کارشناسان:
حجج اسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی، دکتر نجف لکزایی و دکتر بهرام دلیر
دبير علمي : حجّت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی امیدی
زمان: 1396/03/02
دبیر علمی: اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّاهرین
اعیاد شعبانیّه و ماه مبارک رمضان که در آستانهی حلول آن هستیم و نیز اول خرداد روز بزرگداشت حکیم متألّه صدرالمتألّهین فیلسوف و عارف شهیر اسلامی را تبریک و تهنیت عرض میکنم. خیر مقدم عرض میکنم خدمت اساتید بزرگواری که در این نشست علمی با موضوع “فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین” در خدمتشان هستیم و نیز خدمت شما حضّار محترم. امیدوارم إن شاء الله بتوانیم از این نشست علمی که در زمینهی مباحث پیرامونی فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین تدارک دیده شده است استفادهی کافی و وافی ببریم. از حضرات اساتید بزرگوار درخواست میکنم در جایگاه حضور یابند.
بدیهی است اگر قرار باشد بحث فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین را در این نشست علمی به دقت مورد کنکاش قرار دهیم، لازم است تحلیل مفهومی دقیقی انجام دهیم.
اینکه فلسفه چیست؟ سیاست کدام است؟ نسبت بین فلسفه و سیاست چیست؟ فلسفهی سیاسی به مثابهی یک دانش به چه معناست؟ آیا میتوانیم از واقعیّتی به نام فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین سخن بگوییم یا خیر؟ نسبت فلسفهی سیاسی متعالیه با سایر دانشهای سیاسی اسلامی به ویژه فلسفهی سیاسی اسلامی چیست؟ نسبت آن با فلسفههای سیاسی مدرن چیست؟ آیا نوع نگاهی که در این فلسفهی سیاسی وجود دارد با وضعیّت معاصر و کاربردهای مورد انتظار امروز ما تناسب دارد یا خیر؟ پرسشهای متعدّدی است که قصد داریم إن شاء الله در این جلسه از اساتید بزرگوار بپرسیم و نکاتی در این زمینه بیاموزیم.
پرسش نخست را از محضر جناب آقای جوادی آملی پی می گیرم و آن مفهوم فلسفه، سیاست و مناسبات میان آندو است. از منظر برخی متفکّران، مباحث مورد تأمل در حوزهی فلسفه عمدتاً وجودشناختی است، اما در فضای سیاست با مفاهیم اعتباری مواجه هستیم. اکنون پرسش این است که نسبت بین امر وجودی (مباحثی که در حیطهی هستی مطرح است) و مباحثی که مرتبط با امور اعتباری هستند چیست؟ آیا سیاست و فلسفه از لحاظ موضوع، غایت و از لحاظ مسائل نسبتی با یکدیگر دارند؟ بحث ما صرفاً پیرامون فلسفهی سیاسی متعالیه نیست بلکه میخواهیم ببینیم آیا اساساً میتوان بین فلسفه که مباحث وجودشناختی را به ما عرضه میکند –چه متعلّق به صدرالمتألّهین باشد و چه دیگران- و سیاست که عمدتاً به مباحث اعتباری میپردازد نسبتی برقرار کرد؟
آقای مرتضی جوادی: سلام علیکم و رحمة الله اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
روز اول خرداد روز بزرگداشت صدرالمتألّهین(ره) نامگذاری شده است.
شخصیّت ممتازی که در عالم دین، معنویّت، حکمت، عرفان وفلسفه درخشید و سپهر علم، معرفت، دین و معنویّت را براى هميشه روشن نگاه داشت و اکنون بیش از 4 قرن است که این چراغ روشن به دست حکیمان، فیلسوفان، متکلّمان و دیگر دانشمندان اسلامی استمرار داشته و درخشان مانده است.
این شخصیّت بزرگ و اندیشمند والا، 459 سال پیش یعنی در 979 (هـ ق) در شیراز دیده به جهان گشوده و متولّد شد و با ورودش به حوزه هاى مختلف علوم و نيز کشف و ابداع روشهاى نوين معرفتى افق و فضای متفاوتی را ایجاد کرد وبا آثار گرانقدری که در حوزهاى مختلف فلسفه، عرفان، تفسیر، حدیث و دیگر بخشها از خود بجا گذاشت، برای ارباب علم و اصحاب معرفت به عنوان یک منبع و ذخیره محسوب شده و خواهد بود.
به روح این بزرگ مرد درود میفرستیم. او که در کنار ریاضتهای فراوان هفت سفر پیاده به زیارت بیت الله (سبحانه وتعالى) رفت و در سفر هفتم در بصره رحلت نمود و براساس عرف شیعه بدن پاک و مطهّر او را در کنار مولایش و در جوار قبر مطهّر علی بن ابیطالب ـ ( عليه السلام)ـ به خاک سپردند. آنگونه که از نوادگانشان نقل شده این شخصیّت بزرگ در قسمت چپ صحن حرم مطهّر آقا علی بن ابیطالب ( عليه السلام) مدفون است. در این ماه شعبان و در آستانه ماه مبارک رمضان از درگاه الهى حشر اين حکيم الهى و عارف صمدانى را با مولایش علی بن ابیطالب ( عليه السلام)ـ آرزو میکنیم.
در خصوص پرسشی که مطرح شد در باب نسبت میان فلسفه خصوصاً فلسفه وجودشناسی صدرالمتألّهین، که در رديف علوم حقيقى و تکوينى است، با سیاست، که در شمار علوم اعتباری مطرح است را چگونه باید مورد بررسی قرار داد؟ اينگونه قابل پاسخ گوئى است که يکى از مباحث عمده فلسفى در دستگاه حکمت متعالیه وجودات تقسيمى هستى است و لذا از مباحث تقسيمى وجود، تقسيم به وجود تکوینی و وجود اعتباری است که اگر بدرستى و به دقت بررسى شود مى توان پاسخ مناسبى براى اين پرسش يافت.
همانطور که مستحضر هستید فلسفه پيرامون وجود، احکام و اقسام عام آن بحث میکند و أصيل ترين وجود را وجود پروردگار عالم میداند که وجود مطلق و مطلق وجود است.
تبيين جايگاه وجود واجب و أفعال أو
با تبیینی که حکمت صدرایی از وجود واجب به عنوان بسیط الحقیقه دارد هستی را در ذات واجب سبحانه و تعالی منحصر میداند. زنجيره مباحث بعد از اصل وجود واجب و بعد از اوصاف ذاتى واجب وارد مباحث افعال واجب میشود و آنها را به دو دستهی تکوینی و تشریعی تقسیم میکند. فعل واجب یعنی مداخلهی ذات اقدس الهى در نظام هستی و این مداخله، مداخله وجودی است. چون شأن الاهی فقط یکی است و آن شأن ایجاد است. خداوند چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع صرفاً شأن ايجادى داشته و موجودات را آفرينش و ایجاد میکند. آنچه را که از جایگاه نظام تکوین و ایجاد است نظام کونی مینامند. از عالم عقل تا عالم نفس و عالم طبع به موجودات در هر درجه و مرتبه اى ، هستی خاصّ خود را عطا میکند. این سه عالم و سه نشهی وجودی که در نگارش فلسفی عموماً و فلسفهی صدرایی خصوصاً ملاحظه میکنیم با ایجاد حقّ یافت میشود.
إيجاد به عنوان تنها شأن حضرت حق
با توجه به اين نکته که فرق ایجاد و موجود به اعتبار است. وقتی به علّت فاعلی اسناد میدهیم ایجاد است و وقتی به علّت قابلی اسناد میدهیم موجود است. شأن خداوند در مقام فعل، صرفاً ایجاد است زیرا هستى واجب جز وجود نیست. آنگاه همانگونه که وجود ذومراتب است هم مراتب طولی دارد و هم مراتب عرضی، هم به تشکیک طولی معتقدیم و هم به تشکیک و تفاوتهای عرضی، در حقیقت از ناحیهی حقّ (سبحانه و تعالی) جز ایجاد نیست. البتّه ممکن است در نگرشهای کلامی الفاظ و عبارتهای دیگری نظیر خالقيّت، ربوبیّت و… را به کار ببریم امّا این اصطلاحات یکی به کان تامّه بر میگردد و دیگری به کان ناقصه. در بحث خلقت کان تامّه است و در بحث ربوبیّت کان ناقصه است. با یک کون ایجاد میکند و با کون دیگر میپروراند، رشد و تربیت در سایهی کان ناقصه است. همه کون است و فيض وجود و ایجاد و ديگر هيچ، البته در مقام قابل و تلقّى مستفيض ها و موجودات داراى تفاوت و اختلاف وجودی فراوان هستند.
امّا در بررسی حوزهی تکوین، به سه نشه عقل، مثال (نفس) و طبع میرسیم که هر کدام تفاوتها و امتیازات خاصّ خود را دارند. در نشئهی عقل موجودات از هر نوع نقص، کاستی و کمبود وجودی منزّه اند و همهی کمالات وجود که از آنها متوقّع است در حال تکوّن وجودشان با آنها موجود است. این نشئه، نشئهی کاملی است که از آن به نشئهی مفارقات، مبدعات و نظایر آن یاد میکنند. در نشئهی نفوس هم بحث از وجود است، امّا وجودات تکوینی که مستکفی یا مکتفی و آلوده به نقص هستند و در عین حال نقص وجودیشان را از جایگاه خودشان و توسّط خودشان ترمیم میکنند. در نشئهی طبیعت که عالم نقص است، نواقص از جایگاه موجودات دیگر ترمیم میشود. از اين فصل از بحث به سرعت و گذارا عبور مى نمائيم و وارد فصل ديگرى از بحث مى شويم
نسبت اعتباریات با وجود
امّا در مورد نسبت اعتباریات با وجود مشخّصاً باید گفت دقيقاً همان شأنى که حضرت باري تعالى در شأن ايجادى عالم تکوين دارد در عالم اعتبار هم همان شأن دقيقاً وجود دارد و به همین دلیل است که در یکی از تقسیمات عمدهی هستی میگوییم «الموجود إمّا حقیقیٌ أو اعتباریٌ». بخشی از اینها را مرحوم علاّمه طباطبایی در نهایه در حوزهی علم مطرح فرمودند در مرحله يازدهم کتاب شريف نهاية الحکمة میفرمایند علوم بر دو قسم است: حقیقی و اعتباری، و اینها موجودند به همان میزان که در بحث تقسیم هستی به هستی خارجی و هستی ذهنی میگوییم «الموجود إمّا خارجیٌ أو ذهنیٌ». موجود ذهنی در مقابل موجود خارجی، اعتباری است امّا در عین حال مقسم آن (الموجود)است و این موجود ذهنی در ذهن وجود دارد گرچه به اعتبار است و حیثیّت حاکویّت و ظلّیّت دارد امّا موجود است و این وجود نشان از آن است که از اقسام عام هستی محسوب میشود.
به همین میزان در عالم اعتبار نیز یک وجود حقیقی داریم و یک وجود اعتباری. وجود حقیقی همین موجودات نظام طبیعت نظیر شجر، حجر، ارض، سماء و… . امّا موجودات اعتباری نیز موجودند و حکمت آنها را موجود میداند امّا در وعاء اعتبار. همانگونه که مثلاً ذمّه موجود است. وقتی شخصی به شخصی بدهکار شد بر ذمّهی او قرار میگیرد و او مدیون است. ما میگوییم مدیون است و بر ذمّهی او است، و این هست و است نشان از اصل وجود دارد. مفاهیمی نظیر مالکیّت، مملوکیّت، ریاست، مرئوسیّت و… که نوعاً در حوزهی سیاست جایگاه خاصّ خود را دارند، موجودند و چون موجودند هستی و فلسفه به آنها نظام میبخشد و راه علمی برای آنها تعیین میکند. بنابراین علوم اعتباری از یک جایگاه و حقایق اعتباری از جایگاه دیگر به عنوان دو نوع از هستی در فلسفه مورد بحث و گفتگو قرار خواهد گرفت.
در اين قسمت به همين مقدار بسنده نموده و تنها به أصل حضور اينگونه مباحث به عنوان مسائل اصلى و ذاتى و نه مسئله حاشيه فلسفى در متن دستگاههاى مختلف فلسفى اشاره مى گردد .
در خصوص این پرسش که آيا با توجّه به اینکه نوع نگاه فلسفه نگاه هستی شناسانه است و فضای غالب در فلسفه نگرش حقیقی و تکوینی است، آیا میتوانیم برای این دسته از علوم و حقایق که اعتباری هستند جایگاهی ایجاد کنیم یا خیر؟ شاهد روشنی عرض میکنم و سخن خودم را بر میچینم.
شرع مقدّس بارزترین نمونه ی پیوند اعتبار و تکوین
خود شریعت مقدّس از مهمترین، روشنترین و بارزترین امور اعتباری است. دین و شریعت از امور اعتباری است و صاحب شریعت نیز خدای عالم است. خدای عالم در مقام فعل که ایجاد الهى است گاهی اوقات به لباس تکوین و اراده تکوينيه و گاهی اوقات به لباس تشریع با ارادهی تشریعیه آن را ایجاد میکند. دین که یک امر اعتباری است و شریعت که از ناحيهی پروردگار عالم ایجاد میشود به ایجاد الاهی موجود است امّا در عالم اعتبار موجود است. سیاست و مخصوصاً سیاست الاهیه که باید براساس اندیشه ی حکمی توضیح داده شود در حقیقت جلوه اى از جلوه هاى شریعت است.
أصحاب حکمت و أرباب فلسفه، دوستان و فضلاى علاقمند به اينگونه مباحث مستحضرند؛ صدرالمتألّهین در آثار خود شریعت را به عنوان روح سیاست بیان میکند. این شریعت که به وجود الاهی موجود است و به ایجاد الاهی موجود شده است و قرار است نظام اعتباری جامعهی انسانی را تأمین کند، یک حقیقت اعتباری است و به همان میزان که نظام تکوین از ناحیهی پروردگار عالم ایجاد شده و موجود است آن نیز موجود است.
خود این عالم اعتبار (شریعت و دین) به یک تکوین وابسته است، به تعبير حضرت استاد آية الله جوادی آملی میفرمایند، أمور اعتبارى شريعت مسبوق به تکوين و ملحوق به تکوین است. اینها جهاتی هستند که باید در حوزهی اعتبار به آنها دقّت کنیم نه اینکه آن را صرفاً یک امر اعتباری و رها شده بدانیم. اگر نگوییم این امر اعتباری از جهاتی از تکوین قویتر است کمتر از آن نیست، زیرا پلی است برای ارتباط دو نسل از تکوین و بنابراین مسبوق به تکوین و ملحوق به تکوین است. البتّه معنا و حقيقت این مسأله را باید در نظر حکمی صدرایی تشریح کرد.
از باب نمونه باید ببینیم که نماز، روزه، حجّ، وضو و سایر دستورات شرعی که آنها را امور اعتباری میدانیم در کجا ریشه دارند. معارفی که در آداب و اسرار این عبادات بیان میشود اعتباری نیست بلکه از حقیقت تکوینی برخوردار است. بنابراین این امور اعتباریّه شرعیّه که خود از هستی برخوردارند و خود در حوزهی فعل تشریعی الاهی توجیه میشوند هم مسبوق به تکوین و هم ملحوق به تکوین هستند. جایگاه آنها اعتباری صرف نیست بلکه اعتباری است در عالم حقیقت به همان میزان که امور ذهنی در برابر وجود خارجى از حقیقت برخوردار است بلکه برتر. کما اینکه امور ذهنی ریشه در وجود خارجی دارد و از آن حکایت میکند.
در مورد رابطهی مفهوم (وجود ذهنی) و مصداق (وجود خارجی) گفته شده اگر مفهوم (وجود ذهنی) به خارج منتقل شود مصداق خواهد شد و اگر مصداق به ذهن بیاید مفهوم ذهنی خواهد شد. این ارتباط تنگاتنگ بین اعتبار و حقیقت وجود دارد که باید در مورد آن بيشتر صحبت شود .
دبیر علمی: سپاسگزارم. بحث ایشان پیرامون این پرسش بود که نسبت میان فلسفهی وجودشناختی و مباحث اعتباری سیاست چیست؟ همین پرسش را از زاویهی دیگری از جناب آقای دکتر لکزایی میپرسم: نسبت میان معرفت حقیقی و معرفت اعتباری چیست؟
چنانچه مستحضرید دیدگاههای متعدّدی دربارهی فلسفه، کارکرد و کارویژهی آن وجود دارد. برخی با دیدگاه افلاطونی معتقدند که فلسفه یک معرفت حقیقی نسبت به اعیان ثابته ایجاد میکند و طبیعتاً الگویی برای عالم پندار، متحوّل و بیثبات خواهد شد که ما براساس آن میتوانیم این نظام را تدوین کنیم و به آن شکل دهیم. دیدگاه دیگر میگوید نقش فلسفه این است که پیشفرضهای موجود در عالم سیاست را توجیه، تفسیر و تبیین میکند. بعضی بر این باورند تنها کاری که فلسفه میتواند انجام دهد این است که فرهنگ سیاسی جامعه و شهروندان را تحت تأثیر خود قرار دهد و آن را ارتقا ببخشد. بعضی دیگر نیز معتقدند که در عالم سیاست مجموعه پرسشهایی وجود دارد که اساساً هیچیک از دانشهای سیاسی نمیتواند پاسخگوی آن باشد مگر فلسفه . در واقع نسبتی که بین این دو برقرار میشود پاسخ به پرسشهایی است که در عالم سیاست مطرح میشود چون فقط فلسفه میتواند پاسخگویی به آنها را عهدهدار باشد.
حال با توجّه به اینکه مباحث حکمت متعالیه مبتنی بر مباحث وجودشناختی است و معرفت وجودی و معرفت نسبت به امر اعتباری دو ساحت متمایز هستند –البتّه طبق بیانی که آقای جوادی مطرح فرمودند به هر حال هر دو تحت عنوان وجود قرار میگیرند و طبیعتاً هر دو وجود هستند؛ یکی وجود اعتباری و دیگری وجود حقیقی- اما پرسش بنده از آقای دکتر لکزایی پرسش از دو وجود متمایز نیست بلکه پرسش این است که نسبت میان معرفت وجودی و معرفت اعتباری چیست؟ به عبارت دیگر فلسفه در عالم سیاست چه فایدهای دارد؟
دکتر نجف لکزایی: سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله و سلّم
روز اول خرداد را که به نام حکیم، مفسّر، عارف و عالم جامع صدرالمتألّهین نامگذاری شده است، گرامی میداریم و امیدواریم که بهانهای برای توجّه جدّیتر به حکمت و از آن مهمتر رونق حکمت در سراسر زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی باشد.
آنچه آقای امیدی پرسیدند یک پرسش نبود بلکه چندین پرسش بود. برای اینکه بتوانم پرسشهای آقای دکتر امیدی را پاسخ دهم نکاتی را طیّ چند مرحله عرض میکنم:
شیوهی قرائت آثار صدرالمتألّهین
برای اینکه مقصود ملاّصدرا را بهتر بفهمیم آثار او را چگونه باید قرائت کنیم؟ چون در حال حاضر بحث ما بر سر فلسفهی سیاسی ملاّصدرا است و قصد داریم ببینیم که آیا ایشان فلسفهی سیاسی دارد یا ندارد؟ و با فرض اینکه دارد، آن را چگونه تعریف میکند؟ و نسبت فلسفه و سیاست را چگونه تبیین میکند؟
حتماً شما هم شنیدهاید که بعضی از اهل فضل میگویند ملاّصدرا فلسفهی سیاسی ندارد و بعضی میگویند دارد. زمانی میتوان به این پرسش پاسخ داد که مقدّم بر آن پرسش دیگری را پاسخ دهیم و آن این است که اصلاً دغدغهی ملاّصدرا چه بوده است؟ ملاّصدرا به عنوان یک عالم و حکیم جامع دنبال چه بوده است؟ آیا بعضی آثار را از سر تفنّن تدوین کرده است یا دغدغه و هدفی داشته و رسالتی برای خود قائل بوده است؟ جایگاه سیاست و معرفت سیاسی در آن دغدغه چیست؟ آیا ایشان برای معرفت سیاسی جایگاهی قائل است یا خیر؟
برای پاسخ دادن به این پرسشها متنی را از المظاهر الاهیّه آوردهام که برایتان میخوانم. طبق تحقیقات انجام شده این اثر ظاهراً آخرین اثر یا جزء آخرین آثاری است که صدرالمتألّهین نوشته است.
دغدغه و رسالت ملاّصدرا
المظهر الأوّل في الإشارة إلى عمدة مقاصد الکتاب الإلهي، التي هي الحکمة الحقّة و الغاية المطلوبة:
اعلم، أنّ المقصد الأقصى و اللباب الأصفى[1] من نزول الکتاب الإلهي، دعوة العباد إلى الملک الأعلى- ربّ الآخرة و الأولى-؛ و الغاية المطلوبة فيه تعليم ارتقاء العبد من حضيض النقص و الخسران إلى أوج الکمال و العرفان، و بيان کيفيّة السفر إليه- تعالى. و… .[2]
رسالت و دغدغهای که برای خود تعریف میکند همان دغدغهی انبیاء الاهی است و محور آن قرآن کریم. است. قرآن کریم، این کتاب الاهی، چه مقاصدی دارد و برای چه آمده است؟ ما هم به دنبال همان هستیم.
در ادامه میفرماید:
« ففصوله و أبوابه و سوره و آياته منحصرة في ستّة مقاصد: ثلاثة منها کالدعائم و الأصول و الأعمدة المهمّة؛ و ثلاثة منها کاللواحق و المتمّات ».
سه تا درجهی اول است و حکم ستون دارد و سه تا درجهی دوم است و حکم ملحقّات دارد.
أمّا الأصول الثلاثة المهمّة:
فالأوّل منها معرفة «الحق الأوّل» و صفاته و آثاره.
و الثاني معرفة «الصراط المستقيم» و درجات الصعود إلى اللّه و کيفيّة السلوک إليه.
و الثالث معرفة «المعاد» و المرجع إليه و أحوال الواصلين إليه و إلى دار رحمته و کرامته؛ و هو علم المعاد و الإيمان باليوم الآخر.[3]
1- معرفت حقّ: توحید خدای متعال، صفات و آثار او
2- معرفت صراط مستقیم؛ شناخت درجات صعود الی الله و کیفیّت سلوک الی الله را باید کسب کنیم چون مسافر هستیم.
3- معرفت معاد.
« و أمّا الثلاثة اللّاحقة: فأحدها معرفة المبعوثين من عند اللّه لدعوة الخلق و نجاة النفوس؛ و هم قوّاد سفر الآخرة و رؤساء القوافل.»[4].
ما قافلههای انسانی رؤسایی داریم. در طیّ حرکت از دنیا به آخرت رئیس و رهبر داریم که از سوی خداوند مبعوث شدهاند. کسانی که «لدعوة الخلق و نجاة النّفوس» آمدهاند. به این کلمات دقّت بفرمایید: دعوت مردم و نجات.
