مقدمه
بسمه تعالی
مجمععالی حکمتاسلامی در اسفند سال 1384 تحت اشراف و نظارت عالی حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامتبرکاتهم، پیرو دیدار جمعی از اساتيد و فضلاي علوم عقلي حوزة علمية قم با رهبر معظم انقلاباسلامي حضرت آيتاللهالعظمی خامنهايمدظلهالعالي در زمستان سال 1382 توسط گروهی از اساتيد و نخبگان حکمتاسلامی پس از طي فرآيند ذیل تأسيس گرديد:
- تشكيل جلسات همانديشي در راستاي تحقق منوّيات مقام معظم رهبری؛
- برگزاري جلسات کارشناسی در راستاي بررسي طرحها و چگونگي اجرايي نمودن آن؛
- ديدار با حضرات آيات عظام جوادي آملي، سبحاني و مصباح يزديدامت بركاتهم و بهره گرفتن از رهنمودهاي اين بزرگواران و تقاضاي قرار گرفتن مجمععالي تحت اشراف و نظارت عالي اساتيد معظم؛
- تهية پيشنويس اساسنامه و ارزيابي آن از سوي كارشناسان مختلف؛
- تدوين نهايي اساسنامه و تأييد آن از سوي ناظران معظم؛
- تعيين هيئت مؤسس مجمععالي از سوي ناظران معظّم عالي براساس مادة 26 اساسنامه؛
- ديدار هيئت مؤسس با برخي از مراجع معظم تقليد و بهرهگرفتن از رهنمودهاي ارزشمند اين بزرگواران؛
- پذیرش عضویت اعضای پیوسته از میان اساتيد و فضلاي علوم عقلي اسلامی با توجه به شرايط اساسنامه (ماده 16 فصل سوّم)؛
- برگزاري اولين مجمع عمومي و انتخاب اولين هيئت مديره مجمععالي حكمتاسلامي؛
- شروع فعاليتهاي رسمي از اسفند سال 1384.
برنامهها
- راهاندازی گروههای علمی ذیل با حضور اعضای پیوستة مجمععالی:
- معرفت شناسی
- فلسفههای مضاف که از خرداد 1390 به چند گروه تقسیم شده است؛
– فلسفه
– کلام
– عرفان
– فلسفه علومانسانی
– فلسفه اخلاق
– فلسفه دین
– فلسفه حقوق
– فلسفة سیاسی (در شرف راهاندازی)
- برگزاری نشستهای علمی در قالب کرسیهای نظریهپردازی و میزگرد
- برگزاری کلاسهای آموزشی( کوتاه مدت، بلند مدت و آموزشی – پژوهشی)
- برگزاری گردهمایی سالانه اساتید علومعقلی و تجلیل از مقام علمی پیشکسوتان حوزه حکمتاسلامی
- راهاندازی اولین کتابخانة تخصصی علومعقلیاسلامی
- راهاندازی واحد مشاورة علمی
- انتشار خبرنامة حکمتاسلامی
- تصدی بخش فلسفةاسلامی همایش روز جهانی فلسفه
- اجرای طرح جایگاهشناسی حکمتاسلامی
- برگزاری کارگاههای آموزشی و پژوهشی
- انتشار کتاب
- انجام پروژههای تحقیقاتی
- تولید محصولات صوتی و تصویری
- راه اندازی پایگاه اطلاعرسانی.
- همکاری با مراکز مختلف علمی کشور در برگزاری برنامههای آموزشی و پژوهشی
از اولین برنامههایی که از ابتدا نسبت به اجرای آن در مجمععالی حکمتاسلامی اهتمام جدی وجود داشت، برگزاری نشستهای علمی با حضور اساتید، کارشناسان و صاحبنظران بود. نشستهای علمی که در دو قالب کرسیهای نظریهپردازی و میزگردهای علمی است، سعی در ایجاد و گسترش کرسیهای آزاداندیشی، فضای نظریه پردازی، نوآوری و تولید علم، در عرصة علوم عقلی اسلامی دارد، ضمن اینکه نقد و بررسی عالمانه و منصفانه مباحث و نظرات مطرح شده و پاسخگویی به شبهات کلامی، عرفانی، اعتقادی و .. با حضور اساتید و کارشناسان را از دیگر اهداف برگزاری این نشستها میتوان ذکر کرد.
مجمععالی حکمتاسلامی بر آن است که با برگزاری نشستهای علمی در فضای عالمانه و به دور از عصبیتها با حضور اندیشمندان ارجمند به طرح مباحث و دیدگاهها، نقد شبهات و پاسخ علمی آنها بپردازد. نشستهای علمی که هر ساله شاهد برگزاری تعدادی از آنها از سوی مجمععالی حکمتاسلامی هستیم، بحمدالله مورد استقبال علاقمندان به حکمت و فلسفةاسلامی قرار گرفته است.
امیدواریم که با عنایت خداوند متعال و توجهات خاصه حضرت ولیعصر. بتوانیم با برگزاری چنین برنامههایی در راستای دفاع از حریم اسلام و مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(، در راستای بوجود آمدن فضای عقلانی و منصفانه گام برداریم.
مجمععالی حکمتاسلامی از همة اساتید، کارشناسان و صاحبنظران بزرگوار که دارای اندیشههای نو در موضوعات مرتبط با علوم عقلی اسلامی میباشند و یا توان پاسخگویی عالمانه و منصفانه در یک فضای محترمانه به شبهات اعتقادی، کلامی، فلسفی و عرفانی را دارند، دعوت بعمل میآورد، تا با برگزاری محافل علمی بر غنای علمی جامعه اسلامی افزوده شود، انشاءالله.
آنچه در این مجموعه خواهد آمد، میزگرد علمی، با موضوع ]دین و فلسفه[ است، که با حضور اساتید و کارشناسان محترم در جلسهای کاملاً علمی برگزار گردیده است.
در خاتمه لازم میدانیم که از همة کسانی که در آمادهسازی این مجموعه تلاش و همکاری کردند، تقدیر و تشکر نماییم.
مجمععالی حکمتاسلامی
گزارش برنامة همایش
دکتر عباسی: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا ابيالقاسم مصطفي محمد و علي آله الطيبين الطاهرين سيما بقية الله في الأرضين ارواحنا فداه.
مقدم همة اساتيد، فضلاي ارجمند و دانشپژوهان گرامي را كه در اين همايش علمي حضور یافتند گرامی میداریم. اين همايش مقدمهای برای ششمین همایش بینالمللی روز جهانی فلسفه با عنوان «فلسفه، نظر و عمل»است که در اواخر آبان و اوايل آذر در تهران برگزار خواهد شد.
گزارش همايش بينالمللي و چگونگی واگذاری آن به ايران و برنامههای اين همايش را استاد ارجمند جناب دکتر اعوانی بیان خواهد کرد و نیز از محضر حضرت استاد علامه مصباح و استاد ارجمند حضرت آیتالله علامه جوادی آملی بهرهمند خواهیم شد.
بخش فلسفۀاسلامي همايش بينالمللي به مجمععالي حكمتاسلامي واگذار شد. مجمع نیز با تشكيل یک شوراي سياستگذاري مركب از مراكز و نهادهاي علمي گوناگون قم، از چند ماه پیش برنامهريزي براي تأمين محتواي علمي در عرصۀ فلسفةاسلامي را آغاز کرد. با استقبالي كه فضلا و اساتيد ارجمند داشتند بيش از صد مقاله به دبيرخانۀ بخش فلسفۀ اسلامي در مجمععالي حكمت ارسال شد كه ارزيابي شدند و بسیاری از آنها محتواي لازم را براي ارائة در همايش داشتند. دیروز در پنج نشست تخصصي زيرمجموعۀ همايش دين و فلسفه با عناوين انسانشناسي در فلسفۀاسلامي، رابطۀ دين و فلسفه، فلسفه و معناي زندگي، فلسفه و اخلاق و فلسفه وسياست، برخي از مقالههایی كه به دبيرخانه رسيده بود ارائه شد و حاضران و اساتيد گرامي آنها را نقد و بررسي کردند.
دليل انتخاب ايران براي برگزاری همایش روز جهاني فلسفه شاید روشن بودن چراغ حكمت در حوزههاي علميۀ شيعه است. همانطورکه میدانید در ساير بلاد اسلامي و مراكز علومديني، فلسفۀاسلامي پس از غزالي رونق گذشتۀ خود را از دست داد. تنها جايي كه چراغ حكمت همچنان فروزان باقي مانده است و اساتيد و شاگردان، اين گنجينة حكمت را نسلبهنسل منتقل كردند و امروز در اختيار جوانان مشتاق ما قرار گرفته، حوزههاي علميۀ شيعه است، بهويژه در چند قرن اخير كه با ظهور حكمتمتعاليه با بهرهگیری از منابع ارزشمند معارف اهلبيت(، حكمتی شکل گرفت که در خدمت دين و معارف ديني بود. امروز در هيچ نقطۀ ديگري حكمت به مفهوم حقيقي كلمه، آنچنانكه در اين سرزمين و در حوزۀ معارف اهلبيت حضور دارد وجود ندارد و اين امتياز منحصر به فردي است كه حكمتاسلامي در ايران و در حوزههاي علميۀ شيعه دارد. توانمندیهای حکمتاسلامی اين ضرورت را ايجاب ميكند كه آن را در قالبهای نوين و امروزي به جهان و بشريت امروز ارائه كنيم. همايش روز جهاني فلسفه فرصتی مناسب براي عرضة اين قابليتها و توسعۀ دامنۀ حكمتاسلامي به عرصههايي است كه بشر امروز به آن نياز دارد. حكمتي كه از معارفالهی بهره گرفته و همواره در خدمت تثبیت و تبیین معارف الهی بوده است، برخلاف فلسفه در غرب که در چند قرن اخیر از دين جدا شده است. در برخی از جریانها در فلسفة غرب نیز به حقایق دینی توجه شده است؛ اما ارتباط عمیقی ميان دینگریزی جديد و فلسفۀغربي وجود دارد. برخلاف فلسفة غرب، حكمتاسلامي هر روز صبغۀ ديني و الهي بيشتري یافته است و اين به بركت معارف زلال اهلبيت( و معارف بلند عقلي كه از كلمات نوراني ایشان به دست ما رسيده است میباشد که زمينهساز شكلگيري حكمتديني در سرزمين عقايد تشيع شده است.
از جناب دکتر اعوانی دعوت میکنیم تا گزارشی از واگذاری همایش بینالمللی روز جهانی فلسفه به ایران و اقداماتی که در یک سال گذشته انجام شده است بفرماید.
جایگاه و اهمیت حکمتالهی
دکتر اعوانی: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر.
شرکت در این محفل شریف که مجمععالی حکمت به مناسبت روز جهانی فلسفه تشکیل داده برای بنده بسیار موجب مباهات است. همانطورکه گفته شد ایران مهد حکمت اسلامی و الهی است و با نزدیک شدن به دورة کنونی نیز حکمت بیشتر به سوی حکمتالهی گرایش یافته است.
خداوند تمام دنیا را قلیل میداند؛ اما درعینحال حکمت را خیر کثیر نامیده است. تمام دنیا و مافیها و ماسویالله، با همة عظمتش قلیل است؛ اما در همین دنیا گوهری به نام حکمت وجود دارد که خداوند از آن تعبیر به خیر کثیر کرده است. اینکه خداوند در کتاب مبین الهی از آن به خیر کثیر یاد کرده است نشان دهندة اهمیت آن است. حکمت از عالیترین شاخههای علم است. علم تنها چیزی است که خداوند حضرت رسول را به طلب زیادت از آن امر فرمود: «فقل رب زدنی علماً»[1]. و عاليترين شاخۀ علم، حكمت است؛ يعني حکمت در مقامات طولي علم، بالاترين درجه را دارد.
سير حكمت در جهان يكسان نبوده است. برخلاف آنچه كه در عالم اسلام ميبينيم، اگر سير حكمت را در تاريخ بشر مثلاً در يونان كه غربيها ميگويند مهد حكمت بوده است بررسی کنیم معلوم میشود که از حکمت فاصله گرفته است. البته مانند حكمتهاي ديگري كه از تمدنهاي ديگر بود، اسلام وارث این حكمت بود نه غرب؛ غرب وارث حكمت نبود و اگر هم فلسفهاي به غرب رفت از طريق اسلام بود. سير حكمت در غرب – و آنچه كه غربيها ميگويند – از سوفيا به فيلوسوفيا و از فیلوسوفیا به ميزوسوفيا يا به سوفسطي بوده است؛ يعني از حكمت به فلسفه و به سفسطه بوده است، هر سه واژه يك ريشه دارند. این مسئله بسیار عجيب است که واژة حکمت به زبان يوناني سوفيا و فلسفه، فيلوسوفيا میشود؛ يعني محبالحكمة و سوفيست كه از همان كلمۀ سوفيا ميآيد عكس حكمت را معنی میدهد. اگر دراینباره به يونان هم توجه كنيد میببينيد که این سیر، از حكمت به فلسفه و از فلسفه به سفسطه بوده است. سوفيستها هم در همان دورۀ حرکت فلسفه به سفسطه ظهور پیدا کردند. در غرب هم فلاسفه و حکماء بودند و تعداد سوفسطاييان هم كم نبود.
