۱۱۰ جلسه گروه علمی فلسفه علوم انسانی برگزار شد+خلاصه بحث

یکصد و دهمین جلسه گروه فلسفه علوم انسانی با موضوع “سلسله نشستهای تاثیر متقابل فلسفه و علم”تاسیس دانشی با عنوان فلسفه اجتماعی” توسط علامه طباطبایی ره “با ارائه آقای دکتر هادی موسوی دوشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹ در مجمع عالی حکمت اسلامی (حضوری ومجازی)برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده به شرح زیر است:

الف) مفاهیم هدایت  گر اهالی علوم انسانی

اگر ایده‌های مطرح در علوم انسانی را بررسی کنیم با ۲ ایده که در جامعه علمی استقرار یافته  اند و یک امر سومی که می‌تواند ایده شود اما هنوز به  عنوان ایده مستقر نشده است، مواجه می‌شویم. این سه امر، به‌صورت خودآگاه یا ناخودآگاه اذهان اهالی علوم انسانی را هدایت می‌کند:

  • دانش؛
  • اسلامی سازی علم؛
  • علوم انسانی اسلامی.

این سه ایده، نقش هدایت‌گری در جامعه علمی ایفا می‌کنند و فعالان علوم انسانی را در یک فضای اجتماعی قرار می‌دهند که با سازمان‌ها و گروه‌هایی مرتبط شده، آنان را با تاریخ و سطح معرفتی خاصی مرتبط می‌کنند. هر ایده، افراد شاخص(prominents)، منابع معرفتی(Sources of Knowledge) خاص، اهداف (Ends)، رویکردها (Approaches)، راهبردها (Esterategies) و برنامه ها (Planes) ی خاص خود را معرفی می‌کند.

ما در این نشست بر دو ملاک «نقش هدایت‌گری این ایده‌ها در مورد افراد خاص» و «نقش هدایت‌گری به منابع معرفتی معتبر» متمرکز می‌شویم.

 

۱) ایده اسلامی سازی علم

این ایده ما را با افراد خاص مواجه می‌کند که شاخص‌ترین آنها محمدنقیب العطاس (۱۹۳۱ – م)، اسماعیل فاروقی (۱۹۲۱ – ۱۹۸۶م)، محمد اقبال لاهوری (۱۸۷۹-۱۹۳۸)، سید جمال الدین اسدآبادی (۱۸۲۸- ۱۸۹۷م) و سر سید احمد خان هندی (۱۸۱۷-۱۸۸۹م) است.

معرفت مرجع در این ایده، همان علمی است که این حرکت به ضدیت با آن به‌پا خاسته است. از دیدگاه افراد شاخص این حرکت، علم جدید علم است، اما مشکل آن اینست که در برخی موارد با مبانی اسلامی ناسازگار است. در واقع، اسلامی‌سازی یک حرکت اجتماعی برای مقابله با علم است. البته، از آنجا که این حرکت پشتوانه‌ای غیر از همان علم رایج ندارد، از ابتدا با یک بحران معرفت مرجع مواجه است. بنابراین ناچار است که در حرکت اجتماعی خود به‌دنبال هویت جنبشی و راهبر علمی باشد. از این‌رو، لزوما سراغ عالمان و محققان اسلامی نمی‌رود. در نتیجه، این ایده گرچه موفتا پیش می‌رود، ولی چون مرجعیت علمی را به علم داده است و به‌سراغ عالمان و محققان طراز اول اسلامی نرفته است، پس از مدتی هم در افراد هم در حرکت اجتماعی به ضد خود تبدیل خواهد شد،. چرا که در ذیل این ایده همان علم رایج که معرفت مرجع این ایده را شکل میداد با باتولید خود را در جامعه و اذهان انسانی تثبیت میکند.

