حرکت در مجردات ۱

نظریه پرداز:

حضرت حجت الاسلام والمسلمین استاد فیاضی

هیئت نقد:

۱- حجت الاسلام والمسلمین استاد زمانی قمشه ای

۲- حجت الاسلام والمسلمین استاد مرتضی جوادی آملی
دبیر: 
حجت‌الاسلام والمسلمین استاد معلمی

زمان: چهارشنبه ۱۰/۱۲/۸۴

مکان: قم- سالن همایشهای مدرسه دارالشفاء

استاد فیاضی:
استاد فیاضی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله و الصلاه علی رسول الله و علی آله الطیبین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
با سپاس از عنایات خداوند متعال و با طلب درجات عالی برای حضرت امام رضوان الله تعالی علیه که به فرمایش حضرت استاد آیت الله جوادی آملی دام ظله هر حسنه‌ای که در این کشور انجام می‌شود آن بزرگوار در آن شریک است و با تشکر و سپاس از عنایات مقام معظم رهبری که بر تشکیل مجمعی در قم در حکمت اسلامی تاکید فرمودند و عنایاتشان مستمراً ادامه داشته و نیز عرض تشکر از اساتید بزرگوار جناب آقای زمانی قمشه‌ای که لطف فرمودند و عنایت کردند که با بنده در این کار همکاری کنند و همچنین استاد زاده معظم، جناب حاج آقای جوادی دام ظله که عنایت فرمودند از بیاناتشان بنده استفاده کنم و برادر مکرم حاج آقای معلّمی که مدیریت جلسه را به عهده گرفتند و شما بزرگوارانی که عنایت فرمودید و مقداری از وقت خودتان را به این کار اختصاص دادید.
بیان اهمیت موضوع
من دو جمله راجع به اهمیت این بحث عرض کنم؛ می‌دانیم که یکی از اغراض و اهداف فلسفه در حوزه عبارت است از این که روحانی مجهز بشود به سلاحی که با آن سلاح بتواند اولاً عقاید اصولی ما را تثبیت کند، و ثانیاً در مقابل هجوم دشمنان دفاع کند. بنابراین، یکی از چیزهایی که خود فلسفه به آن نیاز دارد این است که همیشه زنده و فعال باشد، و « حیاه العلم بالنقد و الرد ».
و این مسأله خاص ( حرکت در مجردات )‌ یکی از آثارش – البته اگر این نظریه به اثبات برسد – مسأله تکامل در برزخ است؛ چون از نظر همه فلاسفه، روح در برزخ مجرد است و با ماده ارتباطی ندارد. و ارتباطش با ماده قطع شده است از آن طرف همان طوری که جناب استاد آقای حسن زاده دام ظله در رساله‌ای که در کتاب هزار و یک نکته به نام رساله تکامل برزخی آورده‌اند فرموده‌اند : تکامل در برزخ و این که برخی از انسان‌ها در برزخ رشد می‌کنند. از قطعیات دین ماست و در صورتی که این مسأله ثابت بشود فهم آن روایات و رسیدن به عمق آن روایات، تسهیل خواهد شد.
تعریف واژگان
چون موضوع بحث حرکت است به نظرم آمد که ما باید اول خود حرکت و بعد مجرد را تعریف کنیم؛ همانطوری که بزرگان مستحضرند گفته‌اند که تغییر دو نوع است؛ تغییر دفعی و تغییر تدریجی که اسمش سیلان و حرکت است. حرکت در جایی است که یک وجود، سیال باشد و به دلیل این که حرکت، خروج از قوه به فعل است، همیشه حرکت بما هو حرکت تکامل است؛ چون خروج از قوه به فعل است؛ یعنی خروج از ضعف به کمال. البته این حرف هیچ منافاتی هم ندارد با این که کسی حرکت را تقسیم کند به سه قسم : تکاملی و تضعفی و متشابه؛ برای این که در این تقسیم، به قوه سابق با فعلیت لاحق نظر نمی‌کنند بلکه در این تقسیم به فعلیتی که همراه قوه سابق است نظر می‌کنند. آن فعلیت را وقتی با فعلیت لاحق می‌سنجند البته سه جور می‌تواند باشد : می‌تواند تکامل باشـد؛ می‌تواند تضعف و تنزل باشد؛ چنانکه می‌تواند موجود بعد از حرکت، وضع جدیدش با وضع سابقش متعادل باشد؛ به این که یک فعلیتی را از دست داده و یک فعلیتی همسان آن، مساوی با آن واجد شده است.