« و ثانيها حکاية أقوال الجاحدين و کشف فضائحهم و تسفيه[5] عقولهم في ضلالتهم؛ و المقصود فيه التحذير عن طريق الباطل.»
مبارزه با کسانی که راه حقّ را مسدود میکنند.
شاهد مثال ما اینجاست:
و ثالثها تعليم عمارة المنازل و المراحل إلى اللّه و العبوديّة و کيفيّة أخذ الزاد و الراحلة لسفر الآخرة و الاستعداد برياضة المرکب و علف الدابة. و المقصود منه کيفيّة معاملة الإنسان مع أعيان[6] هذه الدنيا، الّتي بعضها داخلة فيه، کالنفس و قواها الشهويّة و الغضبيّة؛ و هذا العلم يسمّى «تهذيب الأخلاق». و بعضها خارجة: إمّا مجتمعة في منزل واحد، کالأهل و الخدم و الوالد و الولد، و يسمّى «تدبير المنزل»؛ أو في مدينة واحدة، و يسمّى «علم السياسة» و «أحکام الشريعة» کالديات و القصاص و الحکومات.[7]
بخش سوم مربوط به تدبیر امور ما میشود، زمانی که در مدینهی واحده هستیم. مدینه یعنی نظام سیاسی؛ مدینهی فاضله هم به معنای نظام سیاسی فاضله است نه به معنای شهر. مدینهی واحده یعنی دولت واحد. ملاّصدرا علم سیاست را که شامل فلسفهی سیاسی نیز میشود در بخش لواحق میداند نه بخش اصول. زیرا قدرت و سیاست از نظر ملاّصدرا و حکمای ما ابزاری است که باید زمینهی انجام اعمال خیر را برای مردم فراهم کند. زمینهی خروج از نقص را برای مردم فراهم کند تا آنها بتوانند سفر به سوی آخرت را به درستی طیّ کنند.
پس جایگاه، رسالت و وظیفه معلوم شد. امّا نسبت سیاست -به این معنا- با فلسفه چیست؟ اگر در فلسفه اصالت وجود را ثابت کرده باشیم، در اینجا باید ارتقا وجود را تبیین و تقریر کنیم. قدرت، دولت، سیاست، فرمانروایان و رؤسای قافلههای بشری به سوی آخرت هستند. موظّفاند زمینهساز خروج از نقص به سمت کمال باشند و البتّه این بدون معرفت به توحید، صفات و آثار آن و معرفت به صراط مستقیم و معاد –که همگی در بخش اصول ذکر شد- ممکن نیست.
در ادامه نکاتی فرمودهاند که إن شاء الله خودتان ملاحظه میفرمایید. در مشهد پنجم الشّواهد الرّبوبیّة همین بحث را به صورت دقیقتر توضیح داده است که اگر عزیزان آن را مطالعه کنند به شکل دقیقتر میتوانند این مباحث را دریابند. اگر فرصت باشد من به قسمتی از مشهد دوم اشراق سوم اشاره میکنم:
ارتقاء فرهنگ سیاسی شهروندان در گرو تغییر نگرش متعالی به هستی و انسان
« الإشراق الثالث في الإشارة إلى حکمة السياسات و الحدود
قد ظهر لک: أن الدنيا منزل من منازل السائرين إلى الله تعالى».[8]
دنیا یک منزل از منازلی است که ما برای سیر به سوی خداوند پیش رو داریم.
این هستیشناسی را ملاحظه بفرمایید. وجه تمایز سیاست متعالی از سیاست متدانی چیست؟ سیاست متدانی یعنی سیاست دنیاگرا که میگوید اول و آخری وجود ندارد، دنیا مانند کتابی است که ابتدا و انتهای آن افتاده و همه چیز در همینجا خلاصه میشود. وظیفهی دولت برنامهریزی برای همین دنیا است. به تعبیر استاد جوادی که اشاره کردند یعنی همان بخش طبع، به عالم نفس و عالم عقل وارد نمیشود.
اینکه جناب آقای دکتر امیدی فرمودند که بعضیها میگویند ارتقاء فرهنگ سیاسی شهروندان وظیفهی فلسفهی سیاسی است، درست است امّا به شرط اینکه قبلاً زمینهی فلسفی این ارتقا در نظریّهی ما به وجود آمده باشد. اگر انسان را فقط موجود مادّی تعریف کنیم، ارتقائی وجود نخواهد داشت و اگر قرار باشد ارتقا صورت بگیرد بر سر منافع دعوا میشود و به جای خویشتنخواهی، خویشتنپرستی محور میشود زیرا فقط بحث دنیا مطرح است. بحث بر سر این است که من قدرتی را تصاحب کنم برای اینکه به منافعی برسم و آن منافع، منافع دنیوی است.
امّا اگر در فلسفه تقریر کنیم که اصول عبارتاند از معرفت الله، معرفت الصّراط المستقیم و معرفت المعاد، چون ما با طبعمان به آخرت نمیرویم بنابراین باید ارتقاء وجود پیدا کنیم و نفسمان باید ارتقا یابد. باید از عالم مثال خارج و وارد عالم عقل شویم. اساساً لقاء الاهی با ساحت مادّی اتّفاق نمیافتد بلکه باید در عالم بالا انجام شود. «الدّنیا منزلٌ من منازل السّائرین الی الله تعالی». دنیا فقط یک منزل است.
پس باید ببینیم که فرهنگ سیاسیمان در چه حدّی است، در حدّ دنیاست یا متعالی شده است و آخرت را هم میبینیم. در رفتار سیاسیای که انجام میدهیم مراقبیم آیا این رفتار به روح ما صدمه میزند یا برای روح ما منفعت دارد.
«و أن النفس الإنسانية مسافر إليه تعالى و لها منازل و مراحل من الهيولوية و الجسمية و الجمادية و النباتية و الشهوية و الغضبية و الإحساس و التخيل و التوهم ثم الإنسانية من أول درجتها إلى آخر شرفها ثم الملکية ».
بعد از درجهی انسانیّت به درجهی ملکیّت میرسد که همان عالم عقل است.
«على طبقاتها المتفاوته قربا و بعدا من الخير الأعلى».[9]
اینکه شما چقدر از خیر اعلی فاصله دارید جایگاه شما را در بین این منازل مشخّص میکند. بله فلسفه حتماً در ارتقای فرهنگ سیاسی شهروندان نقش دارد زیرا مبانی، مبادی و موضوع علوم را تعیین و تعریف میکند، هستی را تعریف میکند. کسی که هستی را فقط مادّی میبیند در سیاست نیز فقط نگرش مادّی دارد. امّا کسی که برای تعریف هستی، آن را همچون منظومهای در نظر میگیرد که در آن واجب الوجود جایگاهی دارد و سایرین ممکن الوجود هستند، و در نسبت با واجب الوجود منازلی را تعریف میکند، چنین کسی فرهنگ سیاسی دیگری را ارائه میدهد. بنابراین سیاست و فرهنگ سیاسی او متعالی خواهد بود. البتّه پیشفرضها را نیز در نظر میگیرد. پرسشهای بر زمین ماندهای را که در حوزهی کلّیات قرار بگیرد و به فلسفه مربوط باشد و علوم دیگر نتوانند پاسخ دهند، حتماً پاسخ میدهد. ولی جزئیات را هر دانشی بر حسب خودش باید پاسخ دهد.
دغدغهی ملاّصدرا دغدغهی تعالی
پس دغدغهی ملاّصدرا تعالی است: الحکمة المتعالیة؛ نه فقط حکمت بلکه حکمتی که در خدمت تعالی انسان، جامعهی انسانی، خانواده، سیاست، دولت و تمدّن قرار بگیرد. به همین جهت است که میگوید: «و أعلم أنّ للسّلاک الی طریق الاولیاء اسفاراً اربعة». اسفار اربعه را مینویسد چون دغدغهی تعالی دارد. انسان برای رسیدن به تعالی باید چهار سفر را طیّ کند، تا زمانی که فرد خودش مهذّب نشده باشد و از نقص به کمال نرسیده باشد نمیتواند دست خلق را بگیرد و آنها را به مقصود برساند. به همین دلیل میگوید تا زمانی که به کمال نرسیدی اختلاط نکن زیرا صلاحیّت و شایستگی نداری به چیزی دعوت کنی که خودت نمیدانی کجا و چگونه است. ویژگی نبیّ این است که در تردّد بین عالم معقول و محسوس است. خودش به عالم بالا نیل پیدا کرده و به آن واصل شده است. از آنجا خبر دارد و برای ما خبر میآورد.
پس دغدغهی تعالی است در همهی ابعاد؛ ابعاد معرفتی و دانشی، ابعاد عینی و اجتماعی در سطح خرد: فرد، خانواده و جامعه و در سطح کلان: دولت و تمدّن. اگر میخواهیم تمدّن بسازیم باید تمدّن متعالی باشد نه متدانی. تمدّن اسلامی فقط لایهی دنیا و طبیعت را نمیبیند.
به همین دلیل و از آنجا که ایران در دورهی شاه عباس اول -مشهور به شاه عباس کبیر- در صحنهی بینالمللی آن روزگار میدرخشد و به یک قدرت جهانی تبدیل میشود، ملاّصدرا نیز که عمر مؤثّر خود را در این دوره زندگی کرده است وظیفهی خود میداند که مبانی تعالی را ترسیم کند و سامانهی دانشیای ارائه دهد و با آن سامانهی دانشی بتواند تعالی ارزشی را برای ما به ارمغان آورد. یعنی مثلاً اگر ما امروز به دنبال الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت هستیم، پیشرفت یعنی ارتقاء وجود در همهی ابعاد و حکمت متعالیه یعنی حکمتی که در خدمت ارتقاء وجود است. البتّه همانطور که از المظاهر خواندیم، ملاّصدرا نمیخواهد بگوید که همهی امور توسّط حکمت انجام میشود. دانشهای دیگر نظیر علم سیاست، اخلاق، اعتقادات، فقه، علوم و معارف تجربی هر یک در جایگاه خودشان باید وظایف خودشان را انجام دهند و این خدمت را به ما میکنند.
پس دغدغهی او تعالی است و به همین دلیل فلسفهی سیاسی او فلسفهی سیاسی متعالی است. فلسفهی سیاسی به دنبال استقرار آن نظام سیاسیای است که میتواند زمینههای نیل به قرب الاهی را برای ما فراهم کند. رسالت فلسفهی سیاسی این است. فلسفهی سیاسی دانشی است که از نظام سیاسی مطلوب و نامطلوب سخن میگوید. به ما میگوید نظام سیاسی مطلوب که باید آن را ایجاد کرد تا ما را به آخر برساند چه ویژگیهایی دارد، رهبر، مردم، آیین و مکتب آن چگونه است، رابطهی مردم و رهبران در آن چگونه است و اهداف آن چیست.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که حتماً میان فلسفه و سیاست نسبت مؤثّر و مستقیم وجود دارد. فلسفهی متدانی سیاست متدانی را نتیجه میدهد و فلسفهی متعالی سیاست متعالی را. ما نمیتوانیم با فلسفههای غربی و غیرمتعالی سیاست متعالی داشته باشیم. آنها نمیتوانند پشتوانهی علوم سیاسی در جامعهی اسلامی ما باشند. ما باید حکمت متعالیه را پشتوانهی علوم سیاسی خود قرار دهیم و براساس آن علوم سیاسی و البتّه سایر علوم را بازخوانی کنیم و جهتگیری آنها را به شکلی قرار دهیم که انسان را به عنوان مسافر الی الله تدبیر کند.
دبیر علمی: از جناب آقای دکتر لکزایی به خاطر پاسخ تفصیلی به پرسشی که مطرح شد بسیار سپاسگزارم.
جناب آقای دکتر دلیر، وقتی متون فلسفهی سیاسی اسلامی بویژه متون سده های میانه اسلامی را مورد بررسی قرار میدهیم در می یابیم بخشی از مباحث محتوایی آن به کتاب، سنّت و سیرهی معصومان بر میگردد، بخشی نیز به منابع ایرانی و بخش دیگر به منابع یونانی ارجاع می یابد. اینکه ما فلسفهی سیاسی اسلامی را تقلیدی بدانیم یا تأسیسی یک بحث است که هدف این نشست نیست، امّا در حال حاضر در بحث از فلسفهی سیاسی متعالیه بعضی معتقدند ملاّصدرا فاقد فلسفهی سیاسی است لذا اساسا تقلیدی یا تأسیسی بودن آن مطرح نیست. بالاتر آنکه عمدهی مطالبی که در شواهد الرّبوبیّه، المظاهر الالهیه، کسر اصنام الجاهلیه، مبدأ و معاد و سایر کتابهای خود در باب سیاست مطرح میکند با بحثهای فلسفی او بیارتباط بوده و اقتباسی از آثار فارابی، ابنسینا و خواجه نصیر است که او خواسته آنها را در مجموعه آثار خود نیز بیاورد. به عبارت دیگر مباحث حوزه سیاست صرفا نوعی تفنّن در مباحث فلسفی ایشان است نه اینکه واقعاً به صورت هدفگذاری شده و براساس مبانی فلسفی خود خواسته باشد به مباحث حکمت عملی از جمله سیاست وارد شود. به همین جهت برخی معتقدند که بین مبانی وجودشناختی ملاّصدرا و مباحث سیاسی موجود در آثاری وی نظیر الشّواهد الرّبوبیّه هیچ نسبت تولیدی یا استنتاجی وجود ندارد.
لطف کنید نظرتان را در این باره بیان بفرمایید!
دکتر بهرام دلیر: بسم الله الرّحمن الرّحیم من هم اول خرداد روز بزرگداشت مرحوم صدرالمتألّهین و نیز 15 خرداد را گرامی میدارم.
نوآوریهای صدرالمتألّهین نسبت به فلاسفهی پیشین
در مورد اینکه آیا ملاّصدرا صرفاً از یونان باستان تقلید کرده است با مؤسّس است باید گفت که نه تنها فلسفهی او با یونان باستان متفاوت است بلکه با شیخالرّئیس، سهروردی و حتّی میرداماد که استاد وی است نیز متفاوت است. قاعدههایی که برای نخستینبار در حکمت متعاله مطرح میشود در یونان باستان سابقهای ندارد. فلسفهی مشّاء و فلسفهی اشراق از نظر تبارشناسی به یونان باستان باز میگردند امّا حکمت متعالیه با نوآوریهایی که دارد میتواند مباحث سیاسی امروز ما نظیر مردمسالاری دینی و مباحث دموکراتیک را پوشش دهد.
صدرالمتألّهین ضمن اینکه فیلسوف است، فقیه بزرگ، عارف و مفسّر نیز است. در مباحث هرمنوتیک گفته میشود در تفسیر یک متن علاوه بر خود متن، مصنّف، زمانه و جغرافیای اندیشهای که او در آن تنفّس کرده است را نیز باید در نظر گرفت. بنابراین اگر ما بعضی از امور را از شریعت به ملاّصدرا نسبت دهیم سخن ناروایی نگفتهایم.
منابع یونان باستان با منابع ملاّصدرا متفاوت است، کما اینکه مبانی آنها نیز متفاوت است. در منابع یونان باستان کتاب و سنّت وجود ندارد و حتّی تجربهی بشری نیز آنطور که ملاّصدرا به آن میپردازد مورد توجّه نیست. فلسفهی مشّاء عمدتاً به مباحث مربوط به عقل و فلسفهی اشراق عمدتاً به مباحث درونی نظر دارد. بنابراین از نظر منابع، مبانی و حتّی از نظر روش نیز متفاوتاند. روشی که صدرالمتألّهین مطرح میکند به روشهای میانرشتهای (بینارشتهای) و مباحث توسعهی دانش، توسعهی سیاسی و توسعهی اقتصادی امروز بسیار نزدیک است.
در مقدّمهی اسفار این جمله را بیان میکند: «إنّ الحقّ اوسع من وسعی» حقّ و حقیقت قلمرو وسیعتری از تلاش من ملاّصدرا دارد. یعنی ملاّصدرا خودش اجازهی عبور از خودش را میدهد و میگوید به اسفار من هم نباید بسنده کنید.
صیرورتی که در اندیشهی صدرالمتألّهین مطرح است و بر مبنای آن همه چیز در حال شدن است مانع از آن میشود که نظام سیاسی ملاّصدرا متصلّب باشد. نظام سیاسی او بسیار منعطف و پذیرا است. چنین نیست که بگوید فقط این است و بس و حقّ عبور از گفتهی من را ندارید. -برای تقریب به ذهن باید گفت مثل بحثهای اجتهادی خودمان است. امامیّه در مباحث اجتهادی و در صدور فتوئی خود را مخطّئه میداند. در بحثهای مخطّئه قلمرو اجتهاد و استنباط با مباحث مصوّبه بسیار متفاوت است-.
در یونان باستان حمل حقیقه و رقیقه اصلاً وجود نداشت و حرکت جوهری به این معنا مطرح نبود. شاخصههایی که ملاّصدرا برای رئیس اول جامعه برمیشمارد –که شاید در مباحث بعدی به آن بپردازیم- در یونان باستان به این شکل مطرح نشده است.
جایگاه وحی بر کلام صدرالمتألّهین
صدرالمتألّهین در مباحث خود کاملاً بر وحی تکیه دارد. یکبار در اتاق اساتید و مدرّسین حوزهی علمیّهی قم این مسأله مطرح شد که آیا به کسی که فلسفه میخواند یا تدریس میکند شهریه تعلّق میگیرد یا خیر؟ من پیشنهاد کردم کفایهی مرحوم آخوند خراسانی را با اسفار ملاّصدرا مقایسه کنیم و ببینیم در کدامیک از آنها آیات و روایات بیشتری به کار رفته است. اگر شرح تجرید خواجه نصیر و سایر کتب کلامی را با اسفار مقایسه کنیم میبینیم توحیدی که از اسفار به دست میآید قطعاً در تجرید خواجه نصیر وجود ندارد. حتّی توحید ملاّصدرا در شیخالرّئیس هم وجود ندارد. از آثار شیخالرّئیس نمیتوان به توحیدی که در حکمت متعالیه است رسید. نهایت مقالهی دهم شفا به مباحث الاهیّات و در نمط هفتم، هشتم، نهم و دهم به بحثهای عرفانی یا فلسفهی عرفان پرداخته است امّا از امور عامهی ملاّصدرا نیز میتوان به توحید رسید.
آیا این در ارسطو، افلاطون و فلوطین وجود دارد؟ قطعاً اینطور نیست. حتّی در اندیشهی فلاسفهی بزرگ مسلمان نیز وجود ندارد. جلد 6 اسفار با یک متن کلامی ساده بسیار متفاوت است.
مرحوم ملاّصدرا نگاه بسیار متفاوتی به اسما و صفات حضرت حقّ و مباحث توحید دارد. به همین دلیل در اندیشهی ملاّصدرا سیاستمدار، خلیفه است –همان چیزی که در مبانی انسانشناسی مطرح است-. به قول حضرت علاّمه جوادی آملی ـ حفظه الله تعالی ـ خلیفه فعل مستخلف عنه را انجام میدهد. خلیفه گفتارش نیز گفتار مستخلف عنه است. از امام باقر ـ علیه السّلام ـ پرسیدند جایگاه مؤمن کجاست؟ حضرت به درخت خشکی اشاره کردند و فرمودند: مؤمن آن است که اگر به درخت خشک بگوید بیا، درخت بیاید و درنگ نکند. دیدند همان درخت راه افتاد و میآید. امام فرمودند من مثال زدم نگفتم که تو بیایی. این انسان سیاسی در اندیشهی ملاّصدرا به جایی میرسد که «و بی یسمع و بی یبصر و بی یمشی» میشود. باید به اینجا برسد، چون اگر در حوزهی سیاست صاحبان قدرت سیاسی به این مراحل نرسند نمیتوانند ملّت را به ساحل سعادت برسانند چرا که فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد.
معروف است که مکتب ملاّصدرا و سیاست متعالیه از عرفات متأثّر است. بحثهای عرفانی مرحوم ملاّصدرا عرفان در متن جامعه است نه عرفان در حال انزوا. این عرفان با ملّت قهر نکرده است. بعضی میگویند اینها را با سیاست کاری نیست، امّا آیا شما کسی را دلسوزتر از ملاّصدرا پیدا میکنید. آیا دغدغهی ملاّصدرا برای دستگیری از انسان از کسانی نظیر هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو کمتر است؟ آیا اندیشههای متعالیه انسان شناسی ملاصدرا در اندیشههای انسانشناسانهی فروید یا اندیشههای جامعهشناسی دورکیم وجود دارد؟ بنده با مطالعه عرض میکنم قطعاً وجود ندارد. وقتی محصول و برایند انسانشناسی هابز این میشود که انسانها گرگ و در کمین یکدیگر هستند، یا هدف نهایی ماکیاولی و ماکس وبر – البتّه به نحو کمرنگتر از ماکیاولی- این است که انسان را به قدرت برساند، میبینیم که هدف نهایی ملاّصدرا به خدا رساندن است نه به قدرت؛ قدرت وسیلهی خدمت و ابزار عبودیّت است. ملاصدرا قدرت سیاسی را ما به یُنْظر میداند نه ما فیه یُنْظر.
پس صدرالمتألّهین نه تنها از یونان باستان بلکه حتّی از صاحبان مکتب فلسفی جغرافیای مسلمانان نیز متفاوت است. به گمان من او از ابنسینا و حتّی شیخ اشراق بسیار متفاوت است. استاد او میرداماد دغدغهی اصالت ماهیّت دارد امّا او را نظریّهی استاد را به نقد کشانده و اصالت وجود را مطرح میکند.
بنابراین به گمان من کسانی که ملاّصدرا را تقلید از فارابی یا یونان باستان میدانند، با متون او چندان آشنا نیستند. اگر متون وی –که بسیاری از آنها را جناب آقای دکتر لکزایی از مظاهر الالهیّه و شواهد الرّبوبیّه خواندند- را بخوانند میبینند که ما ذهنیّت خود را بر ملاّصدرا تحمیل نمیکنیم بلکه اصطلاح سیاست و تعامل سیاست با شریعت در آثار ملاّصدرا وجود دارد. ابنسینا چه بسا تعامل را میبیند ولی به قلم در نمیآورد.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. جناب آقای جوادی عزیز همانطور که مسحضرید قرائتهای مختلفی از کلمهی متعالی مطرح است: گاهی میگویند. فلسفه ملاصدرا از این حیث متعالی است که مبانی نظری متعالی عرضه میکند. برخی گفتهاند از این حیث متعالی است که روش متعالی عرضه میکند؛ یعنی نوع روشی که با آن به بحث میپردازد بسیار متعالی است. بعضی دیگر نیز میگویند از این حیث متعالی است که یک غایت کمالی یا حیات طیّبه را مدّ نظر دارد. با توجّه به این قرائتها و با نظر به ضرروت استفاده از ظرفیت های سیاسی اجتماعی حکمت متعالیه، همانگونه که رهبر معظّم انقلاب اسلامی فرمودند باید ابعاد سیاسی-اجتماعی مباحث فلسفهی اسلامی استخراج شود، حال اگر بخواهیم سیاست متعالیه داشته باشیم یا به عبارت دیگر وجوه سیاسی-اجتماعی حکمت متعالیه را استخراج نموده، ارائه دهیم باید چه لوازم و مقتضیّاتی را دنبال کنیم؟
آقای مرتضی جوادی: لازم است به واکاوی دو مفهوم فقه سیاسی و مفهوم فلسفهی سیاسی که به هم نزدیک هستند امّا تفاوتهای فراوانی دارند بپردازیم. مرز بین این دو مفهوم کاملاً جدا است.
