یکصد و چهل و ششمین جلسه گروه علمی کلام برگزار شد
یکصد و چهل و ششمین جلسه گروه علمی کلام با موضوع “اهداف ابتدایی،متوسط ونهایی آفرینش انسان در قرآن” با ارائه “حجت الاسلام دکتر علی اصغر فیضی پور” و با حضور اعضاء محترم گروه سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵ ساعت ۱۹:۳۰ درمجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:
اهداف آفرینش و کمال نهایى انسان همان؛ آزمایش، رحمت، عبادت، ذکر، اطمینان قلب، مقام رضایت مندی، مقام خلیفه اللهی و قرب الهى است. هر انسانى طبق فطرت خویش خواهان وصول به آن است. و تمام فعالیتهاى وى براى رسیدن به آن صورت مىپذیرد. مقاصد دنبال شده از سوى انسان در فرایند زندگى، هم سان، هم عرض و در یک رتبه نیستند. برخى از این هدفها، هدفهاى مقدماتى، آلى و زمینهساز نیل به هدفهاى بالاترند و برخى دیگر هدف نهایى و اصیل به شمار مىآیند. و برخى هدفهاى میانی و حد واسط میان هدفهاى مقدماتى و نهایى هستند؛ به عبارت دیگر، این سه دسته هدف در طول یک دیگر قرار دارند. مقصود از هدف و کمال نهایى انسان، نقطهاى است که کمالى فراتر از آن براى انسان متصور نیست و آخرین پله نردبان ترقى انسان است که همه تلاشها و اوج گرفتنها، براى رسیدن به آن است. قرآن مجید از این نقطه اوج با واژگان «فوز» (کامیابى)، «فلاح» (رستگارى) و «سعادت» (خوشبختى) یاد کرده و مىفرماید؛
* وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً». «هر کس از خدا و رسولش فرمانبرى کند، حقیقتاً به کامیابى بزرگى دست یافته است».
*« اُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». «آنان [ =مؤمنان واقعى ] برخوردار از هدایتى [سترگ] از سوى خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.»
* «وَ اَمّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّهِ خالِدینَ فیها». «و اما کسانى که خوشبخت شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.»
قرآن نقطه مقابل مفاهیم یاد شده را «عدم رستگارى»؛ (« اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ». به راستى که ستمکاران رستگار نمىشوند) ، «نومیدى و ناکامى»؛ (« وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها » و به تحقیق ناکام ماند آن کس که نفس خویش را به پلیدى پوشاند) و «شقاوت و بدبختى» مىنامد؛ (« فَاَمّا الَّذینَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ » اما آنان که بدبخت شدند، در دوزخ [ گرفتارند] و بر ایشان ناله و زارى و خروشى ] سخت [است.)
بنابراین ؛ استکمال و به فعلیت رسیدن هر یک از توانشهاى انسان، فقط به میزانى ارزشمند و کمال آفرین است که زمینه تحقق کمال بىپایان و جاودانه را فراهم سازد و مقدمه دستیابى به کمال نهایى باشد؛ به عبارت دیگر، رشد و کمال بودن آنها مقدماتى است و با فقدان جنبه مقدماتى، ارزش و مطلوبیت انسانى را از دست مىدهد.
۱. اهدافِ ابتدایىِ آفرینشِ انسان؛
چون در قرآن کریم آفرینش آسمان ها و زمین، خلقت زندگى و مرگ براى؛ «آزمایش» و «کردارِ شایسته» معرّفی شده است، می توان نتیجه گرفت که «آزمایش» و «کردارِ شایسته» از « اهدافِ ابتداییِ آفرینشِ انسان» باشد.
۱.۱. امتحان و آزمایش انسان؛
۱. آفرینش آسمان ها و زمین براى آزمایش انسان است؛ « وَ هُوَالَّذِى خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». (هود/۷) « او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش آن بر آب بود تا بیازماید شما را کدام یک در کردار نیکوترید».
۲. هدف از آفرینشِ زندگى و مرگ «کردارِ شایسته» است؛ الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».(ملک/۲) «کسى که آفرید مرگ و زندگى را تا بیازماید شما کدامین در کردار نیکوترید».
۱.۲. رسیدن به رحمت الهى؛
یکی دیگر از «اهداف آفرینش»، « رسیدن به رحمت الهى » است، که؛ « وَلَوْشَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ».(هود/۱۱۷و۱۱۸). «اگر پروردگار تو مىخواست قطعاً مردم را یک ملت واحده مىگردانید ولى پیوسته اختلاف کنندگان باشند، مگر آنکه رحم کند پروردگار تو و براى این آنها را بیافرید». « وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ » اشاره به «رحمت» است و معنایش این است که خلایق براى «رسیدن به رحمت» خلق شدهاند، تا بدان وسیله، به سعادت خود نائل آیند. خرقانى گفت؛ «رسولصلىاللهعلیهوآله، در بهشت شود، خلق بیند بسیار، گوید الهى! اینان به چه دَرآمدند؟ گوید؛ «رحمت» و گفت؛ هرکه به رحمتِ خداى دَر شود به دَر، دَر شود». به قول سعدى شیرازى(ره)؛ «بارانِ «رحمتِ» بى حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمت بىدریغش همه جا کشیده، پرده ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش نَدَرَد و وظیفه روزى به خطاى منکر نَبُرد».
۳. ۱. عبادت و بندگی؛
خداوند «هدفِ خلقتِ» انسان و جِنّ را « عبادت و بندگى خویش» خوانده است و مىفرماید؛ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَألْإِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونَ ».(ذاریات/۵۶). «و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند».
* وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً». «هر کس از خدا و رسولش فرمانبرى کند، حقیقتاً به کامیابى بزرگى دست یافته است».
*« اُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». «آنان [ =مؤمنان واقعى ] برخوردار از هدایتى [سترگ] از سوى خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.»
* «وَ اَمّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّهِ خالِدینَ فیها». «و اما کسانى که خوشبخت شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.»
قرآن نقطه مقابل مفاهیم یاد شده را «عدم رستگارى»؛ (« اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ». به راستى که ستمکاران رستگار نمىشوند) ، «نومیدى و ناکامى»؛ (« وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها » و به تحقیق ناکام ماند آن کس که نفس خویش را به پلیدى پوشاند) و «شقاوت و بدبختى» مىنامد؛ (« فَاَمّا الَّذینَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ » اما آنان که بدبخت شدند، در دوزخ [ گرفتارند] و بر ایشان ناله و زارى و خروشى ] سخت [است.)
بنابراین ؛ استکمال و به فعلیت رسیدن هر یک از توانشهاى انسان، فقط به میزانى ارزشمند و کمال آفرین است که زمینه تحقق کمال بىپایان و جاودانه را فراهم سازد و مقدمه دستیابى به کمال نهایى باشد؛ به عبارت دیگر، رشد و کمال بودن آنها مقدماتى است و با فقدان جنبه مقدماتى، ارزش و مطلوبیت انسانى را از دست مىدهد.
۱. اهدافِ ابتدایىِ آفرینشِ انسان؛
چون در قرآن کریم آفرینش آسمان ها و زمین، خلقت زندگى و مرگ براى؛ «آزمایش» و «کردارِ شایسته» معرّفی شده است، می توان نتیجه گرفت که «آزمایش» و «کردارِ شایسته» از « اهدافِ ابتداییِ آفرینشِ انسان» باشد.
۱.۱. امتحان و آزمایش انسان؛
۱. آفرینش آسمان ها و زمین براى آزمایش انسان است؛ « وَ هُوَالَّذِى خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». (هود/۷) « او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش آن بر آب بود تا بیازماید شما را کدام یک در کردار نیکوترید».
۲. هدف از آفرینشِ زندگى و مرگ «کردارِ شایسته» است؛ الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».(ملک/۲) «کسى که آفرید مرگ و زندگى را تا بیازماید شما کدامین در کردار نیکوترید».
