مقدمه
موضوع نشست، عصمت امام از دیدگاه قرآن کریم است. وجوب معصوم و عصمت امام از خطا و گناه از مهمترین صفات امام از دیدگاه شیعه امامیه است. این مطلب هم در قرآن کریم و هم در روایات معصومین( بیان شده است و خاستگاه عقلى هم دارد. با رجوع به قرآن کریم که نخستین و اساسىترین منبع معارف دینى است روشن مىشود که مسئله ضرورت عصمت امام و پیشواى جامعه اسلامى، قبل از هر چیز در قرآن کریم مطرح شده است.
بحث صغروی و کبروی از عصمت در قرآن
در قرآن کریم به عصمت از حیث کبروی و صغروی توجه شده است و مصادیق احکام کلىاش واضح است. آیه ابتلاى حضرت ابراهیم% (آیه ۱۲۶ سوره بقره)، آیه اولىالامر (آیه ۵۹ سوره نساء) و آیه کونوا مع الصادقین (آیه ۱۱۵ سوره توبه)، ناظر به جنبه کبروى عصمت امام است. از سوی دیگر آیه تطهیر (آیه ۱۳۳ سوره احزاب)، آیه مباهله (آیه ۱۶۱ سوره آلعمران) و آیه ولایت (آیه۵۵ سوره مائده)، به جنبه صغروى آن نظر دارد.
در نشست پیشین، اساتید معزز؛ جناب آقاى ربانىگلپایگانى و جناب آقاى مؤمنى و دبیر محترم علمى؛ جناب استاد معلمى به شرح زوایاى مختلف آیه اولىالأمر پرداختند. در این جلسه درباره موضوع عصمت امام با توجه به آیه شریفه «کونوا مع الصادقین» بحث میشود و سپس به اشکالات و پاسخ آنها پرداخته مىشود. در ابن باب بیان بلندی را از حضرت امیرالمؤمنین على% از کتاب مستطاب نهجالبلاغه خدمت عزیزان نقل مىکنم. حضرت امیر% در خطبه ۸۷ نهجالبلاغه مىفرمایند: «فأین تذهبون و أنّی تؤفکون؟ والأعلام قائمه والآیات واضحهٌ والمنار منصوبه فأین یتاه بکم! و کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم؟ و هم أزمّه الحق، وأعلام الدین وألسنه الصدق! فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، وردوهم ورود آلهیم العطاش».[۱] معنای عبارت این است که مردم کجا مىروید؟ چرا از حق منحرف مىشوید؟ پرچمهاى حق برپا است و نشانههاى آن آشکار است. با اینکه چراغهاى هدایت روشنگر راهند، همچون گمراهان به کجا مىروید؟ چرا سرگردانید درحالىکه عترت پیامبر در میان شما است. آنها زمامداران حق و یقینند؛ پیشوایان دین و زبانهاى راستی و راستگویانند. پس باید در بهترین منازل قرآن جایشان دهید و همانند تشنگانى که به سوى آب شتابانند به سویشان هجوم آورید.
در ابتدا سخنان استاد طبسى را درباره تقریر آیه «کونوا مع الصادقین» میشنویم.
ضرورت تشکیل نشست درباره عقاید شیعه
استاد طبسی: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلى الله على محمد وآله الطاهرین، سیّما امام زماننا روحى وأرواح من سواه لتراب مقدمه الفدا.
خدمت اساتید محترم عرض سلام دارم. قبل از آغاز بحث، به ضرورت اینگونه مباحث به ویژه در دورههاى اخیر میپردازم. با توجه به هجمه سنگین دشمنان و هدف گرفتن عقاید حقه شیعه در چنین دورانى، لازم است چنین جلساتی برگزار گردد. حوزه علمیه باید در صف مقدم مقابله با این تهاجم بایستد، دفاع کند و حقایق را تبیین کند و در برابر سیل تهاجم دشمن موضع مناسبى بگیرد. اگرچه بحمدالله در این صراط گامهایى برداشته و برمیدارند و این جلسات باارزش یکى از آن اقدامات است که امیدوارم موفق باشند.
محورهای بحث درباره آیه «کونوا مع الصادقین»
در آیه شریفه «کونوا مع الصادقین» که یکى از دلایل قرآنى بر ضرورت داشتن امام و آن هم معصوم، میباشد چند محور باید بحث شود تا به نتیجه برسیم. محور اول، مفهومشناسى و معناى صدق است. محور دوم، تفاسیر آیه است و محور سوم، روش استدلال با این آیه و سخنانی است که موافق و مخالف گفتهاند.
مفهومشناسی صدق
در محور اول، معنای صدق روشن میگردد. صدق و کذب از اوصاف خبر است.
معنای صدق از دیدگاه راغب
راغب در مفردات مىفرماید: «الصدق والکذب اصلهما فی القول، ماضیاً کان أو مستقبلاً، وعداً کان أو غیره. ولایکونان بالقصد الاول الا فیالقول»[۲]. پس صدق از اوصاف خبر است. در اینجا دو مقیاس براى صدق میتوانیم داشته باشیم؛ مقیاس اول، مطابقت خبر با واقع و مقیاس دوم، مطابقت خبر با اعتقاد است. مثلاً هنگامی که مسلمانی بگوید شهادت مىدهم که علىبنابیطالب% امام اول مسلمانان است؛ «هذا صدق»، این جمله به دو اعتبار صادق است؛ للمطابقه مع الواقع، به اعتبار مطابقت با واقع و للمطابقه مع اعتقاد الشیعه، به اعتبار مطابقت با اعتقاد شیعهای که این حرف را گفته است. اما اگر غیر مسلمانى بگوید که شهادت مىدهم حضرت محمد۹، رسولالله است، این قول مطابق با واقع است؛ اما مطابق با اعتقادش نیست. همانطورىکه منافقین به پیامبر میگفتند ما شهادت مىدهیم که تو رسولالله هستى و خدا هم مىداند که تو رسول الله هستى؛ اما «والله یشهد إنَّ المنافقین لکاذبون»[۳]؛ یعنی سخن آنان با اعتقادشان مطابقت ندارد.
پس بنابر گفته راغب، صدق و کذب در اصل، وصف خبری است. او در ادامه میگوید: «وقد یکونان بالعرض فی غیره من انواع الکلام کالاستفهام و الامر و الدعاء مثلاً کسى بگوید أزیدٌ فیالدار؟»[۴]؛ آیا زید در خانه است؟ این جمله استفهامی است، آیا این استفهام هم موصوف به صدق و کذب میشود؟ بله در اصل یوصف بالصدق الکذب است؛ چون در ضمن این استفهام ـ أزید من الدار ـ خبر میدهد که به حال زید جاهل است و از او خبر ندارد. مثلاً وقتی سؤال میشود که کسى در این خانه است یا نه، در اینجا به فرمایش مرحوم علامه طباطبایى الذى خدم الشیعه والشریعه اعلى الله مقامه، )، اشاره میکنم که مىفرمایند: «الصدق بحسب الاصل مطابقه القول والخبر للخارج»[۵] یا «الخارجى»، با خارج مطابقت مىکند، این اصل اول؛ «و یوصف به الانسان اذا طابق خبره الخارج»[۶]، این اصل است؛ اما «ثم لما عدّ کل من الاعتقاد والعزم والاراده قولاً تسع فى معنى الصدق، فعد الانسان صادقاً اذا طابق خبره الخارج»[۷] این همان اصل است «صادقاً اذا عمل اعتقده (مطابق با اعتقاد) و صادقاً اذا أتی بما یریده»[۸] یعنی اراده مطابق با فعل و فعل مطابق با اراده است. «و یعزم علیه علی الجد»[۹].
معنای صدق از دیدگاه جرجانی
جرجانى مىفرماید که صدق دارای معناى لغوى و اصطلاحى است. معناى لغوى آن مطابقت حکم با واقع است، معناى اصطلاحى – البته اصطلاح در حقیقت – گفتار حق در جاى خطر است.
معنای صدق از دیدگاه قشیری
قشیرى نیز همین را مىگوید و میفرماید: «صدق آن است که در احوال تو، ناخالصى و در اعتقاد تو، تردید و در اعمال تو، عیبى راه نیابد».
حاصل سخن این است که صدق در اصل، وصف گفتار است همچنان که راغب و از بین معاصران نیز علامه طباطبایی به آن اشاره کردند. سخن راست، گفتارى است، که با واقعیت خارجى مطابقت دارد؛ ولى گاهى بر عقیده، نیت، عزم و اراده نیز اطلاق مىگردد، همچنانکه بر کسى که عقیدهاش صحیح باشد، صادق اطلاق میشود.
تقریر آیه «کونوا مع الصادقین» بر عصمت امام
استاد رضانیا: با تشکر از بیانات روشنگر جناب استاد طبسی، به سخنان استاد ربانىگلپایگانى درباره تقریر دوم دلالت آیه «کونوا مع الصادقین» بر عصمت امام توجه میکنیم.
استاد ربانیگلپایگانی: بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین وصلى الله علی سیدنا و نبینا محمد وآله الطاهرین.
قبل از شروع بحث درباره دلالت آیه مبارکه «کونوا مع الصادقین» بر عصمت امام، این نکته را یادآورى مىکنم که ما در ایامى قرار داریم که از دو جهت با موضوع امامت ارتباط دارد؛ اول اینکه ماه محرم الحرام است، ماهى که امامت امام معصوم حضرت حسینبن على% نقش بسیار اساسى در حفظ اسلام و نابودى بنیاد ستمکارى و جبارى و تبهکارى ایفا کرد. بنابراین، درباره امامت و امام معصوم که سخن مىگوییم باید توجه داشته باشیم که واقعیت عینى تاریخى تبلور و تجسم این اعتقاد، در تاریخ اسلام و در سرزمین کربلا با سالار شهیدان حضرت اباعبدالله% محقق شد.
