“نقد شبهات در برهان پذیری خدا(جلسه دوم)“ در جلسه گروه علمی فلسفه

یکصد و هفتاد و یکمین جلسه گروه علمی فلسفه با موضوع نقد شبهات در برهان پذیری خدا(جلسه دوم)“ با ارائه “حجت الاسلام والمسلمین سلیمانی امیری“ و با حضور اعضاء محترم گروه چهارشنبه ۱۵ اسفند ۹۷ ساعت ۱۹:۳۰ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:

نامفهوم بودن موجودیت خدا

اثبات این که خدا وجود دارد به چه معناست؟

[۱] استناد کردن به مفهوم قیّومیت خداوند پاسخ این پرسش نیست

[۲] و گفتن این که تفاوت میان طرقی که در آنها خدا و سایر حقایق وجود دارند این است که خدا ضرورتا وجود دارد و سایر موجودات ممکن الوجودند به این پرسش پاسخ نمی‌دهد. ما هنوز می‌خواهیم بدانیم که خداوند چه می‌کند یا چه بر او می‌گذرد که بالضروره وجود دارد، نه بالامکان (اگر به ما بگویند که بعضی مدارهای برقی دارای جریان متناوب و برخی دیگر دارای جریان مستقیم هستند، اطلاع نمی‌یابیم که برق چیست. همینطور اگر گفته شود برخی چیزها ضرورتا وجود دارند و بعضی دیگر ممکن الوجود هستند ما نمی‌فهمیم که چیزی حقیقتا وجود دارد).[۱]

[۳] همین پرسش را می‌توان بر اساس «امر واقع» مطرح کرد. انسان موحد مدعی است که وجود خداوند امری است که از واقعیت برخوردار است و صرفا مسئله تعریف کاربرد زبان‌شناختی نیست. انسان توحیدگرا همچنین اصطلاح «واقعی» را به کار می‌برد و مدعی است که خدا واقعی یا یک واقعیت است. اما این کلمات در این زمینه چه معنایی دارند؟ اعم از این که «وجود دارد» را به کار بریم یا «امر واقع» یا «واقعی» مشکل اساسا یکی است.[۲] به جای واقعی از واژه حقیقت هم استفاده شود باز سؤال به حال خود باقی است که حقیقت دارد به چه معناست؟

تبیین و تحلیل اشکال

همانطور که ملاحظه می‌شود، پرسش از موجودیت خدا یا واقعیت داشتن او یا حقیقت داشتن اوست. اگر کسی ادعا ‌کند که وجود خدا را اثبات کرده‌ است، مستشکل می‌پرسد وجود به چه معناست. او می‌داند که اثبات به این معناست که با مقدماتی مدعایی را مدلل کنیم. پرسش او این نیست که معنای مجهول است  و برایش باید معنای اثبات کردن بیان کنیم. روشن است که معنای اثبات کردن مدلل کردن است. اما وقتی با دلیلی ادعا می‌شود «خدا موجود است» این نتیجه چه معنایی دارد. بنابراین در نظر اشکال کننده، گویا موجودیت خدا قابل فهم نیست. به عبارت دیگر، گزاره خدا وجود دارد نزد اشکال کننده نامفهوم است. اما برای نمونه وقتی می‌گوییم که «این کاغذ سفید است» سفیدی کاغذ قابل فهم است و اما وجود خدا یا موجودیت خدا نامفهوم است.

پاسخ‌های نادرست از نظر مستشکل و تحلیل نادرستی آنها بر اساس نظر مستشکل

اشکال کننده بعد از آن که سؤال را مطرح کرده، به سه پاسخ به این اشکال اشاره می‌کند و مدعی می‌شود که هیچ یک از این سه پاسخ، سؤال مزبور را پاسخ نمی‌دهد.

پاسخ اول به پرسش معنای موجودیت خدا و نقد مستشکل بر آن

موجودیت خدا به این معناست که «خدا قیّوم است». اشکال کننده می‌گوید «خدا قیّوم است» و بر قیوم خدا برهان هم اقامه شود پاسخ به این سؤال [«خدا موجود است» چه معنایی دارد]، نیست.

توضیح: اشکال کننده پاسخ مزبور را طفره می‌داند؛ زیرا مجیب موجودیت خدا را توضیح نداده است؛ زیرا قیوم به این معناست که وجود خدا این صفت دارد که به خود قائم است و نیز این صفت دارد که موجودات دیگر به او قائم‌اند. (قائم بذاته و مقوم للغیر). مستشکل می‌گوید این پاسخ ربطی به پرسش ندارد پرسش ناظر به هستی و وجود خدا است و پاسخ ناظر به کیفیت هستی خدا است کیفیت قوام هستی به خود کیفیت هستی تقویمی او به غیر. اگر اصل وجود خدا معلوم بود و کیفیت وجودش معلوم نبود، قیومت پاسخ مناسبی برای کیفیت وجود خدا بود. (این پاسخ از برهان خلقی بدست می‌آید).

