کارشناسان:
دبير علمي :
دکتر رضاپور
زمان: 1396/02/14
اللّهم اخرجنا من ظلمات الوهم و اکرمنا بنور الفهم اللّهم افتح علینا ابواب رحمتک و انشر علینا خزائن علومک برحمتک یا ارحم الرّاحمین
خدمت حکمتپژوهان و حکمتدوستان عزیز که امروز در این جلسه حاضر شدند عرض سپاس و تشکّر دارم. به ویژه مراتب سپاس خودم را خدمت اساتید معظّم، جناب آقای دکتر ساداتمنصوری و دکتر جناب آقای پوراسماعیل که امروز برای ادارهی این بحث علمی تشریففرما شدند، تقدیم میکنم.
موضوع بحث ما عبارت است از ادلّهی تجرّد نفس با عنایت به شبهات یا مناقشات یا مباحثی که در فیزیکالیسم جدید و فلسفههای تحلیل مطرح شده است. بنده فقط مقدّمهی کوتاهی که بیشتر جنبهی ورود به بحث دارد، خدمتتان عرض میکنم تا بتوانیم از محضر اساتید معظّم بیشتر استفاده کنیم.
اهمّیّت بحث از حقیقت انسان
چیستی حقیقت انسان و پرسشهایی نظیر اینکه من کیستم یا من چیستم، شاید از مهمترین پرسشهای بنیادینی است که بشر همواره با آن مواجه بوده است. پاسخهایی که ممکن است به ذهن برسد این است که من جسمام هستم یا مغز هستم. امّا این پاسخها معمولاً برای انسان قانعکننده نیست و با آنچه ارتکاز تقریباً اکثر افراد است ناسازگار است.
شخصی به نام مایکل پول[1] در یکی از آثار خود که در بحث علم و دین نوشته است مطلبی دارد که این امر ارتکازی را به خوبی ترسیم میکند. او مینویسد اگر دختری به نامزدش بگوید من تو را دوست دارم هر چند تو چیزی نیستی مگر مقداری فسفر برای ساختن دو بسته کبریت، مقدار آهنی که برای ساختن یک میخ به اندازهی متوسّط لازم است و کلر لازم برای ضدّعفونی کردن یک استخر شنا و چربی لازم برای ساختن 10 قالب صابون، آن نامزد قطعاً او را رها میکند و دنبال شخص دیگری میرود.
پیشینهی بحث از حقیقت انسان
این ارتکاز از گذشتههای دور وجود داشته است. وقتی شما به تاریخ مراجعه میکنید نخستین استدلالها در باب تجرّد نفس را میتوانید در آثار افلاطون ببینید. ظاهراً در رسالهی فایدون[2] سیمیاس میگوید نفس چیزی شبیه هماهنگی بدن است و در این رابطه به نغمه و ساز مثال میزند. او در واقع همان نسبتی که نغمه با ساز دارد را در مورد نفس با مجموعهی بدن در نظر میگیرد. در مقابل، افلاطون استدلالهایی را مطرح کرده است که به عنوان نخستین براهین بر مغایرت نفس و بدن تلقّی میشود. از جمله مواردی که او روی آنها تأکید میکند:
- نفس یک امر معقول است ولی نغمه یک امر محسوس است.
- نفس میتواند در برابر امیال بدن بایستد؛ یعنی نفس میتواند در مقابل اقتضائات جسمانی کشمکش درونی و ایستادگی داشته باشد.
- هماهنگی قابل شدّت و ضعف است امّا امر نفس دائر بین بود و نبود است.
در دورهی اسلامی تفاوتهای چشمگیری در تقریر این ادلّه شکل گرفت تا به دورهی حکمت متعالیه رسیدیم. پیش از حکمت متعالیه نیز بزرگانی نظیر شیخ شهاب الدّین یحیی بن حبش سهروردی و پیش از او ابنسینا، خواجه طوسی و دیگران به این بحث پرداختهاند. تقریباً کمتر فیلسوفی را میتوان یافت و شاید اصلاً نتوان یافت که یکی از دغدغههای اصلی او بحث حقیقت انسان یا حقیقت من[3] نباشد.
در مورد وضعیّت مکاتب و دیدگاهها در روزگار فعلی نیز را إن شاء الله از محضر اساتید استفاده خواهیم کرد. اجمالاً عرض میکنم که در غرب جدید این بحث معمولاً با دوگانهانگاری[4] دکارتی[5] گره خورده است و در مقابل آن کسانی مثل هابز[6]، گاسندی[7] و… قرار داشتهاند. هابز جوهر مجرّد را اساساً یک امر پارادوکسیکال مانند مربّع دایره میدانست که به لحاظ زبانشناختی نیز معنای محصّلی ندارد. کسان دیگری نیز تا دورهی معاصر در این زمینه دیدگاههایی داشتهاند.
امیدواریم إن شاء الله امروز بحث مفید و قابل استفادهای در رابطه با دیدگاههای مطرح در این زمینه داشته باشیم. همینجا در ابتدای بحث لازم میدانم درود بفرستیم بر ارواح طیّبهی اولیا و انبیاء الاهی، شهدا و امام راحل که با مساعی جمیلهی آنها این شرایط برای بنده و شما فراهم شد تا بتوانیم در چنین جلساتی در رابطه با این مسائل بنیادین وارد بحث و گفتوگو شویم.
اجازه میخواهم اساتید حاضر در جلسه را به طور اجمالی معرّفی کنم. جناب آقای دکتر ساداتمنصوری مؤسّس و مدیر مؤسّسهی فرهنگی دینپژوهان در تهران هستند. ایشان در واقع متکفّل پاسخ به شبهات جدید و مباحث پژوهشی در حوزههای مختلف عقلی و معرفتی هستند. جناب آقای دکتر پوراسماعیل علاوه بر مراتب فضل حوزوی و سابقهی حوزوی موفّق در حوزهی فلسفه نیز کارهای ارزشمندی انجام دادهاند. ایشان عضو پژوهشگاه دانشهای بنیادین IPM هستند و در زمینهی مباحثی نظیر Perception و sense-data و مباحث جدید نظیر ادراک حسّی و دیدگاههایی که فلاسفهی تحلیلی در این زمینه دارند، صاحب نظر و صاحب فکر هستند.
در همینجا از دوستان درخواست میکنم اگر نکته یا پرسشی مرتبط با مباحثی که مطرح میشود به ذهنشان رسید، یادداشت کنند تا بتوانیم در همین جلسه خدمت اساتید عرض کنیم و إن شاء الله پاسخهای لازم را دریافت کنیم.
لازم میدانم از عوامل اجرایی مجمع و بزرگوارانی که این فضا و جلسه را فراهم کردند تشکّر کنم.
به حول و قوّهی الاهی بحث را آغاز میکنیم. ابتدا در خدمت آقای دکتر ساداتمنصوری هستیم و إن شاء الله در ادامه از محضر آقای دکتر پوراسماعیل نیز استفاده خواهیم کرد.
دکتر ساداتمنصوری: اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدالله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّاهرین
اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم
اعیاد شعبانیّه را به محضر شریف همهی سروران، علما، بزرگان، دانشپژوهان و سروران خودم جناب آقای رضاپور و آقای دکتر پوراسماعیل که از محضرشان استفاده میکنم، تبریک میگویم. توفیقی است برای بنده که امروز محضر شریف شما برسم و آنچه را که در مورد بعضی از مباحث مربوط به نفس به نظرم رسیده است محضر شما تقدیم کنم. امیدوارم که مورد استفاده قرار بگیرد و احیاناً اگر دوستان مباحث ما را لایق دانستند و نقد کردند از نقدهای آنان نیز استفاده کنیم.
لزوم شاخهبندی مباحث فلسفه
حقیقت این است که مباحث فلسفی به این گستردگی که ما سالهای سال در حوزهها میخوانیم دیگر مطلوب هیچ حوزهای از دانش فلسفی امروز نیست، زیرا در حقیقت امکانپذیر نیست. شاخههای فراوانی در فلسفه ایجاد شده و هرکدام گستردگی فراوانی پیدا کرده و تخصّص در هر یک از شاخهها و زیرشاخهها ممکن است حتّی عمر یک انسان را کفاف ندهد. کثرت مقالات، صحبتها و پرسشهایی که در این زمینه وجود دارد و پاسخگویی به آنها کندوکاو فراوان، عمر طولانی و حوصلهی زیادی میطلبد.
جایگاه و خاستگاه فلسفهی ذهن
مستحضر هستید که فرهنگ و سنّت فلسفی غرب را تقریباً میتوان به دو بخش تقسیم کرد: 1- فلسفهی قارهای[8]، 2- فلسفهی تحلیلی[9]. سنّت فلسفهی تحلیلی تاریخچهای دارد که نمیخواهیم وارد آن شویم، ولی بسیاری از فلسفههای مضاف که در حال حاضر فلسفه را در جهان به صورت کاربردی درآورده است شاید مدیون بحثهای فلسفهی تحلیلی است. یکی از شاخههای فلسفهی تحلیلی فلسفهی ذهن[10] است و فلسفهی ذهن در واقع یک بحث میانرشتهای به شمار میآید.
مسأله از اینجا آغاز شد که در بحثهای تجربی و روانشناختی به مطالبی برمیخوردند که نمیتوانستند با مباحث تجربی حلّ کنند و نیاز به مبانی فلسفی داشتند. در فلسفه نیز مسائلی وجود داشت که در مباحث تجربی و روانشناختی مشکلاتی را به وجود میآورد و در نهایت خود فلسفه را با مشکل مواجه میکرد. کما اینکه در حال حاضر بسیاری از ما با بعضی از آن مسائل آشنا هستیم. نظیر برخی مباحث مطرح در حوزهی عصبشناسی و علوم اعصاب شناختی که به بحث نفس و تجرّد نفس بسیار مرتبط است و نیاز به تفاسیر فلسفی دارند. از سوی دیگر مباحث بسیاری در علوم شناختی وجود دارد نظیر اینکه آیا تکانههای عصبی ارادهی انسان را سلب میکند یا خیر؟ یا آگاهی چیست و چگونه به وجود میآید؟ آیا فرکانس خاصّی در پارازیتهای مغز هست که آگاهی را به وجود میآورد و تصویرسازی میکند یا نه؟
اینها پرسشها و مسائلی است که به هیچوجه در قالب مباحث تجربی و آزمایشگاهی نمیگنجد و به بحثهای فلسفی نیاز دارد. به همین دلیل فلسفهی ذهن یک بحث میانرشتهای شد. زیرا از یک سو مانند هوش مصنوعی و سایر مباحث، از اجزاء علوم شناختی است، و از سوی دیگر جنبهی سنگینی در فلسفه دارد و به هر دو کمک میکند. فلسفهی ذهن هم به فلسفه و متافیزیک کمک میکند و از آن کمک میگیرد و هم به علوم شناختی کمکهای فراوانی کرده است. مثلاً برای پاسخ به این پرسش که آیا میتوان یک ربات هوشمند مثل انسان ساخت، ابتدا باید به مباحث فلسفی آن پرداخت. اتاق چینی[11] جان سرل[12] ناظر به موضوع هوش مصنوعی است. به اعتقاد وی هوش مصنوعی، هوش نیست بلکه صرفاً بازی با مجموعهای از الگوهاست بدون اینکه هیچ آگاهیای وجود داشته باشد. این خود یک مقدّمهی بسیار طولانی است.
امّا در حال حاضر اگر بخواهیم فقط در حوزهی نفس و تجرّد نفس صحبت کنیم شاید لازم باشد صدها جلسه برگزار کنیم تا بعضی از ابعاد آن روشن شود. وقتی جناب آقای دکتر رضاپور فرمودند قرار است چنین جلسهای در حوزههای شریف دینی برگزار شود من بسیار خوشحال شدم، زیرا ذهن ما را تا حدودی با مسائل آشنا میکند. این امر باعث میشود که از مباحث غربی ترس نداشته باشیم و فکر نکنیم ما چیزی نداریم و آنها بسیار دارند. البتّه آنها مباحث بسیاری مطرح کردهاند ولی اینطور نیست که همواره با ما تعارض و درگیری داشته باشند. بسیاری از نظرات آنان با دیدگاههای ما مطابق است. نتایجی را که ما به دست میآوریم آنها با روشهای دیگری به دست میآورند. البتّه در بسیاری از مباحث نیز اختلاف نظر وجود دارد ولی باید توجّه داشت که به هر حال بحث علمی است و باید وارد درگیری شد، چیزهایی یاد گرفت و چیزهایی یاد داد.
استدلال صدرالمتألّهین در باب نفس حیوانی و نفس انسانی
من در طول 1-2 سال تلاش کردم استدلال نخست صدرالمتألّهین در تجرّد نفس را به شکل امروزی قالبریزی کنم. نخستین استدلالی که به عنوان تجرّد نفس حیوانی مطرح کرده است نه نفس انسانی. مستحضر هستید که در اسفار به دو نحو وارد بحث تجرّد میشود: یکبار در مورد تجرّد نفس حیوانی بحث میکند و یکبار در مورد تجرّد نفس انسانی. البتّه به اعتراف خود بزرگان فلسفهی ما از مرحوم خواجه گرفته تا مرحوم لاهیجی و خود صدرالمتألّهین این استدلال ما را به تجرّد نمیرساند ولی بنده تلاش کردم با افزودن مباحث امروز این استدلال را به تجرّد برسانم. آنچه به دست آوردهام را تقدیم محضر شما میکنم تا شاید با نقدهای شما یا نظر ما به طور کلّی ردّ شود یا بهتر شود. اگر اجازه بفرمایید وارد بحث شویم.
نخستین دلیلی که جناب صدرالمتألّهین در جلد 8 اسفار مطرح میکند این است:
«إنَّ الحیوان قد یتزاید اجزائه تارۀً و یتناقص اخری بالتّحلیل».
اجزاء بدن حیوان یا تحلیل رفتن و سوختوساز –و به اصطلاح امروزی متابولیسم- افزایش و کاهش مییابد.
«ذلک الحیوانُ باقٍ بشخصه فی الاحوال کلِّها».
ولی در تمام این حالات شخص حیوان باقی میماند.
«فعلّمنا أنّ هویته مغایرۀٌ بالبینۀ المحسوسۀ».
همانطور که ملاحظه میکنید تغایر نفس و بدن را مطرح میکند ولی اسمی از تجرّد نمیآورد. فقط میفرماید چیزی به نام هویّت حیوانی وجود دارد که با بدن حیوان مغایر است ولی در مورد اینکه این چه نوع مغایرتی است آیا از نوع مغایرت مادّی و مجرّد است یا نوع دیگری است که باید تعریف شود، سخنی نمیگوید.
بررسی استدلال
اکنون پرسش این است که این مقدار بحث چه چیزی را ثابت میکند، چگونه میتوان آن را صورتبندی کرد و آیا همین مقدار کافی است یا خیر؟ با مراجعه به اسفار ملاحظه خواهید کرد که صدرالمتألّهین این بحث را جزء ادلّهی تجرّد آورده است و من دیدهام که بعضی از اساتید نسبت به این مسأله بیتوجّه هستند و به صراحت میگویند این بحث دلیل بر تجرّد نفس است. در واقع طبق ادّعای آنان باید استدلال را به این نحو بیان کرد:
- بدن تغییر میکند ولی من تغییر نمیکنم.
- من غیر از بدن هستم.
امّا بین این مسأله که من غیر از بدن است و من مجرّد است فاصلهی طولانی وجود دارد که باید ببینیم چطور میتوان این فاصله را طیّ کرد؟
جناب خواجه در تجرید میفرماید: «غیر المتبدّل غیر المتبدّل» آنچه تبدیل نمیشود و تغییر نمیکند غیر از آن چیزی است که تغییر میکند.
دبیر علمی: جناب استاد عذر میخواهم، لطف بفرمایید مبنای این نوع براهین را که اصل تمایزناپذیری اینهمانها است، در مقدّمه توضیح دهید.
دکتر ساداتمنصوری: بله، حتماً. اصلاً شاید اصل بحثمان به همینجا ختم شود.
اگر بخواهیم این استدلال را تا حدودی امروزیتر صورتبندی کنیم و مقدّمات آن را مشخّص کنیم، باید بگوییم: اگر مصداقی از انسان –نه انسان به معنای کلّی- را با عنوان مصداق الف در نظر بگیریم، میتوانیم در مورد آن اینگونه صحبت کنیم:
- جسم انسان الف در طول زمان تغییر میکند.
- هویّت انسان الف در طول زمان تغییر نمیکند.
