ارائه دهنده: عبدالرسول عبودیت
دبیر علمی: محمّد رضاپور
مکان: سالن اجتماعات مجمع عالی حکمت اسلامی
دبیر علمی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین وصلّی اللّه علی محمّد وآله الطّیبین الطّاهرین المعصومین
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم
السّلام علیکم جمیعاً ورحمه اللّه وبرکاته
اللّهم اخرجنا من ظلمات الوهم واکرمنا بنور الفهم اللّهم افتح علینا ابواب رحمتک وانشر علینا خزائن علومک برحمتک یا ارحم الرّاحمین
امروز روز اول خرداد است و سنّت خوبی است که به عنوان روز بزرگداشت حکیم یگانۀ ایران اسلامی، جناب صدرالمتألهین محمّد بن ابراهیم، معروف به ملاصدرا جلساتی برگزار میشود. مجمع عالی حکمت نیز در این زمینه جلساتی را برگزار میفرماید. لازم است تشکّر کنم از استاد معظّم و بزرگوار، جناب آقای عبودیت که در نزد حکمتپژوهان و حکمتدوستان معروف است. متضلّع و محقِّق در حکمت اسلامی است. نیازی به معرفی ایشان نیست و همگان با آثار مفید و سودمند ایشان آشنا هستند. بنده از طرف خودم و مجمع عالی حکمت از این استاد بزرگوار کمال تشکّر و امتنان را دارم که وقت گذاشتند و در خدمتشان هستیم.
فرمود: (یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا)[۱]. امیدوارم خداوند تبارک و تعالی به همۀ ما کوثر زلال حکمت را در حدّ ظرفیّتمان بچشاند.
عناصر محتوایی اصلی و مقوِّم نظام حکمت صدرایی
پرسش نخست ناظر به محتوا و عناصر اصلی دستگاه اندیشۀ صدرایی است. دستگاه حکمت صدرایی به لحاظ محتوا با نظامهای حکمی دیگر نظیر مشا، اشراق، و عرفان نظری و کلام اسلامی تفاوتهایی دارد. پرسش بنده این است که عناصر محتوایی اصلی در حکمت متعالیۀ صدرایی چیست و اگر بخواهیم از بین این عناصر یک عنصر و اصل را به عنوان فصل مقوِّم این نظام مطرح کنیم کدام است؟
آقای عبودیت: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم والحمد للّه ربّ العالمین وصلّی اللّه علی محمّد وآله الطّاهرین
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم
حسن نظر جناب آقای رضاپور غیر از آن چیزی است که بنده هستم. من لایق این تعریفها نیستم. ایشان به خاطر صفای باطن خودشان نسبت به بنده حسن نظر دارند. از ایشان متشکرم.
مسائلی که ملاصدرا ابتکار آنها را به دست دارد و خود ایشان در رسالۀ شواهد الرّبوبیه ـ که در مجموعه رسائل فلسفی ایشان چاپ شده است ـ شماره کرده حدود ۱۲۰-۱۳۰ نظر است. از این تعداد بعضی اهمیت چندانی ندارد و بعضی بسیار مهم است.
مسائل اسفار را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
دستۀ اول: مسائلی که ملاصدرا درمورد آنها با سایر فیلسوفان همعقیده است. مباحث ابنسینا را پذیرفته و گاهی با بیان بهتر مطرح کرده و به اشکالات آنها پاسخ داده است.
دستۀ دوم: ابتکارات ملاصدرا است که میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: ابتکاراتی که جزء حکمت متعالیه به حساب نمیآید و ابتکاراتی که مقوّم حکمت متعالیه است.
ابتکارات دستۀ اول را بر اساس مشرب عام مشائی مطرح کرده است. نمونۀ این مورد ابتکار ایشان در خصوص پاسخ به اشکال مشهور وجود ذهنی است که میگوید چگونه ممکن است یک امر واحد هم کمیّت باشد و هم کیفیّت. البته برای طرح چنین اشکالی لازم است پنج مبنا را بپذیریم که مرحوم آقای مطهری، مرحوم آقای مصباح و آقای جوادی این مبانی را برشمردهاند. مرحوم آقای مطهری پاسخهایی که به این اشکال داده شده را آورده است. اما هیچکس نیست که توانسته باشد با قبول هر پنج مبنا مسئله را حلّ کند. هر کس حدّاقل یکی از این مبانی را انکار کرده است. مرحوم ملاصدرا بر اساس حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی هر پنج مبنا را پذیرفته و اشکال را قابل حلّ دانسته است.
همانطورکه ملاحظه میکنید هم اشکال قبل از ملاصدرا مطرح بوده و هم مبانیای که بر اساس آنها به این اشکال پاسخ داده مورد قبول دیگران است و خود ایشان برخی از آنها را قبول ندارد. حمل اولی و حمل شایع نیز ابتکار ایشان نیست ـ گرچه برخی اینطور تصوّر میکنند ـ و در سخنان میرداماد آمده و نخستینبار[۲] محقّق دوانی مطرح کرده است. بنابراین پیشینیان ملاصدرا هم عناصر جواب را داشتند و هم اصل اشکال را خودشان مطرح کرده بودند. ملاصدرا فقط از آنها استفاده کرده و گفته این اشکال با مبانی خودتان هم قابل حلّ است. این در حالی است که بر اساس مبانی خود ملاصدرا اساساً این اشکال وارد نمیشود. پس این بحث ملاصدرا ابتکاری است اما بر اساس مبانی دیگران.
مواردی از این قبیل در آثار ملاصدر وجود دارد. مثلاً شیخ اشراق به بحث صورت و مادّه اشکالات زیادی وارد کرده است. ملاصدرا با تحلیل سخنان او نشان میدهد که حقّ با ابنسینا و مشائیان است. هر چند درنهایت میگوید: هذا غایه ما یمکن أن یقال من قبلهما (بالاترین دفاعی که از مشائیان میتوان کرد همین دفاع من است). از این سخن مشخص میشود که خود ملاصدرا این دیدگاه را قبول ندارد ولی میگوید اگر قرار باشد این مبانی را قبول کنیم در مسئلۀ مادّه حقّ با ابنسینا است.
در بحث علم الهی نیز ابنسینا به علم حصولی ارتسامی قائل است؛ به این معنا که صور اشیا اعراضی هستند حالّ در وجود خدا. البته ابنسینا این اندازه صراحت ندارد ولی روی آن بسیار مانور داده؛ ضمن اینکه بهمنیار به این مطلب تصریح کرده است. شیخ اشراق، خواجه نصیر، خفری و دیگران اشکال کردهاند که لازمۀ این سخن مادّی و جسمانی بودن خداوند است. چون عرض اگر حالّ در چیز دیگری باشد آن چیز محلّ عرض واقع میشود. محلّ باید قابل باشد، قابل باید مادّه داشته باشد و …. اشکالات دیگری نیز مطرح شده است. از جمله خواجه با اینکه در شرح اشارات خود را به فرمایشهای ابنسینا بسیار متعهّد و ملتزم میداند، در این مورد میگوید حقّ با شیخ اشراق است. خود خواجه هم اشکالاتی را مطرح میکند که برخی از آنها همان اشکلات شیخ اشراق است. یکی از اشکالات وی این است که بر مبنای این دیدگاه صادر اول عقل اول نیست بلکه صورت عقل اول است.
ملاصدرا در این مسئله ابتدا سخن ابنسینا را بررسی میکند و نشان میدهد که هیچ یک از این اشکالات به ابنسینا وارد نمیشود. البته ملاصدرا نظر ابنسینا را قبول ندارد ولی میخواهد بگوید ابنسینا میدانسته که چه میگوید و خودش پایهگذار بعضی از این مبانی است. در فلسفه اسلامی آن کس که مسئلۀ مادّه و صورت را بسیار کامل مطرح و همۀ جوانب آن را بررسی کرده ابنسینا است. بنابراین خودش توجه داشته که مسئلۀ مادیّت خدا پیش نیاید. ملاصدرا همۀ اشکالات را با دلیل ردّ میکند. حتّی با همۀ احترامی که برای خواجه و شیخ اشراق قائل است میگوید سخن ابنسینا بسیار لطیف است و اینها اساساً حرف ابنسینا را نفهمیدهاند. این اشکالات از قلّت تدبّرشان است. یا درمورد فخر رازی این تعبیر را به کار میبرد که با عرض مولویّت و طول امامتاش اینقدر نمیفهمد!
در عین حال بعد از اینکه همۀ این اشکالات را ردّ میکند اشکالات دیگری وارد میکند و میگوید من خودم سخن ابنسینا را قبول ندارم.
یکی از حاضران: اشکالات پنجگانۀ خواجه را مطرح میکند و میگوید ای کاش خواجه به تعهّد خودش پایبند میبود.
آقای عبودیت: بله.
بنابراین ابتکار ملاصدرا در برخی مسائل به این صورت است که یا در مقام داوری محلّ نزاع را بهخوبی روشن ساخته یا نزاع حلّنشدهای را بهخوبی حلّ کرده است. اما همۀ اینها را بر اساس مبانی مشهوری انجام داده است. برخی دیگر از ابتکارات ایشان بر اساس مبانی خودشان است. این قسم مسائلی را شامل میشود که زیربنای حکمت متعالیه هستند نظیر اصالت وجود، تشکیک در وجود، انحاء وجود، برای ماهیت واحد، حرکت جوهری، حرکت جوهری اشتدادی.
مثلاً ایشان درمورد علم خدا نظریۀ علم اجمالی در عین کشف تفصیلی را مطرح میکند. مشائیان نیز این دیدگاه را به نحوی مطرح کرده بودند. منتها آنها میگفتند علم به مخلوقات در علم خدا منطوی است. شیخ اشراق نظر آنان را به سخره گرفت و گفت انطوی معنای خاصی ندارد و با این واژه نمیتوان چیزی را حلّ کرد. منطوی بودن علم مخلوقات در علم خدا به چه معنا است؟ حقّ با شیخ اشراق است از این جهت که بهرغم صحّت مدّعا نمیتوان تصوّر درستی از انطوی به دست داد.
یکی از حاضران: یعنی مشائیان اصول لازم را نداشتند.
آقای عبودیت: بله، مدّعایشان درست بود ولی اصولی که با آنها بتوانند این ادّعا را توجیه کنند نداشتند و این فایدهای ندارد.
ملاصدرا نخستین کسی است که با قاعدۀ بسیط الحقیقه کل الاشیاء ولیس بشیء منها مسئله را مطرح کرده و نشان داده است که وجود خداوند که عین علم حضوری به خودش است عین علم به اشیاء است[۳]. یعنی اشیا که با همین وجود واحد محض از همدیگر متمایز هستند برای خدا معلوم است. این نظر به مبانی خود ایشان برمیگردد. خود ایشان هم میگوید اینها نمیتوانند این مسئله را حلّ کنند چون مبانی من را نداشتند. این اموری که من قبلاً ثابت کردم اعمّ از اصالت وجود، تشکیک در وجود و … را نداشتند.
در مراتب نفس نیز همینطور است. یکی از مشکلات مراتب نفس این است که خود مدّعا روشن نیست. من قدری آن را میشکافم. ابنسینا میگوید نفس بدون قوّه کار نمیکند. مثلاً اگر میبیند باید یک قوّۀ بینایی داشته باشد. این قوّه غیر از چشم است. چشم ابزار بینایی است. ما یک نفس داریم، یک ابزار بینایی که اندامی در بدن است و همان چشم است، و یک قوّۀ واسطه میان این دو. نفس با آن قوّه چشم را به کار میگیرد و میبیند. ابنسینا حدود ده بیست قوّه را اثبات میکند؛ قوّۀ شنوایی، قوّۀ بویایی و ….
حرف ابنسینا این است که نفس با قوّۀ بینایی میبیند. تلقّی فخر رازی این است که ابنسینا میگوید نفس نمیبیند بلکه قوّۀ بینایی است که میبیند. گویا دیدن کار قوّۀ بینایی است. به همین دلیل میگوید من با سه استدلال اثبات میکنم که نفس میبیند نه قوّۀ بینایی. این سه استدلال واقعاً دقیق است و ملاصدرا آنها را پذیرفته و با همان الفاظ و ترتیب نقل کرده است. جالب است که فخر رازی در پایان این استدلالها اینطور نتیجه میگیرد که نفس نیازی به قوا ندارد و بدون واسطۀ آنها و با ابزارهای بدن ادراک میکند. ملاصدرا عین آن استدلالها را میآورد و میگوید ما قوا را انکار نمیکنیم. سخن ملاصدرا در اینجا بسیار مبهم است.
تلقّی ابنسینا، فخر رازی و خواجه این است که فعل واحد نمیتواند دو فاعل داشته باشد. اگر فاعل دیدن قوّه باشد نفس نمیبیند بلکه فقط اطلاع دارد که قوّهاش میبیند. مثل اینکه ما یک گوشی همراه به فرزندمان بدهیم و بگوییم وقتی به چهارراه رسیدی به من زنگ بزن. بعد به او بگوییم که سمت چپ را نگاه کن، ماشین میآید یا نه؟. فرزندمان نگاه میکند و میگوید نمیآید. میگوییم تا وسط خیابان برو. در اینجا ما نمیبینیم و فقط اطلاع داریم.
