کارشناسان:
حجج اسلام والمسلمين علی امینینژاد و حسن رمضانی
زمان:
1393/03/01
ظرفیت شناسی حکمت متعالیه برای دانش کلام
حجت الاسلام والمسلمین علی امینینژاد
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین.
خیلی تشکر و قدردانی میکنم از همه عزیزانی که اسباب شکلگیری این جلسه را به عنوان یادروز حکیم الهی صدرالمتألهین شیرازی فراهم کردند، هم از دوستان مجمع عالی حکمت اسلامی و هم از رفقای مدرسه علوم اسلامی امام صادق (ع) و هم از همه سروران، اساتید معظم، خواهران و برادرانی که تشریف آوردند. اینکه من جلوتر تصدیع میکنم برای این است که بهره بیشتری از سرور عزیزم حضرت استاد جناب آقای رمضانی ببریم. موضوعی که بناست خدمتتان به عرض برسانم «ظرفیت شناسی حکمت متعالیه برای دانش کلام» است.
اصل مسئله به نظر میرسد که بحث مفصلتری است بیش از آنچه که در یک جلسه طرح شود و جای کار جدّی دارد. طبیعتاً من این جا بحث را به نحو خیلی خلاصه و گذرا تقدیم حضورتان خواهم کرد. یک نکته این است که دانش کلام به لحاظ طبیعت ذاتی، دانشی فوق العاده ارزشمند است. من انشاءالله یک بحثی را در فرصت مناسب عرض خواهم کرد و آن تفاوت عقل کلامی با عقل فلسفی است و آنجا برخی از مزایای عقل کلامی که باید به آن توجه شود را به امید الهی به عرض خواهم رساند. با این احوال، کلام در وضعیت موجودی که الآن دارد ضعفهای قابل توجهی دارد، یعنی وظیفه اصلیاش که اقنای مباحث دینی است به خوبی صورت نمی پذیرد، بحثهایی مثل قاعده لطف یا نوع ورودی که به مسئله اعجاز وجود دارد یا بحثهای دیگری که هست از قوتهای لازم برخوردار نیست و حتماً باید دانش کلام تقویتهای لازم خودش را بپذیرد.
برای اینکه به اصل مسئله یعنی ظرفیتهای حکمت متعالیه برای دانش کلام بپردازم طبیعتاً چند مقدمه لازم است:
مقدمه اول؛ کلام چیست؟ حالا یا با همین لفظ «کلام» یا با آنچه را که شاید در میان متکلمین شیعی مطرح شده با نام «علم اصول دین»؛ علم کلام و علم اصول دین چنانکه صاحب شوارق در ابتدای شوارق از صاحب مواقف نقل کرده است و هم اعاظم دیگر راجع به این بحث کردهاند، دانشی است که از عقاید دینی و اسلامی بحث میکند. صاحب شوارق از صاحب مواقف در تعریف کلام نقل میکند: «هو علم یقتدر معه علی اثبات العقاید الدینیه بایراد الحجج ودفع الشبهه»[1] علم کلام علمی است که انسان با این دانش قدرت پیدا میکند تا عقاید دینیاش را با ارائه حجج اثبات کند و شبهات را دفع کند. فاضل مقداد هم در همان شرح باب حادی عشر وقتی که اصول دین یا همان کلام را بحث میکند چنین تعریفی را ارائه میدهد. در هر صورت به حسب دقت در تعریف علم کلام موضوع علم کلام هم تا حدودی روشن خواهد شد.
هرچند صاحب شوارق چند دیدگاه درباره موضوع کلام مطرح کرده است ولی آنکه خیلی واضح است و از تعریفاتی که دربارۀ کلام شده است نیز بدست می آید آن است که همه مسائل عقیدتی و الهیاتی دین اسلام ، موضوعات علم کلام است. خدای متعال، صفات الهی، توحید، عدل، نبوت، عصمت، امامت، رجعت، قیامت، ایمان، شرک، کفر، تحریف قرآن و چیزهایی از این دست که در حوزه عقاید مطرح میشود چه به عنوان عقاید محوری یا آنهایی که در پیرامون هست و همگی جزء موضوعات علم کلام است.
دانش کلام به لحاظ روش نیز دانشی آزاد است و باید گفت روش کلام، روش عقلایی است یعنی همه ابزارهایی را که عقلاء معتبر میدانند، میشود از آنها در دانش کلام استفاده کرد و برخلاف فضای فلسفه که حتماً باید مباحث اثبات شود، پیش برد مباحث و مسائل کلامی به گونه خاصی است. یعنی گاهی از اوقات ما به طرف اثبات کردن مسائل میرویم و گاهی اوقات به طرف معقول نشان دادن یک مسئلهای میرویم، که معقول و پذیرفتنی است، چه بسا همین مقدار برای دانش کلام کفایت میکند و شبهات را دفع میکند یعنی مسئله را به نحو اقنایی مطرح کردن؛ حتی گاهی از اوقات طبیعت مسائل کلامی جوری است که اگر نشان دهیم یک مسئلهای ممتنع نیست و قطعاً باطل نیست، همین مقدار کافی است. این یکی از ویژگی های مهم عقلی کلامی است.
در زمان ما مسئلهای مطرح است به نام کلام جدید. دو رویکرد دربارۀ کلام جدید معمولاً ارائه میشود. یک رویکرد این است که کلام جدید همان کلام سنتی است و فقط دایره موضوعاتش گسترش پیدا کرده است؛ یعنی اگر پیشتر در کلام، تنها مسائل عقیدتی الهیاتی موضوع مباحث اندیشه کلامی بود در دنیای امروز همه مسائل دینی از ساختار کلان، ساختارهای جزئی، تکتک مسائل اعم از آنهایی که معمولاً به عنوان عقاید مطرح میشد یا آنهایی که در فضای اخلاقی یا احکام است همه اینها به عنوان موضوعات کلام به حساب میآید. سرّ آن هم این است که تمام مسائل میتواند یک رویکرد عقیدتی داشته باشد یعنی منجر به اثبات یا نفی یا تأیید یا تضعیف دین شود. به همین جهت در زمان ما حجاب و ربا یک موضوع کلام جدید است. مباحث اقتصادی و مدیریت فقهی و تمام مباحث اخلاقی و تمام مباحثی که به لحاظ احکام طرح میشود همگی می توانند رویکرد کلامی داشته باشد. لذا دایره مداقههای کلامی بسیار وسیع شده است چون هر مسئلهای میتواند رویکرد عقیدتی داشته باشد و در راستای اثبات یا نفی دین، تأیید یا تضعیف دین باشد. این یک رویکرد است یک رویکرد دیگر هم راجع به کلام جدید وجود دارد و آن این است که کلام جدید اساساً یک دانش مستقل است یعنی آنگونه که گاهی از اوقات تلقی میشود ارتباطش با کلام قدیم به آن شکلی که تازه عرض کردیم نیست. چرا؟ برای اینکه کلام جدید یعنی مطالعه فلسفی تحلیلی و پدیدار شناسانه از موضوع دین، روش آن هم خیلی روش آزادی نیست و روش فلسفی و عقلی است البته با آن معیارهایی که بیشتر در غرب مطرح شده است؛ یعنی در کلام جدید پدیده دین با همه مقدمات و مؤخرات و همه وضعیتی که در آن وجود دارد مورد مطالعه فیلسوفانه است. البته بیشتر با نگاههای فلسفهی غرب و پرسشهایی که معمولاً مطرح است. در هر صورت این هم رویکرد دوّمی است که راجع به کلام مطرح است.
مقدمه دوم، این است که دانش کلام چه به معنای سنتی آن و چه با رویکرد اول در کلام جدید یک دانش موسّع است و خیلی فضای آن باز است هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ روش؛ چون موضوع این دانش همه مولفههای موجود در دین است پس از همه چیز میتواند بحث کند. به لحاظ روش هم روش عقلایی است یعنی هر روشی را که عقلا بپسندند و برایش اعتباری قائل باشند، چرا که در مسیر مباحث کلامی نمیخواهیم اثبات نفس الامری مسائل کنیم. گرچه اگر این کار را کردیم مسئله در اوج است ولی ضرورتاً اثبات نفس الامری لازم نیست؛ یعنی اگر مسئله را معقول نشان دهیم یا با ابداء یک احتمال نشان دهیم ممتنع و باطل نیست، بسیاری از اغراض کلامی تأمین خواهد شد. لذا طبیعت دانش کلام اینطور است که جلوی هیچ دانشی را نمیگیرد تا رنگ و بوی کلامی پیدا کند. هر دانشی چه در حیطه علوم تجربی یا در حیطه علوم انسانی، روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، سیاست و چیزهایی از این دست یا علوم عقلی فلسفی یا علوم عرفانی شهودی حضوری بدون هیچ مانعی می توانند صبغه کلامی پیدا کنند. دانش کلام طبیعتش چیزی نیست که بخواهد مانع ورود سایر دانشها شود و نگذارد آنها رنگ و بوی کلامی پیدا کنند. یعنی کاملاً در فضای کلام قرار بگیرند و جزء کلام شوند.
با توجه به این توضیح طبیعتا دخالت و ورود دانشهای عقلی و فلسفی در مباحث کلامی بدون هیچ مانعی است و نباید فکر شود اگر فلسفه وارد کلام شد آن وقت کلام فلسفه میشود؟ نه؛ اصلاً اینطور نیست. چون کلام موضوع و روش و غایتهای ویژه و طبیعت منحصر به خودش را دارد. فلسفه اگر وارد کلام شد بخاطر طبیعت خود کلام را در خودش هضم میکند. کلام فلسفه را کلامی میکند و در خودش میپذیرد و از آنها استفاده میکند.
مقدمه سوم، دربارۀ طبیعت فلسفه اسلامی است. هستی شناسی عقلی موسوم به فلسفه، فی نفسه و هم فلسفه اسلامی به لحاظ تأثر از فضای اسلامی از منظر ساختارهای کلان مسائل و نتایج آن، به گونهای است که به راحتی میتواند چهره کلامی پیدا کند و در دانش کلام به عنوان مسائل، مباحث و نتایج کلامی از آن بهرهبرداری شود و این نکته که طبیعت فلسفه اسلامی اینگونه است آنقدر واضح است که بسیاری را به اشتباه انداخته است. فکر میکنند فلسفه اسلامی کلام است خصوصاً در بعضی فضاها این بحث زیاد مطرح میشود که فلسفه اسلامی کلام است لکن قاطعانه و با لحاظ تمام ابعاد مسئله باید گفت این حرف، حرف نادرستی است. فلسفه اسلامی به جد فلسفه است. منتهی یک چیزی در فلسفه هست و آن هستی شناسی عقلی است که فی نفسه و در هستی شناسی اسلامی، به خاطر تأثر از فضاهای اسلامی، نوع ورودش، طرح مسائلش، نتایجش به گونهای است که به راحتی میتوان در فضاهای کلامی از آن استفاده کرد و بهره برد و این به معنای کلامی بودن فلسفه اسلامی نیست.
مسائل فلسفه کلاً دو بخش است: الهیات به معنی الاعم و الهیات به معنی الاخص؛ الهیات به معنی الاخص که رنگ و بوی کلامی آن خیلی شدید است ثمره و نتیجه هستی شناسی و الهیات بمعنی الاعم است و از این منظر باید گفت اساساً طبیعت فلسفه اسلامی اینگونه است و از آن طرف طبیعت کلام نیز آن گونه است که میتواند هر دانشی به راحتی در خدمت کلام و دین قرار بگیرد و آن اهداف را که ما در فضای کلامی و دینی داریم تأمین کند. با لحاظ این دو نکته خیلی روشن است که فلسفه اسلامی می تواند رویکرد کلامی پیدا کند و در کلام استفاده شود.
یک نگاه مختصر به فهرست مباحث فلسفه بویژه الهیات به معنی الاخص میتواند این فضا را کاملاً روشن کند؛ اثبات واجب و توحید واجب، اثبات صفات واجب و عینیت صفات با یکدیگر با ذات پروردگار، فعل حق تعالی، مسائلی که در بحث حدوث عالم است، ربط متغیر به ثابت، رجوع الی الحق و چیزهایی از این دست را وقتی انسان مرور میکند میبیند فلسفه اسلامی به راحتی میتواند در فضای کلام استفاده شود.