از سوى دیگر، دهه مبارک فجر؛ یعنى فجر پیروزى انقلاب اسلامى ایران که از خط ولایت و امامت معصوم الهام یافته است به رهبرى نایب برحق ایشان، شخصیت بسیار بزرگ شیعه، امام خمینی) و نیز با عزم و اراده آهنین ملت شیعه و مردم مسلمان و غیور محقق شد. لذا از این منظر در شرایط و زمانی درباره امامت سخن مىگوییم که از برکات انقلاب عظیم و شکوهمند اسلامى ایران که یکی از تجلیات این عقیده است بهرهمند هستیم؛ انقلابی که امروز به صورت یک نظام قدرتمند در عرصه بینالمللى و جهانى ظهور کرده و همانگونه که مىدانید نقش مثبت و سازندهای در همه عرصههاى مادى و معنوى ایفا مىکند. از خداى سبحان تمنا داریم که انشاءالله مانند گذشته، این انقلاب را با عنایات ویژه خود امداد فرماید و رهبر معظم انقلاب را معزز و سرافراز و طول عمر با عزت به ایشان عنایت فرماید.
معرفی دو تقریر از آیه
استاد بزرگوار طبسى درباره معنا و مفهوم صدق توضیح دادند؛ اما وارد تقریر دلالت آیه بر اینکه صادقین در این آیه همان معصومیناند را شروع نکردند؛ یعنی کونوا مع المعصومین، «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»[۱۰]؛ سخن ما این است که صادقین در این آیه به معناى معصومین است.
دو بیان دراینباره گفته شده است. یک بیان متعلق به مرحوم علامه حلى است هرچند منحصر به ایشان نیست؛ اما به دلیل اینکه وی شخصیتی شاخص در این مورد است و به ویژه با توجه به اینکه کتاب شریف کشف المراد کتاب رسمى درسى و علمى است، اسم ایشان را مطرح مىکنم. تقریر مرحوم علامه حلى بیانگر این است که چگونه این آیه مبارک بر معصوم بودن صادقین دلالت مىکند. از بین علماى اهل سنت نیز تقریر جناب فخرالدین رازى را در تفسیر همین آیه شریفه بیان میکنم. ابتدا من تقریر دوم را که متعلق به آقاى رازى است، عرض مىکنم و بعد جناب آقاى طبسى تقریر اول را بیان خواهند کرد.
تفسیر فخرالدین رازی از آیه «کونوا مع الصادقین» [تقریر دوم]
ایشان درباره این مطلب بهطور مفصل بحث کردهاند که میتوانید آن را در صفحات ۲۲۰ و ۲۲۱ از جلد ۱۶ مفاتیحالغیب، معروف به تفسیرکبیر ببینید. نکات اصلى و محورى بیان جناب رازى چند مورد است که مطرح مىکنم.
نکته اول
در آیه شریفه «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله» خداى سبحان، مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها امر کرده که پرهیزکار باشید. دقت بفرمایید که ایشان چگونه نکات را از این آیه استفاده کردهاند. میفرماید: «انما یتناول من یصح منه عن لایکون متقیاً». ابتدا از امر الهى به پرهیزکاری مؤمنان، اینگونه استفاده کرده است که ظاهر مطلب این است که مخاطبان آیه کسانى هستند که احتمال پرهیزکار نبودن، یعنى احتمال اینکه خطا و گناه کنند در آنها وجود دارد. «وانّما یکون؟» وقتى زمینه متقى نبودن وجود دارد که انسان جایزالخطا باشد، یعنى معصوم نباشد. پس نتیجه صدر آیه این مىشود که مخاطب سخن، انسانهاى غیر معصوم هستند.
در ادامه میفرماید: «فکانت الآیه داله على أن من کان جائز الخطا وجب کونه مقتدیاً بمن کان واجب العصمه»؛ علت اینکه مىفرماید: کونوا مع الصادقین (با صادقین باشید؛ یعنى با کسانى که در اعتقاد، گفتار و رفتارشان صادق هستند) این است که میخواهد کسانی که احتمال خطا در این سه عرصه را دارند برای اینکه از خطا مصون بمانند و صواب و خطا را از یکدیگر تشخیص دهند از کسانى که واجب العصمه هستند پیروی کنند. آنها چه کسانى هستند؟ در پاسخ مىگوید: «و هم الذین حکم الله تعالى بکونهم صادقین». بنابراین صادقین یعنى انسانهایى که واجب العصمه و معصوم هستند. به این ترتیب نتیجه مىگیرد که آیه دلالت مىکند که بر جایزالخطا واجب است که دست در دست معصوم بگذارد و مسیر معصوم را بپیماید: «حتی یکون المعصوم عن الخطاء مانعاً بحائز الخطاء عن الخطاء»، تا اینکه معصوم مانع جایزالخطا از خطا شود.
پس نحوه استدلال ایشان به این صورت است که از ابتداى آیه اینگونه استفاده مىکند که عبارت «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله» نشان میدهد که مؤمنان کسانى هستند که احتمال دارد در معرض گناه و خطا واقع شوند و علت اینکه در ادامه مىفرماید: «کونوا مع الصادقین» به جهت این است که خطا را نمیتوان با خطا اصلاح کرد. پس براى اینکه انسان خطاکار و جایز الخطا از خطا مصون بماند، باید پیرو کسى باشد که در او خطا راه نداشته باشد.
آقاى رازى بسیار زیبا وارد بحث این آیه شدهاند. ایشان گاهى آنقدر زیبا و جامع، مطالب را تقریر و تبیین مىکنند که انسان احساس مىکند بهتر از این نمىشود گفت؛ اما یک دفعه به قول معروف به خاکى مىزند و منحرف مىشود و به آنجا هم خواهیم رسید.
نکته دوم
در اینجا نکته خیلى دقیق و جالبی گفته است؛ مىگوید: «و هذا المعنى قائم فى جمیع الأزمان»، یعنی مفاد آیه اختصاص به صدر اسلام ندارد و خطاب آیه به «الذین آمنوا» است؛ ای مؤمنان در زمان پیامبر و زمانهای بعد إلی یوم القیامه؛ خطاب عام است.
پس در همه زمانها باید معصوم وجود داشته باشد؛ یعنى براساس این آیه مادامى که مکلف جایزالخطا وجود دارد، وجود معصوم لازم است.
نکته کوتاهی بگویم.
شبیه این حرف را ابنحجر در صواعقش ذیل حدیث ثقلین گفته است. او هم معتقد است اینکه پیغمبر فرمود: «تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» همچنانکه این کتابالله الی یوم القیامه است؛ تا قیامت باقی است، عترت هم باید تا قیامت باقی باشد. بسیار تأسف برانگیز است که این بندگان خدا این سخنان سنجیده و اساسى را گفتهاند ولى چرا مسیر را عوض کردند!
آقای رازی ادامه میدهد که «فوجب حضوره فی کل الأزمان»، به هرحال میگوید که معصوم باید در همه زمانها باشد. «فلا بدَّ وجود الصادقین فی کلِ الازمان». این هم نکته دوم است که وجوب وجود معصوم در همه زمانها جاری است. این رد پندار برخى است که گفتند که مفاد این آیه مربوط به زمان پیامبر است و مقصودشان این است که با پیغمبر باشید.
نکته سوم
نکته سوم سخن ایشان این است که اشکالی را بر حرف خودش وارد مىکند و میگوید که این سخن مطابق حرف شیعه است؛ لذا میگوید: «نحن نعترف بأنه لابد من معصوم فى کل زمان»؛ یعنی ما اعتراف مىکنیم که معصوم در هر زمانى واجب است. ولی مهم این است که مصداق این معصوم چه کسی است؟ در پاسخ میگوید: «إلا أنا نقول: ذلک المعصوم هو مجموع الأمه» ملاحظه کنید که چگونه هر چه بافته بود خراب کرد! در نهایت با یک درجه تخفیف، اجماع اهل حل و عقد را مطرح میکند؛ چون مجموع امت مشکلی اساسى پیدا مىکند و آن اینکه مجموع چگونه از مجموع پیروى کند؟! یک سوی قضیه مکلف و در طرف دیگر واجب الاتباع داریم و حرف ایشان این است که مجموع بما هو مجموع، نمیتوان گفت که اى مجموع امت ازمجموع امت تبعیت کنید؛ یعنى خودتان از خودتان تبعیت کنید. لذا کسانی که عاقلتر بودند مثل صاحب المنار گفتند که مراد، اجماع علماى اهل امت است یا اجماع اهل حل و عقد است. «و انتم تقولون: ذلک المعصوم واحدٌ منهم»، ما میگوییم معصوم مجموع است شما میگویید که یکی از امّت است. میگوید که حرف شما باطل است. مقصود آیه چنین خواهد شد که ای کسانی که ایمان آوردهاید از اجماع علما یا اهل حل و عقد اطاعت کنید. جناب فخر رازی چنین ادامه میدهد که ما میگوییم معصوم مجموع است درحالی که شما مىگویید یکى از امت است و حرف شما باطل است. این تقریرى است که آقاى فخر رازى آورده است. درباره قسمت پایانى سخن ایشان در نوبت بعدى صحبت مىکنم.
تقریر علامه حلی از آیه «کونوا مع الصادقین» بر عصمت امام [تقریر اول]
استاد رضانیا: با تشکر از استاد بزرگوار، از حضرت حجتالاسلاموالمسلمین جناب آقاى طبسى خواهشمندیم که درباره روایات شأن نزول آیه، توضیح دهند که آیا در مجامع روایى اهل سنت درباره این آیه روایاتى وجود دارد که بیانگر مقام اهل بیت( باشد؟
استاد ربانیگلپایگانی: دو تقریر وجود داشت که تقریر فخررازى را من تبیین کردم؛ ولی عالمان شیعى هم تقریر دارند. لذا به نظرم بهتر است استاد تقریر مرحوم علامه حلى را بیان بفرمایند.
