نقد و بررسی عرفان های کاذب

مقدمه

بسمه تعالی

مجمع‌عالی حکمت‌اسلامی در اسفند سال ۱۳۸۴ تحت اشراف و نظارت عالی حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامت‌برکاتهم، پیرو دیدار جمعی از اساتید و فضلای علوم‌عقلی حوزه علمیه قم با رهبر معظم انقلاب‌اسلامی حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ایمدظله‌العالی در زمستان سال ۱۳۸۲ توسط گروهی از اساتید و نخبگان حکمت‌اسلامی پس از طی فرآیند ذیل تأسیس گردید:

  • تشکیل جلسات هم‌اندیشی در راستای تحقق منوّیات مقام معظم رهبری؛
  • برگزاری جلسات کارشناسی در راستای بررسی طرح‌ها و چگونگی اجرایی نمودن‌ آن؛
  • دیدار با حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامت برکاتهم و بهره گرفتن از رهنمود‌های این بزرگواران و تقاضای قرار گرفتن مجمع‌عالی تحت اشراف و نظارت عالی اساتید معظم؛
  • تهیه پیش‌نویس اساسنامه و ارزیابی آن از سوی کارشناسان مختلف.
  • تدوین نهایی اساسنامه و تأیید آن از سوی ناظران معظم؛
  • تعیین هیئت مؤسس مجمع‌عالی از سوی ناظران معظّم عالی براساس ماده ۲۶ اساسنامه؛
  • دیدار هیئت مؤسس با برخی از مراجع معظم تقلید و بهره‌گرفتن از رهنمود‌های ارزشمند این بزرگواران؛
  • پذیرش عضویت اعضای پیوسته از میان اساتید و فضلای علوم عقلی اسلامی با توجه به شرایط اساسنامه (ماده ۱۶ فصل سوّم)؛
  • برگزاری اولین مجمع عمومی و انتخاب اولین هیئت مدیره مجمع‌عالی حکمت‌اسلامی؛
  • شروع فعالیت‌های رسمی از اسفند سال ۱۳۸۴.

برنامه‌ها

  • راه‌اندازی گروه‌های علمی ذیل با حضور اعضای پیوسته مجمع‌عالی؛
  • معرفت شناسی
  • فلسفه‌های مضاف که از خرداد ۱۳۹۰ به چند گروه تقسیم شده است؛

–      فلسفه

–      کلام

–      عرفان

–      فلسفه‌علوم‌انسانی

–      فلسفه‌اخلاق

–      فلسفه دین

–      فلسفه‌حقوق

–      فلسفه سیاسی (در شرف راه‌اندازی)

  • برگزاری نشست‌های علمی در قالب کرسی‌های نظریه‌پردازی و میزگرد؛
  • برگزاری کلاس‌های آموزشی( کوتاه مدت، بلند مدت و آموزشی – پژوهشی)؛
  • برگزاری گردهمایی سالانه اساتید علوم‌عقلی و تجلیل از مقام علمی پیشکسوتان حوزه حکمت‌اسلامی؛
  • راه‌اندازی اولین کتابخانه تخصصی علوم‌عقلی‌اسلامی؛
  • راه‌اندازی واحد مشاوره علمی؛
  • انتشار خبرنامه حکمت‌اسلامی؛
  • تصدی بخش فلسفهاسلامی همایش روز جهانی فلسفه؛
  • اجرای طرح جایگاه‌شناسی حکمت‌اسلامی؛
  • برگزاری کارگاه‌های آموزشی و پژوهشی؛
  • انتشار کتاب؛
  • انجام پروژه‌های تحقیقاتی؛
  • تولید محصولات صوتی و تصویری؛
  • راه اندازی پایگاه اطلاع‌رسانی؛
  • همکاری با مراکز مختلف علمی کشور در برگزاری برنامه‌های آموزشی و پژوهشی.

از اولین برنامه‌هایی که از ابتدا نسبت به اجرای آن در مجمع‌عالی حکمت‌اسلامی اهتمام جدی وجود داشت، برگزاری نشست‌های علمی با حضور اساتید، کارشناسان و صاحب‌نظران بود. نشست‌های علمی که در دو قالب کرسی‌های نظریه‌پردازی و میزگردهای علمی است، سعی در ایجاد و گسترش کرسی‌های آزاداندیشی، فضای نظریه‌پردازی، نوآوری و تولید علم، در عرصه علوم‌عقلی‌اسلامی دارد، ضمن اینکه نقد و بررسی عالمانه و منصفانه مباحث و نظرات مطرح شده و پاسخگویی به شبهات کلامی، عرفانی، اعتقادی و .. با حضور اساتید و کارشناسان را از دیگر اهداف برگزاری این نشست‌ها می‌توان ذکر کرد.

مجمع‌عالی حکمت‌اسلامی بر آن است که با برگزاری نشست‌های علمی در فضای عالمانه و به دور از عصبیت‌ها با حضور اندیشمندان ارجمند به طرح مباحث و دیدگاه‌ها، نقد شبهات و پاسخ علمی آن‌ها بپردازد. نشست‌های علمی که هر ساله شاهد برگزاری تعدادی از آن‌ها از سوی مجمع عالی حکمت‌اسلامی هستیم، بحمدالله مورد استقبال علاقمندان به حکمت و فلسفهاسلامی قرار گرفته است.

امیدواریم که با عنایت خداوند متعال و توجهات خاصه حضرت ولی‌عصر. بتوانیم با برگزاری چنین برنامه‌هایی در راستای دفاع از حریم اسلام و مکتب اهل‌بیت عصمت و طهارت(، در راستای بوجود آمدن فضای عقلانی و منصفانه گام برداریم.

مجمع‌عالی حکمت‌اسلامی از همه اساتید، کارشناسان و صاحب‌نظران بزرگوار که دارای اندیشه‌های نو در موضوعات مرتبط با علوم‌عقلی‌اسلامی می‌باشند و یا توان پاسخگویی عالمانه و منصفانه در یک فضای محترمانه به شبهات اعتقادی، کلامی، فلسفی و عرفانی را دارند دعوت بعمل می‌آورد، تا با برگزاری محافل علمی بر غنای علمی جامعه اسلامی افزوده شود، ان‌شاء‌الله.

آنچه در این مجموعه خواهد آمد، میزگرد علمی، با موضوع ]نقد و بررسی عرفان‌های کاذب[ است، که با حضور اساتید و کارشناسان محترم در جلسه‌ای کاملاً علمی برگزار گردیده است.

در خاتمه لازم می‌دانیم که از همه کسانی که در آماده‌سازی این مجموعه تلاش و همکاری کردند، تقدیر و تشکر نماییم.

مجمع‌عالی حکمت‌اسلامی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تبیین موضوع

آقای کیاشمشکی: بسم الله الرحمن الرحیم.

عنوان این نشست نقد و بررسی عرفان‌های کاذب است. انسان معاصر دغدغه‌های ویژه‌ای دارد. در چند سده اخیر، وقایعی در جهان رخ داده که باعث شده است بسیاری از اندیشمندان، این دوره را از دوره‌های پیشین متمایز کنند و آن را عصرمدرن بنامند. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های عصرمدرن دور شدن از منابع سنتی معرفت؛ مانند دین، عرفان و… است. در عصرمدرن، پیشگامان این دوره داعیه‌دار سعادت‌بخشی به بشر از راه علوم شدند. ایشان مدعی شدند عقل‌تجربی می‌تواند با بکارگیری دستاوردهای علوم‌طبیعی در زندگی، گم‌شده بشر را بیابد و سعادت حقیقی را به او ببخشد. این ادعاها با فرازونشیب‌هایی که داشت در سه تا چهار سده تجربه شد؛ اما در قرن بیستم به‌ویژه در نیمه دوم این قرن، وقایعی در جهان رخ داد که ادعاهای اندیشمندان دوره مدرن را با اشکال مواجه کرد و سرانجام، انسان مدرن با نوعی سرخوردگی روبه‌رو شد. برخی از این وقایع عبارت بودند از: شکست عقل‌گرایی مورد ادعای مدرنیست‌ها، سیطره ماشین بر انسان مدرن و گم‌گشتگی و از خود‌بیگانگی او.

مشکلات فراوان فرهنگی و اجتماعی که پیامد دوره‌ مدرن بود زمینه را برای توجه انسان مدرن به نیازهای معنوی‌اش فراهم کرد. نیاز انسان به وابستگی به عالم معنا از نیاز‌هایی است که در نیم قرن اخیر بسیار برجسته شده است. از یک سو، عرفان به‌ منزله یکی از منابعی که ادعای پاسخ‌گویی به این نیاز را دارد پیش روی انسان است و به ‌همین دلیل اندیشمندان و توده مردم، به عرفان، شاخه‌ها و گونه‌های مختلف آن توجه ویژه‌ای دارند. در صد سال گذشته چنین توجهی دیده نمی‌شد؛ ولی در چند دهه اخیر اهمیت یافته است. از سوی دیگر، گستردگی رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی باعث شده است که  نتوان قسمتی از کره زمین را از بخش‌های دیگر جدا کرد؛ بنابراین، رخداد‌های آن سوی جهان، ناخودآگاه در جوامع دیگر و نیز کشوهای‌اسلامی، از جمله ایران  تأثیر می‌گذارد. احساس نیاز به معنا باعث شده است که در گوشه و کنار جهان، عرفان‌های مختلفی شکل بگیرد و ادعا کنند که می‌توانند این نیاز بشر را پاسخ دهند. این بحث به حوزه اسلامی و جامعه ما هم کشیده شده است و انواع مختلفی از ابراز نیاز به معنا و معنویت پیدا شده و گونه‌های مختلفی از عرفان شکل گرفته است که ادعای توانایی پاسخ به این نیازها را دارند. برخی از این عرفان‌ها، اصیل و حق هستند؛ ولی بسیاری از آن‌ها، عرفان حقیقی نبوده، عرفان‌نما هستند و فقط پوسته‌ای از عرفان دارند. این عرفان‌ها علاوه‌بر‌اینکه نیازهای معنوی انسان تشنه‌ معنا را پاسخ نمی‌دهند؛ بلکه باعث زیادتر شدن مشکلات او نیز می‌شوند و در عمل، زندگی تلخ‌تری را برای او ایجاد می‌کنند.

هدف از برگزاری چنین نشست‌هایی این است که شرایطی را فراهم کنیم تا در محیطی علمی و نظری به ریشه‌یابی این عرفان‌ها پرداخته شود. ماهیت، ویژگی‌ها، پیشینه ظهور و همچنین عوامل اقبال فراوان مردم به این عرفان‌ها بررسی و عرفان‌اصیل شناسایی و ویژگی‌های آن استخراج شود و سرانجام به محکی دست یابیم که با آن بتوانیم اصل را از قلب تشخیص دهیم. شناسایی عرفان‌اصیل از عرفان‌کاذب نیاز به معیارهایی دارد که این معیارها را باید حوزه‌های علمیه ارائه دهند. بنابراین در این نشست به بررسی این موضوعات می‌پردازیم و به برخی از مهم‌ترین پرسش‌ها درباره عرفان‌های‌کاذب پاسخ داده می‌شود تا بتوانیم از مزایای عرفان‌اصیل بدون گرفتاری به آسیب‌های عرفان‌های‌کاذب استفاده کنیم. برخی از این پرسش‌ها عبارت‌اند از:  معنای عرفان‌کاذب چیست؟ مقصود از عرفان‌کاذب یا عرفان‌پنداری چیست؟ این عرفان چه ویژگی‌ها و شاخصه‌‌هایی دارد؟ آیا عرفان‌های‌کاذب ویژگی‌های مشترکی دارند و یا اینکه هر یک ویژگی‌های مخصوصی دارند؟ معیار تشخیص عرفان‌های‌کاذب از عرفان صادق چیست؟

تعریف عرفان‌اصیل و عرفان‌کاذب

آقای فنایی اشکوری: بسم الله الرحمن الرحیم.

برای پاسخ به این پرسش‌ها تعریفی اجمالی از عرفان ارائه می‌کنم تا سرآغازی برای بحث باشد. این تعریف، یک تعریف اولیه و بسیار گسترده است و همه‌ عرفان‌های‌اصیل را شامل می‌شود. برای شناخت عرفان غیراصیل، نخست باید تصویری از عرفان‌‌اصیل داشته باشیم و بدانیم که عرفان واقعی و صادق چیست که عرفان‌های‌کاذب[۱] در برابر آن پیدا می‌شوند. عرفان در معنای عامش، نوعی معرفت باطنی و شهودی؛ یعنی غیراستدلالی، غیرحسی و غیرتجربی است که به امری قدسی تعلق دارد. این شناخت شهودی و قلبی از نوعی سلوک و رفتار و به عبارت روشن‌تر، از راه تهذیب‌نفس حاصل می‌شود. به‌عبارت‌دیگر، حال و معرفت عرفانی از راه خودشناسی، خودسازی و توجه به درون ـ که نوعی زندگی و رفتار خاص را می‌طلبد و شخصیتی بر‌اساس آن شکل می‌گیرد- بدست می‌آید. بنابراین، عرفان، نوعی معرفت است که متعلق آن امر قدسی است و به نظر ما و همه پیروان ادیان توحیدی این امر قدسی، خداوند است. راه دستیابی به این معرفت نیز تهذیب‌نفس است و معرفتی که از این راه بدست آمده در رفتار، احساسات و شخصیت انسان تأثیر می‌گذارد و به زندگی انسان شکل دیگری می‌دهد. این معنای گسترده‌ای از عرفان است که می‌توان آن را دربارۀ همه‌ سنت‌های اصیل عرفانی بکار برد.

اگر عرفان‌اصیل این است، عرفان‌کاذب، جنس قلابی و ساختگی آن است که این گوهر و آثار را ندارد و فقط شباهتی ظاهری و صوری با عرفان‌اصیل دارد. در عرفان‌های‌کاذب، معرفت و شهودی وجود ندارد؛ ولی ممکن است توهم و پنداری در آن‌ها وجود داشته باشد که انسان فریفته آن‌ها شود. این توهم‌ها، پندارها و یا باورها نیز از راه تهذیب‌نفس بدست‌ نمی‌آیند و معمولاً از روش‌ها و راه‌های غیرمتعارف که گاهی نامعقول و نامشروعند حاصل می‌شوند؛ مثلاً ممکن است انسان با استفاده از مواد مخدر، تمرین‌ها و ریاضت‌هایی چنین احوالی را پیدا کند. همچنین این رفتار‌ها و احوال- اگر تأثیر منفی نداشته باشند- تأثیر مثبت و سازنده‌ای بر اخلاق، منش و شخصیت انسان‌ها ندارند. بنابراین، عرفان‌های‌کاذب آن گوهر و ذات عرفان که معرفت شهودی است و نیز ثمرات  عرفان‌های‌اصیل را ندارند. این در صورتی است که شخصِ گرفتار عرفان‌کاذب به‌دلیل ناآگاهی و به‌طور غیرعمدی چنین کالایی را به‌جای کالای اصلی پذیرفته باشد؛ ولی در موارد فراوانی بنیان‌گذار جریان کاذب و منحرف عرفانی به‌عمد و با توجه به اینکه فکر و گرایشش هیچ منبع و اصلی ندارد فقط برای رسیدن به اهداف نفسانی، دنیوی، شهرت، شهوت و ثروت، چنین عرفانی را تأسیس می‌کند. متأسفانه بیشتر جریان‌های نوظهور شبه‌عرفانی، یا ناشی از سوء قصد، فریب‌کاری و نفسانیات عده‌ای  و یا نتیجه اختلالات شخصیتی، روحی و روانی و حاصل نوعی بیماری هستند.

عرفان‌های اصیل دینی و غیردینی

برای شناخت عرفان و تشخیص آن از شبه‌عرفان یا عرفان کاذب می‌توان نخست جریان‌های عرفانی را به دو دسته تقسیم کرد: اصیل و غیراصیل. عرفان‌های‌اصیل، گاه دینی‌اند و گاهی غیردینی. لازم است توضیح دهم که مراد از عرفان‌اصیل، عرفان حق و کاملی که باید از آن پیروی کرد نیست؛ بلکه وسیع‌تر از آن است. در گذشته و نیز امروزه افرادی هستند که اندیشه‌ها و  سلوک عرفانی دارند و با عنوان عارف شناخته می‌شوند؛ ولی در چهارچوب دینی قرار ندارند. آن‌ها فریب‌کار یا فریب‌خورده نیستند؛ بلکه صادقانه در جست‌و‌جوی  شناخت خدا و حقایق باطنی هستند و می‌کوشند زندگی اخلاقی و معنوی داشته باشند؛ اما به‌دلیل اینکه دین حق را پیدا نکرده‌اند از فطرت و عقل خویش بهره می‌‌برند. یکی از این افراد، افلوطین است که عارفی با باورهای عرفانی و احوال روحانی، و عشق و دل‌دادگی به خدا و اهل فضیلت است. افلوطین بر عرفای اسلامی و مسیحی بسیار تأثیرگذار بوده؛ ولی متدین به دینی از ادیان الهی و آسمانی نبوده است. او به خدا اعتقاد داشت، به او عشق می‌ورزید و برای قرب به خدا و رسیدن به او خودسازی می‌کرد. وی دریافت‌هایی هم داشته که آن‌ها را بیان، تحلیل و تفسیر کرده و یک نظام عرفانی پدید آورده است.