و حرکت غیر از کون و فساد وغیر از تجدد امثال است؛ برای این که همه آنها تغییرهای دفعی‌اند کون و فساد همانطوری که مستحضرید عبارت است از این که هیولا و ماده به شخصه باقی باشد. این که می‌گویم ماده، برای این است که ماده می‌تواند خود، جسم باشد و صورتی از صور نوعیه، از روی آن از بین برود و صورت جدیدی به جای آن بیاید. هم زوال صورت جوهری قبلی، از روی ماده، و هم پیدایش صورت جدید دفعیی است؛ لذا مشائین که حرکت – یعنی تغییر تدریجی – را در جوهر منکر بودند کون و فساد را در جواهر قبول داشتند؛ چون تغییر در جواهر قابل انکار نیست. منتها می‌گفتند : این حرکت نیست، این کون و فساد و تغیّر دفعیی است تجدد امثال عبارت است از این که نابود بشود و دیگر به جای او بیاید. کار به ماده ندارد؛ اینکه ماده همان ماده است یا نیست به این کار ندارد. زوال شیئ و حدوث دیگر که اشاعره قائل بودند به این که همه اعراض آناً فآناً دچار تجدد امثالند؛ به استناد اینکه بقاء عرض و عروض عرض بر عرض محال است، از آنجا که بقاء عرض محال است، عرضی که به کُن موجود می‌شود قابلیت بقاء ندارد. آن اول که موجود شد عمرش بیش از این نیست، چیزی است که قابلیت بقاء در آن نیست؛ بنابر این اگر شما می‌بینید یک عرضی مدتی روی یک موضوعی باقی است، این نیست مگر به تجدد امثال، به این که عرض قبلی از بین می‌رود و زائل می‌شود و عرض جدیدی به جای آن قرار می گیرد.
چنان که اهل معرفت در کل هستی امکانی، قائلند به تجدد امثال : اعم از مادی و مجرد، و عرض و جوهر و آنها هم به استناد ادله‌ای که یکی از آن ادله این است که اسماء الهی همواره در حال فعالیت‌اند، در حال تأثیرند. یکی از اسمای الهی اسم مفنی است، اگر این اسم همواره در حال عمل است که « کل یوم هو فی شأن » پس هر موجودی را هر آن، خداوند متعال فانی می‌کند، و چون خداوند متعال اسم دیگری دارد به نام مُنشِئ، مثل همان موجود، مجدداً انشاء می‌شود، پس همه موجودات عالم، مثل این مهتابی‌ای است که شما فکر می‌کنید دائماً روشن است، متصل روشن است، در حالی که اهل اطلاع می‌دانند که این لامپ، آناً فآناً روشن می‌شود و خاموش می‌شود، منتها چون فاصله بین این روشن شدن‌ها کم است مستمر می‌نماید؛ یعنی،ما احساس استمرار می‌کنیم ولی استمراری در کار نیست. موضوع بحث ما گرچه حرکت در مجردات است ادله‌ای که بر امتناع حرکت اقامه شده است حداقل بعضی از آنها هر نوع تغییر را در مجرد می‌خواهد نفی بکند، هر چند به نحو تجدد امثال باشد.
این مسأله اول که حرکت چیست. حرکت عبارت است از سیلان وجود خاص حرکت اینه که از وقتی که شروع می‌شود تا وقتی که خاتمه پیدا می‌کند یک وجود است، برای تمثیل، ما می‌گوییم : مثل یک خطی که کسی روی آب بخواهد بکشد؛ اگر شما نوک سوزن را روی یک آب آرام گذاشتید و کشیدید، شما خط وجود می‌آورید، اما خطی که همواره همان نقطه زیر سوزنش فقط موجود است؛ قبلش معدوم شده و آینده های آن هم که هنوز وجود پیدا نکرده است ولی بالاخره خط است آن چه را شما روی سطح آب دارید ترسیم می‌کنید خط است نه مجموعی از نقطه ها؛ یعنی، این سوزن چرخ خیاطی نیست که دائماً بالا می رود و پایین می آید به صورتی که نقطه‌های متوالی تولید می‌کند و ما فکر می‌کنیم مستمر و متصل است، نه آن چه شما روی آب می کشید واقعاً خط است به دلیل آن اتصالی که دارد، ولی یک خط سیال است که همواره از آن همان نقطه اش موجود است و بیش از نقطه هم نمی‌تواند موجود باشد و بر همین اساس هم می‌گویند : زمان گذشته دارد و آینده، حال ندارد. این حرکت.
و اما می‌آییم سراغ مجرد. مجرد یعنی چه؟ گاهی فکر می‌شود که مجرد یعنی چیزی که بدون ماده است. سوال می‌کنند ماده یعنی چه؟ می گویند : ماده یعنی همان هیولا. عرض می‌کنیم که اگر مجرد این طور تعریف بشود آن وقت بر اساس نظر کسانی که هیولا را منکرند[۱] همه موجودات می‌شوند مجرد، چون اصلاً هیولایی وجود ندارد؛ این نظر می‌گوید : این هیولا خودش یک چیز متحافتی است و وجود آن محال است برای این که هیولا فعلیت دارد به دلیل این که موجود است، و در عین حال فعلیت ندارد به دلیل این که فعلیت نداشتن در تعریف آن است. از یک طرف می گویند وجود مساوق با فعلیت است، و از طرف دیگر می گویند هیولا موجود است و فعلیت ندارد.
