیدی آن هم تجربه ديني و ان هم امري قلبی است و اين هم به شخص بستگی دارد.
در بحث مبانی زبانشناختی به اینجا میرسد که میگوید وقتی میخواهیم قرآن را معنا کنیم باید از همین زبان استفاده کنیم. وقتی اینگونه سراغ قرآن میرویم میبینیم این کتابی که قرآن (کلام و …) نامیده میشود اولاً همهی آنچه را که در آن است نمیتوان به خدا نسبت داد، ثانیاً بسیاری از مسائل هستند که در این کتاب نیامدهاند ولی کلام خداوند هستند. در این دوران ما باید به قلب و احساس خودمان مراجعه کنیم نه به قلب پیامبر؛ قلب پیامبر مربوط به 1400 سال پیش است و چندان به درد ما نمیخورد. ما از قلب خودمان میتوانیم بفهمیم که سخن خداوند چیست:
«سخن خداوند سخنی است که افق عالم درون را میشکافد و وسعت میدهد. بدین ترتیب میتوانیم بگوییم که سخن بنابر اثری که بر شنونده میگذارد، سخن خدا میشود. اگر اثری که یک سخن در شنونده میگذارد توجّه دادن به خدا و افقگشایی باشد آن سخن، سخن خداوند است. خواه آن سخن از دهان نبیّ شنیده شود یا از دهان انسان دیگری؛ اینکه از چه کسی شنیده میشود مهمّ نیست».
مهمّ نیست که پیامبر میگوید یا کس دیگری. حتّی اگر پیامبر هم بگوید، سخن خدا نیست. باید ببینیم چه میگوید، از آنچه میگوید معلوم میشود که سخن خدا است یا نه:
«اگر اثر افقگشایی نداشته باشد آن کلمات …، هر قدر هم فصیح و زیبا باشند سخن خداوند نیست. سخنی است در میان دیگر سخنان. امّا به صرف اینکه نبیّ سخن را گفته است سخن، سخن خدا نمیشود بلکه در آن اثر افقگشایی یعنی هر سخنی که به گونهای اثر معنوی بر انسان بگذارد ارزش دارد.
از این توضیحات میخواهم نتیجهگیری کنم که اگر سخن افقگشا و حیرتزا نباشد محتوای آن هر چه میخواهد باشد –امر، نهی، وعده، وعید- سخن خداوند نیست».
مبنای این سخن این است که کتاب را کنار بگذار، دین همان احساس انسان است.
پاسخ ما این است که اصلاً دین نیامده است به ما بگوید که ما احساس داریم یا نه و احساسمان در قلبمان است. همهی انسانها چه مسلمان و چه غیرمسلمان یک احساس نیاز به ارتباط با خدا میکنند. دین آمده است به ما بگوید که چگونه این بذر را در زندگیمان شکوفا کنیم. اصل ظرفیّت انسان برای توجّه به خدا در همهی انسانها وجود دارد و همین ظرفیّت سبب میشود که ما به سمت خدا حرکت کنیم.
همانطور که ما به فکر سلامتیمان هستیم و برای تأمین آن حرکت میکنیم و سراغ پزشک میرویم. انگیزه اي درون ما وجود دارد كه ما را به سمت کشف قواعد سلامت جسمی حرکت میدهد. گرايش به علم و کشف حقيقت در ما وجود دارد و ما را به سمت درس خواندن حرکت میدهد. آیا انگیزهی علمدوستی به تنهایی برای دانشمند شدن ما کافی است؟ کسی نیست که نخواهد دانشمند شود، امّا آیا همه دانشمند میشوند؟ آن کسی دانشمند میشود که از ابتدای کودکی درس خود را کنترل کند، بهترین کلاس برود، بهترین کتاب را بخواند، بهترین دانشگاه برود، بهترین استاد را داشته باشد و تکالیف درسیاش را انجام دهد.
چه کسی نیست که نخواهد قهرمان شود، امّا چه کسی قهرمان میشود؟ آن کس که از خواب خود میزند، مدیریّت میکند، مربّی میگیرد، صدها ساعت تمرین میکند و ….
