مقدمه
بسمه تعالی
مجمععالی حکمتاسلامی در اسفند سال ۱۳۸۴ تحت اشراف و نظارت عالی حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامتبرکاتهم، پیرو دیدار جمعی از اساتید و فضلای علومعقلی حوزه علمیه قم با رهبر معظم انقلاباسلامی حضرت آیتاللهالعظمی خامنهایمدظلهالعالی در زمستان سال ۱۳۸۲ توسط گروهی از اساتید و نخبگان حکمتاسلامی پس از طی فرآیند ذیل تأسیس گردید:
- تشکیل جلسات هماندیشی در راستای تحقق منوّیات مقام معظم رهبری؛
- برگزاری جلسات کارشناسی در راستای بررسی طرحها و چگونگی اجرایی نمودن آن؛
- دیدار با حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامت برکاتهم و بهره گرفتن از رهنمودهای این بزرگواران و تقاضای قرار گرفتن مجمععالی تحت اشراف و نظارت عالی اساتید معظم؛
- تهیه پیشنویس اساسنامه و ارزیابی آن از سوی کارشناسان مختلف.
- تدوین نهایی اساسنامه و تأیید آن از سوی ناظران معظم؛
- تعیین هیئت مؤسس مجمععالی از سوی ناظران معظّم عالی براساس ماده ۲۶ اساسنامه؛
- دیدار هیئت مؤسس با برخی از مراجع معظم تقلید و بهرهگرفتن از رهنمودهای ارزشمند این بزرگواران؛
- پذیرش عضویت اعضای پیوسته از میان اساتید و فضلای علوم عقلی اسلامی با توجه به شرایط اساسنامه (ماده ۱۶ فصل سوّم)؛
- برگزاری اولین مجمع عمومی و انتخاب اولین هیئت مدیره مجمععالی حکمتاسلامی؛
- شروع فعالیتهای رسمی از اسفند سال ۱۳۸۴.
برنامهها
- راهاندازی گروههای علمی ذیل با حضور اعضای پیوسته مجمععالی؛
- معرفت شناسی
- فلسفههای مضاف که از خرداد ۱۳۹۰ به چند گروه تقسیم شده است؛
– فلسفه
– کلام
– عرفان
– فلسفهعلومانسانی
– فلسفهاخلاق
– فلسفه دین
– فلسفهحقوق
– فلسفه سیاسی (در شرف راهاندازی)
- برگزاری نشستهای علمی در قالب کرسیهای نظریهپردازی و میزگرد؛
- برگزاری کلاسهای آموزشی( کوتاه مدت، بلند مدت و آموزشی – پژوهشی)؛
- برگزاری گردهمایی سالانه اساتید علومعقلی و تجلیل از مقام علمی پیشکسوتان حوزه حکمتاسلامی؛
- راهاندازی اولین کتابخانه تخصصی علومعقلیاسلامی؛
- راهاندازی واحد مشاوره علمی؛
- انتشار خبرنامه حکمتاسلامی؛
- تصدی بخش فلسفهاسلامی همایش روز جهانی فلسفه؛
- اجرای طرح جایگاهشناسی حکمتاسلامی؛
- برگزاری کارگاههای آموزشی و پژوهشی؛
- انتشار کتاب؛
- انجام پروژههای تحقیقاتی؛
- تولید محصولات صوتی و تصویری؛
- راه اندازی پایگاه اطلاعرسانی؛
- همکاری با مراکز مختلف علمی کشور در برگزاری برنامههای آموزشی و پژوهشی.
از اولین برنامههایی که از ابتدا نسبت به اجرای آن در مجمععالی حکمتاسلامی اهتمام جدی وجود داشت، برگزاری نشستهای علمی با حضور اساتید، کارشناسان و صاحبنظران بود. نشستهای علمی که در دو قالب کرسیهای نظریهپردازی و میزگردهای علمی است، سعی در ایجاد و گسترش کرسیهای آزاداندیشی، فضای نظریهپردازی، نوآوری و تولید علم، در عرصه علومعقلیاسلامی دارد، ضمن اینکه نقد و بررسی عالمانه و منصفانه مباحث و نظرات مطرح شده و پاسخگویی به شبهات کلامی، عرفانی، اعتقادی و .. با حضور اساتید و کارشناسان را از دیگر اهداف برگزاری این نشستها میتوان ذکر کرد.
مجمععالی حکمتاسلامی بر آن است که با برگزاری نشستهای علمی در فضای عالمانه و به دور از عصبیتها با حضور اندیشمندان ارجمند به طرح مباحث و دیدگاهها، نقد شبهات و پاسخ علمی آنها بپردازد. نشستهای علمی که هر ساله شاهد برگزاری تعدادی از آنها از سوی مجمع عالی حکمتاسلامی هستیم، بحمدالله مورد استقبال علاقمندان به حکمت و فلسفهاسلامی قرار گرفته است.
امیدواریم که با عنایت خداوند متعال و توجهات خاصه حضرت ولیعصر. بتوانیم با برگزاری چنین برنامههایی در راستای دفاع از حریم اسلام و مکتب اهلبیت عصمت و طهارت(، در راستای بوجود آمدن فضای عقلانی و منصفانه گام برداریم.
مجمععالی حکمتاسلامی از همه اساتید، کارشناسان و صاحبنظران بزرگوار که دارای اندیشههای نو در موضوعات مرتبط با علومعقلیاسلامی میباشند و یا توان پاسخگویی عالمانه و منصفانه در یک فضای محترمانه به شبهات اعتقادی، کلامی، فلسفی و عرفانی را دارند دعوت بعمل میآورد، تا با برگزاری محافل علمی بر غنای علمی جامعه اسلامی افزوده شود، انشاءالله.
آنچه در این مجموعه خواهد آمد، میزگرد علمی، با موضوع ]ظرفیتشناسی علم اصولالفقه برای علومانسانی[ است، که با حضور اساتید و کارشناسان محترم در جلسهای کاملاً علمی برگزار گردیده است.
در خاتمه لازم میدانیم که از همه کسانی که در آمادهسازی این مجموعه تلاش و همکاری کردند، تقدیر و تشکر نماییم.
مجمععالی حکمتاسلامی
محورهای نشست
دکتر آذربایجانی: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والعاقبۀ لاهل التقوی والیقین و صلی الله علی سیدنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطاهرین سیما بقیهالله فی الارضین روحی و ارواح للعالمین لتراب المقدمه الفداء.
صمیمانه خیرمقدم عرض میکنم خدمت حضار گرامی، خواهران و برادران ارجمند و بهویژه اساتید معزز و مکرم حضرت آیتالله رشاد؛ ریاست محترم پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه و حضرت آیتالله فیاضی؛ ریاست محترم هیئت مدیره مجمع عالی حکمت که افتخار داریم در این جلسه در محضرشان باشیم. موضوع این نشستعلمی، «ظرفیتشناسی علم اصولالفقه برای علومانسانی» است.
یکی از گروههای مجمع عالی حکمت، گروه فلسفه علومانسانی است که بهبررسی و نقد دیدگاههای علومانسانی غربی و فلسفه آنها و ظرفیتشناسی مبانی فلسفی و اسلامی در زمینه علومانسانی میپردازد.
در راستای این مهم که مقام معظم رهبری هم در راستای تحوّل علومانسانی بر آن تأکید کرده است پروژهای را با عنوان «ظرفیتشناسی علوم اسلامی برای علومانسانی» در سال جاری تعریف کردیم.
قصد داریم که ظرفیتهای بالقوه و بالفعل علوم اسلام؛ مانند علم الحدیث، علوم قرآنی، تفسیر، فلسفه، عرفان اصولالفقه و فقه را بررسی و بازنگری کنیم و از آن در راستای تدوین و تبیین علومانسانی اسلامی استفاده کنیم.
پرسشهای این نشست در سه محور اساسی است: محور اول؛ مبانی و مبادی اصولالفقه چه تأثیری در علومانسانی برای تأسیس مجدد میتواند داشته باشد؟
محور دوم؛ بعد از مبادی یا مبانی تصوری یا تصدیقی، نگاهی به روششناسی داریم. با توجه به اینکه اصولالفقه یکی از بالندهترین علوم اسلامی حوزوی است و روششناسی منقحی دارد، روششناسی آن چه تأثیری در مباحث علومانسانی دارد؟
محورهای بعدی درباره محتوا، یعنی نظریهها، مسائل، ابواب و بخشهای مختلف علم اصولالفقه است.
مراد از ظرفیتشناسی علماصول فقه برای تولید علومانسانی
آیتالله رشاد: أعوذُ باللهِ مِن الشّیطان الرّجیم. بسمِ الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله، و الصّلاه علی رسولِ الله، و علی آلِه آلِ الله، واللعنُ الدّائمُ علی أعدائهم أعداءِ الله، إلی یوم لقاءِ الله.
إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک!، وَ أنِر أبصارَ قلوبنا بضیاء نظرِها إلیک حتّی تخرقَ أبصارُ القلوب حجُبَ النور، فتَصل إلی معدِنِ العظمهِ و تصیرَ أرواحُنا معلّقهً بعزِّ قدسِک[۱].
خدا را سپاسگزارم که مرا متنعم به نعمت درک محضر منور ارباب فضل و اصحاب فضیلت، خاصّه استاد مکرم؛ آیتالله فیاضی و استاد محترم؛ دکتر آذربایجانی فرمود. امید میبرم که لحظات درک نفحات رحمانی و نفخات نورانی این محفل مینوی در زمره ذخایر اخروی ما قلمداد شود.
مراد از «ظرفیتشناسی دانش اصول در تولید علومانسانی» این است که استعداد و توانایی دانش اصولفقه در تولید علومانسانی اسلامی سنجیده شود. این بحث از سویی از جنس فلسفه اصول، غایتشناسی، کارکردسنجی و قلمروشناسی دانش اصول است و از سوی دیگر، در پیوند با مسئله روششناسی تولید علومانسانی اسلامی است.