نکتهی دیگری که میخواهم عرض کنم تاریخچه ورود مباحث فلسفی به کلام است. اولین گامها را در این راستا خود فلاسفه اسلامی برداشته اند، یعنی با نوع طرح مباحث فلسفی آن رویکردهایی که در آن وجود دارد و نتایجی که به بار آورده است زمینهها و بسترها را در این راستا بسیار آماده کرده است. حالا واقعاً چه وقت و در چه زمانی رسماً مسائل و نتایج فلسفی وارد بهرهبرداریهای کلامی متکلمین اسلامی قرار گرفته ـ در تکتک مسائل ـ، نیاز به تتبع دارد. ولی آن چه روشن است این است که اولین ورود گسترده و رسمی و وسیع توسط خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید الاعتقاد صورت گرفته و همچنین شاگردشان علامه حلی هم در شرح تجرید، هم در اسرار الخفیّه و هم در باب حادی عشر و در دیگر آثارشان این روند را پی گرفته است. البته خواجه نصیرالدین طوسی از همه ظرفیتهای فلسفه اسلامی یعنی فلسفه مشائی و حکمت اشراق ـ که پیش از ایشان مطرح بوده و خود ایشان هم استاد این فن بوده ـ در فضای کلامی استفاده نکرده است. الآن تجرید الاعتقاد را نگاه کنید در مباحث معاد و نبوتش و اگر دقت کنید در خیلی از بخشها، ظرفیتهای فراوانی که در فلسفه مشا و اشراق وجود داشت و میشد در فضای کلامی از آنها بهره برد را در مباحث کلامی استفاده نکرده است.
بعد از اینکه این ورود گسترده و رسمی فلسفه به کلام توسط خواجه نصیر انجام شد هیچ کس تلقی ضربه خوردن کلام نکرد؛ زیرا طبیعت کلام و فلسفه اسلامی از دو سو این ظرفیت را داشته اند و بعد از اینکه این اتفاق افتاد شاید بشود گفت اولین تلاقی، به معنی تعامل جدی میان متکلمین و فلاسفه از این دوره به بعد آغاز شد و تحقیقات کلامی حول و حوش تجرید الاعتقاد که مملو از مباحث فلسفی بود صورت می گرفت. لذا هم فلسفه در خدمت کلام قرار میگیرد و هم تدقیقهای کلامی متکلمین در خدمت برخی از پیشرفتهای فلسفی واقع میشود. مثلاً برخی از دقتهایی را که ملا علی قوشچی یا دیگران عرضه کردهاند در فضاهای فلسفی کاملاً موثر افتاده است.
نکته دیگر که آرام آرام بحثهایمان را به نتیجه برسانیم این است که فلسفه اسلامی دامنه پیشرفت خود را ادامه داد ولی همراهی فلسفه و کلام چندان ادامه پیدا نکرد یعنی تقریباً در همان حدّی را که خواجه نصیر وارد کرد و متکلمین از آن بهره های کلامی بردند متوقف ماند. با اینکه فلسفه پیشرفت را ادامه داد و پیشرفتهای بسیار مهم و قابل توجه پیدا شد اما این ثمرات فلسفی، و همچنین برخی از ظرفیتهای فلسفههای پیشین تماماً در کلام وارد نشد. ظرفیتهای جدیدی که در فلسفه ایجاد شد وارد حوزه کلامی نشد. پیشرفتهای فلسفی قبل از میرداماد، در خود فلسفه میر داماد و داریم بعد از همه پیشرفتهای فلسفی شگرفی که در فضای حکمت متعالیه و حکمت صدرایی اتفاق افتاد هیچ یک تقریباً و به نحو رسمی در کلام وارد نشد. فلسفه صدرا به اعتراف غالب فلاسفه چهار قرن اخیر، اوج فلسفه اسلامی به حساب میآید. این بدین معنا نیست که مثلاً ضعفی نداشته باشد ولی در هر صورت بعد از عرضه حکمت متعالیه و جذب آن در مجامع علمی و بعد از اینکه معرفی به فضاهای فلسفی شد تقریباً فلسفه بلامنازع شده است هم به لحاظ روشی، هم به لحاظ محتوایی.
به لحاظ روش ، روشی را که صدرالمتألهین در حکمت متعالیه ارائه کرده است روش تلفیقی با هسته مرکزی روش عقلی و با گرایش بسیار افزوده به عقل تبیینی و تحلیلی است. البته تک تک اینها نیاز به توضیح دارد. صدرالمتألهین در فلسفه خودش به این نتیجه رسیده که اگر فضای فلسفه میخواهد به نتایج بسیار عالی برسد باید آموزههای دینی، قرآن، روایات، دین و عرفان و فلسفه دوش به دوش هم جلو بروند تا بتوانند مسائل را به درستی به پیش ببرند و آسیبها و خطاها بسیار کم شود. گرچه چون حکمت متعالیه فلسفه است هسته مرکزی این روش و محور اصلی همان روش عقلانی است. منتها روش عقلانی در فضای صدرا هم باز یک تعریفهای خاصی دارد که گاهی اوقات غفلت از این مسئله مشکلاتی را پدید آورده و برخی از اعتراضات را فراهم آورده است. چه بسا فلسفه صدرایی را به لحاظ عقلی گاهی اوقات دچار خدشههایی میدانند و گفته میشود که نسبت به فلسفههای پیشین دچار ضعف شده است و علت آن این است که یک بهرهبرداریهای جدیدی صدرالمتألهین میخواهد از مسئله عقل انجام دهد در عین اینکه از عقل استدلالی برهانی محض نیز کاملا استفاده میکند ولی دائماً در پیشبرد مسائل به تحلیل مسائل و تبیین مسائل بسیار روی میآورد و در خیلی از مسائل عمده مثل اصالت وجود و تشکیک و امثال آن از این روشها بهره میبرد.
این به لحاظ روش، به لحاظ محتوا هم به نحو بسیار جدّی تحوّل پذیرفته است. نظام مشایی با همه مزایایی که دارد چه در فضای قوس نزول و چه در فضای قوس صعود ضعف ها و کاستی های فراوانی دارد. در یک تصویر کلان یک نظام علی و معلولی خیلی تباینی در این فلسفه به لحاظ قوس نزول مطرح میشود که فاعلیّت قریب حضرت حق ـ که جلوه بسیار جدی در دین دارد ـ در این فلسفه چندان قابل تصویر نیست. یعنی پروردگار را فاعل بعید میکند. آدم حضور حق تعالی را به سختی در این فلسفه احساس می کند. در قوس صعود و مسئله معاد هم بسیار مطلب کم و اندکی مطرح شده و خصوصاً در معاد جسمانی و امثال آن نقصهای جدی وجود دارد و مثلاً از بحث عالم مثال با آن ویژگی های خاص وجود ندارد، بحث عقول عشره و افلاک تسعه و آن زمختیهای فضای علّی معلولی نیز در دستگاه حکمت مشّا سایه افکنده است. اما در هستی شناسی صدرایی و حکمت متعالیه حداقل با سه نظام فلسفی رو به تکامل روبرو هستیم. در وهله اول یک نظام هستی بر اساس اصالت وجود و تشکیک در وجود ارائه می شود که یک مقدار هنوز آن زمختی فضای علت و معلول باقی است. بسیاری از عبارتهای صدرالمتألهین در این فضا حرکت میکند ولی با این حال خیلی نسبت به فلسفههای پیشین به لحاظ ساختار و نتایجی که به بار آورده است متفاوت است.
یک دستگاه دیگر در فضای صدرالمتألهین دستگاه اصالت وجود و نظام تشکیکی با تکیه بر مسئله وجود رابط است که تمام هستی وجود رابط نسبت به حضرت حق تعلی است. این نظام تأثیرات بسیار زیادی این معنا در فلسفه صدرایی و نظام ارائه شده توسط او گذاشته است.
صدرالمتألهین در فضای قوس صعود از مسئله نفس بهرههای فراوان برده و به حل و فصل مباحث معاد پرداخته است. اصلاً گستردگی مباحث معاد در آثار صدرالمتألهین قابل مقایسه با فلسفههای پیشین نیست و اگر نظام نهایی صدرایی که به نظام عرفانی بسیار نزدیک است توجه کنیم، فضاها بسیار متفاوت خواهد بود.
این ظرفیت عظیم افزون بر ظرفیتهای پیشین فلسفی که هنوز وارد کلام نشده، مجموعهای است که اگر به نحو حساب شده، فنی و با رعایت قواعد کلامی، با همان نکتهها و نوع نگاههایی که در فضای کلام باید مطرح شود وارد کلام شود طبیعتاً باید بگوییم یک انقلاب و جهش عظیمی در فضای کلام پیدا خواهد شد که به لحاظ ضرورت های امروزین نیز اجتناب ناپذیر است.
البته معنای این سخن این نیست که در این راستا هیچ کاری نشده است. من به اجمال عرض کنم کارهای خود صدرا در تفسیر قرآن و شرح اصول کافی گرچه به عنوان کتاب کلامی نیست ولی بسیار نزدیک شده به این که محصول کلامی عرضه کند. کارهایی را که شاگردان ایشان مثل محقق لاهیجی در شوارق الالهام، در گوهر مراد، در سرمایه ایمان کرده است. نمیخواهم بگویم همه فضاهای فلسفه صدرایی را دخالت داده ولی به نحو جدّی رنگ پذیرفته و فضاهای خیلی مهمی تحت تأثیر حکمت صدرایی قلم زده میشود. کارهایی را که مثل فیض در علم الیقین و امثال اینها انجام داده و کارهایی را که قاضی سعید قمی کرده است بعد از آن کارهایی را که نراقیین انجام دادهاند. بعد از آنها کارهایی را که حاجی سبزواری در اسرار الحکم و جاهای دیگر مطرح کرده که خیلی رنگ و بوی نزدیک به کلام جدّیتر میشود مثلاً در شرح ادعیهای را که حاجی سبزواری دارد. در عصر ما کارهای برجسته و وسیعی که استاد شهید مطهری انجام داده است. من یک وقتی از یکی از اساتید پرسیدم که اگر کسی بخواهد در کلام و به خصوص کلام جدید کار کند باید چه آثاری را به او معرفی کنیم؟ ایشان فرمودند ـ و به نظرم درست هم فرمودند ـ آثار شهید مطهری. آثار شهید مطهری مانند کتاب عدل الهی کاملاً تحت تأثیر فلسفه صدرا است، یک کتاب کلامی در ارتباط با مسئله عدل است و واقعاً قابل مقایسه با کتابهای کلامی پیشین در این مسئله نیست. یا آثار دیگری که شهید مطهری در این راستا عرضه کرده است از سر زیر شدن حکمت متعالیه برای پاسخگویی به پرسشهای کلامی و به خصوص پرسشهای کلامی جدید است. همچنین در آثار کلامی حضرت استاد آیت الله سبحانی نیز همین تأثرها وجود دارد.
البته برای بهره وری از فلسفه در کلام موانعی هم وجود دارد. یکی از جدیترین موانع، بحثهایی است که ما به عنوان دین پژوهی باید داشته باشیم چون کلام خودش را مدافع دین میداند یکی از چیزهای بسار مهمی که در این مسئله باید توجه شود برای اینکه یک مقدار موانع برای پیشرفت کلام برداشته شود نوع پژوهشهای دینی است که در حوزه عقاید انجام میگیرد که این خودش یک داستان مفصلی دارد که در جای خودش باید به آن توجه شود. در هر صورت در آثار بسیاری از اساتید معاصر هم که راجع به مباحث کلامی فرمایشاتی دارند و عرضههایی داشتند هم تأثر از حکمت متعالیه کاملاً مشهود هست. با این همه باید گفت که همه ظرفیتهای حتی فلسفههای پیشین و فلسفه صدرایی در بحثهای کلامی منتقل نشده و چه بسا ما باید بگوییم که در ذیل حکمت متعالیه میتوانیم شاهد شکل گیری «کلام متعالی» باشیم.
یک نکته هم که شاید طرح آن اینجا مناسب باشد این است که سه دانش کلام، فلسفه و عرفان ـ که در اینجا بیشتر عرفان نظری مراد است ـ به طرف وحدت گرایش پیدا کرده و خواهند کرد. هم سیر تاریخی این را نشان می دهد و هم به لحاظ موضوعات وقتی در نهایت واحد باشد. این سه دانش در نهایت به هم باید برسند. نمیشود که انسان بگوید من از نظر فلسفی این را قبول دارم از نظر کلامی این را قبول دارم از نظر عرفانی آن را قبول دارم. این معنا ندارد و اگر این روشها معتبر هستند در نهایت ما به یک نتایج و ثمرات خواهیم رسید. سیر تاریخی این سه دانش هم این معنا را به روشنی تأیید و تثبیت میکند.
من از اساتید معظمی که خدمتشان هستم عذرخواهی میکنم و تشکر میکنم از تحملی که همه برادران عزیز و خواهران گرامی به خرج دادند و عرایض بنده را گوش دادند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین.
خیلی تشکر و قدردانی میکنم از همه عزیزانی که اسباب شکلگیری این جلسه را به عنوان یادروز حکیم الهی صدرالمتألهین شیرازی فراهم کردند، هم از دوستان مجمع عالی حکمت اسلامی و هم از رفقای مدرسه علوم اسلامی امام صادق (ع) و هم از همه سروران، اساتید معظم، خواهران و برادرانی که تشریف آوردند. اینکه من جلوتر تصدیع میکنم برای این است که بهره بیشتری از سرور عزیزم حضرت استاد جناب آقای رمضانی ببریم. موضوعی که بناست خدمتتان به عرض برسانم «ظرفیت شناسی حکمت متعالیه برای دانش کلام» است.