اینها هم گویا چنین تلقّیای داشتند که اگر قوّه میبیند نفس نمیبیند و فقط مطّلع است.
یکی از حاضران: یعنی نفس مستخدِم است.
آقای عبودیت: بله، استخدام کرده ولی خودش دیدن را ندارد. و اگر نفس میبیند قوّه نمیبیند. درواقع آنها نفس و قوا را متباین فرض میکردند. تلقّی فخر رازی این است که چون ابنسینا میگوید قوّه میبیند پس از نظر او نفس نمیبیند. ولی من اثبات میکنم که نفس میبیند و در آن صورت دیگر نیازی به قوّه نداریم.
خواجه و قطب الدّین شیرازی که به ابنسینا ارادت دارند میگویند ابنسینا هم معتقد است که نفس میبیند منتها نفس با قوّه میبیند. اما آنها “با” را معنا نمیکنند و توضیح نمیدهند که نفس با قوّه میبیند یعنی چه.
اینجاست که ملاصدرا به میدان میآید و “با” را معنا میکند. او میگوید تلقّی اینها از نفس و قوا تلقّی تباینی است؛ یعنی اینها از هم متباین هستند. اما رابطۀ دیگری هم میتوان بین این دو در نظر گرفت و آن رابطۀ شأنی و مرتبهای است؛ یعنی قوای نفس مرتبۀ آن هستند. متأسفانه در فلسفۀ ما مرتبه را به کار میبرند بدون اینکه آن را تعریف کنند و این گرفتاریهای زیادی را ایجاد میکند و تلقّیهای مختلفی را پدید میآورد.
اگر در خارج دو شیء الف و ب داشته باشیم که رابطۀ آنها طوری باشد که فعل یا انفعال یا وصف الف بعینه همان فعل یا انفعال یا وصف ب باشد میگوییم یکی مرتبهای از دیگری است. ملاصدرا بر اساس مبانی خودش اثبات میکند که قوای نفس ابنسینا درواقع همان مراتب نفس هستند و رابطۀ آنها با نفس شأنیّت است نه تباین. بنابراین در اینکه قوّه میبیند شکّی نیست و دیدن قوّه بعینه دیدن نفس است نه اینکه در طول آن باشد؛ یعنی یک فعل است و این فعل بعینه هم فعل نفس است و هم فعل قوّه. اساساً دیدن قوّه یعنی دیدن نفس.
علامه نیز در ابتدای نهایه به محض اینکه وجود را به فینفسه و فیغیره، و وجود فینفسه را به لنفسه و لغیره تقسیم میکنند، اعراض را مصداق وجود فینفسه لغیره میدانند که وجود فینفسه للجوهر دارند و بنابراین هر کدام مراتبی از مراتب جوهر هستند. در اینجا گاهی اوقات چنین تفسیر شده که پس منظور ایشان این است که جوهر و عرض با یک وجود موجود هستند. در حالی که منظور ایشان این نیست، چون برای عرض وجود فینفسه قائل میشوند. وقتی میگوییم الف وجود فینفسه دارد یعنی الف را با قطع نظر از هر چیز دیگری اعمّ از علّت، معلول، موضوع، قابل و فاعل در نظر بگیریم مصداق معنای موجود است.
یکی از حاضران: خودش افزایشی در واقعیت است.
آقای عبودیت: بله. به تعداد وجود فینفسه اشیاء داریم. پس تا گفته میشود که عرض وجود فینفسه دارد یعنی وجود مغایر با وجود جوهر دارد. اما تا گفته میشود که لغیره است یعنی این وجود مرتبهای از وجود جوهر است. چون درواقع جعل عرض جعل دیگری در خود جوهری است که عرض در آن است. عرض یک وجود ممکن فینفسه است و جعل آن نیاز به جاعل دارد. جعل عرض همان جعل تألیفی جوهر است. بیاض را ایجاد کردن یعنی ابیض کردن جسم. بنابراین به جسم دو جعل تعلّق میگیرد: یک جعل بسیط که جسم نبوده و بود میشود و جعل دیگر این است که همان چیزی که بود سفید میشود. از آنجا که به یک وجود دو جعل تعلّق نمیگیرد معلوم میشود که این وجود دو مرتبه دارد: یک مرتبه در حدّ ذات که جعل بسیط تعلّق میگیرد و یک مرتبه خارج از ذات. اینها دو وجودند اما رابطۀ آنها بهگونهای است که یکی مرتبۀ دیگری و جعل یکی جعل دیگری است.
ملاصدرا برخی از اشکالات مراتب نفس را حلّ کرده است. منتها خیلی مندمج مطرح کرده و بهگونهای است که انگار نمیتوان به چنین چیزی رسید. چند سال پیش یکی از استادان از شهرستان به اتاق من آمد و گفت من هر چه نگاه میکنم میبینم قوای نفس ابنسینا با مراتب نفس ملاصدرا یکی است، انگار فقط اسماش را عوض کرده. ایشان حقّ داشت. ملاصدرا بحث را بهگونهای مطرح کرده که همین به ذهن میرسد. ولی اگر دقّت کنیم میبینیم اینطور نیست.
بنابراین دستۀ سوم مسائل و ابتکارات واقعاً بر اصالت وجود، تشکیک در وجود، حرکت جوهری، وجود رابط و … مبتنی است. اینها مسائل حکمت متعالیه هستند و قوام حکمت متعالیه به این دسته از مسائل است. وگرنه مسائل مشترک یا آن مسائلی که بر اساس مبانی مشترک است را بقیه هم مطرح کردهاند.
نخستین چیزی که در دستۀ سوم مسائل نقش دارد اصالت وجود است. اصالت وجود یک مسئلۀ بسیار ساده است ولی نقش بسیار اساسی دارد. من مکرّر گفتهام که خطّ مرزی میان ذهن و خارج را مشخّص میکند. نورافکنی است که روی خطّ مرزی میان ذهن و خارج نور میاندازد و اجازه نمیدهد که این دو در هم تداخل کنند و احکامشان با هم خلط شود.
فرض کنید شما را به مرز ایران و عراق بفرستند و بگویند یک گزارش از این طرف مرز و یک گزارش از آن طرف مرز تهیه کنید. شما دم غروب میرسید، خطّ مرزی را هم میبینید. اما میگویید فردا گزارش را تهیه میکنم، چون الان نه مهتاب هست و نه چراغی داریم. ساعت یازده شب خبر میدهند که همین امشب باید گزارش آماده شود. شما میگویید من هیچ ابزاری برای تشخیص ندارم. میگویند مرز را که دیدی حدسی از این طرف و آن طرف گزارش تهیه کن. شما حدسی میروید اما از همان ابتدا مسیرتان دو درجه کج میشود و چیزهایی که باید درمورد ایران بگویید درمورد عراق میگویید و بالعکس. اما اگر نورافکن باشد یا ماشینتان چراغ داشته باشد یا خورشید طلوع کند گزارشتان را درست تهیه میکنید.
بنا بر آنچه که من فهمیدم اصالت وجود حکم همین نورافکن را دارد. آنچه که تقریر کردم از ملا علی نوری است. بعد از ملاصدرا کسی که فلسفۀ او را اشاعه دارد ملا علی نوری بود. ایشان هفتاد سال فلسفۀ ملاصدرا را تدریس کرد. آن هم در زمان میرزای قمی که ملاصدرا را کافر یا فاسق میداند و صریحاً این را بیان میکند. با اینکه همه میدانند میرزا اهل هوای نفس نبوده و از قبر او شفا میگیرند ولی تشخیصاش درمورد اینطور بوده است. ملا علی نوری در همان زمان هفتاد سال فلسفۀ ملاصدرا را در اصفهان تدریس کرد و بیشترین شاگردان را داشت. به همین دلیل میتوان ادّعا کرد که فلسفۀ ملاصدرا از طریق ایشان اشاعه پیدا کرد. بنده تقریر ایشان از اصالت وجود را در آثارم آوردهام.
طبق اصالت وجود آنچه که ماهیت مینامیم اصلاً در خارج یافت نمیشوند. در خارج حقیقتی یافت میشود که ماهیت در نفس ما حاکی از آن است؛ یعنی شأن ماهیت شأن ذهنیّت است. مثلاً انسان حیوان ناطق ذهنی نیست ولیکن بنابر تعریف فیلسوفان لازمۀ آن ذهنیّت است. بنا بر تعریف ما یُحمَل علی الشیء فی جواب ما هو حمل و کلیّت مربوط به ذهن است. محمول هم باید کلّی باشد و بنابراین ماهیّت ذاتاً و خودبهخود میتواند کلّی یافت شود و در ذهن بیاید. اما به تقریر ملا علی نوری در خارج چیزی نداریم که بتواند خودش خودش باشد و به صورت کلیّت درآید و به ذهن بیاید. تصویر شیء به ذهن میآید اما خودش نمیآید؛ چون عین تشخّص است کلّی نمیشود. بنابراین هویت خارجی از سنخ ماهیّت نیست این کلّی است که ایشان میگوید: امرٌ وراء الماهیه.
دبیر علمی: تعبیر خود آخوند در جلد دو هم همین است: حکایهٌ عقلیه.
آقای عبودیت: بله. بنابراین ماهیات در خارج نیستند و به سطح ذهن ما تعلّق دارند. رابطۀ آنها با خارج این است که حکایت از خارج دارند و ما با همینها خارج را حکایت میکنیم. نه مثل غول و شانس و … که ذهن آنها را میسازد و به هیچ دردی نمیخورند. به تعبیر دیگر فیلسوفان قبل از ملاصدرا فکر میکردند حکایت و محکی باید یکی باشند و ماهیت خارجی به ماهیت ذهنی تبدیل میشود و حکایت میشود.
اما ملاصدرا میگوید با پذیرش اصالت وجود مفهوم وجود را در ذهن داریم و حقیقت آن را در خارج. نسبت این دو نسبت یک حقیقت نیست که گاهی در خارج و گاهی در ذهن باشد. بلکه نسبت دو امر متباین است که یکی حاکی از دیگری است. ماهیت نیز همینطور است. وقتی ماهیت حکایت از خارج باشد و شأن آن شأن حکایت و ذهنیّت باشد نه شأن هویت خارجی بودن میتوان مسئله را با تشکیک در وجود حلّ کرد.
فیلسوفان سیصد سال بر سر مسئلۀ تشکیک دعوا داشتند. شیخ اشراق نخستین کسی نبود که آن را مطرح کرد. در شفا حدود ۲۰-۳۰ صفحه درمورد تشکیک بحث شده است. بعد که به شیخ اشراق میرسد درمورد آن اختلاف نظر و دعوا بود و نمیتوانستند آن را حل کنند. مشائیان میگفتند تمایز بیشتر از سه نوع نیست: یا به خارج از ذات یا به عین ذات یا به داخل ذات. شقّ چهارمی وجود ندارد.
شیخ اشراق میگفت در آن سه نوع تمایز مابهالاشتراک همواره غیر از مابهالامتیاز است و جنس و سنخ آن فرق دارد. او شقّ چهارم تمایز که همان تشکیک است را مطرح کرد. وقتی میگوییم تمایز سفیدی کمرنگ و سفیدی پررنگ به شدّت و ضعف است، شدّت یعنی از سفیدی بیشتر برخوردار است؛ مابهالامتیاز به بهرهمند بودن بیشتر از مابهالاشتراک برمیگردد. بنابراین تشکیک از آن سه قسم تمایز نیست و قسم چهارمی است.
مشائیان میگفتند تمایز عقلاً از این سه قسم خارج نیست و شیخ اشراق هم میگفت این تمایز از آن سه نوع نیست. هر دو هم ظاهراً درست میگفتند. ملاصدرا برای نخستین بار مسئله را با اصالت وجود حلّ کرد و نشان داد که اینها چون ماهیات را به خارج سرایت میدادند دچار اختلاف میشدند. ساحت ماهیات ذهن است و سخن مشائیان که میگفتند تمایز بر سه قسم است و چهارمی ندارد در این ساحت درست است. در ذهن هیچ چیزی نداریم که به نحو تشکیکی متمایز شده باشد. مفهوم تشکیک در ذهن وجود دارد اما نمیتوانیم بگوییم یک مفهوم از مفهوم دیگر با تشکیک متمایز شده است.
خود ملاصدرا پشه و فیل را به عنوان مثال مطرح میکند و میگوید نمیتوان گفت پشه مفهوم ضعیفشده است و فیل مفهوم قویشده. مفاهیم در ذهن متباین هستند و ماهیات نیز در ذهن هستند و متباین هستند. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ درمورد ماهیات مشهور است.
بنابراین اگر بپذیریم که ساحت ماهیات ساحت ذهن است و در خارج یافت نمیشوند، حقّ با مشائیان است و تمایز از آن سه قسم خارج نیست. اما اگر به عالم خارج نظر کردیم و توجّه داشتیم که خارج از ماهیات پر نشده و چیز دیگری است، سخن شیخ اشراق درست خواهد بود. دلیل اختلاف آنها این بود که ماهیات را در خارج موجود میدانستند. مشائیان میگفتند تمایز از سه نوع خارج نیست و شیخ اشراق از نوع چهارمی سخن میگفت.