استاد طبسی: مرحوم علامه حلى در شرح تجرید در بیان فرمایش خواجه مىفرماید: «أقول هذا دلیل آخر على امامه على%، و هو قوله تعالی: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین»[۱۱] یعنی خداوند عزوجل دستور داد که با صادقین یعنى با کسانى که معلوم الصدق هستند همراه باشد و این معلوم الصدق تحقق پیدا نمیکند مگر «لا یتحقق ذلک الّا فی حق المعصوم»[۱۲]؛ زیرا غیر معصوم «لا یٌعلم صدقه»[۱۳]؛ صدق غیر معصوم دانسته نمیشود و نمیتوان بر آن اطمینان کرد. پس خلاصه حرف این شد که خداوند عزوجل امر فرمود که با صادقین یعنى افراد معلوم الصدق باشید و معلوم الصدق، جز معصومین کس دیگری نیست. بالاجماع هم ثابت شده است که جز علىبنابیطالب% کسى معصوم نبوده است. پس میتوان گفت: «کونوا مع الصادقین»؛ یعنى «کونوا مع علىبنابیطالب%»، این فرمایش مرحوم علامه حلى ذیل فرمایش خواجه است.
شأن نزول آیه در مجامع روایی اهل سنت
درباره شأن نزول آیه در کتب اهل سنت نیز مطرح شده است. عدهای از اهل سنت منصفاند و کم هم نیستند و خوب است که این افراد را مطرح کنیم تا مردم را بشناسند. از جمله این افراد میتوان به صاحب کشف والبیان که از قدیمىترین مفسران اهل سنت (وفات) ۴۲۷ هجری، است، اشاره کرد یا حاکم حسکانى، حاکم در بین اهل سنت، رتبه است و بر کسى اطلاق میشود که تمامى احادیث را با سند حفظ باشد. حاکمان چند نفر هستند که یکی از آنها حسکانى است که ایشان دارای مذهب حنفی است. در اینجا مناسب است که توجه شما را به نکته کوتاهی درباره این کتاب جلب کنم. اگر مقدمه و مؤخره کتاب را ببینید که انگیزه تألیف این کتاب چه بوده است؟ خود او چنین میگوید که مطلع شدم که در یکى از سخنرانیها، یکی از اساتید مدعی شده است که سوره هل أتى درباره امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا’ نیست؛ بلکه هیچ آیهاى در شأن اهلبیت پیغمبر اکرم: نازل نشده است؛ چه دروغ بزرگى! منتظر شدم که کسى جواب او را بدهد و او را سر جایش بنشاند اما متأسفانه خبرى نشد. پس خودم اقدام کردم براى اینکه به دروغ او پاسخ دهم. آیاتى را که درباره امیرالمؤمنین% و فاطمه زهرا’ نازل شده بود را بهسرعت جمعآوری کردم. توجه دارید که او حنفی مذهب است. در مجموع ۲۱۲ آیه و ۱۱۶۳ روایت جمع میکند. در آخر هم مىگوید که من این کتاب را تقریباً لأهل بیت رسول، نوشتم تا جواب این فرد را بدهم. به هرحال در آنجا جناب حسکانى روایات جالبى را ذیل این آیه شریفه نقل مىکند. در یکی از روایات مىگوید که «کونوا مع الصادقین»؛ یعنى «مع محمد۷ و على%». در روایت دیگر از ابنعباس چنین نقل میکند: «فى قوله واتقوا الله و کونوا مع الصادقین [قال:] فی علی بن أبی طالب خاصه»[۱۴] این حرف تامی است. در سند دیگری از ابنعباس نقل شده: «کونوا مع الصادقین أی کونوا مع علی و اصحاب علی%»[۱۵] اینها روایاتى است که در شواهدالتنزیل حسکانى آمده است. کشفالبیان ثعلبی جلد ۵ صفحه ۱۰۹ چند مورد از این روایات را نقل کرده است و در درالمنثور ـ که من آن را هم رتبه اینها نمىدانم، زیرا فقط جمعآورى است و بالآخره غلطهایی هم دارد، لذا تا جایی که ممکن است باید به اصل مراجعه شود ـ چنین روایاتی آمده است. آقاى حسکانى ۸ روایت نقل مىکند که در شأن امیرالمؤمنین% آمده و سیوطى هم در جلد ۲ کتابش روایات متعددى نقل مىکند. خلاصه از مجموع این تفاسیر به دست آوردهایم که آنها هم روایات متعددى نقل مىکنند مبنی بر اینکه صادقین، امیرالمؤمنین% و اهلبیت پیغمبر اکرم( هستند و اینها مجموعه روایاتى است که در کتابهایشان دیدهام.
مکمل بودن تقریر فخر رازی و علامه حلی
استاد رضانیا: با تشکر از استاد بزرگوار، از سخنان حجتالاسلاموالمسلمین جناب آقاى ربانىگلپایگانى درباره ادامه تقریر قبلى و نیز احادیثی که درباره آیه کونوا مع الصادقین در مجامع روایى شیعه وارد شده، استافده میکنیم.
استاد ربانیگلپایگانی: به نظرم دو بیان جناب فخر رازى و علامه حلى مکمل یکدیگرند؛ به این صورت که بحث از صادقین یک بار در مقام ثبوت و یک بار در مقام اثبات است. بیان جناب رازى به مقام ثبوت نظر دارد؛ یعنى مؤمنان باید از کسانى که در نفس الأمر و مقام واقع، صادقاند تبعیت کنند. آقاى زمخشرى در ذیل همین آیه میگوید که منظور از مؤمنان کسانى هستند که در دین در نیت، قول و عمل صادقاند. این حاصل سخن جناب فخرالدین رازى است. بعد نوبت به مقام اثبات؛ یعنى مقام معرفت میرسد. مؤمنانی که مکلف به پیروى کردن از کسانى هستند که در واقع و نفس الامر معصوماند، باید آنها را بشناسند و علم داشته باشند که آنها صادقاند. این علم داشتن یا معلوم الصدق بودن مطلبى است که مرحوم علامه به آن توجه کرده است و میگوید که ما از کسانى مىتوانیم تبعیت کنیم که به صادق بودنشان علم داشته باشیم. در چه صورتی میتوان علم پیدا کرد که فردى واقعاً و در همه حالات و زمینهها صادق است؟ این زمانی امکان دارد که او عصمت داشته باشد؛ ولی اگر معصوم نباشد، علم به اینکه این شخص در جلوت، خلوت، قول، عقیده، عمل و در همه حالات صادق است براى ما حاصل نخواهد شد. اگر دقت بفرمایید این دو بیان مکمل یکدیگر مىشوند.
شأن نزول آیه در مجامع روایی شیعه
ییک از منابع روایات ائمه اطهار( درباره این آیه شریفه. کتاب غایه المرام مرحوم علامه سید هاشم بحرانى، جلد سوم، صفحه ۵۲، باب ۴۳ است. سبک غایه المرام به این صورت است که نویسنده در هر موضوعى که آیهاى را مطرح مىکند؛ مثلاً درباره اهل بیت(، میگوید: من طریق العامه، مِنْ طریق الخاصه. باب اولى (باب ۴۲) که منعقد کرده، مِنْ طریق العامه است که بعضى از روایات همانى بود که جناب آقاى طبسى خواندند. او از آقاى حسکانى و سایر عالمان اهل سنت، احادیث را جمع کرده و هفت روایت را در باب ۴۲ آورده است.
در باب ۴۳ جلد سوم نیز ده حدیث از طریق شیعه نقل کرده است که من یکى دو مورد از آنها را مىخوانم. حدیث اول را که سندش هم صحیح است از امام باقر% نقل میکند. بریدبنمعاویه العجلى مىگوید: «سألت اباجعفر% عن قول الله عزّوجل؛ اتقوا الله وکونوا مع الصادقین، قال إیّانا عنی»[۱۶]؛ یعنی این آیه براى چه کسى است؟ امام میگوید: مقصود ما هستیم. در روایت دوم محمدبنابىنصر بزنطى از حضرت امام رضا% درباره همین آیه سؤال میکند؛ «و قال سألتٌهٌ عن قول الله عزّ و جل» و حضرت در پاسخ چنین فرمودند: «قال الصادقون هم الائمه والصدیقون بطاعتهم»؛ یعنی صادقون ائمه هستند و آنها کسانى هستند که صدیق و مطیع خدا هستند؛ یعنی در اطاعت خداوند متعال صدیقاند. جناب راغب وقتى مشتقات صدق را بیان مىکند در صدیق چند وجه را میگوید. یک وجه همین است که مىگوید صدیق کسى است که در تمام نیت، قول و رفتار مطیع خدا است و هیچ خطایى نمیکند. به همین جهت است که امام% صدیقون در این روایت را نیز بر ائمه تطبیق فرموده است. از این قبیل مضامین و روایات متعدد است و او در اینجا ده روایت را نقل کرده است که در صورت تمایل میتوانید مراجعه کنید. در روایاتى که از شیعه و اهل سنت نقل شده است، گاهى خصوص امیر المؤمنین% آمده و گاهى پیامبر۷ و امیرالمؤمنین% آمدهاند، گاهى نیز پیامبر و اهلبیت پیامبر( آمده و گاهى مانند روایاتى که یکى دو نمونهاش را خواندم ائمه یا اهلالبیت آمده است، مجموع این روایات را میتوان در سه یا چهار نوع دستهبندى کرد. معلوم است که اینها هیچگونه منافاتى با هم ندارند و هر کدام به جهتى از قضیه توجه دارند. مثلاً آن دسته از روایاتى که امیرالمؤمنین% را به طور خاص نام بردهاند از ابنعباس که این روایت درباره امیرالمؤمنین خاصه است که روایتش را آقاى طبسى خواندند. مقصود از خاص این است که در مقایسه با دیگر اصحاب پیامبر، ویژه او است و خاصه در اینجا نسبى است و به این معنا نیست که پیامبر یا ائمه( دیگر مقصود نیستند به دلیل اینکه در روایات دیگر پیامبر و ائمه( هم آمدهاند. پس این روایات یکدیگر را معنا مىکنند؛ اما نسبت به صحابه دیگر یا سایر مسلمانان امیرالمؤمنین% به طور خاص منظور است. این اجمالی در مورد روایات شأن نزول بود.