ایده دانش

ایده دانش، پایه تفکر، علم، عمل، ساخت انسان و حرکت اجتماعی (مصلحان اجتماعی، رهبران اجتماعی) است. این ایده را می‌توان به سنت شیعی نسبت داد و ایده اسلامی‌سازی را در کلیت خود، می‌توان به جریان عامه نسبت داد. در این ایده هیچ محدودیت تاریخی، جغرافیایی و رشته‌ای، در مورد اشخاص وجود ندارد. از این‌رو تمام علما، دانشمندان، فلاسفه، فیزیکدانان شاخص در علم را دربر می‌گیرد. و نیز در تمام دوره‌های تاریخی، در ایران، هند، چین، یونان و … از افلاطون تا فارابی و از نیوتن، ابن سینا، ملاصدرا، حکیم سبزواری هیوم، اسمیت، کانت، دیلتای، وبر، انیشتین، بور و هایزنبرگ و یا فارابی و علامه طباطبایی را دربر می‌گیرد.

 

ایده دانش هویتا متفاوت از ایده اسلامی‌سازی است؛ زیرا ایده دانش هویتی معرفتی است، ولی اسلامی‌سازی هویتی حرکتی است. اگر عناصر هریک از این دو ایده را هم بررسی کنیم، به همین نتیجه می‌رسیم.

علم

به‌عنوان مثال، وقتی صحبت از مبانی می‌شود، در هردو ایده مبانی‌ای وجود دارد؛ اما هویت این مبانی متفاوت است. مبانی ایده دانش، ما را به تولید علم می‌رساند، ولی مبانی ایده اسلامی‌سازی، در حقیقت مبانی حرکت و گسترش حرکت اجتماعی است، نه توسعه علم. از این‌رو در ایده اسلامی‌سازی، به‌گونه‌ای است که تکثر در آن راه دارد و به‌همین‌خاطر، مفاهیم بیگانه را وارد جریان تولید علم کرده، مرجعیت‌سازی‌های متعدد در آن صورت می‌گیرد. این جریان به‌دنبال کسب اعتبار است و یک حرکت توده‌ای ایجاد می‌کند. ولی در ایده دانش، جریان کاملا عکس است. مفاهیم بیگانه وارد جریان تولید علم نشده، دارای یک وحدت است. حتی اگر در این ایده‌ها، افراد شاخصی را بیابیم که دیدگاه‌هایی متفاوت داشته باشند، اما اتحاد میان آنها را می‌توان دید. به‌عنوان نمونه، سه شخصیت معاصر، یعنی امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی (ره) و شهیدصدر (ره)، با وجود تفاوت‌هایی که در آثار و حرکت‌های اجتماعیشان می‌بینیم، شباهت‌های زیاد و عمیقی را میان آنها مشاهده می‌کنیم. این سه، از راهبران اجتماعی معاصر بودند که ذیل ایده دانش فعالیت می‌کردند. ویژگی خاص امام خمینی این بود که این پایه علمی را به حرکت اجتماعی گسترده ای نیز رسانید. علامه طباطبایی توسعه مفهومی در تولید علم ایجاد کرد و شهیدصدر، در میانه این دو، دانش‌ها و جنبش‌هایی را بنا نهاد.

به‌طور خلاصه، ایده دانش و ایده اسلامی‌سازی دارای تفاوت‌های زیر هستند:

الف) ذکر مبانی در اسلامی سازی جدای از فرایند تولید علم است و دخیل در مفاهیم و منطق و روشهای تولید علم نیست، اما ذکر مبانی در ایده دانش سازنده علم است، ساختار دهنده به مفاهیم و منطق و روشهای تولید علم است.

ب) ایده دانش در جستجوی توسعه علم است و نتیجه آن حرکت اجتماعی است، اما ایده اسلامی‌سازی در جستجوی مرجعیت سازی اجتماعی است.

ج) در ایده دانش مرجعیت علمی از آن معرفت است، اما در ایده اسلامی‌سازی، مرجعیت با علم رایجی است که به نزاع با آن برخاسته است.