چگونه چنین عرفانی با اینکه دینی نیست و از هیچ‌یک از ادیان پیروی نمی‌کند وجود دارد؟ پاسخ این است که گرایش عرفانی ریشه در فطرت انسان‌ها دارد. چنان‌که خداشناسی امری فطری است و اعتقاد به خدا در سرشت انسان‌ها قرار دارد و آفرینش انسان‌ها همراه با نوعی خدا آگاهی است. گونه‌ای میل، جاذبه و عشق به خدا در وجود انسان‌ها هست و اگر محیط مناسب باشد این بذر می‌تواند شکوفا شود و به‌بار بنشیند. یکی از رسالت‌های دین نیز این است که بذر اولیه‌ای که در وجود انسان‌ها است و شعله‌ای که در درون انسان روشن است را توسعه دهد و شکوفا کند. دین از صفر آغاز نمی‌کند؛ بلکه از چیزی شروع می‌کند که خداوند در درون انسان قرار داده است. این گرایش آغازین و فطری انسان به خدا یکی از علل و زمینه‌های گرایش انسان به دین است. یکی از زمینه‌هایی که باعث پذیرش دین می‌شود وجود همین فطرت است. عرفان نیز همان سرنوشت دین را دارد که نوعی خداگرایی و کوشش برای تقرب و تشبه به خداوند است. همان‌‌گونه‌که الهیات و خداشناسی عقلانی برون‌دینی وجود دارد، خداشناسی عرفانی برون‌دینی هم هست. البته چون این عرفان در چهارچوب دین و هدایت وحی نیست ممکن است در مسیرش با مشکلاتی مواجه شود و در دریافت‌ها و مشاهدات دچار فریب شود و در تفسیر و تعبیر آن‌ها بلغزد؛ ولی نیت کسی که به‌طور فطری به‌سمت خداپرستی و عرفان می‌رود خالصانه و صادقانه است و فی‌الجمله – به‌گواهی تاریخ و توصیفاتی که ایشان از تجربه‌های خود ارائه کرده‌اند- به حقایق و مقاماتی رسیده‌اند؛ هم به لحاظ معرفتی موفق شده‌اند حقایقی را دریافت کنند و هم به‌لحاظ شخصیتی و اخلاقی و همچنین در زندگی معنوی توانسته‌اند که گام‌هایی را بردارند.

اگر شما جای افلوطین بودید چه می‌کردید؟ او یا باید مسیحیت تثلیثی را می‌پذیرفت و ملحد می‌شد و یا  به‌کمک عقل خود و تهذیب نفس خداپرست موحد و عارف می‌شد. چون اسلام هنوز نیامده بود تا مسلمان شود و درباره اصل مسیحیت نیز چیزی نمی‌دانست. اگر اسلام نمی‌گفت که مسیحیت دینی الهی است که تحریف شده، چگونه می‌توانستیم حقیقت آن را دریابیم؟

البته چنین عرفانی، کامل، بدون‌نقص و کافی نیست. ما که به دین اعتقاد داریم یکی از مبانی‌‌مان این است که دین، عقل، قلب و زندگی ما را در جهت صحیح قرار می‌دهد و هدایت می‌کند. به‌هرحال، عرفان غیردینی هم نوعی عرفان است که گاه به ‌صورت فردی بوده و گاهی نیز به‌صورت یک سنت شکل گرفته است. این عرفان، کامل نیست و نباید به‌دنبال چنین عرفانی باشیم؛ اما کاذب هم نیست. نه بانیان و گروندگان به آن قصد جعل، تحریف و فریب‌دادن داشته‌اند و نه توهم و بیماری است؛ بلکه کسانی بوده‌اند که با کشش فطریِ عشق به خدا به‌دنبال حقیقت رفته‌اند و آنچه که نصیبشان شده است به ظرفیت وجودی آن‌ها و شرایط و موانع مسیرشان بستگی دارد.

نوع دیگر عرفان، عرفان‌دینی است؛ یعنی عرفانی که برگرفته از ادیان الهی یا الهام شدۀ از آن‌ها است؛ مانند عرفان مسیحی، یهودی و اسلامی. در عرفان‌دینی هم امکان انحراف و خطا  وجود دارد و بسیار هم اتفاق افتاده است. عرفان‌هایی که با ادیان مرتبط هستند معمولاً سرنوشت آن ادیان را دارند؛ برای نمونه، اگر اعتقادات مسیحیت دچار تحریف شده و تثلیث به‌جای توحید نشسته است آثار آن را در عرفان مسیحی هم می‌توان دید. عارف مسیحی بیشتر نگاه تثلیثی دارد؛ هرچند گاهی هم نگاه توحیدی دارد. گفته می‌شود که برخی از عرفای مسیحی، خدامحور[۲] و برخی مسیح‌محور[۳] هستند؛ ولی همان عارفان خدامحور هم به‌دلیل اعتقاد به تثلیث و باور به حقانیت این آموزه، نمی‌توانند عرفان توحیدی خالصی داشته باشند. این اشکالات و خطاها در سلوک و رفتار معنوی آن‌ها نیز تأثیر می‌گذارد. اگر سلوک معنوی تحت هدایت درست وحی نباشد و کتاب‌های آسمانی تحریف شده باشند یا در فهم و تفسیر آن‌ها تحریف و خطا رخ داده باشد این‌‌گونه لغزش‌ها دور از انتظار نیستند.

در فرهنگ اسلامی نیز گرایش‌ها، جریان‌ها، و مکتب‌های مختلفی به‌وجود آمدند که در موارد بسیاری دچار خطا و انحراف شدند. این انحراف‌ها، یا بر اثر فهم و تفسیر نادرست از دین و یا به‌دلیل تأثیر پذیرفتن از فرهنگ‌های بیرون از اسلام و عوامل دیگر رخ داده‌اند. به نظر ما، عرفان ناب، اصیل و کامل، عرفانی است که برگرفته از آموزه‌های اسلامی و شیعی بوده و با هدایت این آموزه‌ها شکل گرفته باشد؛ اما اینکه سرنوشت عرفان به‌نحوی با اسلام پیوند دارد بدین معنا نیست که حقانیت و صحت آن نیز تضمین شده است.

آنچه امروزه به‌صورت پدیده جدید و انحرافی در کشور ما و در دنیا وجود دارد و از آن با نام عرفان کاذب یا شبه‌عرفان تعبیر می‌شود هیچ‌یک از این عرفان‌ها نیست؛ بلکه چیزی است که اساس آن، باطل، شیطانی و فریب است.

شاخصه‌های مشترک عرفان‌های‌کاذب

آقای شریفی: بسم الله الرحمن الرحیم.

برای پاسخ به پرسش‌های جناب آقای دکتر کیاشمشکی گمان می‌کنم که با تعریف عرفان‌حقیقی و عرفان‌های‌کاذب و همچنین بیان شاخصۀ مشترک عرفان‌های‌کاذب به هدف خود خواهم رسید. واژه عرفان در لغت به معنای «شناختن» است. در اصطلاح اندیشمندان مسلمان، عرفان ‌شناختی است که از راه شهود بدست آمده باشد. درعین‌حال، به هر نوع شناخت شهودی نیز عرفان نمی‌گویند؛ بلکه قیدهای دیگری نیز دارد. نخستین قید این است که این شناخت‌های شهودی درباره خدای متعال، اسما، صفات و افعال او باشد. دومین قید نیز این است که چنین ‌شناخت‌هایی باید از راه‌های مشروع و موجه بدست آمده باشند. عرفان، مدعی عشق الهی و خدایی‌شدن است. این هدف تنها باید از راهی حاصل ‌شود که مورد تأیید و رضایت معشوق حقیقی؛ یعنی خداوند متعال باشد. این عرفان، «عرفان‌حقیقی» است. بنابراین، عرفان اصیل و حقیقی، عرفانی است که شناخت شهودی خداوند، اسما، صفات و افعال الهی را از راه عمل به دستورهای الهی در پی ‌داشته باشد. در نتیجه هر عرفانی که یکی از این ویژگی‌ها را نداشته باشد، «عرفان‌کاذب» دانسته می‌شود. به‌ عبارت دیگر، عرفانی که هدف غایی آن خدا نباشد و یا راه سلوک آن، مورد پسند خدا نباشد عرفان‌کاذب است.

عرفان‌های‌کاذب بسیار متنوع و متعددند؛ اما وجوه مشترکی نیز دارند. البته این وجوه مشترک با توجه به تنوع وسیع این عرفان‌ها، حالت کلی دارد و در همین وجوه مشترک نیز اختلاف‌ها و تفاوت‌هایی جزئی‌ دیده می‌شود. در اینجا به برخی از این وجوه مشترک اشاره می‌کنیم:

  1. در بعد خداشناسی، همه عرفان‌های‌کاذب، تصویر و تصور درستی از خداوند به منزله غایت نهایی سیر و سلوک عرفانی ندارند. این ویژگی، هم نگاه‌های وحدت وجودی افراطی و نادرست برخی صوفیان و هم مکاتب به‌اصطلاح عرفانی‌ منکر وجود خدا را شامل می‌شود. دسته اخیر، اصلاً هدف غایی سلوک خود را خدا نمی‌دانند. هدف غایی در این مکاتب، اموری همچون؛ لذت، شادی و آرامش نفس است.
  2. در بعد انسان‌شناسی، تک‌بعدی‌اند و همه جنبه‌های انسان را در نظر نمی‌گیرند. انسان موجودی است که ساحت‌ها و ابعاد وجودی مختلفی دارد. عرفان‌حقیقی، عرفانی است که انسان را با همه جنبه‌ها، ویژگی‌ها و غرایزش به خدا برساند. بنابراین، عرفان‌حقیقی به همه ابعاد وجودی انسان؛ مانند بعد اجتماعی، فردی، جنسی، جسمی، روحی و همه قوا و غرایز وجود انسان توجه دارد و هیچ‌یک را فدای دیگری نمی‌کند؛ ولی عرفان‌های‌کاذب این‌گونه نیستند؛ یا دنیا را فدای آخرت می‌کنند و دنیاگریزند، یا اجتماع را فدای فرد می‌کنند و انزوا طلبند و یا قوه‌ای را فدای قوه‌ای دیگر می‌کنند و تک بُعدی‌اند.
  3. در بعد دین‌شناختی، بیشتر عرفان‌های‌کاذب، به‌ویژه عرفان‌های وارداتی، منکر الهی بودن ادیان هستند و دین الهی را قبول ندارند. عرفان‌های‌کاذب اعم از سنتی و مدرن، یکی از مهم‌ترین ابعاد دین، یعنی شریعت را به‌ کلی انکار می‌کنند و یا به‌گونه‌ای توجیه می‌کنند که نتیجه آن انکار شریعت است؛ یعنی حتی اگر آشکار هم انکار نکنند، توجیهشان در این زمینه با انکار مساوی است؛ مثل این توجیه که شریعت مربوط به مراحل ابتدایی سلوک است و انسان‌های خودساخته از عمل به آن بی‌نیازند.
  4. در بعد معرفت‌شناسی، وجه مشترک عرفان‌های‌کاذب سنتی یا مدرن، ضدیت با عقل و منطق است؛ درحالی‌که به ‌نظر ما عرفان درست باید بر پایه‌های عقلانی استوار باشد. شناخت عرفانی می‌تواند فراتر از عقل و بالاتر از درک عقلانی باشد؛ اما نمی‌تواند ضد‌عقل باشد. ولی عرفان‌های‌کاذب از مخالفت با عقل پروایی ندارند و برضد عقل، فلسفه و منطق، سخن‌پراکنی می‌کنند.
  5. در بعد ارزشی، همه عرفان‌های معتقد به کثرت‌گرایی سلوکی هستند. برخی از صوفیان و نیز برخی از عرفان‌های وارداتی راه‌های رسیدن به خدا را متعدد و متکثر می‌دانند و معتقدند هر کس می‌تواند از هر راهی که می‌خواهد به تهذیب‌نفس بپردازد. مهم تهذیب‌نفس است؛ از هر راهی که ممکن باشد! هیچ راهی بر راه‌های دیگر حجیت و حتی ارجحیت ندارد و این‌‌گونه نیست که یکی باطل و دیگری حق باشد. مهم سلیقه و خواست افراد و امکانات و توانمندی‌های آن‌ها است.
  6. غیرواقع‌گرایی ارزشی نیز یکی دیگر از وجوه مشترک همه عرفان‌های‌نوظهور است. این عرفان‌ها مدعی‌اند که ارزش‌ها ریشه در واقعیت ندارند و سلیقه‌ای، قراردادی و میلی‌اند. این سلیقه‌ها و امیال و قراردادها نیز نسبت به تنوع جوامع یا افراد می‌توانند متنوع باشند.

این‌ها برخی از وجوه مشترک عرفان‌های کاذبند که هر یک توضیح مفصلی را می‌طلبد.

تعریف عرفان و تصوف

آقای خسروپناه: بسم الله الرحمن الرحیم.

امروزه حدود چهارده جریان کلی در کشور فعالیت می‌کنند. شایع‌ترین و گسترده‌ترین جریان فکری ‌ـ ‌فرهنگی که گرایش‌ها و گروهای مختلفی دارد جریان عرفان‌های‌کاذب است. مراکز علمی، به‌ویژه حوزه علمیه باید بیش از هر جای دیگر در‌این‌باره حساسیت علمی داشته باشند و درباره آن گفت‌وگو کنند.

در فرهنگ و ادبیات عرفانی ما، هر دو واژه تصوف و عرفان بکار می‌رود، که باید آن‌ها را تحلیل کرد و به این پرسش پاسخ داد که آیا همان‌گونه‌که عرفانِ صادق و کاذب هست، تصوف صادق و کاذب هم هست یا خیر؟ پیش از پاسخ به این پرسش، نخست باید به تعریف این دو واژه پرداخت. این دو واژه را می‌توان دو گونه تعریف کرد: یکی تعریف به مصادیق و دیگری تعریف به مفهوم. در تعریف به مصادیق، از روش جامعه‌شناختی استفاده می‌شود. براساس این روش، آنچه را امروزه در دنیا یا جامعه اسلامی به نام تصوف یا عرفان شناخته می‌شود در یک مجموعه جمع می‌کنیم تا بررسی کنیم که آیا می‌توان تعریف واحد و مشترکی از آن‌ها بدست آورد تا براساس آن به بررسی صدق و کذب آن‌ها بپردازیم؟

تعریف به‌ مفهوم، تعریفی منطقی است. در این روش به جریان‌های عرفانی یا صوفیانه و اسلامی و غیراسلامی یا شیعی و غیرشیعی بودن آن‌ها نمی‌پردازند؛ بلکه به‌‌صورت منطقی و پیشینی به تعریف عرفان و تصوف پرداخته می‌شود. به ‌نظر من، رویکرد جامعه‌شناختی امکان‌پذیر نیست؛ یعنی به‌هیچ‌وجه نمی‌توان تعریفی از عرفان یا تصوف ارائه کرد که شامل همه مصادیق آن شود. چنین تعریفی جامع افراد یا مانع اغیار نخواهد بود؛ مگر آنکه براساس شیوه ویتگنشتاین، با شباهت خانوادگی، ترابط آن‌ها را سنجید. بنابراین، فقط می‌توان تعریفی منطقی و پیشینی از عرفان و تصوف ارائه کرد. تعریف پیشینی نیز مبتنی بر مجموعه‌ای از مبانی است؛ یعنی ‌کسی نمی‌تواند تعریفی را ارائه دهد، مگر آنکه پیش‌فرض‌ها و اصول موضوعه‌ای را از قبل پذیرفته باشد. این اصول موضوعه؛ شامل اصول معرفت‌شناختی، دین‌شناختی، هستی‌شناختی و… است. مثلاً یکی از اصول معرفت‌شناختی ما این است که روش‌های عادی کسب معرفت محدود به روش تجربی، عقلی و شهودی متعارف است. این روش‌ها نمی‌توانند همه حقایق را آشکار کنند. یکی دیگر از پیش‌فرض‌ها که اصلی هستی‌شناختی است این است که این عالم، ظاهر و باطنی دارد. در عالم باطن، اسرار و حقایقی نهفته است که می‌توان با اصل معرفت‌شناختی که گفته شد، آن را کشف کرد. یکی دیگر از پیش‌فرض‌ها این اصل دین‌شناختی است که این عالم، مبدأ و خدایی دارد که همه‌ آفریده او هستند. این‌ها پیش‌فرض‌هایی هستند که در تعریف عرفان به ما کمک می‌کنند. اگر کسی این مبانی و پیش‌فرض‌ها را ـ که در فلسفه و در مباحث هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و دین‌شناسی اثبات می‌شوند- نپذیرفته باشد تعریفی را که بر‌این‌اساس ارائه می‌شود نیز نخواهد پذیرفت.

با توجه به مبانی‌ای که گفتیم می‌توان عرفان را چنین تعریف کرد: عرفان، حقیقتی است که قلب انسان را با سیر و سلوک به باطن عالم، آگاه و به مبدأ عالم، نزدیک می‌کند. براساس این تعریف، عرفان حقیقی معرفتی است که ابزار آن، حقیقت قلب[۴] و منبع آن،[۵] باطن عالم و هدف آن نیز رسیدن به خدا است. برای تحقق این عرفان، با هیچ‌یک از روش‌های تجربی، عقلی، حضوری و وجدانی متعارف نمی‌توان این سلوک را کشف کرد تا قلب به مرحله بصیرت برسد و اسرار باطنی عالم را کشف کند. منابع معرفت‌شناختی و دین‌شناختی حکم می‌کنند که تنها راه رسیدن به این حقیقت عرفانی، منابع دینی است. حال باید در جای خود اثبات شود که دینِ حق چیست تا منابع دین حقیقی نیز روشن شود. ازنظر ما، دین اسلام و مذهب تشیع، تنها دین و مذهبی است که با بهره‌مندی از قرآن و سنت می‌تواند این حقیقت را برای انسان آشکار کند.

براساس این بیان، «عرفان‌های» صادق معنا ندارند؛ بلکه تنها «یک عرفان» صادق وجود دارد. همان‌‌گونه‌‌که دین‌های صادق نداریم و فقط یک دین هست[۶] که این دین مراتبی دارد و یک مرتبه آن، حقیقت دینی است که در اختیار آدم بود و کامل‌ترین آن در اختیار خاتم است. عرفان نیز حقیقتی است که مراتبی دارد که در هر مرتبه‌ای پیغمبری مبعوث شد و آن عرفان و حقیقت واحد را کامل‌تر کرد.