ابنسینا چون عمدتاً بر مبنای اصالت ماهیت میاندیشد حرکت جوهری را قابل حلّ نمیداند و اشکالات مشهوری در این زمینه دارد. ملاصدرا میگوید ما در خارج ماهیت نداریم. آن استدلال مشهوری که میگوید اشتداد جز با اصالت وجود سازگار نیست ـ که آقای مطهری در شرح منظومه آن را خیلی خوب مطرح میکند ـ برمیگردد به اینکه آنها ماهیات را در خارج موجود میدانستند و به همین دلیل در توضیح اشتداد دچار مشکل میشدند و حتّی حرکت اشتدادی را هم نمیتوانستند حل کنند.
با اینکه اصالت وجود واقعاً یک مسئله است نه اصل، ولی یک مبنای اساسی است و وقتی برای ملاصدرا آشکار شد بسیاری از مسائل دیگر برایاش حلّ شد. باید گفت اصالت وجود درواقع مبنای حکمت متعالیه است، در درجۀ دوم تشکیک در وجود، وجود رابط معلول و حرکت جوهری مبنا هستند. سایر مسائل از اینها ترکیب میشوند. مثلاً برای تبیین حرکت جوهری اشتدادی باید تشکیک و حرکت جوهری را قبول داشته باشیم. یا انحاء وجود برای ماهیت واحد که نقش بسیار اساسی در مباحث دارد از نتایج تشکیک است.
دبیر علمی: یا تصویر باشکوهی که ایشان از معاد مطرح میکند جزء نتایج همین اصول است.
آقای عبودیت: بله. بنابراین میتوان گفت که اصالت وجود مبنای اصلی حکمت متعالیه است، و تشکیک، وجود رابط و حرکت جوهری سه مبنای بعدی هستند. سایر موارد نیز بر اساس اینها حلّ میشوند.
دبیر علمی: سپاسگزارم. الحمد لله استاد بسیار شمرده و قابل فهم مطالب را میفرمایند.
منهج ملاصدرا در حکمت متعالیه
پرسش دوم درمورد منهج و روش است. در سنّت تفکّر اسلامی با چهار دستگاه فکری مواجه هستیم. کلام اسلامی که با نحلههای اشاعره، عدلیه و شیعه شکل گرفت، فلسفۀ مشا که توسّط فارابی، ابنسینا، بهمنیار و اتباع آنها تحکیم و تثبیت شد، فلسفۀ اشراق و درنهایت عرفان نظری. برای برخی از کسانی که مسائل را از دور نگاه میکنند چنین برداشتی پیش میآید که منهج آخوند التقاطی است. به این معنا که از هر کدام از این مکاتب چهارگانه آنچه را که منطبق با دیدگاهاش بوده اخذ و ملغمهای ارائه کرده است. اما به نظر میرسد ایشان بر اساس یک روش دقیق و یک منهج جامع که همان بهرهمندی انسان از تمام ظرفیتهای معرفتی است مباحث خود را مطرح کرده و شاید بتوان گفت که این منهج و روش در متون دینی ما ریشه دارد.
از حضرت استاد تقاضا دارم که روش خاصّ ملاصدرا را تقریر بفرمایند و مزایای آن را نسبت به مناهج چهارگانهای که در سنّت تفکّر اسلامی داریم بیان کنند؟
آقای عبودیت: اولاً باید گفت که ملاصدرا در موارد مختلف به کشف عرفا تمسّک میکند. مثلاً برای اثبات وجود ذهنی حدود یک صفحۀ و نیم از ابنعربی نقل میکند. در موارد دیگر نیز مکرّر از قول ابنعربی، قونوی و دیگران آورده است. از آیات و روایات نیز بهوفور استفاده میکند. شاید ۵۰۰ بار اسم ابنسینا را باعظمت آورده است. از افلوطین فراوان نقل میکند. البته ایشان به عنوان معلم اول ذکر میکند ولی مباحث از افلوطین است. با توجّه به اینها این پرسش به ذهن انسان خطور میکند که آیا ایشان واقعاً به دنبال تقلید است؟ آیا از کشف کمک میگیرد تا کمبودهای فلسفهاش را با آن جبران کند؟
خود ایشان مکرّر تصریح میفرماید که من برای شرع و عرفان احترام قائلم ولی اینها را در کتابهای حکمی نمیآورم. البته بهوفور آورده است، ولی برای اثبات یک مسئله به فلان روایت تمسّک نمیکنیم. روش ما برهان است. برهان به معنای این است که مقدّمات عقلی و اولیه را قبول کنیم و بر اساس آنها پیش برویم. روش برهانی آن است که بتوانیم به طور عقلی مسئله را دنبال کنیم و ببینیم از کجا شروع میشود و به کجا میرسد. اگر در ضمن اثبات یک مسئله به قول عرفا یا شرع تمسّک کنیم دیگر روش عقلی نخواهد بود بلکه تقلیدی است. ایشان میفرماید روش فلسفه عقلی است.
آقای طباطبایی تعبیری دارند که بسیار کامل است. ایشان میگوید وقتی میگوییم فلسفه دو شرط دارد: شرط روشی و شرط موضوعی. موضوع فلسفه وجود (موجود بما أنه موجود) است و روش آن برهان؛ یعنی وجودشناسی برهانی نه هر وجودشناسیای. بله، وجودشناسی عرفانی هم داریم که وجود را کشف میکنند و حتّی زودتر از ملاصدرا هم به این نتایج رسیده بودند. ولی کشف اعتبار شخصی دارد و نباید آن را در فلسفه به کار برد. شاید معتبرتر هم باشد و اطمینان بیشتری ایجاد کند، بهخصوص آنجا که مستند به روایات باشد ولی اینها هستیشناسی دینی و عرفانی است نه فلسفه. فلسفه هستیشناسی عقلی است؛ یعنی روش آن مشخص است.
به همین دلیل ملاصدرا در موارد مختلف میگوید من در کتب حکمی برای اثبات و ردّ مسائل از شرع و عرفان استفاده نمیکنم. بله، وقتی یک مسئله را اثبات کرد از متون دینی شاهد میآورد. یا عبارتی را از ابنعربی نقل میکند و نشان میدهد که آن عبارت ملهِم او در بحث عقلی بوده است. یعنی ابنعربی به نحو شهودی مسئلهای را مطرح کرده و اعتبار آن هم برای خود اوست ولی ملاصدرا بر اساس آن به دلیل عقلی رسیده است.
در جایی میگوید عرفا کشف قوی داشتند ولی حدس[۴] قوی نداشتند. ایشان میگوید عرفا کشف قوی داشتند ولی حدسشان قوی نبود. نمیتوانستند آنچه را که دیدند گزارش عقلی کنند تا آن کس که ندیده است بتواند بفهمد. فیلسوفان قبل از من حدس قوی داشتند ولی یا کشف نداشتند و یا اگر داشتند به اندازۀ عرفا قوی نبود. در امت مرحومه این خصوصیت را خداوند به این بندۀ حقیر داد که هم کشف قوی و زیاد دارم و هم حدس قوی. ایشان میگوید من هر چه را خوانده بودم با کشف در آن عالم دیدم. بعد به من الهام شد که بنویس و من هم به آنچه دیده بودم زره عقل پوشاندم تا آن کس هم که ندیده بتواند درک کند.
مثلاً وجود رابط معلول درنهایت به وحدت شخصی میرسد. قبل از اینکه سخن ملاصدرا را ببینیم اصلاً نمیتوانیم وحدت شخصی را تصور کنیم. هر چه عرفا میگویند ما چیز دیگری تصوّر میکنیم. فکر میکنیم منظورشان همهخدایی است در حالی که آنها چنین چیزی نمیگویند. فکر میکنیم سایر موجودات اعم از بهشت و جهنم و کتاب و پیامبر معدوم محض و توهم و خیال هستند اما آنها میگویند ما چنین چیزی نمیگوییم. فکر میکنیم خدا مجموع اشیا است اما آنها میگویند نه. هر چه میگوییم آنها میگویند منظور ما غیر از این است. خودشان هم درمورد خودشان میگویند: من گنگ خوابدیده و عالم همه کر. من چیزی دیدهام و به هر بیانی میخواهم بگویم شما نمیفهمید. تو کری و من هم گنگام و آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
جالب است که در «زندگی پس از زندگی» هم خیلیها همین را میگفتند که ما هر کاری بکنیم نمیتوانیم بفهمیم رنگ آنجا چطور بود. رنگ بود اما از رنگهای این دنیا نبود. همۀ آنها میگفتند که ما بیانی نداریم. آنها هم به هر حال کشفی داشتند.
دبیر علمی: به قول مولانا که میگوید:
ای خدا، جان را تو بِنْما آن مَقام کَنْدَرو بیحَرف میرویَد کَلام
آقای عبودیت: بله. همۀ آنها هم میگفتند بیحرف کلام میآمد. به شخص نگاه میکردیم تمام ذهناش را میخواندیم که چه فکری میکند. حرف میزدیم اما کلامی در کار نبود.
وحدت شخصی (توحید ذاتی) مهمترین داعیۀ عرفان است. اما فلاسفه منظور آنها را متوجّه نمیشدند. به طوری که ابنسینا در جایی گفته است اینها سخنان شعرگونه میزنند. البته در نمط نهم خودش هم به عرفان روی آورد. ولی اوایل میگفت سخن عرفا بیشتر شبیه شعر است و منطقی نیست. برای اینکه نمیتوانست سخن آنان را تصور کند.
ملاصدرا با وجود رابط معلول که با استدلال آن را ثابت میکند به وحدت شخصی میرسد، بهگونهای که نه کثرت منتفی میشود و نه وحدت شخصی. بر اساس سخن ملاصدرا است که ما میفهمیم حرف عرفا معقول است و لازمۀ آن انکار پیامبر و مخلوقات یا انکار وحدت شخصی نیست. اینها با هم سازگار هستند. ایشان میگوید خدا این هنر را به من داد که بتوانم آنچه را که عرفا دیده بودند با عقل طوری بیان کنم که هر کس بتواند بفهمد. گویا عرفان طبقۀ دوم بود و فلسفه طبقۀ اول، و اینها هیچ راهی به هم نداشتند؛ نه پلهای بود، نه آسانسوری و نه تلفنی. اینها از هم بیخبر بودند. ملاصدرا یک پلکان یا آسانسور درست کرد تا بتوان به آنجا رفت. در همین حدّ نه اینکه بخواهد موضوعات عرفانی را یکبهیک در فلسفه مطرح کند. فقط میخواست نشان دهد که سخن عرفا و جایی که آنها از آنجا شروع کردند عقلی است و موفق به این کار شد.
از متون دینی نیز فقط شاهد میآورد نه اینکه به متن دینی استدلال کند فقط شاهد میآورد. ابتدا سخن خودش را میگوید و بعد از متون دینی شواهدی میآورد.
بنابراین روش ایشان همان روش ابنسینا و شیخ اشراق است. اگر کشف را میآورد به عنوان کمک است برای اینکه عقل درستتر راه برود. کسی که یک چیز را ندیده بهراحتی نمیتواند آن را تصوّر کند. مثلاً میوهای را توصیف میکنیم تا طرف مقابل از آن تصوّری پیدا کند، بعد نمونهای از آن را به او میدهیم تا بخورد. آنموقع است که فرد تازه متوجه میشود این همان چیزی است توصیف میکردیم. وقتی نمونه را دیده باشیم و بخواهیم از روی آن تصوّر کنیم برایمان بسیار قابل فهمتر از زمانی است که ندیده میخواهیم این کار را بکنیم. هنر کشف همین است که آن عالم را واقعاً نشان میدهد و کسی که قدرت عقل را دارد میتواند آن را توصیف کند.
در «زندگی پس از زندگی» بسیاری از افراد میگفتند چشم و گوش نداشتیم ولی همه جا را با هم میدیدیم و دیدنمان همان شنیدمان هم بود. این همان است که ملاصدرا میگوید: بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء؛ نفس نسبت به قوای خود مثل خدا نسبت به مخلوقاتاش است. یعنی نفس بینایی برتر، شنوایی برتر، بویایی برتر و … است. نفس انسان خود بینایی و شنوایی است و بینایی او غیر از شنواییاش نیست. کسانی که دیدهاند نمیتوانند بیان کنند ولی ملاصدرا بهزیبایی بیان میکند و نشان میدهد که این سخنان امکان دارد.
بنابراین به نظر میرسد که روش ملاصدرا همان روش پیشینیان است. البته این پرسش مطرح است که آیا منطقاً ممکن است از روایاتی که یقینی و قطعی السند استفاده کنیم یا به قرآن که در سندیت آن شکّی نیست استناد کنیم.
دبیرعلمی: قطعی السند و قطعی الدلاله.
آقای عبودیت: نه قطعی الدلاله بودن مشکلات زیادی ایجاد میکند. چون در برخی موارد میبینیم که دو نفر یک سؤال را از یک امام میپرسند اما دو جواب میگیرند. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ را دو نفر از امام پرسیدند. امام به یکی از آنها میفرماید در کوچکتر جا داده و در چشم تو است. آن فرد خوشحال میشود. به دیگری میفرماید: ان الله تعالی لا یوصف بالعقل ولکن هذا لایمکن. این جواب از آن جواب بسیار بالاتر و عمیقتر است. چون فهم طرف هم مهم است. إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِیَاءِ نُکَلِّمُ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛ ائمه نیز همینطور هستند. اینطور نیست که تا هر کس سؤالی پرسید پاسخ آن را به طور کامل بیان کنند. چون مخاطب نمیفهمد و نمیتواند از آن درکی پیدا کند.
