موضوع: رابطۀ فقه و اخلاق
ارائهدهندگان: حضرت آیت الله علیرضا اعرافی و حضرت آیت الله محسن اراکی
دبیر علمی: حجّه الاسلام و المسلمین دکتر محمّد هدایتی
مکان: سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی
دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم. پروردگار متعال را بسیار شاکرم که در این محفل حضور دارم و در محضر مستطاب آیت الله اعرافی هستیم و از حضور عزیزان و اساتید، دانشجویان محترم و طلاّب گرانقدر استفاده میکنیم. ان شاء الله ساعاتی که در اینجا میگذرد بهترین ساعات دنیا و آخرتمان از جهت رضایت پروردگار متعال و کمالی که همگی به دنبال آن هستیم باشد.
از محضر حضرت آیت الله اعرافی اجازه میخواهم تا چند دقیقهای مصدّع شوم و بنا بر دستوری که جلسه ارائه کرده است مقدّمهای را عرض کنم تا ان شاء الله همگی به نحو کامل از فرمایشات جناب آقای اعرافی بهرهمند شویم.
اهمّیّت بحث از رابطۀ فقه و اخلاق
مطّلع هستید که بحث رابطۀ فقه و اخلاق هم مربوط به فلسفه فقه است و هم مربوط به فلسفه اخلاق، و نوعی فلسفه مضاف به حساب میآید. مولود تازهای است که به نظرم اگر درست تربیت شود برای آیندۀ شیعه نقش والدین را پیدا میکند و میتواند مولودهای بسیار مبارکی را برای تشیّع فراهم آورد. از آنجا که موضوعی است جدید و کمسابقه، تضارب آرا و بیان دیدگاهها و گفتوگوها زمینۀ گشایش بیشتر این ارتباط را فراهم میکند و ان شاء الله به تدریج موانع علمی و عملی را مرتفع میسازد.
دیدگاهها پیرامون بحث از رابطۀ فقه و اخلاق
نسبت به این قبیل موضوعات و جلسات، در مجموع دو دیدگاه وجود دارد:
- دیدگاه مبارک و دیدگاهی که این مباحث را ضروری میشمرد و در راستای مهندسی علوم و تولید تخصّصهای بینرشتهای بسیار لازم به حساب میآورد.
- دیدگاه دومی که این مباحث را شوم و نامبارک تلقّی میکند و به منظور پیدا کردن جایگزینی برای فقه یا احیاناً سکولارسازی، آن را در اندازۀ یک جریان انحرافی پایین میآورد. این پندار تصوّر میکند که چنین مباحثی غنای فقه را به حدّی تنزل میدهد که باید اخلاق یا شبیه آن را جایگزین فقه کرد.
ملاحظاتی دربارۀ بحث از رابطۀ فقه و اخلاق
- ملاحظۀ فقه و اخلاق بایسته و وضعیّت مطلوب؛ یعنی همان نگاه اثباتی با روشی تحلیلی و انتقادی.
- فقه و اخلاق موجود و محقّق که نگاه ثبوتی و روشی تاریخی دارد و برای بررسی دو علم به اجزای علوم مراجعه میکند.
پیشفرضهای بحث از رابطۀ فقه و اخلاق
- بپذیریم که علوم در یک نگاه دروندینی و بنا بر تقسیم مشهور به سه بخش عقاید، اخلاق و فقه منقسم میشوند.
- بپذیریم که فقه یعنی «العلم بالاحکام الشّرعیّه الفرعیّه عن ادلّتها التفصیلیّه»[۱] و اخلاق را دانشی بدانیم که به صفات و رفتار میپردازد و صفات خوب و رفتارهای متناسب با آنها و صفات بد و رفتارهای متناسب با آنها و راههای اکتساب و اجتناب هر دو را نیز تبیین میکند.
اهداف و عوامل ایجاد رابطه میان فقه و اخلاق
دربارۀ چیستی این رابطه و هدف این بحث هم یک مقدار جای بحث و گفتوگو است که آیا این رابطه واقعاً برای کاربردی کردن فقه و نرم کردن چرخۀ آن در حال اجرا است یا برای اشراب باطن در ظاهر است که عدّهای از فقهای قدیم و جدید به دنبال آن هستند. به عبارت دیگر، هدفشناسی نیز که جزء پرسشهای اصلی این نشست است تا حدودی اهمّیّت دارد.
مسألۀ دیگر دربارۀ عوامل پیونددهنده است که از پرسشهای سهگانۀ اساسی این نشست است. چه چیزهایی باعث تعامل و همپوشانی این دو دانش میشود؟ آیا موضوع است یا احکام یا روشها که باعث تقریب میشود و یا منبعها هستند که میتوانند بین این دو دانش به درستی نزدیکی ایجاد کنند؟
اگر بپذیریم که تا کنون ارتباط خوبی بین فقه و اخلاق برقرار نشده و لازم است این ارتباط برقرار شود، خوب است در یک نگاه تاریخی ملاحظه کنیم که این اشکال از کجا ناشی شده است و چرا فقه و اخلاق تا کنون نتوانستهاند به درستی با هم ارتباط منطقی و علمی برقرار کنند. آیا باید فقه موجود را وافی به مقصود شریعت ندانیم و برای حیات طیّبه کافی به حساب نیاوریم و با بازاندیشی در آن، آن را بیشتر به عقلانیّتمحوری نزدیک کنیم؛ چنانکه مرحوم ابن ادریس حلّی اعتماد بر بسیاری از روایات واحد را هدم دین به حساب آوردند یا مرحوم علاّمه طباطبایی اکتفا به فقه موجود را موجب ابطال غرض دین و مصلحت شریعت دانستهاند. یا اینکه اخلاق را دینی کنیم؛ یعنی با توجّه به عامل عبودیّت و در راستای رضای پروردگار متعال، اخلاقی به وجود بیاوریم که از هر دو عامل پیونددهنده استفاده شود.
الحمدلله جلسه با حضور دو شخصیّت علمی واقعاً پیشکسوت و پیشگام این حوزه که مایۀ سرافرازی ما هستند برگزار میشود. من هر وقت فرمایشهای حضرت آیت الله اعرافی را در کتابها و سخنرانیهایشان پیگیری میکنم میبینم که واقعاً مایۀ مباهات است که این بزرگوار از گذشته به این بحث توجّه داشتهاند و دغدغۀ اصلیشان بوده است. از بعضی از دوستان جامعه المصطفی نیز مکرّر شنیدهام که ایشان به دنبال تحقّق جمعهایی برای کار کلاسیک در مورد فقه الاخلاق هستند، البته شاید در حال حاضر زمینۀ آن آماده نیست ولی از دغدغههای اصلی ایشان است.
با توجّه به کتابهایی که از ایشان در اختیار داشتم و فرمایشهای ایشان را در سخنرانیهایشان پیگیری کردهام، چکیدهای را به عنوان پیشینۀ علمی عرض میکنم تا ان شاء الله فرمایشهای ایشان ادامۀ آن باشد. این مطالب را از فرمایش ایشان در سخنرانی یا نگارشی که در مورد دین و علم داشتهاند اقتباس و برداشت کردهام.
ایشان میفرمایند: آیا تعامل فقه و اخلاق به معنای دخالت فقه در زیرساختهای اخلاق، یعنی دخالت در مبادی، مبانی، روش و فرآیند استنباط آن است یا اینکه تلاقی این دو دانش اساساً عارضی و ثانوی است و نه تصرّفی در ذات این دو علم. سپس به فقه الاخلاقی معتقد میشوند که همان فقه صفات است؛ از آن حیث که اکتساب و اجتناب به آن تعلّق میگیرد و فقه الاخلاق را به معنای بررسی فقهی اکتساب و اجتناب فضیلت و رذیلت، و بیان حکم و کیفیّت آن میدانند.
ایشان تقسیم معارف دینی را به سه شاخۀ موجود، کاملاً درست میدانند و تقسیم اصول به دو بخش عامّ و خاصّ را پیشنهاد میکنند. در جلد نخست کتاب فقه تربیتیشان بنای فقه الاخلاق را بر اساس سه تلقّی بیان فرمودهاند: ۱- اخلاقی که به روش فقه ارائه میشود. ۲- فقهی که در آن گزینههای لطیف اخلاقی بیشتر اشراب شود. ۳- ارتباط دو دانش فقه و اخلاق. سپس قسم سوم را اختیار میکنند و من فکر میکنم که این جلسۀ محترم نیز بر محور ارتباط دو علم است نه صرفاً ارتباط گزارههای فقهی و اخلاقی
فرصت را مغتنم میشمرم تا از بیانات حضرت آیت الله اعرافی استفاده کنیم.
آیت الله اعرافی: طیّب الله. بسم الله الرّحمن الرّحیم. خدا را شاکر هستم که علیرغم تمام گرفتاریهایام، از باب رودربایستی با حضرت آیت الله فیّاضی این جلسه را پذیرفتم و این توفیق حاصل شد که در محضر دوستان عزیز و بزرگوارمان در این مؤسّسه و مجمع فاخر و قیّم باشم.
آن روز که این مجمع پایهریزی میشد شاید آنهایی که این کار را دنبال میکردند این تصوّر را نداشتند که به رغم امکانات اندک، با سرعت نسبتاً خوب به شکل شجرۀ طیّبهای در آید. خدا را شکر برکات این مجمع فراوان بوده است و امیدواریم که منشأ خیرات و برکات روزافزون باشد. از برگزارکنندگان تشکّر میکنیم و از جناب آقای هدایتی هم سپاسگزارم.
ضرورت توجّه به روش استنباط و اجتهاد فقهی در مسائل تربیتی و اخلاقی
همانطور که اشاره فرمودند فقه و اخلاق مقولات مرتبطی است که کمتر در مورد ارتباط آنها کاوش شده است. ورود بنده در حدّ یک ناظری از دور، هم از منظر مباحث تعلیم و تربیت و هم از منظر مباحث اخلاق بوده است. ۲۰-۳۰ سال قبل وقتی در کنار سایر کارها به مقولۀ تعلیم و تربیت و اندکی هم اخلاق میپرداختم به ذهنام میآمد که اگر بخواهیم وارد عمق مسائل تعلیم و تربیت شویم، بدون داشتن یک فقه غنیّ که پشتوانۀ حرکت پژوهشی ما باشد راه به جایی نخواهیم برد.
سالهایی که در حوزه و دانشگاه یا در دارالشّفاء و مدرسۀ معصومیّه مستقرّ شدیم، دوستانی وارد حوزۀ تعلیم و تربیت شدند و حدود ۷-۸ پروژه طرّاحی شد که بعضی به نتیجه رسید و بعضی نه. منشأ آن پروژهها این بود که اگر بخواهیم به عمق مسائل علوم انسانی و علوم اجتماعی وارد شویم و آنها را از منظر اسلامی بکاویم و نظریّهای ارائه کنیم، لازم است مبانی فلسفی، کلامی و فقهی این حوزهها استوار شود.
