“خواجه نصیرالدین طوسی و علوم انسانی“ در جلسه گروه علمی فلسفه علوم انسانی+خلاصه بحث

نود و دومین جلسه گروه علمی فلسفه علوم انسانی با موضوع “خواجه نصیرالدین طوسی و علوم انسانی با ارائه “آقای دکتر یوسفی راد“ و با حضور اعضاء محترم گروه دوشنبه29 بهمن 97 ساعت 19:30 در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:

فلسفه و فلسفه سیاسی:

فلسفه دانشی است که حاصل تلاش انسان در کشف حقایق عالم هستی بوده و به پرسش های اساسی که انسان از محیط اطراف خود از هستی و حقیقت آن دارد، پاسخ می  دهد. بنابر این آن چه حاصل پاسخ به پرسش از حقایق اشیاء در برابر علم به جزئیات و متغیرات می باشد، به معنای فلسفه و حکمت است.فارابی در الملّه آن را چنین تعریف می کند«علم و معرفت به حقایق موجودات است»[1].

فلسفه سیاسی دانشی است که با پرداختن به چیستی زندگی و پدیده های سیاسی و کشف حقیقت سیاست[2]  و ترسیم الگوی زندگی مطلوب (در درون یک مکتب خاص)[3] به اعمال و افکار بشری سامان می بخشد و با هماهنگ ساختن زندگی با اصول عام پذیرفته شده از زندگی در درون آن مکتب، داعیه پاسخ گویی به پرسش های اساسی انسان از زندگی و انسان و سعادت دارد.

ـ فلسفه مشاء:

فلسفه مشاء یک دستگاه فکری و معرفتی منظم و منسجم در تبیین و تفسیر کل موجودات عالم هستی است که هم به نحو ثبوتی در فهم حقیقت هستی و هم به نحو اثباتی و تبیین هستی از روش عقلی و برهانی استفاده می کند . در این دستگاه در رأس هستی واجب الوجود به عنوان هستی بخش عالم ممکنات می باشد.

فلسفه سیاسی مشاء

فلسفه سیاسی مشاء با استناد بر فلسفه مشاء و دستگاه فلسفی آن، آن نوع از توجیه فلسفی از زندگی و تدبیر و سامان آن است که دستگاه هستی شناسانه و معرفت شناسانه آن در عالم ارضی برای انسان اقتضاء دارد. چنین اقتضایی نوعی از نظم سیاسی را تولید می کند که غایت آن سعادت حقیقی بوده و آن از طریق تحصیل معرفت از حقیقت سیاست و زندگی سیاسی و اعتدال بر افراد مدنی و بر ارکان و اجزا نظام  سیاسی بدست می آید و ریاست چنین نظامی بر عهده کامل ترین افراد از حیث بینشی و نفسانی می باشد. او راهبری جامعه و نظام سیاسی را تا نیل افراد و جامعه و نظام سیاسی به مراتب رشد و پیشرفت حقیقی عهده دار می باشد.

فلاسفه مشاء و مساله خردورزی آنان

مبدا ورود فلاسفه اسلامی به خردورزی مساله رابطه میان فلسفه و دین می باشد تا با برقراری نسبت میان آن دو بتوانند به توضیح و تبیین مسائل و پدیده ها و واقعیت های بیرونی همچون وحی و نبوت که در تفکر و اندیشه دینی تولید شدند ، برآیند. آنان  زمانی وارد فضای اسلامی می شود که منازعات و مجادلات دینی و عقیدتی و  فرقه ایی و کلامی فضای فکری و اندیشگی اهل فکر و نظر و اهل کلام و عقاید مذهبی را دچار آشفتگی نموده است. آنان در تلاش برمی آیند تا در محکمۀ عقل مفاهیم دینی را مورد پذیرش و پسند خردمندان و اهل ایمان قرار دهند.

آنان هم در حکمت نظری خود و هم در حکمت عملی خاصه حکمت مدنی و در مسائلی همچون حاکم و ریاست و آراء اهل مدینه و انواع مدینه ها و… ، عقل و وحی را پابپای هم مبنا قرار داده و از طریق جمع آن دو ، بلکه برقراری رابطه تکمیلی میان آن دو، عقل و وحی را در یک رابطه تکمیلی و همسو در جایجای آراء و نظریات مدنی و سیاسی خود بکار می گیرند و تا آنجا پیش می روند که به تولید و تاسیس فلسفه ایی برمی آیند که از یک سو بر پایه مقدمات عقلی و از سوی دیگر بر تعالیم وحیانی نظام می یابد. این هدف و دغدغه در تاملات فلسفی هر یک از فلاسفه بسته به شرائط زمانه خود و مسائلی که با آن درگیر بوده اند دنبال می شود.