در این مورد هم همینطور است. همه میخواهند این احساس معنوی در آنها رشد کند. امّا کسی به آن رشد میرسد که دستور خدا را گوش دهد، کنترل کند، نیازهای خود را درجهبندی کند، نیازهای معنویاش بر نیازهای مادّی غلبه کند، در حالت تعارض نیازهای معنوی را ترجیح دهد. اساساً دین آمده است که اینها را بگوید. اصلاً دین نیامده است بگوید که من در دلام احساسی دارم یا نه. من خودم میدانم که این احساس را دارم. دین آمده است به من کمک کند که چگونه آن را شکوفا کنم.
شما میفرمایید دین 3 رکن دارد: عقاید، احکام و احساس، دو رکن نخست را باید کنار بگذاریم و به احساس بچسبیم و از احساس هم هر چه خودمان دریافت میکنیم مهمّ است. اين سخن شما مثل کسی است که میخواهد رشد علمی کند ولی اصلاً با مقدّمات آن کاری ندارد. او در همین آرزو خواهد ماند و خواهد مرد. اگر میخواهد رشد کند باید مقدّماتاش را نیز طیّ کند و این یک امر عقلی است. همانطور که مبارزه با حسادت و کبر و کسب فضایل مقابل آنها مقدّماتی دارد، کسب صفات الاهی نیز مقدّماتی دارد. من در صورتی موفّق میشوم که بتوانم در ساحتهای مختلف زندگی خودم را مدیریّت کنم.
دبیر علمی: حدود 20 دقیقه فرصت هست. به پرسشهای حضّار میپردازیم. صلواتی عنایت بفرمایید.
اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم
یکی از حاضران: بسم الله الرّحمن الرّحیم با سلام و تشکّر از اساتید محترم. با توجّه به ادلّهای که بیان شد شاید ما نتوانیم قرائت انسانی از دین که به صورت رادیکال توسّط آقای شبستری مطرح شده است را قبول کنیم، امّا شواهدی وجود دارد که آن شواهد را هم نمیتوانیم نادیده بگیریم.
آقای دکتر ساجدی فرمودند رویکرد ما به دین مانند مواجههی ما به یک پزشک است. پرسش اینجا است که در همین مراجعه آیا ارزیابی مستمرّ از پزشک وجود دارد یا خیر؟ یا اینکه خود رویکرد علم طبّ در طول سالیان تا چه حدّ تغییر کرده است؟ در گذشته طبّ جزءنگر حاکم بوده است در حالی که امروزه بیشتر به طبّ کلّنگر توجّه میشود و بسیاری از دستورات پزشکی گذشته را نقد میکنند.
آیا رویکرد ما به دین نمیتواند اینگونه مشمول تغییر قرار گیرد؟ آیا قبول دارید که اگر بخواهیم به هر متن یا منبعی مراجعه کنیم با یکسری پیشفرضها سراغ آن میرویم و آن پیشفرضها در برداشتهای ما تأثیرگذار خواهد بود. آیا نقش پیشفرضها را میتوان نادیده گرفت؟ این پیشفرضها از کجا میآید؟ شاید گاهی این پیشفرضها از خود فضای مسلمانی گرفته شوند یا غیر از اینها باشد.
ما میتوانیم مثالهایی بیاوریم که دقیقاً تأیید میکنند که برخی از احکام اسلام به صورت امضایی هستند؛ یعنی در همان 1400 سال پیش اجرا میشدهاند و اگر اکنون به بشر امروز و حتّی خود مسلمانان گفته شود شاید چندان عادلانه به نظر نرسد. نظیر اینکه در جریان جنگ با یهودیان، پیامبر یک نفر را به عنوان حکم قرار دادند و اجرای حکم او به گردن زدن افراد بسیاری انجامید و پیامبر فرمود که این حکم خداوند بوده است. این در واقع شاهدی برای ادّعای قرائت انسانی از دین است که میگوید اگر وجدان آن روز چیزی را میپذیرفت حکم خدایی دانسته میشد.
