“تعامل برهان و شهود؛ تعمیم و تتمیم معرفت شناختی“ در جلسه گروه علمی معرفت شناسی+خلاصه بحث

یکصد و نود و یکمین جلسه گروه علمی معرفت شناسی با موضوع تعامل برهان و شهود؛ تعمیم و تتمیم معرفت شناختی“ با ارائه “آقای دکتر اسحاق طاهری“ و با حضور اعضاء محترم گروه شنبه ۲۵ خرداد ۹۸ ساعت ۱۹ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:

در حکمت مدار بحث بر برهان و در عرفان بر شهود استوار است. به تعبیر دیگر، عقل عامل معرفت حصولی و قلب عامل معرفت حضوری است. این تقابل چه تقابلی است؟ آیا به گونه ای است که پذیرش یک طرف مستلزم انکار و انتفای دیگری است؟ آشکارا در سخنان ارباب شهود تعابیری در تنقیص عقل دیده می شود:

پای استدلالیان چوبین بود                                       پای چوبین سخت بی تمکین بود (مولوی)

کسی کو عقل دوراندیش دارد                                  بسی سرگشتگی در پیش دارد  (شبستری)

در طرف مقابل نیز علم حصولی در جای خود فضیلت دانسته شده است: «من علمنی حرف فقد صیرنی عبدا». و تردیدی نیست که علم حصولی در پیشرفت بشر نقش بنیادی داشته و دارد. پس نمی توان تقابل برهان و شهود را از قبیل تقابلی ناسازگار و متضاد دانست. بلکه بالاتر از این هر یک از این دو به نحوی دیگری را پشتیبانی می کند؛ ما از این پشتیبانی به «تامین» و «تتمیم» تعبیر می کنیم و مدعا را این گونه پیش می کشیم: «برهان حجیت معرفت شناختی شهود را تامین می کند و شهود روشنگری و کاشفیت برهان را به تمامیت می رساند.» حاصل این تعامل «عرفان نظری» است. بیان اجمالی مطلب اینکه نخست از طریق حکمت با برهان قطعی امکان و ضرورت شهود اثبات می گردد و کلیت طرق نیل به مراتب شهود تبیین می گردد و سپس سالک با طی طریق به مراتب شهود نایل و از این طریق بصیرت پیدا می کند. تبیین برهانی مشاهدات عارف همان عرفان نظری است.

گفتنی است که بر خلاف ادعای برخی فیلسوفان مغرب زمین که عقل مورد نظر فیلسوفان قبل از عصر جدید را به جزم اندیشی وصف کرده و بر آن پای فشرده اند، فیلسوفان مسلمان و همین طور عرفا حدود فهم عقل را تعیین کرده اند. از نظر آنان درک حقیقت و کنه اشیا مقدور بشر نیست. یعنی عقل انسان این ظرفیت را ندارد که بتواند حقیقت و ذات عینی اشیا را درک کند. این عجز عقل در فلسفه و توسط خود فیلسوفان مبرهن شده است:

ابن سینا:

الوقوف على حقائق الأشیاء لیس فى قدره البشر. و نحن لا نعرف من الأشیاء إلا الخواصّ و اللوازم و الأغراض، و لا نعرف الفصول المقوّمه لکل واحد منها، الداله على حقیقته، بل نعرف أنها أشیاء لها خواص و أعراض، فإنّا لا نعرف حقیقه الأول و لا العقل و لا النفس و لا الفلک و النار و الهواء و الماء و الأرض، و لا نعرف أیضا حقائق الأعراض. و مثال ذلک أنّا لا نعرف حقیقه الجوهر، بل إنما عرفنا شیئا له هذه الخاصیه و هو أنه الموجود لا فى موضوع. و هذا لیس حقیقته، و لا نعرف حقیقه الجسم بل نعرف سببا له هذه الخواص و هى: الطول و العرض و العمق، و لا نعرف حقیقه الحیوان، بل إنما نعرف سببا له خاصیه الإدراک و الفعل، فإن المدرک و الفعال لیس هو حقیقه الحیوان بل خاصه أو لازم. و الفصل الحقیقى له لا ندرکه، و لذلک یقع الخلاف فى ماهیات الأشیاء، لأن کل واحد أدرک لازما غیر ما أدرکه الآخر فحکم بمقتضى ذلک اللازم. و نحن إنما نثبت شیئا ما مخصوصا عرفنا أنه مخصوص من خاصه له أو خواص، ثم عرفنا لذلک الشى‏ء خواصّ. أخرى بواسطه ما عرفناه أولا ثم توصلنا إلى معرفه آنیتها: کالأمر فى النفس و المکان و غیرهما مما أثبتنا آنیاتها لا من ذواتها بل من نسب لها إلى أشیاء عرفناها، أو من عارض لها أو لازم.  التعلیقات، ص: ۳۴- ۳۵

الفصول المنوّعه لا سبیل البته إلى معرفتها و إدراکها. و إنما یدرک لازم من لوازمها، فلا سبیل إلى معرفه ما تنفصل به النفس النباتیه عن النفس الحیوانیه و عن الناطقه، و لا إلى معرفه ما تنفصل به الحیوانیه عن الناطقه و لا شک أن ذلک واحده منهما فصلا أو فصولا یحصر جنسها ثم یحصر أنواعها.  التعلیقات، ص: ۱۳۷

سخنان شیخ اشراق در این باره فراوان است و نیاز به ذکر نیست؛ همین کافی است که او فلسفه خود را مبتنی بر اشراق و نور معرفی کرد و پای دریافت های باطنی و شهودی را به میان آورد. صدر الدین شیرازی نیز این عجز عقل را متوجه «علم بشیئ من وجه» در برابر «علم بوجه الشیئ» می داند و آن را تایید می کند. اسفار، ج ۱، ص ۳۹۱-۳۹۳٫

