ارائه دهندگان: حجّت الاسلام والمسلمین استاد سیّد یدالله یزدانپناه
دبیر علمی: حجّت الاسلام وحید واحدجوان
دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام عرض میکنم خدمت همۀ اعضای محترم و عزیزانی که در این برنامۀ زندۀ مجازی شرکت کردند. امروز، روز بزرگداشت جناب شیخ اشراق است. بههمینمناسبت، مجمع عالی حکمت اسلامی برنامهای را با حضور حضرت استاد یزدانپناه تنظیم کرده است. إن شاء الله از حضور ایشان و بیاناتشان استفاده خواهیم کرد.
مختصری از زندگینامه
جناب شیخ اشراق، شهاب الدّین سهروردی، در ۵۴۹ قمری در سهرورد، از توابع زنجان، به دنیا آمد. پس از سپری کردن تحصیلات مقدّماتی در منطقۀ آذربایجان، به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. تحصیلات ایشان عمدتاً در حوزۀ مشائی بود. ایشان به این مکتب اعتقاد داشت و از آن بهشدّت دفاع میکرد.
وی پس از اتمام تحصیلات به مسافرت پرداخت؛ البتّه پیش از آن نیز به سفر میرفت امّا پس از فراغت از تحصیل، مسافرتهای بیشتری داشت. انگیزۀ وی از این سفرها، بررسی این مطلب بود که آیا دیدگاههای اشراقیاش مورد تأیید عرفا و منطبق با آموزههای آنان است.
جناب سهروردی استعداد فوقالعادّهای داشت. او به عرفا عشق میورزید و همنشینی با آنان را دوست داشت. همین امر سبب شد که از حدود ۲۰ سالگی تا ۳۰ سالگی مکاشفات بسیار و تجربههای عرفانی قابل توجّهی بهدستآورد. چنانکه به تصریح خودش، بهطور مکرّر، امور زیادی را از سنخ عالم عقل و مثال مشاهده میکرد.
وی در ۵۷۹ به حلب رفت و افکار و عقایدش در آنجا انتشار یافت. پادشاه حلب، ظاهر الدّین، پسر صلاح الدّین ایوبی بود. برخی از علمای ظاهری که تاب شنیدن این دیدگاهها را نداشتند، به ظاهرالدّین نامه مینویسند و شیخ اشراق را فردی منحرف از دین معرّفی میکنند. امّا پادشاه نیز جذب اندیشههای سهروردی شده بود و همین امر نگرانی این گروه را دوچندان میکرد. آنان به گمان اینکه انتشار این افکار و انحراف افکار پادشاه تمام مملکت را به فساد خواهد کشاند، به صلاح الدّین نامه مینویسند. صلاح الدّین حکم قتل سهروردی را صادر میکند و این حکم اجرا میشود. بههمیندلیل به سهروردی «شیخ مقتول» هم گفته شده است.
خدمت حضرت استاد یزدانپناه عرض سلام و خوشآمد دارم.
استاد یزدانپناه: سلام علیکم ورحمه الله.
دبیر علمی: سرآغاز فلسفه بسیار مهمّ است، زیرا استحکام هر فلسفای به همین ابتدا و سرآغاز است. جناب شیخ اشراق سرآغاز فلسفۀ خود را علم النّفس قرار داده است. پرسش اینجاست که علم النّفس چه اهمیّتی دارد که ایشان فلسفۀ خود را از آن آغاز کرده است؟
استاد یزدانپناه: اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطّاهرین
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
ابتدا از عزیزان و سرورانمان در مجمع عالی حکمت اسلامی تشکّر میکنم که این جلسه را در روز بزرگداشت جناب شیخ اشراق برقرار کردند. بر این توفیقی که برای حقیر حاصل شد خدا را شاکرم. همچنین از شما تشکّر میکنم.
اجازه میخواهم ابتدا مقدّمهای را عرض کنم و سپس در باب علم النّفس اشراقی صحبت کنم. سعی میکنم علم النّفس اشراقی را آنگونه که در آثار سهروردی مطرح است، با همان جذابیّت، خدمت سروران و مخاطبان عزیز عرضه کنم.