پاسخ به شبهات
استاد رضانیا: از استاد فرزانه و بزرگوار تشکر میکنیم و در این بخش به پاسخ اساتید معظم و گرامی نسبت به برخى شبهاتی که نسبت به آیه «کونوا مع الصادقین» شده است میپردازیم.
۱. وحدت سیاق آیه «کونوا مع الصادقین» با آیه قبل
مقصود از صادقین در این آیه به لحاظ وحدت سیاق، به آیه قبل مربوط میشود که موضوع آن سه نفرى بودند که نادم شدند و برگشتند. خدا در این آیه مىفرماید که انسانهاى خوبى باشید و مثل کسانى باشید که صادقانه توبه کردند و برگشتند. اکنون از حضرت حجتالاسلاموالمسلمین جناب آقاى طبسى خواهش مىکنیم که پاسخ این شبهه را بفرمایند؟
پاسخ
استاد طبسی: البته وجوه دیگرى هم مطرح شده است و من این سخن را در کلمات صاحب المنار دیدهام. ایشان مىگوید که این آیه درباره علىبنابیطالب% و آن چند نفر است؛ ولى ما هیچ دلیلى نداریم که «یا ایها الذین آمنوا» که عام است را به این سه نفر اختصاص دهیم. کسانى که توبه کردند یا آنچه در آیات نقل شده است شک نداریم که جزء صادقین هستند؛ اما دلیلى هم نداریم که اینها مصداق صادقین در این آیه باشند.
۲. لزوم مراجعه به آیات دیگر برای تعیین مصداق صادقین
استاد رضانیا: ضمن تشکر از شما، سؤال دوم این است که قرآن «یفسر بعضه بعضا» میباشد. در قرآن موارد متعددى داریم که صحبت از صادق و صادقین شده است؛ براى اینکه مشخص شود که در این آیه صادقین چه کسانى هستند، باید به آن آیات هم مراجعه کنیم؛ سوره بقره، آیه ۱۷۷ یا سوره احزاب آیه ۲۳ ؛ «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» و آیه ۸ سوره حشر. از استاد بزرگوار جناب آقاى ربانىگلپایگانی خواهش میکنم به این سؤال پاسخ دهند.
تکمیل پاسخ شبهه اول
استاد ربانیگلپایگانی: اگر اجازه بفرمایید، نکته کوتاهى در تکمیل فرمایش استاد طبسی درباره مطلب قبل اضافه کنم تا مبهم نباشد. شاید چون نام مبارک امیرالمؤمنین مطرح شد ذهن شما از آن سه نفر که اشاره شد به جاى دیگرى منتقل شود. مقصود، آن سه نفرى است که در جنگ تبوک تخلف کردند و در آن غزوه شرکت نکردند، سپس پشیمان شدند و خدمت پیامبر۷ آمدند. البته داستان مفصلى دارد که پیغمبر۷ آنها را تأدیب کرد و به مسلمانان دستور داد که با آنان قطع رابطه کنند. اینطور نبود که پیامبر در برخورد با این رفتار نادرست با تساهل برخورد کنند؛ بلکه دستور فرمودند که با آنان قطع رابطه کنید، حتى همسرانشان نزد پیامبر آمدند و عرض کردند یا رسولالله۷ تکلیف ما چیست؟ پیامبر فرمود: شما نیز در حد آنچه که بر شما واجب است به تکلیف شرعی خود عمل کنید؛ اما بیش از آن مقدار با آنها مدارا نکنید. نتیجه این شد که زندگى بر آنها تنگ شد و از مدینه بیرون رفتند. «و على الثلاثه الذین خلفوا حتى اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم أنفسهم و ظنوا أن لا ملجأ من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم». آیهاى که هم اکنون تلاوت شد، آیه ۱۱۸ سوره توبه است، ادامه آن «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وکونوا مع الصادقین» است که آیه ۱۱۹ همان سوره میباشد. فضلبنروزبهان، اشعری است که کتاب «نهج الحق و کشف الصدق» علامه حلى را نقد کرده است. این کتاب بسیار ارزشمند است. آقاى روزبهان بسیار بىادبانه آن را نقد کرده است و حتی گاهى به علامه فحش میدهد. برخی عبارات آنقدر رکیک است که انسان شرم میکند آنها را بخواند. او کتابى به نام ابطال نهج الباطل نوشته است، اسم کتابش هم فحش است؛ چون کتاب علامه نهج الحق و کشف الصدق است، او ابطال نهج الباطل نوشت. در رد کتاب ایشان مرحوم قاضى نورالله شوشترى کتاب احقاق الحق را نوشتند و مرحوم شیخ محمدحسن مظفر کتاب ارزشمند دلایل الصدق را نوشتند، کتاب بسیار ارزشمندی است، دوستانى که به مباحث امامت علاقهمندند، به این کتاب گرانبها مراجعه نمایند. آقاى فضلبنروزبهان نیز مانند مرحوم علامه میگوید که مراد از صادقین در اینجا آن سه نفر هستند؛ «یا ایها الذین آمنوا»؛ اى مؤمنان، «اتقوا الله وکونوا مع الصادقین»؛ یعنى شما هم مانند آن سه نفر باشید. آنها افراد صادقى بودند، گفتند ما اشتباه کردیم. منافقانه برخورد نکنید و عذر بدتر از گناه نیاورید. همانطورىکه فرمودند، این یک احتمال بیارزش است و دلیلی ندارد که آیه مبارکه «کونوا مع الصادقین» با اطلاق صادقین که در همه حوزهها و زمینهها است، در یک مثال معین محدود کنیم؛ و بگوییم منظور آیه این است که توبه کار واقعى باشید و این فقط یک مثال است؛ پس نمىتوان اطلاق آیه شریفه را بدون دلیل بر این مثال تطبیق کرد.
پاسخ شبهه دوم
عدهای گفتهاند که اگر به قرآن رجوع کنیم میبینیم در آیات قرآن صادقین توصیف شده است و با توجه به قاعده «القرآن یصدق بعضه بعضاً و یفسر بعضه بعضا» از آیاتی که در آنها صادقین توصیف شدهاند استفاده مىکنیم. مثل آیه ۱۷۷ سوره بقره که میفرماید؛ «من آمن بالله والیوم الأخر والملائکه والکتاب والنبیین و ءاتى المال على حبّه ذوى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل والسائلین وفى الرقاب وأقام الصلوه وآتی الزکوه والموفون بعهدهم اذا عهدوا والصبرین فی البأساء والضراء وحین البأس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتّقون». گفتند مراد از صادقین در آیه «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله وکونوا مع الصادقین» کسانی هستند که با این شاخصها نام بردیم؛ ایمان داشته باشند، انفاق کنند، نماز بخوانند، زکات بدهند و مواردی از این قبیل. یا مثلاً در آیه ۸ سوره حشر مىفرماید: «للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلاً من الله و رضواناً وینصرون الله و رسوله و اولئک هم الصادقون»، بعضى از مفسران اهل سنت کلمه صادقین در آیه «کونوا مع الصادقین» را با توجه به این آیات معنا کردهاند.
نکتهای که درباره این اشکال به ذهنم میرسد این است که وقتى با آن دو بیانى که از صادقین در آیه گفته شده است عصمت استفاده شود، قابل انطباق بر مصادیق، اصناف و گروههاى مطرح شده در این آیات نخواهد بود؛ زیرا اینها معصوم نیستند. به بیان دیگر، در این آیه شریفه امر دائر مدار دو چیز است؛ یا مطلق الصدق، مطلق الصادقین یا الصادق المطلق مراد است؟ اگر مقصود مطلق الصادقین باشد، حرف آنان صحیح است، چون مطلق الصادقین، مطلق در الصدق است و شامل صدق در انفاق، ایمان و هر موردى از موارد صدق مىشود. اما اگر چنانچه مراد الصدق یا الصادق المطلق باشد، یعنى صدق در همه جهات مورد نظر باشد شامل این موارد نمىشود و از آیه با قرائن و تقریری که گفته شده الصادق المطلق فی جمیع جهات استفاده مىشود.
نکته دیگری که خواهشمندم به آن عنایت بفرمایید این است که در همان آیه ۱۷۷ سوره بقره که آیه مفصلى است و مطالب آن بیان شد، ذیل آیه را یک بار دیگر قرائت مىکنم؛ «اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون»؛ المتقون است در صدر آیه هم آمده بود. در اینجا متقى مکلف است. به عبارت دیگر صادقین در آن آیه جزء «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله» این آیه است؛ زیرا اول مىفرماید: «اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون»، یعنى این بندگان خدایى که در این صفات صادقند، پرهیزکارند. در آن آیه شریفه مىفرماید: مؤمنان! متقى باشید. بسیار خُب، سعی میکنیم تا متقى شویم، حال برای اینکه بخواهیم متقى شویم، چه باید بکنیم؟ قرآن میفرماید: «کونوا مع الصادقین». در واقع اگر افراد مىخواهند که واجد صفات کمال شوند و مصداق صداقت در حد متقى قرار بگیرند باید دست در دست صادقینی بگذارند که در آن آیه مطرح شده است.
