اهداف ابتدایی،متوسط ونهایی آفرینش انسان در قرآن” در جلسه گروه علمی کلام+خلاصه بحث

یکصد و چهل و ششمین جلسه گروه علمی کلام برگزار شد
یکصد و چهل و ششمین جلسه گروه علمی کلام با موضوع  “اهداف ابتدایی،متوسط ونهایی آفرینش انسان در قرآنبا ارائه “حجت الاسلام دکتر علی اصغر فیضی پور” و با حضور اعضاء محترم گروه سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵  ساعت ۱۹:۳۰ درمجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث مطرح شده بدین شرح می باشد:

اهداف آفرینش و کمال نهایى انسان همان؛ آزمایش، رحمت، عبادت، ذکر، اطمینان قلب، مقام رضایت مندی، مقام خلیفه اللهی و قرب الهى است. هر انسانى طبق فطرت خویش خواهان وصول به آن است. و تمام فعالیت‏هاى وى براى رسیدن به آن صورت مى‏پذیرد.  مقاصد دنبال شده از سوى انسان در فرایند زندگى، هم سان، هم عرض و در یک رتبه نیستند. برخى از این هدف‏ها، هدف‏هاى مقدماتى، آلى و زمینه‏ساز نیل به هدف‏هاى بالاترند و برخى دیگر هدف نهایى و اصیل به شمار مى‏آیند. و برخى هدف‏هاى میانی و حد واسط میان هدف‏هاى مقدماتى و نهایى هستند؛ به عبارت دیگر، این سه دسته هدف در طول یک دیگر قرار دارند. مقصود از هدف و کمال نهایى انسان، نقطه‏اى است که کمالى فراتر از آن براى انسان متصور نیست و آخرین پله نردبان ترقى انسان است که همه تلاش‏ها و اوج گرفتن‏ها، براى رسیدن به آن است. قرآن مجید از این نقطه اوج با واژگان «فوز» (کامیابى)، «فلاح» (رستگارى) و «سعادت» (خوشبختى) یاد کرده و مى‏فرماید؛
* وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً». «هر کس از خدا و رسولش فرمانبرى کند، حقیقتاً به کامیابى بزرگى دست یافته است».
*« اُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». «آنان [ =مؤمنان واقعى ] برخوردار از هدایتى [سترگ] از سوى خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.»
* «وَ اَمّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّهِ خالِدینَ فیها». «و اما کسانى که خوشبخت شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود.»
قرآن نقطه مقابل مفاهیم یاد شده را «عدم رستگارى»؛ (« اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ». به راستى که ستمکاران رستگار نمى‏شوند) ، «نومیدى و ناکامى»؛  (« وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها » و به تحقیق ناکام ماند آن کس که نفس خویش را به پلیدى پوشاند) و «شقاوت و بدبختى» مى‏نامد؛  (« فَاَمّا الَّذینَ شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ » اما آنان که بدبخت شدند، در دوزخ [ گرفتارند] و بر ایشان ناله و زارى و خروشى ] سخت  [است.)
بنابراین ؛ استکمال و به فعلیت رسیدن هر یک از توانش‏هاى انسان، فقط به میزانى ارزش‏مند و کمال آفرین است که زمینه تحقق کمال بى‏پایان و جاودانه را فراهم سازد و مقدمه دستیابى به کمال نهایى باشد؛ به عبارت دیگر، رشد و کمال بودن آنها مقدماتى است و با فقدان جنبه مقدماتى، ارزش و مطلوبیت انسانى را از دست مى‏دهد.
۱. اهدافِ ابتدایىِ آفرینشِ انسان؛
چون در قرآن کریم آفرینش آسمان ها و زمین، خلقت زندگى و مرگ براى؛ «آزمایش» و «کردارِ شایسته» معرّفی شده است، می توان نتیجه گرفت که «آزمایش» و «کردارِ شایسته» از « اهدافِ ابتداییِ آفرینشِ انسان» باشد.
۱.۱.  امتحان و آزمایش انسان؛
۱. آفرینش آسمان ها و زمین براى آزمایش انسان است؛ « وَ هُوَالَّذِى خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». (هود/۷) « او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید و عرش آن بر آب بود تا بیازماید شما را کدام یک در کردار نیکوترید».
۲. هدف از آفرینشِ زندگى و مرگ «کردارِ شایسته» است؛ الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».(ملک/۲) «کسى که آفرید مرگ و زندگى را تا بیازماید شما کدامین در کردار نیکوترید».
