دین یک پدیده ذو ابعاد است
میثم فصیحی رامندی، پژوهشگر و مدرس علوم شناختی، در نشست علمی «معرفی علوم شناختی دین» که از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد با بیان اینکه مجموعهای از علوم تجربی علوم شناختی را شکل میدهند، گفت: حوزه مطالعاتی این علوم مغز و ذهن است و در بین این رشتهها ۵ رشته متناظر با مباحث دینی است و میتوانیم روانشناسی شناختی، علوم اعصاب شناختی، زبانشناسی شناختی و … داشته باشیم.
وی با بیان اینکه دین یک پدیده ذوابعاد است، افزود: مهمترین بخش دین، باورهای فراطبیعی دینی و احساسات و عواطف دینی است و در کنار مناسک یا اعمال دینی، ارتباط با دیگر مؤمنان و زبان دینی به عنوان یکی از مؤلفههای دینی قابل طرح است، یعنی مفاهیم و واژگانی که در دین به کار میرود به چه معناست. در تناظر یک به یک میتوانیم هر کدام از ابعاد دینی را با شاخههای علوم شناختی مقایسه کنیم؛ مثلا شاخهای از علوم شناختی را که متکفل هیجانات، باورها و احساسات دینی است روانشناسی شناختی بر عهده دارد. به تعبیر دیگر کار روانشناسی شناختی، بررسی مؤلفهها و فرایندهای ذهنی انسان است که از ادراک و حافظه شروع شده و احساسات و هیجانات و … را شامل میشود و وقتی صفت دینی پیدا کند مورد مطالعه علوم دینی است.
فصیحی رامندی گفت: انسانشناسی شناختی به مناسک میپردازد و شاخه متناظر زبان دین هم زبانشناسی شناختی است و شناخت اجتماعی هم شاخه متناظری دارد. رویکرد ما در مطالعات شناختی در دو سطح ذهن و مغز رخ میدهد؛ به تعبیر دیگر، مغز سیستم عصبی یکپارچه با مجموعهای از نورونها و … در سر ماست و ذهن هم ویژگی غیر مادی همین مغز میدانند یعنی یکسری فعالیتهای نورونی در همین سلولهای عصبی رخ میدهد و تفسیر و تحلیل آن همان مسائل ذهنی است.
وی با تاکید بر اینکه ذهن و مغز از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه ویژگی غیرمادی همین مغز است، تصریح کرد: در علوم شناختی پیشفرض این است که مغز و ذهن از یکدیگر مستقل نیستند. بر این اساس در مطالعاتمان دو رویکرد داریم، یکی اینکه به سراغ علوم اعصاب برویم و اتفاقات درون جمجمه را تحلیل کنیم و دیگر اینکه اتفاقات ذهنی را بررسی کنیم.
مدرس و پژوهشگر علوم شناختی با بیان اینکه الهیات را باید از علم جدا کنیم یعنی علم حرف توصیهای نمیزند و صرفا تبیین و توضیح است، گفت: میگوید آن چیزی را که دینداران به عنوان دین در نظر میگیرند فلان تبیین ذهنی را دارد و معمولا میگویند دین چیزی است که دیندار آن را دینی میداند و در مورد دینی بودن یا نبودن، داوری و قضاوت نمیکنند.
فصیحی با اشاره به اینکه علوم شناختی دین، معمولا شاخهای است که به روانشناسی شناختی و انسانشناسی شناختی اطلاق میشود، اظهار کرد: موضوع بحث در روانشناسی شناخت دین، باور دینی به صورت کلی است و از مکانیسمهای تولید، بازنمایی و انتقال باور دینی سخن به میان میآورد. ما وقتی یک باور داریم در این علم به مکانیسم تولید آن فارغ از صدق و کذب آن باور میپردازیم یعنی وقتی من میگویم باور دارم خدا وجود دارد در مورد صدق و کذب اینکه خدا وجود دارد سخن نمیگویم بلکه در مورد میل و گرایشی که باعث این باور شده صحبت میکنم و اینکه منشأ باورهای دینی چیست؟
وی افزود: در جریان اصلی علوم شناختی دین معمولا تفکیک و تمایزی میان باورهای پایه دینی و باورهای پایه شهودی و الهیاتی قائل میشوند، تمایز اینها در این است که باورهای دینی، فونداسیون دینداری انسان را شکل میدهند؛ باورهای بسیار پایه هستند که در انسان شکل گرفته و سبب شدهاند تا انسان به شکل طبیعی گرایشی به سمت دینداری داشته باشد که با تساهل میتوان گفت همان باورهای فطری یعنی گرایشی در انسان هستند که از سوی خداوند به او اعطا شده است.
۳ باور پایه دینی
مدرس و پژوهشگر علوم شناختی تصریح کرد: باورهای پایه دینی ۳ باور است که براساس آزمایشها و تحلیلهای علمی به دست آمده است؛ انسان با این ۳ باور به دنیا میآید که نه به شکل باور گزارهای بلکه به شکل گرایشی است و اگر آنها رها شوند خود به خود رشد میکنند. این باورها به شکل خمیرمایه در وجود انسان قرار دارند که اولین آن دوگانگی نفس و بدن است. آدمها به صورت طبیعی بر این باورند که انسان متشکل از روح و بدن است و این موضوع در نهاد انسان قرار داده شده است. در این علوم در این باره صحبت نمیشود که دوگانگی نفس و بدن گزارهای صادق یا کاذب است.