یا اینکه بعضی آیات قرآن تفسیرپذیر است و ما چگونه به آن تفاسیر مراجعه کنیم. در این زمینه هم مثالهای متعدّدی وجود دارد از جمله آیهی 24 سورهی نساء که وقتی به تفاسیر مراجعه میکنیم میبینیم سه نوع برداشت و تفسیر در مورد آن وجود دارد. اگر بردهداری را عادلانه بدانیم یک تفسیر به دست میآید و اگر با رویکرد انسانی به آن نگاه کنیم تفسیر دیگری به دست میآید. بالاخره کدامیک از این تفاسیر مجاز و عادلانهتر است؟
اینکه ما بخواهیم قرائت انسانی از دین را به طور کلّی نفی کنیم شاید چندان معتدل نباشد. گرچه آن دیدگاه رادیکال هم که از طرف شما نقد شد برای ما هم اصلاً قابل قبول نیست.
دبیر علمی: بسیار عالی، خیلی خوب، ان شاء الله آقای دکتر شریفی این پرسش را پاسخ میدهند. من یک تکمله بزنم و یک پرسش به آن اضافه کنم. آقای شبستری در نقد بنیانهای کلام و فقه میگوید از همین قرآن و خوانش سنّتی از اسلام، داعش و ابوبکر بغدادی به وجود آمده است. ابوبکر بغدادی هم خود را نمایندهی خدا میداند. شما چه دلیلی دارید که او نمایندهی خدا نباشد.
یکی از حاضران: البتّه ممکن است اساتید بفرمایند که ما در بحث اجتهاد پاسخ این پرسشها را دادهایم من میخواهم بگوید که بحث اجتهاد تقریباً نوعی تعارف محسوب میشود. آیا الان کسی میتواند بگوید حکمی که در جریان جنگ یهودیان با بنیقریظه اجرا شد عادلانه یا ناعادلانه بوده است؟ اگر کسی بتواند چنین چیزی بگوید ما میتوانیم بپذیریم که زمان را دخالت داده است ولی اگر بخواهد به صورت کلّی بگوید که اجتهاد مسألهی زمان را حلّ کرده است به نظرم پاسخ چندان قابل قبولی نیست.
دکتر شریفی: همانطور که دوست عزیزمان اشاره فرمودند نقدهاي ما بر نظرية نظرية قرائت انسانی از دین را پذيرفته و آن نظريه را به آن شکل قابل قبول نميدانند. امّا به نظر من فرمایش ایشان خارج از رسالت جلسه است. اينکه شما از ما ميخواهيد در اين جلسه قرائت صحیح از دین را مشخص کنيم و نظر خود را دربارة چگونگي نقش عنصر زمان و مکان در فهم از دين و قرائت دين بيان کنيم، استحضار داريد که خارج از رسالت اين جلسه است. اساساً اینها محور بحث ما نبود. پیشنهاد میدهم جلسهای برای عرصة نظریّة درست يا دست کم مورد قبول، برگزار شود. چون در این زمینه نیز فقط یک مدل وجود ندارد. برای روششناسی فهم از متون دینی مدلهای مختلف واقعگرایانه وجود دارد. حدّاقلّ خود من سیاههای در این زمینه دارم که برای رسیدن به فهم صحیح، واقعبینانه و درست از دین چه فرآیندی را باید طیّ کنیم؟ آیا هر فهمی حجّت است؟ یک آیه را چگونه باید فهمید؟ استحضار دارید که نظرات در این زمینه مختلفاند.