هنگامی که فلسفه وارد سرزمين وحي شد اسلام نمیتوانست همه چيز را به عنوان فلسفه و حكمت بپذیرد و فقط حكمت ناب را قبول کرد؛ يعني فلسفه در سرزمين وحي و قرآن به غیر از حكمت نميتواند چیز دیگری باشد؛ چون خود قرآن حكمت متعاليه و اعلاء است. اینکه خداوند از قرآن و کتب الهی با عنوان حکمت یاد کرده است؛ نباید اين اشتراك لفظي موجب شود که لفظ حکمت را مشترک لفظی بدانیم؛ بلکه باید آن را مشترک معنوی بدانیم. حكمت به معناي «یعلمهم الكتاب و الحكمه»[2] كه دربارۀ حضرت رسول7 و انبياي ديگر تكرار شده است، كلامي حق است. كتب الهي و بهویژه قرآن، حكمت است و انبيا معلمان حقيقي حكمت هستند. البته اين از راه تزكيه و سلوك است. بنابراين پيامبر، حكيم متعالي به معناي اعلي درجۀ حكيم است. اگرچه اين لفظ را دربارۀ حضرت رسول7 به كار نميبريم؛ اما وقتي كه تعليم حكمت ميكند: «یعلمهم الكتاب و الحكمة» بايد دارای حد اعلاي حكمت باشد تا بتواند به دیگران تعليم دهد وگرنه:
ذات نـايـافتـه از هستـيبخـش كي تواند كه شود هستيبخـش
سؤالی در اینجا ممکن است مطرح شود که چرا حكمت در ايران وجود داشته و در دیگر کشورهای اسلامی نیست؟ بنده ناسيوناليست نيستم، اين در مقام حديث حكمت است: «و أما بنعمة ربك فحدث»[3]؛ حديث نعمت پروردگار است كه «لئن شكرتم لأزيدنكم»؛[4] اگر شكر نعمت را كنيم خداوند زيادت هم ميدهد. اين نيست مگر به جهت حكمت علوي و حكمت ولوي و چنان كه حكماي بزرگ ما نشان دادهاند و در حكمتاسلامي نیز روشن شده است راه ولايت حقه الهي راه حكمت است. بنابراين ائمه اطهار وارثان حقيقي حضرت رسول بودند و علماء وارثان حقیقی ائمة اطهارند: «العلماء ورثة الأنبياء»[5]. مقام ولايت ائمة اطهار تاليتلو ولايت حضرت رسول است و این حكمت علوي است که سرچشمة آن را بايد در اهل عصمت و طهارت جست و به منتهای سير و سلوك رسيد که حضرت رسول به آن رسيده بود و واقعاً لامزيد عليه.
بشر به مقام قاب قوسين أو أدني كه خدا وصف كرده رسیده است، يعني بالاترين جايگاهي كه بشر به آن دست یافته است. مقام أو أدني فقط مقام پيامبر اسلام و وارثان او است. انبياي اولوالعزم ديگر ممكن است به قاب قوسين رسيده باشند؛ ولی أو أدني فقط مقام پیامبراکرم7 است. پس اين اوج حكمت و معرفت است؛ همانگونهكه در سورۀ نجم بيان شده است. انواع دیگر حکمت در جاهای دیگر پیدا میشود؛ ولی جهان امروز به نوعی از حکمت نیاز دارد که سرچشمۀ آن همان حكمتاسلامي ما است. حکمتاسلامی ما در هیچ جاي ديگر حتی در نقاط ديگر جهاناسلام نیز وجود ندارد بهدلیل غلبۀ اشعريت، گرايشهاي موجود ضدعقلي است و این بسیار عجيب است. این مطلب براي من هميشه پارادوكس است که بيشترين و بزرگترين ستايش از عقل در قرآن است، هيچ آيهاي در نكوهش عقل نداریم، حتي عقل در درجهاي است كه كساني هم كه در جحيم و سعير يعني پايينترين درجۀ دوزخ هستند ميگويند: «لو كنا نسمع أو نعقل ما كنّا فی اصحاب السعير»؛[6] اگر ما سمع داشتيم و میشنیدیم و يا عقل داشتيم الآن در پایینترین مکان دوزخ نبوديم؛ يعني عقل موجب پناه و نجات است. اما در عالم اسلام گرایشهای ضدعقلی وجود دارد.
حکمت بحثی و ذوقی
گرايشهاي ضدعقلي زياد است و فقط در مكتب تشيع و ولايت این گرایشها بسیار ضعيف بوده و يا اصلاً وجود نداشته است و بههمين دلیل، حکمت در مکتب تشیع رشد یافته است. اين جمع بين حكمت بحثيِ استدلالي و ذوقي است كه قوت گرفته است و اين در جای ديگری نیست. حكمتبحثي بهصورت کامل در ابنسينا، ملاصدرا و خواجه وجود دارد. ابنسينا در حكمتبحثي خيلي كاملتر از ارسطو است؛ اگر شفا و منطق را بخوانيد میفهمید که ابنسینا مطالب را به كمال رسانده است. ابنسينا به حكمتبحثي بسنده نكرده است چنانكه در حكمت شفا ميگويد که اگرچه تمام نقصهاي حكمتبحثي را كامل كردم و تمام رخنهها را پوشاندم؛ اما كساني كه طالب خواندن حكمت من هستند به حكمتمشرقيه مراجعه كنند. البته مقدمهاي از كتاب حكمتمشرقيه پيدا نشده است. حكمتمشرقيه حكمتذوقي است؛ يعني سير از حكمت بحثي به سوي حكمتالهي است؛ يعني او ارسطو را كافي نمیدانست و فهمید که میتوان حكمت را در جهت ديگري نیز بسط داد، بنابراین بحث حکمتمشرقی را نوشت، کتاب انصاف در 20 جلد که در حکمیت بین مشارقه و مغاربه است را مینویسد و اسم این کتاب را آورده که نوشته است؛ اما متأسفانه در حملة مسعود غزنوی پسر سلطان محمود نابود شده است. پس اين راه براي حكمتاشراق و حكمتمتعاليه بوده است؛ يعني در حكمتبحثي صرف نمانده است با اينكه حكمتبحثي را به كمال رسانده است. سهروردي بحثهایی دربارۀ مراتب حكمت، مراتب طولي حكمت، حكمتذوقي، حكمتالهي و حكمتبحثي دارد. حكمتبحثي با اينكه حکمت است اما كمال حكمت نيست. اين سير تا حكمتمتعاليه ادامه مییابد.
حكمتمتعاليه وحدت حكمت است. دين اسلام دين توحيد است؛ اين توحيد و وحدت باید در حكمت و مراتب گوناگون آن نیز حفظ شود. اسلام به سرنوشت غرب دچار نشد كه حكمت دوگانه و حقيقت مضاعف داشته باشد که یک حقیقت، دین و یک حقیقت، فلسفه باشد و ربطی به هم نداشته باشند. این مسئله باعث فروپاشی حکمت و دین در غرب شد که چنين چيزي در عالم اسلام اتفاق نیفتاده است. عالم اسلام همواره به سوی تعالي و توحيد حكمت و وحدت كلمه پیش رفته است كه اين وحدت حکمت در حكمتمتعاليه به كمال ما تنها يك حكمت داريم و این حکمت درجات گوناگون دارد و مشکک است؛ اما همۀ آنها حكمت است، چنانكه علم هم مراتبي دارد. عباراتي را در آثار صدرا يافتهام كه ميگويد «و حكمتنا المتعاليه عن البحث»؛ این عبارت را دو یا سه بار در رسائل او يافتهام؛ يعني حکمت متعالیه نیاز به بحث دارد و بدون بحث، فلسفه نيست. فلسفه بحثي و استدلالي است؛ اما در بحث منابع، تعالي مییابد و به وحي ميرسد. وحي عين حكمت است و اینکه ميتوانيم وحي را حكمي بفهميم از راه حكمت است نه کلام. راه كلام، روش حكمت نيست. از راه حكمتمتعاليه است كه وحي، حكمت به شمار میآید و حكمت بودن آن دانسته ميشود و بهصورت علم حقيقي متعالي درميآيد.
جمع بين حكمت ذوقي و بحثي كه از ابنسينا آغاز شده و در حكمتمتعاليه و همچنین در حوزههای کنونی ادامه یافته است، نقطۀ برجستهای در حكمت است كه در هيچ نقطهای از دنيا اتفاق نيفتاده است. مثلاً در هند ممکن است نوعي حكمتذوقي باشد؛ اما حكمتبحثي ندارند. ارسطو حكمتذوقي دارد؛ اما همانگونهكه سهروردي تذكر داده است در حكمتالهي ضعيف است. حكمتتألهي، هم حكمتذوقي و هم حكمتبحثي را جمع کرده است و این همان چيزي است كه دنياي امروز به آن نیاز دارد. هایدگر در دیداری به یکی از دوستان ما که استاد بود گفته بود اینکه بین حکمتاستدلالی و حکمتذوقی را جمع کردهاید در جایی انجام نشده است؛ این سخن هایدگر برای من خیلی عجیب بود. لازم نيست كه هايدگر این مطلب را بگويد؛ اما او نیز به این نکته توجه كرده است و با منابعی که داشته و یا از طریق کربن به این رسیده است كه اين يك دستاورد است. امروز ممكن است حكمتبحثي بدون حكمتذوقي و الهي به شكاكيت بیانجامد. امروز پايان این نوع فلسفه است؛ زیرا پشتوانۀ الهي ندارد.
حکمت الهی، تولد ثانی است
حكمت تولد ثاني است: «لن یلج ملكوت السماوات من لم يولد مرتين»[7]، حكيم و متأله به تعبير افلاطون كسي است كه اشيا را بهگونهای ميبيند كه گويي خدا را ميبيند؛ از يك صقعالهي میبیند و باید سلوك كند و از راه تزکیه معراج كند و دين راه تزكيه است؛ اين خيلي اهميت دارد. بنابراين مسائل فلسفۀ ما بسیار غني است؛ اصلاً مباحث فلسفه پايان ندارد. اما روح فلسفه باید اسلامي باشد. روح فلسفۀاسلامي كه در حكماي ما هست، همان چيزي است كه حيات ثاني در قرآن گفته شده است، همانطورکه در قرآن دربارة پیامبر میگوید که حيات ميدهد؛ مگر مردم مردهاند؟ از لحاظ جسم مرده نیستند؛ اما ممکن است به لحاظ روح مرده باشند. نوعي يقظه و بيداري است؛ چنانكه انساني که خواب است وقتی بيدار ميشود طور ديگري است. به روح فلسفۀالهي باید توجه شود كه در انسان آگاهي الهي به وجود ميآورد: «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا»[8] كه حضرت رسول و حضرت علي’ فرمودند كلام مهمی است. بنابراین، حكمت به انتباه ميانجامد و علوم به انتباه نميانجامد مگر اينكه با حكمت توأم باشد؛ اصلاً كار علوم اين نيست. فلسفۀ جديد هم به انتباه نميانجامد، چون در عرض علوم است. حكمتالهي و تأله است که انسان را بيدار به حق ميكند. این خداگونه شدن و روح فلسفۀاسلامي كه دربارۀ حكماي ما بوده است؛ از ابنسينا و خواجهنصير بوده است و حكماي امروز و بزرگان ما نیز اين روح را دارند. وقتي ميخواهيم حكمت بخوانيم باید بدانیم که مسائل بسیار دقيقی دارد. اما روح فلسفۀاسلامي، تولد ثاني و بيدارشدن به حق و ديدن همه چيز از صقع الهي – كه در تعريف تأله آمده است؛ حكمت برای خداگونه شدن آمده است- را نبايد فراموش كرد.. صدرا ويتگنشتاين نيست. اگر برنامۀ دين درست اجرا شود سلوكالهي و سلوكمعنوي است. این مطالب را برای تذکر گفتم و در ادامه گزارش برنامههای روز جهانی فلسفه را عرض میکنم.
چگونگی واگذاری روز جهانی فلسفه در سال 2010 به ایران
سازمان یونسکو برگزاری مراسم روز جهاني فلسفه را از سال 2002 آغاز کرده است. آنها بهدلیل اینکه توجه به علوم دیگر زياد است؛ اما به فلسفه كه أمالعلوم میباشد بیتوجهي شده است خطر بزرگی را احساس كردند و يك روز را به نام روز جهاني فلسفه اعلام كردند. روز جهانی فلسفه از سال 2002 آغاز و سه سال نخست آن در مقرّ یونسکو واقع در پاريس برگزار شد که فلاسفۀ دنيا جمع میشدند و این روز را گرامي میداشتند؛ اما پس از سه سال، برگزاری این مراسم بهطور بینالمللی به كشورهای دیگر واگذار شد. يعني به اين ترتيب كه سال نخست يك كشور بهطور بينالمللي این مراسم را برگزار ميكند و كشورهاي عضو يونسكو که حدود 150 كشور يا بيشتر هستند همان روز را با همان عنوان بينالمللي برگزار کرده و سمينار يك روزه تشكيل ميدهند. در انجمن حکمتاسلامی نیز هر سال این روز را گرامی میداریم و سمینار برگزار میکنیم. به مناسبت روز جهاني مولانا كه ايران هم در آن شركت داشت، فرصتی برای ما پیش آمد و بنده دربارة چگونگی واگذاری این مراسم به ایران تحقیقی انجام دادم. سپس در نامهای ده، پانزده صفحهای دربارۀ وضعیت فلسفه در ایران، شكوفايي و حيات مستمر آن در کشور و اینکه فلاسفۀ بسيار بزرگ و تأثيرگذار جهانی در ایران وجود داشتهاند که غربيها نیز بخشي از آنها را ميشناسند نوشتم. همچنین گفتم که فلسفه در ایران به صورت زنده و مستمر از استاد به شاگرد انتقال یافته و برخلاف نقاط ديگر، فلسفه مسئله محور است نه تاريخ محور؛ هر مسئله بهصورت مسئلهاي زنده مطرح ميشود و اساتيدي داريم كه استادان خودشان را تا ابنسينا ميشناسند و حكمتهاي گوناگون از جمله حکمتاشراق را نیز شرح دادم. دربارۀ بزرگان مکاتبمان هم نوشتم؛ مثلاً تهران، اصفهان، شيراز، سبزوار، قم و جاهاي ديگر كه مهد فلسفه بوده است. به این ترتیب، این مراسم در سال 2012 به ایران واگذار شد، بنده گفتم اين تاریخ دير است و بالاخره برنامۀ سال 2010 را سه سال پيش به ما دادند و گفتند برای این مراسم موضوع تهيه كنيد. جلسات متعددی را با حضور نمايندگان از دانشگاه و حوزه برگزار کردیم و در نهایت موضوع «فلسفه، نظر و عمل» انتخاب شد. آنها موضوع را قبول کردند و گفتند بسیار جالب و مهم است؛ اما يونسكو ميخواهد نظر و عمل را با توجه به چالشهاي جهان امروز و اینکه مثلاً فلسفه در حل چالشهاي جهان امروز چه کمکی میتواند کند مطرح شود. فلسفه بايد با زندگي روزمره در همۀ سطوح، در سياست و اخلاق ایفای نقش کند و در این عرصهها مشکلات را رفع کند. همچنین از ما خواستند كه زيرمجموعهها و موضوعات فرعي اين موضوع را تعيين كنيم. دوباره جلسات متعددي تشكيل شد و عناوين فرعي نیز به تصويب رسيد كه موضوع ميزگردها است و دربارة هر یک از آنها مقالههایی ارائه خواهد شد.