تمایز فقه سیاسی از فلسفهی سیاسی
فقه سیاسی ناظر به عمل مکلّفین در حوزهی سیاست است. اینکه مثلاً در عصر غیبت وظيفهی مکلّفان نسبت به دین و آیین الاهی چگونه است؟ آیا باید حدود و احکام الاهی را به صورت اجتماعی اجرا شود و چگونه اين دست امور ناظر به عمل مکلّفین است و فقه سیاسی در ارتباط با آنها نظر و موضع دارد و اظهار نظر میکند. فلسفهی سیاسی اصلاً با فعل مکلّفین ارتباطى نداشته و ندارد .
امّا آیا در اسلام و حکمت اسلامی و اندیشهی حکیمان ما فلسفهی سیاسی وجود داشته است یا خیر؟ زمانی میتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم که نخست جهان بينی الاهی و اسلامی را ترسیم کنیم. فلسفهی سیاسی به فعل و عمل مکلّفین کاری ندارد و در حقیقت از فعل الاهی بحث میکند. در واقع پرسش به گونه اى ديگر مطرح است که آیا خدای عالم ضمن اینکه هم عالم تکوين و هم عالم اعتبار را آفريده و عالم تکوين را با نظام متقن و احسن اداره مى نمايد آيا برای عالم اجتماع و انسانیّت که جریان هدایت را در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و نظام معیشتی و نظایر آن تحت پوشش آن است اظهار نظر داشته و آيا اراده و ایجاد تشریعیه دارد یا ندارد؟ همانگونه که از سبک بحث پيداست این مسأله ربطی به فقه سیاسی نداشته بلکه در اینجا موضوع ما بحث فلسفهی سیاسی در نظام حکمی است.
نسبت حکمت و فلسفهی سیاسی
بعلاوه اگر کسی با جنس حکمت آشنا باشد هرگز این پرسش را مطرح نمیکند که آیا صدرالمتألّهین فلسفهی سیاسی دارد یا خیر. این پرسش اساساً پرسش ناصوابی است. زیرا پیش از تولّد صدرالمتألّهین بلکه از زمان حکمای یونان و حکمای پیشین مسلمان از جناب فارابی و دیگران و همه کسانى که به حکمت پرداخته اند . حوزهی فعل الاهی و جایگاه خدای عالم در هدایت تشریعیّه انسان، که وحی و انبیا و هدایت آنان را بر عهده دارد را به اقتضای حکمت الهيّه دانسته اند این امور قطعاً به اقتضای حکمت است زیرا در حکمت الاهی اعمّ از مشّائی، اشراقی و صدرایی در مورد ذات واجب و اوصاف و افعال او بحث و گفتگو مى شود، افعال واجب دو حوزهی تکوین و تشریع دارد. پروردگار عالم در حوزهی تشریع برای هدایت انسانها کتاب و راهنما فرستاده و راه را معیّن کرده است و در مورد تمامی جزئیّاتی که بشر برای سعادت به آن نیاز دارد ارائه طريق بلکه اعزام سفير داشته است.
اساساً جنس حکمت این است که به مسألهی فلسفهی سیاسی به معنای اصلی و بنیادی می پردازد زیرا آن را در حوزه ى، فعل الاهی میداند. غافل ازا اين نکته نيستيم که اگر یک اندیشه الحادی در فضاى فلسفه شکل يافت نمى توان بر اساس آن گفت که باید از جایگاه پروردگار عالم در مورد ارادهی تشریعیّه سخن گفت و معتقد شد به اینکه انبیا با انگیزه هدایت همه خلق و از جمله سرآمد آنها انسان است را داشته است.
با توجّه به آنچه گذشت بر اين نکته تأکيد و إصرار دارد و بايستى اين نکته مورد دقّت نظر قرار گيرد که اصلاً این پرسش که آیا در فلسفهی اسلامی یا حکمت صدرایی فلسفهی سیاسی وجود دارد یا نه از ناحیهی کسی مطرح میشود که حکمت و جنس آن را نمیشناسد و نمیداند که حکمت به ذات واجب، اوصاف و افعال او میپردازد و افعال واجب را در حوزهی تکوین و تشریع میداند و در حوزهی تشریع این جریان عظیم نبوّت، رسالت، وحی و انبیا مطرح است. مگر ممکن است که خداوند شارع و عهده دار شریعت باشد و حکیم این مسأله را از جایگاه فعل الاهی بررسی کند امّا باز هم جای این پرسش باشد که آیا حکمت در مورد سیاست حرفی دارد یا خیر؟
به همان ميزانى که فقه سیاسی را میپذیریم. فقه مرهون آن حکمت و زاییده نبوّت و رسالت است. فقه زیر مجموعهی آن جریان اصیلی است که از اعتقادات، باورها، اخلاق و حقوق آغاز میشود و به احکام میرسد. پس این پرسش که آیا در حکمت اسلامی عموماً و حکمت صدرایی خصوصاً فلسفهی سیاسی وجود دارد یا نه از ذهن کسی بر میآید که به حکمت آشنایی ندارد و نمیداند که در حوزه فعل الاهی، پروردگار عالم میخواهد با اراده تشریعیّه خود نظام انسانی را اداره کند.
تمایز دو نوع سیاست متعالیه
در مورد واژه متعالیه باید بگویم که دو گونه سیاست متعالیه وجود دارد:
١– سیاست متعالیه اى که اساتید بزرگوار به آن اشاره کردند و در مقابل سیاست متدانیه قرار دارد. این نوع سیاست نسبت به سیاست متدانی امتیازات فراوانی به لحاظ موضوع، به لحاظ غایت و… دارد .
جناب صدرالمتألّهین (ره) در کتاب شريف شواهد الربوبيّه اشراق چهارم آن را از کتاب نوامیس افلاطون مطرح کرده و تعالی آن را در مقایسه با سیاست متدانیه -که سیاست زمینی است و در حال حاضر در غرب به شدّت تبلیغ میشود- در چهار حوزه به رخ کشیده است. این چهار حوزه که تفاوتهای جوهری میان این دو نوع سیاست هستند عبارتند از: مبدأ، منتها، فعل و انفعال.
در این اشراق تفاوت روشن میان سیاست متدانیه و سیاست متعالیه را بیان میکند و مثلاً می فرماید: در سیاست متدانیه از نفس جزئیّه آغاز میکنیم که بریده از ازل و ابد است امّا در سیاست متعالیه از نفس کلّیه. نفس کلّیه (طبیعت و دنیا) یکی از مقاطع انسان در سیر الی الله است و البتّه مقاطع دیگری نیز وجود دارد. حکمای ما در حوزهی مبدأ فرمایشات بسیار ارزشمندی را مطرح کرده اند و ای کاش جامعة دینی و اسلامی میفهمید که حکمای ما به مراتب قویتر و متقنتر از آنان که فلسفهی سیاسیشان را به رخ میکشند، بحث کرده اند .
٢– سیاست متعالیه به معناى دوّم که ما قصد داریم از جایگاه صدرالمتألّهین به آن بپردازیم هنوز نوشته نشده است.
پس دو اصطلاح سیاست متعالیه وجود دارد: سیاست متعالیه اى که در مقابل سیاست متدانیه است و حکما از افلاطون تا کنون بر آن اسرار و تأکید دارند و آن را شکوفاتر بیان میکنند. دیگری سیاست متعالیه اى که هنوز نوشته نشده است و خاستگاه آن حکمت متعالیه است. ما باید حکمت متعالیه را بشناسیم و سیاست متعالیه را از خاستگاه حکمت متعالیه بیان کنیم. یعنی باید ببینیم حضور خدای عالم در حوزه قبل از فعل از جایگاه حکمای مشّاء و اشراق چگونه است و حوزهی حضور و مداخلهی پروردگار در نظام هستی اعمّ از عقل، نفس و طبع چگونه است و چه اندازه تفاوت وجود دارد. از یک نگاه بحث علّت و معلول را مطرح میشود و از نگاه دیگر بحث ظاهر و مظهر.
وقتی بحث ظاهر و مظهر مطرح است حضور خدای عالم تا «ما رمیت» پیش میآید و به حوزهی فعل انسانی کشیده میشود. از جایگاه حکمت متعالیه است که «ما رمیت» شیرین و گوارا میشود و توحید افعالی در آن نشان داده میشود. اگر استاد بزرگوار آية الله جوادى آملى (مدظله العالي) میفرماید ارتقا و توسعهی ما در عرصهی سیاست است، این ارتقا و توسعه از ناحیهی علّت قابلی به ما تعلّق دارد امّا از ناحیهی علّت فاعلی از جانب واهب الصّور است. مثلاً کسی که رئیس جمهور میشود باید شرح صدر پیدا کند، تمامی جمعیّت را تحت پوشش بگیرد، موافق و مخالف را با یک چشم بنگرد و…. این بایدها همه در نقش علّت قابلی است و از ناحیهی علّت فاعلی است که شرح صدر، سعهی صدر، تحمّل و وسعت وجودی میآید. ما در جایگاه علّت قابلی هستیم و پذیرای سعهی صدر.
بنابراین آنچه در حال حاضر وجود دارد سیاست متعالیه در مقابل سیاست متدانیه است که نوع حکما به آن پرداخته اند و اختصاصی به ملاّصدرا ندارد. سیاست متعالیه اى که مخصوص ملاّصدرا است باید براساس دستگاه فکری حکمت متعالیه نگارش شود. باید ببینیم که از جایگاه حکمت صدرایی مداخلهی وجودی حضرت حقّ در عالم چه اندازه وسیع است و قلمرو آن تا کجا آمده است مثلاً از نظام علّی و معلولی عبور کرده و به نظام شأن و ذیشأنى راه يافته و به نظام ظاهر و مظهر رسیده است.
حضرت استاد (دام ظله) در ایّام دفاع مقدس میفرمودند بهترین شأنی که خداوند برای مجاهدان دارد این است که آنها دفاع نکرده اند بلکه خداست که دفاع میکند و مجاهد صرفاً آينده دار دفاع خدا است: [[إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمنوا]]. يا آيه [[فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم..]] از این تفسير و تحقيق بالاتر و زیباتر در حکمت وجود ندارد. خدای عالم مجاهد را کنار میزند و خود را در آیینه او نشان میدهد. اینکه امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ فرمودند: فاو را خدا آزاد کرد، یعنی همین. و اين رزمندگان و سلحشوران مظاهر الاهی بودند و قدرت و ارادهی الاهیه را نشان دادند. [[إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا..]] را اینها نشان دادند. این حضور حضرت حقّ در عالیترین نشئه از خاستگاه حکمت متعالیه و این ارجاع علّیّت به تشأن و تشأن به ظهور و ظاهر و مظهر و طرح مسئله حمل حقیقت و رقیقت و … همگی نشانده تعهّد حضور حضرت حقّ در عرصهی سیاست است.
با توجه به شرائط ياد شده بنابراین در پاسخ به این پرسش که فرمودند حکمت متعالیه در کدام جنبه مدّنظر است، عرض میکنم چهار محوری که جناب صدرالمتألّهین از کتاب نوامیس افلاطون نقل و تأیید کرده است تازه وسط راه است و به تعبير حضرت استاد (دام ظله) مشی با مشهور است، هنوز حکمت متعالیه تولید نشده است. باید از آن جایگاه منتهی شویم به اینکه اگر سیاستمداری براساس ارادهی الاهیه حرکت کرده است [[وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى]] را در حوزهی خود مطرح میکند.
دبیر علمی: از جناب آقای جوادی آملی عزیز بسیار سپاسگزارم. امّا پرسش همچنان باقی است و آن، این است که اگر قرار باشد در مورد ظرفیت سیاسی اجتماعی حکمت متعالیه بحث کنیم چه لوازم و مقتضیاتی باید برای آن در نظر گرفت؟ البتّه نکاتی که حضرتعالی فرمودید مقدّمهای برای این بحث بود، از آقای دکتر لکزایی میخواهم که این پرسش را نیز پوشش دهند.
تبیین سیاست متعالی بر مبنای حرکت
دکتر نجف لکزایی: در تکمیل فرمایش استاد عزیز باید بگویم که از منظرهای مختلف با الگوهایی که در خود حکمت متعالیه نیز مورد توجّه است میتوان پاسخهای بیشتری برای این پرسش ذکر کرد. مثلاً از منظر ارکان حرکت، اینکه ما مسافریم به معنای آن است که در حال حرکت هستیم و هر حرکتی 6 رکن دارد: منه الحرکه، الیه الحرکه، له الحرکه، عنه الحرکه، به الحرکه و فیه الحرکه؛ و به زبان فارسی: مبدأ، مقصد، متحرّک، محرّک، سیر و مسافت. وقتی میگوییم سیاست متعالیه یعنی باید در هر 6 رکن متعالی باشد. اگر در 5 رکن متعالی باشد و در 1 رکن متدانی باشد باز هم سیاست متدانی است زیرا همانطور که در منطق خواندهایم نتیجه تابع اخسِّ مقدّمات است.
متحرّک انسان است و محرّکهای او بعضی معرفتی هستند و بعضی انگیزشی. اگر محرّک انگیزشی ما شهوت با غضب باشد سیاست ما متدانی است. غضب نباید به سمت سبعیّت برود بلکه باید به سمت شجاعت بیاید، شهوت نباید به سمت تهتّک برود بلکه باید به سمت عفت برود و این امر با ریاست عقل و وحی حاصل میشود. «یزکّیهم» به همین معنا است و به تصفیه و اصلاح انگیزهها مربوط میشود. محصول سیاستهای مبتنی بر غضب، سیاستهای مبتنی بر سلطه است. کلّ نظام سلطه بر سیاست مبتنی بر انگیزههای با محوریّت غضب بار میشوند و ریاست با غضب است. سیاستهایی که در حوزهی منافع صرفاً دنیوی حرکت میکند مبتنی بر ریاست شهوت است و اصلاً فرصتی برای فکر کردن به تعالی نخواهد داشت.
در محرّکهای معرفتی نیز همینطور است. آیا دانش از عقل و وحی سرچشمه میگیرد یا از وهم؟ آیا معرفت، پوزیتیویستی است و صرفاً به هر چه تجربه میگوید بسنده کرده است یا اینکه معرفت تجربی بخشی از معارف است و باید از معارف وحیانی و عقلانی نیز استفاده کنیم؟
پس به طور دقیق و عملیاتی میتوان نشان داد که اگر محرّک وهم و تجربهی صرف باشد Nيَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْياM[10] خواهد شد یا اگر غضب، شهوت و … باشد سیاست متدانی است. امّا اگر انگیزههای الاهی محرّک باشد سیاست متعالی خواهد بود. چرا خداوند متعال فرموده است: Nقُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِM[11]؟ زیرا اگر محرّک درست شود بقیّهی امور، مبدأ و مقصد نیز درست میشود. مبدأ و مقصد هر دو توحید خواهد بود. امام خمینی(ره) یک حکیم متعالیه است که بیش از 70 بار به این آیه استناد کرده است. کسی که مبدأ و مقصد او شهوت یا منفعت است یا مبدأ او غضب و مقصدش سلطه است به گونهی دیگری خواهد بود. در اینجا محرّکها بسیار مهمّ است، اینکه زمان، مکان و سیر را چگونه تعریف کنیم از دنیا تا دنیا یا از دنیا تا عقبی. به همین دلیل محرّکها در فلسفهی رسالت قرار میگیرد.
تبیین سیاست متعالی بر مبنای علل اربعه
چارچوب دیگر چارچوب علل اربعه است. دو مفهوم تعالی و تدانی (عقبیگرا و دنیاگرا) به لحاظ علل اربعه هم در علّت مادّی با هم تفاوت دارند، هم در علّت فاعلی، هم در علّت غایی و هم در علّت صوری. به این نکته توجّه داشته باشید که فهم ما از این مباحث باید فهم سیستمی باشد. یعنی مثلاً ممکن است کسی یک اتومبیل پیکان را با یک اتومبیل بنز مقایسه کند و بگوید هر دو 4 تایر، 1 فرمان، ظرفیّت 4 سرنشین و… دارند پس این دو مثل هم هستند. امّا این مقایسه فقط در علّت صوری انجام شده است و این شباهت، شباهت صوری است. قدرت موتور یکی با دیگری و تعادل یکی با دیگری کاملاً متفاوت است چون دو سیستم متفاوتاند.
حکمت متعالیه ممکن است با حکمتهای پیشین شباهتهایی داشته باشد و حتماً دارد چون این خطّ سیر خردگرایی بشر است، امّا یک سیستم جدید با یک قدرت جدید است. البتّه ما معتقد نیستیم که این باید آخرین سیستم باشد بلکه این امکان وجود دارد که إن شاء الله در فضای جدید به برکت جمهوری اسلامی و با تلاشهایی که صورت میگیرد نظامهای حکمی جدید و اساساً نظامهای فلسفی جدیدی ایجاد شود. با اجتهادی که خود مجتهدان حکمت متعالیه انجام دادهاند حکمت متعالیه بسیار ارتقا پیدا کرده است.
ما به تبعیّت از استادمان علاّمه جوادی آملی حکمت متعالیه را اعمّ از حکمت صدرایی میگیریم. طبیعتاً حکمت متعالیه مساوی با حکمت صدرایی نیست. در دورهی جدید توسّط اساتید بزرگ ارتقا یافته و اجتهادها و مباحث جدید حکمت متعالیه را بسیار توسعه داده است. با توجّه به نیازهای جدیدی که به وجود آمده است امیدواریم بخشی از این ارتقا نیز در حوزهی امتداد سیاسی و اجتماعی باشد که مورد تأکید مقام معظّم رهبری ـ حفظه الله تعالی ـ است. همانطور که فلسفهی دیگر فلاسفه امتداد سیاسی اجتماعی پیدا میکند ما هم باید تلاش کنیم، مطالعه و بررسی کنیم تا به فرمایش استاد ارجمند جناب آقای جوادی برسیم و سیاست متعالیه به معنای دوم را ارائه کنیم.
اینکه بنده در قسمت قبل عرض کردم علوم سیاسی و در معنای وسیعتر علوم انسانی ما وقتی اسلامی خواهد بود که بر حکمت متعالیهی ما مبتنی باشد از این جهت بود. البتّه این هدفگذاری بسیار بلندی است و مهمترین مشکل ما در این حوزه منابع انسانی است. اینکه من تعمّد دارم که متن را خدمت شما ارائه کنم به این دلیل است که وقتی میبینید در متن ذکر شده اطمینان پیدا میکنید. من بسیار مواجه شدهام که میگویند این عبارات در متون ملاّصدرا نیست.
یکی از اساتید ما نقل میکرد که در تهران خدمت یکی از اساتید بزرگ بودیم، من گفتم ملاّصدرا چه تعبیر زیبایی در باب رابطهی دین و سیاست دارد. ایشان پرسیدند تعبیرش چیست؟ من آن را برایشان بیان کردم. تعبیر در اشراق چهارم است:
« نسبة النبوة إلى الشريعة کنسبة الروح إلى الجسد الذي فيه الروح و السياسة المجردة عن الشرع کجسد لا روح فيه.».[12]
سیاست بدون شریعت (سیاست متدانی) یک جسد بدون روح است. آن استاد بزرگوار گفت من الشّواهد را تدریس کردهام چنین چیزی در کتاب نیست. از روی کتاب به او نشان دادیم. تعجّب کرد و گفت من اصلاً متوجّه این قسمت که شما فرمودید نشده بودم و اصلاً چنین انتظاری از ملاّصدرا نداشتم.
جایگاه سیاست در اندیشهی صدرالمتألّهین
عبارتی که قبلاً میخواندم به اینجا رسید که مراتب را گفت:
« و لا بد للسالک إليه أن يمر على الجميع حتى يصل إلى المطلوب الحقيقي».[13]
انسان باید از آن مرحلهی هیولوی آغاز کند تا به مرحلهی مَلَکی برسد. این قسمت از کتاب الشّواهد الرّبوبیّه، مشهد پنجم، شاهد دوم، اشراق سوم است.
« و قوافل النفوس السائرة إلى الله متعاقبة بعضها قريب و بعضها بعيد ».
عنایت بفرمایید که میگوید “قوافل”، اصلاً بحث فرد نیست بلکه نگاه جمعی است. پی در پی در حرکتاند، بعضی نسبت به هدف نزدیک و بعضی دور هستند.
« و بعضها واقفة و بعضها راجعة ».
بعضی ایستادهاند و بعضی (از صراط مستقیم) بر میگردند، ارتجاع اتّفاق میافتد.
« و بعضها سريع السير مقبلا و مدبرا و بعضها بطيء السير کذلک على حسب ما جرى حکمته تعالى في القضاء و القدر في حق عباده و الأنبياء ص رؤساء القوافل ».[14]
اصلاً سیاست از شؤون پیامبر است. پیامبر آمده است تا این قافلهها را رهبری کند و به سمت مقصد ببرد.
« و أمراء المسافرين » انبیا امیران این مسافران هستند. این بسیار مهمّ است که ما سیاست را شأن انبیا و رهبران الاهی بدانیم یا خیر. اگر شأن نبی شد بعد از آن شأن امام و ولیّ هم خواهد بود و دلیل آن هم روشن است زیرا میخواهد انسان را به مقام ملکی برساند.
« الأبدان مراکب المسافرين » بدنها مرکب روح انسان هستند و در واقع روح است که سفر را انجام میدهد.
« و لا بد من تربية المرکب و تأديبه و تهذيبه ليتم السفر.» بدن و طبع و نیازهای دنیوی ما باید تدبیر، تربیت، تهذیب و سیاست شود تا بتوانیم سفر را به اتمام برسانیم.
کسی نوشته است ملاّصدرا با تأمّل در امر معاد از تأمّل در امر معاش به کلّی باز ماند. از او پرسیدم شما آثار ملاّصدرا را خواندهای؟ گفت نه. گفتم پس این را از کجا نقل کردی؟ گفت رزنتال آن را نوشته و من از او نقل کردم. گفتم ملاّصدرا از تأمّل در امر معاش باز نمانده است. اگر هیچ مطلبی غیر از این مطلب برای تأمّل در امر معاش نداشت همین یک مطلب کافی بود که میگوید:
« فأمر المعاش في الدنيا التي هي عبارة عن حالة تعلق النفس بالبدن من ضرورات أمر المعاد ».[15] اگر ما به فکر امر معاد هستیم تأمّل در امر معاش از ضرورتها خواهد بود زیرا نفس از یکسو تعلّق به بدن دارد و از سوی دیگر تعلّق به روح و عالم بالا. با بدنی که نمیتواند راز و نیاز کند نمیتواند در آن مسیر حرکت کند و روح را به تعالی برساند. بدن مرکب روح است و باید آن را تدبیر کرد و به امر معاش رسید تا امر معاد. البتّه این مقدّمه و وسیلهی آن است.