مقدّمهی مطویّهی این استدلال همان اصل لایبنیتس[13] است که به موجب آن اگر دو چیز عین هم هستند همهی ویژگیهای آنها هم عین هم خواهد بود و اگر یکی از آن دو، ویژگیای داشته باشد که دیگری آن ویژگی را ندارد این بدان معناست که این دو اینهمان نیستند. در استدلال بالا نیز اگر جسم انسان الف و هویّت انسان الف اینهمان باشند هیچ ویژگی غیرمشترک ندارند. اصل لایبنیتس در واقع به دو اصل اشاره میکند: تمایزناپذیری اینهمانها[14] و اینهمانی تمایزناپذیرها[15]، ولی بعضی یکی را میپذیرند و یکی را نمیپذیرند.
نتیجهی مورد انتظار از استدلال
ابتدا ببینیم نتیجهی مورد انتظار ما از این بحث چیست، سپس به مقدّمات آن میپردازیم. پیش از صدرالمتألّهین، فخر رازی در مباحث المشرقیین این استدلال را مطرح فرموده است. او برخلاف صدرالمتألّهین این استدلال را مخصوص انسان میداند و به حیوان تعمیم نمیدهد و نتیجهی استدلال را تجرّد نفس نمیداند. ایشان میفرماید: نتیجهی این استدلال تنها مغایرت واقعیّت انسان با جسم محسوس او است و تصریح میکند که این مسأله دلالت بر تجرّد ندارد.
مرحوم شعرانی نیز در شرح تجرید الاعتقاد در این مورد بحث میکند و همین اعتقاد را دارد.
جناب لاهیجی نیز در شرح تجرید به صراحت میفرماید: «مغایرت اعمّ از تجرّد است». این سخن به معنای آن است که این استدلال ما را به تجرّد نمیرساند و برای رسیدن به تجرّد باید گامهای دیگری برداریم.
جناب صدرالمتألّهین نیز همین سخن را میگوید و میفرماید این، مغایرت هویّت حیوان با بدن محسوس او است.
چیستی هویّت انسان
امّا وقتی میگوییم هویّت انسان، منظور از هویّت انسان چیست؟ در تعریفات جناب فارابی آمده است –این تقریباً ترجمهی فرمایش جناب فارابی در تعریفاتش است-: منظور از هویّت انسان همان شخص خارجی و وجود خاصّ و منفردی است که با ضمیر او یا من و در سایر موجودات با آن یا این به آن اشاره میشود. پس شخص خارجی و وجود خاصّ و منفردی است که با ضمیر من به آن اشاره میکنیم. پس وقتی میگوییم هویّت انسان تغییر نمیکند یعنی “من” به آن اشاره میکنم و مشار الیه است –هر چه باشد- تغییر نمیکند.
بررسی سازگاری یا ناسازگاری اصل اینهمانی با تغییر اشیاء
گفتیم که در استدلال یک مقدّمهی مطویّه وجود دارد و آن اصل لایبنیتس است. معمولاً این اصل را به صورت “LL” نشان میدهند. پشتیبان اصل لایبنیتس بداهت است. هیچ چیزی بدیهیتر از این مسأله نیست که: هر چیزی با خودش اینهمان است. وقتی هر چیزی با خودش اینهمان باشد پس هر چیزی که بر خودش صادق است بر خودش هم صادق است. اگر چیزی بر خود من صادق باشد ولی بر خود من صادق نباشد -مثلاً من دو عنوان داشته باشم و آن ویژگی روی یک عنوان من صادق باشد ولی روی عنوان دیگر من صادق نباشد- معلوم میشود این من نیستم. کاملاً واضح و آشکار است که امکان ندارد خود من واجد ویژگیهایی باشم که واجد آنها نباشم. بنابراین اصل لایبنیتس بسیار بدیهی است: دو چیز که عین هم هستند تمام ویژگیهای آنها عین هم است و ممکن نیست با هم تفاوت داشته باشند.
البتّه خود این اصل هم محلّ بحث است. فرض کنید ماشینی را به تعمیرگاه میبریم و آن را رنگ میکنیم. بعد میگوییم دو ساعت پیش این ماشین سبز بود و الان قرمز است. ماشین همان ماشین است هر چند ویژگیهای آن متفاوت است. اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا این اصل در مورد تغییرات نیز صادق است یا خیر؟
به استدلال باز میگردیم. منظور از جسم انسان، جسم ارسطویی متشکّل از مادّه و صورت نیست بلکه منظور ذرّات تشکیلدهندهی جسم است. یعنی همان چیزی که در فیزیک و شیمی از آن بحث میشود، ذرّات ریز بنیادینی که از مجموع و ترکیب آنها سلول و به تدریج ماهیچه و در نهایت انسان پدید میآید. بنابراین وقتی میگوییم جسم یعنی مجموعهای که از ذرّات ریز مادّه تشکیل شده است.
گفتیم که مقدّمهی مطویّهی این استدلال اصل لایبنیتس در مورد اینهمانیها است. پس از طرفی در مورد تغییر صحبت میکنیم و از طرفی دیگر از اینهمانی. بنابراین باید بحث را به نحو دقیق مطرح کنیم تا دچار مغالطه در الفاظ نشویم. فعلاً از کلمهی تغییر صرف نظر میکنیم و بیشتر روی اینهمانی تأکید میکنیم.
اگر قرار باشد که در روز شنبه تغییر کند و به در روز یکشنبه تبدیل شود باید همان باشد. زیرا اگر همان نباشد باید بگوییم چیزی تغییر نکرده است بلکه از بین رفته و چیز دیگری به نام به وجود آمده است. پس اگر میگوییم چیزی تغییر میکند باید اینهمانی را در آن بپذیریم و به همین ترتیب اگر میگوییم جسم انسان تغییر میکند در واقع اینهمان هم هست. امّا آیا این بیان، استدلال ما را دچار خدشه نمیکند. جسم انسان در اثر تغییر اینهمان است، هویّت انسان نیز در ضمن تغییر اینهمان است پس چه تفاوتی حاصل شده است؟ ما همان انسان 20-30 سال پیش هستیم و جسم ما هم همان جسم 20-30 سال پیش است. در اینصورت استدلال ما استدلال درستی نخواهد بود.
دبیر علمی: در واقع این همان بحث بقاء موضوع در حرکت جوهری است.
دکتر ساداتمنصوری: تا حدودی شبیه آن است. صدرالمتألّهین نیز با این قسمت مخالف نیست. بحثی که ایشان در مورد یکی بودن حرکت و یک واحد حرکت دارند، محلّ بحث ما نیست. زیرا آنجا در مورد حرکتهای کیفی بحث میکند نه در جایی که ذرّهای از بین میرود و ذرّهی دیگری جای آن را میگیرد و واقعاً چیزی معدوم میشود.
دبیر علمی: با اجازه برای رفع خستگی مطلبی را عرض میکنم. در بعضی نقلها آوردهاند که بهمنیار از مرحوم شیخ پرسید: شما که فاعل مباشر تغییرات اشیاء را طبیعت میدانید باید حرکت جوهری را بپذیرید، پس چرا آن را انکار میکنید؟ مرحوم شیخ گفت: من به شما پاسخ نمیدهم. بهمنیار تعجّب کرد و گفت: شما که همیشه تشنهی پرسش بودید و با روی خوش پاسخ میدادید چرا پاسخ نمیدهید؟ شیخ گفت: همینکه دقّت کنی میفهمی پاسخ من چیست؟
در واقع جناب شیخ که میگوید من پاسخ نمیدهم منظورش همین بوده است که اگر حرکت در جوهر درست باشد، تو که پاسخ را میشنوی همان کسی نیستی که پرسش کردی و من که پاسخ میدهم نیز همان کسی نیستم که پرسش را شنیدم. بنابراین من به چه کسی پاسخ میدهم.
این در واقع مؤیّد فرمایش جنابعالی است.
دکتر ساداتمنصوری: پس هر تغییری نیاز به اینهمانی دارد. برای حلّ این مشکل آیا میتوانیم در مقدّمهی نخست که میگوید: جسم انسان تغییر میکند، تردید کنیم؟ البتّه در اینکه جسم انسان تغییر میکند تردیدی وجود ندارد، ولی اگر پرسش را عوض کنیم پرسش مهمّی مطرح خواهد شد: آیا جسم انسان در اثر تغییر اینهمان میماند یا خیر؟
دو دیدگاه در باب اینهمانی جسم تغییریافتهی انسان
حیوانگرایان به این پرسش پاسخ مثبت میدهند و میگویند جسم انسان در اثر تغییر اینهمان میماند. همانطور که درخت از ابتدا گیاهی است و وقتی رشد و تغییر میکند نیز همان گیاه است. بدن انسان و حیوان نیز تغییر و رشد میکند ولی همان باقی میماند و نیازی به فرض حضور نفس نیست. اساساً هر موجود زندهای همینطور است.
دبیر علمی: عذر خواهی میکنم، با توجّه به اینکه در کلام اسلامی بحثی تحت عنوان اجزاء رئیسه مطرح است، میخواستم بپرسم آیا تمام جسم انسان تغییر میکند؟ آیا مثلاً سلولهای مغزی یا آنچه با عنوان DNA شناخته میشود نیز واقعاً تغییر میکند؟
دکتر ساداتمنصوری: این مسألهای نیست که اختلاف زیادی در بحث ایجاد کند. بله، همه تغییر میکند و بر فرض اگر جایی از بدن باشد که تغییر نکند ربط چندانی با هویّت شخصی انسان نخواهد داشت. شاید در ادامه به این بحث برسیم. ولی آنچه مسلّم است این است که مغز و سایر اجزاء انسان تغییر میکند و هیچ جزئی در انسان نیست که تغییر نکند.
پرسش ما این بود که آیا اینهمانی جسم انسان با وجود تغییر در طول زمان باقی میماند یا خیر؟ پاسخ مثبت به این پرسش استدلال ما را با ناکامی مواجه میکند. یعنی اگر بگوییم جسم انسان در ضمن تغییر اینهمان میماند، گرفتار حیوانگرایی میشویم و اساساً بحث نفس و هویّت مطرح نخواهد شد. هویّت من همان بدنی است که از ابتدا بوده است و میان هویّت و بدن مغایرتی در کار نخواهد بود. چون میگوییم بدن در طول زمان اینهمان میماند پس هویّت ما هم همین بدنی است که اینهمان مانده است.
امّا اگر به این پرسش پاسخ منفی بدهیم و بگوییم بدن انسان ضمن تغییر در طول زمان اینهمان نمیماند، در اینصورت ممکن است بتوانیم مغایرت هویّت و نفس را مشخّص کنیم. گاهی میگوییم هر جسمی این خاصیت را دارد که اگر تغییر کند اینهمان نمیماند امّا گاهی میگوییم هر جسمی اینطور نیست، بلکه فقط اجسام زنده اینهمان میمانند و اجسام غیرزنده اینهمانی خود را از دست میدهند. در اینجا میان اجسام زنده و غیرزنده تفاوت قائل میشویم. البتّه گیاهان و حیوانات در این مورد محلّ بحث ما نیستند، بلکه فقط در مورد انسان میگوییم جسم انسان اینهمان میماند ولو اینکه سایر اجسام اینهمان نمانند.
بررسی اینهمانی اشیاء تغییریافته
وقتی میان جسم انسان و سایر اجسام تفاوت قائل میشویم باید ببینیم که تفاوت آنها در چیست؟
ابتدا در مورد اجسام بحث میکنیم. آیا اجسام در ضمن تغییرات اینهمان میمانند یا خیر؟ پیش از ورود به بحث حدّاقلّ باید دو نکته را مدّ نظر قرار دهیم:
نکتهی نخست: این نکته را ضمن یک مثال توضیح میدهم. مثلاً یک ماشین را به تعمیرگاه میبریم و درب ماشین را عوض میکنیم. بعد میگوییم این همان ماشین است چون بیشتر اجزاء آن باقی مانده است. اگر بدنهی ماشین را عوض کنیم ولی موتور، گیربکس و چرخ آن باقی ماند باز هم میگوییم این تقریباً همان ماشین است. امّا اگر علاوه بر بدنه، موتور و سایر اجزاء را هم عوض کنیم و فقط چرخهای قبلی باقی بماند، آیا دیگر کسی میگوید که این همان ماشین است؟
پس در بعضی تغییرات دیگر نمیتوان گفت که این همان شیء است. به عبارت دیگر در تغییرات حادّ و اساسی نمیتوان پذیرفت که در ضمن تغییر اینهمانی باقی بماند.
دبیر علمی: عذر میخواهم اگر تغییرات بسیار تدریجی اتّفاق بیافتد چطور؟
دکتر ساداتمنصوری: در ادامه عرض خواهم کرد.
اگر اجزاء جدید شبیه اجزاء قبلی باشند، در مثال ماشین اگر موتوری کاملاً شبیه موتور قبلی، یا بدنهای کاملاً شبیه بدنهی قبلی بگذارند، آیا باز هم میتوان گفت اینهمان است؟ پاسخ منفی است زیرا تنها زمانی میتوان گفت این همان است که عین اجزاء باقی باشد نه شبیه آنها. در اینهمانی شباهت کافی نیست، عینیّت لازم است. اینکه در ضمن تغییر جزئی شبیه جزء قبلی جایگزین شود برای اینهمانی کافی نیست بلکه باید عینیّت آن حفظ شود.
نکتهی دوم: حدّاقلّ بعضی از اجزاء باید بدون تغییر باقی بمانند. اگر قرار باشد همهی اجزاء تغییر کنند که دیگر اینهمانی در کار نخواهد بود.
امّا اشکالی را که جناب استاد مطرح فرمودند در قالب این مثال پاسخ میدهم: لیوان آبی را در نظر بگیریم که مقداری از آن را مینوشیم. دو چیز را در آن مقایسه کنید:
1- آیا این همان آب است؟ اگر این آب را مجموعهی ملکولهای H2O بدانیم از 1 میلیون ملکول H2O، 500 هزار ملکول را نوشیدهایم و 500 هزار ملکول باقی مانده است. آیا این همان آب است؟ اصلاً درست نیست که بگوییم این همان آب است. زیرا تعدادی از ملکولهای آن را نوشیدهایم و آنچه نوشیدهایم از بین رفته و آنچه باقی مانده است همان آب قبلی نیست. درست است که 500 هزار ملکول از همان آب قبلی باقی مانده است ولی این تمام آن آب قبلی نیست. تعدادی از اجزاء آن کم شده و اینهمانی آن باقی نمانده است.
2- پرسش را در مورد خود ملکولهای آب مطرح میکنیم. مثلاً اگر اکسیژن را از هیدروژن جدا کنیم یا 2 اکسیژن را با 1 هیدروژن پیوند بزنیم در اینصورت آیا اینهمانی باقی میماند یا خیر؟
در اینجا بحثی با عنوان ذاتگرایی مطرح میشود که به آن ذاتگرایی پارشناسانه میگویند. نکته اینجاست که اگر 2 اتم اکسیژن را به 2 اتم هیدروژن وصل کنیم شیء جدیدی ایجاد میشود. در اینجا به کلمهی “شیء جدید” توجّه کنید تأکید من روی این کلمه است. ولی وقتی 1 میلیون ملکول آب را روی هم بگذاریم شیء جدیدی ایجاد نمیشود، فقط تعدادی شیء را روی هم میگذاریم. هیدروژن و اکسیژن هر کدام یک شیء هستند و وقتی کنار هم قرار میگیرند شیء جدیدی ایجاد میشود. امّا وقتی 1 میلیون ملکول آب را کنار هم میگذاریم شیء جدیدی ایجاد نمیشود. چرا؟ فرق این دو در چیست؟
فرق این دو در اثرشان است؛ یعنی همان چیزی که به آن صورت نوعیّه میگوییم. 1 میلیون ملکول موجود در 1 لیوان آب نسبت به 1 ملکول آب اثر جدیدی ندارند امّا وقتی 1میلیون اتم هیدروژن و اکسیژن را کنار هم میگذاریم اثر جدیدی به وجود میآید که هر اتم هیدروژن و اکسیژن به تنهایی این اثر جدید را ندارند. علاوه بر این وقتی اتم هیدروژن و اکسیژن کنار هم قرار میگیرند هیچکدام اثر قبلی خود را هم ندارند؛ نه اینکه با حفظ اثر قبلی اثر جدیدی به وجود آورند. اثر قبلی از دست رفته و اثر جدید به وجود آمده است. اکنون که اثر جدید به وجود آمده است طبق قانون علیّت، معلول نیاز به علّت دارد و علّت اثر جدید شیء جدیدی است که به وجود آمده است.
بنابراین به نظر بنده زمانی میتوان گفت در اثر ترکیب، شیء جدیدی ایجاد شده است که اثر جدیدی را مشاهده کنیم. البتّه این نظر بنده نیست، بلکه من صرفاً آن را به بیان و زبان جدیدی مطرح میکنم. این در واقع همان چیزی است که به آن صورت نوعیّه میگویند.