اصل بحث این جلسه این بود که قرائت انسانی از دین چه مؤلّفههایی دارد؟ مبانی آن چیست؟ و چه اشکالاتی دارد؟ امّا پیشفرضها حتماً در فهم تأثیر دارد. بعید میدانم اساساً کسی منکر این باشد. تمام بحث در اینجا است که آیا خود پیشفرضها قابل بحث هستند یا خیر؟ آیا پیشفرضها در نهایت باید به یک عقلانیّت و یک پایگاه و جایگاه محکمی برسد یا خیر؟ اگر پیشفرض، پیشفهم، پیشداشت و پیشبرداشت ما این باشد که حقوق بشر را عقلا گفتهاند، پس باید دین را از دریچة اعلامیّة جهانی حقوق بشر تفسیر کنیم؟ چرا دربارهی خود اعلامیّهی جهانی حقوق بشر اجازهی بحث داده نمیشود؟
بله، حتماً فهم بر پیشفرضها و پیشداشتههایی مبتنی است امّا همین پیشفرضها و پیشداشتهها چقدر درست و چقدر نادرست است و تا چه اندازه مجاز هستیم که آنها را در فهم هر متنی اعمّ از متن دینی و … به کار بگیریم؟ آیا اگر من از قصاص خوشام نمیآید، درست و عقلانی است که بگویم آیة قصاص را خدا نگفته و پيامبر از پيش خودش برساخته است؟ دربارة قضاياي تاريخي هم که اشاره کرديد، سخنان فراواني وجود دارد و تحليلهاي دقيقي هست که بايد در جاي خود به آن پرداخته شود.
یکی از حاضران: بسم الله الرّحمن الرّحیم با عرض سلام و تشکّر از محضر اساتید محترم. اینکه آقای دکتر جعفری فرمودند محفل نورانی است، به نظرم واقعاً بیان به جا و حکیمانهای بود. فقط اینکه اگر ما بخواهیم پشت سر هم -به تعبیر مقام معظّم رهبری- لجنپراکنیهای بعضی از این اساتید را پشت سر هم بخوانیم و مطرح کنیم به نظرم میرسد که استلزام محفل نورانی رعایت نشده است. نورانی بودن محفل یک لازمه و اقتضا دارد و آن این است که باید لا به لای آن مطالبی از حکما، اولیا و عرفا را مطرح کنیم.
من خودم کتابی از آقای خرّازی به نام روزنهای به عالم غیب دیدم که در آن فراوان مطالبی خلاف گفتههای این آقایان بیان شده است. اگر مبنای ما بر این است که بر خلاف قرائت انسانی عمل کنیم باید نمونهی تجربههای ثبونی و تکوینی که وجدانیاند و برای بشر اتّفاق افتادهاند را به صورت اندماجی در لا به لای پاسخهایمان مطرح کنیم. اگر اقتضای فضای نورانی رعایت نشود، ظاهراً حالت ناخوشایندی پیدا میکند.
دبیر علمی: اساساً عنوان تعیینشده برای این جلسه نقد یک نظریّه و یک الگوی فکری است که یکی از روشنفکران دینی مطرح کرده است. طبعاً با توجّه به بافت عنوان، بحثها بیشتر به سمت چالش و جنبهی سلبی کشیده میشود. البتّه بُعد ایجابی هم از شؤون مختلف معرفتی، تکمیلی، عرفانی و … جای بحث و گفتوگو دارد و باید به صورت مفصّل به آن پرداخت.
عنایت دارید که اقتضای یک جلسهی 2 ساعته آن هم با توجّه به گسترهی مباحث، ایجاب نمیکند که بخواهیم لا به لای آن به سایر مطالب پل بزنیم. به همین دلیل ما روی یک موضوع خاصّ و یک شخصیّت خاصّ تمرکز کردیم. اقتضای بحث علمی هم همین است که اندیشه و نقدهای آن مشخّص شود و در منظر و مرآی فرهیختگان قرار گیرد تا خودشان قضاوت کنند که این سخنان تا چه حدّ مبتنی بر عقلانیّت است.
یکی از حاضران: بسم الله الرّحمن الرّحیم خدمت اساتید و فرهیختگان گرامی عرض سلام و خسته نباشید دارم. ابتدا نقدی نسبت به انتخاب عنوان مطرح میکنم. ابتدا که این عنوان را دیدیم متوجّه نشدیم که منظور نقد یک نظریّه است. البتّه شاید اشکال از خودمان بوده است، امّا اگر یک “نظریّه” در ابتدای آن آورده میشد یا اسم نظریّهپرداز آن ذکر میشد بهتر بود البتّه حتماً به خاطر مصالحی ذکر نشده است.