۱.۲. رسیدن به رحمت الهى؛
یکی دیگر از «اهداف آفرینش»، « رسیدن به رحمت الهى » است، که؛ « وَلَوْشَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ».(هود/۱۱۷و۱۱۸). «اگر پروردگار تو مى‏خواست قطعاً مردم را یک ملت واحده مى‏گردانید ولى پیوسته اختلاف کنندگان باشند، مگر آنکه رحم کند پروردگار تو و براى این آنها را بیافرید». « وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ » اشاره به «رحمت» است و معنایش این است که خلایق براى «رسیدن به رحمت» خلق شده‏اند، تا بدان وسیله، به سعادت خود نائل آیند. خرقانى گفت؛ «رسولصلى‏الله‏علیه‏و‏آله، در بهشت شود، خلق بیند بسیار، گوید الهى! اینان به چه دَرآمدند؟ گوید؛ «رحمت» و گفت؛ هرکه به رحمتِ خداى دَر شود به دَر، دَر شود».  به قول سعدى شیرازى(ره)؛ «بارانِ «رحمتِ» بى حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمت بى‏دریغش همه جا کشیده، پرده ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش نَدَرَد و وظیفه روزى به خطاى منکر نَبُرد».
۳. ۱. عبادت و بندگی؛
خداوند «هدفِ خلقتِ» انسان و جِنّ را « عبادت و بندگى خویش» خوانده است و مى‏فرماید؛ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَألْإِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونَ ».(ذاریات/۵۶). «و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند».
بـهـر ایـن آوردمـان، یـزدان بـرون
مـَاخَـلَـقـتُ‏ الإِنـسَ إِلّا یـَعـبـُدُون
۲. اهداف میانى آفرینش انسان؛
۲.۱. ذکر و یاد خداوند؛ «ذکر» را مى‏توان نقطه شروع حرکت باطنى، سیر و سلوک به سوى قرب پروردگار جهان دانست. سالک با ذکر خداوند به تدریج به عالم معنا و نورانیّت قدم مى‏گذارد تا به مقام قرب حقّ تعالى راه یابد. «ذکر» خداوند به منزله روح عبادت‏ها و بزرگ‏ترین هدف تشریع آنها است.  « اِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ اِلَهَ اِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِى».(طه/۱۱۴). «قطعاً من «الله» هستم، خدایى جز من نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را بپا دار تا به یاد من باشى.» «نماز» به عنوان برجسته‏ترین عبادت و مهمترین جلوگاه خضوع و خشوع بدرگاه خداوندى، مظهرى براى «ذکر» و یاد خدا است.
۲.۲. اطمینان قلب؛ «قلب» در قرآن از موقعیت بسیارى برخوردار است. و همان گوهر مجرد ملکوتى است که انسانیت انسان به آن وابسته است. و ابزار درک حقیقت است. فلسفه «ذکر» و یاد خدا، رسیدن به «اطمینان قلب» است و آن نیز از ایمان قلبى سرچشمه مى‏گیرد؛ «  اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».(رعد/۲۸)، «آنان که ایمان آوردند و دل هایشان به یاد «اَللّه» آرام گیرد؛ آگاه باشید به یاد «اَللّه» قلب‏ها آرام گیرد».
۳. هدفِ نهایىِ آفرینشِ انسان از منظرقرآن و حدیث؛
۳.۱. رسیدن به مقام رضایتمندى؛  فلسفه «اطمینان قلب» پرواز به سوى خداى منّان است، پروازى که همراه با « رضایت » اوست و به بهشت او وارد شدن و با بندگان خوب او همنشین شدن و به دیدار رسول خدا و اهل بیت (علیهم ‏السلام) نایل گشتن و با مصداق بارز آیه؛ یعنى، امام حسین  علیه‏السلام هم جوار شدن؛ « یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ  اِرْجِعِى اِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى».(فجر/۲۷تا۳۰)، «اى نفس آرمیده به سوى پروردگارت بازگرد (در حالیکه) خشنود خشنود شده‏اى، پس در آى در بندگانم و در آى در بهشتم.» مقام «رضایت مندى» ؛ همان خشنودى عبد از معبود و مرادات، قضا و قدر اوست که لازمه این خشنودى، خشنودى از خلق خداوند نیز هست.