ذاتگرایی پارشناسانه و پایداری پارشناسانهی اشیاء مانع پذیرش حفظ اینهمانی در تغییرات
به اجزائی نظیر اتمهای یک ملکول آب که در اثر ترکیب با یکدیگر شیء جدیدی را به وجود میآورند و در صورت نبود هر یک از آنها (چه هیدروژن و چه اکسیژن) شیء جدید را از دست خواهیم داد –در مقابل 1 ملکول آب که وقتی از دست برود باز هم آب باقی است- اجزاء ذاتی میگویند. این ادّعای شخصی است به نام چیزم[16] که از 1977 به بعد بحث ذاتگرایی پارشناسانه را مطرح کرد و با چند مثال و استدلال خوب توانست ثابت کند که اجزاء هر شیءای ذاتی آن شیء است. جزء ذاتی یک شیء، جزئی از اجزاء آن است به نحوی که هیچ جهان ممکنی[17] نباشد که در آن جهان آن شیء وجود داشته باشد ولی آن جزء وجود نداشته باشد.
اگر بخواهیم این نکته را تا حدودی قانونمند کنیم میتوانیم اینگونه بگوییم:
برای اینکه بتوانیم در تغییرات کیفی به این پرسش که آیا c در t2 همان d در t1 است –با فرض اینکه شیءای به نام d در t1 (دیروز) داشتیم که در t2 (امروز) به c تبدیل شد- ابتدا باید ببینیم که d یک شیء است یا مجموعهای از چند شیء. در مثال لیوان آب، آب داخل لیوان یک شیء نیست بلکه مجموعهای از چندین شیء است و به همین دلیل اگر مقداری از آن را بنوشیم، اینهمان باقی نمیماند. زیرا از ابتدا یک شیء نبود بلکه چندین شیء بود و حالا تعدادی از آنها کم شد.
پس در پاسخ به این پرسش که آیا اینهمانی اشیاء در ضمن تغییرات باقی میماند یا خیر، ابتدا باید مشخّص کنیم که آیا با یک شیء سروکار داریم یا با مجموعهای از اشیاء. اگر معلوم شد که با یک شیء سروکار نداریم پس اصلاً اینهمانی مطرح نخواهد بود. امّا اگر واقعاً با یک شیء سروکار داشته باشیم پرسش بعدی این خواهد بود که آیا تغییر در جزء ذاتی آن رخ داده است یا خیر؟ اگر شیء واحدی داشته باشیم ولی یکی از اجزاء ذاتی آن تغییر کرد یا از بین رفت، این همان شیء نخواهد بود زیرا شیء نابود و به شیء دیگری تبدیل شده است. مثلاً وقتی هیدروژن را از ملکول آب بگیریم دیگر آبی نخواهد ماند که بگوییم این همان است.
علاوه بر ذاتگرایی پارشناسانه بحث دیگری با عنوان پایداری پارشناسانه وجود دارد. پایداری پارشناسی نیز خود بحث خاصّی است. فرض کنید ذاتگرایی پارشناسانه را قبول نکردیم و این قضیّهی موجبهی کلّیّه را نپذیرفتیم که هر شیءای همهی اجزاء آن ذاتی آن است. در این صورت باز هم پایداری پارشناسانه به ما میگوید محال است که جزئی از یک شیء را جدا کنیم یا جزئی را به آن اضافه کنیم.
استدلال وی در این مورد به صورت زیر است: دو شیء a و b در کنار هم قرار دارند. اگر b را به a بچسبانیم آیا a بزرگتر میشود؟ خیر، a و b هر دو به همان اندازه هستند فقط یک مقدار جابهجایی اتّفاق افتاده است.
این برهان را برهان افزایش و کاهش مینامند و به موجب آن نه میتوانیم چیزی به شیء اضافه کنیم و نه میتوانیم چیزی از شیء کم کنیم.
مجموعهای متشکّل از a و b داریم، اگر بگوییم a و b با همدیگر یک شیء هستند چیزی به حالت قبلی اضافه نخواهد شد. فرض کنیم این دو یک شیء شده باشند، هر چند شیء جدیدی ساخته شده است ولی به شیء قبلی نه چیزی اضافه، و نه چیزی از آن کم شده است. این حالت را در اشیاء، پایداری پارشناسانه مینامند که به ما میگوید هیچ تغییری در اجزاء شیء ممکن نیست. منظور از تغییر، تغییرات کیفی نظیر رنگ و… نیست، بلکه فقط در مورد تغییرات کمّی –یعنی افزایش و کاهش اجزاء- صحبت میکند. همانطور که بحث ما در مورد تغییرات بدن، ناظر به تغییر رنگ چهره و… نیست بلکه در مورد افزایش و کاهش سلولهای بدن صحبت میکنیم.
پس به طور خلاصه ادّعای ما این است که هیچ شیءای در اثر تغییر اینهمان نمیماند و اینهمانی اشیاء مادّی (اجسام) در اثر تغییر از بین میرود. این ادّعا به یکی از سه روش زیر قابل اثبات است:
- این اجسام اصلاً شیء نیستند.
- اگر شیء باشند ذاتگرایی پارشناسانه و پایداری پارشناسانه مانع از این میشود که اینهمانی شیء تغییریافته را بپذیریم.
دکتر ساداتمنصوری: لطفاً منظور آخوند را در مورد تغییرات کمّی توضیح دهید.
دبیر علمی: یعنی در واقع آن صورت نوعیّه که این اجزاء را در ذیل خود قرار میدهد.
دکتر ساداتمنصوری: مثلاً دیدگاه آخوند را در مورد ملکول آب برای من تشریح کنید. من استمرار وجودی را نمیفهمم.
دبیر علمی: منظور این است که گسستی به وجود نمیآید.
دکتر ساداتمنصوری: یعنی چه؟ وقتی من یک هیدروژن را از ملکول آب میگیرم.
دبیر علمی: هر چند تغییر هستیشناختی وجود داشته باشد.
دکتر ساداتمنصوری: روی همین مثال تمرکز کنیم و بحث را به ماوراء طبیعت نکشانیم. وقتی من 1 هیدروژن از ملکول آب بگیرم، استمرار وجودی به چه معنای خواهد بود؟ به نظر بنده فرمایش آخوند اصلاً در مورد حرکتهای کمّی مطرح نیست. خود ایشان هم در این مورد صحبت نمیکند، کما اینکه فکر میکنم در جلد 5 اسفار، همانجا که بحث حرکت جوهری را مطرح میکند، فرمایش شیخ اشراق را مبنی بر اینکه ایشان حرکت کمّی را نمیپذیرد، بیان میکند. همچنین 9 دلیل از مرحوم شیخ الرّئیس اینسینا میآورد که شیخ تلاش کرده است با آن دلایل حرکت کمّی را در گیاهان و نباتات توجیه کند ولی در نهایت میپذیرد که هیچیک از آن دلایل قانعکننده نیست، و خود آخوند هم نمیتواند آن را حلّ کند.
دبیر علمی: حرکت أینی است.
دکتر ساداتمنصوری: بله، حرکت کمّی مسألهی بسیار دشواری است و به نظر میرسد اصلاً وجود نداشته باشد. فلاسفهی اسلامی نیز در این مورد اتّفاق نظر دارند. همانطور که گفتم شیخالرّئیس تلاش کرده است آن را توجیه کند ولی نتوانسته است.
عذرخواهی میکنم، من ارادتمند شما هستم ولی در مقام مباحثه این نظرات بیان شود خوب است.
دیدگاهها در باب وجود اشیاء
خوب، (با توجّه به اینکه نخستین مبنا برای اثبات از بین رفتن اینهمانی اشیاء در اثر تغییر این بود که بگوییم اجسام مادّی اصلاً شیء نیستند) نخستین پرسش ما این است که آیا اساساً شیء مادّی وجود دارد یا خیر؟
در رابطه با وجود یا عدم وجود اشیاء سه دیدگاه وجود دارد:
1- پوچگرایی: هیچ شیءای وجود ندارد.
2- حذفگرایی: بعضی از اشیاء وجود ندارند.
3- آسانگیر: بسیار بیش از آنچه تصوّر میکنیم شیء وجود دارد. مثلاً دم روباه با بدن بوقلمون هم یک شیء است. البتّه بدون اینکه اینها را جدا کنیم و به هم وصل کنیم، همین صرف تصوّر آن کافی است. یا مثلاً من یک شیء هستم، این صندلی یک شیء است، من و این صندلی هم یک شیء هستیم. من و میکروفون هم یک شیء هستیم و…. به این ترتیب ما میلیاردها شیء در جهان خواهیم داشت. لازم نیست دو چیز در یکجا باشند، مثلاً من و برج ایفل هم یک شیء هستیم؛ تأکید میکنم یک شیء نه دو شیء.
البتّه آنها برای ادّعای خود استدلال هم دارند و به نظر من استدلال آنها سخن درستی است. آنها میگویند به همان دلیلی که میپذیرید اشیاء معمولی وجود دارند باید اینها را هم قبول کنید. یا اشیاء معمولی را قبول نکنید یا اینها را هم قبول کنید. به همان دلیل که میگویید این لیوان وجود دارد باید بگویید لیوان با هر چیز دیگر هم یک شیء است. ولی اگر بگویید هیچ شیءای وجود ندارد لازم نیست این دیدگاه را بپذیرید.
دبیر علمی: چون این لیوان هم مجموعهای از اشیاء است؟
دکتر ساداتمنصوری: بله، دقیقاً همینطور است، چون مجموعهای از چند شیء است.
استدلال سورایتس در باب عدم وجود اشیاء
برای قضیّهی “هیچ شیءای وجود ندارد” نیز استدلالهایی وجود دارد که به استدلالهای سورایتس معروف است:
تفاوتهای اندک نمیتوانند در مصداقدار شدن ویژگی f یا نوع k تفاوت ایجاد کنند. از اینجا به این نتیجه میرسیم که f مصداق ندارد.
این سخن به چه معناست؟ برای درک معنای این استدلال آن را روی یک سنگ پیاده میکنیم. مقدّمات استدلال به این صورت است:
1- هر سنگی از تعداد محدودی اتم ترکیب شده است.
2- محال است چیزی که از کمتر از دو اتم ترکیب شده سنگ باشد (با یک اتم سنگ درست نمیشود).
3- برای هر تعداد n اگر برای یک شیء که از n اتم ترکیب یافته است محال باشد که سنگ باشد آنگاه برای یک شیء که از 1+n اتم ترکیب یافته است نیز محال است که سنگ باشد.
اگر با 1000 اتم سنگ نداشته باشیم با 1+1000 اتم هم حتماً نباید سنگ داشته باشیم و ممکن نیست که با 1000 اتم سنگ نباشد ولی با 1+1000 اتم سنگ باشد. این تفاوت را در اصطلاح تفاوت تیز یا برنده میگویند. یعنی نمیتوان یک مرز بسیار تیزی کشید و گفت 1000 اتم سنگ نیست ولی 1+1000 اتم سنگ است، با 1001 اتم سنگ درست میشود ولی با 1000 اتم سنگ درست نمیشود، 1 اتم کم شود سنگ نیست ولی 1 اتم اضافه شود سنگ است. این انتقال تیز و تند محال است.
دبیر علمی: منظور مصداق سنگ است؟
دکتر ساداتمنصوری: بله، یک مصداق از سنگ.
دبیر علمی: چه اشکالی دارد که با 1 اتم سنگ درست شود؟ اجزاء مقداری با کلّ متشابه هستند و ممکن نیست که جزء با کلّ به لحاظ ماهوی اختلاف داشته باشد.
دکتر ساداتمنصوری: دلیلاش این است که ما پذیرفتیم که یک اتم یا یک ملکول شیء است ولی بحث بر سر 1000 ملکول است. چون ذاتگرایی را میپذیریم 1 اتم حتماً شیء است و اثر دارد، ولی وقتی 2 اتم شد دیگر 1 شیء نیست. امّا اگر شما بگویید 1000 اتم 1 شیء نیست ولی 1001 اتم 1 شیء است، میگوییم شما این انتقال را از کجا به دست آوردید؟
دبیر علمی: عذر میخواهم جناب استاد، خود اتم هم اجزائی دارد چطور آن را شیء مینامیم.
دکتر ساداتمنصوری: براساس قانون علّیّت اتم شیء است چون اثر جدیدی به وجود میآید؛ اثری که غیر از آثار اجزاءاش است.
دبیر علمی: به هر حال اجزائی دارد که متحرّک و ثابتاند و آنها هر کدام آثار خاصّ خود را دارند.
دکتر ساداتمنصوری: به شرطی میگوییم با شیء سروکار داریم که اجزاء آثار قبل از ترکیب را از دست بدهند و بعد از ترکیب اثر جدیدی داشته باشند. این به معنای آن است که علّت جدیدی به وجود آمده است. چون اثر جدید است علّت نیز جدید خواهد بود.
مقدمة 2 و 3 نتیجه میدهند که برای هر تعداد محدودی از اتمها چیزی که از آن تعداد اتم ساخته شده است سنگ نیست. مقدمة 2 میگوید اگر چیزی 1 اتم داشته باشد سنگ نیست، پس با 1 اتم نمیتوانیم سنگ داشته باشیم. طبق مقدمة 3 وقتی 1 اتم سنگ نیست 1+n هم سنگ نیست. اگر n را یک در نظر بگیریم 1+1 هم سنگ نیست. اگر با 2 اتم سنگ نباشد با 3 اتم هم سنگ نیست. اگر با 3 اتم سنگ نباشد با 4 اتم هم سنگ نیست و…. اگر با 1000 اتم سنگ نباشد با 1001 هم سنگ نیست. بنابراین اصلاً نمیتوانیم به سنگ برسیم، زیرا بر طبق اینکه انتقال تیز محال است با تفاوت 1 اتم نمیتوانیم بگوییم شیء به وجود آمد در حالی که قبل از آن شیء نبوده است. این برهان را برهان سورایتس مینامند.
برهان تعیّن مضاعف علّی در باب عدم وجود اشیاء
این برهان که برای ما اهمّیّت بیشتری دارد، میگوید یک معلول هرگز دو علّت تامّه ندارد. توپی را در نظر بگیرید. همه میپذیرند که تأثیر توپ ناشی از تأثیر ملکولها و اتمها آن است. وقتی با یک توپ یا یک سنگ شیشهای را میشکنیم، شکسته شدن شیشه به خاطر سنگ است یا به خاطر اتمهای آن سنگ؟ قطعاً به خاطر اتمها است. اگر بگوییم چیز دیگری به نام سنگ هم داریم پس هم سنگ شیشه را شکسته است و هم اتمها. در واقع دو علّت تامّه و معلول واحد خواهیم داشت. این برهان را برهان تعیّن مضاعف علّی مینامند. نتیجهی این برهان این است که چیزی به نام سنگ وجود ندارد و اصلاً هیچ شیءای وجود ندارد.
چیزم میگوید این سخن با مشاهدات و بدیهیّات ما سازگار نیست. ما میبینیم که میز داریم، صندلی داریم، مخصوصاً پول که اصلاً نمیتوان وجود آن را انکار کرد چون آثار مهمّ و مفید بسیاری دارد! او میگوید برای حلّ این مشکل باید دو بیان داشته باشیم: یکبار با مسامحه و یکبار فلسفی سخن بگوییم. وقتی با مسامحه سخن میگوییم همهی این اشیاء وجود دارد ولی وقتی با دقت فلسفی سخن میگوییم هیچکدام از آنها وجود ندارد.
مثال کشتی تیسئوس[18] مثال معروفی است که چیزم –بر مبنای ذاتگرایی پارشناسانه- در این مورد از آن استفاده میکند. تیسئوس قهرمانی از یونان باستان بود که یک کشتی داشت. وقتی تیسئوس بازنشسته میشود، کشتی او را هم در لنگرگاه میگذارند. به تدریج اجزاء کشتی در لنگرگاه کهنه میشود و هر جزء کهنه شده را با یک جزء نو تعویض میکنند، تا اینکه به تدریج –تدریجی که شما مطرح کردید- کلّ کشتی عوض شد. چیزم میپرسد آیا این همان کشتی تیسئوس است؟ از جهتی میتوان گفت همان است و از جهتی باید گفت آن نیست. چیزم با اندکی تغییر در مثال، میگوید فرض کنیم کسی آن قطعات کهنه شده را جمعآوری کرده باشد و در کارگاهی آنها روی هم سوار کند. در این صورت یک کشتی تیسئوس داریم، یک کشتی نو و یک کشتی کهنه، کدامیک همان کشتی تیسئوس است؟ آن کشتی کهنه یا آن کشتی نو. اگر بگوییم هر دو همان کشتی تیسئوس هستند در واقع پذیرفتهایم که آن دو، یک کشتی هستند در حالی که دو تا هستند.