همان وقت من به ذهنام رسید که بدون بهرهمندی از یک فقه تربیتی امکان ندارد که به یک نظام تعلیم و تربیت اسلامی برسیم. در واقع وقتی ذهن ما با مباحث علوم اجتماعی، علوم انسانی، حوزۀ تعلیم و تربیت و تا حدودی اخلاق درگیر شد فکر میکردیم که کمبودهای اجتهادی وجود دارد و باید به سمت مبانی استنباطی و روششناسی اجتهادی که در حوزۀ علمیّه وجود دارد نقبی بزنیم.
یکی از دوستان مقالهای در زمینۀ یکی از مباحث تعلیم و تربیت نوشته بود، به یاد دارم که وقتی آن را مطالعه کردم به نویسنده گفتم ۱۷ نکته از این مقاله با مباحث فلسفی، اصولی و فقهی ارتباط دارد و شما این ارتباط را نشان ندادهاید. این مسأله برای خود نویسنده هم جالب بود.
بعدها از منظر فقهی بازگشت کردم و این نکته را مدّ نظر قرار دادم که فقه به گسترش، بازمهندسی و تولید مرزهای دانش منجر میشود. در یکی دو دهۀ اخیر هم کارهای پژوهشی خود را از حوزههای دیگر به این سمت منتقل کردم. توسعۀ مرزهای فقه را محور کارهای خودم قرار دادم و بر اساس همان اصول، مبانی و مبادی مورد قبول پیش رفتم.
در حال حاضر نیز بیشتر عرایض من به همین منظر دوم معطوف است و بر توسعه و گسترش فقه با تأکید بر علوم و دانشهای دیگر تأکید دارد.
در همین جا عرض کنم که پیشفرض ما این است که با تکیه بر مباحث کلامی و فلسفی یک فقه العقیده داریم که در سابقۀ فقهی و مباحث تاریخی و سنّتهای پیشین ما ریشه دارد.[۲] یعنی در واقع ما میتوانیم از کلام مایهای بر گیریم تا فقه را توسعه دهیم و در حقیقت یک کتاب جدید فقهی معطوف به این مسأله میشود. در حال حاضر نیز این کار در حال انجام است. اگر در حوزههای علوم طبیعی، علوم انسانی-اجتماعی، فنّاوریها، سبکهای زندگی و تمامی قلمروها دقّت کنیم، میبینیم که لازم است یا همین کتابهای فقهی موجود را توسعه دهیم یا اینکه باید کتابها و ابواب نو فقهی پایهریزی شود.
کتابهای جدید فقهی آرام آرام در حال تدوین است. بخشی از آن تعلیم و تربیت است که خود من حدود ۱۴-۱۵ سال به تدریج روی آن کار کردم و آثاری منتشر شده است.[۳] بنابراین گسترش مرزهای دانش فقه با بهرهگیری از تحوّلاتی که در سایر علوم و دانشها رخ داده یا با توجّه به علوم و دانشهای تاریخی ما مدّ نظر بوده است.
طبعاً حوزۀ اخلاق یکی از حوزهها است. ما نمیخواهیم اخلاق را کنار بگذاریم یا شأن و منزلت آن را فرو بکاهیم. اخلاق کارکردها، مسائل، مبادی و موضوعات خاصّ خودش را دارد. ولی ما معتقدیم که از این منبع میتوان به فقه بازگشت و از آن برای توسعۀ مرزهای دانش فقه بهره گرفت. این “میتوان” به معنای ضرورت است؛ یعنی باید این کار را بکنیم. این کار کم و بیش سابقه نیز دارد. من جامع السّعادات نراقی، محجّه البیضاء مرحوم فیض و الحقایق ایشان که کتاب بسیار ارزشمند، دقیق و ظریفی است را بررسی کردهام و در جای جای آنها ردّ فقه را دیدهام.
در این داد و ستد میان فقه و اخلاق، در حقیقت هر دو بهره خواهند برد. گسترش مرزهای فقه را نیز میتوان بر پایۀ سایر علوم دنبال کرد. از جمله حوزۀ کلام، فلسفه، حوزۀ علوم انسانی-اجتماعی، هم قلمروهای دیگر از تطوّرات علوم و هم در حوزۀ اخلاق.
معانی فقه و فقه الاخلاق
ما در مفروضات خود فقه را به دو معنا میشناسیم:
- استنباط احکام شرعی فرعی «تحصیل الحجّه علی الحکم الشّرعی» با قیدهای مختلفی که در این تعریف ذکر شده است: «الشّرعی الفرعی» و «الحکم الکلّی الشّرعی الفرعی». این تعریف تقریباً متداول است. در این تعریف فقه به معنای خاصّ است؛ یعنی دانش اجتهادی که در حوزۀ اکتشاف احکام شرعی و فرعی تلاش میکند. به این معنا طبعاً فقه در مقابل اخلاق، کلام و سایر علوم است، دستگاه اجتهادی دارد، مبادی و اصول آن در علم اصول طرّاحی شده است و هدف آن اکتشاف محقّقانۀ احکام شرعی است.
- فقه یک معنای عامّتری نیز دارد که در حقیقت میتوان گفت به معنای کاربرد و کاربست روش اجتهادی برای کشف گزارههای دینی، اعمّ از گزارههای اخلاقی، کلامی، معارفی و فقهی است.
بر این اساس فقه الاخلاق نیز دو معنا دارد:
- فقه الاخلاق به معنای عامّ؛ یعنی کاربرد روش اجتهادی در اخلاق، بدون اینکه اخلاق به فقه به معنای خاصّ تبدیل شود. بعضی که به فقه الاخلاق پرداختهاند تلاش میکنند که روش دقیق استنباطی-اجتهادی را برای کشف گزارههای کلامی با همان هویّت کلامی به کار بگیرند. این استنباط روشمند اجتهادی گزارههای اخلاقی با همان هویّت و ذات اخلاقی آنها است.
- معنای دیگر فقه الاخلاق که ما بیشتر به دنبال آن هستیم و خواهیم گفت که در چند باب تقسیم شده است، معنای خاصّ است. وقتی فقه الاخلاق را به کار میبریم نمیخواهیم بگوییم اخلاق را با روش اجتهادی استنباط کنیم، بلکه فقه به معنای احکام شرعی و همان معنایی که در رسالهها سراغ داریم است.
پس این دو معنا را باید مدّ نظر قرار دهیم و هر دو لازماند. زیرا هم فقه الاخلاق به معنای عامّ یعنی استنباط مجتهدگونۀ گزارههای اخلاقی از منابع دینی به عنوان یک دانش دینی لازم است و هم به طور اخصّ یک فقه الاخلاق به معنای «تحصیل الحجّه علی الحکم الشّرعی» باید پایهریزی و دنبال شود. البتّه همۀ اینها در کتابهای اخلاقی و احیاناً فقهی ما ریشههای تاریخی دارد.
پس دو مقدّمه عرض کردیم: مقدّمۀ نخست این بود که این روابط را از دو منظر میتوان بررسی کرد و ما بیشتر از منظر گسترش مرزهای دانش فقه با بهرهگیری از سایر علوم و از جمله اخلاق سخن خواهیم گفت. مقدّمۀ دوم اینکه همانطور که روشن است فقه الاخلاق دو اصطلاح عامّ و خاصّ دارد.
شمول احکام فقهی بر پایۀ قاعدۀ «لِکلِّ واقعهٍ حکمٌ»
مقدّمۀ سوم این است که ما در فقه به معنای خاصّ، معتقد به یک قاعده هستیم: «لِکلِّ واقعهٍ حکمٌ»؛ این یعنی فقه خاصّ نسبت به همۀ وقایع و افعال اختیاری، البتّه با دامنهای که افعال اختیاری دارد. این به عنوان یک اصل در لسان فقهای ما بوده است و دوستان ما در مؤسّسۀ اشراق در قالب یک پروژه حدود ۲۰۰-۳۰۰ صفحه مطلب از این قاعده به دست آوردهاند. در طول یکی دو سال گذشته جلسات آن مکرّر برگزار و مباحث تنقیه شده است. ان شاء الله در طول ۲۰ سال، ۲۰ اصل از قواعد کلان حاکم بر اجتهاد به عنوان مبادی (فلسفۀ) فقه استخراج شده و یکی از این قواعد همین اصل لِکلِّ واقعهٍ حکمٌ است.
این قانون نیز بر مبادی فعل ما است که بیانگر شمول احکام است. از جمله شمول احکام نسبت به افعال جوارحی و جوانحی (هم افعال آشکار یا فیزیکال و هم افعال ناآشکار یا باطنی). بر این اساس باورها اگر اختیاری باشند مشمول فقه به معنای خاصّ میشوند و فقه العقیده را شکل میدهند. دانشها و فراگیریها به معنای فعل و انفعال درونی نیز مشمول فقه میشوند و به همین دلیل گفته میشود که تحصیل یک امر، واجب است یا حرام یا مکروه یا مستحبّ یا مباح. باورها، دانشها، گرایشها و تمام رفتارهای درونی مادامی که در حوزۀ اختیار به معنای بسیار عامّ باشند میتواند در قلمرو فقه قرار بگیرد و احکام خمسه شامل آنها میشود.
پس مفروض ما این است که: البتّه با دایرۀ شمول خاصّی که بیان شد و حکم هم اعمّ است؛ همانطور که در جلد ۱ فقه التّربیه آمده است[۴] اعمّ از احکام خمسه است و در اباحه نیز اعمّ از اباحۀ اقتضائی و لا اقتضائی است.
دبیر علمی: اگر کسی بخواهد برای حکم اخلاقی تحصیل حجّت کند آیا غیر از استنباط مجتهدانه، مسیر دیگری برایاش قابل تصوّر است؟
آیت الله اعرافی: خیر.
دبیر علمی: بنابراین اینها یک چیز است.
آیت الله اعرافی: یعنی دو معنای عامّ و خاصّ را یکی میدانید؟
دبیر علمی: بله، اگر جنابعالی بفرمایید مقصود ما در فقه الاخلاق تحصیل حجّت بر حکم اخلاقی است، روش آن این خواهد بود که شما نگاه اجتهادانه به استنباط داشته باشید.
آیت الله اعرافی: مقدّمۀ دیگری باقی مانده است، آن را تمام میکنم و وارد این بحث میشوم.
دبیر علمی: اشکال دیگری را عرض کنم: فرمایش شما موقوف بر قلمرو حدّاکثری نیست و اگر کسی قلمرو فقه و دین را قلمرو حدّاقلّی بداند باز هم فرمایش شما جا دارد.
آیت الله اعرافی: در همۀ موارد نیاز نیست ولی وقتی میخواهیم صفات آنها را بیاوریم نیاز داریم.
من از بعضی نکات دیگری که به عنوان مقدّمه نوشته بودم صرف نظر میکنم و وارد اصل بحث میشوم. بر اساس دو معنایی که گفته شد اصل بحث را به دو بخش و مقام تقسیم میکنیم:
کاربست روش اجتهادی در فقه الاخلاق به معنای عامّ
بخش نخست، همان فقه الاخلاق به معنای عامّ است؛ یعنی به کارگیری روش استنباطی در گزارههای اخلاقی بدون اینکه فقه به معنای خاصّ مطرح شود. چند جمله در مورد این مقام توضیح میدهم و بیشتر در مورد مقام دوم بحث میکنم.