اشکال دیگر اینکه در تبیین این نظریّه من در نهایت متوجّه نشدم که آیا ایشان معتقدند که قرائت انسانی از دین درست است. در اینصورت بنیّ اکرم هم به عنوان یک انسان، قرائتی از دین داشتهاند بالاخره ایشان قرائت نبوی از دین را درست میدانند یا خیر؟ یا اینکه اصلاً بحث ایشان ناظر به درستی و نادرستی نیست. رسالت دین را در واقع چه میدانند؟
دکتر ساجدی: بسم الله الرّحمن الرّحیم ایشان معتقدند که باید قرائت انسانی از دین داشته باشیم. پیامبر مانند سایر انسانها فهمی دارد و در آن زمان مثل سایر انسانها یک قرائت انسانی برای خودش داشته است. امّا در حال حاضر ما باید متناسب با دوران خودمان یک قرائت انسانی از دین داشته باشیم.
البتّه من این نکته را توضیح دهم که ما معتقدیم که اسلام با قرائت متعارف –یعنی همین قرائتی که حوزه از آن دفاع میکند- در همین دوران حاضر و در همین قرن بیست و یک اموری را مطرح میکند که مورد نیاز بشر است و میتواند به اصلاح خانواده و اصلاح نفس کمک کند و ضعف تکنولوژی غرب را حلّ کند. اگر ما بخواهیم از نقاط قوّت رشد علمی بشر بهره ببریم و آن را ارتقا دهیم و در عین حال از آسیبهای جنبی آن در امان باشیم، راهاش این است که به وحی مراجعه کنیم. در حقیقت نفع بشر در این دوران بیش از هر دوران دیگری در گرو توجّه به این مسأله است.
من در کتاب عصر نیاز به دین، بخشی از دیدگاه دکتر سروش را بيان و بررسی كرده ام. در انجا حدود 20 محدودیّتی که در عصر حاضر وجود دارد و بشر را ملزم میکند تا به رغم رشد و تکاملاش سراغ دین برود، را عرضه کردهام.
در واقع منظور اقاي شبستري از قرائت انسانی در برابر قرائت الاهی است؛ یعنی به جای اینکه بگوییم خدا چه میگوید و از ما چه مي خواهد بگوییم انسان چه میگوید و چه چيزي را به خدا ديكته مي كند. بنا بر قرائت الهي از دين، خداوند بهترين انسان شناس است و در اموزه هاي خود مصالح عاليه انسان را در نظر ميگيرد.
من خیلی کوتاه به اشکال برادر عزیزمان هم اشاره کنم. ما امروزه در بحث فهم دین وارد عرصههایی شدهایم و نظریّاتی را مطرح کردهایم که در همین دنیای کنونی بسيار مورد استقبال قرار گرفته است. تحقیقات ميداني و نظري که بعد از انقلاب در عرصه علوم انساني و اموزه هاي اسلامي مرتبط با ان صورت گرفته است باعث ایجاد یک نگاه کلّنگر شده که این نگاه کلّنگر قبلاً وجود نداشته است. در طول تاریخ تا قبل از انقلاب بیشترین سرمایهگذاری روی فقه و اصول صورت گرفته است. مباحث انسانشناختی، جهانشناختی و ارزششناختی تقریباً بعد از دورهی مرحوم علاّمه رو به رشد بوده است و به همین خاطر تفسیر علاّمه با برخی از تفاسیر دیگر قابل مقایسه نیست. تفسیر علاّمه و سایر آثاری که بعد از مرحوم علاّمه نوشته شد و نظریّات برجستهای که بعد از انقلاب در عرصههای مختلف تمدّنی، انسانی و حتّی شاخههای مختلف علوم انسانی مطرح شده است قوّت دین را نشان میدهد.