البته این دلیل دلیلی است که جناب استاد آقای مصباح دام ظله دارند ولی مهمتر برای ما این است که ادله قوم را نقد کنیم. در این فرصتی که من دارم می خواهم دو دلیل مشهور برای اثبات هیولا را نقد کنم و از ناقدان خواهش می‌کنم که درباره نقد این دو دلیل امشب اگر نقدی دارند بفرمایند؛ چون گرچه ممکن است درباره چیزهایی هم که تا به این جا گفتم نقد داشته باشند، جایی که بیشتر محط نظر بنده است همین انکار هیولا است. تا بر اساس این ببینیم مجرد را باید چگونه تعریف کنیم. مجرد را اگر بخواهیم به این صورت معنا کنیم که مجرد یعنی بی ماده، ظاهراً تعریف متفق علیهی نخواهد شد چون همه فلاسفه قائل به وجود هیولا نیستند.
برهان قوه و فعل
اشکال این برهان این است که ملکه با عدم خودش متقابل است نه با هر عدمی. خیلی روشن است. بصر ملکه است و صمم عدم ملکه است. بینایی ملکه است و کری عدم ملکه است. خوب آیا اجتماع بصر و صمم در نفس واحد نمی‌شود؟ یک نفس باشد در عین این که بینا هست در عین حال کر باشد. نمی‌شود؟ این که ملکه و عدم ملکه نشد. آن ملکه و عدم ملکه‌ای که با هم جمع نمی‌شود ملکه با عدم خودش است. ولی شما ملکه را از یک طرف گرفتید و عدم ملکه را از طرف دیگر و سپس می‌گویید این دو تا با هم جمع نمی‌شوند. پس مشکل برهان قوه و فعل در این مقدمه سوم است که می‌گوید: چون فقدان و وجدان، ملکه و عدم ملکه هستند اجتماعشان در جسم محال است؛ پس باید جسم مرکب باشد از دو جزء.
برهان فصل و وصل
و اما می‌آییم سراغ برهان فصل و وصل.
مقدمه اول این برهان این است که جسم که حقیتقتش اتصال است[۲]. انفصال یعنی انقسام را می‌پذیرد
مقدمه دوم این است که جـسم بما هو جسم یعنی بما هو مـتصل – که اسمش را در ادامه می‌گذاریم صورت جسمیه – محال است انفصال را بپذیرد؛ برای اینکه قبول شئ فرع وجود آن قابل در حال قبول است این چیزی است که از آن تعبیر می‌کنند: «القابل لابدّ ان یجتمع مع المقبول» قابل باید با خود آن چیزی که قبول کرده جمع بشود. اگر شما خواستید به من یک اسکناسی بدهید اگر من تا آمدم آن را بگیرم خودم نابود بشوم که قبول محقق نشده. قبول وقتی محقق می شود که وقتی اسکناس در دست من است من هم باشم؛ بنابراین می‌گویند : از آن جا که آن قبول وقتی محقق می‌شود که قابل با خود مقبول در ظرف قبول و بعد از قبول با هم موجود باشند اگر جسم را تقسیم کردیم و مبتلا شد به انفصال خوب اون اتصال از بین رفت بفرمایش حاجی اتصال مساوق با تشخص تا اتصال داره یه شخصه وقتی انفصال پیدا می‌کنه می‌شه دو تا شخص دو تا جسم پس این برهان میگه آقا اون صورت جسمیه که اسمش اتصاله حقیقت جسم که بما هو جسم که اتصاله نمی‌تونه انفصال را بپذیره پس باید یه چیز دیگری در جسم باشه که اون پذیرا باشه و هر نوع پذیرش کار اون باشه و اسم اون را می‌گذاره هیولا یه جسم مرکب است از دو جزء یه جزئش اون اتصال جوهریه که اسمش صورت جسمیه است یه جزء دیگرش عبارت است از هیولایی که شأنش قبول است.
نقل برهان فصل و وصل
ما این دو تا برهان را که متعرض شدیم برای این است که همه ادله امتناع حرکت در مجردات مبتنی بر همین برهانهاست. اگر ما این برهان‌ها را این جا خراب کردیم دیگر آن جا کارمان آسان است. اما این جا جوابش چیست؟ جوابش این است که همان طوری که علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه در نهایه فرمودند: دو تا امتداد و اتصال در جسم هست؛هر جسمی را شما در نظر بگیرید یک اتصال جوهری دارد که مبهم است و یک اتصال عرضی که حجم است و متعین است. در جسم بما هو جسم نیست که چقدر باشد. چقدر حقیقت جسم نیست. چقدر حقیقت کم است که یکی از عوارض جسم است. جسم بما هو جسم ابهام دارد. جسم در جوهر جسمیتش وحدت، تعدد، اثنینیت و بیشتر نخوابیده است. حقیقت جسم آن امر مبهم است. و آنچه را که جسم را متعین می‌کند چیزی و عرضی است به نام حجم. این چیزی است که حضرت علامه رضوان الله تعالی علیه مکرر فرموده‌اند که نسبت جسم طبیعی به جسم تعلیمی نسبت مبهم است به متعین. و بعد هم چیزهای دیگر را به این تشبیه کردند فرمودند: نسبت زمان با حرکت نسبت جسم تعلیمی است به جسم طبیعی؛ نسبت استعداد به آن قوه جوهری که اسمش هیولاست نسبت جسم تعلیمی است به جسم طبیعی.خوب اگر ما دو نوع امتداد داریم؛ یک امتداد جوهری که مبهم است و یک امتداد عرضی که متعین است، می‌گوییم: آن امتدادی که در حین انفصال از بین می‌رود امتداد عرضی متعین است که عبارت بود از یک متر یک جسم. یک متر مکعب را شما تقسیم کردید به هشت تا نیم متر مکعبی شد این هشت نیم متر مکعب. خوب چی شد؟ جسمیت تقسیم شد؟ جسمیت که باقی است. مقدار تقسیم شد. یک متر مکعب شد هشت تا نیم متر مکعب. پس آنی که اتصال را می‌پذیرد عبارت است از خود جسم. کدام اتصال را؟ اتصال عرضی را که اسمش حجم است و انفصال عرضی را هم خود همین جسم می‌پذیرد. این جسم که عبارت است از جوهر ذو ابعاد ثلاثه دارای ابهام است و همان کاری را می‌کند که شما از هیولا انتظار دارید شما در هیولا می‌خواهید چیزی باشد که مشترک باشد میان متصل و منفصل. میان یک جسم یک متر مکعبی با آن هشت تا جسم قابل تقسیم. می‌گوییم آن امر مشترک بین این یکی و آن هشت تا اصل جسمیت است. این اصل جسمیت قبلا دارای یک اتصال عرضی بود که آن را می‌کرد یک متر مکعب، حالا آن اتصال عرضی از بین رفته و انفصال پیدا شده و شده هشت تا وجود با هشت تا نیم متر مکعب حجم. بنابراین، این برهان فصل و وصل هم نمی‌تواند جوهری به نام هیولا را اثبات کند که صرف القوه باشد و کار پذیرش‌ها را به عهده بگیرد. بنابراین ما با الهام گرفتن از فرمایشات خود ملاصدرا در جلد هشت اسفار وجود هیولا را نفی می کنیم. در آنجا ایشان وقتی می‌خواهد مادی را معنا کند صریحاً نفی می‌کند که مادی یعنی دارای ماده به معنای هیولا؛ برای این که می‌گوید : مادی یعنی چیزی که وضع و حیّز دارد. قابل اشاره حسیّ است یعنی همین جسمهایی که شما دارید اینها قابل اشاره حسی اند، پس مادی یعنی خود جسم و هر چیزِ جسمانی. مراد از جسم، جسم طبیعی است. توجه دارند به این که یک جسم دیگر هم داریم؛ جسم مثالی که قابل اشاره حسی نیست، یعنی شما با دست نمی‌توانید اشاره کنید. با گوشه چشمتان نمی‌توانید به آن اشاره کنید.

بالاخره ما می‌گوییم : مادی یعنی همین موجودات این عالم شهادت. همین که اسمش را می‌گذارید عالم ماده. مادی یعنی موجودی که قابل اشاره حسی است، و مجرد یعنی آنچه غایب از حواس است. خوب آیا مادی فقط جسم است؟ نه، مادی یعنی جسم و هر چه موجودیتش به موجودیت جسم است، به طوری که با انتقال جسم منتقل و با زوال جسم زایل می‌شود. تمام این اعراضی که در جسم هستند این‌ها را می‌گوییم مادی؛ برای این که اگر آن موضوعش که جسم است نباشد اینها هم نیستند و هر جا موضوعشان برود آنها هم با آن می‌روند. پس بنابراین، مادی یعنی چیزی که جسم و جسمانی است و مرادمان از جسم هم جسم طبیعی است؛ به تعبیر دیگر مادی یعنی چیزی که قابل اشاره حسی است و مجرد یعنی چیزی که چنین نیست، قابل اشاره حسی نیست. پس تقسیم موجود به مجرد و مادی با این بیان تصویر می‌شود مجرد و مادی داریم و درعین حال حرکت اختصاص به مادی ندارد. این بحثی است که می خواستم بیان کنم و به نظرم می‌آید دیگر شما را خسته کردم. عذر می‌خواهم و تشکر می‌کنم از عنایتی که فرمودید. حالا دیگر از فرمایشات برادران بزرگوارمان، اساتید معظم استفاده می‌کنم و بهره مند می‌شوم.