پاسخ دوم به پرسش معنای موجودیت خدا و نقد مستشکل بر آن

معنای موجودیت خدا این است که خدا این صفت دارد که وجودش ضروری است در مقابل همه موجودات دیگر که وجود امکانی دارند. (این پاسخ هم از برهان خلقی بدست می‌آید).

از نظر مستشکل این پاسخ دوم هم پاسخ به سؤال مزبور نیست و نوعی طفره در پاسخ است؛ زیرا پرسش در موجودیت خدا است، نه در تفاوت موجودیت خدا با موجودیتِ موجودات دیگر تا گفته شود موجودیتِ خدا از گونه ضروری است و موجودیت غیر خدا از گونه امکانی. سؤال اساسی در اصل وجود داشتن اشیاء است، نه کیفیت وجود داشتن آنها. پرسش از کیفیت ضروری بودن وجود خدا سؤال بعدی است و هنوز نوبت به سؤال بعدی نرسیده ‌است. پیش از پرسش از تفاوت وجود خدا و وجود غیر خدا، سؤال این است که وجود داشتن خدا به چه معناست که اگر این سؤال پاسخ مثبت بیابد، نوبت به کیفیت ضروری بودن وجود خدا مطرح خواهد شد. پرسش اول شبیه این پرسش است که «برق چیست؟» در این پرسش از ماهیت برق پرسیده می‌شود. حال اگر کسی در پاسخ بگوید جریان برق یا تناوبی است یا مستقیم است. این پاسخ ناظر به پرسش از ماهیت برق نیست. ما هنوز نمی‌دانیم برق چیست شما در پاسخ می‌گوید برق دو گونه است: تناوبی و مستقیم. وقتی می‌گوییم «انسان موجود است» و یا می‌گوییم «خدا موجود است» این موجودیت را که به انسان و خدا نسبت می‌دهیم به چه معناست؟ پاسخ این پرسش این نیست که موجودیت خدا وجوبی و موجودیت انسان امکانی است. پرسش از اصل موجودیت است، نه تفاوت این دو نوع موجودیت.

پاسخ سوم به پرسش معنای موجودیت خدا و نقد مستشکل بر آن

پاسخ سوم از نظر مستشکل اصلا پاسخ نیست، بلکه تکرار مدعا است. توضیح آن که وقتی گزاره «خدا وجود دارد» یا گزاره «انسان وجود دارد» اظهار می‌شود، این سؤال قابل طرح است که وجود داشتن خدا یا انسان به چه معناست؟ حال اگر کسی  وجود داشتن را به معنای واقعی بودن معنا شود و بگویید خدا وجود دارد به این معنا است که «خدا واقعی است» یا «خدا یک واقعیت است» و «انسان وجود دارد» به این معنا است که «انسان واقعی است»، مستشکل می‌گوید مدعای اول با لفظ دیگر تکرار شده است و برای سؤال پاسخی دریافت نشده است؛ چرا که تنها لفظی مترادف را جایگزین لفظ دیگر شده و مدعا با لفظ دوم تکرار شده است.

تأمل در اشکال و بررسی هدف از اشکال

فرض می کنیم که هیچ یک از سه پاسخ مزبور، پاسخ درخور به سؤال نیستند. اما در این‌جا پرسش می‌شود که سؤال اصلی چیست که هیچ یک از این پاسخ‌ها را بر نمی‌تابد و سؤال کننده با این سؤال چه باوری را در معرض نقد قرار می‌دهد؟ دو وجه محتمل است و در هر یک از دو وجه شاید گفته شود که اثبات وجود خدا غیر قابل قبول است؛ زیرا:

وجه اول: ابهام موضوع یا محمول قضیه «خدا وجود دارد» اثبات وجود خدا را دچار تزلزل می‌کند و این سؤالات مطرح می‌شود که:

۱ـ آیا عبارت «شیئی وجود دارد» معنا دار است؟

۲ـ اگر معنا داری موجودیت شیء را قبول داریم، معنا داری به چه معنا است؟ آیا به معنای حسی‌ـ‌تجربی است یا معنای اعم از حسی و عقلی است.

وجه دوم: ابهام نسبت قضیه «خدا وجود دارد»، اثبات قضیه مزبور را دچار تزلزل می‌کند.این را در ذیل عنوان نظریه کانت توضیح می‌دهیم.