بیان موضوع اصلی و موضوعات فرعی روز جهانی فلسفه
موضوع كلي ارتباط ميان نظر و عمل در فلسفه با توجه به چالشهاي جهان امروز است و عناوين فرعي عبارتند از: فلسفههای مختلف در مكتبهاي گوناگون؛ فلسفه و اخلاق يعني چالشهاي نظري و عملي در اخلاق؛ فلسفه و دين كه خوشبختانه دیروز در این زمینه همايشهای بسيار خوبي در قم و شيراز برگزار شده است؛ علم و دين كه چند مقاله نیز آمده كه آنها هم در زمينۀ فلسفه و دين است؛ فلسفه و سياست؛ فلسفۀ، علم و تكنولوژي كه در علم و تكنولوژي مسائل بسیاری وجود دارد که فيلسوف بايد دربارۀ آنها بينديشد. در غرب نیز كتابهای بسیاری نوشتند ولي باید دید که حكمتالهي دراینباره چه نظري دارد. به نظر من اگر راه حلي وجود داشته باشد از راه حكمتالهي است. اگر غير اينها باشد باز همان مسائل است؛ يعني دور باطلي پيش ميآيد و مسائل تكرار ميشود؛ مگر اينكه با حكمتالهي اتصال یابد. محور ديگر، فلسفه و زندگي روزمره است كه دراینباره همايشي يكروزه در بيستوهشتم مهر امسال در دانشگاه امام صادقA برگزار خواهد شد كه آنجا هم ده پانزده مقاله جهت آمادگي براي روز جهاني فلسفه خوانده خواهد شد. یکی دیگر از این عناوین، فلسفه، هنر و ادبيات است که اکنون هنر در دانشگاه ما تدريس ميشود. در هنر و ادبیات مسائل نظري بسیاری وجود دارد که فلسفه بايد به مسائل آنها بپردازد. عنوان دیگر، فلسفه، فرهنگ و خانواده است كه بخش بسیار مهم آن فلسفه براي كودك است. الآن هيجده متخصص و استاد فلسفۀ تعليموتربيت در اينجا همكاري ميكنند و مقاله ارائه ميدهند؛ علم و فلسفه بايد از كودكي آغاز شود. مسائل بسيار بديهيای وجود دارد که باید برای کودک روشن شود؛ چون اگر برای فهمیدن آنها تا بزرگسالی صبر کنند بسیار دیر است. در حال حاضر به این مسائل بسیار توجه شده است و حتي انجمنهايي دربارۀ فلسفه براي كودك در سطح جهان وجود دارد. فلسفه و محيط زيست نیز بسیار مهم است و در ايران مقالات خوبي دراینباره داريم.
در بين كهكشانها نميدانيم که كجا مثل زمين است؛ كجا چنین معجزۀ بزرگ الهيای رخ داده است كه پيامبران الهي، حكمايالهي در قالب بشر در اين خاك و گل به وجود بيايند. وقتی خداوند ميخواهد خلق آدم را بيان كند میفرماید: «فإذا سويته و نفخت فيه من روحي»[9] تسويه؛ یعنی باید اعتدال عناصر هستي، به حد كمال باشد تا وجود انسان ممكن باشد؛ اما اعتدال زمين در اين پنجاه سال اخير بهم خورد. آیا واقعاً بشر اين زمين را براي زيستن خود و موجودات زندۀ دیگرحفظ کرده است؟ حضرت رسول به عدهای فرمودند كه اگر شما ببينيد یک نفر كشتي را سوراخ ميكند چه ميكنيد؟ گفتند که مانع او میشویم. فرمود که اين امر به معروف است. الآن همه در سوراخ کردن اين كشتي مسابقه ميدهند و اوضاع هر روز بدتر ميشود؛ یخ قطبها آب ميشود؛ سوناميها اتفاق ميافتد و هيچكس هم مانع نمیشود. در اينجا حكمت بايد بيداري بياورد. فلسفه و آينده، فلسفه و صلح موضوعاتی است که یونسکو درخواست کرده است بهدلیل اینکه امسال آخرين سال فرهنگ و صلح است اين موضوعات را نیز جزء عناوین فرعی مطرح کنیم. يونسكو امسال را سال فلسفه و تقارب فرهنگها اعلام كرده است که ما هم بخش مهمی را داریم. فلسفه و حوزۀ عمومي هم جزء عناوین است.
خلاصهاي از چگونگی مقالهها ارائه میدهم. ما از مجمععالي حكمتاسلامي صد قرارداد براي مقاله امضا كرديم. صد مقاله كه بسیار قابل توجه است و غير از مجمععاليحكمت صدونود خلاصة مقاله دريافت كرديم، هفتاد مقاله پذيرفته شده و سفارش داديم. چکیدۀ سيوچهار مقاله هم پذيرفته شده و دربارۀ اصل آنها بايد داوري شود كه هنوز داوري صورت نگرفته است. از ميان هفتاد مقالۀ قطعي که با آنها قرارداد بسته شده پنجاه مقاله تحویل داده شده است. همۀ اين مقالات به انگليسي ترجمه ميشود و از مترجمان قابلي که اينجا هستند ميخواهم كمك بگيرم. تاکنون چهار الی پنج نفر پيدا كرديم، ولي این تعداد كم است، به شش نفر دیگر نیز احتیاج داریم. چهار الی پنج ويراستار بسیار خوب نیز داريم كه اين مقالات را ويراستاري كنند و آنها را به سطح بينالمللي برسانند. ما واقعاً از مجمععاليحكمت و جناب حضرت استاد آيتالله مصباح يزدي، حضرت استاد آيتالله جواديآملي و همچنين آيتالله سبحاني كه در رأس مجمععاليحكمت هستند و از هيچ كمكي دريغ نكردند تشكر ميكنيم.
در پایان نکتهای را عرض میکنم و آن اینکه با برگزاری این مراسم خيلي مخالفت شده است؛ اما هرچه مخالفت شود ما بايد تلاشمان را بيشتر كنيم. مخالفان از کشورهای گوناگون نامههای بسیاری به مدير كل يونسكو نوشتند و درخواست کردند که این فرصت را از ايران بگیرید؛ ولي ما اينها را دفع كرديم و الآن قرارداد امضا شده است. هرگاه مخالفتي بوده، از این سو همت مضاعف شده است. امسال سال همت مضاعف است، هرچه بیشتر بکوشیم که این مراسم باشكوهتر، بهتر و بهویژه با محتواي عاليتر برگزار شود، بر عزت و آبروی جمهورياسلاميايران افزوده خواهد شد. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
دکتر عباسی: همانطورکه گفته شد بیش از صد مقاله در این زمینه توسط همکاران گرامی و اساتید ارجمند اعضای محترم مجمع عالی حکمت و همچنین دوازده نهادی که با آن همکاری داشتند ارائه شده است. بخشی از این مقالهها دیروز در پنج نشست تخصصی و تعدادی نیز در همایش اصلی در تهران ارائه خواهد شد. جریان فلسفی و حکمی به لطف خداوند در دهههای اخیر در حوزة قم رونق ویژهای یافته است. پرچمدار این حرکت جدید حضرت امامS و مرحوم علامه طباطبائیS بودند و امروز برکات وجودی دانشآموختگان مکتب این بزرگواران بر ما جاری است؛ اساتید ارجمندی که مجمععالی حکمتاسلامی تحت اشراف و نظارت عالی آنها اداره میشود؛ حضرت استاد آیت الله علامه مصباح یزدی، حضرت استاد آیت الله جوادی آملی، فقیه و متکلم فرزانه حضرت آیت الله سبحانی که خداوند سایة پربرکت آنها را بر سرما مستدام بدارد. از حضرت استاد علامه مصباح یزدی دعوت میکنیم تا با بیانات خود ما را بهرهمند بفرماید.
معانی فلسفه
آیت الله مصباح یزدی: بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و صلی الله علی سيدنا محمد و آله الطاهرين. اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليهم و علی آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قاعدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.
صلواتی را به روح ملكوتي امام راحل، علامه طباطبايي و ساير اساتيد و بزرگاني كه ما را با حقايق دين آشنا كردند و همچنين شهداي والامقام اسلام هدیه ميكنيم. موضوع اين همايش همانگونهكه ملاحظه ميفرماييد رابطۀ فلسفه و دين است. بنده در بحثهايم ابتدا واژههايي را كه در تيتر يك عنوان اخذ شده است و حکم الفبا را دارد شرح میدهم. پس ابتدا معنای فلسفه و دین را توضیح میدهم.
ما طلبهها با فقه آشنا هستيم؛ گاهی فقه را به معنای احكامي در نظر میگیریم که خدای متعال تشریع فرموده است. اين احكام واقعيت ثابتي دارد، چه آنها را بدانيم و چه ندانيم. اگر كسي اين گزارهها را درست بداند و بشناسد فقيه است؛ يعني به اين احكامي كه خداي متعال تشريع فرموده، عالِم است. ولي گاهی ميگوييم فقه عبارت است از علمي كه براي ما احكام شرعي را اثبات ميكند که اين تلاش ویژهای است و يك گزاره نيست. صلاة الجمعة واجبة يك گزاره است؛ اما تلاش فقيه براي اين است كه اثبات كند نماز جمعه واجب است؛ اين تفقه است؛ هنر، صناعت و مهارت خاصي است. معمولاً وقتي ميگوييم علم، هر علمی مانند علوم پایه، طبیعیات یا علوم انسانی و يا حتي فلسفه، چنين معنايي را اراده ميكنيم و منظور تلاشي است كه عالمان انجام ميدهند. اين تلاشها هميشه آنها را به واقع نميرساند؛ گاهي ميرسند و گاهي نميرسند؛ اما بههرحال تفقه است. به این دلیل مثال فقه را گفتم که بیشتر توضیح دهم.
زمانی دو نفر از فقهای بزرگ را داشتيم كه موضوع درس هر دو آنها صلاة الجمعة بود. مرحوم آيتالله العظمي بروجرديرضواناللهتعاليعليه در صحن، و مرحوم شیخ محمدتقي خوانساري هم در مدرسه فيضيه، درس صلاة جمعة را ميگفتند. نظر مرحوم خوانساري اين بود كه نماز جمعه واجب عيني است و مرحوم آقاي بروجردي در اينكه اصلاً نماز جمعه از نماز ظهر مجزي باشد ترديد داشتند و ميگفتند که اگر كسي نماز جمعه خواند بايد احتياطاً نماز ظهر را هم بخواند. البته این کلاسها همزمان نبود؛ اول درس آقاي بروجردي در صحن و سپس درس آقاي خوانساري در فيضيه برقرار میشد. این دو استاد فقه دو نظر مخالف داشتند؛ نه آن كسي كه وجوب نماز جمعه را اثبات میکرد از فقه خارج بود و نه آن كسي كه مجزي نميدانست. شايد در برخی جاهای دیگر كساني هم بودند كه اصلاً به ترك نماز جمعه تمایل داشتند. همۀ اینها فقه است؛ فقه یعنی تلاش عالمان براي بدست آوردن حكم شرعي که گاهي آن را بدست ميآورند و گاهي بدست نمیآورند.
حقايقي كه ما به دنبال کشف آن از راه دلايل عقلي هستیم مطلبی است كه جناب دكتر اعواني به آن اشاره فرمودند که حكمت همان گزارههاي واقعي است؛ آنكه «و من يؤتي الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً»[10] خواه مربوط به نظر باشد و خواه عمل. در سورۀ اسرا آمده است که «ذلک مما أوحی إلیک ربک من الحکمة»[11]؛ اين حكمتي است كه خدا به تو عطا فرموده است، این از احكام عملي است؛ اما آنچه فلسفه ناميده ميشود مانند تفقه است، تلاشي است كه فيلسوفان براي دست یافتن به حقايق انجام میدهند، گاهي به آنها نايل ميشوند و گاهي نميشوند و گاهي دو نظر كاملاً متفاوت دارند؛ اما هر دو فلسفه است؛ يعني تلاشي براي شناختن حقيقت است. ولی همۀ تلاشها حتماً به نتيجه منتهی نميشود. دليلش هم اختلافاتي است كه وجود دارد. مگر در فقه ما اختلاف وجود ندارد؟ گاهي بين وجوب و حرام در يك مسئله اختلاف هست، ولي هر دو فقاهت به شمار میرود. فلسفه به اين معنا، تلاش براي شناخت حقيقت چه در زمينۀ نظر و چه در زمينۀ عمل (حكمتنظري و حكمتعملي) است. ولي اين بدان معنا نیست كه اين مطلب درست است. حتي اگر دو نظر مخالف باشد مثلاً كسي قائل باشد به اينكه العياذ بالله خدا نيست و يكي قائل باشد كه خدا هست، هر دو فلسفه است؛ یکی فلسفۀالحادي و دیگری فلسفۀالهي است؛ ولی هر دو فلسفه است؛ يعني هر دو براي شناختن حقيقت تلاش کردهاند؛ اما يكي به حقیقت رسيده و يكي نرسيده است؛ اولی برهان است و دومی مغالطه را به جای برهان پذیرفته است؛ ولي به هر حال هر دو فلسفه است.