سیاست نیز همین کار را میکند. ما میگوییم سیاست باید زمینهسازی کند و زمینهها را به گونهای فراهم کند تا مؤمنانه زندگی کردن برای افراد به صرفه شود. یعنی زمینهی متدیّنانه زندگی کردن را فراهم کند. قدرت جامعه را به گونهای تدبیر کند که مثلاًَ اگر شما در یک اداره کاری داشته باشید، ببینید اگر دروغ بگویید یا رشوه بدهید کارتان با مشکل مواجه میشود و اگر میخواهید کارتان به موقع انجام شود نباید هیچ گناهی مرتکب شوید. اینکه جناب آقای جوادی فرمودند سیاست متعالیه هنوز نوشته نشده و تازه باید روی آن کار کنیم، منظور حضور خدا در جامعه، اداره، خانواده، سازمان، تشکیلات و… است. سیاست متعالیه این است که شما در همه جا فاعل را میبینید. علّت فاعلی اصلی خدای متعال است: «لامؤثّر فی الوجود الاّ الله».
« الذي هو الانقطاع إلى الله و التبتل إليه و لا يتم ذلک حتى يبقى بدن الإنسان سالما».
اگر میخواهیم به معاد برسیم باید بدن انسان سالم باشد، یعنی باید امنیّت ظاهری تأمین شود.
« و نسله دائما و نوعه مستحفظا».
هم تداوم نسل داشته باشیم و هم امنیّت خانوادگی، امنیّت جامعهی بشری و نوع انسان نیز باید تأمین شود.
حال اگر بگوییم ملاّصدرا دربارهی امنیّت بحث کرده است بعضی میگویند نه. دلیل آن این است که دنبال این هستند که جایی نوشته باشد بابٌ یا کتابٌ فی الامن. در حالی که همین «حتّی یبقی» بقا به معنای تأمین امنیّت است، «نوعه مستحفَظاً» نوعش حفاظت شود یعنی امنیّتش برقرار شود.
« و لا يتم کلاهما إلا بأسباب حافظة لوجودهما و أسباب جالبة لمنافعهما دافعة لمضارهما و مفسداتهما.».
سیاست همین است.
در ادامه میفرماید خداوند متعال چیزهایی را برای حفظ فرد و شخص انسان آفریده و چیزهایی را برای حفظ نوع انسان آفریده است:
« فخلق الله الغذاء و المساکن و الملابس و غيرها لبقاء الشخص و أعد له شهوة داعية إلى الأکل و الشرب و الراحة و غضبا دافعا لما يمنع عنها و آلات معدة لها»
تا اینجا اسباب بقاء شخص بود، از اینجا به بعد اسباب بقاء نوع را میگوید:
و أسبابا أخرى بعيدة للزرع و الحرث و إجراء القنوات و اتخاذ البيوت و خلق المناکح و الخدم لبقاء النوع و أعد لها شهوة داعية إليها و غضبا دافعا لما يمنع عنها و آلات معدة لها. ثم إن هذه الأمور غير مختصة ببعض الناس دون بعض فإن العناية يشملهم کلهم. و الغرض في الخليقة سياقة الجميع إلى جوار الله و دار کرامته لشمول رحمته.[16]
سیاست الاهی سیاست جهانی است و عنایت و رأفت الاهی برای همگان است. خداوند تمامی این دنیا را آفریده و در اختیار انسان قرار داده است (حکومت نیز باید چنین کند) امّا همه برای این است که به سمت خدا حرکت کنیم و به لقاء الاهی برسیم.
سپس به مشکلات انسان میپردازد که اگر علاقه داشتید خودتان متن را ببینید. عبارات ملاّصدرا سهل و ممتنع است.
دبیر علمی: از آقای دکتر لکزایی بسیار متشکّر و سپاسگزارم. شاید هنوز در رابطه با این مسأله که برای استخراج و استنباط سیاست متعالیه از حکمت متعالیه چه باید کرد، ابهاماتی وجود داشته باشد. البتّه محورهایی را مطرح فرمودند ولی همچنان به نظر میرسد که باید پاسخ تفصیلیتری به این مسأله داده شود.
امّا پرسشی که از محضر جناب آقای دلیر دارم سئوال از نسبت میان حکمت متعالیه و مفاهیم سیاسی نوین غربی است. امروزه ما با مفاهیم بسیار متعدّدی نظیر دموکراسی، حقوق شهروندی حقوق بشر و… مواجه هستیم. این مفاهیم بیشتر از سیاست متدانیه و مبانی آن گرفته شده است. امروز با فلسفهای مواجه هستیم که تصرّف در طبیعت و تغییر عالم را هدف قرار داده است و سیاست نیز بر همین مبنا صورت بندی شده است. در نقطه مقابل فلسفهی دیگری وجود دارد که هدف خود را زندگی هماهنگ با طبیعت و نظام تکوین برای دستیابی به سعادت از طریق عمل به فضیلت قرار داده است و بدیهی است که سیاست مبتنی بر این فلسفه نیز همین گونه خواهد بود. پس میان دو نوع نظام فلسفی و نیز سیاست برخاسته از هر یک تمایزی اساسی وجود دارد. اما در اینجا میخواهیم ببینیم حکمت متعالیه چه نسبتی با مفاهیم جدید سیاسی که با آنها مواجه هستیم دارد. به عبارت دیگر آیا میتوان یک قرائت دموکراتیک از حکمت سیاسی متعالیه ارائه داد؟ و آیا اساساً فلسفه و حکمت متعالیه میتواند مبنایی برای مردمسالاری دینی که امروزه مطرح است قرار بگیرد.
از جناب آقای دکتر دلیر درخواست می کنم به این پرسش بپردازند.
دکتر دلیر: با تشکّر از اساتید گرانقدر و دوستانی که میشنوند و تحمّل میکنند، امیدوارم فرصتی باشد تا پرسشهای حضّار محترم را هم بشنویم و استفاده کنیم.
در مورد اینکه آیا مفاهیمی نظیر مردمسالاری دینی، دموکراسی، انتخابات و… با حکمت متعالیه سازگار است یا ناسازگار و آیا حکمت متعالیه آنها را بر میتابد یا بر نمیتابد، باید بگویم به نظرم همانطور که استاد جوادی فرمودند حق این است که هنوز سیاست متعالیه نوشته نشده است و سیاست متعالیه سیاست موعود است و سیاست موجود ربطی به سیاست متعالیه ندارد، جامعه اگر بخواهد از دو قطبی و چند قطبی رهایی یابد بایستی به سیاست متعالیه تکیه بزند، رهیابی از واگرایی و تقویت همگرایی در سیاست داخلی و خارجی به سیاست متعالیه ممکن خواهد بود. تعذیه عقلانیت جامعه به فلسفه متعالیه میسور میشود پس اگر عقلانیّت بخواهد در جامعه جاری و ساری شود.
ویژگیهای صاحبان قدرت از نظر صدرالمتألّهین
امّا 12 شاخصه و ویژگی برای صاحبات قدرت بر میشمارد که سریع و فهرستوار نقل میکنم:
1- صاحب فهم و درک و باشعور باشد. درک و فهم و گیرندگیاش تیز باشد. 2- حافظهی قوی، 3- فطرت صحیح و تربیت سالم داشته باشد. 4- مزاج معتدل داشته باشد. امروز در روانشناسی سیاسی، روانشناسان صاحبان قدرت را معاینه میکنند و صدرالمتألّهین در آن زمان بر مزاج، روان و تن سالم تأکید میکرد. 5- زبان گویای فصیح داشته باشد، دوستدار علم و حکمت باشد. چنین صاحب قدرتی نمیتواند مردمسالاری را برنتابد. به قول حضرت آیت الله جوادی آملی قطعاً خداوند مردم را سالار خلق کرده است. انسان سالار خلق شده است چه ما او را سالار بدانیم و چه سالار ندانیم. او در آفرینش سالار خلق شده است. 6- بر شهوترانی و انجام امیال نفسانی حریص نباشد. 7- دوستدار شرافت و صاحب عظمت نفس باشد. 8- نسبت به تمامی خلایق و تمامی امّت رؤوف و مهربان باشد. با چنین ویژگی صاحب قدرت مدام در مقام تقسیم ملت برنمیآید چرا که تقسیم تقلیل را در پی دارد. 9- شجاع باشد، 10- جواد باشد، 11- دارای سرور و بهجت باشد. شیخ الرّئیس در اشارات اصل بهجت و سرور را مطرح میکند. به گمان من شادترین فرد در قرن معاصر امام راحل بود، در میان اساتید بزرگ معاصر نیز صاحب بهجتترین اساتید، استاد حضرت آیت الله جوادی آملی است. 12- سختگیر و لجوج نباشد و از رذایل اخلاقی پیراسته و به فضایل اخلاقی آراسته شود.
باور من این است که تنها شخصیّتی که امروز حکمت متعالیه و عرفان همه با هم در او جمع شده حضرت آیت الله جوادی آملی است. 5 جلسهای که همراه آقای دکتر لکزایی در خدمت ایشان بودیم بسیار خواندنی است. ایشان میفرمایند حکمت عملی قوی در گرو حکمت نظری قوی است. اگر حکمت نظری قوی نباشد حکمت عملی قوی به دست نمیآید. خداوند به حقّ زهرای اطهر سایهی وجود پربرکت ایشان را بر سر همهی ما مستدام بدارد. امیدوارم روزی سیاست متعالیه به قلم این بزرگ حوزه و اندیشمند بزرگ جاری و ساری شود و ما همگی تلمّذ کنیم.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. با توجه به ضیق وقت، شاید فرصت جمعبندی نباشد اما از دوستان بزرگوار حاضر در جلسه درخواست میکنم اگر پرسش یا نکتهای مدّنظر دارند مطرح کنند تا بهرهمند شویم. دوستان بزرگوار لطفا فرمهای ارزیابی داخل پوشهها را تکمیل کنند و تحویل دهند.
یکی از حضار: با تشکّر از اساتید محترم. پرسشی از آقای دکتر دلیر دارم: وقتی سبک نگارش علما را بررسی میکنیم میبینیم مقتضیّات زمان و حکّام بر آنها بسیار تأثیرگذار است. مثلاً علاّمه طباطبایی در المیزان میتوانست مطالبی را بنویسد ولی اگر میخواست آنها را بنویسد شاید باعث میشد که اصلاً المیزان نوشته نشود. مصداق بارز این مسأله تفسیر سورهی حمد امام است. اینکه شما فرمودید ملاّصدرا از شیخالرّئیس و میرداماد بسیار پیشتر رفته است شاید آنها در زمان خود اصلاً نمیخواستهاند این مسائل را مطرح کنند و اصلاً موضوعیّت نداشته است. با توجّه به اینکه در زمان ملاّصدرا میبینیم که در سطح بینالملل مطالب حکمت متعالیه کاملاً پاسخگوی فلسفهی غرب بوده و تا کنون نیز پس از گذشت اینهمه سال هنوز کامل و جامع است، میخواستم ببینم که آیا این در پرسش من دخیل است یا خیر؟
پرسش دیگرم از جناب آقای لکزایی این است که در نشستی که چندی پیش با عنوان حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی در همینجا برگزار شد، شما راهبری راهبردی را مطرح فرمودید، برای جمعبندی خودم میخواستم آن مطالب را با مطالب این جلسه کمی پیوند دهید.
دبیر علمی: جناب آقای دلیر بفرمایید.
دکتر بهرام دلیر: همانطور که عرض کردم برخی مسائل نظیر بحث اصالت وجود یا ماهیّت اصلاً دغدغهی بوعلی سینا نبود و ما حقّ حمله به ایشان را نداریم که چرا اصالت ماهوی بوده است. آن دغدغهای که صدرالمتألّهین برای اصالت وجود و اصالت ماهیّت داشت حتّی استاد وی میرداماد هم نداشت. بله بعضی از مسائل مسألهی فلاسفهی گذشتهی ما نبوده ولی آنان در حوزهی نظریّهپردازی کمک کردهاند. مثلاً بوعلی سینا دغدغهی بحث حمل حقیقه و حمل رقیقه را نداشت در حالی که به تعبیر حکیم متألّه حضرت آیت الله جوادی آملی حمل حقیقه و حمل رقیقه است که میتواند بار حکمت متعالیه را بکشد نه حمل اولی و شایع صناعی. بنابراین بعضی از مسائل که برای ملاّصدرا پیش آمد مسألهی مرحوم بوعلی سینا و شیخ اشراق نبوده است و این برای آنها کاستی محسوب نمیشود.
همانطور که مستحضر هستید در فلسفه و اندیشهی بشر، هر یک از گذشتگان سهم خاصّ خود را دارند و آینده با استفاده از گذشته به دست میآید. اگر بوعلی و فارابی نبودند معلوم نبود که حکمت متعالیه به سادگی به بار بنشیند. بنده در بحث قبلی در مقام اشکال و انتقاد از فلاسفهی گذشته نبودم، آقای دکتر امیدی این پرسش را مطرح کردند که آیا سیاست متعالیه با یونان باستان متفاوت است، بنده عرض کردم که نه تنها با یونان باستان بلکه با مکاتبی که در فلسفهی اسلامی وجود دارد نیز متفاوت است و اساساً جنس دانش چنین است.
یکی از حضار: شاید آنها در آن زمان نمیخواستند به این مباحث بپردازند.
دکتر دلیر: شاید، به هر حال مسألهشان این نبوده است. مثلاً ملاّصدرا میگوید وجود از مقولهی تشکیک است و در توحید از وحدت تشکیکیّه عبور میکند و به وحدت شخصیّه میرسد و بوعلی سینا به وحدت شخصیّه نپرداخت. حال یا دغدغهی او نبوده یا قصد ورود نداشته است. به گمانم این مسأله چندان جای نزاع نیست.
دبیر علمی: آقای دکتر لکزایی بفرمایید. ظاهرا آقای لک زایی نظرشان این است که ابتدا جناب آقای جوادی به این پرسش بپردازند.
آقای مرتضی جوادی: در پايان نکاتى چند به حضور تقديم مى شود.
اين نشست که به خواست مجمع عالی حکمت بوده به بهانه اول خرداد که متعلّق به صدرالمتألّهین است در مورد این شخصیّت متعالی موضوعی در نظر گرفته شود که بیشتر جنبهی تبیینی و توصیفی دارد والاّ شاید لازم باشد تا ناقدی هم حضور داشته باشد و نقدی هم انجام شود.
نکته دیگر این است که تفکیک بین فقه سیاسی و فلسفهی سیاسی شاید زمینهای برای پاسخ به فرمایشات جنابعالی باشد. ما برای رسیدن به بخش نظامسازی باید فرآیندی را طیّ کنیم: نخست باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا این امکان وجود دارد که در درون حکمتی به نام حکمت متعالیه یا اصل حکمت، فلسفهی سیاسی داشته باشیم یا خیر؟ سپس اگر این امکان وجود دارد ادلّه و براهین آن را ذکر کنیم. اساساً موضوع ما نیز همانطور که روی تابلو نوشته شده است “فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین” است.
همانطور که مستحضر هستید در فلسفه باید و نباید نداریم چه رسد به نظامي سازی و اینکه در خارج چه نظامهایی را باید محقّق کنیم. در حال حاضر ما در دو مرحلهی نخست هستیم ، نه در بحث نظام سازی و نه حتّی در بایدها و نبایدها.
که نظام سازی به بحثهای علمی و تجربی نیاز دارد. زیرا مستحضر هستید که پس از گذشت اینهمه سال هنوز هم این پرسش جدّی در فضای حوزوی و از سوی فضلا مطرح است که آیا حکمت می تواند به سیاست و مسائل اعتباری وارد شود یا خیر. من واقعاً از آقای دکتر لکزایی تشکّر میکنم که به واقع سابق بودند و الفضل لمن سبق؛ وقتی که حاج آقا مسألهی سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه را مطرح کردند من دیدم درخششی در این دوستان پدید آمد و اصلاً باور نمی کردند که آقای جوادی آملی (دام ظله) اين اصطلاح ((سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه)) را إيجاد نمودند. از آن به بعد رونقی در فرمایشات و نظرات دوستان پدید آمد و الحمدلله کتابها و آثار فراوانی منتشر شد.
امّا ما همچنان بر سر این مسأله هستیم و پرسش نخست اين نشست همواره مورد نظر است که آیا واقعاً فلسفه از جایگاه فلسفه که جهانبینی است ، آيا می تواند به امور اعتباری بپردازد و اساساً امور اعتباری در ساحت مباحث فلسفی جای دارند یا خیر. اشاره شد که از آنجا که فعل حضرت حقّ هم در عالم اعتبار ظهور و بروز دارد و هم در عالم تکوین، می توانیم مباحث فلسفهی سیاسی را به عنوان علم اعتباری مطرح کنیم.
نکته پايانى این است که در فلسفهی سیاسى بایدها و نبایدها و نظامسازی به میزانی رشد میکند که هستها و نیستها در نظام معرفتى رشد نموده است و هرگاه بخواهیم باید و نباید داشته باشیم باید به یک هست و نیست تکیه کنیم. به اجمال گفتیم که فلسفهی سیاسی چون در حوزهی فعل الاهی است و به همین دلیل است که صدرالمتألّهین مسائل را اینگونه مطرح میکند. چون خدای عالم برای هدایت بشر راه دارد.
صدرالمتألّین در باره محور سوم از چهار محور مبدأ، مقصد، فعل و انفعال که به اختصار عرض کردم، یعنی محور فعل که در واقع موضوع قرار میگیرد بسیار عمیق بحث میکند چون در مورد نفس انسانی، حرکت جوهری و اشتداد وجودی است. بنابراین فلسفهی سیاسی او را به میزان موضوع آن که نفس انسانی است می توانیم تعمیق و توسعه ببخشیم. تفاوت فلسفهی سیاسی حکمت مشّاء و حکمت متعالیه را نیز باید بر اساس تفاوت نگاه آنها به نفس نيز مقایسه کرد. تفاوت حکمت مشّاء و حکمت متعالیه در بحث غایت نیز در فلسفهی سیاسی و فقه سیاسی آنها که باید مطابق با غایت شکل بگیرد نيز بسيار مؤثّر است.
آنچه در این نشست و سعی بر آن بود که این جهات هم دیده شود و برای ورود به عرصهی نظامسازی و بایدها و نبایدها لازم است که این دو بحث را ابتدا به لحاظ فلسفی بررسی کنیم. اگر مجمع عالی حکمت به این موضوع بپردازد فقط باید از جنبه فلسفهی سیاسی بپردازد. امّا بایدها و نبایدها که در حوزهی فقه سیاسی مطرح است در اینجا بحث نمیشود. اینجا مجمع عالی حکمت است و از جایگاه حکمت باید فلسفهی سیاسی بررسی شود امّا طرح بحث بایدها و نبایدها و نظامسازی را انجمنهای دیگر باید عهده دار شوند.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزاری میکنیم. آقای دکتر لکزایی شما هم اگر نکتهای دارید بفرمایید.
دکتر نجف لکزایی: بسم الله الرّحمن الرّحیم از اینکه حوصله کردید تشکّر میکنم. البتّه این مباحث به حوصله و زمان نیاز دارد. جرقههایی زده میشود باید مطالعه، تفکّر و تأمّل کرد و حوصله جزء این امور است. اگر به همه چیز رسیده بودیم هم که دیگر نیازی به این جلسات نبود. این تازه آغاز راه است که به برکت انقلاب اسلامی، خونهای شهدا و جانبازی جانبازان فضا فراهم شده است که ما امروز اینجا بنشینیم و دربارهی حکمت بحث کنیم. درد دل امام این بود که روزی در همین قم نمیشد از حکمت صحبت کرد امّا حالا شما صحبت میکنید، اینها واقعاً جای تشکّر دارد. ولی اینکه کارمان نقص دارد و پاسخ بسیاری از پرسشها را نمیدانیم باید مطالعه و تحقیق کنیم و به کمک هم به تدریج به نتیجه برسیم.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. دو نکته که در پایان بحث فکر میکنم لازم به یادآوری است را عرض میکنم.
نخست آنکه باید میان «فهم همدلانه از سنّت فلسفیمان» و «فهم انتقادی از آن» تفاوت قائل شویم. ظاهراً فهم اغلب دوستان بزرگوار در این نشست فهم همدلانه است و باید یک فهم انتقادی نیز نسبت به بحث فلسفهی سیاسی متعالیه به وجود آید. یعنی باید نگرشی از بیرون نسبت به حکمت متعالیه شکل بگیرد. فکر میکنم نظر این پرسشگر بزرگوار نیز این است که اگر مقداری از این فضای توضیحی خارج شویم شاید بتوانیم نگاه انتقادی داشته باشیم و بگوییم اصلاً امکان ندارد که از دل حکمت متعالیه، فلسفهی سیاسی بیرون بیاید.
نکته دوم اینکه باید میان «رابطه حکمت متعالیه و آراء سیاسی ملاصدرا» از یکسو و «نسبت حکمت متعالیه با سیاست متعالیه مطلوب» از سوی دیگر تفکیک قائل شویم. به عبارت دیگر یک جهت این است که ببینیم آیا مباحث سیاسی ملاّصدرا در الشّواهد الرّبوبیّه، مبدأ و معاد و … با مبانی حکمت متعالیهی وی سازگار است به نحوی که بتوان آن مبانی فلسفی همچون اصالت وجود، تشکیک در مراتب وجود و…. را از مبانی بحثهای سیاسی وی نیز دانست یا اینکه ملاصدرا از سر تفنّن به مباحث سیاسی پرداخته است. بخش عمده ای از سخنان دکتر لکزایی و سایر اساتید به این جنبه معطوف بود. امّا جهت دیگر این است که ببینیم آیا مباحث سیاسی مطلوب و پاسخ به نیازهای زمانه را می توان از دل مبانی حکمت متعالیه به دست آورد یا خیر. این جنبه همان است که به فرمودهی جناب آقای جوادی استخراج آن هنوز نیاز به کار بسیار دارد.
از اساتید و دوستان شرکت کننده در این نشست علمی و نیز از مسئولان، کادر اجرایی و خدماتی مجمع عالی حکمت اسلامی صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم خداوند به ما توفیق بهره مندی از آثار گرانقدری که از این حکیم فرزانه و دیگر اندیشمندان اسلامی در اختیار داریم عنایت فرماید و یاریمان دهد آنها را در جهت تعالی امّت اسلامی و ارتقاء فرهنگ سیاسی جامعه بکار گیریم. موفق و پیروز باشید. و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین.