نظریهء معناداری وجود

دو نظریه در برابر پرسش اول قابل طرح است: نظریه اول نظریه معنا داری وجود است. «x وجود دارد» به این معناست که «x هیچ و پوچ نیست». طبق این نظریه همانطور که می‌توان به این جسم وجود را نسبت داد، به روح مجرد غیر محسوس هم می‌توان وجود را نسبت داد و به خدا هم می‌توان وجود را نسبت داد.

نظریه بی‌معنایی وجود (پوزیتویسم) و نقد آن

از نظر پوزیتویست‌ها چیزی معنا و مفهوم دارد که از معانی و مفاهیم حسی باشد و از آن‌جایی که مفهوم وجود و هر مفهوم فلسفی دیگر غیر حسی است، بی معنا و پوچ است و تنها می‌توان مفهوم شعری یل مفهوم‌ احساسی عطفی معنا دار دانست نه یک معنای محصَّل علمی.

طبق این نظر «هر گزاره‌ای که از حس نیامده باشد، بی معنا و یاوه است و حد اکثر آن است که معنای شعری عاطفی دارد». بنابراین خود این قضیه پوزیتویستی که بیان‌کننده امر غیر حسی است؛ بی‌معنا و پوچ و یاوه و غیر علمی نیست و ازاین‌رو خودخور است.

اما از نظر ما همانطور که امور ناظر به حس و قوانین ناظر به آن به حکم عقل واقعی‌اند و با شرایط عقلی تأیید می‌شوند، همچنین امور عقلی محض و قوانین ناظر به آنها واقعی‌اند.

آمپریسم و نقد آن

اگر مبنای مجهول بودن وجود خدا، حسی گرایی باشد و ادعا شود گزاره‌های فلسفی معنا دارند ولی صدق و کذب‌ پذیر نیستند؛ چرا که به روش تجربی تحقیق نمی‌شوند و صدق و کذب آنها معلوم نمی‌شود. ازاین‌رو گزاره‌ها مجهول‌اند و هرگز معلوم نمی‌شوند، در این صورت ضمن این که می‌‌پذیریم که گزاره‌های فلسفی تحقیق پذیر تجربی نیستند و صدق و کذب تجربی ندارند، ولی اولا بدین معنا نیستند که به هیچ وجه تحقیق پذیر نیستند؛ زیرا به لحاظ روش عقلی تحقیق پذیرند و ثانیا اصل حس‌گرایی که هر چیزی حسی نبود، صدق و کذب پذیر نیست و علمی نیست، خودخور است؛ زیرا این اصل گزاره‌ای حسی و تجربی نیست. بنابراین خودش ناقض خودش است.

نظریهء کانت و نقد آن

مشکل در اثبات وجود خدا و نامفهوم بودن وجود خدا از این‌جا ناشی نمی‌‌شود که «خدا» یا «وجود» از مفاهیم فلسفی‌اند و از نظر پوزیتویست‌ها بی‌معنا یا از نظر آمپریست‌ها، غیر قابل تحقیق‌اند، بل مشکل از این‌جا ناشی می‌شود که مفادِ هلیه بسیطه مبهم است. یعنی نسبت دادن وجود به شیء از نظر فلسفی نادرست است؛ زیرا وجود اصلا محمول نیست. بنابراین هرگاه در مقام اثبات چیزی را به عنوان محمول که در واقع محمول برای موضوع نیست، اثبات کنیم، این اثبات تهی است  و از واقعیت برخوردار نیست؛ زیرا وقتی محمولی در کار نیست، چه چیزی برای موضوع اثبات می‌شود. ازاین‌رو تمام استدلال‌های وجود خدا چیزی را بر خدا نمی‌افزایند تا چیزی را اثبات می‌کنند.

اولا: اثبات پذیری برهانی یا برهان آوری به این معناست که چند گزاره خبری صادق با شرایط مضبوط مادی و صوری بالضروره نتیجه صادق می‌دهند. فرق نمی‌کند که گزاره‌های مقدمی یا گزاره نتیجه حملیه باشد یا شرطیه و خواه حملیه، هلیه بسیطه باشد یا هلیه مرکبه. بنابراین در اثبات وجود خدا، هر چند نتیجه هلیه بسیطه باشد، گزاره نتیجه صادق است. بنابراین در اثبات وجود خدا ما دنبال صدق قضیه هستیم. دغدغه فیلسوف در برهان، صدق نتیجه و مطابقت آن با خارج است، خواه چیزی که بر موضوع نهاده می‌شو از نظر فلسفی محمول باشد یا نباشد. مثلا اگر با مقدمات و صورت درست این گونه استدلال کنیم:

  1. کاغذی را جلوی دیدگانم احساس می‌کنم؛
  2. هر چیزی که جلوی دیدگانم احساس کنم، موجود است؛
  3. پس کاغذی موجود است.

