یکصد و پانزدهمین جلسه گروه علمی فلسفه علوم انسانی با موضوع “روش شناسی علم و دین پژوهی: جایگاه تعامل علم و فلسفه” با ارائه آقای دکتر محمد فتحعلی خانی دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 19 در مجمع عالی حکمت اسلامی به صورت (حضوری و مجازی)برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده به شرح زیر است:
جایگاه روششناسی علم و دینپژوهی: جایگاه تعامل علم و فلسفه (با تطبیق بر دیدگاه هیوم)
روششناسی قلمروی معرفتی علم و دین، یکی از مباحث فلسفه علمی است و این روششناسیها هستند که جواز این تعامل را صادر میکنند. ما در این بحث، بهعنوان نمونه، قلمرو دینپژوهی را در دیدگاه هیوم مطرح میکنیم.
بخش اول: تبیین دیدگاه هیوم
هیوم بهعنوان یک فیلسوف تجربهگرا از فیلسوفانی است که در فلسفه علم تلاش کرد تا روش نیوتون را با بیان تازهای مطرح کند و این روششناسی را بر علوم انسانی پیاده کند. وی قائل است که قضایا بر دو گونه هستند: قضایای تحلیلی و قضایای ترکیبی.
قضایای تحلیلی قضایایی هستند که انکار آنها مستلزم تناقض است. اما قضایای مربوط به امور واقع، از سنخ ترکیبی است و بر عکس قضایای تحلیلی، که ضرورت منطقی در آنها حاکم است، ضرورت روانشناختی برقرار است. یعنی انسان در اثر مشاهده مکرر، از پدیده الف به پدیده ب پیمیبرد و این رابطه را «رابطه علّی» نام میگذارد. بنابراین بر اساس دیدگاه هیوم، تحقیق در امور واقع، باید به روش «استنتاج علّی» صورت گیرد، نه تحلیل منطقی. برای دست یافتن به استنتاج علّی، باید مشاهداتمان را گسترده کنیم.
بر این پایه، او الاهیات را متهم به عبث بودن میکند؛ زیرا بحث درباره واقعیات خارجی که در الاهیات صورت میگیرد (بحث درباره خدا، جهان و اوصاف خدا)، هیچیک از سنخ استنتاج علّی نیست.
هیوم در کتاب «گفتگوهایی درباره دین طبیعی» استدلال بر ناخداباوری نمیکند، بلکه میکند استدلالهایی از سنخ برهان علت و معلول، برهان نظم و …، نادرست است و کافی نیست.
پس از این مرحله، او نتیجه میگیرد که اگر بخواهیم درباره دین تحقیق کینم باید بهسراغ روشهای علوم، یعنی استنتاج علّی برویم.
این بحث وی، جزئی از کلانپروژه اوست که دنبال تشکیل علمی بهنام «علم طبیعت انسانی» است، که به روش نیوتونی در علوم طبیعی است. یعنی او در پی این است که با استدلال استنتاجی، واقعیات انسانی را تبیین کند.
کتاب دیگر او «تاریخ طبیعی دین» است. او در این کتاب بیان میکند که مانند هرآنچه که تاریخش را در طبیعت مطالعه میکنیم، دین را هم باید به همان روش تاریخی مطالعه کنیم. بنابراین، برای این سنخ مطالعه دین، باید باورهای دینی و رفتارهای دینی را به طبیعت آدمی ارجاع دهیم. و طبیعت آدمی، همان اموری است که مشترک میان همه آدمیان در طول تاریخ و جوامع بوده است و باید با تکیه بر مشاهده صورت گیرد. بنابراین، دینپژوهی معتبر نزد اوف با رجوع به منبع و مرجع «تاریخ» و «مشاهدات جامعه عصر خود» است. برای رجوع به تاریخ باید به اخبار معتبر، و برای رجوع به جامعه عصر خود، باید به مشاهدات معتبر رجوع کرد.
از دیدگاه او، عناصر مشترک طبیعت انسانی، که در شکلگیری باور به دین دخیل است، عبارتند از:
1ـ انسانها دچار ترس میشوند؛
2ـ انسانها تمایل طبیعی به ستودن و تملق دارند؛
و دینداری ریشه در این دو عنصر نهفته در طبیعت مشترک انسانی دارد.
از دیدگاه هیوم، خود باور به دین، جزئی از اجزای طبیعیت انسانی نیست؛ زیرا دین، همگانی و همهجایی نیست.
کتاب هیوم از 15 فصل تشکیل میشود و به طور خلاصه، برای اثبات مدعای خود، به اینترتیب پیش میرود:
ـ انسان از باورهای مشرکانه شروع میکند و در یک سیر تکاملی، به توحید، و بعد به باورهای شرکآلود رجوع میکند. این دور تاریخی د ائما تکرار میشود.