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
طایفه رندان به انکار درویشى به درآمدند و سخنان ناسزا گفتند، و بزدند، و برنجانیدند. شکایت پیشِ پیرِ طریقت بُرد، که چنین حالى رفت، گفت؛ اى فرزند! خِرقه درویشان جامه « رضا » ست هرکه در این جامه تحمل بى‏مرادى نکند مدعى است و خرقه بر وى حرام است.
۳.۲. رسیدن به کمالِ نهایى؛ کمال هر چیز، رسیدن آن به فعلیت و وضعیتى است که با آن شى‏ء ملائم و سازگار باشد. موجودى کامل است که به اهداف و غایات خود، که براى آنها خلق شده و در درون خود استعداد رسیدن به آنها را داراست، رسیده باشد. بنابراین، هر جنبه از جنبه‏هاى وجود انسان که به فعلیت برسد و استعدادهاى پنهان آن شکوفا و بارور گردد، انسان در آن جنبه و جهت به کمال رسیده است.  محى‏الدین عربى مى‏گوید؛« «انسان کامل «نگینِ انگشترِ عالمِ آفرینش» است که خداى تعالى او را خلیفه و جانشین خود در حفظ عالم قرار داده است و نظام آفرینش در پرتو وجود انسان کامل حفظ و نگهدارى مى‏شود». از دیدگاه عرفا، نظام هستى به دو بخش ؛ «قوس نزول» و «قوس صعود» تقسیم مى‏گردد. قوس نزولى وجود؛ نتیجه یا ظهور هویت غیبیه است. و اساس آن « کنتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفُ وَ خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اَعْرَفَ» است. کمال نهایى انسان  و همه امورى را که به نوعى موجب رشد، کمال و شکوفایى نفس آدمى مى‏شوند، مى‏توان به دو جنبه تقسیم کرد؛
۱. جنبه نظرى، بُعد شناختى و معرفتى انسان است؛ هر معرفت جدیدى، به نسبت نوع و اهمیّت آن، رشد و کمال جدیدى را در نفس آدمى ایجاد مى‏کند، خواه آن معرفت، حصولى و مفهومى باشد و خواه شهودى و حضورى. بنابراین، بشر موجودى است که استکمال علمى و نظرى دارد و در سایه فزونى معرفت و آگاهى، کمال نوینى مى‏یابد. میزان این تکامل معرفتى، رابطه مستقیم با رتبه وجودى معلوم و موضوع آگاهى دارد. آن دسته از انسان هایى که به درک حضورى و شهودى أسماء و صفات حَقّ تعالى نایل مى‏شوند، مراتب و درجات استکمال نظرى بالاترى را به دست مى‏آورند.
۲. جنبه عملى روح و استکمال عملى انسان است؛ نفس آدمى در سایه رفتارهاى خاص، تحولات و فعلیت‏هاى نوینى استکمال مى‏یابد. مقصود از عمل، رفتارهاى خارجى و فیزیکى نیست، بلکه اعمال باطنى و درونى آدمى را هم شامل مى‏شود، امورى نظیر نیّت، اخلاص، خضوع و خشوع باطنى، خُلقیات و ملکات و سجایاى اخلاقى. قرآن، هدف از بعثتِ أنبیاء را استکمال دو بُعد عملى و نظرى انسان معرّفى مى‏کند؛ « هُوَالَّذى بَعَثَ فِى الاُمّیّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلَّمُهُمُ الْکِتابَ وَلْحِکْمَه» ، «اوآن کسى است که در میان درس ناخواندگان، فرستاده‏اى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمتشان بیاموزد». در این آیه «تزکیه نفس» به جنبۀ عملى انسان و «تعلیم کتاب و حکمت» به جنبۀ نظرى او اشاره دارد. مرحله عالى تکامل معرفتى و عملى انسان، موجب کمال نهایى بُعد نظرى و عملى انسان مى‏شود؛ یعنى، مى‏توان براى هر دو جنبه  غایت و غرضى نهایى تصور کرد. در آیه ۵۶ سوره ذاریات، هدف نهایى بُعد عملى انسان، رسیدن به مقام «عبودیت» عنوان شده است؛ « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ». « و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند». عبودیت پروردگار، از مراحل اولیه که همان خشوع و خضوع ظاهرى (پوسته عبادت) است، شروع مى‏شود و به مراتب نهایى که اوج اخلاص است، منتهى مى‏شود. ثمره رسیدن به اوج اخلاص، رسیدن به مقام «ولایت کلیه الهیه» است. حدیث «قرب نوافل»، به روشنى آثار و برکات رسیدن