“نفس انسانی” سرآغاز فلسفۀ اشراق
فلسفهای که جناب شیخ اشراق رقم زده است، در میان مکاتب فلسفی اسلامی، با عنوان فلسفۀ اشراق یا مکتب اشراقی شناخته میشود. محتوای اصلی مکتب وی، یک متافیزیک ویژه است و دستگاه فلسفی ایشان بر یک نظام نوری استوار است، بهگونهای که میتوان از آن بهعنوان یک دستگاه مستقلّ یاد کرد. در جلد دوم حکمت اشراق، درمورد این نظام نوری بهطور مفصّل توضیح دادهام.
سرآغاز این نظام نوری، مسئلۀ نفس انسانی است که بعدها در ادبیات خود از آن با عنوان «نور اسپهبد» یاد کرده است. شیخ اشراق با بررسی حقیقت انسان، هویّت آن را نوری مییابد و بر اساس این دریافت، عوالم برتر و انوار مافوق نفس را تا نورالانوار (خداوند سبحان) شناسایی میکند. مادون نفس را که به عالم مادّه تعلّق دارد با عنوان ظلمت یاد میکند.
بنابراین، حرکت شیخ اشراق در اثبات حقیقت نور از «خود» آغاز میشود؛ ابتدا نوریّت «خود»، سپس نوریّت عوالم برتر از آن را اثبات، و از آنها به «إنیّات صرفه» و «وجودات محضه» تعبیر میکند؛ درعینحال همۀ آنها را انوار محض میداند.
امّا لازم است حقیقت علم النّفس اشراقی سهروردی را آنگونه که باید به آن توجّه کرد، متذکّر شویم تا کسانی که قصد دارند با آثار ایشان ارتباط برقرار کنند بدانند که وی چه بستری را فراهم کرده است.
ایشان حقیقت نفس را بیان و از آن با عنوان نور اسپهبد یاد میکند، و بر اساس این اندیشه «نظام نور و ظلمت» را در نظام نوری خود حلّ میکند. در دستگاه فکری وی، عالم به نور و ظلمت تقسیم میشود. نور الانوار (خداوند سبحان) معدِن انوار است و همۀ نورها و شعاعها از او پدید میآید. این ادبیات نوری، یک ادبیات فلسفی است نه ادبیات عرفی عادی. با توجّه به ویژگیهایی که ایشان برای نور ویژگیهایی قائل است، «نور» یک هویّت سراسر خودپیدا و سراسر دارای تشعشع نسبت به ماورا است؛ یعنی از نظر وجودی، سراسر پیدایی است و غیبتی ندارد. عالم مادّه چون غیبت دارد عالم ظلمت است امّا عالم نفس و ماورا هیچ ظلمتی ندارد.
هویّت وجودی و نحوۀ وجود نفس سراسر خودپیدایی است و نفس خود را مییابد، بههمیندلیل نحوۀ وجود او نوری است. این «نحوۀ وجود نوری» با اصطلاح عرفی نور متفاوت است.
بر این اساس، هستی در نظام فکری سهروردی عبارت است از: خداوند سبحان، عوالم ماورا، عقول مفارقات ـ که همگی نور هستند ـ و نفس ناطقۀ انسانی (نور اسپهبد). نور اسپهبد، نوری است که در بدن قرار گرفته است. در این نظام نوری، عالم به دو بخش تقسیم میشود: عالم مادّه که عالم ظلمت و غیبت است و عالم ماورا که عالم نور و خودپیدایی است و تشعشعات نوری از آن عالم ساطع میشود.
نظام نور و ظلمت در فلسفۀ شیخ اشراق، در مباحث مربوط به علم النّفس اشراقی با ادبیات و تعابیر خاصّی نظیر «شرق هستی» و «غرب هستی» بیان شده است. شرق هستی شامل خداوند سبحان و آنچه که مادون آن در عوالم عقلی پدید آمده است نظیر سلسلۀ علل عقلی (عقول مفارقات طولیه و عرضیه)، ربّ النّوع و ارباب انواع. پایینترین مرتبۀ نور، نفس انسانی است زیراکه در ظلمت قرار میگیرد. عقول مفارقات تکمیلکنندۀ ظلمت هستند ولی خودشان گرفتار ظلمت نیستند.
“هبوط” و “رجعت” در اندیشۀ سهروردی
نفس انسانی در بدن قرار میگیرد. بدن ظلمانی است و نفس به عالم انوار تعلّق دارد. بنابراین، انسان یک حقیقت اصلی دارد که همان نفس انسانی و نور اسپهبد است که از عالم انوار به عالم ظلمت وارد شده و در بدن قرار گرفته. حقیقت نفس انسانی از شرق هستی که همان عالم شروق انوار و عالم اله و عقول است، سرچشمه گرفته. چنین چیزی حلقۀ وصل شرق هستی به غرب هستی است. بنابراین میتوان گفت که حقیقت اصلی ما از عالم نور و ماورا است که وارد بدن و ظلمت شده.