بنابراین نخستین مشکل ما این است که برخلاف روایات احکام که همان ظهور روایت برای ما کافی است، اینجا فردی هم که سؤال را پرسیده مهم است.
در صفحۀ ۱۰۱ توحید صدوق روایتی آمده که بسیار جالب است: شخصی به امام رضا۷ عرض میکند یکی از اصحاب شما سؤالی داشت. امام ابتدا میپرسند آن شخص کیست. نام او را میگوید. سپس امام میپرسند درمورد چه چیزی سؤال کرد. عرض میکند درمورد توحید. امام میفرماید درمورد کدام مسئله از توحید. شخص میگوید سؤال این است که هل الله تعالی جسمٌ ام لا. پاسخ امام قریب به این مضمون است که در این پرسش سه مذهب وجود دارد: مذهب اثبات مع التشبیه، مذهب تعطیل و مذهب اثبات لا مع التشبیه و المذهب الثالث هو الصحیح. اثبات مع التشبیه میگوید خدا هم مانند ما جسم سه بُعدی است. منتها خدا خیلی بزرگ است و ما خیلی کوچک هستیم. این تعریف خدا را وارد طبیعت کرده و آن را به مثابۀ یک موجود طبیعی بسیار بزرگ جلوه داده است. این مذهب باطل است. نفی یعنی بگوییم نه. مذهب سوم یعنی خدا جسم است ولی نه آن جسمی که ما فکر میکنیم؛ یعنی همان که ملاصدرا جسم الهی را اثبات میکند. ملاصدرا میگوید خداوند جسم را خلق کرد. نمیتوان گفت که معطی شیء فاقد شیء است. بنابراین خدا باید جسم داشته باشد تا بتواند جسم را خلق کند. اگر آن جسم خدا هم مثل این جسم باشد که خدا جسمی مانند مخلوقات میشود و جسم آفریننده نیست. بنابراین درواقع در وجود خدا کمالی هست که تنزّلیافتۀ آن همین جسم سه بُعدی است و متعالی آن وجود خدا، و ما با همین مفهوم جسم به آن اشاره میکنیم. همانطورکه درمورد علم خدا این کار را میکنیم. علم بنده را علم میگوییم و علم خدا را هم علم میگوییم و هر دو هم یک معنا دارد.
دبیر علمی: منهای نواقص.
آقای عبودیت: بله. بنابراین مقصود ملاصدرا از جسم این است. البته درمواردی تعبیر جسم را به کار نمیبرد تا شبهه ایجاد نشود. به جای آن میگوید کمال جسم در خدا هست که این را دیگر نمیتوان منکر شد.
دیدیم که روایت توحید صدوق با سخن ملاصدرا فهمیده میشود. یکی از محاسن کار ملاصدرا این است که بسیاری از متون با آن خوب و عمیق فهمیده میشود.
بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا در فلسفه میتوان از روایات استفاده کرد یا نه باید گفت با توجه به اینکه با ادلّۀ عقلیه ثابت کردهایم در کار امام سهو و کذب و نسیان وجود ندارد، اگر مطمئن شدیم که منظور امام واقعاً همان چیزی است که راوی گفته در این صورت دو دیدگاه وجود دارد:
طبق یک دیدگاه روش فلسفه عقلی است به این معنا که تا هر جا تحلیل میکنیم و به عقب برمیگردیم باید بتوانیم با عقل دنبال کنیم. به جایی نرسیم که عقل توقف کند و بگوید نمیدانم، چون فلانی گفته است. اگر این را بگوییم باز هم نمیتوانیم به قرآن و روایات استناد کنیم، چون درست است که مستند عقلی دارد ولی خداوند فرموده و ما نمیفهمیم منظورش چه بوده است. مثلاً در آیۀ شریفۀ (لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ)[۵] خداوند میفرماید مشرق و مغرب از آن خدا است و هر جا رو کنیم همهجا رو به خدا است. ما با عقلمان نمیفهمیم این دو چه ارتباطی با هم دارند که خداوند یکی را بر دیگری متفرع کرده است. آیۀ (أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ)[۶] نیز همینطور است. تنها بر اساس مستند عقلی و با وجود رابط معلول است که ان الله یحول بین المرء و قلبه بهخوبی قابل فهم میشود.
اینکه گفته میشود فلسفه بر پایۀ برهان ثابت است برای این است که جلوی تقلید گرفته شود. اما اگر بگوییم خدا را با عقلمان اثبات کردیم و میدانیم خدا و پیامبر راستگو هستند بنابراین از این قول خداوند که میفرماید (أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ) استفاده میکنیم. این نهایتاً تقلید است؛ چون نمیفهمیم که چرا و چطور حائل است. فقط میگوییم چون خدا گفته و درست گفته است. این تقلید همان تقلید است و در برهان تقلید راه ندارد.
طبق دیدگاه دیگر تقلید در فلسفه اشکالی ندارد مشروط به اینکه مستند به امور عقلی و یقینی شود.
به هر حال، این محلّ اختلاف است. برخی نظیر آقای جوادی میفرمایند میتوان به آیات و روایات استناد کرد، برخی دیگر نظیر آقای طباطبایی میفرمایند نمیتوان. بنابراین پاسخ این پرسش بستگی دارد به اینکه ما بگوییم تقلید مستند به امور یقینی و عقلی را میتوان در برهان آورد یا نه. چون برهان باید به گونهای باشد که عقل تا آخر آن را درک کند. اگر بگوییم نمیتوان آورد و برهان را باید تا اصول اولیه کاملاً درک کنیم، نمیتوانیم در فلسفه به آیات و روایات استناد کنیم، اما اگر بگوییم تقلید مستند به یقینیات را میتوان در برهان آورد میشود، میتوانیم به آیات و روایات استناد کنیم. ظاهراً آقای جوادی شقّ اخیر را میپذیرد.
لبّ کلام اینکه از نظر روشی فلسفۀ ملاصدرا با سایر فیلسوفان هیچ فرقی ندارد و فقط از نظر محتوا متفاوت است، آن هم به خاطر مبانی جدیدی است که ایشان به آنها رسیده. البته روش او با متکلمان فرق میکند چون آنها فقط به دنبال دفاع از دین هستند بدون اینکه متعهّد به روش عقلی باشند. متکلّمان میگویند دلیل اینکه خدا هست اجماع امت بر وجود خدا است. غربیها این مطلب را به صورت برهانی و با عنوان «برهانهای عرفپسند» مطرح کردهاند. به هر حال در کلام متعهد نیستیم که حتماً عقلی بحث کنیم و صرفاً به دنبال دفاع از دین هستیم. بنابراین کلام اساساً با فلسفه فرق میکند. اما در فلسفه حتی شیخ اشراق هم نگفته که من کشف را جزء فلسفه قرار میدهم بلکه آن را کمککار فلسفه میداند و این همان چیزی است که ملاصدرا هم به آن قائل است.
بنابراین به نظر من فلسفۀ ملاصدرا به لحاظ روش با فلسفههای دیگر فرقی نمیکند. فقط به لحاظ محتوا و قدرت ملاصدرا که توانسته از کشف به نحو عقلی خوب استفاده کند متفاوت است.
دبیر علمی: اگر مقام کشف واقعیت و حقیقت و مقام تبیین را از هم تفکیک کنیم ـ که در مباحث فلسفۀ علم نیز این کار صورت گرفته است ـ و بگوییم مرحوم آخوند در مقام کشف حقیقت از شهود قلبی عرفانی استفاده میکرد اما در مقام تبیین کاملاً ملتزم به برهان بود و یافتههای شهودی را صرفاً بر اساس یقینیات و اولیات تبیین فلسفی میکرد. اگر این را بگوییم چطور؟
درمورد تفاوت آن با مشا هم میتوان گفت که مشائیان کاملاً ملتزم به مبادی یقینیای هستند که جزء مسلّمات معرفت بشری است و شهود را به عنوان یک منبع حدّاقلّ در نظام فلسفیشان نمیآورند. با اینکه شیخ الرئیس مقامات العارفین هم دارد اما در نظام فلسفیاش این معنا را نمیآورد. اما مرحوم آخوند اولاً خودش از شهود بهرهمند است، ثانیاً از نصوص دینی که میتواند کشف تامّ محمّدی و کشف تضمینشده تلقّی شود استفاده میکند و علاوه بر اینها در مقام کشف حقیقت است نه در مقام تبیین.
نکتۀ دیگری در تکمیل عرضام میتوانم بگویم این است که دیگران چون در مقام کشف حقیقت برای شهود جایگاه چندانی قائل نبودند ـ حدّاقل در نظام فکریشان ـ، قائل بودند عقل هر کس حتّی اگر به لحاظ عملی هم طیّب و طاهر نباشد با چیدن مقدمات خودبهخود میتواند یک نظام فلسفی را شکل دهد. اما مرحوم آخوند به تبع مرحوم شیخ اشراق به اینجا میرسد که عقل بایستی از رهگذر سیر و سلوک و ریاضت طهارتی پیدا کند تا دریچههایی از شهود برای او گشوده شود. این همان عقلی است که از آن به عقل منوّر یا عقل مستنیر تعبیر میکند.
آقای عبودیت: این فرمایش شما کاملاً درست است و ملاصدرا این تفاوت را با ابنسینا و مشائیان دارد. آنها در هیچ مرحلهای از کشف استفاده نمیکنند؛ نه در مرحلۀ به تور انداختن مسئله و نه در مرحلۀ تصحیح. گاهی فیلسوف مسئلهای را اثبات میکند و در کشف خلاف آن را میبیند. از آنجا که کشف و عقل نمیتواند با هم متفاوت باشد فیلسوف میفهمد که کشف یا استدلالاش اشکال دارد. ملاصدرا در این مقام هم از کشف استفاده میکند اما مشائیان اصلاً از کشف استفاده نمیکنند و بین عقل مطهر و نورانی و … هم فرق نمیگذارند. اما بین ملاصدر و شیخ اشراق از این جهت نمیتوان فرق گذاشت و اینها یک مشرب دارند.
دبیر علمی: درمورد تفاوت ملاصدرا و شیخ اشراق هم شاید بتوان اینطور گفت که مرحوم شیخ اشراق در بهرهگیری از کشف به آن شعاعی از آگاهی که مرحوم آخوند رسید نرسیده بود. درواقع درست است که شیخ اشراق سراغ کشف رفت اما بهرهبرداری کامل آنطورکه مناسب و مطلوب بود انجام نداد. همچنین درمورد تفاوت روش آخوند با عرفان نظری شاید بتوان ادّعا کرد که مرحوم آخوند میگوید هیچ شهودی را اگر مبرهن نشود ما قبول نمیکنیم.
آقای عبودیت: بله، درست است. علاوه بر اینکه شاید بتوان گفت شیخ اشراق در شهود از ملاصدرا کمتر است، در حدس قطعاً از او کمتر است؛ چون در بسیاری از موارد همان کشفها را دارد ولی تبیین عقلیای که ملاصدرا ارائه کرده است را ندارد. یعنی همان است که خود ملاصدرا میفرماید اگر هم کشف داشتند خداوند حدس قوی مثل من به آنها نداده بود.
دبیر علمی: شیخ اشراق عمر کافی هم نکرد. فقط ۳۸ سال داشت.
آقای عبودیت: ملاصدرا هم طبق تاریخهایی که خودش در آثارش آورده تقریباً قطعی است که اسفار را در ۳۷-۳۸ سالگی نوشته بوده است.
دبیر علمی: نگارش اسفار حدود ۱۳-۱۴ سال طول کشیده بوده است.
آقای عبودیت: خیر. در جایی از مبدأ و معاد مینویسد که چهل سال دارد. ابتدای مبدأ و معاد هم مینویسد من ؟؟؟؟؟ از آنچه را که میدانستم آوردم هر کس تفصیل آن را میخواهد به فلان کتاب رجوع کند. یعنی تفصیل را قبلاً نوشته بوده و پاسخهایی را باز گذاشته بوده که بعد آنها بهتدریج تکمیل کرده است.
دلیل اینکه ایشان طبق مشرب عمومی جلو میآید و از جایی به بعد جدا میشود نیز همین است. یک طلبۀ ۳۷-۳۸ ساله را در نظر بگیرید که ادّعا میکند ارسطو، شیخ اشراق، ابنسینا و … همه اشتباه گفتهاند. مخاطب یکبار چیزی نمیگوید، چند بار چیزی نمیگوید، ولی وقتی میبیند این طلبه پشت سر هم نقد و ردّ میکند میگوید عقل ندارد. ملاصدرا در چنین موقعیتی است. مخالفتهای او با پیشینیان در یکی دو مورد نیست. خودش میگوید من اشفاقاً للمتعلّم (دلام برای متعلّم میسوزد) ابتدا بر اساس قول مشهور پیش میروم. میترسد که اگر سخناش را رک و راست بگوید از همان اول کتاباش را دور بیاندازند. به همین خاطر مثلاً در صورت و مادّه کاملاً مشائی حرف میزند و حتّی خیلی زیباتر از آنها مطرح میکند. طوری که اگر ابنسینا میدید به خاطر نحوۀ طرح مسئله و دفاع از آن نمرۀ ۲۰ به ملاصدرا میداد. اما درنهایت از آنها جدا میشود و میگوید: هذا غایه ما یمکن أن یقال من قبلهم.