استاد زمانی قمشه‌ای: بسم الله الرحمن الرحیم. با عرض تشکر از شرکت کنندگان محترم و سپاس خدای متعال که مجمع عالیه حکمت را به عنوان یک چراغ فروزان برای ما به پا داشت و ان شاء الله در آینده هم فروزان تر می‌شود. ابتدا عرض کنم که بنده را به عنوان ناقد و هیئت نقد خواندن، اصلاً به این خواندن هم یک نقد داشتم که چرا من جزء هیئت نقد باشم. بنده می‌توانم خدمت عزیزان بنشینم و استفاده کنم و بعد فکر کردم که به هر حال یک امتثالی است و لازم است بعد هم فکر کردم که ما تنها در مرحله نقد نباشیم یعنی این که اینجا نوشته شده هیئت نقد به جای آن بنویسیم هیئت نقد و طرح، که هم نقد بشود و هم طرح. در تاریخ فلسفه برای حرکت تعریف‌های گوناگونی ارائه شده است. از زمان ارسطو کمال اول مطرح شد، همچنین فیثاغورث « التغیر » را مطرح کرد، بعد مشاء به پیروی از ارسطو باز تعاریف دیگری؛ خروج شئ، حدوث مستمر، اینها مطرح شد. ملا صدرا هم بر اساس فلسفه خودشان یک واژه دیگری را به کار گرفتند. عُرفا هم برا خودشان یک تعریفی دارند یعنی ما هم تعاریف مشائی داریم و هم اشراقی – اگر تعریف جدایی داشته باشد -. من قدری نگاه کردم تعریف اشراقی جدای از مشاء به دستم نرسید. شاید هم باشد آقایان تفحص بکنند ببینند که آقایان اشراق تعریف جدیدی دارند یا همان تعاریف مشاء است پس هم مشاء تعریف دارند هم باید اشراق تعریف داشته باشند خصوصاً بر اساس این که مبنای اصاله الماهوی رابه گردن آنها بندازیم و هم صدر المتألهین و هم عرفا و هم امروزه یعنی بعد از این که فیزیک جدید آمد میدان دار مباحث حرکت شد آنها هم حرف دارند و جسمی که ما الآن به عنوان یک شاخصی روی آن بحث می‌کنیم آنها این گونه جسم را روی آن صحبت دارند. قوه و فعل را آنها به گونه‌ای دیگر بیان می‌کنند. بحث از انرژی را پیش کشیدند و اینکه آیا انرژی قوه است نیرواست؟ انرژی یک امر- به قول حاج آقای فیاضی – مثلاً مشت پرکن است یا چیز دیگری است؟ آیا حرکت دارد، آیا حرکت ندارد؟ این‌ها را هم امروزه مطرح کرده‌اند. با روی کار آمدن نیوتن و تکمیل قانون سوم کپلر واقعاً یک تحولی هم در این زمینه پیدا شد و با پیدا شدن بعضی از دانشمندان دیگر مثل انیشتین اصلاً حرکت و زمان یک چهره دیگر گرفت. نسبیت مطرح شد. این که آیا همان گونه که فلاسفه می گفتند زمان مقدار حرکت است و یا به عکس حرکت مقدار زمان است یا هر دو درست است هم زمان مقدار حرکت و هم حرکت مقدار زمان چون قبل از پیدایش اجرام فضایی بهر حال باید چیزی داشته باشیم باید یک زمان متوهم داشته باشیم که اینها در آن زمان پدید آمده باشد بهر حال این هم یک بحثی است. یعنی اگر ما بخواهیم به یک نتیجه راحت تری برسیم باید ابتدا تعاریف را و مبانی را بررسی کنیم آن که حرکت را به حدوث تعریف کرده این زودتر می‌رسه یا آن که تعریف کرده حرکت را به تغیر مثل مباحث فیثاغورثی؟ اگر بگوییم «الحرکه تغیّرٌ» یا امثال این واژه، خوب تغیّر را بررسی کنیم آیا در مجردات تغیّر هست یا باید آن را محدوده به ماده بدانیم ویا اصلاً حرکت را حدوث بدانیم. ملاصدار چه می‌گوید در باره حدوث؟ درباره نفس، نفس مجرد است، جسمانیه الحدوث، و روحانیه البقاء است و آن به آن با حرکت جوهری در اشتداده است. خوب این خیلی زودتر می‌رسد خصوصاً اگر ما قائل باشیم که ملاصدار می‌گوید فلسفه ما با آیات و روایات هماهنگ است.اگر « تبّاً لفلسفه لم تکن قوانینه موافقه للشریعه الغرّا» اگر ما این را قائل باشیم که واقعاً این یک افتخاری است در اسلام که شامل حال ایشان شده، به فرمایش علامه طباطبایی،آقای فارابی هم چنین کاری می‌خواست بکند ولی تا اندازه‌ای موفق شد. دیگرانی هم آمدند ولی جناب علامه طباطبایی فرمودند توفیق این کار و – هماهنگی فلسفه و برهان و قرآن – این فقط و فقط به دست ملاصدرا انجام شد. اگر ما با این رویکرد برویم جلو و مخصوصاً تعریف ایشان را از حرکت در نظر بگیریم – چون ملاصدرا حرکت را یک نحوه وجود می‌داند وجود سیال وجود ضعیف سیال یعنی به طور کلی اصلاً حرکت را از مقولات خارج می‌کند، مشاء در چهار مقوله می‌دانستند، ایشان در جوهر آورد و از جوهر هم می‌خواهد بالاتر ببرد و حرکت را وجود سیال بداند – بر اساس این رویکرد به راحتی می‌شود حرکت در مجردات را هم ثابت کرد. یعنی ما اگر ابتدا مبانی را منقح بکنیم خیلی خیلی زودتر می‌توانیم به نتیجه برسیم. بنابراین اگر ما بخواهیم به یه نتیجه خوبی برسیم و باید ابتدا تنقیح کنیم حدوث را خروج را تغیّر را مبانی را و مجردات را که اینها اگر ما به حساب احتمالات بگذاریم خیلی زیاد می‌شود و حساب ضرب می‌شود و خیلی زیاد. بنابراین باید ما ابتدا شروع کنیم ببینیم کدامیک از این مبانی زودتر به نتیجه می‌رسد. کدامش با چالش روبه روست. کدامش با چالش روبه رو نیست این چیزی بود که به نظرم آمد خدمتتون عرض کنم. بعد نسبت به این‌ها ارزیابی می‌کنیم این مبانی را کدامش بهتر است و با علوم جدید، دانش جدید و فیزیک جدیدی سازگارتر است. امروزه بعضی از همان چیزهایی که ملاصدرا قبول داشته نفیش می‌کنند، با پیدایش انرژی – هم جناب علامه طباطبایی اشاره کردند و هم حضرت استاد مطهری رضوان الله تعالی علیه و هم فلاسفه جدید مثل راسل – اینها در بعضی از این مبانی ما تشکیک دارند؛ یعنی فلسفه صدرائی از نو باید روی این دیدگاه بازسازی بشود. اگر آقایان موافق باشند باید در همین زمینه هم یک بحث‌هایی گذاشته بشود و واقعاً بررسی بشود. این بحث حرکت حکایت آن است که گفت « عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ». این حرکت چیزی نیست که به این راحتی ما بتوانیم سرو تهش را با یکی دو جلسه به هم برسانیم. بنابراین این چیزی بود که من خدمتتان عرض کردم، البته نه به عنوان نقد بلکه به عنوان پیشنهاد. و السلام علیکم و رحمه الله.