این مسئله مسائل دیگری را بهدنبال دارد که باید به آنها توجّه کرد. شیخ اشراق نفس این امر را «هبوط» مینامد؛ به این معنا که انسان از عالم نور به سمت ظلمت هبوط میکند. وقتی در بدن قرار گرفت، نفس تعلّق به بدن، نفس تعشّقات خاکی، نفس امّاره، بهویژه ارتکاب امور خلاف و گناه، باعث چیرگی ظلمتکده بر نفس میشود. به تعبیر دیگر، حقیقت نفس از عالم نور است، امّا ورود آن به بدن و ظلمت باعث دورافتادگی آن از وطن اصلیاش میشود.
ادبیات وطن اصلی که همان شرق عالم نور است، و ادبیات غربت و دوری از وطن، همراه با مسئلۀ اسارت در بدن، این توجّه را به ما میدهد که حقیقت انسانی همان اصل نوری است که در ظلمت و غربت اسیر شده.
در رسالۀ غربت غربیه در قالب یک داستان و تمثیل، شرق هستی را به ماوراء النّهر و غرب هستی (عالم مادّه) را به شهر قیروان تعبیر میکند و میگوید ما از ماوراء النّهر به شهر قیروان آمدیم. این تعبیر ازآنرو است که در آن زمان، ماوراء النّهر شرقیترین منطقه، و قیروان شرقیترین شهر جهان اسلام بود. مقصود وی این است که ما اساساً از شرق بودیم امّا به غرب آمدیم؛ حقیقت ما از عالم نور است امّا وارد بدن شده است. نفس به محض ورود به بدن گرفتار احکام و تعلّقات آن میشود. بههمیندلیل است که سهروردی تعبیر غربت غربیه را بهکارمیبرد؛ مقصودش این است که نفس از وطن دور شده و در اینجا غریب است.
سهروردی در این رساله، رسالۀ ابرار، رسالۀ لغت موران و رسالههای دیگر خود به مسئلۀ غربت انسان میپردازد. از نظر او، برای هر فرد درک این مطلب ضروری است که انسان برای امر خاصّ به اینجا آمده. شیخ اشراق میگوید به اینجا آمدیم که پرندگان را صید کنیم امّا خود در دام افتادهایم. پس از توضیح این معنا، میگوید در چنین وضعیّتی دچار فراموشی میشویم و وطن اصلی خود را فراموش میکنیم.
بنابراین، در اینجا چند مسئله مطرح است: ۱- وطن اصلی که همان شرق هستی و عوالم نور است، ۲- غربت از وطن، به دلیل قرار گرفتن در بدن و عالم مادّی و خاکی، ۳- نسیان وطن و فراموشی اینکه از کجا آمدهایم؛ گاهی خود را در حدّ دنیا میفهمیم و معنا میکنیم بدون توجّه به اینکه اصل ما از جای دیگری است.
جناب شیخ اشراق تعبیر هبوط ـ که یک اصطلاح دینی است ـ را در مورد انسانی بهکارمیبرد که از شرق هستی به غرب هستی آمده، در بدن و غربت افتاده و گرفتار ظلمت شده و اصل خودش را فراموش کرده است. وی چارۀ چنین انسانی در بازگشت به وطن اصلیاش میداند و آن را با ادبیات «رجعت» بیان میکند. راه رهایی از این دام این است که انسان دست به تجرّد بزند و تعلّقات و تعشّقات را از میان بردارد.
درواقع شیخ اشراق، با تحلیل متافیزیک نوری خود سلوک و ریاضت را در دل مسئلۀ علم النّفس اشراقی مطرح کرده است: ما از عالم نور هستیم و در بدن که جزئی از عالم مادّی و ظلمانی است افتادهایم. بنابراین ابتدا باید موقعیّتمان را درک کنیم؛ یعنی بدانیم که اینجایی نیستیم و حقیقتمان نوری است.
