یکصد و بیست و سومین جلسه گروه علمی فلسفه علوم انسانی با موضوع “از سلسله نشستهای رابطه متقابل فلسفه و علوم ، با محوریت علوم تربیتی” با ارائه حجت الاسلام دکتر علی لطیفی سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ ساعت ۱۸:۳۰ به صورت (مجازی) برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده به شرح زیر است:
پرسش از نسبت فلسفه و علوم پرسش دامنگستری است. بنده متمرکز بر موضوع این نشست،یعنی صرفا علوم تربیتی میشوم.
در این رابطه یک مسئله اساسی، پرسش از خود علوم یا علم تربیتی است. در میان پرسشهایی که از خود علوم تربیتی مهم است، این پرسش است که «آیا چیزی بهنام علم یا علوم تربیتی داریم» بهگونهای که علمی جدا از دیگر علوم شکل بگیرد؟ آیا هر آنچه در دانشگاه بهعنوان رشته شکل میگیرد یک علم جداگانه است؟ بنابراین این پرسش، یک پرسش فلسفی و علمشناختی است.
مقدمه
یکی از ضعفهای ما در علوم انسانی و علوم تربیتی این است که وقتی از یک علم در علوم مدرن صحبت میکنیم، چه میزان شناخت از آن داریم؟ معمولا آنچه در مجامع دانشگاهی شکل میگیرد، عرفی و با سوگیری بوده.
در علوم تربیتی یک رویکرد جدی در مطالعات مدرن، این بوده که چیزی به نام علوم یا علم تربیتی نداریم، هرچند رشته داریم. بلکه این رشته یک قلمرو وعرصه است که دانشهای دیگر را میتوان در آن به کار بست. سورن دایک در این باب میگوید نسبت میان تربیت و روانشناسی مانند نسبت کشاورزی و روانشناسی است. در این دوره، رویکرد غالب به علوم تربیتی همین دیدگاه بوده است. علم تربیتی در قلمرو کشورهای انگلیسی زبان، از جمله آمریکا، چیزی نبود جز روانشناسی تربیتی.
این نگاه سپس تطوراتی پیدا کرد و به یک دیدگاه دیگر منتهی شد، اکنون به رشتههای بنیادین خوانده میشود. بنابراین دیدگاه، چهار رشته روانشاسی، جامعه شناسی، تاریخ و فلسفه، چهار دانشی هستند که قلمرو کاربست آنها در علوم تربیتی است.
در کنار این رویکرد با هردو حالت آن، دیدگاه دیگر در حوزه فرهنگی کشورهای آلمانی زبان شکل گرفت که از ابتدا به دنبال اثبات علم مستقل بودن علوم تربیتی بودند. هربارت در این زمینه به دنبال این بود که مسائل و مفاهیمی را بیابد که در هیچ علم دیگری پاسخ نمییابند و تنها در دانش مستقلی به نام علم تربیت پاسخ دارد. پس او به دنبال این بود که موضوع مستقلی وجود دارد و در نتیجه، علم مستقلی وجود دارد.
تلاش او به این نتیجه رسید که ما شاهد پیدایش رویکردی در اروپای قارهای و تحت نفوذ فرهنگ آلمانی بودیم که در آن با یک علم در تربیت مواجهیم. در این رویکرد برخلاف رویکرد انگلیسی ما یک موضوع داریم که در هیچ دانش دیگری بررسی نمیشود و جنسش متفاوت از مسائل روانشناسی است که به آن پداگوژی گفته میشود و یک دانش مستقل است.
پداگوژی بهمعنای یک علم مستقل در تربیت است که پرسش اساسی در علم تربیت آلمانی این است که نسل بزرگتر برای نسل کوچکتر چه باید کند و چه میکند؟ در این سنت، نگاهی را درباره انسان و رشد آن را داریم که انسان تا قبل از رسیدن به رشد و کمال خود (استقلال شخصیت) نیازمند مداخله دیگری است تا بتواند زندگی خود را اداره کند. حال پرسش این است که آن بالغ بزرگسال باید چه کند تا این خردسال بتواند در یک روند مطلوبی رشد کند.
علم تربیت این پاسخ را از کجا میدهد؟ علم تربیت بر چه نوع دادههایی متکی است؟
در نگاه آلمانی، بر اساس هویت و فرهنگ تاریخی که یک ملت و فرهنگ دارد پاسخ خود را مییابد. این پاسخ، صرفا متکی بر آنچه پیشینیان نیست، بلکه همواره همراه با اندیشهورزی، و تحلیلهای اخلاقی است. بنابراین علم تربیت هرچند ریشه در دانشهایی مانند تاریخ، اخلاق و فلسفه دارد اما موضوع مستقلی دارد که موضوع هیچکدام از آنها نیست. این ادبیات فلسفی مانند ادبیات فلسفی اسلامی است که تمایز علوم را به تمایز موضوع میداند.