۱.۲. رسیدن به رحمت الهى؛
یکی دیگر از «اهداف آفرینش»، « رسیدن به رحمت الهى » است، که؛ « وَلَوْشَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ».(هود/۱۱۷و۱۱۸). «اگر پروردگار تو مىخواست قطعاً مردم را یک ملت واحده مىگردانید ولى پیوسته اختلاف کنندگان باشند، مگر آنکه رحم کند پروردگار تو و براى این آنها را بیافرید». « وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ » اشاره به «رحمت» است و معنایش این است که خلایق براى «رسیدن به رحمت» خلق شدهاند، تا بدان وسیله، به سعادت خود نائل آیند. خرقانى گفت؛ «رسولصلىاللهعلیهوآله، در بهشت شود، خلق بیند بسیار، گوید الهى! اینان به چه دَرآمدند؟ گوید؛ «رحمت» و گفت؛ هرکه به رحمتِ خداى دَر شود به دَر، دَر شود». به قول سعدى شیرازى(ره)؛ «بارانِ «رحمتِ» بى حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمت بىدریغش همه جا کشیده، پرده ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش نَدَرَد و وظیفه روزى به خطاى منکر نَبُرد».
۳. ۱. عبادت و بندگی؛
خداوند «هدفِ خلقتِ» انسان و جِنّ را « عبادت و بندگى خویش» خوانده است و مىفرماید؛ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَألْإِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونَ ».(ذاریات/۵۶). «و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند».
بـهـر ایـن آوردمـان، یـزدان بـرون | ||||
مـَاخَـلَـقـتُ الإِنـسَ إِلّا یـَعـبـُدُون | ||||
۲. اهداف میانى آفرینش انسان؛
۲.۱. ذکر و یاد خداوند؛ «ذکر» را مىتوان نقطه شروع حرکت باطنى، سیر و سلوک به سوى قرب پروردگار جهان دانست. سالک با ذکر خداوند به تدریج به عالم معنا و نورانیّت قدم مىگذارد تا به مقام قرب حقّ تعالى راه یابد. «ذکر» خداوند به منزله روح عبادتها و بزرگترین هدف تشریع آنها است. « اِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ اِلَهَ اِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِى».(طه/۱۱۴). «قطعاً من «الله» هستم، خدایى جز من نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را بپا دار تا به یاد من باشى.» «نماز» به عنوان برجستهترین عبادت و مهمترین جلوگاه خضوع و خشوع بدرگاه خداوندى، مظهرى براى «ذکر» و یاد خدا است.
۲.۲. اطمینان قلب؛ «قلب» در قرآن از موقعیت بسیارى برخوردار است. و همان گوهر مجرد ملکوتى است که انسانیت انسان به آن وابسته است. و ابزار درک حقیقت است. فلسفه «ذکر» و یاد خدا، رسیدن به «اطمینان قلب» است و آن نیز از ایمان قلبى سرچشمه مىگیرد؛ « اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».(رعد/۲۸)، «آنان که ایمان آوردند و دل هایشان به یاد «اَللّه» آرام گیرد؛ آگاه باشید به یاد «اَللّه» قلبها آرام گیرد».
۳. هدفِ نهایىِ آفرینشِ انسان از منظرقرآن و حدیث؛
۳.۱. رسیدن به مقام رضایتمندى؛ فلسفه «اطمینان قلب» پرواز به سوى خداى منّان است، پروازى که همراه با « رضایت » اوست و به بهشت او وارد شدن و با بندگان خوب او همنشین شدن و به دیدار رسول خدا و اهل بیت (علیهم السلام) نایل گشتن و با مصداق بارز آیه؛ یعنى، امام حسین علیهالسلام هم جوار شدن؛ « یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ اِرْجِعِى اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى».(فجر/۲۷تا۳۰)، «اى نفس آرمیده به سوى پروردگارت بازگرد (در حالیکه) خشنود خشنود شدهاى، پس در آى در بندگانم و در آى در بهشتم.» مقام «رضایت مندى» ؛ همان خشنودى عبد از معبود و مرادات، قضا و قدر اوست که لازمه این خشنودى، خشنودى از خلق خداوند نیز هست.
۲.۱. ذکر و یاد خداوند؛ «ذکر» را مىتوان نقطه شروع حرکت باطنى، سیر و سلوک به سوى قرب پروردگار جهان دانست. سالک با ذکر خداوند به تدریج به عالم معنا و نورانیّت قدم مىگذارد تا به مقام قرب حقّ تعالى راه یابد. «ذکر» خداوند به منزله روح عبادتها و بزرگترین هدف تشریع آنها است. « اِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ اِلَهَ اِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِى».(طه/۱۱۴). «قطعاً من «الله» هستم، خدایى جز من نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را بپا دار تا به یاد من باشى.» «نماز» به عنوان برجستهترین عبادت و مهمترین جلوگاه خضوع و خشوع بدرگاه خداوندى، مظهرى براى «ذکر» و یاد خدا است.
۲.۲. اطمینان قلب؛ «قلب» در قرآن از موقعیت بسیارى برخوردار است. و همان گوهر مجرد ملکوتى است که انسانیت انسان به آن وابسته است. و ابزار درک حقیقت است. فلسفه «ذکر» و یاد خدا، رسیدن به «اطمینان قلب» است و آن نیز از ایمان قلبى سرچشمه مىگیرد؛ « اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».(رعد/۲۸)، «آنان که ایمان آوردند و دل هایشان به یاد «اَللّه» آرام گیرد؛ آگاه باشید به یاد «اَللّه» قلبها آرام گیرد».
۳. هدفِ نهایىِ آفرینشِ انسان از منظرقرآن و حدیث؛
۳.۱. رسیدن به مقام رضایتمندى؛ فلسفه «اطمینان قلب» پرواز به سوى خداى منّان است، پروازى که همراه با « رضایت » اوست و به بهشت او وارد شدن و با بندگان خوب او همنشین شدن و به دیدار رسول خدا و اهل بیت (علیهم السلام) نایل گشتن و با مصداق بارز آیه؛ یعنى، امام حسین علیهالسلام هم جوار شدن؛ « یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ اِرْجِعِى اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى».(فجر/۲۷تا۳۰)، «اى نفس آرمیده به سوى پروردگارت بازگرد (در حالیکه) خشنود خشنود شدهاى، پس در آى در بندگانم و در آى در بهشتم.» مقام «رضایت مندى» ؛ همان خشنودى عبد از معبود و مرادات، قضا و قدر اوست که لازمه این خشنودى، خشنودى از خلق خداوند نیز هست.
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست | |
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
طایفه رندان به انکار درویشى به درآمدند و سخنان ناسزا گفتند، و بزدند، و برنجانیدند. شکایت پیشِ پیرِ طریقت بُرد، که چنین حالى رفت، گفت؛ اى فرزند! خِرقه درویشان جامه « رضا » ست هرکه در این جامه تحمل بىمرادى نکند مدعى است و خرقه بر وى حرام است.