همچنین براساس این تعریف، دیگر نمی‌توان از عرفان صادق و کاذب سخن گفت. عرفان و عارف حتماً باید حقیقی و صادق باشند و عرفان کاذب مفهومی متناقض است. بنابراین در اینجا اصطلاح عرفان کاذب با تسامح بکار می‌رود.

همان‌گونه‌که گفتیم، روش عرفان حتماً باید دینی باشد؛ یعنی از دین انتظار می‌رود عرفان را به‌ صورت حداکثری در اختیار ما قرار دهد. نمی‌توان بخشی از عرفان را از هندوها گرفت و بخشی را از بودا؛ بخشی را از زنبودیس گرفت و بخشی را از مکاتب دیگر. چنین عرفانی، عرفان التقاطی و در واقع، مفهومی متناقض است. البته اصطلاح عرفان التقاطی نیز از روی تسامح است. عرفان حتماً باید خالص، اصیل، اسلامی و شیعی باشد. اگر حقیقت عرفان را حقیقتی دینی بدانیم در تعریف آن نیز باید از دین کمک بگیریم. امام صادقA در تعریف عارف فرموده‌اند: «العارف شخصه مع الخلق وقلبه مع الله، لوسها قلبه عن الله طرفه عین، لمات شوقاً الیه، والعارف أمین ودائع الله وکنز اسراره ومعدن نوره، ودلیل رحمته علی خلقه و مطیه علومه و میزان فضله و عدله، قد غنی عن الخلق والمراد والدنیا فلا مونس له سوی الله ولا نطق ولا اشاره  ولا نفس الا بالله ولله ومن الله ومع الله. فهو فی ریاض قدسه متردّد ومن لطائف فضله الیه متزود. والمعرفه اصل فرعه الإیمان»[۷].

ائمه ما در تعریف و بیان ویژگی‌های عرفان کاذب، بیشتر اصطلاح تصوف را بکار برده‌اند؛ یعنی تصوف در نصوص دین ما، عمدتاً مذمت شده است.[۸] در روایتی از امام حسن عسکریA ـ که مرحوم علامه اردبیلی آن را نقل کرده است- متصوفه اهل بدعت شمرده شده‌اند که دین را به انحراف کشانده و در سلوک معنوی از دین بهره نمی‌برند.

تحلیل علمی روایاتی که درباره تصوف یا عارف آمده است نشان می‌دهد که عارف در سیر و سلوک حتماً باید از دین و نصوص دینی استفاده کند. اگر گفته می‌شود که عارف حتماً عقل را می‌پذیرد، هم به‌ دلیل نظریه بداهت است- که مورد پذیرش ما است- و هم به ‌دلیل آیات و روایاتی است که عقل را تأیید کرده‌اند. بنابراین از نظر اسلام، عرفان‌حقیقی جامع‌نگر است نه گزینش‌گر. عدۀ بسیاری تلاش کردند که از واژه تصوف آسیب‌زدایی کنند؛ اما به ‌نظر من این اصطلاح از هنگامی که تحقق پیدا کرد با معنا، تعریف و مصداق ناشایسته‌ای تحقق یافت که ان‌شاء‌الله در بحث‌های بعدی واضح‌تر خواهد شد.

جمع‌بندی

آقای کیاشمشکی: عرفان‌کاذب را در مقایسه با عرفان‌ اصیل و صادق می‌توان تعریف کرد؛ همان‌‌گونه‌که سکه‌های تقلبی را در مقایسه با ویژگی‌های سکه‌ اصل می‌توان شناسایی کرد. اگر عرفان‌اصیل شناخته نشود و ویژگی‌های آن مشخص نگردد، نمی‌توان از عرفان‌کاذب شناختی بدست آورد. بنابراین تعریف نسبتاً جامع از عرفان‌کاذب به‌صورت سلبی[۹] خواهد بود. البته از نظر ما عرفان به دو قسم کاذب و صادق تقسیم نمی‌شود و عرفان حتماً صادق است؛ اما به دلیل اینکه مدعیان عرفان ادعا می‌کنند که آنچه می‌گویند عرفان است و ویژگی‌های عرفان را دارد، ما هم از روی تسامح، تعبیر عرفان‌کاذب را برای آن‌ها بکار می‌بریم. بنابراین هر ادعایی درباره عرفان که ویژگی‌های عرفان‌ را ندارد عرفان‌کاذب است. با توجه به تعریف‌های متعددی که درباره عرفان‌ صورت گرفت، وجوه مشترک این عرفان نیز مشخص شد.

روش شناخت در عرفان اصیل با روش تجربه حسی و عقلی متفاوت است. ازاین‌رو، عرفان با علوم طبیعی، تجربی و فلسفه تفاوت دارد. روش شناخت در عرفان، شهودی است و شیوه بدست‌آوردن این نوع شناخت نیز متفاوت است. شناخت‌ شهودی با تمرین گونه‌ای هماهنگ بین رفتار، کنش و اندیشه بدست می‌آید که از آن به سلوک عرفانی تعبیر می‌شود و در کنار آن، تهذیب اخلاق و تهذیب نفس نیز زمینه‌های رسیدن به این شهود را فراهم می‌کند. متعلَق این شهود، وجوه غیبی و باطن این جهان است که در منابع دینی از آن به غیب عالم یا عالم غیب تعبیر شده است و شامل خداوند و اسما و صفات او و همچنین ملائکه و موجودات ملکوتی جهان‌های غیبی است. نکته دیگر اینکه برای تشخیص عرفان‌اصیل از عرفان‌کاذب دو محک و شاخص بسیار مهم وجود دارد. یکی از این شاخص‌ها شریعت است. در واقع یکی از معیارهای تشخیص عرفان‌های کاذب از صادق، آموزه‌های دین ما است. البته منظور از شریعت در اینجا مفهوم گسترده آن است. دین مقدس اسلام، همه جنبه‌ها را دارد و از نظر ما کامل‌ترین دین و ملاک تشخیص عرفان‌صادق از کاذب است. اگر ادعای عرفانی مطرح شود ولی برخی از مطالبش با آموزه‌های بلند اسلام در تنافی، تعارض و تناقض باشد به نظر ما عرفان کاذب است و آموزه‌های عرفان اصیل باید در تمام ابعاد؛ مانند عقاید، اخلاق و احکام، با آموزه‌های دین مبین اسلام منطبق باشد. عارفان بزرگ متأخر در حوزه عرفان‌نظری؛ مانند مرحوم آقامحمدرضا قمشه‌ای و شاگردان ایشان به‌ویژه حضرت امامS، عرفان محی‌الدین را تلخیص کردند و با آموزه‌های بلند شیعی تطبیق دادند. عرفانی را که از این فیلتر گذشته باشد می‌توان عرفان‌اصیل دانست.

شاخص دوم، عقل است. عقل قطعی، فلسفی و حکمی محکی برای تشخیص عرفان صادق از کاذب است. بنابراین اگر ادعای عرفانی مطرح شود که با دستاوردهای قطعی حکمت‌اسلامی و اندیشه‌های بلند حکمای گران‌قدر مسلمان، همچون صدر‌المتألهین تعارض یا تناقضی داشته باشد عرفان‌کاذب است.

نکته دیگری که پس از روشن شدن ماهیت عرفان‌کاذب مطرح شده، پیشینه ظهور عرفان‌های‌کاذب است. در ادامه بحث از استادان محترم تقاضا می‌کنم گزارشی درباره پیشینه شکل‌گیری فرقه‌ها و گونه‌های عرفان‌نما ـ چه در سنت اسلامی و چه خارج از آن- ارائه فرمایند تا با دعاوی این عرفان‌نما‌ها و برخی از فرقه‌های شاخص و تأثیرگذار آن‌ها بهتر آشنا شویم و سپس به نقدشان بپردازیم.

پیشینۀ ظهور عرفان‌های کاذب

آقای فنایی اشکوری: تقسیم عرفان به صادق و کاذب شبیه بحث دین صادق و دین‌های کاذب یا جعلی است. برای بررسی عرفان در معنای جامع آن، ناچاریم از گرایش فطری انسان به خدا شروع کنیم تا به عرفان ادیان الهی برسیم و از ادیان الهی هم عبور کنیم تا به دین خاتم برسیم. دین حق، کامل و معتبری که الآن باید پیرو آن باشیم اسلام است؛ اما این بدان معنا نیست که  نمی‌توانیم از ادیان مختلف سخن بگوییم. ادیان حقی نیز وجود داشته‌اند که الهی بوده‌اند. برخی از آن‌ها اکنون نیز وجود دارند؛ هرچند دچار تحریف شده‌اند و پیروان آن‌ها نیز باید به دین اسلام ایمان بیاورند؛ اما ادیان جعلی و کاذب نیستند. برای مثال، دین تحریف شده مسیحیت با فرقه ساختگی بهائیت فرق دارد. در هر یک از ادیان الهی نیز گرایش‌های عرفانی بوده و هست تا آخرین دین الهی، یعنی دین اسلام و عرفانی که در این دین آموزش داده می‌شود. بنابراین، عرفان‌ها تاحدودی سرنوشت ادیان را دارند. همان تفاوت‌هایی که میان ادیان به لحاظ سعه و ضیق، یا محدودیت و عدم محدودیت، سطحی بودن و عمیق بودن هست در عرفان‌ها هم هست. همان‌گونه‌که ادیان درجاتی دارند، عرفان‌ها نیز درجاتی دارند. گاهی درباره عرفان ایدئال، کامل و مطلوب بحث می‌کنیم که به نظر ما همان عرفان اسلامی شیعی است که برگرفته از کتاب و سنت است و از هر خطایی مصون می‌باشد.

پیش از اسلام و تشیع نیز عرفان وجود داشته است و نمی‌توان گفت که عرفای پیش از اسلام باید تابع عرفان اسلامی ‌شیعی می‌بودند. در ادیان الهی پیشین نیز متناسب با آن ادیان، عرفان وجود دارد. همچنین می‌توان زمان و مکانی را تصور کرد ـ چنان‌که وجود داشته و دارد- که انسان‌ها به دین الهی دسترسی نداشته باشند. در آنجا نیز می‌توان از خداپرستی و عرفان سخن گفت. همان گرایش فطری به خدا و همان عشق جبلی به حق- که در همه هست- می‌تواند منبع یک عرفان باشد. اگر نسیمی بوزد و انسان را به‌سمت خدا سوق دهد و او نیز با تشخیص فطری خود از نیک و بد به تهذیب نفس بپردازد و از این راه با عنایت الهی به معرفت و فضیلتی برسد، این نیز نوعی عرفان است؛ گرچه این عرفان در مقایسه با عرفان مطلوبی که به‌طور‌مستقیم از پیامبر۷ و امام معصومA گرفته می‌شود تفاوت بسیاری دارد. البته الآن نمی‌توان عرفان‌ اسلامی و شیعی را رها کرد و پیرو عرفان افلوطین شد. همین مثالی که درباره طلا گفته شد نشان می‌دهد که اولاً، طلای اصلی و قلابی هست و ثانیاً، طلای اصلی نیز عیار متفاوتی دارد و ارزش همه‌ طلاهای اصلی یکسان نیست. اگر ما به خالص‌ترین طلای ناب دسترسی داشته باشیم شایسته نیست که به طلاهایی با عیار پایین‌تر دل ببندیم. هنگامی که طلایی ناب و خالص است به این معنا نیست که همه طلاهای دیگر قلابی‌اند؛ آن‌ها نیز، به اندازه خودشان از طلا بودن سهم دارند؛ هرچند ناقص‌اند. البته این سخنان غیر از پلورالیسم به ‌معنای نادرستش است. اینکه امروز وظیفه ما چیست، بحث دیگری است؛ یعنی الآن ما نمی‌توانیم بگوییم با وجود اینکه عرفان کامل در دسترس ما است به‌دنبال عرفان افلوطین یا عرفان مسیحی یا یهودی باشیم. اما آن‌ها نیز از اساس باطل نیستند و از حقانیت بهره‌ای دارند و به‌هرحال در آموزه‌های الهی ریشه دارند. نتیجه اینکه منظور ما از عرفان‌کاذب و جعلی این‌گونه عرفان‌ها نیست. عرفان‌های جعلی و کاذب، از اساس باطل، توهم و شیطانی‌اند و ریشه اصیلی ندارند.

عرفان‌های ادیان دیگر نیز دچار خطا و لغزش شده‌اند که ریشه در انحراف آن ادیان دارد. انحرافی که در مسیحیت و یهودیت ایجاد شده است به عرفانشان نیز سرایت کرده است. این انحراف‌ها عوامل مختلفی؛ مانند خطای انسانی، خواهش‌ها و نفسانیت انسانی دارند و یافتن عوامل معینی به‌منزله عامل انحراف و خطا در همه عرفان‌ها دشوار است. در اینجا بهتر است بحث را به تصوف اسلامی محدود کنیم و بگوییم در فرهنگ اسلامی با اینکه به سرچشمه‌های ناب تعالیم اسلام در زمینه عرفان دسترسی وجود داشت و کتاب، سنت و سیره معصومان علیهم السلام  در دسترس بود، به‌چه دلیلی جریان‌های انحرافی در تصوف به ‌وجود آمد؟ برخی از این انحراف‌ها ناشی از تأثیرهایی است که از فرهنگ‌های بیرون بر جهان اسلام وارد شد. مثلاً در تصوف، گاهی اثری از مسیحیت، مکتب بودا، هندوئیسم و حتی مکتب‌های باطن‌گرای یونانی می‌بینیم. انحراف‌هایی نیز به‌تدریج از درون در میان صوفیان به ‌وجود ‌آمد که علل مختلفی؛ مانند مسائل روانی، اجتماعی و اعتقادی داشت. شبیه همان عواملی که فرقه‌های مختلف کلامی و فقهی را در اسلام به ‌وجود آورد در تصوف و عرفان نیز بود. با اینکه اسلام پیام روشن و واحدی داشت؛ اما فرقه‌های مختلف زیادی در آن به ‌وجود آمد. ریشۀ بخشی از این انحراف‌ها در خواهش‌های نفسانی و سودجویی انسان‌ها، بخشی نیز در سوء‌فهم انسان‌ها و بخشی دیگر نیز در عواملی بیرون از جامعه اسلامی است. این بحثی تاریخی است. آنچه مهم‌تر است کاوش در معیار درستی و نادرستی و سنجش عرفان است.

معیارهای مصونیت از خطا در عرفان‌صادق

پس از اینکه پذیرفتیم عرفان کامل عرفانی است که منبع آن، تعالیم کتاب، سنت و سیره معصومانG است و موافق آن‌ها می‌باشد، باید بدانیم برای دور بودن تفکر، معرفت و سلوک عرفانی ما در درون این سنت و مکتب از خطا، انحراف و لغزش، چه معیار‌هایی وجود دارد؟

یکی از معیار‌ها هماهنگی با عقل است. تعالیم عرفانی ما با عقل ناسازگار نیستند؛ اما این بدان معنا نیست که لزوماً از عقل بدست آمده‌اند. تعالیمی در عرفان وجود دارد که ممکن است نتوان آن‌ها را از راه استدلال عقلی اثبات کرد یا فقط با عقل نمی‌توان به آن‌ها رسید، ولی با یافته‌های عقلانی نیز ناسازگاری ندارند. معیار دیگر وحی است. یعنی هیچ ادعای عرفانی‌- چه در بخش معرفت و چه در بخش سلوک ـ نباید با تعالیم معتبر وحیانی ناسازگار باشد. به‌عبارت‌دیگر، همان حرفی که ملاصدرا درباره حکمت‌متعالیه گفته است، اینجا نیز می‌توان گفت. از نظر ملاصدرا، حکمت جامع یا حکمت کامل حکمتی است که در آن، عقل، شهود و وحی با هم هماهنگ بوده، برهان، قرآن و عرفان نیز با یکدیگر سازگار باشند. اگر در یکی از این‌ها چیزی باشد که در دیگری خلاف آن هست، یا فهم دینی ما دچار خطا شده، یا اعتقاد فلسفی ما اشتباه است و یا آنچه را که گمان می‌کنیم شهود‌عرفانی است، نادرست است. این هماهنگی بین عقل، وحی و شهود عرفانی، معیاری است که هم در تفکیک و تشخیص عرفان صادق و کاذب و هم در پیشگیری از لغزش‌هایی که ممکن است در جریان عرفان‌صادق حاصل شود به ما کمک می‌کند. وقتی می‌گوییم یک سنت یا نظام عرفانی، اصیل و صادق است معنایش این نیست که چون افرادی که در این سنت قرار دارند شیعه‌اند و معارفشان را از مکتب اهل‌بیتA می‌گیرند هر کس هر ادعایی بکند آن ادعا از خطا و لغزش مصون است. بنابراین، عقل، تعالیم کتاب و سنت و شهودهای اصیل و معصوم معیارهایی هستند که در شناخت خطا و صواب در عرفان به ما کمک می‌کنند.

عوامل گرایش به عرفان‌های‌کاذب

آقای کیاشمشکی: لطفاً با اشاره به برخی مصادیق و به‌دور از مباحث کلی مبادی تصوری و تصدیقی، نظر خود را درباره پیشینه ظهور عرفان‌های کاذب ـ چه در حوزه اسلامی و چه در حوزه غیراسلامی- بیان فرمایید.