مشکل امثال آقای شبستری فقط روی احکام است، ما احکام را هم بحث کردهایم. مثلاً کتابهایی تدوین شده در مورد اینکه نماز میتواند چه آثاری در رفع آسیبهای اجتماعی داشته باشد یا روزه علاوه بر اینکه مشکلات اخروی را برطرف میکند در حلّ مشکلات دنيوي و معنوی چه نقشی دارد. در این زمینه تحقیقات جامعهشناختی انجام شده و پایاننامههای متعدّدی نوشته شده و در حال حاضر موجود است. مشکل آقایان فقط روی آن احکامی است که کمترین تفاوت را با غرب دارد نظیر حجاب، قصاص، نماز و … در جاهای دیگر اشکال ندارند.
بحمد الله مراکزی وجود دارد که در آنها تحقیقاتی انجام شده است که نشان میدهد اسلام چه دیدگاه بلندی دارد و ما چگونه میتوانیم در این عرصهها رقیب شایستهی تمدّن غرب باشیم. ترس غربیها هم از همین است که ایران به مرکز فکری تبدیل شده است که در حال جذب جهان به سمت خود است و پاسخگوی معمّاهای بشری میشود. ممکن است ایران در رسیدن به اهداف خود تا حدّی موفّق شود و اگر موفّق نشود تئوریپردازی از آن بیرون میآید. به خاطر موانعی که وجود دارد شاید دیرتر به نتیجه برسد امّا مرکز تولید نظریّه شده است.
بنابراین غربیها هم متوجّه این مسائل شدهاند و بارها و بارها هم تصریح کردهاند. آنها میگویند مشکل دنیا این است که لیبرال دموکراسی دچار بن بست فکری شده و دنیا به دنبال گزینهی بهتر است و این گزینه را در اسلام جستوجو میکنند. من فکر میکنم که بعد از انقلاب تحوّلات عظیمی رخ داده و تحقیقات علمیای صورت گرفته است و در آینده هم بیشتر خواهد شد. هر قدر اینها به کار برود و عمل شود در کشور، خودمان هم شاهد ثمرات شیرین آن خواهیم بود ان شاء الله.
دبیر علمی: طیّب الله. من فقط یک نکته را در بحث قرائتپذیری اضافه کنم. اندیشهی آقای شبستری در بحث قرائتهای مختلف از دین، مبتنی بر هرمنوتیک فلسفی، نهایتاً به اینجا ختم میشود که هیچ قرائتی صحیح یا سقیم نیست و بر قرائت دیگر ترجیح ندارد. قرائت معتبر و غیرمعتبر نداریم. قرائتها متأثّر از پیشفرضها و پیشساختارهای ذهنی هر انسانی است آنچه که تعیینکننده است این است که چه قرائتی میداندار شود و آن هم بر میگردد به اینکه در عرصهی اجتماعی مردم چه قرائتی را بپذیرند و به چه قرائتی عمل کنند.
بنابراین، این که آقای شبستری میگوید قرائتهایی که از دین وجود دارد –به تعبیر ایشان قرائت رسمی- غلط، خشونتزا، ناصحیح و نادرست است و قرائت انسانی از دین قرائت صحیح است، اساساً با مبانی هرمنوتیک فلسفی هم قابل جمع نیست.
اگر آقای دکتر شریفی جمعبندی و نکتهای دارند در خدمتشان هستیم.