۳.۲. رسیدن به کمالِ نهایى؛ کمال هر چیز، رسیدن آن به فعلیت و وضعیتى است که با آن شىء ملائم و سازگار باشد. موجودى کامل است که به اهداف و غایات خود، که براى آنها خلق شده و در درون خود استعداد رسیدن به آنها را داراست، رسیده باشد. بنابراین، هر جنبه از جنبههاى وجود انسان که به فعلیت برسد و استعدادهاى پنهان آن شکوفا و بارور گردد، انسان در آن جنبه و جهت به کمال رسیده است. محىالدین عربى مىگوید؛« «انسان کامل «نگینِ انگشترِ عالمِ آفرینش» است که خداى تعالى او را خلیفه و جانشین خود در حفظ عالم قرار داده است و نظام آفرینش در پرتو وجود انسان کامل حفظ و نگهدارى مىشود». از دیدگاه عرفا، نظام هستى به دو بخش ؛ «قوس نزول» و «قوس صعود» تقسیم مىگردد. قوس نزولى وجود؛ نتیجه یا ظهور هویت غیبیه است. و اساس آن « کنتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفُ وَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اَعْرَفَ» است. کمال نهایى انسان و همه امورى را که به نوعى موجب رشد، کمال و شکوفایى نفس آدمى مىشوند، مىتوان به دو جنبه تقسیم کرد؛
۱. جنبه نظرى، بُعد شناختى و معرفتى انسان است؛ هر معرفت جدیدى، به نسبت نوع و اهمیّت آن، رشد و کمال جدیدى را در نفس آدمى ایجاد مىکند، خواه آن معرفت، حصولى و مفهومى باشد و خواه شهودى و حضورى. بنابراین، بشر موجودى است که استکمال علمى و نظرى دارد و در سایه فزونى معرفت و آگاهى، کمال نوینى مىیابد. میزان این تکامل معرفتى، رابطه مستقیم با رتبه وجودى معلوم و موضوع آگاهى دارد. آن دسته از انسان هایى که به درک حضورى و شهودى أسماء و صفات حَقّ تعالى نایل مىشوند، مراتب و درجات استکمال نظرى بالاترى را به دست مىآورند.
۲. جنبه عملى روح و استکمال عملى انسان است؛ نفس آدمى در سایه رفتارهاى خاص، تحولات و فعلیتهاى نوینى استکمال مىیابد. مقصود از عمل، رفتارهاى خارجى و فیزیکى نیست، بلکه اعمال باطنى و درونى آدمى را هم شامل مىشود، امورى نظیر نیّت، اخلاص، خضوع و خشوع باطنى، خُلقیات و ملکات و سجایاى اخلاقى. قرآن، هدف از بعثتِ أنبیاء را استکمال دو بُعد عملى و نظرى انسان معرّفى مىکند؛ « هُوَالَّذى بَعَثَ فِى الاُمّیّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلَّمُهُمُ الْکِتابَ وَلْحِکْمَه» ، «اوآن کسى است که در میان درس ناخواندگان، فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمتشان بیاموزد». در این آیه «تزکیه نفس» به جنبۀ عملى انسان و «تعلیم کتاب و حکمت» به جنبۀ نظرى او اشاره دارد. مرحله عالى تکامل معرفتى و عملى انسان، موجب کمال نهایى بُعد نظرى و عملى انسان مىشود؛ یعنى، مىتوان براى هر دو جنبه غایت و غرضى نهایى تصور کرد. در آیه ۵۶ سوره ذاریات، هدف نهایى بُعد عملى انسان، رسیدن به مقام «عبودیت» عنوان شده است؛ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ». « و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند». عبودیت پروردگار، از مراحل اولیه که همان خشوع و خضوع ظاهرى (پوسته عبادت) است، شروع مىشود و به مراتب نهایى که اوج اخلاص است، منتهى مىشود. ثمره رسیدن به اوج اخلاص، رسیدن به مقام «ولایت کلیه الهیه» است. حدیث «قرب نوافل»، به روشنى آثار و برکات رسیدن انسان به چنین درجهاى از اطاعت و عبودیت را بیان مىکند. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود؛ قال اللّه عزّوجلّ : ما تقرّب الىّ عبد بشىء احبّ الىّ ممّا افترضت علیه و انّه لیتقرّب اِلىّ بالنّافله حتّى اُحبّه فاذا أحببته کنت سمعه الّذى یسمع به و بصرهالّذى یبصر به و لسانه الّذى ینطق به و یده الّتى یبطش بها. اِن دعانى أجبته و ان سألنى اعطیته؛ «هیچ بندهاى به محبوبتر از واجبات به من تقرب نجوید؛ و همانا او به وسیله انجام نوافل به من نزدیک مىشود، تا آنجا که او را دوست بدارم ؛ و هنگامى که او را دوست بدارم، خود گوش او شوم، همان گوشى که با آن مىشنود و چشم او گردم، همان چشمى که با آن ببیند و زبانش شوم، همان زبانى که با آن سخن گوید و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد. اگر مرا بخواند، اجابت کنم و اگر از من خواهش کند به او بدهم.» خواجه عبدالله انصارى مىگوید، «الهى! گر بگویى به من بنده من، از عرش بگذرد خنده من.» هر مسلمانى، صبح و شام، در تشهد نمازهاى خویش بر رسیدن پیامبر به این مقام عظیم، شهادت مىدهد؛ «و أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله». در آیه پایانى سوره طلاق، «معرفه اللّه به عنوان غایت و نهایت بُعد نظرى انسان» معرفى شده است؛ «اَللّهُ الَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الاَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلَ الْاَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ عِلْماً». «خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید، فرمان او در میان آنها فرود مىآید تا بدانید که خدا بر همه چیز تواناست و به راستى دانش او هر چیزى را در بر گرفته است.» علم به توحید الهى و علم به اسماى حسناى پروردگار و آن چیزى که در زبان قرآن مجید از آن به «لقاءاللّه» تعبیر مىشود، غایت بُعد معرفتى و شناختى انسان است: یا أَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه». «اى انسان حقّا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد». به قول شیخ بهایى ؛
۳.۲. رسیدن به کمالِ نهایى؛ کمال هر چیز، رسیدن آن به فعلیت و وضعیتى است که با آن شىء ملائم و سازگار باشد. موجودى کامل است که به اهداف و غایات خود، که براى آنها خلق شده و در درون خود استعداد رسیدن به آنها را داراست، رسیده باشد. بنابراین، هر جنبه از جنبههاى وجود انسان که به فعلیت برسد و استعدادهاى پنهان آن شکوفا و بارور گردد، انسان در آن جنبه و جهت به کمال رسیده است. محىالدین عربى مىگوید؛« «انسان کامل «نگینِ انگشترِ عالمِ آفرینش» است که خداى تعالى او را خلیفه و جانشین خود در حفظ عالم قرار داده است و نظام آفرینش در پرتو وجود انسان کامل حفظ و نگهدارى مىشود». از دیدگاه عرفا، نظام هستى به دو بخش ؛ «قوس نزول» و «قوس صعود» تقسیم مىگردد. قوس نزولى وجود؛ نتیجه یا ظهور هویت غیبیه است. و اساس آن « کنتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفُ وَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اَعْرَفَ» است. کمال نهایى انسان و همه امورى را که به نوعى موجب رشد، کمال و شکوفایى نفس آدمى مىشوند، مىتوان به دو جنبه تقسیم کرد؛
۱. جنبه نظرى، بُعد شناختى و معرفتى انسان است؛ هر معرفت جدیدى، به نسبت نوع و اهمیّت آن، رشد و کمال جدیدى را در نفس آدمى ایجاد مىکند، خواه آن معرفت، حصولى و مفهومى باشد و خواه شهودى و حضورى. بنابراین، بشر موجودى است که استکمال علمى و نظرى دارد و در سایه فزونى معرفت و آگاهى، کمال نوینى مىیابد. میزان این تکامل معرفتى، رابطه مستقیم با رتبه وجودى معلوم و موضوع آگاهى دارد. آن دسته از انسان هایى که به درک حضورى و شهودى أسماء و صفات حَقّ تعالى نایل مىشوند، مراتب و درجات استکمال نظرى بالاترى را به دست مىآورند.