وی افزود: دومین باور عاملیت فراطبیعی و غیرمادی است یعنی موجودی فرامادی و غیرطبیعی وجود دارد که بر انسان و محیط او اثرگذار است که این هم تبیینی تکاملی دارد؛ سومین باور هم غایتمندی است و برای هر پدیدهای علتی را جستوجو میکنند. این ۳ باور در کنار گرایشی به نام نظریه ذن، پایه و فونداسیون دینداری را تشکیل میدهند؛ این باورها در ساختار شناختی ما وجود دارد و با تربیت به ما القا نمیشود، بلکه در ساختار ما وجود دارد، چون ساختار تکاملی ما به نحوی است که میلیونها سال اثر تکامل یافته و در نهاد بشر تحکیم و نهادینه شده است.
وی با تاکید بر اینکه یکی از موضوعاتی که میتوان در روانشناسی شناختی دین بحث کرد این است که منشا دین چیست، افزود: یعنی چرا اقبال وجود دارد و این اقبال چه اشکالی دارد یعنی باور الهیاتی و در کنار آن ناباوری الهیاتی. رو هم روششناسی تجربی و تکاملی است یعنی این باورها چگونه در ذهن افراد اولیه شکل گرفته و به ما منتقل شدند.
فصیحی با اشاره به روانشناسی تجربی گفت: روانشناسی تجربی به این شکل است که در کودکان با استفاده از آزمایشهایی که بر روی آنان انجام میدهند میبینند که این اتفاقات یا گرایشهای در کودکانی که در سنین بسیار پایین هستند به چه صورت است یعنی نمونههای بچههایی از خانواده خداباور یا خداناباور را میگیرند و آزمایشهایی روی آنان انجام میدهند تا ثابت کنند که خانواده اثر معناداری در این فرزندان نداشته است؛ کسانی که در این عرصه کار کردهاند افرادی پرکار هستند که یکی از مهمترین آنها جاستین برد است که روانشناس شناختی و خداباور است و مقالات و کتب متعددی در این باره نوشته شده و تمرکز آنان بر باور دینی است.
مناسک؛ موضوع انسانشناسی شناختی دین
پژوهشگر علوم شناختی با بیان اینکه موضوع انسانشناسی شناختی دین، مناسک است، تصریح کرد: بین انسانشناسی شناختی و روانشناسی شناختی در هم تنیدگی وجود دارد، ولی مناسک در انسانشناسی متمایز است. سه مقوله در کنار هم وجود دارد یعنی انسانها ذهنمند هستند، با بدن خود مناسکی را انجام میدهند و مناسک بدنی در ذهن آنان اثرگذار است. در این نوع مطالعات پژوهشی در این مورد بحث میشود که چگونه یک فضای معمولی به مکان مقدسی مانند مسجد تبدیل میشود.
وی با اشاره به زبانشناسی شناختی تصریح کرد: زبانشناسی جزء رشتههایی است که در علوم شناختی خیلی اثرگذار بود و اصلا انقلاب شناختی با مقاله نوام چامسکی در حوزه زبانشناسی در نیمه دوم قرن بیستم ایجاد شد، زبانشناسی بین دانشهای شناختی بسیار قدیمی است و فصل تقدم دارد ولی بهکارگیری زبانشناسی شناختی در حوزه دین موضوع جدیدی است و بسیار کم به آن پرداخته شده است.
مدرس و پژوهشگر علوم شناختی، اظهار کرد: موضوع زبانشناسی شناختی دین در یک جمله بررسی استعارههای دینی و فرایند انتقال آن به ذهن و انتقال معناست. در مورد زبانشناسی شناختی که از دانشهای رو به رشد است نظریهای در سال ۱۹۸۰ از طرف دو تن از زبانشناسان در مقاله «استعارههایی که با آن زندگی میکنیم» ارائه شد که نظریه استعاره مفهومی نامیده شد؛ از نظر نویسندگان این مقاله، استعاره در سطح زبان رخ نمیدهد و این را میتوان در زبان دین هم پیاده کرد. طبق این نظریه، استعاره در سطح مفاهیم مطرح است و از سویی چون شناخت ما بدنمند است همه معانی و واژگان زبانی از طریق حواس ۵ گانه ما وارد ذهن شده و بر روی آن مفاهیمی ایجاد و روی آن استعارهها شکل گرفتهاند، بنابراین همه واژگان زبانی به یکسری واژگان بسیط حسی و حرکتی بازگشت دارند.
فصیحی بیان کرد: به تعبیر دیگر مکان و زمان و حرکت جزء مفاهیم پایهای هستند که افراد ابتدا آنها را دریافت میکنند یعنی ادراک جهان خارج با این سه مقوله و از طریق حواس ۵ گانه وارد ذهن میشوند. مثلا وقتی گفته شود که عشق به پایان رسید، عشق مفهومی انتزاعی است ولی ما آن را مانند مسیری دیدهایم که به پایان رسیده است، در حالی که وقتی واژه عشق را به کار میبریم به دنبال فرایند و مسیر نیستیم. بنابراین همه چیز از حس شروع میشود و حتی علم و دانستن و عشق و … با حس درک میشوند. بر این اساس واژگانی که در قرآن حول محور علم به کار رفته است به مفهوم حسی ختم میشود. در زبان دین عمدتا مفاهیم انتزاعی به کار رفته است مانند مفهوم خدا، جن، روح و فرشته و… که باید براساس قواعد زبانشناسی شناختی تحلیل شوند.