این استدلال درست است و نتیجه آن یک هلیه بسیطه و از نظر منطقی معنادار و صادق است و انتظار ما از برهان همین است که برهان گزاره صادق نتیجه شود. حال اگر از نظر فلسفی تفسیر نسبتِ وجودْ به کاغذ مبهم باشد، یا معلوم باشد که چیزی بر موضوع قضیه نیفزوده باشد، ضرری به صدق و درستی برهان نمی‌زند.

ثانیا: این که وجود محمول است یا محمول نیست، اختلاف دیرینه از یونان باستان است. فارابی در تعلیقات این مسئله را مطرح کرده است که آیا وجود محمول است یا خیر؟ و در پاسخ گفته قدماء و متأخرین در آن نزاع کرده‌اند و نزد من هر دو قول درست است: ۱) وجود به لحاظ منطقی محمول است؛ زیرا در قالب موضوع‌ـ‌‌محمولی بیان می‌شود و صدق و کذب‌پذیر است؛ ۲) به لحاظ طبیعی محمول نیست.

مسئله محمول بودن وجود در فلسفه اسلامی بعد از فارابی به خصوص از زمان شارحان تجرید تا ملاصدرا از منظر اتصاف ماهیت به وجود مطرح شده و فیلسوفان اسلامی انظار متفاوتی ابراز داشته‌اند. شاید با تقسیم حملیه به لحاظ محمول بهتر بتوان به این انظار را فهمید:

محمول دو گونه است: یا ذاتی (جنس یا فصل) موضوع است یا ذاتی آن نیست، بل عرضی آن است. در صورت اول محمول به لحاظ خارج چیزی غیر از موضوع نیست و موضوع و محمول به لحاط مصداقی تعدد ندارند، اما به هر گزاره به هر حال صادق و درست است. اما اگر محمول عرضی موضوع باشد، یا خارج محمول (المحمول من صمیمه) است یا محمول بالضمیمه.

حال با توجه به این تقسیم، همانطور که قبلا هم اشاره کردم، برهان‌آوری ناظر به صدق مقدمات و نتیجه آن است، نه ناظر به این که محمول نتیجه از کدام نوع محمول‌ها است. از  سوی دیگر، به لحاظ فلسفی هرگاه محمول بالضمیمه باشد، محمول در خارج یک حقیقت خارجی در برابر موضوع است و بر آن عارض می‌شود. اگر محمول المحمول من صمیمه (خارج محمول) باشد، مانند مفاهیم فلسفی چون علیت و معلولیت، در خارج بین موضوع و محمول دوئیت وجود ندارد، بلکه به یک وجود موجودند.

در هلیه بسیطه دو نظریه ابراز شده است: یک نظریه می‌گوید که وجود محمول عینی نیست و در عین حال در خارج جدای از موضوع نیست. تعدد تنها در ذهن است و نظر دیگر می‌گوید هلیه بسیطه از باب عکس الحمل است و وجود موضوع است و ماهیت محمولی است از باب خارج محمول هر چند بر حسب ظاهر ماهیت موضوع قرار گرفته است.

بنابراین می‌توان گفت که از نظر فیلسوفان اسلامی وجود از نظر منطقی قطعا محمول است و از نظر خارجی محمول بالضمیمه نیست، بل یا وجودْ خارج محمول است که در ذهن عارض بر موضوع می‌شود و به لحاظ خارج عارض و معروضی در کار نیست و تعددی ندارند؛ زیرا مفاد هلیه بسیطه ثبوت الشیء است. و یا هلیه بسیطه از نوع عکس الحمل است و ماهیت در خارج، خارج محمول است و مفاد آن ماهیه الوجود است.

بنابراین طبق نظر کانت که گفته است وجود محمول نیست؛ اگر مقصود او این است که وجود در خارج محمول بالضمیمه نیست، درست است و اگر مقصود او نیست که وجود تنها و تنها یک مفهوم ذهنی است و هیچ گونه خارجیت حتی به نحو اعتبار عقلی ندارد، و تنها اعتبار آن این است که یک امر ذهنی محض است و قضیه حاصل از آن قضیه ذهنی است، آن گونه که از ظاهر نظریه شیخ اشراق بدست می‌آید، باید گفت وجود یا به عین خارجیت ماهیت خارجیت اعتباری دارد و قضیه حاصل از آن هلیه بسیطه خارجی است (اصالت ماهیت) و یا عین خارجیت است و ماهیت به عین خارجیت او به اعتبار عقلی خارجیت دارد. (اصالت وجود).

[۱] .جان هیک، ص ۲۵۹٫

[۲][۲] . همان.