پس منظور از فلسفه تلاش عالمانه و همان كاري است كه عالمان و فيلسوفان انجام ميدهند؛ اين كاري كه ميكنند مشخصهاش چيست و چگونه بايد تعريف شود. ما فیلسوف میگوییم و در مقابلش هم طبيب، منجم و عالمان رشتههاي گوناگون علوم نیز كار ميكنند. مشخصۀ فیلسوف چيست؟ حقيقت اين است كه دراینباره اصطلاحات متعددی وجود دارد، اگر بگوييم كلمۀ فلسفه به اين معنا مشترك لفظي است تعبير بيجايي نكردهايم. در كتابهاي كلاسيك ما فلسفه را علم به حقايق اشياء تعریف میکنند و موضوع آن مطلقالوجود است. سپس ميگوييم حکمت به دو بخش كلي تقسيم ميشود: حكمتعملي و حكمتنظري. حكمتنظري اساساً سه بخش دارد: طبيعيات، رياضيات و الهيات. اخلاق، تدبير منزل و سياست نیز سه بخشی است که حکمتعملی را تشکیل میدهد. فلسفه به اين معنا يعني مجموعۀ علومي كه قابل استدلال برهاني است. پس فلسفه علم جامعي است كه اين بخشها را شامل میشود و اينها اجزاي فلسفه هستند. اين يك اصطلاح است. بنابراين فيزيكدان، شيميدان، اقتصاددان و عالم اخلاق نیز فيلسوف هستند، منتهی این علوم طبق این اصطلاح بخشي از فلسفه هستند.
در اصطلاح ديگر، فلسفه فقط به معنی فلسفۀ اولي يا متافيزيك است و براساس آن، بخشهاي مزبور جزء فلسفه به حساب نميآیند. در دو قرن اخير گرايش حسگرايي در اروپا بسیار قوت گرفت و مكاتبي مثل پوزيتيويسم و ساينتيسم به وجود آمد كه به تجربۀحسي اهميت بسیاری ميدادند. آنها گفتند که علم بايد به چيزي اطلاق شود كه با تجربۀحسي قابل اثبات باشد و بتوان نتيجهاش را به دیگران نیز نشان داد. اما اگر اينگونه نباشد اين لياقت را ندارد که نام علم به آن اطلاق شود و نوعی معرفت و به اصطلاح، knowledge است. برخي اصطلاح فلسفه را در برابر علم بكار بردند كه باری منفي دارد؛ يعني علمی ضعيف است و خيلي مورد اعتماد نيست. بسياري از چيزها را كه با تجربۀحسي اثبات نمیشد، برای فلسفه گذاشتند. بحث از خدا، دين و حتی اخلاق را جزء فلسفه قرار دادند و علوم مربوط به اجسام که قابل تجربۀ حسياند را علم نامیدند. پس اصطلاح كساني كه برای فلسفه اعتباري قائل بودند و معتقد بودند که موضوعي قابل اثبات است كه بايد دربارۀ آن تحقيق شود فلسفةاولي شد؛ يعني بحث از موجودمطلق نه مطلقالوجود و بحث الهيات بالمعنيالأعم و بالمعنيالأخص را نیز در همانجا مطرح ميكردند. برخیها نیز تفكيك كردند و فلسفۀاولي را همان الهيات بالمعنيالأعم ناميدند و الهيات بالمعنيالأخص را در شاخة خاص دیگری قرار دادند.
آنچه که امروز در محافل علمي دنيا لفظ فلسفه به آن اطلاق ميشود، هيچكدام از اينها نيست. آنچه از فلسفه که بیشتر دربارۀ آن بحث ميشود، مخصوصاً رابطهاش با عمل و نتايج عيني و كاربردي، فلسفههايمضاف هستند؛ مثل فلسفۀ اخلاق، سياست، دين و علم. به اين نکته هم بايد توجه داشت كه فلسفةمضاف هم دو اصطلاح دارد؛ گاهي موضوع خاصي؛ مثل سياست يا اخلاق با سبك بحثهاي فلسفي و تحليلي و روش عقلي و تعقلي دربارۀ موضوعاتشان بحث ميكنند. حتي اگر روانشناسي که همان شناخت روح و ويژگيهاي آن است را به سبك فلسفي يعني به سبك بحث تحليلي عقلي بررسی كنند فلسفۀروانشناسي نامیده میشود. اما اگر خود علم، موضوع بحث قرار گیرد، مثلاً علم فيزيك را مورد بحث قرار دهد كه این علم چطور پيدا شد، انگيزه در آن چیست، چه تحولاتي پيدا كرد، چه كساني در آن نقش داشتند، چه مكاتبي در آن وجود دارد و یا اینکه چه مبادي ميتواند قضاياي اين علم را اثبات كند، اين فلسفۀ علم فيزيك است. گاهي ميگوييم فلسفۀتاريخ و گاهي فلسفۀ علمتاريخ. امروز اين فلسفهها چنان گسترش یافته است كه حتي برای منطق كه روزی صحبت از این بود كه آيا جزء فلسفه است و یا ابزار فلسفه و یا خارج از آن است نیز فلسفه ایجاد شده است؛ فلسفۀمنطق. آنچه امروز در محافل دانشگاهي دنيا مطرح است به جز محافل خودماني، بيشتر فلسفههايمضاف است. اين انتظار که فلسفه نتايج كاربردي ارائه دهد، بيشتر از اين نوع فلسفهها است. البته فلسفۀاولي نیز ميتواند بهطور غیرمستقیم در رفتارها تأثير داشته باشد. اين اصطلاحاتي بود كه به بخشی از موضوع اين همايش كه فلسفه بود مربوط میشود.
معانی دین
دين يعني چه؟ دين كاربردهاي پرشماری دارد. دین از نظر معاني لغوی متعدد است و اینکه كسي بگويد که دين در لغت مشترك لفظي است تعبير غلطی نکرده است. ولي به اصطلاح معروفي كه در محاورات بكار برده ميشود دين به معنی آيين مقدس، مجموعهاي از رفتارها و دستوراتی است كه ارائه ميشود و باید اين كارها براساس باورهايي كه از نوعي قداست برخوردار است انجام شود. اين تعريف معروفي است زیرا در جامعهشناسي امروز بیشتر به اين صورت به دین توجه میشود.
دین کاربردهای دیگری هم دارد. آيا در دين اعتقاد به خدا لازم است يا نه؟ در این زمینه دو نوع كاربرد وجود دارد. ما اصلاً نميتوانيم در عرف خودمان ديني تصور كنيم كه در آن اعتقاد به خدا نباشد؛ ولي در كاربردهاي عمومي بهویژه در فرهنگ غرب چنين چيزهايي هست؛ مثلاً اعتقاد به خدا در بوديسم مطرح نيست. در واقع سير و سلوكی رفتاري است كه بر اثر آن، انسان به نیروانا و آرامش مطلق ميرسد و هدفش نیز همین است. حال آیا اين همان چيزي است كه ما خدا ميگوييم و بر آن تطبيق ميكنيم؟ و یا اینکه اعم از آن است؟ بههرحال مسئلۀ خدا به گونهای كه در دين اسلام يا اديان توحيدي مطرح است در بوديسم مطرح نيست. علاوهبراین، دينهايي داريم كه معبودش انسان است، آقاي آگوست كنت پدر جامعهشناسي جديد، پس از اينكه دين را انكار كرد و گفت که دوران دین گذشته است دين انسانشناسي را ابداع كرد و خودش نیز پيغمبر آن شد و معبدهايي نیز براي پرستش انسان ساخته شد. پس دين ميتواند كاربردي داشته باشد كه اين موارد را نیز شامل شود. پس بايد آن را بهگونهای تعریف كنيم كه شامل اين موارد هم باشد؛ باید بگوييم يك دين حق و یک دین باطل داریم و سپس دربارۀ این بحث شود که عناصر اصلي دين چيست. در عرف رايج خودمان براي دين سه بخش قائل هستيم: اعتقادات، اخلاق و احكام. این پرسش مطرح میشود كه آيا همۀ اينها در عرض هم، عنصر اصلي دين هستند؟ دراینصورت بايد برای دین معنايي در نظر بگيريم كه فراتر از معناي لغوياش باشد. معناي لغوي دين، آيين است؛ آيين يعني روش عملي و رفتاري؛ دراینصورت اصطلاح جديدی به وجود ميآید که البته مانعي ندارد. آيا اين سه، عناصر اصلي دين هستند و یا اینکه عنصر اصلي، احكام است و آنها مقدمهاند؟ مثلاً وقتي درخت سيب را تصور میکنیم، تنۀ درخت و شاخ و برگش است؛ بعد ميگوييم اين درخت ريشه هم دارد. اعتقادات، همان ريشهاي است كه براي دين تصور ميكنيم. پس عنصر اصلي دين، ارزشهاي ديني و احكامي است كه براساس آنها تشريع ميشود و يا برعكس، عنصر اصلي دين باورها و اعتقادات است و ارزشها از اعتقادات ناشي میشوند و مانند ميوۀ دين هستند.
همۀ اينها اصطلاح است و جعل اين اصطلاحات يا آگاهي از آنها مشكلي را حل نميكند. وقتي از دین صحبت میکنیم باید بگوييم که منظورمان کدام معنای دین است و يا وقتي ميگوييم که رابطة فلسفه با دين چيست، باید بیان کنیم که منظورمان فلسفه به كدام معنا است؟ آیا منظورمان معنايي است كه شامل همۀ علوم رياضي، فيزيك، موسيقي و چيزهايي ديگر میشود و يا اینکه منظورمان چيز ديگری است. توجه به اينها در بحثهاي نظري ميتواند بسیار مفيد باشد. اگر كسي ادعا كند كه بيش از نيمي از اختلافات صاحبنظران در علوم بهویژه علومي كه از مفاهيم انتزاعي بحث ميكنند از مغالطه در اشتراك لفظي سرچشمه میگیرد ادعاي گزافي نکرده است. – اگر كساني اين را موضوع رساله قرار دهند و تحقيق كنند موضوع مناسبی است. – كسي چيزي را به معنایی اثبات ميكند و ديگري آن را به معنايی ديگر نفي ميكند که در حقیقت اختلاف اساسي وجود ندارد. آن شخص توجه ندارد كه شخص دیگر به معنای دیگر آن را اثبات کرده است و او كه نفي ميكند به معنايی ديگر نفي ميكند.