آثار و کارکردهای دانشها به دو دسته تقسیم میشوند: ۱.غایت. ۲. فواید.
غایت یک علم عبارت است از: «ما قُصد من تأسیسه وقوعُه ولو لم یقع»، فایده عبارت است از: «مایقع و یترتّب علی العلم ولو لم یقصد لدی التأسیس». غایت مقصود بالذات و دائمی است. فواید برآیندهاییاند که حتی ممکن است از منظر مؤسس پنهان بوده و یا هنگام تأسیس متوقع نبوده؛ ولی برحسب ظروف و شرایط میسر شد است؛ ازاینرو، فواید در معرض تطورند و چه بسا در مقطعی فایدهای بر علمی مترتب باشد و در مقطعی دیگر همان فایده بر آن علم مترتب نباشد و فایده دیگری بر آن مترتب گردد. همچنین غایت آن، «اثر شاملی» است که بر «کل علم» مترتب است؛ اما فایده میتواند جزئی بوده و بر بخش خاصی از یک دانش مترتب گردد. غایت علم به حدی مهم است که برخی معتقدند که هویت و وحدت و تمایز دانش به غایت آن است؛ اما فایده چنین اهمیتی ندارد. پرسش بحث امروز میتواند این باشد که آیا تولید علمانسانی نیز از غایات دانش اصول است یا از فواید آن است؟ و اگر از فواید باشد آیا همه اصول در تولید همه علومانسانی کاربرد دارد و یا بخشی از آن در بخشی از علومانسانی دارای کاربرد مناسب است؟
روششناسی علوم نیز دو گونه است: ۱. روش مولد علم؛ روشی که علمی به وسیله آن تولید شده و تکون یافته است. ۲. روش حل مسئله در یک علم. ممکن است این دو روش بر هم منطبق باشند (یعنی با هم متفاوت باشند) و یا منطبق نباشند. هدف در اینجا، بررسی امکان استخدام علم اصول برای تأسیس علومانسانی است.
نظر مقبول اکثر اصحاب اصول این است که قلمروی کارکردی دانش اصول، محدود به استنباط و اکتشاف شریعت بالمعنیالأخص (یعنی احکام الزامی) و تولید فقه از منابع خاص استنباط شریعت است. همه آرای اصحاب را بررسی کردهام فقط دو نفر از اصولیان به نام آشیخ محمدتقی اصفهانی و به تعبیر درستتر، ورامینی تهرانی، شارح معالم و صاحب هدایه المسترشدین و برادر ایشان، آشیخ محمدحسین اصفهانی صاحب الفصولرضواناللهعلیهما، تصریح کردهاند که علم اصول، روش استنباط شریعت بالمعنیالأعم یعنی همه دین است و اختصاص به استنباط شریعت بالمعنیالاخص (احکام الزامی و تکالیف) ندارد. دیگران معتقدند که اصولفقه فقط روش استنباط شریعت بالمعنیالاخص است. این تلقی از مباحث مطرح شده از ناحیه ارباب اصول در زمینه مبادیپژوهی دانش اصول، تعاریف اصول، غایتشناسی، قلمروشناسی و مسئلهشناسی این دانش، آشکار است. به نظر ما حق با آنان است؛ لذا از اصول توقع نمیرود که با کاربردش علاوه بر استنباط شریعت بالمعنیالأخص (احکام دینی) که رسالت ذاتی این علم قلمداد میشود سایر ابعاد و اضلاع دین، یعنی عقاید دینی، اخلاق دینی و علمدینی نیز استنباط گردد. رسالت و غایت ذاتی اصول این نیست و چنین فایدهای بر آن مترتب نمیشود؛ هر چند که این دانش کارکردهای وسیعی در این زمینهها دارد. به همین دلیل، پرسش از ظرفیتشناسی، پرسش وسیعتری است. باید این پرسش را از بساطت خارج کرده و به پرسشهای ریزتری تجزیه و آن را توسعه بدهیم. یعنی باید بپرسیم: کدام اصول؟ و کدام علمانسانی؟ و ظرفیت برای تولید یا حل کدامگونه از قضایا و مسئلههای علومانسانی؛ قضایای إخباری ـ توصیفی یا قضایای ارزشی ـ توصیهای یا قضایای الزامی ـ تجویزی؟
باید مشخص کرد که مراد از علم اصول، اصول با رویکرد پسینی و تاریخی است؟ یعنی این دانش را بهطوری که اکنون هست لحاظ کنیم و پرسش از ظرفیت همین اصول موجود است؟ یا مراد، علم اصول با رویکرد پیشینی و منطقی است، یعنی این دانش آنطور که باید باشد و پرسش از ظرفیت علم اصول مطلوب است؟
اصولفقه موجود دارای چه کارکردهایی است و برای تولید علم انسانی چقدر کارآیی دارد؟ و اگر اصولفقه مطلوبی تأسیس شود چگونه در تولید علومانسانی کاربرد خواهد داشت؟
در رویکرد پسینی دانش اصول و ناظر به اصولفقه محقق هم میتوان پرسید که براساس کدام دیدگاه و مدرسه اصولی، از کارکرد و کارآیی علم اصول در تولید علومانسانی سخن میگوییم؟ براساس دیدگاهی که در مستقلات عقلیه مانند آیتالله خویی، قضایای «عدل حسن است» و «ظلم قبیح است» را کبرای بلاصغری میانگارد یا براساس دیدگاه عقلیانگار حداکثریگرایی مانند شیخ الحکمای معاصرین آیتالله جوادی آملی که از سویی برای عقل در فهم و اکتشاف دین نقش گستردهای قایل است، و از سوی دیگر، کل اصول را هم صورتبندی کاملاً عقلانی و احیاناً عقلایی میکند؟
واضح است که کاربرد و کارآیی این دو دیدگاه در صورت التزام به لوازم مبنای خویش خیلی با هم متفاوت میشود.
چنانکه در رویکرد و نگاه پیشینی و منطقی هم، پاسخ این پرسش در گرو نوع و حد تلقی و تدوین خواهد بود. مثلاً اگر علم اصول را به مثابه منطق جامع فهم ابعاد اربعه هندسه دین قلمداد کنیم تصمیم بگیریم علم اصولی را طراحی کنیم که: هم «گزارههای واقعنمای قدسی» که متعلق ایمان است؛ یعنی عقاید را تولید کند و هم «گزارههای واقعنمایی را که ذاتاً متعلق ایمان نیستند» و از آنها به قضایای علمی تعبیر میکنیم و همچنین مولّد آموزههای الزامی و تکلیفی که در قالب فقه و حقوق صورتبندی میشود باشد و نیز آموزههای ارزشی و تهذیبی را که در قالب اخلاق دینی ظاهر میگردد تولید کند. قلمروی کارکردی و غایت قصوای تأسیس اصولفقه را چنین تصویر کنیم؛ یعنی همان نگاهی که دو محقق بزرگوار صاحب حاشیه و صاحب فصول به اصول محقق کنونی دارند. چنین اصولی میتواند روش شایستهای برای تولید دانشهای حوزه علومانسانی باشد. کارکرد و کارآیی اصول براساس هریک از نگاهها و ذیل هر یک از دو رویکرد پسینی و پیشینی متفاوت میشوند.
همچنین میتوان پرسید که تولید علمانسانی براساس کدام تلقی از علومانسانی از نظر قلمرو و گستره، مبادی و نوع جهانبینی حاکم، هویت و هندسه معرفتی است. مثلاً از علومانسانی موجود، از حیث قلمرو، حداقل سه تلقی وجود دارد؛ زیرا درباره اینکه کدام علمها و رشتهها در زمره علومانسانی قرار میگیرند اختلاف جدی است، علومانسانی موجود یا علومانسانی مطلوب. یعنی این اختلاف در تلقی از گستره علومانسانی، هم در نگاه پسینی و هم پیشینی میتواند مطرح گردد.
پاسخ به قلمروی کارکردی علم اصول در تولید علومانسانی در گرو پاسخ ما درباره قلمروی علومانسانی و همچنین تعیین پسینی ویا پیشینی بودن نگاه به علومانسانی است.
پس موضوع بحث ما چند وجهی و به تعبیری چند مجهولی است.
مراد از علومانسانی در قلمروی کارکردی علم اصول در تولید علومانسانی
در نگاه پسینی به کارکردشناسی و ظرفیتسنجی اصول فعلی برای تولید علومانسانی، حداقل سه تلقی به لحاظ قلمروی علومانسانی ـ که کدام دانشها در زمره علومانسانی میگنجند ـ خواهیم داشت:
۱.علومانسانی بالمعنیالأخص که به مجموعه دانشهای متشکل از قضایا و قیاسهای توصیفی ـ اخباری، تجویزی ـ الزامی و توصیهای ـ ارزشی معطوف به رفتارهای انسان و مناسبات میان آنها اطلاق میشود. این تلقی، علومانسانی را به علوم رفتاری محدود میداند که درعینحال، قضایایی را که جنبه توصیفی- اخباری دارند و از واقع خبر میدهند را شامل میشود. برای مثال میگوید که انسان، لذتخواه و سودطلب است.
این، گزارهای اخباری است و از واقعیتی انسانی خبر میدهد و انسان را توصیف میکند و شامل قضایای تجویزی و الزامی است که میگوید: این چنین باید و این چنین نباید؛ انسان چون سودطلب است باید در اقتصاد اینگونه رفتار کند و باید چنین کنی که سود بیشتری به دستآوری. همچنین قضایای ارزشی و توصیهای که «شاید که چنین رفتار کنی»، «نشاید که چنین رفتار کنی». چون علومانسانی برخلاف تصور مشهور (که به اقتضای اینکه علم قلمداد میشود همه آن، گزاره است) بخشی از آن گزاره و بخشهایی، آموزه (قضایایی شامل باید و نبایدها و شاید و نشایدها) است.