فلاسفه سیاسی مشاء اگر چه برای حکمت و شریعت نقش ویژه و متکامل قائلند اما با توجه به رویکرد هستی شناسانه خود و نقشی که برای اعتدال تکوینی در ثبات و کمال هستی قائلند مساله اصلی خود را بر ایجاد اعتدال ارادی و تشریعی قرار می دهند تا فرد مدنی و جامعه و نظام سیاسی به نحو مجموعی و منسجم و مرتبط به ثبات و تعادل و توازن برسند و با ثبات و تعادل حاصله، استعدادهای کمالی شکوفا شده و تعالی فرد و جامعه را درپی داشته باشند.

خواجه و محیط فرهنگی و سیاسی اجتماعی

در قرن پنجم و ششم اصل خردورزی و چون و چرایی عقلی مایه گرفتاری محسوب شده و در نتیجه پرهیز از کنجکاوی عقلی و…..جزء ارکان دینداری تلقی می شود و انواع رساله ها با عناوینی چون ” تهافه الفلاسفه ” یا “مصارعه الفلاسفه” نوشته می شود. در همین فضا شاعران نیز در هجو مظاهر عقل گرایی به خدمت گرفته می شوند. از این رو با سخت گرفتن بر اندیشه های عقلی و رد اندیشه های فلسفی و کفر تلقی شدن آن  و رد اندیشه های معتزلی میدان عمل برای ترویج افکار اشاعره باز می شود.

در این دوره علم کلام اگر زمانی برای قوت خود از فلسفه بهره می گرفته امروز در مخالفت با فلسفه رونق می گیرد از این رو رقیبان و مخالفین فلسفه افزون بر عارفان و فقیهان، متکلمین هم افزوده می شوند.

در عالم تشیع نیز در نتیجه حملات صوفیان و متکلمین گرایش اساسی به اشراق می باشد. در میان شاخه های مختلف شیعه دو مذهب جعفری و اسماعیلی بیشترین توجه را به فلسفه اسلامی داده اند

خواجه نصیر و خردورزی تقریبی او

در چنين فضايي تعقلات و تأملات فلسفي بسيار كمرنگ گشته و ظاهرگرايي و افكار اشعري­گري تقويت شود، خواجه نصیرالدین طوسی به عنوان یکی از پرچم داران خردگرایی و اعتدال در ایران اسلامی ظاهر می شود. او در این سر زمین نماد خردگرایی شیعی و اسلام اعتدالی است و ابن تیمیه که در مخالفت با فلسفه و خردگرایی و با شیعه است نماد بنیادگرایی است.

او با ورودش به صحنه سياست، از قدرت حاكم به نحو مطلوب بهره برده و به زنده كردن فلسفه برمی­آيد و در نهایت می تواند با اقتدار بدست آمده،‌ سختگيريهايي را كه فقها بر فلاسفه داشتند،‌رفع كرده و كاري كند كه فلاسفه به شرع احترام گذارند و فقها به فلاسفه بي­احترامي نكنند.

او موفق به ايجاد هماهنگى ميان علوم مختلف عقلى و آشتى ميان فلسفه و كلام و عرفان مى‏شود؛[4] نوع و سنخ تأليفات او از قبيل شرح اشارات و تنبيهات در فلسفه، تجريدالاعتقاد در كلام و اوصاف‏الاشراف در عرفان مؤيد اين ادعاست.

روش وى در اقدام مذكور غالباً عقلى و فلسفى می باشد[5]. به همين جهت در تجريدالاعتقاد از مباحث
هستى‏شناختى شروع كرده، با شيوه فلسفى، به‏ويژه در مباحث الهيات بالمعنى الاخص، مانند اثبات خدا، ادامه مى‏دهد؛ اما در برخى مباحث، مثل اراده و كلام الهى به شيوه متكلمان بحث مى‏كند. به همين جهت او كلام اماميه را از عقل‏گرايى تأويلى با هدف فهم اصول دين با كمك قواعد عقلى و آثار نقلى (كتاب و سنت) به عقل‏گرايى فلسفى متحول مى‏كند.[6]

وى حكمت عملى و فلسفه سياسى خود را به‏طورمنظم و منسجم در كتاب اخلاق ناصرى بر مبناى تقسيم
سه‏گانه حكمت عملى ـ تدبير نفس، تدبير منزل و سياست مدن ـ عرضه كرده است؛ اگرچه در رساله
«نصيحت‏نامه» و «رسم آيين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن» تجويزات حكيمانه‏اى درباره تدبير مدينه و سياست‏هاى مالى و اقتصادى و نظامى ارائه نموده است.