انسان به چنین درجه‏اى از اطاعت و عبودیت را بیان مى‏کند. رسول خدا  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود؛  قال اللّه عزّوجلّ : ما تقرّب الىّ عبد بشى‏ء احبّ الىّ ممّا افترضت علیه و انّه لیتقرّب اِلىّ بالنّافله حتّى اُحبّه فاذا أحببته کنت سمعه الّذى یسمع به و بصره‏الّذى یبصر به و لسانه الّذى ینطق به و یده الّتى یبطش بها. اِن دعانى أجبته و ان سألنى اعطیته؛ «هیچ بنده‏اى به محبوبتر از واجبات به من تقرب نجوید؛ و همانا او به وسیله انجام نوافل به من نزدیک مى‏شود، تا آنجا که او را دوست بدارم ؛ و هنگامى که او را دوست بدارم، خود گوش او شوم، همان گوشى که با آن مى‏شنود و چشم او گردم، همان چشمى که با آن ببیند و زبانش شوم، همان زبانى که با آن سخن گوید و دست او گردم، همان دستى که با آن بگیرد. اگر مرا بخواند، اجابت کنم و اگر از من خواهش کند به او بدهم.» خواجه عبدالله انصارى مى‏گوید، «الهى! گر بگویى به من بنده من، از عرش بگذرد خنده من.» هر مسلمانى، صبح و شام، در تشهد نمازهاى خویش بر رسیدن پیامبر به این مقام عظیم، شهادت مى‏دهد؛ «و أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله». در آیه پایانى سوره طلاق، «معرفه اللّه به عنوان غایت و نهایت بُعد نظرى انسان»  معرفى شده است؛ «اَللّهُ الَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الاَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلَ الْاَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عِلْماً». «خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید، فرمان او در میان آنها فرود مى‏آید تا بدانید که خدا بر همه چیز تواناست و به راستى دانش او هر چیزى را در بر گرفته است.» علم به توحید الهى و علم به اسماى حسناى پروردگار و آن چیزى که در زبان قرآن مجید از آن به «لقاءاللّه» تعبیر مى‏شود، غایت بُعد معرفتى و شناختى انسان است: یا أَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه». «اى انسان حقّا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى کرد». به قول شیخ بهایى ؛
علم رسمى سر به سر قیل است و قال
نـى از او کیـفیتـى حـاصـل نه حال
عـلـم نـبـود غـیـر عـلـم عـاشـقى
مـابـقـى تـلـبیـس ابـلـیس شـقـى
امام باقر(علیه‏السلام) درباره نقصان شناخت مفهومى انسان از خداوند فرمودند؛ «کلّما میّزتموه بأوهامکم فى أدقّ معانیه، مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم». «هر آنچه که با ذهن خود در دقیق‏ترین معنى آن، تشخیص دهید، امرى مخلوق و ساخته شده شماست و به شما برمى‏گردد (نمى‏توان آن را خدا، یا حکایتگر حقیقت او دانست.)» بنابراین، مراد از معرفه‏الله و لقاءالله، به عنوان کمال حقیقى انسان، علم حضورى و شهودى نسبت به پروردگار است. این شهود و درک حضورى، به قدر ظرفیت وجودى هر انسان مختلف و متفاوت است. هیچ انسانى موفق به ادراک شهودى کنه ذات خداوند نمى‏گردد. هر چه کمال وجودى انسان و عروج روحى او بیشتر باشد، به درکى بالاتر و عمیق‏تر نایل آید. جامع میان کمال نظرى و عملى انسان، در فرهنگ قرآنى «قرب‏الهى» نامیده مى‏شود و انسان کامل از «مقرّبین» محسوب مى‏شود. کسى که به مقام قرب الهى نایل شد، هم از کمال نهایى جنبه عملى و هم از لقاء الله بهره‏مند است. ازقرب الهى، گاه به «عنداللّه بودن» تعبیر مى‏شود؛ «وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ المُقَرَّبُونَ».، «اِنَّ المُتَّقینَ فى جَنّاتًٍ وَ نَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». و « عیسى بْنِ مَرْیَمَ وَجیهاً فِى الدُّنْیا وَالآخِرَهِ وَمِنَ المُقَرَّبیِنَ».