علومانسانی موجود هم که میگوید چنین هست و نیست به جای فلسفی مینشید البته با تفاوتهایی که در روش و جهات دیگر با فلسفه دارد. علم اقتصاد نیز میگوید که چگونه اقتصادتان را در جامعه اداره کنید و چگونه رفتار کنید، چه بکنید و چه نکنید و هم توصیه اخلاقی، ارزشی دارد؛ خوب است که چنین رفتار کنید و بد است که چنین رفتار کنید. طبعاً با خوب و بد هم سروکار دارد.
- تلقی دوم از علومانسانی آن را از قضایای رفتاری وسیعتر میانگارد و آن را شامل همه علومی میداند که عهدهدار بیان تظاهرات و مناسبات بینشی و منشی و کنشی فردی و اجتماعی انسان است. از این تلقی میتوان به علومانسانی بالمعنیالأعم تعبیر کرد. در این تلقی، علومانسانی به مجموعه دانشهای متشکل از قضایا و قیاسات توصیفی- تجویزی و توصیهای معطوف به بینشها، منشها و کنشهای فردی و اجتماعی آدمیان در وضعیتهای گوناگون و ظروف مختلف حیات انسانی، اطلاق میشود.
- سومین تلقی از این حوزه معرفتی، وسیعتر از دو تلقی است که از آن به علومانسانی بالمعنیالاعم تعبیر میکنیم و مراد از آن، طیف وسیعی از دانشها به جز علوم طبیعی است. در این تلقی، فلسفه هم جزء علومانسانی دانسته میشود.
باید مشخص کنیم که علومانسانی ـ با هر یک از سه تلقی ـ مشتمل بر چه قضایا یا قیاسهایی هست؟ آیا علم انسانی فقط از قضایا یا قیاسات الزامی و باید و نبایدی، تشکیل میگردد؟ یا علاوه بر آن، شامل قضایا یا قیاسات ارزشی و شاید و نشایدی نیز میشود؟ و نیز باید پرسید که علوم انسانی علاوه بر دو دسته از قضایا یا قیاسات که گفتیم آیا شامل قضایا یا قیاسات هستیشناسانه نیز میگردد؟ پس علومانسانی میتواند از این جهت نیز دچار سعه و ضیق گردد و پاسخ به پرسش ظرفیتشناختی اصول، در گروی مشخص شدن قلمروی علومانسانی از این حیث نیز میباشد.
دکتر آذربایجانی: لطفاً تلقی دوم را بیشتر توضیح دهید.
آیتالله رشاد: تلقی دوم از علومانسانی، آن را منحصر به علوم رفتاری نمیداند؛ بلکه آن را شامل قضایای اِخباری و گزارههایی که عهدهدار قضایای توصیفی و بیانگر هستها و نیستها است نیز میداند. از این قضایا به «اگر» و «آنگاه» تعبیر میکنیم.
به تعبیر دیگر، گاهی علومانسانی را، فقط به علوم رفتاری اطلاق میکنیم، در نتیجه همه قضایای آن منحصراً معطوف به رفتار انسان و احکام الزامی و ارزشی آن است؛ اما ربطی به مباحث بینشی و مسائل حوزه نظر ندارد. گاهی آن را علاوه بر حوزه رفتار، شامل حوزه اندیشه و قضایای «اَستانی» و «هستانی» میدانیم؛ مانند قضیه «ارزش کالا تابع تقاضا است». این قضیه میگوید: بر بازار، قانون عرضه و تقاضا حاکم است، و عهدهدار وصف واقع است، در این قضیه، سخن از باید و نباید و بحث از شاید و نشاید نیست. تلقی دوم از قلمروی علومانسانی آن را شامل قضایای توصیفی و به تعبیر صحیح، وصفی مربوط به انسان نیز میداند.
در تلقی سوم، مرز علم انسانی تا مرزهای علم طبیعی گسترش مییابد. و چه بسا در این تلقی، ریاضیات هم جزء علومانسانی قلمداد شود. فلسفه و الهیات هم در زمره علومانسانی قرار میگیرد؛ یعنی هر آنچه علم طبیعی نیست علم انسانی است.
ما علومانسانی مطلوب را عبارت میدانیم از طیفی از معرفتهای نظاممند که هر یک متشکل از مجموعه قضایا و یا قیاسات سازوار توصیفی، تجویزی و توصیهای برساخته بر مبادی معرفتی دینی که با کاربست منطق موجه اسلامی به یکی از ابعاد وجودی انسان معطوف است. البته مراد «انسان بما هو انسان» است و مراد، انسان غربی و شرقی، انسان این جامعه و آن جامعه نیست ما این را قبول نداریم زیرا به نسبیت علومانسانی منتهی میشود. انسان فطرتمند منظور است همان انسانی که خدا خلق کرده است، این موضوع علومانسانی است.
علومانسانی، عهدهدار بیان احکام الزامی و ارزشی نوعی از انواع مواجههای جوانحی و جوارحی انسان بما هو انسان است، مواجههایی که تداوم و تکامل حیات آدمی، مستلزم آن است. توضیحش این است که، ما انسانها با خیلی چیزها در هستی مواجه هستیم. گاهی این مواجهه، جوانجی و درونی است و گاهی جوارحی یا برونی است. این مواجهات دارای احکام الزامی- تکلیف و ارزشی- اخلاقی است. علومانسانی از علومی است که متولی تبیین احکام این رفتارها است. این تبیین، هم مرزهای علومانسانی و هم رشتههای این حوزه معرفتی را معلوم میکند. به این ترتیب، علومانسانی محدود به چهار حوزه مطرح شده نیست. ما تقسیم رایج «پارسونزی» را نمیپذیریم. این تقسیم، سکولار و بیمبنا است. تقسیم مانند تعریف باید جامع و مانع باشد این تقسیم جامع و مانع نیست.
چهارشاخهانگاری حوزه علومانسانی و محدود کردن به حوزههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ناصواب است. این تقسیم، فاقد منطق است. چرا فقط چهار قسم؟ و چرا فرهنگ در کنار اجتماع؟ اگر گفته شود که فرهنگ، مقولهای اجتماعی است پاسخ ما چیست؟ بر جامعیت و مانعیت این تقسیم ایراد اساسی وارد است به همین دلیل میگوییم که بیمبنا است، به نظر ما باید مبنا را انواع مواجهات جوانحی و جوارحی انسان و هر آنچه که آدمی در حیات با آن سروکار دارد و نیز همه احکامی که معطوف به انواع این مواجهات است در نظر گرفت؛ مثل مواجهه خلق با خالق، حقیقت، خلقت و طبیعت. دراینصورت، مواجهه عبد و رب در دایره علومانسانی داخل میشود. مواجهه آدمی با حقیقت و اینکه چگونه باید با حقیقت روبرو شویم؟ حوزه احکام علم و پژوهش را دربرمیگیرد. شامل مواجه آدمی با نفس نیز میشود، ما چگونه نفس را تدبیر کنیم، بدینسان تربیت را دربرمیگیرد. مواجه با محیطزیست که امروزه بحث اخلاق محیطزیست و حقوق محیطزیست مطرح است جزء علومانسانی است و از حوزههای جدید علومانسانی است.
بدینترتیب، حداقل در وضع فعلی، پانزده دانش به عنوان دانشهای انسانی تولید میشوند و طیف وسیعی از علومانسانی تصویر میشود. اگر این علوم و رشتهها بر مبادی معرفتی دینی مبتنی و از منابع معتبر در دین که عقل، فطرت، کتاب و سنت است باشند و با کاربرد منطق اسلامی تولید شده باشند و معطوف به یکی از ابعاد وجودی انسان بما هو انسان باشند، این علوم اسلامی نیز خواهند بود.
مسئله مهم دیگر اینکه برای رسیدن به پاسخ پرسش ظرفیتشناسی اصول باید مشخص کرد که کدام علم انسانی منظور است؛ یعنی کاربرد اصول در همه علمهای انسانی، یکسان نیست؛ مثلاً وقتی سؤال میشود که دانش اصول چه کاربردی در حقوق دارد؟ میگوییم فراوان. اگر از من بپرسند در تاریخ، اخلاق و زبانشناسی چقدر کاربرد دارد؟ میگویم فراوان و هرچند کمتر از حقوق. در تاریخ از جهاتی کاربرد دارد چون علم نقلی است و در آن با فهم متن سروکار داریم. ما قواعد استنباط از نقل دینی را میتوانیم به روششناسی فهم تاریخ تبدیل کنیم. در زبانشناسی و معناشناسی، مباحث الفاظ ما خیلی کاربرد دارد. کارکرد اصول در تولید قضایای استانی و هستانی (وجودشناختی)، بسیار کمتر است.
پس باید بگوییم کدام علم اصول در تولید کدام علم انسانی چه کاربردی دارد؟ همچنین در کدام علومانسانی و در کدام لایه از علومانسانی و چه نوع از قضایای علم انسانی، چه کاربرد و ظرفیتی دارد؟ همانطوری که میدانیم آن مایه که اصول در استنباط فقه موفق است در استنباط عقائد و تولید کلام موفق نمیتواند باشد.
ما توقع نداریم که علم اصول، فلسفه تولید کند، هرچند بخشهایی از مسائل و قواعد اصولی میتواند در فهم قرآنی و روایی مباحث هستیشناختی به کار گرفته شود.
اما اگر بگوییم که بایدهایی را که در علوم، در هر علمی آمده از اصول چقدر توقع میرود و اصول در تولید قضایای بایستی چقدر توانایی دارد؟ معلوم است خیلی زیاد. چون بایستی از جنس حقوق و فقه میشود که اصول برای استنباط شریعت و فقه تأسیس و تدوین شده است.