رابطة فلسفه و دین
بعد از بیان مقدمات به متن بحث میپردازیم. در طول تاریخ فلسفه در اسلام و یا سایر ادیان برخی بین دو مسئلۀ دین و فلسفه به شدت تباين قايل بودند؛ دينمداراني بودند كه فلسفه را با جديت نفي ميكردند و فيلسوفاني بودند كه با دين رابطة خوبي نداشتند و بالاخره كساني ميگفتند که این دو جمع نمیشوند و باید یکی را اختيار كنيد. در تاريخ آمده است که فقيهاني بودند كه فيلسوفان را تكفير ميكردند و فيلسوفاني بودند كه نسبت به فقها نظر منفي داشتند. در اين زمان نیز چنین کسانی هستند. عقيدۀ بنده اين است كه سرچشمة بیشتر اين اختلافات مغالطه در اشتراك لفظي است. فلسفه به معنای اینکه جامع همۀ علوم است، واضح است و محل بحث نيست، اصلاً اين اصطلاح مطرود شده است. منظور از فلسفه معمولاً فلسفۀاولي و الهيات و یا فلسفههايمضاف است. فلسفههايمضاف که امروز رايج است ارتباط مستقیمی با مسائل ديني ندارد بهویژه اگر فلسفۀعلم را در نظر بگيريم. آنچه محل بحث است اين است كه بحثهايي كه در فلسفۀاولي و بخش الهيات فلسفه مطرح ميشود و در كتابهاي فلسفۀ ما هم عمدتاً همين است، آيا با دين سازگار است يا خیر؟ اگر سازگار است آيا نيازي به اينها هست؟
وقتي ميتوانيم به این پرسش جواب روشني بدهيم كه تعريف روشني از فلسفه داشته باشيم. چه کسی میتواند بگوید که فلسفه بهویژه الهيات فلسفي؛ يعني بحث از خداشناسي با دين مخالفت دارد؟ ميگوييد كساني هستند كه در فلسفه به آرايي معتقد شدند كه با كتاب و سنت سازگار نیست. عرض ميكنم مگر در فقه کسانی نيستند كه به آرایی معتقد شدند كه با احكام حقیقی اسلام نميسازد؟ اختلاف در يك مسئله به این معنا است که يكي از نظرات خلاف واقع است؛ مثلاً يا نماز جمعه واجب عيني هست يا نيست. اینکه نظر بدی در این زمینه دادند باعث خروج از فقاهت شده يا فقاهت ارزش خودش را از دست داده است؟ ما هم نميدانيم که كدام درست است برفرض يقين پيدا کردیم كه يكي از اينها درست و يكي غلط است، باز هم نمیتوان فقاهت را نكوهش کرد. اشتباه در كارهاي نظري انسان امری طبیعی است. فرض كنيم فيلسوفي دربارۀ الهيات بحث كرده و به چیزی خلاف آنچه كه با قرآن اثبات شده است اعتقاد پیدا کرده است؛ شما هم بحث كنيد و اثبات كنيد كه آن درست نيست؛ هم او تفلسف كرده است و هم شما. سخنی از ارسطو نقل شده است مبنی بر اینکه اگر ميبايست فلسفيدن كه بايست فلسفيدن، اگر نبايست كه فلسفيدن هم كه بايست فلسفيدن؛ يعني اگر میگویید كه فلسفه غلط است بايد اثبات كنيد که این کار هم فلسفه میشود. اگر ميگوييد فلان فيلسوف اعتقاد غلطي دارد باید بحث كنيد و این مطلب را اثبات كنيد. ما باید در فلسفه معتقد باشيم كه برخي مسائل از چند طريق قابل اثبات است و دربارۀ برخی مسائل که به نظرمان اشتباه است بگوييم از آن راه كه اثبات كردند به نتيجه نرسيدند و غلط بوده است و اگر از راه دیگری اثبات كنيم درست است. مسائل كلامي و الهيات بالمعنيالأخصمان اينطور است. كساني كه براساس ظواهر قرآن بحث ميكنند ميگويند که معادجسماني ثابت و از ضروريات اسلام است. كساني مثل ابنسینا از راه فلسفه وارد شدند و گفتند که نميتوانيم معادجسماني را از راه عقل اثبات كنيم. ايشان ميگويد که من معادجسماني را به خاطر دليل قطعي شرعي اثبات ميكنم ولی نمیتوانم از راه عقل آن را اثبات كنم. شاید كساني باشند که این مسئله را نفي کنند و بگويند معاد جسمانی اصلاً امكان ندارد. كساني كه مخالف فلسفهاند ميگويند که اگر از راه فلسفه برويم بايد منكر معادجسماني شويم. اولاً اين ملازمهاي ندارد؛ ممكن است دلایلی که تاکنون اقامه كردند نادرست باشد. شما تلاش كنيد دليل درستي بیابید. مرحوم ملاصدرا در اين صدد برآمد كه با برهان عقلي مسئلة معادجسماني را اثبات كند و میخواست با مقدماتي از حركت جوهريه تا آخر، معادجسمانی را اثبات کند. نباید بگوییم که اين راه مسدود است و فيلسوفان نتوانستهاند آن را اثبات كنند. شما سعی کنید که آن را اثبات كنيد؛ مگر علم به پايان رسيده است؟
بهتر است كه ابتدا از فلسفه تعريفی روشن ارائه کنیم و براي خودمان مشخص کنیم كه قوام بحث فلسفي به چيست. مسلماً بحث فلسفي اثبات قضايا با دلایل تعبدي نيست. اثبات مسائلی مثل صفات خدا و اینکه آيا صفات خدا عين ذات و یا خارج از ذات هستند، بحثي است كه از صدر اسلام مطرح بوده است. وقتی اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميفرمايد: «و كمال الإخلاص له نفي الصفات عنه» ناظر به همين مطلب است؛ يعني صفات امور عينياند و زائد بر ذات نيستند. گاهی اين مسئله را با دليل نقلي اثبات ميكنيم؛ مثل فرمايش اميرالمؤمنين که شاهد بر اين است كه نمیتوان برای خدا صفاتي زائد بر ذات اثبات كرد، وگرنه لازمهاش نوعي شرك است؛ اين یک نوع بحث است و نوع دیگر اینکه نمیتوانیم آن را با براهيني كه در اين زمينه هست و حكما هم به آن پرداختهاند از راه براهين عقلي خالص اثبات كنيم. اين دو بحث چه تفاوتی با هم دارد؟ فرق اين دو بحث در متد است. مسئله، موضوع و محمول آنها يكي است. اما گاهی آن را با متد عقلي و گاهی با متد نقلي اثبات ميكنيم. اين دو متد متفاوت، دو علم را به وجود میآورد؛ متد نقلی را علم كلام و متد عقلی را فلسفه مینامیم. پس قوام بحث فلسفي به متد آن است. غیر از موضوعي كه طبق اصطلاح بايد براي فلسفه تعيين كنيم و بگوييم موضوع فلسفه احكام كلي وجود است، باید این را هم بگوییم که مقوم فلسفي بودن يك بحث، متد تحقيقي است. اگر قضيه و گزارهاي را با روش تعقلي اثبات كنيم، اين طبيعتاً بحث فلسفي است؛ مثلاً اینکه فلسفه خوب يا بد، واجب يا حرام، حق يا باطل است طبيعت اين بحث فلسفهپذير است. بنابراين وقتي خدا را با دليل عقلي اثبات ميكنيم اين بحث خواه ناخواه يك بحث فلسفي است و نمیتوان اسم ديگري بر آن گذاشت. ما يك گزارهاي را اثبات كرديم كه هم در موضوع فلسفه واقع ميشود و هم متدش تعقلي است. ولی همين قضيه را نمیتوان با متد دیگری اثبات کرد. اما صفات خدا و افعال او با متدهای نقلي؛ تعبدي اثبات شدنی است؛ ولی ديگر بحث فلسفي نيست. طبيعت بحث فلسفي این است که موضوعش بايد در تعريف اخذ شود، مثلاً احكام كلي وجود، اثبات اين موضوع با متد تعقلي، فلسفه میشود. اگر با متد ديگري مثلاً متد تاريخي یا متد نقلی قابل اثبات بود از نظر متدولوژي نوعی متد تاريخي است چون نقل قضيۀ تاريخي است زیرا در يك زمان خاصی واقع شده است، گويندهاي دارد و روش خاصي به شمار میرود و ديگر بحث فلسفي نيست.
بحث كردن دربارۀ موضوعي كه در كلي موضوع فلسفه واقع ميشود با متد تعقلي چه نتيجهاش مثبت باشد و چه منفي، فلسفي است. خدا هست يا نيست؟ اگر با متد تعقلي اين بحث را اثبات كنيد، چه بگوييد خدا هست و چه بگوييد نيست، هر دو بحث فلسفي است. آيا كسي كه از فلسفه طرفداري ميكند، بهدلیل اینکه هر دو قضیه فلسفي است ميگويد که هر دوی اینها درست است؟ نه، معتقد است که يكي از اينها درست است. حال گاهی برهان دارم و فرض من اين است كه با برهان رسيدهام و ميفهمم كه كدام درست است. اما كسي تفلسف كرده است ولی به نتيجه نرسيده است؛ مثلاً تفقه كرده و فتوايی غلط و خلاف واقع داده است. دراینصورت حكم ظاهري اثبات ميشود؛ حال اینکه منجز یا معذر است و يا نيست حرف ديگري است، بههرحال این كار تفقه است. فقه را نمیتوان بهدلیل اينكه فتواي مخالف با واقع داده است مذمت کرد.
بحث تعقلي كار بسيار ارزندهاي است و جزء مميزات انسان است، اگر نگوييم عاليترين آنها است و نمیتوان باب آن را مسدود كرد؛ البته بايد کوشید اشتباهات كمتر شود. كساني ميتوانند اشتباهات فيلسوفان گذشته را حل كنند كه خودشان تعمق بيشتري در فلسفه داشته باشند و فرار از فلسفه بهدلیل اشتباه بودن برخی مطالب مشکلی را حل نمیکند. بحثهايي كه امروز در اعتقادات و باورهاي دینی مطرح است، اساس زندگي ما و جزء ارزشها است. بايد بگوييم اساس رفتار انساني را ارزشها تشكيل ميدهد و این به فلسفۀ اخلاق مربوط میشود؛ امروز این مسئله در دنيا مشوش و بيپايه و پوسیده شده، ريشهاش را از دست داده و نيازمند ريشهای محكم است كه از نو به اين علم داده شود و براساس ارزشها تثبيت شود. اگر ما از آن فرار كنيم، آنها بحث ميكنند و در آخر به این نتیجه میرسند كه اساس ارزشها قرارداد و يا ادراكات و احساسات خاصي است. اين اساس كل ارزشها و كل اديان را به باد ميدهد. اگر بگوییم بحث فلسفي ممنوع است، پاسخ این اشكالات را چگونه بدهيم؟ شما ميفرماييد چون قرآن داریم احتياجي به بحث فلسفی نداريم. قرآن علي رأس و العين اما آيا وظيفه داريم به شبهات ديگران پاسخ بدهيم يا نه؟ ما به خدا معتقديم البته اعتقاد اجمالي داشته باشيم به اينكه كل ما أنزل الله صحيح است. به چيزهاي ديگر و حتی علم كلام هم چندان احتياجي نيست. ميگويم آمنت بما أنزل الله كله تفسيرش را هم ندانم. شايد مشكل چنداني ايجاد نكند حتي در معاد جسماني بگويم آمنت بما أنزل الله إن جسمانية جسماني و إن روحانية روحاني. چیزی كه مهم است پاسخ دادن به شبهات است. ترويج دين فقط به بحث اثباتياش نيست. قرآن بيشتر براي اثبات توحيد دليل آورده است يا نفي شرك؟ تلاشهاي انبيا بيشتر براي نفي شرك بوده يا براي دعوت به پرستش خدا؟ آنقدر مسئلۀ پرستش خدا واضح بوده است كه بعضي از بزرگان همچون علامه طباطبايي فرمودند كه اصلاً قرآن در مقام اثبات توحيد نيست، چیزی كه مهم است نفي شرك و پاسخ دادن به شبهات مشركين است. ما امروز ميخواهيم اسلام و تشيع را در عالم ترويج كنيم و این تنها کافی نيست كه بگوييم اعتقادات ما، قرآن و حديث اينطور ميگويد. قرآن و حديث پس از اينكه نبوت را پذيرفتيم براي ما حجت است؛ اما اگر به كسي كه اصل خدا و پيغمبر را قبول ندارد بگوييم در قرآن چنين آمده است، ميگويد اين به درد خودتان ميخورد، پاسخ شبهۀ مرا بدهيد. آیا این شبهه را با راهی غیر از عقل میتوان جواب داد؟ بحث وقتي تعقلي شد فلسفي میشود. طبيعت بحث فلسفي به همان تعقلي بودن آن است. حال چه در زمينۀ مسائل نظري باشد چه در مسائل عملي.
موضوعات نشستهای تخصصی همایش دین و فلسفه
دکتر عباسی: از حضرت استاد علامه مصباح تشکر میکنیم. در ادامه گزارش نشستهای تخصصی دیروز را خلاصه عرض میکنم. دیروز در مجمععالیحکمت پنجنشست تخصصی همزمان برگزار شد. موضوعات خاص و اخص همایش دین و فلسفه بدین شرح بودند:
در اولین نشست با عنوان انسانشناسي در فلسفۀاسلامي با مديريت حضرت استاد آیت الله آقاي غروي برگزار شد که مقالههای «معناشناسي حكمت، سعادت، انسان كامل و رابطۀ آنها از ديدگاه ملاصدرا» به قلم انتظام، «زيبايي متعالي از ديدگاه ابنسينا» به قلم هادی ربيعي، «تكامل انسان در زندگي از منظر ملاصدرا» به قلم زهرا شريف، «هندسۀ تعامل عناصر بنيادين تربيت از منظر صدرالدين شيرازي» به قلم اسحاق طاهري، «نقش فلسفه در تكامل انسان» به قلم مهدی عبداللهي، «اختيار فعل ارادي و علوم انساني» به قلم علي مصباح، «زيباشناسي در آثار صدرالمتألهين» به قلم هاشمنژاد، ارائه شد.
موضوع دومین نشست تخصصي رابطۀ دين و فلسفه بود. – البته عنوان اصلي همايش دين و فلسفه است، يكي از موضوعات فرعي هم رابطۀ دين و فلسفه بود- مدير علمي اين نشست جناب حجتالاسلاموالمسلين آقاي دكتر علي مصباح بود. در اين نشست تخصصي، مقالههای «نقش آيات و روايات شيعي در شكوفايي عقل» به قلم عبدالله محمدي، «philosophy of goelief: the philosophy of future» به قلم مهدی حسینزاده، «فلسفةاسلامي و اسلام» به قلم خدابخشيان، «مناسبات عقل و عرفان» به قلم محمد فنايي، «منجيگرايي و آيندهگرايي» به قلم حسین الهينژاد ارائه شد.
نشست تخصصي سوم با موضوع فلسفه و معناي زندگي با مديريت علمي جنابحجتالاسلاموالمسلمين آقاي دكتر آذربايجاني برگزار شد و در آن مقالههای «معناي زندگي در حكمت متعاليه» به قلم مسعود آذربايجاني، «آثار تربيتي نظرية وجود ربطي از نگاه صدرالمتألهين» به قلم امينينژاد، «معناي زندگي از نگاه ملاصدرا و جوليان بگيني» به قلم محمدحسین ايراندوست، «لذت زندگي در حكمتاسلامي» نوشتة حسین پناهی آزاد، «فلسفۀاسلامي كاربردي و پراگماتيسم» نوشتۀ آقاي رضانيا، «معناي زندگي در فلسفۀاسلامي با محوريت نظرات صدرالمتألهين» اثر جناب آقاي موفق بحث و بررسی شد.
نشست تخصصي چهارم با موضوع فلسفه و اخلاق با مديريت علمي حجتالاسلاموالمسلمين جناب آقاي معلمي بود که در آن هفت مقاله با عنوانهای «بحث از عينت و ذهنيت اخلاق در مسئلۀ اعتباري يا نفسالأمري بودن حسن و قبح ذاتي» اثر محمدرسول آهنگران، «علامه طباطبايي، نسبيت يا اطلاق» نوشتة میثم اكبرزاده، قاعدتاً منظور نسبيت يا اطلاق گزارههاي اخلاقي و ارزشي بوده است، «ارتباط عقل نظري، علم نظري و عقل عملي، علم عملي از ديدگاه ابنسينا» نوشتة حمیدرضا خادمي، «ارتباط ميان نظر و عمل در تاريخ فلسفه مطالعهاي تطبيقي در فلسفة ارسطو و فلسفة ابنسينا» نوشتة محمدرضا شمشيري، «باور به خدا، شرط باور به هر گزارۀ ايجابي در علم و عمل» نوشتة حسین عشاقي، «پرستش اصل بنيادين فلسفۀاخلاق در ديدگاه استاد مطهري» اثر مسلم محمدي، «تحليل ارزش اخلاقي از منظر استاد مصباح» اثر مجتبي مصباح، ارائه شد.
كميتۀ تخصصي پنجم با موضوع فلسفه و سياست با مديريت استاد پارسانيا بود که در آن هشت مقاله با عنوانهای «سياست و پايان فلسفه» به قلم احمد واعظي، «رابطۀ حكمتنظري و فلسفةسياسي در فلسفةاسلامي» اثر مرتضی يوسفيراد، «رابطۀ فلسفةسياسي با علمالنفس صدرايي» اثر مهدی امیری، «انديشۀ سياسي معاصر ايران» نوشتة محمد پزشكي، «هستيشناسي جامعه و حكيمان نوصدرايي معاصر» به قلم فاطمه شاکرین، «بررسي تطبيقي انديشۀ اجتماعي فارابي و ابنخلدون» اثر حسین عبدي، «موقعيتشناسي رفتار خردمندانه در برخوردهاي اجتماعي» به قلم یحیی كبير، «ارتباط نظر و عمل در فلسفۀ سياسي فارابي» نوشتۀ احمدرضا يزدانيمقدم، بحث و بررسی شد.