۲. جنبه عملى روح و استکمال عملى انسان است؛ نفس آدمى در سایه رفتارهاى خاص، تحولات و فعلیتهاى نوینى استکمال مىیابد. مقصود از عمل، رفتارهاى خارجى و فیزیکى نیست، بلکه اعمال باطنى و درونى آدمى را هم شامل مىشود، امورى نظیر نیّت، اخلاص، خضوع و خشوع باطنى، خُلقیات و ملکات و سجایاى اخلاقى. قرآن، هدف از بعثتِ أنبیاء را استکمال دو بُعد عملى و نظرى انسان معرّفى مىکند؛ « هُوَالَّذى بَعَثَ فِى الاُمّیّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلَّمُهُمُ الْکِتابَ وَلْحِکْمَه» ، «اوآن کسى است که در میان درس ناخواندگان، فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمتشان بیاموزد». در این آیه «تزکیه نفس» به جنبۀ عملى انسان و «تعلیم کتاب و حکمت» به جنبۀ نظرى او اشاره دارد. مرحله عالى تکامل معرفتى و عملى انسان، موجب کمال نهایى بُعد نظرى و عملى انسان مىشود؛ یعنى، مىتوان براى هر دو جنبه غایت و غرضى نهایى تصور کرد. در آیه ۵۶ سوره ذاریات، هدف نهایى بُعد عملى انسان، رسیدن به مقام «عبودیت» عنوان شده است؛ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ». « و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند». عبودیت پروردگار، از مراحل اولیه که همان خشوع و خضوع ظاهرى (پوسته عبادت) است، شروع مىشود و به مراتب نهایى که اوج اخلاص است، منتهى مىشود. ثمره رسیدن به اوج اخلاص، رسیدن به مقام «ولایت کلیه الهیه» است. حدیث «قرب نوافل»، به روشنى آثار و برکات رسیدن انسان به چنین درجهاى از اطاعت و عبودیت را بیان مىکند. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود؛ قال اللّه عزّوجلّ : ما تقرّب الىّ عبد بشىء احبّ الىّ ممّا افترضت علیه و انّه لیتقرّب اِلىّ بالنّافله حتّى اُحبّه فاذا أحببته کنت سمعه الّذى یسمع به و بصرهالّذى یبصر به و لسانه الّذى ینطق به و یده الّتى یبطش بها. اِن دعانى أجبته و ان سألنى اعطیته؛ «هیچ بندهاى به محبوبتر از واجبات به من تقرب نجوید؛ و همانا او به وسیله انجام نوافل به من نزدیک مىشود، تا آنجا که او را دوست بدارم ؛ و هنگامى که او را دوست بدارم، خود گوش او شوم، همان گوشى که با آن مىشنود و چشم او گردم، همان چشمى که با آن ببیند و زبانش شوم، همان زبانى که با آن سخن گوید و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد. اگر مرا بخواند، اجابت کنم و اگر از من خواهش کند به او بدهم.» خواجه عبدالله انصارى مىگوید، «الهى! گر بگویى به من بنده من، از عرش بگذرد خنده من.» هر مسلمانى، صبح و شام، در تشهد نمازهاى خویش بر رسیدن پیامبر به این مقام عظیم، شهادت مىدهد؛ «و أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله». در آیه پایانى سوره طلاق، «معرفه اللّه به عنوان غایت و نهایت بُعد نظرى انسان» معرفى شده است؛ «اَللّهُ الَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الاَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلَ الْاَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ عِلْماً». «خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید، فرمان او در میان آنها فرود مىآید تا بدانید که خدا بر همه چیز تواناست و به راستى دانش او هر چیزى را در بر گرفته است.» علم به توحید الهى و علم به اسماى حسناى پروردگار و آن چیزى که در زبان قرآن مجید از آن به «لقاءاللّه» تعبیر مىشود، غایت بُعد معرفتى و شناختى انسان است: یا أَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه». «اى انسان حقّا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد». به قول شیخ بهایى ؛
علم رسمى سر به سر قیل است و قال | |
نـى از او کیـفیتـى حـاصـل نه حال | |
عـلـم نـبـود غـیـر عـلـم عـاشـقى | |
مـابـقـى تـلـبیـس ابـلـیس شـقـى |
امام باقر(علیهالسلام) درباره نقصان شناخت مفهومى انسان از خداوند فرمودند؛ «کلّما میّزتموه بأوهامکم فى أدقّ معانیه، مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم». «هر آنچه که با ذهن خود در دقیقترین معنى آن، تشخیص دهید، امرى مخلوق و ساخته شده شماست و به شما برمىگردد (نمىتوان آن را خدا، یا حکایتگر حقیقت او دانست.)» بنابراین، مراد از معرفهالله و لقاءالله، به عنوان کمال حقیقى انسان، علم حضورى و شهودى نسبت به پروردگار است. این شهود و درک حضورى، به قدر ظرفیت وجودى هر انسان مختلف و متفاوت است. هیچ انسانى موفق به ادراک شهودى کنه ذات خداوند نمىگردد. هر چه کمال وجودى انسان و عروج روحى او بیشتر باشد، به درکى بالاتر و عمیقتر نایل آید. جامع میان کمال نظرى و عملى انسان، در فرهنگ قرآنى «قربالهى» نامیده مىشود و انسان کامل از «مقرّبین» محسوب مىشود. کسى که به مقام قرب الهى نایل شد، هم از کمال نهایى جنبه عملى و هم از لقاء الله بهرهمند است. ازقرب الهى، گاه به «عنداللّه بودن» تعبیر مىشود؛ «وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ المُقَرَّبُونَ».، «اِنَّ المُتَّقینَ فى جَنّاتًٍ وَ نَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». و « عیسى بْنِ مَرْیَمَ وَجیهاً فِى الدُّنْیا وَالآخِرَهِ وَمِنَ المُقَرَّبیِنَ».
۳.۳. دست یافتن به مفام ِقربِ الهی؛ قرآن کریم مصداق کمال نهایى را «قرب به خداوند» مىداند. همه کمالات جسمى و روحى، مقدمه رسیدن به آن، و انسانیت انسان در گرو دستیابى به آن است. بالاترین، نابترین، گستردهترین و پایدارترین لذت، از راه رسیدن به مقامِ قرب حاصل مىشود. نقطه اوج «قرب به خداوند»، مقامى است که؛ انسان به ذات اقدس الهى رهنمودن مىشود؛ در جوار رحمت الهى استقرار مىیابد؛ چشم و زبان او مىشود و به اذن خدا کارهاى خدایى مىکند. از جمله آیاتى که بر حقیقت یاد شده دلالت دارد، دو آیه ذیل است؛ «اِنَّ الْمُتَّقینَ فى جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». «به راستى که پرهیزکاران در باغها و جویبار ] بس باشکوه ] در جایگاهى راستین نزد پادشاهى مقتدرند». «فَاَمَّا الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدیهِمْ اِلَیْهِ صِراطَاً مُسْتَقیماً». «پس کسانى که به خدا ایمان آورده و به آن [ قرآن ]چنگ زدند، آنان را در رحمت و فضل خویش وارد کند و از صراط مستقیم به سوى خود رهنمون گرداند».
۳.۳. دست یافتن به مفام ِقربِ الهی؛ قرآن کریم مصداق کمال نهایى را «قرب به خداوند» مىداند. همه کمالات جسمى و روحى، مقدمه رسیدن به آن، و انسانیت انسان در گرو دستیابى به آن است. بالاترین، نابترین، گستردهترین و پایدارترین لذت، از راه رسیدن به مقامِ قرب حاصل مىشود. نقطه اوج «قرب به خداوند»، مقامى است که؛ انسان به ذات اقدس الهى رهنمودن مىشود؛ در جوار رحمت الهى استقرار مىیابد؛ چشم و زبان او مىشود و به اذن خدا کارهاى خدایى مىکند. از جمله آیاتى که بر حقیقت یاد شده دلالت دارد، دو آیه ذیل است؛ «اِنَّ الْمُتَّقینَ فى جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». «به راستى که پرهیزکاران در باغها و جویبار ] بس باشکوه ] در جایگاهى راستین نزد پادشاهى مقتدرند». «فَاَمَّا الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدیهِمْ اِلَیْهِ صِراطَاً مُسْتَقیماً». «پس کسانى که به خدا ایمان آورده و به آن [ قرآن ]چنگ زدند، آنان را در رحمت و فضل خویش وارد کند و از صراط مستقیم به سوى خود رهنمون گرداند».