ما معتقدیم که علم اصول، معرفتی دینی و برآمده از منابع دینی است؛ هرچند خود آن، ابزار تولید معرفت دینی است. اگر در میان همه علومی که اکنون داریم هیچ علمی، اسلامی و بومی نباشد، اصول قطعاً اسلامی و بومی است؛ در اصول هرگز وامدار غیر نیستیم. اصول تماماً تولید مسلمانان است و احیاناً مبانی عقلانی و عقلایی دارد که آن هم اسلامی خواهد شد.
خلاصه
خلاصه اینکه، اصول به عنوان نظامی روشمند در فهم دین و تولید معرفت دینی، چه کارکردهایی در تولید علومانسانی اسلامی دارد؟ باید کارکردهای اصول را حداقل به دو سطح گفتمانسازی اکتشافی و کارکردهای موردی طبقهبندی کرد. گفتمانی را که اصول تولید کرده است یک نوع نگاه به فهم متن و اکتشاف دین است و این دستاورد، بسیار به کار تولید علومانسانی اسلامی میآید. مراد من از این جهت آن است که مهارت و حدت ذهنی که از مطالعه اصول و تسلط بر شیوه آن نصیب متعلم و محقق میشود، در مطالعات غیرفقهی نیز بسیار کارساز است. این نکته زمانی روشنتر میشود که نگاه و رویکرد روششناختی و توان استنباطی یک عالم اخباری را با نگرش و رویکرد روششناختی و توان استنباطی یک اصولی مقایسه کنیم. اصولفقه فقط یک روش نیست؛ بلکه رویکرد نیز قلمداد میشود. این ظرفیت دانش اصول در تولید علومانسانی بسیار ارزشمند است. لازم میدانم که تصریح و تأکید کنم بدون حصول قوه اجتهاد، تولید علمدینی و نظریهپردازی در زمینه دین ممکن نیست. انتظار تحقیق بمعنی الکلمه از غیرمجتهد توقع بهجایی نیست و اجتهاد ولیده و حصیله عمدتاً اصول و دانشهای هموند با آن است. یکی از مشکلاتی که ما اکنون در حوزه و دانشگاه داریم این است که همه میخواهند وارد بحث شوند و بدون آنکه صلاحیتهای انفسی و آفاقی لازم را احراز کرده باشند تحقیق کنند.
تحقیق یعنی به کرسی نشاندن حقیقت و احقاق حق حقیقت. تحقیق یعنی اجتهاد و استنباط. بدین جهت این واژه از کلمات دیگر نظیر پژوهش، بررسی و مطالعه، رساتر است و هر کسی ـ غیر از مجتهد ـ از عهده این کار برنمیآید. و فقط شخصی که دارای قوه اجتهاد است میتواند انجام دهد؛ وگرنه کسی که هنوز به نصاب علمی نرسیده وقتی وارد بحث میشود یا سخن ناصواب خواهد زد یا مقلدانه به نقل کلام دیگران خواهد پرداخت و کار او تحقیق تلقی نمیشود. ایرادی ندارد کسی نظرات دیگران را طرح و شرح کند، این عیب و قبیح نیست.
لذا، هر کسی نباید خودش را محقق بنامد. و این خطر را دارد که خود آدم فریب میخورد که من جزء صاحبنظران علومانسانی هستم و به هر آنچه میرسد حق میپندارد، دیگران هم درباره او دچار همین اشتباه میشوند. امر بر او و مخاطبینش مشتبه میشود و این توهمات و تصورات، مشکلاتی را برای همه خواهد داشت. برخی از این نزاعهای بیحاصل، ناشی از بیتوجهی به این شرط مهم است.
اما درباره کارآیی اصول با لحاظ افق و لایه کاربردهای موردی قواعد و ضوابط استنباطی اصولی باید گفت که هر یک از رویکرد پیشینی یا پسینی در دو رکن پرسش اصلی این جلسه (یعنی: علم اصول و علومانسانی) و نیز تلقیهای مختلف درباره هرکدام از آنها، میزان کارکردها و کاراییهای اصول در تولید علومانسانی را تعیین میکند. این پرسش باید به پرسشهای ریزتری تجزیه شود تا پاسخ مناسبی داشته باشد. آنچه مسلم است این است که اولاً، در عین اذعان به عظمت و اهمیت دانش اصول و کارکردهای فراوان آن در تولید معرفت دینی، باید توجه داشت که هویت معرفتی و غایت اصلی دانش اصول، تولید همه علم انسانی نیست؛ یعنی نه همه اصول برای تولید علومانسانی کاربرد دارد و نه این دانش، توان تولید همه علومانسانی را دارد. ثانیاً، باید کارکردهای اصول را در قیاس با هر کدام از دانشهای حوزه علومانسانی بررسی کرد؛ زیرا اصولفقه در تولید مثلاً حقوق کارآیی بسیاری دارد، سپس در تولید دانش اخلاق و آنگاه در سایر علوم به ترتیب الأنسب فالأنسب، کما اینکه در هر علمی از زیرمجموعه حوزه معرفتی موسوم به علومانسانی نیز توانمندیهای اصول باید با توجه به جنس قضایای آن (إخباری-توصیفی یا ارزشی- توصیهای یا الزامی- تجویزی) سنجیده و ارزیابی گردد. این نکته وجدانی است که اصول، دانش عقلایی استنباطی است نه عقلی یا تجربی، قهراً در آنجا که نیاز به مباحث برهانی یا تجربی باشد اصول کاربرد ندارد. در علومانسانی علاوه بر روشهای لفظی و عقلایی، در برخی از شاخهها به کاربرد روشهای برهانی و در برخی دیگر به استفاده از شیوههای تجربی نیاز است؛ البته این ارزیابی از کارآیی و کارکردها، ناظر به اصول محقَّق و موجود است، اما بسا بتوان کارکردها و کارآیی این دانش را با بسط و بازسازی، ترمیم و تتمیم و بیشتر کرد. بنابراین، برای تولید علم انسانی دینی، اصولفقه لازم است اما کافی نیست.
دکتر آذربایجانی: آقای رشاد، محل نزاع را خیلی خوب تقریر کردند. ایشان سالهای زیادی در کارهای اجرایی و مدیریتی علوم انسانی بودهاند و تجارت علمیشان و هم اینکه در بحثهای آموزشی و پژوهشی هم در منطق فهم دین و بحثهای دیگری هم که داشتند مغتنم و قابل است.
نگاه این مجموعه به اصول، نگاه پسینی است و میخواهیم همین اصولفقه موجود را در نظر بگیریم؛ البته نه آن نگاه مضیقی که در خصوص کارکرد عقل لحاظ میشود و بعضی از بزرگان ما در گذشته داشتند، باید مقداری نگاه حداکثر را لحاظ کنیم.
در علومانسانی هم اگرچه نگاهمان، پیشینی و بایسته و شایسته است، ولی میخواهیم مقداری ناظر به نقد علومانسانی موجود و فعلی هم باشد.
و اینکه فرمودند: کدامیک از علومانسانی منظور است؟ منظور آن چیزی هست که امروزه به آن علوماجتماعی (Social sinces)؛ یعنی علومی که دقیقاً ناظر به پدیدههای خارجی است میگویند؛ مثل روانشناسی، جامعهشناسی، مدیریت، اقتصاد، علومسیاسی و در رده بعدی که اینها میتواند نقل محور یا متن محور باشد، بحثهای زبانشناسی، تاریخ، حقوق و در مرحله عالیتر، بحث فلسفه مطرح میشود.
قدرمتیقن و محل جدی مباحث، علوماجتماعی است که امروزه هم دغدغهای برای بزرگان ما شده است که از غرب ترجمه میشود و در دانشگاههای ما آموزش و تدریس میشود و ممکن است انحرافات و یا کجرویهایی را ایجاد کند.
و اینکه کدام لایه از علومانسانی مقصود است؟ محور اصلی ما بیشتر بخشهای توصیفی آن است اگرچه امروزه ثابت شده که علومانسانی بر خلاف ادعایی که عدهای در فلسفه علم کردهاند کارشان فقط توصیف و تبیین نیست؛ بلکه همانطورکه به حق اشاره کردند مباحث تجویزی و توصیهای هم در علومانسانی هست. بخشی از اصولالفقه در بخشهای تجویزی و توصیهای کارآیی دارد؛ ولی آیا در بخشهای توصیفی و تبیینی هم کارآمد است؟
در خدمت حضرت استاد فیاضی هستیم.
کاربرد قضایای توصیهای و توصیفی در تولید علومانسانی
آیتالله فیاضی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم. الحمدلله و الصلاه علی رسول الله و علی آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
در ادامه فرمایشات حضرت آیتالله رشاد با یک بیان دیگر عرض میکنم که وقتی به قرآن و روایات مراجعه میکنیم قرآن و روایات، منحصر نیستند در آنچه که فقه ما به آن میپردازد. حداکثر پانصد آیه از قرآن درباره احکام فقهی است و آیات بسیاری درباره شناخت انسان است و مطالبی که علومانسانی به آنها نیاز دارند. و مبسوطتر از این، روایات ما است. از طرفی دیگر، علم اصولفقه در کل به سه بخش تقسیم میشود:
یک بخش، در فهم کتاب و سنت نقشی ندارد؛ مانند مباحث مقدماتی علم اصولفقه که در حقیقت فلسفه علم اصولفقه است. موضوع علم اصول در استنباط یعنی در فهم حتی همان احکام فقهی که ما در کتاب و سنت داریم نقشی ندارد. یا تعریف علم اصولی چیست؟
بخشی از علم اصول نیز برای فقیه یا بعضی از علومانسانی کاربرد دارد همانطورکه حضرت آیتالله رشاد اشاره فرمودند مثل اصول عملیه یا اوامر و نواهی در علم فقه، فقه مصطلح یعنی همین علمی که احکام شرعی را بیان میکند کارآیی دارد.