اساساً این روش را در پیش گرفته چون میداند اگر بخواهد نظرش را رک و راست بگوید کسی از او قبول نمیگوید. درواقع میخواهد حرف خود را به گوش مخاطب برساند. اما کاش آن اواخر که نظر خودش را بیان میکند پررنگتر بحث میکرد. در برخی موارد باید بسیار تلاش کنیم تا وجه اختلاف او از پیشینیان را بفهمیم و این بسیار دشوار است.
این را به عنوان درد دل عرض میکنم. در حال حاضر رسالهنویسی و مقالهنویسی خیلی باب شده، مخصوصاً که میخواهند چیز نویی بنویسند و مچگیری کنند. ملاصدرا هم که خودش گفته من ابتدا مثل بقیه حرف میزنم و بعد جدا میشوم. این سخن به معنای آن است که ممکن است در یک مسئله دو یا سه قول داشته باشد. پژوهشگران همین موارد را پیدا میکنند و به حساب خودشان از ملاصدرا تناقض میگیرند تا نوآوری داشته باشند. غافل از اینکه ملاصدرا خودش گفته روش من این است. بنابراین این موارد را نمیتوان از ایشان ایراد گرفت. قدیم مرحوم آقای طباطبایی، مرحوم آقای مطهری و مرحوم آقای قزوینی که اهل این کار بودند، یک عمر در این زمینه کار کرده بودند و استاد طراز اول شده بودند فلسفۀ ملاصدرا را درس میدادند. امروز متأسفانه هر کس به ملاصدرا ایراد میگیرد.
نوآوریهای ملاصدرا در حوزۀ معرفتشناسی
دبیر علمی: سپاسگزارم. اجازه بدهید زاویۀ بحث را قدری عوض کنیم. شما به برخی از نوآوریهای ملاصدرا در انسانشناسی و هستیشناسی اشاره فرمودید. در حوزۀ معرفتشناسی چه نوآوریهایی را برای مرحوم آخوند میتوان برشمرد؟ البته در گذشته معرفتشناسی به عنوان یک شاخۀ مجزا مطرح نبود. اما مرحوم آخوند در لابهلای مباحث خود پیرامون علم و عالم و معلوم و نیز در مباحث وجود ذهنی یا در مباحث منطقی اشاراتی به مباحث معرفتشناختی داشتهاند. در این زمینه اهمّ دیدگاههایی را که میتواند به عنوان ابداعات یا حدّاقل تقریرهای ممتاز مرحوم آخوند قلمداد شود ذکر بفرمایید.
آقای عبودیت: در این باب دو دسته بحث وجود دارد: مباحث هستیشناسی ادراک که در وجود ذهنی و علم حضوری و علم حصولی است، و مباحث معرفتشناسانه مثل شکاکیّت، مبناگروی (که آیا واقعاً در قضایای اولیه مبانی اولیه اعم از بدیهی و غیربدیهی داریم که پایههای معرفت ما باشند یا نه) و معنای صدق.
حقیقت این است که فیلسوفان ما در این مباحث ورود صریح و جداگانه نداشتند و اگر بخواهیم در ملاصدرا این مباحث را دنبال کنیم عمدتاً باید در مباحث منطقی او دنبال کنیم. متأسفانه من در این زمینه مطالعه نکردهام. دو نفر در این زمینه کار کردند و باید آن دو بزرگوار را دعوت کرد و از آنان پرسید. استاد حسینزاده مطالعات مفصّلی دارند. آثار ملاصدرا را دیدهاند و مباحث هستیشناسی آن را جدا کردهاند. آقای سلیمانی که در منطق ید طولایی دارند و ۲۰-۳۰ سال است که در این زمینه مطالعه میکنند. ایشان آراء منطقی ملاصدرا را استخراج کردند و ظاهراً به صورت یک کتاب در آمده است. این آرا معمولاً با معرفتشناسی هم سروکار دارد، چون فیلسوفان ما معرفتشناسی جداگانه نداشتند. بسیاری از مباحثی که امروز تحت عنوان معرفتشناسی مطرح میکنیم در منطق برهان میگنجد. ایشان آراء ملاصدرا را از برهان بیرون کشیده و جدا کرده است.
باید از این دو بزرگوار دعوت کنید تا در این زمینه بحث کنند. شاید اگر من نظر ندهم بهتر باشد چون در این زمینه مطالعه نکردهام.
دبیر علمی: شاید بتوان ادعا کرد که فلسفۀ ما بهویژه مرحوم آخوند در دو حوزه از مباحث و مشکلات معرفتشناسی انصافاً ید بیضا نشان دادند: یکی بحث علم حضوری و ظرفیت آن در حلّ مشکلات شناخت. معمولاً بحث علم حضوری آنگونه که باید و شاید نزد حکمای مغربزمین به عنوان یک مبنا برای حلّ مشکلات معرفت مورد توجّه نبوده است. دیگری بحث معقولات ثانیۀ فلسفی که ویژگی و نقش آنها در پیریزی دستگاه شناسایی در فلسفۀ اسلامی از زمان شیخ اشراق به بعد، بهویژه در حکمت متعالیه و بهویژه نزد کسانی مثل آقای طباطبایی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و خدا رحمت کند مرحوم علامه مصباح را عنایت ویژهای به این بحث داشتند. آیا میتوان این را به عنوان رهاورد بسیار مهم مرحوم آخوند در مباحث معرفتشناسی ذکر کرد که میتواند پایهای برای حل مشکلات شناخت باشد؟
آقای عبودیت: علم حضوری و مضمون آن از قبل وجود داشت منتها آنها اسمی برای آن نداشتند. مثلاً وقتی ابنسینا میگوید خداوند عقل و عاقل و معقول است منظورش این نیست که خدا تصوّر کلّی از خودش دارد بلکه میخواهد بگوید علم حضوری به خودش دارد که وجود عقلی است. بنابراین به یک اعتبار عاقل است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این همان علم حضوری است. علم حضوری به نفس و حالات آن نیز در لابهلای مباحث مطرح شده است. وقتی میگویند معلوم بالذات (شناخت آن نیاز به واسطه ندارد) یعنی معلوم به علم حضوری. بنابراین اینها از قبل به نحوی مطرح بود اما در آثار آخوند یک مقدار آب و رنگ پیدا کرد و خودش را نشان داد.
دبیر علمی: منظورم قاعدهمندی مباحث است.
آقای عبودیت: بنده ندیدم که ایشان دغدغۀ این مسئله را داشته باشد. لازم است دغدغه وجود داشته باشد. ایشان دغدغۀ معرفتشناسانه نداشته و گویا اساساً این مسئله برایشان مطرح نبوده است. یک نمونه خدمتتان عرض کنم.
دکارت میگفت این بدن مادّی فعل و انفعالاش با وضع انجام میشود و شرط تأثیر و تأثّر آن ارتباط وضعی خاصّ است. مثلاً اگر میخواهیم بسوزیم باید دستمان را روی آتش بگیریم. دو جسم ارتباط وضعی پیدا میکنند اما جسم و نفس که مجرّد است ارتباط وضعی ندارند چطور بر هم تأثیر و تأثر دارند؟ این پرسش دکارت بود. درواقع ثنویت دکارت این اشکال را به وجود آورد. این مسئله هنوز هم در غرب مطرح است و با عنوان «دوگانگی ویژگی» معروف شده. جوهر را دو تا نمیگیرند و ویژگی را دو تا میگیرند و سایر مباحثی که به دنبال این مسئله مطرح شده است.
برخی فکر کردهاند روح بخاری درواقع پاسخ این سؤال است و میخواهد رابطۀ نفس و بدن را حلّ کند. در حالی که این دو اصلاً هیچ ارتباطی با هم ندارند. اساساً چنین پرسشی برای فلاسفۀ اسلامی مطرح نبوده که بخواهند با روح بخاری آن را حلّ کنند. آنها میگویند نفس ابتدا با روح بخاری ارتباط برقرار میکند. اما روح بخاری هم نوعی جسم است و دوباره پرسش درمورد آن مطرح میشود. فیلسوفان قبلی به این مسئله توجّه داشتند و این پرسش اصلاً برایشان مطرح نبود. ملاصدرا این پرسش را مطرح کرد و آن را یتیمۀ دهر دانست؛ یعنی پرسش مهمی است اما به آن توجّه نشده. خود ملاصدرا به آن پاسخ میدهد و این حاکی از دغدغۀ ایشان نسبت به این پرسش است.
به نظر میآید این بزرگواران معمولاً دغدغۀ معرفتشناسی به آن شکل نداشتند و این مسائلی هم که شما فرمودید در کنار مسائل دیگر و نه به این عنوان طرح کردهاند.
دبیر علمی: پس ظرفیّت استفاده را دارد.
آقای عبودیت: بله. اخیراً که مسئلۀ معرفتشناسی غرب در حوزۀ اسلامی مطرح شد امثال علامه طباطبایی و شاگردان ایشان شروع کردند از این ظرفیت استفاده کنند. به خصوص مرحوم آقای مصباح بر این مسئله خیلی تکیه داشتند. ولی باید مدتها بگذرد و اینها نقد شود و نقدها پاسخ داده شود. هنوز نمیتوانم بگویم که چیز منسجم و قویای ارائه شده است که بتوانیم از آن استفاده کنیم. گرچه پیشرفتهای زیادی صورت گرفته است، هنوز جای کار دارد.
آنچه درمورد آخوند و سایر فلاسفۀ اسلامی میتوان گفت این است که اینها دیدگاههایی را مطرح کردهاند و ما میتوانیم با طرح پرسشهایی مامایی کنیم و پاسخ آنها را از سخنان این بزرگواران بزایانیم.
ظرفیتهای حکمت متعالیه در جهت اصلاح یا تکمیل علوم انسانی اسلامی
دبیر علمی: سپاسگزارم. یکی از مطالبات بسیار مهم مقام معظّم رهبری که بارها بر آن تأکید کردهاند بحث علوم انسانی اسلامی است. یکی از مشکلات امروز ما که منشأ بسیاری از دوگانگیها است این است که متأسفانه در محافل علمی ما علوم انسانی عمدتاً بر اساس مبادی هستیشناختی و انسانشناختی مورد نظر حکمای مغربزمین مطرح میشود. این یکی از برنامههایی است که مقام معظّم رهبری بر آن تأکید بسیار زیادی دارند و دلسوزان هم به دنبال آن هستند. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله علامه مصباح یزدی را، رضوان خدا بر این شخصیت بزرگ باد، به یک معنا شاید بتوان گفت ایشان نخستین کسی است که حتّی سالها پیش از ذکر این دغدغه از زبان مقام معظّم رهبری دغدغۀ آن را پیدا کرد.
پرسش بنده این است که در جهت اصلاح یا تکمیل علوم انسانی اسلامی حکمت متعالیه چه ظرفیتهایی دارد و ما چگونه میتوانیم در این جهت از آن استفاده کنیم.
آقای عبودیت: ابتدا درمورد امتداد اجتماعی فلسفه نکتهای را عرض کنم. فلسفۀ علم اساساً برای همین کار ابداع شده است. البته فلسفۀ علم رایج در غرب معمولاً فلسفۀ علم تجربی است. اما فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ سیاست هم مثل همان است و بین اینها فرقی نیست.
دبیر علمی: در کلّ فلسفههای مضاف به علوم
آقای عبودیت: بله. در سخن مقام معظم رهبری نیز تعبیر امتداد فلسفه آمده بود. امتداد داشتن خاصیت فلسفه است و واقعیّت این است که نه فقط فلسفۀ غربی بلکه هر فلسفهای میتواند امتداد داشته باشد. من اگر بگویم این خطّ مستقیم را میتوان تا بینهایت ادامه داد به معنای این نیست که خطّ مستقیم دیگر را نمیتوان اینگونه ادامه داد. خاصیّت خطّ این است که میتوان آن را تا بینهایت ادامه داد. فلسفه نیز تا زمانی که متافیزیک بود خاصیّتاش این بود که بهراحتی میشد مبانی یک علم را از آن استنتاج کرد و آن علم را بر پایۀ آن مبانی استوار کرد.
دبیر علمی: یعنی چنین اقتضایی دارد.
آقای عبودیت: بله، منتها پرسش این است که چرا در جهان اسلام این کار صورت نگرفته است. غربیها شاید از ۱۵۰-۲۰۰ سال پیش احساس نیاز کردند، دغدغۀ این کار را داشتند و شروع کردند. اما در ما این احساس نیاز وجود نداشت. مشکل کار این است که در زمان قدیم کسی مثل ابنسینا هم فیزیکدان بود، هم طبیب، هم فلسفۀ سیاست داشت و هم متافیزیک. در یک ذهن هم مسائل علمی میآید و هم مسائل فلسفی. یک فکر نمیتواند دو چیز خلاف هم را قبول کند. بنابراین یا باید متافیزیک را با فیزیک سازگار کند یا بالعکس.