دوست، نزدیکتراز من به من است | |
ویـن عـجیبتر که من از وى دورم |
مقصود از«قرب به خداوند» آن است که انسان در اثر اعمال شایسته برخاسته از ایمان و همراه با تقوا، ارتقاى وجودى مىیابد و حقیقت وجودى او اشتداد یافته، متعالىتر مىشود؛ به گونهاى که خویشتن خویش را با علم حضورى آگاهانه مىیابد و با شهودِ نفس خویش و وابستگى کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضورى آگاهانه مىیابد؛ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ اِلى رَبِّها ناظِرَهٌ». «چهرههایى در آن روز [روز قیامت ] شادابند؛ خداوندگارشان را نظارهگرند.»
۳.۴. رسیدن به مقام خلیفه اللهى؛ در قرآن شریف سه مفهوم معرِّف جایگاه و منزلت انسان است. انسان در قرآن، به عنوان «خلیفه خداوند» بر روى زمین و موجودى که خدا او را «کرامت» بخشیده و «امانتدار» خود قرار داده، معرفى گردیده است؛
الف) خلیفه خداوند؛ خلافت؛ یعنی، پشت سر آمدن و جانشین شدن و از پى چیزى در آمدن است. «مقام خلیفهاللهى» انسان که قرآن از آن پرده برداشته، از نوع خلافت تکوینى است نه خلافت اعتبارى و قراردادى. در آیه ۳۰ سوره بقره که در آن سخن گفتن خداوند با ملائکه درباره خلقت انسان آمده، از خلقت آدم به عنوان قرار دادن خلیفه بر روى زمین یاد شده است؛ و اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَلیفَهٌ قالُوا أَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدَّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». «پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفهاى قرار خواهم داد. آنان گفتند: آیا در آن کسى را قرار مىدهى که فساد و خونریزى کند، در حالى که تو را تقدیس مىکنیم و تسبیح مىگوییم. خدا فرمود: من چیزى مىدانم که شما نمىدانید».
مقام خلیفه اللهى ؛ همان قائم مقامى و جانشینى است. این امر حاصل نمىشود، مگر آن که خلیفه در همه شؤون حکایتگر و نمودار شخص اصلی باشد. بنابراین، خلیفه خدا کسى است که بیش از سایرین با خداوند سنخیت و ارتباط وجودى دارد؛ و از آنجا که خداوند منبع همه کمالات و خیرات است و فعلش از هر شرّ و فسادى مبرّاست، خلیفه او نیز باید در نمایاندن کمالات و خیرات حَقّ تعالى، کاملترین مظاهر و برترین مخلوقات باشد. از آیات قرآن کریم، چنین استفاده مىشود که منشأ و واسطه رسیدن به این مقام، علم و معرفت به «أسماء» است، علم و معرفتى که انسان توان دستیابى به آن را دارد، و ملائکه با همه نزاهت و طهارت و تقدس خویش، ظرفیت وجودى آن را نداشتند. این قابلیت و توانایى بشرى، از چنان ارزشى برخوردار است که همه ضعفها و فسادها و خونریزىهاى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و انتخاب «خلیفهالله» را از میان نوع بشر توجیه مىکند؛ « وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِؤُنى بِأسْماءِ هؤُلاءِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ». «خدا به آدم همه اسما را آموخت، بعد آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نامهاى ایشان خبر دهید، اگر راستگویانید. گفتند: تو منزّهى، ما علمى نداریم جز آنچه تو به ما آموختهاى، همانا تویى داناى حکیم. به آدم فرمود: آنها را از آن نامها آگاه کن». به هر حال، خلیفه الهى کسى است که از جهت کمال روحى و مدارج علم و معرفت، به جایى مىرسد که معلم ملائکه مىشود. پس اگر انسان خلیفه الله و افضل از ملائکه است، به خاطر مقام علمى و معرفت اوست.
ب) کرامت انسان؛ کریم، در بر دارنده انواع خیر و شرافت و فضایل است. کرامت، ضد دنائت و پستى است و کریم، کسى است که از نزاهت و فضیلت و بزرگى برخوردار است. در قرآن شریف، خداوند، قرآن، ملائکه، پیامبر صلىاللهعلیهوآله و متقین را با صفت «کرامت» ستوده شدهاند؛ فَانَّ رَبّى غَنِىٌّ کَریمٌ؛ اِنّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ؛ اِنّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریم؛
بأیْدى سَفَرَهٍ کِرامٍ بَرَرَهٍ؛ اِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکُمْ». در آیه ۷۰ سوره اِسراء، همه انسانها مورد تکریم خداوند قرار گرفتهاند؛ « وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فى البَرِّ والْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً». «به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا بر نشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى آشکار دادیم.» کرامت عام، کرامتى ذاتى است نه اکتسابى. مراد از «کرامت ذاتى»، آن است که به طور تکوینى، خلقت آدمى به گونهاى است که قابلیتها و تواناییهاى خاصى به او عطا شده است و به واسطه این ویژگىها، در جایگاهى برتر نسبت به بسیارى از مخلوقات الهى قرار گرفته است. اما مراد از «کرامت اکتسابى»، آن منزلت و جایگاهى است که انسان در سایهى اختیار خود به آن دست مىیابد. تفاوت کرامت ذاتى و اکتسابى، در این است که کرامت ذاتى عمومیت داشته، شامل همه انسانها مىشود؛ اما کرامت اکتسابى اختصاص به عدهاى خاص از انسانها دارد، یعنى کسانى که به کمالات اختیارى دست پیدا مىکنند. آن دسته از آیاتى که انسان را غایت و هدف از خلقت بسیارى از موجودات معرفى کرده است و آنها را در خدمت انسان و مسخّر او مىداند، شاهد دیگرى بر کرامت ذاتى انسان است؛ أَلَمْ تَرَوا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فىالسَّمواتِ وَما فى الارضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً؛ «آیا ندانستهاید که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است، مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است». هُوَ الَّذى خَلَقَ لَکُمْ ما فِى الاَرْضِ جَمیعاً؛ «او کسى است که همهى آنچه در زمین است، براى شما خلق کرد».
کلمه «ما فى السَّمواتِ» در آیه ۲۰ سوره لقمان، شامل ملائکه نیز مىشود. بنابراین، ملائکه نیز در خدمت انسان هستند و در جهت سامان دادن امور دنیا و آخرت او تلاش مىکنند. گروهى کارگزار امر وحى و هدایت انسانند و گروهى دیگر، اعمال او را ثبت و ضبط کنند و عدهاى دیگر، وظیفهى قبض روح او را بر عهده دارند. پس در گرامیداشت و کرامت و تعظیم تکوینى انسان، همین بس که همهى اهل آسمان و زمین به گونهاى در خدمت او هستند. در برخى روایات، همین تعلیل براى کرامت اکتسابى برخى انسانها ذکر شده است؛ ما خلق اللّه خلقاً اکرم على اللّه عزّ و جلّ من مؤمن لانّ الملائکه خدّام المؤمنین»، «هیچ موجودى نزد خداوند گرامىتر از مؤمن نیست، زیرا ملائکه خادمان مؤمنیناند.» این خدمت خاص که به واسطه کرامت اکتسابى حاصل مىشود با خدمت عام ملائکه که مایه کرامت ذاتى همه انسان هاست، منافاتى ندارد. دلیل دیگر بر کرامت ذاتى و تکوینى بشر، استعدادها و زمینههایى است که جهت رسیدن به مدارج عالى کمال و قرب الهى، در وجود او نهاده شده است. فطرت الهى و اخلاقى بشر و آموختن فجور و تقوا به او و اعطاى دستگاه ادراکى ویژه به او و برخوردارى او از قدرت انتخاب، از مهمترین این زمینههاى تکوینى است. زمینه و استعداد رسیدن به عالیترین مدارج کرامت، به همهى انسانها اعطا شده است، اگرچه فقط برخى از آنها این زمینههاى تکوینى را شکوفا کرده، به کرامت اکتسابى نایل مىشوند؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فى أَحْسَنِ تَقْویمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ الاّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ». ازقرآن و روایات به دست مىآید که کسبِ کرامت در سایه عبودیت و تقوا به دست مىآید؛ اِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکُمْ. در زیارت جامعه، در وصف ائمه اطهارعلیهالسلام آمده است؛ «و عباده المکرمین الّذین لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» ؛یعنى، رسیدن آنها به مقام کریم در نزد پروردگار، به این دلیل است که آنها مطیع پروردگار بودند و در طاعت او مىکوشیدند». على علیهالسلام فرمودند؛ «لیس على وجه الارض اکرم على اللّه سبحانه من النّفس المطیعه لامره»؛ «بر روى زمین کسى نزد خداى سبحان و بلند مرتبه، کریمتر از کسى نیست که مطیع اوامر پروردگار باشد.»