این مسأله را تراگذاری در اینهمانی مینامند. اگر b، a باشد و c هم a باشد b همان c است. دو چیز هرگز یک چیز نمیشوند. یا باید بگوییم کشتی نو همان کشتی تیسئوس است که در اینصورت ترجیح بلامرجّح خواهد بود زیرا هیچکدام هیچ ترجیحی بر دیگری ندارند. به همین دلیل هیچکدام از این دو کشتی، کشتی تیسئوس نیستند.
میتوان این مسأله را در قالب مثالی به نحو شهودیتر بیان کرد. فرض کنید من ساعتم را به تعمیرکار میدهم و او بند و عقربهی آن را عوض میکند و من میگویم این همان ساعت است. امّا فرض کنید تعمیرکار نصف اجزاء ساعت را عوض کرد ولی من هیچ پولی به او ندادم. آیا تعمیرکار میتواند نسبت به آن نصف ادّعای مالکیّت کند؟ اگر این ساعت همان ساعت قبلی باشد ادّعای مالکیّت او پذیرفته نیست. چون این همان ساعت است و او چطور میتواند بگوید نصف این ساعت متعلّق به من است. واضح است که اگر با دقّت فلسفی صحبت کنیم خواهیم پذیرفت که نصف این ساعت همان ساعت قبلی و متعلّق به من است امّا نصف دیگر آن همان ساعت قبلی نیست.
بنابراین در اثر تغییر هیچ شیءای باقی نمیماند. اساساً – بر مبنای برهان تعیّن مضاعف علّی که قبلاً گفتیم-باید گفت که هیچ شیء معمولی وجود ندارد چون اثری ندارد. لیوان اثری ندارد، هر اثر هست ناشی از اتمهای آن و نظم و صورتی است که آنها به خود گرفتهاند. اگر دیدگاههای فلاسفهی اسلامی را هم ملاحظه کنید آنان نیز در نهایت به همین سخن رسیدهاند. در فلسفهی اسلامی جسم اینگونه تعریف میشود: جوهری که میتوان در آن سه خطّ عمود بر هم فرض کرد. جوهر یک امر نامحسوس است. اینطور نیست که فقط فلسفهی ارسطویی و فلسفهی اسلامی جوهر را پذیرفته باشند. اکثر فلاسفهی معاصر جوهر را به عنوان Substance میپذیرند و کمتر کسی هست که منکر وجود آن شود. امّا اینکه دقیقاً Substance همان جوهر باشد یا نه ممکن است اختلاف نظر داشته باشند. به نظر من دلایلی که فلاسفهی تحلیلی برای اثبات وجود جوهر ارائه میکنند از دلایل ما بسیار بهتر است.
گفتیم که جسم، جوهری است که میتوان در آن سه خطّ عمود بر هم فرض کرد. اگر جسمی مانند یک سنگ را در نظر بگیریم که میتوان سه خطّ عمود بر آن فرض کرد، این جسم یک واحد است و یک شیء واحد و یکپارچه.
اتّصال: آن است که بالفعل میتوان آن را به اجزائی تقسیم کرد، نه اینکه مجموعهای از اجزائی باشد که از هم فاصله دارند. نظیر اینکه ما در مشاهدات خود سنگ را یک مجموعهی یکپارچه میبینیم. البتّه اقوال مختلفی در این زمینه وجود دارد. مثلاً شیخ اشراق، ذیمقراطیس، ارسطو و… هر یک نظری دارند.
مرحوم علاّمه میفرماید: شاید این تصوّر اتّصال، ناشی از خطای حسّی باشد کما اینکه در علم نیز پذیرفته شده است. اگر چشم ما مانند میکروسکوپ الکترونیکی بود، یعنی آنقدر قوی بود که وقتی روی یک شیء متمرکز میشد آن را مانند میکروسکوپ میدید، آیا باز هم میگفتیم با یک شیء سروکار داریم؟ اگر 10 توپ را با هم در یک ظرف قرار دهیم آیا با یک شیء سروکار داریم یا با 10 توپ؟ اگر ملکولها را نیز به اندازهی توپ میدیدیم دیگر نمیگفتیم یک شیء است، بلکه میفهمیدیم که 1 میلیون شیء است. من با مادّه و صورت و اینکه چطور میتوان آن را با این بحث تطبیق داد و تحلیل کرد، کاری ندارم. صورت در فلسفه با بحث حرکت آمیخته است و ما برای توجیه حرکت ناگزیریم به بحث مادّه و صورت روی بیاوریم و از قوّه و فعل استفاده کنیم. زیرا مهمّترین برهان در اثبات مادّه برهان قوّه و فعل است.
دبیر علمی: به اجزاء منتقل میشود.
دکتر ساداتمنصوری: اساساً بحث ذرّات بنیادین بحث بسیار دشواری است. اینکه آیا این ذرّات، هویّات نظری هستند یا هویّات واقعی؟ به نظرم باید روی این مسأله کار کرد.
مرحوم علاّمه پس از پذیرش ذرّات بنیادین، همان ذرّات را جسم فرض میکند زیرا میگوید همان ذرّات (اتمها) جسم هستند و ترکیب جسم از هیولا و صورت جسمیّه را بر همان ذرّات منطبق میکند. این در واقع تأیید سخن ما است. بنابراین میتوان گفت از دید فلاسفهی اسلامی –حدّاقلّ متأخّرین آنها- اشیاء معمولی –همین اشیائی که با آنها سروکار داریم و آنها را به صورت بزرگ میبینییم- وجود ندارد و تنها ذرّات بنیادین را میتوان جسم دانست. بنابراین این فلاسفه نیز حذفگرا هستند -هر چند ذرّات بنیادین را به نحوی مرکّب از مادّه و صورت میدانند که به بحث ما ارتباط پیدا نمیکند-.
در نتیجه اینهمانی جسم انسان در اثر تغییر باقی نمیماند، ولی هویّت انسان اینهمان میماند. پس جسم انسان با هویّت انسان فرق میکند.
ممکن است کسی اشکال کند که مگر شما نگفتید که وقتی شیء اثر جدیدی داشته باشد، شیء جدیدی است. جسم انسان اثری دارد که از اثر سلولها و اتمهای آن متفاوت است. بنابراین جسم انسان با سایر اجسام فرق میکند.
در پاسخ میگوییم: بله، ما هم قبول داریم که جسم انسان یک شیء است ولی ذاتگرایی پارشناسانه به ما میگوید هر ذرّه از جسم انسان کنده شود دیگر آن شیء قبلی نیست مانند کشتی تیسئوس. پایداری پارشناسانه نیز میگوید یک جسم هیچ وقت بزرگتر و کوچکتر نمیشود؛ یعنی نمیتوان چیزی به جسم اضافه یا از آن کم کرد ولی جسم همان بماند.
دبیر علمی: میتوان گفت آثاری که جسم انسان دارد به اعتبار این است که نفس همراه آن است.
دکتر ساداتمنصوری: در حال حاضر فرض نفس را کنار گذاشتهایم.
دبیر علمی: صرف نظر از جنبهی حیات، آثار متفاوت دارد.
دکتر ساداتمنصوری: این بحث را در حیوانگرایی مطرح خواهیم کرد. ولی فعلاً در این قسمت نه نفس را قبول داریم و نه حیات را. فعلاً بحث ما بر سر این است که ذاتگرایی پارشناسانه و پایداری پارشناسانه به ما میگوید که جسم انسان در اثر تغییر تا یک لحظهی بعد عوض میشود و اینهمان نمیماند.
چیزم در مثال دیگری میگوید کشتیای را فرض کنید که فقط از دو قطعهی a و b تشکیل شده است و داکوتا نام دارد. این دو قطعه در روز دوشنبه به هم چسبیدهاند. روز سهشنبه قطعهی a را باز میکنیم و به جای آن قطعهی c را میگذاریم، به این ترتیب کشتی از دو قطعهی b و c متشکّل میشود. روز چهارشنبه قطعهی b را باز میکنیم و به جای آن قطعهی j را میگذاریم و کشتی c و j را میسازیم. روز بعد با قطعهی b و قطعهی دیگری مثلاً f کشتی دیگری میسازیم. به همین ترتیب هر روز قطعات جدید را جایگزین میکنیم و با قطعات کشتیهای دیگری میسازیم. چیزم میپرسد کدامیک از این کشتیها داکوتا یا a و b است؟
نتیجهای که او از این مثال میگیرد این است که اجزاء هر شیء ذاتی آن شیء است. این نتیجه از این جهت که وی حذفگرایی را قبول ندارد و در مورد اشیاء صحبت میکند تا حدودی با نظر من متفاوت است، زیرا من میگویم اصلاً هیچ شیءای وجود ندارد. اگر وجود اشیاء را بپذیریم ذاتگرایی در مورد آنها درست است، ولی این به معنای آن نیست که بینهایت شیء وجود داشته باشد. اشیاء اگر وجود داشته باشند تعدادشان محدود است.
حیوانگرایی
حیوانگرایی[19] را ارگانیزمگرایی، معیار بیولوژیکی، رویکرد بیولوژیکی و… نیز مینامند. حیوانگرایان معتقدند مقوّم اینهمانی انسان، بدن انسان است.
دکتر پوراسماعیل: ببخشید، هنوز استدلال شما کامل نشده است؟
دکتر ساداتمنصوری: خیر، فقط مقدّمهی نخست را توضیح دادم.
دکتر پوراسماعیل: پس مقدّمهی نخست شما اینطور شد که فرمودید تغییر مستلزم اینهمانی است، سپس حذفگرایی را پذیرفتید و قائل شدید به اینکه چیزی به نام جسم وجود ندارد. بنابراین اصلاً چیزی برای اینهمان بودن وجود ندارد و چیزی هم برای تغییر کردند وجود ندارد.
دکتر ساداتمنصوری: گفتم جسم انسان هست چون آثار جدیدی دارد.
دکتر پوراسماعیل: پس وجود جسم انسان را پذیرفتید؟ اینهمانی آن را چگونه توجیه میکنید؟
دکتر ساداتمنصوری: گفتم براساس ذاتگرایی پارشناسانه و پایداری پارشناسانه اینهمانی ندارد.
حیوانگرایان میگویند تا زمانی که بدن ما همان بدن است ما هم همان انسان هستیم، شهود نیز همین را میگوید. البتّه اصل دعوای حیوانگرایان با کسانی نظیر پارفیت[20] و طرفداران او است که سعی میکنند اینهمانی را با معیار روانشناختی توجیه کنند. لاک[21] نخستین کسی است که معیار روانشناختی را مطرح میکند و به پارفیت و طرفداران وی لاکیها یا نولاکیها میگویند. لاکیها اینهمانی انسان را به استمرار روانشناختی انسان میدانند نه به بدن او.
لاک هویّت ثابت انسان را شخص مینامد. البتّه شخص بودن، غیر از انسان بودن است، بنابراین وقتی او واژهی Personality را به کار میبرد معنای آن با انسان متفاوت است و در واقع منظور او همان هویّتی است که ما در مورد آن صحبت کردیم. امّا نکتهای که در دیدگاه لاک وجود دارد این است که او وقتی میخواهد شخص را تحلیل کند آن را به حافظه تحویل میبرد. حافظه است که شخص را میسازد و استمرار حافظه سبب اینهمانی انسان میشود. هر چیزی که از گذشته به یاد دارید باعث میشود که شما همان شخص باشید. او اموری را که به خاطر نداریم بالقوّه میداند یا آنها را اینگونه توضیح میدهد که مثلاً روز شنبه اتّفاقات روز جمعه را به خاطر داریم ولی اتّفاقات روز پنجشنبه را نداریم. امّا چون روز جمعه اتّفاقات روز پنجشنبه را به خاطر داشتهایم همین استمرار کفایت میکند.
بعضی به جای استمرار حافظه، استمرار آگاهی را استمرار روانشناختی مینامند و مثالهای متعدّدی مطرح میکنند تا توضیح دهند که استمرار روانشناختی به چیست؟ به مغز است یا به امور دیگر. یکی از این مثالها مثال جابهجایی است. در بعضی از داستانهای تخیّلی آمده است که تمام سلولهای بدن انسان را روی زمین تجزیه و آن را به سیّارهی دیگری نظیر مرّیخ منتقل و آنجا دوباره بازسازی میکنند و میگویند اینهمان بدن است. در این داستان نیز این بحث به طور مفصّل مطرح میشود که چطور این بدن همان است؟ حتّی اگر حافظه و معلومات آن همان باشد باز هم این همان نیست و بحثهای دیگری که به بحث ما کمک میکند امّا وارد آنها نمیشویم.
امّا حیوانگرایان بدن انسان را معیار اینهمانی او میدانند و میگویند ما آن موجود گذشته یا آیندهای هستیم که بدن یا ارگانیزم زیستی ما آن را دارد، صرف نظر از هر گونه ربط روانشناختی که ممکن است باشد یا نباشد. در دوران جدید اولسون چنین ادّعایی را مطرح میکند. میتوان گفت که حیوانگرایی در خصوص اینهمانی انسان یک ادّعای سلبی دارد که میگوید معیارهای روانشناختی برای حفظ اینهمانی انسان کافی نیستند و یک ادّعای ایجابی که میگوید بدن ما است که اینهمانی را حفظ میکند. پس شرط لازم و کافی برای اینهمانی ما همین بدن ما است.
نکته این است که بحثهایی که تا اینجا مطرح کردیم اینهمانی را کاملاً ردّ میکند. کما اینکه اولسون نیز چنین ادّعایی دارد. او در 2007 کتابی به نام حیوانگرایی نوشت که از بهترین آثار در این زمینه است. صریح عبارت او در این کتاب این است که اگر کسی در متافیزیک خود شیئیّت چیزی را قبول نداشته باشد یا پایداری پارشناسانه را بپذیرد –البتّه متأسّفانه ذاتگرایی را مطرح نکرده است-، نه تنها حیوانگرایی را ردّ میکند بلکه مجبور است به دوئالیزم جوهری و به تعبیر ما تجرّد نفس ملزم شود.
بنابراین به نظر او اگر کسی یکی از این سه دیدگاه را نپذیرد باید به تجرّد نفس ملزم شود و این به دلیل آن است که اولسون معیار روانشناسی را قبول ندارد. کسی را در نظر بگیرید که معیارهای روانشناسی را برای اینهمانی انسان نمیپذیرد و اینهمانی را فقط مختصّ بدن میداند چنین کسی اگر اینهمانی بدن را نیز با یکی از روشهایی که گفتیم ردّ کند تجرّد نفس را پذیرفته است.
اکنون ما باید یک گام برداریم و معیارهای روانشناسی را ردّ کنیم. یعنی اگر بتوانیم بر استدلالی که گفتیم مقدّمهای اضافه کنیم که معیار روانشناسی را ردّ میکند، در واقع -به اعتراف خود فلاسفهی تحلیلی- میتوانیم به تجرّد نفس برسیم.
صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّاهرین
دبیر علمی: از محضر استاد سپاسگزارم. برای ادامهی بحث در خدمت استاد پوراسماعیل هستیم.
دکتر پوراسماعیل: بسم الله الرّحمن الرّحیم با سلام خدمت حضّار محترم. من ابتدا چند پرسش مطرح میکنم تا استدلال را متوجّه شوم. یکی پرسشی که چند لحظه پیش پرسیدم، شما در مقدّمهی اول فرمودید که جسم زنده را به عنوان یک شیء قبول دارید؟
دکتر ساداتمنصوری: جسم انسان، چون محلّ بحث ما جسم انسان است.
دکتر پوراسماعیل: پس شما جسم انسان یا جسم زنده را به عنوان یک شیء قبول دارید.
اینهمانی جسم انسان در طول تغییرات با چه چیزی حفظ میشود؟
دکتر ساداتمنصوری: اینهمانی آن حفظ نمیشود بلکه از بین میرود.
دکتر پوراسماعیل: یعنی با اینکه شیء است ولی هر تغییر و افزایش و کاهشی داشته باشد اینهمانی آن از بین میرود؟
دکتر ساداتمنصوری: بله، به دلیل ذاتگرایی پارشناسانه و پایداری پارشناسانه.
دکتر پوراسماعیل: ولی این با آنچه در ابتدا فرمودید که تغییر مستلزم اینهمانی است چگونه قابل جمع است؟
دکتر ساداتمنصوری: معنای آن این است که اگر اینهمانی شیء در اثر تغییر از بین برود در واقع اصلاً تغییری رخ نداده است.
دکتر پوراسماعیل: در واقع منظورتان این است که شیءای با شیء دیگر جایگزین میشود. در مورد جسم انسان نیز میتوان گفت وقتی سلولهای آن تغییر میکند در واقع جسم جدیدی ایجاد میشود؛ یعنی در هر لحظه جسم جدیدی داریم.