اين مقالات در پنج نشست تخصصي در مجمععالي حكمت ارائه شد و حاضران هر نشست آنها را بررسي و نقد کردند. تعداد مقالههایی كه با همت دوازده نهاد همكار مجمععالي حكمتاسلامي آماده شده است و برگزيدگان اين مقالات در نشست تهران هم ارائه خواهد شد به بيش از صد مقاله ميرسد و حتي پيشبيني ميشود که به صدوپنجاه مقاله برسد. با توجه به واگذاري مسئوليت بخش فلسفۀاسلامي همايش روز جهاني فلسفه به مجمععاليحكمت يك شوراي سياستگذاري از جانب هيئت مديرة مجمععالياسلامي شكل گرفت و پس از آن شورایی علمي با حضور نمايندگان بيش از دوازده مركز و نهاد علمي تشكيل شد كه در سه ماه گذشته جلسات فراوانی داشتند و همین جلسات زمينهساز جلب این مقالات و ارزيابي آنها گرديد. اسامی دوازده مرکزی را كه با مجمععاليحكمت همكاري داشتند عرض ميكنم: دانشگاه جامع قم؛ دانشگاه تهران، پرديس قم؛ دانشگاه باقرالعلوم وابسته به دفتر تبليغاتاسلامي؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي؛ مركز جامعة المصطفيالعالمية؛ مؤسسة آموزشي و پژوهشي حضرت امام خمینیS زير نظر آيتالله مصباح يزدي؛ معاونت آموزش حوزة علميه؛ معاونت پژوهش حوزة علميه و بخش انجمنهاي علمي. مراكز ديگری نیز دعوت شده بودند كه نتوانستند در جلسات حضور دائمي داشته باشند، ولي امیدواریم از مراكزي كه آمادگي همكاري دارند، در جهت غنيسازي محتواي همايش بهرهمند شویم.
نقش حوزههای علمیه و مجمععالیحکمت در ترویج فلسفة اسلامی
حيات مستمر فلسفةاسلامي بهويژه حرکتی که حكمتاسلامي در چند قرن اخير دارد امروز مورد توجه و نياز بسياري از جوامع بشري است. اديانالهي برای دفاع از انديشۀ ديني و پاسخ به شبهات مطرح شده و دفاع از خود در برابر آنها به چنین ابزاری نیاز دارند و فلسفةاسلامي در چند دهة اخير توانايياش را در پاسخگويي به شبهات نشان داده است. جريان فلسفۀاسلامي از زمان مرحوم علامه طباطبايي با ورود به این عرصه و پاسخگويي به شبهات مكاتب الحادي كه در آن زمان بهويژه ماترياليست ديالكتيكي كه در كشورهاي اسلامي و در سطح جهان مطرح بود نشاندهندۀ قوت حكمتاسلامي در آن عرصه است. نسبيگرايي معرفتي كه برآمده از فلسفةجديد غرب است مبانی اساسی معرفت علومانسانی جدید را در چند سدة اخیر به شدت متزلزل کرده است. فلسفۀاسلامي با ورود به حوزۀ معرفتشناسي در چند دهة اخير نشان داده است كه در اين زمينه حرفهاي فراواني براي گفتن دارد و ميتواند در مقام يكي از سدهاي محكم در برابر موج نسبيگرايي معرفتي ایستادگی كند. بههمین دلیل، برگزاری مراسم روز جهاني فلسفه فرصت مناسبی براي عرضۀ تواناييهاي اين حكمت و همچنين زمينهسازي براي ورود فلسفةاسلامي به حوزههاي دیگر است.
مجمععالي حكمتاسلامي – كه به رهنمود و اشارۀ مقام معظم رهبري در ديداري كه مدرسان و اساتيد حكمتاسلامي چند سال پیش با ايشان داشتند تشکیل شد- زمينهساز گردهمايي صاحبنظران و اساتيد حكمتاسلامي بوده است و نويد ورود حكمتاسلامي به ساحتهاي جديد را ميدهد. گروههاي علمي كه در مجمععالي حكمتاسلامي شكل گرفته است از جمله گروه فلسفه، عرفاناسلامي، كلام، معرفتشناسي و فلسفههايمضاف، نشان ميدهد كه با بسيج امكانات علمي حوزة قم ميتوان به اين عرصههاي تازه نیز پا گذاشت و حركت جديدي را در عرصة فلسفةاسلامي و حضور فلسفۀاسلامي در اين زمينهها به وجود آورد. انتظاري كه از صاحبنظران، اساتيد و پژوهشگران داريم اين است كه در اين زمينه با مجمععالي حكمتاسلامي همكاري داشته باشند. در نشستهاي تخصصي که در گروهها برگزار ميشود از صاحبنظران و كساني كه آراء و تحقيقات جديدي دارند و میخواهند آنها را ارائه کنند دعوت میشود که تحقیقات خود را در نشستهای تخصصی گروهها ارائه دهند تا در جمعی علمی نقد و بررسی شود. وجه ممیز حوزههای علمیة شیعه در طول تاریخ، جريان عقلگرايي اعتدالي است كه در شيعه شكل گرفته است. جريان اشعريگري و بيمهري نسبت به عقلگرايي و یا عقلستيزي كه در ساير بلاد اسلامي و گاهي در ساير مراكز علوم ديني هست همواره از ساحت حوزههاي علميه دور بوده است. نگاه عقلگرايي که ریشه در معارف عقلانی و فاخر اهلبیت دارد و حوزههای علمیه از آن بهره گرفتهاند هميشه وجه مميز حوزههاي علمية شيعه از ديگر مراكز بوده است. اميدواريم که با برنامهریزی، اين حركت پويا در حوزة علمیه قوت بيشتري پیدا کند.
به مناسبت برگزاري اين همايش محضر سه بزرگوار ناظران معظم مجمععالي حكمتاسلامي رسيديم که استاد مصباح مطلب ارزشمندي را فرمودند و آن اينكه در سالهاي اخير بهويژه با حمايتهاي ويژۀ مقام معظم رهبري حركت عقلگرايي و فلسفي در حوزه قوت گرفته است. اينكه فقيه و مرجع و رهبری عظيمالشأن اين كلمات را نسبت به فلسفه و حكمتاسلامي بيان كند كه فلسفه – كه قاعدتاً مراد، فلسفهاي است كه رنگ و بوي ديني به خود گرفته است، – براي نزديك شدن انسان به خدا است و براي یافتن معرفتی درست از حقايق عام وجود يا عالم وجود است. این نشان ميدهد كه توجه ایشان به این نکته است که فلسفۀاسلامي در دنياي امروز میتواند سدی محکم در برابر موج سهمگين شبهاتي كه انديشههاي الهي را تهديد ميكند باشد. اين حركت فلسفي جديد و رونقي كه جريان عقلگرايي در حوزههاي ما دارد همواره کانون توجه و حمايت ايشان بوده است. صميمانه از بزرگواريها و عنايات ايشان نسبت به اين حركت سپاسگذاري ميكنيم. اميدواريم با عنايات حضار ارجمند و اساتيد و ناظران حكمتاسلامي حضرت استاد آیت الله علامه جوادیآملی، حضرت استاد علامه مصباح و حضرت استاد آیتالله سبحانی شاهد این باشیم که مباحث حکمی، فلسفی و کلامی جایگاه خود را در حوزههای علمیه تثبیت کند و هر روز شاهد پیشرفت بیشتر این مباحث در حوزههای علمیه باشیم.
در جلسهای که در محضر حضرت استاد آیتالله مصباح بودیم فرمودند: حضرت آیتالله جوادی افتخار جهان اسلام است و باید ایشان به دنیا شناسانده شود. در عصر حاضر ریاست فلسفةاسلامی با حضرت آیتالله جوادی است و ایشان به حق جانشین مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه هستند. خدا را شکر میکنیم که از برکات وجودی این عزیزان بهرهمند هستیم.
از محضر ارزشمند و گرانبهای حضرت استاد آیتالله جوادی آملی تقاضا میکنم که جمع حاضر را از بیاناتشان بهرهمند بفرمایند.
رابطة علم و دین و فلسفه
آیت الله جوادی آملی: مقدم اساتيد و بزرگان حكمتاسلامي را ارج مينهيم و از بنیانگذاران گرانقدر اين محفل باشكوه متشکریم. همة شما تاكنون بهرههايي كه از صاحبان مقال يا مقالت بهویژه از بيانات حكيمانة حضرت آيتالله مصباح كه اميد است به بركت قرآن و عترت، اين چراغ هميشه فروزان باشد، استفاده كرديد.
محور بحث این همایش، دین و فلسفه است. دين جهانبيني خاص و فلسفه جهانبيني آزاد است. فلسفه در بدو پيدايش، سكولار است؛ نه الهي است و نه الحادي. فلسفه لابشرط به دنيا ميآيد؛ اما همة علوم ديگر يا الحادي به دنيا ميآيند يا الهي. هيچ علم دیگری در جهان سكولار و بيتفاوت نيست و ملحدانه و يا موحدانه متولد ميشود. فلسفه تنها علمي است كه لابشرط متولد ميشود، حدوثاً سكولار و بقاءاً الهي و يا الحادي است.
تکیهگاه تمام علوم، موضوعات، مبادي و منابعي است که با فلسفه اثبات میشود؛ بسياري از مبادي و منابع علوم را فلسفه تأمين ميكند و اين علوم در مبادي وامدار فلسفهاند. قانون عليت را كه هيچ علمي بدون آن سامان نميپذيرد فلسفه برعهده دارد. همة علوم در دامن عليت و معلوليت فعالیت میکنند، اگر اين قانون برداشته شود راه فكر هم بسته میشود؛ زيرا مقدمتَيْن علت نتيجه هستند و اگر ما اين عليت را برداريم راه انديشه هم بسته است. نه تنها راه اثبات و راه نفي، بلكه راه شك هم بسته است. چون گاهی كسي ميگويد که نميفهمم که دراینصورت حرفي براي گفتن ندارد و گاهی ميگويد که من در اين مسئله شك دارم. چون شك دارد بايد براي شك خود دليل ارائه كند؛ چون این یک ادعا است و اگر بخواهد دليل اقامه كند و استدلال كند، مقدمتين است و نتيجه. اگر قانون عليت را كسي نپذيرفت، حتي اجازة شك كردن هم ندارد و فقط بايد ساكت باشد. قانون عليت از مسائل كليدي فلسفه است و در علم دیگری از آن بحث نمیشود. اینکه آیا عليت به جايي و به علت العلل منتهي ميشود يا نه را باید فلسفه بيان كند.
اگر فلسفه كجراهه رفت و الحادي شد، مبدأ و معاد را منكر شد، عليت را در حوزة علل قابلي، مادي و صوري خلاصه كرد، جهان نه آغازي دارد و نه انجامي، نه خدايي – نعاذ بالله- دارد و نه معادي. در اين بستر هر علمي کافر و ملحد به دنيا ميآيد؛ اگر زمينشناسي يا زمانشناسي است و اگر درياشناسي يا كيهانشناسي است، فقط و فقط الحادي است؛ سكولار نيست. زيرا دربارة شمس و قمري بحث ميكند كه خودساخته است. دربارة بر و بحري حرف ميزند كه خود ساخته است، اين علم الحادي است.
اگر فلسفه راه صحيحش را طي كرد و بيراهه نرفت راه كسي را نبسته است و قانون عليت و معلوليت را طوری تبيين كرد – و نه تعليل – كه خدا و معاد ثابت شد كما هو الحق، بين مبدأ و معاد، صراط ثابت شد كما هو الحق، راهنماي صراط كه انبياء و اولياء و ائمه هستند ثابت شدند كما هوالحق، اين علم سايهافكن همة علوم است. همة علوم در عالم، اسلامي و الهي هستند؛ زيرا زمينشناس دربارة خلقت سخن ميگويد نه طبيعت. مسئلة طبيعت كه تاكنون مصادره شده بود رخت برميبندد و خلقت سرجايش مينشيند. خلقتشناسي فقط الهي است؛ يعني وقتي درون زمينشناس را تحليل ميكنيد، لحظهبهلحظه فتوا ميدهد که خدا چنين كرد و خدا چنان كرد. كيهانشناس نیز فتوا ميدهد که منظومههاي شمسي را خدا چنين كرد و خدا چنين كرد: «هو الذي في السماء إله و في الأرض إله»[12] ما علم سكولار نداريم. عالم ممكن است سكولار و بيتفاوت باشد؛ اما دانش يا الهي است و يا الحادي. سكولار و بيتفاوتي از اينجا پديد آمد که به جای خلقت، طبیعت گفتند. وقتي طبيعت داشته باشيم نه خلقت، اين طبيعت كاري ندارد كه چه كسي او را آفريد. بنابراين، فلسفه به این دلیل رئيس علوم است که موضوعات، مباني و مبادي بسياري از علوم را تأمين ميكند؛ آنها وامدار فلسفه هستند، بنابراین فلسفه رئيس علوم ميشود و فيلسوف شيخ رئيس ميشود – كه به عربي الشيخ الرئيس ميشود-؛ چون فلسفه رئيسالعلوم است. همة علوم را او اسلامي و مسلمان كرده است.
تأثیر فلسفةاسلامی بر سایر علوم
تأثير فلسفةالهی اين است كه بهترين و رساترين مبلغ علمي در جهان است. گاهی واعظي چند نفر را مسلمان ميكند؛ امّا گاهی علمي همة علوم دنيا را مسلمان ميكند؛ فلسفه چنین است. زمانی در ماه مبارك رمضان کسی بالای منبر از مرحوم صدرالمتألهين با عظمت و جلال ياد نكرد، خدا او را هم بيامرزد. مرحوم حاجآقا مصطفي نقل ميكرد كه پدرم امام، – آن روز نميگفتند امام ميگفتند حاجآقا -، پیش از انقلاب بود، وقتي درس خارجشان به پایان رسيد – آن وقت ما هنوز قم نيامده بوديم، قبل از سال 34 بود- فرمود حرمت بزرگان را حفظ كنيد و ما ادراک ما الملاصدرا؛ براي اينكه اينها متولي علمی هستند كه علوم دیگر را اسلامي ميكند. شما اگر به منبر بروید چهار نفر را مسلمان ميكنيد؛ اما فلسفه، چهار، چهار هزار و یا حتی چهل ميليون دانش را اسلامي ميكند؛ فلسفه چنين صفتي دارد. آنچه علوم را اسلامي ميكند فلسفه است.