بخشی از علم اصول نیز برای هر کسی که بخواهد از قرآن و روایات استفاده کند ضرورت دارد؛ مثل مباحث عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین مباحث، حجیت ظهور، حجیت خبر واحد و مباحث تعادل و تراجیح.
هر کس بخواهد از قرآن و روایات استفاده کند همانطورکه باید ادبیات عرب و منطق بداند باید به بخشهایی از علم اصول مسلط باشد و اگر بخواهد مجتهدانه از قرآن و روایات استفاده کند باید اول مجتهد در این علوم مقدماتی باشد که عمدهاش علم اصولفقه است.
وقتی به این مسئله دقت کنیم متوجه میشویم که علم اصولفقه برای کسی که بخواهد در علومانسانی با دیدگاه اسلامی تحقیق کند و نظر بدهد یا به فرمایش دکتر آذربایجانی، افکار اجانب را نقد کند و دیدگاه اسلام را در مسائل علومانسانی ارائه کند باید در مباحثی از اصول که عرض شد مجتهد باشد. آیا ظهور فقط در احکام حجت است؟ یا ظواهر کتاب و سنت در تمام آنچه که کتاب و سنت به آن پرداخته حجت است؟آیا روایات ما که بیشتر خبر واحدند، اگر سندش معتبر بود فقط در احکام فقهی حجت است یا در همه آنچه که رسول اکرم۷ و معصومان به آنها پرداختهاند حجت است؟
اینها بحثهایی است که اصول باید به آنها پاسخ دهد.
تفکری که خیلی از قدمای و معاصران ما معتقدند که خبر واحد فقط در احکام حجت است به این دلیل است که حجیت خبر واحد، حجیت شرعی جعلی است و ذاتی نیست؛ زیرا ظن است و شارع مقدس که جعل حجیت کرده باید ثمرهای داشته باشد و این ثمره مخصوص احکام فقهی است که میخواهد تنجیز و تعذیر را فراهم کند و بگوید که اگر این حکمی که از آیه یا روایت اخذ کردی مطابق با واقع بود که سخنی نیست و اگر هم نبود معذور هستید. اما در جاهای دیگر خبر واحد حجت نیست. اگرچه حجیت ظهور چیزی است که عقلا بر آن اتفاق دارند؛ ولی تا شارع مقدس این سیره عقلا را امضا نفرموده باشد این سیره ارزشی ندارد. خود سیره عقلا یکی از ادله شرعی نیست. ادله شرعی، کتاب، سنت و عقل است، اجماع نیز به کتاب و سنت برمیگردد. اگر شارع مقدس، سیره عقلا را در اخذ به ظهورات حجت کند باید اثر شرعی داشته باشد که دوباره همان مطلب که درباره خبر واحد گفته شد پیش میآید.
نظر دیگری هست که میگوید: اخذ به همه آنچه که در کتاب و سنت آمده است (عملی و اعتقادی) لازم است. اعتقاد هم اثری عملی جوانحی است.
من میخواهم بفهمم واقع چیست و به آن معتقد شوم. میخواهم معتقد باشم به اینکه، سؤال شب اول قبری هست یا نیست.
اعتقاد هم، اثری عملی است، عمل که منحصر به عمل جوارحی نیست. عمل جوانحی هم عمل است. وقتیکه من برایناساس وارد شدم که هرچه در کتاب و سنت هست میخواهم بفهمم و به عنوان اینکه واقعیاتی است که خداوند متعال و خلفای الهی آنها را بیان کردهاند به آنها معتقد شوم با توجه به این نکته که عقل بشر محدود است. عقل یکی از ابعاد وجودی نفس انسان است که حقیقت انسان را تشکیل میدهد. همانطورکه نفس انسان محدود است عقلش هم محدود است. بنابراین نمیتواند همه حقایق عالم را بفهمد، بر همین اساس هم فلاسفه بر ضرورت نبوت استدلال کردهاند.
گفتهاند: خدای متعال که حکیم است و انسان را برای هدفی آفریده است با توجه به اینکه در او چیزی نگذاشته که تمام آنچه را که خیر و سعادت او و تمام آنچه که شر و شقاوت او در آن است بفهمد؛ پس باید کسی را بفرستد که مکمل عقل باشد. که «ان لله علی الناس حجتین؛ حجه ظاهره و حجه باطنه»[۲].
اگر عقل بشر، محدودیت دارد حتی در مسائل فلسفی؛ چون فلسفه یعنی هستیشناسی ولی آیا فلسفه میتواند تمام آنچه را که مربوط به هستی است بفهمد؟ خیر ابنسینا وقتی به معاد جسمانی میرسد میگوید که عقل از فهم آن ناتوان است و باید سراغ وحی برویم. وقتی میخواهید از وحی استفاده کنید علم اصول را لازم دارید که آیا ظواهر وحی در غیر احکام و در کشف حقایق عالم حجت است؟ من در اینجا میخواهم بفهمم این که آیا یک عالم دیگری هست یا نیست و آن عالم که هست در آن این بدن مادی عنصری میآید یا نمیآید؟ میخواهم بفهمم.
دلیل حجیت خبر واحد، بناء عقلا است. که وقتی شخص ثقه و یا خبر موثوقالصدور است عقلا بر آن اعتماد میکنند و شارع مقدس هم همین سیره عقلاییه را تأیید فرموده است.
و این اختصاص به احکام نداشته است. یعنی چنین نبوده که اگر زراره از امام صادق% درباره احکام فقهی، روایتی را برای محمدبنمسلم نقل میکرد، او قبول میکرد؛ ولی اگر چیزی درباره غیر احکام فرموده بود و زراره برای محمدبنمسلم نقل میکرد وی میگفت که حجت نیست.
اگر کسی در حجیت ظهورات در غیر احکام بخواهد شبهه کند معنایش این است که اگر امام صادق% هم بدون واسطه به خود من گفت مثلاً به خود زراره گفت: سؤال شب اول قبری هست، حجت نیست؛ چون این ظهور است. حضرت که علم شهودی در او ایجاد نمیکند، بیان میکند. این بیان او هم یک ظاهر است، ظهور هم حجت نیست. آیا این حرف خندهداری نیست.
سرّش این است که ظهورات که از نظر عقلا حجت بوده، شارع مقدس همین ظهورات را به همان وسعتش تأیید فرموده و وقتی به وسعتش تأیید فرمود بنابراین شما در تمام مسائلی که کتاب و سنت به آنها پرداخته میتوانید ظهور را اخذ کنید. و در تمام مسائلی که روایات ما به آن پرداخته، میتوانید روایات را اخذ کنید؛ البته با همان معیارهایی که هر فقیهی مراعات میکند.
آنجا که شما میخواهید در احکام به خبر واحد یا ظهور اخذ کنید به هر روایت ضعیفی که تمسک نمیکنید. میگویید این روایت باید سند معتبر داشته باشد، روات آن شناخته شده باشند، تحرزشان از کذب احراز شده باشد، همین کار در بقیه هم هست. لذا به نظر میآید که هر کس در هر علمی از علومانسانی بخواهد وارد شود، اگر بخواهد با دیدگاه اسلامی نظر بدهد و نظر اسلام را در آن علوم بدست بیاورد باید علم اصولفقه را مجتهدانه بداند؛ یعنی در مسائل علم اصول صاحبنظر باشد. بتواند آرایی را که برای این کار سد ایجاد میکنند رد کند برای رجوع به آیات و روایات در کشف واقعیات عالم، آنچه به انسان مربوط است و مسائلی که در علومانسانی مطرح است، راه را باز کند و بعد به آیات و روایات مراجعه کند همانطورکه یک فقیه برای مسائل خودش مراجعه میکند.
در این بخش، هم مسائل توصیفی و هم مسائل توصیهای و تجویزی بیان میشود. بهویژه با توجه به اینکه معتقدیم که همه مسائل تجویزی و توصیهای بر مصالح و مفاسد واقعیهای مبتنی است که همه آنها به مسائل توصیفی برمیگردند. از طرف دیگر معتقدیم که اگر در جایی مناط قطعی حکمی را کشف کردیم وجود آن حکم را کشف کردهایم و می توانیم به آن حکم اگرچه در کتاب و سنت نیامده باشد ملتزم شویم.
این خیلی راهگشا است برای اینکه بتوانیم در علومانسانی با همان وسعتی که اشاره فرمودند از کتاب و سنت استفاده کنیم، کتاب و سنتی که حضرت علامه طباطبایی- همانطورکه حضرت آیتالله مصباحدامظلّه نقل میفرمودند- میفرمودند که من هر وقت میخواستم سراغ تفسیر قرآن بروم خودم را در مقابل دریایی از معارف میدیدم؛ لذا کنار میکشیدم و میگفتم چطور من میتوانم قرآن را تفسیر کنم.
تا اینکه خدای متعال به من الهام کرد که شما که نمیخواهی همه قرآن را یکدفعه تفسیر کنی. آیه آیه میخواهی تفسیر کنی. فعلاً بسمالله را تفسیر کن. چگونه میتوانیم خودمان را از معارف عالیهای که در قرآن و در روایات اهلبیت هست در علومانسانی محروم کنیم. به دلیل اینکه ظواهر فقط در احکام یا خبر واحد فقط در فروعات حجت است. این دریایی از معارف است که خدای متعال اینها را فرموده برای اینکه ما بفهمیم. هم واقعیات را بفهمیم و هم بدانیم که براساس آن واقعیات باید چه کار کنیم؛ باید و نبایدهایی که قرآن صریح فرموده و هم آنچه که براساس آن واقعیات، عقلمان میفهمد. وقتی این واقعیات را کشف کردیم عقل به ما میگوید که چه کار باید کرد و چه کار نباید کرد.