در این بخش باید با کاربست روش اجتهادی خلأیی را که تا کنون در اخلاق دینی وجود داشته است پر کنیم. متأسّفانه اخلاق در روند تفکّر اسلامی رشد متناسبی را طیّ نکرده است؛ یعنی رشدی را که در حوزۀ فلسفه، کلام و به ویژه فقه داشتهایم در حوزۀ اخلاق شاهد نیستیم. اخلاق به معنای آن چیزی است که موضوعاش هم صفات روحی (کیفیّات نفسانی) و هم رفتارها است و محمول آن حسن و قبح است. از منظر دینی، در این حوزه هنوز هم میبینیم که چارچوبها، قواعد و بسیاری از مسائل اخلاقی ما تحت تأثیر تفکّرات پیش از اسلام و دورۀ یونان است و به تدریج که پیشتر آمده است در احیاء العلوم، محجّه البیضاء، جامع السّعادات و … حدیث، کتاب و سنّت نیز اندکی دخالت داده میشود.
کاستیهایی که در اخلاق وجود دارد عبارتاند از: ۱- چارچوبها و نظامهای دانش اخلاق طرّاحیهای نو در پرتو فکر اسلامی ندارد بلکه عمدتاً تحت تأثیر سایر تفکّرات است. ۲- در داوریهایی که در دانش اخلاق صورت میگیرد به طور کامل به آیات و روایات مراجعه نمیشود. البتّه هر چه پیشتر میآییم اشراب ادلّۀ شرعی و منابع دینی به معنای خاصّ بیشتر شده است ولی به هر حال کامل نیست. ۳- این اشراب به نحو مجتهدانه نیست بلکه یک نحوه تلقّی با تساهل است که به آیه یا روایتی تمسّک میشود. حال آنکه این هم نوعی استنباط است؛ یعنی اگر بخواهیم اخلاق را دینی کنیم و آن را در پرتو شریعت قرار دهیم باید منابع دینی را در مورد آن با روش اجتهادی به کار بگیریم. این مسأله بسیار کم اتّفاق افتاده است؛ یعنی همین که میخواهیم داوری کنیم و بگوییم این صفت خوب است یا بد، با این کاستی مواجه میشویم.
اگر بخواهیم فقه الاخلاق به معنای عامّ را پایهریزی کنیم، باید چند نکته را رعایت کنیم. مهمترین آنها این است که داوریهای اخلاقی (حسن و قبح) را بر پایۀ روش اجتهادی پیش ببریم. خوبیها و بدیها (حسن و قبح) را بر پایۀ معانی متفاوتی که دارد، با روش دقیق دیدن ادلّه ـ اعمّ از عقل، کتاب و سنّت ـ، جمع آنها، بررسی اعتبار آنها و روشهایی که در اعتباربخشی لازم است مشخّص کنیم و در نهایت بر مصادیق تطبیق دهیم.
در بعضی از سخنرانیها اشاره کردهام که اصول موجود ما به یک تقسیمبندی نیاز دارد. در همۀ گزارههای دینی اعمّ از گزارههای کلامی، معارفی، اخلاقی و فقهی قواعد عامّی وجود دارد که برای فهم آنها از روش استنباط معارف به معنای قواعد عام استفاده میکنیم؛ این همان اصول عامّ است و بخش دیگر اختصاص به فقه دارد. در حوزۀ معارف و از جمله اخلاق نیز برای اینکه گزارهها را بر اساس یک فرآیند قاعدهمند به دین نسبت دهیم به یک دستگاه متدلوژی اجتهادی نیاز داریم که همان اصول ناظر بر این معارف است. سپس باید آن را بر هر گزارۀ اخلاقی تطبیق دهیم.
وقتی میگوییم حسد قبیح است و … هر یک از گزارهها را که بخواهیم به دین نسبت دهیم باید مشخّص کنیم که عقل در اینجا به چه معنا است، عقلا یعنی چه، حجج نقلی چیست و چگونه میتوان آنها را استنباط کرد. بخشی از این دستگاه متدلوژی مورد نیاز در اصول کنونی موجود است ولی مواردی را هم باید پایهریزی کنیم.
در این بخش محمول نیز قابل تأمّل است. وقتی میگوییم «حسنٌ» و «قبیحٌ» آیا همان حسن و قبح عقلایی به معنای ۴-۵ نظریّۀ موجود پیرامون حسن و قبح است یا چیزی فراتر از آنها. پس از منظر دینی هم خود محمول گزارههای اخلاقی نیاز به بازنگری دارد و هم وقتی میخواهیم محمولات را به موضوعات نسبت دهیم به فقه اجتهادی، قواعد، اصول و کاربست دقیق آنها در این استنباط نیاز داریم.
البتّه در اینجا نکات فراوان دیگری هم وجود دارد ولی دورنمای عرض من این است که مقصود از فقه الاخلاق به معنای نخست، استنباط عالمانه و مجتهدانه است نه اینکه اخلاق را فقهی به معنای رسالهای و فقه خاصّ کنیم. در کلام و معارف نیز همینطور است؛ اینکه صرفاً بر اساس یک روایت حکم کنیم، بدون اینکه نگاه عمیق و اجتهادی داشته باشیم و مجموعۀ روایات را در نظر بگیریم نمیتوانیم بگوییم اخلاق دینی است. اگر جامع السّعادات و یا کتابهایی که مجتهدان برجسته نوشتهاند را بررسی کنیم میبینیم که تا حدّی به این امر توجّه کردهاند ولی هنوز فاصلۀ بسیاری وجود دارد. وقتی با نگاه اجتهادی سراغ روایات برویم میبینیم نکات بسیاری وجود دارد و بحث بسیار دقیقتر از آنچه که در حال حاضر در کتابها وجود دارد خواهد شد.
بنابراین در فقه الاخلاق به معنای نخست، هم صفات و هم افعال قابل بررسی است. منابع گزارههای اخلاقی عبارت است از حکم عقل، احکام عقلایی، سیرۀ عقلا، آیات و روایات. روش نیز عبارت است از استنباط عالمانه و مجتهدانۀ گزارههای اخلاقی. محمول گزارههای اخلاقی نیز باید مشخّص شود.
تبیین رابطۀ فقه به معنای خاصّ با اخلاق
خواهش من این است که بخش دوم را بیشتر مورد توجّه قرار دهید زیرا ما به طور خاصّ و بیشتر با این بخش سر و کار داریم. در فقه الاخلاق به معنای خاصّ، فقه عبارت است از «تحصیل الحجّه علی الحکم الشّرعی». این بخش را به دو حوزه تقسیم میکنیم: حوزۀ صفات و حوزۀ رفتار.
رابطۀ فقه به معنای خاصّ با حوزۀ صفات اخلاقی
حوزۀ صفات اعمّ از کیفیّات نفسانیّهای که به چند قسم تقسیم میشود. بخشی از آن همین صفات روحیای است که ابتدا از حال شروع میشود و به ملکات با مراتب تشکیکیای که دارد تبدیل میشود. به همین دلیل ما تعبیر صفات را به کار میبریم تا هم حال را در برگیرد و هم ملکات. اینجاست که میگوییم صفات در اخلاق موضوع است؛ یعنی اخلاق میگوید این صفات حسنٌ أو قبیحٌ. حسن و قبح نیز مراتب و درجاتی دارد. البتّه در مورد اینکه حسن و قبح چه معنایی دارد در فلسفۀ اخلاق ۵ تئوری وجود دارد که از امر اعتباری و دمدستی و آراء محمودۀ عقلایی آغاز میشود تا به معقول اولی و ثانیه میرسد.
فقه از رفتارهای اختیاری سخن میگوید و صفات، مقولات درونی است و از مقولۀ رفتار به شمار نمیآید. امّا ما با یک واسطه میگوییم فقه میتواند در مورد صفات بحث کند و آن واسطه این است که بگوییم به دست آوردن یا زدودن و کاهش یا افزایش این صفات، احوال و ملکات، اگر اختیاری باشد ـ بر اساس مقدّمهای که گفتیم ـ باید در دایرۀ فقه قرار گیرد.
صفات روحی گاهی چیزی است که در طبع نهاده شده است و اصلاً در اختیار فرد نیست، فقه با این قبیل صفات کاری ندارد. ولی بخش عمدهای از صفات، ملکات و احوال روحی ما هستند که میتوان چهار تصرّف در آن ایجاد کرد: ۱- آنها را ایجاد کرد، مثلاً من صفت سخاوت را ندارم با به کارگیری روشها و تمرینهایی آن را در خود ایجاد میکنم چون یک صفت اختیاری است. ۲- صفتی که وجود دارد را افزایش و ارتقا دهم یا تقویت کنم. ۳- صفتی را معدوم کنم و از درون خودم ازاله کنم. ۴- صفتی را کاهش دهم و درجۀ آن را تضعیف کنم. این امور در اختیار ما است و به ترتیب آنها را اکتساب، تشدید، اجتناب و تضعیف مینامیم.
این چهار حالت اگر اختیاری باشد مشمول قاعدۀ «لکلّ واقعه حکم» قرار میگیرد و فقه باید در مورد آنها داروی کند. این چیزی نیست که ما تعیین کنیم و طبیعت فقه است که اینجا به داوری بنشیند. اگر منابع روایی را هم بررسی کنیم میبینیم که همینطور است. مثلاً آنجا که گفته میشود حسد معفوّ است، معلوم میشود که حسد یک امر اختیاری است. هر چند در بعضی موارد هم ممکن است اختیاری نباشد و به نحو دیگری معفوّ شود.
این همان چیزی است که آن را فقه الاخلاق در حوزۀ صفات ـ به معنای خاصّ فقه ـ مینامیم. در اینجا همان روش جواهری و مکاسبی را به کار میبریم و برای اینکه فهرست صفات اخلاقی را در اسلام مشخّص کنیم همان منطق استنباط فقهی به معنای خاصّ که در هر باب از ابواب نماز، زکات، خمس و طهارت به کار میرود را توصیه میکنیم.
فقه به معنای خاصّ باید در مورد هر صفتی چهار داوری داشته باشد: اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف. البتّه اکتساب و اجتناب یک مفهوم انتزاعی است و میتواند درونی باشد؛ یعنی با روش درونی که همان افعال جوانحی است انجام شود یا با روشهای خارجی محقّق شود. ولی در هر صورت این صفات به طور مستقیم موضوع اخلاق است و اگر این چهار عنوان به آنها اضافه شود وارد فقه به معنای خاصّ میشود.
ما در تنظیمات اخیرمان هم به این مطلب رسیدهایم که اصلاً به جای فقه الاخلاق بگوییم فقه الصّفات. در مورد توکّل کار کردهایم و نخستین جلد آن به زودی چاپ میشود. مقدّمات فقه الصّفات را خواهیم گفت. شاید یکی از موضوعاتی که کار شده توکّل بر خدا است. به دنبال این هستیم که ببینیم فقه در مورد توکّل بر خدا به عنوان یک پدیدۀ درونی چگونه داوری میکند.
پس صفات به طور مستقیم موضوع اخلاق هستند و محمول آنها داوری حسن و قبحی است، و به طور غیرمستقیم یعنی با اضافه کردن چهار عنوان اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف وارد قلمرو فقه میشوند. در این صورت فهرست بلندبالایی از صفات (فضایل و رذایل) خواهیم داشت.
