“علامه حسن زاده آملی (ره) و کرامتها” در جلسه گروه علمی عرفان

یکصد و نود و پنجمین جلسه گروه علمی عرفان با موضوع “علامه حسن زاده آملی (ره) و کرامتها” با ارائه حجت الاسلام استاد زمانی قمشه ای چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۹ به صورت (حضوری ومجازی) در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده به شرح زیر است:

علامه حسن‌زاده آملی ره بیش از بقیه اساتید به بنده اظهار علاقه می‌کردند و بنده را شاگردی با استعداد و کم‌نظیر می‌دانستند؛ از این رو در خلوت به طور محرمانه بعضی از کرامات خود را برایم می‌گفتند که چند نمونه از آن‌ها را بر می‌شمارم.

اول: علامه حسن زاده آملی روزی در خلوت برایم گفتند: «سحری مرا به عالم بالا بردند؛ با یک اتاق چوبی روبه رو شدم. در باز شد؛ وقتی وارد شدم، در بسته شد و راه برگشتی برای خود نمی‌دیدم. ناگهان دیدم دو مَلَک با سوزن و ریسمانی به دست، آمدند و گفتند: «آقای حسن‌زاده می‌خواهیم لب‌هایت را بدوزیم!» وحشت مرا گرفت و با خود گفتم اگر لب‌هایم به هم بسته شود، دیگر نمی‌توانم درس بگویم و قرآن بخوانم؛ خدایا، چه کنم؟ از این دو ملک پرسیدم: «چرا می‌خواهید لب‌های مرا بدوزید؟» گفتند: «گاهی حرف زیادی می‌زنی؛ نه غیبت و تهمت، بلکه حرف زیادی! می‌خواهیم لب‌هایت را بدوزیم تا دیگر حرف زیادی نزنی!» یک دفعه به ذهنم آمد که به پنج وجود مقدس متوسل شوم تا نجات پیدا کنم؛ با حال تضرع عرض کردم: «الهی یا حمید بحقّ محمد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن بحقّ الحسن و یا قدیم الأحسان بحق الحسین اعف عنّا و خلّصنا». خدایا به حق پنج وجود مقدس از ما بگذر و ما را نجات بده؛ نگهان دیدم در باز شد و به عالم پایین بازگشتم.»

دوم: سحری در اتاق منزل نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در باز شد و هفت پیامبر از پیامبران الهی حدود زمان حضرت ادریس و بعد از او، وارد اتاق شدند. من را خواستند؛ عرض ادب کردم و برای اینکه از وسواس و خواطر نجات پیدا کنم به آن‌ها عرض کردم: «از کجا بدانم این مکاشفه‌ام رحمانی است و شیطان در آن راه ندارد؟» آن‌ها یکی یکی خود را معرفی کردند که: «من فلان پیامبرم و من فلان پیامبر؛ اگر می‌خواهی دلت آرام بگیرد، یکی از مشکل‌ترین مسائل عقلی را که برایت حل نشده، بازگو کن. اگر فوری جواب گرفتی،‌ بدان که این کشف و شهودت حق است.» من یکی از مسائل مشکل را گفتم و فوری جواب دادند. گفت و شنودی نورانی برقرار شد؛ برخاستند بروند، من سخت گریستم و گفتم: «مرا تنها می‌گذارید و می‌روید؟» یکی از آن‌ها گفت: «زحمت خودت را برای دیدن ما کشیدی. ما اینجا ماندنی نیستیم؛ اما به شما کُدی می‌دهیم؛ هر وقت با ما کاری داشتی، اگر با این کد ما را صدا کنی، نزد تو می‌آییم.»

بنده به رسم ادب و خضوع استاد و شاگردی به خود اجازه نمی‌دادم که هر چیزی را سؤال کنم. اگر استادان می‌گفتند بپرس، می‌پرسیدم؛ از این رو جرأت نکردم درباره این کد از استاد سؤال کنم یا سراغ بگیرم.

سوم: علامه حسن‌زاده آملی به بنده فرمودند: «به اذن خدا بر اثر سیر و سلوک به من اسمی داده‌اند که اگر به آن اسم متوسل شوم، کسی مرا نمی‌بیند؛ از باب نمونه، روزی به طرف «ایرا» (دهستان پدری‌ام در مازندران) داخل کوه‌ها پیاده می‌رفتم تا به منزل برسم؛ در یکی از گردنه‌ها دیدم جمعی چاقو به دست، دارند به طرفم می‌آیند؛ من آن اسم را در خدمت گرفتم، دیگر مرا ندیدند.» وقتی استاد این خاطره را برایم گفتند، دریافتم که چقدر آسان است امام زمان عج یا بعضی اخیار و ابدال و اوتاد در جمعی باشند و آن جمع آنها را نبینند.

