نشست علمی «فلسفه تحلیلی و فلسفه اسلامی؛ تفاوتها و شباهتها» به همت گروه فلسفه غرب مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
این نشست علمی که در تاریخ پنجشنبه، ۱۴۰۲/۱۰/۲۱، به صورت حضوری و مجازی و با حضور حجتالاسلام دکتر یارعلی فیروزجایی، استاد فلسفه دانشگاه باقرالعلوم(ع) و حجتالاسلام دکترمحمدعلی عبداللهی، استاد دانشگاه تهران (پردیس فارابی) برگزار شد، محورهای زیر به بحث و بررسی گذاشته شد.
در ابتدا دبیر جلسه با طرح اولیه موضوع نشست علمی، به معرفی اجمالی فلسفه تحلیلی در غرب معاصر پرداختند و گفتند فلسفه معاصر غرب، بهطورکلی به دو جریان عمده قابل دستهبندی است:
الف) فلسفه قارهای که شامل جریانهای فلسفی پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم است که بیشتر به جنبههای عقلیشهودی و نقش خاص سوژۀ انسانی اهمیت میدهند و همچنین معرفتها و شناختهای فلسفی در آنها موضوعیت دارد؛ بدین معنا که این جریانها نگاه ابزاری به این معرفتها ندارند؛
ب) فلسفه تحلیلی که فلسفههای آنگلوامریکن (انگلیسی- آمریکایی) هستند که شامل پوزیتویسم منطقی و فلسفه تحلیل زبانی است. این جریانها بر خلاف فلسفههای قارهای، آبجکتیو و عینیاند و نقش ابژه در آنها مهم است و فلسفه برای آنها نقش ابزاری دارد.
در ادامه این نشست آقای دکتر عبداللهی در پاسخ به پرسش از چیستی فلسفه تحلیلی و چیستی فلسفه اسلامی و بیان شاخصهها و ویژگیهای این دو فلسفه گفتند:
اولاً این دو فلسفه رقیب هم نیستند. فلسفه اسلامی یک مکتب فکری جامع و یک مجموعه سنت عقلی است که در فضا و بافت فکری مسلمانان شکل گرفته است، ولی فلسفه تحلیلی یک مکتب فلسفی نیست، بلکه یک جریان فلسفی- عقلی است که در مقطع خاصی از تاریخ معاصر در اندیشه فیلسوفانی مانند فرگه در قرن ۱۹-۲۰ شکل گرفت و تداوم یافت. البته باید بدانیم که این دو فلسفه میتوانند نسبت به هم بصیرتافزایی داشته باشند و سنجش این دو فلسفه مهم است تا از یکدیگر تأثیر بپذیرند و بر هم تأثیر بگذارند.
نکته دوم اینکه فلسفه و فلسفهورزی مقید به قید خاصی نیست و تنها قید دانش فلسفه آن است که مدعیاتش را به روش عقلی اثبات میکند و شرقی و غربی هم ندارد. قیدهایی مانند تحلیلی و اسلامی و… عناوینی هستند که به مجموعه مسائل فلسفیای اطلاق میشود که مثلاً تأثیرپذیری آن را از محیطی مانند اسلام یا فضای فکر غربی نشان میدهد.
فلسفه تحلیلی تعریف حقیقی و واقعی مشخصی ندارد؛ چون جریانهای عمده و متعددی دارد؛ ولی تعریف شرحالاسمی و فیالجمله از آن قابل بیان است. در جریانهای متعدد فلسفه در طول تاریخ، یکی از سه موضوع ذیل محور تفکر فلسفی قرار گرفته است: در فلسفه اولی یا متافیزیک، واقعیت یا وجود (به عنوان منشأ و مبدأ عالم) محور فلسفهورزی فیلسوفان است؛ پس از عصر رنسانس، دکارت و کانت و … به ذهن و معرفتشناسی پرداختند و در قرن نوزدهم نیز با یک چرخش زبانی، فیلسوفان تحلیلی به «زبان» و نقش زبان در تحلیلهای فلسفی پرداختهاند؛ بنابراین فلسفهورزی یک مثلثی با سه محور واقعیت، ذهن و زبان است که در طول تاریخ فلسفه سامان یافته است. البته در فلسفه تحلیلی، زبان به معنای هر نوع نمادی است که بهنحوی دلالتگری داشته باشد؛ بنابراین میتوان گفت فلسفه تحلیلی یک نهضت فلسفی است که محور آن تحلیل اندیشه از طریق تحلیل زبان، مفاهیم و قضایاست. پس فلسفه تحلیلی یک جریان عام فلسفی است که البته قلب آن فلسفه زبان است.