اصل مسئله به نظر میرسد که بحث مفصلتری است بیش از آنچه که در یک جلسه طرح شود و جای کار جدّی دارد. طبیعتاً من این جا بحث را به نحو خیلی خلاصه و گذرا تقدیم حضورتان خواهم کرد. یک نکته این است که دانش کلام به لحاظ طبیعت ذاتی، دانشی فوق العاده ارزشمند است. من انشاءالله یک بحثی را در فرصت مناسب عرض خواهم کرد و آن تفاوت عقل کلامی با عقل فلسفی است و آنجا برخی از مزایای عقل کلامی که باید به آن توجه شود را به امید الهی به عرض خواهم رساند. با این احوال، کلام در وضعیت موجودی که الآن دارد ضعفهای قابل توجهی دارد، یعنی وظیفه اصلیاش که اقنای مباحث دینی است به خوبی صورت نمی پذیرد، بحثهایی مثل قاعده لطف یا نوع ورودی که به مسئله اعجاز وجود دارد یا بحثهای دیگری که هست از قوتهای لازم برخوردار نیست و حتماً باید دانش کلام تقویتهای لازم خودش را بپذیرد.
برای اینکه به اصل مسئله یعنی ظرفیتهای حکمت متعالیه برای دانش کلام بپردازم طبیعتاً چند مقدمه لازم است:
مقدمه اول؛ کلام چیست؟ حالا یا با همین لفظ «کلام» یا با آنچه را که شاید در میان متکلمین شیعی مطرح شده با نام «علم اصول دین»؛ علم کلام و علم اصول دین چنانکه صاحب شوارق در ابتدای شوارق از صاحب مواقف نقل کرده است و هم اعاظم دیگر راجع به این بحث کردهاند، دانشی است که از عقاید دینی و اسلامی بحث میکند. صاحب شوارق از صاحب مواقف در تعریف کلام نقل میکند: «هو علم یقتدر معه علی اثبات العقاید الدینیه بایراد الحجج ودفع الشبهه»[1] علم کلام علمی است که انسان با این دانش قدرت پیدا میکند تا عقاید دینیاش را با ارائه حجج اثبات کند و شبهات را دفع کند. فاضل مقداد هم در همان شرح باب حادی عشر وقتی که اصول دین یا همان کلام را بحث میکند چنین تعریفی را ارائه میدهد. در هر صورت به حسب دقت در تعریف علم کلام موضوع علم کلام هم تا حدودی روشن خواهد شد.
هرچند صاحب شوارق چند دیدگاه درباره موضوع کلام مطرح کرده است ولی آنکه خیلی واضح است و از تعریفاتی که دربارۀ کلام شده است نیز بدست می آید آن است که همه مسائل عقیدتی و الهیاتی دین اسلام ، موضوعات علم کلام است. خدای متعال، صفات الهی، توحید، عدل، نبوت، عصمت، امامت، رجعت، قیامت، ایمان، شرک، کفر، تحریف قرآن و چیزهایی از این دست که در حوزه عقاید مطرح میشود چه به عنوان عقاید محوری یا آنهایی که در پیرامون هست و همگی جزء موضوعات علم کلام است.
دانش کلام به لحاظ روش نیز دانشی آزاد است و باید گفت روش کلام، روش عقلایی است یعنی همه ابزارهایی را که عقلاء معتبر میدانند، میشود از آنها در دانش کلام استفاده کرد و برخلاف فضای فلسفه که حتماً باید مباحث اثبات شود، پیش برد مباحث و مسائل کلامی به گونه خاصی است. یعنی گاهی از اوقات ما به طرف اثبات کردن مسائل میرویم و گاهی اوقات به طرف معقول نشان دادن یک مسئلهای میرویم، که معقول و پذیرفتنی است، چه بسا همین مقدار برای دانش کلام کفایت میکند و شبهات را دفع میکند یعنی مسئله را به نحو اقنایی مطرح کردن؛ حتی گاهی از اوقات طبیعت مسائل کلامی جوری است که اگر نشان دهیم یک مسئلهای ممتنع نیست و قطعاً باطل نیست، همین مقدار کافی است. این یکی از ویژگی های مهم عقلی کلامی است.
در زمان ما مسئلهای مطرح است به نام کلام جدید. دو رویکرد دربارۀ کلام جدید معمولاً ارائه میشود. یک رویکرد این است که کلام جدید همان کلام سنتی است و فقط دایره موضوعاتش گسترش پیدا کرده است؛ یعنی اگر پیشتر در کلام، تنها مسائل عقیدتی الهیاتی موضوع مباحث اندیشه کلامی بود در دنیای امروز همه مسائل دینی از ساختار کلان، ساختارهای جزئی، تکتک مسائل اعم از آنهایی که معمولاً به عنوان عقاید مطرح میشد یا آنهایی که در فضای اخلاقی یا احکام است همه اینها به عنوان موضوعات کلام به حساب میآید. سرّ آن هم این است که تمام مسائل میتواند یک رویکرد عقیدتی داشته باشد یعنی منجر به اثبات یا نفی یا تأیید یا تضعیف دین شود. به همین جهت در زمان ما حجاب و ربا یک موضوع کلام جدید است. مباحث اقتصادی و مدیریت فقهی و تمام مباحث اخلاقی و تمام مباحثی که به لحاظ احکام طرح میشود همگی می توانند رویکرد کلامی داشته باشد. لذا دایره مداقههای کلامی بسیار وسیع شده است چون هر مسئلهای میتواند رویکرد عقیدتی داشته باشد و در راستای اثبات یا نفی دین، تأیید یا تضعیف دین باشد. این یک رویکرد است یک رویکرد دیگر هم راجع به کلام جدید وجود دارد و آن این است که کلام جدید اساساً یک دانش مستقل است یعنی آنگونه که گاهی از اوقات تلقی میشود ارتباطش با کلام قدیم به آن شکلی که تازه عرض کردیم نیست. چرا؟ برای اینکه کلام جدید یعنی مطالعه فلسفی تحلیلی و پدیدار شناسانه از موضوع دین، روش آن هم خیلی روش آزادی نیست و روش فلسفی و عقلی است البته با آن معیارهایی که بیشتر در غرب مطرح شده است؛ یعنی در کلام جدید پدیده دین با همه مقدمات و مؤخرات و همه وضعیتی که در آن وجود دارد مورد مطالعه فیلسوفانه است. البته بیشتر با نگاههای فلسفهی غرب و پرسشهایی که معمولاً مطرح است. در هر صورت این هم رویکرد دوّمی است که راجع به کلام مطرح است.
مقدمه دوم، این است که دانش کلام چه به معنای سنتی آن و چه با رویکرد اول در کلام جدید یک دانش موسّع است و خیلی فضای آن باز است هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ روش؛ چون موضوع این دانش همه مولفههای موجود در دین است پس از همه چیز میتواند بحث کند. به لحاظ روش هم روش عقلایی است یعنی هر روشی را که عقلا بپسندند و برایش اعتباری قائل باشند، چرا که در مسیر مباحث کلامی نمیخواهیم اثبات نفس الامری مسائل کنیم. گرچه اگر این کار را کردیم مسئله در اوج است ولی ضرورتاً اثبات نفس الامری لازم نیست؛ یعنی اگر مسئله را معقول نشان دهیم یا با ابداء یک احتمال نشان دهیم ممتنع و باطل نیست، بسیاری از اغراض کلامی تأمین خواهد شد. لذا طبیعت دانش کلام اینطور است که جلوی هیچ دانشی را نمیگیرد تا رنگ و بوی کلامی پیدا کند. هر دانشی چه در حیطه علوم تجربی یا در حیطه علوم انسانی، روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، سیاست و چیزهایی از این دست یا علوم عقلی فلسفی یا علوم عرفانی شهودی حضوری بدون هیچ مانعی می توانند صبغه کلامی پیدا کنند. دانش کلام طبیعتش چیزی نیست که بخواهد مانع ورود سایر دانشها شود و نگذارد آنها رنگ و بوی کلامی پیدا کنند. یعنی کاملاً در فضای کلام قرار بگیرند و جزء کلام شوند.
با توجه به این توضیح طبیعتا دخالت و ورود دانشهای عقلی و فلسفی در مباحث کلامی بدون هیچ مانعی است و نباید فکر شود اگر فلسفه وارد کلام شد آن وقت کلام فلسفه میشود؟ نه؛ اصلاً اینطور نیست. چون کلام موضوع و روش و غایتهای ویژه و طبیعت منحصر به خودش را دارد. فلسفه اگر وارد کلام شد بخاطر طبیعت خود کلام را در خودش هضم میکند. کلام فلسفه را کلامی میکند و در خودش میپذیرد و از آنها استفاده میکند.
مقدمه سوم، دربارۀ طبیعت فلسفه اسلامی است. هستی شناسی عقلی موسوم به فلسفه، فی نفسه و هم فلسفه اسلامی به لحاظ تأثر از فضای اسلامی از منظر ساختارهای کلان مسائل و نتایج آن، به گونهای است که به راحتی میتواند چهره کلامی پیدا کند و در دانش کلام به عنوان مسائل، مباحث و نتایج کلامی از آن بهرهبرداری شود و این نکته که طبیعت فلسفه اسلامی اینگونه است آنقدر واضح است که بسیاری را به اشتباه انداخته است. فکر میکنند فلسفه اسلامی کلام است خصوصاً در بعضی فضاها این بحث زیاد مطرح میشود که فلسفه اسلامی کلام است لکن قاطعانه و با لحاظ تمام ابعاد مسئله باید گفت این حرف، حرف نادرستی است. فلسفه اسلامی به جد فلسفه است. منتهی یک چیزی در فلسفه هست و آن هستی شناسی عقلی است که فی نفسه و در هستی شناسی اسلامی، به خاطر تأثر از فضاهای اسلامی، نوع ورودش، طرح مسائلش، نتایجش به گونهای است که به راحتی میتوان در فضاهای کلامی از آن استفاده کرد و بهره برد و این به معنای کلامی بودن فلسفه اسلامی نیست.
مسائل فلسفه کلاً دو بخش است: الهیات به معنی الاعم و الهیات به معنی الاخص؛ الهیات به معنی الاخص که رنگ و بوی کلامی آن خیلی شدید است ثمره و نتیجه هستی شناسی و الهیات بمعنی الاعم است و از این منظر باید گفت اساساً طبیعت فلسفه اسلامی اینگونه است و از آن طرف طبیعت کلام نیز آن گونه است که میتواند هر دانشی به راحتی در خدمت کلام و دین قرار بگیرد و آن اهداف را که ما در فضای کلامی و دینی داریم تأمین کند. با لحاظ این دو نکته خیلی روشن است که فلسفه اسلامی می تواند رویکرد کلامی پیدا کند و در کلام استفاده شود.
یک نگاه مختصر به فهرست مباحث فلسفه بویژه الهیات به معنی الاخص میتواند این فضا را کاملاً روشن کند؛ اثبات واجب و توحید واجب، اثبات صفات واجب و عینیت صفات با یکدیگر با ذات پروردگار، فعل حق تعالی، مسائلی که در بحث حدوث عالم است، ربط متغیر به ثابت، رجوع الی الحق و چیزهایی از این دست را وقتی انسان مرور میکند میبیند فلسفه اسلامی به راحتی میتواند در فضای کلام استفاده شود.
نکتهی دیگری که میخواهم عرض کنم تاریخچه ورود مباحث فلسفی به کلام است. اولین گامها را در این راستا خود فلاسفه اسلامی برداشته اند، یعنی با نوع طرح مباحث فلسفی آن رویکردهایی که در آن وجود دارد و نتایجی که به بار آورده است زمینهها و بسترها را در این راستا بسیار آماده کرده است. حالا واقعاً چه وقت و در چه زمانی رسماً مسائل و نتایج فلسفی وارد بهرهبرداریهای کلامی متکلمین اسلامی قرار گرفته ـ در تکتک مسائل ـ، نیاز به تتبع دارد. ولی آن چه روشن است این است که اولین ورود گسترده و رسمی و وسیع توسط خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید الاعتقاد صورت گرفته و همچنین شاگردشان علامه حلی هم در شرح تجرید، هم در اسرار الخفیّه و هم در باب حادی عشر و در دیگر آثارشان این روند را پی گرفته است. البته خواجه نصیرالدین طوسی از همه ظرفیتهای فلسفه اسلامی یعنی فلسفه مشائی و حکمت اشراق ـ که پیش از ایشان مطرح بوده و خود ایشان هم استاد این فن بوده ـ در فضای کلامی استفاده نکرده است. الآن تجرید الاعتقاد را نگاه کنید در مباحث معاد و نبوتش و اگر دقت کنید در خیلی از بخشها، ظرفیتهای فراوانی که در فلسفه مشا و اشراق وجود داشت و میشد در فضای کلامی از آنها بهره برد را در مباحث کلامی استفاده نکرده است.