استاد سعید جوادی آملی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و افضلهم محمّد.
با کمال ارادت و اعتذاری که خدمت استاد بزرگوارمان جناب آقای فیاضی وجود دارد مطالبی را درباره این نظریه تقدیم می کنیم و اگر عرض کنم که نقد و یا نقد گونه نیست این تعارف است و ان شاء الله تحلیل این نظریه همان طوری که اساتید بزرگ وار اشاره فرمودند مرهون جلسات عدیده‌ای است که ان شاء الله در پیش رو خواهیم داشت.
در خصوص بیان معنای حرکت مطالبی را اساتید بزرگ وار اشاره فرمودند اما جا دارد که در خصوص موقعیت و جایگاه حرکت در فلسفه اسلامی و تطور و تحولی که در حقیقت از حکمت مشاء به حکمت متعالیه این بحث کشیده شده است اشاره کنیم که هم در تبیین و تنقیح این جایگاه و هم در خصوص بحث حرکت در مجردات بسیار نافع است. همان طوری که مستحضرید در حکمت مشاء که تمام فضای بحث و ادله‌ای که جناب آقای فیاضی ارائه فرمودند – برهان فعل و قوه، برهان فصل و وصل – در این فضا هست، مشائین بحث حرکت را در سقف النعال هستی و وجود دارند مطرح می‌کنند یعنی می‌گویند که الموجود اما واجب او ممکن. برای واجب یک سلسله احکامی و اوصافی و برای وجود ممکن هم یک سلسله احکامی و اوصافی. بعد می‌فرمایند که ممکن دارای ماهیت و وجود است و ماهیت احکامی دارد و اقسامی، و ماهیت تقسیم می‌شود به جوهر و عرض. عرض آن اجناس نه گانه است و جوهر جنس واحدی است که تحت آن انواعی مندرجند و انواع جوهر عبارت است از نفس، جسم، ماده و صورت. بعد در طبیعیات از جسم سخن و گفتگو می‌شود و از لواحق جسم که برخی از لواحق جسم عبارت است از حرکت، جهت، شکل، مقدار، زمان، مکان و امثال ذلک که وقتی ملاحظه می‌فرمایید می‌بینید که از آن اوج جایگاه وجودی تا این ذیل و نازل ترین مرحله، وقتی ما سیر می‌کنیم می‌گوییم الموجود اما واجب او ممکن، الممکن له ماهیه و وجود، الماهیه اما جوهر او عرض، الجوهر اما عقل او نفس او جسم او ماده او صوره، الجسم له احکامٌ و اقسامٌ، و بعد از احکام جسم و لواحق جسم طبیعی بحث حرکت است لذا همان طور که مستحضرید در حکمت مشاء، در اشارات و در شفا بحث حرکت را در طبیعیات ذکر کرده‌اند و این جایگاه بسیار نازلی است برای حرکت، اما در حکمت متعالیه یک تطور عمیقی رخ داده است
۱- همان طور که استاد جناب حاج آقای زمانی اشاره فرمودند – حرکت از این حضیض به اوج رسیده و نحوه هستی و عین هستی شده است. نه این که ما بگوییم الموجود اما واجب او ممکن؛ بعد، الممکن له ماهیه و وجود؛ و بعد بیاییم پایین تا نازل ترین هستی. نه، مستقیماً از اقسام اولیه هستی این است که الموجود اما ثابت او سیال که این سیلان نحوه هستی است، عین هستی است، و یک حقیقت متدرج است و معنایش دقیقتر از آن چیزی است که در حکمت مشاء ارائه شده است و همان طور که ثبات در مجردات یا در موجوداتی که نحوه وجود آنها ثبات است لحاظ شده، به همان وزان، سیلان و حرکت در موجودات دیگر دیده شده است؛ یعنی هستی را به تقسیم اولی تقسیم می‌کنیم به ثابت و سیال. وقتی سیلان همچون ثبات عین هستی شد دیگر بحث حرکت و سیلان را نمی‌توانیم در طبیعیات مطرح کنیم.