شیخ اشراق در توضیح حقیقت نوری بیانی را از افلاطون نقل میکند که در حقیقت برگرفته از اثولوجیای فلوطین است: من وقتی خلع ؟؟؟؟؟؟؟؟ بدنام را انداختم و به خود نگاه کردم، دیدم سراسر نور و ضیا و سراسر صفا هستم. درواقع آن جهت حقیقی ما در ما پنهان است و وقتی خلع بدن میکنیم آن را میبینیم. جناب شیخ اشراق میگوید چارۀ ما هم این است که رهایی و تخلّص پیدا کنیم، و رهایی و تخلّص در تجرید، ریاضت، سلوک و دستکشیدن از این سو است. دستکشیدن به معنای گوشهنشینی نیست؛ چراکه ایشان از «سیاست نوری» هم سخن میگوید. به این معنا که میتوانیم در صحنۀ اجتماع زندگی کنیم و درعینحال تعلّقات و تعشّقات را ازمیان برداریم و آسمانی و نورانی باشیم.
جناب شیخ اشراق در کتاب تلویحات، صفحۀ ۱۰۸ از مجموعۀ مصنّفات، بیانی را از نفس گرفتار در دنیا مطرح میکند که به نظرم میتواند این بحث را روشن کند:
فَنادَتْ بِخَفیِّ نِداءِها یا منجِی الهَلکاء یا غیاثَ مَن استغاث، إنَّ ذاتاً هبَطَت، فَاغتَرَبَت، و تَذَکَّرَت…
نفس گرفتار در دنیا خطاب به خداوند سبحان میگوید: ای کسی که هلاکشدگان و گرفتارشدگان در تبعیدگاه دنیا را نجات میدهی، ای کسی که فریادرس فریادخواهان هستی، ذاتی (نفس انسانی) هبوط کرد (از عالم بالا به پایین افتاد و از عالم نور در عالم ظلمت و مادّه گرفتار شد)، و با هبوطاش به غربت افتاد، و بهیادشآمد.
ادبیات فراموشی و یادآوری
در اینجا لازم است درمورد «بهیادشآمد» توضیحی بیان کنم. جناب شیخ اشراق میفرماید ما در این عالم اصل خود را فراموش کردهایم. در یکی از فصول رسالۀ لغت موران حکایت طاووسی را نقل میکند که پادشاهی آن را از بوستان به قصر آورد. طاووس بهتدریج آن بوستان و زیبایی و صفای آن، و طاووس بودن و نیکخواهی و خیراندیشی خود را فراموش میکند؛ بهگونهای که اگر کسی بگوید غیر از اینجا بوستانی هم هست، طاووس آن را کفر محض میداند. مقصود این است که برای بسیاری از ما امر بهگونهای شده که وجود ماورا را بهکلّی منکر هستیم.
البتّه گهگاهی برقی از آنسو میجهد و دلی میشکند و به خدا وصل میشود؛ مثلاً در روز عرفه، عید غدیر یا شبهای قدر. جناب شیخ اشراق میگوید ما گهگاهی این واقعیّت را به خاطر میآوریم، در آن لحظه بهیکباره یاد وطن میکنیم و سنخ ما سنخ دیگری میشود. ما خطاها و تعلّقات بسیاری داریم ولی در یک لحظه که وضعیّت تغییر میکند و به یاد وطن میافتیم، احساس غربت هم میکنیم و درمییابیم که در اینجا دور افتادهایم. «تذکّرَتْ» به همین معنا است.
در داستان طاووس میگوید: بهمحضاینکه نسیم خوشی از بوستان طاووسها به سمت این طاووس میآید انقلاب و وجد و شوری در او ایجاد میشود. ما نیز این امر را احساس میکنیم. ایشان از این حقیقت به «یادآوری» (از فراموشی بهدرآمدن) تعبیر میکند.
در داستان غربت غربیه به انبیا اشاره میکند ـ البتّه برخی به الهام تفسیر کردهاند. سخن انبیا گاهی ما را بیدار و هوشیار میکند و به یاد وطن میاندازد. ما در غربت میافتیم، ولی بهمحضاینکه یادآوری میکنیم غربت برای ما واضح و شفّاف میشود. در آن هنگام احساس حبس و خفگی میکنیم و بهدنبال رهایی و تخلّص هستیم.