مبدأیّت اخلاق در حوزۀ صفات برای فقه
ممکن است بگویید که اخلاق با این شعبۀ فقهی چه نسبتی دارد؟ عرض ما این است که منابع استنباطی فقه عبارتاند از عقل، کتاب و سنّت. اخلاق به همان معنای نخست اگر داوریهایهایاش مستند به حکم عقل باشد، فقه از آن به عنوان مبادی استنباطی استفاده میکند.
مثلاً اگر اخلاق صفتی را خوب یا بد بداند و این خوبی و بدی ناشی از حکم عقل باشد، طبق قاعدۀ «کلّما حکم به العقل حکم به الشّرع»، از آن حکم مستقلّ عقلی یک گزارۀ مستقلّ عقلی تولید میشود که دقیقاً به عنوان یکی از مبادی فقه به کار میرود. مثلاً وقتی عقل میگوید «تواضع خوب است» از این حکم، یک حکم عقلی دیگر تولید میشود مبنی بر اینکه تحصیل، اجتناب و … آن لازم است یا نه. این به صورت یک حکم عقلی مستقلّ از اخلاق وام گرفته میشود و وارد فقه میشود. آنگاه میگوییم بنابر دلایلی تواضع خوب است و نخستین دلیل آن، حکم عقل است ولی در کنار آن حتماً کتاب و سنّت را نیز میآوریم. در اینجا احکام عقلی اخلاق با یک مکانیزم تبدیلی جزء ادلّۀ فقه به معنای خاصّ در فقه الصّفات قرار گرفت و به این ترتیب اخلاق یکی از مبادی فقه شد.
اگر داوریهای اخلاقی حکم عقل نباشند بلکه سیره، حکم یا ارتکاز عقلایی باشد که معتبر و حجّتاند، باز هم جزء ادلّۀ فقه صفات قرار میگیرد. امّا اگر مسائل ظنّی باشد که نه در اخلاق اعتبار دارد و نه در فقه، نمیتوان به آنها تکیه کرد.
پس در حال حاضر ما به دنبال این هستیم که مانند کتاب الصّلاه، کتاب الحجّ و کتاب الخمس، کتابی به نام کتاب الصّفات در فقه تولید کنیم؛ بدون اینکه بخواهیم اخلاق را فرو بریزیم. زیرا اخلاق صفات را تحلیل میکند و روابط، نسب، عوامل، شیوهها، روشها و … را بیان میکند ولی در عین حال اکتساب و اجتناب باید مورد داوری فقهی قرار گیرد و اینجاست که اخلاق جزء مبادی مورد استفاده در فقه میشود.
دبیر علمی: داوری فقهی به چه معناست؟
آیت الله اعرافی: یعنی میگوید اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف واجب است یا حرام، مستحبّ است یا مکروه یا مباح.
دبیر علمی: آیا اینها احکام تکلیفی هستند؟
آیت الله اعرافی: بله، کاملاً تکلیفی هستند. مثلاً گفته میشود که واجب است حسد را ازاله کنید یا واجب نیست. اگر ادلّۀ خاصّه نبود میگفتیم تا جایی که اختیاری است ازالۀ آن واجب است ولی ظاهراً از آن ادلّه استفاده میشود و گشایشی در کار حاصل میکند که بگوییم ازالۀ آن واجب نیست و فقط در رفتار آن را بروز ندهید. توکّل، تواضع و همۀ روحیات در اخلاق از یک منظر مورد بحث قرار میگیرد ولی اضافۀ چهار مکانیزم و عنوان متعلّق به صفات یعنی اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف در حوزۀ فقه قرار میگیرد و البتّه اخلاق و داوریهای اخلاقی که حکم عقل، عقلا، ارتکازات و سیره است از منظر فقهی ارزیابی میشود و ما به یک داوری میرسیم.
البتّه فقه الاخلاق به معنای عامّ در مورد همین صفات هم مطرح است؛ یعنی اگر بخواهیم خوبی و بدی همین صفات را از منظر شرعی بررسی کنیم باید به روش اول دنبال کنیم، ولی در معنای فقه خاصّ به همین ترتیب است که توضیح دادم. بنابراین فهرست بلندبالای صفاتی که در اخلاق از منظر حسن و قبح بررسی میشود با این چهار عنوان وارد یک کتاب جدید فقهی میشود و مورد داوری فقهی قرار میگیرد.
رابطۀ فقه به معنای خاصّ با حوزۀ رفتار اخلاقی
حوزۀ دوم در این معنای خاصّ فقه الاخلاق رفتارهایی است که در اخلاق مورد بحث قرار میگیرد؛ با هر مقوّم و ممیّزی که برای رفتار اخلاقی ذکر کنیم. در حوزۀ فقه صفات دو موضوع مطرح بود منتها با هم بسیار نزدیک بودند. صفات، موضوع اخلاق بود و اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف صفات در حوزۀ فقه مورد بحث قرار میگیرد. امّا در این حوزه یک موضوع با دو حیثیّت در دو علم میآید.
رفتارهای اخلاقی ـ عناوین رفتاریای که در معاشرتها وجود دارد ـ عیناً در دو علم بررسی میشود. یک بار در اخلاق از منظر محمولات اخلاقی یعنی حسن و قبح و نظایر آن مورد بحث قرار میگیرد و یک بار در فقه منتها از منظر احکام خمسه، محمول آن نیز طبعاً احکام خمسه خواهد بود. بنابراین وجهی وجود ندارد که بگوییم چون احکام استحقاقی است در اخلاق بحث شود. اگر حکم است باید در فقه با همان متدلوژی اصول فقهی، رجال و استنباطات پیرامون آن سخن گفته شود و داوری صورت گیرد.
حوزۀ دوم از قبیل آنجایی است که یک موضوع در دو علم، ولی از دو حیث مورد بحث قرار میگیرد. در حوزۀ اول که صفات بود دقیقاً یک موضوع مورد بحث قرار نمیگرفت؛ ذات صفات، موضوع اخلاق بود و اکتساب و اجتناب آنها موضوع فقه میشد. امّا در حوزۀ دوم، رفتارهای اخلاقی ذاتاً از یک منظر در علم اخلاق مورد بحثاند و از منظر دیگر در فقه.
حدود ۱۰-۱۵ سال قبل پیشنهاد ما این بود که فقه الاخلاق را به دو بخش صفات و رفتارها تقسیم کنیم و آنها را در یک کتاب بگنجانیم. امّا با کمی دقّت بیشتر متوجّه شدیم که رفتارهای اخلاقی دایرۀ بسیار وسیعی دارند و بخشی از آنها را در ابواب فقه موجود هم میتوان گنجاند. به همین دلیل رفتارهای خانوادگی را در فقه خانواده قرار دادیم، رفتارهای در مقام سازمان (مدیریّت) را در فقه مدیریّت و رفتارهای در مقام قضاوت و داوری را در فقه قضا. برخی از رفتارها و افعال اخلاقی نیز هستند که در فقه موجود جایگاهی نیافتهاند.
در این مورد پروژهای در حال پیش رفتن است و در یکی دو سال آینده کتاب آن چاپ میشود. این بخش را فقه روابط میانفردی ـ در اصطلاح روانشناسی ـ یا فقه روابطه عامّ اجتماعی نامیدهایم و همان چیزی است که در رسائل و بحارالانوار تحت عنوان کتاب العشره به آن پرداخته شده است. صاحب رسائل نیز در تعیین عنوان برای این بخش، نگاه و داوری فقهی دارد امّا فقهای بعدی با این نگاه که اینها مباحث اخلاقی است آنها را رها کردهاند و دقّت لازم را در مورد آنها به کار نبردهاند. حال آنکه باید با منطق فقهی کاملاً مورد بررسی قرار بگیرند.
این تحلیل از روابط، ما را به این پیشنهاد میرساند که چند باب فقهی جدید ایجاد کنیم که مشخّصاً عبارتاند از: ۱- فقه صفات که در فقه موجود نیست. ۲- (در رفتارها) فقه روابطه عامّ اجتماعی که مرحوم شیخ در مکاسب محرّمه به طور پراکنده به بعضی از آنها نظیر غیبت، کذب و تهمت پرداخته است. ما همۀ رفتارهایی که در روابطه عامّ اجتماعی است و بسیار هم مورد ابتلا است را در کتاب دیگری به نام العلاقات العامّه (فقه روابط میانفردی) پیشنهاد کردهایم و فکر میکنیم که سایر رفتارهای اخلاقی را در همین منظومه و جدول ابواب فقهی موجود میتوان درج کرد. ممکن است رفتارهایی باشد که فقه موجود ظرفیّت آنها را نداشته باشد در این صورت باب جدیدی ایجاد میکنیم.
بنابراین این دو باب فقهی جدید است که از اخلاق وام گرفته میشود بدون اینکه اخلاق فروکاسته شود و شأن آن کم شود. بلکه میگوییم اخلاق به همان معنای نخست نیز باید با روش فقهی و اجتهادی پیش برود. البتّه فقه ما اخلاقیتر خواهد شد. بسیاری از روابط اجتماعی وقتی پشتوانۀ فقهی درستی داشته باشد جامعه را بهتر میکند تا اینکه توصیههای کلّی صرف باشد. البتّه غیر از این دو مورد ۷-۸ مورد دیگر هم داریم، فقه العقیده و فقه سازمان از آن جملهاند؛ فقه العقیده در حال بررسی است.
این اجمالی از مباحث است که قبلاً به صورت پراکند بیان شده بود و امروز به صورت منسجم بیان کردم. از صبر و حوصلهتان سپاسگزارم و به خاطر تصدیع عذرخواهی میکنم. اگر پرسش و پیشنهادی هست استفاده میکنم.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. چکیدهای از برداشت خودم از سخنان استاد را عرض میکنم.
ظاهراً استاد بر این باورند که اخلاق اسلامی در حوزۀ منابع به صورت اسلامی طرح شده است نه اینکه از مبانی و چارچوب اسلامی متقنی برخوردار باشد. بنابراین ما موظّف هستیم که نگاه دقیق فقهی اسلامی را بر حوزۀ اخلاق بیان کنیم و از آن جهت که معتقدیم «لکلّ واقعه حکم»، و نگاه حدّاکثری به فقه و حوزۀ دین داریم و لازم میدانیم که دین به تمامی جوانب و زوایای زندگی بشری سر بزند و حکم اعلام کند، اگر بخواهیم گزارههای اخلاقی را به عنوان حجّت به اسلام نسبت دهیم و اخلاق را اسلامی کنیم، حتماً باید از روش متقن و دقیق علمی و اصولی استفاده کنیم. قطعاً در دیدگاه ایشان تسامح در ادلّۀ سنن در حوزۀ اخلاق روا نیست و ایشان این را نمیپذیرند. تدوین اصول عامّ و خاصّ میتواند در این زمینه راهگشا باشد.