ما طبيعيات نداريم، خلقتشناسي داريم. گاهی به اشیاء از منظر آيت بودن نگاه میشود که این، علم كلام است و ديگر زمينشناسي، زمانشناسي، درياشناسي و صحراشناسي نيست؛ اما گاهی بدنة معلوم بررسی میشود و گفته میشود که در حال شناسایی خلقت و مخلوق هستم، نه اينكه از مخلوق پي به خالق ببرم كه از منظر آيت باشد؛ اين حرف را بعد از امام، خيليها گفتند. مثلاً تفسیری که در قم بحث میکنیم به این دلیل علم اسلامی است که در آن ميگوييم خدا چنين گفت و خدا چنان گفت. آن کسی هم كه در دانشگاه زمينشناسي بحث ميكند قدمبهقدم ميگويد خدا چنين كرد و خدا چنان كرد. پس نمیتوان گفت که تفسیر، اسلامی و زمینشناسی، غیراسلامی است؛ بنابراین، علمی به نام طبیعیات نداریم و خلقتشناسي است.
علوم چهار روش دارد و فلسفةاسلامي هر چهار روش را هم ثابت كرده است. منتهی برخي صعبالعبور، برخي مستصعب و برخي آسان است. فلسفة اسلامی هر چهار راه معرفتشناسی تجربی، نیمهتجربی در ریاضیات، تجریدی در فلسفه و کلام و روش شهودی در عرفان را ثابت کرد، منتهی برخی را براساس «ويثيروا لهم دفائن العقول»[13]، دين به فلسفه داد. دين به فلسفه گفت كه تو شنيدهاي كه «من فقد حساً فقد فقد علماً»،[14] هماكنون بشنو «من فقد تقويً فقد فقد علماً». تا ديروز ما شنيده بوديم و حق هم بود، امروز همان را ميپذيريم. این را هم ميپذيريم كه «من فقد حساً فقد فقد علماً…». اگر كسي حسي را از دست داد بهرههاي حاصل از آن حس را از دست ميدهد. كسي كه ناشنوا است از موسيقي و آهنگ و امثال آن بهرهای نمیبرد؛ اما نشنيده بوديم: «من فقد تقويً فقد فقد علماً»، اين مطلب را از دين ميشنويم. میگوید: «اتقوالله ويعلمكم الله»[15] و نیز: «إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً»[16]؛ بله ما فهميديم اگر كسي تقوايي را هم از دست داد، بركات علمي حاصل از آن تقوا را از دست ميدهد؛ زیرا در فرهنگ دين، انسان بيتقوا كور است. منتهی فلسفه حرف جديدی را آورد و حرف قديم را توسعه داد، بعد از آن فهميديم: «من فقد حساً ظاهراً فقد فقد علماً ظاهراً ومن فقد حساً باطناً فقد فقد علماً باطناً» آن را هم فهميديم چون چشم دروني را تو به ما گفتي: «من كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمي وأضل سبيلاً»؛[17] افراد زیادی كور محشور ميشوند و در قيامت هم احتجاج ميكنند؛ چون قيامت ظرف احتجاج است. به خدا عرض ميكند كه «رب لم حشرتني أعمي»[18]؛ چرا مرا کور محشور کردی؟ آن روز كه روز ظهور حق است خدا هم كه لله حجة البالغة است پاسخ ميدهد كه من تو را كور محشور نكردم؛ همانگونهکه در دنيا بودي به اينجا آمدي. در دنيا، مسجد، حوزههاي علميه، مراكز فرهنگي، ديني و مذهبي بود آنها را نديدي و مراكز فساد را ديدي در نتیجه در اینجا هم بهشت و انبيا و اوليا را نميبيني و جهنم را ميبيني. تو كه «هذه جهنم اللتي» و «أفسحر هذا امر انتم لاتبصرون»[19] را ميبيني، خودت هم ميگويي: «ربنا ابصرنا بسمعنا»[20]؛ پس میبینی و ما تو را كور محشور نكرديم؛ بلکه نمیتوانی پيغمبر، اهلبيت و بهشت را ببيني؛ چون در دنیا هم ندیدی. اين حرف تازه را دين از باب «و يثيروا لهم دفائن العقول»[21] به فلسفه داد. اين دفينهها را دين گشود و شكوفا كرد؛ فيلسوف را آگاه كرد و گفت آنچه كه شنيدهايد «من فقد حساً فقد فقد علماً»[22]؛ حس دو قسم است: حس ظاهر و حس باطن. امّا من ميگويم: «من فقد تقويً فقد فقد علماً» اين امر جديدي است.
در بسیاری از موارد انسان هوشمند چون پرهیزگار نیست، به بيراهه ميرود و اين به علمعرفاني اختصاص ندارد و در علومتجربي و نیمهتجربی هم همينگونه است. در الهيات، فلسفه و شهود هم همينطور است؛ البته در عرفان قدري بيشتر است. فلسفه ریاست را در الهي، ديني و اسلامي كردن همة علوم به عهده دارد. شما اگر بخواهيد دانشگاه را مسلمان كنيد تنها راهش اسلامي كردن علوم آن است. پروراندن دانشجوي مسلمان لازم است ولي كار مسجد، مصلي و امثال اينها است. حرف اول دانشگاه را دانش ميزند و فلسفه، دانش را اسلامي ميكند.
تفکر ابراهیمی در تربیت یافتگان مکتب فلسفه
بايد اين مسئله را كاملاً فهميد و از آن دفاع و جانبداري كرد و سراغش رفت؛ زیرا اگر ما علم را اسلامي و به دنبال آن علما و دانشمندان را مسلمان كنيم جامعه مسلمان خواهد شد؛ زیرا جامعه پيرو دانشمندان خود است. بزرگان دين ما کوشیدند و اولين كار را خود انبيا كردند. از خاور دور و باختر دور خبري نداريم؛ چون تاريخ مدوني ندارد؛ اما تاريخ مدون خاورميانه را كه ميدانيم. جناب ارسطو، سقراط و بقراط از شاگردان حضرت ابراهيم بودند. معناي شاگردي ارسطو و افلاطون نسبت به حضرت ابراهيم اين نيست كه هر روز به کلاس درس حضرت ابراهيم میرفتند. این افراد یا ملحد و یا مشرک بودند، در خاورميانه شرك، وثنيت، ثنويت و الحاد بود و توحيد وجود نداشت. وجود مبارك حضرت ابراهيم آمد برهان را اقامه كرد، نصيحت كرد، موعظه كرد: «ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتي هي أحسن»[23] اثر نكرد؛ تبر گرفت و وارد بتكده شد «و جعلهم جذاذاً إلا كبيراً لهم»[24] اين كار را كرد و آن تهديد «حرقوه وانصروا آلهتكم»[25] را هم تحمل كرد، درون امواج آتش رفت و آتش گلستان شد. به بركت او خاورميانه فهميد كه خبر جديدي است. چند هزار سال پیش اگر حادثهاي در خاورميانه رخ ميداد به آساني به مناطق دور نميرسيد؛ ولي مسئلة آتشسوزي و تبديل آتش به گلستان، خبری نبود كه سریع به همه جا نرسد. يونان هم در قسمت شمالغربي آن بخشها بود. این منطقه در شمالغربي مصر قرار دارد، خيلي هم دور نبود. به این ترتیب فكر ابراهيمي خاورميانه را گرفت. افلاطون و ارسطو تربيت شدند و به اين فكر افتادند. اگر جناب مولوي ميگويد:
گـر نبودي كوشش احمد، تو هـم ميپرستيدي چون اجدادت صنم[26]
منظورش همين است. اينكه مرحوم علامه اين كار را ميكرد ما هم اين كار را ميكنيم و در و ديوار اين حرم را ميبوسيم به چه دلیل است؟ براي اينكه اينها ما را آدم كردند. اگر اينها نبودند ما هم مثل اجدادمان در قبر بوديم.
چه کسی میتوانست بفهمد که در جهان خدايي، قيامتي، بهشت و جهنمي است؟ اينها را احمد و عليعلیهماآلافتهیةوالسلام آوردند. در خاورميانه هم همينطور بود. شما قدري از افلاطون و ارسطو جلوتر بروید میبینید که سخن از وثن و صنم بود. اينها را انبيا آدم كردند.
ارتباط حکمت نظری و حکمت عملی
رواج فلسفه در خاورميانه به بركت دين است. ابراهیم گفت من آفل را دوست ندارم، ملكوتي هست. اينها گفتند که ملكوت چيست؟ آفل چيست؟ گفت همان كه گاهي غروب و گاهي طلوع ميكند و رابطة تو با او قطع است. او وقتي غروب كرد چه استفادهاي از او ميبري؟ «لا أحب الافلين»[27] و آنچنان حكمتنظر و حكمتعمل را به هم دوخت كه تنها از زبان قرآن اين حرفها شنيدني است. در مطالب فلسفي، من دوست دارم و من دوست ندارم جایگاهی ندارد. در حكمتنظري هم کسی خریدار من به اين علاقه دارم و به او علاقه ندارم، نيست. كسي ميتواند در طبيعيات و رياضيات بگويد من اين مطلب را دوست دارم، اين مطلب را دوست ندارم؟ دوست داشتن و نداشتن در اخلاق، حقوق و حكمتعملي است. وجود مبارك ابراهيم آمده بین حكمتعملي و حكمتنظري، بین فلسفه و اخلاق و حقوق را به مذهب دوخته است. فرمود که ما خدا را میخواهیم برای اینکه به او دل ببنديم و او را بپرستيم. پس خدا آن است كه محبوب ما باشد. آنچه كه غيبت ميكند محبوب نيست. هم برهان اقامه میکند و حكمتنظري را تأمين میکند و هم او را با حكمتعملي پیوند میزند؛ يعني دين را به فلسفه میپیوندد. براساس شكل ثاني فرمود: آفل محبوب نيست، خدا آن است كه محبوب باشد و آفل محبوب نيست؛ پس خدا آفل نيست. بعد ذات اقدساله فرمود که اين راه مخصوص ابراهيم خليل نيست. منتهی او ديد: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والأرض» او اهل رؤيت بود. در سورة اعراف به ما فرمود كه «أو لم ينظروا في ملكوت السماوات والأرض» شما نگاه كنيد؛ اگر نگاه به رؤيت نرسد كه دعوتش لغو است.
تفاوت نظر و رؤیت
نظر گاهی به رؤيت ميرسد و گاهي نميرسد. به تعبير علامه، میگوید رفتيم پشتبام، «نظرت إلي القمر فلم أره»[28] نگاه كردم ولي نديدم. ما در فارسي بين نگاه و ديدن فرق ميگذاريم، در عربي هم بين نظر و رؤيت فرق است، قرآن هم بین این دو تفاوت قائل شده است. فرمود او ديد شما نگاه كن كه ببيني. اگر ديدن ممكن نبود كه نميگفت نگاه كن و امر هم كرده است. فرمود: «وكذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والأرض وليكون من الموقنين»[29] شما هم «أو لم ينظروا فی ملكوت السماوات والأرض»[30] نگاه كنيد؛ هم به جهانبيني الهي برسيد و هم به حكمتعملي كه محبوبتان با مرئيتان و با معروفتان هماهنگ شود. حالا كه يقين پيدا كردي توقف نکن و جلوتر برو: «کلّا لو تعلمون علم اليقين* لترون الجحيم.»[31] اينجا عرفان را با فلسفه پیوند زد. فرمود نگو بهشت و جهنمي هست، خيليها ميدانند كه بهشت و جهنم وجود دارد؛ ولي حال كه علماليقين پيدا كردي بكوش و كششي از طرف او پيدا كن تا بتوانی همینجا که نشستهاي بهشت و جهنم را ببيني؛ وگرنه بعد از مرگ كفار هم ميبينند: «کلّا لو تعلمون علم اليقين* لترون الجحيم» يعني اليوم. اگر بزرگان بعدي به اين نتيجه رسيدند كه آنكه حكيمانه يا متكلمانه دليل ميآورد كه جهنم حق است او دارد گپ ميزند؛ ولي اينكه اينجا نشسته و آتش را ميبيند طبق فرمایش امیرالمؤمنین: «هم والجنة كمن قدراً هم والنار كمن قدراً» او حرف ميزند، ديگر گپ عادي نيست.
خود هنر آن دان که ديد آتش عيان نــي گــپ دل علــي النار دخــان[32]
آن كسي كه وقتی دود را ميبيند ميگويد چون دود هست پس آتشي هست، درحال گپ زدن است. بله او حكيم و متكلم است. اما آنجا كه شعله هست ديگر دیدن آتش هنر نیست. وجود مبارك امير تعبيري كه فرمود: «ما کنت اعبد ربّاً لم اره»[33] شاگردان من گويا ديدهاند. حارثهبنزيد هم كه گفت: «نظرت إلي»[34]. آنچه واضح است اين است كه او امام و امامزاده نبود. پس اول اینکه راه نظر باز است و دوم اینکه راه رؤيت هم باز است، اين مطلب را انبياء آوردهاند. وگرنه در خاورميانه سخن از فلسفةالهي نبود و هرچه بود فلسفةالحادي و شرك بود.