بنابراین علم اصول برای کسی که میخواهد در هر یک از رشتههای علومانسانی وارد شود ضرورت دارد. مگر اینکه بخواهد مقلد صرف باشد و صرفاً دیگران را که اهل نماز شب و طهارت و وضو و غسل نیستند، چه چیزی میخواهد از آنها در بیاید. «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت، یخرجونهم من النور الی الظلمات»[۳] یعنی اینها طوری هستند که از فطرت الهی انسانی هم با دست شیطان خارج شدهاند. آنچه که می گویند حاصل آن اضلالهای شیطان است. «واتل علیهم نباء الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها»[۴] یا «ساصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الارض بغیر الحق»[۵] مگر کسی شک دارد در اینکه آنها متکبرند؟
اینکه امام تکیه میفرمودند استکبار جهانی، این استکبار فقط در سیاستمدارهایشان نیست. در بسیاری از علمایشان که در خدمت سیاستمداران قرار میگیرند نیز هست. یکی از اساتید دانشگاه میگفت: چهل استاد مبرز روانشناسی را گذاشتند برای اینکه درباره شخصیت امام و روحیههای امام تحقیق کنند تا بدانند چگونه میتوان با این شخص مقابله کرد.
همانطورکه میدانیم که کرسیهای اسلامشناسی را در کشورهای غربی، یهودیان به عهده دارند. همانهایی که قرآن میفرماید: «لتجدن اشدّ الناس عداوه للذین آمنوا الیهود»[۶] آیا اینها اسلام را میخواهند برای اینکه به آن معتقد شوند؟ نه آنها دنبال این هستند که اسلام چیست و چگونه میتوان با آن مبارزه کرد؟
بنابراین، ما باید علومانسانی را بگیریم: «فبشر عباد الذین یستمعون القول»[۷] ولی با معیارهای خودمان و عقل و کتاب و سنت باید به مسائل آن علوم پاسخ دهیم. نه اینکه بلندگوی مجانی دشمنان اسلام، مروج و مقرر حرفهای آنها شویم. لذا یکی از وظایف حوزهها این است که همانطورکه حضرت آقا مکرر فرمودند، به علومانسانی بپردازند و نظر اسلام عزیز را در مسائلی که این علوم مطرح کرده اند به دست بیاورند و بنویسند و زمینه ترویج اسلام را حتی در کسانی که خارج از حوزه اسلام هستند فراهم کنند نه اینکه خود ما هم پیرو افکار پلید آنها شویم.
دکتر آذربایجانی: با سخنان آقای فیاضی، مقداری وارد حوزه روششناسی شدیم که در دو نکته خلاصه میکنم.
در آیات و روایات، با دو گروه گزاره مواجه هستیم که میتوانند ناظر به علومانسانی باشند.
یک گروه، گزارههای تجویزی و توصیهای است که بحثهای تکلیفی ناظر به این مباحث فقهی و تکلیفی هست را در اینگونه موارد برای فهم الفاظ آنها، معانی و دلالتش قابل استفاده است. تجویز چگونه به بحث توصیف و تبیین اشاره دارد؟ چون ما معتقدیم که گزارههای تجویزی توصیهای دارای مصالح و مفاسد نفسالامری و است و از این طریق میتوانیم واقعیات نفسالامری را هم در علومانسانی کشف کنیم.
گروه دیگر، گزارههای توصیفی است. فرمودند که براساس سیره عقلاء ظهورات فقط در احکام یا حتی واقعیتهای اعتقادی که اعم از باید جوارحی و جوانجی است حجت نیست و در کشف واقعیتهای تکوینی یا انسانشناختی هم میتواند برای ما حجیت داشته باشد. اشارات استاد ناظر به بخشی از مباحث اصول است؛ دیدگاههایی که ناظر به بحث تتمیم کشف یا جعل مؤدی هست. اگر درست فهمیده باشم مثل احادیثی که میفرماید: «العمری وابنه ثقتان ، ما ادی عنی فعنّی یؤدیان»؛ یعنی همانطورکه در مسائل فقهی و احکام اگر واسطهای از امام معصوم% بحثی را برای ما نقل کند برای ما حجیت دارد، در واقعیتهای نفسالامری انسانی یا تکوینی خارجی هم اگر کسی برای ما نقل کند گویا از خود امام شنیدهایم. اگر از خود امام بشنویم برای ما حجت است و تردیدی نمیکنیم که امام معصوم% این را با اشراف و مبادی کلامی که ما راجع به امام معصوم قائلیم، ناظر به واقع برای ما گزارش میکنند. فقط از روش تجربی آن را بهدست نمیآوریم، از این روش هم میتوانیم بهدست آوریم. بنابراین ما میتوانیم به واقع هم از این طرق برسیم.
آیتالله رشاد: بسم الله الرحمن الرحیم.
این مطلب که آیا خبر واحد برای تولید گزارههای عقیدتی نیز حجت است، پیشینه دیرینی دارد. و به این معنا است که خبر واحد موثق غیرمحفوف به قراین در تولید چه نوع قضایایی میتواند کارآیی داشته باشد؟ آیا فقط در اکتشاف یا اصطیاد قضایای «حُکمی» بایدی و شایدی کارآمد است؟ یا در کشف گزارههای «حِکمی» و هستانی نیز کارآیی دارد و حجت است؟ و نیز آیا در مورد قضایای حُکمی نیز اعم از تکلیفی ـ الزامی و تهذیبی ــ ارزشی حجت است؟ یعنی اینکه عبد و رب میتوانند و حق دارند با تکیه به آن بر هم احتجاج کنند. من میتوانم به خدای متعال عرض کنم که چون من عالم به غیب نبودم، خبر زراره را داشتم و به همان اعتماد کردم و این عقیده را پذیرفتم یا براساس این مؤدا و محتوا عمل کردم، عقلا هم چنین میکنند.
یکی از نکات بسیار مهم در مقام مواجهه با شریعت بالمعنیالاعم و کل دین این نکته است که انسان، به لحاظ نظر و عمل، با محدودیتهایی مواجه است و همین واقعیت -که کمتر به آن تصریح میشود- مبنای پارهای از قواعد اصولی و فقهی مانند حجیت ظنون خاصه، حجیت ظواهر کتاب و سنت، فیالجمله حجیت خبر واحد ثقه یا موثق، اصول عملیه، قاعده لاحرج است. مبنای حجیت ظنون، آن است که آدمی در همه شؤون و موارد قادر به تحصیل یقین نیست، شارع نیز که است بر این واقعیت واقف است، خالق حکیم است و تکلیف غیرحکیمانهای را بر عبد روا نمیدارد، در شرایط عدم امکان قطع با شروط خاصی ظنون خاصی را حجت میفرماید. مبنای حجیت قاعده «لاحرج» محدودیت ظرفیت عملی انسان است. چون انسان به لحاظ عملی محدود است و بالاتر از طاقتش نمیتواند عمل کند شارع هم فرموده: «لاحرج فی الدین». این مبنایی انسانشناختی برای حجیت ادله شرعی است.
کارآیی اصول در کشف و تولید قضایای بایستی و ناکارآمدی آن در قضایای هستانی
نکته دیگر که قابل بحث و بررسی است این است که آیا طرق و ادله انواع قضایا یکسان است؟ آیا قضایای واقعمند واقعنما که حاکی باید باشند و گزارش از واقع باشند با قضایای اعتباری و مجعول که هویت آنها در قبضه شارع و حاکم است مانند قضایای حاوی احکام تکلیفی و تهذیبی، حکم واحدی دارند؟ یا در قسم دوم، در صورت نبود طرق کاشف تام، میتوان به طرق دارای کاشفیت ناقص بلکه فاقد خصلت کشف، بسنده کرد؟ آیا هنگامی که راهی به واقع ندارم میتوانم به طرق کاشف ناقص یا غیرکاشف تمسک کنم؟ یعنی مجاز بلکه ملزمم که به این طرق احتجاج کنم.
بعضی مثل مرحوم سید مرتضی در «الذریعه» شریفش حتی خبر واحد ثقه را در احکام حجت نمیدانند. ولی نظر مشهور این است که خبر واحد ثقه یا موثق در احکام و احیاناً اخلاق حجت است؛ اما در مباحث عقیدتی حجت نیست. مبنای این تفاوت است که در حوزه عقاید در مقام کشف واقع نفسالامری که واقعمندند هستیم و این از طرق غیرکاشف یا ناقص الکشفیه برنمیآید. چیزهایی که در واقع هستند حقیقتند و کسی آنها را اعتبار نکرده و بود و نبود آنها، منتظر بود و نبود بنده یا ذهن بنده و تلقی من نیست. منِ انسان باشم و نباشم او هست. در ذهن من هر آنچه منعکس است مخالف یا موافق، نافی یا مثبِت، در نفسالأمر وجود دارد. ما در مقام کشف واقع هستیم، پس باید از طرق کاشف استفاده کنیم که به این واقع منتهی شود.
اما در حوزه احکام، چون مربوط به اعتباریاتند، مسئله تفاوت اساسی پیدا میکند؛ البته اعتباریات هرچند واقعمند دارای حقایق خارجیه تکوینیه نیستند، اما- به تعبیر ما «واقعوش»ند، توهم صرف نیستند، اعتباریات به معنی مورد نظر در مانحن فیه با موهومات و معدومات فرق میکنند؛ اعتباریات از جهات گوناگونی ریشه در واقع و واقعیت دارند: هم از جهت «مبدأ اعتبار»، یعنی از حیث واقعی بودن وجود شارع و از حیث تعلق و تحقق اراده تشریع، هم از جهت «متعلق اعتبار»، یعنی از حیث واقعی بودن آنچه که شارع اعتبار میفرماید، و از حیث واقعی بودن مصالحی که داعی اعتبارند همگی ریشه در واقع و واقعیتی دارند. مصالح احکام سه قسم است: مصالح صدوریه، مصالح سلوکیه، و مصالح وقوعیه (یعنی مصلحتهای واقعیهای که تحقق آنها در گرو وقوع فعلند. مصلحت صدوریه را جمهور نمیپذیرند؛ اما ما معتقدیم که قابل تصویر است. اوامر و احکامی که پیش از امتثال نسخ شده باشند میتوانند از این قسم باشند. بههرحال، اعتبارات شرعیه لامحاله ریشه در مصلحتمّایی دارند از این جهت که هر سه دسته، حاوی مصلحتهای معقولی هستند، واقعیه قلمداد میشوند.