اینها دو مطلب است که با هم منافاتى ندارد؛ پس کونوا مع الصادقین در اینجا یعنی کونوا من المتقین. در واقع مفاد این آیه این است که اینها از متقیان هستند. حال متقیان باید چه کارى انجام دهند؟ باید مع الصادقین باشند. پس این آیات بیانگر این است که این مجموعه و اصناف متقى هستند. حال کار متقى چیست؟ آیه ۱۱۹ سوره توبه مىفرماید، مع الصادقین باید باشند. پس آن صادقین باید غیر از این صادقین باشد؛ زیرا این صادقین فقط بیان کننده این است که اینها دارای تقوا هستند و آن آیه مىگوید متقى باید مع الصادقین باشد. نمیگوید که متقى با متقى باشد. پس صادق در آن آیه که میفرماید: «الذین صدقوا» غیر از صادقین در این آیه است؛ مراد از «الذین صدقوا» انسان متقی است، درحالىکه در این آیه به متقیان مىگوید: «کونوا مع الصادقین»، بنابراین، گویا است که دو مسئله جدا از یکدیگر هستند.
۳. «مع» در «کونوا مع الصادقین» به معنای «مِنْ» است
استاد رضانیا: با تشکر از استاد بزرگوار، سؤال دیگرى را مطرح مىکنیم. عدهای گفتهاند که کلمه «مع» در آیه «کونوا مع الصادقین»، به معناى (مِنْ) است؛ یعنى «کونوا مِنْ الصادقین»؛ یعنى اى مؤمنان تقواى خدا را ملاحظه کنید و از جمله صادقین باشید. از استاد بزرگوار جناب آقاى طبسى خواهش مىکنیم که پاسخ این سؤال را بیان کنند.
پاسخ
استاد طبسی: البته این سخن، سخن عبداللهبنمسعود است که «مع» به معنای «مِنْ» است. اهل سنت نیز آن را رد کردهاند و در اینجا معنا ندارد. با مراجعه به کتب ادبیات هم مىبینیم که چنین چیزی نیست که مع به معناى مِنْ باشد. او مىخواهد با این استدلال بگوید که بالاخره خود شما جزء صادقین باشید و به این ترتیب مسئله امامت و عصمت را رد کند و البته اهل سنت این نظر را رد کردند و گفتند که این سخن جایگاهی ندارد. در بین مفسران، آقاى رازى به این معنا اشاره مىکند و خودش هم این معنا را رد مىکند. من براى این بحث به کتاب شریف مرآت العقول از شیخالاسلام علامه مجلسى مراجعه کردم. ایشان به مناسبت باب مرحوم کلینى؛ «ما فرض الله و رسوله من الکون مع الائمه» را آوردهاند، سپس روایاتى را نقل مىکنند. اولین روایت از امام باقر% است. بُرَیْد مىگوید که از امام سؤال کردم، معناى آیه «کونوا مع الصادقین» چیست؟ امام فرمودند که «إیّانا عنی»، ذیل این سخن شریف، مرحوم مجلسى بیان بسیار جالبى دارند؛ سخن طبرسى را نقل مىکند. سپس سخن رازى را نقل مىکند و بعد هم به حرف رازى اشکالاتى میکند، سخن رازى در اینجا نقل شد ولى گویا کامل نقل نشد.
زمانی همه بِحار را برای دانستن نظر علامه مجلسی درباره رازی جستوجو کردم. سپس، مرآت را هم جستوجو کردم و نکات جالبى را پیدا کردم. نظر ایشان این است که رازى، ناصبى است. در جلد دوم مرآت صفحه ۱۲۲ مىفرماید: «قال الرازى المتعصب الناصبى»، در اینجا ایشان مطلبى را نقل مىکند و مىفرماید: «فقد اعترف». امام اینها! البته خود من نیز کتاب رازى را بررسی کردم و دیدم از اینگونه شطحات و حفوات زیاد دارد. بههرحال، مرحوم مجلسى مىفرماید که آقاى رازى استدلالهای خیلى زیبایی مىکند. «الحمد الله الذى حقّق الحق بما جرى علی اقلام اعدائه»[۱۷] این سخن مرحوم مجلسى است که آن را بعد از حرف رازى مىفرماید و اینگونه ادامه میدهد که «الا تری کیف شید ما ادغنه الامامیه بغایه جهده»[۱۸] زیبا تقریر مىکند! در یک صفحه و نیم سخنان و اشکالات همه را مطرح مىکند، سپس مىفرماید: «ثم بأى شىء تمسک فیه تزییفه و التعامی عن رشده»[۱۹]، خودش را کور مىکند که نتواند بالاخره به نتیجه برسد. در آخر هم نکته زیبایى را به رازی مىفرماید: «هذا احتمال لا یجوزه کُرْدِى لم یأنس بکلام العرب»[۲۰]، حتی کُرْدِى هم که عربى بلد نیست، سخن تو را نمیگوید. به هرحال اگر بخواهیم ریشه این سخن را در بین مفسران ریشهیابی کنیم، در سخنان آقاى رازى است و خود ایشان هم را رد مىکنند. اگر زمینهای باشد و اجازه دهید، من سخن ایشان و علامه مجلسى را مطرح کنم.
۴. رجوع به اجماع برای شناخت صادق
استاد رضانیا: با تشکر از استاد بزرگوار، به علت کمبود وقت، مطلب بعدى را مطرح میکنم. آقاى فخررازى دلالت آیه بر عصمت و اینکه باید پیرو صادق باشیم را قبول میکند؛ اما شناخت صادق در هر زمانى دشوار است و ازاینرو بهتر است که انسان به سراغ اجماع برود و تشخیص اجماع هم بسیار ساده و روان است. از استاد بزرگوار جناب آقاى ربانیگلپایگانی خواهش میکنیم که پاسخگوى این سؤال باشند.
استاد ربانیگلپایگانی: همانطورکه در تقریر بیان ایشان عرض کردم، آقاى فخر رازى در مصداق آیه مىگوید که پیروى از پیشواى معصوم یا صادقى که معصوم است، منوط به شناخت او است. اگر جامعه مؤمنان بخواهند از صادق معصوم تبعیت کنند. باید او را بشناسند تا امکان ارتباط با او و پیروى از او فراهم شود. بعد میگوید که ما فرد معینى را به عنوان معصوم نمىشناسیم و براى شناخت یک فرد معین به عنوان معصوم راهی نداریم تا بتوانیم از او پیروى کنیم؛ پس باید براى معصوم مصداق دیگرى بیابیم که آنگاه سراغ اجماع میرود.
معرفی معصوم در قرآن و روایات
در پاسخ این حرف آقاى رازى دو یا سه نکته را عرض مىکنم. نکته اول این است که شما مدعى هستید که راهى براى شناخت معصوم نیست و معرفى نشده است. این تازه اول الکلام است. ما مىگوییم راه وجود دارد و معصوم معرفى شده است. چه کسی باید معصوم را معرفى کند؟ على القاعده باید خداى سبحان معرفی کند یا از طریق پیامبر او را معرفى کند. حال آیا خداى سبحان در قرآن کریم به معرفى مصداق معصوم پرداخته است یا خیر؟ مىگوییم بله، مثلاً یکى از آیاتى که معصوم را معرفى مىکند، آیه مباهله است. به این صورت که در آن آیه شریفه امیرالمؤمنین% به منزله نفس پیامبر شمرده شده است و از ایشان به «انفسنا» تعبیر شده است. حال آیا پیامبر معصوم است یا نیست؟ قطعاً معصوم است. آیا او برترین همه است یا نیست؟ قطعاً اینطور است؛ پس امیرالمؤمنین% به منزله نفس پیامبر است. این تعبیر که امیرالمؤمنین علىبنابیطالب% نفس پیامبر است، وقتی درست که او کمالات پیامبر را داشته باشد؛ مگر اینکه کمال خاصى مثل نبوت مطرح باشد. آیه شریفه تطهیر نیز آن حضرت را به عنوان معصوم معرفی میکند که البته که هر کدام از این آیات بحث خاص خود را دارد. آیه تطهیر (آیه ۳۳ سوره احزاب) میفرماید: «یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت»، رجس مطلق هر پلیدى؛ از جمله فکرى، روحى و رفتارى را شامل مىشود. پس هر پلیدى از آنها زدوده شده است. اهلالبیت چه کسانى هستند؟ احادیث هم معرفی کرده که اهل کساء هستند یا به أحادیث نبوی؛ مثل حدیث شریف ثقلین -که در بحث قبلى عرض کردم – و یا حدیث سفینه نوح مراجعه میکنیم. همه ثابت میکنند که امیرالمؤمنین% معصوم معرفى شدهاند؛ «على مع الحق والحق مع على یدور حیث ما دار». بخشی از خطبهای که آقای رضانیا در آغاز از نهجالبلاغه خواندند در مورد اهلبیت( بود. ابنابىالحدید نیز در ذیل همین خطبه سخن بسیار جالبى دارد که انشاءالله عزیزان رجوع بفرمایید چون مطالب در اینجا به اجمال اشاره مىشود. ایشان در ذیل همان خطبه میگوید که این سخنان حضرت بر عصمت عترت دلالت میکند؛ «لا إین تذهبون و فیکم عترت نبیکم؟» ابنابىالحدید در ذیل آن خطبه مىگوید که این دال بر عصمت اهلبیت( است؛ «انزلوهم بأحسن منازل القرآن و ردوهم ورود الهیم العطاش». چه سخنان بلندى و ابنابىالحدید بسیار زیبا بیان کرده است؛ «انزلوهم بأحسن منازل القرآن» یعنى چه؟ یعنى شما همان نگاهى که به قرآن دارید که «انه لقول فصل و ما هو بالهزل»[۲۱]، «لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه»[۲۲]، همان نگاه را هم به اهلبیت( داشته باشید. «انزلوهم بأحسن منازل القرآن»؛ یعنى شما باید نیکوترین جایگاه قرآن را براى عترت در نظر بگیرید نه اینکه تعبدا بگویید که خدا اینطور خواسته است یا پیامبر اینطور فرموده است. «وردوهم ورود الهیم العطاش»؛ مثل شتران تشنه که روزها آب نخوردهاند و در بیابان گشتهاند و حالا تشنهاند، چشمشان به آب مىافتد، چگونه سراسیمه مىروند تا از آن آب بنوشند و تجدید حیات کنند. شما هم برای انسان شدن و براى معنویت و کمال باید همانند آنها به سوی اهل بیت( بشتابید و از دریا و کوثر معرفت آنان استفاده کنید. این مطالب در روایات، احادیث و آیات شریفه آمده است. جناب فخر رازى! شما باید گام بیشتری برمىداشتید، تا اینجا آمدید، یک قدم دیگر هم برمىداشتید و اینها را هم ملاحظه مىکردید. شما مىگویید که معصوم قابل شناخت نیست، ما مىگوییم که آدرس دارد و قابل شناخت است و اگر فرصتى باشد، حدیث ثقلین را بررسی کنیم. این حدیث از آن احادیثى است که لازم است یک همایش مفصل درباره آن برگزار شود.