در کاربست این نگاه در حوزۀ اخلاق، بخشی را به صفات اختصاص دادند و بخشی را هم مربوط به رفتار دانستند. در حوزۀ صفات، گرچه در ابتدا صفت را درونی مییابیم و تعلّق تکلیفی به آن نداریم امّا از آن حیث که با اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف رنگ فعلی و رفتاری به خود میگیرد. بنابراین مشروع است که وارد حوزۀ فقه و اجتهاد شود و میتوانیم از این حیث نگاه دقیق فقهی به حوزۀ صفات اخلاقی هم داشته باشیم.
البتّه اشاره فرمودند که در اخلاق نیز اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف در قالب تربیت اخلاقی وجود دارد. امّا مقصود از نگاه فقهی این است که احکام تکلیفی را برای آنها به دقّت اصولی و علمی احراز کنیم. در حوزۀ رفتار نیز باید با همین هدف، رفتارهای اخلاقی را به دقّت اجتهادی و روش استنباط فقهی مورد شناسایی تکالیف خمسه قرار دهیم.
رابطۀ علم اخلاق با علم فقه
در اینجا من این پرسش را مطرح میکنم: شما در کتاب فقه تربیتی معنای سومی را برای رابطۀ فقه و اخلاق اختیار کردهاید که نگاه به دو دانش است؛ یعنی چیستی رابطۀ علم اخلاق با علم فقه ـ نه رابطۀ گزارههای اخلاقی با گزارههای فقهی ـ. امّا با توجّه به مجموع فرمایشهای حضرتعالی در این جلسه، به نظرم شما رابطه را در سطح گزارههای فقهی و اخلاقی تبیین کردهاید. اگر بخواهیم ارتباط را در حیطۀ کلان و با رئوس ثمانیه در یک مجموعۀ علمی ملاحظه کنیم آیا شما باز هم همین روش را میپسندید و توصیه میفرمایید یا خیر؟
آیت الله اعرافی: بله، من وارد رئوس دیگر نشدم. اگر بخواهیم فقه و اخلاق را با هم مقایسه کنیم حتماً در موضوع، محمول، روش و … هم جای بحث دارد و من هم در مورد آنها عرایضی دارم. ولی در اینجا بیشتر درصدد بیان این مطلب بودم که در پرتو اخلاق و با رعایت روشهای درست فقهی میتوانیم فقه را گسترش دهیم. البتّه در مورد روششناسی و اینکه مناهج دو دانش اخلاق و فقه چه نسبتی با هم دارند نیز جسته و گریخته اشاراتی کرد.
نکتۀ دیگر در مورد اخلاق عقلایی و دینی است؛ نسبت اینها با هم باید بررسی شود. اینکه حکم اخلاق اگر بخواهد بر پایۀ عقل و عقلا ابتنا پیدا کند چه مقدار مورد پذیرش شرع خواهد بود. چون در اینجا میگوییم یا باید حکم عقل مستقلّ باشد یا احکام عقلایی در سیرههای غیرمردوعه وارد شود وگرنه در اخلاقهای غیرالهی داوریهای ظنّی بسیاری وجود دارد که مورد قبول شرع نیست.
به هر حال فرمایش شما درست است، امّا نیاز به مبحث دیگری دارد که این دو دانش را حدّاقلّ در ۳-۴ رأس اصلی از رئوس ثمانیه مورد مقایسه قرار دهیم.
یکی از حاضران: به نظر من وارد کردن اخلاق در فقه در مرحلۀ استعمال، چندان کار درستی نیست. هرچند از این جهت که اخلاق را از نظر اجتهادی تقویت کنیم کار درستی است امّا سنخ اخلاق و فقه با هم متفاوت است. به نظر من فقه سنخ قانون را دارد. کسی که قانون را رعایت میکند به لحاظ قانونی شهروند خوبی است امّا لزوماً شهروند خوبی نیست، بلکه در بسیاری موارد به این معنا که انسان مورد پسندی باشد نیست. اگر ما این دو را در هم وارد کنیم، تفکیک آنها دشوار میشود. در حال حاضر به نظر میرسد که بعضی از مراجع نیز در استفتائاتشان اخلاق را در فقه اشراب کردهاند امّا نه با تعبیر حرام یا حلال بلکه با تعابیر که عنصر اخلاقی آن هم حفظ شود.
به نظرم اگر قانون را در جای خودش قرار دهیم و اخلاق را به عنوان مکمّل آن به کار ببریم، هم خیلی از مسائل جدید و شبهات نظیر جواز تعدّد زوجات را پاسخ خواهیم داد و هم اینکه شاید عقل عملی یا تصوّرات ما وارد فقه نشود و دستگاه فقاهتی ما را به هم نزند. اگر چه در مرحلۀ ارائه هم خوب است که ترکیبی پاسخ دهیم؛ یعنی هم از منظر قانونی و فقهی بررسی کنیم و هم از منظر اخلاقی.
در رابطه با اصول نیز به نظر میرسد که نه فقط به یک اصول خاصّ بلکه به اصولهای خاصّ نیاز داریم. یعنی هم میتوانیم اصول عامّی تعریف کنیم که مبادی مشترک حوزۀ منطق فهم دین است و هم میتوانیم اصولهای خاصّ تعریف کنیم. مثلاً فقط نیازمند اصول فقه نیستیم، اصول خاصّی برای گزارههای علمی دینی و اصول خاصّی برای گزارههای اخلاقی هم نیاز داریم. اینطور نیست که صرفاً بین حجّیّت معرفتشناختی و اصولی تفکیک قائل شویم و این کفایت کند. شاید عقل عملی در منابعی که در اصول اخلاق به کار میرود جایگاه بیشتری داشته باشد در حالی که در گزارههای علمی دین اصلاً جایگاهی نداشته باشد و در حوزۀ علوم تجربی بررسی شود.
آیت الله اعرافی: شما چیزهایی را مفروض گرفتهاید. از جمله اینکه: ۱- فقه و حقوق کاملاً عین هم هستند. این را چه کسی گفته است؟ ما فقه را بسیار فراتر از حقوق میدانیم؛ عبادات به آن معنا در حقوق نیست. ۲- اینکه میگوییم «لکلّ واقعه حکم»، دین است که ما را به ضوابط و احکام ملزم کرده است و این الزام در اختیار ما نیست که بگوییم بهتر میدانیم اخلاق فقهی نشود و فقه اخلاقی نشود. مبادیای وجود دارد که ما به طور قاطع روی آنها ایستادهایم. ۳- چه کسی گفته است وقتی الزامات یا ترجیحات در فقه قرار بگیرند ما شأن اخلاق را کاهش دادهایم؟ اینهمه آداب عبادات و صفات قاضی و … در فقه آمده است.
این دلایل که فرمودید هیچکدام متقن نیستند البتّه هر کدام هم جای بحث بیشتری دارند.
امّا راجع به اصول، همینطور است که میفرمایید. من هم در سخنرانیهای مختلف، در پی بیان یک دستگاه منظومهای در باب اصول هستم. ما قواعد عامّ اصولی داریم که اصول عامّ و مشترک استنباط در همۀ حوزههای دینی را تشکیل میدهند. از لحاظ موضوعی هم یک اصول در فقه، اصول در اخلاق و اصول در کلام داریم. از منظر دیگر همین هرم، اصول ناظر به همۀ منابع اسلامی، اصول ناظر به قرآن، اصول ناظر به تفسیر، اصول ناظر به عقل و عقلا را تشکیل میدهد. بنابراین دو ترکیب داریم و اصولها (روشهای تحقیق) متنوّعی داریم. همانطور که در دنیای جدید نیز روش تحقیق اینگونه است. ابتدا عامّ است و سپس در هر شاخهای روشهای خاصّ خود را پیدا میکند و منظومهای را شکل میدهد.
بنابراین نکتۀ دوم را قبول داریم امّا نکتۀ اول را خیر، چون دست ما نیست؛ مبانی پایهای وجود دارد که آن مبانی ما را به اینجا میکشاند. به همین دلیل همانطور که در مورد گسترش فقه هم عرض کردم: ۱- باید مسائل نو را در ابواب موجود بگنجانیم. ۲- حدود ۱۰-۲۰ باب جدید فقهی باید پایهریزی کنیم که یکی دو مورد آن در حوزۀ اخلاق است و بعضی در حوزههای دیگر.
یکی از حاضران: ظاهراً شما حسن و قبح را بیشتر در صفات فردی معنا کردید. در مباحث فلسفه اخلاق و مباحثی که بیشتر در اخلاق جدید مطرح میشود حسن و قبح برای ساختارهای اجتماعی و حتّی ساختارهای سازمانی هم قابل تعریف است. من چون در صحبتهای شما این اشاره را ندیدم میخواهم ببینم که آیا وارد این عرصهها هم میشوید یا اینها را جزء اخلاق به شمار نمیآورید؟ چون بیشتر روی صفات انسانی صحبت کردید. در میان صفات نیز ظاهراً بیشتر روی صفات ثابت یعنی ملکات نفسانی تأکید دارید، حال آنکه حسن و قبح برای حالات روانی که زودگذر هستند و حیثیّت اختیاری آنها قویتر است نیز قابل تعریف است.
نکتۀ دیگر اینکه اصولیهای تقریباً متأخّر گرایشهایی به سمت حسن و قبح شرعی دارند و حتّی بعضی از اصولیها به این مسأله تصریح میکنند که حسن و قبح شرعی را پذیرفتهاند و یا حدّاقلّ به این شکل که حَسن بالذّات را اطاعت و قبیح بالذّات را معصیت میدانند و با این عنوان تمام اخلاق ـ به معنای حسن و قبح ـ را یکباره در فرمان مولا جای میدهند. با توجّه به این گرایشها، آیا شما هم در تحلیلتان به این سمت گرایش دارید یا نه همان نظر قدمای شیعه را میپذیرید که حسن و قبح را کاملاً عقلی میدانستند؟
آیت الله اعرافی: دو نکتۀ نخست را من هم قبول دارم. اینکه در حوزۀ اخلاق مسائل فردی و اجتماعی میتواند مطرح شود را قبول دارم ولی اینجا به آن نپرداختم. نکتۀ دوم را اشاره کردم، البتّه فضایل و رذایل به کار نبردم و گفتم صفات. صفات یک طیف تشکیکی است که هم احوال و هم ملکات را در بر میگیرد.
در مورد نکتۀ سوم باید بگویم که حسن و قبح را در سه معنای عقلی، عقلایی و شرعی میپذیریم، سه شاخه برای آن قائل هستیم و میگوییم وقتی فقه وارد حوزههای اخلاق میشود ـ در معنای دو و در دو حوزۀ صفات و رفتارها ـ بر طبق قاعدۀ ملازمت از عقل هم بهره میبرد و هم از عقلا با قواعد خاصّی و هم ادلّۀ خاصّۀ شرعیّه. البتّه در مورد قاعدۀ ملازمت دیدگاهها متفاوت است و این قاعده نه اصولی است و نه اخباری.
پرسشی هم یکی از عزیزان به صورت کتبی دادهاند که در مورد غیبت مخالف است که از نظر فقهی هم به این شکل نیست. ما در فقه روابط عامّ اجتماعی ۴ سطح را در نظر گرفتهایم: ۱- روابط انسانها، ۲- روابط اهل کتاب، ۳- روابط مسلمانان از همۀ مذاهب، ۴- روابط شیعی؛ سپس رابطههای خاصّ مطرح میشود. اگر ما فقه روابط اجتماعی را پایهریزی کنیم خیلی از مسائل تقریب و تعامل با اهل کتاب بسیار قاعدهمند خواهد شد.