بدیهی است اگر قرار باشد بحث فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین را در این نشست علمی به دقت مورد کنکاش قرار دهیم، لازم است تحلیل مفهومی دقیقی انجام دهیم.
اینکه فلسفه چیست؟ سیاست کدام است؟ نسبت بین فلسفه و سیاست چیست؟ فلسفهی سیاسی به مثابهی یک دانش به چه معناست؟ آیا میتوانیم از واقعیّتی به نام فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین سخن بگوییم یا خیر؟ نسبت فلسفهی سیاسی متعالیه با سایر دانشهای سیاسی اسلامی به ویژه فلسفهی سیاسی اسلامی چیست؟ نسبت آن با فلسفههای سیاسی مدرن چیست؟ آیا نوع نگاهی که در این فلسفهی سیاسی وجود دارد با وضعیّت معاصر و کاربردهای مورد انتظار امروز ما تناسب دارد یا خیر؟ پرسشهای متعدّدی است که قصد داریم إن شاء الله در این جلسه از اساتید بزرگوار بپرسیم و نکاتی در این زمینه بیاموزیم.
پرسش نخست را از محضر جناب آقای جوادی آملی پی می گیرم و آن مفهوم فلسفه، سیاست و مناسبات میان آندو است. از منظر برخی متفکّران، مباحث مورد تأمل در حوزهی فلسفه عمدتاً وجودشناختی است، اما در فضای سیاست با مفاهیم اعتباری مواجه هستیم. اکنون پرسش این است که نسبت بین امر وجودی (مباحثی که در حیطهی هستی مطرح است) و مباحثی که مرتبط با امور اعتباری هستند چیست؟ آیا سیاست و فلسفه از لحاظ موضوع، غایت و از لحاظ مسائل نسبتی با یکدیگر دارند؟ بحث ما صرفاً پیرامون فلسفهی سیاسی متعالیه نیست بلکه میخواهیم ببینیم آیا اساساً میتوان بین فلسفه که مباحث وجودشناختی را به ما عرضه میکند –چه متعلّق به صدرالمتألّهین باشد و چه دیگران- و سیاست که عمدتاً به مباحث اعتباری میپردازد نسبتی برقرار کرد؟
آقای مرتضی جوادی: سلام علیکم و رحمة الله اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
روز اول خرداد روز بزرگداشت صدرالمتألّهین(ره) نامگذاری شده است.
شخصیّت ممتازی که در عالم دین، معنویّت، حکمت، عرفان وفلسفه درخشید و سپهر علم، معرفت، دین و معنویّت را براى هميشه روشن نگاه داشت و اکنون بیش از 4 قرن است که این چراغ روشن به دست حکیمان، فیلسوفان، متکلّمان و دیگر دانشمندان اسلامی استمرار داشته و درخشان مانده است.
این شخصیّت بزرگ و اندیشمند والا، 459 سال پیش یعنی در 979 (هـ ق) در شیراز دیده به جهان گشوده و متولّد شد و با ورودش به حوزه هاى مختلف علوم و نيز کشف و ابداع روشهاى نوين معرفتى افق و فضای متفاوتی را ایجاد کرد وبا آثار گرانقدری که در حوزهاى مختلف فلسفه، عرفان، تفسیر، حدیث و دیگر بخشها از خود بجا گذاشت، برای ارباب علم و اصحاب معرفت به عنوان یک منبع و ذخیره محسوب شده و خواهد بود.
به روح این بزرگ مرد درود میفرستیم. او که در کنار ریاضتهای فراوان هفت سفر پیاده به زیارت بیت الله (سبحانه وتعالى) رفت و در سفر هفتم در بصره رحلت نمود و براساس عرف شیعه بدن پاک و مطهّر او را در کنار مولایش و در جوار قبر مطهّر علی بن ابیطالب ـ ( عليه السلام)ـ به خاک سپردند. آنگونه که از نوادگانشان نقل شده این شخصیّت بزرگ در قسمت چپ صحن حرم مطهّر آقا علی بن ابیطالب ( عليه السلام) مدفون است. در این ماه شعبان و در آستانه ماه مبارک رمضان از درگاه الهى حشر اين حکيم الهى و عارف صمدانى را با مولایش علی بن ابیطالب ( عليه السلام)ـ آرزو میکنیم.
در خصوص پرسشی که مطرح شد در باب نسبت میان فلسفه خصوصاً فلسفه وجودشناسی صدرالمتألّهین، که در رديف علوم حقيقى و تکوينى است، با سیاست، که در شمار علوم اعتباری مطرح است را چگونه باید مورد بررسی قرار داد؟ اينگونه قابل پاسخ گوئى است که يکى از مباحث عمده فلسفى در دستگاه حکمت متعالیه وجودات تقسيمى هستى است و لذا از مباحث تقسيمى وجود، تقسيم به وجود تکوینی و وجود اعتباری است که اگر بدرستى و به دقت بررسى شود مى توان پاسخ مناسبى براى اين پرسش يافت.
همانطور که مستحضر هستید فلسفه پيرامون وجود، احکام و اقسام عام آن بحث میکند و أصيل ترين وجود را وجود پروردگار عالم میداند که وجود مطلق و مطلق وجود است.
تبيين جايگاه وجود واجب و أفعال أو
با تبیینی که حکمت صدرایی از وجود واجب به عنوان بسیط الحقیقه دارد هستی را در ذات واجب سبحانه و تعالی منحصر میداند. زنجيره مباحث بعد از اصل وجود واجب و بعد از اوصاف ذاتى واجب وارد مباحث افعال واجب میشود و آنها را به دو دستهی تکوینی و تشریعی تقسیم میکند. فعل واجب یعنی مداخلهی ذات اقدس الهى در نظام هستی و این مداخله، مداخله وجودی است. چون شأن الاهی فقط یکی است و آن شأن ایجاد است. خداوند چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع صرفاً شأن ايجادى داشته و موجودات را آفرينش و ایجاد میکند. آنچه را که از جایگاه نظام تکوین و ایجاد است نظام کونی مینامند. از عالم عقل تا عالم نفس و عالم طبع به موجودات در هر درجه و مرتبه اى ، هستی خاصّ خود را عطا میکند. این سه عالم و سه نشهی وجودی که در نگارش فلسفی عموماً و فلسفهی صدرایی خصوصاً ملاحظه میکنیم با ایجاد حقّ یافت میشود.
إيجاد به عنوان تنها شأن حضرت حق
با توجه به اين نکته که فرق ایجاد و موجود به اعتبار است. وقتی به علّت فاعلی اسناد میدهیم ایجاد است و وقتی به علّت قابلی اسناد میدهیم موجود است. شأن خداوند در مقام فعل، صرفاً ایجاد است زیرا هستى واجب جز وجود نیست. آنگاه همانگونه که وجود ذومراتب است هم مراتب طولی دارد و هم مراتب عرضی، هم به تشکیک طولی معتقدیم و هم به تشکیک و تفاوتهای عرضی، در حقیقت از ناحیهی حقّ (سبحانه و تعالی) جز ایجاد نیست. البتّه ممکن است در نگرشهای کلامی الفاظ و عبارتهای دیگری نظیر خالقيّت، ربوبیّت و… را به کار ببریم امّا این اصطلاحات یکی به کان تامّه بر میگردد و دیگری به کان ناقصه. در بحث خلقت کان تامّه است و در بحث ربوبیّت کان ناقصه است. با یک کون ایجاد میکند و با کون دیگر میپروراند، رشد و تربیت در سایهی کان ناقصه است. همه کون است و فيض وجود و ایجاد و ديگر هيچ، البته در مقام قابل و تلقّى مستفيض ها و موجودات داراى تفاوت و اختلاف وجودی فراوان هستند.
امّا در بررسی حوزهی تکوین، به سه نشه عقل، مثال (نفس) و طبع میرسیم که هر کدام تفاوتها و امتیازات خاصّ خود را دارند. در نشئهی عقل موجودات از هر نوع نقص، کاستی و کمبود وجودی منزّه اند و همهی کمالات وجود که از آنها متوقّع است در حال تکوّن وجودشان با آنها موجود است. این نشئه، نشئهی کاملی است که از آن به نشئهی مفارقات، مبدعات و نظایر آن یاد میکنند. در نشئهی نفوس هم بحث از وجود است، امّا وجودات تکوینی که مستکفی یا مکتفی و آلوده به نقص هستند و در عین حال نقص وجودیشان را از جایگاه خودشان و توسّط خودشان ترمیم میکنند. در نشئهی طبیعت که عالم نقص است، نواقص از جایگاه موجودات دیگر ترمیم میشود. از اين فصل از بحث به سرعت و گذارا عبور مى نمائيم و وارد فصل ديگرى از بحث مى شويم
نسبت اعتباریات با وجود
امّا در مورد نسبت اعتباریات با وجود مشخّصاً باید گفت دقيقاً همان شأنى که حضرت باري تعالى در شأن ايجادى عالم تکوين دارد در عالم اعتبار هم همان شأن دقيقاً وجود دارد و به همین دلیل است که در یکی از تقسیمات عمدهی هستی میگوییم «الموجود إمّا حقیقیٌ أو اعتباریٌ». بخشی از اینها را مرحوم علاّمه طباطبایی در نهایه در حوزهی علم مطرح فرمودند در مرحله يازدهم کتاب شريف نهاية الحکمة میفرمایند علوم بر دو قسم است: حقیقی و اعتباری، و اینها موجودند به همان میزان که در بحث تقسیم هستی به هستی خارجی و هستی ذهنی میگوییم «الموجود إمّا خارجیٌ أو ذهنیٌ». موجود ذهنی در مقابل موجود خارجی، اعتباری است امّا در عین حال مقسم آن (الموجود)است و این موجود ذهنی در ذهن وجود دارد گرچه به اعتبار است و حیثیّت حاکویّت و ظلّیّت دارد امّا موجود است و این وجود نشان از آن است که از اقسام عام هستی محسوب میشود.
به همین میزان در عالم اعتبار نیز یک وجود حقیقی داریم و یک وجود اعتباری. وجود حقیقی همین موجودات نظام طبیعت نظیر شجر، حجر، ارض، سماء و… . امّا موجودات اعتباری نیز موجودند و حکمت آنها را موجود میداند امّا در وعاء اعتبار. همانگونه که مثلاً ذمّه موجود است. وقتی شخصی به شخصی بدهکار شد بر ذمّهی او قرار میگیرد و او مدیون است. ما میگوییم مدیون است و بر ذمّهی او است، و این هست و است نشان از اصل وجود دارد. مفاهیمی نظیر مالکیّت، مملوکیّت، ریاست، مرئوسیّت و… که نوعاً در حوزهی سیاست جایگاه خاصّ خود را دارند، موجودند و چون موجودند هستی و فلسفه به آنها نظام میبخشد و راه علمی برای آنها تعیین میکند. بنابراین علوم اعتباری از یک جایگاه و حقایق اعتباری از جایگاه دیگر به عنوان دو نوع از هستی در فلسفه مورد بحث و گفتگو قرار خواهد گرفت.
در اين قسمت به همين مقدار بسنده نموده و تنها به أصل حضور اينگونه مباحث به عنوان مسائل اصلى و ذاتى و نه مسئله حاشيه فلسفى در متن دستگاههاى مختلف فلسفى اشاره مى گردد .
در خصوص این پرسش که آيا با توجّه به اینکه نوع نگاه فلسفه نگاه هستی شناسانه است و فضای غالب در فلسفه نگرش حقیقی و تکوینی است، آیا میتوانیم برای این دسته از علوم و حقایق که اعتباری هستند جایگاهی ایجاد کنیم یا خیر؟ شاهد روشنی عرض میکنم و سخن خودم را بر میچینم.
شرع مقدّس بارزترین نمونه ی پیوند اعتبار و تکوین
خود شریعت مقدّس از مهمترین، روشنترین و بارزترین امور اعتباری است. دین و شریعت از امور اعتباری است و صاحب شریعت نیز خدای عالم است. خدای عالم در مقام فعل که ایجاد الهى است گاهی اوقات به لباس تکوین و اراده تکوينيه و گاهی اوقات به لباس تشریع با ارادهی تشریعیه آن را ایجاد میکند. دین که یک امر اعتباری است و شریعت که از ناحيهی پروردگار عالم ایجاد میشود به ایجاد الاهی موجود است امّا در عالم اعتبار موجود است. سیاست و مخصوصاً سیاست الاهیه که باید براساس اندیشه ی حکمی توضیح داده شود در حقیقت جلوه اى از جلوه هاى شریعت است.
أصحاب حکمت و أرباب فلسفه، دوستان و فضلاى علاقمند به اينگونه مباحث مستحضرند؛ صدرالمتألّهین در آثار خود شریعت را به عنوان روح سیاست بیان میکند. این شریعت که به وجود الاهی موجود است و به ایجاد الاهی موجود شده است و قرار است نظام اعتباری جامعهی انسانی را تأمین کند، یک حقیقت اعتباری است و به همان میزان که نظام تکوین از ناحیهی پروردگار عالم ایجاد شده و موجود است آن نیز موجود است.
خود این عالم اعتبار (شریعت و دین) به یک تکوین وابسته است، به تعبير حضرت استاد آية الله جوادی آملی میفرمایند، أمور اعتبارى شريعت مسبوق به تکوين و ملحوق به تکوین است. اینها جهاتی هستند که باید در حوزهی اعتبار به آنها دقّت کنیم نه اینکه آن را صرفاً یک امر اعتباری و رها شده بدانیم. اگر نگوییم این امر اعتباری از جهاتی از تکوین قویتر است کمتر از آن نیست، زیرا پلی است برای ارتباط دو نسل از تکوین و بنابراین مسبوق به تکوین و ملحوق به تکوین است. البتّه معنا و حقيقت این مسأله را باید در نظر حکمی صدرایی تشریح کرد.
از باب نمونه باید ببینیم که نماز، روزه، حجّ، وضو و سایر دستورات شرعی که آنها را امور اعتباری میدانیم در کجا ریشه دارند. معارفی که در آداب و اسرار این عبادات بیان میشود اعتباری نیست بلکه از حقیقت تکوینی برخوردار است. بنابراین این امور اعتباریّه شرعیّه که خود از هستی برخوردارند و خود در حوزهی فعل تشریعی الاهی توجیه میشوند هم مسبوق به تکوین و هم ملحوق به تکوین هستند. جایگاه آنها اعتباری صرف نیست بلکه اعتباری است در عالم حقیقت به همان میزان که امور ذهنی در برابر وجود خارجى از حقیقت برخوردار است بلکه برتر. کما اینکه امور ذهنی ریشه در وجود خارجی دارد و از آن حکایت میکند.
در مورد رابطهی مفهوم (وجود ذهنی) و مصداق (وجود خارجی) گفته شده اگر مفهوم (وجود ذهنی) به خارج منتقل شود مصداق خواهد شد و اگر مصداق به ذهن بیاید مفهوم ذهنی خواهد شد. این ارتباط تنگاتنگ بین اعتبار و حقیقت وجود دارد که باید در مورد آن بيشتر صحبت شود .
دبیر علمی: سپاسگزارم. بحث ایشان پیرامون این پرسش بود که نسبت میان فلسفهی وجودشناختی و مباحث اعتباری سیاست چیست؟ همین پرسش را از زاویهی دیگری از جناب آقای دکتر لکزایی میپرسم: نسبت میان معرفت حقیقی و معرفت اعتباری چیست؟
چنانچه مستحضرید دیدگاههای متعدّدی دربارهی فلسفه، کارکرد و کارویژهی آن وجود دارد. برخی با دیدگاه افلاطونی معتقدند که فلسفه یک معرفت حقیقی نسبت به اعیان ثابته ایجاد میکند و طبیعتاً الگویی برای عالم پندار، متحوّل و بیثبات خواهد شد که ما براساس آن میتوانیم این نظام را تدوین کنیم و به آن شکل دهیم. دیدگاه دیگر میگوید نقش فلسفه این است که پیشفرضهای موجود در عالم سیاست را توجیه، تفسیر و تبیین میکند. بعضی بر این باورند تنها کاری که فلسفه میتواند انجام دهد این است که فرهنگ سیاسی جامعه و شهروندان را تحت تأثیر خود قرار دهد و آن را ارتقا ببخشد. بعضی دیگر نیز معتقدند که در عالم سیاست مجموعه پرسشهایی وجود دارد که اساساً هیچیک از دانشهای سیاسی نمیتواند پاسخگوی آن باشد مگر فلسفه . در واقع نسبتی که بین این دو برقرار میشود پاسخ به پرسشهایی است که در عالم سیاست مطرح میشود چون فقط فلسفه میتواند پاسخگویی به آنها را عهدهدار باشد.
حال با توجّه به اینکه مباحث حکمت متعالیه مبتنی بر مباحث وجودشناختی است و معرفت وجودی و معرفت نسبت به امر اعتباری دو ساحت متمایز هستند –البتّه طبق بیانی که آقای جوادی مطرح فرمودند به هر حال هر دو تحت عنوان وجود قرار میگیرند و طبیعتاً هر دو وجود هستند؛ یکی وجود اعتباری و دیگری وجود حقیقی- اما پرسش بنده از آقای دکتر لکزایی پرسش از دو وجود متمایز نیست بلکه پرسش این است که نسبت میان معرفت وجودی و معرفت اعتباری چیست؟ به عبارت دیگر فلسفه در عالم سیاست چه فایدهای دارد؟
دکتر نجف لکزایی: سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله و سلّم
روز اول خرداد را که به نام حکیم، مفسّر، عارف و عالم جامع صدرالمتألّهین نامگذاری شده است، گرامی میداریم و امیدواریم که بهانهای برای توجّه جدّیتر به حکمت و از آن مهمتر رونق حکمت در سراسر زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی باشد.
آنچه آقای امیدی پرسیدند یک پرسش نبود بلکه چندین پرسش بود. برای اینکه بتوانم پرسشهای آقای دکتر امیدی را پاسخ دهم نکاتی را طیّ چند مرحله عرض میکنم:
شیوهی قرائت آثار صدرالمتألّهین
برای اینکه مقصود ملاّصدرا را بهتر بفهمیم آثار او را چگونه باید قرائت کنیم؟ چون در حال حاضر بحث ما بر سر فلسفهی سیاسی ملاّصدرا است و قصد داریم ببینیم که آیا ایشان فلسفهی سیاسی دارد یا ندارد؟ و با فرض اینکه دارد، آن را چگونه تعریف میکند؟ و نسبت فلسفه و سیاست را چگونه تبیین میکند؟
حتماً شما هم شنیدهاید که بعضی از اهل فضل میگویند ملاّصدرا فلسفهی سیاسی ندارد و بعضی میگویند دارد. زمانی میتوان به این پرسش پاسخ داد که مقدّم بر آن پرسش دیگری را پاسخ دهیم و آن این است که اصلاً دغدغهی ملاّصدرا چه بوده است؟ ملاّصدرا به عنوان یک عالم و حکیم جامع دنبال چه بوده است؟ آیا بعضی آثار را از سر تفنّن تدوین کرده است یا دغدغه و هدفی داشته و رسالتی برای خود قائل بوده است؟ جایگاه سیاست و معرفت سیاسی در آن دغدغه چیست؟ آیا ایشان برای معرفت سیاسی جایگاهی قائل است یا خیر؟
برای پاسخ دادن به این پرسشها متنی را از المظاهر الاهیّه آوردهام که برایتان میخوانم. طبق تحقیقات انجام شده این اثر ظاهراً آخرین اثر یا جزء آخرین آثاری است که صدرالمتألّهین نوشته است.
دغدغه و رسالت ملاّصدرا
المظهر الأوّل في الإشارة إلى عمدة مقاصد الکتاب الإلهي، التي هي الحکمة الحقّة و الغاية المطلوبة:
اعلم، أنّ المقصد الأقصى و اللباب الأصفى[1] من نزول الکتاب الإلهي، دعوة العباد إلى الملک الأعلى- ربّ الآخرة و الأولى-؛ و الغاية المطلوبة فيه تعليم ارتقاء العبد من حضيض النقص و الخسران إلى أوج الکمال و العرفان، و بيان کيفيّة السفر إليه- تعالى. و… .[2]
رسالت و دغدغهای که برای خود تعریف میکند همان دغدغهی انبیاء الاهی است و محور آن قرآن کریم. است. قرآن کریم، این کتاب الاهی، چه مقاصدی دارد و برای چه آمده است؟ ما هم به دنبال همان هستیم.
در ادامه میفرماید:
« ففصوله و أبوابه و سوره و آياته منحصرة في ستّة مقاصد: ثلاثة منها کالدعائم و الأصول و الأعمدة المهمّة؛ و ثلاثة منها کاللواحق و المتمّات ».
سه تا درجهی اول است و حکم ستون دارد و سه تا درجهی دوم است و حکم ملحقّات دارد.
أمّا الأصول الثلاثة المهمّة:
فالأوّل منها معرفة «الحق الأوّل» و صفاته و آثاره.
و الثاني معرفة «الصراط المستقيم» و درجات الصعود إلى اللّه و کيفيّة السلوک إليه.
و الثالث معرفة «المعاد» و المرجع إليه و أحوال الواصلين إليه و إلى دار رحمته و کرامته؛ و هو علم المعاد و الإيمان باليوم الآخر.[3]
1- معرفت حقّ: توحید خدای متعال، صفات و آثار او
2- معرفت صراط مستقیم؛ شناخت درجات صعود الی الله و کیفیّت سلوک الی الله را باید کسب کنیم چون مسافر هستیم.
3- معرفت معاد.
« و أمّا الثلاثة اللّاحقة: فأحدها معرفة المبعوثين من عند اللّه لدعوة الخلق و نجاة النفوس؛ و هم قوّاد سفر الآخرة و رؤساء القوافل.»[4].
ما قافلههای انسانی رؤسایی داریم. در طیّ حرکت از دنیا به آخرت رئیس و رهبر داریم که از سوی خداوند مبعوث شدهاند. کسانی که «لدعوة الخلق و نجاة النّفوس» آمدهاند. به این کلمات دقّت بفرمایید: دعوت مردم و نجات.
« و ثانيها حکاية أقوال الجاحدين و کشف فضائحهم و تسفيه[5] عقولهم في ضلالتهم؛ و المقصود فيه التحذير عن طريق الباطل.»
مبارزه با کسانی که راه حقّ را مسدود میکنند.