خاطرهای از مدینه
من خاطره کوتاهى از مدینه عرض کنم. وقتی جامعه المدینه المنوره رفتیم، در یکى از دانشگاههای آن ملاقاتى از طرف بعثه برنامهریزی شده بود. جمعى از دوستان بودند و حقیر هم در آن جمع بودم و کتاب الحج فى الکتاب و السنه را نیز با خود برده بودم. آن را به رئیس دانشکده دادم و او تورقى کرد و به اطرافیانش داد. اساتید آنجا هم نگاهی کردند و بعد گفتند که به این کتاب اشکال داریم. پرسیدیم اشکال شما چیست؟ گفتند که شما در این کتاب ادعا کردهاید که آن را بىطرف نوشتهاید و موضع مذهبى نگرفتهاید درحالیکه موضع مذهبى گرفتهاید. از حضرت صادق% و حضرت باقر% مطلب فراوانی نقل کردهاید؛ اما از ابوحنیفه یک مطلب هم نقل نکردهاید. این موضع مذهبی مىشود! پس چطور ادعا کردهاید که از موضع یک مذهب به حج نگاه نکرده اید! اشکال دیگری هم کردند که بماند. بنده گفتم مبناى ما با شما متفاوت است، حضرت صادق% برای ما هم مثل شما فقیه و مجتهد بود، حق با شما میشد؛ باید همانطورکه از حضرت صادق% که فقیه و مجتهد است نقل مىکردیم؛ از ابوحنیفه و مالک و دیگران هم نقل مىکردیم؛ اما ما امام صادق% را معصوم مىدانیم. مبناى ما با شما فرق مىکند؛ چون ما معتقدیم که سخن معصوم، سخن رسول است و این دو با هم فرقى نمىکنند. او در جواب من گفت که بناء المذهب بر عصمت امام است که عصمت امام هم امکانپذیر نیست و این مسئله، مشکل را بدتر مىکند. گفتم که اکنون فرصت مناسبی برای بحث نیست. ما میخواهیم گفتوگویى با رئیس دانشگاه داشته باشیم، شما وقت بگذارید تا با هم بحث کنیم و من در آنجا این مطلب را گفتم که یکفینا فى هذه المسأله حدیث الثقلین المتواتر بین الفریقین. پیامبر فرموده است که: «انهما لن یفترقا ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً»، این حدیث که پیامبر فرموده شعر نیست؛ «ان هو الا وحى یوحى»[۲۳]. حال اینها را باید چگونه معنا کنیم! نکته جالب این است که عرض کردم اینها بحث مفصل دارد که علماى اهل سنت هم تصریح کردند که این جملات دال بر عصمت است. همین معرفى است و مصداق را هم معرفى کرده است؛ پس حرف رازى که مىگوید مصداق معرفى نشده، حرف بىاساسى است.
اشکالات اجماع
اجماع اشکالات زیادی دارد؛ اول اینکه قلیل المصداق است، مگر شما چقدر مطالب اجماعى دارید که قرآن به مؤمنان بگوید که اى مؤمنان براى پیدا کردن راه درست از اجماع پیروى کنید. مطالب اجماعی بسیار کم است و ما در بسیاری از اعتقادات و احکام اختلاف داریم و اجماعی وجود ندارد. پس این چه مقیاسى براى راهنمایى مؤمنان است که «اتقو الله و کونوا مع الصادقین»؟! پس به لحاظ مصداقى موارد اجماع بسیار اندک است. دوم اینکه – این سخن مرحوم مظفر است – اساساً مجموع بما هو مجموع، خلاف ظاهر صادق است. صادق انصراف به فرد دارد؛ یعنى «کونوا مع الصادقین»، مثل مؤمنان است، مثل عالمان و مثل بقیه این عناوین است؛ یعنى فرد عالم، فرد مؤمن و فرد صادق. اینکه گروهی با هم یک مجموعه شوند و مجموعه دوم، سوم، چهارم و گروه صادقین را تشکیل دهند، چنین معنایی خلاف ظاهر آیه است. اگر ما از این خلاف ظاهر اغماض کنیم و بگذریم، بههرحال وقتى اعضاى اجماع معصوم نباشند، از اجتماع غیرمعصوم که معصوم خارج نمىشود و این سخن غیرمنطقى است. بله، شاید احتمال خطا کمتر باشد اما اینکه این احتمال به مرز صفر برسد، ممکن نیست. لذا ملاحظه مىکنید که این طرف قضیه هم حرف بىاساسى است و آن طرف هم از نظر قرآن و روایات راه برای شناخت وجود دارد.
استاد رضانیا: با تشکر از استاد بزرگوار، در این بخش از حضرت حجتالاسلاموالمسلین جناب آقاى طبسى خواهش مىکنیم که مطالب قبلیشان را ادامه دهند.
عقلگرا بودن ابوحنیفه
استاد طبسی: با اجازه سرور مکرم جناب آقاى ربانى، مطلبی را در ادامه مطالب ایشان عرض کنم. من تعجب مىکنم؛ زیرا اینها معمولا حنبلى هستند، چرا او سراغ روایات ابوحنیفه را گرفت!؟ علاوه بر این ابوحنیفه عقلگرا و اهل قیاس بود و اساسا تخصص او حدیث نبوده و اصلا حدیث بلد نبود. درحالیکه کتابى که استاد ربانی ارائه داده بودند، الحج فى کتاب والسنّه با تکیه بر آیات و روایات نوشته شده بود. ابنحبان در جلد دوم المجروحین تصریح مىکند که ابوحنیفه حدیث نمیدانست و فقط ۱۳۰ حدیث میدانست. درحالیکه مثلا احمدبنحنبل هفتصد هزار حدیث میدانست و از این مجموع چهل هزار حدیث آن را گزینش کرد و در مسند ارائه کرد. اما ابوحنیفه چنانچه ابنحبان مىگوید تمامى احادیثى که میدانست ۱۳۰ حدیث بود که از آن تعداد نیز به تعبیری اخطأ فى مائه و عشرین منها، یعنی در ۱۲۰ مورد آنها هم اشتباه داشته است. پس در مجموع ده حدیث به یاد داشته است. حال چنین فردی چگونه چنین سؤالى کرده بود!
درباره فرمایشات مرحوم مجلسى نیز سفارش دوستانه دارم که اینکه فرمایش ایشان را ببینید. از اینجا شروع مىکنم؛ «التمسک بتلک الآیه لا اثبات الامامه فی المعصومین بین الشیعه معروف»[۲۴]. براى اثبات امامت معصومین به این آیه استدلال مىکنند. آنگاه سخن محقق طوسى را نقل مىکند. ایشان نکته دیگری هم دارد که شاید منشأ شبهه باشد و ایشان جواب مىدهند.
استمرار امامت
حال ممکن است کسی بگوید ما به این آیه استدلال مىکنیم که امامت معصومین لازم است؛ اما شما استمرار امامت را از کجا ثابت مىکنید؟ ایشان به این نکته هم جواب داده و مىفرماید: «اجتمعت الامه على ان خطاب القرآن عام لجمیع الازمنه»[۲۵] خطاب براى تمام زمانها است؛ «لا یتخص بزمان دون زمان»[۲۶]، ما در هر زمان مخاطب این سخن قرآن هستیم که همراه معصومین باشیم. سپس مىفرماید: «فلابد من وجود معصوم فى کل زمان»[۲۷]. چون خطاب عام است شامل هر زمان هم مىشود، باید در هر زمانی معصومى باشد، «لیصح امر مؤمنی کل زمان بمتابعتهم»[۲۸] بعد میفرماید: «والعجب من امامهم الرازى کیف قارب ثم جانب»[۲۹]. انصافاً آقاى رازى خیلى زیبا بیان کرده ولی در آخر مصداق صادقین را همان اجماع بیان میکند.