آقای فنایی اشکوری: جریان‌های عرفانی از گذشته‌های دور، هم در اسلام و هم در مسیحیت، به اشکال مختلفی وجود داشته‌اند. حتی در یونان، در بین فیثاغوریان نیز نوعی باطن‌گرایی و معنویت‌گرایی وجود داشت که  نوعی جهان‌بینی عرفانی و نیز نوعی سلوک و زندگی عرفانی ارائه می‌کرد. تا جایی که به تاریخ مکتوب بشر دسترسی داریم گونه‌هایی از این عرفان‌ها و عرفان‌نماها را می‌بینیم؛ ولی هرچه زمان می‌گذرد شکل‌هایی متنوع‌تر و جدیدتر متناسب با فرهنگ و شرایط زمانه به‌ وجود می‌آیند که نقطه پیدایش آن‌ها ریشه در انگیزه‌های بشر برای خلق این نظام‌ها و گرایش و پذیرش آن‌ها دارد. به‌نظر بنده، انگیزه‌های گرایش به عرفان‌های‌کاذب، همان انگیزه‌های گرایش به عرفان‌اصیل است؛ یعنی مجموعه‌ای از نیازهای طبیعی و فطری ؛ مانند نیاز به معنویت، انس با خدا، رستگاری، معنادار کردن زندگی، رهایی از رنج زندگی و بسیاری از نیازهای دیگر در وجود انسان هست که این‌ نیازها انسان را به سمت راه ‌حلی سوق می‌دهند. حال ممکن است راه ‌حلی که انسان می‌یابد و یا به او عرضه می‌شود، راه‌حل درست، اصیل و واقعی باشد و ممکن است اشتباه باشد؛ درهرصورت، انگیزه گرایش ممکن است یک چیز باشد. بسیاری از کسانی که دچار عرفان انحرافی می‌شوند در تشخیص اینکه عطش معنوی خود را با چه شربت گوارایی سیراب کنند مشکل دارند. شاید یک دلیل بسیار مهم گرایش به این‌گونه عرفان‌ها در اختیار نداشتن عرفان ناب باشد. البته این عرفان ناب وجود دارد؛ اما به‌درستی عرضه نشده است. کسانی که گرفتار این انحرافات عرفانی شده‌اند اطلاع ندارند که عطش معنویت‌جویانه ایشان پاسخ‌هایی دارد که یا عرضه نشده‌ یا به‌صورتی که برای آن‌ها قابل‌ فهم و درک باشد ارائه نشده‌اند و درنتیجه، زمینه گرایش ایشان به انواع عرفان‌های مختلف و کاذب فراهم شده است.

عامل دیگر گرایش به عرفان‌های‌کاذب، جاذبه‌هایی است که در عرفان‌های‌کاذب هست؛ اما در عرفان‌صادق نیست که زمینه نفوذ و گسترش این عرفان‌ها را فراهم می‌کند. برای نمونه، عرفان‌صادق می‌گوید که راه رسیدن به رستگاری، قرب به خدا و معنادار شدن زندگی، پیروی از شریعت است. پیروی از شریعت نیز الزاماتی دارد؛ مانند پرهیز از خواهش‌های نفسانی و حرکت در چهارچوب احکام و امر و نهی الهی. بنابراین اگر کسی بگوید که از راه‌های میان‌بر، آسان و بدون تحمل این رنج‌ها و محدودیت‌ها می‌توان به مقصود ‌رسید جاذبه بسیاری خواهد داشت. با چنین روش‌هایی که بسیاری از مدعیان عرفان‌های‌کاذب پیشنهاد می‌کنند علاوه‌براینکه لازم نیست در چهارچوب احکام الهی حرکت کنید، عرفانی ارائه می‌شود که براساس هواهای نفسانی است. چنین پیشنهادی برای ذهنی خالی که به عرفان‌اصیل دسترس ندارد، گرایش او را به این‌گونه جریان تسهیل می‌کند و این‌ می‌تواند نقطه ورود این‌گونه عرفان‌ها به هر جامعه‌ای باشد که می‌تواند با گسترشش بر جامعه تأثیر گذارد.

آقای کیاشمشکی: تا اینجا مشخص شد معیارهای کلی تشخیص عرفان اصیل از کاذب، دین، شریعت، عقل و فطرتند. دیگری نکته دیگری که باید درباره آن بحث شود این است که برخی نحله‌های عرفانی تأثیرگذار‌ترند و می‌توانند مخاطبان بیشتری جذب کنند. این نحله‌ها از چه شیوه‌هایی برای جذب مخاطب استفاده می‌کنند؟ عرفان طبیعتاً ویژگی‌هایی دارد که زمینه ظهور عرفان‌‌های کاذب را فراهم می‌کند؛ برای نمونه، برخی مدّعیان عرفان،‌ کارهایی خارق‌العاده‌ شبیه کرامت انجام می‌دهند. این کارها برای خواص چندان جاذبه‌ای ندارد؛ ولی بر توده مردم و عوام بسیار مؤثرند. بنابراین باید مشخص شود که در عرفان‌های‌کاذب چه شیوه‌هایی بکار می‌رود و از چه نقاط آسیب‌پذیری در عرفان سوء‌استفاده می‌شود و با ذکر نمونه‌های عینی‌تر مشخص ‌شود که چگونه از شباهت‌های عرفان‌اصیل و عرفان‌های‌کاذب برای ایجاد جریانی عمومی و فراگیر بهره‌برداری می‌شود به‌گونه‌ای‌که طیف گسترده‌ای از افراد که بیشتر توده مردمند به آن گرایش پیدا می‌کنند و موجی پدید می‌آید؟ به‌سختی می‌توان فلسفه کاذب درست کرد؛ زیرا فلسفه ذاتاً مقوله‌ای تخصصی و در سطحی بالا است و به تفکر بنیادین نیاز دارد. اگر فلسفۀ کاذبی هم باشد در بین توده مردم رواج نمی‌یابد؛ بلکه در بین فیلسوفان رواج می‌یابد. عرفان چیست و چه ویژگی‌هایی دارد که موجب می‌شود به سطح زندگی عادی مردم کشیده شده و در آن سطح پیدا ‌شود و رشد یابد؟ عرفان‌کاذب چگونه از ویژگی عرفان‌صادق سوء‌استفاده می‌کند؟ از آقای شریفی تقاضا می‌کنم نظر خود را درباره پیشینه عرفان‌های‌کاذب و علل ظهورشان با اشاره به برخی مصادیق مشخص‌ به‌ویژه نحله‌هایی که در کشور ما فعال بوده و مخاطب جذب کرده‌اند بیان فرمایند.

پیشینۀ عرفان‌های‌کاذب در اسلام

آقای شریفی: حقیقت این است که نمی‌توان زمانی خاص را برای آغاز شکل‌گیری عرفان‌های‌کاذب مشخص کرد. به‌طورکلی می‌توان گفت از همان زمانی که نخستین گرایش عرفانی‌اصیل شکل گرفته است، طبیعتاً نمونه‌های بدلی و جعلی عرفان نیز جوانه زده‌اند. تاریخ مکتوب نیز همین حقیقت را نشان می‌دهد. به عنوان مثال، نخستین گرایش‌های نادرست و انحرافی در عرفان‌اسلامی از زمان پیامبر۷ شروع شد. زمانی که عده‌ای از زنان مدینه نزد پیامبر۷ آمدند و از همسران خود شکایت داشتند. یکی می‌گفت همسر من برای دستیابی به معنویت از خوردن غذای لذیذ خودداری می‌کند، دیگری می‌گفت از پوشیدن لباس‌های پاکیزه پرهیز دارد و سومی می‌گفت که هیچ ارتباطی با من ندارد، گویا اصلاً همسر ندارد. همگی شنیده‌ایم که پیامبر۷ چه برخورد جدی و سریعی با این جریان کردند. در برخی روایات آمده است که حتی عده‌ای از اصحاب پیامبر به منظور آنکه تمام توجهشان به عبادت معطوف شود، تصمیم گرفتند که خود را از مردانگی بیاندازند: «وهمّ بعضهم ان یَجُبَّ مذاکیره». پس نخستین گرایش‌های انحرافی عرفانی در عالم اسلام از همان زمانی مطرح شد که پیامبر اکرم۷ عرفان‌اصیل اسلامی را عرضه می‌کرد. دور از واقعیت نیست اگر بگوییم این وضعیت در گذشته هم بوده است. همان زمان که دین حق و عرفان صحیح را پیامبران گذشته مطرح می‌کردند گرایش‌های انحرافی هم از سوی عده‌ای از یاران آنان به علل و انگیزه‌های مختلف مطرح می‌شد.

علل پیدایش عرفان‌های نوظهور در غرب

درباره بخش دوم پرسش جناب آقای دکتر کیاشمشکی، ابتدا به عوامل پیدایش عرفان‌های نوظهور در غرب اشاره‌ای می‌کنم و سپس توضیح می‌دهم که چه تعداد از آن‌ها در کشور ما فعالند و چه نوع فعالیتی دارند. جهان غربیان در چند سده اخیر پس از رنسانس، تقریباً گرایش دینی و معنوی را کنار زده بودند و حتی حاضر نبودند که نام خدا را بشنوند. در کتاب تکامل عقل نوین نقل شده است که در یکی از دانشگاه‌های فرانسه یکی از سخنرانان در آغاز سخنرانی‌ خود گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم»، حاضران که همه از اندیشمندان و دانشگاهیان بودند غوغا کردند و اجازه صحبت به آن فرد را ندادند و به او اعتراض کردند که چرا تقدس دانش و دانشگاه را رعایت نکردی! و در این جمع علمی و اندیشمند، چگونه به خود اجازه دادی که اسم موجودی افسانه‌ای را بر زبان آوری؟ این موج ادامه پیدا کرد، تا اینکه  توسط پوزیتیویست‌‌های منطقی به اوج رسید.

غربی‌ها که در اوایل قرن بیستم، واژه خدا و تمام واژه‌های دینی، اخلاقی، عرفانی و الهیاتی را بی‌معنا می‌‌دانستند به‌ چه ‌دلیلی دوباره به‌سمت گرایش‌های معنوی، به‌معنای عام آن، بازگشتند؟ طبیعتاً این پدیده اجتماعی و جهانی مانند هر پدیدۀ دیگری عوامل آشکار و نهان فراوانی دارد. یکی از آن عوامل را می‌توان سرخوردگی بشریت از عقلانیت و علم‌مدرن دانست. غربی‌ها به‌وضوح دیدند که عقلانیت ابزاری و علم‌مدرن نمی‌تواند به همه‌ نیازهای انسان پاسخ دهد. انسان نیازهای  فراتری از نیازهای مادی دارد که علم و عقل‌مدرن پاسخ‌گوی آن‌ها نیستند و برای پاسخ‌گویی به این نیازها باید به‌دنبال منابع دیگری بود. یکی دیگر از عوامل، اثبات نادرستی فلسفه‌های معنویت‌ستیز در نیمه دوم قرن بیستم است. آشکار شدن نادرستی فلسفه پوزیتویستی، به‌گونه‌ای‌که حتی خود پوزیتویست‌ها نیز از آن دست کشیدند موجب شد که دوباره گرایشی معنوی در دنیای غرب شکل گیرد. عامل دیگر، شکست نظام‌های معنویت‌ستیز است. نظام معنویت‌ستیزی مانند کمونیسم که تقریباً نیمی از دنیا را پوشش داده بود و بسیاری از مردم جهان به امید حل مشکلات‌ خود به آن گرویده بودند و در راه آن فداکاری می‌کردند و از هیچ ایثاری کوتاهی نمی‌کردند، رسماً اعلان ورشکستگی کرد. این عامل نیز در ایجاد گرایش معنوی در غرب جدید بسیار مؤثر بود. به نظر بنده عامل دیگری که در تبلیغ و ترویج برخی نحله‌های عرفانی بی‌تأثیر نیست برنامه‌های نظامی و اطلاعاتی سازمان‌های اطلاعاتی و جاسوسی غرب است. بنیان‌گذار برخی از این گرایش‌های عرفانی افسران نظامی پنتاگون بودند. برای نمونه، بنیان‌گذار عرفان اکنکار شخصی به‌نام پال توئیچل، افسر نیروی دریایی آمریکا است. او در هند به‌منظور کشف رازهای روح انسان و کشف توانمندی‌ها و قدرت روانی و روحی انسان آموزش‌هایی می‌بیند تا از آن‌ها در اهداف اطلاعاتی و نظامی بهره‌برداری کند. رهبر فعلی این مکتب، شخصی به نام هارولد کلمپ، افسر نیروی هوایی آمریکا است. این نوع گرایش عرفانی نیز با مسائل روحی و روانی ارتباط دارد و می‌خواهد قدرت روح انسان را کشف کند. بنابراین، یکی از عوامل طرح مجدد مسائل معنوی و عرفانی به‌معنای عام آن، کشف چنین نیروها و قدرت‌هایی در وجود انسان است. یکی دیگر از عواملی که در ایجاد گرایش به معنویت در دنیا بسیار تأثیر داشت، پیروزی انقلاب‌اسلامی در ایران بود. بسیاری از اندیشمندان غربی نیز به این مسئله اذعان کرده‌اند. در کتاب عصر امام خمینی، نوشته آقای حاجتی، سخنان فراوانی از اندیشمندان، سیاست‌مداران و دانشگاهیان غربی در این زمینه نقل شده است. بسیاری از آنان تصریح کرده‌اند که موج جدید گرایش معنوی در دنیا به‌دلیل پیروزی انقلاب‌اسلامی در ایران بوده است و می‌گویند اگر بخواهیم تاریخی برای گرایش جدید معنوی دنیا به‌معنای عام آن ذکر کنیم باید سال ۱۹۷۹، یعنی سال پیروزی انقلاب‌اسلامی ایران را به عنوان مبداء آغاز موج جدید معنویت خواهی ذکر کرد.

نکته‌ مهم در اینجا این است که اگر این گرایش معنوی عظیمی که برانگیخته شده است پاسخ مثبتی دریافت نکند و این عطش به‌درستی ارضا نشود، دیگران سکه‌های تقلبی و الماس‌های قلابی تحویل می‌دهند و این گرایش را به ‌سمت خودشان می‌کشانند. به ‌همین‌ دلیل، به‌نظر بنده، وضع موجود از یک‌سو می‌تواند بهترین فرصت برای تبلیغ معنویت اسلامی و از سویی بدترین تهدید برای اسلام باشد. این امر بستگی به چگونگی مواجهه ما با آن دارد.

دلایل تأثیر‌گذاری عرفان‌های‌کاذب

دلایل تأثیرگذاری این نوع مکتب‌ها را نیز به اختصار اشاره می‌کنم. یکی از مهم‌ترین عوامل تأثیرگذاری این مکاتب، جهل و نادانی است. شاید بتوان این عامل را مهم‌ترین دلیل ایجاد فرقه‌های جدید، حداقل در تاریخ اسلام دانست. نمونه‌های تاریخی این امر را می‌توان در جریان صفین، جمل و حادثه عاشورا  در طول تاریخ تشیع به‌روشنی دید، اکنون نیز همین‌گونه است. به‌دلیل‌اینکه عرفان‌حقیقی عرضه نشده، طبیعی است فردی که شناختی از عرفان حقیقی ندارد نمی‌تواند عرفان‌حقیقی را از کاذب و سره را از ناسره تشخیص دهد. وقتی کسی نسبت به عرفان‌کاذب شناخت نداشته باشد؛ معیارها را نداند و قلب‌شناس، طلا‌شناس و سکه‌شناس نباشد، طبیعتاً فریب می‌خورد. هرچه علم و آگاهی مردم درباره مسائل عرفانی، اخلاقی و دینی‌شان پایین‌تر باشد، زمینه برای فعالیت و تأثیرگذاری این نوع عرفان‌ها نیز فراهم‌تر می‌شود.

یکی دیگر از عوامل تأثیرگذاری این مکاتب، دل‌بستگی هواداران آن‌ها است. بیشتر هواداران این مکاتب به‌شدت سر سپرده‌اند و با شوق، ذوق، حرارت و حلاوت از مکتب و اندیشه‌‌شان دفاع می‌کنند و همین امر بر بسیاری از افراد تأثیرگذار است. این افراد می‌گویند که حتماً چیزی در این مکاتب هست که هوادارانشان این‌قدر تشنه آن شده و این‌گونه باحرارت از آن دفاع می‌کنند.

پنهان‌کاری این‌گونه عرفان‌ها نیز عامل دیگری است. بسیاری از سرکرده‌های این جریان‌ها، اغلب پنهان‌کاری می‌کنند و سخنان و رفتارهای خود را رازگونه نشان می‌دهند. این پنهان‌کاری و رازآلودگی برای برخی از افراد عطش ایجاد می‌کند.

یکی دیگر از عوامل، کنترل همه‌جانبه زندگی مریدان است. این مکاتب، همه ابعاد زندگی برخی مریدان خود را کنترل می‌کنند؛ مانند اینکه چه نوع غذایی بخورند، با چه ‌کسانی رفت‌وآمد کنند، مسکنشان کجا باشد، چه همسری انتخاب کنند و اینکه همسر فعلی خود را طلاق دهند یا نگه دارند. این امر ممکن است از نظر عده‌ای نکته‌ای منفی تلقی شود؛ اما حقیقت آن است که بسیاری از انسان‌ها نظم و برنامه‌ریزی و هدفمندی در زندگی را دوست دارند و زمانی که می‌بینند این عرفان‌ها، برای همه ابعاد زندگی‌شان برنامه و دستورالعمل دارند، مجذوب آن‌ها می‌شوند.

برخی عرفان‌های نوظهوری که در ایران نیز فعالند، افراد را زیر بمباران محبت خود قرار می‌دهند. به‌هر‌حال، در هر جامعه‌ای که در حال گذر به ‌سمت پیشرفت است، شکافی طبقاتی میان نسل‌ها پدید می‌آید و خواه‌ناخواه زمینه برای سرخوردگی برخی از افراد فراهم می‌شود. همیشه افرادی هستند که از خانواده و محیط خود فرار می‌کنند؛ زیرا گمان می‌کنند در آنجا به آن‌ها محبتی نمی‌شود. این جریان‌های انحرافی درصدد شکار چنین افرادی‌اند.