مطلب دیگر اینکه عرفا با صراحت بیشتری عجز عقل را مورد توجه قرار داده اند: «معرفه حقائق الأشیاء على ما هی علیه فی علم الله تعالى بالادله النظریه متعذره لوجوه مستنبطه من کلام الشیخ قدس سره»: صاحب مصباخ در ادامه نه دلیل بر مدعای خود ارائه می کند. مصباح الانس ص ۳۲-۳۵

بخش دوم مدعا ناظر به آن است که همین عقل انسانی برغم ضعف و عجزی که دارد، آدمی را تا آستانه غیب که عالم ادراک شهودی است، پیش می برد به گونه که غیب و موجودات غیبی و مثالی و فوق مثال را مشاهده کند:

ابن سینا:

التجربه و القیاس متطابَقان على أن للنفس الإنسانیه أن تنال من الغیب نیلا ما فی حاله المنام فلا مانع من أن یقع مثل ذلک النیل فی حال الیقظه إلا ما کان إلى زواله سبیل و لارتفاعه إمکان. أما التجربه فالتسامع و التعارف یشهدان به و لیس أحد من الناس إلا و قد جرب‏ ذلک فی نفسه تجارب ألهمته التصدیق، اللهم إلا أن یکون أحدهم فاسد المزاج نائم قوی التخیل و الذکر. و أما القیاس فاستبصر فیه من تنبیهات‏. شرح اشارات ج ۳، ص ۳۹۹

آنگاه قیصری در شرح خود بر فص آدمی از فصوص الحکم ابن عربی، تعامل و پیوند این دو را به گونه ای درخور بیان می کند:

قوله: (و هذا لا یعرفه عقل بطریق نظر فکرى، بل هذا الفن من الإدراک لا یکون إلا عن کشف إلهى‏ منه یُعرف ما أصل صور العالم القابله لأرواحه‏) أی، هذا الأمر المذکور و تحقیقه، على ما هو علیه، طور وراء أطوار العقل، أی النظری، فإن إدراکه یحتاج إلى نور ربانى یرفع الحجب عن عین القلب و یحَدُّ بصره فیراه القلب بذلک النور، بل یکشف جمع الحقائق الکونیه و الإلهیه. و أما العقل بطریق النظر الفکرى و ترتیب المقدمات و الأشکال القیاسیه، فلا یمکن أن یعرف من هذه الحقائق شیئاً، لأنها لا تفید إلا إثبات الأمور الخارجیه عنها اللازمه إیاها لزوماً غیر بیِّن. و الأقوال الشارحه لا بد و أن یکون أجزاؤها معلومه قبلها إن کان المحدود مرکباً، و الکلام فیها کالکلام فی الأول. و إن کان بسیطاً لا جزء له فی العقل و لا فی الخارج، فلا یمکن تعریفه إلا باللوازم البینه، فالحقائق على حالها مجهوله. فمتى توجه العقل النظری إلى معرفتها من غیر تطهیر المحل من الریون الحاجبه إیاه عن إدراکها، کما هی، یقع فی تیه الحیره و بیداء الظلمه و یخبط خبطه عَشواءٍ. و أکثر من أخذت الفطانه بیده و أدرک المعقولات من وراء الحجاب لغایه الذکاء و قوه الفطنه من الحکماء زعم أنه أدرکها على ما هی علیه، و لمّا تنبه فی آخر أمره، اعترف بالعجز و القصور. کما قال أبو على عند وفاته عن نفسه: یموت و لیس له حاصل سوى علمه أنه ما علم‏. شرح فصوص قیصری ص ۳۴۵-۳۴۶

در بیان اختلاف برهان و شهود یا عقل و قلب می توان گفت که برهان مسائل نظری را با ارجاع به بدیهیات حل می کند؛ یعنی از این طریق مطلوب غیر بیّن با ارجاع به بیِّن مبیَّن می شود. در نتیجه بسائط غیر بیّن جز از طریق لوازم برای عقل قابل شناخت نیست و، در نتیجه، آنچه که متشکل از بسائط است نیز از طریق عقل قابل شناخت نیست. لذا حکیم می گوید که برهان به حقائق اشیا راه ندارد. ولی شهود به درون ذات و حقیقت عینی اشیا نفوذ می کند و شاهد به تناسب حد وجودی خود حقیقت عینی را می یابد. در نهایت فرآیند معرفت عینی انسان از نسبت به انسان، خدا و جهان این چنین است که او نخست حقیقت و ذات خود و از این طریق علت خود و به واسطه این معرفت، دیگر معالیل او را می یابد. آنگاه او می تواند مشاهدات خود را مبرهن کند. لذا گفته می شود که عقل در پرتو نور قلب می تواند خیلی از این مسائل را بیابد. زیرا نفس در مرتبه قلب حقیقت شیئ بسیط را مشاهده می کند و عقل را روشن می کند و عقل با این نور و روشنایی می تواند از حقیقت آن شیئ سخن بگوید. پس گرچه عقل به تنهایی راه به شناخت بسیط ندارد ولی قلب با نور الهی حقیقت و ذات آن شیئ بسیط را مشاهده می کند و در مقام عقل همه خواص و آثار آن را بازگو و تبیین می کند. به تعبیر دیگر، نفس در مرتبه قلب حقیقت شیئ بسیط، و در مرتبه عقل خواص و لوازم آن را می یابد و به این طریق به کنه اشیا پی می برد. این تتمیم فرآیند شناخت و معرفت است.