طرح چند اشکال از سوی رازی و پاسخ وی به آنها
آقای رازی چند اشکال را مطرح میکند، یکبار میگوید صادقین افراد هستند امّا افرادی که در زمان پیامبر بودند و جز پیامبر شخص دیگرى نبوده؛ یعنى افرادی که با پیامبر اکرم باشند. در آخر مىگوید: «لایجوز أن یکون ذلک الصادق هو المعصوم الذى یمتنع خلو زمان التکلیف عنه کما تقول الشیعه»[۳۰]؛ بعد خودش مطالب را جواب میدهد که وقتی که خداوند در قرآن مىفرماید: «کونوا مع الصادقین»، این امر مشروط به این است که صادقین باید باشند. «واجب الا به فهو واجب، فدلت الآیه على وجود الصادقین»[۳۱]؛ یعنی صادقین باید باشند. اما این که گفتید مراد طریقه صادقین است نه افراد صادق، در جواب مىگوید این سخن، خلاف ظاهر است و باطل میباشد و بالاخره خروجٌ عن الظاهر.
و در جواب اینکه گفته میشود به زمان رسول مختص است نه به همه زمانها، مىگوید: «هذا باطل من وجوه» و چهار وجه قوى را مطرح مىکند؛ یکی اینکه به تواتر به ما رسیده است که تکالیفى که در قرآن بیان شده است احتیاج به زمان خاصى ندارد «الی قیام الساعه» این یکى از همان آیاتی است که میفرماید تا قیام ساعه مأموریم که با صادقین باشیم. نکته دوم مىگوید صیغهاى که در آیه آمده است: «تتناول على کل الاوقات کلها» اختصاص به زمان پیامبر اکرم۷ ندارد، به دلیل صحه الاستثناء. نکته سوم مىگوید که در آیه «لما لم یکن الوقت»؛ وقتى معین نشده است یا میتوانیم بگوییم مهمله، یا بگوییم بعض، این اولى از کل نیست، همه زمانها مورد نظر است. در نکته چهارم مىگوید که حکمت نکتهاى که در لزوم تبعیت از صادقین در آیه شریفه آمده است، نکته عام است و اختصاص به زمان خاصى ندارد؛ «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله». این کسانى که ایمان آوردند جایزالخطا هستند، درواقع کسانی مخاطب هستند که جایزالخطایند. پس شما تقوا پیشه کنید و «کونوا مع الصادقین» باشید. مسئله جواز خطا در هر زمانى است و اختصاص به زمان مشخصى ندارد، بعد از این سخنان مىگوید که چون ما نمىتوانیم آن معصوم را بشناسیم در نتیجه تکلیف مالایطاق است. پس باید بگوییم مراد همان اجماع است.
اشکالات علامه مجلسی به سخنان فخر رازی
مرحوم مجلسى به ایشان اشکال مىکند و چند اشکال قوى را مطرح میکند که به بعضى از آنها اشاره کردیم و در برخی دیگر مىفرماید: «اولاً بعد ما اعترف ان الله إنما أمر بذلک لتحفظ الامه عن الخطأ»[۳۲]؛ یعنی وقتى شما اعتراف کردی که خداوند عزوجل دستور داد که از صادقین اطاعت کنید تا امت از خطا حفظ شود، «فلو کان المراد ما زعمه من الاجماع»[۳۳]؛ اگر مراد اجماع باشد ما چگونه علم به تحقق اجماع پیدا کنیم؟ آن هم در هر زمان و مع انتشار علماء المسلمین فى الأزمان؟ آیا این تکلیف به مالایطاق نیست؟ شما میگویید اجماع؛ ولی به چه طریق ما مىتوانیم آراء همه مسلمانان، آن هم در آن دوران را جمعآوری کنیم؟ «و هل یجوز عاقل امکان الاطلاع على جمیع اقوال آحاد المسلمین فى تلک الأزمنه»[۳۴]؟! سپس مىفرماید جایی اگر فرض کنیم که چنین اجماعى محقق شده است و ما هم علم به آن در همه زمانها پیدا مىکنیم؛ «على تقدیر تسلیم تحقق الإجماع والعلم به فی تلک الازمنه فلا یتحقق»[۳۵]، مواردش محدود است و موارد محدود مشکل را حل نمىکند.
در نکته سوم مىفرماید که این نکته مهمی است؛ کسى که کوچکترین تأملی در آیه شریفه کند، به این نتیجه مىرسد. «ان المأمورین بالکون غیر من امروا بالکون معهم و على ما ذکروا یلزم اتحادهما»[۳۶]، یعنی آنگونه که آقای رازی تقریر مىکند، معنایش این است که امام همان مأموم باشد و مأموم همان امام باشد، درحالیکه ظاهر آیه شریفه میفرماید که کسانى که امر شدهاند با دیگران باشند، آن دیگران غیر از اینها هستند.
نکته چهارم، مىفرماید که مراد از صادق در آیه «کونوا مع الصادقین» چیست؟ آیا مراد صادق فىالجمله است یا مراد صادق در همه جهات است؟ اگر بگویید مراد از صادق در آیه، صادق فىالجمله است «فهو یصدق على جمیع المسلمین» شامل همه مسلمانان میشود و مسلمانى که صادق فىالجمله نباشد نداریم. هر کس که «لااله الا الله» میگوید صادق است پس همهی مسلمانان صادق هستند؛ اما صادق فیالجمله مراد باشند؛ چون لازمهاش این است که «أن یکون مأمورین باتباع کل الآحاد المسلمین»[۳۷]؛ هر یک از مسلمانان باید یکایک مسلمانان را رهبر خود قرار دهند و از آنها پیروى کند. پس باید بگوییم که مراد دومى است «فى جمیع الاقوال تعین الثانى» که این امر لازمه عصمت است. اما چیزی که ایشان اختیار کرده «من حیث المجموع» است که بالاخره ایشان به حاشیه هم مىروند.
در نکته پنجم مىفرماید از شما تعجب مىکنم که این سخنان را میگویی که «تمسکه فى نفى ما یدعیه الشیعه فى معرفه الامام لایخفى سخافته»[۳۸] این بیان سخیفی است که میگویی: چون ما نمىتوانیم امام معصوم را بشناسیم؛ لذا تکلیف مالایطاق است، پس مىگوییم مراد فرد نیست و منظور همان اجماع است. مىفرماید این سخن شما یهود، مسیحى و همه اصحاب آراء و افکار ضاله را تقدیر میکند؛ «اذ کل جاهل و ضال و مبتدع فى الدین یمکن أن یتمسک»[۳۹]؛ در چنین روند بحثی اگر از یک فرد مسیحی سؤال شود که چرا حق را اختیار نمىکنید؟ مىگوید اگر رسولالله به حق پیغمبر بود باید علم به نبوتش میداشتیم؛ اما لکن «لا یعلم به» واضح است حال که علم به نبوت پیغمبر اکرم% نداریم بر مسیحیت باقی مىمانیم یا چون علم نداریم؛ بر یهودیت باقی میمانیم و این سخن را همه مىتوانند بگویند. آنگاه مىفرماید: «و کذا سائر الفرق الکفر والضلاله و لیس ذلک الا لتعصبهم و معاندتهم»[۴۰] این عناد است. سپس مىفرماید: «وتقصیر هم فى طلب الحق ولو رفعوا اغشیه العصبیه»[۴۱] تعصب را کنار بگذارند: «عن ابصارهم، ونظروا فى دلائل امامتهم»[۴۲]. اگر درست بنگرند حدیث ثقلین متواتر است و چیزی نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت. مسلم این حدیث را در صحاح آورده و ترمذی هم آن را در صحاح آورده است. من سالها درباره این حدیث تحقیق کردم، حدود سیصد طریق دارد ما نمىتوانیم این حدیث را کنار بگذاریم. اگر تعصب را بگذارید کنار «و نظروا فى دلائل امامتهم». آنها باید ادله خود و دیگران را مطرح کنند و ادله ما را هم ببینند. دلایلى که ما برای امامت گفتیم از جمله معجزات و محاسن اخلاقی و رفتارهای آنان، «هو الحق فى کل باب» در نهایت آنها را به حق مىرساند. «ولم یبق لهم شک لا ارتیاب»[۴۳]. آنگاه مىفرماید: به نظر من همین یک آیه بس است، «و کفى بهذه الآیه على ما قرر الکلام فیها دلیلاً على لزوم الامام فى کل عصر و زمان»[۴۴]. الحمد لله رب العالمین.
۵. ضرورت نداشتن عصمت امام قبل از امامت
استاد رضانیا: از استاد بزرگوار تشکر مىکنم و از حضرت حجتالاسلاموالمسلمین جناب آقاى ربانىگلپایگانى خواهش میکنم که به سؤال یکى از عزیزان حاضر در جلسه پاسخ گویند. تعدادى سؤال است که یا بهطور مستقیم درباره موضوع بحث امروز نیست و یا اساتید بزرگوار در پاسخهاى خود آن را مطرح کردهاند. یکی از حاضران پرسیدهاند که عصمت امام از خطا، قبل از رسیدن به مقام امامت چه ضرورتى دارد و نبود آن چه اشکالى را ایجاد مىکند؟ یعنی اگر امام بعد از رسیدن به امامت معصوم بشود چه اشکالی دارد. از استاد بزرگوار خواهش میکنیم که به این سؤال پاسخ گویند و در نهایت اگر نکتهاى دارند، مطرح کنند و نتیجهگیرى نهایى را بیان نمایند.