این ایده از ویژگی‌های زیر برخوردار است:

  • این دانش برساخته‏های دیگر را علم نمی‌داند.
  • معرفت مخصوص به خود دارد.
  • مفاهیم مخصوص به خود دارد.
  • اعتبار مخصوص به خود دارد.
  • واژگان مخصوص به خود دارد.
۳) ایده علوم انسانی اسلامی

در کنار دو ایده قبل، امر سومی هست که در حال حاضر در کشور اسلامی ما طرفدارانی دارد. این عبارت هنوز تبدیل به یک ایده مستقل نشده و در میانه حرکت به‌سمت ایده دانش یا ایده اسلامی‌سازی است. این ایده، آسیب‌هایی در اسلامی‌سازی می‌بیند، ولی نمی‌تواند کاملا پایبند به ایده دانش هم باشد. این ایده در حال حاضر در حال توسعه حرکت است، اما هنوز به توسعه علم دست نیافته است؛ زیرا مرجعیت علمی در آن، هنوز علم رایج است.

یکی از آفت‌های اسلامی‌سازی، که عبارت سوم هم وامدار این جریان است، تمرکز بر روی واژگان علمی، به‌جای تمرکز بر روی معانی آنهاست. این امر باعث شده تا این دو ایده برخی فعالیت‌های علوم انسانی دینی که در آثار امام خمینی، علامه طباطبایی و شهیدصدر وجود دارد را نبینند. در واقع این دو ایده، با واژگانی که در علم رایج مطرح است، به مطالعه آثار این بزرگان می‌پردازد و از آنجا که این واژگان را در آثار آنان نمی‌یابد، آنان را نه متفکران نظریه‌پرداز علم، بلکه تنها سرمایه‌های اجتماعی جامعه اسلامی قلمداد می‌کند. در حالی‌که از دیدگاه افراد شاخص ایده دانش، مخالفتشان با علم رایج نه تنها به‌خاطر سکولار بودن مبانی آن، بلکه به‌خاطر این است که اساسا آن برساخته‌های به اصطلاح علمی مخالف را علم نمی‌دانند. مثلا علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، کسانی را که علم را محصور به علم حسی و تجربی می‌کنند، حاصل کار آنان را علم نمی‌شمارد. به همین ترتیب است فلسفه اجتماعی که ایشان تقریر میکند در واقع دیگر اموری که عنوان فلسفه اجتماع یا فلسفه اجتماعی داشته باشند و مبنا و ساختار نادرستی دارند علم نمی‌داند.

ب) فلسفه اجتماعی علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در مقاله «ولایت و زعامت» بحثی در باره روحانیت و مرجعیت مطرح می‌کند. او در این مقاله، که در سال ۱۳۴۱ ش ارائه شده، واژه «فلسفه اجتماعی» را مطرح می‌کند. در جهان غرب نیز جان سرل در کتاب(۲۰۰۸) Philosophy in a New Century، نزدیک به ۶۰ سال پس از علامه طباطبایی، واژه‌ای مشابه اصطلاح علامه را وارد می‌کند. در زمان او علوم اجتماعی مدت‌هاست که دچار بحران شده و آنچنان متکثر شده است که ایجاد یک هم‌گرایی در دانش‌های مرتبط با آن به‌سادگی امکان‌پذیر نیست. این وضعیت موجب شده تا شناسایی وضعیت‌های موجود به کمک علوم اجتماعی، دچار مشکل شود. او برای برقراری ارتباط میان فلسفه کنش و مباحث اجتماعی، دانشی به‌نام «فلسفه اجتماع» را ایجاد می‌کند (ن.ک: هستی ارادی کتاب دوم، ذیل عنوان فلسفه اجتماع). فلسفه اجتماع به سلسله مباحثی در حوزه متافیزیک اجتماع اطلاق می‎شود که در موقعیت میان فلسفه کنش و علوم اجتماعی قرار دارد و تلاش دارد تا از قواعد متافیزیکی برای تبیین هویات اجتماعی کمک بگیرد. در فاصله میان فلسفه و علوم اجتماعی، افزون بر لزوم وجود نظریه‎ای در باب کنش و مبادی و هویات برآمده از آن، دانشی واسطه‎ای لازم است که تمرکز آن بر هویت اجتماع و مسائل فلسفی باشد که با محوریت اجتماع مطرح می‎شود. در واقع، ما در زندگی روزمره خود افزون بر هویات محسوس عالم طبیعت با واقعیت‎های دیگری مواجه هستیم که رفتارها، اراده‎ها و هویات ما انسان‎ها را شکل می‎دهد. هویت انسانی ما به‎واسطه این واقعیت‎ها در ارتباط با عادت‎های اجتماعی، فرهنگ‎ها، ساختارها و اهدافی که برپایه زیست‏بوم طبیعی جوامع شکل گرفته، تبیین‏پذیر است.