یکی دیگر از عوامل تأثیرگذاری این مکاتب، مرحله‌ای و اجرایی بودن برنامه‌های آن‌ها است. سادگی و قابل‌ فهم بودن تعالیم این مکاتب نیز عامل دیگری در‌این‌باره است.

یکی دیگر از مهم‌ترین عوامل گرایش مردم به‌این‌گونه عرفان‌ها و تأثیرگذاری آن‌ها بر ایشان، کم‌کاری عالمان دینی است که نباید درباره این نکته بی‌تفاوت باشیم. بسیاری از ما نتوانسته‌ایم به‌درستی با نیازهای مخاطبان خود ارتباط برقرار کنیم و برای ارائۀ عرفان‌اسلامی در لایه‌های مختلف برای سطوح مختلف جامعه تلاش نکرده‌ایم. طبیعتاً اگر به تشنگان معنویت، آب ارائه نشود آنان آرام نمی‌مانند و دنبال سراب خواهند رفت. البته نیازی به ذکر ندارد که عرفان‌اسلامی سطوح مختلفی دارد، برخی از سطوح آن، مخصوص افراد ویژه است؛ اما برخی از سطوح آن را می‌توان رقیق کرد و حتی در قصه کودکان و داستان‌های نوجوانان ارائه داد. برخی از متخصصان و محققان می‌گویند که در پنج دهه اخیر بیش از ۲۵۰۰ فرقه جدید پدید آمده است. یکی از جامعه‌شناسان دین به نام ملکلم همیلتون در مصاحبه‌ای این تعداد را به بیش از ۵۰۰۰ دین و آیین جدید می‌رساند. اینکه چه تعداد از این‌ها در کشور ما فعال هستند آمار دقیقی وجود ندارد، برخی گفته‌اند که ۲۰۰  و  برخی دیگر گفته‌اند که ۱۰۰ فرقه و آیین معنوی جدید در کشور فعالیت می‌کنند. بنده، حدود ۵۰ فرقه معنوی جدید را در کشور شناسایی کرده‌ام که مشغول فعالیتند.  تعدادی از این‌ها؛ همچون اوشو، پائولو کوئلیو، عرفان سرخ‌پوستی، اِکَنکار، فالون دافا، مدیتیشن متعالی (تی. ام) [۱۰]، دالایی لاما، سای بابا و رام‌الله، بیشترین فعالیت را در کشور ما دارند. حتی برخی از این‌ها مجوز رسمی برای فعالیت خود بدست آورده‌اند و در دوران اصلاحات به تأسیس مؤسسات آموزشی و نشر مجلات علمی در تبلیغ فرقه خود اقدام کردند. توضیح بیشتر در این زمینه را به فرصتی دیگر واگذار می‌کنم.

معیار تشخیص عرفان‌های‌کاذب از عرفان‌اصیل

آقای کیاشمشکی: درخصوص ویژگی‌های عرفان‌های‌کاذب به‌نظر می‌آید که یکی از ویژگی‌های مهم این عرفان‌های نوپدید، انسان‌محور بودن آن‌ها است. عرفان‌اصیل خدامحور است؛ ولی بیشتر عرفان‌های نوپدید، به‌ویژه عرفان‌های وارداتی انسان‌محورند؛ یعنی بر نیروهای نهفته در وجود انسان تأکید می‌کنند و مدعی‌اند که می‌توان با شیوه‌هایی این نیروها را آزاد کرد و به‌وسیله آن‌ها بسیاری از مشکلات انسان را حل کرد. به‌همین‌دلیل در بسیاری از این‌ مکاتب، خداباوری اصلاً حضور ندارد، ولی به‌هرحال شکل عرفان دارند که نوعی عرفان معرفه ‌النفسی انحراف‌یافته است. این ویژگی، معیار خوبی برای تشخیص عرفان‌صادق از کاذب است. برای تشخیص عرفان‌اصیل از کاذب نمی‌توان معیاری روشن و فرمولی مشخص ارائه کرد. مطلب پیچیده‌تر از این است. عرفان بحث پیچیده‌ای است و همه نمی‌توانند عرفان‌اصیل را از کاذب تشخیص دهند. معیاری نیز برای استفادۀ افراد غیرمتخصص وجود ندارد. همان‌گونه‌که ما نمی‌توانیم داروی تقلبی را از داروی اصل تشخیص دهیم و تنها یک متخصص در آزمایشگاه می‌تواند تشخیص دهد، در بحث عرفان نیز فقط افراد متخصص می‌توانند اصل را از قلب تشخیص دهند. در برخی موارد، تفاوت‌ها بسیار روشن است و می‌توان تشخیص داد؛ ولی وقتی پیچیده می‌شود تشخیص آن سخت است. عالمان دینی متخصصان عرفان اصیلند. ایشان رسالت سنگینی دارند؛ زیرا مرجعیت تشخیص عرفان اصیل از غیراصیل برعهده ایشان است. آن‌ها می‌دانند عرفان‌اصیل چیست و می‌توانند نسبت آن را با عقل و شریعت تشخیص دهند و در نهایت شاخص‌هایی را شناسایی کنند و هنگامی که در یک نحله عرفانی گفته شود «نماز نخوان»، انسان عامی نیز می‌فهمد که این عرفان با دین سازگار نیست؛ ولی وقتی مسئله پیچیده‌تر می‌شود و در لایه‌های عمیق‌تر دین ادعاهایی مطرح می‌شود فرد عامی نمی‌تواند نسبت آن مکتب یا فرقه را با شریعت تشخیص دهد و عالم دینی است که می‌تواند این کار را بکند. بنابراین، رسالت عالمان دینی در این موضوع، سنگین‌تر می‌شود.

دلیل عمومیت نیافتن عرفان‌‌اصیل

برخی پرسیده‌اند چرا عرفان‌اصیل نتوانست عمومیت یابد و چندان مخاطبی جلب کند. علت آن بود که نظر مراجع، عالمان و عارفان بزرگ بر کتمان بود؛ زیرا احتمال انحراف می‌دادند.

نکته‌ها چون تیغ پولاد است تیز        گــر نــداری تو سپر واپس گریز[۱۱]

عارفان معمولاً نکات عرفانی را به‌صورت چهره‌به‌چهره به افرادی خاص منتقل می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که این مطالب عمومی شوند؛ زیرا می‌ترسیدند مردم عامی منحرف شوند. امروزه فرمول کتمان جواب نمی‌دهد؛ به این دلیل که هم تقاضای عرفان بسیار زیاد شده است ـ به‌دلیل مشکلاتی که انسانِ امروز گرفتار آن است و دنبال راه‌حل می‌گردد ـ و هم عرفان‌های‌کاذب بسیار زیاد شده‌اند. امروزه نمی‌توان عرفان‌اصیل را در کنج حجره‌ها نگه داشت؛ به‌گونه‌ای که عارف بزرگی باشد و افرادی خاص خدمت ایشان برسند و استفاده ‌کنند. این، رسالت فضلا، علما و حوزه‌های علمیه‌ است که حقایق عرفانی را بازگو کنند. عرفان‌پژوهی باید بخشی از فعالیت‌های حوزوی‌ گردد و عالمان متخصصی تربیت شوند که بتوانند مرجعیت تشخیص عرفان‌اصیل از غیر‌اصیل را برعهده گرفته و به یاری توده‌ها و مردم عادی بیایند. با این مقدمه، از جناب آقای خسروپناه درخواست می‌کنیم که هم درباره پیشینه ظهور عرفان‌های‌کاذب و هم در‌خصوص علل ظهور آن‌ها به‌ویژه عرفان‌های نوپدیدی که در سنت‌های خودمان ریشه دارند- نه عرفان‌هایی که در غرب ریشه دارند- توضیحاتی ارائه فرمایند.

عرفان‌های فعال در ایران

آقای خسروپناه: عرفان‌اصیل، عرفانی است که منشأ الهی و آسمانی داشته باشد و براساس این تعریف که عرفان در پی کشف اسرار عالم است و می‌خواهد انسان را به خدا نزدیک کند، حتماً صادق است و تعبیر عرفان‌های کاذب را به‌طور مجازی و تسامحی بکار می‌بریم.  فطرت در گرایش انسان به عرفان‌اصیل تأثیر دارد، چنان‌که در گرایش انسان به دین نیز تأثیر دارد؛ اما مفهوم عرفان فطری و اینکه چگونه می‌توان از راه فطرت به  عرفان رسید خیلی واضح نیست. فطرت، هم منشأ گرایش به عرفان است و هم منشأ گرایش به دین و همان‌گونه که با فطرت نمی‌توان دین اصیل را بدست‌ آورد به عرفان‌اصیل نیز نمی‌توان دست یافت.

تعبیر فطرت از اصطلاحاتی است که تقریباً در یک قرن اخیر وارد مباحث عرفانی شده است. در هندوستان، سیداحمدخان هندی از این واژه بسیار استفاده کرده است. پس از آن در ایران، بزرگانی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری آن را بکار برده‌اند. این بحث که عرفان فطری وجود دارد یا نه، به تحلیلی جدی نیاز دارد، اما آنچه مسلّم است اینکه منشأ عرفان باید الهی باشد و تعبیر عرفان‌کاذب، تسامحی است و از آنجا که خدای سبحان با نصوص دینی، انسان‌ها را هدایت می‌کند، عرفان را به‌صورت حداکثری باید از نصوص دینی گرفت.

از حدود یک دهه پیش تاکنون، چهار دسته از مکاتب عرفانی در ایران فعالیت داشته‌اند: دسته اول، آیین‌هایی مانند کنفوسیوس، تائوئیسم- که هر دو از چین آمده‌اندـ ، بودئیسم و هندوئیسم هستند. دسته دوم، آیین‌هایی‌اند که از غرب (آمریکا و اروپا) وارد شده‌‌اند. در آمریکا نیز یا از آمریکای مرکزی وارد شده‌اند، یا از آمریکای جنوبی. این دسته از عرفان‌ها بسیار متعددند؛ مانند عرفان‌های سرخ‌پوستی ـ که دون‌خوان مطرح کرد- عرفان اِکِنکار و عرفان‌هایی که متأثر از علوم فراروان‌شناختی؛ مثل هیپنوتیزم و تله‌پاتی هستند. دسته سوم، عرفان‌هایی‌اند که از غرب یا شرق وارد شده‌اند، اما منشأ دینی دارند؛ مانند عرفان مسیحی، عرفان یهودی و عرفان زرتشتی.  دسته چهارم، عرفان‌های بومی‌اند که از آن به عرفان‌های صوفیانه و عرفان‌هایی که ادعای تصوف دارند تعبیر می‌کنیم.

از این چهار دسته، فرقه‌هایی که بسیار در کشور ما فعالیت می‌کنند و به‌طور سمپاتیک نیز کار می‌کنند ـ تا‌جایی‌که بنده تحقیق میدانی کرده‌ام و یا دیگران تحقیق کرده و گزارش داده‌اند ـ یکی اِکِنکار است که اکنون در تهران و به‌ویژه در دبیرستان‌های تیزهوشان و استعدادهای درخشان فعالیت می‌کنند؛ ولی کم‌وبیش در شهرهایی مانند تبریز و اصفهان نیز- در جلساتی که با جوان‌ها داشتم- شاهد حضور این جریان بودم. مدعیان این عرفان، مدعی رسیدن به صوت و نور خدایند. ایشان خدا را نفی نمی‌کنند؛ ولی خدایی که مطرح می‌کنند با خدای اسلام بسیار تفاوت دارد و از همه مهم‌تر اینکه این عرفان‌ها، شریعت گریزند؛ یعنی اکنکار از شریعت یا آیین‌های الهی و آسمانی هیچ بهره‌ای نمی‌برد.

عرفان دیگر، عرفان سرخ‌پوستی است که اکنون از طریق پائولو کوئلیو مطرح می‌شود. پائولو کوئلیو نویسنده و رمان‌نویس است که در سال ۱۳۷۹ به ایران سفر کرد و ادعا می‌کرد استقبالی که از او در ایران شد در هیچ کشور دیگری نشده بود؛ یعنی خواننده‌های کتاب‌های او در ایران بسیار زیاد است. هم‌اکنون نیز آثارش با ترجمه‌های متعدد منتشر می‌شود. حتی در سفری که به مشهد داشتم در دست‌فروشی‌های آنجا هم، همه کتاب‌های او را با ترجمه‌های جدید دیدم. پائولو کوئلیو از عشق و محبت، بسیار صحبت می‌کند.

خطرناک‌تر از این‌ها، عرفان اُشو است. نام اصلی او راجنیش[۱۲] است و ۶۵۰ جلد کتاب دارد که حاصل هفت‌هزار سخنرانی او است. کتاب‌های او به سی زبان دنیا ترجمه شده که حدود هشتاد کتاب او به زبان فارسی ترجمه شده است. کتاب‌هایش مجوز انتشار داشتند؛ اما اکنون ممنوع شده‌اند، ولی چاپ‌های پیشین آن‌ها، مخفیانه منتشر می‌شوند. در سفرهای متعددی که در شهرهای داخلی کشور داشتم در کتاب‌فروشی‌ها کتاب‌های اشو و صادق هدایت فراوان بود. عرفان اشو، عرفان جنسی است؛ یعنی تمام حرف اشو، سکس است. یکی از کتاب‌های او که به فارسی ترجمه و در هندوستان چاپ شده و در ایران مطرح است، کتابی به نام سکس غیر ایتالیک یا فراآگاهی است. تمام کتاب درباره مباحث سکسی است و از این راه می‌خواهد انسان‌ها را به معنویتی که ادعا می‌کند برساند. پایگاه‌های اینترنتی نیز بیشتر اشو را تبلیغ می‌کنند. البته اشو سفری هم به آمریکا داشت تا اندیشه‌اش را در آنجا مطرح کند؛ اما از آنجا اخراجش کردند. وی نیز در سخنرانی‌ها و کتاب‌هایش برضد آمریکا حرف زده است. تقریباً بیش از ششصد قطعه از سخنرانی‌های او را همراه با تصویر در سایت‌های مختلف قرار داده‌اند. این جریان نیز یکی از جریان‌های بسیار خطرناکی است که متأسفانه تاکنون حتی یک نقد منسجم درباره آن نوشته نشده است.

یکی دیگر از عرفان‌هایی که در ایران فعالیت بسیار زیادی دارند، عرفان‌هایی‌اند که ادعای استفاده از علوم فراروان‌شناختی دارند و در قالب برنامه‌هایی با عنوان‌های مهارت‌های معنوی، مشاوره و مانند آن، به آموزش هیپنوتیزم و… می‌پردازند و گاهی در ورزش‌های رزمی نیز از یوگا و برخی علوم فراروان‌شناختی استفاده می‌کنند. فعالان این جریان، امروزه در شهرهای بزرگ، به‌ویژه در پارک‌ها به آموزش یوگا، هیپنوتیزم و مانند آن‌ها می‌پردازند.

دسته‌ دیگری که هم‌اکنون به‌ویژه در دو دهه اخیر در کشور بسیار فعالند عرفان‌های بومی‌ و فرقه‌های صوفیه‌اند. کاربرد اصطلاح تصوف به پیش از قرن دوم برمی‌گردد.  بیشتر این فرقه‌های صوفیه، قطب‌الاقطاب خود را حسن بصری می‌دانند؛ ولی وی که در سال ۱۱۰ قمری درگذشته است، اصلاً واژه تصوف را بکار ‌نبرد و او بیشتر درباره زهد صحبت می‌کرد. حتی شاگرد او، خانم رابعه عدویه نیز که در سال ۱۳۷ قمری در گذشته است، این واژه را بکار ‌نبرده است؛ اما شاگرد دیگر او، ابوهاشم کوفی صوفی که در سال۱۵۰ قمری درگذشته، برای نخستین ‌بار این اصطلاح را بکار برده است. این مطلب، هم در نصوص دینی و هم در منابع تصوف آمده است. جامی در نفحات الانس تصریح می‌کند که تا قرن دوم هجری، نامی از صوفی نبوده است. جاحز نیز می‌گوید نخستین کسی که این واژه را بکار برد، ابوهاشم کوفی صوفی بوده است. در روایت معروفی نیز از امام حسن عسکریA به ‌نقل ‌از امام صادقA آمده است که وقتی از آن حضرت سؤال کردند که نظرتان درمورد ابوهاشم کوفی چیست و او چگونه آدمی است، حضرت در پاسخ فرمود: «إنّه کان فاسد العقیده جداً وهو الذی ابتدأ مذهباً یُقال له التصوف وجعله مقراً لعقیده الخبیثه». ازاین‌رو، بنیان‌گذار تصوف به‌معنای تصوف و در قالب جریانی اجتماعی، ابوهاشم صوفی کوفی است که با سفیان ثوری هم‌دوره بوده است. سفیان ثوری نیز که با امام صادقA درگیر بوده و بحث‌هایی داشت و محکوم می‌شد؛ حتی یارانش را نیز می‌آورد و با حضرت بحث می‌کردند و آن‌ها نیز محکوم می‌شدند؛ هیچ‌گاه با اهل‌بیتG همراهی نداشتند. آن‌ها اگرچه ناصبی نبودند؛ اما از اهل‌بیت روی‌گردان بودند و با ایشان مخالفت می‌کردند. خود سفیان ثوری می‌گوید: من نفهمیدم تصوف چیست تا هنگامی که با ابوهاشم آشنا شدم و او تصوف را به من یاد داد. بنابراین، تصوف در تاریخ اسلام، بیمار زاییده شد؛ یعنی آغاز تصوف، تصوف انحرافی است که هم با اهل‌بیت مخالفت داشت و هم متأثر از آیین‌های غیراسلامی بود. اما اینکه از چه آیین‌های غیراسلامی‌ای متأثر بود، برخی از اهل تصوف می‌گویند که از آیین‌های آریایی ایرانی متأثر شد. برخی دیگر می‌گویند که از آیین‌های هندی بودایی و یا هندویی و برخی نیز می‌گویند که از رومی‌ها تأثیر پذیرفت. مرحوم علامه طباطبایی در جلد ششم المیزان تصریح می‌کند تصوف چیزی نیست که مسلمانان آن را ابداع کرده باشند؛ بلکه چیزی است که در بین امت‌های گذشته، مانند نصرانی، وثنیه، برهمائیه و برریسم موجود بوده و از ایشان به ارث گذاشته شده است. همچنین، آقای خاوری از طرفداران فرقه‌ ذهبیه در کتاب نسبتاً علمی خود که در ترویج این فرقه نوشته است تصریح می‌کند که فرقه‌های صوفیه از مرتاضان ملل و ادیان مختلف تأثیر پذیرفته‌اند.[۱۳] چنان‌که پیدا است؛ حتی در کتاب‌های فرق صوفیه نیز تصریح شده که تصوف از آیین‌های غیراسلامی تأثیر پذیرفته‌ است. بنابراین، تصوف در تاریخ اسلام همراه با التقاط پدید آمده است. البته اهل تصوف از آیات و روایات نیز استفاده می‌کردند؛ اما یا آن‌ها را تأویل می‌کردند و یا در مواردی هم که درست بکار می‌بردند با آیین‌های غیراسلامی آمیخته بودند؛ درحالی‌که مبنای دین‌شناختی ما درباره عرفان اصیل این است که دین اسلام در بیان عرفان‌اصیل، حداکثری است و نیازی به آیین‌های دیگر ندارد؛ چه در بخش معرفت، چه در عمل و چه در بینش.