۳.۳. دست یافتن به مفام ِقربِ الهی؛  قرآن کریم مصداق کمال نهایى را «قرب به خداوند» مى‏داند. همه کمالات جسمى و روحى، مقدمه رسیدن به آن، و انسانیت انسان در گرو دستیابى به آن است. بالاترین، ناب‏ترین، گسترده‏ترین و پایدارترین لذت، از راه رسیدن به مقامِ قرب حاصل مى‏شود. نقطه اوج «قرب به خداوند»، مقامى است که؛ انسان به ذات اقدس الهى رهنمودن مى‏شود؛ در جوار رحمت الهى استقرار مى‏یابد؛ چشم و زبان او مى‏شود و به اذن خدا کارهاى خدایى مى‏کند. از جمله آیاتى که بر حقیقت یاد شده دلالت دارد، دو آیه ذیل است؛ «اِنَّ الْمُتَّقینَ فى جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ». «به راستى که پرهیزکاران در باغ‏ها و جویبار ] بس باشکوه ] در جایگاهى راستین نزد پادشاهى مقتدرند». «فَاَمَّا الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدیهِمْ اِلَیْهِ صِراطَاً مُسْتَقیماً». «پس کسانى که به خدا ایمان آورده و به آن [ قرآن ]چنگ زدند، آنان را در رحمت و فضل خویش وارد کند و از صراط مستقیم به سوى خود رهنمون گرداند».
دوست، نزدیک‏تراز من به من است
ویـن عـجیب‏تر که من از وى دورم
مقصود از«قرب به خداوند» آن است که انسان در اثر اعمال شایسته برخاسته از ایمان و همراه با تقوا، ارتقاى وجودى مى‏یابد و حقیقت وجودى او اشتداد یافته، متعالى‏تر مى‏شود؛ به گونه‏اى که خویشتن خویش را با علم حضورى آگاهانه مى‏یابد و با شهودِ نفس خویش و وابستگى کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضورى آگاهانه مى‏یابد؛ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ اِلى رَبِّها ناظِرَهٌ». «چهره‏هایى در آن روز [روز قیامت ] شادابند؛ خداوندگارشان را نظاره‏گرند.»
۳.۴. رسیدن به مقام خلیفه ‏اللهى؛ در قرآن شریف سه مفهوم معرِّف جایگاه و منزلت انسان است. انسان در قرآن، به عنوان «خلیفه خداوند» بر روى زمین و موجودى که خدا او را «کرامت» بخشیده و «امانتدار» خود قرار داده، معرفى گردیده است؛
الف) خلیفه خداوند؛ خلافت؛ یعنی، پشت سر آمدن و جانشین شدن و از پى چیزى در آمدن است. «مقام خلیفه‏اللهى» انسان که قرآن از آن پرده برداشته، از نوع خلافت تکوینى است نه خلافت اعتبارى و قراردادى. در آیه ۳۰ سوره بقره که در آن سخن گفتن خداوند با ملائکه درباره خلقت انسان آمده، از خلقت آدم به عنوان قرار دادن خلیفه بر روى زمین یاد شده است؛ و اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَلیفَهٌ قالُوا أَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدَّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». «پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه‏اى قرار خواهم داد. آنان گفتند: آیا در آن کسى را قرار مى‏دهى که فساد و خونریزى کند، در حالى که تو را تقدیس مى‏کنیم و تسبیح مى‏گوییم. خدا فرمود: من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید».
مقام خلیفه ‏اللهى ؛ همان قائم مقامى و جانشینى است. این امر حاصل نمى‏شود، مگر آن که خلیفه در همه شؤون حکایتگر و نمودار شخص اصلی باشد. بنابراین، خلیفه خدا کسى است که بیش از سایرین با خداوند سنخیت و ارتباط وجودى دارد؛ و از آنجا که خداوند منبع همه کمالات و خیرات است و فعلش از هر شرّ و فسادى مبرّاست، خلیفه او نیز باید در نمایاندن کمالات و خیرات حَقّ تعالى، کامل‏ترین مظاهر و برترین مخلوقات باشد. از آیات قرآن کریم، چنین استفاده مى‏شود که منشأ و واسطه رسیدن به این مقام، علم و معرفت به «أسماء» است، علم و معرفتى که انسان توان دستیابى به آن را دارد، و ملائکه با همه نزاهت و طهارت و تقدس خویش، ظرفیت وجودى آن را نداشتند. این قابلیت و توانایى بشرى، از چنان ارزشى برخوردار است که همه ضعف‏ها و فسادها و خونریزى‏هاى او را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و انتخاب «خلیفه‏الله» را از میان نوع بشر توجیه مى‏کند؛ « وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِؤُنى بِأسْماءِ هؤُلاءِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا اِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ». «خدا به آدم همه اسما را آموخت، بعد آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نام‏هاى ایشان خبر دهید، اگر راستگویانید. گفتند: تو منزّهى، ما علمى نداریم جز آنچه تو به ما آموخته‏اى، همانا تویى داناى حکیم. به آدم فرمود: آنها را از آن نام‏ها آگاه کن». به هر حال، خلیفه الهى کسى است که از جهت کمال روحى و مدارج علم و معرفت، به جایى مى‏رسد که معلم ملائکه مى‏شود. پس اگر انسان خلیفه الله و افضل از ملائکه است، به خاطر مقام علمى و معرفت اوست.