بعد از اینکه این ورود گسترده و رسمی فلسفه به کلام توسط خواجه نصیر انجام شد هیچ کس تلقی ضربه خوردن کلام نکرد؛ زیرا طبیعت کلام و فلسفه اسلامی از دو سو این ظرفیت را داشته اند و بعد از اینکه این اتفاق افتاد شاید بشود گفت اولین تلاقی، به معنی تعامل جدی میان متکلمین و فلاسفه از این دوره به بعد آغاز شد و تحقیقات کلامی حول و حوش تجرید الاعتقاد که مملو از مباحث فلسفی بود صورت می گرفت. لذا هم فلسفه در خدمت کلام قرار میگیرد و هم تدقیقهای کلامی متکلمین در خدمت برخی از پیشرفتهای فلسفی واقع میشود. مثلاً برخی از دقتهایی را که ملا علی قوشچی یا دیگران عرضه کردهاند در فضاهای فلسفی کاملاً موثر افتاده است.
نکته دیگر که آرام آرام بحثهایمان را به نتیجه برسانیم این است که فلسفه اسلامی دامنه پیشرفت خود را ادامه داد ولی همراهی فلسفه و کلام چندان ادامه پیدا نکرد یعنی تقریباً در همان حدّی را که خواجه نصیر وارد کرد و متکلمین از آن بهره های کلامی بردند متوقف ماند. با اینکه فلسفه پیشرفت را ادامه داد و پیشرفتهای بسیار مهم و قابل توجه پیدا شد اما این ثمرات فلسفی، و همچنین برخی از ظرفیتهای فلسفههای پیشین تماماً در کلام وارد نشد. ظرفیتهای جدیدی که در فلسفه ایجاد شد وارد حوزه کلامی نشد. پیشرفتهای فلسفی قبل از میرداماد، در خود فلسفه میر داماد و داریم بعد از همه پیشرفتهای فلسفی شگرفی که در فضای حکمت متعالیه و حکمت صدرایی اتفاق افتاد هیچ یک تقریباً و به نحو رسمی در کلام وارد نشد. فلسفه صدرا به اعتراف غالب فلاسفه چهار قرن اخیر، اوج فلسفه اسلامی به حساب میآید. این بدین معنا نیست که مثلاً ضعفی نداشته باشد ولی در هر صورت بعد از عرضه حکمت متعالیه و جذب آن در مجامع علمی و بعد از اینکه معرفی به فضاهای فلسفی شد تقریباً فلسفه بلامنازع شده است هم به لحاظ روشی، هم به لحاظ محتوایی.
به لحاظ روش ، روشی را که صدرالمتألهین در حکمت متعالیه ارائه کرده است روش تلفیقی با هسته مرکزی روش عقلی و با گرایش بسیار افزوده به عقل تبیینی و تحلیلی است. البته تک تک اینها نیاز به توضیح دارد. صدرالمتألهین در فلسفه خودش به این نتیجه رسیده که اگر فضای فلسفه میخواهد به نتایج بسیار عالی برسد باید آموزههای دینی، قرآن، روایات، دین و عرفان و فلسفه دوش به دوش هم جلو بروند تا بتوانند مسائل را به درستی به پیش ببرند و آسیبها و خطاها بسیار کم شود. گرچه چون حکمت متعالیه فلسفه است هسته مرکزی این روش و محور اصلی همان روش عقلانی است. منتها روش عقلانی در فضای صدرا هم باز یک تعریفهای خاصی دارد که گاهی اوقات غفلت از این مسئله مشکلاتی را پدید آورده و برخی از اعتراضات را فراهم آورده است. چه بسا فلسفه صدرایی را به لحاظ عقلی گاهی اوقات دچار خدشههایی میدانند و گفته میشود که نسبت به فلسفههای پیشین دچار ضعف شده است و علت آن این است که یک بهرهبرداریهای جدیدی صدرالمتألهین میخواهد از مسئله عقل انجام دهد در عین اینکه از عقل استدلالی برهانی محض نیز کاملا استفاده میکند ولی دائماً در پیشبرد مسائل به تحلیل مسائل و تبیین مسائل بسیار روی میآورد و در خیلی از مسائل عمده مثل اصالت وجود و تشکیک و امثال آن از این روشها بهره میبرد.
این به لحاظ روش، به لحاظ محتوا هم به نحو بسیار جدّی تحوّل پذیرفته است. نظام مشایی با همه مزایایی که دارد چه در فضای قوس نزول و چه در فضای قوس صعود ضعف ها و کاستی های فراوانی دارد. در یک تصویر کلان یک نظام علی و معلولی خیلی تباینی در این فلسفه به لحاظ قوس نزول مطرح میشود که فاعلیّت قریب حضرت حق ـ که جلوه بسیار جدی در دین دارد ـ در این فلسفه چندان قابل تصویر نیست. یعنی پروردگار را فاعل بعید میکند. آدم حضور حق تعالی را به سختی در این فلسفه احساس می کند. در قوس صعود و مسئله معاد هم بسیار مطلب کم و اندکی مطرح شده و خصوصاً در معاد جسمانی و امثال آن نقصهای جدی وجود دارد و مثلاً از بحث عالم مثال با آن ویژگی های خاص وجود ندارد، بحث عقول عشره و افلاک تسعه و آن زمختیهای فضای علّی معلولی نیز در دستگاه حکمت مشّا سایه افکنده است. اما در هستی شناسی صدرایی و حکمت متعالیه حداقل با سه نظام فلسفی رو به تکامل روبرو هستیم. در وهله اول یک نظام هستی بر اساس اصالت وجود و تشکیک در وجود ارائه می شود که یک مقدار هنوز آن زمختی فضای علت و معلول باقی است. بسیاری از عبارتهای صدرالمتألهین در این فضا حرکت میکند ولی با این حال خیلی نسبت به فلسفههای پیشین به لحاظ ساختار و نتایجی که به بار آورده است متفاوت است.
یک دستگاه دیگر در فضای صدرالمتألهین دستگاه اصالت وجود و نظام تشکیکی با تکیه بر مسئله وجود رابط است که تمام هستی وجود رابط نسبت به حضرت حق تعلی است. این نظام تأثیرات بسیار زیادی این معنا در فلسفه صدرایی و نظام ارائه شده توسط او گذاشته است.
صدرالمتألهین در فضای قوس صعود از مسئله نفس بهرههای فراوان برده و به حل و فصل مباحث معاد پرداخته است. اصلاً گستردگی مباحث معاد در آثار صدرالمتألهین قابل مقایسه با فلسفههای پیشین نیست و اگر نظام نهایی صدرایی که به نظام عرفانی بسیار نزدیک است توجه کنیم، فضاها بسیار متفاوت خواهد بود.
این ظرفیت عظیم افزون بر ظرفیتهای پیشین فلسفی که هنوز وارد کلام نشده، مجموعهای است که اگر به نحو حساب شده، فنی و با رعایت قواعد کلامی، با همان نکتهها و نوع نگاههایی که در فضای کلام باید مطرح شود وارد کلام شود طبیعتاً باید بگوییم یک انقلاب و جهش عظیمی در فضای کلام پیدا خواهد شد که به لحاظ ضرورت های امروزین نیز اجتناب ناپذیر است.
البته معنای این سخن این نیست که در این راستا هیچ کاری نشده است. من به اجمال عرض کنم کارهای خود صدرا در تفسیر قرآن و شرح اصول کافی گرچه به عنوان کتاب کلامی نیست ولی بسیار نزدیک شده به این که محصول کلامی عرضه کند. کارهایی را که شاگردان ایشان مثل محقق لاهیجی در شوارق الالهام، در گوهر مراد، در سرمایه ایمان کرده است. نمیخواهم بگویم همه فضاهای فلسفه صدرایی را دخالت داده ولی به نحو جدّی رنگ پذیرفته و فضاهای خیلی مهمی تحت تأثیر حکمت صدرایی قلم زده میشود. کارهایی را که مثل فیض در علم الیقین و امثال اینها انجام داده و کارهایی را که قاضی سعید قمی کرده است بعد از آن کارهایی را که نراقیین انجام دادهاند. بعد از آنها کارهایی را که حاجی سبزواری در اسرار الحکم و جاهای دیگر مطرح کرده که خیلی رنگ و بوی نزدیک به کلام جدّیتر میشود مثلاً در شرح ادعیهای را که حاجی سبزواری دارد. در عصر ما کارهای برجسته و وسیعی که استاد شهید مطهری انجام داده است. من یک وقتی از یکی از اساتید پرسیدم که اگر کسی بخواهد در کلام و به خصوص کلام جدید کار کند باید چه آثاری را به او معرفی کنیم؟ ایشان فرمودند ـ و به نظرم درست هم فرمودند ـ آثار شهید مطهری. آثار شهید مطهری مانند کتاب عدل الهی کاملاً تحت تأثیر فلسفه صدرا است، یک کتاب کلامی در ارتباط با مسئله عدل است و واقعاً قابل مقایسه با کتابهای کلامی پیشین در این مسئله نیست. یا آثار دیگری که شهید مطهری در این راستا عرضه کرده است از سر زیر شدن حکمت متعالیه برای پاسخگویی به پرسشهای کلامی و به خصوص پرسشهای کلامی جدید است. همچنین در آثار کلامی حضرت استاد آیت الله سبحانی نیز همین تأثرها وجود دارد.
البته برای بهره وری از فلسفه در کلام موانعی هم وجود دارد. یکی از جدیترین موانع، بحثهایی است که ما به عنوان دین پژوهی باید داشته باشیم چون کلام خودش را مدافع دین میداند یکی از چیزهای بسار مهمی که در این مسئله باید توجه شود برای اینکه یک مقدار موانع برای پیشرفت کلام برداشته شود نوع پژوهشهای دینی است که در حوزه عقاید انجام میگیرد که این خودش یک داستان مفصلی دارد که در جای خودش باید به آن توجه شود. در هر صورت در آثار بسیاری از اساتید معاصر هم که راجع به مباحث کلامی فرمایشاتی دارند و عرضههایی داشتند هم تأثر از حکمت متعالیه کاملاً مشهود هست. با این همه باید گفت که همه ظرفیتهای حتی فلسفههای پیشین و فلسفه صدرایی در بحثهای کلامی منتقل نشده و چه بسا ما باید بگوییم که در ذیل حکمت متعالیه میتوانیم شاهد شکل گیری «کلام متعالی» باشیم.
یک نکته هم که شاید طرح آن اینجا مناسب باشد این است که سه دانش کلام، فلسفه و عرفان ـ که در اینجا بیشتر عرفان نظری مراد است ـ به طرف وحدت گرایش پیدا کرده و خواهند کرد. هم سیر تاریخی این را نشان می دهد و هم به لحاظ موضوعات وقتی در نهایت واحد باشد. این سه دانش در نهایت به هم باید برسند. نمیشود که انسان بگوید من از نظر فلسفی این را قبول دارم از نظر کلامی این را قبول دارم از نظر عرفانی آن را قبول دارم. این معنا ندارد و اگر این روشها معتبر هستند در نهایت ما به یک نتایج و ثمرات خواهیم رسید. سیر تاریخی این سه دانش هم این معنا را به روشنی تأیید و تثبیت میکند.
من از اساتید معظمی که خدمتشان هستم عذرخواهی میکنم و تشکر میکنم از تحملی که همه برادران عزیز و خواهران گرامی به خرج دادند و عرایض بنده را گوش دادند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
نقش صدرالمتألهین در علوم اسلامی
حجت الاسلام والمسلمین حسن رمضانی
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین . الصلاة و السلام علی سیّد الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین الهداة المهدیین.
بنده هم به سهم خود از حضرات که با تشریف فرماییشان بر رونق جلسه افزوده اند تشکر میکنم. جداَ از فرمایشات دقیق و مفید حضرت استاد امینینژاد بهره بردیم. امیدواریم که خداوند تبارک و تعالی بر توفیقات ایشان بیافزاید و در آینده حوزههای علمیه از برکات وجودی ایشان بیشتر بهره بگیرند و همچنین از حضرات استاد فیاضی و استاد یزدانپناه (حفظهما الله تعالی) که تشریف آوردند و سخنان حقیر را تحمل میفرمایند تشکر میکنم و از حضورشان عذرخواه هستم.
من مباحثم را دربارۀ موضوعی که برای حقیر تعیین کردهاند یعنی «نقش صدرالمتألهین در علوم اسلامی» در سه بخش ارائه می کنم:
بخش نخست، مطالبی است که دربارۀ شناخت خود صدرالمتألهین و شخصیت ایشان است . زیرا ما برای اینکه بتوانیم به نقش ایشان در علوم اسلامی پی ببریم، ابتدا باید از خود ایشان شناختی دقیق در دست داشته باشیم. به عبارت دیگر اگر ما بخواهیم نقش کسی را در هر موردی، به عنوان اثرِ او بفهمیم باید ابتدا خود او را بشناسیم؛ چون تا مؤثر را نشناسیم و نسبت به او شناخت پیدا نکنیم اثر او را هم آنطور که باید نخواهیم شناخت. من برای شناخت شخصیت حضرت آخوند ملاصدرا از فرمایشات ، صحبت ها و سخنان چند شخصیت بزرگ که با ما معاصر بودهاند و نسبت به این شخصیت بزرگ اظهار نظر کرده اند استفاده می کنم.