از صبر و حوصلۀ همۀ دوستان متشکّریم. و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
دبیر علمی: مجدّد خیر مقدم عرض میکنم حضور حضّاری که تازه به این نشست تشریف آوردند. ان شاء الله بتوانیم از فرمایشها و نظراتتان استفاده کنیم. از جناب آیت الله اعرافی که به رغم مشغلۀ فراوانشان وقت گذاشتند، پذیرای این نشست شدند و افاضه فرمودند سپاسگزار هستیم.
اگر پرسش خاصّی هست یا فکر میکنید در هدفگذاری مباحث نکتهای را باید به بنده منتقل بفرمایید استماع میکنم.
ضمن سپاسگزاری از این مجمع حکیم به خاطر این کار حکیمانه، به مؤسّسان محترم پیشنهاد میکنم اگر امکان دارد منابع این موضوع را که تا کنون توسّط متخصّصان این بحث منتشر شده و حتّی آنهایی هم که هنوز چاپ نشده ولی عناوینشان آماده شده و یا به مرحلۀ طبع رسیده است، در یک ویترین قرار دهند تا علاقهمندان با این منابع هم آشنا شوند. اگر قرار باشد ان شاء الله این نشستها ادامه پیدا کند، خوب است بخشی هم به معرّفی منابع اختصاص یابد. چون همانطور که اشاره کردم بحث بسیار نویی است و تا کنون کمتر به آن پرداخته شده است و بسیار بکر و جدید به حساب میآید و از جهت منبع هم ما فقیر هستیم. ان شاء الله با کار اساتیدی مانند آیت الله اعرافی و همکارانشان بر غنای این مباحث، حدّاقلّ از جهت منبع افزوده شود.
البتّه آنطور که من ملاحظه کردم ایشان یک دورۀ تقریباً ۳۰-۴۰ جلدی در حوزۀ فقه التربیه طرّاحی کردهاند که تا کنون ۷-۸ جلد آن چاپ شده است و درس خارج فقه التربیه ایشان حدود ۲۰ سال است که ادامه دارد. اندیشمندان قدیمتر از ایشان مثل مرحوم صدر نیز فقه الاخلاق دارند. اکنون نیز برخی در قالب روابط فقه و اخلاق کتابهایی را منتشر کردهاند که میتوانید به آنها مراجعه کنید.
من از مطالعۀ فرمایشهای آقای اعرافی اینطور حدس میزنم که ایشان بحث را به سمت رابطۀ دو علم ببرند. به نظرم میرسد که اگر ما این ارتباط را در حیطۀ دو علم مشاهده و بررسی کنیم عالمانهتر، دقیقتر، متقنتر و عامتر خواهد بود. اگر ابتدا پایههای علمی را در این ارتباط بین دو علم ایجاد کنیم و دقّتهای عالمانه را در روابط بین این دو علم به کار ببریم، سپس اندک اندک در هر موضوع، صفت و رفتاری وارد ارتباط این دو مقوله شویم، به نظر میرسد که از روش بهتری استفاده کردهایم. امّا روش قدمای ما ـ که حتماً جناب استاد هم از این جهت تابع فقه سنّتی قدیم هستند ـ این است که مستقیماً وارد خود گزارهها میشوند و مایل هستند که این ارتباط را بین این دو دسته گزاره مشاهده کنند.
من بعضی از مباحثی که قابل طرح است را بیان میکنم تا ان شاء الله از حضور آیت الله اراکی هم استفاده ببریم. این جلسات از این جهت مغتنم است که تا کنون بحث علمی عمیق در مورد چنین موضوعاتی صورت نگرفته است. به همین دلیل هر چه بیشتر مورد تضارب قرار گیرد و چالشها و درگیریهای آن بیشتر نمایان شود برای پیشبرد آن، هم از جهت علم و هم از جهت عمل بسیار سودمند است. بنابراین اشکالات و دیدگاههای خود را مطرح کنید تا استفادۀ بیشتری ببریم.
همانطور که مکرّر در فرمایش آیت الله اعرافی شنیدید، ایشان مبنای محکمی در گروه تحقیقاتیشان دارند و آن این است که: «لکلّ واقعه حکم». یعنی فقه چنان غنیّ است که برای همگان این مطالبه وجود دارد که در جزء جزء رفتارها باید حکمی فقهی را جستوجو و حکم تکلیفی را استخراج کنیم. اگر تا کنون این کار انجام نشده است من فقیه مقصّر هستم. ایشان چون چنین عقیده و مبنایی را پذیرفتهاند که برای ریز ریز رفتارها و بلکه صفتها ـ که افعال جوانحی ما هستند ـ باید مشاهدۀ حکم شود، به منظور جبران این تقصیر، به این سمت رفتهاند که با نگاه فقهی تکّهتکّههای صفات و رفتارهای اخلاقی را استنباط حکم دینی کنند.
امّا در مورد این مبنا اختلاف نظر وجود دارد. بعضی مانند مرحوم شهید مطهّری اصلاً خاتمیّت دین را در این میدانند که ورود دینی را در جزء جزء زندگی روا ندانیم و به این مسأله تصریح میکنند.
مجدّداً خیر مقدم عرض میکنم خدمت آیت الله اراکی که به رغم مشغلۀ زیاد این فرصت را به مجمع دادند و در این نشست محترم و حکیمانه شرکت کردند. ان شاء الله از فرمایشها و نظرات ایشان پیرامون این موضوع بهرهمند خواهیم شد. من برای اینکه مقدّمۀ فرمایش ایشان را فراهم کرده باشم در چند جملۀ کوتاه پیشینۀ پژوهشی جناب استاد را در آن حدّ که دیدهام و شنیدهام عرض میکنم.
ایشان بر این باورند که انحراف حاکمیّتهای گذشته که با عنوان علمی، نیاز جامعۀ خود را دغدغۀ فقه میدانستند، سبب کاهش توجّه به مقولۀ اخلاق و تربیت و پیشرفت اخلاق شدند. این نکتۀ مهمّی است. بنابراین ایشان معتقدند که مشکل کمرنگی اخلاق در حوزۀ علم و عمل مشکل از ناحیۀ تقاضا بوده است نه از ناحیۀ عرضه.
سپس در یک مبنای کاملاً درست که نشاندهندۀ دقّت جناب استاد است میفرمایند اخلاق اسلامی چون قرار است به خداوند نسبت و اسناد داده شود باید از روش درست استنباط برخوردار باشد. یعنی اگر ما برای اخلاق پسوند اسلامی به کار میبریم و گزارههای اخلاقی را به اسلام نسبت میدهیم، حتماً باید از فرآیند حجّیّت برخوردار باشد. همچنین در کنار اصول عامّ، اصول خاصّی نیز برای حجّیّتبخشی لازم است. سپس در یک فضای تشریعی و در یک ارتباط نظری میفرمایند ملکات بر بستر فقه مبتنی است و فقه بستر علم اخلاق را فراهم میکند و اخلاقی که بر فقه قبلی ـ هر چند فقه مشترک ـ مبتنی باشد وجود ندارد.
اکنون با توجّه به این پیشینه، از فرمایشهای ایشان بهرهمند میشویم.
آیت الله اراکی: بسم الله الرّحمن الرّحیم. بحث خود را در سه بخش بیان میکنم: ابتدا تعریفی از فقه ارائه خواهم کرد. سپس تعریفی از اخلاقی که در اندیشۀ اسلامی مطرح است و از منابع اسلامی استفاده میشود بیان میکنم. در بخش سوم به اندازهای که حوصلۀ این جلسه اقتضا کند رابطۀ بین فقه و اخلاق را تبیین خواهم کرد.
تعریف فقه
فقه همانطور که در تعریف رایج آمده عبارت است از: «العلم باحکام افعال المکلّفین». احکام افعال مکلّفان احکامی است که از سوی خدای متعال برای افعال مکلّفان تشریع شده است. در حقیقت فقه تبیین قوانین حاکمیّتی خدای متعال است. علم فقه مبتنی است بر اندیشۀ حاکمیّتی خدای متعال. چون خدایی وجود دارد که حاکم است و حاکمیّت دارد، بنابراین امر و نهی و ثواب و عقاب دارد و اینها همه از لوازم حاکمیّتی است.
هر دستور الزامی اعمّ از امری، نهیای (وادارنده و بازدارنده) کار حاکمیّت است. سپس کیفر و پاداش نیز مبتنی بر این دستورات است و از لوازم حاکمیّت محسوب میشود. تنها کسی که حقّ حاکمیّت دارد میتواند در ازای تخلّف از دستورات خودش کیفر کند. هیچکس حقّ کیفر ندارد مگر کسی که حقّ حاکمیّت داشته باشد و حکماش الزامآور باشد.
تفاوت فقه فردی و فقه حکومتی
بنابراین فقه یعنی ما حاکمیّت خدای متعال را پذیرفتهایم و خدای متعال را به عنوان حاکم علی الاطلاق قبول داریم. اگر چنین شد خواه ناخواه باید فقه را به دو بخش تقسیم کنیم: فقه مربوط به رفتارهای فردی و فقه مربوط به رفتارهای جمعی. بر همین اساس ما به فقه نظام یعنی فقه مربوط به رفتارهای جمعی معتقد هستیم.
هیچ جامعهای بدون نظام حاکمیّتی وجود ندارد. آنچه فرد را به جامعه تبدیل میکند نظام حاکمیّتی است. وقتی یک حاکمیّت مجموعۀ افراد را به هم پیوند بزند و همۀ این افراد حقّ حاکمیّت را بپذیرند و دستور و حکم واحد بین آنها جاری شود، این جامعه با تبعیّت از ارادۀ واحد به هم پیوند میخورد و به جامعۀ واحدی تبدیل میشود.
افراد این جامعه از یکسو فقه فردی ـ فقهی که مربوط به رفتار فرد انسان است نه انسانی که در جامعه زندگی میکند ـ دارند. احکامی که انسان چه تنها باشد و چه با دیگران باشد باید به آنها عمل کند را احکام فقه فردی مینامند. انسان اگر در جزیرهای تنها هم باشد باید نماز بخواند، کار کند، برای امرار معاش خود تلاش کند، به موجودات صدمه نزند. امّا همین فرد فرد تنها اگر به جامعه و مجموعهای تبدیل شد که از یک حاکم بالفعل که از سوی خدا منسوب شده است تبعیّت میکنند، رفتار اجتماعی خواهند داشت. رفتار اجتماعی نیز در عرصههای مختلف سیاست، حاکمیّت، اقتصاد و فرهنگ شکل میگیرد و سپس احکام مربوط به این رفتارها، نظام احکام فقه اجتماعی را تشکیل میدهد.
پس فقه عبارت است از: «العلم باحکام افعال المکلّفین» اعمّ از اینکه مکلّفان فرد باشند یا جامعه. جامعه زمانی جامعه میشود که از حاکمیّتی تبعیّت کند که بتواند ارادههای افراد را به یک ارادۀ واحد تبدیل کند. افراد اگر از یک ارادۀ واحد تبعیّت کنند یک جامعه خواهند بود.