اسلامیکردن علوم با استفاده از فلسفه
دين، جهانبيني خاص دارد و كمبود جهانبينيهاي فلسفه را جبران ميكند، فلسفه در تعليم و تبليغ رئيس تمام علوم است. تنها راه اسلاميكردن علوم، فلسفه است. بالأخره جهان خدايي دارد و مخلوق است، نظام عليت به مبدأ كه علتالعلل است و پايانش هم كه هدفالأهداف است ميرسد، بين آن هم صراط مستقيم است و اشيا مخلوق الهي هستند؛ اينها را فلسفه میسازد و به صاحبان علوم تحويل ميدهد و سپس به صاحبان علوم ميگويد که شما دربارة خلقت بحث كنيد. هروقت كه فلسفه كمرنگ ميشد و آسيب ميديد فقيهاني از ما و فقيهاني از برادران بزرگوار اهلسنت قيام ميكردند و اين فاصله را نزديك ميكردند. از میان ما، علامه، شهيد اول و شهيد ثاني اينكار را كردهاند و از اهلسنت جناب قاضي ابوالوليد ابنرشد فقيه نامور اين كار را كرده است. او علاوه بر اینکه در آندلس قاضيالقضات بود، فقيه ناموري نیز بود. خدا مرحوم بروجردي را رحمت كند؛ ايشان بداية المجتهد و نهاية المقتصد ابنرشد را در قم رواج داد. ايشان قصد داشت فقه تطبيقي را رواج دهد و اولين كتابي كه رواج داد همين كتاب بداية المجتهد و نهاية المقتصد ابنرشد آندلسي بود. ايشان ديدند که بازار فلسفه در اثر اشتباهاتي كه جناب غزالي كرده بود كمرنگ شده است. غزالي خيال كرد فلسفه را با مطالعه هم ميتواند حل كند. فلسفه، علمي است كه باید نزد استاد آموخت. اگر مقاصدالفلاسفة غزالي و بعد تهافتالفلاسفة غزالي را مطالعه کنید متوجه خواهید شد که آن مقاصد اين تهافت را هم به دنبال دارد. كسي كه استاد نديده، حرف فيلسوف را متوجه نشده است و وقتی نقد ميكند نقد او خام است. إلا و لابد جناب غزالي بايد استاد ميديد تا مقاصدالفلاسفه را محققانه مينوشت و ديگر دست به قلم نمیشد و تهافتالفلاسفه را نمينوشت. جناب ابنرشد تهافتالتهافت را نوشته و همة حرفهاي او را رد كرده است. ابنرشد رسالة جداگانهاي هم دربارة اينكه فلسفةالهي حق را ثابت ميكند نوشته است و دين هم حق را ثابت ميكند، مگر حق با حق درگير است؟ مگر واقع با واقع و حقيقت با حقيقت درگير است؟
مرحوم علامه نیز راه خاص خودش را طي كرده كه ديگر نيازي به گفتار ايشان نيست. در الجوهرالنضيد في شرح منطقالتجريد، آمده كه اين مطلب را در شرح اشارات گفتم. گويا ایشان اشارات مرحوم بوعلي را نیز همچون خواجه شرح كرده است. مرحوم شهيد اول که ميگويد من فلسفه را در دمشق پيش استادم قطبرازي خواندم. اين قطبرازي غير از قطبشيرازي است. قطبرازي اهل ورامين است. كتابي كه ايشان به عنوان محاكمات نوشته است بايد جداگانه چاپ شود. وی ابتکاری داشته و آن اینکه بین شارحان ميزگردي تشكيل داده گاهي نیز بین شارحان و ماتن داوري كرده است. در فلسفةاسلامی كتابي به عظمت شرح اشارات سراغ ندارم كه بهصورت همايشي، همآورد، مناظره و مؤدبانه باشد. متن کتاب برای مرحوم بوعلي است و فخررازي تا توانست دربارة آن جرح كرده است و خواجه طوسي از این کتاب دفاع كرده است و قطبرازي بين شارحان محاكمه میکند و گاهي پاي ماتن را وسط ميآورد. ميزگرد چهار نفري تشكيل داده، بالا ابنسينا نشسته، یک طرف خواجه نشسته و طرف دیگر فخررازي و يك طرف هم خودش داوري ميكند. از قويترين كتابهاي بيملاحظة فلسفي همين اشارات و تنبيهات است. مرحوم شهيد ميگويد که من در محروسة دمشق از استادمان قطبرازي استفاده كردم و از انفاس قدسية ايشان بهره بردم. نتیجة بركات و بهرههایی كه شهيد اول در شام از وجود جناب قطبرازي برده است را الآن در شرح منظومة مرحوم سبزواري ميبينيد که بعدها پختهتر شده است. مرحوم سبزواري – البته فرمايش مرحوم صدر المتألهين است – و ايشان آن مطلب را باز كرده است. در برهان صديقين در اثبات واجبتعالي اين شعر در منظومه است كه:
إذا الوجود كان واجبا فهو ومع الإمكان قد استلزمه[35]
اين را با دو تقرير بیان كرده است. يك تقريرش اوصف است و به زعم ایشان به برهان صديقين و يك تقريرش هم به مسئلة دور و تسلسل برمیگردد. اين فرمايش يك بيتي حكيم سبزواري يك سطر از عبارت شهيد اول است، منتهی آنرا به نظم درآورده است؛ حرف حرف شهيد است. مرحوم شهيد رسالهاي به نام الرسائل الأربعين دارد. چهل مسئله در كلام را به نام اربعين كلامي ثابت كرده است از اثبات مبدأ، صفات مبدأ، توحيد مبدأ، جريان وحي و توحيد و امامت تا به جريان معاد ميرسد. اين چهل مسئله را در اين رساله پايان برده است. اين مجموعهاي كه به نام موسوعه چاپ شده است در جزء هجدهمش از صفحة شصتويك تا صفحة هفتادوهشت، اين رساله است. اولين مسئله اين است كه عالم حادث است. سپس بر این تصريح ميكند که «العالم و هو كل الموجود سويالله تعالي حادث بمعني أنه مسبوق بالعدم سبقا لا يجامع فيه المتقدم متأخره وليس ذلك سبق بزمان»؛ اگر گفتيم عالم حادث است این به معنی حادث زماني نیست. براي اينكه لعل زمان «نفسه مسبوق بعدمه»، اين مسئله اولي است كه در حادث زماني ثابت ميكند. مسئلة دوم این است که «الله تعالي موجود لما تقدم من حدوث ما سواه وقضاء صريح العقل بإحتياج الحادث إلي محدث» اين برهان معروف كلامي است. «ولأن العقل قاض بوجود موجود»، بالاخره چيزي در عالم هست. اينكه موجود است يا خدا است يا خدا دارد. اگر در عالم چیزی نباشد سفسطه ميشود. اگر در عالم چيزي هست يا خدا است و يا خدا دارد؛ زیرا «لأن العقل قاض بوجود موجود فإن كان ذلك الموجود واجب الوجود فهو المدعي فثبت المطلوب. وإن كان ممكن الوجود افتقر إلي موجد» اگر واجب است كه ثبت المطلوب و اگر ممكن بود واجب دارد «فإن كان واجبا فهو المدعا وإن كان ممكنا عاد الإحتياج» عبارت مرحوم شهيد اين است كه «العقل قاض بوجود موجود» چيزي در عالم هست. «فإن كان ذلك الموجود واجب الوجود فهو المدعي» اگر واجب نبود مستلزم واجب است. مرحوم سبزواری همين يك سطر نثر شهيد اول را در منظومه[36] به اين صورت درآورده است:
إذا الوجود كان واجبا فهو ومع الإمكان قد استلزمه[37]
اين را به دو تقریر ذکر کرده است. اين فقيه كه خواست از فلسفه و شيعه حمايت كند يعني ابنرشد اندلسي از برادران اهلسنت آمد دربارة فلسفةالهي كتاب نوشت و از آن حمايت كرد.
رواج فلسفة ابنرشد
پيشنهاد من به همة شما بزرگان و بهویژه اساتيد و فضلا و مدرسان بزرگوار مجمععاليحكمت این است که فلسفة ابنرشد را هم رواج بدهند؛ زیرا غرب با فلسفة مرحوم صدرالمتألهين آشنا نيست. خيلي طول ميكشد تا اين فلسفه به غرب برود. غرب فلسفةاسلامي را فقط از منظر ابنرشد ميشناسد. غربیها او را شارح حرفهاي ارسطو ميدانند. اگر فلسفة ابنرشد تدريس شود و در کنار تدریس، تكميل و تحليل شود و بيانات حكمتمتعاليه اشراب شود، غرب نیز اين حرفها را از شما به عنوان رهآورد علمي مجمععاليحكمت ميپذيرد. آنها هم تشنة معارف هستند و به ستوه آمدهاند. ديوانهاي که دست به هتاكي ميزند و چهار نفر سیاسی دنياباختة دنيازده که دست به اهانت و امثال ذلك ميزنند به حساب نمیآیند؛ «أولئک كالانعام بل هم أضل»[38] هستند دانشمندان غرب و مردم غرب اينها نيستند؛ هميشه از اين افراد وجود داشتهاند. قتل النبيين بغير حق بود: «يقتلون النبيين بغير حق»[39]، اينها را شما به حساب نياوريد. مردم تحصيلكردة غرب منتظر رهتوشة فلسفي شما بزرگان هستند ضمن اينكه حكمتمتعاليه، حكمتمشاء و حكمتاشراق تحليل و تكميل ميشود. هرگز فكر نكنيد كه علم مال ديگران است؛ نه خدا علم را وقف كسي نكرده است. به تعبير شيخ اشراق وقفنامهاي نيامده است كه خدا علم را وقف عصر و مصري كرده باشد،[40] بسياري از شما ممكن است به اوج حكمت برسيد. إنشاءالله فلسفة جناب ابنرشد را هم در حوزه ترويج و تدريس كنيد و حكمتمتعاليه را در او اشراب كنيد، سپس این فلسفة اشراب شده را به غرب منتقل كنيد که إنشاءالله هم از دينتان و هم از فلسفه حمايت كرده باشيد.
اين فلسفه تريبون دين است. اين تريبون را بدست دين بدهيد؛ «يثيروا لهم دفائن العقول»[41] آن حرفهايي كه در مناجاتها و در ادعيه است و بزرگان فرمودند اينها را فلسفه به عنوان تريبون بهره ميبرد و بازگو ميكند. دو عبارت الآن در حوزههاي علمي رايج است: يكی «رفع ما لايعلمون»[42] و يكي «لاتنقض اليقين بالشك». همين لا تنقض را وقتي به دست علما دادند، با حذف مکررات، پنجاه یا شصت جلد كتاب شد. آن قانون عليتي كه وجود مبارك امام رضا در توحید صدوق فرمود يا وجود مبارك امير در نهجالبلاغه بیان کرد كه «كل قائم في سواه معلول»[43] سنگينتر و وزينتر از «لاتنقض اليقين ابداً بالشك»[44] است. يك طلبه پس از پنج شش سال درس خواندن لاتنقض را ميفهمد؛ اما مگر بعد از هفت هشت سال درس خواندن ميتواند قانون عليت را بفهمد؟ خب اين را امام گفته است. الآن دو سه خط از فرمايشات ائمه در حوزهها است. بسياري از مطالبي كه، چه رسد به مناجات شعبانيه و اينها. اگر همين قوانين كلي عقلي كه در نهجالبلاغه است درس شود، معلوم ميشود که چه خبر است. اگر كسي خداي ناكرده زمينههاي عقلي نداشته باشد كه به زحمت ميافتد.
بنابراين اميدواريم تلاشهای مجمععاليحكمت و اساتيد بزرگواري که از انجمنحكمت تهران تشريف آوردند و همچنین کسانی که عهدهدار برگزاري مراسم رسمي فلسفه در ايران هستند و اساتيدي كه در تهران در دانشگاه هستند و شما اساتيد حوزه و بزرگاني كه همة ما را به فيض عالي رساندند مشكور باشد. ولي تلاش و كوششتان اين باشد كه حداكثر بهره را ببريد، دين و فلسفه را هماهنگ كنيد، اشكالات آن را برطرف سازید و تريبون را به دست عقل بدهيد تا نقل را به بهترين وجه در جهان منتشر كند.
پروردگارا امر فرج وليّت را تسريع بفرما. نظام، رهبر، مراجع، دولت، ملت و مملكت ما را در سایة امام زمان حفظ كن. ارواح مؤمنان عالم من الاولين والآخرين، امام راحل، اساتيد ما، علامه طباطبايي، بزرگان حكمت و فلسفه، همه را همانند شهداي انقلاب و جنگ محشور با انبيا و اوليا بفرما. بين ما و قرآن جدايي ميفكن. سعي همة بزرگواران را مشكور بفرما. غفر الله لنا ولكم. والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته.
[1] طه، 114.
[2] بقره، 151.
[3] ضحی، 11.
[4] ابراهیم، 7.
[5] بحارالانوار، ج 1، ص 164.
[6] ملک، 10.
[7] ملاصدرا، شرح اصول کافی، ج 1، ص 361 و ص 417.
[8] بحارالانوار، ج 50، ص 134.
[9] حجر، 29 و ص، 72.
[10] بقره، 269.
[11] اسراء، 39.
[12] زخرف، 84.
[13] نهج البلاغه، خطبه 1.
[14] مجمع بین الرای الحکمین، ص 99 به نقل از ارسطو در کتاب البرهان.
[15] بقره، 282.
[16] انفال، 29.
[17] اسراء، 72.
[18] طه، 125.
[19] طور، 15.
[20] سجده، 12.
[21] نهج البلاغه، خطبه 1.
[22] مجمع بین الرای الحکمین، ص 99.
[23] نمل، 12.
[24] انبیاء، 58.
[25] انبیا، 18.
[26] مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت 366.
[27] انعام، 76.
[28] کشف المراد، ص 297.
[29] انعام، 75.
[30] اعراف، 185.
[31] تکاثر، 5-6.
[32]مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 2505.
[33] صدوق، توحید، ص 109.
[34] ر.ک کافی، ج 2، ص 53.
[35] شرح منظومه، ج 3، ص 501.
[36] طبع ناصری، ص 141.
[37] شرح منظومه، ج 3، ص 501.
[38] اعراف، 179.
[39] آل عمران، 21.
[40] مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 9-10.
[41] نهج البلاغه، خطبه 1.
[42] وسایل الشیعه، ج 15، ص 369.
[43] نهج البلاغه، خطبه 186.
[44] وسایل الشیعه، ج 4، ص 312.