از زمانی که علوم تفکیک و دستهبندی شد هر فرد دنبال یک رشتۀ علمی میرود و در هر رشته هم به صورت تخصصی روی یک مسئله و یا در یک حوزه مطالعه میکند. نتیجه این شد که کسی که فلسفه میخواند از استنباطهای فلسفی فیزیک که فیزیکدانان بر اساس آن کار میکنند اطلاع ندارد، کسی هم که فیزیک میخواند از فلسفه اطلاع ندارد. به همین خاطر هیچوقت درگیری پیش نمیآید. آن زمان یک ذهن هر دو را داشت و درگیر میشد و خودش باید آن را حلّ میکرد چون نمیتوانست دو چیز خلاف هم را قبول کند.
دبیر علمی: مقصود ما رابطۀ نظاممند است نه رابطۀ روانشناختی.
آقای عبودیت: بله، میدانم. فعلاً در حال تبیین این مسئله هستم که چرا این رابطه شکل نگرفت. علّت آن تخصّصی شدن علوم است. فیلسوف ما دانشمند و جامعهشناس نیست، دانشمند و جامعهشناس هم فیلسوف.
برای اینکه یک نفر بتواند امتداد فلسفه در علوم را بهدرستی پیگیری کند، مثلاً بخواهد جامعهشناسی را اسلامی کند، باید یک دوره جامعهشناسی را حدّاقل در حدّ کارشناسی بخواند تا مبانی جامعهشناسی را به دست آورد. فلسفه را هم بهخوبی مطالعه کرده باشد. چنین شخصی میتواند مبانیای را که جامعهشناسان بر اساس آنها احکامی را استنباط کردهاند بررسی و مشخص کند که کدام در فلسفۀ ما قابل قبول است و کدام قابل قبول نیست. برای مبانیای که قابل قبول نیست جایگزینهایی پیدا کند تا از این به بعد از جایگزینها استفاده کنیم. انجام این کار دشوار است و لازم است یک نفر به دو رشته کاملاً مسلّط باشد.
نخستین کسی که به این کار اقدام کرد و انصافاً هم اقدامات خوبی انجام داد مرحوم استاد مصباح بود. خدا رحمتشان کند. ایشان سال ۶۳ یا ۶۴ بود که فلسفه اخلاق را پایهریزی کرد. نمیخواهم بگویم کار آخر است، میتوان آن را تکمیل کرد. ولی زمانی که صورت گرفت بسیار ابداعی بود و شخصی با یک ذهن توانمند میتوانست این کار را انجام دهد. ایشان ابتدا مفاهیمی نظیر باید، نباید، خوب، بد، عدالت، ظلم، راستگویی و … را به طور کامل بررسی کردند تا معانی آنها مشخص شود. بسیار مهم است که اثبات شود این مفاهیم از چه نوعی هستند.
دبیر علمی: آن زمان هنوز کسی الگویی ارائه نکرده بود.
آقای عبودیت: بله، بحث کاملاً ابتکاری و یکی از بهترین مباحث ایشان بود. سپس مکاتب اخلاقی را وارسی کردند که هر یک چه ملاکی را برای خوب و بد ارائه کردهاند. اشاعره میگویند هر چه خدا گفت خوب است. خود خوب تازه وقتی خدا بگوید خوب میشود. هر چه را هم که خداوند نهی کرد با نهی خدا تازه بد میشود. علامه مصباح این را قبول نداشتند و ردّ میکردند. از قرآن و روایت هم چنین چیزی به دست نمیآید. بنابراین خوبی و بدی نیاز به ملاک دارد و باید در مکاتب مختلف این ملاکها را بررسی کرد. تکتک مکاتب اخلاقی تا آن زمان را بررسی کردند. مثلاً لذّتگرایی ملاک را لذّت میداند. هر چه لذیذ باشد خوب و هر چه آزاردهنده و رنجآور باشد بد است. بنابراین وقتی میگوییم یک کاری به لحاظ اخلاقی خوب است یعنی چون لذیذ است خوب است.
سپس ایشان نقد میکردند که این لذّت منحصر به دنیا است. لذّت اخروی هم داریم. مکتبی میگوید فقط دنیا همین دنیا را ملاک قرار میدهد. اما اگر اثبات کردیم که آخرتی هم هست باید لذّت اخروی را هم در نظر بگیریم. آیا فقط کمیّت مهم است یا کیفیّت هم مهم است.
بعد دیدگاه فلسفه اسلامی را مطرح میکردند. از دیدگاه فلسفه اسلامی انسان جاودانه است. نفس او دو مرتبۀ انسانی و حیوانی دارد. انسانیّت انسان به مرتبۀ انسانی (قوۀ عاقله) است نه حیوانی. یکییکی اینها را جایگزین کردند و فلسفۀ اخلاق ارائه کردند که بحث بسیار زیبایی بود. اکنون هم تاحدّی دنبال شده است. نمیخواهم بگویم که کار کامل و تمام است اما انصافاً سی سال کار میخواهد که انسان چنین چیزی را ارائه دهد و ایشان این کار را بهخوبی انجام دادند.
مقصودم این است که ایشان روش کار را به دست دادند. همین کاری که ایشان در فلسفۀ اخلاق انجام دادند را باید در فلسفۀ جامعهشناسی هم دنبال کنیم. یعنی ابتدا مفاهیم را بحث کنیم، سپس مبانی احکام را استخراج کنیم، سپس مبانی خودمان را جایگزین کنیم و ببینیم که بر اساس این مبانی چه احکام جامعهشناسیای میتوانیم داشته باشیم. ظاهراً خود ایشان هم تاحدودی در صدد چنین کاری بودهاند و در جامعه و تاریخ هم کارهایی انجام دادهاند. منتها آن مباحث عمدتاً قرآنی است و مباحث فلسفی در ضمن آن طرح شده.
دبیر علمی: در جامعه و تاریخ مباحث فلسفی هم پررنگ است.
آقای عبودیت: به نظر میآید که روش این باشد. اما در این زمینه آنطور که باید کار نشده است. در همۀ رشتهها همینطور است. ایشان وقتی در فلسفۀ اخلاق بحث میکردند فلسفۀ سیاست را هم به عنوان تتمّه میآوردند. درواقع روش را به دست دادهاند اما باید کار مفصّل صورت گیرد. فلسفۀ ما مخصوصاً از ملاصدرا به بعد ظرفیّت پاسخگویی را دارد، فقط نیاز به کار دارد. مثلاً در دانشگاه شریف فلسفۀ علم دپارتمانی دارد که آقای دکتر گلشنی رئیس آن بود. ایشان فلسفه اسلامی خوانده و مباحثی هم در این زمینه دارد. ایشان میگفت کسانی که میخواهند وارد این رشته شوند باید یک لیسانس مهندسی که با علوم (فیزیک، شیمی و …) زیاد سروکار دارد داشته باشند. بعد یک دوره فلسفه بخوانند و بعد فلسفۀ علم را مطرح میکرد. اکثر کسانی که آنجا وارد مقطع دکتری شده بودند لیسانس علم (فیزیک، شیمی، زیست، ریاضی و …) داشتند. راهاش هم همین است.
در مؤسسۀ خودمان با کسانی روانشناسی خوانده بودند چند جلسه بحث کردیم اما فایدهای نداشت و ذهنمان با هم درگیر نمیشود. چون ما از روانشناسی اطلاع نداشتیم و آنها از فلسفه اطلاع نداشتند.
دبیر علمی: جزایر از هم گسیخته است.
آقای عبودیت: بله، چیزهای از هم گسیختهای میشود که هیچ ربطی به هم ندارد.
دبیر علمی: اصلاً گفتمان شکل نمیگیرد.
آقای عبودیت: بله. باید به هر دو حوزه مسلّط باشیم. این کار شدنی است، فلسفۀ ما هم تحمّل و ظرفیّت آن را دارد و از این جهت با فلسفههای غربی فرقی نمیکند. فقط به افراد قوی و کاردانی نیاز دارد که به دو رشته مسلّط باشند.
دبیر علمی: سپاسگزارم. یکی از مشکلاتی که در حکمت مشا دیده میشد این است که گاهیاوقات مباحث مابعدالطبیعی و هستیشناختی در اسارت برخی از پیشفرضهای طبیعیات قدیم که طبیعتشان ظنّی است درمیآمد. یکی از خدماتی که مرحوم آخوند به مابعدالطبیعه و هستیشناسی کرد این است که تاحدودی توانست مباحث هستیشناسانه و مابعدالطبیعی را از قید و اسارت پیشفرضهای طبیعیات قدیم خارج کند. چون همانطورکه میدانید این پیشفرضها در تاریخ تفکّر بشر بسیار آسیبزا بوده است. خود اینکه مباحث هستیشناختی یا مباحث خداشناختی بر مباحث طبیعیات متفرع شود آسیبهای بسیار زیادی در رنسانس و در غرب ایجاد کرد و باعث شد که آنها به مباحث الهیات پشت کنند و یا حتّی مباحث مابعدالطبیعه را کنار بگذارند.
درمورد کاری که ملاصدرا در این خصوص انجام داد قدری توضیح دهید. همچنین مواردی که به نظر میرسد هنوز این طرح و پروژه ناتمام است و نیاز به تکمیل دارد را بفرمایید.
آقای عبودیت: برای اینکه بتوانیم در این زمینه قضاوت درستی انجام دهیم لازم است که مباحث را مثلاً در دو جلد چهارم و پنجم که طبیعیات نامیدهاند ـ ولی طبیعیات هم نیست ـ واکاوی کنیم و از برخی مسائل طبیعیات قدیم هم اطلاع داشته باشیم. مثلاً مسئلۀ ربط حادث به قدیم یا ربط ثابت به سیار درنهایت به مسئلۀ فلک قدیم ـ که در فلسفۀ ابنسینا مطرح است ـ گره میخورد. صدرالمتألهین تا اینجا پیش میرود و مسئلۀ فلک قدیم را هم حذف میکند و وارد الهیات خودش میشود. مسئلۀ ربط حادث به قدیم را طوری مطرح میکند که فلکیات قدیم در نتیجۀ آن هیچ دخالتی نداشته باشد؛ یعنی صرف نظر از اینکه فلک قدیم باطل است یا درست، نظر ملاصدرا باید به صورت مستقل بحث شود. قدما بحث را روی فلک قدیم میبردند و به همین دلیل مسئله مشکل پیدا میکرد. چون کسانی که فلکیات قدیم را قبول نداشتند میگفتند این حرف را هم باطل میدانستند.
یا در مسئلۀ مزاج، بر اساس طبیعیات و عناصر قدیم بحث میکند. اما در مواردی بر اساس مبانی خودش نشان میدهد کسر و انکساری که در مزاج مطرح میشود دچار اشکال است و خود فخر رازی، ابنسینا و دیگران هم به این مسئله توجّه داشتهاند. درنهایت در این مسئله هم بر اساس حرکت جوهری خودش با سرعت متوسط پیش میرود. منتها عناصر اولیۀ مزاج را همچنان حفظ کرده، چون علم تا آنجا پیش رفته بوده است.
دبیر علمی: البتّه آنها در تبیین مزاج نقش اساسی هم ندارند.
آقای عبودیت: بله. اولاً مزاج یک بحث تجربی است و هنوز هم کاربرد دارد. بنده مکرّر گفتهام که هنوز هم اگر آثار آقای دکتر احمدی را بخوانید نشان میدهد که مزاج حرف اول را در طبّ میزند. اطبّایی که به این مسئله توجّه ندارند طبابتشان دقیق نیست. در حال حاضر هم اطبّای سنّتی بر این مسئله تأکید دارند. بنابراین این یک مسئلۀ تجربی است؛ همانطورکه انبساط فلزات در اثر حرارت یک امر تجربی است و نمیتوان گفت فیزیک قدیم این را گفته ولی فیزیک جدید چیز دیگری میگوید. فیزیک قدیم انبساط را بر پایۀ بساطت و تخلخل تبیین میکرد و فیزیک جدید بر پایۀ فاصلۀ اتمها. اما مسئلۀ تجربی به قوّت خود باقی است.
مزاج هم همینطور است. در مسئلۀ مزاج تفاوت فیزیک جدید و فیزیک قدیم این است که فیزیک جدید به جای عناصر اربعۀ آب، خاک، آتش و هوا که در فیزیک قدیم مطرح بود، تعبیر ذرّات بنیادین را به کار میبرد. عنصر همان است که امروز به آن ذرۀ بنیادین میگویند و بر پایۀ آنها مزاج را درست کرد؛ یعنی باید فاکتورهایی را بیابیم که مزاج را بر اساس آنها توجیه کنیم. همانطورکه انبساط فلزات در اثر حرارت پذیرفته شد. منتها فیزیک قدیم آن را بر اساس تخلخل تبیین میکرد و میگفت جسم بدون اینکه خلل و فرجی داخل آن شود منبسط میشود، بعد در فیزیک جدید این تبیین ردّ و نظریۀ اتمی جایگزین آن شد که طبق آن اتمها از هم فاصله میگیرند. در اینجا هم مزاج را نمیتوان انکار کرد، فقط به جای عناصر اربعه ذرّات بنیادین را جایگزین میکنیم. متأسفانه در این خصوص مطالعه و پژوهش صورت نمیگیرد و کسی هم در صدد توجیه آن نیست.