دکتر شریفی: ایشان ادّعا میکند قرائت مراجع و قرائت سنّتی و رسمی از دین غیرانسانی، غیراخلاقی، توأم با خشونت و مخالف با حقوق بشر است و قرائتی که من میگویم درست است. درستي يا نادرستي اين ادعا بسته به اين است که منظور شما از خشونت و غيرانساني بودن و غيراخلاقي بودن چيست. شما که حسن و قبح ذاتي را قبول نداريم و عدالت و ظلم را هم اموري زمانمند و سليقهاي و اجتماعي ميدانيد، و معتقديد اگر هم پیامبر چنین سخناني گفته است به خاطر این است که آن زمان، چنين سخناني را خوب میدانستند. اصلاً اخلاق ثابتی وجود ندارد که بگوییم این کار اخلاقی است یا غیراخلاقی. بلکه معتقديد ما بايد تابع عصر جدید و فضاي ليبرال دموکراسي باشيم. يعني باید ببینیم چه چیزی را اخلاقی ميدانند و چه چيزي را غیراخلاقی. اين روشن است که بر اساس مباني سودگرايانه، لذتجويانه و فردمحورانه و ليبراليستي غرب مدرن، قصاص و ساير حدود و قوانين اسلامي، غیرانسانی و غیراخلاقی غير عادلانه است. طبق قرائتي که شما به تبع پارهاي از ليبراليستها و ملحدان از دين داريد، طبيعتاً همة اين احکام و مقررات و حقوق اسلامي را غیرانسانی ميدانيد. ولی چه کسی میگوید انسان و اخلاق و عدالت و ارزش، همین است که شما میگویید؟
توجه داريد که مردم زمان پیامبر و معاصران ساير پيامبران نيز خطاب به آنان میگفتند حرفهایی که شما میزنید با انسان بودن جمع نمیشود. مگر میتوان انسان بود و با ملائکه صحبت کرد؟ ما هم انسان هستیم ولی با ملائکه صحبت نمیکنیم. اگر میشود انسان بود و وحی دریافت کرد چرا بر ما نازل نشده است؟ مگر ميشود انسان بود گناه نکرد؟ مگر ميشود انسان بود به ملکوت رسيد؟
پيامبر نيز در تقابل با اين تلقي از انسان، هرگز از بشر بودن خود دست برنداشتند و ذرهاي کوتاه نيامدند و در کنار آن نيز از پيامبر بودن خود و تلقي وحي نيز ذرهاي کوتاه نيامدند. آنان به صراحت ميگفتند: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيّ».[7] میتوانیم انسان باشیم و وحی بر ما نازل شود، میتوانیم انسان باشیم و گناه نکنیم، میتوانیم انسان باشیم و با ملائکه گفتوگو کنیم.
چون ایشان بسیار به مولوی استناد میکند، بد نیست در پايان جلسه، در پاسخ به اين نقد ايشان، شعري از مولوي را بخوانم. مولوي خطاب به کساني که با تمسک به بشر بودن پيامبران مدعي بودند که آنان نميتوانندبا ملائکه گفتگو کنند و يا وحي را دريافت کنند و يا به مقام عصمت برسند، ميگويد:
خر از این میخسبد اینجا ای فلان که بشر دیدی تو ایشان را نه جان
کار از این ویران شده است ای مرد خام که بشر دید مر اینها را چو عام
تو همان دیدی که ابلیس لعین گفت من از آتشام آدم ز طین
چشم ابلیسانه را یک دم ببند چند بیتی صورت آخر چند چند
مولوی هم میگوید بله بشر هستند ولی وحی هم بر آنها نازل میشود. پس اگر معیار ما از خشونت آن چیزی باشد که غرب میگوید احکام قضایی اسلام خشن است. اگر اخلاق نیچه، بنتام و استوارت میل و جان رالز و امثال آنها معیار باشد اخلاق اسلامی غلط است. اگر منظور از انسان آن چیزی باشد که شما میفرمایید معیار ما نادرست است.