چهارم: ایشان فرمود: «مسئله و مشکل غیر قابل حلی در مسائل عقلی و عرفانی برایم پیش آمد؛ مطلب را به استاد سیر و سلوکم، مرحوم الهی طباطبایی، عرض کردم. (آیت الله حسن‌زاده به بنده فرمودند: مرحوم الهی در این عالم نبود؛ بیشتر در برزخ به سر می‌برد تا این عالم. می‌رفت و می‌آمد.) به آقای الهی گفتم: «آیا می‌شود برزخ که تشریف می‌برید، از مرحوم فارابی این مشکل را بپرسید و جوابش را برایم بیاورید؟» (فکر کنم چهارشنبه بود.) گفتند: «ان‌شاءالله تا شنبه چنین می‌کنم.» شنبه خدمتشان رسیدم و پرسیدم: «استاد، چه شد؟» فرمودند: «نشد.» گفتم: «چرا؟» فرمودند: «وقتی روحم نزدیک روح جناب فارابی رفت تا سؤال کند، چنان خود را کوچک دید که گویا انبری آهنی می‌خواهد کوه دماوند را بگیرد و به هر حال بزرگی جناب فارابی و کوچکی من، مرا به مطلب نرساند.» علامه حسن‌زاده آملی از فارابی و شیخ الرئیس بو علی سینا و خواجه نصیر الدین طوسی و شیخ مفید و امثال آنها بسیار تقدیر می‌کرد و همین طور که خود صاحب کرامت است، این بزرگواران را هم صاحب کرامت و دست پرورده طایفه ناجیه امامیه می‌دانست.

پنجم: اواخر سلطنت شاه از استادم، آیت الله حسن زاده آملی، پرسیدم: «آیا ممکن است به بنده خبر دهید که این حکومت شاهنشاهی بالاخره زایل می‌شود یا نه؟» ایشان فرمود: «دو سه روز دیگر به تو خبر می‌دهم.» فهمیدم می‌خواهند از راه علوم غریبه و اعداد و حروف به بنده خبر بدهند. بنده یک روز چهارشنبه این تقاضا را از ایشان کردم و روز شنبه ایشان فرمودند: «جواب نوشته شده بود کتب علیه الزّوال»؛ یعنی خدا مقدر فرموده این حکومت شاهنشاهی از بین برود و زایل شود.[۱]

مدتی گذشت؛ دلم پر می‌زد مکان قبر مطهر بی‌بی فاطمه زهرا س را از ایشان بپرسم، بلکه از راه علوم غریبه جوابم را بدهند. از ایشان پرسیدم: «مکان قبر حضرت فاطمه زهرا س، گمشده همه شیعیان دل سوخته، کجاست؟» ایشان توجهی کردند و چند روزی طول کشید تا اینکه فرمودند: «قبرها جنب قبر شفیعه کلّ امه[۲]»؛ یعنی با علوم غریبه پیدا کردند که قبر ایشان کنار قبر رسول خدا ص، شفیع کل امت، است. البته علامه طباطبایی و علامه جوادی آملی در بازگویی این موارد بسیار کتوم بودند و تا آخر هم چیزی ابراز نکردند؛ اما علامه حسن‌زاده آملی بسیار بخشنده بود و خیلی چیزها را که خدا به ایشان لطف کرده بود، به شاگردان خاص یاد می‌دادند. ایشان کتابی به نام «انسان در عرف عرفان» دارد که مقدمه آن درباره هستی شناسی و مسائل عرفانی است و در نیمه آخر حدود پنجاه مکاشفه و خاطره‌های نورانی آورده‌اند؛[۳] از همه این‌ها بالاتر، یکی از نزدیکان ایشان به بنده گفت: «کرامات استاد به این‌ها خلاصه نمی‌شود و در حال حاضر هر گاه نظری به عالم ملکوت بیندازند، ملکوت بر ایشان حاضر می‌شوند.[۴]»

 

[۱] . گفت‌و‌گو از حجت الله اباذری.

[۲] . استاد این قضیه را در «با سالکان وادی نور» ص ۱۰۵ نیز با اندکی تغییر بیان کرده است.

[۳] . حسن حسن‌زاده آملی، انسان در عرف عرفان، فصل یکم از ص ۹ تا ۱۱ در تعریف انسان. ص ۱۶ تا ۵۰، فصل سوم، ۲۳ واقعه در خواب و تمثلات و القائات سبّوحی بیان نموده و در ادامه به فصل چهارم ۴۷ اصل درباره عرفان آورده است.

[۴] . گفت‌و‌گو از حجت الله اباذری.