پنجاه و چهارمین جلسه گروه علمی فلسفه هنر و ارتباطات با موضوع “حس به مثابه تجربه هنری در عرفان ابن عربی“ با ارائه “آقای دکتر صدفی“ و با حضور اعضاء محترم گروه سه شنبه ۳ تیر ۹۹ ساعت ۱۹ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:
عرفان در مکتب ابنعربی( به صورت مدون و به مثابه مکتب) از زمان صدرالدین قونوی آغاز شده است و با فراز و فرود های زیادی تا زمان حاضر امتداد یافته است. این عرفان که به عرفان نظری شناخته میشود، بیشتر تحت تأثیر نحوۀ نگاه صدرالدین قونوی است. در واقع عرفان ابنعربی دریایی از معارف متنوع نهچندان نظاممند است که در شیوۀ عرفان نظری نظاممند شده است. یکی از تمایزهای برجسته عرفان شخص ابنعربی و مکتب او فربه شدن توجهات عقلی و استدلالی در عرفان است که در نگاه صدرالدین قونوی به عرفان به اوج میرسد.
خلاف شیوۀ مرسوم افلاطونگرایی= عقل گرایی موجود در فلسفه اسلامی و عرفان نظری و با توجه به نگاه ویژه ابنعربی به جایگاه «حس» که در فتوحات مکیه و کتاب المعرفه ذکر شده است، در نظر داریم به شرف «حس» بر «عقل» نظر افکند. او در کتاب المعرفه، منزلت قوای حسی حیوانی را تمامتر از منزلت قوای روحانی میداند. همچنین در این رساله و فتوحات مکیه تأکید میکند که خداوند قوای حسی را بینیاز از قوای روحانی آفرید، چون قوای روحانی مواد خود را از قوای حسی میگیرد، اما قوای حسی مستقیم از الله تعالی میگیرد. بنابراین به نظر او کل شرافت برای حس است و ادامه میدهد که حس عین حق تعالی است (کتابالمعرفه: مسأله ۸۲؛ فتوحات مکیه: ۳/۱۸۹)
بر این اساس در این پژوهش،آنچه زیربنای تجربه هنری ابنعربی را تشکیل میدهد، شیوۀ برخورداری حس از حقیقت است. طبق دریافت ما از بیان ابن عربی، به امری حسی میگوییم که بنا به تعریف او در مواجهه با حقیقت «بیواسطه» است، برخلاف امر عقلی که «باواسطه» حس با حقیقت سروکار دارد. زیست عارف هنری است، زیرا بدون واسطۀ امرشناختی با حقیقت مواجهه دارد و حقیقت برای او هر لحظه در صورتی نوپدید تجلی میکند که جایگاهش قلب است.
تلقی هنر در این پژوهش، بیشتر به نگاهِ هنریِ یونانیان نزدیک است چرا که در نگاه یونانیان پیش از سقراط هنر در متن و بطن زندگی معنا پیدا می کرد یا بهتر بگوییم؛ یونانیان به زندگی نگاه هنری داشتند و این نگاه با نگاه دوران مدرن که با «استتیک» از آن تعبیر می شود فاصله زیادی دارد. یونانیان (پیش از سقراط)، به نظر هایدگر در هستی و زمان، ادراک حسی (aesthesis) را به حقیقت نزدیکتر میدانستند تا لوگوس (logos) و به همین جهت با جهان هستی و خدا نسبتی بیواسطه داشتند. یونانیان محتوای ایدئال هنرشان را درک نمیکردند زیرا تفاوت بین رئال و ایدئال برای آنها معنا نداشت. شللینگ در فلسفۀ هنر مینویسد که جهان خدایان برای یونانیان نه ابژه فاهمه صرف بود و نه عقلانی به آن مینگریستند بلکه تنها درکی خیالین از آن داشتند. خدایان یونانی نه اخلاقی بوند و نه غیراخلاقی، بلکه در دوران شکلگیری متافیزیک بود که ما اعمال خدایان را تحلیل اخلاقی کردیم. زندگی در بیواسطگی حسی بدون داوری قوای عقلی همان زیست هنری یونانیان بود. بنابر این اساس ادراک حسی یا استسیس برای یونانیان محور نگاه هنری آنان به عالم و خدا قرار میگرفت. آنها در عالمی یگانه زیست میکردند که بیواسطه با موجودات در ارتباط بودند. از این رو هنر در این رساله نسبتی با استتیک یا زیباشناسی ندارد که ذیل سوبژکتیویسم دوران مدرن شکل میگیرد.
تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که ارتباط حسی انسان با طبیعت بدون داوری قوای عقلی به زیست هنری منجر می شود و بر این اساس و طبق نظر ابن عربی، عارف که چنین نگاهی به هنر دارد زیست هنری او در دو مرحلۀ اساسی اتفاق میافتد:
در مرحله نخست عارف هم از عقل و هم از حس برخوردار است اما اساس درک شهود او حسی است، یعنی بدون واسطۀ امر شناختی با حقیقت مواجهه دارد. بعد از این مواجهه با حقیقت عقل مواد (دادههای حسی) را میگیرد. بنابراین با واسطه دادههای حسی با حقیقت سروکار دارد و در درجۀ نازلتری از ادراک قرار دارد. به عبارتی او نسبت به حق در پوشیدگی است، برخلاف حس که با مواجهه بیواسطۀ خود در محضر حق قرار دارد و آشکارا او را مشاهده میکند. ابنعربی از تعبیر غیب برای عقل استفاده میکند، زیرا عقل از مواجهه بیواسطه با خارج قطع است و تنها با واسطه حس، مواد خود را دریافت میکند، از این رو عقل دارای معرفت درجه دوم است. البته منظور از عقل در این بحث ابنعربی عقل شهودی یا به تعبیر او عقل عین نیست که بیواسطه با حقایق در ارتباط است که میتوان در علم حضوری در فلسفه اسلامی یا شهود عقلی مُثُل در افلاطون یافت. در نظر ابنعربی که مبتنی بر آیات و روایات است و همانطور که خود او اذعان میکند تمام صفات خداوند حسی است یا اگر در معدود موارد حسی نباشد، ریشه در حس دارد (این نگرش ابنعربی برخلاف علم حضوری در فلسفه اسلامی است. زیرا علم حضوری همان حضور شیء نزد عقل یا نفس است، یعنی عقل نورانی است و شیءی که نزد او حاضر باشد، نیز نورانی است و عدم حضور شیء نزد عقل غیبت است، اما در ابنعربی عقل خود غیب است و میپوشاند و باواسطۀ حس با حقیقت سروکار دارد و حس عین آشکارگی است زیرا در محضر حق ایستاده است و او را میبیند و میشنود و ….) حس به دلیل تقلباتی که در حق رخ میدهد، همواره در تغییر است و نمیتواند تثبیت کند، بنابراین عقل است که در مرتبه نازل برای این تجلیات متکثر وحدتی در نظر میگیرد و نفس عارف را جعل میکند. نفس در عرفان ابنعربی برخلاف فلسفه جوهر نیست بلکه عاریتی است که عارف قبل از فنا فی الله گمان میکند با خود همراه دارد، اما وقتی عارف به معرفت بقای بعد فنا رسید، دیگر میبیند همه چیز حق است و وجودی برای موحد سوای وجود حق نیست.
مرحله دوم به نظر ابنعربی حس عین حقتعالی میشود. زیرا شرف و اصالت بالجمله با حس است و سخنی از عقل نیست. بنابراین هیچ تثبیتی برای عارف نیست و او لحظه به لحظه با تجلیات حق متغیر و منقلب میشود. این از خصوصیات قلب است که به گفته عرفاء از دایرۀ موجودات فراتر است. در این مرحله نمیتوان نفسی برای عارف برشمرد، زیرا همانطور که در مرحله نخست گفتیم، نفس نوعی جعل عقل بود که در نظر داشت برای این تجلیات متکثری که از ناحیۀ حق تعالی میرسد، وحدتی در نظر بگیرد. در این مرحله چون حس عین حقتعالی است با تجلیات او متجلی میشود و عین ربط بدوست و جوهری نفسانی پسپشت تجلیات حق وجود ندارد.
زیست هنری، عارف را از ساحت شناختی خارج میکند و وارد ساحتی میکند که «رخداد حقیقت» باشد. یعنی خود را بیواسطه دربرابر حقیقت گشوده میدارد، بدون اینکه بخواهد آن تجلیات متکثری را که تکرار در آن نیست، در قالب مفاهیم و مقولات دستهبندی کند.
با طرح «زیست هنری» ابنعربی در برابر «زیست فلسفی» او قرار میگیریم که در سنت «عرفان نظری» وجود دارد. آنچه نقش عقل را در حکمت هنری ابنعربی میپذیرد، «خیال» است. خیال از محدودیتهای عقل، چه در تنزیه حق و چه در تناقضهای منطقی فراتر میرود. خیال که با تشبیه گره خورده است، میتواند امور متناقض را بپذیرد. برخلاف سنت فلسفه اسلامی خیال مرتبه نازل عقل یا قوه ای از قوای او نیست، بلکه «عالم»ی است که انسان، طبیعت (طبیعت عالم نیست) و حق را در خود جمع میکند و به گفتۀ ابنعربی با حس رابطۀ تنگاتنگی دارد، بهطوری که او شیوه هایی را برای تمیز خیال از حس ذکر میکند. البته به تفکیک خیال متصل و منفصل دست نمیزند، زیرا عقل و قوای عقلی انسان برای ابن عربی برخلاف نگاه فلسفی نقش محوری ندارد، بنابراین خیال در نظرش میتواند جامع انسان، طبیعت و حق باشد. البته این نکته مهم است که ذات غیبالغیوبی حق تعالی از محور بحث دربارۀ هنر ابنعربی خارج است، زیرا هیچ تجلیای ندارد و در غنای ذاتی خود است و از آن سربرنمیآورد. بنابراین میتوان به ادبیات حسی ویژه ابنعربی در برابر ادبیات عقلی بهطور خلاصه در جدول زیر توجه داشت:
ادبیات حسی (مشهود) | ادبیات عقلی (معقول) |
وهب | کسب |
محدود | مجهولالحد |
تشبیه | تنزیه |
سلوک، دوران | عروج |
حیوانی | انسانی |
جبر | اختیار |
پست (مرتبه) | بلند (مرتبه) |
تبدّل و تغیّر و تحوّل | تثبیت |
ضعف | قوّت |