این علم تربیتی برآمده از فلسفه است، البته فلسفهای که معنای متفاوتی دارد و متافیزیکی نبوده، هویت تاریخی دارد. این علم تربیت با فضای فلسفه و تاریخ آلمانی شکل میگیرد. بنابراین برخی فیلسوفان آلمانی علم تربیت را همان فلسفه میدانند. مفهوم «بیلدونگ» که در فرهنگ انگلیسی هم ترجمه نمیشود، به خوبی این مفهوم علم تربیت آلمانی را نشان میدهد.
در آلمان، یک دانشجو ـ معلم آلمانی در ابتدای ورود به دانشگاه، یک واحد «پداگوژی آلمانی» میخواند.
در مقابل، در رویکرد انگلیسی، دیدگاههای مختلفی داریم. مثلا برخی دیدگاهها فلسفه را بیمعنا دانسته، علم تربیتی را پوزیتیویسیتی و تجربی میبینند. برخی آن را قلمرو کاربست دیگر دانشها میدانند. و …
پرسش دوم این است که «علم تربیتی چه نوع علمی است»؟ مثل اینکه آیا علوم انسانی همانند علوم طبیعی و پیرو آن است؟ این پرسش درباره علوم تربیتی هم هست.
پرسش دیگر این است که آیا علم تربیتی یک علم نظری است یا علم عملی.
در جوامع دانشگاهی ایران غلبه روانشناسی بر علوم تربیتی است. اما واقعیت میدانی نشان میدهد که این رویکرد کافی نیست.
نکته دوم این است که این رویکردهای تجربهگرای علم تربیتی در دنیا به شدت در حال کار است و به تدریج دارد وارد ایران میشود. این رویکرد انگلیسی است و باید ما برای ورود آن رویکر آلمانی هم تلاش کنیم.
پرسشی مطرح شد که چون علوم طبیعی ما در همان سنت قدیمی مانده، پس شاهد رشد علوم تربیتی هم نخواهیم بود. اما پاسخ من این است که این پرسش اصلی علوم تربیتی نیست. بلکه مسئله گستره بیشتری دارد. در نسبت فلسفه و علوم تربیتی و آسیبشناسی اینکه چرا نتوانستیم میان فلسفه و علوم تربیتی در سنت خودمان ارتباط برقرار کنیم، دو عامل کلی دارد. یکی دلایل غیر علمی، که همان عملی است. مانند کم کاری عملی و عدم تلاش ما در مجموعههای علمی برای مطالعات عمیق. اما در جهت علمی، مسئله اخلاق برجستهتر است. در دوره مدرن، اخلاق شاهد تحولاتی بود که همپای این پرسشها، مطالعات علم اخلاق ما بهروز نبود تا بتواند خود را ناظر به مسائل جدید رشد دهد. نقطه اختلاف سنت فلسفه اسلامی با جریان اندیشه مدرن، در طبیعیات نیست بلکه در اخلاق است.
یکی از مسائل علم تربیتی آلمانی تشخیص اخلاقی است. یعنی علم تربیتی علمی است که به معلم میخواهد آموزش دهد چگونه باید تشخیص اخلاقی دهد. تشخیص اخلاقی عرصهای است که در دوره مدرن و به ویژه در سنت آلمانی برجسته شد. در این نگاه، علم تربیت عبارت است از مجموعهای از قواعد، اصول و راهحلها که به معلم میآموزد چگونه تشخیص اخلاقی دهد.
تشخیص اخلاقی چگونه امکانپذیر است؟ (در امور جزئی)
بخشی از فاصله ما با غرب در همینجاست. آنان با تصویری که از اخلاق و انسان داشتند این مسئله تشخیص اخلاقی و ناظر به زمانه بودن مسائل اخلاقی را مورد توجه قرار دادند. اما ما کمتر به این امر توجه کردیم. این امر برای ما کمتر مسئله بوده و کمتر درباره آن سخن گفتیم. غرب علاوه بر نظریه اخلاقی، به تشخیص اخلاقی تمرکز کرد و این امر در سنت آلمانی موجب پدید آمدن این علم تربیتی شد. اما تمرکز ما بیشتر بر نظریههای اخلاقی بود، که گرچه قابلیت زیادی برای ورود به بحث تشخیص اخلاقی دارد، اما مغفول شد.
مسئله دیگر، مسئله حکمت عملی و عدم توجه به این پرسش اساسی است که چه تفاوتی میان دانشهای نظری و عملی است؟ کنار گذاردن نگاه طبیعتگرایانه در علم باید مورد توجه اندیشمندان ما باشد.
عدم تفکیک علوم جهانشمول و علوم غیر جهانشمول، از جمله علوم تربیتی، موجب کاستیهایی در تحول علوم انسانی در کشور ماست. گرچه سنت فلسفی ما ظرفیتهایی دارد، ولی این عدم تفکیک نیز یکی از عاملهای نقص در علوم انسانی ماست.