شاهد مثال ما اینجاست:
و ثالثها تعليم عمارة المنازل و المراحل إلى اللّه و العبوديّة و کيفيّة أخذ الزاد و الراحلة لسفر الآخرة و الاستعداد برياضة المرکب و علف الدابة. و المقصود منه کيفيّة معاملة الإنسان مع أعيان[6] هذه الدنيا، الّتي بعضها داخلة فيه، کالنفس و قواها الشهويّة و الغضبيّة؛ و هذا العلم يسمّى «تهذيب الأخلاق». و بعضها خارجة: إمّا مجتمعة في منزل واحد، کالأهل و الخدم و الوالد و الولد، و يسمّى «تدبير المنزل»؛ أو في مدينة واحدة، و يسمّى «علم السياسة» و «أحکام الشريعة» کالديات و القصاص و الحکومات.[7]
بخش سوم مربوط به تدبیر امور ما میشود، زمانی که در مدینهی واحده هستیم. مدینه یعنی نظام سیاسی؛ مدینهی فاضله هم به معنای نظام سیاسی فاضله است نه به معنای شهر. مدینهی واحده یعنی دولت واحد. ملاّصدرا علم سیاست را که شامل فلسفهی سیاسی نیز میشود در بخش لواحق میداند نه بخش اصول. زیرا قدرت و سیاست از نظر ملاّصدرا و حکمای ما ابزاری است که باید زمینهی انجام اعمال خیر را برای مردم فراهم کند. زمینهی خروج از نقص را برای مردم فراهم کند تا آنها بتوانند سفر به سوی آخرت را به درستی طیّ کنند.
پس جایگاه، رسالت و وظیفه معلوم شد. امّا نسبت سیاست -به این معنا- با فلسفه چیست؟ اگر در فلسفه اصالت وجود را ثابت کرده باشیم، در اینجا باید ارتقا وجود را تبیین و تقریر کنیم. قدرت، دولت، سیاست، فرمانروایان و رؤسای قافلههای بشری به سوی آخرت هستند. موظّفاند زمینهساز خروج از نقص به سمت کمال باشند و البتّه این بدون معرفت به توحید، صفات و آثار آن و معرفت به صراط مستقیم و معاد –که همگی در بخش اصول ذکر شد- ممکن نیست.
در ادامه نکاتی فرمودهاند که إن شاء الله خودتان ملاحظه میفرمایید. در مشهد پنجم الشّواهد الرّبوبیّة همین بحث را به صورت دقیقتر توضیح داده است که اگر عزیزان آن را مطالعه کنند به شکل دقیقتر میتوانند این مباحث را دریابند. اگر فرصت باشد من به قسمتی از مشهد دوم اشراق سوم اشاره میکنم:
ارتقاء فرهنگ سیاسی شهروندان در گرو تغییر نگرش متعالی به هستی و انسان
« الإشراق الثالث في الإشارة إلى حکمة السياسات و الحدود
قد ظهر لک: أن الدنيا منزل من منازل السائرين إلى الله تعالى».[8]
دنیا یک منزل از منازلی است که ما برای سیر به سوی خداوند پیش رو داریم.
این هستیشناسی را ملاحظه بفرمایید. وجه تمایز سیاست متعالی از سیاست متدانی چیست؟ سیاست متدانی یعنی سیاست دنیاگرا که میگوید اول و آخری وجود ندارد، دنیا مانند کتابی است که ابتدا و انتهای آن افتاده و همه چیز در همینجا خلاصه میشود. وظیفهی دولت برنامهریزی برای همین دنیا است. به تعبیر استاد جوادی که اشاره کردند یعنی همان بخش طبع، به عالم نفس و عالم عقل وارد نمیشود.
اینکه جناب آقای دکتر امیدی فرمودند که بعضیها میگویند ارتقاء فرهنگ سیاسی شهروندان وظیفهی فلسفهی سیاسی است، درست است امّا به شرط اینکه قبلاً زمینهی فلسفی این ارتقا در نظریّهی ما به وجود آمده باشد. اگر انسان را فقط موجود مادّی تعریف کنیم، ارتقائی وجود نخواهد داشت و اگر قرار باشد ارتقا صورت بگیرد بر سر منافع دعوا میشود و به جای خویشتنخواهی، خویشتنپرستی محور میشود زیرا فقط بحث دنیا مطرح است. بحث بر سر این است که من قدرتی را تصاحب کنم برای اینکه به منافعی برسم و آن منافع، منافع دنیوی است.
امّا اگر در فلسفه تقریر کنیم که اصول عبارتاند از معرفت الله، معرفت الصّراط المستقیم و معرفت المعاد، چون ما با طبعمان به آخرت نمیرویم بنابراین باید ارتقاء وجود پیدا کنیم و نفسمان باید ارتقا یابد. باید از عالم مثال خارج و وارد عالم عقل شویم. اساساً لقاء الاهی با ساحت مادّی اتّفاق نمیافتد بلکه باید در عالم بالا انجام شود. «الدّنیا منزلٌ من منازل السّائرین الی الله تعالی». دنیا فقط یک منزل است.
پس باید ببینیم که فرهنگ سیاسیمان در چه حدّی است، در حدّ دنیاست یا متعالی شده است و آخرت را هم میبینیم. در رفتار سیاسیای که انجام میدهیم مراقبیم آیا این رفتار به روح ما صدمه میزند یا برای روح ما منفعت دارد.
«و أن النفس الإنسانية مسافر إليه تعالى و لها منازل و مراحل من الهيولوية و الجسمية و الجمادية و النباتية و الشهوية و الغضبية و الإحساس و التخيل و التوهم ثم الإنسانية من أول درجتها إلى آخر شرفها ثم الملکية ».
بعد از درجهی انسانیّت به درجهی ملکیّت میرسد که همان عالم عقل است.
«على طبقاتها المتفاوته قربا و بعدا من الخير الأعلى».[9]
اینکه شما چقدر از خیر اعلی فاصله دارید جایگاه شما را در بین این منازل مشخّص میکند. بله فلسفه حتماً در ارتقای فرهنگ سیاسی شهروندان نقش دارد زیرا مبانی، مبادی و موضوع علوم را تعیین و تعریف میکند، هستی را تعریف میکند. کسی که هستی را فقط مادّی میبیند در سیاست نیز فقط نگرش مادّی دارد. امّا کسی که برای تعریف هستی، آن را همچون منظومهای در نظر میگیرد که در آن واجب الوجود جایگاهی دارد و سایرین ممکن الوجود هستند، و در نسبت با واجب الوجود منازلی را تعریف میکند، چنین کسی فرهنگ سیاسی دیگری را ارائه میدهد. بنابراین سیاست و فرهنگ سیاسی او متعالی خواهد بود. البتّه پیشفرضها را نیز در نظر میگیرد. پرسشهای بر زمین ماندهای را که در حوزهی کلّیات قرار بگیرد و به فلسفه مربوط باشد و علوم دیگر نتوانند پاسخ دهند، حتماً پاسخ میدهد. ولی جزئیات را هر دانشی بر حسب خودش باید پاسخ دهد.
دغدغهی ملاّصدرا دغدغهی تعالی
پس دغدغهی ملاّصدرا تعالی است: الحکمة المتعالیة؛ نه فقط حکمت بلکه حکمتی که در خدمت تعالی انسان، جامعهی انسانی، خانواده، سیاست، دولت و تمدّن قرار بگیرد. به همین جهت است که میگوید: «و أعلم أنّ للسّلاک الی طریق الاولیاء اسفاراً اربعة». اسفار اربعه را مینویسد چون دغدغهی تعالی دارد. انسان برای رسیدن به تعالی باید چهار سفر را طیّ کند، تا زمانی که فرد خودش مهذّب نشده باشد و از نقص به کمال نرسیده باشد نمیتواند دست خلق را بگیرد و آنها را به مقصود برساند. به همین دلیل میگوید تا زمانی که به کمال نرسیدی اختلاط نکن زیرا صلاحیّت و شایستگی نداری به چیزی دعوت کنی که خودت نمیدانی کجا و چگونه است. ویژگی نبیّ این است که در تردّد بین عالم معقول و محسوس است. خودش به عالم بالا نیل پیدا کرده و به آن واصل شده است. از آنجا خبر دارد و برای ما خبر میآورد.
پس دغدغهی تعالی است در همهی ابعاد؛ ابعاد معرفتی و دانشی، ابعاد عینی و اجتماعی در سطح خرد: فرد، خانواده و جامعه و در سطح کلان: دولت و تمدّن. اگر میخواهیم تمدّن بسازیم باید تمدّن متعالی باشد نه متدانی. تمدّن اسلامی فقط لایهی دنیا و طبیعت را نمیبیند.
به همین دلیل و از آنجا که ایران در دورهی شاه عباس اول -مشهور به شاه عباس کبیر- در صحنهی بینالمللی آن روزگار میدرخشد و به یک قدرت جهانی تبدیل میشود، ملاّصدرا نیز که عمر مؤثّر خود را در این دوره زندگی کرده است وظیفهی خود میداند که مبانی تعالی را ترسیم کند و سامانهی دانشیای ارائه دهد و با آن سامانهی دانشی بتواند تعالی ارزشی را برای ما به ارمغان آورد. یعنی مثلاً اگر ما امروز به دنبال الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت هستیم، پیشرفت یعنی ارتقاء وجود در همهی ابعاد و حکمت متعالیه یعنی حکمتی که در خدمت ارتقاء وجود است. البتّه همانطور که از المظاهر خواندیم، ملاّصدرا نمیخواهد بگوید که همهی امور توسّط حکمت انجام میشود. دانشهای دیگر نظیر علم سیاست، اخلاق، اعتقادات، فقه، علوم و معارف تجربی هر یک در جایگاه خودشان باید وظایف خودشان را انجام دهند و این خدمت را به ما میکنند.
پس دغدغهی او تعالی است و به همین دلیل فلسفهی سیاسی او فلسفهی سیاسی متعالی است. فلسفهی سیاسی به دنبال استقرار آن نظام سیاسیای است که میتواند زمینههای نیل به قرب الاهی را برای ما فراهم کند. رسالت فلسفهی سیاسی این است. فلسفهی سیاسی دانشی است که از نظام سیاسی مطلوب و نامطلوب سخن میگوید. به ما میگوید نظام سیاسی مطلوب که باید آن را ایجاد کرد تا ما را به آخر برساند چه ویژگیهایی دارد، رهبر، مردم، آیین و مکتب آن چگونه است، رابطهی مردم و رهبران در آن چگونه است و اهداف آن چیست.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که حتماً میان فلسفه و سیاست نسبت مؤثّر و مستقیم وجود دارد. فلسفهی متدانی سیاست متدانی را نتیجه میدهد و فلسفهی متعالی سیاست متعالی را. ما نمیتوانیم با فلسفههای غربی و غیرمتعالی سیاست متعالی داشته باشیم. آنها نمیتوانند پشتوانهی علوم سیاسی در جامعهی اسلامی ما باشند. ما باید حکمت متعالیه را پشتوانهی علوم سیاسی خود قرار دهیم و براساس آن علوم سیاسی و البتّه سایر علوم را بازخوانی کنیم و جهتگیری آنها را به شکلی قرار دهیم که انسان را به عنوان مسافر الی الله تدبیر کند.
دبیر علمی: از جناب آقای دکتر لکزایی به خاطر پاسخ تفصیلی به پرسشی که مطرح شد بسیار سپاسگزارم.
جناب آقای دکتر دلیر، وقتی متون فلسفهی سیاسی اسلامی بویژه متون سده های میانه اسلامی را مورد بررسی قرار میدهیم در می یابیم بخشی از مباحث محتوایی آن به کتاب، سنّت و سیرهی معصومان بر میگردد، بخشی نیز به منابع ایرانی و بخش دیگر به منابع یونانی ارجاع می یابد. اینکه ما فلسفهی سیاسی اسلامی را تقلیدی بدانیم یا تأسیسی یک بحث است که هدف این نشست نیست، امّا در حال حاضر در بحث از فلسفهی سیاسی متعالیه بعضی معتقدند ملاّصدرا فاقد فلسفهی سیاسی است لذا اساسا تقلیدی یا تأسیسی بودن آن مطرح نیست. بالاتر آنکه عمدهی مطالبی که در شواهد الرّبوبیّه، المظاهر الالهیه، کسر اصنام الجاهلیه، مبدأ و معاد و سایر کتابهای خود در باب سیاست مطرح میکند با بحثهای فلسفی او بیارتباط بوده و اقتباسی از آثار فارابی، ابنسینا و خواجه نصیر است که او خواسته آنها را در مجموعه آثار خود نیز بیاورد. به عبارت دیگر مباحث حوزه سیاست صرفا نوعی تفنّن در مباحث فلسفی ایشان است نه اینکه واقعاً به صورت هدفگذاری شده و براساس مبانی فلسفی خود خواسته باشد به مباحث حکمت عملی از جمله سیاست وارد شود. به همین جهت برخی معتقدند که بین مبانی وجودشناختی ملاّصدرا و مباحث سیاسی موجود در آثاری وی نظیر الشّواهد الرّبوبیّه هیچ نسبت تولیدی یا استنتاجی وجود ندارد.
لطف کنید نظرتان را در این باره بیان بفرمایید!
دکتر بهرام دلیر: بسم الله الرّحمن الرّحیم من هم اول خرداد روز بزرگداشت مرحوم صدرالمتألّهین و نیز 15 خرداد را گرامی میدارم.
نوآوریهای صدرالمتألّهین نسبت به فلاسفهی پیشین
در مورد اینکه آیا ملاّصدرا صرفاً از یونان باستان تقلید کرده است با مؤسّس است باید گفت که نه تنها فلسفهی او با یونان باستان متفاوت است بلکه با شیخالرّئیس، سهروردی و حتّی میرداماد که استاد وی است نیز متفاوت است. قاعدههایی که برای نخستینبار در حکمت متعاله مطرح میشود در یونان باستان سابقهای ندارد. فلسفهی مشّاء و فلسفهی اشراق از نظر تبارشناسی به یونان باستان باز میگردند امّا حکمت متعالیه با نوآوریهایی که دارد میتواند مباحث سیاسی امروز ما نظیر مردمسالاری دینی و مباحث دموکراتیک را پوشش دهد.
صدرالمتألّهین ضمن اینکه فیلسوف است، فقیه بزرگ، عارف و مفسّر نیز است. در مباحث هرمنوتیک گفته میشود در تفسیر یک متن علاوه بر خود متن، مصنّف، زمانه و جغرافیای اندیشهای که او در آن تنفّس کرده است را نیز باید در نظر گرفت. بنابراین اگر ما بعضی از امور را از شریعت به ملاّصدرا نسبت دهیم سخن ناروایی نگفتهایم.
منابع یونان باستان با منابع ملاّصدرا متفاوت است، کما اینکه مبانی آنها نیز متفاوت است. در منابع یونان باستان کتاب و سنّت وجود ندارد و حتّی تجربهی بشری نیز آنطور که ملاّصدرا به آن میپردازد مورد توجّه نیست. فلسفهی مشّاء عمدتاً به مباحث مربوط به عقل و فلسفهی اشراق عمدتاً به مباحث درونی نظر دارد. بنابراین از نظر منابع، مبانی و حتّی از نظر روش نیز متفاوتاند. روشی که صدرالمتألّهین مطرح میکند به روشهای میانرشتهای (بینارشتهای) و مباحث توسعهی دانش، توسعهی سیاسی و توسعهی اقتصادی امروز بسیار نزدیک است.
در مقدّمهی اسفار این جمله را بیان میکند: «إنّ الحقّ اوسع من وسعی» حقّ و حقیقت قلمرو وسیعتری از تلاش من ملاّصدرا دارد. یعنی ملاّصدرا خودش اجازهی عبور از خودش را میدهد و میگوید به اسفار من هم نباید بسنده کنید.
صیرورتی که در اندیشهی صدرالمتألّهین مطرح است و بر مبنای آن همه چیز در حال شدن است مانع از آن میشود که نظام سیاسی ملاّصدرا متصلّب باشد. نظام سیاسی او بسیار منعطف و پذیرا است. چنین نیست که بگوید فقط این است و بس و حقّ عبور از گفتهی من را ندارید. -برای تقریب به ذهن باید گفت مثل بحثهای اجتهادی خودمان است. امامیّه در مباحث اجتهادی و در صدور فتوئی خود را مخطّئه میداند. در بحثهای مخطّئه قلمرو اجتهاد و استنباط با مباحث مصوّبه بسیار متفاوت است-.
در یونان باستان حمل حقیقه و رقیقه اصلاً وجود نداشت و حرکت جوهری به این معنا مطرح نبود. شاخصههایی که ملاّصدرا برای رئیس اول جامعه برمیشمارد –که شاید در مباحث بعدی به آن بپردازیم- در یونان باستان به این شکل مطرح نشده است.
جایگاه وحی بر کلام صدرالمتألّهین
صدرالمتألّهین در مباحث خود کاملاً بر وحی تکیه دارد. یکبار در اتاق اساتید و مدرّسین حوزهی علمیّهی قم این مسأله مطرح شد که آیا به کسی که فلسفه میخواند یا تدریس میکند شهریه تعلّق میگیرد یا خیر؟ من پیشنهاد کردم کفایهی مرحوم آخوند خراسانی را با اسفار ملاّصدرا مقایسه کنیم و ببینیم در کدامیک از آنها آیات و روایات بیشتری به کار رفته است. اگر شرح تجرید خواجه نصیر و سایر کتب کلامی را با اسفار مقایسه کنیم میبینیم توحیدی که از اسفار به دست میآید قطعاً در تجرید خواجه نصیر وجود ندارد. حتّی توحید ملاّصدرا در شیخالرّئیس هم وجود ندارد. از آثار شیخالرّئیس نمیتوان به توحیدی که در حکمت متعالیه است رسید. نهایت مقالهی دهم شفا به مباحث الاهیّات و در نمط هفتم، هشتم، نهم و دهم به بحثهای عرفانی یا فلسفهی عرفان پرداخته است امّا از امور عامهی ملاّصدرا نیز میتوان به توحید رسید.
آیا این در ارسطو، افلاطون و فلوطین وجود دارد؟ قطعاً اینطور نیست. حتّی در اندیشهی فلاسفهی بزرگ مسلمان نیز وجود ندارد. جلد 6 اسفار با یک متن کلامی ساده بسیار متفاوت است.
مرحوم ملاّصدرا نگاه بسیار متفاوتی به اسما و صفات حضرت حقّ و مباحث توحید دارد. به همین دلیل در اندیشهی ملاّصدرا سیاستمدار، خلیفه است –همان چیزی که در مبانی انسانشناسی مطرح است-. به قول حضرت علاّمه جوادی آملی ـ حفظه الله تعالی ـ خلیفه فعل مستخلف عنه را انجام میدهد. خلیفه گفتارش نیز گفتار مستخلف عنه است. از امام باقر ـ علیه السّلام ـ پرسیدند جایگاه مؤمن کجاست؟ حضرت به درخت خشکی اشاره کردند و فرمودند: مؤمن آن است که اگر به درخت خشک بگوید بیا، درخت بیاید و درنگ نکند. دیدند همان درخت راه افتاد و میآید. امام فرمودند من مثال زدم نگفتم که تو بیایی. این انسان سیاسی در اندیشهی ملاّصدرا به جایی میرسد که «و بی یسمع و بی یبصر و بی یمشی» میشود. باید به اینجا برسد، چون اگر در حوزهی سیاست صاحبان قدرت سیاسی به این مراحل نرسند نمیتوانند ملّت را به ساحل سعادت برسانند چرا که فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد.
معروف است که مکتب ملاّصدرا و سیاست متعالیه از عرفات متأثّر است. بحثهای عرفانی مرحوم ملاّصدرا عرفان در متن جامعه است نه عرفان در حال انزوا. این عرفان با ملّت قهر نکرده است. بعضی میگویند اینها را با سیاست کاری نیست، امّا آیا شما کسی را دلسوزتر از ملاّصدرا پیدا میکنید. آیا دغدغهی ملاّصدرا برای دستگیری از انسان از کسانی نظیر هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو کمتر است؟ آیا اندیشههای متعالیه انسان شناسی ملاصدرا در اندیشههای انسانشناسانهی فروید یا اندیشههای جامعهشناسی دورکیم وجود دارد؟ بنده با مطالعه عرض میکنم قطعاً وجود ندارد. وقتی محصول و برایند انسانشناسی هابز این میشود که انسانها گرگ و در کمین یکدیگر هستند، یا هدف نهایی ماکیاولی و ماکس وبر – البتّه به نحو کمرنگتر از ماکیاولی- این است که انسان را به قدرت برساند، میبینیم که هدف نهایی ملاّصدرا به خدا رساندن است نه به قدرت؛ قدرت وسیلهی خدمت و ابزار عبودیّت است. ملاصدرا قدرت سیاسی را ما به یُنْظر میداند نه ما فیه یُنْظر.
پس صدرالمتألّهین نه تنها از یونان باستان بلکه حتّی از صاحبان مکتب فلسفی جغرافیای مسلمانان نیز متفاوت است. به گمان من او از ابنسینا و حتّی شیخ اشراق بسیار متفاوت است. استاد او میرداماد دغدغهی اصالت ماهیّت دارد امّا او را نظریّهی استاد را به نقد کشانده و اصالت وجود را مطرح میکند.
بنابراین به گمان من کسانی که ملاّصدرا را تقلید از فارابی یا یونان باستان میدانند، با متون او چندان آشنا نیستند. اگر متون وی –که بسیاری از آنها را جناب آقای دکتر لکزایی از مظاهر الالهیّه و شواهد الرّبوبیّه خواندند- را بخوانند میبینند که ما ذهنیّت خود را بر ملاّصدرا تحمیل نمیکنیم بلکه اصطلاح سیاست و تعامل سیاست با شریعت در آثار ملاّصدرا وجود دارد. ابنسینا چه بسا تعامل را میبیند ولی به قلم در نمیآورد.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. جناب آقای جوادی عزیز همانطور که مسحضرید قرائتهای مختلفی از کلمهی متعالی مطرح است: گاهی میگویند. فلسفه ملاصدرا از این حیث متعالی است که مبانی نظری متعالی عرضه میکند. برخی گفتهاند از این حیث متعالی است که روش متعالی عرضه میکند؛ یعنی نوع روشی که با آن به بحث میپردازد بسیار متعالی است. بعضی دیگر نیز میگویند از این حیث متعالی است که یک غایت کمالی یا حیات طیّبه را مدّ نظر دارد. با توجّه به این قرائتها و با نظر به ضرروت استفاده از ظرفیت های سیاسی اجتماعی حکمت متعالیه، همانگونه که رهبر معظّم انقلاب اسلامی فرمودند باید ابعاد سیاسی-اجتماعی مباحث فلسفهی اسلامی استخراج شود، حال اگر بخواهیم سیاست متعالیه داشته باشیم یا به عبارت دیگر وجوه سیاسی-اجتماعی حکمت متعالیه را استخراج نموده، ارائه دهیم باید چه لوازم و مقتضیّاتی را دنبال کنیم؟
آقای مرتضی جوادی: لازم است به واکاوی دو مفهوم فقه سیاسی و مفهوم فلسفهی سیاسی که به هم نزدیک هستند امّا تفاوتهای فراوانی دارند بپردازیم. مرز بین این دو مفهوم کاملاً جدا است.