ـ شرک بر توحید مقدم است؛ زیرا اولا گزارشهای تاریخی تأیید میکند که انسانها ابتدا قائل به خدایان بودند؛ ثانیا، یافتههای مطالعات مردمشناختی در اقوام بدوی، این را تأیید میکند.
ـ اگر به ساختار منظم طبیعت توجه کنیم میفهمیم که مدبّر یگانهای دارد، ولی آدمیان به دلیل انس به طبیعت از آن غافل میشوند. بنابراین تنها زمانی که امر نامأنوسی مانند سیل، زلزله یا … برایشان پیش آید، به فکر کشف علت آن میگردند. در این زمان، باور به خدایان مختلف (خدای باد، خدای باران و …) پدید میآید، که تفاوتش با انسان تنها در ابرقدرتی اوست، نه واجب الوجود بودنش. این خدایان مانند انسان هستند و ممکن است حتی بوالهوس باشند. وی یادآور میشود که این خدایان توسط اقوام بدوی پرستش میشود و ربطی به پرسشهای فیلسوفانه ندارد. این خدایان بهدلیل بهدلیل نامتناهی بودن، با هم در تنافی هستند و این امر موجب جنگ میان آنها و بدبختی انسانها قلمداد میشود.
بهطور خلاصه، انسانهای بدوی در برخورد با طبیعت با پرسشهایی مواجه شدند و در پاسخ به آن به فرضیههایی رسیدند، که همان باورهای مشرکانه است.
ـ عقیده توحیدی تکاملیافته شرک است، نه حاصل دقتهای فیلسوفانه. از دیدگاه هیوم، وقتی جوامع از حکومتهای محلی به کشورهای بزرگ تبدیل شد، بهتدریج این ایده پدید آمد که همانگونه که با رفتن حالت ملوک الطوایفی و رسیدن به حکومت واحد، وظم پیش میآید، رفتن بهسمت توحید از شرک، نیز نظم بر جهان حاکم میشود.
این خدای واحد، گرچه نامتنهای و یگانه است، اما در عمل محدودیتهایی هم دارد. بنابران این ابرقدرت، گاهی خشم میگیرد. از اینرو در انسان «ترس» پدید میآید که یک حالت تدافعی است. از طرفی میل به «تملقگویی» به ضمیمه خشم، او را وادار به پرستش خدای یگانه میکند تا او خشم نگیرد. و هرچه او را بیشتر ستایش کنیم، بیشتر خشم خود را فرومیبرد و کمتر حوادث ناگوار پدید میآورد.
ـ بهمرور این خدا خیلی دور از دسترس میشود، بنابراین میانجیها و واسطههایی پیدا میشود که با توسل به آنها، آنها شفاعت کرده، انسان را از خشم خدا دور میسازدند. و با ظهور این میانجیها، انسان دوباره رو به شرک میرود.
ـ اخلاق امری طبیعی است و آدمیان اگر به خود واگذارده شوند علاقهای به امور غیر اخلاقی ندارند. و آنچه ریشه در اعتقاد به خدایان دارد، ریاضت است نه اخلاق. انسانها این امر منافی با طبیعت را برای نزدیک شدن به خدایان انجام میدهند. بنابراین ریاضت امری غیراخلاقی است و دین، مخالف اخلاق است. در نتیجه میتوان از دینداران انتظار فجیعترین امور را داشت.
از دیدگاه هیوم، اگر دین از نزد فیلسوفان بود، توحیدی میبود، ولی طبیعت آدمی همواره بهسمت شرک میبرد.
بخش دوم: نقد دیدگاه هیوم
نقد هیوم هم میتواند در لایه مبنا (روش دینپژوهی) باشد و هم بنایی.
در لایه بنایی، در فرضیههای هیوم، همیشه فرضیههای رقیب قابل شناسایی است و همچنین در تفسیرهای او، همواره تفسیرهای رقیب قابل ارائه است، اما او به آنها اهمیت نمیدهد.
بهعلاوه، استنتاج علّی در این بحث صادق نیست؛ زیرا قابل نشان دادن در تاریخ و قومنگاری نیست، بلکه هیوم فرضیههای شکلگرفته در ذهن فلسفی خود را بر آنها تحمیل کرده است.
در واقع میتوان تأثیر فلسفه در علم را در دیدگاه هیوم جستجو کرد: اولا، اقتضائات روششناختی او، منجر به نوع خاصی از مطالعه دین و طبیعت انسان شده است که همان تأثیر فلسفه در علم است. ثانیا میتوان از او پرسید که چرا فرضهها و تفسیرهای رقیب را نادیده گرفته است؟ البته، هیوم مدعی مدعی بیارزش بودن فلسفه در پشتیبانی مطالعه حوادث و وقاعی است، اما در عمل، دستکم از این دو ناحیه فلسفه او در علم او اثر گذاشته است.