شخصیت نخست جناب آقا میرزا ابوالحسن شعرانی است، بنابر نقلی که حضرت استاد حسنزاده آملی (حفظه الله تعالی) از جناب آیت الله شعرانی داشتند، ایشان نسبت به صدرالمتألهین می فرمودند: در زمان اقبالِ مغرب زمین به صنعت و علوم و فنون جدید، خداوند (تبارک و تعالی) هدیهای را به مردم مشرق زمین عنایت کرد و آن هدیه عبارت است از شخصیت جناب صدرالمتألهین که او را خداوند به عالم اسلام و جوامع اسلامی و علمیِ مشرق زمین بخشید. آن طرف، فتح و فتوحاتشان مادی و در فضای صنعت و تکنیک و مدرنیته و امثال ذلک بود و این طرف فتح و فتوحاتشان علمی و معنوی و در فضای تعقّل، اندیشه، عرفان و معرفت بود که بدست شخصیتی مثل جناب صدرالمتألهین صورت گرفت.
شخصیت دوم خودحضرت آیت الله حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) است که میفرمودند: ما در طول تاریخ علم وقتی که نگاه می کنیم، میبینیم تک تک افرادی آمدهاند که علم در دست آنها غلتک خورده و توانسته اند یک نقطه عطف بوجود آورده و یک سرفصل جدیدی در فضای علم و معرفت ایجاد کنند. قبل از اسلام مثل افلاطون، ارسطو، سقراط، بقراط و در عالم اسلام مانند: جناب فارابی، شیخ الرئیس، میرداماد و صدرالمتألهین.
ایشان جناب صدرالمتألهین را در این فهرست قرار داده و میفرمودند: که علم و معرفت در دست این مرد غلتک خورد و تحول پیدا کرد. شبیه به این تعبیر را از جناب محسن امین صاحب اعیان الشیعه دیدم که ایشان هم به همین سبک و سیاق میفرماید: صدرالمتألهین یکی از قلههای علم و معرفت در طول تاریخ علم و معرفت است. بد نیست در این جا من این خاطره را خدمتتان عرض کنم، یک وقتی حضرت استاد حسن زاده (دام ظلّه) می فرمودند من چند شب پیش ـ من دقیقاً تاریخش را یادم نیست ـ در عالم رویا خدمت آخوند ملاصدرا مشرّف شدم و از ابهتی که ایشان داشت من لرزه بر اندامم افتاد و یک حالت هَیَمان و بهتی به من دست داد. اگر این حالت برای یک شخصیت معمولی و متعارف و کوچک پیش بیاید میگوییم: او در حد خودش حرف زده و چیز مهمی نیست؛ چون خودش کوچک است اینطور آخوند را بزرگ دیده است. اما شخصیتی مثل حضرت استاد حسنزاده آملی که عظمت و بزرگی و جایگاه ثبوت و اثباتش برای همگان روشن است میفرماید: من از مشاهده ایشان و ابهتّی که ایشان داشت، لرزه بر اندامم افتاد و حالت هیمان به من دست داد. این واقعه ما را ملتفت می کند که بفهمیم با چه کسی و با چه شخصیتی طرف هستیم و میخواهیم نقش چه شخصیتی را در عالم علم و معرفت مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
شخصیت سوم حضرت علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) است که باز حضرت استاد حسنزاده آملی (دام مجده) میفرمود: من با ایشان میرفتیم تا به نزدیک منزلشان رسیدیم ایشان کلید را از جیب مبارکشان در آوردند تا در را باز کنند در همین حال به من رو کردند و فرمودند: آقا ما هر چه داریم از سر سفره آخوند داریم. این حرفها را این علوم و این معارف را آخوند به ما یاد داد. صدرالمتألهین ما را با این متاع آشنا کرد و بعد هم از زبان آخوند خطاب به مخالفان فرمودند: ما زحمت کشیدیم و این متاع را در اختیار شما قرار دادیم. شما به ما فحش دادید و سنگ زدید و اهانت کردید، ولی ما کارمان را کرده و وظیفهمان را انجام دادیم و این متاع را در اختیار شما قرار دادیم، این شما و این متاع ما.
شخصیت چهارم حضرت استاد، آیت الله بهاء الدینی (رحمت الله علیه) است. ایشان در جلسهای که در خدمت ایشان بودیم فرمودند: آقا! آخوند خیلی به گردن حوزه ها حق دارد. شما این شرح اصول کافی ایشان را ببینید این آقایانی که ان قلت و قلت دارند بیایند عوض این حرف ها و این قدر ناشناسی ها یک سطر مثل آنچه آخوند نوشته است بیاورند. مثل جناب آخوند در شرح روایات حرف بزنند و مشکلگشا باشند، این مرد این کار را کرده است شما چه کرده اید که این قدر از دین و از قرآن و اهل بیت دم میزنید؟ خود ایشان هم از نوادگان دختری جناب صدرالمتألهین بودند. با اینکه میفرمودند من ذوق فلسفی ندارم ، یک روز در درس جناب آقای شاهآبادی شرکت کردم سرم درد گرفت و دیگر به درس ایشان نرفتم، اما مع ذلک نسبت به آخوند این دیدگاه را داشت و برای آخوند جایگاه ویژهای را قائل بود.
شخصیت آخر حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) است. ایشان نسبت به حضرت صدرالمتألهین دو جملۀ معروف را دارند. یکی ترجمه همین عنوان صدرالمتألهین است یعنی: سرآمد اهل توحید، در آن رساله لقاءالله می فرمایند: آخوند ملاصدرا را که سرآمد اهل توحید است، زندیق میخوانند[1]. این حرف، حرف ساده و کوچکی نیست. باید بگوییم: آخوند در فضای موجود قلۀ معرفت را فتح کرده است. حال بعد از این چه کسی بیاید و چه پیش بیاید الله هو العالم، اما تا کنون در فضای فلسفه و عرفان کیست که حرفی برای گفتن داشته باشد و کیست که بالا دست آخوند بوده باشد؟
جمله دوم ایشان همان جمله معروفی است که فرمودند: «ملاصدرا! وَ ما اَدْريکَ ما ملاصدرا! او مشکلاتي را که بوعلي به حل آن در بحث معاد موفق نشده بود حل کرد»[2]. کدام بوعلی؟ همان بوعلی که خود حضرت امام (رحمة الله علیه) در یک جملهای دیگر میفرماید: بوعلی مع اخطاء کثیره لم یکن له کفواً احد، آخوند ملاصدرا مشکلاتی را حل کرده است که امثال بوعلی در آن ماندهاند و جوابگو نیستند و قصور دارند، مگر آنکه مطالب آنها زیر و رو شود و مبانی آنها این ظرفیت را پیدا کند که بتوانند آنچه را که آخوند در فضای حکمت متعالیه انجام داده ، در فضای فلسفۀ مشاء هم انجام دهند. اگر شخصیتی مانند آخوند این کار را بکند انجام این امر ممکن است چون خود ایشان در اول شواهد الربوبیه میفرمایند: عندالتفتیش بین ما و کبار مشایین ـ که در رأس کبار مشایین، جناب شیخ الرئیس بوعلی است ـ اختلافی نیست. ممکن است که بر اساس آرائی که به مشّاء نسبت داده می شود نقدهایی وارد باشد و بگوییم فلسفۀ مشّاء قاصر است؛ اما وقتی دقیق نگاه کنیم و تفتیش کنیم، میبینیم نه واقع امر، آن طور که گمان می شد نیست و حرفها خیلی محکم است.
همین صور مرتسمهای که در فضای علم باری تعالی به اشیاء گفته شده، چقدر مورد نقد و ایراد واقع شده است. چه در فضای فلسفه اشراق و چه در فضای عرفان نظری؛ همه صور مرتسمه را رد کرده و قبول نمیکنند. ولی آخوند با آن ساختار و دستگاه فکری خودش مسئله را حل کرده و صورت مرتسمه را به اعیان ثابته عرفانی برگردانده و قبول می کند و آن نظر را از آن حالت مبتذل درآورده و پذیرفته است و برای این کار شواهدی هم دارد. اینطور نیست که فقط و فقط از باب اینکه خوش بین بوده و میخواسته خوش بینی خودش را اعمال کند اینطور فرمایش فرموده است، نخیر همینطور که عرض کردم ایشان با شواهدی که در دست دارد و با توجه به فهمی که از فرمایشات شیخ و امثال شیخ دارد ، صورت مرتسمه مشّاء را برمیگرداند، به همان اعیان ثابته عرفان. حال من یک موردش را عرض کردم بقیه موارد هم همینگونه است.
این بخش نخست سخن من بود و از آن تا اندازه ای روشن شد که ما با چه شخصیتی طرف هستیم و میخواهیم نقش چه شخصیتی را در علوم اسلامی بررسی کنیم.
بخش دوم سخن من که آن هم در رسیدن به نقش صدرا در علوم اسلامی مؤثر است، این است که ما می توانیم شخصیت صدرا را در سه شاخص خلاصه کنیم و با توجه به این سه شاخص به علوم اسلامی نگاهی بیاندازیم و ببینیم که این شخصیت با این سه شاخص در تحول و توسعه علوم اسلامی چه کرده است و چه کارهایی بر اساس فلسفه ایشان میشود انجام داد.
شاخص نخست جمع بین عرفان و برهان و قرآن است همه میدانید و می دانیم از قدیم الایام بین عرفان و قرآن و برهان و به تعبیر دیگر بین تدیّن و تصوّف و تفلسف که همان اقامه براهین و صغری و کبری چیدن است نزاع و دعوا بوده است و الآن هم هست و برخیها هم همین را بهانه کردهاند و فرمایش جناب علامه طباطبایی را که ربطی به مدعای آنها ندارد، برای خود شاهد گرفته و گفته اند همان گونه که جمع بین زوایای مثلث محال است جمعِ بین این سه محور یاد شده محال است و این مدعای مخدوش و غلط را به گردن جناب علامه گذاشتهاند.
در حالی که علامه در تفسیر المیزان به عنوان یک درد دل، به عنوان یک آفت و آسیبی که گریبان عالم علم و معرفت را از قدیم الایام تا کنون گرفته و تا بعد هم شاید همینطور ادامه داشته باشد که گمان شده اگر گفتید دین، باید روی عقلانیت خط بکشید یا اگر گفتید عقلانیت باید روی دین خط بکشید یا اگر گفتید کشف و شهود و ریاضت باید از عقلانیت و دین دست بردارید. این توهّمات و اوهامی است که از قدیم بوده است و الآن هم هست و اگر وضع به همین منوال باقی بماند باز هم خواهد بود و به قول مولوی
رگ رگ است این آب شیرین وآب شور
در خلائق میرود تا نفح صور
و به زعم آنکه شخصیتی مثل آخوند ملاصدرا رحمة الله علیه آمد و با اشراف و جامعیتی که داشت قضیه را حل کرد و تا اندازه ای این نزاعها را برداشت ولی هنوز این نزاع و کشمکش ادامه دارد و خواهد داشت، آری! صرف نظر از این آفت و آسیب اگر کسی در فضای حکمت صدرایی وارد شود و در فضای حکمت صدرایی نفس بکشد، نه اینکه از دور دستی بر آتش داشته باشد، بلکه واقعاً نزد استاد خبیر و متضلّعی که حکمت صدرایی را هضم کرده تتلمذ کند و در این فضا نفس بکشد، میبیند بین تعقل و ریاضت و کشف و شهود و قرآن و تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نزاعی وجود ندارد و آنچه بوده توهّم بوده نه واقعیت و اگر این توهم همینطور باقی باشد یقیناً آن نزاع ادامه خواهد یافت. البته بحمدلله تعالی جناب آخوند با آن شاخص و شاکلۀ شخصیتی خویش بین عرفان و قرآن و برهان جمع کرد یعنی: در اوج عقلانیت، از کشف و شهود برخوردار بود و در اوج کشف و شهود از عقلانیت بهره داشت و در اوج تدیّن و تعبّد اهل عقلانیت و شهود بود. آری چنین شخصیتی ـ که یادش دل انسان را زنده و احیا میکند ـ حکمت و حکمت متعالیه را رقم زد. حالا بیائید ببینید که برخی از این کار با ارزش آخوند چگونه یاد کرده اند. چقدر انسان ناراحت میشود و از درون می سوزد وقتی میبیند یک آدم مطرحی چون صاحب بیان الفرقان در اوائل جلد اول این کتاب ، با اشاره به کار صدرا می گوید: آقایان عرفا و فلاسفه چون در انزوا قرار گرفتند و متدیّنین آنها را طرد و تکفیر کرده و از دایره دین خارجشان دانستند بنا را بر تدلیس گذاشته و گفتند این مطالبی را که ما در عرفان و فلسفه میگوییم همان مطالبی است که در قرآن و روایات است یعنی آقایان فلاسفه و عرفا کلاه سر دیگران گذاشته و متاع فاسد خودشان را در لباس آیات و روایات به متدینین ارائه کردند. واقعاً انسان رنج میبرد و از درون میسوزد که چرا باید در فضای علما و اهل علم و معرفت از کار مهم و با عظمت جناب آخوند این تصویر ارائه شود.