در قرن سوم پالایشی در زمینه عرفان احساس می‌شود. با کتاب‌هایی که صوفیان در این مدت نگاشتند هرچه جلوتر می‌رویم می‌بینیم که تصوف اهل‌سنتِ مخالف با اهل‌بیت، آرام‌آرام محبتی به ایشان پیدا کرده و با فرموده‌های ایشان ارتباط برقرار می‌کند. برای نمونه، قشیری در رساله قشیریه و یا کسانی مانند علامه سرّاج، خواجه ‌عبدالله انصاری و یا ابن‌عربی در آثار خود، چه در حوزه عرفان عملی و چه در حوزه عرفان نظری به‌معنای عام آن، محبتی به اهل‌بیت دارند؛ ولی به‌هر‌حال سنی‌اند.

تصوف شیعی نیز از قرن نهم پدید آمده است و همه فرقه‌های شیعی از تصوف اهل‌سنت‌ تأثیر پذیرفته‌اند؛ مانند فرقه ذهبیه یا فرقه نعمت‌اللهیه. البته فرقه دیگری به‌نام اهل‌حق وجود دارد که از مسیحیت و زرتشت تأثیرهایی گرفته است. این فرقه از قرن ششم پدید آمده است که در سلسله اقطاب معروف صوفیه نمی‌گنجد و در شجره‌نامه صوفیه، نامی از آن نیست. اهل‌حق ماجرایی دارد که بایستی جداگانه به آن پرداخت. در قرن اخیر انشعابی به نام «مکتب» در این فرقه پدید آمد که راه خود را از اهل‌حق جدا کرد و در حال حاضر نیز فعالیت‌هایی انجام می‌دهد که در برخی مناطق مانند هشتگرد به درگیری‌هایی نیز انجامیده است. نورعلی الهی که این فرقه را مطرح کرد کتاب برهان الحق را نوشت و سپس خواهر شیخ‌جانی، رهبری این فرقه را ادامه داد. اکنون پسرش بهرام الهی که در فرانسه اقامت دارد، رهبری آن را برعهده گرفته که در همان‌جا فعالیت می‌کند. البته در ایران نیز فعالیت بسیار گسترده‌ای دارند؛ به‌گونه‌ای‌که بیشتر قشر تحصیل‌کرده و دانشجویان، جذب این‌ فرقه می‌شوند. انتشارات این فرقه به‌نام انتشارات جیهان روبه‌روی دانشگاه تهران قرار دارد و آثارشان را منتشر می‌کند. البته فرقه‌های دیگر نیز انتشارات دارند. فرقه ذهبیه انتشارات احمدیه و فرقه گنابادیه که از انشعابات فرقه نعمت‌اللهی است، انتشارات حقیقت را دارند.

درباره عوامل پیدایش فرقه‌های صوفی باید به یک نکته توجه داشت و آن اینکه، فرقه‌های صوفیه و رهبرانشان مانند سوفسطائیانند. ابوریحان بیرونی نیز در ماللهند می‌گوید صوفی از واژه صوفیا مشتق شده است. البته این انشقاق درست نیست، هرچند شباهت بسیار دارد. صوفیان همانند سوفسطائیان به شهرهای مختلف می‌رفتند و با جوانان صحبت و آن‌ها را جذب می‌کردند. ایشان بسیار اهل سفر بودند به‌گونه‌ای‌که با سفر به بسیاری از کشورها؛ مانند هندوستان، پاکستان، مالزی و… که مقبره‌هایی از بزرگان تصوف وجود دارد، اندیشه خود را مطرح می‌کردند. البته ایشان کوشیدند تصوف را اصلاح کرده و تغییراتی در آن ایجاد کنند. خلاصه اینکه تصوف ابتدا در میان اهل‌سنتِ مخالفِ اهل‌بیتG پدید آمد، سپس آرام‌آرام به دوست‌داران اهل‌بیتG تبدیل شدند. تمام فرقه‌های صوفیه شیعه نیز انشعاب‌هایی‌ از تصوف اهل‌سنت هستند. اگر شاه‌نعمت‌الله ولی را شیعه بدانیم- که البته برخی اشعار وی بر سنی بودنش دلالت دارد- شاگرد عبدالله شافعی بود که قطعاً از سنیان شافعی بوده است. همچنین، عبدالله شافعی، بنیان‌گذار فرقه ذهبیه، شاگرد خطلانی بوده که او نیز از اهل‌سنت بود. یکی از اشکال‌های جدی بر تصوف این است که شما اقطاب خود را ولیّ می‌دانید و به ولایت مطلقه برای ایشان به‌لحاظ تکوینی و تشریعی و نیز به‌لحاظ سیاسی و اجتماعی، قایلید اگر چنین است، پس چرا کسی را که ولایت تکوینی، تشریعی و سیاسی اهل‌بیت را قبول ندارد به‌منزله قطب خود پذیرفته‌اید؟

از نمونه‌های عرفان‌اصیل بومی نیز می‌توان به جریان عرفانی مرحوم سیدعلی شوشتری، مرحوم ملاحسین‌قلی همدانی و سیداحمد کربلایی اشاره کرد که عرفان‌اصیل را از نصوص دینی گرفته بودند و با استفاده از سیر و سلوک قرآنی و روایی، مردم و خواص را هدایت می‌کردند. نکته جالبی که در اینجا وجود دارد این است که عرفان را نباید به گروه‌های تخصصی منحصر کرد. سیدعلی شوشتری جلسات خصوصی داشت و شیخ انصاری، با اینکه استاد فقه و اصول سیدعلی بود و او را وصی خود قرار داده بود، در این جلسات خصوصی شرکت می‌کرد. ملاحسین‌قلی همدانی می‌گوید که گاهی اوقات، استادم شیخ انصاری به منزل سید می‌رفت. یک‌بار به بهانه‌ استخاره نزد سید رفتم دیدم شیخ نیز از سید استفاده می‌کند و نیز درخواست کردم که در جلسات خصوصی آن‌ها شرکت کنم. بااین‌حال، سیدعلی شوشتری در کنار جلسات خصوصی‌اش، بحث‌های عمومی نیز برای مردم داشت و مسائل عرفانی را به‌صورت عمومی نیز طرح می‌کرد. ملاحسین‌قلی همدانی، سیداحمد کربلایی و مرحوم آقای بهاری ـ که وصی ملاحسین‌قلی همدانی بود ـ نیز درس عمومی داشتند. بزرگان عرفان، هم برای مردم عرفان عمومی می‌گفتند و هم برای افرادی مانند شیخ انصاری یا ملاحسین‌قلی همدانی جلسات خصوصی می‌گذاشتند.

عوامل مخالفت برخی با عرفان

آقای کیاشمشکی: در اینجا دو پرسش مطرح شده است که در مقام نتیجه‌گیری و جمع‌بندی بحث به آن می‌پردازیم. پرسش نخست، درباره پیامدهای سوء یا آسیب‌هایی است که از ناحیه عرفان‌های کاذب، جامعه یا ابعادی از جامعه را تهدید می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، آیا عرفان‌های کاذب همچون زیورآلات بدلی‌اند که فراوانند و مردم نیز از آن‌ها در جایگاه خود، بسیار استفاده می‌کنند و مشکلی نیز پیش نمی‌آید و یا اینکه همچون داروهای تقلبی‌اند که آسیب‌هایی برای فرد یا جامعه دارند؟ اگر احیاناً مانند داروی تقلبی‌اند، این فرقه‌ها و فعالیت‌هایشان چه آسیب‌هایی در ابعاد فردی و اجتماعی پدید می‌آورند؟

پرسش دوم این است که برای پیشگیری از ابتلای جامعه به این آسیب‌ها، چه تدابیری اندیشه شده یا باید اندیشه شود؟ عرفان اصیل و حقیقی چگونه باید معرفی و کاربردی شود که درعین‌حال، این تهدیدها و آسیب‌ها پدید نیایند؟

آقای فنایی اشکوری: یکی از پیامدهای سوء عرفان‌های کاذب، آسیب‌هایی است که از این ناحیه به عرفان اصیل می‌رسد. برخی با دیدن خطاها، انحراف‌ها و لغزش‌ها در میان برخی مدعیان عرفان و تصوف به این نتیجه می‌رسند که عرفان، از اساس باطل است و همه این‌ مکاتب عرفانی مصادیق آن هستند. این دسته، هم فرقه‌های منحرف را به‌منزله مصداق و نمونه عرفان، و هم افراد، و گاهی نیز جملاتی از کتاب‌های مختلف را انتخاب می‌کنند و آن را دلیل مردود بودن اصل عرفان قلمداد می‌کنند. وقتی سکه تقلبی در بازار رایج شود، انسان در مورد سکه‌های اصیل نیز دچار تردید می‌شود. در جامعه ما کسانی هستند که از اساس با عرفان مخالفت می‌کنند، زیرا در برخی فرقه‌ها یا افراد منتسب به عرفان، انحراف‌هایی دیده یا توهم کرده‌اند. بنابراین، یکی از پیامدهای سوء انحراف در عرفان یا ایجاد عرفان‌های انحرافی به انزوا رفتن عرفان‌حقیقی است. برخی، جمله‌هایی را از کتاب‌های عرفانی یادداشت می‌کنند و ظاهر آن را خلاف آموزه‌های دینی تشخیص می‌دهند و همان را شاهدی برای نفی عرفان و مبارزه با معنویت قلمداد می‌کنند. البته این امر، پدیده تازه‌ای نیست و در طول تاریخ تکرار شده است. پاسخ این است که وجود خطا و انحراف در سخن و عمل برخی افراد یا فرقه‌های صوفی، دلیل بطلان اصل عرفان نیست. ما نیز به وجود انحراف‌های فراوان در فرقه‌های صوفی توجه داریم و کار ما در این جلسه، نقد همین عرفان‌ها است.

یکی دیگر از ریشه‌های مخالفت با عرفان، نوع زبانی است که عرفا به‌کار می‌گیرند. این زبان که با زبان عرفی و حتی زبان علمی تفاوت بسیار دارد، زبانی منحصر به فرد است که برای ناآشنایان با این زبان، فهمیدنی نیست و سؤال‌برانگیز است. ازاین‌رو، مباحث عرفانی خوب تقریر نشده‌اند. به‌کارگیری زبان شعر، تمثیل و اصطلاحات دوپهلو، این مشکلات را به ‌بار آورده ‌است. البته استفاده از این نوع زبان نیز دلایلی دارد که اکنون وقت طرح آن نیست.

برخی نیز مخالف عرفانند، برای اینکه عرفان را مقوله‌ای غیر از دین می‌دانند؛ چه ضد دین باشد، چه نباشد. همین که غیردین باشد، مورد بدگمانی قرار می‌گیرد. ایشان می‌گویند که دین برای ما کافی است و به چیزی غیر از دین احتیاج نداریم. برخی دیگر آن را ضد دین هم می‌دانند. به‌نظر ایشان، هم عقاید عرفانی و هم سلوک و رفتار عرفا با دین سازگار نیست. در مواردی حق با منتقدان است. بحث ما در این جلسه بررسی همین انحراف‌هایی است که به‌نام عرفان و تصوف یافت شده است. در طول تاریخ چیزهایی به‌نام عرفان پدید آمده‌اند که با آموزه‌های دینی ناسازگار بوده‌اند و ما درپی نقد و رد آن هستیم. آیا معنای این سخن آن است که اساساً حقیقت عرفان با دین ناسازگار است؟ در ادیان نیز انحراف‌های بسیاری واقع شده و ادیان باطل، انحرافی و کاذب، فراوان است؛ ولی آیا باید نتیجه گرفت که ـ العیاذ بالله ـ اصل دین باطل است؟

نسبت  عرفان با دین

در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که عرفان چه نسبتی با دین دارد؟ برخی عرفان را قبول دارند، ولی دین را قبول ندارند و مخالف آن هستند. برخی از افرادِ سکولار نیز می‌گویند که ما نیاز معنوی خود را از راه عرفان تأمین می‌کنیم نه دین؛ یعنی آن‌ها نیز پذیرفته‌اند که دین غیر از عرفان است. ازسوی‌دیگر، دین‌دارانی نیز وجود دارند که عرفان را قبول ندارند و می‌گویند که عرفان چیزی غیر از دین است. اگر نسبت این دو با یکدیگر روشن شود، بسیاری از مشکلات حل می‌شود. نسبت دین و عرفان چیست؟ آیا دین غیر از عرفان است؟ آیا عرفانی که ما آن را اصیل می‌دانیم و از آن دفاع می‌کنیم، عین دین است یا جزئی از آن؟ یعنی آیا همان‌گونه‌‌که در دین، مسائلی همچون عقاید، اخلاق و فقه هست، چیزی به نام عرفان نیز در کنار آن‌ها هست؟ اگر چنین است، موضوع عرفان چیست و علم عرفان درباره چه بحث می‌کند؟ اگر موضوع آن، بحث اعتقادی است، پس عقاید و علم کلام می‌شود؛ اگر مسائل اخلاقی است،  علم اخلاق می‌شود و اگر بحث احکام است،  علم فقه می‌شود. پس عرفان چه چیزی را بر این علوم اضافه می‌کند؟ برخی در اینجا می‌گویند عرفان امری اضافی است و بی‌دلیل آن را به دین می‌چسبانیم.

از آنجا که فرصت کوتاه است، در حد مقدمه‌ای برای ورود به این بحث مطالبی می‌گویم. آیا عرفان همانند عقاید، اخلاق و احکام، جزء دیگری از دین است؟ آیا عرفان غیر از دین و بیرون از آن است؟ آیا عرفان، عین دین است و یا اینکه ضد دین، غیر دین، و جایگزین آن است؟ پاسخ همه این پرسش‌ها منفی است. پس چه نسبتی میان آن‌ها وجود دارد؟

پاسخ این است که نسبت عرفان و دین، نسبت خاصی است که با همه آنچه گفتیم متفاوت است. عرفان، وجه معنوی و باطنی دین است. دین و اجزای آن، مانند عقاید، اخلاق و احکام، ظاهر و باطنی دارند. عرفان ناظر به باطن دین است؛ یعنی عقاید، اخلاق و احکام، بُعدی باطنی دارند که عارف درپی رسیدن به آن است. عالَم فقط عالم ظاهر نیست، باطن نیز دارد. در همه چیز، اسرار و حقایق باطنی وجود دارد. تقسیم عالَم به ظاهر و باطن، پیش‌فرض بحث عرفان است. عالَم، ظاهر و باطنی دارد؛ غیب و شهادتی دارد. انسان نیز ظاهر و باطنی دارد. دین نیز ظاهر و باطنی دارد. همه این ظاهرها و باطن‌ها به خداوند برمی‌گردند که دو اسم «الظاهر» و «الباطن» دارد؛ بنابراین، مظاهر او نیز در همه‌جا این ظاهر و باطن را دارند. دین‌شناسی عرفانی یعنی راه ‌یافتن به باطن دین. بنابراین، اگر انسان بکوشد در فهم دین، با روش شهودی به باطن دین راه یابد، چه در عقاید، چه در اخلاق و چه در احکام، دین‌شناسی او عرفانی است. عرفان، نفی ظاهر نیست؛ بلکه افزون‌‌بر توجه به ظاهر، توجه به باطن نیز هست. هنگامی که امام خمینیS اسرار‌الصلاه را می‌نوشت، ضمن اینکه احکام فقهی نماز را قبول داشت درپی کشف ابعاد باطنی آن نیز بود. امام خمینیS هم فقیه است و هم عارف. کتاب الصلوه را در زمینه فقه و کتاب اسرار الصلوه را در زمینه عرفان دارد. ایشان می‌گوید که برای اذکار، حرکات و شرایطی که در نماز هست، اسرار باطنی نیز وجود دارد. انسان هنگامی که وارد این اسرار می‌شود، در اصل وارد عرفان شده است. این امر در همه‌ اجزای دین حضور دارد. برای نمونه، خداشناسی هم مراتبی دارد و فقط یک سطح از خداشناسی نداریم؛ سطوح مختلفی هست؛ خداشناسی فطری، عقلی و عرفانی. العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء[۱۴]. خداشناسیِ عرفانی، نورانیت دل است که از راه سلوک عرفانی و تهذیب نفس حاصل می‌شود؛ همان علمی است که در آیات قرآن فراوان به آن اشاره شده است، مانند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا.»[۱۵] این علم غیر از علمی است که از خواندن کتاب به‌دست می‌آید. خداوند در جای دیگر می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمْ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.»[۱۶] همچنین در روایتی آمده است که حضرت رسول اکرم۷ فرمود: «من عمل بما یعلم علمه الله ما لا یعلم».[۱۷] این نوعی دانش و معرفت است که خداوند به انسان می‌دهد، به شرطی که انسان زمینه دریافت آن را در خودش فراهم کند. این بینش و گذر از ظاهر به باطن، چه در بحث معارف و چه در بحث از سایر ابعاد دین، همان وجه عرفانی دین است. از مشخصات عرفان اصیل اسلامی‌ این است که نه کلمه‌ای به دین اضافه می‌کند و نه کلمه‌ای از آن کم می‌کند. مثلاً در بحث عقاید نمی‌گوید در کتاب و سنت، اعتقاد به این چند اصل آمده است و ما در مقام یک عارف، می‌خواهیم اصل دیگری را بیاوریم. اگر چنین باشد،  نشانه انحراف است. عرفان راستین می‌کوشد اسرار همان چیزهایی را که کتاب و سنت گفته است بفهمد و به باطنش راه یابد. در احکام نیز همین‌گونه است. اگر یک عارف و یا یک سلسله و طریقت عرفانی بگوید که ما می‌خواهیم افزون‌‌بر واجبات و مستحباتی که در دین آمده است در کنارش چیز دیگری بگذاریم و در مقام عارف به آن عمل کنیم، این نشانه انحراف است. عارف به همان احکام و آداب پایبند است؛ اما با نگاهی دیگر و با حضور قلب و خلوص بیشتر می‌کوشد تا به کنه آن برسد. بنابراین، اگر نسبت عرفان و دین به‌روشنی مشخص نشود، پرسش‌ها و ابهامات حل نخواهد شد.