نفس گرفتار به خداوند سبحان ندا میدهد: ای کسی که فریادرس هستی و کسانی را که بهدنبال خلاصی هستند نجات میدهی:
إنّ ذاتاً هبَطَت، فَاغتَرَبَت، وتَذَکَّرَت، فَاضطَرَبَت، فَسارَعت، ومُنِعَت
ذاتی که هبوط کرد و از اصل و منشأ نوری خود به زمین افتاد، دچار غربت شد و به یاد وطن افتاد، این حالت او را به ولوله انداخت [این حالت در همۀ انسانها وجود دارد ولی برای اهل سلوک بهتدریج به یک عادت تبدیل میشود]، تلاش کرد که به وطن برود، امّا میبیند که غل و زنجیر فراوان است، نفس امّاره، تخلّفات، تعلّقات (حتّی همین تعلّق به بدن)، و از همه مهمتر غل و زنجیر گناه مانع او میشود. قرآن کریم میفرماید (فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ)[۱] همینکه زمان بر آنها گذشت، دلهایشان دچار قساوت شد؛ همین نفس بودن در دنیا بدون اینکه انسان کاری انجام دهد موجب قساوت قلب میشود، چه رسد به گناه کردن که دل را عجیب ازبینمیبرد.
بهاینترتیب نفس از آمدن به سمت خداوند بازداشته میشود:
و هل الی وصول من سبیل
آیا راهی هست که خدمت تو بیایم و به تو واصل شوم (به عالم نور بپیوندم).
شیخ اشراق با این بیان چند ادبیات را یکجا آورده است: هبوط، دوری از وطن، به غربت دچار شدن، فراموش کردن، بهیادآوردن، بازگشت به وطن از راه سلوک. جناب شیخ اشراق این معنا (حقیقت نفس انسانی) را در رسالۀ غربت غربیه بهخوبی آشکار میکند. در ابتدای کتاب توضیح میدهد که این داستان در قالب رمزی-تأویلی بهسان آن چیزی است که بوعلی به اسم سلامان و ابسال نوشته:
ادبیات دوری از وطن
لمّا سافرتُ مع اخی عاصم مِن دیار ماوراء النّهر الی بلاد المغرب لنصید طائفهً من طیور ساحل اللُّجهِ الخضراء
در اکثر شروح «عاصم» را قوّۀ عقل نظری دانستهاند، ولی من معتقدم که مقصود قوّۀ قلبیّه است.
آنهنگامکه من (نفس) به همراه برادرم عاصم (قوّۀ عقلیه یا قلب) از ماوراء النّهر (خراسان قدیم در شرق جهان اسلام) به سمت بلاد مغرب (شهر قیروان در غرب جهان اسلام) آمدیم، تا (با عمل صالحی که انجام دادهایم و کمالات و معرفتی که بهدست آوردهایم) طائفهای از پرندگان ساحل لجّۀ سبز را صید کنیم.
تعبیر پرنده در اینجا بسیار عالی است که بهجای اینکه در آسمان باشد در دل زمین است. فلسفۀ وجودی آمدن انسان به دنیا این نیست که وارد ظلمت شود و حقیقت را فراموش کند، بلکه آمده است که صید کند. امّا در ادامه میگوید:
و وقعنا بغتهً فی القریه الظالم اهلها أعنی اهل مدینه قیروان
ولی ناگاه دیدیم که در شهری افتادهایم که مردم آن ظالم هستند (دنیا)؛ یعنی شهر قیروان (غربیترین شهر جهان اسلام) [از شرق هستی و عالم نور در دل زمین آمدیم].
علم النّفس اشراقی عبارت است از اینکه انسان موقعیّت خود را درک کند و بفهمد که کجایی است.
نحن مِن اولاد الشّیخ المشهور بالهادی بن خیر یمانی.
ما فرزندان شیخ مشهور به هادی بن خیر یمانی هستیم.
مقصود از هادی، همان عقول مفارقات، عقل فعّال، جبرئیل و عالم ماورائی است که قرار است سِمَت هدایتگری را بر عهده داشته باشد. یمانی هم به شرق عالم هستی اشاره دارد.
در ادامه میگوید ما را گرفتند و به درون چاهی افکندند، و چاه بهگونهای است که گاهی حتّی دست خودمان را هم نمیبینیم (به هیچیک از اعمال درونی نفسمان آگاه نیستیم).
سپس ناگاه کبوترهایی از ؟؟؟؟؟ یمن که خبرهایی میآوردند و ما از آنطرف خبرهایی میشنیدیم و برقهایی از آنسو میدرخشید که:
یزیدنا ریاح ال؟؟؟؟؟ وجداً علی وجد
منظور از «وجد» همان حالت تذکّر و یادآوری است. گهگاه در دل شب یا روز، یک تحوّل روحی، یک القا یا پیام یا سخن خوشی میشنویم و بهیکباره احساس میکنیم انقلاب روحی در ما حاصل شده است. عرفا این حالت را به «یقظه» تعبیر میکنند که احوال دیگری در پی آن میآید.