دکتر ساداتمنصوری: اگر اجازه بدهید این مطلب را از اولسون بخوانم: تعدادی از اصول متافیزیکی با وجود حیوان ناسازگار است. مثلاً برخی خوانشهای ایدهآلیزم مستلزم این است که اصلاً هیچ شیء مادّی وجود نداشته باشد و اگر هیچ شیء مادّی وجود نداشته باشد هیچ ارگانیزم زیستی هم وجود ندارد. مثال دیگر این اصل است که میگوید “هیچ چیز نمیتواند در زمانهای متفاوت، اجزاء متفاوتی داشته باشد”. بر طبق این اصل هر زمان که چیزی ظاهراً فقط یک جزء قدیمی خود را با یک جزء جدید عوض میکند، واقعیّت این است که مرکّبی از اجزاء قدیمی معدوم میشود و بیدرنگ با شیء جدیدی که مرکّب است جایگزین میشود.
اولسون میگوید اگر بخواهیم این وضعیّت را با مادّهگرایی سازگاری دهیم فقط دو تبیین مادّی برای بدن انسان میماند و خود او هر دو تبیین را تبیینهای باطل و بسیار تأسّفآور میداند: 1- بگوییم در یک لحظه بیشتر زنده نیستیم و همینکه یکی از اتمهای ما از دست برود ما هم خواهیم مرد. 2- هر اتم که از انسان جدا میشود در هر جا و با هر شیءای باشد یک شیء محسوب میشود. چیزی شبیه دیدگاه آسانگیری در اشیاء که میگوید میتوانیم دو شیء را با هم یک شیء بدانیم. اتمهای انسان نیز که در کلّ جهان پراکنده شده است وجود انسان را استمرار میدهد و انسان من الازل و الی الابد وجود دارد.
دکتر پوراسماعیل: همانطور که آقای دکتر رضاپور نیز اشاره کردند، با توجّه به دادههای تجربی مربوط به DNA چرا نگوییم جسم زنده یک عنصر لایتغیّر دارد و با توجّه به آن عنصر در طول حیاتش همیشه ثابت میماند.
دکتر ساداتمنصوری: DNA چیست؟
دکتر پوراسماعیل: چند ملکول کاملاً ثابت، بسیار شبیه اجزاء رئیسه (اجزاء اصلی) که متکلّمان نیز گفتهاند.
دکتر ساداتمنصوری: یعنی تمام ملکولهای ما یک چیز هستند؟
دکتر پوراسماعیل: خیر. نه تمام ملکولها بلکه تعداد محدودی ملکول DNA وجود دارد که ثابت است.
دکتر ساداتمنصوری: فکر میکنم موضوع ژن، DNA و حلقهی DNA یک بحث کاملاً تخصّصی است. اساساً ژن یک هویّت نظری است نه هویّت عینی.
دکتر پوراسماعیل: خیر، از آنجا که ژن مربوط به حیطهی ملکولها است هویّت نظری نیست بلکه یک هویّت مشاهدتی است. اتمها را میتوانیم هویّات نظری بدانیم ولی رفتار ملکولها از طریق میکروسکوپ قابل مشاهده است.
دکتر ساداتمنصوری: اتمها نیز قابل مشاهده هستند، حتّی الکترونها و نوترونها.
دکتر پوراسماعیل: بله در مورد اتمها نیز بحث وجود دارد و شاید نتوان گفت همهی اتمها هویّت نظری دارند بلکه بعضی هم مشاهدتی هستند.
دکتر ساداتمنصوری: امّا در مورد ژن و ژنوم ابتدا باید آنها را تعریف کنید، سپس بحث کنیم که آیا هویّت نظری هستند یا خیر. آنطور که من در طول حدود 1-2 ماه تحقیق و مطالعه کردم، متوجّه شدم که هویّت نظری هستند.
دکتر پوراسماعیل: من تأکید شما بر هویّت نظری بودن را هم کاملاً متوجّه نمیشوم.
دکتر ساداتمنصوری: برای حلّ مسأله است.
دکتر پوراسماعیل: پس منظور شما از هویّت نظری این نیست که خیالی باشد یا وجود نداشته باشد.
دکتر ساداتمنصوری: خیر.
دکتر پوراسماعیل: بستگی به این دارد که شما واقعگرای علمی[22] باشید یا خیر. اگر واقعگرای علمی باشید میگویید آنچه که برای تبیین پدیدههای سطح بالاتر مجبوریم مفروض بگیریم، باید واقعاً وجود داشته باشد. وجود آنها را مفروض میگیریم نه اینکه صرفاً هویّت تخیّلی باشند.
دکتر ساداتمنصوری: من میگویم فقط نمیتوانید بگویید منظور از ثابت بودن آنها این است که هرگز حتّی یک ذرّه هم تغییر نمیکند، بلکه باید به درستی توضیح دهید و تعداد آنها را مشخّص کنید که آیا مثلاً هر سلولی یک DNA دارد یا نه.
دکتر پوراسماعیل: من در این مورد تخصّص چندانی ندارم ولی برداشتم این است که ظاهرا ملکولهای بسیار منفردی هستند و در طول حیات ثابت میمانند.
دکتر ساداتمنصوری: آیا هر ملکولی که از من جدا میشود DNA آن سر جای خود میماند یا به یک DNA دیگر تبدیل میشود؟
دکتر پوراسماعیل: آنطور که گفته شده است این ملکولها از انسان جدا نمیشوند و ثابت باقی میمانند. این ملکولها در همان هستهی اولی که نطفه منعقد میشود قرار دارد.
دکتر ساداتمنصوری: سلول انسان هستهای دارد و آن هسته در درون خود DNA دارد. آیا وقتی سلول از انسان جدا میشود به این معنا نیست که انسان از خودش جدا شده است؟
من فکر میکنم تبیین این مسأله بسیار دشوار باشد. ابتدا باید در یک جلسه به طور کامل در مورد DNA صحبت کنیم سپس ببینیم که آیا برای حلّ این مسأله میتوانیم از آن استفاده کنیم یا خیر.
دبیر علمی: DNA یا ژن یا ژنوم هر چه باشد به هر حال میتوان گفت که موادّ تشکیلدهندهی آنها در نهایت عوض میشود. یعنی سیستم سوختوساز به نحوی است که اگر اصل ملکول هم باقی باشد موادّ آن پیوسته در حال تحوّل است.
دکتر پوراسماعیل: ظاهراً کدها یا ساختارهایی وجود دارد که کاملاً ثابت میمانند.
دکتر ساداتمنصوری: یعنی شما تمام هویّت انسان را فقط به چند کد باز میگردانید!؟
دکتر پوراسماعیل: نه این را فقط به عنوان یک احتمال مطرح میکنم.
پرسش دیگرم این است که آیا مقدّمهی مربوط به تغییرپذیری جسم و عدم تغییر هویّت یا شخص را به عنوان مقدّمهی تجربی در نظر میگیرید یا غیرتجربی؟
دکتر ساداتمنصوری: تغییر جسم حتماً یک مقدّمهی مشاهدتی و تجربی است نه فلسفی.
دکتر پوراسماعیل: پس این استدلال یک استدلال کاملاً تجربی است چون مبتنی بر یک مقدّمهی تجربی است.
دکتر ساداتمنصوری: بله، وقتی مبتنی بر یک مقدّمهی تجربی باشد اثبات آن مقدّمه از طریق تجربه صورت میگیرد ولی تمام ملازمهی آن تجربی نیست.
دکتر پوراسماعیل: پس وقتی مقدّمه تجربی باشد این امکان (جهان ممکنی) هست که در آن جسمی وجود داشته باشد که تغییر نکند.
دکتر ساداتمنصوری: بله، ولی بحث ما ناظر به جهان بالفعل است. اینکه بگوییم جهان ممکنی باشد که در آن جسم تغییر نکند بحث دیگری است مثلاً عالم ملکوت اینگونه است و اجسام مثالی تغییر نمیکنند. امّا سخن ما ناظر به آن عالم نیست بلکه در مورد دنیای فعلی خودمان سخن میگوییم و براساس جهان بالفعل بحث میکنیم.
دکتر پوراسماعیل: به هر حال با توجّه به اینکه معرفت ما به جهان فیزیکی کامل نیست همچنان این امکان باقی است که جسمی وجود داشته باشد که تغییر نکند.
دکتر ساداتمنصوری: خیر، چنین امکانی وجود ندارد چون من در مورد همهی اجسام صحبت نمیکنم و هیچ جهان ممکنی را هم در نظر نگرفتهام. در مقدّمات گفتم “آیا جسم انسان الف تغییر میکند؟” اگر بگوییم تغییر میکند سراغ “جسم انسان ب” میرویم. آن جسمی که تغییر میکند حتماً مجرّد است.
دکتر پوراسماعیل: آیا میتوان این استدلال را به صورت موجّهاتی صورتبندی کرد؟
دکتر ساداتمنصوری: نمیدانم، فکر نمیکنم. ولی اگر بشود خیلی خوب است.
دکتر پوراسماعیل: مثلاً بگوییم جسم به طور کلّی چیزی است که در هر جهان ممکنی تغییر میکند ولی هویّت چیزی است که یا دستکن در بعضی از جهانهای ممکن…
دکتر ساداتمنصوری: البتّه فکر میکنم دشوار باشد. اگر بخواهیم تغییر را به نحو ضروری بدانیم ثابت کردن آن برای جسم دشوار میشود، اینطور نیست؟
دکتر پوراسماعیل: بله فکر میکنم همینطور باشد.
دکتر ساداتمنصوری: باید در مورد آن تأمّل کرد امّا فکر نمیکنم لزومی داشته باشد.
دکتر پوراسماعیل: میتوانیم از بعضی عناصر مفهومی جسم استفاده کنیم و نشان دهیم که در هر جهان ممکنی جسم تغییر میکند.
دبیر علمی: با توجّه به انقسامپذیری جسم.
دکتر پوراسماعیل: بله، مثلاً انقسامپذیری. همان برهانی که ظاهراً ابنسینا مطرح کرده است و ملاّصدرا در جلد 8 به طور مفصّل آن را صورتبندی میکند، بر همین امکان تقسیم جسم مبتنی است. میگوید جسم به هر نقطهای برسد باز هم عقلاً قابل تقسیم است و به تعبیر امروزی خود ما جهان ممکنی وجود دارد که جسم در آن تقسیم شود.
دکتر ساداتمنصوری: ولی باید روی آن کار کرد، مخصوصاً اگر بخواهیم براساس مفاهیم جدید پیش برویم دشوار خواهد بود.
دبیر علمی: فلاسفهی ما معمولاً اینطور میگویند که در واقع به واسطهی پراکندگی ذاتی جسم –هم در امتداد مکان و هم در امتداد زمان- به یک معنا اساساً نمیتوان واحدی برای آن تعریف کرد. شاید از این بحث هم بتوانیم استفاده کنیم و بگوییم براساس تعریف جسم، ذات آن هرگز به ما امکان نمیدهد که هویّت واحدی برای آن در نظر بگیریم.
دکتر پوراسماعیل: استدلال آقای دکتر نیز کموبیش مبتنی بر همین بحث است.
شما پس از صورتبندی استدلال، این نکته را بیان کردید که اگر بگوییم جسم در دو زمان مختلف تغییر میکند ولی اینهمان باقی میماند، آیا استدلال ما مخدوش میشود یا نه؟ ظاهراً پاسخ شما این بود که استدلال مخدوش خواهد شد. سپس فرمودید به همین دلیل باید سعی کنیم تا نشان دهیم که جسم اینهمان باقی نمیماند هر چند تلاش ما منجر به این شود که تغییر جسم را هم انکار کنیم و نهایتاً هم به همین نتیجه رسیدید.
من میخواهم بگویم حتّی اگر این موضوع را بپذیریم آیا باز هم نمیتوان استدلال را به اینصورت صورتبندی کنیم که خود تغییر را به عنوان یکی از ویژگیها در نظر بگیریم.
دکتر ساداتمنصوری: من این کار را انجام دادم ولی بسیار مغالطه ایجاد میکند و استدلال از دستمان خارج میشود. من نتوانستم آن را جمعبندی کنم ولی اگر شما بفرمایید خوشحال میشود.
دکتر پوراسماعیل: خواهش میکنم، من چیزی را که به ذهنم میرسد میگویم: موجودی به نام جسم داریم که ویژگیای دارد به نام تغییر کردن در طول زمان، ولو اینکه اینهمانی آن نیز حفظ شود. موجود دیگری هم داریم که اینهمانی آن حفظ میشود ولی هیچ وقت تغییر نمیکند –ویژگی تغییر کردن در طول زمان را ندارد-.
دکتر ساداتمنصوری: پرسش این است که این تغییری که راجع به موجود دوم مطرح میکنید تغییر کیفی است یا تغییر عددی؟ اینجاست که مغالطهای به وجود میآید.
دکتر پوراسماعیل: ظاهراً هیچگونه تغییری در آن امکان ندارد.
دکتر ساداتمنصوری: کلمهی تغییر به دو معنا است: در مقدّمهی نخست تغییر را به معنای تغییر کیفی در نظر میگیریم و در مقدّمهی دوم به معنای تغییر عددی. اینکه میفرمایید آن هویّت تغییر نمیکند یعنی به لحاظ عددی تغییر نمیکند والاّ به لحاظ کیفیّت که شخصیّت همه عوض میشود. مشکل همینجا است.
دکتر پوراسماعیل: در هر دو مقدّمه اینهمانی عددی مطرح است.
دکتر ساداتمنصوری: بله، ولی وقتی کلمهی تغییر را به کار میبرید یکجا به معنای کیفی است و یکجا به معنای تغییر عددی و مغالطه به وجود میآید.
دکتر پوراسماعیل: نه، هر دو را عددی در نظر میگیریم. یعنی در مقدّمهی نخست میگوییم جسم تغییر عددی میکند…. بله، درست است این همان سخن شما است.
بسیار خوب، خیلی استفاده کردیم. زحمت کشیده بودید و استدلال خیلی خوبی صورتبندی کردید. إن شاء الله که تمام لوازم و بخشهای مختلف استدلال را هم در نظر داشته باشید و گسترش دهید.
دکتر ساداتمنصوری: فکر میکنم بیشتر از 200-300 مقاله در این زمینه دیده باشم.
دکتر پوراسماعیل: بسیار خوب، من خودم شخصاً لذّت بردم، استدلال بسیار خوبی بود.
پرسش یک از حضار: ساختار ژن من ثابت است اما ممکن است در طول زندگی، محیط و عوامل دیگری تأثیر بگذارد و بیان این ژن تغییر یابد در حالی که ساختار آن باقی است. ساختار من در حال حاضر همان ساختاری است که در دورهی نوزادی داشتم، هر چند ممکن است در طول زمان به واسطهی عوامل متعدّدی از جمله محیط، تربیت و … بیان یا به تعبیر شما هویّت من تغییر کند. لذا سوال اینست که آیا من در حال حاضر همان نوزاد هستم یا خیر؟
دکتر ساداتمنصوری: در بحثهای فلسفی به تعاریف دقیق نیاز داریم. به همین دلیل است که من میگویم ابتدا ژن، کوروموزوم و اسیدهای آمینه را تعریف و ساختارهای آن را مشخّص کنید از این جهت است که تا تعریف دقیق و مشخّصی نداشته باشیم نمیتوانیم برهانی صحبت کنیم و بگوییم تغییر میکند یا نمیکند، ویژگیهای آن چیست و با بحث ما ارتباط دارد یا نه. خود این تعریفها و مشخّص کردن ساختارها به 1-2 ساعت جلسه نیاز دارد تا یک فرد واقعاً متخصّص در مورد آن بحث کند. پس از اینکه تعریف فلسفی از آن به دست آمد میتوانیم جایگاه آن را در بحث خودمان مشخّص کنیم.
اگر فرض کنیم همهی این موارد اتّفاق افتاد، به نظرم فرمایش آقای دکتر رضاپور که فرمودند خود آنها هم تغییر میکند، فرمایش درستی است و تغییر آنها نیز به توجیه نیاز دارد. ژن و اسید آمینه چندین مرحله بعد از اتم و ملکول تشکیل میشوند. ابتدا اتم و ملکول به وجود میآیند، تغییرات شیمیایی ملکولی اتّفاق میافتد و اسید آمینه به وجود میآید، سپس به نردبان کوروموزومی تبدیل میشود و بعد ژنها به وجود میآیند و روی این نردبان قرار میگیرند. خود این ساختار، ساختاری است که در اثر تغذیه و عوامل مختلف تغییر میکند و این تغییر همان بحث ما را پیش میآورد که آیا این همان چیز است یا نه؟ چه چیزی اینهمانی آن را حفظ میکند؟
پرسش یکی از حضار: ساختار همان است.