آسیب‌های رواج عرفان‌های کاذب

آقای کیاشمشکی: در بحث آسیب‌شناسی، از بیانات آقای شریفی درباره اینکه آسیب‌های رواج عرفان‌های کاذب در چه زمینه‌هایی مطرح می‌شود و چه راهکارهایی برای پیشگیری یا درمان آن‌ها وجود دارد یا پیشنهاد می‌شود استفاده می‌کنیم.

آقای شریفی: ترویج عرفان‌های کاذب به‌ویژه عرفان‌های نوظهور و وارداتی در کشور، آسیب‌های فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، امنیتی و فرهنگی فراوانی برای جامعه ما به‌دنبال دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم.

یکی از آموزه‌های مشترک‌ همه عرفان‌های نوظهور و وارداتی در کشور ما مسئله تناسخ است. همه این عرفان‌ها به‌جای طرح مسئله معاد که در دین آمده و عرفان‌حقیقی نیز آن را بیان می‌کند، آموزه تناسخ، یعنی زندگی‌های پیاپی در همین دنیا را مطرح می‌کنند. قدرتمندان، ثروتمندان و سیاستمداران از این آموزه به‌خوبی بهره‌برداری می‌کنند. براساس برخی تفسیرهای تناسخ، زندگی فعلی و وضعیت موجود ما معلول زندگی دیگری است که پیش‌تر در همین دنیا داشته‌ایم. چون در زندگی پیشین به وضع موجود راضی نبودیم در زندگی فعلی به این شکل و وضعیت اجتماعی و اقتصادی ظهور یافته‌ایم. بنابراین، باید از وضعیت فعلی خود راضی باشیم تا وضعمان در زندگی آینده، بهتر شود. این آموزه می‌تواند به‌خوبی در خدمت سیاستمداران قرار بگیرد. برای کسانی که به این آموزه معتقد باشند ناخودآگاه چنین القا می‌شود که به منظور اصلاح وضعیت موجود تلاش نکنند. آنگاه که قدرتمندان، طلاها، معادن و همه امکانات را غارت می‌کنند، چنین توجیه می‌کنند که فعلاً در این چرخه زندگی، قانون «کارما» چنین اقتضا کرده است و اگر به وضع موجود راضی باشید، شاید در زندگی بعدی وضعیت شما برگردد و نوع دیگری زندگی کنید. صرف‌نظر از بهره‌برداری‌های سیاسی و اقتصادی از آموزۀ تناسخ، طرح این آموزه و تلاش در نشان دادن درستی آن می‌تواند آموزه معاد را که یکی از مهم‌ترین ارکان اعتقادی اسلام است تضعیف نماید که آسیبی جدی در اعتقادات مردم ایجاد خواهد کرد.

یکی دیگر از آموزه‌های برخی از این مکاتب که ترویج آن آثار سوئی برای جامعه خواهد داشت، آموزه انزواطلبی و گوشه‌نشینی است. این آموزه، هم در میان بسیاری از صوفیان بوده و هم در برخی نحله‌های نوظهور عرفانی هست. گفتنی است منظور از انزوا، لزوماً انزوای مکانی نیست؛ بلکه انزوای فکری، فرهنگی و اجتماعی را نیز شامل می‌شود یعنی نداشتن دغدغه‌های فرهنگی جامعه و اجتماعی مردمان. این مکاتب به پیروان خود سفارش می‌کنند که با هدایت و شقاوت مردم کاری نداشته باشند. معنویت و سعادت را مسئولیتی فردی می‌دانند و معتقدند ما هیچ مسئولیتی در قبال سایر افراد جامعه نداریم. پیامد اجتماعی، فرهنگی و دینی این آموزه نیز روشن است. البته برخی انزوای مکانی را نیز تبلیغ می‌کنند. برای نمونه، عرفان اکنکار ـ که عرفانی صددرصد آمریکایی است ـ  جمعه را روز مقدس معرفی می‌کند؛ روزی که پیروان آن باید روزه بیست‌وچهار ساعته سکوت بگیرند. پیروان این عرفان موظفند  جمعه روزه بگیرند، نه روز دیگری مانند یک‌شنبه. جمعه، روز مقدس مسلمانان است که نماز جمعه برگزار می‌شود و بر صله ارحام در آن روز تأکید شده است و بسیاری از اجتماعات و تجمعات سیاسی و مذهبی در این روز برگزار می‌شود. اما روزه بیست‌وچهار ساعته جمعه اکنکار این‌گونه است که فرد در خانه‌ خود می‌نشیند؛ نه در اجتماعات شرکت می‌کند، نه به نماز جمعه می‌رود و نه در مراسمی مانند راهپیمایی روز قدس شرکت می‌کند. بلکه باید در خانه خود بنشیند، با کسی مراوده نداشته باشد. تصویر استاد بزرگ و زنده اکنکار را در مقابل خود قرار دهد، به این پندار که از او معنویت دریافت کند. این‌ها درحقیقت، نوعی بهره‌برداری سیاسی و عقیدتی است. دشمنان ما تا‌کنون بسیار تلاش کرده‌اند مردم را از اجتماعات سیاسی و عبادی دور کنند؛ هزینه‌های زیادی پرداخته‌اند و تبلیغات فراوانی انجام داده‌اند؛ اما تا‌کنون موفق نشده‌اند. ولی اگر کسی با انگیزه دینی، عرفانی و معنوی در این اجتماعات شرکت نکند، با هزینه‌ای کمتر به اهدافشان رسیده‌اند.

یکی دیگر از آموزه‌هایی که آثار زیان‌باری برای جامعه ما دارد، بحث تبلیغ کثرت‌گرایی و تساهل و تسامح است. معنویتی که پائولو کوئلیو تبلیغ می‌کند سراسرش تبلیغ، تساهل و تسامح است. آموزه اصلی او نیز همین است. اینکه افراد دغدغه اجتماعی نداشته باشند؛ هدایت و سعادت را امری فردی بدانند و فقط مراقب خود باشند. او این اعتقاد را در کتاب اعترافات یک سالک به وضوح بیان می‌کند. این معنویت، برای جامعه مانند سم است. عرفان‌اسلامی، بدون اجتماع و هدایت جامعه معنا ندارد. عارف‌حقیقی عارفی است که دغدغه سعادت و هدایت مردم را دارد و عرفان‌حقیقی عرفانی است که همه ابعاد وجودی انسان را مورد توجه قرار می‌دهد. تا جایی که بنده بررسی کرده‌ام، همه عرفان‌های نوظهور وارداتی مبلّغ پلورالیسم هستند دالایی لاما در کتاب هنر شادمانگی می‌گوید که به تعداد افراد روی زمین، نیازمند دین هستیم. هر فردی هر طوری که دوست دارد رفتار کند و راه هدایت و سعادت برای او نیز عمل به خواسته و سلیقه و میل خودش است! آیا بی‌معناتر از این سخن می‌توان گفت؟ متأسفانه این افراد سخنان خود را با رنگ و لعاب‌های قشنگ و در قالب‌های زیبا عرضه می‌کنند و عده‌ای ساده لوح و ساده‌اندیش را فریفته خود می‌کنند.

یکی دیگر از آثار منفی این مکاتب، ایجاد پایگاه در کشور ما است. هدف تبلیغ این معنویت‌ها و عرفان‌ها در کشور، ایجاد پایگاه است. یکی از آموزه‌های مشترکی که این نوع مکاتب دارند آموزه استاد و پیر است؛ اعتقاد به پیر و پیروی کامل از استاد. این مقام به اسم‌های مختلفی نامیده می‌شود؛ در سنت عرفانی و تصوف ما به آن، قطب، پیر و استاد گفته می‌شود؛ در برخی دیگر از مکاتب به آن، سات‌گرو  می‌گویند و در مکتبی دیگر به آن، ماهانتا گفته می‌شود. حال، نقش استاد در این‌گونه مکاتب چیست؟ جایگاه او چنان است که همه هستی انسان باید در اختیار او قرار گیرد. برای نمونه، در عرفان اکنکار گفته می‌شود اگر می‌خواهید در جمعه چیزی به شما اشراق شود در کنار روزه‌ای که می‌گیرید، بر چهره هارولد کلمپ که در آمریکا است تمرکز کنید؛ چنین القا می‌شود که تمام وجود سالک، چه بخواهد، چه نخواهد، در اختیار او است. همین گرایش افراطی به استاد، در تصوف ما نیز بود. برخی صوفیان می‌گفتند: « لا دین لمن لا شیخ له؛ کسی که استاد نداشته باشد، دین ندارد». قوام دین را به داشتن استاد می‌دانستند. یکی از همین صوفیان می‌گفت افتخارش این است که سی سال مدفوع استادش را دست می‌گرفت. آن‌ها حتی مدعی‌اند که اگر استاد خلاف دستور خداوند نیز دستوری بدهد باید اطاعت شود. این، یعنی ایجاد پایگاه و نفی قدرت مرجعیت در جامعه‌ اسلامی ما. قدرت مرجعیت تاکنون دربرابر استکبار، دشمنان و مخالفان دین ایستاده است. حال، این عرفان‌های کاذب دربرابر مرجعیت حقیقی، مرجعیت‌های کاذبی ایجاد کرده‌اند که افسارشان در دست آمریکا است. اغلب پیرها و اقطاب این مکاتب، در کشورهای آمریکایی و اروپایی زندگی می‌کنند و افسارشان در اختیار غربیان است. رواج چنین تلاش‌هایی در سطح جامعه و در میان مردم، پیامدهای بسیار منفی دینی، سیاسی و امنیتی خواهد داشت.

بدعت‌های صوفیه

آقای کیاشمشکی: از جناب آقای خسروپناه تقاضا داریم که نظرشان را دربارۀ آسیب‌های عرفان‌های‌کاذب و انحراف‌هایی را که در جامعه و فرد پدید می‌آورد و نیز راهکارهای مقابله با آن‌ها بیان کند؟

آقای خسروپناه: آسیب‌های عرفان‌های‌کاذب را باید با بدعت‌های این فرقه‌ها شناسایی کرد. در اینجا بیشتر بر بدعت‌های فرقه‌های صوفیه که فعالیت بیشتری در کشورمان دارند متمرکز می‌شویم. یکی از بدعت‌ها و آسیب‌های این فرقه‌ها، اسلام گزینش‌گر است. تمام فرقه‌های صوفیه از برهان، سنت، آیات و روایات دم می‌زنند؛ اما اسلام جامع‌نگر را نمی‌پذیرند و اسلام آن‌ها، اسلام گزینش‌گر است. آقای دکتر قاسم غنی که از صوفی‌شناسان کشورمان است و در این زمینه، کتاب‌هایی نیز دارد، می‌گوید: گاه مشایخ صوفیه به اقتضای زمان، شرط‌های تصوف را می‌شمردند و گاه نیز برای آن قیودی می‌گذاشتند. حتی برخی صوفیان معتقدند شریعت فقط راه را به انسان نشان می‌دهد و اگر انسان به مقصد رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد. البته بیشتر فرقه‌های صوفیه این مطلب را در جلسات عمومی و آشکارا نمی‌گویند؛ معمولاً در جلسات عمومی می‌گویند در مسائل شرعی از مرجع تقلید هم تقلید کنید؛ اما در طریقت و حقیقت باید از قطب پیروی کرد. به عنوان نمونه، امروزه فتوای همه مراجع این است که رفتن به خانقاه حرام و بدعت است، اما قطب‌ها به مریدان خود سفارش می‌کنند که باید در خانقاه جمع شوند. در پاسخ می‌گویند اگر بین فتوای فقیه و سفارش قطب تزاحم پیدا شد چه باید کرد؟ روشن است که طریقت مهم‌تر است؛ پس باید سفارش قطب را بر فتوای مرجع مقدّم داشت. این سخنان در محافل عمومی گفته می‌شود؛ ولی در پشت صحنه و در جلسات خصوصی‌تر- هنگامی که خواصی که ده- دوازده سال مریدشان بودند جمع می‌شوند به‌صراحت می‌گویند شما به حقیقت رسیدید و دیگر نیازی به عبادات ظاهری ندارید.[۱۸] این یکی از انحراف‌های جدی است.

بدعت دیگر فرقه‌های صوفیه، بدعت‌هایی است که در مناسک خود دارند؛ مانند خانقاه‌نشینی و رقص و سماع. در کتاب‌های صوفیانه مانند نفحات الانس در حق الحقایق آمده است که خانقاه به دستور امری ترسا در زمان ابوهاشم کوفی ساخته شد. البته بدعت بودن خانقاه به این دلیل است که در این مکان برای سیر و سلوک و رسیدن به فنا و مقام قرب الهی راه‌هایی توصیه می‌کنند و انجام می‌دهند که از اسلام گرفته نشده‌اند؛ مانند برگزاری جلسات مختلط. در برخی تصاویر دیده می‌شود که مرید نامحرم دست قطب را می‌گیرد و می‌بوسد؛ قطب نیز دست او را می‌بوسد. حتی در برخی محافل با هم می‌رقصند و مرد و زن نامحرم با همدیگر به  سماع می‌پردازند. این ‌کار‌ها در خانقاه انجام می‌شود. پیش‌تر، سماع حرکت‌هایی موزون و آرام بود؛ اما اکنون به رقص‌های مبتذلی که در مراسم‌ دیگر انجام می‌شوند تبدیل شده است؛ به عنوان نمونه، دستمال به دست می‌گیرند و می‌رقصند؛ یعنی کاملاً همان رقص بریک را انجام می‌دهند و می‌گویند این سماع است. بنابراین، حتی در بدعت‌های آن‌ها نیز بدعت‌ ایجاد شده است.

بدعت‌ها و انحراف‌های دیگر ایشان در تعبیر آیات قرآن است. چنان‌که گفتیم بسیاری از فرقه‌های صوفیه از آیات و روایات استفاده می‌کنند؛ اما آن‌ها را به تأویل می‌برند. گاهی ظاهر یک آیه با استدلالی عقلی تعارض دارد؛ در‌این‌صورت، با کمک استدلال عقلی، ظاهر آیه تأویل می‌شود. برای مثال، ظاهر آیه «ید الله فوق ایدیهم»[۱۹] این است که خدا دست دارد؛ اما با استناد به آیاتی مانند «لیس کمثله شیء»[۲۰] و یا استدلال‌هایی گفته می‌شود که در اینجا دست به معنای قدرت است. اما تأویل‌هایی که روشمند نیست و انگیزه‌ها، آرا و عقاید افراد به آیات و روایات تحمیل می‌شوند تفسیر به ‌رأی هستند: «و مَن فَسَّر القرآن برأیه فقد کفر» صوفیان در کتاب‌هایشان تأویل‌های فراوانی دارند. برای نمونه، در کتاب تواشیح الحکمه‌ نوشته آقامیرزابابا ابوالحسین قاسم شیرازی، معروف به راز شیرازی، که شرح حدیث «نور محمدی» است، تأویل‌ها و تفسیر به ‌رأی‌های بسیاری وجود دارد.