اخلاق در منابع دینی
لفظ اخلاق از نظر لغوی نیز متناسب به همین تعریف به دست آمده از منابع دینی است. اخلاق در منابع دینی از خُلُق در مقابل خَلق است. خَلق هیأت جسمانی انسان است. امّا بشر افزون بر هیأت جسمانی هیأت دیگری دارد؛ آن هیأت، هیأت روح یا نفس و وجود پشت پردۀ انسان است و آن را خُلق مینامند. خُلق گاهی زیباست و گاهی زشت است، گاهی سالم است و گاهی بیمار. این هیأت روحانی مانند هیأت جسمانی صفاتی دارد. مثلاً هیأت جسمانی انسانها از لحاظ رنگ، حجم و … با هم متفاوت است، همینطور در هیأت روحانی نیز بین انسانها تفاوتهایی وجود دارد. خود هیأت روحانی را خُلق مینامیم ولی صفات آن را جمع میزنیم و اخلاق میگوییم.
پس اخلاق یعنی مجموعه صفاتی که روح انسان از آنها برخوردار است. این صفات در قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است. در چند جای قرآن کریم به این هیأت روحانی اشاره شده است از جمله میفرماید: (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ)[۵]. این اشاره به آن هیأت روحانی است. کسانی هستند که هیأت جسمانی آنها چشم دارد ولی در پشت چشم جسمانیشان چشم روحانی وجود ندارد؛ چشم روحانی آنها کور شده است. در این هیأت ظاهری و جسمانی گوش دارند ولی هیأت روحانی آنها گوش ندارد و نمیشنود: (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمّ)[۶]؛ صمّ یعنی ناشنوا امّا نه ناشنوایی جسمانی.
در آیۀ کریمۀ سورۀ قلم میفرماید در روز قیامت خدای متعال دستور میدهد سجده کنید ولی انسانهایی که خلق باطنیشان بر سجده خو نگرفته است نمیتوانند سجده کنند: (یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ * خاشِعَهً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ)[۷]. در مباحث مربوط به این آیه تأکید شده است که مقصود از «ساق» حقیقت انسان است؛ ساق انسان یعنی حقیقت پشت پردۀ انسان. ساق بشر که شخصیّت حقیقی او است در این زندگی دنیوی پوشیده است. ولی در آن روز از شخصیّت درونی انسان پردهبرداری میشود. پیراهن جسمی که بر او پوشیده شده بود از او برداشته میشود.
سپس گفته میشود که امروز روزی است که فرمان خدا فرمان ظاهر است: (الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار)[۸]. دستور میآید که سجده کنید امّا نمیتوانند چون شخصیّت درونی آنها متمرّد و غیرقابل سجده ساخته شده است. در عالم دنیا که شخصیّت آنها هنوز کاملاً ساخته نشده بود و سالم و انعطافپذیر بود و میتوانستند سجده کنند، به آنها دستور داده شد که خدا را سجده کنند و فرمان ببرند، امّا سجده نکردند و در نتیجه خودشان شخصیّت درونیشان را اینگونه ساختند. این شخصیّت درونی همان چیزی است که در تعالیم اسلامی به خُلُق انسان یا اخلاق انسان تعبیر میشود.
اخلاق انسانی همان خصوصیّاتی است که خلق درونی و شخصیّت پشت پردۀ انسان را شکل میدهد.. البتّه بحث مفصّلی است و نیاز به چند جلسه گفتوگو دارد تا همۀ آیات و روایات را بررسی کنیم ولی گذرا به برخی از آیات اشاره میکنم:
(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ * وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ)[۹]. خدای متعال میفرماید: زشتترین، بدترین و پستترین جنبندگان روی زمین کسانی هستند که ناشنوا و گنگ هستند. مقصود از گنگ این نیست که زبان گویا نداشته باشند. زبان جسم برونی آنها گویا است، امّا آنجا که حقّ نیاز به گفتن دارد اینها دم فرو بستهاند: «دو چیز طیرۀ عقل است، دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی». جان و روح خود را بر کتمان حقیقت بار آوردهاند. به این ترتیب روح آنها زبانبسته و گنگ میشود. خدا اینها را شرّ الدّوابّ (بدترین جنبندگان) میداند. گوش دارند ولی نمیشنوند، چشم دارند ولی نمیبینند، زبان دارند ولی نمیگویند.
این همان چیزی است که اخلاق درونی انسان را شکل میدهد. انسان یک شخصیّت دورنی دارد که اخلاق او است. این تعریفی است که از منابع اسلامی در مورد اخلاق به دست میآوریم.
رابطۀ فقه و اخلاق
این اخلاق چگونه شکل میگیرد و ساخته میشود؟ بین این هیأت درونی و روحانی و هیأت برونی فرقی وجود دارد. هیأت برونی و جسمانی ما را به ما میدهند و ما قدرت زیادی در رابطه با انتخاب آن نداریم. هر کس از مادر با هیأتی زاده میشود. امّا هیأت روحانی را به انسان نمیدهند و این یکی از مهمّترین اساسهای علم الاخلاق اسلامی است که انسان وقتی به دنیا میآید سالم است؛ یعنی دارای هیأتی است و هیأت اصلی او هیأت سالمی است.
اینکه میفرماید: (وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)[۱۰]. سمع و ابصار به قرینۀ افئده، درونی هستند نه بیرونی. این فؤاد و قلب، قوّۀ ادراک انسان است. برخلاف اکثر نظریّات و مکتبهای اخلاق غربی اخلاقی که انسان را یک موجود پست و شرّ میدانند که اساس او بر شرّ مبتنی است اخلاق اسلامی انسان را موجودی میداند که سالم به دنیا میآید: (وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ) یعنی وقتی به دنیا میآید شکل اولیۀ هیأت روحانی او سالم است و با خصوصیّات سلامتی قدم در این جهان میگذارد. با روحاش میشنود، میبیند و میفهمد، آیات سمعی و بصری خدای متعال در او اثر میگذارد.
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ)[۱۱] منظور از خرد، خرد فطری است. (أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى)[۱۲] این «عمی» عارضی است. بشر در ابتدای آفرینشاش با یک هیأت روحانی سالم قدم در این جهان میگذارد و توانها و استعدادهای روحانی او فعّال است امّا با رفتارهای انتخابی میتواند هیأت درونی خود را عوض کند یا آن را تقویت و فعّال کند. این هیأت هم قابل تقویت و رشد است و در عین حال قابل از کار افتادن است و فعّالیّتاش از بین برود. همانطور که جسم انسان فلج میشود روان او نیز فلج میشود.
یکی از بدترین آثار تمدّن الحادی و تمدّن مبتنی بر مادّهگرایی در جامعۀ بشر این است که از لحاظ روحانی جامعۀ فلج به وجود میآورد. این فاجعۀ بسیار بزرگی است که فرمانروایی مانند ترامپ در یک جامعۀ به لحاظ علمی پیشرفته حکومت کند و جمع کثیری از جامعه هم از او تبعیّت کنند. چگونه این جامعه کسی مانند ترامپ را انتخاب میکند؟ کسی که خودش قبل از انتخابات اقرار به فساد مالی و روابط نامشروع جنسی میکند! این نشاندهندۀ آن است که روح جمعی این جامعه دچار یک آسیب جدّی شده است. ما با تجربه این مسأله را ثابت میکنیم.
همانطور که فقه یا فردی است یا جمعی، اخلاق نیز یا فردی است یا جمعی. یعنی گاهی جمع یک جامعه هیأت روحانی مردهای پیدا میکند. این امر ناشی از حاکمیّت است؛ وقتی حاکمیّتها رفتارهای جمعی فلجکننده به جامعه تحمیل کنند، این رفتارها روح جمعی را فلج میکند. در مورد فرد هم همینطور است، اگر انسان رفتار فردی پست را انتخاب کند، رفتاری که استعدادهای روحانی او را فلج کند ـ و بدترین رفتارها همین است که ببیند ولی پند نگیرد ـ روح فردی او فلج میشود.
(وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُون)[۱۳]، (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى)[۱۴]، (أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها)[۱۵]. قرآن کریم مرگ، حیات، سمع، بصر، زبان و سلامتی را متناسب با روح درونی انسان تعریف میکند. اینها همه در گرو رفتار انسان است؛ رفتار انسان است که سمع و بصر را رشد میدهد و تا جایی میرساند که امیرالمؤمنین۷ در خطبۀ متّقین میفرماید: «إِذَا مَرُّوا بِآیَهٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِم …»[۱۶] سمع روحانی آنها رشد میکند و به جایی میرسد که وقتی آیۀ قرآن را میشنود حقایق قرآنی را با تمام وجود ادراک میکند.
کسانی که وقتی به آیات آسمانی مینگرند: (وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً)[۱۷] حقایق پشت پرده را میبینند و روح حاکم بر این جهان مادّی را با تمام وجود لمس میکنند و خدا را میبینند: (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَه * إِلى رَبِّها ناظِرَه)[۱۸]، (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفی جَحیمٍ)[۱۹].
چشم درونی است که با اخلاق به دست میآید. این اخلاق، رفتار را درست میکند و این رفتار، انتخابی است و انسان خود انتخاب میکند. انسانها با رفتارهای متناسب با استعدادهای روحانی فطری ـ که ما از آنها به رفتارهای متناسب با فطرت تعبیر میکنیم ـ رشد میکنند، چشمشان به جایی میرسد که خدا و حقایق آخرت را میبینند و از این دیدن برترین لذّات به دست میآید.
اگر چیستی اخلاق معلوم شود و معلوم شود که انسان خودش این اخلاق ـ که در واقع همان شکل و هیأت درونیاش است ـ را با انتخاب رفتار درست و غلط برای خودش میآفریند، رابطۀ فقه و اخلاق روشن خواهد شد. این رفتاری که منجر به آن اخلاق میشود در چه علمی نشان داده میشود؟
گفتیم که علم فقه، علم به رفتارهاست؛ علم به اینکه چه رفتاری درست است و چه رفتاری نادرست. با این رفتارهای درست یا نادرست ما به اخلاق درست یا نادرست دست مییابیم. کار علم اخلاق این است که به انسان کمک کند تا رفتارهایاش منجر به ساختن درونی سالم شود. البتّه مرحلۀ نخست سلامت است، مرحلۀ بعد رشد است تا برسد به جایی که میتواند برسد. کار اخلاق این است که به ما نشان دهد چگونه میتوانیم این رفتارها را طوری تنظیم کنیم تا بتوانیم به آنها هیأت زیبای درونی دست پیدا کنیم. به همین دلیل است که در روایات آمده است «الخیر عاده»، «قلیل یدوم خیر من کثیر لا یدوم». اینها در واقع روشهای تبدیل رفتار به خلق و خو هستند.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. من گزیدهای از سخنان ایشان را عرض میکنم. ایشان ابتدا با تمسّک به آیاتی که تلاوت فرمودند درصدد مفهومشناسی اخلاق در دین بودند. ظاهراً همان نگاه قدما را به اخلاق دارند؛ یعنی اخلاق را صفات رسوخیافته در نفس (ملکات) میدانند؛ صفاتی که شاکلهساز است. بر اساس آیات قرآنی معتقدند که هیأت و استعداد فطری و قدرت درونی معنوی گاهی منسوب به روح فرد است و گاهی منسوب به روح جمع. قدرت درونی فردی، هم با مجموعهای از رفتارها به دست میآید و هم میتواند رفتارهای متناسب با خودش را ایجاد کند و از این جهت پلی به فقه زدند که چون به وجه رفتاری انسان میپردازد مشاهده میکنیم که بین فقه و اخلاق ارتباط برقرار میشود.