دکتر ساداتمنصوری: ساختار یعنی چه؟
پرسش یکی از حضار: یعنی همان توالیای که شما میفرمایید؛ مثلاً اتم در ملکول آب مشخّصاً بتوانیم بگوییم کدام O یا کدام H است، این ساختار ثابت است اما عواملی وجود دارد که روی آن ساختار مینشینند.
دکتر ساداتمنصوری: اینکه میفرمایید روی آن ساختار مینشینند یعنی چه؟ چه کار میکنند و چه هستند؟ منظورم این نیست که آنچه میفرمایید نادرست است ولی اگر دقّتهای فلسفی در مورد این بحث انجام شود میبینیم که هر کدام نیاز به توضیح مشخّصی دارد. آن توضیحات مشخّص ممکن است روی بحث ما اثرگذار باشد ولی تا زمانی که کاملاً مشخّص نشود نمیدانیم اثر آن چیست.
پرسش یکی از حضار: سوال دیگری هم دارم اینکه: شما فرمودید که یک معلول نمیتواند دو علّت داشته باشد؟
دکتر ساداتمنصوری: بله، یک معلول نمیتواند دو علّت تامّه داشته باشد.
پرسش یکی از حضار: «تامّه» در اینجا به چه معناست؟
دکتر ساداتمنصوری: یعنی علّتی که تمام نیاز معلول را برطرف کند به طوری که معلول نیاز دیگری نداشته باشد.
پرسش یکی از حضار: من مثال نقض مطرح میکنم، البتّه شاید مثالم قابل قبول نباشد. مثلاً بعضی بیماریها یک علّت اصلی دارند امّا در طول پیدایش بیماری عوامل دیگری نیز به علّت اصلی اضافه میشوند. آیا نمیتوانیم آنها را علل مختلف برای یک معلول بدانیم؟
دکتر ساداتمنصوری: هر کدام اثر خود را داشتهاند ولی اثر فعلی مجموعهی آن آثار است. یعنی در حال حاضر اثری وجود دارد که مجموعهای از چند اثری است که هر یک از آن علّتها در پی داشتهاند.
معلولی که در حال حاضر وجود دارد هر چه باشد مثلاً تب کردن، چندین علّت دارد. ممکن است دو میکروب وارد بدن شده باشند و هر یک اثر خود را داشتهاند و مجموعهی آن آثار این اثر فعلی (تب کردن) را به وجود آورده باشند؛ نه اینکه آثار جداگانه نداشته باشند.
دبیر علمی: آقای دکتر عذرخواهی میکنم. برای اینکه از فرصت استفادهی بهینه کنیم اگر دوستان لطف کنند پرسشها و اشکالات خود را یادداشت کنند من در خدمتشان هستم. آقای دکتر پوراسماعیل خواهش میکنم بفرمایید.
دکتر پوراسماعیل: بسم الله الرّحمن الرّحیم در بخش دوم میخواهیم کمی فضای بحث را عوض کنیم. آنچه من ارائه میدهم به حیطهی محدودتری از حالت ذهنی مربوط است.
تقسیمبندی حالات ذهنی (روانشناختی)
همانطور که میدانید حالات ذهنی یا روانشناختی را به دستههای مختلفی تقسیم میکنند:
- دستهای از حالات ذهنی هستند که به نظر میرسد شخص در آنها ارتباط مستقیمی با جهان خارج دارد. به طور مستقیم و تا حدّی منفعلانه دادههایی را از جهان خارج دریافت میکند و دستکم در ظاهر به نظر میرسد که شخص فاعلیّتی در ایجاد حالات ذهنی ندارد و بیشتر دریافتکننده است. این حالات ذهنی را حالات ادراکی یا ادراک حسّی مینامیم مانند دیدن و شنیدن. اینها حالات ذهنی هستند که در آنها ما بیشتر نقش دریافتکننده از بیرون را داریم.
- دستهی دیگر از حالات در ظاهر تقریباً شبیه حالات ادراکی هستند امّا به نظر میرسد که ما تا حدّی نقش ایجادکننده نیز داریم. نظیر تخیّل و تصوّر که ما میتوانیم مناظر مختلف را تصوّر و تخیّل کنیم. اگر کسی قدرت تخیّل قوی داشته باشد شبیه آنچه در حالات ادراکی به انسان دست میدهد به فرد دست خواهد داد، هر چند آن حالت، حالت ادراکی نباشد. یا دستکم در بعضی از توهّمانی که در علوم تجربی اتّفاق میافتد نیز حالاتی شبیه حالات ادراکی وجود دارد.
- بعضی دیگر از حالات ذهنی لزوماً با یک تصویر ذهنی یا بیرونی همراه نیستند امّا در عین حال دربارهی جهان یا معطوف به جهان هستند. مثل باور کردن که یک حالت ذهنی است و دستکم بسیاری از فلاسفه آن را جزء حالات ذهنی میدانند. در گزارهی “من باور دارم که نمکآبرود زیباست” لازم نیست که من تصویری از نمکآبرود داشته باشم و اگر داشته باشم هم یک حالت ذهنی دیگری است که با این حالت ذهنی همراه شده است. باور صرفاً یک تعهّد ذهنی به یک گزاره و حکم است.
- دستهای دیگر از حالات ذهنی معطوف به عمل هستند؛ یعنی به گونهای هستند که در اعمال و کنشهای ما نقش ایفا میکنند. نظیر اراده کردن، خواستن، تمایل داشتن.
دکتر پوراسماعیل: حالات ذهنی اقسام بسیاری دارد، بعضی از حالات هستند که با احساساتی نظیر احساسات بدنی همراه هستند. مثل درد، قلقلک، خارش و …. بحث کنونی من عمدتاً معطوف به دستهی نخست از حالات است یعنی حالات مربوط به ادراک حسّی نظیر دیدن و شنیدن. از این میان بیشتر روی دیدن تمرکز میکنیم.
در مباحث امروزی فلسفهی تحلیلی پیرامون ادراک حسّی نیز دستهای از دیدگاهها و استدلالها وجود دارد که تا حدّی تجرّد نفس را تقویت میکنند. پیش از ورود به آن مباحث، دستهبندی بسیار مختصری از بعضی دیدگاهها ارائه میدهم تا فضای کلّی بحث مشخّص شود.
دو دیدگاه پیرامون چگونگی ادراک بصری
اگر بخواهیم دیدگاههای مربوط به چیستی و چگونگی ادراک بصری را به لحاظ مابعدالطّبیعی یا وجودشناسی دستهبندی کنیم، به طور کلّی دو دسته دیدگاه وجود دارد: 1- دیدگاههایی که میتوان آنها را دیدگاههای پنجرهای یا پنجرهساز نامید. 2- دیدگاههایی که میتوان آنها را دیدگاههای بازسازی یا مدلساز نامید. تفاوت این دو نوع دیدگاه را در قالب یک مثال توضیح میدهم.
فرض کنید در اتاقی قرار دارد و از جهان بیرون اتاق کاملاً بیخبر هستید. به دو روش میتوانید نسبت به جهان بیرون آگاهی پیدا کنید:
1- با تخریب بخشی از دیوار اتاق روزنه یا پنجرهای به بیرون ایجاد کنید و با جهان بیرون ارتباط برقرار کنید. در اینصورت در واقع شما مانعی را از بین بردهاید و از طریق باز کردن دریچه یا پنجرهای جهان بیرون را میبینید.
2- با استفاده از تکنولوژی، چیزی شبیه یک آنتن یا دوربین بیرون اتاق نصب کنید. آن آنتن یا دوربین تصاویری را از بیرون دریافت میکند و آنها را به پردازشگر مرکزی –کامپیوتر یا CPU تلویزیون- که در اختیار شما است میفرستد و تصاویر دریافتشده روی یک صفحهی نمایش بازسازی میشوند. در اینصورت تصاویر روی صفحهی نمایش دقیقاً آن چیزی نیست که بیرون از اتاق اتّفاق میافتد بلکه صرفاً بازسازی آن است.
دبیر علمی: معلوم بالذّات و معلوم بالعرض شاید تعبیری برای این دو روش باشد.
دکتر پوراسماعیل: بله، تعبیر علمیتر آن همین است.
دستهی نخست دیدگاهها در مورد ادراک حسّی میگوید وقتی ما چشم به جهان باز میکنیم در واقع پنجرهای رو به جهان باز کردهایم و تماس کاملاً مستقیمی با جهان برقرار کردهایم. اشیاء به روی ما گشوده میشوند و آنها را مستقیماً مشاهده میکنیم. البتّه یک روایت علمی تجربی از آنچه اتّفاق میافتد وجود دارد. علم به ما میگوید وقتی شیءای را مشاهده میکنیم در واقع امواجی از شیء ساطع میشود، آن امواج به اندام بینایی میرسد، مبدّلهایی که در دستگاه بینایی وجود دارد آن امواج را ترجمه میکند و به پردازشگر مرکزی مغز انتقال میدهد و مغز آنها را تفسیر میکند.
به نظر میرسد که این روایت با روش دوم سازگارتر است. گویا مغز صحنهی بیرونی را برای ما بازسازی میکند و ما در حال مشاهدهی صفحهی نمایش درونی خودمان هستیم. به عبارت دیگر یک صحنهی بازسازی شده از صحنهی بیرونی در درون ما وجود دارد و ما در حال مشاهدهی آن صحنهی درونی هستیم.
کسانی که به دیدگاه پنجرهای قائل هستند این تفسیر از روایت علمی را نادرست میدانند و به جای آن میگویند هر یک از امواجی که از اشیاء به چشم میرسد پنجرههای مختلفی را باز میکنند. هر آنچه اتّفاق میافتد در واقع زمینهساز باز شدن پنجرهی نهایی است تا ما بتوانیم با جهان خارج تماس مستقیم برقرار کنیم.
تقریرهای مختلف دیدگاه پنجرهای
1- از میان دیدگاههای قائل به پنجرهسازی، واقعگرایی خام[23] یا مستقیم که به آن ربطگرایی نیز میگویند، بیشتر مورد توجّه فلاسفهی تحلیلی قرن بیستم قرار گرفته است. این دیدگاه رابطهی میان شخص مدرِک و مدرَکات محیط بیرون را یک ربط و نسبت مستقیم یا به تعبیر فلاسفهی اسلامی یک اضافه میداند. براساس این دیدگاه آنچه در حالت ادراک برای ما پدیدار میشود در واقع همان اشیاء بیرونی و ویژگیهای آنها هستند. وقتی چیزی مثلاً یک لیوان را میبینیم کیفیّات یا ویژگیهایی را درک میکنیم و به یک معنا ویژگیهای خاصّ آن شیء برای ما نمودار یا پدیدار میشوند. این ویژگیها را ویژگیهای پدیداری مینامند.
دیدگاه واقعگرایی مستقیم میگوید ویژگیهای پدیداری که در حالت ادراکی برای ما پدیدار میشود چیزی جز همان ویژگیهای اشیاء بیرونی نیستند. اینکه من از نگاه کردن به این لیوان یک حالت ذهنی (ادراکی) نارنجیگونهی استوانهای شکل دارم ناشی از رابطهی مستقیم حالت ذهنی با اشیاء بیرونی است و به تعبیر فنیتر، اشیاء بیرونی مقوّم یا جزء سازندهی این حالت پدیداری یا ویژگی پدیدارشناسی من هستند.
2- دستهی دوم دیدگاهها به نوعی بازسازی قائلاند امّا از این جهت که جهان در درون ما به چه نحوی بازسازی میشود و به لحاظ فلسفی چگونه قابل فهم است، تنوّع زیادی دارند. من از دیدگاههایی که تا حدودی به واقعگرایی مستقیم نزدیکترند آغاز میکنم تا به دیدگاههای آن سوی طیف برسیم:
- بر طبق دیدگاه بازنمودگرایی حالت ادراکی رابطهی مستقیمی با جهان خارج ندارد و تبیین واقعگرایی مستقیم نادرست است. همانطور که یک نوشته یا یک باور بازنمایی از یک شیء است، حالت ادراکی ما نیز صرفاً یک بازنمایی از جهان خارج است. یعنی چیزهایی در درون ما بازسازی و ساخته شده است و آنها آنچه را که در جهان خارج است بازنمایی میکنند.
دکتر پوراسماعیل: ماهیّت این بازنمایی همین است که ممکن است گاهی مطابق با واقع باشد و گاهی مطابق با واقع نباشد. مثلاً در حالت پدیداری من این لیوان به اینصورت بازنمایی میشود که رنگ نارنجی دارد در حالی که در واقع رنگ مایع داخل لیوان قرمز است و من به اشتباه آن را به رنگ نارنجی بازنمایی میکنم.
ویژگی این دیدگاه این است که واقعگرایی را حفظ میکند، یعنی میپذیرد که ممکن است اشیائی در محیط بیرون وجود داشته باشند و من در حال بازنمایی کردن آنها هستم. امّا برخلاف دیدگاه نخست که میگوید ما واقعیّت را مستقیماً مشاهده میکنیم، بازنمودگرایی مشاهدهی واقعیّت را به نحو غیرمستقیم میداند و به واقعگرایی نامستقیم قائل است. البتّه همانطور که مستحضر هستید این مباحث بسیار گسترشیافته است که نسخههایی از بازنمودگرایی وجود دارند که واقعگرایی مستقیم را حدّاقلّ در مواردی که خطا رخ نمیدهد قبول دارند.
- دستهی دیگر از دیدگاهها به کیفیّات ذهنی[24] معروف هستند. این دیدگاهها میگویند ما نقشها یا نقّاشیهایی درون ذهنمان داریم که این نقّاشیها در واقع حالت پدیداری ما را تشکیل میدهند. وقتی در حال مشاهده و ادراک محیط پیرامون خود هستیم رنگها و اشکال مختلفی را میبینیم که این رنگها و اشکال نه متعلّق به اشیاء بیرونی هستند و نه بازنمایی آنها، بلکه صرفاً نقّاشیهای ذهن هستند. ذهن در مواجهه با اشیاء نقّاشیهایی را در درون ما ترسیم میکند و تصاویری را ایجاد میکند.
- دیدگاه دیگر به دادههای حسّی[25] معروف است. دیدگاه قبلی وقتی از نقّاشیهای ذهنی سخن میگوید آنها را لزوماً امور غیرفیزیکی نمیداند بلکه آنها حالاتی از اعصاب ما هستند. بسیاری از قائلان به این دیدگاه فیزیکالیسم مصداقی را تا حدودی میپذیرند یعنی قبول دارند که حدّاقلّ تمامی مصادیق حالات ذهنی، مصادیقی از حالات فیزیکی هستند هر چند فیزیکالیسم نوعی را ردّ کنند. بر طبق فیزیکالیسم نوعی هر نوعی از حالات ذهنی حتماً با یک نوع از حالات فیزیکی یا عصبی اینهمان هستند. ند بلاک[26] یکی از طرفداران این دیدگاه است که فیزیکالیسم نوعی را ردّ میکند امّا فیزیکالیسم مصداقی یا اینهمانی مصداقی را میپذیرد.
تفاوت میان دیدگاه دادههای حسّی و دیدگاه کیفیّات ذهنی
بین دیدگاه دادههای حسّی و دیدگاه کیفیّات ذهنی تفاوتهایی وجود دارد:
1- دیدگاه کیفیّات ذهنی ممکن بود کاملاً فیزیکی باشد ولی دادههای حسّی حتماً غیرفیزیکی است.
2- دیدگاه قبلی همیشه ویژگی و خاصیّت است و جنبهی جوهری ندارد و شیء نیست امّا دادههای حسّی حتماً شیء هستند. همانطور که یک شیء بیرونی به نام لیوان پر از آبمیوه وجود دارد در درون من نیز یک لیوان پر از آبمیوهی ذهنی یا غیرفیزیکی ایجاد میشود و من مستقیماً با آن ارتباط دارم. قائلان به این دیدگاه نیز به یک معنا ارتباط مستقیم را میپذیرند و در پاسخ به این پرسش که چرا این حالات پدیداری در ما ایجاد میشود و چرا در ادراک حسّی این ویژگیها برای ما نمودار میشود، میگویند چون انسان مستقیماً با اشیاء ذهنی ارتباط دارد، آن شیء ذهنی ویژگیهایی دارد و در واقع آن شیء ذهنی و ویژگیهای آن مقوّم حالات پدیداری انسان است نه اشیاء فیزیکی. این دقیقاً نقطهی مقابل دیدگاه نخست است که حالت پدیداری را ناشی از ارتباط مستقیم انسان با اشیاء فیزیکی میداند و معتقد است اشیاء فیزیکی و ویژگیهای آنها جزء سازندهی حالات پدیداری و ادراکی انسان هستند. در حالی که دیدگاه دوم میگوید انسان با یک شیء ذهنی و فیزیکی ارتباط مستقیم دارد و ارتباط با آن شیء است که باعث میشود چنین ویژگیها و حالاتی برای انسان پدیدار شود.