پس یکی از شاخصهای مهم جناب آخوند ملاصدرا این بود که بین قرآن و عرفان و برهان جمع کرده بود. در اینجا باز من باید به این صحبت برخی از آقایان مطرح اشاره کنم. ایشان تحت عنوان معاد جسمانی کتابی نوشته اند و در آن کتاب جناب آخوند را بزرگترین تفکیکی معرفی کردند، ما در برخی از مصاحبه ها عرض کردیم مراد از تفکیک چیست؟ از این تفکیک چه میخواهید؟
ممکن است بگویید: مراد از تفکیک این است که ما نباید حرفهای انسانهای غیر معصوم را، هر چند در اوج فلسفه و عرفان باشند در کنار فرمایشات ائمه معصومین و آیات قرآن بگذریم و همه این ها را در عرض هم قرار دهیم، اگر مراد از تفکیک این است، ما خودمان بزرگترین تفکیکی عالم هستیم. کدام یک از این آدمهایی که ما الان از آنها به عنوان حکیم و عارف و فیلسوف یاد می کنیم و برای آنها ارزش قائل هستیم کلام فلاسفه و عرفا را در عرض آیات و روایات قرار داده است؟! شمایید که دارید نادانسته این کار را میکنید و این ها را در عرض قرار میدهید ویکی را می پذیرید و دیگری را رد می کنید. ما هیچ گاه این کار را نکرده ایم و آخوند هم نمیکند و دیگران هم این کار را انجام نخواهند داد. انسان معصوم کجا و انسان غیر معصوم کجا؟
اگر مراد از تفکیک این است که اینها را از همدیگر جدا کنیم و نگوییم که این در عرض آن است ، این مطلبی است که ما بهتر از این و بالاترین را قائلیم. یک وقتی من از حضرت استاد حسنزاده آملی نقل کردم که ایشان خیلی دلنشین و شیرین میفرمودند: اگر ما فرض کنیم تمام انسان ها افرادی بودند چون صدرا ، بوعلی، میرداماد، ارسطو، افلاطون و دیگر نوابغ و همه از شخصیتهایی اینچنینی بودند، در این فضا اگر پیامبر عظیم الشأن اسلام مبعوث میشدند باز هم این آیه صادق بود « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ»[3] همه هر چه هستند و هر که هستند در برابر انسان کاملی که سر به قلّه ملکوت می ساید و حلقه وصل ملک و ملکوت است امی هستند. خیلی این حرف شیرین و دلنشین است و از این بهتر نمی شود یک انسان رسول و نبی و ولی معصوم را معرفی کرد. یک انسان دست پرورده مکتب صدرا ومکتب عرفان و مکتب فلسفه به این نقطه رسیده است که همه را در برابر انسانِ کامل معصوم امّی میداند.
بنابراین اگر مراد از تفکیک این است که متاع فلسفه و عرفان در عرض متاع انبیاء و اولیاء نیست، می گوییم در عرض قرار دادن این ها اساساًحرف غلطی است و ما اصلاً به این قائل نبوده و نیستیم و نخواهیم بود. ولی اگر مراد از تفکیک این است که این ها هیچ ربطی با همدیگر ندارند و از قبیل ماست و دروازه هستند که ماست را میبندند و دروازه را هم می بندند، و گرنه هیچ ربطی به هم ندارند . فلسفه و عرفان و قرآن هم ربطشان اینگونه است. اگر مراد این است، پس بیایید بنشینیم و با هم چند کلمهای حرف بزنیم تا ببینیم آیا واقعاً این ها با هم هیچ ارتباطی ندارد؟ آیا اینها همدیگر را کمک نمیکنند؟ آیا اینها در یک راستا نیستند؟ آیا این ها نمی خواهند در همان جهتی قدم بردارند که دین قدم برمیدارد؟ ما معتقدیم اگر شما و امثال شما بگذارید همه اینها به یک نقطه میرسند همانطور که در شخصیتهایی مثل آخوند و دیگران رسیدند.
اما شاخص دوّمِ شخصیت صدرا جمع بین ریاضت و تعقّل است. او ننشست که فقط ورق بزند و بخواند و بنویسد. قریبِ پانزده سال دوران اقامت ایشان در کهک بود و عمده این سالها را در آنجا به ریاضت پرداخت. شما نظیر این را کجا میتوانید پیدا کنید که یک فیلسوف و انسانی که اهل تعقل است این طور اهل ریاضت باشد و بخواهد از راه ریاضت و تعبد و عبودیت با حقائق آشنا شود و در این حّد روی ریاضت و تعبد مایه بگذارد. می بینیم آقا نماز شبش را یک خط در میان میخواند و یا اصلاً نمیخواند بلکه نماز صبحش هم قضا میشود!! درس و بحثش قضا نمی شود اما در تعبّد شل و ضعیف است!!
آقای خرازی (حفظه الله) یک وقت نقل میفرمودند آقا مصطفی فرزند برومند امام (رضوان الله تعالی علیهما) برای من نقل کردند که روزی من وارد منزل شدم دیدم پدرم در اطاق خودشان بلند بلند گریه میکنند. رو به والده کرده و پرسیدم چرا ایشان این طور ناله و گریه میکنند؟ ایشان با یک حالتی گفتند: باز نماز شبش قضا شده است. یعنی: حضرت امام به خاطر اینکه نماز شبش قضا شده ناله وگریه میکند و من نماز صبحم قضا می شود و کک هم مرا نمی گزد. اینبرای من و امثالِ من افسانه و مایه شرم و خجالت است.
حضرت آقا حیدر آقا که در شعر به «معجزه» تخلص می کرد ـ آن هم برای خودش بود قلندری بود ـ میفرمود: در آن طلبهای که تعبّد و عبادتش بر تدرّس و درس و بحثش غلبه نداشته باشد خیری نیست و نباید از او خیری توقّع داشت. مرحوم آخوند تعبّد و ریاضتش در حدی بود که هفت بار با پای پیاده به حج رفت شما نظیر این را از کدام یک از این آقایانی که مدعی هستد و از تفکیک دم میزنند و آخوند را مدلّس معرفی میفرمایند سراغ دارید؟ بیاورید و آن را نقل کنید.
و امّا شاخص سومِ شخصیت آخوند این است که به خاطر همین جمع بین تعقل و ریاضت مصداق «لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم» بود. خدواند دربارهی اهل کتاب میفرماید: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم »[4] اگر اینها آنچه را که انسان کامل آورده است، چه در شریعت حضرت موسی (ع)و چه در شریعت حضرت عیسی (ع) و چه در شریعت محمد (ص) اقامه کنند و همان تعبدی را که عرض شد مراعات کنند، «لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم»، هم از زیر پاهایشان و هم از بالای سرشان رزق می خورند. در تفاسیر معمولی، این را به نزولات آسمانی و رویشهای زمینی، و بهائمی که از این گیاهان ارتزاق میکنند تفسیر کرده اند، ولی بنابر تفسیر و تأویل جناب شیخ محی الدین عربی «لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ» یعنی علوم و معارف را از بالا می گرفتند، یعنی: اگر شخص چشمش را هم ببندد با توجه به اینکه از افق اعلی سر بر آورده باز هم میفهمد و میبیند و لازم نیست چشم را باز کند و چیزی بفهمد، یا گوش را باز کند و چیزی بفهمد ، « وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم» یعنی: علوم رسمی و متعارف را با همین نوشتنها و ورق زدنها و تدرّسها نصیب خود می کردند.
اکنون در بخش سوم عرایضم میخواهم عرض کنم ما باید ببینیم آخوند با آن جایگاه رفیع و با توجه به شاخصهای سه گانه درعلوم اسلامی اعم از عرفان اسلامی، فلسفه اسلامی، کلام اسلامی، تفسیر، حدیث، اصول، فقه، و ….. چه کرده و چه متاعی را ارائه نموده و در آینده بر این اساس چه میتوان انجام داد که ظاهراً وقت گذشته و باید مطالب این بخش را در فرصتی دیگر پی گرفت. ولی اجمالاً درباره تاثیری که ایشان در عرفان اسلامی ایجاد کرده باید گفت: قبل از اینکه حکمت صدرایی بنیان شود عرفان نظری وجود داشت ، چون عرفان نظری از قرن هفتم، به بعد پا به عرضه ظهور گذاشت.
خود جناب آخوند از عرفان نظری بهره برد، بلکه میتوانیم بگوییم صرف نظر از ابعاد شخصیتی دیگر ایشان، آنچه که در مقام اثبات و علوم تخصصیِ ایشان نمود بیشتری دارد همان عرفان نظری است که از آن بهره برد و بعد حاصل آن را در حکمت متعالیه به زبان فلسفه ارائه کرد. لذا اگر کسی حکمت صدرائی را از یک استاد متضلع و خبیر فرا بگیرد، میتواند آن را مقدمه خوبی برای ورود به عالم عرفان نظری قرار دهد بر همین اساس حضرت استاد آیت الله جوادی آملی استفادۀ از نوارهای درس تمهید و همچنین درس فصوصشان را مشروط به خواندن حداقل جلد 2 اسفار صدرالمتألهن کرده بودند یعنی بنابر نظر ایشان حکمت صدرایی پیش زمینه بسیار خوبی است برای رسیدن به عرفان و بهره بردن از دروس عرفان نظری.
این خود نوعی تأثیر حکمت صدرائی در عرفان نظری است البته بیانی را که ما از حضرت استاد حسنزاده آملی (حفظه الله)داریم بر عکس این است که من هر دو را درست میدانم. حضرت استاد حسنزاده آملی حفظه الله تعالی میفرمودند: اگر کسی این صحف عرفانی را بخواند یعنی کتابهای تمهید، فصوص و مصباح را بخواند، میتواند سخن صدرا را خوب بفهمد و آن را صحیح تلقّی کند. بنابر نظر حضرت استاد جوادی آملی حکمت صدرایی در فهم عرفان نظری موثر است و بنابر نظر حضرت استاد حسنزاده آملی عرفان نظری در فهم حکمت صدرایی تاثیر دارد و هر دو سخن درست است؛ زیرا فهم ابتدایی از حکمت صدرایی یک حرف است و فهم عمیق و فهم نهایی آن حرفی است دیگر.
چون این دو با هم فرق میکند؛ بنا بر این می توان گفت: فهم ابتدایی حکمت صدرا مقدمه فهم عرفان نظری است همانگونه که حضرت استاد جوادی می فرمایند و عرفان نظری مقدمه فهم عمیق و نهایی حکمت صدرایی است همانگونه که حضرت استاد حسن زاده فرموده اند. لذا آن مطلبی را که از حضرت علامه طباطبایی یک وقتی نقل کردیم معنا پیدا می کند. مرحوم مطهری نقل می کند که علامه طباطبایی می فرمود: وقتی که ما اسفار میخواندیم روی مباحث آن خیلی کار میکردیم چون هم پیش از درس پیش مطالعه داشتیم و هم بعد از درس، درس را تقریر کرده و می نوشتیم به نحوی که کم کم این گمان در ما به وجود آمد که اگر آخوند سر از قبر در آورد و بخواهد مباحث خودش را تقریر کند به این خوبی و زیبایی که ما تقریر می کنیم نمیتواند تقریر کند. این باوری بود که جناب علامه به آن رسیده بود. بعد ایشان میفرمود: وقتی که خدمت جناب آقا سید علی آقای قاضی رسیدیم و ایشان از اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت سخن گفت آنجا بود که من فهمیدم که از اسفار حتی یک حرف را هم نفهمیدم. این یعنی چه؟
این در حقیقت همان وجه جمعی است که خدمتتان عرض کردم و گفتم فهم ابتدایی از فلسفه صدرا زمینه برای عرفان نظری است و عرفان نظری مقدمه فهم عمیق سخن آخوند است چون یقیناً با خواندن فصوص و تمهید بهتر میشود کلام آخوند و فلسفه آخوند را فهمید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین . الصلاة و السلام علی سیّد الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین الهداة المهدیین.
بنده هم به سهم خود از حضرات که با تشریف فرماییشان بر رونق جلسه افزوده اند تشکر میکنم. جداَ از فرمایشات دقیق و مفید حضرت استاد امینینژاد بهره بردیم. امیدواریم که خداوند تبارک و تعالی بر توفیقات ایشان بیافزاید و در آینده حوزههای علمیه از برکات وجودی ایشان بیشتر بهره بگیرند و همچنین از حضرات استاد فیاضی و استاد یزدانپناه (حفظهما الله تعالی) که تشریف آوردند و سخنان حقیر را تحمل میفرمایند تشکر میکنم و از حضورشان عذرخواه هستم.