تمایز فقه سیاسی از فلسفهی سیاسی
فقه سیاسی ناظر به عمل مکلّفین در حوزهی سیاست است. اینکه مثلاً در عصر غیبت وظيفهی مکلّفان نسبت به دین و آیین الاهی چگونه است؟ آیا باید حدود و احکام الاهی را به صورت اجتماعی اجرا شود و چگونه اين دست امور ناظر به عمل مکلّفین است و فقه سیاسی در ارتباط با آنها نظر و موضع دارد و اظهار نظر میکند. فلسفهی سیاسی اصلاً با فعل مکلّفین ارتباطى نداشته و ندارد .
امّا آیا در اسلام و حکمت اسلامی و اندیشهی حکیمان ما فلسفهی سیاسی وجود داشته است یا خیر؟ زمانی میتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم که نخست جهان بينی الاهی و اسلامی را ترسیم کنیم. فلسفهی سیاسی به فعل و عمل مکلّفین کاری ندارد و در حقیقت از فعل الاهی بحث میکند. در واقع پرسش به گونه اى ديگر مطرح است که آیا خدای عالم ضمن اینکه هم عالم تکوين و هم عالم اعتبار را آفريده و عالم تکوين را با نظام متقن و احسن اداره مى نمايد آيا برای عالم اجتماع و انسانیّت که جریان هدایت را در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و نظام معیشتی و نظایر آن تحت پوشش آن است اظهار نظر داشته و آيا اراده و ایجاد تشریعیه دارد یا ندارد؟ همانگونه که از سبک بحث پيداست این مسأله ربطی به فقه سیاسی نداشته بلکه در اینجا موضوع ما بحث فلسفهی سیاسی در نظام حکمی است.
نسبت حکمت و فلسفهی سیاسی
بعلاوه اگر کسی با جنس حکمت آشنا باشد هرگز این پرسش را مطرح نمیکند که آیا صدرالمتألّهین فلسفهی سیاسی دارد یا خیر. این پرسش اساساً پرسش ناصوابی است. زیرا پیش از تولّد صدرالمتألّهین بلکه از زمان حکمای یونان و حکمای پیشین مسلمان از جناب فارابی و دیگران و همه کسانى که به حکمت پرداخته اند . حوزهی فعل الاهی و جایگاه خدای عالم در هدایت تشریعیّه انسان، که وحی و انبیا و هدایت آنان را بر عهده دارد را به اقتضای حکمت الهيّه دانسته اند این امور قطعاً به اقتضای حکمت است زیرا در حکمت الاهی اعمّ از مشّائی، اشراقی و صدرایی در مورد ذات واجب و اوصاف و افعال او بحث و گفتگو مى شود، افعال واجب دو حوزهی تکوین و تشریع دارد. پروردگار عالم در حوزهی تشریع برای هدایت انسانها کتاب و راهنما فرستاده و راه را معیّن کرده است و در مورد تمامی جزئیّاتی که بشر برای سعادت به آن نیاز دارد ارائه طريق بلکه اعزام سفير داشته است.
اساساً جنس حکمت این است که به مسألهی فلسفهی سیاسی به معنای اصلی و بنیادی می پردازد زیرا آن را در حوزه ى، فعل الاهی میداند. غافل ازا اين نکته نيستيم که اگر یک اندیشه الحادی در فضاى فلسفه شکل يافت نمى توان بر اساس آن گفت که باید از جایگاه پروردگار عالم در مورد ارادهی تشریعیّه سخن گفت و معتقد شد به اینکه انبیا با انگیزه هدایت همه خلق و از جمله سرآمد آنها انسان است را داشته است.
با توجّه به آنچه گذشت بر اين نکته تأکيد و إصرار دارد و بايستى اين نکته مورد دقّت نظر قرار گيرد که اصلاً این پرسش که آیا در فلسفهی اسلامی یا حکمت صدرایی فلسفهی سیاسی وجود دارد یا نه از ناحیهی کسی مطرح میشود که حکمت و جنس آن را نمیشناسد و نمیداند که حکمت به ذات واجب، اوصاف و افعال او میپردازد و افعال واجب را در حوزهی تکوین و تشریع میداند و در حوزهی تشریع این جریان عظیم نبوّت، رسالت، وحی و انبیا مطرح است. مگر ممکن است که خداوند شارع و عهده دار شریعت باشد و حکیم این مسأله را از جایگاه فعل الاهی بررسی کند امّا باز هم جای این پرسش باشد که آیا حکمت در مورد سیاست حرفی دارد یا خیر؟
به همان ميزانى که فقه سیاسی را میپذیریم. فقه مرهون آن حکمت و زاییده نبوّت و رسالت است. فقه زیر مجموعهی آن جریان اصیلی است که از اعتقادات، باورها، اخلاق و حقوق آغاز میشود و به احکام میرسد. پس این پرسش که آیا در حکمت اسلامی عموماً و حکمت صدرایی خصوصاً فلسفهی سیاسی وجود دارد یا نه از ذهن کسی بر میآید که به حکمت آشنایی ندارد و نمیداند که در حوزه فعل الاهی، پروردگار عالم میخواهد با اراده تشریعیّه خود نظام انسانی را اداره کند.
تمایز دو نوع سیاست متعالیه
در مورد واژه متعالیه باید بگویم که دو گونه سیاست متعالیه وجود دارد:
١– سیاست متعالیه اى که اساتید بزرگوار به آن اشاره کردند و در مقابل سیاست متدانیه قرار دارد. این نوع سیاست نسبت به سیاست متدانی امتیازات فراوانی به لحاظ موضوع، به لحاظ غایت و… دارد .
جناب صدرالمتألّهین (ره) در کتاب شريف شواهد الربوبيّه اشراق چهارم آن را از کتاب نوامیس افلاطون مطرح کرده و تعالی آن را در مقایسه با سیاست متدانیه -که سیاست زمینی است و در حال حاضر در غرب به شدّت تبلیغ میشود- در چهار حوزه به رخ کشیده است. این چهار حوزه که تفاوتهای جوهری میان این دو نوع سیاست هستند عبارتند از: مبدأ، منتها، فعل و انفعال.
در این اشراق تفاوت روشن میان سیاست متدانیه و سیاست متعالیه را بیان میکند و مثلاً می فرماید: در سیاست متدانیه از نفس جزئیّه آغاز میکنیم که بریده از ازل و ابد است امّا در سیاست متعالیه از نفس کلّیه. نفس کلّیه (طبیعت و دنیا) یکی از مقاطع انسان در سیر الی الله است و البتّه مقاطع دیگری نیز وجود دارد. حکمای ما در حوزهی مبدأ فرمایشات بسیار ارزشمندی را مطرح کرده اند و ای کاش جامعة دینی و اسلامی میفهمید که حکمای ما به مراتب قویتر و متقنتر از آنان که فلسفهی سیاسیشان را به رخ میکشند، بحث کرده اند .
٢– سیاست متعالیه به معناى دوّم که ما قصد داریم از جایگاه صدرالمتألّهین به آن بپردازیم هنوز نوشته نشده است.
پس دو اصطلاح سیاست متعالیه وجود دارد: سیاست متعالیه اى که در مقابل سیاست متدانیه است و حکما از افلاطون تا کنون بر آن اسرار و تأکید دارند و آن را شکوفاتر بیان میکنند. دیگری سیاست متعالیه اى که هنوز نوشته نشده است و خاستگاه آن حکمت متعالیه است. ما باید حکمت متعالیه را بشناسیم و سیاست متعالیه را از خاستگاه حکمت متعالیه بیان کنیم. یعنی باید ببینیم حضور خدای عالم در حوزه قبل از فعل از جایگاه حکمای مشّاء و اشراق چگونه است و حوزهی حضور و مداخلهی پروردگار در نظام هستی اعمّ از عقل، نفس و طبع چگونه است و چه اندازه تفاوت وجود دارد. از یک نگاه بحث علّت و معلول را مطرح میشود و از نگاه دیگر بحث ظاهر و مظهر.
وقتی بحث ظاهر و مظهر مطرح است حضور خدای عالم تا «ما رمیت» پیش میآید و به حوزهی فعل انسانی کشیده میشود. از جایگاه حکمت متعالیه است که «ما رمیت» شیرین و گوارا میشود و توحید افعالی در آن نشان داده میشود. اگر استاد بزرگوار آية الله جوادى آملى (مدظله العالي) میفرماید ارتقا و توسعهی ما در عرصهی سیاست است، این ارتقا و توسعه از ناحیهی علّت قابلی به ما تعلّق دارد امّا از ناحیهی علّت فاعلی از جانب واهب الصّور است. مثلاً کسی که رئیس جمهور میشود باید شرح صدر پیدا کند، تمامی جمعیّت را تحت پوشش بگیرد، موافق و مخالف را با یک چشم بنگرد و…. این بایدها همه در نقش علّت قابلی است و از ناحیهی علّت فاعلی است که شرح صدر، سعهی صدر، تحمّل و وسعت وجودی میآید. ما در جایگاه علّت قابلی هستیم و پذیرای سعهی صدر.
بنابراین آنچه در حال حاضر وجود دارد سیاست متعالیه در مقابل سیاست متدانیه است که نوع حکما به آن پرداخته اند و اختصاصی به ملاّصدرا ندارد. سیاست متعالیه اى که مخصوص ملاّصدرا است باید براساس دستگاه فکری حکمت متعالیه نگارش شود. باید ببینیم که از جایگاه حکمت صدرایی مداخلهی وجودی حضرت حقّ در عالم چه اندازه وسیع است و قلمرو آن تا کجا آمده است مثلاً از نظام علّی و معلولی عبور کرده و به نظام شأن و ذیشأنى راه يافته و به نظام ظاهر و مظهر رسیده است.
حضرت استاد (دام ظله) در ایّام دفاع مقدس میفرمودند بهترین شأنی که خداوند برای مجاهدان دارد این است که آنها دفاع نکرده اند بلکه خداست که دفاع میکند و مجاهد صرفاً آينده دار دفاع خدا است: [[إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمنوا]]. يا آيه [[فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُم..]] از این تفسير و تحقيق بالاتر و زیباتر در حکمت وجود ندارد. خدای عالم مجاهد را کنار میزند و خود را در آیینه او نشان میدهد. اینکه امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ فرمودند: فاو را خدا آزاد کرد، یعنی همین. و اين رزمندگان و سلحشوران مظاهر الاهی بودند و قدرت و ارادهی الاهیه را نشان دادند. [[إنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا..]] را اینها نشان دادند. این حضور حضرت حقّ در عالیترین نشئه از خاستگاه حکمت متعالیه و این ارجاع علّیّت به تشأن و تشأن به ظهور و ظاهر و مظهر و طرح مسئله حمل حقیقت و رقیقت و … همگی نشانده تعهّد حضور حضرت حقّ در عرصهی سیاست است.
با توجه به شرائط ياد شده بنابراین در پاسخ به این پرسش که فرمودند حکمت متعالیه در کدام جنبه مدّنظر است، عرض میکنم چهار محوری که جناب صدرالمتألّهین از کتاب نوامیس افلاطون نقل و تأیید کرده است تازه وسط راه است و به تعبير حضرت استاد (دام ظله) مشی با مشهور است، هنوز حکمت متعالیه تولید نشده است. باید از آن جایگاه منتهی شویم به اینکه اگر سیاستمداری براساس ارادهی الاهیه حرکت کرده است [[وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى]] را در حوزهی خود مطرح میکند.
دبیر علمی: از جناب آقای جوادی آملی عزیز بسیار سپاسگزارم. امّا پرسش همچنان باقی است و آن، این است که اگر قرار باشد در مورد ظرفیت سیاسی اجتماعی حکمت متعالیه بحث کنیم چه لوازم و مقتضیاتی باید برای آن در نظر گرفت؟ البتّه نکاتی که حضرتعالی فرمودید مقدّمهای برای این بحث بود، از آقای دکتر لکزایی میخواهم که این پرسش را نیز پوشش دهند.
تبیین سیاست متعالی بر مبنای حرکت
دکتر نجف لکزایی: در تکمیل فرمایش استاد عزیز باید بگویم که از منظرهای مختلف با الگوهایی که در خود حکمت متعالیه نیز مورد توجّه است میتوان پاسخهای بیشتری برای این پرسش ذکر کرد. مثلاً از منظر ارکان حرکت، اینکه ما مسافریم به معنای آن است که در حال حرکت هستیم و هر حرکتی 6 رکن دارد: منه الحرکه، الیه الحرکه، له الحرکه، عنه الحرکه، به الحرکه و فیه الحرکه؛ و به زبان فارسی: مبدأ، مقصد، متحرّک، محرّک، سیر و مسافت. وقتی میگوییم سیاست متعالیه یعنی باید در هر 6 رکن متعالی باشد. اگر در 5 رکن متعالی باشد و در 1 رکن متدانی باشد باز هم سیاست متدانی است زیرا همانطور که در منطق خواندهایم نتیجه تابع اخسِّ مقدّمات است.
متحرّک انسان است و محرّکهای او بعضی معرفتی هستند و بعضی انگیزشی. اگر محرّک انگیزشی ما شهوت با غضب باشد سیاست ما متدانی است. غضب نباید به سمت سبعیّت برود بلکه باید به سمت شجاعت بیاید، شهوت نباید به سمت تهتّک برود بلکه باید به سمت عفت برود و این امر با ریاست عقل و وحی حاصل میشود. «یزکّیهم» به همین معنا است و به تصفیه و اصلاح انگیزهها مربوط میشود. محصول سیاستهای مبتنی بر غضب، سیاستهای مبتنی بر سلطه است. کلّ نظام سلطه بر سیاست مبتنی بر انگیزههای با محوریّت غضب بار میشوند و ریاست با غضب است. سیاستهایی که در حوزهی منافع صرفاً دنیوی حرکت میکند مبتنی بر ریاست شهوت است و اصلاً فرصتی برای فکر کردن به تعالی نخواهد داشت.
در محرّکهای معرفتی نیز همینطور است. آیا دانش از عقل و وحی سرچشمه میگیرد یا از وهم؟ آیا معرفت، پوزیتیویستی است و صرفاً به هر چه تجربه میگوید بسنده کرده است یا اینکه معرفت تجربی بخشی از معارف است و باید از معارف وحیانی و عقلانی نیز استفاده کنیم؟
پس به طور دقیق و عملیاتی میتوان نشان داد که اگر محرّک وهم و تجربهی صرف باشد Nيَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْياM[10] خواهد شد یا اگر غضب، شهوت و … باشد سیاست متدانی است. امّا اگر انگیزههای الاهی محرّک باشد سیاست متعالی خواهد بود. چرا خداوند متعال فرموده است: Nقُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِM[11]؟ زیرا اگر محرّک درست شود بقیّهی امور، مبدأ و مقصد نیز درست میشود. مبدأ و مقصد هر دو توحید خواهد بود. امام خمینی(ره) یک حکیم متعالیه است که بیش از 70 بار به این آیه استناد کرده است. کسی که مبدأ و مقصد او شهوت یا منفعت است یا مبدأ او غضب و مقصدش سلطه است به گونهی دیگری خواهد بود. در اینجا محرّکها بسیار مهمّ است، اینکه زمان، مکان و سیر را چگونه تعریف کنیم از دنیا تا دنیا یا از دنیا تا عقبی. به همین دلیل محرّکها در فلسفهی رسالت قرار میگیرد.
تبیین سیاست متعالی بر مبنای علل اربعه
چارچوب دیگر چارچوب علل اربعه است. دو مفهوم تعالی و تدانی (عقبیگرا و دنیاگرا) به لحاظ علل اربعه هم در علّت مادّی با هم تفاوت دارند، هم در علّت فاعلی، هم در علّت غایی و هم در علّت صوری. به این نکته توجّه داشته باشید که فهم ما از این مباحث باید فهم سیستمی باشد. یعنی مثلاً ممکن است کسی یک اتومبیل پیکان را با یک اتومبیل بنز مقایسه کند و بگوید هر دو 4 تایر، 1 فرمان، ظرفیّت 4 سرنشین و… دارند پس این دو مثل هم هستند. امّا این مقایسه فقط در علّت صوری انجام شده است و این شباهت، شباهت صوری است. قدرت موتور یکی با دیگری و تعادل یکی با دیگری کاملاً متفاوت است چون دو سیستم متفاوتاند.
حکمت متعالیه ممکن است با حکمتهای پیشین شباهتهایی داشته باشد و حتماً دارد چون این خطّ سیر خردگرایی بشر است، امّا یک سیستم جدید با یک قدرت جدید است. البتّه ما معتقد نیستیم که این باید آخرین سیستم باشد بلکه این امکان وجود دارد که إن شاء الله در فضای جدید به برکت جمهوری اسلامی و با تلاشهایی که صورت میگیرد نظامهای حکمی جدید و اساساً نظامهای فلسفی جدیدی ایجاد شود. با اجتهادی که خود مجتهدان حکمت متعالیه انجام دادهاند حکمت متعالیه بسیار ارتقا پیدا کرده است.
ما به تبعیّت از استادمان علاّمه جوادی آملی حکمت متعالیه را اعمّ از حکمت صدرایی میگیریم. طبیعتاً حکمت متعالیه مساوی با حکمت صدرایی نیست. در دورهی جدید توسّط اساتید بزرگ ارتقا یافته و اجتهادها و مباحث جدید حکمت متعالیه را بسیار توسعه داده است. با توجّه به نیازهای جدیدی که به وجود آمده است امیدواریم بخشی از این ارتقا نیز در حوزهی امتداد سیاسی و اجتماعی باشد که مورد تأکید مقام معظّم رهبری ـ حفظه الله تعالی ـ است. همانطور که فلسفهی دیگر فلاسفه امتداد سیاسی اجتماعی پیدا میکند ما هم باید تلاش کنیم، مطالعه و بررسی کنیم تا به فرمایش استاد ارجمند جناب آقای جوادی برسیم و سیاست متعالیه به معنای دوم را ارائه کنیم.
اینکه بنده در قسمت قبل عرض کردم علوم سیاسی و در معنای وسیعتر علوم انسانی ما وقتی اسلامی خواهد بود که بر حکمت متعالیهی ما مبتنی باشد از این جهت بود. البتّه این هدفگذاری بسیار بلندی است و مهمترین مشکل ما در این حوزه منابع انسانی است. اینکه من تعمّد دارم که متن را خدمت شما ارائه کنم به این دلیل است که وقتی میبینید در متن ذکر شده اطمینان پیدا میکنید. من بسیار مواجه شدهام که میگویند این عبارات در متون ملاّصدرا نیست.
یکی از اساتید ما نقل میکرد که در تهران خدمت یکی از اساتید بزرگ بودیم، من گفتم ملاّصدرا چه تعبیر زیبایی در باب رابطهی دین و سیاست دارد. ایشان پرسیدند تعبیرش چیست؟ من آن را برایشان بیان کردم. تعبیر در اشراق چهارم است:
« نسبة النبوة إلى الشريعة کنسبة الروح إلى الجسد الذي فيه الروح و السياسة المجردة عن الشرع کجسد لا روح فيه.».[12]
سیاست بدون شریعت (سیاست متدانی) یک جسد بدون روح است. آن استاد بزرگوار گفت من الشّواهد را تدریس کردهام چنین چیزی در کتاب نیست. از روی کتاب به او نشان دادیم. تعجّب کرد و گفت من اصلاً متوجّه این قسمت که شما فرمودید نشده بودم و اصلاً چنین انتظاری از ملاّصدرا نداشتم.
جایگاه سیاست در اندیشهی صدرالمتألّهین
عبارتی که قبلاً میخواندم به اینجا رسید که مراتب را گفت:
« و لا بد للسالک إليه أن يمر على الجميع حتى يصل إلى المطلوب الحقيقي».[13]
انسان باید از آن مرحلهی هیولوی آغاز کند تا به مرحلهی مَلَکی برسد. این قسمت از کتاب الشّواهد الرّبوبیّه، مشهد پنجم، شاهد دوم، اشراق سوم است.
« و قوافل النفوس السائرة إلى الله متعاقبة بعضها قريب و بعضها بعيد ».
عنایت بفرمایید که میگوید “قوافل”، اصلاً بحث فرد نیست بلکه نگاه جمعی است. پی در پی در حرکتاند، بعضی نسبت به هدف نزدیک و بعضی دور هستند.
« و بعضها واقفة و بعضها راجعة ».
بعضی ایستادهاند و بعضی (از صراط مستقیم) بر میگردند، ارتجاع اتّفاق میافتد.
« و بعضها سريع السير مقبلا و مدبرا و بعضها بطيء السير کذلک على حسب ما جرى حکمته تعالى في القضاء و القدر في حق عباده و الأنبياء ص رؤساء القوافل ».[14]
اصلاً سیاست از شؤون پیامبر است. پیامبر آمده است تا این قافلهها را رهبری کند و به سمت مقصد ببرد.
« و أمراء المسافرين » انبیا امیران این مسافران هستند. این بسیار مهمّ است که ما سیاست را شأن انبیا و رهبران الاهی بدانیم یا خیر. اگر شأن نبی شد بعد از آن شأن امام و ولیّ هم خواهد بود و دلیل آن هم روشن است زیرا میخواهد انسان را به مقام ملکی برساند.
« الأبدان مراکب المسافرين » بدنها مرکب روح انسان هستند و در واقع روح است که سفر را انجام میدهد.
« و لا بد من تربية المرکب و تأديبه و تهذيبه ليتم السفر.» بدن و طبع و نیازهای دنیوی ما باید تدبیر، تربیت، تهذیب و سیاست شود تا بتوانیم سفر را به اتمام برسانیم.
کسی نوشته است ملاّصدرا با تأمّل در امر معاد از تأمّل در امر معاش به کلّی باز ماند. از او پرسیدم شما آثار ملاّصدرا را خواندهای؟ گفت نه. گفتم پس این را از کجا نقل کردی؟ گفت رزنتال آن را نوشته و من از او نقل کردم. گفتم ملاّصدرا از تأمّل در امر معاش باز نمانده است. اگر هیچ مطلبی غیر از این مطلب برای تأمّل در امر معاش نداشت همین یک مطلب کافی بود که میگوید:
« فأمر المعاش في الدنيا التي هي عبارة عن حالة تعلق النفس بالبدن من ضرورات أمر المعاد ».[15] اگر ما به فکر امر معاد هستیم تأمّل در امر معاش از ضرورتها خواهد بود زیرا نفس از یکسو تعلّق به بدن دارد و از سوی دیگر تعلّق به روح و عالم بالا. با بدنی که نمیتواند راز و نیاز کند نمیتواند در آن مسیر حرکت کند و روح را به تعالی برساند. بدن مرکب روح است و باید آن را تدبیر کرد و به امر معاش رسید تا امر معاد. البتّه این مقدّمه و وسیلهی آن است.