دلایل عقلی و نقلی عصمت امام قبل از امامت
استاد ربانیگلپایگانی: موضوع بحث امروز این است که اصل عصمت امام، یعنى معصوم بودن او بهخصوص در وقتى که امر امامت را برعهده دارد باید به عنوان اعتقاد مسلم با استفاده از آیات قرآن تبیین و استدلال کنیم. درباره عصمت امام قبل از دوران امامت دلایلی وجود دارد که به لحاظ عقلى و نقلى این مسئله را بیان میکند. بهترین دلیل نقلی آیه شریفه ابتلاء است که مربوط به حضرت ابراهیم% است؛ چون در آن آیه شریفه مىفرماید: «و اذا ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فأتمهنّ قال انى جاعلک للناس اماماً قال و من ذریّتى»[۴۵]؛ خداى سبحان فرمود: «قال لاینال عهدی الظالمین»[۴۶]، در رابطه با اینکه چگونه این آیه شریفه بر عصمت امام، هم قبل از امامت و هم در دوران امامت دلالت میکند، مرحوم علامه طباطبایى) بیان بسیار زیبا و رسایی در جلد اول المیزان دارند. ایشان در ذیل آیه ۱۲۴ سوره بقره مىفرمایند که بعضى اساتید ما ـ نام نمیبرند ـ درباره این آیه به این صورت تقریر داشتند که حضرت ابراهیم% از خداوند متعال براى ذریهاش امامت را درخواست کرده است. درباره اینکه درخواست ایشان در رابطه با ذریهشان چه چیزى مىتوانسته باشد، دربارهی اینکه خواست حضرت ابراهیم معلوم شود چهار فرض درباره ذریه او قابل تصویر است؛ اول اینکه ذریه یعنى آن بخش از ذریه یا نسل او که از اول زندگى یا اول تکلیفشان تا هنگام مرگ و آخر زندگی ظالم یعنى گناهکار بوده باشند؛ زیر آیه «و من یتعدى حدود الله فاولئک هم الظالمون» با صراحت میفرماید که گناه ظلم است، هم ظلم به نفس است و هم ظلم به احکام الهى و خداى متعال میباشد. گزینه دوم این است که ذریه او عکس اولى باشند؛ یعنى از اول تا آخر پاک و منزه از ظلم بوده و هیچ گناهى در وجود و عمل و قول آنها پدید نیاید. سومین گزینه و احتمال این است که در قسمت اول زندگى، آدمهاى پاک و منزهی هستند؛ اما در بخش پایانى زندگى منحرف شده و با همین حالت ظلم و گناه از دنیا بروند. فرض چهارم، عکس سوم است، یعنى در ابتدا خطاکار و گنهکار باشند؛ اما پس از آن توبه کنند و عاقبت بخیر شوند.
در اینجا فقط چهار گزینه درباره ذریه حضرت ابراهیم% است. ایشان هم از خداوند سؤال کرده که «و من ذریّتى»؟ یعنى خدایا امامت را براى ذریه من هم قرار مىدهى یا نه؟ بدون شک حضرت ابراهیم% دو گزینه را درخواست نکرده؛ زیرا شأن او بالاتر از این درخواست است، یعنى یک انسان معمولى و یک مؤمن متعارف هیچگاه از خداوند چنین درخواستى نمىکند که رهبرى مردم را به آن دو گروه بسپارد، آنها کدامند؟ گزینه اول، یعنى احتمال اینکه در سؤال حضرت ابراهیم% بگوید که خدایا، آیا از ذریه من که از اول تا آخر گنهکارند، کسی امام مىشود؟ قطعا معلوم است که چنین فردی شایستگى امامت را ندارد. دوم، گزینهاى است که افرادى در آغاز، وضعشان خوب باشد، مؤمن و متدین باشند و سپس فاسق، گنهکار و ظالم شوند. ایشان چنین چیزی را هم سؤال نمىکند چون این فرد مردم را به گمراهى مىکشاند؛ یعنى فرجام کار باید درست باشد. در تاریخ، انسانهایی بودهاند که در ابتدا به لحاظ رفتار و گفتارشان افراد خوبى بودند ولى بعدها منحرف شدند و منشأ انحرافهای بزرگى شدند. حضرت ابراهیم% این را هم سؤال نکردهاند. دو گزینه دیگر باقى مىماند که حضرت ابراهیم% از خداوند خواسته باشد گروهی از ذریهاش که از اول تا آخر پاک باشند و مرتکب هیچ گناهی نشوند و گروهى که عاقبت بخیر مىشوند، اگرچه در آغاز گناه کار بوده باشند. خداوند متعال یکى را جدا کرده و فرمود: «لاینال عهد الظالمین». از این دو گزینه یکى است که اصلا مصداق ظلم نیست و از اول تا آخر در هیچ لحظهاى ظالم بر او صدق نکرده است؛ یعنى گناهى مرتکب نشده است. دومى، گزینه ای است که در آغاز گنه کار بوده، مثلا قبل از دوران امامتش و بعد توبه کرده و انسان خوبى شده است. در این آیه خداوند مىفرماید: «لاینال عهدى الظالمین»، اینها ظالمند و عهد من شامل حالشان نمىشود. پس گروه دوم هم خارج مىشوند و تنها گروه اول باقى مىمانند. پس با تقریری که عرض کردم، مفاد آیه شریفه، ابتلاى حضرت ابراهیم%، عصمت امام قبل از امامت و بعد از امامت است.
ادله عقلى که اصل وثاقت و اطمینان را مطرح میکند و البته در مورد نبوت هم بیان میشود، وجود دارد. با بیانى که عرض مىکنیم، آیه هم همینطور است، چون عهد در این آیه اعم است. با توجه به اینکه در صدر آیه حضرت ابراهیم% مطرح بوده است، آیه بیشتر به امامت مربوط میگردد؛ ولى به فرموده بعضى اساتید اگر این عهد را عهد جنس بگیریم، مقصود آیه چنین میشود: «لاینال عهدى – عهد النبوه عهد الامامه ـ الظالمین»، لذا درباره نبوت و امامت هم این بیان قرآنى قابل تقریر است و هم بیان عقلى که وثاقت و اطمینان است. بنابر قول مرحوم سید مرتضى اگر شما دو نفر را در نظر بگیرید که یکى از ابتداى زندگى، موحد، درستکار و پاک بوده و یکى خطاکار بوده است. سکونت نفس و آرامش مىگوید که فردى که از قبل گنهکار بوده هرچند که بعد وضعش بهتر شده و توبه کرده است؛ ولی این دو با اولی برابر نیست. آن آرامش و سکونت نفس و اعتماد و اعتقادى که انسان به مورد اول دارد به دومى ندارد. «ولله الاسماء الحسنى»، خداوند متعال هم همیشه در افعالش برترین را انجام مىدهد و این، مقتضاى امر و وحى الهی است. پس نتیجه این میشود که اطمینان و وثوق کامل براى همه مکلفان میآورد، نباید گفت بعضى خیلى سختگیر نیستند و معتقدند اول کار مهم نیست؛ زیرا امام فردی است که باید همه مکلفان را پوشش دهد؛ لذا باید نسبت به او وثاقت و اطمینان حاصل شود و کاملترین شکل این اطمینان این است که از اول تا آخر یعنى قبل از امامت هم معصوم باشد. همانطورکه این بیان در نبوت هم مىآید.
وقت به پایان رسیده است. بنده در پایان از همه عزیزان در مجمع عالى حکمت و دوستانى که در برگزارى این نشست زحمت کشیدند، به ویژه از سرور عزیزم استاد ارجمند حجتالاسلاموالمسلمین جناب آقاى فیاضى تشکر مىکنم. از خداى متعال براى همه عزیزان پاداش مضاعف تقاضا دارم.
استاد رضانیا: با تشکر از اساتید بزرگوار و حاضران محترم، به ویژه استاد ارجمند جناب آقاى فیاضى. با آرزوى سلامتى برای همه شما و آرزوى تعجیل در فرج امام زمان.، همه شما را به خداى بزرگ مىسپاریم. با صلوات بر محمد وآل محمد جلسه را به پایان میبریم.
[۱] نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، چاپ دوم، قم، قدس، ۱۳۸۳، ص ۱۰۴.
[۲] راغب، المفردات فی غریب القرآن، ج ۱، المکتبه المرتضویه، تهران، بیتا، ص ۴۷۸.
[۳] منافقون، ۱.
[۴] راغب، همان.
[۵] محمدحسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱، بیروت، موسسه الاعلمی، بیتا، ص ۲۵۱.
[۶] همان.
[۷] همان.
[۸] همان.
[۹] همان.
[۱۰] توبه، ۱۱۹.
[۱۱] علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، مؤسسه نشر اسلامی، بیتا، ص ۳۶۸.
[۱۲] همان.
[۱۳] همان.
[۱۴] حاکم حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج ۱، موسسه طبع و نشر، بیتا، ص ۳۴۲.
[۱۵] همان، ص ۳۴۴.
[۱۶] محمدبن یعقوب کلینی، الاصول فی الکافی، ج ۱، بیروت، دارالصعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ ق، ص ۲۰۸.
[۱۷] علامه مجلسی، مرآه العقول، ج ۲، بیجا، دارالکتب الاسلامیه، بیتا، ص ۴۱۹.
[۱۸] همان.
[۱۹] همان.
[۲۰] همان، ص ۴۲۰.
[۲۱] طارق، ۱۲ و ۱۳.
[۲۲] فصلت، ۴۲.
[۲۳] نجم، ۴.
[۲۴] علامه مجلسی، همان، ص ۴۱۷.
[۲۵] همان.
[۲۶] همان.
[۲۷] همان.
[۲۸] همان.
[۲۹] همان، ۴۱۸.
[۳۰] همان، ص ۴۱۹.
[۳۱] همان.
[۳۲] همان، ص ۴۲۰.
[۳۳] همان.
[۳۴] همان.
[۳۵] همان.
[۳۶] همان.
[۳۷] همان.
[۳۸] همان.
[۳۹] همان.
[۴۰] همان، ۴۲۱.
[۴۱] همان.
[۴۲] همان.
[۴۳] همان.
[۴۴] همان.
[۴۵] بقره، ۱۲۴.
[۴۶] همان.