ج) انسان، امانتدار الهى؛ در آیه ۷۲ سوره احزاب، انسان به عنوان موجودى که بار سنگین «امانت الهى» را بر دوش مىکشد، معرفى شد؛ «إنّا عَرَضْنَا الاَمانَهَ عَلى السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ الْجَبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الاِنْسانُ انَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُلاً» ؛ «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس از تحمّل آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند و انسان آن را برداشت، به راستى او ستمگرى نادان بود».
۳.۴. رسیدن به مقام خلیفه اللهى؛ در قرآن شریف سه مفهوم معرِّف جایگاه و منزلت انسان است. انسان در قرآن، به عنوان «خلیفه خداوند» بر روى زمین و موجودى که خدا او را «کرامت» بخشیده و «امانتدار» خود قرار داده، معرفى گردیده است؛
الف) خلیفه خداوند؛ خلافت؛ یعنی، پشت سر آمدن و جانشین شدن و از پى چیزى در آمدن است. «مقام خلیفهاللهى» انسان که قرآن از آن پرده برداشته، از نوع خلافت تکوینى است نه خلافت اعتبارى و قراردادى. در آیه ۳۰ سوره بقره که در آن سخن گفتن خداوند با ملائکه درباره خلقت انسان آمده، از خلقت آدم به عنوان قرار دادن خلیفه بر روى زمین یاد شده است؛ و اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَلیفَهٌ قالُوا أَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدَّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». «پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفهاى قرار خواهم داد. آنان گفتند: آیا در آن کسى را قرار مىدهى که فساد و خونریزى کند، در حالى که تو را تقدیس مىکنیم و تسبیح مىگوییم. خدا فرمود: من چیزى مىدانم که شما نمىدانید».
مقام خلیفه اللهى ؛ همان قائم مقامى و جانشینى است. این امر حاصل نمىشود، مگر آن که خلیفه در همه شؤون حکایتگر و نمودار شخص اصلی باشد. بنابراین، خلیفه خدا کسى است که بیش از سایرین با خداوند سنخیت و ارتباط وجودى دارد؛ و از آنجا که خداوند منبع همه کمالات و خیرات است و فعلش از هر شرّ و فسادى مبرّاست، خلیفه او نیز باید در نمایاندن کمالات و خیرات حَقّ تعالى، کاملترین مظاهر و برترین مخلوقات باشد. از آیات قرآن کریم، چنین استفاده مىشود که منشأ و واسطه رسیدن به این مقام، علم و معرفت به «أسماء» است، علم و معرفتى که انسان توان دستیابى به آن را دارد، و ملائکه با همه نزاهت و طهارت و تقدس خویش، ظرفیت وجودى آن را نداشتند. این قابلیت و توانایى بشرى، از چنان ارزشى برخوردار است که همه ضعفها و فسادها و خونریزىهاى او را تحتالشعاع قرار مىدهد و انتخاب «خلیفهالله» را از میان نوع بشر توجیه مىکند؛ « وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِؤُنى بِأسْماءِ هؤُلاءِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ». «خدا به آدم همه اسما را آموخت، بعد آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نامهاى ایشان خبر دهید، اگر راستگویانید. گفتند: تو منزّهى، ما علمى نداریم جز آنچه تو به ما آموختهاى، همانا تویى داناى حکیم. به آدم فرمود: آنها را از آن نامها آگاه کن». به هر حال، خلیفه الهى کسى است که از جهت کمال روحى و مدارج علم و معرفت، به جایى مىرسد که معلم ملائکه مىشود. پس اگر انسان خلیفه الله و افضل از ملائکه است، به خاطر مقام علمى و معرفت اوست.
ب) کرامت انسان؛ کریم، در بر دارنده انواع خیر و شرافت و فضایل است. کرامت، ضد دنائت و پستى است و کریم، کسى است که از نزاهت و فضیلت و بزرگى برخوردار است. در قرآن شریف، خداوند، قرآن، ملائکه، پیامبر صلىاللهعلیهوآله و متقین را با صفت «کرامت» ستوده شدهاند؛ فَانَّ رَبّى غَنِىٌّ کَریمٌ؛ اِنّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ؛ اِنّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریم؛
بأیْدى سَفَرَهٍ کِرامٍ بَرَرَهٍ؛ اِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکُمْ». در آیه ۷۰ سوره اِسراء، همه انسانها مورد تکریم خداوند قرار گرفتهاند؛ « وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فى البَرِّ والْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً». «به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا بر نشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى آشکار دادیم.» کرامت عام، کرامتى ذاتى است نه اکتسابى. مراد از «کرامت ذاتى»، آن است که به طور تکوینى، خلقت آدمى به گونهاى است که قابلیتها و تواناییهاى خاصى به او عطا شده است و به واسطه این ویژگىها، در جایگاهى برتر نسبت به بسیارى از مخلوقات الهى قرار گرفته است. اما مراد از «کرامت اکتسابى»، آن منزلت و جایگاهى است که انسان در سایهى اختیار خود به آن دست مىیابد. تفاوت کرامت ذاتى و اکتسابى، در این است که کرامت ذاتى عمومیت داشته، شامل همه انسانها مىشود؛ اما کرامت اکتسابى اختصاص به عدهاى خاص از انسانها دارد، یعنى کسانى که به کمالات اختیارى دست پیدا مىکنند. آن دسته از آیاتى که انسان را غایت و هدف از خلقت بسیارى از موجودات معرفى کرده است و آنها را در خدمت انسان و مسخّر او مىداند، شاهد دیگرى بر کرامت ذاتى انسان است؛ أَلَمْ تَرَوا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فىالسَّمواتِ وَما فى الارضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً؛ «آیا ندانستهاید که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است، مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است». هُوَ الَّذى خَلَقَ لَکُمْ ما فِى الاَرْضِ جَمیعاً؛ «او کسى است که همهى آنچه در زمین است، براى شما خلق کرد».