سیاست نیز همین کار را میکند. ما میگوییم سیاست باید زمینهسازی کند و زمینهها را به گونهای فراهم کند تا مؤمنانه زندگی کردن برای افراد به صرفه شود. یعنی زمینهی متدیّنانه زندگی کردن را فراهم کند. قدرت جامعه را به گونهای تدبیر کند که مثلاًَ اگر شما در یک اداره کاری داشته باشید، ببینید اگر دروغ بگویید یا رشوه بدهید کارتان با مشکل مواجه میشود و اگر میخواهید کارتان به موقع انجام شود نباید هیچ گناهی مرتکب شوید. اینکه جناب آقای جوادی فرمودند سیاست متعالیه هنوز نوشته نشده و تازه باید روی آن کار کنیم، منظور حضور خدا در جامعه، اداره، خانواده، سازمان، تشکیلات و… است. سیاست متعالیه این است که شما در همه جا فاعل را میبینید. علّت فاعلی اصلی خدای متعال است: «لامؤثّر فی الوجود الاّ الله».
« الذي هو الانقطاع إلى الله و التبتل إليه و لا يتم ذلک حتى يبقى بدن الإنسان سالما».
اگر میخواهیم به معاد برسیم باید بدن انسان سالم باشد، یعنی باید امنیّت ظاهری تأمین شود.
« و نسله دائما و نوعه مستحفظا».
هم تداوم نسل داشته باشیم و هم امنیّت خانوادگی، امنیّت جامعهی بشری و نوع انسان نیز باید تأمین شود.
حال اگر بگوییم ملاّصدرا دربارهی امنیّت بحث کرده است بعضی میگویند نه. دلیل آن این است که دنبال این هستند که جایی نوشته باشد بابٌ یا کتابٌ فی الامن. در حالی که همین «حتّی یبقی» بقا به معنای تأمین امنیّت است، «نوعه مستحفَظاً» نوعش حفاظت شود یعنی امنیّتش برقرار شود.
« و لا يتم کلاهما إلا بأسباب حافظة لوجودهما و أسباب جالبة لمنافعهما دافعة لمضارهما و مفسداتهما.».
سیاست همین است.
در ادامه میفرماید خداوند متعال چیزهایی را برای حفظ فرد و شخص انسان آفریده و چیزهایی را برای حفظ نوع انسان آفریده است:
« فخلق الله الغذاء و المساکن و الملابس و غيرها لبقاء الشخص و أعد له شهوة داعية إلى الأکل و الشرب و الراحة و غضبا دافعا لما يمنع عنها و آلات معدة لها»
تا اینجا اسباب بقاء شخص بود، از اینجا به بعد اسباب بقاء نوع را میگوید:
و أسبابا أخرى بعيدة للزرع و الحرث و إجراء القنوات و اتخاذ البيوت و خلق المناکح و الخدم لبقاء النوع و أعد لها شهوة داعية إليها و غضبا دافعا لما يمنع عنها و آلات معدة لها. ثم إن هذه الأمور غير مختصة ببعض الناس دون بعض فإن العناية يشملهم کلهم. و الغرض في الخليقة سياقة الجميع إلى جوار الله و دار کرامته لشمول رحمته.[16]
سیاست الاهی سیاست جهانی است و عنایت و رأفت الاهی برای همگان است. خداوند تمامی این دنیا را آفریده و در اختیار انسان قرار داده است (حکومت نیز باید چنین کند) امّا همه برای این است که به سمت خدا حرکت کنیم و به لقاء الاهی برسیم.
سپس به مشکلات انسان میپردازد که اگر علاقه داشتید خودتان متن را ببینید. عبارات ملاّصدرا سهل و ممتنع است.
دبیر علمی: از آقای دکتر لکزایی بسیار متشکّر و سپاسگزارم. شاید هنوز در رابطه با این مسأله که برای استخراج و استنباط سیاست متعالیه از حکمت متعالیه چه باید کرد، ابهاماتی وجود داشته باشد. البتّه محورهایی را مطرح فرمودند ولی همچنان به نظر میرسد که باید پاسخ تفصیلیتری به این مسأله داده شود.
امّا پرسشی که از محضر جناب آقای دلیر دارم سئوال از نسبت میان حکمت متعالیه و مفاهیم سیاسی نوین غربی است. امروزه ما با مفاهیم بسیار متعدّدی نظیر دموکراسی، حقوق شهروندی حقوق بشر و… مواجه هستیم. این مفاهیم بیشتر از سیاست متدانیه و مبانی آن گرفته شده است. امروز با فلسفهای مواجه هستیم که تصرّف در طبیعت و تغییر عالم را هدف قرار داده است و سیاست نیز بر همین مبنا صورت بندی شده است. در نقطه مقابل فلسفهی دیگری وجود دارد که هدف خود را زندگی هماهنگ با طبیعت و نظام تکوین برای دستیابی به سعادت از طریق عمل به فضیلت قرار داده است و بدیهی است که سیاست مبتنی بر این فلسفه نیز همین گونه خواهد بود. پس میان دو نوع نظام فلسفی و نیز سیاست برخاسته از هر یک تمایزی اساسی وجود دارد. اما در اینجا میخواهیم ببینیم حکمت متعالیه چه نسبتی با مفاهیم جدید سیاسی که با آنها مواجه هستیم دارد. به عبارت دیگر آیا میتوان یک قرائت دموکراتیک از حکمت سیاسی متعالیه ارائه داد؟ و آیا اساساً فلسفه و حکمت متعالیه میتواند مبنایی برای مردمسالاری دینی که امروزه مطرح است قرار بگیرد.
از جناب آقای دکتر دلیر درخواست می کنم به این پرسش بپردازند.
دکتر دلیر: با تشکّر از اساتید گرانقدر و دوستانی که میشنوند و تحمّل میکنند، امیدوارم فرصتی باشد تا پرسشهای حضّار محترم را هم بشنویم و استفاده کنیم.
در مورد اینکه آیا مفاهیمی نظیر مردمسالاری دینی، دموکراسی، انتخابات و… با حکمت متعالیه سازگار است یا ناسازگار و آیا حکمت متعالیه آنها را بر میتابد یا بر نمیتابد، باید بگویم به نظرم همانطور که استاد جوادی فرمودند حق این است که هنوز سیاست متعالیه نوشته نشده است و سیاست متعالیه سیاست موعود است و سیاست موجود ربطی به سیاست متعالیه ندارد، جامعه اگر بخواهد از دو قطبی و چند قطبی رهایی یابد بایستی به سیاست متعالیه تکیه بزند، رهیابی از واگرایی و تقویت همگرایی در سیاست داخلی و خارجی به سیاست متعالیه ممکن خواهد بود. تعذیه عقلانیت جامعه به فلسفه متعالیه میسور میشود پس اگر عقلانیّت بخواهد در جامعه جاری و ساری شود.
ویژگیهای صاحبان قدرت از نظر صدرالمتألّهین
امّا 12 شاخصه و ویژگی برای صاحبات قدرت بر میشمارد که سریع و فهرستوار نقل میکنم:
1- صاحب فهم و درک و باشعور باشد. درک و فهم و گیرندگیاش تیز باشد. 2- حافظهی قوی، 3- فطرت صحیح و تربیت سالم داشته باشد. 4- مزاج معتدل داشته باشد. امروز در روانشناسی سیاسی، روانشناسان صاحبان قدرت را معاینه میکنند و صدرالمتألّهین در آن زمان بر مزاج، روان و تن سالم تأکید میکرد. 5- زبان گویای فصیح داشته باشد، دوستدار علم و حکمت باشد. چنین صاحب قدرتی نمیتواند مردمسالاری را برنتابد. به قول حضرت آیت الله جوادی آملی قطعاً خداوند مردم را سالار خلق کرده است. انسان سالار خلق شده است چه ما او را سالار بدانیم و چه سالار ندانیم. او در آفرینش سالار خلق شده است. 6- بر شهوترانی و انجام امیال نفسانی حریص نباشد. 7- دوستدار شرافت و صاحب عظمت نفس باشد. 8- نسبت به تمامی خلایق و تمامی امّت رؤوف و مهربان باشد. با چنین ویژگی صاحب قدرت مدام در مقام تقسیم ملت برنمیآید چرا که تقسیم تقلیل را در پی دارد. 9- شجاع باشد، 10- جواد باشد، 11- دارای سرور و بهجت باشد. شیخ الرّئیس در اشارات اصل بهجت و سرور را مطرح میکند. به گمان من شادترین فرد در قرن معاصر امام راحل بود، در میان اساتید بزرگ معاصر نیز صاحب بهجتترین اساتید، استاد حضرت آیت الله جوادی آملی است. 12- سختگیر و لجوج نباشد و از رذایل اخلاقی پیراسته و به فضایل اخلاقی آراسته شود.
باور من این است که تنها شخصیّتی که امروز حکمت متعالیه و عرفان همه با هم در او جمع شده حضرت آیت الله جوادی آملی است. 5 جلسهای که همراه آقای دکتر لکزایی در خدمت ایشان بودیم بسیار خواندنی است. ایشان میفرمایند حکمت عملی قوی در گرو حکمت نظری قوی است. اگر حکمت نظری قوی نباشد حکمت عملی قوی به دست نمیآید. خداوند به حقّ زهرای اطهر سایهی وجود پربرکت ایشان را بر سر همهی ما مستدام بدارد. امیدوارم روزی سیاست متعالیه به قلم این بزرگ حوزه و اندیشمند بزرگ جاری و ساری شود و ما همگی تلمّذ کنیم.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. با توجه به ضیق وقت، شاید فرصت جمعبندی نباشد اما از دوستان بزرگوار حاضر در جلسه درخواست میکنم اگر پرسش یا نکتهای مدّنظر دارند مطرح کنند تا بهرهمند شویم. دوستان بزرگوار لطفا فرمهای ارزیابی داخل پوشهها را تکمیل کنند و تحویل دهند.
یکی از حضار: با تشکّر از اساتید محترم. پرسشی از آقای دکتر دلیر دارم: وقتی سبک نگارش علما را بررسی میکنیم میبینیم مقتضیّات زمان و حکّام بر آنها بسیار تأثیرگذار است. مثلاً علاّمه طباطبایی در المیزان میتوانست مطالبی را بنویسد ولی اگر میخواست آنها را بنویسد شاید باعث میشد که اصلاً المیزان نوشته نشود. مصداق بارز این مسأله تفسیر سورهی حمد امام است. اینکه شما فرمودید ملاّصدرا از شیخالرّئیس و میرداماد بسیار پیشتر رفته است شاید آنها در زمان خود اصلاً نمیخواستهاند این مسائل را مطرح کنند و اصلاً موضوعیّت نداشته است. با توجّه به اینکه در زمان ملاّصدرا میبینیم که در سطح بینالملل مطالب حکمت متعالیه کاملاً پاسخگوی فلسفهی غرب بوده و تا کنون نیز پس از گذشت اینهمه سال هنوز کامل و جامع است، میخواستم ببینم که آیا این در پرسش من دخیل است یا خیر؟
پرسش دیگرم از جناب آقای لکزایی این است که در نشستی که چندی پیش با عنوان حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی در همینجا برگزار شد، شما راهبری راهبردی را مطرح فرمودید، برای جمعبندی خودم میخواستم آن مطالب را با مطالب این جلسه کمی پیوند دهید.
دبیر علمی: جناب آقای دلیر بفرمایید.
دکتر بهرام دلیر: همانطور که عرض کردم برخی مسائل نظیر بحث اصالت وجود یا ماهیّت اصلاً دغدغهی بوعلی سینا نبود و ما حقّ حمله به ایشان را نداریم که چرا اصالت ماهوی بوده است. آن دغدغهای که صدرالمتألّهین برای اصالت وجود و اصالت ماهیّت داشت حتّی استاد وی میرداماد هم نداشت. بله بعضی از مسائل مسألهی فلاسفهی گذشتهی ما نبوده ولی آنان در حوزهی نظریّهپردازی کمک کردهاند. مثلاً بوعلی سینا دغدغهی بحث حمل حقیقه و حمل رقیقه را نداشت در حالی که به تعبیر حکیم متألّه حضرت آیت الله جوادی آملی حمل حقیقه و حمل رقیقه است که میتواند بار حکمت متعالیه را بکشد نه حمل اولی و شایع صناعی. بنابراین بعضی از مسائل که برای ملاّصدرا پیش آمد مسألهی مرحوم بوعلی سینا و شیخ اشراق نبوده است و این برای آنها کاستی محسوب نمیشود.
همانطور که مستحضر هستید در فلسفه و اندیشهی بشر، هر یک از گذشتگان سهم خاصّ خود را دارند و آینده با استفاده از گذشته به دست میآید. اگر بوعلی و فارابی نبودند معلوم نبود که حکمت متعالیه به سادگی به بار بنشیند. بنده در بحث قبلی در مقام اشکال و انتقاد از فلاسفهی گذشته نبودم، آقای دکتر امیدی این پرسش را مطرح کردند که آیا سیاست متعالیه با یونان باستان متفاوت است، بنده عرض کردم که نه تنها با یونان باستان بلکه با مکاتبی که در فلسفهی اسلامی وجود دارد نیز متفاوت است و اساساً جنس دانش چنین است.
یکی از حضار: شاید آنها در آن زمان نمیخواستند به این مباحث بپردازند.
دکتر دلیر: شاید، به هر حال مسألهشان این نبوده است. مثلاً ملاّصدرا میگوید وجود از مقولهی تشکیک است و در توحید از وحدت تشکیکیّه عبور میکند و به وحدت شخصیّه میرسد و بوعلی سینا به وحدت شخصیّه نپرداخت. حال یا دغدغهی او نبوده یا قصد ورود نداشته است. به گمانم این مسأله چندان جای نزاع نیست.
دبیر علمی: آقای دکتر لکزایی بفرمایید. ظاهرا آقای لک زایی نظرشان این است که ابتدا جناب آقای جوادی به این پرسش بپردازند.
آقای مرتضی جوادی: در پايان نکاتى چند به حضور تقديم مى شود.
اين نشست که به خواست مجمع عالی حکمت بوده به بهانه اول خرداد که متعلّق به صدرالمتألّهین است در مورد این شخصیّت متعالی موضوعی در نظر گرفته شود که بیشتر جنبهی تبیینی و توصیفی دارد والاّ شاید لازم باشد تا ناقدی هم حضور داشته باشد و نقدی هم انجام شود.
نکته دیگر این است که تفکیک بین فقه سیاسی و فلسفهی سیاسی شاید زمینهای برای پاسخ به فرمایشات جنابعالی باشد. ما برای رسیدن به بخش نظامسازی باید فرآیندی را طیّ کنیم: نخست باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا این امکان وجود دارد که در درون حکمتی به نام حکمت متعالیه یا اصل حکمت، فلسفهی سیاسی داشته باشیم یا خیر؟ سپس اگر این امکان وجود دارد ادلّه و براهین آن را ذکر کنیم. اساساً موضوع ما نیز همانطور که روی تابلو نوشته شده است “فلسفهی سیاسی صدرالمتألّهین” است.
همانطور که مستحضر هستید در فلسفه باید و نباید نداریم چه رسد به نظامي سازی و اینکه در خارج چه نظامهایی را باید محقّق کنیم. در حال حاضر ما در دو مرحلهی نخست هستیم ، نه در بحث نظام سازی و نه حتّی در بایدها و نبایدها.
که نظام سازی به بحثهای علمی و تجربی نیاز دارد. زیرا مستحضر هستید که پس از گذشت اینهمه سال هنوز هم این پرسش جدّی در فضای حوزوی و از سوی فضلا مطرح است که آیا حکمت می تواند به سیاست و مسائل اعتباری وارد شود یا خیر. من واقعاً از آقای دکتر لکزایی تشکّر میکنم که به واقع سابق بودند و الفضل لمن سبق؛ وقتی که حاج آقا مسألهی سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه را مطرح کردند من دیدم درخششی در این دوستان پدید آمد و اصلاً باور نمی کردند که آقای جوادی آملی (دام ظله) اين اصطلاح ((سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه)) را إيجاد نمودند. از آن به بعد رونقی در فرمایشات و نظرات دوستان پدید آمد و الحمدلله کتابها و آثار فراوانی منتشر شد.
امّا ما همچنان بر سر این مسأله هستیم و پرسش نخست اين نشست همواره مورد نظر است که آیا واقعاً فلسفه از جایگاه فلسفه که جهانبینی است ، آيا می تواند به امور اعتباری بپردازد و اساساً امور اعتباری در ساحت مباحث فلسفی جای دارند یا خیر. اشاره شد که از آنجا که فعل حضرت حقّ هم در عالم اعتبار ظهور و بروز دارد و هم در عالم تکوین، می توانیم مباحث فلسفهی سیاسی را به عنوان علم اعتباری مطرح کنیم.
نکته پايانى این است که در فلسفهی سیاسى بایدها و نبایدها و نظامسازی به میزانی رشد میکند که هستها و نیستها در نظام معرفتى رشد نموده است و هرگاه بخواهیم باید و نباید داشته باشیم باید به یک هست و نیست تکیه کنیم. به اجمال گفتیم که فلسفهی سیاسی چون در حوزهی فعل الاهی است و به همین دلیل است که صدرالمتألّهین مسائل را اینگونه مطرح میکند. چون خدای عالم برای هدایت بشر راه دارد.
صدرالمتألّین در باره محور سوم از چهار محور مبدأ، مقصد، فعل و انفعال که به اختصار عرض کردم، یعنی محور فعل که در واقع موضوع قرار میگیرد بسیار عمیق بحث میکند چون در مورد نفس انسانی، حرکت جوهری و اشتداد وجودی است. بنابراین فلسفهی سیاسی او را به میزان موضوع آن که نفس انسانی است می توانیم تعمیق و توسعه ببخشیم. تفاوت فلسفهی سیاسی حکمت مشّاء و حکمت متعالیه را نیز باید بر اساس تفاوت نگاه آنها به نفس نيز مقایسه کرد. تفاوت حکمت مشّاء و حکمت متعالیه در بحث غایت نیز در فلسفهی سیاسی و فقه سیاسی آنها که باید مطابق با غایت شکل بگیرد نيز بسيار مؤثّر است.
آنچه در این نشست و سعی بر آن بود که این جهات هم دیده شود و برای ورود به عرصهی نظامسازی و بایدها و نبایدها لازم است که این دو بحث را ابتدا به لحاظ فلسفی بررسی کنیم. اگر مجمع عالی حکمت به این موضوع بپردازد فقط باید از جنبه فلسفهی سیاسی بپردازد. امّا بایدها و نبایدها که در حوزهی فقه سیاسی مطرح است در اینجا بحث نمیشود. اینجا مجمع عالی حکمت است و از جایگاه حکمت باید فلسفهی سیاسی بررسی شود امّا طرح بحث بایدها و نبایدها و نظامسازی را انجمنهای دیگر باید عهده دار شوند.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزاری میکنیم. آقای دکتر لکزایی شما هم اگر نکتهای دارید بفرمایید.
دکتر نجف لکزایی: بسم الله الرّحمن الرّحیم از اینکه حوصله کردید تشکّر میکنم. البتّه این مباحث به حوصله و زمان نیاز دارد. جرقههایی زده میشود باید مطالعه، تفکّر و تأمّل کرد و حوصله جزء این امور است. اگر به همه چیز رسیده بودیم هم که دیگر نیازی به این جلسات نبود. این تازه آغاز راه است که به برکت انقلاب اسلامی، خونهای شهدا و جانبازی جانبازان فضا فراهم شده است که ما امروز اینجا بنشینیم و دربارهی حکمت بحث کنیم. درد دل امام این بود که روزی در همین قم نمیشد از حکمت صحبت کرد امّا حالا شما صحبت میکنید، اینها واقعاً جای تشکّر دارد. ولی اینکه کارمان نقص دارد و پاسخ بسیاری از پرسشها را نمیدانیم باید مطالعه و تحقیق کنیم و به کمک هم به تدریج به نتیجه برسیم.
دبیر علمی: بسیار سپاسگزارم. دو نکته که در پایان بحث فکر میکنم لازم به یادآوری است را عرض میکنم.
نخست آنکه باید میان «فهم همدلانه از سنّت فلسفیمان» و «فهم انتقادی از آن» تفاوت قائل شویم. ظاهراً فهم اغلب دوستان بزرگوار در این نشست فهم همدلانه است و باید یک فهم انتقادی نیز نسبت به بحث فلسفهی سیاسی متعالیه به وجود آید. یعنی باید نگرشی از بیرون نسبت به حکمت متعالیه شکل بگیرد. فکر میکنم نظر این پرسشگر بزرگوار نیز این است که اگر مقداری از این فضای توضیحی خارج شویم شاید بتوانیم نگاه انتقادی داشته باشیم و بگوییم اصلاً امکان ندارد که از دل حکمت متعالیه، فلسفهی سیاسی بیرون بیاید.
نکته دوم اینکه باید میان «رابطه حکمت متعالیه و آراء سیاسی ملاصدرا» از یکسو و «نسبت حکمت متعالیه با سیاست متعالیه مطلوب» از سوی دیگر تفکیک قائل شویم. به عبارت دیگر یک جهت این است که ببینیم آیا مباحث سیاسی ملاّصدرا در الشّواهد الرّبوبیّه، مبدأ و معاد و … با مبانی حکمت متعالیهی وی سازگار است به نحوی که بتوان آن مبانی فلسفی همچون اصالت وجود، تشکیک در مراتب وجود و…. را از مبانی بحثهای سیاسی وی نیز دانست یا اینکه ملاصدرا از سر تفنّن به مباحث سیاسی پرداخته است. بخش عمده ای از سخنان دکتر لکزایی و سایر اساتید به این جنبه معطوف بود. امّا جهت دیگر این است که ببینیم آیا مباحث سیاسی مطلوب و پاسخ به نیازهای زمانه را می توان از دل مبانی حکمت متعالیه به دست آورد یا خیر. این جنبه همان است که به فرمودهی جناب آقای جوادی استخراج آن هنوز نیاز به کار بسیار دارد.
از اساتید و دوستان شرکت کننده در این نشست علمی و نیز از مسئولان، کادر اجرایی و خدماتی مجمع عالی حکمت اسلامی صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم خداوند به ما توفیق بهره مندی از آثار گرانقدری که از این حکیم فرزانه و دیگر اندیشمندان اسلامی در اختیار داریم عنایت فرماید و یاریمان دهد آنها را در جهت تعالی امّت اسلامی و ارتقاء فرهنگ سیاسی جامعه بکار گیریم. موفق و پیروز باشید. و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین.
[2] . المظاهر الإلهية في أسرار العلوم الکمالية ؛ النص ؛ ص13.
[3] . همان، ص 13-14
[4] . همان، ص 14.
[5] ( 3) اصل: تشقية/ دا، مش 1، چ، لک، آس، مش 2: تسفيه:(- تذره).
[6] ( 4) مش 2:- أعيان.
[7] . همان.
[8] . الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية (مقدمه عربى) ؛ ج1 ؛ ص361.
[9] . همان، ص 362-361.
[10] . روم (30)، 7.
[11] . سبأ (34)، 46.
[12] . الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية (مقدمه عربى) ؛ ج1 ؛ ص364.
[13] . همان، ص 362.
[14] . همان.
[15] . همان.
[16] . همان، ص 363-362.