دلایل ناکارآمد واقعگرایی مستقیم
چرا ما نباید واقعگرایی مستقیم را بپذیریم؟ همانطور که مستحضر هستید در فلسفهی اسلامی ملاّصدرا این دیدگاه را نپذیرفت و ابنسینا نیز به نظر میرسد که نپذیرفته، تنها شیخ اشراق است که ظاهراً دیدگاهی شبیه واقعگرایی مستقیم را پذیرفته است. به رغم اینکه ظاهراً بسیار طبیعی به نظر میرسد که وقتی در حال ادراک کردن هستیم مستقیماً با اشیاء بیرونی در ارتباط باشیم و آنها سازندهی آن چیزی باشند که در صحنهی ذهن برای ما پدیدار میشود چرا باید این دیدگاه را کنار بگذاریم؟
یکی از عوامل بسیار مهم حدّاقلّ در فلسفهی تحلیلی و فکر میکنم تا حدّی در فلسفهی اسلامی وجود این احتمال است که ما این حالات پدیداری و ادراکی را داشته باشیم ولی در عین حال هیچ شیءای در بیرون وجود نداشته باشد. یعنی در واقع دچار توهّم حسّی شویم. فرض کنید داروی روانگردان یا توهّمزایی مصرف کنیم و در اثر مصرف آن دچار یک حالت ادراکی شویم و برایمان اینطور به نظر برسد که یک لیوان آبمیوه اینجا وجود دارد. در اینجا ما دقیقاً همان حالت ادراکی را داریم که اگر واقعاً یک لیوان آبمیوه در بیرون وجود داشت آن حالت را داشتیم. این دو حالت در درون ما یکسان و به تعبیری تمایزناپذیر هستند.
زمانی که دچار توهّم –در معنای فلسفی آن- میشویم و یک حالت ادراکی در ما پدید آید نیز نمیتوانیم تشخیص دهیم که آیا آنچه ادراک میکنیم واقعاً در خارج وجود دارد یا خیر. چنین چیزی حتّی اگر به لحاظ تجربی اثبات نشود امّا حدّاقلّ امکان آن وجود دارد. اگر چنین چیزی ممکن باشد در اینصورت میتوانیم حالت ادراکی فعلیمان را داشته باشیم و در عین حال هیچ شیءای در بیرون وجود نداشته باشد. بنابراین توضیح ما برای منشأ حالات پدیداریمان چه خواهد بود؟ نمیتوانیم بگوییم این حالات در اثر ارتباط با اشیاء به وجود میآید زیرا در محیط پیرامون ما شیء فیزیکی وجود ندارد.
طرفداران دادههای حسّی معتقدند که ما مجبوریم مجموعهای از اشیاء ذهنی را مفروض بگیریم و بگوییم در اثر مواجهه با آن اشیاء ذهنی است که این حالات پدیداری برای ما اتّفاق میافتد. این استدلال بر این مقدّمه مبتنی است که “حالات ادراکی ما یک جنبهی ربطی دارند”. به این معنا که وقتی فرد حالت پدیداری ادراکی هنگام دیدن را دارد به نظر میرسد که او در ارتباط با یک شیء است و با شیءای مرتبط شده است. حالات ربطی حالاتی هستند که بدون وجود طرف رابطهشان وجود ندارند. مثلاً پدر بودن، کسی نمیتواند پدر باشد بدون اینکه طرف رابطهی او یعنی فرزند وجود نداشته باشد.
پس ویژگی ربطی ویژگیای است که بدون وجود طرف ربط خود نمیتواند محقّق شود. به نظر میرسد که تجربهی ادراکی یا حالات پدیداری ادراکی نیز چنین خاصیتی دارند و ویژگیهای ربطی هستند. طرفداران دادههای حسّی این مسأله را به این صورت به عنوان یک اصل پدیداری بیان میکنند: ممکن نیست فرد به نحو حسّی و ادراکی چیز نارنجی رنگی را در مقابل خود ببیند مگر اینکه واقعاً شیء نارنجی رنگی در مقابل او وجود داشته باشد. این در واقع از آن جهت است که تجربهی ادراکی یک ویژگی ربطی است و بدون طرف رابطهاش نمیتواند وجود داشته باشد.
پس اگر فرد در هر حالتی چنین تجربهای داشته باشد باید چیزی باشد که واجد این ویژگیها باشد. در موارد توهّم ما میدانیم که شیء فیزیکی یا یک شیء مربوط و نزدیک دیگری هم وجود ندارد که ویژگی نارنجی بودن را داشته باشد، پس باید چیز دیگری غیر از شیء فیزیکی وجود داشته باشد که ویژگی نارنجی بودن را داشته باشد و آن همان چیزی است که به آن دادههای حسّی میگویند.
اثبات نسبی یا اضافی بودن حالات ادراکی
دکتر ساداتمنصوری: نسبی یا اضافی بودن را چگونه ثابت میکنیم؟
دکتر پوراسماعیل: این براساس ویژگیهای پدیداری خود تجربهی ادراکی است.
دکتر ساداتمنصوری: یعنی تجربی است؟
دکتر پوراسماعیل: خیر، فنومنولوژیکال است، یکی از موارد استدلال از طریق شفّافیّت است.
استدلال از طریق شفّافیّت را به طور خلاصه میتوان اینگونه بیان کردن که حالات پدیداری ادراکی ما یک خاصیّت درونی و پدیداری دارند. آن خاصیّت این است که هر اندازه روی ویژگیهای این حالت ذهنی توجّه و تمرکز کنیم چیزی جز ویژگیهای یک شیء بیرون از خودمان نمییابیم. یعنی به لحاظ پدیداری به گونهای است که یک حالت ربطی دارد و ما را به سمت شیءای بیرون از خود میلغزاند. برخلاف باور که وقتی روی باورمان تمرکز و توجّه میکنیم اصلاً ذهنمان معطوف به چیزی بیرون از خودمان نمیشود.
مثلاً من باور دارم که “x انسان خوبی است”. اگر بخواهم در مورد این باورم فکر کنم توجّه من روی خود آن شخص یا ویژگیهای او معطوف نمیشوم بلکه در ذهن خودم و در باورهایم کنکاش میکنم. اینکه من به چه اموری اعتقاد داردم که این باور از آنها نتیجه میشود. در این موارد دروننگری من با توجّه من به خود آن حالت ذهنی همراه است نه توجّه به محیط بیرونی. برخلاف حالات ادراکی که اگر بخواهیم به آنها توجّه کنیم به نظر میرسد که توجّه ما از حالت ادراکی به سمت بیرون و به سمت شیءای که آن ویژگیها را دارد میلغزد. این ویژگی را ویژگی شفافیّت مینامند. امّا اینکه آیا واقعاً میتوان از ویژگی شفّافیّت چنین نتیجهای گرفت یا نه، محلّ بحث است.
با این مقدّمه که بپذیریم حالات ادراکیمان ربطی هستند و مستلزم وجود طرف رابطهشان، در موارد توهّم باید این امکان را ایجاد کند که یک شیءای غیر از شیء فیزیکی باشد که همین ویژگیها را عیناً دارا باشد. مثلاً یک شیء ذهنی است که همین رنگ و ویژگیها را دارد و من با آن ربط و نسبت دارم.
اکنون این پرسش مطرح میشود که بر فرض ما در مورد توهّم چنین چیزی را بپذیریم چرا باید در مورد ادراکات معمولی و ادراکاتی که مطابق با واقع هستند نیز چنین چیزی را بپذیریم؟ مثلاً وقتی واقعاً مقابل من لیوانی هست و من آن را میبینم چرا باید بپذیرم که در حال دیدن یک دادهی حسّی یا شیء ذهنی هستم؟ پاسخهای مختلفی به این پرسش داده شده است:
1- توهّم و ادراک به لحاظ پدیداری از یکدیگر تمییزناپذیر هستند. فرض ما این بود که توهّم از ادراک قابل تمییز نیست و چون قابل تمییز نیست شما باید استدلال کنید که چرا باید بپذیریم در یک مورد (ادراک) ارتباط با شیء بیرونی است و در مورد دیگر (توهّم) ارتباط با شیء ذهنی است.
پاسخی که داده شده این است که لزومی ندارد تمام امور تمایزناپذیر حتماً به لحاظ متافیزیکی و وجودشناختی نیز ماهیّت یکسانی داشته باشند. جی. ال. آستین این مثال را مطرح میکند که یک میوهی پلاستیکی را در نظر بگیرد که کاملاً از میوهی طبیعی تمییزناپذیر باشد، آیا باید بگوییم که اینها به لحاظ وجودشناختی هم ماهیّت یکسانی دارند؟ در حالی که یکی از آنها از یک گونهی زیستی گیاهی است و دیگری از پلاستیک ساخته شده است. پس صرف تمییزناپذیری باعث نمیشود که بگوییم ماهیّت یکسانی دارند.
2- استدلال دیگری که محلّ بحث است استدلال علّی (شباهت و یکسانی در علّت قریبه) است. مفروض این استدلال اصلی است که میگوید چیزهایی که علّت نهایی[27]یکسانی دارند نهایتاً باید به لحاظ وجودشناختی از نوع یکسانی برخوردار باشند. بر طبق این استدلال علّت قریبه (علّت نهایی) وجود یک حالت پدیداری چه در مورد ادراک مطابق با واقع و چه در مورد توهّم، یکسان است و در واقع هر دو یک علّت دارند. خواه لیوانی در خارج باشد و آن لیوان عصبهای فرد را تحریک کنند و باعث ایجاد حالت پدیداری در او شود و خواه یک قرص یا عامل دیگری آن عصبها را تحریک کند و آن عصبها منجر به ایجاد یک حالت پدیداری در من شوند. حالت ناشی از توهّم از حالت ناشی از ادراک واقعی تمایزناپذیر است و در هر صورت ما علّت قریبهی یکسانی داریم و آن همان حالت عصبی است که علّت ایجاد حالت پدیداری است و چون علّت یکسان است بنابراین نوع آنها نیز باید نوع یکسانی باشد.
مفروض این استدلال اصلی است که میگوید چیزهایی که علّت نهایی یکسانی دارند نهایتاً به لحاظ وجودشناختی باید از نوع یکسانی برخوردار باشند.
این استدلال نیز به چالش کشیده شده است. تمثیل ویلیام فیش در این مورد مثال خوبی است. او پول تقلّبی و پول واقعی را با هم مقایسه میکند و میگوید پول تقلّبی هیچ کارکردی ندارد ولی پول واقعی اثراتی دارد. علّت نهایی یا علّت قریبهی هر دو یکی است؛ هر دو آنها از وارد کردن کاغذهای خاصّ در یک دستگاه خاصّ ایجاد میشوند و کاملاً از یکدیگر تمییزناپذیرند. علّت بعیدهی آنها متفاوت است. حال آنکه نوع آنها یکی نیست؛ یکی کاغذ بیاثر است ولی دیگری اثرات اجتماعی بسیاری دارد. به نظر میرسد که تفاوت آنها در علّتهای بعیده یا دور باشد زیرا یکی پشتوانهی امضای رئیس کلّ بانک مرکزی را دارد ولی دیگری ندارد. پس علّتهای بعیدهی آنها با هم متفاوت است و تفاوت در علّتهای بعیده باعث تفاوت در نوع آنها شده است.
مثال دیگری نیز میتوان براساس بیرونگرایی حالات ذهنی بیان کرد ولی چون بحث فنّی است وارد آن نمیشوم. در آنجا نیز علّتهای بعیده در تفاوت میان حالتهای ذهنی نظیر باور تأثیرگذار است.
پس شباهت و یکسانی در علّت قریبه نیز نمیتواند دلیل خوبی باشد تا بر مبنای آن دادهی حسّی را از توهّم حسّی به موارد ادراکات واقعی گسترش و تعمیم دهیم.
استدلال دیگر، استدلال از طریق استمرار است. فرض کنید توهّم ما توهّم فراگیری نباشد. به این معنا که تمام محیط پیرامون خود را همانطور که هست ببینیم و ادراک واقعی از آن داشته باشیم. امّا در گوشهای از محیط یک موجود خیالی نیز توهّم کنیم. ظاهراً چنین سندرومهایی در بعضی نمونههای شیزوفرنی وجود دارد. نش ریاضیدان برندهی نوبل که فیلمی با عنوان ذهن زیبا نش ریاضیدان برندهی نوبل در مورد او ساخته شد نیز موجوداتی را در کنار خود میدید و سایر محیط را همانگونه که بود میدید.
دکتر ساداتمنصوری: نش با استفاده از استدلال عدم تغییر فهمید که این افراد توهّمی هستند زیرا میدید آنها هیچوقت بزرگ یا پیر نمیشوند.
دکتر پوراسماعیل: بله، درست است. در این مورد بسیار نامعقول به نظر میرسد که بگوییم چنین فردی در آن حدّ که اشیاء را میبیند با محیط فیزیک بیرونی ارتباط دارد امّا به آن دو موجود که میرسد با اشیاء ذهنی ارتباط دارد. به نظر میرسد که ادراک، یک امر کاملاً مستمرّ و به هم پیوسته باشد و نمیتوان گفت که بخشی از آن در ارتباط با جهان فیزیکی شکل میگیرد و اشیاء جهان فیزیکی اجزاء سازنده و مقوّم آن هستند و قسمت دیگر آن از اشیاء ذهنی شکل گرفته است. این استدلال از آن سنخ استدلالهایی است که نمیتوان به آن پاسخ خاصّی دارد.
دکتر ساداتمنصوری: این استدلال به نفع دادههای حسّی است؟
دکتر پوراسماعیل: بله و برای گسترش مقدّمهای که مربوط به تعمیم دادههای حسّی از موارد توهّم به موارد ادراک واقعی است. بر فرض پذیرش کلّ استدلال، مقدّمات آن به این صورت خواهد بود:
- توهّم حسّیای که هیچ تمایزی با حالات ادراکی واقعی نداشته باشد، ممکن است. من میتوانم توهّمی از صحنهی پیش روی خودم یا از این لیوان داشته باشد که هیچ فرقی با وقتی که واقعاً آن را میبینیم نداشته باشد.
- حالات ادراکی ما جنبهی ربطی دارند و مستلزم وجود طرف رابطهشان هستند. به عبارت دیگر وقتی من از اینکه چیزی فلان ویژگی را دارد یک حالت ادراکی دارم، باید واقعاً چیزی باشد که آن ویژگی را داشته باشد.
این بسیار به دیدگاه ملاّصدرا نزدیک است. او در مورد ادراک حسّی یا ابصار معتقد است که ما با صور مبصَرهی مجرّده سروکار داریم و خود اشیاء بیرونی را نمیبینیم.
دبیر علمی: حتّی معتقد است که اینها انشاء نفس هستند.
دکتر پوراسماعیل: طرفداران دادههای حسّی معتقدند که دادههای حسّی در اثر ارتباط با اشیاء بیرونی ایجاد شدهاند. ملاّصدرا پا را فراتر میگذارد و معتقد است که اشیاء بیرونی معدّات هستند و زمینه را فراهم میکنند تا خود نفس اشیاء ذهنی[28] را ایجاد کند.
دبیر علمی: پرسیدهاند که ملاک تشخیص علّت قریب و بعید چیست؟
دکتر پوراسماعیل: منظور از علّت قریب علّتی است که در نهایت و به طور مستقیم باعث ایجاد یک معلول یا نتیجهی نهایی میشود. فرض کنید من توپ A را با دستم به حرکت در میآورم. توپ A به توپ B میخورد و توپ B به توپ C میخود و توپ C حرکت میکند. اگر حرکت توپ C معلول نهایی باشد، علّت قریبهی حرکت توپ C، حرکت توپ Bاست ولی علّت بعیده یا اولیّهی آن حرکت دست من است که باعث حرکت توپ A شد.
در دادههای حسّی نیز به همین صورت است زیرا قرار است که اطّلاعات تجربی را نیز در نظر بگیریم. طبق اطّلاعات تجربی چیزی که در نهایت باعث شکلگیری حالات ادراکی ما میشود حالت عصبی مرکزی ما است. حالت عصبی مرکزی نیز در اثر حالات عصب پیرامونی یا محیطی ایجاد میشوند. حالات عصب محیطی نیز میتوانند از طریق عوامل مختلفی ایجاد شوند مثلاً در شرایط عادی در اثر دریافت مجموعهای از امواج از طریق اندامهای حسّی ما ایجاد میشوند و آن امواج نیز از شیءای که در بیرون است و تابش نوری که روی آن میافتد ایجاد میشود. بنابراین سه زنجیرهی علّی وجود دارد و طبق توالی زمانی، علّت قریبه یا بیواسطه همان حالات مرکزی ما است و شیء بیرونی یکی از علّتهای بعیده خواهد بود.