من مباحثم را دربارۀ موضوعی که برای حقیر تعیین کردهاند یعنی «نقش صدرالمتألهین در علوم اسلامی» در سه بخش ارائه می کنم:
بخش نخست، مطالبی است که دربارۀ شناخت خود صدرالمتألهین و شخصیت ایشان است . زیرا ما برای اینکه بتوانیم به نقش ایشان در علوم اسلامی پی ببریم، ابتدا باید از خود ایشان شناختی دقیق در دست داشته باشیم. به عبارت دیگر اگر ما بخواهیم نقش کسی را در هر موردی، به عنوان اثرِ او بفهمیم باید ابتدا خود او را بشناسیم؛ چون تا مؤثر را نشناسیم و نسبت به او شناخت پیدا نکنیم اثر او را هم آنطور که باید نخواهیم شناخت. من برای شناخت شخصیت حضرت آخوند ملاصدرا از فرمایشات ، صحبت ها و سخنان چند شخصیت بزرگ که با ما معاصر بودهاند و نسبت به این شخصیت بزرگ اظهار نظر کرده اند استفاده می کنم.
شخصیت نخست جناب آقا میرزا ابوالحسن شعرانی است، بنابر نقلی که حضرت استاد حسنزاده آملی (حفظه الله تعالی) از جناب آیت الله شعرانی داشتند، ایشان نسبت به صدرالمتألهین می فرمودند: در زمان اقبالِ مغرب زمین به صنعت و علوم و فنون جدید، خداوند (تبارک و تعالی) هدیهای را به مردم مشرق زمین عنایت کرد و آن هدیه عبارت است از شخصیت جناب صدرالمتألهین که او را خداوند به عالم اسلام و جوامع اسلامی و علمیِ مشرق زمین بخشید. آن طرف، فتح و فتوحاتشان مادی و در فضای صنعت و تکنیک و مدرنیته و امثال ذلک بود و این طرف فتح و فتوحاتشان علمی و معنوی و در فضای تعقّل، اندیشه، عرفان و معرفت بود که بدست شخصیتی مثل جناب صدرالمتألهین صورت گرفت.
شخصیت دوم خودحضرت آیت الله حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) است که میفرمودند: ما در طول تاریخ علم وقتی که نگاه می کنیم، میبینیم تک تک افرادی آمدهاند که علم در دست آنها غلتک خورده و توانسته اند یک نقطه عطف بوجود آورده و یک سرفصل جدیدی در فضای علم و معرفت ایجاد کنند. قبل از اسلام مثل افلاطون، ارسطو، سقراط، بقراط و در عالم اسلام مانند: جناب فارابی، شیخ الرئیس، میرداماد و صدرالمتألهین.
ایشان جناب صدرالمتألهین را در این فهرست قرار داده و میفرمودند: که علم و معرفت در دست این مرد غلتک خورد و تحول پیدا کرد. شبیه به این تعبیر را از جناب محسن امین صاحب اعیان الشیعه دیدم که ایشان هم به همین سبک و سیاق میفرماید: صدرالمتألهین یکی از قلههای علم و معرفت در طول تاریخ علم و معرفت است. بد نیست در این جا من این خاطره را خدمتتان عرض کنم، یک وقتی حضرت استاد حسن زاده (دام ظلّه) می فرمودند من چند شب پیش ـ من دقیقاً تاریخش را یادم نیست ـ در عالم رویا خدمت آخوند ملاصدرا مشرّف شدم و از ابهتی که ایشان داشت من لرزه بر اندامم افتاد و یک حالت هَیَمان و بهتی به من دست داد. اگر این حالت برای یک شخصیت معمولی و متعارف و کوچک پیش بیاید میگوییم: او در حد خودش حرف زده و چیز مهمی نیست؛ چون خودش کوچک است اینطور آخوند را بزرگ دیده است. اما شخصیتی مثل حضرت استاد حسنزاده آملی که عظمت و بزرگی و جایگاه ثبوت و اثباتش برای همگان روشن است میفرماید: من از مشاهده ایشان و ابهتّی که ایشان داشت، لرزه بر اندامم افتاد و حالت هیمان به من دست داد. این واقعه ما را ملتفت می کند که بفهمیم با چه کسی و با چه شخصیتی طرف هستیم و میخواهیم نقش چه شخصیتی را در عالم علم و معرفت مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
شخصیت سوم حضرت علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) است که باز حضرت استاد حسنزاده آملی (دام مجده) میفرمود: من با ایشان میرفتیم تا به نزدیک منزلشان رسیدیم ایشان کلید را از جیب مبارکشان در آوردند تا در را باز کنند در همین حال به من رو کردند و فرمودند: آقا ما هر چه داریم از سر سفره آخوند داریم. این حرفها را این علوم و این معارف را آخوند به ما یاد داد. صدرالمتألهین ما را با این متاع آشنا کرد و بعد هم از زبان آخوند خطاب به مخالفان فرمودند: ما زحمت کشیدیم و این متاع را در اختیار شما قرار دادیم. شما به ما فحش دادید و سنگ زدید و اهانت کردید، ولی ما کارمان را کرده و وظیفهمان را انجام دادیم و این متاع را در اختیار شما قرار دادیم، این شما و این متاع ما.
شخصیت چهارم حضرت استاد، آیت الله بهاء الدینی (رحمت الله علیه) است. ایشان در جلسهای که در خدمت ایشان بودیم فرمودند: آقا! آخوند خیلی به گردن حوزه ها حق دارد. شما این شرح اصول کافی ایشان را ببینید این آقایانی که ان قلت و قلت دارند بیایند عوض این حرف ها و این قدر ناشناسی ها یک سطر مثل آنچه آخوند نوشته است بیاورند. مثل جناب آخوند در شرح روایات حرف بزنند و مشکلگشا باشند، این مرد این کار را کرده است شما چه کرده اید که این قدر از دین و از قرآن و اهل بیت دم میزنید؟ خود ایشان هم از نوادگان دختری جناب صدرالمتألهین بودند. با اینکه میفرمودند من ذوق فلسفی ندارم ، یک روز در درس جناب آقای شاهآبادی شرکت کردم سرم درد گرفت و دیگر به درس ایشان نرفتم، اما مع ذلک نسبت به آخوند این دیدگاه را داشت و برای آخوند جایگاه ویژهای را قائل بود.
شخصیت آخر حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) است. ایشان نسبت به حضرت صدرالمتألهین دو جملۀ معروف را دارند. یکی ترجمه همین عنوان صدرالمتألهین است یعنی: سرآمد اهل توحید، در آن رساله لقاءالله می فرمایند: آخوند ملاصدرا را که سرآمد اهل توحید است، زندیق میخوانند[1]. این حرف، حرف ساده و کوچکی نیست. باید بگوییم: آخوند در فضای موجود قلۀ معرفت را فتح کرده است. حال بعد از این چه کسی بیاید و چه پیش بیاید الله هو العالم، اما تا کنون در فضای فلسفه و عرفان کیست که حرفی برای گفتن داشته باشد و کیست که بالا دست آخوند بوده باشد؟
جمله دوم ایشان همان جمله معروفی است که فرمودند: «ملاصدرا! وَ ما اَدْريکَ ما ملاصدرا! او مشکلاتي را که بوعلي به حل آن در بحث معاد موفق نشده بود حل کرد»[2]. کدام بوعلی؟ همان بوعلی که خود حضرت امام (رحمة الله علیه) در یک جملهای دیگر میفرماید: بوعلی مع اخطاء کثیره لم یکن له کفواً احد، آخوند ملاصدرا مشکلاتی را حل کرده است که امثال بوعلی در آن ماندهاند و جوابگو نیستند و قصور دارند، مگر آنکه مطالب آنها زیر و رو شود و مبانی آنها این ظرفیت را پیدا کند که بتوانند آنچه را که آخوند در فضای حکمت متعالیه انجام داده ، در فضای فلسفۀ مشاء هم انجام دهند. اگر شخصیتی مانند آخوند این کار را بکند انجام این امر ممکن است چون خود ایشان در اول شواهد الربوبیه میفرمایند: عندالتفتیش بین ما و کبار مشایین ـ که در رأس کبار مشایین، جناب شیخ الرئیس بوعلی است ـ اختلافی نیست. ممکن است که بر اساس آرائی که به مشّاء نسبت داده می شود نقدهایی وارد باشد و بگوییم فلسفۀ مشّاء قاصر است؛ اما وقتی دقیق نگاه کنیم و تفتیش کنیم، میبینیم نه واقع امر، آن طور که گمان می شد نیست و حرفها خیلی محکم است.
همین صور مرتسمهای که در فضای علم باری تعالی به اشیاء گفته شده، چقدر مورد نقد و ایراد واقع شده است. چه در فضای فلسفه اشراق و چه در فضای عرفان نظری؛ همه صور مرتسمه را رد کرده و قبول نمیکنند. ولی آخوند با آن ساختار و دستگاه فکری خودش مسئله را حل کرده و صورت مرتسمه را به اعیان ثابته عرفانی برگردانده و قبول می کند و آن نظر را از آن حالت مبتذل درآورده و پذیرفته است و برای این کار شواهدی هم دارد. اینطور نیست که فقط و فقط از باب اینکه خوش بین بوده و میخواسته خوش بینی خودش را اعمال کند اینطور فرمایش فرموده است، نخیر همینطور که عرض کردم ایشان با شواهدی که در دست دارد و با توجه به فهمی که از فرمایشات شیخ و امثال شیخ دارد ، صورت مرتسمه مشّاء را برمیگرداند، به همان اعیان ثابته عرفان. حال من یک موردش را عرض کردم بقیه موارد هم همینگونه است.
این بخش نخست سخن من بود و از آن تا اندازه ای روشن شد که ما با چه شخصیتی طرف هستیم و میخواهیم نقش چه شخصیتی را در علوم اسلامی بررسی کنیم.
بخش دوم سخن من که آن هم در رسیدن به نقش صدرا در علوم اسلامی مؤثر است، این است که ما می توانیم شخصیت صدرا را در سه شاخص خلاصه کنیم و با توجه به این سه شاخص به علوم اسلامی نگاهی بیاندازیم و ببینیم که این شخصیت با این سه شاخص در تحول و توسعه علوم اسلامی چه کرده است و چه کارهایی بر اساس فلسفه ایشان میشود انجام داد.
شاخص نخست جمع بین عرفان و برهان و قرآن است همه میدانید و می دانیم از قدیم الایام بین عرفان و قرآن و برهان و به تعبیر دیگر بین تدیّن و تصوّف و تفلسف که همان اقامه براهین و صغری و کبری چیدن است نزاع و دعوا بوده است و الآن هم هست و برخیها هم همین را بهانه کردهاند و فرمایش جناب علامه طباطبایی را که ربطی به مدعای آنها ندارد، برای خود شاهد گرفته و گفته اند همان گونه که جمع بین زوایای مثلث محال است جمعِ بین این سه محور یاد شده محال است و این مدعای مخدوش و غلط را به گردن جناب علامه گذاشتهاند.
در حالی که علامه در تفسیر المیزان به عنوان یک درد دل، به عنوان یک آفت و آسیبی که گریبان عالم علم و معرفت را از قدیم الایام تا کنون گرفته و تا بعد هم شاید همینطور ادامه داشته باشد که گمان شده اگر گفتید دین، باید روی عقلانیت خط بکشید یا اگر گفتید عقلانیت باید روی دین خط بکشید یا اگر گفتید کشف و شهود و ریاضت باید از عقلانیت و دین دست بردارید. این توهّمات و اوهامی است که از قدیم بوده است و الآن هم هست و اگر وضع به همین منوال باقی بماند باز هم خواهد بود و به قول مولوی
رگ رگ است این آب شیرین وآب شور
در خلائق میرود تا نفح صور
و به زعم آنکه شخصیتی مثل آخوند ملاصدرا رحمة الله علیه آمد و با اشراف و جامعیتی که داشت قضیه را حل کرد و تا اندازه ای این نزاعها را برداشت ولی هنوز این نزاع و کشمکش ادامه دارد و خواهد داشت، آری! صرف نظر از این آفت و آسیب اگر کسی در فضای حکمت صدرایی وارد شود و در فضای حکمت صدرایی نفس بکشد، نه اینکه از دور دستی بر آتش داشته باشد، بلکه واقعاً نزد استاد خبیر و متضلّعی که حکمت صدرایی را هضم کرده تتلمذ کند و در این فضا نفس بکشد، میبیند بین تعقل و ریاضت و کشف و شهود و قرآن و تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نزاعی وجود ندارد و آنچه بوده توهّم بوده نه واقعیت و اگر این توهم همینطور باقی باشد یقیناً آن نزاع ادامه خواهد یافت. البته بحمدلله تعالی جناب آخوند با آن شاخص و شاکلۀ شخصیتی خویش بین عرفان و قرآن و برهان جمع کرد یعنی: در اوج عقلانیت، از کشف و شهود برخوردار بود و در اوج کشف و شهود از عقلانیت بهره داشت و در اوج تدیّن و تعبّد اهل عقلانیت و شهود بود. آری چنین شخصیتی ـ که یادش دل انسان را زنده و احیا میکند ـ حکمت و حکمت متعالیه را رقم زد. حالا بیائید ببینید که برخی از این کار با ارزش آخوند چگونه یاد کرده اند. چقدر انسان ناراحت میشود و از درون می سوزد وقتی میبیند یک آدم مطرحی چون صاحب بیان الفرقان در اوائل جلد اول این کتاب ، با اشاره به کار صدرا می گوید: آقایان عرفا و فلاسفه چون در انزوا قرار گرفتند و متدیّنین آنها را طرد و تکفیر کرده و از دایره دین خارجشان دانستند بنا را بر تدلیس گذاشته و گفتند این مطالبی را که ما در عرفان و فلسفه میگوییم همان مطالبی است که در قرآن و روایات است یعنی آقایان فلاسفه و عرفا کلاه سر دیگران گذاشته و متاع فاسد خودشان را در لباس آیات و روایات به متدینین ارائه کردند. واقعاً انسان رنج میبرد و از درون میسوزد که چرا باید در فضای علما و اهل علم و معرفت از کار مهم و با عظمت جناب آخوند این تصویر ارائه شود.