ایشان برای اینکه معرفت و اندیشه خودشان را تحمیل کنند از احادیث ضعیف مانند احادیثی که ابن‌ابی‌الجمهور نقل کرده است استفاده می‌کنند. مثلاً‌ در حدیث معراجیه نقل می‌کنند که وقتی پیامبر۷ به معراج رفت، صندوقی به او دادند که خرقه‌ای در آن بود. پیامبر خرقه را به امیرالمؤمنینA داد؛ آن حضرت نیز خرقه را به امام حسینA داد تا آنکه به حضرت حجت. رسید. فرقه ذهبیه، سلسله مشایخ خود را به معروف کرخی می‌رسانند و ادعا می‌کنند که او خرقه را از امام رضاA  گرفته و به  جنید بغدادی و دیگران داده است تا آنکه خرقه به ‌دست احمد غزالی رسیده است. در‌حالی‌که او اصلاً از اصحاب امام رضاA نبوده و آن دو هرگز همدیگر را ندیده‌اند. بر فرض که چنین باشد در این حدیث، از ائمه پس از امام رضاA نام برده نشده، و در میان امامان گذشته نیز درباره امام حسنA سخنی به میان نیامده است. همین اشکال به فرقه نعمت‌اللهی هم وارد است. شاه‌نعمت‌الله ولی در دیوان خود، سلسله مشایخش را از عبدالله شافعی به حسن بصری می‌رساند و هیچ یک از ائمه را نام نمی‌برد، بعد می‌گوید که او خرقه را از امام علیA گرفته است. درحالی‌که در روایات متعددی آمده است که حسن بصری با امیرالمؤمنینA درگیری داشته و با آنکه امام حسنA، امام حسینA و امام سجادA را دیده، به هیچ‌یک از ایشان ایمان نیاورده است. حتی در برخی از روایات، انتقادهایی از امام حسینA به حسن بصری نقل شده است. اگر امام علیA خرقه را به حسن بصری داده باشد، چرا نام امام حسنA را که او نیز ولایت دارد ذکر نکرده‌اند؟ اخیراً پیروان فرقه گنابادی که شعبه‌ای از فرقه نعمت‌اللهی است در سلسله مشایخ خود تغییراتی داده‌اند و گفته‌اند که سلسله ما به معروف کرخی و از او به امام رضاA و از آن حضرت به امیرالمؤمنینA می‌رسد. باز در همین سلسله، نام امام حسنA و امامان بعد از امام رضاA هم نیامده است. ایشان تغییر دیگری انجام دادند و گفتند که ما خرقه را از جنید بغدادی گرفتیم و او نیز از امام زمان. گرفته است. باز در این سلسله نیز نام امام حسنA نیست. اساساً این سلسله‌ها و خرقه‌پوشی‌ها مورد قبول نیستند و اشکالات مبنایی زیادی دارند.

افزون براین، اشکالات بنایی نیز بر این فرقه وارد است و آن اینکه این فرقه‌ها شیعه اثنی‌عشری هستند و بنابراین باید ولایت ائمه دوازده‌گانه را قبول داشته باشند؛ درحالی‌که در سلسله‌های خود، ولایت بعضی از ائمه را نپذیرفته‌اید و در همان حال، ولایت برخی از اقطابی را پذیرفته‌اید که آن‌ها ولایت ائمه را قبول ندارند. بنابراین، این فرقه‌ها در بعضی از عقاید خود از اندیشه‌های اهل‌سنت متأثر شدند.

در کتاب نابغه علم و عرفان[۲۱] در صفحه‌های ۲۰۳ و ۲۰۴، درباره بدعت‌های این فرقه‌ها و انحرافی که در زمینه ولایت پیدا کرده‌اند مطالبی آمده است. برای نمونه ذکر شده است که ملاسلطان گنابادی در کتاب سعادت‌نامه در صفحه‌های ۱۸۸ و ۱۸۹ می‌گوید: هنگامی که نبی مکرم اسلام رحلت کرد، علوم ولایت وحی نبی را به علیA داد، ولی دعوت و ریاست ظاهری به حضرت رسول ختم شد؛ زیرا دعوت ظاهری، از دیگران- که همان خلفای سه‌گانه باشند- برمی‌آید. ازاین‌رو، ریاست ظاهری به علیA نرسید. این جمله، جمله ‌یک فرد شیعی اثنی‌عشری نیست. درباره بدعتی که در مالیات دارند نیز گفته شده است که ایشان عُشریه را به‌جای خمس و زکات مطرح کردند. البته اخیراً توجیه می‌کنند که عشریه مستحب است و امر واجب، همان خمس و زکات است. اولاً استحباب عشریه نیز نیاز به استناد شرعی دارد، ثانیاً ملاسلطان گنابادی که عشریه را به‌جای خمس و زکات بدعت گذاشت صریحاً در نامه خود به حاج‌عبدالهادی می‌نویسد که اگر یک عُشر از ارباح مکاسب و زراعات داده شود از زکات زکوی و خمس کفایت خواهد کرد. این‌ها را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ بدعت‌های دیگری نیز دارند؛ مانند اباحه‌گری و همچنین هماهنگی صوفیه با جریان‌های طاغوتی. پس از پیروزی انقلاب‌اسلامی، بسیاری از اقطاب این‌ فرقه‌ها یا فراری شدند و به انگلستان، آمریکا و فرانسه رفتند یا در ایران مخفی و بعداً دوباره ظاهر شدند. اولین حرکت صوفیه پس از انقلاب، بعد از عملیات خیبر بود. آن‌ها حتی میان بسیجیان و در مسجدها هم نفوذ کردند به‌گونه‌ای‌که جمعی از بسیجیان که از ایشان متأثر شده بودند در عملیات بدر سال ۱۳۶۳، شرکت نکردند. البته حرکت خوبی شد و آن‌ها دوباره از لحاظ فکری و علمی بایکوت شدند. پس از جنگ تحمیلی، دوباره حرکت‌هایی را شروع کردند و فعالیت خود را گسترش دادند و متأسفانه هنوز در برابر آن‌ها کار علمی مناسبی صورت نگرفته است.

نکته دیگر این است که برخی از دوستان حساسیت زیادی به سخنان برخی از شخصیت‌ها، مانند علامه حسن‌زاده دارند و به‌دنبال تأویل و یا پاسخ آن‌ها هستند. البته درباره این‌ها نیز باید بحث علمی بشود. هرچند برای درک معنای سخن علامه حسن‌زاده باید یک دوره تمهید را نزد او گذراند. آیا خطر جمله علامه بیشتر است یا خطر انحرافاتی که این عرفان‌های کاذب دارند؟ بنابراین، باید به عرفان‌های اشو، پائولو کوئلیو، اکنکار و به‌ویژه فرقه‌های صوفیه که هزاران نفر از جوانان ما را جذب می‌کنند و به این بهانه که دنبال شریعت هستیم، اعتقادات دینی آن‌ها را سست می‌کنند.

دلیل توانایی برخی افراد برکارهای خاص درعرفان‌های‌کاذب

آقای کیاشمشکی: در اینجا دو سؤال مطرح شده است که پاسخ آن‌ها را از اساتید محترم درخواست می‌کنیم:

  1. چرا عرفان اصیل باید با عقل سازگار باشد؟ چرا عقل معیاری‌ برای تشخیص عرفان اصیل است، درصورتی‌که بسیاری از تعابیر عرفا این است که عرفان فوق عقل است؟
  2. چگونه در عرفان‌های‌کاذب، عده‌ای به برخی توانایی‌های خاص می‌رسند؟ با توجه به اینکه عرفان‌اصیل، عرفان دینی و شیعی است، این توانایی‌ها چگونه بدست می‌آیند؟ چطور فردی که سنی است یا اصلاً متدین نیست وارد این عرصه‌ها می‌شود و با انجام بعضی کارها به چنین توانایی‌هایی دست می‌یابد؟ چرا در شبه‌عرفان‌ها نیز افراد به درجاتی از توانایی‌های روحی دست می‌یابند؟

آقای فنایی اشکوری: من مدعی نیستم که جواب روشن و قاطعی برای این پرسش دارم. این جهان پر از اسرار است و ما بسیار کم می‌دانیم؛ ولی در حاشیه این مطلب چند نکته عرض می‌کنم. یکی از شاخص‌های عرفان اصیل این است که در عرفان‌اصیل، افراد اصلاً در پی کسب قدرت‌های خارق‌العاده و انجام کارهای خیره‌کننده نیستند. غایت یک عارف، نزدیکی به خداوند و کسب کمالات معنوی است؛ نه اینکه توانایی‌هایی پیدا کند و کرامتی از خود نشان دهد یا اینکه شعبده‌ای انجام دهد و جادویی کند. ما منکر کرامت نیستیم؛ ولی هدف عارف رسیدن به آن نیست و آن‌هایی که همّت بلندتری دارند به ‌گفته خودشان، به کرامت‌ها چندان اعتنایی نمی‌کنند و برخی، حتی آن‌ها را مانع و سد راه عروج می‌دانند. پاسخ این پرسش را که چگونه برخی کارهای خارق‌العاده می‌کنند را نمی‌دانم؛ اما مطمئنم که بسیاری از این کارهای به‌ ظاهر خارق‌العاده از سنخ شعبده‌بازی و فریب‌کاری است و واقعیت ندارد. خودم، شاهد بسیاری از صحنه‌های تلویزیونی شفا دادن کشیشان به بیماران در غرب بوده‌ام؛ ولی با تحقیقاتی روشن شده است که همۀ آن‌ها فریب بوده‌اند و شفا دادن واقعی در کار نبوده است. با این حال، نمی‌توان انکار کرد که ممکن است افرادی واقعاً توانایی‌هایی را کسب کنند و کارهای غیرعادی انجام دهند. این عالم، پر از اسرار است و قدرت و ظرفیت واقعی روح آدمی، بسیار فراتر از قدرت و ظرفیتی است که ما در شرایط عادی از آن استفاده می‌کنیم. علت این توانایی‌ها ظرفیت بالای روح انسان است. انسان با تمرین‌های جسمی، می‌تواند کارهای خارق‌العاده جسمی انجام دهد؛ مانند حرکات آکروباتیک که بدن یک انسان عادی توان آن را ندارد و پیش از دیدن این صحنه‌ها، حتی تصور آن نیز برای انسان دشوار است و نمی‌تواند باور کند که بدن آدمی، این‌همه انعطاف‌پذیر است و این کارها را انجام می‌دهد. روح انسان عرصه بسیار پیچیده‌تر و ظرفیت‌های بسیار بیشتری دارد که اگر انسان راهکار آن را بیابد می‌تواند این توانایی را کسب کند. این امر، هیچ ربطی به قدرت معنوی ندارد؛ به این معنا که شخص نزدیک به خدا باشد و خداوند مستقیماً از روی لطف و افاضه، چیزی را در اختیار او قرار بدهد. چنان‌که درباره کارهای خارق‌العاده جسمی، چنین تفسیری ارائه نمی‌کنیم. اما اینکه چگونه می‌توان با انجام تمرین‌هایی، چنین توانایی‌هایی را در روح خود ایجاد کنیم، بنده راهکار آن را نمی‌دانم. با این ‌حال، چنین چیزی فی‌الجمله وجود دارد. مثلاً قضیه جادو، چنان‌که در معارف اسلامی هم تأیید شده است، واقعاً وجود دارد؛ یعنی کسانی هستند که حاضرند و قادرند از راه‌های غیرمتعارف کارهایی را انجام دهند، مانند اختلاف انداختن بین زن و شوهر و… . آیا شیطان به این‌ها کمک می‌کند و یا اینکه آن‌ها اجنه را استخدام می‌کنند؟ بنده در این زمینه‌ها تخصصی ندارم؛ ولی آنچه می‌توان گفت و برای ما مهم است، این است که این‌گونه امور، دلیل حقانیت باورهای این افراد نیستند. یک دلیل آن، این است که افرادی با عقاید مختلف و متضاد، چنین کارهایی را انجام می‌دهند.

شریعت و عقل، شاخص عرفان‌اصیل

آقای کیاشمشکی: یک سؤال دیگر نیز مطرح شده است و آن اینکه یکی از شاخص‌های ما برای تشخیص عرفان‌اصیل، آموزه‌های دینی و شریعت ما است. چه‌بسا عرفا در برخی از جزئیات، مطالبی را بیان کرده‌اند که ظاهراً با آموزه‌های دینی، منافات دارد. البته ایشان، این مطالب را با زبان ویژه خود بیان می‌کنند. زبان عرفا نیز زبان رمز و استعاره و کنایه است که بسیار مورد سوءتفاهم قرار می‌گیرد و نیاز به کاوش و پژوهش دارد. به ‌هر‌حال، باید نسبت عرفان را با دین، تبیین و قاعده‌مند کرد تا ‌بتوان از این شاخص استفاده کرد. حال، چگونه می‌توان از بحث سازگای عرفان و شریعت، برای تشخیص عرفان‌اصیل استفاده کرد؟

آقای شریفی: رابطه دین و عرفان یکی از مباحث مهم و کلیدی است و ابعاد مختلفی دارد که به برخی از آنها اشاره می‌کنم. ما معتقدیم که شیوه سیر و سلوک شهودی و عرفانی، مورد تأیید دین است؛ اما محصول کشف و شهود همچون محصول تجربه یا عقل، لزوماً مورد تأیید شرع نیست و نیاز به بررسی بیشتر دارد. هدف عرفان  همان هدف اسلام است؛ یعنی شناخت خدا و قرب الهی و لقاء‌الله و خدایی شدن انسان. پس عرفان و دین، در هدف هم مشترک‌اند. اما درباره راه کشف و شهود، ما معتقدیم که راه سلوک باید مطابق با شریعت باشد. عدم مخالفت با عقل، یک شاخصه است. مکاشفه عرفانی نباید مخالف یا ضد عقل باشد، اما ممکن است فراتر از آن باشد؛ یعنی ممکن است برخی از معارف فراتر از درک عقل برهانی، عقل فلسفی و عقل مصطلح باشند. ما نمی‌توانیم معارف ضد‌عقلی را بپذیریم؛ چون پذیرفتن آن، مساوی با انکار یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های انسانیت یعنی عقل است. بنابراین، مکاشفات عرفانی باید مخالف عقل نباشند و از طرفی مطابق شریعت باشند؛ توضیح آنکه اگر هدف عارف رسیدن به خدا است و اگر معشوق او، خواست، راهی جز عمل به دستورات او باقی نمی‌ماند. به همین دلیل است که قرآن کریم می‌فرماید: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی تحببکم الله»[۲۲] در عشق‌‌های زمینی هم همین‌گونه است. کسی که می‌خواهد به معشوقش برسد نباید خلاف حرف او عمل کند و بگوید که تو را دوست دارم و می‌خواهم به تو نزدیک شوم، اما هرچه تو بگویی، من خلافش عمل می‌کنم! آیا ممکن است کسی برای وصول به معشوقش کارهایی انجام دهد که مورد نفرت اوست؟ آیا اگر چنین کند، به معشوقش واصل می‌‌شود؟ هرگز.

دلیل دیگری که علامه طباطباییرضوان‌الله تعالی علیه در المیزان به آن اشاره کرده این است که خدایی که ما می‌شناسیم، عالمِ مطلق است. پس هر راهی را که انسان برای رسیدن به او نیاز داشته باشد می‌داند؛ قادرِ مطلق است. پس می‌تواند همه این راه‌ها را در اختیارش قرار دهد؛ هادی، رحیم و رحمان نیز هست. پس همه این راه‌ها را نیز در اختیار او قرار داده است. حال، اگر دین، کامل است- که هست- و اگر خاتمیت بدین معنا است که بشر نیاز به دین جدیدی ندارد، پس با تکیه بر فلسفه خاتمیت و کمال دین، این دینِ موجود باید کامل‌ترین دین باشد و همه معیارها را برای سلوک عرفانی ارائه کند. محصولات این سیر و سلوک هم باید مطابق با شریعت باشد. در اینجا نمی‌توان گفت که اگر مخالف با شریعت نباشد کافی است. زیرا فرض این است که شریعت کامل است و همه راه‌ها را بیان کرده است. فرض این است که کامل‌تر از پیامبر اسلام۹ وجود ندارد، او به این دلیل خاتم پیامبران شده است که همه مراتب و راه‌‌های ممکن را سپری کرده است، در حد مقدورات بشر برای او بیان کرده است و به تعبیر عرفای اسلامی «الخاتم من ختم المراتب بأسرها»؛ خاتم پیامبران کسی است که همه مراتب کمالی را طی کرده باشد. بنابراین، مکاشفه درست مکاشفه‌ای است که این دو معیار را داشته باشد: ۱. مخالف عقل نباشد؛ ۲. مطابق با شرع باشد؛ یعنی مطابق با آن راهی که پیامبر۹ رفته و خدا از طریق پیامبر۹ به ما ارائه کرده است، باشد.

[۱]. Pseudo mysticism.

[۲]. Theocentrist.

[۳]. Christocentrist.

[۴]. هر چند قلب سالک در مسیری که او طی می‌کند، می‌تواند از مرحله قلب ابزاری به مرحله قلب منبعی برسد، فعلاً ابزار است.

[۵]. دو واژه «ابزار» و «منبع» در اینجا به معنای اصطلاحی معرفت‌شناختی بکار رفته‌اند.

[۶]. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ (آل‌عمران، ۱۹).

[۷]. محمد‌باقر مجلسی، بحار­الأنوار، ج۳، ص۱۴.

[۸]. دراین باره، ر.ک: سفینه البحار، واژه صوفیه.

[۹]. Negative.

[۱۰] . transcental meditation

[۱۱] .مثنوی معنوی، دفترچهارم.

[۱۲] . rajneesh..

[۱۳]. اسدالله خاوری، ذهبی، ص۳۱ – ۳۲.

[۱۴] مصباح الشریعه، ترجمه حسن مصطفوی، ص ۳۴۴.

[۱۵]. انفال، ۲۹.

[۱۶]. بقره، ۲۸۲.

[۱۷] .علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۵، قم، اسلامیه، بی­تا، ص۱۸۹.

[۱۸]. در اینجا شاید برخی این پرسش را بپرسند که مگر شما پشت صحنه این فرقه‌ها را دیده‌اید که درباره آنها چنین می‌گویید؟ هرچند که بنده در این فرقه‌ها حضور نداشتم، اما با برخی از کسانی که دوازده سال در این فرقه‌ها بودند و این سخنان را شنیدند و از آنها جدا شدند، صحبت کردم و ایشان نیز مطلبشان را به‌طور مفصل نوشتند.

[۱۹] . فتح، ۱۰.

[۲۰] . شوری، ۱۱.

[۲۱]. حسین تابنده، نابغه علم و عرفان، انتشارات تابان، تهران.

[۲۲] آل عمران، ۳۱.