همانطور که آقای دکتر سادات منصوری اشاره فرمودند یکی از راههای پاسخ دادن این استدلال این است که شما اساساً ربطی بودن حالات پدیداری را انکار کنید. اعمّ از اینکه بگویید حالات پدیداری ربطی نیستند یا اینکه بگویید مستلزم وجود طرف رابطهشان نیستند. بسیاری از فلاسفهی معاصر چنین کردهاند و میگویند هر چند به نظر میرسد که این حالات ربطی باشند ولی هر چیزی که به نظر میرسد ربطی باشد یا مستلزم وجود طرف رابطهاش باشد لزوماً ربطی نیست.
دبیر علمی: از آنجا که بعضی از دوستان در مورد ارتباط این مباحث پرسیدهاند، اکر مقدّمات را در راستای اثبات تجرّد هدایت کنید متشکّر میشوم.
دکتر پوراسماعیل: بله حتماً. بنابراین یک راه این است که ربطی بودن را کنار بگذاریم. مثلاً بازنمودگرایان اصلاً حالات ذهنی را ربطی نمیدانند.
امّا در پاسخ به پرسشی که فرمودید میتوانم اینطور بگویم که دیدگاه غالب در میان بسیاری از فلاسفهی اوایل قرن بیستم دیدگاه دادههای حسّی بود. فلاسفهای نظیر برتراندراسل در یک دوره، پرایس در تمام عمر و چیزم در دورهی اولیه –بعداً قیدگرا شد- معتقد بودند که در جریان ادراک در واقع ما با مجموعهای از اشیاء غیرفیزیکی ارتباط داریم. بسیاری از این فلاسفه –نه تمام آنها- کموبیش به نفس مجرّد نیز قائل بودند. یعنی در واقع حدّاقلّ یکی از حالات ذهنی که همان حالت ادراکی است را غیرفیزیکی در نظر گرفتهایم و این حدّاقلّ تا همینجا تجرّد جزئی را نشان میدهد.
امّا اگر متناسب با متافیزیک خودمان مقدّمات دیگری هم داشته باشیم و مثلاً قائل باشیم به اینکه ممکن نیست یک شیء مادّی بخواهد با یک شیء مجرّد مرتبط شود و برقراری ارتباط با شیء مجرّد به یک نحوه تجرّد نیاز دارد، این دیدگاه به تجرّد نفس نیز میانجامد. امّا بدون این مقدّمه هم حدّاقلّ تجرّد بعضی از حالات ذهنی (آن اموری که قائم به خود ما هستند) ثابت میشود.
در مورد اشیاء ذهنی نکتهی متافیزیکیتر دیگری را هم ذکر کنم و آن این است برخلاف اشیاء بیرونی که کاملاً مستقلّ از شخص وجود دارند، اشیاء ذهنی به تعبیر خودمان قائم به شخص هستند و تا وقتی که ذهن فرد وجود داشته باشد وجود دارند. پس ما مجموعهای از اشیاء غیرفیزیکی ذهنی داریم که وابسته به ذهن ما هستند و اگر ذهن ما نباشد آنها هم اصلاً وجود نخواهند داشت.این خود بیانگر آن است که ذهن ما –که این اشیاء قائم به آن هستند- یک امر غیرفیزیکی است.
دکتر ساداتمنصوری: امّا این هنوز فاصلهی زیادی تا تجرّد دارد و نیاز به کار دارد.
دکتر پوراسماعیل: بله، نیاز به کار متافیزیکی بسیار دارد.
دکتر ساداتمنصوری: به نظرم فقط دوگانگی ویژگیها را ثابت میکند.
دکتر پوراسماعیل: بله، حدّاقلّ در وهلهی نخست دوگانگی ویژگیها را اثبات میکند. من قبلاً در مورد کار جدیدی که یکی از فلاسفه انجام داده است تا نشان دهد که دوگانگی ویژگیها بدون دوگانگی جوهری ممکن نیست، در همینجا خدمت بزرگانی نظیر آقای فیّاضی ارائهی مختصری داشتم.
دبیر علمی: به هر حال باید تکمیل شود، زیرا فقط دوگانگی وصفی را ثابت میکند.
دکتر پوراسماعیل: بله، نیاز به تکمیل دارد. یک خانم فیلسوف آلمانی به نام سوزان اشنایدر، استدلال بسیار خوبی دارد. از دیدگاه بقچهای[29] و زیرنهادی[30] استفاده کرده و معتقد است هر کدام را بپذیریم در نهایت باید به دوگانگی جوهری قائل شویم.
دبیر علمی: اگر امکان دارد به آن استدلال اشاره کنید. چون اگر آن استدلال بیان نشود آنچه فرمودید فقط دوگانگی وصفی را اثبات میکند.
دکتر پوراسماعیل: بله، تا اینجا فقط دوگانهگرایی ویژگیها اثبات شد. در واقع میگوید حدّاقلّ بعضی از ویژگیهای ما ویژگیهای مجرّد است. تا همینجا هم پیشرفت کمی نیست.
دکتر ساداتمنصوری: غیرفیزیکی، نه مجرّد.
دکتر پوراسماعیل: بله، غیرفیزیکی. ولی طرفداران دادههای حسّی مجرّد هم میگویند.
دبیر علمی: شاید به غیرفیزیکی قابل تحویل باشد.
دکتر پوراسماعیل: حتّی قابل تحویل هم نمیدانند. طرفداران کیفیّات ذهنی قائلاند که این ویژگیها بخشی از عالم طبیعت است ولی طرفداران دادههای حسّی این را نمیپذیرند.
استدلال سوزان اشنایدر را باید در ذهنم بازسازی کنم. جزئیّات آن چندان در خاطرم نیست امّا ایدهی کلّی آن این است: تا اینجا پذیرفتیم که بعضی از ویژگیهای ما غیرمادّی هستند. در متافیزیک دو دیدگاه در مورد آن چیزهایی که ویژگیها به آن وابسته هستند داریم. یک دیدگاه بستهای یا بقچهای است که کسانی نظیر هیوم و بعضی از معاصران میگویند آنچه که ویژگیها وابسته و قائم به آن هستند، صرفاً مجموعهای از همهی ویژگیهای شیء یا حدّاقلّ بخشی از ویژگیهای اصلی و محوری شیء است. این مجموعه در واقع همان جوهر است.[31]
دکتر ساداتمنصوری: مجموعهای از عوارض است و هیچ زیربنایی ندارد.
دکتر پوراسماعیل: بله. در واقع خود این مجموعه یک هویّت مستقلّ از آن ویژگیها است. بستهای از خود آن ویژگیها است که ویژگیها به آن وابسته هستند. اگر این را بپذیریم و ویژگیهای ذهنی را ویژگیهای غیرفیزیکی در نظر بگیریم، میتوان گفت آنچه که ویژگیها به آن وابسته هستند در واقع چیزی جز بسته یا بقچه یا مجموعهای از همین ویژگیها نیست و بنابراین آن هم باید غیرفیزیکی باشد.
دکتر ساداتمنصوری: اگر بخواهد سوپرونینس درست کند میتوان پذیرفت که یک شیء غیرمادّی بر شیء مادّی سوپروین شود.
دکتر پوراسماعیل: تا آنجا که به خاطر دارم ربطی به سوپرونینس نداشت. به هر حال علی الاصول با این مقدّمات میتوان به این نکته رسید که خود ذهن -به عنوان یک زیرنهاد یا چیزی که محلّ قیام این ویژگیها است- غیرفیزیکی است.
دبیر علمی: ظاهراً مرحوم آخوند یا بعضی از حکمای دیگر نیز در بحث حقایق صِرف شبیه این استدلال را بیان میکنند. ما تصوّری از حقایق صرف نظیر صرف البیاض یا صرف السواد داریم ولی در خارج هرگز حقیقت صرف نداریم. امور مادّی نیز نیستند چون در عالم طبیعت هرگز حقیقت صرف نداریم. از آنجا که آگاهی بدون متعلّق ممکن نیست، پس اینها باید در ذهن باشند.
استدلال از طریق ادراک اموری که هیچوقت در خارج با هم جمع نمیشوند –ادراک امور متضادّ- نیز استدلال دیگری است. مثلاً سواد و بیاض ضدّین هستند و شما هرگز در خارج نمیتوانید آنها را با هم در یک مصداق واحد بیابید. امّا برای اینکه بتوانیم بگوییم الضّدان لایجتمعان ذهن ما ناگزیر است که این دو را با هم تصوّر کند و این نشاندهندهی آن است که در واقع ذهن میتواند جایگاه و ظرفی باشد برای اموری که در عالم مادّه نمیتوانند تحقّق داشته باشند.
دکتر پوراسماعیل: به دو نکته مرتبط با فرمایشات شما اشاره کنم:
یک نکته این است که استدلالی که برای تجرّد نفس از طریق همین دادههای حسّی در فلسفهی اسلامی میتوان بیان کرد این است که به دلایلی از جمله دلایل مربوط به تشکیک ممکن نیست که جوهر مادّی بتواند ویژگیهای غیرمادّی داشته باشد. از این مطلب میتوان استفاده کرد و گفت اگر مجموعهای از عوارض و ویژگیهای غیرمادّی داشته باشیم جوهر را نیز باید غیرمادّی بدانیم.
نکتهی دیگر این است که همانطور که شما به درستی فرمودید بحثی که با عنوان وجود ذهنی در فلسفهی اسلامی مطرح است تا حدّ زیادی به نظریّهی دادههای حسّی نزدیک است. در واقع اگر شما بخواهید انگیزهها، دلایل و مبانی دادههای حسّی یا صور محسوسه بالذّات را در ملاّصدرا بیابید باید بیشتر استدلالهای مربوط به آن را در وجود ذهنی جستوجو کنید. همانطور که فرمودید ادراک معدوم، یکی از دلایل است و شباهت بسیاری به استدلال توهّم دارد هر چند باید آن را بازسازی کرد. استدلال دیگر نیز ادراک کلّیات است، با توجّه به اینکه کلّیات در خارج وجود ندارند ولی ما میتوانیم آنها را ادراک کنیم. ادراک اموری که به طور کلّی ممتنع است نیز یکی دیگر از دلایل است.
دو نکتهی دیگر:
1- در بحث وجود ذهنی لزوماً لزوماً بحث بر سر تجربهی ادراکی[32] نیست بلکه به همهی حالات ذهنی اعمّ از تصوّر کردن، تخیّل کردن، باور کردن و… تعمیم و نسبت داده میشود. امّا اگر این کار را بکنیم مقدّمهی ربطی بودن را نخواهیم داشت و باید ببینیم چگونه میتوان به وجود ذهنی مستقلّ از جهان خارج رسید.
2- با توجّه به اینکه ادراک ممتنعات در مباحث تجربی امروزی وجود دارد آن استدلال را نیز میتوان تا حدّی بازسازی کرد. در مواردی که شما یک امر ممتنع را ادراک میکنید، ادراک ممتنع میگویند. مثلاً تجربهی ادراک اشر یا ماشین در حال حرکت که اگر به رینگ چرخ آن نگاه کنیم در جهت مخالف حرکت میکند در حالی که در واقع اینطور نیست و یا حرکت آبشار که هم به سمت بالا هم به سمت پایین ادراک میشود. اینها مواردی از ادراک ممتنع است که میتوان از طریق آن به نفع دادههای حسّی استدلال کرد.
دبیر علمی: جناب استاد سپاسگزارم.
پرسش: در برخورد با یک شیء خارجی، ابتدا سلولهای عصبی مرکزی، به آن شیء خارجی حسّاسیّت نشان می دهند یعنی یک چیز محسوس را ادراک می کنند. در مرحلهی بعد و در انتزاع ثانویه، نورونهای پیرامون سلولهای مرکزی مسألهی دومی را انتزاع میکنند؛ یعنی میتوانیم آن را هم به صورت یک مسألهی مادّی تصوّر کنیم.
دکتر پوراسماعیل: منکر این نیستیم که از همهی پدیدهها میتوان توضیح عصبشناختی ارائه کرد ولی بین آنچه که در عصبشناسی و فلسفه انجام میشود شکافی وجود دارد و این چیزی است که همه میپذیرند.
بحث ما بر سر این بود که یک حالت پدیداری برای ما ظاهر میشود. مهمّ نیست که این حالت پدیداری ناشی از فعّالیّت همزمان نورونهای پیرامونی و نورونهای مرکزی باشد یا هر چیز دیگر. مهمّ این است که به هر حال من در حال ادراک یک امر ممتنع هستم و آن حالت پدیداری است که برای من ظاهر شده است. مثلاً اینکه میبینم یک چیزی هم رو به جلو حرکت میکند و هم رو به عقب، و ممکن نیست که چنین ویژگیای در جهان خارج وجود داشته باشد که یک چیز در یک زمان به دو جهت مخالف حرکت کند. بنابراین اینکه بخواهیم در یک سطح توضیح عصبشناختی بدهیم یک بحث است و همه آن را قبول دارند ولی بحث بعدی این است که حالت پدیداری نیز وجود دارد و نمیتوان آن را صرفاً از طریق ارتباط مستقیمی که با ویژگی بیرونی دارد توضیح داد. بنابراین باید به دنبال راهی باشیم که بتوانیم آن را توضیح دهیم.
دبیر علمی: متأسّفانه وقت رو به اتمام است. از محضر اساتید محترم سپاسگزارم. همچنین از حضّار گرامی و حکمتپژوهان عزیز که حوصله کردند و در این بحث مشارکت کردند، تشکّر میکنم.
_________________________________________________
[1] . Michael Poole
1.دو تلقی از جوهر وجود دارد: نظریۀ بستهای (bundle) و نظریۀ زیرنهاد (substrata).
2.طبق هیچ یک از دو تلقی، در کنارِ فیزیکالیسم غیرتحویلی، نمیتوانیم جوهر فیزیکی داشته باشیم.
نظریۀ بستهای: جوهر عبارت است از مجموعهای از ویژگیهای ذاتی یک شیء که با رابطۀ تحلیلناپذیری مانند همحضوری کنار هم قرار گرفتهاند.
نظریۀ زیرنهاد: جوهر عبارت است از جزئی عریان بهعلاوۀ ویژگیهایش.
طبق فیزیکالیسم غیرتحویلی، ویژگیهای ذهنی از ویژگیهای فیزیکی متمایزند. بهعلاوه، برخی ویژگیهای ذهنی مانند آگاهی برای ذهن، ذاتیاند. پس اگر ذهن، جوهری فیزیکی باشد (با ویژگیهایی ذهنی) و تصور ما از جوهر تصور بستهای باشد، جوهر ذهن متشکل خواهد بود از برخی ویژگیهای ذهنی و فیزیکی که برای آن ذاتیاند. و از آنجا که ویژگیهای ذهنی، طبق این دیدگاه، از ویژگیهای فیزیکی متمایزند، جوهر ذهن نمیتواند فیزیکی باشد بلکه دستکم بخشی از آن غیرفیزیکی است.
زیرنهادها دو نقش ایفا میکنند: الف) زیرنهادها ویژگیها را مصداق میبخشند و بدین ترتیب ویژگیها بهوسیلۀ جزئی واحدی کنار هم قرار میگیرند، ب) از آنجا که هر زیرنهادی مجزا و یگانه است، اشیا به وسیلۀ آنها از یکدیگر متمایز میشوند، حتی اگر ویژگیهای یکسانی داشته باشند. البته زیرنهادها محسوس نیستند؛ ما همواره آنها را از طریق ویژگیها ادراک میکنیم و نمیتوانیم ادراکی حسی از خودشان به طور مستقیم داشته باشیم. معمولاً زیرنهادها به صورت جزئیهای عریانی تصور میشوند که عاری از هرگونه ویژگیاند.
حال فرض کنیم که دوگانهانگاری ویژگیها نظریۀ زیرنهاد را بپذیرد. چرا باید زیرنهاد مورد نظر واقعاً فیزیکی باشد؟ تفرد یا تشخص جوهر (تاحدی) به ویژگیهاست (خود جزئی عریان بهتنهایی نمیتواند تشخصی به دست دهد؛ ویژگیهای زمانی و مکانی و … هستند که موجب تمایز یا تفرد آن میشوند). در این صورت، با همان مشکل قبلی مواجه میشویم؛ اگر ویژگیهای ذهنی در تفرد جوهر فیزیکی دخالت دارند، چرا باید آن را جوهری فیزیکی (و نه دستکم جوهری هم فیزیکی و هم ذهنی) بدانیم؟