پس یکی از شاخصهای مهم جناب آخوند ملاصدرا این بود که بین قرآن و عرفان و برهان جمع کرده بود. در اینجا باز من باید به این صحبت برخی از آقایان مطرح اشاره کنم. ایشان تحت عنوان معاد جسمانی کتابی نوشته اند و در آن کتاب جناب آخوند را بزرگترین تفکیکی معرفی کردند، ما در برخی از مصاحبه ها عرض کردیم مراد از تفکیک چیست؟ از این تفکیک چه میخواهید؟
ممکن است بگویید: مراد از تفکیک این است که ما نباید حرفهای انسانهای غیر معصوم را، هر چند در اوج فلسفه و عرفان باشند در کنار فرمایشات ائمه معصومین و آیات قرآن بگذریم و همه این ها را در عرض هم قرار دهیم، اگر مراد از تفکیک این است، ما خودمان بزرگترین تفکیکی عالم هستیم. کدام یک از این آدمهایی که ما الان از آنها به عنوان حکیم و عارف و فیلسوف یاد می کنیم و برای آنها ارزش قائل هستیم کلام فلاسفه و عرفا را در عرض آیات و روایات قرار داده است؟! شمایید که دارید نادانسته این کار را میکنید و این ها را در عرض قرار میدهید ویکی را می پذیرید و دیگری را رد می کنید. ما هیچ گاه این کار را نکرده ایم و آخوند هم نمیکند و دیگران هم این کار را انجام نخواهند داد. انسان معصوم کجا و انسان غیر معصوم کجا؟
اگر مراد از تفکیک این است که اینها را از همدیگر جدا کنیم و نگوییم که این در عرض آن است ، این مطلبی است که ما بهتر از این و بالاترین را قائلیم. یک وقتی من از حضرت استاد حسنزاده آملی نقل کردم که ایشان خیلی دلنشین و شیرین میفرمودند: اگر ما فرض کنیم تمام انسان ها افرادی بودند چون صدرا ، بوعلی، میرداماد، ارسطو، افلاطون و دیگر نوابغ و همه از شخصیتهایی اینچنینی بودند، در این فضا اگر پیامبر عظیم الشأن اسلام مبعوث میشدند باز هم این آیه صادق بود « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ»[3] همه هر چه هستند و هر که هستند در برابر انسان کاملی که سر به قلّه ملکوت می ساید و حلقه وصل ملک و ملکوت است امی هستند. خیلی این حرف شیرین و دلنشین است و از این بهتر نمی شود یک انسان رسول و نبی و ولی معصوم را معرفی کرد. یک انسان دست پرورده مکتب صدرا ومکتب عرفان و مکتب فلسفه به این نقطه رسیده است که همه را در برابر انسانِ کامل معصوم امّی میداند.
بنابراین اگر مراد از تفکیک این است که متاع فلسفه و عرفان در عرض متاع انبیاء و اولیاء نیست، می گوییم در عرض قرار دادن این ها اساساًحرف غلطی است و ما اصلاً به این قائل نبوده و نیستیم و نخواهیم بود. ولی اگر مراد از تفکیک این است که این ها هیچ ربطی با همدیگر ندارند و از قبیل ماست و دروازه هستند که ماست را میبندند و دروازه را هم می بندند، و گرنه هیچ ربطی به هم ندارند . فلسفه و عرفان و قرآن هم ربطشان اینگونه است. اگر مراد این است، پس بیایید بنشینیم و با هم چند کلمهای حرف بزنیم تا ببینیم آیا واقعاً این ها با هم هیچ ارتباطی ندارد؟ آیا اینها همدیگر را کمک نمیکنند؟ آیا اینها در یک راستا نیستند؟ آیا این ها نمی خواهند در همان جهتی قدم بردارند که دین قدم برمیدارد؟ ما معتقدیم اگر شما و امثال شما بگذارید همه اینها به یک نقطه میرسند همانطور که در شخصیتهایی مثل آخوند و دیگران رسیدند.
اما شاخص دوّمِ شخصیت صدرا جمع بین ریاضت و تعقّل است. او ننشست که فقط ورق بزند و بخواند و بنویسد. قریبِ پانزده سال دوران اقامت ایشان در کهک بود و عمده این سالها را در آنجا به ریاضت پرداخت. شما نظیر این را کجا میتوانید پیدا کنید که یک فیلسوف و انسانی که اهل تعقل است این طور اهل ریاضت باشد و بخواهد از راه ریاضت و تعبد و عبودیت با حقائق آشنا شود و در این حّد روی ریاضت و تعبد مایه بگذارد. می بینیم آقا نماز شبش را یک خط در میان میخواند و یا اصلاً نمیخواند بلکه نماز صبحش هم قضا میشود!! درس و بحثش قضا نمی شود اما در تعبّد شل و ضعیف است!!
آقای خرازی (حفظه الله) یک وقت نقل میفرمودند آقا مصطفی فرزند برومند امام (رضوان الله تعالی علیهما) برای من نقل کردند که روزی من وارد منزل شدم دیدم پدرم در اطاق خودشان بلند بلند گریه میکنند. رو به والده کرده و پرسیدم چرا ایشان این طور ناله و گریه میکنند؟ ایشان با یک حالتی گفتند: باز نماز شبش قضا شده است. یعنی: حضرت امام به خاطر اینکه نماز شبش قضا شده ناله وگریه میکند و من نماز صبحم قضا می شود و کک هم مرا نمی گزد. اینبرای من و امثالِ من افسانه و مایه شرم و خجالت است.
حضرت آقا حیدر آقا که در شعر به «معجزه» تخلص می کرد ـ آن هم برای خودش بود قلندری بود ـ میفرمود: در آن طلبهای که تعبّد و عبادتش بر تدرّس و درس و بحثش غلبه نداشته باشد خیری نیست و نباید از او خیری توقّع داشت. مرحوم آخوند تعبّد و ریاضتش در حدی بود که هفت بار با پای پیاده به حج رفت شما نظیر این را از کدام یک از این آقایانی که مدعی هستد و از تفکیک دم میزنند و آخوند را مدلّس معرفی میفرمایند سراغ دارید؟ بیاورید و آن را نقل کنید.
و امّا شاخص سومِ شخصیت آخوند این است که به خاطر همین جمع بین تعقل و ریاضت مصداق «لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم» بود. خدواند دربارهی اهل کتاب میفرماید: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم »[4] اگر اینها آنچه را که انسان کامل آورده است، چه در شریعت حضرت موسی (ع)و چه در شریعت حضرت عیسی (ع) و چه در شریعت محمد (ص) اقامه کنند و همان تعبدی را که عرض شد مراعات کنند، «لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم»، هم از زیر پاهایشان و هم از بالای سرشان رزق می خورند. در تفاسیر معمولی، این را به نزولات آسمانی و رویشهای زمینی، و بهائمی که از این گیاهان ارتزاق میکنند تفسیر کرده اند، ولی بنابر تفسیر و تأویل جناب شیخ محی الدین عربی «لأکَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ» یعنی علوم و معارف را از بالا می گرفتند، یعنی: اگر شخص چشمش را هم ببندد با توجه به اینکه از افق اعلی سر بر آورده باز هم میفهمد و میبیند و لازم نیست چشم را باز کند و چیزی بفهمد، یا گوش را باز کند و چیزی بفهمد ، « وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم» یعنی: علوم رسمی و متعارف را با همین نوشتنها و ورق زدنها و تدرّسها نصیب خود می کردند.
اکنون در بخش سوم عرایضم میخواهم عرض کنم ما باید ببینیم آخوند با آن جایگاه رفیع و با توجه به شاخصهای سه گانه درعلوم اسلامی اعم از عرفان اسلامی، فلسفه اسلامی، کلام اسلامی، تفسیر، حدیث، اصول، فقه، و ….. چه کرده و چه متاعی را ارائه نموده و در آینده بر این اساس چه میتوان انجام داد که ظاهراً وقت گذشته و باید مطالب این بخش را در فرصتی دیگر پی گرفت. ولی اجمالاً درباره تاثیری که ایشان در عرفان اسلامی ایجاد کرده باید گفت: قبل از اینکه حکمت صدرایی بنیان شود عرفان نظری وجود داشت ، چون عرفان نظری از قرن هفتم، به بعد پا به عرضه ظهور گذاشت.
خود جناب آخوند از عرفان نظری بهره برد، بلکه میتوانیم بگوییم صرف نظر از ابعاد شخصیتی دیگر ایشان، آنچه که در مقام اثبات و علوم تخصصیِ ایشان نمود بیشتری دارد همان عرفان نظری است که از آن بهره برد و بعد حاصل آن را در حکمت متعالیه به زبان فلسفه ارائه کرد. لذا اگر کسی حکمت صدرائی را از یک استاد متضلع و خبیر فرا بگیرد، میتواند آن را مقدمه خوبی برای ورود به عالم عرفان نظری قرار دهد بر همین اساس حضرت استاد آیت الله جوادی آملی استفادۀ از نوارهای درس تمهید و همچنین درس فصوصشان را مشروط به خواندن حداقل جلد 2 اسفار صدرالمتألهن کرده بودند یعنی بنابر نظر ایشان حکمت صدرایی پیش زمینه بسیار خوبی است برای رسیدن به عرفان و بهره بردن از دروس عرفان نظری.
این خود نوعی تأثیر حکمت صدرائی در عرفان نظری است البته بیانی را که ما از حضرت استاد حسنزاده آملی (حفظه الله)داریم بر عکس این است که من هر دو را درست میدانم. حضرت استاد حسنزاده آملی حفظه الله تعالی میفرمودند: اگر کسی این صحف عرفانی را بخواند یعنی کتابهای تمهید، فصوص و مصباح را بخواند، میتواند سخن صدرا را خوب بفهمد و آن را صحیح تلقّی کند. بنابر نظر حضرت استاد جوادی آملی حکمت صدرایی در فهم عرفان نظری موثر است و بنابر نظر حضرت استاد حسنزاده آملی عرفان نظری در فهم حکمت صدرایی تاثیر دارد و هر دو سخن درست است؛ زیرا فهم ابتدایی از حکمت صدرایی یک حرف است و فهم عمیق و فهم نهایی آن حرفی است دیگر.
چون این دو با هم فرق میکند؛ بنا بر این می توان گفت: فهم ابتدایی حکمت صدرا مقدمه فهم عرفان نظری است همانگونه که حضرت استاد جوادی می فرمایند و عرفان نظری مقدمه فهم عمیق و نهایی حکمت صدرایی است همانگونه که حضرت استاد حسن زاده فرموده اند. لذا آن مطلبی را که از حضرت علامه طباطبایی یک وقتی نقل کردیم معنا پیدا می کند. مرحوم مطهری نقل می کند که علامه طباطبایی می فرمود: وقتی که ما اسفار میخواندیم روی مباحث آن خیلی کار میکردیم چون هم پیش از درس پیش مطالعه داشتیم و هم بعد از درس، درس را تقریر کرده و می نوشتیم به نحوی که کم کم این گمان در ما به وجود آمد که اگر آخوند سر از قبر در آورد و بخواهد مباحث خودش را تقریر کند به این خوبی و زیبایی که ما تقریر می کنیم نمیتواند تقریر کند. این باوری بود که جناب علامه به آن رسیده بود. بعد ایشان میفرمود: وقتی که خدمت جناب آقا سید علی آقای قاضی رسیدیم و ایشان از اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت سخن گفت آنجا بود که من فهمیدم که از اسفار حتی یک حرف را هم نفهمیدم. این یعنی چه؟
این در حقیقت همان وجه جمعی است که خدمتتان عرض کردم و گفتم فهم ابتدایی از فلسفه صدرا زمینه برای عرفان نظری است و عرفان نظری مقدمه فهم عمیق سخن آخوند است چون یقیناً با خواندن فصوص و تمهید بهتر میشود کلام آخوند و فلسفه آخوند را فهمید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته