ارائه دهندگان: حجّت الاسلام والمسلمین دکتر حسین احمدی، دکتر محمّد فتحعلیخانی
دبیر علمی: حجّت الاسلام والمسلمین دکتر جمال سروش
مکان: مجمع عالی حکمت اسلامی-قم
دبیر علمی: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین وصلّی اللّه علی محمّد وآله الطّاهرین ولعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدّین
در خدمت عزیزان هستیم در نشست «معناشناسی موضوعهای اخلاقی نزد حضرت علامه طباطبایی» که از سوی گروه فلسفۀ اخلاق مجمع عالی برگزار میشود. این بحث توسّط برادران عزیزمان جناب آقای دکتر حسین احمدی و دکتر فتحعلیخانی ارائه خواهد شد.
از باب ذکر الشّى مجملا ثم مفصلاً اوقع فى النفوس مقدّمهای را عرض میکنم تا برای مخاطبان حاضر در جلسه و کسانی که به صورت مجازی بحث را دنبال میکنند آمادگی ذهنی ایجاد شود.
در تبیین قضایای اخلاقی معمولاً به محمول توجّه میشود و موضوع کمتر مورد اهتمام قرار میگیرد. دلیل آن شاید این باشد که تصوّر میشود این بحث یک بحث لغتشناسانه است و شأن فیلسوف اخلاق اجلّ از این است که به معنای موضوع گزارههای اخلاقی بپردازد. در حالی که باید میان لفظ، مفهوم، معنا و مصداق تفکیک کنیم و توجّه داشته باشیم که فیلسوف اخلاق نمیخواهد مفهوم لفظ را بیان کند ـ که یک کار صرفاً لغوی است ـ بلکه درصدد انتقال از مفهوم به معنا است که این انتقال یک انتقال تکوینی و وجودی و یک کار فیلسوفانه است. مثلاً بعد از اینکه معنای لغوی “عدالت” ـ به عنوان یک موضوع اخلاقی ـ مشخص شد و از لفظ به مفهوم رسیدیم، حرکت از مفهوم به معنا و به تعبیر دیگر حرکت از مفهوم به محکیّ مفهوم ـ که همان معنا باشد ـ یک حرکت فرالغوی است و ورود به آن شأن فیلسوف و فیلسوف اخلاق است.
با توجه به اینکه ما درصدد تبیین دیدگاه علامه هستیم و ایشان قائل به اعتباریات هستند، میتوان گفت که یکی از فوائد این بحث رفع اشکال نسبیگرایی و غیرواقعی بودن است که بعضاً به مرحوم علامه وارد میکنند.
سه دیدگاه بدیل نیز در این زمینه وجود دارد که عبارتاند از دیدگاه جامعهشناسان، دیدگاه فضیلتمدارانه و دیدگاه انذار و تبشیر آخرتمآبانه. مرحوم علامه دیدگاه فضیلتمدارانه را به فلاسفۀ یونان، و انذار و تبشیر آخرتمآبانه را به انبیا نسبت میدهد و دیدگاه توحیدمحورانه را اختصاصی و انحصاری قرآن و اسلام میداند. این دیدگاهها نیز ان شاء الله تبیین خواهد شد.
در خدمت عزیزان هستیم و بحث را با حضرت حجّت الاسلام والمسلمین آقای دکتر حسین احمدی آغاز میکنیم.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم
آقای احمدی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین والصّلاه والسّلام علی سیّدنا محمّد وعلی آله الطّیبین الطّاهرین
فرآیند منطقی بحث
در این بحث ابتدا منظورمان از معناشناسی را روشن میکنیم، سپس اهمیت پرداختن به این بحث را مورد توجّه قرار میدهیم، پس از آن منابعی که این بحث در آنها مطرح شده را شناسایی میکنیم، در گام بعد ارتباط معناشناسی موضوعهای اخلاقی با محمولهای اخلاقی را مشخص میکنیم، سپس به معناشناسی موضوعهای اخلاقی (فضایل و رذایل) از نظر علامه میپردازیم، و درنهایت روش علامه را از معناشناسی او استخراج و مزایا و ابهامهای آن را مشخص میکنیم.
چیستی معناشناسی
فلسفۀ اخلاق به مباحث معناشناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی و مباحث منطقی میپردازد. مباحث معناشناسی، همانطورکه جناب آقای دکتر سروش در ابتدای جلسه فرمودند و حضرت آیت الله مصباح هم در جلد ۱ آموزش فلسفه به آن پرداختهاند غیر از آن چیزی است که لغتشناسان مطرح میکنند.
برای تنقیح بحث لازم است چهار اصطلاح لفظ، مفهوم، معنا و مصداق را که دیگران از هم تفکیک کردهاند بررسی کنیم. البته به درستی یا نادرستی این تفکیک کاری نداریم و صرفاً از این جهت که به وضوح بحث ما کمک میکند به آن میپردازیم.
- لفظ به صورت منطوق (گفته) یا مکتوب (نوشته) به کار میرود. مثلاً کلمۀ “انسان” از الفاظ “الف”، “نون”، “سین”، “الف” و “نون” تشکیل شده است.
- این لفظ به مفهومی که در ذهن انسان وجود دارد اشاره میکند. یک وجود ذهنی از “انسان” در ذهن انسان وجود دارد که این لفظ به آن اشاره میکند. این وجود ذهنی را حدّاقل از دو منظر میتوان مورد توجه قرار داد: اول، از آن جهت که وجود ذهنی (مفهوم بما هو مفهوم) است ویژگیهای خاص آن بررسی میشود؛ دوم، از آن جهت که از معنایی حکایت میکند مورد توجه قرار میگیرد.
- در حال حاضر بحث ما بر سر این است که یک مفهوم اخلاقی چه حکایت معنایی دارد و قلمرو و بار معنایی آن کجاست. بر اساس قلمرو معنایی میتوان بسیاری از مسائل را مشخص کرد؛ از جمله اینکه آیا افراد و مصادیقی دارد یا ندارد و اگر دارد میزان آنها چقدر است.
- غیر از معنا چیز دیگری به نام مصداق وجود دارد. برخی از الفاظ نظیر شریک الباری اصلاً مصداق خارجی ندارند، برخی نظیر واجب الوجود فقط یک مصداق دارند، دیگر نظیر کوه طلا هم باید بررسی شوند که آیا ساختۀ ذهن هستند یا نه.
ممکن است گفته شود که معنا قسم جداگانهای نیست، همان مفهوم است که گاهی بما هو مفهوم در نظر گرفته میشود و گاهی مفهوم بما انّه حاکیٌ. در این بحث توجه ما به مفهوم از جهت أنه حاکی (از چیزی حکایت میکند) است.
آینه مثال خوبی در این زمینه است. گاهی به قصد انتخاب و خرید آینه به آن نگاه میکنیم و بررسی میکنیم که محدّب است یا مقعّر. در این موارد بما اینکه آینه است به آن نگاه میکنیم و به اینکه عکس ما را نشان میدهد توجهی نداریم. گاهی هم به آینه نگاه میکنیم تا تصویر خودمان را در آن ببینیم (آینه از تصویر ما حکایت میکند).
بحث دیگر درمورد تعاریف است. برای روشن شدن معنای یک لفظ، گاهی تعریف لفظی از آن ارائه میدهیم. این همان رابطۀ لفظ و مفهوم است که لغتشناسان به آن میپردازند. معناشناسی فلسفی که فلسفۀ اخلاق از آن بحث میکند تعریف اسمی یا حقیقی است و بار معنایی یک مفهوم را مشخص میکند. این بحث گاهی قبل از سؤال از هل بسیطه مطرح میشود و گاهی بعد از آن.
فرض کنید هنوز ثابت نکردهایم که انسان بافراده در خارج وجود دارد یا نه. اگر انسان را به بشر معنا کنیم درواقع تعریف لفظی کردهایم. مخاطب ما معنای انسان را نمیدانسته ولی چون معنای بشر را میدانسته ما سعی کردهایم با تعریف لفظی آن را توضیح دهیم. این بحث یک لغتشناسانه است. اما اگر از معنا و حقیقت انسان که حیوانٌ ناطقٌ را شامل میشود بحث کنیم تعریف اسمی کردهایم که محل بحث ما هم هست. حتی اگر بعد از اثبات وجود خارجی انسان آن را به حیوانٌ ناطقٌ تعریف کنیم، ـ بنا بر نظر علما که در مقاله به آن آدرس دادهام ـ نتیجۀ تعریف اسمی و تعریف حقیقی یکی خواهد شد و تنها تفاوت آنها در این است که تعریف اسمی قبل از اثبات وجود خارجی مطرح میشود ولی تعریف حقیقی پس از اثبات وجود یا عدم وجود خارجی (پس از پاسخ به هل بسیطه).
بنابراین بحث معناشناسی موضوعهای اخلاقی یک بحث لغتشناسانه نیست بلکه به دنبال روشن شدن رابطۀ بین مفهوم و موضوع است. درواقع میخواهیم بدانیم مفهومی که در موضوع جملۀ اخلاقی قرار میگیرد چه بار معنایی دارد.
فایدۀ بحث
برخی اندیشمندان فلسفۀ اخلاق معتقدند که فقط معناشناسی محمولهای اخلاقی حائز اهمیّت است؛ زیرا مهمترین بحث فلسفۀ اخلاق واقعگرایی و غیرواقعگرایی است و محمول قضیه مشخص میکند که آیا این جملۀ اخلاقی از واقع حکایت دارد یا نه. اگر محمولی که در جملۀ اخلاقی به کار میرود واقعنما باشد، جملۀ شما واقعنما است و شما پیرو مکتب واقعگرایی هستید. اما اگر محمول واقعنما نباشد، جمله غیرواقعنما میشود و شما هم پیرو مکتب غیرواقعگرایی خواهید بود.
برخلاف این عقیده، پرداختن به موضوعهای اخلاقی بسیار حائز اهمیّت است؛ زیرا علامه و بسیاری دیگر از اندیشمندان مسلمان محمول جملات اخلاقی را اعتباری میدانند اما برای این محمول پشتوانۀ واقعی قرار میدهند. اگر این پشتوانه در موضوع باشد ـ کما اینکه علامه چنین نظری دارد و در ادامه آن را تبیین خواهیم کرد ـ، واقعنمایی موضوعهای اخلاقی بسیار حائز اهمیت خواهد بود و عدم توجه به آن باعث طرح شبهۀ نسبیگرایی درخصوص علامه میشود. چنانکه عدهای با استناد به نظریۀ ادراکات اعتباری، ایشان را اعتبارگرا و نسبیگرا دانستهاند بدون اینکه به بیان صریح ایشان در المیزان درخصوص مطلق بودن جملههای اخلاقی توجه داشته باشند. بنابراین احراز واقعنمایی موضوع جملههای اخلاقی باعث روشن شدن مبانی اخلاقی علامه و رفع اتهام نسبیگرایی از ایشان میشود.
افزون بر این، با شکافته شدن موضوع سنخ واقعیّتی که علامه در اخلاق از آن بحث میکند نیز مشخص میشود. زیرا در فلسفه علاوه بر اثبات وجود یا عدم وجود خارجی یک مفهوم، از نحوۀ وجود آن هم بحث میکنند. در فلسفۀ اخلاق هم وقتی بحث واقعگرایی علامه را مطرح میکنیم یکی از پرسشها این است که این واقعیّت از چه سنخی است؛ قرب الهی یا تشبّه الهی یا حبّ الهی. این کار از مغالطاتی نظیر مغالطۀ اشتراک لفظی جلوگیری میکند. علامه در جایی میفرماید: مکاتب مختلف در اصول اخلاقی با هم اختلاف ندارند و اختلاف آنها در جزئیات است. این اختلاف ناشی از تفاوت در معنای عفّت است. معنایی که یک جامعه از عفّت اراده کرده غیر از معنایی است که جامعۀ دیگر اراده کرده. وگرنه همه عفّت را خوب میدانند. این اختلاف ناشی از بروز مغالطۀ اشتراک لفظی است.
بنابراین یکی از فواید این بحث این است که اختلافات بیفایده و مضرّ هم جلوگیری میکند؛ چون گاهی اختلافات ناشی از این است که معنای موضوع مشخّص نشده نفهمیدیم. به همین دلیل است که فلاسفۀ قدیم و معاصر در مباحث خود به معناشناسی بسیار اهمیت میدهند.
رابطۀ محمول با موضوع باید در دیدگاه علامه
چرا میگوییم اعتباریات علامه مبتنی بر موضوعهای اخلاقی است؟ چون علامه ضرورت بین فعل و فاعل را از ضرورت واقعی بین فعل و نتیجه اخذ و اعتبار میکند. مثلاً “باید غذا بخورم” که ضرورت بین فعل و فاعل را نشان میدهد از رابطۀ بین “خوردن غذا باعث سیری میشود” به دست میآید. به این ترتیب که میگوییم “برای سیر شدن خوردن غذا ضرورت دارد”. در اینجا “ضرورت دارد” بین فعل و نتیجه قرار گرفته است که هر دو واقعی و مستقل از اعتبار ما هستند. ما بر اساس این ضرورت واقعی بایدی را میان فعل و فاعل اعتبار میکنیم.
در اخلاق نیز بین موضوع و نتیجه واقعاً ضرورتی وجود دارد. مثلاً “عدالت ورزیدن باعث سعادت میشود” عدالت ورزیدن واقعاً باعث سعادت میشود. طبق تعبیر علامه راست گفتنی که از حبّ الهی برخاسته باشد واقعاً باعث سعادت میشود. این ضرورت ضرورت واقعی است و در خارج وجود دارد. برای اینکه انگیزۀ رفتن به سمت سعادتخواهی در من به وجود آید “باید” را اعتبار میکنم و میگویم “باید راست بگویم”. “باید” را بین فعل و فاعل اعتبار میکنم تا انگیزهای برای رسیدن به نتیجه باشد.
بنابراین لازم است واقعیّتی که پشتوانۀ این اعتبار است و در موضوع اخلاقی وجود دارد تبیین کنیم.
معناشناسی موضوعهای اخلاقی (فضایل و رذایل)
علامه در این بحث سه رویکرد و نظریه را بررسی میکند:
۱- رویکرد جامعهشناسانه که برای معناشناسی موضوعهای اخلاقی هدف جوامع را در نظر میگیرد. طبق این رویکرد، برای تعیین اینکه آیا عدالت یک فضیلت است ابتدا باید ببینیم که با هدف جامعه سازگار است یا نه؛ اگر سازگار بود آن را فضیلت قلمداد میکنیم و میگوییم “عدالت خوب است” و اگر با هدف جامعه سازگار نبود میگوییم “عدالت بد است”. چون جوامع اهداف مختلفی دارند فضایل و رذایل آن هم مختلف میشود.
نتیجۀ این سخن نسبیگرایی است که علامه آن را نمیپذیرد. چون نسبیگرایی اخلاقی به هرجومرج میانجامد و هیچ فایدۀ بقایی برای فضایل و رذایل ندارد؛ یعنی رذایل را نفی نمیکند بلکه بر اساس اهداف درصدد تغییر فضایل برمیآید که نتیجۀ آن نسبیگرایی و درنهایت نفی فضایل است.
دبیر علمی: به غیرواقعگرایی هم میانجامد؟
آقای احمدی: بله، نسبیگرایان غیرواقعگرا هستند و مطلقگرایان واقعگرا هستند. البته ممکن است مطلقگرایان اعتبارگرا باشند اما چون واقعگرا هستند و درواقع اعتبارشان را بر امری واقعی مبتنی کردهاند آنها را جزء واقعگرایان قلمداد میکنیم.
به عبارت دیگر، واقعگرایان به دو دسته تقسیم میشوند: دستهای مانند علامه مصباح قائلاند که جملات اخلاقی حاکی از واقعیّت هستند. برخی قائلاند که جملات اخلاقی اعتباری هستند و اعتبار مبتنی بر واقعیّت است. اینها هم جزء واقعگرایان محسوب میشوند؛ چون نتیجۀ حرفشان همان واقعگرایی است؛ به مطلقگرایی و وحدتگرایی اخلاقی قائلاند و اکثر نتایج واقعگرایان بر دیدگاههای اینها هم مترتب میشود.
درمورد دو نظریۀ دیگر علامه تصریح ندارند که مطلقگرا هستند، ولی چون به یک معنا آنها را میپذیرند مطلقگرا میدانند ـ گرچه از جهتی هم آنها را نقد میکنند.
۲- رویکرد فضیلتمحور یا فضیلتگرا که من آن را فضیلتمدار مینامم. همان دیدگاه فلاسفۀ یونان باستان که قائلاند بر اساس حدّ وسط و اعتدال قوای نفسانی انسان میتوان فضایل او را کشف کرد و او را به سعادت رساند. اینها بیشتر کمالات دنیایی را مدّ نظر قرار دادهاند؛ مثلاً عدالت را بر اساس فضایلی که در دنیا محقّق میشود معنا میکنند. در ادامه که روش معناشناسی را از نظریۀ اینها استنتاج میکنم خواهم گفت که عدالت چگونه معنا میشود. نقطۀ عطف معناشناسی آنها عمل است که حاصل از یک صفت است. عدالت به یک نوع فعلی گفته میشود که برای انسان کمالزا است؛ یعنی حاصل از اعتدالی است که نتیجۀ آن مدح مردم را در پی دارد.
خلاصۀ رویکرد فضیلتمدار این است که بر یک گونه عمل تأکید دارد و به اصطلاح نگاه عملگرایانه دارد. در این رویکر به دنبال اصلاح منش هستیم ک این منش عمل افراد را در این دنیا کامل میکند تا به کمال دنیایی برسند.
۳- رویکرد آخرتمآبانه که من آن را انذار و تبشیر آخرتمآبانه مینامم و علامه از آن با عنوان دیدگاه انبیا یاد میکند. به این دلیل آن را انذار و تبشیر آخرتمآبانه مینامم که از نظریۀ علامه جدا شود؛ نظریۀ علامه هم آخرتمآبانه است و هم دنیامآبانه. اما تقریباً همۀ اندیشمندان مسلمان قائلاند که سعادت حقیقی در آن دنیا محقّق میشود. علامه دیدگاه خود را دیدگاه انبیای الهی معرفی میکند و معتقد است که مورد قبول همۀ انبیای الهی است و در قرآن هم به کار رفته ـ برخلاف دیدگاه فضیلتمحور (فضیلتمدار) که قرآن به آن اشاره نکرده. برخی از جملات قرآن به دنبال انذار و تبشیر مردم است و از این روش استفاده کرده.
البته این روش خاصّ قرآن نیست و انبیای سابق هم به آن عمل میکردند. انبیای الهی معتقد بودند که سعادت حقیقی فقط به راستگویی، عدالتورزی و شجاعت نیست بلکه چیزی است که در آخرت رخ میدهد. آنها سعادت حقیقی را در آخرت جستوجو میکردند و انذار و تبشیرشان هم بر همین اساس بود. هدف آنها رسیدن به نتیجهای عملمحور بود که در آخرت محقّق میشود، و آن عبارت است از رسیدن به بهشت و دور شدن از جهنم. کمال حقیقی انسان را قرار گرفتن در بهشت و دور شدن از جهنم میدانستند و به همین دلیل به بهشت بشارت میدادند و از جهنم انذار میکردند. از نظر آنها سعادت و کمال حقیقی این است که به خدا ایمان داشته باشیم تا به این مرحله برسیم. بنابراین فضایل و رذایل در موضوعهای اخلاقی ـ قبل از انتسابشان به خوب و بد ـ هم بر اساس انذار و تبشیر آخرتمآبانه معنا میشوند.
مثلاً در رویکرد فضیلتمداری تحقّق فضیلت صبر برای وصول به آرامش است و حفظ قناعت و عفّت برای وصول به عزّت نفس که در این دنیا محقّق میشود. اما در دیدگاه آخرتمآبانۀ انبیای الهی هدف رسیدن به سعادت حقیقی و تحقّق کمال انسان (وصول به بهشت) است.
دبیر علمی: در جایی فرمودهاید که اگر قرآن به دیدگاه فضیلتمآبانه اشاره کند باز هم مقصودش انذار و تبشیر است. مثلاً آیهای که میفرماید (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى) به فضیلت اشاره میکند و از این دسته از آیات بسیار است.
آقای احمدی: علامه برای آیاتی که بیان فضیلت میکنند شاهدمثال هم میآورد. آیاتی که علامه به آنها اشاره میکند غیر از آیهای است که شما اشاره کردید. مثلاً میفرماید به آیۀ (وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا) (تنازع نکنید وگرنه آبرویتان میرود)؛ یعنی آبرویتان در این دنیا میرود. اما علامه میفرماید میتوان تأویل آخرتمآبانه کرد و گفت آبرویتان نزد ملائکه میرود و به جهنم میروید. البته دراینخصوص توضیحی نمیدهد ولی میفرماید ظهور اولیۀ آیات در این دنیا است و میتوان آنها را به انذار و تبشیر انبیای الهی تأویل برد.
این مطلب را میتوان اینطور توجیه کرد که قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد و علامه به یکی از این بطون اشاره میکند و میفرماید نباید به منظور ظاهری قرآن اکتفا کنیم، اصل همان منظور باطنی است که انذار و تبشیر آخرتمآبانه است.
دبیر علمی: مثلاً شاید بتوان از آیاتی نظیر آیۀ شریفۀ (وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا) استفاده کرد که اصالت با آخرت است و هر جا هم که فضایل دنیوی مورد اهتمام قرار گرفته باید به انذار و تبشیر آخرتمآبانه تأویل برود.
آقای احمدی: البته آیات قرآنی دربارۀ انذار و تبشیر آخرتمآبانه است و علامه هم به آنها اشاره میکند.
دیدگاه توحیدمحورانۀ علامه در معناشناسی موضوعهای اخلاقی (فضایل و رذایل)
ایشان معتقد است که معنای فضایل و رذایل اخلاقی را باید بر اساس یگانهپرستی پیش ببریم. تبیین فلسفی این دیدگاه عبارت است از اینکه کسی که میخواهد به فضایل و رذایل بهخوبی پی ببرد و بفهمد که فضیلت و رذیلت چیست و معنای آنها را خوب بفهمد باید توجه داشته باشد که محبّت به خدا نقطۀ عطف معناشناسی فضایل و رذایل است. علامه در توضیح اینکه چگونه میتوان به این نقطۀ عطف رسید میفرماید انسان برای اینکه به این محبّت برسد باید بفهمد که خداوند مستقل بالذات است و انسان فقر حقیقی و نیازمند خداوند است.
برداشت بنده این است که این نیاز دائمی انسان به خداوند باعث میشود که او بفهمد دائماً نعمت را از خدا گرفته است؛ یعنی آنبهآن وجود از طرف خداوند به او افاضه میشود که میتواند باشد. بنابراین تمام نعم از حضرت حقّ رسیده است. انسان نسبت به هر کس که به او نعمتی بدهد محبّت پیدا میکند مخصوصاً که تمام نعمتهایاش از او باشد.
علامه از توجه به استقلال بالذات محبّت را استنتاج میکند و بر همین اساس میگوید اگر کسی که به استقلال بالذّات خداوند اعتقاد داشته باشد در معانی فضایل از این محبّت استفاده میکند. مثلاً اگر عدالت را اعطاء کل ذی حقّ حقّه معنا کنیم آن را در راستای محبّت الهی قرار میدهد و میگوید اعطاء کل ذی حقّ حقّه که محبّت خدا را در پی داشته باشد. تمام موضوعهای اخلاقی در معناشناسی حیثیت تقییدیه دارند و حیثیت تقییدیۀ آنها به این است که باید وصول به محبّت و حبّ الهی را در پی داشته باشند. اگر بخواهیم عدالت را معنا کنیم، برای اینکه بتوانیم محمولی را بر آن حمل کنیم و خوب و بد را به آن بچسبانیم باید ببینیم که آیا وصول به حبّ الهی را در پی دارد یا نه. بر اساس این معنا میتوانیم خوب و بد را برای آن اعتباری کنیم و بگوییم خوب است یا بد است.
بنابراین علامه معتقد است که اعتبار “باید” که بر اساس رابطۀ بین فعل و نتیجه صورت میگیرد در معناشناسی موضوع دخالت دارد؛ یعنی برای معنا کردن موضوع “عدالت” رابطۀ بین اعطاء کل ذی حقّ حقّه و وصول به حبّ الهی استفاده میکنیم را در معنای عدالت قرار میدهیم و بر اساس آن نتیجه میگیریم که عدالت خوب است یا بد است. چون باعث وصول به حبّ الهی میشود پس خوب است و اگر باعث وصول به حبّ الهی نشود پس بد است.
علامه صراحتاً میفرماید اگر این رویکرد توحیدمحورانه را نداشته باشیم فضیلت را چیز دیگری میدانیم. چنانکه تصریح میکند که ممکن است رویکرد انبیا و رویکرد فضیلتمدار اموری را فضیلت بدانند که من با این رویکردی که از اخلاق خاص اسلامی فهمیدم چیز دیگری بفهمم. فضیلت در این معنا غیر از آن چیزی است که آنها میفهمند. بنابراین بحث بر سر معنا است و معنای فضیلت و رذیلت را بیان میکنم تا بتواند اعتبار خوب و بد را بر آنها حمل کند.
با دخالت دادن این معیار در معناشناسی، محوری به نام فضایل توحیدمحورانه خواهیم داشت که به تصریح علامه میتوان فضایل دیگر را از آن استنتاج کرد. ایشان میفرماید از یگانهپرستی میتوان بندگی و تقوا را استنتاج کنیم و از تقوا عزّتمندی و قدرتمندی را، و به این ترتیب فضایل به صورت شاخهشاخه استنتاج میشود. فضایل چهارگانۀ اساسی یونان باستان (عفّت، شجاعت، عدالت و حکمت) مطرح نیست، بلکه فضیلت اصلی یگانهپرستی است که از آن عزّتمندی و قدرتمندی استنتاج میشود، از عزّتمندی مناعت طبع و بینیازی از غیرخدا، و از قدرتمندی هیبت و تواضع. چون یگانهپرستی در معناشناسی وجود دارد در تمام فضایل هم دخالت دارد.
بر این کار فواید بسیاری مترتب است؛ از جمله اینکه اگر میخواهیم فضایل را در جامعه رسوخ دهیم ابتدا باید یگانهپرستی که قله است را ایجاد کنیم. بعد از آن سایر فضایل بهتدریج و خودبهخود حاصل میشوند.
استنتاج روش معناشناسی
از آنجا که معناشناسی علامه از طریق مقایسه به دست میآید میتوان گفت که مفاهیم موضوعهای اخلاقی فلسفی هستند نه ماهوی یا منطقی و ذهنی محض. یکی از ویژگی مفاهیم فلسفی که آنها را از مفاهیم ماهوی و منطقی جدا میکند این است که از طریق مقایسه و انتزاع از خارج به دست میآیند. علامه تصریح میکند که این مفاهیم با تأمل دربارۀ رابطۀ فعل و نتیجه به دست میآید؛ گویا نظریۀ آیت الله مصباح مبنای نظریۀ علامه طباطبایی قرار میگیرد. مثلاً با در نظر گرفتن «اعطاء کل ذی حقّ حقّه» و «وصول به حبّ الهی» مفهوم فلسفی عدالت را استنتاج و آن را در قسمت موضوع گزارۀ اخلاقی قرار میدهیم، سپس خوب بودن را برای آن اعتبار میکنیم و به آن نسبت میدهیم تا به آن برسیم.
امتیازات نظریۀ علامه
درمورد فواید این نظریه به نظرم بهتر است که از محضر استادان استفاده کنیم. من فقط فهرستوار به برخی از ویژگیهای این نظریه را اشاره میکنم ـ البته مقصود از برشمردن این امتیازات این نیست که بگوییم این نظریه واقعاً نظریۀ اخلاق اسلامی است.
بر اساس این دیدگاه رابطۀ بین حسن فعلی و حسن فاعلی مشخص میشود. دیدگاه فضیلتمدار و دیدگاه انبیای الهی (آخرتمآبانه) بر حسن فعلی تأکید دارند اما دیدگاه علامه حسن فعلی و حسن فاعلی را یکی میداند؛ گویا حسن فعلی و حسن فاعلی در وصول به حبّ الهی محقّق میشود. وصول به حبّ الهی گاهی در قالب اعطاء کل ذی حق حقّه تجلّی میکند و گاهی در قالب چیز دیگری که عرف آن را فضیلت میداند. بنابراین علامه اعطاء کل ذی حق حقّه را در صورتی فضیلت میداند که به وصول به حبّ الهی بیانجامد.
یکی دیگر از محسنّات این نظریه این است که رابطۀ بین فقه و اخلاق را مشخص میکند. ایشان دیدگاه انبیای الهی را به طور کلّی ردّ نمیکند بلکه آن را رافع تکلیف میداند و معتقد است که اگر بخواهیم قبول شود باید به حبّ الهی توجّه داشته باشیم تا درجۀ کمالی را حاصل شود.
دبیر علمی: یعنی نصاب اخلاق را ….
آقای احمدی: علامه مشخص میکند.
رابطۀ اخلاق با دین را هم مشخص میکند. اخلاق را بدون دین نمیتوان یافت چون در اسلام عدالت در صورتی فضیلتمدارانه است که به وصول به حبّ الهی مقیّد باشد؛ وگرنه اصلاً فضیلت اخلاقی حساب نمیشود.
ویژگی دیگر این نظریه این است که میان اعتدال حدّ وسط و اعتدال حبّی ـ اعتدالی که خودشان مطرح میکنند ـ تمایز ایجاد میکند که به نظر من نتیجۀ آن متناسب با انقلابیگری است.
ابهامهای نظریۀ علامه
نقش عرف را در معناشناسی مشخص نکرده است؛ چون در مقام بیان این حدود نبوده. شاگردان علامه باید این را تکمیل کنند. مقدار تأثیرگذاری شهود و مصداق در معناشناسی را مشخص نکرده است.
در معناشناسی بعضی مصداقگرا هستند و معتقدند معنا را از طریق مصداق میتوان فهمید؛ بعضی شهودگرا هستند و معتقدند معنای عدالت را به نحو شهودی میتوان فهمید. بعضی نظیر جامعهگرایان عرفگرا هستند و معتقدند با مراجعه به عرف میتوان معنا را فهمید.
به نظر میرسد که هر یک از اینها در معناشناسی نقش داشته باشند[۱] اما علامه نقش حداقلی اینها در معنا را تبیین نکرده است.
نقدهای وارد بر نظریۀ علامه
آیا دیدگاه علامه مانع جذب حدّاکثری در اخلاق نمیشود؟ حضرت علامه مصباح بر اساس دیدگاه خودگرایانه و اینکه هدف اخلاق را قرب الهی در نظر گرفتهاند میتوانند جذب حدّاکثری داشته باشند ولی علامه طباطبایی هدف اخلاق را به گونهای ترسیم کردهاند که اوحدی الناس میتوانند به آن برسند. به عبارت دیگر، آنچه علامه طباطبایی تشریح کردهاند بالاترین مقام در نظریۀ قرب الهی است که توسط علامه مصباح تبیین شده.
ان شاء الله که بتوانیم وظیفهمان را در قبال علمای اسلام ادا کنیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم
بررسی و نقد
دبیر علمی: از حجّت الاسلام و المسلمین آقای دکتر حسین احمدی تشکر میکنیم.
فرمودید مرحوم علامه عیار اخلاق را بسیار بالا برده و نصاب آن را بسیار سخت قرار داده است که این امر موجب جذب حدّاقلی و دفع حدّاکثری خواهد شد. درحالیکه حضرت آیت الله مصباح معیار فعل اخلاقی را قرب قرار دادهاند که هم با حبّ ایدهآل تأمین میشود و هم با بهشت و جهنم.
اگر ایشان بر اساس اعتبار به دنبال جذب حدّاکثری و دفع حدّاقلی بودند این انتقاد وارد بود. ولی همانطورکه فرمودید این بحث یک بحث فیلسوفانه است و فیلسوف واقعیتی را کشف میکند. بنابراین اگر جذب و دفع هم صورت بگیرد به خاطر این است که واقعیت اینگونه است.
آقای احمدی: فرمایش شما درست است. ما نباید جذب حدّاکثری را معیار قرار دهیم. این یکی از نتایج بحث است. بنده قائلام که دیدگاه علامه مصباح قابل تبیین فلسفی است ولی در دیدگاه علامه طباطبایی در مواردی ارتباط منطقی بحث کاملاً محرز نیست. به لحاظ منطقی مشخص نیست که آنچه میخواهد نتیجه بگیرد واقعاً وصول به حبّ الهی است یا همان قربی است که آیت الله مصباح نتیجه گرفته.
دبیر علمی: پس شما ممکن است به اصل دیدگاه اشکال داشته باشید.
آقای احمدی: بله. ولی نکات مثبت این دیدگاه بسیار زیاد است.
دبیر علمی: ادامۀ بحث را در خدمت آقای دکتر محمّد فتحعلیخانی هستیم.
آقای فتحعلیخانی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین وصلّی اللّه علی محمّد وآله الطّاهرین
سلام عرض میکنم خدمت استادان محترم و حاضران بزرگوار و استادان و دانشجویان گرامی که از طریق فضای مجازی در محضرشان هستیم. خدمت جناب آقای دکتر احمدی خسته نباشید میگویم و از ایشان به خاطر طرح بحث تشکر میکنم. به عنوان یک نمایندۀ خودخوانده از طرف شوندگان این جلسه تلاش میکنم پرسشهایی را مطرح کنم که به ایضاح بیشتر نظر و دیدگاهی که در این جلسه مطرح کردند بیانجامد.
عنوان بحث ایشان «معناشناسی موضوعهای اخلاقی نزد علامه طباطبایی» است. دربارۀ معناشناسی توضیحاتی فرمودند. در نوشتهای هم که فرستادند دربارۀ معناشناسی و مقصودشان از معناشناسی مطالبی را ارائه کردند. یکی از نکاتی که به آن اشاره کردند این بود که مقصودشان از معناشناسی یک فعالیت فلسفی است نه لغتشناسی. فلسفی بودن را ماهیت این عمل معناشناسانه مطرح کردند.
اگر درست فهمیده باشم این فلسفی بودن را با این بیان توضیح دادند که چون خود موضوعات جملات اخلاقی ماهیتاً معقول ثانی فلسفی هستند هر بار که میکوشیم این معقول ثانی را بشناسیم کاری فلسفی انجام میدهیم. همانطورکه درمورد وحدت، علیّت و وجود بحث میکنیم دربارۀ یک معقول ثانی فلسفی بحث میکنیم و در نتیجه در آن مقام فیلسوف هستیم، اینجا هم که راجع به موضوعات جملات اخلاقی ـ به بیان ایشام به عنوان معقول ثانی فلسفی ـ بحث میکنیم بحث ما ماهیت فلسفی خواهد داشت.
اینکه معیار معقول ثانی فلسفی بودن چیست و آیا موضوعات جملات اخلاقی به صرف اینکه از طریق مقایسه و انتزاع به دست میآیند میتواند عنوان معقول ثانی فلسفی بگیرد یا نه، مسئلهای است که باید در جای خودش مورد بحث قرار گیرد؟ مثلاً میگوییم صبر در اخلاق به عنوان یک ارزش مثبت قلمداد شده است. آیا صبر معقول ثانی فلسفی است؟ این پرسشی است که من دارم و میخواهم دربارۀ آن بیشتر توضیح دهید. البته توضیحاتی مطرح فرمودید ولی به اندازهای نبود که برای من قابل فهم باشد. شجاعت را چطور معقول ثانی فلسفی میدانید؟
راجع به محمول گزارههای اخلاقی بحث شده و مرحوم آیت الله مصباح یزدی توضیح دادهاند که اینها چطور معقول ثانی فلسفی محسوب میشوند. اما راجع به موضوع این گزارهها چنین بحثی ندارند و بیان آقای دکتر احمدی به اندازهای که برای من کفایت کند نبود.
بنابراین ماهیت بحث فلسفی است. اما پرسش دیگر این است که آیا این بحث به اعتبار فلسفی بودن مصداقی از مصادیق معناشناسی خواهد بود. کدام یک از شاخههای معناشناسی مورد نظر شما است؟ قاعدتاً معناشناسی فلسفی نیست؛ چون معناشناسی فلسفی پیرامون واقعیت و ماهیت معنا بحث میکند درحالیکه شما آن را مفروغ عنه گرفتید. معناشناسی منطقی هم نمیتواند باشد. بنابراین مقصودتان معناشناسی زبانشناختی است؛ یعنی میخواهید فنون و تکنیکهایی را مبتنی بر بنیادهای فلسفی عرضه کنید که شما را راهنمایی کند چگونه تحقیق کنید و معانی را شناسایی کنید.
معناشناسی زبانشناختی بحثهایی به حمل اولی دارد که زبانشناسان دربارۀ آن بحث میکنند، کاربردها و کاربستهایی هم دارد که همۀ کسانی که از این فنون و تکنیکها آگاهی دارند و به ثمربخشی آن اذعان میکنند و در بسترهای مختلف از آن استفاده میکنند. شخصی مثل ایزتسو دربارۀ مفاهیم اخلاقی در قرآن بحث میکند. بحث او که معناشناسی واژگان اخلاقی در قرآن است برخاسته و برگرفته از فواید معناشناسی زبانشناختی است. خود این بحث به حمل اولی بحث زبانشناسی نیست بلکه از فواید بحثهایی که در مباحث سمانتیکی مطرح شده استفاده میکند و آنها را به کار میبندد. متنی مثل قرآن را موضوع تحقیق خود قرار میدهد و شبکهای از مفاهیم دین را ایجاد میکند و درمورد چیستی مفهوم کانونی و محوری در مجموعۀ واژگانی قرآن در حوزۀ اخلاق به نتیجه میرسد.
فرض میگیریم وقتی از معناشناسی سخن میگویید کاری که انجام میدهید و مدعی هستید علامه انجام میدهد کاری فلسفی است. اما معناشناسیای که شما میخواهید انجام دهید قاعدتاً نظیر معناشناسیای است که ایزتسو دربارۀ واژگان اخلاقی در قرآن انجام داده، وگرنه نمیتواند معناشناسی فلسفی و منطقی و معناشناسی به حمل اولی زبانشناختی باشد. شما میخواهید از فنون و تکنیکهای موجّهشدۀ سمانتیک استفاده کنید تا بگویید قرآن یا اسلام در حوزۀ اخلاق و دربارۀ موضوعات اخلاقی چه میگوید.
شما بحث برای شناسایی معقولات ثانی فلسفی بیانشده با واژگانی که در موضوعات جملههای اخلاقی به کار میروند را معناشناسی میدانید. درحالیکه به نظر من هیچیک از آن تکنیکها در کار شما وجود ندارد. کار شما فواید معناشناسانه دارد اما ماهیت آن معناشناسانه نیست.
مجموعهای از مباحث شما بحثهای مابعدالطبیعی است که هم مابعدالطبیعه به معنای خاص کلمه را شامل میشود و هم مابعدالطبیعۀ اخلاق را. بخشی دیگر از مباحث شما تفسیری است؛ به این معنا که علامه در مواجهه با قرآن تلاش کرده نوشتهها و نانوشتههای قرآن را بخواند. خوانش ایشان از قرآن آنجا که علاوه بر نوشتهها، کشف و شناسایی نانوشتهها (بنیادهای فلسفیای که موجب به کارگیری این زبان و بیان در قرآن شده) را شامل شود، هرمنوتیک و تفسیر است.
شما مجموعهای از بحثهای تفسیری[۲] علامه را برای ما روایت کردید. از آنجا که این بحث اقتضا دارد که مابعدالطبیعۀ پشتوانۀ آن شناسایی شود، شما به حوزۀ مابعدالطبیعه هم وارد میشوید. چون این مابعدالطبیعه میخواهد در استخدام تبیین و توضیح جملههای اخلاقی قرآنی قرار بگیرد، به مابعدالطبیعۀ اخلاق هم وارد میشوید. بنابراین مباحث شما عبارت است از مابعدالطبیعه، مابعدالطبیعۀ اخلاق و حاصل جمع اینها که عبارت است از تفسیر. ولی به نظر من معناشناسی نیست؛ مگر اینکه معناشناسی را به معنای لفظی در نظر بگیریم نه به معنای فنّی که در زبان فارسی به ازای سمانتیک به کار میرود.
صرف نظر از این نزاع لفظی، همین کاری که شما انجام میدهید را بررسی میکنیم و نقاط ابهام آن را میپرسیم تا بهتر روشن شود.
شما میفرمایید علامه طباطبایی برای اینکه بتواند درک جامع و درستی از اخلاق قرآنی و اسلامی داشته باشد همۀ این مجموعه را بررسی کرده و بنیاد اصلی و اصیل مابعدالطبیعی بیانات اخلاقی قرآن را تشخیص داده است. این بنیاد اصیل مابعدالطبیعی عبارت است از توحید، خدامحوری و اوصاف الهی. یکی از مهمترین اوصاف حضرت حق که در فهم منظومۀ اخلاق قرآنی به کار ما میآید استقلال بالذات خداوند است. انسان در مناسبتی که با این مستقل بالذات پیدا میکند مثل همۀ پارههای دیگر هستی مستکمل است؛ یعنی فقیر بالذات و به دنبال کمال.
علامه طباطبایی وقتی رابطۀ بین مستکمل و کمال را ملاحظه میکند به آن عنوان حبّ میدهد که اختصاص به انسان ندارد و در تمام هستی سریان دارد. تمامی هستی در قبال خداوند مستکملهایی هستند که به آن کمال نظر میکنند، و هر گاه چنین اتفاقی میافتد این میل طبیعی عنوان حبّ میگیرد. تفاوت انسان با سایر موجودات در این است که او در مناسبت حبّیاش با مستقل بالذّات به کمالخواهی خود استشعار و آگاهی دارد ولی سایر موجودات آگاهی ندارند. بنابراین برای اینکه ما این رابطه را یک رابطۀ حبّی بدانیم آگاهی شرط نیست، اما حبّ آگاهانه و از روی شعور مرتبهای بالا و والا از این رابطۀ حبّی است که دربارۀ انسان ـ به عنوان موجود آگاه ـ مصداق دارد.
جملههای اخلاقیای که از ناحیۀ خداوند یا اخلاقیون صادر میشود رابطهای حبّی بین مستکمل آگاه و کمال بالذات و مطلق را بیان میکنند. یعنی حتی آن مطلقگرای فضیلتگرا هم که معطوف به آیات دنیایی میگوید تعاون خوب است و تعاون و همکاری کنید، نادانسته میگوید تعاون فعلی است که تو را به کمال میرساند. منتها توهم او این است که کمال عبارت است از اتحاد و وحدت اجتماعی، بنابراین میگوید تعاون کنید تا جامعهتان مترقّی و پیشرو شود. اما درواقع از رابطهای حبّی بین انسان و غایتی که از جانب خداوند در وجود همۀ موجودات مستکمل قرار داده شده است (محبّت به کمال مطلق) سخن میگوید، بدون اینکه خودش توجّه داشته باشد. در تحلیل دچار اشتباه شده و یک فایدۀ دمدستی (انسجام اجتماعی) را برای آن ذکر میکند.
یا کسی که بر اساس وعد و وعید خداوند میگوید اگر این کار را بکنی به بهشت میروی و اگر این کار را بکنی به جهنم میروی و گرفتار عذاب شدید میشوی، اگر خودش را به این حدّ منحصر کند گویا توجه ندارد که همۀ اینها بیاناتی هستند که اگر خوب تحلیل و شکافته شوند درنهایت از یک رابطۀ حبّی بین بشر مستکمل و خداوندی که کمال مطلق است سخن میگوید.
بیانات دکتر احمدی چنان است که گویا در نگاه غایتگرایانۀ علامه طباطبایی حبّ به عنوان غایت اخلاق قلمداد شده است: “وصول به حبّ الهی غایت است”، “غایت اخلاق نزد علامه طباطبایی همین حبّ است و غایت در نزد علامه مصباح قرب است”. از این تعبیرها میتوان استفاده کرد که علامه طباطبایی در یک تصویر غایتگرایانه در حوزۀ اخلاق هنجاری غایت را حبّ الهی قرار میدهند. درحالیکه آنچه من از بیانات علامه میفهمم این است که میفرمایند غایت اخلاق خود خداوند است که با هر فقیر بالذات دیگری که مستکمل است رابطۀ حبّی ایجاد میکند و جملات اخلاقی از این رابطه سخن میگویند.
آقای دکتر احمدی یا در این باره توضیح میدهند که من نقد خودم را اصلاح کنم یا پیشنهاد میکنم بیانشان را اصلاح بفرمایند.
یکبار دیگر تکرار میکنم تا جایگاه بحث مشخص شود. شما میفرمایید دربارۀ موضوعات جملات اخلاقی بحث فلسفی مطرح میکنید. من عرض کردم این بحث فلسفی سمانتیک نیست بلکه مجموعهای از مباحث مابعدالطبیعی، مابعدالطبیعۀ اخلاق و تفسیر متن است.
علامه طباطبایی به انگیزۀ تفسیر متن در خصوص جملههای اخلاقی ناگزیر شده است مباحث مابعدالطبیعی و مابعدالطبیعۀ اخلاق را فراخوان کند. آنچه که ایشان فراخون کرده عبارت است از اینکه: ۱- مابعدالطبیعۀ دینی و اسلامی و قرآنی خداوند را غایت همۀ هستی میداند؛ ۲- بین موجودات فقیر بالذات (مخلوقات) و خداوند رابطۀ حبّی برقرار میداند. از اینجا وارد مابعدالطبیعۀ اخلاق میشود و میفرماید واقعیّتی که در حوزۀ اخلاق جریان دارد عبارت است از یک رابطۀ حبّی که به بیان درمیآید و به جملههای اخلاقی تبدیل میشود.
جملههای اخلاقی واجد محمولات و موضوعاتی هستند. هر گاه بخواهیم آن موضوعات اخلاقی را بهدرستی و به معنای لغوی کلمه معناشناسی کنیم باید نشان دهیم آنچه مورد امر، تشویق و ترغیب قرار گرفته یک رابطۀ حبّی است. اگر بتوانیم چگونگی حبّی بودن موضوع اخلاقی را نشان دهیم معنای فعل، ملکه و فضیلت اخلاقی را شناختهایم. اگر حقیقت حبّی بودن موضوع اخلاقی را تحلیل کنیم، درواقع معنای آن را افاده کردهایم بدون اینکه به زبان خاصی وابسته باشد؛ مثلاً صبر، شجاعت و قناعت را توضیح میدهیم بدون اینکه به زبان خاصی وابسته باشد.
این کار عبارت است از تطبیق مجموعهای از مفاهیم فلسفی [نظیر اینکه خداوند کمال بالذات است یا حبّ واقعیتی است که عبارت از رابطۀ انسان با خداوند] و استفاده از آنها در فهم یک موضوع. برای من روشن نیست که این چطور میتواند تحقیق دربارۀ یک معقول ثانی فلسفی باشد. این یک استفهام فراگیر است که تمام دامنۀ بحث شما را پوشش میدهد.
دربارۀ تفاوت بحثهای علامه طباطبایی در محمولات گزارههای اخلاقی و موضوعات آنها توضیحی میدهم. علامه طباطبایی آنجا که به محمولات گزارههای اخلاقی میپردازند از کلمۀ “اعتبار” استفاده میکنند. اما تا جایی که بنده اطلاع دارم این اعتباری بودن مربوط به مفهوم “باید” است. “باید” چیزی است که انسان اعتبار میکند تا در واقعیّت رخدادی محقّق شود. در واقعیّت تا زمانی که واقعیّت است اصلاً نمیتوان از اعتبار صحبت کرد. ما میخواهیم در واقعیت تغییری ایجاد کنیم؛ به این معنا که انسانی که به فضایل متحلّی نیست متحلّی شود.
واقعیت تا زمانی که واقعیت است فقط به یک معنا میتوان کلمۀ “اعتبار” را دربارۀ آن به کار برد و آن عبارت است از جایی که در توضیح واقعیّت بیرونی از مفهومی استفاده میکنیم که به هیچ واقعیّت خارجی در زمرۀ ماهیات اشاره نمیکند. مثلاً دربارۀ واقعیت خارجی از علیّت صحبت میکنیم و میگوییم “الف علت است برای ب”. این گزارهای دربارۀ واقعیّت است ولی علت مفهومی نیست که ماهیّتی به ازای سایر ماهیات که در مناسبات علّی قرار گرفتهاند را بیان کند. به همین دلیل علت معقول ثانی است. متناظر با این “باید” و “خوب” را هم میتوان معقول ثانی فلسفی دانست، چون ناظر به واقع است ولی به ازا یا در عداد سایر ماهیاتی که در خارج هستند به چیزی اشاره نمیکند. از این بابت است که معقول ثانی میشود.
اکنون باید دید که آیا این مسئله درمورد موضوعات اخلاقی هم صدق میکند. موضوعی نظیر “شجاعت” را در نظر بگیرید. آنچه در واقع و خارج میبینیم این است که یک رزمنده تیری را در کمان میگذارد و پرتاب میکند. این یک واقعیّت مشهود و ملموس خارجی است. با ضمیمه کردن ظاهر رفتار و کردار به مجموعهای از نیات و مختصات (نظیر اینکه در دیدگاه اعتدال گفته میشود این رفتاری است در میانۀ تهوّر و جبن)، به آن عنوان شجاعت میدهید. بنابراین آنچه در خارج وجود دارد انسانی است با ذهنیات، نیات و عملی که به آن شجاعت میگوییم. همین عنوان “شجاعت” را دربارۀ رفتار امیرالمؤمنین در زمانی که به ایشان ظلم و حقّشان تضییع شد به کار میبریم. شجاعانهترین رفتار یک انسان زمانی است که سکوت میکند؛ به همین دلیل به سکوت امیرالمؤمنین هم شجاعت میگوییم.
بنابراین، آنچه که عنوان شجاعت به آن اطلاق میشود یا یک کنش ظاهری است یا ترک مجموعهای از افعال است که مقدور فرد بوده ولی او از انجام همۀ آنها خودداری کرده.
ـ: این شجاعت است یا صبر؟
آقای فتحعلیخانی: تعبیر شجاعت هم در این مورد بسیار به کار برده شده است: شجاعانه صبر کردند.
آقای احمدی: یا میتوان گفت توانایی فرد بر اینکه حرف نزند و نخواهد خودش را نشان دهد. چون در اینگونه مواقع انسان میخواهد حرف بزند و حقّ خود را بگیرد.
آقای فتحعلیخانی: بله، درواقع ایستادگی ایشان در برابر یک تهدید و اتهام بزرگ تاریخی مبنی بر اینکه “مصلحتاندیشی کرد و منافع خودش را ترجیح داد” شجاعت است.
آیا انتزاع مفهوم شجاعت از این عمل از نوع انتزاعی است که دربارۀ وجود، وحدت، علیت، باید و … میکنیم یا ناشی از این است که بر موجودات و واقعیّات خارجی از منظرهای مختلف میتوان اسامی متفاوت گذاشت؟ به این شیء کتاب میگوییم و همزمان مکعبمستطیل هم میگوییم. اینها قابل جمع است؛ یعنی این شیء هم کتاب است، هم مکعبمستطیل، هم سفید و هم کاغذ. بنابراین اطلاق عنوانهای مختلف بر یک واقعیّت خارجی که البته قابلیت مقایسه هم به ما میدهند به معنای معقول ثانی فلسفی بودن نیست.
عرض بنده دربارۀ مقایسۀ بین موضوعات و محمولات و چگونگی بحث دربارۀ آنها، درواقع بازگشت به این سؤال بود که چگونه میتوان موضوعات جملات اخلاقی را معقول ثانی فلسفی دانست.
دبیر علمی: پس پرسش مشخصاً اینطور شد که آیا فضایلی نظیر صبر و شجاعت مفاهیم ماهوی هستند یا معقول ثانی فلسفی؟ به نظر من یک جامعهشناس میتواند برای اینها مفهومی ماهوی تعریف کند و کسی هم که قائل به دیدگاه فضیلتمدارانه است چهبسا بدون در نظر گرفتن کمال مطلق مفهومی صرفاً ماهوی ارائه دهد. اما مرحوم علامه چون میخواهد دیدگاه خودش را به قرآن نسبت دهد، بر اساس جهانبینی الهی توحیدی در مقام تفسیری میفرماید انسان متخلّق باید هم خودش و جایگاهاش را در نظر بگیرد و هم موجود مطلق را. صبر، شجاعت و سایر فضایل را در این چارچوب قرار دهد و برای رسیدن به آن وجود مطلق یک جا وظیفۀ صبر را پیگیری کند، جای دیگر شجاعت داشته باشد و ….
نمیدانم این بیان و برداشت تا چه اندازه درست است. خود حضرتعالی تکمیل بفرمایید.
آقای احمدی: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم تشکّر میکنم از جناب آقای دکتر فتحعلیخانی و حضرتعالی و حاضران و شنوندگانی که تا این لحظه ما را تحمّل کردند و همچنان تحمّل میکنند.
واقعاً معقول ثانی فلسفی یعنی چه؟ به برخی از تمایزاتی که بین مفاهیم فلسفی، مفاهیم ماهوی و مفاهیم منطقی برقرار شده اشاره میکنم تا معقول ثانی فلسفی بودن این مفاهیم برای ما کاملاً محرز شود.
همانطورکه آقای دکتر فتحعلیخانی فرمودند یکی از تمایزهای مفاهیم ماهوی از مفاهیم معقول ثانی این است که مفاهیم ماهوی عروض خارجی دارند اما عروض مفاهیم معقول ثانی ـ اعمّ از منطقی و فلسفی ـ ذهنی است. عروض خارجی به معنای این است برای مفاهیم ماهوی میتوان مابهازاء مستقل در نظر گرفت. این مابهازاء مستقل داشتن مفهوم را ماهوی میکند. مفهوم ماهوی صرفاً شامل مادیات نمیشود. نفس مجرّد است ولی مفهوم ماهوی است چون مابهازاء خارجی دارد.
دومین فرق آنها این است که مفاهیم ماهوی فرد و نوع دارند و مثلاً در آن واحد یک چیز را نمیتوان هم صندلی نامید و هم میز. اما مفاهیم فلسفی مصداق دارند و بر افراد و انواع مختلف قابل اطلاق هستند. مثلاً علت و معلول یک مفهوم فلسفی رایج است؛ وقتی حرف میزنیم کلامی که از دهانمان خارج میشود معلول است و ما که سخن میگوییم علت خروج کلام از دهانمان هستیم. پس علت بر نوعی مثل انسان قابل اطلاق است. بر میز هم قابل اطلاق است. مثلاً پای من به میز میخورد و خونریزی میکند، میگویم علت خونریزی پای من این میز است. در مورد صندلی هم همینطور است. بنابراین علت بر یک نوع خاص اطلاق نمیشود بلکه میتواند مصادیق گوناگون داشته باشد و بر انواع مختلف اطلاق شود.
تفاوتهای دیگری هم وجود دارد. مثلاً اتصاف مفاهیم منطقی ذهنی است، اما مفاهیم ماهوی و فلسفی هر دو در این جهت مشترک هستند که اتصافشان خارجی است.
آیت الله مصباح در آموزش فلسفه علاوه بر محمولات اخلاقی، تصریح میکنند که موضوعات اخلاقی هم فلسفی هستند. البته میفرمایند یا فلسفی هستند یا از مفاهیم ماهوی اخذ شدهاند؛ اخذ از مفاهیم ماهوی باز هم به معنای فلسفی بودن است. اما بحث ما این است که چگونه میتوان چنین دیدگاهی را به علامه طباطبایی نسبت داد. یکی از ویژگیهای مفهوم فلسفی این است که مقایسهای به دست میآید.
تقریباً تمام کسانی که تقسیمات مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی را بیان کردهاند تصریح دارند که مفاهیم ماهوی به صورت خودکار به ذهن ما میآید مثلاً تا به میز نگاه میکنیم ذهن ما مفهوم آن را میفهمد و به سرعت آن را اینطور تعریف میکند “تمام اشیاء از جنس چوب یا فلز یا پلاستیک”. لازم نیست چیزی را با چیز دیگر قیاس کند. اما وقتی میخواهیم مفهوم علت را از میز استنتاج کنیم باید پایمان به میز بخورد و خون بیاید، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را ببینیم و به تأثیرگذاری علّت بگوییم. پس علت به نحو مقایسهای به دست میآید؛ میگوییم میز در خون آمدن پا تأثیرگذار بود و این تأثیرگذاری علّت است. به نحو مقایسهای عامل تأثیرگذار را علت، تأثیر پذیرفتهشده را معلول، و رابطۀ بین آنها را علیّت میگوییم. هر سۀ اینها مفاهیم فلسفی هستند و از طریق مقایسه و انتزاع به دست آمدهاند.
علامه در بحث از رویکردهای مختلف، مفاهیم موضوعات اخلاقی را فلسفی و مقایسهای تبیین میکند و به همین دلیل است که میگوید دیدگاه دیگران درباب فضایل با دیدگاه ما فرق میکند. در رویکرد جامعهشناسانه همۀ مفاهیم را با هدف ترسیمشده برای جامعه مقایسه میکند، اگر سازگاری داشته باشد فضیلت مینامد و اگر سازگاری نداشته باشد رذیلت مینامد. در روبکرد فضیلتمدار هم تبیین فلسفی دارد. مفاهیم را با عمل و کمال این دنیایی نفس مقایسه میکند و اگر اعتدال نفسانی ایجاد کند فضیلت است و اگر ایجاد نکند رذیلت است. اینطور نیست که مفاهیم را به صورت ماهوی معنا کند تا قلمرو مستقل برای آن ایجاد کند، بلکه با هدفی که آن مکتب تبیین کرده است مقایسه میکند تا فضیلت و رذیلت بودن آن مشخص شود.
دبیر علمی: چهبسا خود فلاسفۀ یونان تعریف ماهوی ارائه دهند و بگویند شجاعت یک فضیلت و کمال نفسانی ماهوی است، ولی علامه معقول ثانی ارائه میدهد.
آقای احمدی: به هر حال پیشفرض علامه این است که اینها مفاهیم فلسفی هستند و تبیین خود را بر این اساس پیش میبرد.
آقای فتحعلیخانی: به نظرم باید دو مسئله را از هم جدا کرد تا بحث روشنتر شود. شما میفرمایید هر مفهومی از طریق مقایسه به دست بیاید مفهوم فلسفی است.
آقای احمدی: این ادّعای من نیست.
دبیر علمی: دیدگاه آیت الله مصباح است.
آقای فتحعلیخانی: ما مشکلی با این نداریم که فرمایش شما در کلام بزرگان ریشه دارد یا نه، فعلاً میخواهیم اصل مطلب را بفهمیم. ادّعای شما این است که هر مفهومی که از طریق مقایسه به دست بیاید مفهوم فلسفی است. لوازم این حرف را ملاحظه بفرمایید. مفاهیمی وجود دارد که اضافی هستند آیا شما همۀ اینها را فلسفی میدانید؟ اگر شما ابوّت، فوقیّت، تحتیّت و … را یک مفهوم فلسفی قلمداد کنید، مفاهیم فلسفی از نظر شما سلسلهمراتبی خواهند داشت. اگر ابوّت را یک مفهوم فلسفی بدانید نمیتوانید آن را در عداد مفاهیمی قرار دهید که در فلسفه از آنها بحث میکنیم.
آقای احمدی: بحث ما یک بحث اصطلاحی بر اساس آن چیزی است که اندیشمندان گفتهاند. من در مقالهام تصریح کردهام که باید بین مفاهیمی که در فلسفه از آنها بحث میشود و مفاهیمی که معقول ثانی فلسفی هستند فرق بگذاریم. معقول ثانی فلسفی اصطلاحی برای معرفتشناسان است ـ البته فیلسوفان هم از آن استفاده میکنند ـ که برای آن حدّ و مرز قائل شدهاند. وقتی به پدر نگاه میکنیم آنچه به صورت خودکار به ذهن ما میآید مفهوم انسان است که یک مفهوم ماهوی است. اگر مفهوم ابوّت به ذهن بیاید درواقع از طریق مقایسه به دست آمده است.
دبیر علمی: به صرف اینکه یک مفهوم معقول ثانی فلسفی شد آیا پرداختن به آن و استنتاج آن یک بحث فلسفی است؟
آقای احمدی: ما میگوییم فضایل اخلاقی از منظر علامه طباطبایی واقعیت خارجی دارند و ایشان در معناشناسی این مفاهیم از روش معقول ثانی فلسفی استفاده میکند. علامه میفرماید مفاهیم موضوعهای اخلاقی از طریق مقایسه به دست میآیند بنابراین معقول ثانی فلسفی هستند و مفاهیم معقول ثانی فلسفی هم که به روش مقایسهای به دست میآیند واقعیت خارجی را اینگونه تبیین میکنند. درواقع ما میگوییم چون علامه از روش معقول ثانی فلسفی به معنای یک مفهوم پی میبرد معناشناسی او فلسفی است نه اینکه بگوییم اگر مفهومی معقول ثانی فلسفی بود هر بحثی درمورد آن مطرح شد بحث فلسفی است.
دبیر علمی: این پرسش را از جناب آقای دکتر فتحعلیخانی میپرسم. شما در مقدمۀ اشکال فرمودید این بحث یک بحث تفسیر و مابعدالطبیعی است.
آقای فتحعلیخانی: البته چیزهای دیگری هم میتوان از آن به دست آورد. اگر به همان بخش المیزان مراجعه کنید ملاحظه میکنید که مباحثی در حوزۀ تربیت اخلاقی هم مطرح شده است. حتی با تسامح در اصطلاح بتوان گفت که اخلاق توصیفی هم در آن مطرح شده است. مجموعهای از این مباحث آن بخش از المیزان را تشکیل میدهد.
دبیر علمی: پرسشی که به ذهن میرسد این است که آیا طرح در کنار سایر مباحث مباحث فلسفی مخلّ به فلسفی بودن بحث میشود؟ برای من این توهم ایجاد شد که گویا حضرتعالی میخواهید بگویید طرح مباحث مربوط جهانبینی و تفسیر و قرآن در کنار این مباحث مخلّ به فلسفی بودن میشود.
آقای فتحعلیخانی: خیر، هیچ مشکلی نیست. ممکن است در یک علم مجموعهای از گزارهها را به کار ببریم، با روششناسیهای مختلف آنها را مورد تحقیق و پژوهش قرار دهیم و نهایتاً در روششناسی معتبر در آن دانش آنها را به هم گره بزنیم، جمعبندی کنیم و در حوزۀ علمی خاصی به نتیجه برسانیم. در اینجا هم به همین صورت است و هیچ اشکالی ندارد که ایشان بحثهای تربیت اخلاقی، مابعدالطبیعی و مابعدالطبیعۀ اخلاق را مطرح کرده و چون مقصدشان تفسیر بوده است نهایتاً میفرمایند قرآن چنین میگوید. استفاده از اینها مانع از این نمیشود که ماهیت ….
دبیر علمی: فلسفی بودن آن را مخدوش نمیکند.
آقای فتحعلیخانی: بله، اگر فلسفی است فلسفی بودن آن مخدوش نمیشود و اگر تفسیری است همینطور. صحبت بر سر این است که ایشان این را مصداقی از معناشناسی به روش فلسفی میداند. من دربارۀ این دو ادعا سؤال کردم. به نظر من این معناشناسی به معنای اصطلاحی نیست. ایشان اگر این را از ما بپذیرند ….
دبیر علمی: مؤلفههای این را میفرمایید؟ این معناشناسی که میفرمایید یک فن و اصطلاح است چه مؤلفههایی دارد؟
آقای فتحعلیخانی: به طور خلاصه میتوان گفت که تفاوت تفسیر با معناشناسی این است که در معناشناسی تلاش میکنیم نوشتهها یا گفتهها را با یکدیگر ارتباط و انسجام منطقی بدهیم و در نتیجه معنا را ادراک کنیم. درحالیکه تفسیر از این تجاوز میکند؛ یعنی علاوه بر اینکه در نوشتهها میکاود نانوشتهها را هم کشف میکند.
سمانتیک بر اساس بنیادهایی که دربارۀ زبان، معنا و … پذیرفته است میگوید یک متن را چطور تحلیل کنید، واژگان آن را چطور طبقهبندی کنید و از آنها شبکه بسازید و چگونه کشف کنید که کدام مفهوم نسبت به سایر مفاهیم محوریت دارد. در تفسیر علامه طباطبایی این کار صورت گرفته، ولی کار ایشان فقط این نیست بلکه مجموعهای از کارهای دیگری است که عرض کردم.
دبیر علمی: سخن آقای دکتر احمدی این است که بحث ما حرکت از لفظ به مفهوم نیست؛ این یک امر اعتباری و لغتشناسانه است. ما مشخصاً میخواهیم از مفهوم به معنا برسیم و به تعبیر دیگر میخواهیم محکیّ مفهوم را بدانیم. این یک امر تکوینی است نه اعتباری. این تکوینی بودن به ذهن متبادر میکند که بحث صرفاً فلسفی باشد. این را مشخصاً حضرتعالی قبول دارید؟
آقای فتحعلیخانی: این ادّعا که زبان اخلاق زبانی دربارۀ واقعیت است در فرااخلاق مطرح میشود. ایشان چنین موضعی اتخاذ میکند و توضیح میدهد که زبان اخلاق چگونه دربارۀ واقع بحث میکند. میفرماید چون واقع چنین است که یک حقیقت کامل بالذات وجود دارد و سایر موجودات که مخلوقات او هستند به سمت او و به سوی او هستند. یکی از این موجودات انسان است که استکمال آگاهانه دارد. برای تحقّق این استکمال انسان در ناحیۀ شناختی خود مفاهیمی نظیر باید، خوب و … را اعتبار میکند. سپس با توجه به شناختی که از مناسبات واقعی خارجی دارد از این زبان استفاده میکند تا در خارج این واقعیّت را محقّق کند، عملی صورت بگیرد و نتیجهای که ـ به تعبیر آیت الله مصباح ـ عبارت است از نزدیک شدن به آن حقیقت و کمال مطلق تحقّق خارجی پیدا کند. این جغرافیای کامل بحث است.
دبیر علمی: محل بحث ما “باید” نیست، ما روی موضوع بحث میکنیم. موضوعی مثل عدالت را در نظر گرفتیم و گفتیم که با لفظ و مفهوم آن کاری نداریم. ادعای آقای دکتر احمدی این است که علامه بر اساس نگاه توحیدمحورانه میگوید عدالت ـ به عنوان نمایندۀ همۀ موضوعات قضایای اخلاقی ـ تکویناً بر خوبیها دلالت دارد. شاهد آن هم این است که همه میگویند عدالت خوب است. اگر اختلافی هست به خاطر این است که مکاتب مختلف این مسیر تکوینی را اشتباه میروند و در مصداق دچار اشتباه میشوند. آیا مشخصاً این مسیر را فلسفی میدانید؟
آقای فتحعلیخانی: این معناشناسی فلسفی است؟
دبیر علمی: بله، به این خاطر فلسفی است که وجودی است.
آقای فتحعلیخانی: یعنی ما از فلسفه استفاده میکنیم؟ چون جهان خارج و تکوین را اینچنین میشناسیم طبعاً در حوزۀ اخلاق هم اینچنین میگوییم.
دبیر علمی: بله، درست است. فلسفۀ اخلاق به معنای مداقۀ فلسفی، وجودی و تکوینی در گزارههای اخلاقی است. این قطعاً فلسفی است.
آقای فتحعلیخانی: فلسفۀ اخلاق فارغ از موضعی که در مابعدالطبیعه و معرفتشناسی ـ به معنای کلی کلمه ـ داریم میتواند محل بحث باشد. پرسش آن را مطرح میکنیم، به تناسب نیازمندیهایی که برای پاسخ دادن داریم پرسشهای بنیادیتر را از حوزۀ فلسفه ـ به معنای فلسفه اولی ـ، معرفتشناسی و … فراخوان میکنیم، مبانی مورد نیازمان را میگیریم، جمعبندی میکنیم و در حوزۀ اخلاق به کار میبریم. بحث فلسفۀ اخلاق گاهی در سطح فرااخلاق مطرح میشود، گاهی در سطح اخلاق هنجاری و گاهی در سطح اخلاق کاربردی. اخلاق توصیفی بحث فلسفی نیست؛ چون یک واقعیّت اجتماعی جاری را مشاهده میکنیم و سعی داریم آن را شناسایی کنیم؛ یعنی بررسی میکنیم کسانی که در یک جامعۀ اخلاقی خاص هستند وقتی واژگان اخلاقی را به کار میبرند منظورشان چیست.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان قرآن را به عنوان یک متن پیش روی خودش قرار داده و تلاش میکند که آن را بفهمد. منتها مسئله این است که قرآن کلام خدا است و به همین دلیل باطل در آن راه ندارد؛ یعنی وقتی میخواهیم اخلاق را از زبان خداوند شناسایی کنیم غیر از آن وقتی است که سعی میکنیم نظام اخلاقی بومیان استرالیا را کشف کنیم. کشف من از آنچه که در کلام خداوند به عنوان اخلاق منعکس شده کشف از واقعیّت اخلاق است ـ که کار فلسفۀ اخلاق است. این یک کار تفسیری است که مجموعهای از مابعدالطبیعه، مابعدالطبیعۀ اخلاق، معرفتشناسی و معناشناسی را میطلبد.
دبیر علمی: به نظر میرسد که بحث نیاز به تکمله دارد؛ حتماً آقای دکتر احمدی مطالبی دارند، بنده هم ابهامها و پرسشهایی دارم. پیشنهاد میکنم این بحث را با تغییر عنوان در گروه ادامه دهیم.
آقای احمدی: از جناب آقای دکتر فتحعلیخانی، حضرتعالی و همۀ بینندگان عزیز تشکر میکنم.
دبیر علمی: از آقای دکتر احمدی، آقای دکتر فتحعلیخانی، همۀ حضّار محترم و همۀ عزیزانی که به صورت مجازی با ما در ارتباط بودند.
وآخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد وآله الطاهرین
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم
[۱] . در مقالۀ دیگری که بهزودی منتشر خواهد شد نقش اینها را مشخص کردهام.
[۲] . به معنای خوانش نوشتهها و نانوشتهها