در ادامه دکتر فیروزجایی در تعریف فلسفه اسلامی، آن را خردورزی آزاد عقلانی و استدلالورزی دربارۀ آموزههای دین اسلام و با جهتگیری اسلامی و ملهم از معارف این دین مبین دانستند که در حکمت نظری، حکمت عملی، عرفان نظری و حتی اصول فقه و الهیات ظهور یافته است. روش این فلسفه، روش عقلی، قیاسی و برهانی است که مبتنی بر مبناگرایی و با گزارههای یقینی و بر محور عقل، آموزهها و موضوعات اسلامی را اثبات برهانی میکند. فلسفه اسلامی در مقام طرح مباحث، از روش تحلیل و تقسیم سود میبرد؛ یعنی تحلیل مفاهیم به انواع و اقسام و تفکیک حیثیتهای آنها و نیز تشقیق شقوق و بیان فروض.
اما در فلسفه تحلیلی، از دستاوردهای منطق جدید استفاده میشود تا گزارشها از واقعیت، وضوح بیشتری داشته باشد.
در ادامه دکتر عبداللهی در پاسخ به پرسش از اهداف و غایات فلسفه تحلیلی گفتند فلسفه تحلیلی و فلسفه اسلامی دو پارادایم فلسفی مستقل و قیاسناپذیر نیستند که هر کدام بدون توجه به دیگری راه مستقل فلسفی را بپیمایند؛ بلکه این دو دستاورد فلسفی بشری بههرحال به پرسش از وجود، معنا و معرفت میپردازند. پرسش از وجود، معنا و معرفت برای همه انسانها یکسان است و این امر شرق و غرب ندارد؛ لذا سنجش این دو فلسفه امری بسیار دشوار، ولی مفید است.
ایشان با اشاره به نکتهای از شهید صدر گفتند شهید صدر اندیشۀ اخباریها در تاریخ فکری ما به سردمداری میرزا امین استرآبادی را بر مبنای اصالت تجربه میداند که البته برای دفاع از خدا و در جهت خداباوری بود و در برابر ظنّ عقلگرایی حداکثری و گمان فلسفهورزی ضدخدایی صورت گرفت.
اما اصالت تجربه در غرب در اندیشه فیلسوفانی مانند بارکلی تا کواین و … به انکار ماورای ماده انجامید. بهطورکلی ویژگیهای عمدۀ فلسفه تحلیلی را میتوان در موارد زیر بر شمرد:
۱. توجه استقلالی به زبان که البته در کانت و فرگه در بحث عدد با دو روش متفاوت صورت گرفت؛
۲. اهمیت معرفتشناختی و وجودشناختی زبان؛ ۳. تقدم مسئله معنا بر معرفت.
دکتر عبداللهی دربارۀ غایت فلسفه تحلیلی گفتند فلسفه تحلیلی معنای یک واژه را در بافت جمله تعریف میکند و علمای اصول ما هم معتقدند برای فهم معنای یک واژه، تعریف لغوی کافی نیست؛ یعنی ماده قضیه برای تعیین معنا کافی نیست و برای اخبار و انشاء فهم وضع هیئت جمله مهم است؛ پس در اینجا هر دو جریان فکری یک چیز را بیان میکنند و این از نقاط اشتراک آنهاست.
نکته مهم اینکه دریافت فیلسوفان تحلیلی از زبان به مثابه پنجرهای و ابزاری برای فهم و درک هستی است و برای ایشان، معرفت یقینی فقط از راه معنا به دست میآید.
در ادامه دکتر فیروزجایی دربارۀ اهداف و غایات فلسفه اسلامی گفتند فلسفه اسلامی دربارۀ وجود و واقعیتشناسی و البته سرانجام واقعیت نهایی هستی میاندیشد و در پی سعادت قصوی، عقل کل و تشبه به خدا و قرب الهی است؛ ولی در فلسفه تحلیلی وجودشناسی (متافیزیکال) ملاک نیست و توجه به نقش زبان در اندیشههای فلسفی برای وضوح بیشتر اندیشههاست. در واقع فلسفه تحلیلی، نسبت به فلسفه اسلامی در مبادی و آغازگاههای فکر فلسفی، یک مرحله مقدم هست؛ ولی غایت اصلی آن تنها وضوح اندیشههاست و بس.