کلمه «ما فى السَّمواتِ» در آیه ۲۰ سوره لقمان، شامل ملائکه نیز مىشود. بنابراین، ملائکه نیز در خدمت انسان هستند و در جهت سامان دادن امور دنیا و آخرت او تلاش مىکنند. گروهى کارگزار امر وحى و هدایت انسانند و گروهى دیگر، اعمال او را ثبت و ضبط کنند و عدهاى دیگر، وظیفهى قبض روح او را بر عهده دارند. پس در گرامیداشت و کرامت و تعظیم تکوینى انسان، همین بس که همهى اهل آسمان و زمین به گونهاى در خدمت او هستند. در برخى روایات، همین تعلیل براى کرامت اکتسابى برخى انسانها ذکر شده است؛ ما خلق اللّه خلقاً اکرم على اللّه عزّ و جلّ من مؤمن لانّ الملائکه خدّام المؤمنین»، «هیچ موجودى نزد خداوند گرامىتر از مؤمن نیست، زیرا ملائکه خادمان مؤمنیناند.» این خدمت خاص که به واسطه کرامت اکتسابى حاصل مىشود با خدمت عام ملائکه که مایه کرامت ذاتى همه انسان هاست، منافاتى ندارد. دلیل دیگر بر کرامت ذاتى و تکوینى بشر، استعدادها و زمینههایى است که جهت رسیدن به مدارج عالى کمال و قرب الهى، در وجود او نهاده شده است. فطرت الهى و اخلاقى بشر و آموختن فجور و تقوا به او و اعطاى دستگاه ادراکى ویژه به او و برخوردارى او از قدرت انتخاب، از مهمترین این زمینههاى تکوینى است. زمینه و استعداد رسیدن به عالیترین مدارج کرامت، به همهى انسانها اعطا شده است، اگرچه فقط برخى از آنها این زمینههاى تکوینى را شکوفا کرده، به کرامت اکتسابى نایل مىشوند؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فى أَحْسَنِ تَقْویمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ الاّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ». ازقرآن و روایات به دست مىآید که کسبِ کرامت در سایه عبودیت و تقوا به دست مىآید؛ اِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکُمْ. در زیارت جامعه، در وصف ائمه اطهارعلیهالسلام آمده است؛ «و عباده المکرمین الّذین لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» ؛یعنى، رسیدن آنها به مقام کریم در نزد پروردگار، به این دلیل است که آنها مطیع پروردگار بودند و در طاعت او مىکوشیدند». على علیهالسلام فرمودند؛ «لیس على وجه الارض اکرم على اللّه سبحانه من النّفس المطیعه لامره»؛ «بر روى زمین کسى نزد خداى سبحان و بلند مرتبه، کریمتر از کسى نیست که مطیع اوامر پروردگار باشد.»
ج) انسان، امانتدار الهى؛ در آیه ۷۲ سوره احزاب، انسان به عنوان موجودى که بار سنگین «امانت الهى» را بر دوش مىکشد، معرفى شد؛ «إنّا عَرَضْنَا الاَمانَهَ عَلى السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ الْجَبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الاِنْسانُ انَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُلاً» ؛ «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس از تحمّل آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند و انسان آن را برداشت، به راستى او ستمگرى نادان بود».
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند | |
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند | |
ساکنان حرم ستر و عـفاف مـلکوت | |
بـا مـن راه نـشین باده مستانه زدند | |
آسـمان بـار امـانت نتوانست کشید | |
قـرعه فـال بـه نام من دیوانه زدند |
مفسران «امانت» را «اختیار» یا «تکلیف» و یا آن چیزى که تکلیف مقدمه رسیدن به آن است؛ یعنى، «ولایت الهى» و استکمال علمى و عملى به واسطه حقایق دین و عبودیت حَقّ تعالى، دانستهاند. انسان به واسطه عبودیت و اخلاص و مجاهده، مىتواند به مقام ولایت الهى بار یابد؛ یعنى، خداوند متولى امور او در همه شؤون گردد و مستقیماً تحت ولایت الهى و تربیت او واقع شود. این کمال اختیارى، مزیتى است که تنها آدمى امکان وصول به آن را داراست؛ زیرا تنها اوست که مىتواند از حضیض خاک و عالم ماده به اوج اخلاص و عبودیت و قرب الهى بال و پر بگشاید. ازآنجا که هم مقدمات این کمال اختیارى (اختیار و تکلیف) و هم نفس آن کمال اختیارى (ولایت کلیهى الهیه) از خداوند است و انسان در داشتن آنها از خود استقلالى ندارد، از آن به «امانت الهى» تعبیر شده است، امانتى که انسان باید حرمتش را پاس بدارد و از عواقب وخیم خیانت در آن، در هراس باشد. حقیقت این است که در میان مخلوقات، تنها انسان است که به لحاظ ساختمان وجودى، از چنان استعداد و قابلیتى برخوردار است، که مىتواند به آن کمالات اختیارى دسترس داشته باشد. این واقعیت که انسان تکویناً چنین قابلیتهایى دارد و دیگران فاقد آن هستند، در زبان تمثیل به عرضهامانت و خوددارى دیگر موجودات و پذیرش انسان تعبیر شده است.
نتیجهگیرى؛ طبق رویکرد جهان بینى الهى، جهان آفرینش براساس اصل علّت غایى، به سوى غایاتى در حرکت است. همه غایات به یک غایت اصلى؛ یعنى، «غایت الغایات» منتهى مىگردند. جهان آفرینش ماهیّتی از اویى (اِنّا لِلّه) و به سوى اویى، (وَ اِنّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ) دارد. «هدف زندگى»، دست یابى به غایت، کمال مطلوب و به «حیات طیّبه» واصل شدن است. طبق آیات قرآن کریم، آنچه در آسمانها و زمین است، طفیل وجود انسان؛ و انسان، مرهونِ تفضّلِ حَقّ تعالى است. «فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَفَ» «پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم».
نتیجهگیرى؛ طبق رویکرد جهان بینى الهى، جهان آفرینش براساس اصل علّت غایى، به سوى غایاتى در حرکت است. همه غایات به یک غایت اصلى؛ یعنى، «غایت الغایات» منتهى مىگردند. جهان آفرینش ماهیّتی از اویى (اِنّا لِلّه) و به سوى اویى، (وَ اِنّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ) دارد. «هدف زندگى»، دست یابى به غایت، کمال مطلوب و به «حیات طیّبه» واصل شدن است. طبق آیات قرآن کریم، آنچه در آسمانها و زمین است، طفیل وجود انسان؛ و انسان، مرهونِ تفضّلِ حَقّ تعالى است. «فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَفَ» «پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم».
بـهـر اظـهـار اسـت ایـن خلق جهان | |
تـا نـمانـد گـنج حـکمـتها نـهـان |
«خَلَقْتُ الْاَشیاء لِاَجْلِک و خَلَقْتُکَ لِاَجْلى»؛
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند | |
تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى | |
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار | |
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبرى |
اگر انسان دچار خدا فراموشى، خود فراموشى، جهل، هواپرستى، استکبار، طغیان و پندار غلط گردد، به جاى اینکه دنیا در خدمت او باشد تا بتواند از این مزرعه، توشهاى براى آخرت بردارد، خود اسیر آن خواهد شد! اگر اهداف مادى و غریزى نتواند انسان را راضى کند و به بُعد متعالى حیات نیز دست نیافته باشد به پوچگرایى دچار مىشود. عواملى چون؛ معماى آفرینش، راز مرگ، شک روانى، فقر آرمان، واژگونى ارزشها، ماده گرایى، شرایط نابسامان محیط اجتماعى، نارسایىهاى تربیتى، شکست در هدفگیرىها، عقده حقارت، ناسازگارى با محیط و خود ناپذیرى، انسان را به ورطه پوچى مىکشاند. در بررسى دیدگاه پوچگرایان آمده است؛ همه ادیان الهى و اکثر مکاتب بشرى، پوچگرایى را امرى منفى مىدانند. اگر انسان بخواهد به پوچگرایى دچار نشود باید رابطه آگاهانه با خداوند و آفریدههاى او برقرار نماید. در بررسى دیدگاه دنیاگرایان بیان شد که؛ اگر انسان بخواهد دچار دنیاگرایى نشود، باید راه هاى ذیل را در پیش گیرد؛ در پى تقویت ایمان خود باشد، همیشه به یاد خداوند باشد و فقط به او توکل کند. از احوال امتهاى پیشین عبرت بگیرد. آخرت گرایان، دنیا را مزرعه، میدان مسابقه، محل تجارت و مسجد دوستان خداوند مىدانند. آنان در پى اصلاح دنیا و آخرتاند. در بررسى دیدگاه آخرت گرایان یادآورى شده است که؛ بشر براى جاودانگى آفریده شد، مرگ عامل انتقال به دنیاى جاودانه (آخرت) است. دنیا محل پرورش استعدادهاى خدادادى، و آخرت محل دریافت پاداش اطاعت، بندگى و محبّت حق تعالى است. یکى از اهداف ابتدایى آفرینش انسان، «آزمایش» است. طبق دیدگاه قرآن کریم، آفرینش آسمانها و زمین، زندگى و مرگ و زینتهاى دنیا براى آزمایش بشر است. سنّت امتحان در «مقام قصد و نیّت» و «مقام عمل» صورت مىگیرد. امتحان الهى به تناسب شخصیت افراد متفاوت است که ؛ «اَلْبَلاءَ لِلْوَلاء». یکى دیگر از اهداف ابتدایى آفرینش انسان، «رسیدن به رحمت الهى» است. اصل وجود انسان و … همه از تفضّلات پروردگار است. «عبادت» نیز از اهداف ابتدایى خلقت بشر است. حقیقت عبادت، خضوع، خشوع و معرفتى است که از عبادت ظاهرى بدست مىآید. نهایت و غایت آفرینش جِنّ و اِنس، همان پرستش خداوند سبحان است. پرستش آگاهانه و محبّت شدید و دائمى. دست یابى به معرفت همراه با عمل، سیر آفاقى وانفسى مىخواهد. «ذکر» از اهداف میانى خلقت و آفرینش انسان است. از مصادیق روشن عبادت «نماز»، و نماز بالاترین «ذکر» خداوند است. «ذکر» نقطه شروع حرکت باطنى به سوى قرب پروردگار است. خردمندان در همه لحظات زندگى به یاد خداوند هستند. از آثار ذکر خداوند، اطاعت محبوب، خضوع و فروتنى، عشق به عبادت، آرامش و اطمینان قلب، توجه خداوند به بنده، محبّت خداوند نسبت به بنده، خلیفه خدا شدن و همه چیز را خدایى دیدن و به ملکوت موجودات دست یافتن است. از اهداف میانى آفرینش انسان «اطمینان قلب» است که طبق آیات قرآن کریم، «ذکر»، عامل و اسباب آن است. همه اولیاء الهى، با عبودیت و بندگى خداوند و زنده نگه داشتن یاد او و «دائم الذِّکر» بودن توانستند به مقام قرب الهى نایل شوند.