علامه طباطبایی این بحث را به‌روش خود مطرح می‌کند. او برای زمینه‌سازی مفهوم «ولایت» در آثار مختلف خود، مبانی آن را بیان کرده است. وی از بحث «انسان مدنی بالطبع است» کمک می‌گیرد و برای تبیین آن، بحث «فطرت» را در رساله اعتباریات خود باز کرده است. علامه برای بحث ولایت و زعامت، از بحث «اراده» آغاز می‌کند. او می‌گوید هر شخص می‌خواهد زندگی شخصی خود را اداره کند، ولی برخی افراد نمی‌توانند خود را اداره کنند. همچنین برخی کارها هست که به‌دلیل وسعت و دشواری کسی سراغ آنها نمی‌رود اما جامعه نیازمند اداره آن است. نیز هر فعل اجتماعی، همچون خرید و فروش، نیازمند قوانینی است که اگر ناظر و مجری نداشته باشد، کسی میل به انجام آن ندارد. از دیدگاه وی، بقای جامعه مبتنی بر بودن سلسله‌ای از رسوم و مقررات است که اکثر افراد آن را محترم بشمارند. بنابراین، حاکمیت قانون لازم می‌آید. اما قانون اگرچه لازم است، ولی کافی نیست؛ زیرا باید اراده‌های جزئی انسان‌ها در یک چارچوب خاصی قرار گیرد. این امر، مستلزم آن است که در هر جامعه‌ای یک فرد که از شعور و اراده‌ای فوق شعور و اراده تک تک افراد دارد، وجود داشته باشد که قیمومت و سرپرستی آن جامعه را بر عهده گیرد. و این همان ولایت و زعامت است. همچنین وی در آیه «… ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (روم: ۳۰)، قیمومت دین را به‌معنای اداره و سرپرستی زندگی انسان می‌داند.

علامه تأکید می‌کند که فلسفه اجتماعی مبتنی بر مبانی‌ای اسلامی، غیر از مبانی فقهی است. بنابراین، در دید ایشان اجتهاد مفهومی وسیع‌تر از فقه است. او این مباحث را با ایده «اعتباریات» مطرح می‌کند.

دیگر بحث مهمی که علامه در فلسفه اجتماعی خود مطرح می‌کند بحث «ترکیب» است. علامه در تحلیل اجتماع، از این بحث استفاده می‌برد. از دیدگاه او، هویت‌های اجتماعی یک ماده و یک صورت دارند که از جنس خاص خود، یعنی از جنس اراده است. این نظریه که در باب عقل عملی مطرح می‌شود و سابقه‌ای طولانی در میان حکمای ما دارد، بسی جلوتر از ایده فیلسوفان علمی غربی، چون سرل است؛ زیرا سرل در فلسفه اجتماع خود هنوز نتوانسته وارد این سطح از تحلیل اجتماع شود که علامه پیشتر مطرح کرده است.

 

نتیجه

در تاریخ علمی ما، افراد شاخصی تحت ایده دانش، به تولید و توسعه علوم اجتماعی و انسانی پرداختند، اما غلبه ایده اسلامی سازی و عبارت علوم انسانی اسلامی، موجب شده تا این افراد شاخص شناخته نشوند. افرادی چون علامه طباطبایی، گرچه دستگاهی فکری برای مطالعه اجتماع ارائه داده، پایه‌های فلسفه اجتماعی را دهها سال پیش بنها نهادند، اما مرجعیت علم رایج و توقف در واژگان مصطلح آن، موجب شده تا محققان ما توان دیدن اینگونه ایده‌ها را نداشته باشند.