نکتهاي هم دربارة مناظره با ايشان عرض کنم: ایشان ابتدا میگفتند ما حاضریم مناظره کنیم، هر کس هر حرفی دارد دستاش را میفشاریم و میبوسیم. ما مقاله نوشتیم، خواهش کردیم، پیام فرستادیم اجازه بدهید به منزلتان بیاییم تا با هم گفتگو کنيم، حال به گوششان رسيد يا نه، مطالب را خوانند يا نه، نميدانم، اما جوابي نيامد. اما بعداً ايشان از آن درخواست پيشين خود دست برداشتند و گفتند من فقط با مراجع مناظره میکنم! (اين هم از شرايط عجيب و غريب مدعيان علم و فهم است!) درعين حال، برخی از مراجع نیز اعلام آمادگی کردند. ايشان مجدداً يک نکتة ديگري گفت که معلوم ميشود اساساً دنبال چيز ديگري است. ايشا گفتند مراجع که هرمنوتیک نخواندهاند! پس حرف من را نمیفهمند! پس من اصلاً مناظره نمیکنم! مخصوصاً هرگز با حوزویان مناظره نمیکنم! سپس هجمة شديدي در هر مناسبتي در جمع افراد ناپخته يا ناآگاه عليه روحانيت ميکنند و مدعي ميشوند روحانيان در خواب سنگینی فرو رفتهاند و نمیدانند در دنیا چه خبر است! نمیدانند هرمنوتیستهای آلمانی چه گفتهاند! رسوبهای چند صد ساله، تشکیلات روحانیّت را منجمد کرده است و خبر ندارند که در دنیا چه میگذرد! از دانشهایی که بشر امروز زندگی خود را با آن سامان میدهد تا دوام حیات پیدا کند خبر ندارند! با همان سنّت دیرینة خودشان خوشاند و به چیز دیگری اجازة طرح و شیوع نمیدهند.
من از ایشان میپرسم که هدف شما از این حرفها چیست؟ واقعاً میخواهید حقیقت منکشف شود؟ يا اغراض ديگري داريد؟ اگر واقعاً دنبال انکشاف حقيقت هستيد، چه اشکالی دارد اگر یک بیسواد هم سؤالی از شما پرسید جواب بدهید. چرا در محافل علمی هم اجازه نمیدهید کسی از شما سؤال کند؟ چرا فقط به افراد مشخّصی اجازه میدهید به حسینیّة ارشاد بیایند و کس دیگر را راه نمیدهید. اگر هدف کشف حقیقت است باید دست هر کس را که ایرادی میگیرد ببوسید. حدّاقلّ فایدة این مناظرات این است که سواد شما بیشتر معلوم میشود. برای همه معلوم میشود که بنیادهای فکری شما بسیار قوی است و معلوم میشود که حوزویان افراد رسوبزدة بیفکر و بیاطّلاع از زبان دنیا هستند.
ولی اگر هدف هوچیگری علمی و زیر سؤال بردن همه چیز است و بعد هم بگویید اقتدارگرایان و تفکّر داعشی به ما اجازة حرف زدن نمیدهد، بدانيد که با چنين ترفندهايي کسي به جايي نرسيده است. شما باید اجازه بدهید حرفها زده شود، سؤالها پرسیده شود، مناظرات ضبط شود تا دیگران هم بشنوند. یک تنه به قاضی میروید و در جمع افراد ناورزیده و ناپخته همه چیز را زیر سؤال میبرید آن هم با مثالهایی که نمونة آن هم در این جلسه مطرح شد –پیامبر در فلان جنگ، فلان کار را کرد-. اینها هزار توجیه و تفسیر دارد و علما و فقهای اسلام در مورد این موضوعات بسیار صحبت کردهاند. شما تمام آنها را با یک عبارت “رسوبزده” و “ناآشنا با فکر جدید” ردّ میکنید. میگویید من مدّتی به آلمان رفتم، زبان آلمانی آموختم و فقط من آشنا هستم و دیگر هیچکس بلد نیست!
دبیر علمی: باز هم تأکید میکنم مجمع عالی حکمت اسلامی به عنوان بنیادیترین مرکز حوزوی در علوم عقلی و بنیادین، برای برگزاری مناظره اعلام آمادگی میکند.
از همهی حضّار، عزیزان، سروران و اساتید معظّم آقای دکتر ساجدی و آقای دکتر شریفی که در جلسه حضور پیدا کردند تشکّر میکنیم. ان شاء الله که این جلسه در راستای تعمیق معرفت ما مؤثّر بوده باشد.
اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم
[1] . بقره (2)، 151.
[2] . Mental Health
[3] . Spiritual Health
[4] . مجتهد شبستری، محمّد، نقد بنیادهای فقه و کلام، ص 573.
[5] . آل عمران (3)، 7.
[6] Liberal theology
[7] . کهف (18)، 110.