و ؟؟؟؟؟ و نشتاق الی الوطن
بهمحضاینکه این حالت حاصل میشود، بهیاد وطن میافتیم و به آن اشتیاق پیدا میکنیم.
ایشان چارۀ این حالت را اینگونه بیان میکند که هدهدی آمد و از هادی بن خیر یمانی نامهای آورد.
بنده معتقدم که مقصود از هدهدی که نامهای همراه دارد همان پیامبران است؛ گرچه الهام هم میتواند باشد. زیرا الهام هم از عالم عقل و ماورا به ما القا میشود.
محتوای نامه چنین بود:
إنّه بسم الله الرّحمن الرّحیم شوّقناکم فلم ؟؟؟؟ و دعوناکم فلم تَرتَحِلوا و اشرناکم فلم ؟؟؟؟؟
ما مشتاق شما هستیم، پس چرا شما مشتاق ما نیستید؟ دعوتتان میکنیم ولی شما به سمت ما کوچ نمیکنید. اینهمه عبرت به شما نشان دادیم چرا متوجّه نمیشوید؟
ادبیات رهایی از غربت و اسارت
إن أردتَ تَتَخَلَّص مع أخیک فلا تنیا فی عزم السّفر و اعتصما بحبلنا و هو جُوزِهِر الفلک القدسی
اگر میخواهی همراه با برادرت رهایی پیدا کنی، در عزمتان برای سقر سست نشوید و به ریسمان ما چنگ بزنید و آن جوزهر فلک قدسی استو
«جوزهر» بخشی از یک فلک است که در ادبیات قدیم به معنای «ریاضت» بهکارمیرفت.
از اینجا مرحلهبهمرحله دستورها را بیان میکند. مثلاً میگوید وقتی به ؟؟؟؟؟ (وادی مورچگان) رسیدی فانفذ زیلک دامنات را تکان بده و حرص و شهوت را کنار بگذار. درنهایت میگوید اگر این دستورها را انجام دهی به نورالانوار میرسی.
در پایان رسالۀ غربت غربیه، در توصیف نورالانوار میگوید:
و له البهاء الاعظم و الجلال الارفع و النور الابهر و هو فوق الفوق و نور النور و فوق النور، ازلاً و ابداً، و هو المتجلی لکل شیء و (کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ)[۲].
خداوند سبحان را معدن نور میداند و رسیدن به آن با سلوک محقّق میشود.
به نظرم با توجّه به مجموع آنچه که از رسالۀ ابرار، رسالۀ غربت غربیه، لغت موران و رسالۀ سفیر سیمرغ درخصوص علم النّفس اشراقی، پیام بسیار صریح و واضحی بهدستمیآید که به درد امروز ما هم میخورد.
در جلد سوم مجموعۀ مصنّفات، صفحۀ ۴۶۱ در رسالۀ ابرار اینطور بیان میکند:
اعلموا اخوان التجرید إن قاعده التجرید سرعه العود الی الوطن الاصلی و الاتصال بالعالم العِلوی
ای کسانی که اهل سلوک هستید بدانید که قاعدۀ تجرید و سلوک این است که سریع به وطن اصلی بازگردیم ـ اگر این کار را نکنیم در روز قیامت ما را به وطن اصلی میکشانند ـ. و به عالم عِلوی متّصل شویم.
در فصل هشتم لغت موران میگوید: اگر به وطن اصلی بازنگردیم، روز قیامت بالاخره بدن را از ما جدا میکنند و خواستهیاناخواسته ما را به آنجا اصل میکشانند، و دراینصورت ما گرفتار اعمالمان خواهیم بود. ولی اگر اکنون خودمان برویم جزء عالم نور، و بهتعبیر دیگر از عقول مفارقات خواهیم شد.
از نظر سهروردی، مقصود از وطن در «حبّ الوطن مِن الایمان» وطن اصلی یعنی همان عالم نور است. سپس به آیۀ کریمۀ (یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً)[۳] استناد میکند و میگوید:
فالرّجوع یقتضی سابقه الوجود
ما دراصل آنجا بودیم و به اینجا آمدهایم، و دوباره به آنجا برمیگردیم. برگشت زمانی معنا دارد که از آنجا آمده باشیم.
بهترین مرکب برای این راه را «تجرید» میداند. برای رسیدن به تجرید باید سلوک را آغاز کنیم. تمام این مطالب را در رسالۀ ابرار و رسالۀ غربت غربیه توضیح داده، و در ضمن این توضیحات، تمام مراحل سلوک را هم بیان کرده است. باید از شهوتها، منفعتطلبیها، خودخواهیها، تعلّقات دنیا، حتّی از خواطر و افکار ذهنی بگذریم تا بتوانیم به آن عالم متّصل شویم.
در جلد سوم سفیر سیمرغ، صفحۀ ۳۱۶، و نیز در مطارحات، صفحۀ ۵۰۱ میگوید: کسی که به آنجا برسد سه مرحله را پیشرو دارد: نخست، سوانح زودگذری روی میدهد؛ بهتدریج به نور ثابت تبدیل میشود، و درنهایت به فنا میرسد.
در رسالۀ ابرار، صفحۀ ۴۶۰ میگوید:
و ایقن مَن حَلَّ الرّمز ظفر بالکنز. ذوقٌ، ثمّ شوقٌ، ثمّ عشقٌ، ثمّ وصلٌ، ثمّ فناء، ثمّ بقاء. فلیس وراء عبّادٌ قریه.
یقین داشته باش که هرکس رمز بدن را بشکافد (بتواند رمزگشایی کند و جان را از دل بدن درآورد) به گنج میرسد. آخرین مرحله بقا است و ورای عبّاد قریهای نیست. هرکس به عبّاد برسد ؟؟؟؟؟ را شناخته است.
در صفحات ؟؟؟؟؟؟؟؟ میگوید:
بِحَلِّ الطِلَسمِ البشری؛ از این جهت بشری و خاکی درآید
شیخ اشراق، با این ادبیات مسئلۀ شهود و روش اشراقی را بیان میکند، مسئلۀ نظام نوری را هم در آن اشباع میکند و از دل آن، نظام نوری را بهدستمیآورد. نکتۀ بسیار مهمّ «تفسیر اشراقی از سعادت انسانی» است. سعادت انسانی آن است که انسان با ریاضت بتواند خود را از تعلّقات و تعشّقات جدا کند و به اصل خود که همان نظام نوری است وصل شود. این اتّصال باید حضوری و وجودی باشد و صرف دانستن کفایت نمیکند.
اخلاق و سیاست نوری در اندیشۀ اشراقی
شیخ اشراق بههیچوجه گوشهنشینی را توصیه نمیکند. اگر حجّت خدا که خلیفۀ او در زمین است در عالم حاکم باشد و با سیاست نوری، نظام نوری را برپا و اجتماع را نوری کند، همه این حالت را پیدا میکنند. درواقع با حضور حجّت خدا، بستر برای رسیدن به آسمان فراهم میشود؛ بلکه زمین به آسمان تبدیل میشود. بهعبارتدیگر، با حضور حجّت خدا، گرچه در زمین زندگی میکنیم، آسمانی هستیم. این منطق، جامعۀ ویژهای را نیز پیشنهاد میدهد، و آن جامعۀ نوری است.
در ابتدای کتاب حکمت اشراق میگوید: اگر جامعهای ؟؟؟؟؟؟؟ باشد به کمالات نوری خود میرسد. جامعهای که در آن گناه، تعلّقات و تعشّقات دنیوی زیاد است نمیتواند به سمت سعادت پیش برود.
درواقع، علم النّفس اشراقی ایشان فقط در حدّ فردی باقی نمیماند و به جامعه هم میپردازد. در مورد فرد هم اخلاق را طرح کرده است. گرچه اخلاق نوری را بهخوبی سامان نداده، برقهایی از مباحث ایشان درخشیده که به نظرم بسیار کمککننده است. در این اخلاق باید بهدنبال خلقیات و ملکاتی باشیم که در دل آن صفا و نور باشد؛ اموری نظیر خیرخواهی و دلسوزی برای دیگر، انفاق و…. کسی که مرتکب خلاف و گناه شود، بدخواه دیگران باشد، غیبت کند و تهمت بزند، درواقع خُلق ظلمانی برای خود ایجاد کرده است.
این بیان که هم در اخلاق و هم در فلسفۀ سیاسی سهروردی بهچشممیخورد، حاکی از آن است که وی از دل علم النّفس اشراقی و مباحث متافیزیک نوری خود توانسته است دو ساحت فردی و اجتماعی انسان را پوشش دهد.