بـنـدگـى کـن تا که سلطانت کنند | |
تـن رهـا کـن تـا هـمه جانت کنند |
فلسفه اطمینان قلب؛ رسیدن به «مقام رضایت مندى»، که فلسفه نهایى آفرینش و ورود به بهشت خداوند و همجوارى با بندگان واقعى را بدنبال دارد؛ یعنى دست یابى به مرتبه رضا به ربوبیّت خداوند، و رضایت مندى از قضا و قدر الهى، همچون امام حسین علیهالسلام مورد خطاب خداوند قرار گرفتن ؛ «اى صاحب نفس مطمئنه ؛ در حالی که من از تو خشنود و تو از من راضى هستى، به سوى پروردگارت پرواز کن، در بهشت من با بندگان من باش». کمال هرچیز، به فعلیت رسیدن آن است. کمال انسان تقویت، رشد و شکوفایى ابعاد فراحیوانى اوست.
نگرش انسانهاى کمال یافته اینگونه است؛ خود را مسافر راه رسیدن به خداوند مىبینند؛ غم و اندوه آنان اشتیاق لقاى ربّ و دورى از وصال اوست؛ جان و دل سپردن به دوست را بالاترین ارزشها مىدانند؛ سعادت خود را در، دل نبستن به دنیا و جلوههاى آن مىدانند؛ به حیات طیّبه واصل شدهاند و به هر چه براى آنان مُقَدّر شده، راضىاند؛ آنان به حقیقت توحید نظرى و عملى رسیدهاند؛ غم دیگران را غم خود مىدانند، در نجات انسانها و به کمال رساندن آنان خود را به مشقّت مىاندازند؛ در پى «سودمندترین دانشها» هستند که «خودشناسى» است و خودشناسى را مقدمه «خداشناسى» مىدانند. راههاى کمال جویى، همان ایمان و عمل صالح، تعقّل و آگاهى، تقوا و خویشتندارى است. کمال نهایى انسان همان «قرب الهى» است. بالاترین، گستردهترین و پایدارترین لذّت از راه رسیدن به «مقام قرب» حاصل مىشود. قرب الهى همان، استقرار در جوار رحمت الهى است. هر قدر ایمان فرد کاملتر باشد، تقرّب وى بیشتر خواهد بود. «خلافت الهى»، «کرامت» و «امانتدارى» از مقاماتى است که در میان مخلوقات فقط به انسان عنایت شد. انسان کامل «خلیفهاللّه» است، با عنایت حق به همه حقایق آگاهى دارد. انسان کامل، مسجود ملائکه، شجره طیّبه، تجلّى تمام صفات حقّ، آشنا به مخازن غیب، و برترین موجود جهان امکان است. انسان کامل، همان رسول اللّه، ولىاللّه، آیینه جمال و جلال حق تعالى است.
بنابراین؛ غایت جهان، انسان کامل است واِلاّ جهان آفرینش عبث خواهد بود. هدف از آفرینشِ جهان؛ انسان، و هدف از آفرینشِ انسان؛ کمالِ عبودیت؛ «عبداللّه» شدن؛ و «عنداللّه» به جوارش ره یافتن؛ «ولى اللّه» شدن و دوست خدا گشتن است. راه رسیدن به مقام «ولىاللهى»، شهادت در راه خداوند است. (رزقنا الله ان شاء الله تعالى).
نگرش انسانهاى کمال یافته اینگونه است؛ خود را مسافر راه رسیدن به خداوند مىبینند؛ غم و اندوه آنان اشتیاق لقاى ربّ و دورى از وصال اوست؛ جان و دل سپردن به دوست را بالاترین ارزشها مىدانند؛ سعادت خود را در، دل نبستن به دنیا و جلوههاى آن مىدانند؛ به حیات طیّبه واصل شدهاند و به هر چه براى آنان مُقَدّر شده، راضىاند؛ آنان به حقیقت توحید نظرى و عملى رسیدهاند؛ غم دیگران را غم خود مىدانند، در نجات انسانها و به کمال رساندن آنان خود را به مشقّت مىاندازند؛ در پى «سودمندترین دانشها» هستند که «خودشناسى» است و خودشناسى را مقدمه «خداشناسى» مىدانند. راههاى کمال جویى، همان ایمان و عمل صالح، تعقّل و آگاهى، تقوا و خویشتندارى است. کمال نهایى انسان همان «قرب الهى» است. بالاترین، گستردهترین و پایدارترین لذّت از راه رسیدن به «مقام قرب» حاصل مىشود. قرب الهى همان، استقرار در جوار رحمت الهى است. هر قدر ایمان فرد کاملتر باشد، تقرّب وى بیشتر خواهد بود. «خلافت الهى»، «کرامت» و «امانتدارى» از مقاماتى است که در میان مخلوقات فقط به انسان عنایت شد. انسان کامل «خلیفهاللّه» است، با عنایت حق به همه حقایق آگاهى دارد. انسان کامل، مسجود ملائکه، شجره طیّبه، تجلّى تمام صفات حقّ، آشنا به مخازن غیب، و برترین موجود جهان امکان است. انسان کامل، همان رسول اللّه، ولىاللّه، آیینه جمال و جلال حق تعالى است.
بنابراین؛ غایت جهان، انسان کامل است واِلاّ جهان آفرینش عبث خواهد بود. هدف از آفرینشِ جهان؛ انسان، و هدف از آفرینشِ انسان؛ کمالِ عبودیت؛ «عبداللّه» شدن؛ و «عنداللّه» به جوارش ره یافتن؛ «ولى اللّه» شدن و دوست خدا گشتن است. راه رسیدن به مقام «ولىاللهى»، شهادت در راه خداوند است. (رزقنا الله ان شاء الله تعالى).