دبیر علمی: بنابراین درواقع تعیین مصادیق برای قواعد کلّی فلسفی که از مبادی پیشین به دست میآید بر عهدۀ فیلسوف نیست و نباید به این حوزه وارد شود.
آقای عبودیت: اگر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در فلسفۀ ملاصدرا چنین مواردی بسیار کم است. در اسفار خیلی بهندرت میبینیم که نظری را بر طبیعیات مبتنی کرده باشد. حتّی در آن مواردی هم که دیگران این کار را کردهاند ایشان استدلال عقلی میآورد.
دبیر علمی: مثلاً تعداد عقول …
آقای عبودیت: اصلاً ایشان تعدّد عقول را انکار میکند؛ نه پذیرفته و نه در جایی آن سخنان را مطرح کرده است.
زمینههای اصلاح یا تکمیل حکمت متعالیه
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. صرف نظر از مصادر عصمت، اندیشۀ بشری در هر سطحی که باشد همواره در معرض خطا و دچار محدودیت است و تدریجی حاصل میشود. تفکّر فلسفی هم که یک اندیشۀ بشری است بالطبع همینطور است و هم محدود است، هم ناقص و هم به صورت تدریجی تکوّن پیدا میکند. با توجّه به مطالعات عمیق چند ده سالۀ شما در حوزۀ حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی، حکمت متعالیه در چه زمینههایی نیازمند اصلاح یا تکمیل نواقص است.
آقای عبودیت: در این خصوص باید یادداشتبرداری میکردم. به قول مرحوم آقای مطهری ملاصدرا گاهی سخنی را گفته و لوازم آن را دنبال نکرده است. ملاصدرا نظرات بدیعی داده که درست هم است ولی وقتی آنها را به کار میگیریم میبینیم چیزی جدیدی به دست میآید که خود ایشان هم توجه نداشته است. آقای مطهری مثال میزند به اینکه ایشان میفرماید فصل اخیر همان وجود شیء است. آقای مطهری میگوید این را با آقای طباطبایی مطرح کردم ایشان گفتند اگر اینطور بگوییم خیلی از مسائل فلسفی به هم میریزد و باید آنها را تغییر داد. ظاهراً خود ایشان هم دنبال نکردهاند.
دبیر علمی: یعنی خود دستگاه جنس هم به هم میریزد.
آقای عبودیت: بله. از این نظرات در آثار ملاصدرا زیاد است. البته خود ایشان به لوازم برخی از نظراتشان توجّه داشته و حتّی گاهی با عبارتهای کوتاهی گوشزد کردهاند. ولی به برخی از آنها حتّی خودشان هم توجّه نکردهاند. این موارد را باید یادداشتبرداری کنیم و به کسانی که میخواهند رساله بنویسند پیشنهاد بدهیم. ولی متأسفانه من نه در صدد یادداشتبرداری بودهام و نه حتّی چنین رسالههایی را تصویب میکنم. اما فی الجمله فرمایش شما را تصدیق میکنم. زمینههایی هست که نیاز به دنبال کردن دارد و بزرگان ما هم به آنها اشاره کردهاند. چهبسا وقتی وارد آنها میشویم مسائلی از گذشته هم تغییر کند.
دبیر علمی: دو مورد به ذهن من خطور میکند.
مرحوم آخوند از کسانی است که از نظریۀ مُثُل دفاع میکند و حتّی در دفاع از مثل عقلی ادلّهای میآورد. از آن طرف دیدگاه مشهور و رسمی مرحوم آخوند انکار تشکیک در ماهیات است. پرسش بنده این است که آیا نظریۀ مثل افلاطونی (ارباب انواع عقلی) مستلزم تشکیک در ماهیت است یا نه و اگر است آیا نوعی تعارض میان دیدگاهها محسوب نمیشود؟
آقای عبودیت: آقای طباطبایی قاطعانه میگویند مستلزم تعارض است و آن را باطل میدانند و در هیچ جا قبول نکردهاند. یک وقت برای اثبات مثل پایه را بر تشکیک در ماهیت میگذاریم. اینجا میگوییم این برهان به خاطر اثبات این مقدمه باطل شد اما برهانهای دیگری وجود دارد. اما گاهی میگوییم بطلان این برهان لازمۀ اثبات این مقدمه است؛ یعنی اگر مثل را قبول کردید تشکیک در ماهیت را هم باید قبول کنید، اینها با هم قبول میشوند. آقای طباطبایی معتقدند بدون تشکیک در ماهیت نمیتوانیم نظریۀ مثل را قبول کنیم و باید هر دو را با هم قبول کنیم. چون تشکیک در ماهیت باطل است نظریۀ مثل هم باطل است.
ولی از مرحوم آخوند عجیب است که در پایان جلد اول نظریۀ تشکیک در ماهیت را قبول میکند. البته آیت الله جوادی تلاش میکنند توجیه کنند که این ماهیت به معنای ما یقال فی جواب ما هو نیست، ولی همین است. در جلد دوم درمورد نظریۀ مثل میگوید ما راحت هستیم چون آن را پذیرفتهایم. در جلد چهارم بنای مخالفت را میگذارد و در جلد ششم به شیخ اشراق انتقاد میکند که چرا نظریۀ تشکیک در ماهیت را قبول کرده است. در شواهد میگوید من ابتدا نظریۀ تشکیک در ماهیت را قبول داشتم ولی الان قبول ندارم. اما همانجا شروع میکند مثل را از راههای دیگر اثبات کند.
از نظر آقای طباطبایی اساساً این نظریه غلط است، چون لازمۀ آن تشکیک در ماهیت است؛ نه اینکه این فقط یکی از ادلّه باشد و با ادلّۀ دیگر هم بتوان آن را اثبات کرد. از این جهت آقای طباطبایی نوعی روانشناسی میکنند و میگویند ملاصدرا برای حلّ مسئلۀ معرفت نظریۀ مثل را پذیرفته است. درواقع میخواهد بگوید وقتی معرفت حقیقی پیدا میکنیم با مثل ارتباط برقرار میکنیم. وقتی انسان را تصوّر میکنیم دیو را تصوّر نمیکنیم، بنابراین باید یک مثال انسان داشته باشیم و این غیر از مثال شیر، پلنگ و … است. علامه میفرمایند مسئلۀ معرفت بدون نظریۀ مثل هم قابل حلّ است. لازم نیست تخصیص را از آن ناحیه آغاز کنیم. ما این استعداد را داریم که با نگاه کردن به عقل فعّال که وجود جمعی است فقط انسان را از آن درک کنیم.
دبیر علمی: نمونۀ دیگر در بحث کلّ نوعٍ کثیر الافراد فهو مادیٌ است؛ اگر یک نوع بخواهد کثرت افرادی پیدا کند حتماً باید مادّی باشد. این یکی از مباحثی است که ایشان به تبع مشائیان پذیرفته. از طرف دیگر ایشان قائل به عالم مثال منفصل است و اینکه هر موجود مادّی مسبوق به وجود مثالی فردش است؛ مِثل مثال عقلی نیست که نوع و طبیعت باشد. ظاهراً ایشان برای کثرت موجودات در عالم مثال راهکار خاصّی ارائه نداده است.
آقای عبودیت: بله، اساساً وقتی فرمایشهای ملاصدرا، شیخ اشراق و دیگر قائلان به عالم مثال را نگاه میکنیم ابهامهایی در آن میبینیم. من هر چه گشتم نتوانستم جایی را پیدا کنم که این ابهامها را توضیح داده باشند.
دبیر علمی: عذرخواهی میکنم حتّی گاهی میگویند نفوس فلکیه با جایگاه عالم مثال آمیخته میشود.
آقای عبودیت: بله، از این موارد در بحثهای آنها بسیار زیاد است. به نظر من این یکی از مواردی است که ایشان خلاف مشرب خودش عمل کرده است. آنطورکه خودش میگوید مشرباش این است که در فلسفه همه جا از عقل استفاده میکند و به کشف توجّه ندارد ـ مگر برای همان اموری که گفته شد ـ. اما در برخی موارد ظاهراً به کشف تکیه کرده است؛ یعنی در کشف خودش با موجودات مثالی مواجه شده و آنها را به کار گرفته، بدون اینکه در صدد توجیه آنها برآید. مثلاً کثرت افرادی را هیچجا صریحاً بیان نکرده که هست یا نیست ولی میتوان استنباط کرد که به آن قائل است. اما بههیچوجه نمیتوان اینها را توجیه کرد.
دبیر علمی: نمونۀ سوم در بحث علم الهی است که ایشان بر اساس مذهب خودش دو تبیین از آن دارد: یکی همان علم اجمالی در عین کشف تفضیلی که بر اساس قاعدۀ بسیط الحقیقه است. تبیین دیگر بر اساس دیدگاه عرفا و از طریق بحث اسماء الهی، لوازم اسما و صفات و بحث اعیان ثابته است ـ مرحوم علامه در تعلیقۀ خود بر این تبیین میگوید الا و لابد مستلزم علم حصولی است، در حالی که سقف علم حصولی نفوس است. اینجا نیز به نظر میرسد که بیان ایشان نارسا باشد با اینکه هم در شواهد و هم در اسفار سعی کرده است از همین راه مسئله را تبیین کند. اینکه آیا نتیجۀ این دو تبیین یکی است یا با هم متفاوت است هم به نظر میرسد ابهام دارد.
آقای عبودیت: در انتهای تبیینی که بر اساس قاعدۀ بسیط الحقیقه ارائه میدهد این پرسش را مطرح میکند که آیا این علم حضوری است یا نه. دلیلی هم که ارائه داده این است که چون با صورت اثبات میکند وجود خدا صورت همۀ اشیا میشود. اما میگوید با این حال علم حضوری است چون صورت اقوای از این صورت است برخلاف جاهای دیگر با اینکه جاهای دیگر هم نظرشان همین است و همیشه صورت علمی غیر از وجود ذهنی است و به صورت علمی اقوی است به نظر میآید که آنجا هم نوعی حصول میشود.
دبیر علمی: به هر حال ناگزیر است که مرتبهای از علوم حصولی را بپذیرد.
بسیار سپاسگزارم.
آقای عبودیت: بسیار متشکّرم که در این بحث کمک کردید. چون یادداشت نکرده بودم موارد را به خاطر نداشتم.
دبیر علمی: خواهش میکنم.
حدود ۱۵-۱۶ سؤال بود که تازه به نیمی از آنها رسیدهایم و به نظر میرسد که اگر استاد افتخار بدهند باید جلسات دیگری هم در خدمتشان باشیم.
الگوی مطلوب تعلیم حکمت و فلسفه اسلامی
یکی از دغدغههای امروز حکمتدوستان و طلاب این است که چه الگویی برای تعلیم حکمت و تعلیم فلسفه اسلامی و بهویژه حکمت متعالیه باید دنبال شود. مرحوم جلال الدّین همایی در تغریظ که بر رسالۀ شرح مشاعر مرحوم آخوند نوشتند میفرماید حکمت متعالیه سهل ممتنع است یعنی عبارات مرحوم صدرا بسیار زیبا و جذّاب است و گاهی انسان را به رقص میآورد. اما محتوا بسیار متعالی است. به همین دلیل گاهی ممکن است انسان دچار ابهام شود و فکر کند که فهمیده در حالی که از مطلب بسیار دور است. به همین دلیل ایشان پیشنهاد میکرد و البته من این مطلب را از حضرت استاد آیت الله جوادی هم شنیدم که کسی که میخواهد حکمت متعالیه را بفهمد باید متنی در حدّ کشف المراد یا شوارق را در کلام ببیند، بعد متنی در حدّ تمهید القواعد را در عرفان ببیند، بعد متنی در حدّ کلّ اشارات مرحوم شیخ الرئیس و شرح خواجه را در حکمت مشا ببیند، بعد متنی در حدّ شرح حکمت الاشراق قطب الدین شیرازی را ببیند و بعد سراغ حکمت متعالیه برود. رویهای که متأسفانه در حوزه درست عکس آن را انجام میدهیم.
مرحوم آقا شیخ محمّدرضا مظفّر در مقدّمۀ اسفار نوشته است که مرحوم محقّق اصفهانی میگفت من اگر کسی را علی وجه الارض سراغ داشته باشم که به دقایق و اسرار کتاب اسفار آگاه باشد، از نجف اشرف خدمت او میروم برای اینکه این مطالب را بفهمم.
الگوی مناسبی که حضرتعالی با عنایت به تجاربتان در این زمینه پیشنهاد میفرمایید چیست؟
آقای عبودیت: این سؤال خیلی از من پرسیده شده و اتفاقاً مؤسسه هم مصاحبهای در همین زمینه با من انجام داد و من همه را به طور کامل توضیح دادم.
فرد یک وقت میخواهد فلسفهفهم شود و یک وقت میخواهد فیلسوف و صاحبنظر باشد. من درمورد حالت دوم توضیح میدهم.
غربیها کتابهایی به نام تاریخ فلسفه دارند. این کتابها به گونهای است که شما یک دوره فلسفه را میخوانید. گویا خلاصۀ آن را میفهمید، با موقعیّت یک فیلسوف در تاریخ اندیشۀ بشر آشنا میشوید، روی آن تمرکز میکنید، همان را میخوانید و به مناسبت قبل و بعد آن را هم بررسی میکنید. ولی ما تاریخ فلسفه به این شکل نداریم.
همچنین باید توجه داشته باشیم که فرق فلسفۀ ما با فلسفۀ آنها در این است که آنها چند پرسش را مطرح میکنند، یک فیلسوف یک نظام میسازد، فیلسوف بعدی پرسشها را از او میگیرد، نظام او را به هم میریزد و خودش نظام جدیدی ایجاد میکند. گویا ساختمانهای کنار هم میسازند. در فلسفۀ ما این اتفاقات نمیافتد. اولاً فلسفۀ ما مانند درختی است که ابتدا نهال بود و کمکم بارور شد و به یک درخت کامل تبدیل شد. همۀ فیلسوفان برای باروری کار میکردند. ثانیاً تاریخ فلسفۀ قوی نداریم. ملاصدرا شفا، حکمت الاشراق و تجرید را خوانده و بعد این نظریات را ارائه کرده است. در سخناناش معمولاً به ابنسینا و شیخ اشراق نظر دارد. در بسیاری موارد نمیگوید که این را ابنسینا گفته ولی حرفی که ابنسینا زده را مدّ نظر دارد و تا آن فهمیده نشود نظر ملاصدرا فهمیده نمیشود. شیخ اشراق هم همینطور است. در بسیاری موارد سخناناش تعلیقات بر ابنسینا است.
به نظر من چون نخستین کتابهای درسی مفصّل مثل شفا را ابنسینا نوشته است، یک کتاب از ابنسینا باید خوانده شود و ابتدا هم باید خوانده شود. یعنی همین که با الفبای فلسفه آشنا شدیم و مفاهیم را فهمیدیم یا یک الهیات خوانده شود مثلاً سِماع طبیعی یا اشارات. من الهیات را ترجیح میدهم، چون بسیار مفصّل و مبسوط است. اشارات را برای مطالعه در حال تحقیق قرار میدهم. بعد از آن باید حکمت اشراق خوانده شود. منتها نمیخواهم بگویم که حتماً باید یکی از متون باشد، همین که حاج آقای یزدانپناه تدریس کردند و کتاب و سیدی آن موجود است بسیار عالی است. اشراق را به طور کامل تفهیم میکند و از متون هم بسیار استفاده کرده است. به این ترتیب اگر خوانده شود سیر تطوّر مسئله ناخودآگاه در ذهن خواننده میآید و وقتی به ملاصدرا میرسد هر مطلب را که میخواند متوجه میشود که ایشان ناظر به کدام مسئله بحث میکند.
به تعبیر دیگر ما نباید بگوییم ملاصدرا چه گفته است، اگر پرسش و گرهای که در ذهن ملاصدرا بود را در ذهن شاگردمان ایجاد کنیم خودش بالاخره همان پاسخ را خواهد داد. پس بهتر است سیر تطوّر مسئله را بیان کنیم.
در حال حاضر که کتابهای مشتمل بر سیر تطوّر را نداریم لااقل متون عمده و مهم را به ترتیب تاریخی بخوانیم. در سیر تحقیقمان به فخر رازی هم توجه داشته باشیم، چون ایشان در بسیاری موارد نظر دارد. خواجه را هم به میان بیاوریم. ولی در مطالعۀ متون معتقدم باید ترتیب تاریخی ابنسینا، شیخ اشراق و ملاصدرا را رعایت کنیم؛ نه اینکه ابتدا نهایه الحکمۀ آقای طباطبایی را بخوانیم که درواقع باید بعد از ملاصدرا خوانده شود. وقتی ابتدا آن را میخوانیم خیلی از مسائل و دقائق آن را نمیفهمیم.
دبیر علمی: همۀ مباحث را هم ندارد. مثلاً مباحث نفسشناسی.
آقای عبودیت: بله، همان چیزی هم که هست نیمهجویده خوانده میشود. در برنامههای ترمی-واحدی دو مرحله را ارائه میدهند و دو مرحلۀ دیگر را بر عهدۀ خود دانشجو میگذارند. اصلاً یک کتاب خوب خوانده نمیشود.
دبیر علمی: اسفار چطور؟ با توجه به اینکه اسفار یک کتاب دایره المعارفی و بسیار مفصّل است شاید عمر کمتر کسی کفاف دهد که آن را یک دور ببیند. برای کسی که میخواهد با لسان خود صدرا آشنا شود چه پیشنهادی دارید. درست است که مباحث مرحوم آقای طباطبایی از نظر محتوا بر پایۀ حکمت متعالیه است ولی منهج تبیین ایشان مشائی است. البته روش علامه هم محاسنی دارد ولی در نهایه الحکمه منهج ناب صدرایی که حسناش بهره جستن از تمام ظرفیّتهای معرفت بشری است را نمیبینیم. مقصودمان کنار گذاشتن نهایه الحکمه نیست، اما برای انعکاس منهج خاصّ صدرا چه کتابی را پیشنهاد میدهید؟
جای تأسف دارد که شرح منظومۀ حاجی امروزه از طراز کتب درسی خارج شده، با اینکه انصافاً تمام چکیدۀ مباحث اسفار و حتّی چکیدۀ مباحث الهیات شفا و حکمت الاشراق را آورده است.
با توجه به اینکه ۱۳ سال طول کشید تا حاج آقای فیاضی جلد اول اسفار را تدریس کنند. پیشنهاد حضرتعالی چیست؟
آقای عبودیت: یک پیشنهاد این است که نزد یک استاد خبره بخوانیم و خودمان تحلیل کنیم؛ یعنی مباحثی که وقتگیر است و ضرورتی ندارد را حذف کنیم. معمولاً استادان این کار را نمیکنند یا به استاد اطمینان نیست که درست تشخیص داده یا نه. من خودم از یک جهت شرح منظومه را ترجیح میدهم و از جهت دیگر شواهد را. شرح منظومه جامعتر و زیباتر از شواهد است و فشردهای از همۀ آثار ملاصدرا را به صورت دستهبندیشده بیان کرده. عیباش این است که شعر و ؟؟؟؟؟ فرد را خسته میکند. خود شواهد از این نظر ترجیح دارد که روان پیش میرود ولی بهخوبی منظومه تفهیم نمیشود.
دبیر علمی: از نظر حجم مطالب هم شواهد در برخی مباحث مثلاً نفسشناسی و انسانشناسی انصافاً کم ندارد، اما در مباحث مابعدالطبیعی شرح منظومه جامعتر است.
بسیار متشکرم. بحث را تمام میکنیم. خدمت استاد و دوستان خسته نباشید عرض میکنم. اگر دوستان پرسش یا نکتهای دارند و میخواهند از محضر استاد استفاده کنند در خدمتشان هستیم.
پرسش و پاسخ
یکی از حاضران: سلام علیکم درمورد امتداد حکمت متعالیه پرسشی داشتم. در بحث تأثیرات حرکت جوهری بر علوم انسانی بعضی از استادان بزرگوار بعضاً مصاحبه داشتند و این هم به حکمت متعالیه میخورد که بر اساس حرکت جوهری ؟؟؟؟؟؟ انسان بهیمی ؟؟؟؟؟؟ و انسان هر آن که در حرکت جوهری قرار میگیرد در ؟؟؟؟؟ نویی قرار میگیرد. بر این اساس میفرمایند که دو فرد از انسان در یک حدّ ؟؟؟؟؟؟؟؟ نیستند و یک انسان هم در دو آن در حدّ واحد قرار نمیگیرد و تجربۀ واحد نخواهد داشت. بنابراین نمیتوانیم نسبت به یک جامعۀ انسانی حکم واحدی صادر کنیم.
حضرت استاد جوادی آملی نیز در صفحۀ ۴۳ فلسفۀ حقوق بشر به همین مطلب اشاره میکنند و میفرمایند به خاطر اینکه به این مشکل برمیخوریم در علوم انسانی نظیر جامعهشناسی که به دنبال بررسی جامعه هستیم و میخواهیم حکم کلّی نسبت به آن بدهیم این دقّتها معتبر نیست. اینکه این دقتها معتبر نیست یعنی چه؟ اگر این حقّ است و باید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟طبیعی نزول کند و وارد فلسفههای مضاف شود که باید معتبر باشد. اگر هم ناحقّ است اینجا هم نزول ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این قابل حلّ نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟ نظر شما در این مورد چیست.
آقای عبودیت: من روی این مسئله کار نکردم. ولی در همین زمینه یکی از مسائلی که در جامهشناسی مطرح است این است که آیا جامعه میتواند احکام خاصّ خودش را داشته باشد یا نه. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا جامعه شخصیت دارد یا نه. اینکه جامعه غیر از افرادش شخصیتی داشته باشد که بتوان آن را جامعه نامید مورد قبول هیچکس نمیگوید. اما ابنسینا میگوید ترکیب انضمامی دو جزء با هم ترکیب حقیقی است و یک کلّ واقعی به وجود میآید. منظور این است که حتّی اگر یکی از اینها در این کلّ اثری داشته باشد که بیرون از این کلّ ندارد ترکیب حقیقی است. اگر این را بپذیریم میگوییم اگر افراد بیرون از جامعه باشند برخی از خصوصیات و استعدادهایشان اصلاً بارور نمیشود؛ مثلاً شجاعت، سخاوت، ایثار و …. فقط در جامعه است که این آثار از آنها بروز میکند. طبق این حرف ابنسینا میتوان برای جامعه شخصیت قائل شد و گفت کلّ یک شخصیت دارد.
بنابراین در حال حاضر کاری نداریم به اینکه این لحظه چه نوعی است و لحظۀ دیگر چه نوعی. شاید همین نوع به نوع بودن آن هم بر جامعه تأثیر داشته باشد ولی ما با آن کاری نداریم. آنچه برایمان مهم است این است که این هر نوعی باشد برخی از ویژگیهای آن فقط در جامعه بروز میکند و بدون جامعه ممکن نیست. همین امر موجب میشود که ما بگوییم اساساً جامعه یعنی برآیند همین؛ یعنی اجزائی که اگر در جامعه نبودند این آثار از آنها بروز نمیکرد. همانطورکه مزاج از کلّ انواع به دست میآید.
آنچه به ذهن من میرسد این است. اما بهتر است از خودشان بپرسید.
دبیر علمی: من فرمایش ایشان را تقریر میکنم إن شاء الله که درست باشد. علوم انسانی یعنی قواعد کلّی ناظر به انسان. در حکمت متعالیه میگوییم تحت جنس انسان انواعی وجود دارد؛ یعنی هر فردی از انسان برای خودش یک نوع منحصر به شخص است. اگر اینگونه باشد آیا میتوان قواعد کلّی درباب انسان ارائه کرد؟ درواقع طبق مبنای ملاصدرا اصل امکان علوم انسانی زیر سؤال میرود.
شاید منظور ایشان این بود. درست است؟
یکی از حاضران: بله.
دبیر علمی: البته بنده میخواهم پاسخ نقضی بدهم. اینکه میفرماید هر انسانی نوع منحصر در فرد است خودش یک حکم کلّی انسانشناسانه است.
آقای عبودیت: به تعبیر دیگر احکام جنس را که نمیتوان انکار کرد. حیوانات هر کدام یک نوعی هستند ولی میتوانیم حیوان را تعریف کنیم و احکام آن را به دست آوریم و بگوییم حیوان ادراک دارد، حس دارد، حرکت ارادی دارد و …. هر کدام از حیوانات یک نوع هستند ولی در این احکام مشترک هستند. درمورد انسان هم به همین شکل میشود. احکام مشترکی از انسانها که در جامعه بروز پیدا میکند و بالفعل میشود را مدّ نظر قرار میدهیم و به احکام خاصّ هر نوع کاری نداریم. همانطور که درمورد انواع مختلف حیوان به حسب جنس مشترکشان حکم کلّی صادر میکنیم و میگوییم هر حیوانی باشد اینگونه است، درمورد انسانها هم بر حسب جنس مشترکشان حکم میکنیم.
دبیر علمی: بسیار متشکرم. از لسان ملای رومی عرض میکنم که:
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ بیعنایات خدا هیچیم هیچ
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی گرچه جوی خون بود نیلش کنی
کار تو تبدیل اعیان و عطا کار من سهوست و نسیان و خطا
سهو و نسیان را مبدل کن به علم من همه جهلم مرا ده صبر و حلم
قطرۀ دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
قطرۀ علمست اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن
رَبَّنَا آتِنَا فِیالدُّنْیَا حَسَنَهً وَ فِیالآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
از حضرت استاد و از همۀ دوستان سپاسگزارم.
[۱] . بقره (۲): ۲۶۹.
[۲] . آقای سلیمانی این مسئله را بررسی کردهاند.
[۳] . بهتر است بگوییم علم بدون تفصیل که از علم تفصیلی مشائیان متمایز شود.
[۴] . منظور از حدس ظنّ و گمان و تخمین نیست بلکه همان است که از مبانی بدیهیات محسوب میشود. کسی که حدس قوی دارد مسئله و استدلال آن یکجا به ذهناش میآید. نوابغ معمولاً اینطور هستند. ولی افراد عادی وقتی مسئله برایشان مطرح میشود ابتدا باید فکر کنند تا به استدلال برسند.
[۵] . بقره (۲): ۱۱۵.
[۶] . انفال (۸): ۲۴.