جناب استاد فیاضی باید فضای بحث را همان طوری که در حکمت مشاء فرمودند در فضای حکمت متعالیه هم طرح کنند. بر اساس تقسیم هستی به ثابت و سیال که سیلان نحوه هستی است همان طوری که ثبات، نحوه هستی است چگونه می‌شود سیلان و حرکت را دید؟ این یک تناقض است. امکان پذیر نیست. ثبات در مقابل سکون نیست؛ حرکت و سکون ملکه و عدم ملکه اند، اما ثبات فوق حرکت و سکون است. موجود ثابت در فضای سیلان است ولی به عنوان امر مقابل آن. ما یک حرکت داریم یک سکون، برای موجودی که حرکت و سکون برای آن امکان دارد؛ در فضای ملکه و عدم ملکه. اما وقتی فضای بحث عوض شد و بر اساس تطور در هستی شناسی، سیلان نحوه هستی شد و همان طوری که ثبات نحوه هستی است، باید فضای بحث را با آن سازو کار دید و در آن نظام و دستگاه حکمت صدرایی دید و طراحی کرد. خوب حالا ما این را بگذاریم ان شاء الله فرصت بعد که در آن دستگاه یعنی حکمت متعالیه این بحث چگونه قابل طرح و نقد هست و اینکه فرمایشات اساتید محترم در این رابطه چقدر نافذ است.
اما در خصوص حکمت مشاء و براهینی که جناب استاد آقای فیاضی ارائه فرمودند در خصوص انکار هیولا که با یک داستان مسأله را حل کردند باید عرض کنیم که این گونه نیست؛ هیولا یک حقیقت عینی و واقعی است که من حالا عین آن مطلبی که حضرت استاد والد معظم ما در همین جلد سوم اسفار که ارائه فرمودند هست آن را عرض می‌کنم. یک بار هم خودم شخصاً از محضرشان سؤال کردم. البته بنده در حد یک ظلّ و یک وجود ظلّی دارم فقط نقل می‌کنم و باید نظر حضرت استاد را از زبان و بیان حکیمانه خود ایشان شنید مثالی که والد معظم برای ما زده‌اند در جلسه این بود فرمودند – که شاید حضرت استاد آقای فیاضی هم که در مباحثه شرکت داشتند این امر خاطرشون باشد – این بود که فرمودند : اگر ما یک لیتر آب داشته باشیم و این آب به تمامه رخت بربندد، هوا بشود، آتش بشود، و تمام صورت فعلیه مائیه در حقیقت از این حد خارج بشود، آن چیزی که باقی می‌ماند به عنوان زمینه، و به تعبیر خود ایشان: آنی که زیر دست و پای همه چیز هست، همان هیولاست. قابل انکار نیست.
و امّا برهان فصل و وصل : در بحث برهان فصل و وصل همان طوری که ملاحظه فرمودید متأسفانه معنای فعلیت و معنای قوه آن گونه که باید درست تبیین نشد. اگر فعلیت واقعاً فعلیت است و چیز دیـگری غیر از فعلیت نیست هیچ امکان عروض برای آن نیست و هیچ چـیز را نمی‌تواند بپذیرد. اگر ما فعلیت را درست معنا کنیم و تحلیل معنایی فعلیت را آن گونه که هست داشته باشیم تصور این که معروض چیزی بشود امکان پذیر نیست. و امّا این فرمایش ایشان که ما یک ابهامی داریم و یک تعینی، و رابطه بین اینها هم مثل رابطه جسم طبیعی با جسم تعلیمی است، این مطلب کاملاً حق است،اما باید توجه داشت که جسم تعلیمی بدون جسم طبیعی که منشق نمی‌شود. شما چگونه می‌توانید بعد یک متری را که جسم تعلیمی است منشق کنید و به تعبیر خودتان به هشت قسم تقسیم کنید در عین حال جسم طبیعی دست نخورد؟ این چه تحلیلی است؟ اگر شما می‌گویید: العرض اذا وجد وجد فی موضوعٌ جسم بما ان له ابعاد ثلاثه می‌تواند معروض این ابعاد باشد و الا به عنوان این که یک حیثیت دیگری دارد که نمی‌تواند باشد. حیثیت جسم از آن جهت که ابعاد ثلاثه ذاتی اوست می‌تواند معروض کم باشد؛ حالا کم یک بعدی یا دو بعدی یا سه بعدی. جسم تعلیمی مستحضرید که جسم تعلیمی درنظر نهایی بالعرض و المجاز در خارج موجود است نه بالتبع. جسم تعلیمی ما در خارج نداریم مثل نقطه، مثل خط و مثل سطح. این‌ها بالعرض و المجاز موجودند گرچه به نظر متوسط بالتبع موجودند. حالا ما فرض کنیم در خارج موجود است، این یک متر وقتی که در خارج موجود بود لازمه اش این است که آن جسم طبیعی هم وجود داشته باشد. بنابراین، برهان فصل و وصل به قوت خودش باقی است و انکار هیولا واقعاً نیاز به بحث دارد.