ب) کرامت انسان؛ کریم، در بر دارنده انواع خیر و شرافت و فضایل است. کرامت، ضد دنائت و پستى است و کریم، کسى است که از نزاهت و فضیلت و بزرگى برخوردار است. در قرآن شریف، خداوند، قرآن، ملائکه، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و متقین را با صفت «کرامت» ستوده شده‏اند؛ فَانَّ رَبّى غَنِىٌّ کَریمٌ؛ اِنّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ؛ اِنّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریم؛
بأیْدى سَفَرَهٍ کِرامٍ بَرَرَهٍ؛ اِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکُمْ». در آیه ۷۰ سوره اِسراء، همه انسانها مورد تکریم خداوند قرار گرفته‏اند؛ « وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فى البَرِّ والْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً». «به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا بر نشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریده‏هاى خود برترى آشکار دادیم.» کرامت عام، کرامتى ذاتى است نه اکتسابى. مراد از «کرامت ذاتى»، آن است که به طور تکوینى، خلقت آدمى به گونه‏اى است که قابلیتها و تواناییهاى خاصى به او عطا شده است و به واسطه این ویژگى‏ها، در جایگاهى برتر نسبت به بسیارى از مخلوقات الهى قرار گرفته است. اما مراد از «کرامت اکتسابى»، آن منزلت و جایگاهى است که انسان در سایه‏ى اختیار خود به آن دست مى‏یابد. تفاوت کرامت ذاتى و اکتسابى، در این است که کرامت ذاتى عمومیت داشته، شامل همه انسانها مى‏شود؛ اما کرامت اکتسابى اختصاص به عده‏اى خاص از انسانها دارد، یعنى کسانى که به کمالات اختیارى دست پیدا مى‏کنند. آن دسته از آیاتى که انسان را غایت و هدف از خلقت بسیارى از موجودات معرفى کرده است و آنها را در خدمت انسان و مسخّر او مى‏داند، شاهد دیگرى بر کرامت ذاتى انسان است؛ أَلَمْ تَرَوا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فى‏السَّمواتِ وَما فى الارضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً؛ «آیا ندانسته‏اید که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است، مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است». هُوَ الَّذى خَلَقَ لَکُمْ ما فِى الاَرْضِ جَمیعاً؛ «او کسى است که همه‏ى آنچه در زمین است، براى شما خلق کرد».
کلمه «ما فى السَّمواتِ» در آیه ۲۰ سوره لقمان، شامل ملائکه نیز مى‏شود. بنابراین، ملائکه نیز در خدمت انسان هستند و در جهت سامان دادن امور دنیا و آخرت او تلاش مى‏کنند. گروهى کارگزار امر وحى و هدایت انسانند و گروهى دیگر، اعمال او را ثبت و ضبط کنند و عده‏اى دیگر، وظیفه‏ى قبض روح او را بر عهده دارند. پس در گرامیداشت و کرامت و تعظیم تکوینى انسان، همین بس که همه‏ى اهل آسمان و زمین به گونه‏اى در خدمت او هستند. در برخى روایات، همین تعلیل براى کرامت اکتسابى برخى انسانها ذکر شده است؛ ما خلق اللّه خلقاً اکرم على اللّه عزّ و جلّ من مؤمن لانّ الملائکه خدّام المؤمنین»، «هیچ موجودى نزد خداوند گرامى‏تر از مؤمن نیست، زیرا ملائکه خادمان مؤمنین‏اند.»  این خدمت خاص که به واسطه کرامت اکتسابى حاصل مى‏شود  با خدمت عام ملائکه که مایه کرامت ذاتى همه انسان هاست، منافاتى ندارد. دلیل دیگر بر کرامت ذاتى و تکوینى بشر، استعدادها و زمینه‏هایى است که جهت رسیدن به مدارج عالى کمال و قرب الهى، در وجود او نهاده شده است. فطرت الهى و اخلاقى بشر و آموختن فجور و تقوا به او و اعطاى دستگاه ادراکى ویژه به او و برخوردارى او از قدرت انتخاب، از مهمترین این زمینه‏هاى تکوینى است. زمینه و استعداد رسیدن به عالیترین مدارج کرامت، به همه‏ى انسانها اعطا شده است، اگرچه فقط برخى از آنها این زمینه‏هاى تکوینى را شکوفا کرده، به