در ادامه این نشست استادان حاضر در جلسه دربارۀ مهمترین مسائل فلسفه تحلیلی و فلسفه اسلامی، نقاط اشتراک و افتراق آنها به بحث پرداختند. به بیان دکتر عبداللهی امروزه قلمرو پرسشها و مسائل در فلسفه تحلیلی بسیار گسترده است و حتی در برخی آثار جدید به حوزههای هستیشناسی نیز مربوط میشود؛ ولی هستیشناسیای که اومانیستی است؛ نه متافیزیکال. بحث از وجود و واقعیت، گاهی به واقعیتهای طبیعی مربوط است که اموری مستقل از بشر است. اما برخی دیگر از واقعیتها که امروزه بهویژه در فلسفه تحلیلی از آنها به لحاظ هستیشناسی بررسی میشوند، واقعیتهای نهادی هستند که به امور بشری وابستهاند؛ وجودها و واقعیتهایی مانند نهادهای اقتصادی، نهادهای سیاسی و… . اینها وجودهای اعتباری و واقعیتهای وابسته به انسان هستند؛ نه وجودشناسی مطلق و منظور از مباحث هستیشناسی در فلسفه تحلیلی امروزی اینگونه مباحث است.
در فلسفه تحلیلی شاخهها و گرایشهایی پدید آمده است که ما در فلسفه اسلامی بدانها نپرداختهایم و باید در پی چنان مباحثی باشیم؛ برای مثال در فلسفه اسلامی، به فلسفه زبان نمیپردازیم و البته در علم اصول مباحثی مانند «قصد» و «استعمال» تا حدودی پرداخته شده است؛ همچنین گوهرهایی در علوم معانی بیان، اصول و فلسفه ما هست که باید استخراج شود تا بتوانیم به کمک آنها فلسفه زبان پدید آوریم.
فلسفه اسلامی و فلسفه تحلیلی در روش هم تفاوتهایی دارند؛ هر دو با تحلیل سروکار دارند؛ ولی در متعلق تحلیلها تفاوت دارند. فلسفه اسلامی به تحلیل مفاهیم متافیزیکال و… میپردازد؛ ولی در فلسفه تحلیلی در پی تحلیل زبان صوری هستند.
در هدف و غایت نیز این دو فلسفه تفاوتهایی دارند: فلسفه اسلامی در پی حیات عقلی است و میکوشد راه را بر خطای انسانی در فرایند تفکر ببندد؛ ولی فلسفه تحلیلی در پی ارزش معرفتشناختی مفاهیم است و غایت آن وضوح و روشنسازی مفاهیم برای پرهیز از هرگونه وهماندیشی است. البته این به معنای ضدیت فلسفه تحلیلی با آموزههای دینی و… نیست، بلکه امروزه فیلسوفان تحلیلی بنامی داریم که به دین و معارف دینی هم اعتقاد راسخ دارند؛ برای مثال دامت یک فیلسوف تحلیلی است که میگوید «اگر یک اصل فلسفی با باور دینی من در تعارض باشد، من آن را زیر پا میگذارم».
دکتر فیروزجایی نیز دربارۀ تفاوتها و شباهتهای فلسفه اسلامی و فلسفه تحلیلی گفتند که طرح زبان صوری در فلسفه تحلیلی چالشی اساسی برای فلسفه اسلامی است و درواقع فلسفه اسلامی را بیموضوع میکند. وقتی مفهوم وجود معنای اسمی و محمولی نداشته باشد، درواقع این به بیموضوعشدن فلسفه اسلامی که فلسفهای متافیزیکال است، میانجامد؛ همچنین فلسفه اسلامی دغدغه یقین دارد و از طریق مبناگرایی و چینش مقدمات یقینی و با برهانهای یقینی و قیاسی در پی دستیابی به یقین است؛ ولی فلسفه تحلیلی دغدغه یقین ندارد؛ بدین معنا که در پی یقین فلسفی و منطقی نیست و بیشتر با استدلالهای غیرقیاسی در پی تبیین است.
اما باید بپذیریم که فلسفه تحلیلی عرصههای جدید و فرصتهای تازهای برای فلسفه اسلامی ایجاد کرده است که باید آنها را غنیمت بدانیم. مفاهیم جدیدی در فلسفه تحلیلی طرح میشوند که فلسفه اسلامی میتواند از آنها الهام بگیرد و به غنای مفهومی خود بیفزاید. شفافسازی اندیشهها و وضوح مفاهیم در فلسفه تحلیلی موضوعی لازم برای فلسفهورزی است و در تفکر اسلامی هم میتوانیم از این ظرفیت بهره لازم را ببریم. فلسفه اسلامی سابقه یونانی دارد و با بهرهمندی از بسترهای فکری و فلسفی و نیز با کاربست روش فلسفی در یونان و البته با اقتباس آموزههای وحیانی و دینی، چنان به غنای خود پرداخت که امروزه خود فلسفهای مستقل در فکر فلسفی جهان قلمداد میشود. امروزه نیز با توجه به این سابقۀ تاریخی میتوان از ظرفیتهای فکر فلسفی در غرب بهویژه فلسفه تحلیلی استفاده کرد و به غنای فلسفه اسلامی و افقگشایی در عرصههای جدید همت گماشت.