مطالبۀ این جلسه از حضور شما، عامل پیونددهنده بین فقه و اخلاق است. یعنی بعد از اینکه با فرمایش شما به ضرورت این ارتباط پی بردیم و مکانیزم این پیوند را در کلّیّت خود مشاهده کردیم، لطفاً بفرمایید که به نظر شما چه چیزی به درستی میتواند میان حوزۀ فقه و حوزۀ اخلاق پیوند برقرار کند.
عامل پیونددهنده میان فقه و اخلاق
آیت الله اراکی: بنابر آنچه عرض شد، فقه زمینهساز اخلاق است و ما نمیتوانیم اخلاق بدون فقه داشته باشیم. پس فقه هم در نظر و هم در عمل بستر اخلاق را فراهم میکند. در نظر، تا فقهی نداشته باشیم نمیتوانیم اخلاق را عرضه کنیم زیرا نمیدانیم شکل مناسب درونی انسان چگونه باید باشد. رفتارهایی که در فقه به عنوان رفتارهای زیبا و پسندیده معرّفی میشود در نهایت اخلاق را میسازند. اینکه چگونه از این رفتارها به آن هیأت اخلاقی یا روحانی دست پیدا کنیم نیاز به کار علمی و روانشناسانه دارد. البتّه در روایات نیز اشاراتی شده است، نظیر اینکه گفته شده است تداوم رفتارهای مثبت به شکلگیری هیأت درونی میانجامد.
روایت صحیح و مهمّی که در مورد آن میتوان ادّعای تواتر کرد (چون هم در منابع اهل سنّت آمده است و هم در منابع شیعه) این است که: «لا یزال عبدى یتقرّب إلىّ بالنوافل حتّى أحبّه، فإذا أحببته کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و یدیه الّتی یبطش بها، و رجله الّتی یمشی علیها، فبی یسمع، و بی یبصر، و بی یأخذ، و بی یعطی، و بی یقوم، و بى یقعد …»[۲۰]. این روایت نشاندهندۀ همان چیزی است که ما عرض میکنیم. مراد از نوافل تمام آن چیزهایی است که افزون بر واجبات است. واجبات سلامت درونی روح را درست میکند، امّا سلامت یک مرتبه است و زیباتر شدن و اوج گرفتن روح تا برسد به جایی که باید برسد، چیز دیگری است. این بنده آنقدر نوافل را تکرار میکند «حتّى أحبّه». «حتّى أحبّه» اشاره دارد به یک مقولۀ بسیار مهم قرآنی و آن عشق متقابل انسان به خدای متعال است: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه)[۲۱]، (إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ)[۲۲] این اساس مسائل و معارف قرآن است.
بحثی داریم تحت این عنوان که اساس آفرینش انسان چه بود و چه خلأیی در جهان آفرینش وجود داشت که خدای متعال خواست با آفرینش انسان این خلأ را پر کند؟ نظریّهای که گاهی عرفا مطرح کردهاند این است که خلأ جهان آفرینش این بود که پرستشگری که خدای متعال را عاشقانه بپرستد وجود نداشت. فرشتگان خدا را عاقلانه و بر اساس این استدلال که چون خدا آفریننده است واجب است اطاعت شود میپرستید. خدا به دنبال موجودی بود که او را عاشقانه بپرستد بنابراین بشر را آفرید.
امّا آنچه در قرآن کریم و منابع ما هست بالاتر از این را میگوید. خلأ جهان آفرینش این بود که خدا به دنبال معشوق میگشت نه عاشق. چون جهان از آغاز بر مبنای عشق الهی استوار شده بود امّا مخلوقی که شایستگی آن را داشته باشد که خدا او را دوست داشته باشد وجود نداشت. اینجا بود که محمّد و آل محمّد۶ آفریده شدند و طفیلی آن هم سایر مخلوقات بشر بودند. اینکه بشر بخواهد به جایی برسد که خدا او را دوست داشته باشد، اخلاق آن را درست میکند؛ اخلاق هم مبتنی بر رفتار است و رفتاری که بشر را به آنجا میرساند فراتر از رفتار اطاعت عقلانی است. اطاعت عقلانی همین است که به الزامات عمل کند، واجبات را انجام دهد و محرّمات را ترک کند و بگوید من به فرمان خدا عمل کردم. این سلامتی به وجود میآورد امّا اگر انسان بخواهد برسد به جایی که خدا او را دوست داشته باشد روایت میفرماید نوافل و تداوم آنها را رعایت کند و رابطۀ بین فقه و اخلاق اینگونه تبیین میشود.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. وقت جلسه رو به اتمام است و پرسشهای ما باقی ماند. از جمله اینکه از جناب استاد بپرسیم که آیا ایشان فقه و اخلاق موجود را برای این ارتباط کافی میدانند و اگر نه چه چیزی را برای کفایت توصیه میکنند. ان شاء الله جلساتی با این موضوع امتداد پیدا کند و از محضر اساتید بهرۀ بیشتری ببریم.
آیت الله اراکی: من فقط اشاره کنم که به نظر من در حال حاضر، فقه آدابی تا حدودی در فقه ما مهجور شده است. فقه کنونی بیشتر فقه سلامت است نه فقه رشد. رشد نیاز به فقه آدابی دارد و فقه آدابی همان چیزی است که به نوافل میپردازد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. از محضر بزرگوارانی که در این ۲ ساعت وقت گذاشتند و هم زینتبخش مجلس بودند و هم بر غنای آن افزودند سپاسگزاری میکنم. عذرخواهی میکنم که فرصت نشد مجدّداً از حضورتان پرسش شود.
[۱] . حلّی، فخرالمحقّقین، ایضاح القواعد فی شرح مشکلات القواعد، محقّق و مصحّح: سیّد حسین موسوی کرمانی، شیخ علیپناه اشتهاردی و شیخ عبدالرّحیم بروجردی، ج ۲، چاپ اول، قم: اسماعیلیان، ۱۳۸۷، ص ۲۶۴.
[۲] .ر.ک: اعرافی، علیرضا، پیشینۀ فقه العقیده در منابع فقهی. در: فقه تربیتی مبانی و پیشفرضها، ج ۱، تحقیق و نگارش: موسوی، قم: اشراق و عرفان، چاپ اول، ۱۳۹۱. پیوست ۳.
[۳] . انتشارات مؤسّسۀ اشراق و عرفان با محوریتِ استاد علیرضا اعرافی تاکنون (خرداد ۹۷) چندین عنوان از سلسله مجلدات فقه تربیتی را به چاپ رسانده که اطلاعات کتابشناختی آن به قرار زیر است:
- اعرافی، علیرضا، فقه تربیتی مبانیو پیشفرضها، ج۱، تحقیق ونگارش: سیّدنقی موسوی، ۱۳۹۱.
۲.———، فقه تربیتی تعلیم و تعلّم علم و دین، ج ۲، تحقیق ونگارش: سیّدنقی موسوی، ۱۳۹۱.
۳.——–، فقه تربیتی تعلیم و تعلّم علوم عقلی، ج ۴، تحقیق ونگارش: سیّدنقی موسوی، ۱۳۹۵.
۴.——–، فقه تربیتی تعلیم و تعلّم علوم شهودی، ج ۵، تحقیق ونگارش: سیّدنقی موسوی، ۱۳۹۵.
۵.——–، فقه تربیتی آداب مشترک تعلیم و تعلّم، ج۷، تحقیق و نگارش: احمد امامیراد، ۱۳۹۵.
۶.——–، فقه تربیتی تربیت عبادی، ج۲۴، تحقیق و نگارش: مهدی شکرالهی، ۱۳۹۶.
- ——-، تربیت فرزند با رویکرد فقهی (از سری بحثهای فقه تربیتی)، تحقیق و نگارش: سیّدنقی موسوی، ۱۳۹۲.
۸.——-، احکام تربیت فرزند (از سری بحثهای فقه تربیتی)، تحقیق و نگارش: سیّدنقی موسوی، ۱۳۹۲.
- ——، روشهای تربیت (از سری بحثهای فقه تربیتی)، تحقیق و نگارش: گروهی از پژوهشگران، ۱۳۹۵.
و نیز چند عنوان از این سلسله در آستانۀ اتمام و انتشار است که اطلاعات آن به قرار زیر است:
۱۰.——–، فقه تربیتی تربیت جسمانی، ج ۲۱، تحقیق و نگارش: قاسم رجایی.
۱۱.——–، فقه تربیتی تربیت خانوادگی، ج۲۹، تحقیق و نگارش: جواد ابراهیمی.
۱۲.——–، فقه تربیتی تربیت مردمی، ج ۳۵، تحقیق و نگارش: سیّد آقاحسن حسینی.
۱۳.——–، فقه تربیتی تربیت جنسی، ج ۲۶، تحقیق و نگارش: احمد امامیراد.
- ——-، فقه تربیتی تعلیم و تعلّم قرآن و حدیث، ج۳، تحقیق و نگارش: سیّد عنایت کاظمی.
همچنین جامعه المصطفی العالمیه (به ریاست آیت الله اعرافی) پس از اخذ مجوز از شورای گسترش علوم و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، به برگزاری دکترای تخصّصی فقه تربیتی (PHD) در چند دوره اقدام نموده و نیز دوفصلنامه «مطالعات فقه تربیتی» (با رتبه علمی-پژوهشی) را تا شماره ششم، منتشر کرده است.
[۴] . اعرافی، فقه تربیتی مبانی و پیشفرضها، صص ۸۴-۸۵.
[۵] . اعراف (۷)، ۱۷۹.
[۶] . یونس (۱۰)، ۴۲.
[۷] . قلم (۶۸)، ۴۲-۴۳.
[۸] . غافر (۴۰)، ۱۶.
[۹] . انفال (۸)، ۲۰-۲۳.
[۱۰] . نحل (۱۶)، ۷۸.
[۱۱] . آل عمران (۳)، ۱۹۰.
[۱۲] . رعد (۱۳)، ۱۹.
[۱۳] . اعراف (۷)، ۱۹۸.
[۱۴] . نمل (۲۷)، ۸۰.
[۱۵] . انعام (۶)، ۱۲۲.
[۱۶] . نهج البلاغه، خطبهی متّقین.
[۱۷] . آل عمران (۳)، ۱۹۱.
[۱۸] . قیامت (۷۵)، ۲۲-۲۳.
[۱۹] . انفطار (۸۲)، ۱۳-۱۴.
[۲۰] . الشوشتری، إحقاق الحق، ج۷، ص ۴۵۳.
[۲۱] . مائده (۵)، ۵۴.
[۲۲] . آل عمران (۳)، ۳۱.