درهرحال، ما در مورد حقایق و قلمروی حکمت نظری درصدد کشف واقع در پی تحصیل «معرفت»، یعنی دسترسی به واقع واقعمندی که در خارج و تکوین تحقق دارد هستیم پس باید از طرق تام الکاشفیه بهره بگیریم و حاجت به حجیت معرفتشناختی داریم و نمیتوانیم به حجیت اصولی بسنده کنیم. اما در حوزه اعتباریات اگر احیاناً ناچاریم به طرق کاشف ناقص متمسک شویم حاجت به تجویز مبدأ تشریع اعتباریات داریم و چون جعل آنها به دست مبدأ اعتبار است حق دارد و قهراً موجه است که در مورد طرق آن نیز تجویزاتی داشته باشد. پس اولاً، در صورت امکان باید در اعتباریات از طرق کاشف استفاده کرد. ثانیاً، در صورت فقدان کاشف تام، نوبت به طرق غیرتام میرسد و باید از کاشف ناقص که احیاناً اراده تشریعی شارع متمم کشف آن شده باشد استفاده کنیم. ثالثاً، در صورت عدم دسترسی به طرق کشف ناقص از آنچه که منشأ واقع تشریعی، (شارع)، تجویز و جعل میکند بهره ببریم. این طرق برای مکلف حجت است و میتواند بدان تمسک کند و در صورت احراز انتساب و ابراز منتسب، از آن به طریق علمی تعبیر میشود.
آنجا نفسالامر تکوینی وجود ندارد و میخواهیم واقع اعتباری را کشف کنیم. طریقی را که معتبِر و جاعل برای دستیابی به اعتبار و جعلش اعتبار کند موجه است؛ چون قصد شارع تحقق انقیاد و امتثال از ناحیه عبد است و ممکن است با طریق اعتباری نیز محقق گردد بنابراین حجیت اصولی کافی است.
اگر بتوانیم آنچه را که استاد فیاضی درباره حجیت خبر واحد در اعتقادات میفرمایند اثبات کنیم اثرات و برکات بسیاری خواهد داشت. در بحث ظرفیتشناسی اصول نیز، رد و قبول این پیشنهاد میتواند بسیار تعیینکننده باشد. اگر این مبنا را قبول نداشته باشیم در بخش گزارههای توصیفی (گزارشی) با مشکل مواجه میشویم؛ چون بخش بزرگی از اصول ما را با واقع پیوند نمیزند و در آن، دغدغه کشف واقع مطرح نیست و یا واقعی وجود ندارد تا در اندیشه کشفش باشیم. بخش اندکی از اصول این توانایی را دارد. اصول عملیه هرچند میتوانند حجت بالمعنیالأعم (ما یصح أن یحتج العبد علی الرب و بالعکس) انگاشته شوند؛ اما در کشف واقع، کارآیی ندارند و اصلاً بنا نیست اصول عملیه واقع را کشف کند. مرد با شهامتی مثل محقق اصفهانیR در رساله «الاصول علی النهج الحدیث»[۸]، میفرماید که اصول عملیه جزء علم اصول نیست. البته با توجیهاتی نظیر آنچه ما عرض کردیم میتوان اصول عملیه را جزء اصول دانست. برخی از متأخرین؛ مانند شهید صدر در «البحوث فی علم الاصول»، توجیه بسیار خوبی برای جزئیت اصول عملیه ارائه میکنند. آیتالله سیستانی نیز در «الرافد»[۹] تبیین خوبی با نگاه معرفتشناسانه ارائه میکنند.
یکی از مباحث ارزشمندی که در ذیل این مطلب باید روشن شود این است که زمانی که ما کلام را به طور مستقیم از محضر معصوم دریافت میکنیم آیا با زمانی که با واسطه و از طریق روایت دریافت میکنیم تفاوت دارد؟ به نظرم بین این دو وضعیت، تفاوت اساسی هست. از این جهت که دو مشکل در خبر ثقه یا موثق داریم که باید حل کنیم: یکی، مشکل سند است یعنی احراز سنت است. دوم، مشکل دلالت است که ابراز سنت است. اول باید احراز کنیم که این سنت از معصوم% صادر شده است و حجت است. بعد، باید معنای سنت را فهم کنیم و درست فهم کنیم. ممکن است مشکل دوم در فرض تلقی بلاواسطه از معصوم هم وجود داشته باشد.
فرض کنیم که مستقیم و بلاواسطه مطلبی را از محضر معصوم شنیده باشیم دراینصورت مسئله «احراز» حل است چون با نفس سنت محکی روبرو هستیم نه با خبر و سنت حاکی. کلام را از مبدأ شریعت و لسان معصوم تلقی کردهایم پس یقینی و قطعی است. اما اینکه کلامی را که از لسان معصوم و بلاواسطه تلقی کردهایم، چگونه فهم میکنیم؟ کلام معصوم را هریک از حاضران ممکن است به گونهای تلقی کنند؛ فرض کنید در یک مجلس محمدبنمسلم که صحابی مجتهد و مأنوس با بیان معصوم بود حاضر باشد، طلبهای مانند بنده و یک فرد درس نخوانده عامی هم باشد آیا هرسه نفر معنای یکسانی را از کلام معصوم دریافت کرده و با هم تلقی واحد و مشترکی خواهند داشت؟ آنچه از لسان معصوم صادر میشود میتواند هم نص و هم ظاهر باشد. حتی ممکن است یکی از حاضران در همان مجلس، همان سخن معصوم را خطا بفهمد پس در مورد دلالت میتواند وضعیت چندگونه باشد.
ممکن است در اعتباریات، کشف واقع، مطرح نباشد و خبر واحد و محکی تفسیربردار کفایت کند؛ اما در جایی که مقصود نهایی، کشف واقع و دریافت حقیقت است، حاکی موثق و حتی محکی تفسیربردار کافی نباشد.
با توجه به مواردی که عرض شد، توقع میرود استاد فیاضی توضیح افزونتری نسبت به حجیت خبر واحد در کشف گزارههای واقعمندِ واقعنما (قضایای عقیدتی و علمی) ارائه بفرمایند.
پس جمعبندی سخنانم این است که علم اصول در کشف و تولید قضایای بایستی و شایستی کارآیی زیادی دارد؛ اما در کشف قضایای هستانی کارآیی کمتری دارد. علم اصول محقق و موجود به تولید قواعدی ناظر است که کبرای قیاس استنباطی قرار گیرد. این تلقی از ملاک مسئله اصولیه که میراث میرزای نائینی است و بقیه هم آن را قبول کردهاند، مورد قبول ما نیست. اگر بخواهیم در تولید علومانسانی، قضایایی را از منابع نقلی استنباط کنیم علم اصول کارآیی فراوانی خواهد داشت. اما در اکتشاف قضایایی که باید از منابع عقلی اخذ شود، چون بخش مباحث عقلی علم اصول موجود، بسیار کم است از کارآیی کمتری دارد. اصولی کنونی در قضایایی که با روش تجربی قابلیت کشف دارند نیز بسیار ناکارآمد است. زیرا غایت و غرض این علم، استنباط این علوم نبوده و برای تولید فقه تأسیس شده است. از «الذریعه» که تصحیح ادله الفقه را رسالت اصول دانسته تا تعابیر متاخرین بر این امر تصریح و تأکید شده است.
بدون اینکه استقراء و استقصایی شده باشد به صورت ظنی میگویم که حداقل، پنجاه درصد از علومانسانی اسلامی را میتوان با تمسک به علم اصول بهدست آورد. پنجاه درصد بقیه هم به ضعفهایی برمیگردد که در بخشهای لفظی و کمبودهایی که در بخشهای عقلی این دانش وجود دارد.
چند نکته
دکتر آذربایجانی: با توجه به اینکه بعضی از دوستان هم سؤالاتی را درباره بحث حضرت آیتالله فیاضی پرسیدند باید سه نکته را عرض کنم. یکی اینکه آیا در فرمایش شما وقتی که با واسطه از معصوم% چیزهایی را بدست میآوریم که علیالقاعده ما این طور هستیم. شما قائل به این تنزیل مؤدی هستیم. میتوانیم به خصوص با توجه به اشکالاتی که استاد آیتالله رشاد هم فرمودند یعنی ما بیواسطه از خدمت معصوم% برسیم آن اطلاقات عمومات، یا نصی که برای ما دارد خیلی راحتتر است تا اینکه با واسطه باشد. مشکلات بیشتر است ولی آیا ما با تنزیل مؤدی که برخی از احادیثی هم که من اشاره کردم به این مطلب میتوانیم این را حل کنیم.