از تأثيرات مبانى كلامى وى بر فلسفه سياسى اش برجسته‏شدن مفهوم امامت در ميان مفاهيم فلسفه سياسى
اوست. وى اين مفهوم را با تبيين و دريافت فلسفى از آن، بر سياست فاضله فارابى تطبيق مى‏دهد و به جاى سياست فاضله از سياست امامت استفاده مى‏كند.[7]

بنابر این اگر چه از اواخر قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم فلسفه مشاء با جهات مختلف و از سوی افراد مختلف مورد بی مهری قرار می گیرد. بعضی از آن جهت که به عرفان رو می آورند همچون غزالی بعضی دیگر ضمن متعارض دیدن فلسفه با کلام رو به کلام می آورند و دسته ای دیگر ضمن اعتقاد به فلسفه اما از فلسفه مشاء روگردانی نموده و به اشراق رومی آورند.[8] اما خواجه نصیرالدین طوسی با جامعیتی که در علوم زمانه مثل کلام و فلسفه و فلسفه اشراق و مشاء داشت توانست تقریبی و تلفیقی میان آنها ایجاد کند و آثاری همچون تجرد الاعتقاد را تالیف نماید که هم مورد توجه و اعتنا فلاسفه و هم متکلمان بزرگ قرار گیرد و به آن دهها شرح و حاشیه وارد نمایند. از این رو تلاش او ایجاد آشتی و هماهنگى و همسويى میان فلسفه (و علوم عقلى)، كلام و عرفان  تلاش منحصربه‏فردى مى‏شود.[9]

بعد از خواجه نصیرالدین طوسی فلسفه مشاء و اشراق با علم کلام ممزوج شده و اهل فلسفه اعتنایی خاص به عرفان ابن عربی می کنند و حتی شخص طوسی با عارف بزرگ زمانه خود ملاعبدالرزاق کاشانی مکاتبات دارند. این به معنای آن است که از این زمان به بعد با همت خواجه نصیرالدین طوسی ارباب عرفان به مطالعه فلاسفه می پردازند و اهل فلسفه متوجه عرفان یا تصوف نظری می شوند و جملگی میانشان هماهنگى ایجاد مى‏شود [10]. از این تاریخ به بعد تا استقرار سلسله صفویه خطۀ شیراز به فلسفه با رویکرد تقریبی توجه خاص می کند و فلسفه مورد تدریس و تحقیق قرار می گیرد و عالمانی چون قطب الدین شیرازی، صدرالدین دشتکی و غیاث الدین منصور دشتکی و دوانی به فلسفه حیاتی دیگر می دهند

وی این تقریب را تا نقل هم ادامه می دهد. وی در تفسیری که از سوره والعصر دارد و تحت عنوان مجموعه فوائد از او منتشر شده، کلمه” آمنوا” و “عملواالصالحات” را به حکمت نظری و حکمت عملی تطبیق می دهد آنگونه که بعدا ملاصدرا این تجمیعات را در قالب یک مکتب فلسفی پی می گیرد.

بنابر این خواجه نصيرالدين طوسى حكيمى است که در زمانۀ خود با انواع دانش های عقلى و نقلى  و عرفانی مواجه است اما با فهم عمیق و دقیقی که از مبانی اعتقادی و جامعیت معارف الهی و اسلامی دارد هیچگونه تضاد و تعارض و تنافی میان آنها ندیده و بلکه آنها را در هدف و غایت همسو دیده و به تقریب آنها برمی اید و می تواند نقش مؤثر و اساسى هم در زنده‏ كردن علوم عقلى اسلامى و محفوظ ‏نگه ‏داشتن آنها از دستبرد حوادث روزگار داشته باشد و هم آنها را همسو دیده و ظرفیت های آنها را نه در تقابل با هم بلکه در تجمیع آنها با هم ببیند آن گونه که بعدها صدرالمتالهین نظیر ایشان ایده تجمیع را ارائه و مبنای اقدامات بعدی خود برای تجمیع انواع علوم اسلامی قرار دهد. این اقدام و روش فکری او مبدایی برای تاسیس پارادایم تقریبی علوم اسلامی در شاخه ها و گرایشات مختلف می شود و تا زمان صدرالمتالهین ادامه می یابد و جهان اسلام را از ظرفیت های تقریبی آن بهره مند می سازد.

[1] – ابونصر فارابی، المله،1968م، ص49.

[2] – لئواشتراوس، فلسفه سیاسی چیست؟، 1373، ص2.

[3] – همان، ص4.

[4] رضا داورى؛ فرهنگ، خرد و آزادى؛ ص 61.

[5] . مرتضی یوسفی راد، اندیشه سیاسی خواجه نصیرالدین طوسی، ص293-294.

[6]. محمدصفر جبرئيلى؛ سير تطور كلام شيعه؛ ص158.

[7]. خواجه نصيرالدين طوسى؛ اخلاق ناصرى؛ ص300.

[8] – یزدان پناه، حکمت اشراق، ج1، ص26.

[9] – مرتضی یوسفی راد، مبانی فلسفه سیاسی مشاء.

[10]. رضا داورى؛ فرهنگ، خرد و آزادى؛ ص 61.