و اما این مسأله در حکمت متعالیه براهین خاص خودش را دارد. این که فرمودند مرحوم ملا صدرا در جلد هشتم اسفار فرموده اند: مجرد وضع و حیز ندارد، ظاهراً فرمایش ایشان این نیست که مجردات وضع و حیز نداشته باشند. خوب اثبات شیئ که نفی ما ادا نمی‌کند؛ اگر گفتند؛ وضع و حیز ندارد به این معنا نیست که ماده دارد. ماده نداشتن مجردات را در جای دیگر مطرح می‌کنند.
این نکته را هم دقت می‌فرمایید که بحث حرکت جوهری در حکمت متعالیه یک حرف متوسط است نه یک حرف متعالی. چرا؟ چون هنوز در فضای ماهیت هستند و در فضای ماهیت جوهر و عرض است این سؤال پیش می آید که آیا حرکت در مقولات اربع اتفاق می‌افتد یا در مقوله جوهر هم اتفاق می‌افتد. و آخوند می‌فرمایند که در مقوله جوهر هم اتفاق می‌افتد. ولی وقتی ماهیت بر اساس نظر نهایی به مفهوم تبدیل می‌شود ما در خارج اصلا جوهر نداریم و جوهر تنها امر ذهنی است و حرکت جوهری ارتقاء پیدا می‌کند به سیلان وجود. من با کمال اعتذار و با ارادت خاصی که خدمت ایشان دارم این مطالب را به عنوان شاگردی عرض کردم، و امیدوارم که ان شاء الله این مطالب در تبیین این بحث و نظریه راه گشا باشد .
استاد فیاضی: با تشکر مجدد از عنایت هر دو استاد بزرگوار جناب حاج آقای زمانی قمشه‌ای و نور چشم ما حضرت آقای جوادی دام ظله، من حالا چند سؤال می‌کنم. من آیا در جایی عرض کردم که موجود به ثابت و سیال تقسیم نمی‌شود؟ و یا ثابت بما هو ثابت قابل حرکت است یا نه؟ بحث در مصداق است. من عرضم این است که موجود ثابت فقط خداست. موجود تقسیم می‌شود به ثابت و سیال، ولی ثابت فقط خدای متعال است والسلام، و بقیه موجودات یا سیالند یا امکان سیلان دارند. الآن هم بحث در این نیست که همه این‌ها دارای سیلان‌اند نه. ما می‌خواهیم امتناع سیلان را از مجردات نفی کنیم
و امّا این که فرمودند : هم حجم تقسیم می‌شود و هم جسم. در تعریف کم گفته شده که «الکم عرض یقبل القسمه الوهمیه بالذات ». کم قسمت خارجی نمی‌پذیرد برای این که از بین می‌رود. همین الآن صحبت بود که قابل باید با مقبول جمع بشود، و آن چه اسمش جسم تعلیمی یا حجم است و عرض است آن از بین می‌رود. آنی که انقسام را می‌پذیرد خود جسم است البته قوم می‌گوید هیولاست، ولی من مدعی بودم که جسم است. جسم انقسام را می‌پذیرد. یعنی آن حجمی را که قبلاً داشت به نام اتصال عرضی از دست می‌دهد، نابود می‌شود و یک حجم‌های جدیدی یعنی یک تعینهای کمّی جدیدی به وجود می‌آید. من بالاخره در این که اشکال من به برهان قوه وفعل و برهان فصل و وصل کجایش اشکال داشت حقیقتش نفهمیدم. با توجه به این که الآن دیگر این دو بزرگوار – جناب حاج آقای زمانی و حاج آقای معلمی – جلسه دفاع دارند من خیلی وقتتان را نگیرم. جمع بندی اش با جناب حاج آقای معلمی است که کل جلسه را لطف کنند و یک جمع بندی بفرمایند.


۱. این افراد کم هم نیستند مثل محقق طوسی، مثل شیخ اشراق. در فرصتی از حضرت استاد جوادی آملی ( دام ظله ) داشتم راجع به برهان قوه و فعل سوال می‌کردم و این که این هیولا بالاخره چه چیزی است؟ چیست که فعلیت ندارد و در عین حال موجود است؟ با یک لبخند ملیحی فرمودند : « استاد ما آقای الهی قمشه‌ای هم قائل به هیولا نبود ». بنده خودم هم وجود هیولا را شدیداً منکرم.
۱. اتصال یعنی امتداد جوهری. حالا در این که آن اتصال کجاست، همان گونه که علامه رضوان الله تعالی علیه فرموده‌اند قدیمی‌ها فکر می‌کردند که آن اتصال، مثلاً در یک تکه سنگ است ولی امروز می‌گوییم که آن اجزاء اولیه اتم، بالاخره جسم است و اتصال هم دارد و الا یک چیز مشت پر کن درعالم به وجود نمی‌آمد؛ چون هزارها صفر حجم یا میلیاردها از آن را کنار هم بگذارید یک چیز مشت پر کنی نمی‌شود. باز هم می‌شود صفر حجم. پس در این که جسم داریم و جسم حقیقتش اتصال جوهری است هیچ جای شبهه نیست.