نکته دوم اینکه آیا در استفاده از ظهورات در واقعیتهای تکوینی استیها یا هستیها به تعبیر حضرت استاد، مبنا معذریت و منجزیت در بحثهای اصولی است یا مبنای دیگری داریم؟
نکته سوم هم این است که در احکام که ناظر به مباحث عملی است وقتی عمومات و مطلقات بیان میشود مقیداتش را هم خودشان بیان کردند و اگر ما بعد از فحص به یأس رسیدیم کفایت بر ما میکند. سؤال این است که آیا در مورد امور تکوینی، برای مقیدات هم میتوانیم به این مقدار اکتفا کنیم و یا باید با روشهای تجربی از موارد خارجی هم کمک بگیریم؟ مرحوم صدوق در احادیث طبی این بحث را خیلی جدی مطرح میکنند که مرحوم علامه مجلسی در جلد ۷۳ یا ۷۴ بحار، احادیث طبّی را به ۵ دسته تقسیم میکنند که بخشی، ناظر به گروه، فرد یا منطقه خاصی بوده است. این مقیدات هرچه در روایات بگردیم نیست. ولی لبّی است یا با روشهای تجربی است یعنی ما آیا در بحثهای علومانسانی باید برای مقیدات و مخصصات روش تجربی را هم ضمیمه کنیم؟
کافی نبودن اصول فقه در تولید علومانسانی
آیتالله فیاضی: همانطورکه حضرت آیتالله رشاد فرمودند: علم اصولفقه، لازم است ولی کافی نیست. بنده هم همین را عرض میکنم. از چند جهت کافی نیست: یکی اینکه، برای همه علومانسانی، فلسفه اسلامی را لازم داریم. یعنی آنچه را که ما با عقل درباره هستی از طریق روش فلسفی میتوانیم کشف کنیم از ارکانی است که باید علومانسانی اسلامی به آن توجه داشته باشند. بنابراین فلسفه را میخواهیم برای اینکه یک معرفت جامع و کلینگر از کل هستی به ما بدهد که وقتی در هر یک از علومانسانی وارد میشویم بدانیم که در چه جایگاهی هستیم؟ دوم اینکه، فلسفه، مادر علوم است. در هر علمی وارد شوید مبادی تصدیقی دارد که این مبادی تصدیقی همان مسائل فلسفی هستند که فیلسوف به آنها پرداخته و آنها را اثبات کرده است. و اما اینکه شأن خبر واحد چیست و شارع مقدس چه کار کرده است؟ بنده عرض میکنم که اگر شارع نبود چه بود؟ یعنی چرا عقلا قبل از شرع به قول ثقه یا خبر موثق مراجعه میکنند؟
آیا خبر این است که اطمینان از نظر عقلا در کشف واقع، حکم یقین منطقی را دارد. میگویند وقتی شما اطمینان دارید به اینکه این آقا عادل است میتوانی در نماز به او اقتداء کنی و نیز امانتی را به او بسپاری. هیچ وقت عقلا، خودشان را به یقین منطقی محدود نمیکنند. اگر بخواهند زندگیشان را به یقین منطقی محدود کنند، باید زندگی نکنند. عقلا میگویند ما اطمینان پیدا میکنیم از سخن آقایی که با او یک عمر زندگی کردهایم. در خبر ثقه گفته میشود: انسان باید با راوی معاشرت داشته باشد تا وثاقتش را کشف کند، یا کسی که معاشرت داشته و خودش عادل یا ثقه است به شما میگوید که من با این آقا معاشرت داشتم و قابل اعتماد است. ما میگوییم که اگر شارع مقدس نبود، سیره عقلا بر چه بود؟
بر این بود که با خبر موثق یا ثقه معامله علم میکنند و اطمینان پیدا میکنند. به آن آثار واقع را بار میکنند میگویند: این آقا امین است، پس شما میتوانید خانوادهات را به او بسپاری. اموال گران بهایت را پیش او بگذاری. اینها بحث جعل مؤدّی و تتمیم کشف نیست، خودش کاشفیت دارد. تتمیم هم نمیخواهد. به همان مقداری که کاشفیت دارد شارع مقدس تأیید فرموده است.
سیره عقلا؛ یعنی این سیره میگوید که این کاشفیت دارد. امضای سیره؛ یعنی آنچه عقلا دارند را تأیید کردم؛ یعنی کاشفیت را تأیید کردم. حالا اسم این را اگر بگذاریم «تأیید کشف»، درست است؟ یعنی آن ظن منطقی که عقلا با آن معامله علم عرفی میکنند من هم همان را قبول دارم و روش عقلا درست است. بنابراین امام معصوم کاشفیت قول ثقه یا خبر موثق را امضا میکند. پس خبر واحد یا ظاهر قرآن هر دو یعنی هم سند که در خبر واحد لازم داریم، و هم ظاهر خبر و ظاهر کتاب هر دو مستند به همین سیره هستند. یعنی سیره عقلا بر این است که اخذ به ظواهر و اخذ به خبر موثق یا قول ثقه کنند؛ در عین اینکه، این عقلا در آن مخبر احتمال خطا میدهند؛ زیرا معصوم نیست. وقتی از امام میشنوم، احتمال خطا در امام نمیدهم که امام در بیان کردن مقصود خودش دچار خطا شده؛ ولی در راوی این احتمال را میدهم که درست مقصود امام را متوجه نشده باشد، یا با اینکه در زمان استماع کاملاً متوجه شده؛ ولی هنگام نقل دچار سهو یا نسیان شده است؛ ولی عقلا هرگز به این احتمال، اعتنا نمیکنند.
همانطورکه وقتی هم که از محضر خود امام میشنوم در امام معصوم احتمال خطا نمیدهم؛ ولی در خودم این احتمال هست که مقصود امام% را درست نفهمیده باشم.
عدم توجه به احتمال وجود مقیدات در کنار مطلقات
اما اینکه فرمودید: در احکام در کنار مطلقات، مقیداتش هم هست؛ من عرض میکنم که در بقیه معارف هم هست. به همان مقداری که در احکام هست در مسائل دیگر هم هست. لذا مطلق و مقیدی را که از علم اصول در احکام لازم دارید در بقیه جاها هم لازم دارید. عام و خاص لازم دارید و اگر هم در جایی نباشد؛ اما احتمالش هست. مگر در احکام یقین دارید به اینکه همه مقیدات در دسترس است؟ مگر با توجه به اینکه صد سال نقل حدیث تحریم شده بوده و اگر کسی از پیامبر اکرم۷ نقل حدیث میکرد، مجازات میشد این احتمال را نمیدهید که همان احکام و مطلقاتی که هست مقیداتی داشته که به ما نرسیده است یا بعد از زمان ائمه مگر روات ما احادیثشان را دفن میکردند که اگر گرفتار شدند سند جرم برضد آنها نشود. در این دفن کردنها خیلی از احادیث از دست رفت.
بنابراین، احتمال وجود مقیدات در همه جا هست و یکسان است. همانطورکه فقهای ما در احکام میگویند که این مقداری که داریم میتوانیم احکام را کشف کنیم درباره معارف هم میگوییم که میتوانیم واقعیاتی را بفهمیم و احتمال مقید هم هست؛ ولی این احتمال برای ما ملزم نیست؛ چون خارج از وسع ما است و نمیتوانیم خودمان را به دلیل یک احتمال محروم کنیم از این همه معارفی که در کتاب و سنت آمده است.
اینکه فرمودند قرینه منحصر در قرینه لفظی است، عرض میکنیم که در اصول هم فرمودهاند که عقل حجت است همانطورکه عقل برای کشف احکام مستقلاً حجت است عقل میتواند خودش مثل کتاب و سنت، دلیل برای کشف حکمی باشد. بگویید حکم خدای متعال این است که امکان ندارد در زمان غیبت، جامعه بدون سرپرست باشد. مثلاً ممکن است با همین دلیل عقلی، ولایت فقیه را بدون تمسک به ادله نقلی اثبات کنید، میتواند حجت باشد برای تقیید مطلقات و تحصیص عام، پس اگر خود احکام را مستقیم میتواند کشف کند، میتواند قرینه هم باشد بر مطلقات؟ آری دلیل عقلی قرینه میشود، قرینه صارفه میشود. همانطورکه قرینه معینه میشود. وقتی در مجملی احتمالات مختلف هست، عقل میتواند قرینه معینه شود و بگوید که مقصود از این چند احتمال، آن احتمالش نیست یا این احتمالش هست. بنابراین، عقل همانطورکه فرمودید قرینه لبّی است. البته در فلسفه علم یا بحث از روشهای آزمایشی و شبه آزمایشی گفتهاند که علوم تجربی یقینی نیست؛ هیچ شخص تجربهگری نمیتواند بگوید که تمام عوامل موجود در مورد تجربه را من شناختهام و همه را یکی یکی بررسی کردهام؛ چون اگر چنین ادعایی میکرد معنایش این بود که همه واقعیات را شناخته پس دنبال کشف چه چیزی است؟ همه علوم دنبال کشف بیش از آنی هستند که شناختهاند و این نشاندهنده این است که هیچ تجربهگری نمیتواند به تمام آنچه را که در ظرف تجربه وجود دارد احاطه داشته باشد.
دکتر آذربایجانی: از اساتید گرامی تشکر دارم، مثل همیشه ما از علم و ادب آنها خوشهچین بودیم و بهرههای کافی بردیم. امیدواریم که این جلسات ادامه پیدا کند.
و السلام علیکم و رحمه الله.
[۱]. مفاتیح الجنان؛ مناجات شعبانیه.
[۲]. تحف العقول عن آل الرسول؛ ص ۳۸۶.
[۳]. بقره؛ ۲۵۷.
[۴]. اعراف؛ ۱۷۵.
[۵]. اعراف؛ ۱۴۶.
[۶]. مائده؛ ۸۲.
[۷]. زمر؛ ۱۸.
[۸]. اصفهانی، محمد حسین؛ بحوث فی الاصول یحتوی علی الاصول علی النهج الحدیث ….؛ جامعه المدرسین بقم ۱۴۰۹ ق.
[۹]. حسینی سیستانی، سیدعلی؛ الرافد فی علم الاصول؛ گردآورنده: منیرالسیدعدنان قطیفی؛ مکتبه آیتالله العظمی السید السیستانی ۱۴۱۴ق.