کرامت اکتسابى نایل مى‏شوند؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فى أَحْسَنِ تَقْویمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ الاّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ». ازقرآن و روایات به دست مى‏آید که کسبِ کرامت در سایه عبودیت و تقوا به دست مى‏آید؛ اِنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکُمْ. در زیارت جامعه، در وصف ائمه اطهارعلیه‏السلام آمده است؛ «و عباده المکرمین الّذین لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» ؛یعنى، رسیدن آنها به مقام کریم در نزد پروردگار، به این دلیل است که آنها مطیع پروردگار بودند و در طاعت او مى‏کوشیدند». على علیه‏السلام فرمودند؛ «لیس على وجه الارض اکرم على اللّه سبحانه من النّفس المطیعه لامره»؛ «بر روى زمین کسى نزد خداى سبحان و بلند مرتبه، کریمتر از کسى نیست که مطیع اوامر پروردگار باشد.»
ج) انسان، امانتدار الهى؛  در آیه ۷۲ سوره احزاب، انسان به عنوان موجودى که بار سنگین «امانت الهى» را بر دوش مى‏کشد، معرفى شد؛ «إنّا عَرَضْنَا الاَمانَهَ عَلى السَّمواتِ وَ الاَرْضِ وَ الْجَبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الاِنْسانُ انَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُلاً» ؛ «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس از تحمّل آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند و انسان آن را برداشت، به راستى او ستمگرى نادان بود».
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عـفاف مـلکوت
بـا مـن راه نـشین باده مستانه زدند
آسـمان بـار امـانت نتوانست کشید
قـرعه فـال بـه نام من دیوانه زدند
مفسران «امانت» را «اختیار» یا «تکلیف» و یا آن چیزى که تکلیف مقدمه رسیدن به آن است؛ یعنى، «ولایت الهى» و استکمال علمى و عملى به واسطه حقایق دین و عبودیت حَقّ تعالى، دانسته‏اند. انسان به واسطه عبودیت و اخلاص و مجاهده، مى‏تواند به مقام ولایت الهى بار یابد؛ یعنى، خداوند متولى امور او در همه شؤون گردد و مستقیماً تحت ولایت الهى و تربیت او واقع شود. این کمال اختیارى، مزیتى است که تنها آدمى امکان وصول به آن را داراست؛ زیرا تنها اوست که مى‏تواند از حضیض خاک و عالم ماده به اوج اخلاص و عبودیت و قرب الهى بال و پر بگشاید. ازآنجا که هم مقدمات این کمال اختیارى (اختیار و تکلیف) و هم نفس آن کمال اختیارى (ولایت کلیه‏ى الهیه) از خداوند است و انسان در داشتن آنها از خود استقلالى ندارد، از آن به «امانت الهى» تعبیر شده است، امانتى که انسان باید حرمتش را پاس بدارد و از عواقب وخیم خیانت در آن، در هراس باشد. حقیقت این است که در میان مخلوقات، تنها انسان است که به لحاظ ساختمان وجودى، از چنان استعداد و قابلیتى برخوردار است، که مى‏تواند به آن کمالات اختیارى دسترس داشته باشد. این واقعیت که انسان تکویناً چنین قابلیت‏هایى دارد و دیگران فاقد آن هستند، در زبان تمثیل به عرضهامانت و خوددارى دیگر موجودات و پذیرش انسان تعبیر شده است.
نتیجه‏گیرى؛ طبق رویکرد جهان بینى الهى، جهان آفرینش براساس اصل علّت غایى، به سوى غایاتى در حرکت است. همه غایات به یک غایت اصلى؛ یعنى، «غایت الغایات» منتهى مى‏گردند. جهان آفرینش ماهیّتی از اویى (اِنّا لِلّه) و به سوى اویى، (وَ اِنّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ) دارد. «هدف زندگى»، دست یابى به غایت، کمال مطلوب و به «حیات طیّبه» واصل شدن است. طبق آیات قرآن کریم، آنچه در آسمان‏ها و زمین است، طفیل وجود انسان؛ و انسان، مرهونِ تفضّلِ حَقّ تعالى است. «فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَفَ» «پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم».