پیشنهادم به کسانی که قصد دارند روی آثار شیخ اشراق تمرکز کنند این است که یک حرکت نواشراقی را پدید آورند و درمورد سیاست نوری ایشان بهطورمفصّل بحث کنند. اصل بحث را بهخوبی مطرح کرده است ولی به بسط نیاز دارد و لازم است متناسب با این فضا تحلیلهایی صورت گیرد. اخلاق نوری نیز اگر سامان پیدا کند میتواند رقیبی برای اخلاق فلسفی متعارف ارسطویی باشد.
در فرهنگ دینی نیز از خلقیّات پاک و همۀ آنچه که از سوی خداوند بهعنوان دستورات دینی آمده با ادبیات نور یاد شده است: (لِیُخرِجَکُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ)[۴]. درمورد فلسفۀ سیاسی نیز خداوند سبحان در آیت الکرسی تعبیر نور را بهکاربرده است. اگر کسی به سمت طاغوت برود درواقع از نور به سمت ظلمات رفته است، و خداوند ولیّ مؤمنان است و آنها را از ظلمت به سمت نور خارج میکند.
پیشنهاد میکنم بر اساس اندیشۀ شیخ اشراق هم نحوۀ تبدیل هویّت واقعی و حقیقی جامعه به هویّت نوری را تبیین شود و هم ملکات فردی نورانی و ظلمانی.
مباحث مرتبط با علم النّفس اشراقی
- حلّ مباحث اطّلاع بر مَغیبات (چگونگی خبر از غیب): رمز این مسئله در این است که حقیقت ما از آنسو است و ما به اینسو تعلّق پیدا کردهایم. رفع این تعلّقات ما را به اصل خودمان متّصل میکند و با این اتّصال از مَغیبات اطّلاع خواهیم یافت. شیخ اشراق در علم النّفس اشراقی خود به این مسئله پرداخته است.
- حقیقت وحی: بنابر توضیحات شیخ اشراق، اگر نفس به سلوک خود ادامه دهد وارد عالم عقل میشود. در ادبیات ایشان انبیا جزء عالم عقل هستند و وحی القایی نیز جزء عالم نور است. عالم نور عالم شفّافیّت است و در آن هیچ نوری نسبت به نور دیگر حجاب ندارد.
- تبیین معجزات: انسان با حقیقت عقلانی جزء عالم نور میشود و نور بر ایجاد در عالم مادّه قدرت دارد. بنابراین انسان نوری قدرت بر ایجاد دارد و معجزات و کرامات از او سرمیزند.
- طبقات انسانها در معاد (اصحاب شمال، اصحاب یمین و مقرّبان): بنابر نظریّۀ علم النّفس اشراقی مقرّبان به معرفت دست یافته و به عالم عقل رسیدهاند، اصحاب یمین کار خیر کردهاند و ملکات نوری دارند ولی نتوانستهاند حقیقت نفس خود را به عالم عقل گره بزنند، اصحاب شمال سراسر ظلمت هستند و در ظلمت و با صور ظلمانی بهسرمیبرند.
تشکّر میکنم از حضرتعالی که این فرصت را برای من فراهم کردید. از همۀ مخاطبان و سروران عزیز تقاضا میکنم که مباحث شیخ اشراق را در رسالۀ ابرار، رسالۀ لغت موران و رسالۀ غربت غربیه پیگیری کنند، بسیاری از نکاتی که گفته شد در این رسائل آمده است.
إن شاء الله موفّق باشید.
والسّلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
دبیر علمی: از استاد گرامی بسیار متشکّرم. پرسشهای متعدّدی مطرح است امّا متأسّفانه فرصت نیست. امیدوارم چنین جلساتی استمرار پیدا کند تا توفیق داشته باشیم از محضرتان استفاده کنیم.
گفتوگوی بسیار خوبی بود. بسیار استفاده کردیم. افسوس که نتوانستیم از پیامهای شما بهرهمند شویم.
از مجموعۀ مجمع عالی حکمت و مسئولان اجرایی آن تشکّر میکنم.
به خدا میسپارمتان.
والسّلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
[۱] . حدید (۵۷): ۱۶.
[۲] . قصص (۲۸): ۸۸.
[۳] . فجر (۸۹): ۲۷-۲۸.
[۴] . احزاب (۳۳): ۴۳.