           بـهـر اظـهـار اسـت ایـن خلق جهان
 تـا نـمانـد گـنج حـکمـت‏ها نـهـان
«خَلَقْتُ الْاَشیاء لِاَجْلِک و خَلَقْتُکَ لِاَجْلى»؛
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
 شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبرى
اگر انسان دچار خدا فراموشى، خود فراموشى، جهل، هواپرستى، استکبار، طغیان و پندار غلط گردد، به جاى اینکه دنیا در خدمت او باشد تا بتواند از این مزرعه، توشه‏اى براى آخرت بردارد، خود اسیر آن خواهد شد! اگر اهداف مادى و غریزى نتواند انسان را راضى کند و به بُعد متعالى حیات نیز دست نیافته باشد به پوچگرایى دچار مى‏شود. عواملى چون؛ معماى آفرینش، راز مرگ، شک روانى، فقر آرمان، واژگونى ارزش‏ها، ماده گرایى، شرایط نابسامان محیط اجتماعى، نارسایى‏هاى تربیتى، شکست در هدف‏گیرى‏ها، عقده حقارت، ناسازگارى با محیط و خود ناپذیرى، انسان را به ورطه پوچى مى‏کشاند. در بررسى دیدگاه پوچگرایان آمده است؛ همه ادیان الهى و اکثر مکاتب بشرى، پوچگرایى را امرى منفى مى‏دانند. اگر انسان بخواهد به پوچگرایى دچار نشود باید رابطه آگاهانه با خداوند و آفریده‏هاى او برقرار نماید. در بررسى دیدگاه دنیاگرایان بیان شد که؛ اگر انسان بخواهد دچار دنیاگرایى نشود، باید راه هاى ذیل را در پیش گیرد؛ در پى تقویت ایمان خود باشد، همیشه به یاد خداوند باشد و فقط به او توکل کند. از احوال امت‏هاى پیشین عبرت بگیرد. آخرت گرایان، دنیا را مزرعه، میدان مسابقه، محل تجارت و مسجد دوستان خداوند مى‏دانند. آنان در پى اصلاح دنیا و آخرت‏اند. در بررسى دیدگاه آخرت گرایان یادآورى شده است که؛ بشر براى جاودانگى آفریده شد، مرگ عامل انتقال به دنیاى جاودانه (آخرت) است. دنیا محل پرورش استعدادهاى خدادادى، و آخرت محل دریافت پاداش اطاعت، بندگى و محبّت حق تعالى است. یکى از اهداف ابتدایى آفرینش انسان، «آزمایش» است. طبق دیدگاه قرآن کریم، آفرینش آسمان‏ها و زمین، زندگى و مرگ و زینت‏هاى دنیا براى آزمایش بشر است. سنّت امتحان در «مقام قصد و نیّت» و «مقام عمل» صورت مى‏گیرد.  امتحان الهى به تناسب شخصیت افراد متفاوت است که ؛ «اَلْبَلاءَ لِلْوَلاء». یکى دیگر از اهداف ابتدایى آفرینش انسان، «رسیدن به رحمت الهى» است. اصل وجود انسان و … همه از تفضّلات پروردگار است. «عبادت» نیز از اهداف ابتدایى خلقت بشر است. حقیقت عبادت، خضوع، خشوع و معرفتى است که از عبادت ظاهرى بدست مى‏آید. نهایت و غایت آفرینش جِنّ و اِنس، همان پرستش خداوند سبحان است. پرستش آگاهانه و محبّت شدید و دائمى. دست یابى به معرفت همراه با عمل، سیر آفاقى وانفسى مى‏خواهد. «ذکر» از اهداف میانى خلقت و آفرینش انسان است. از مصادیق روشن عبادت «نماز»، و نماز بالاترین «ذکر» خداوند است. «ذکر» نقطه شروع حرکت باطنى به سوى قرب پروردگار است. خردمندان در همه لحظات زندگى به یاد خداوند هستند. از آثار ذکر خداوند، اطاعت محبوب، خضوع و فروتنى، عشق به عبادت، آرامش و اطمینان قلب، توجه خداوند به بنده، محبّت خداوند نسبت به بنده، خلیفه خدا شدن و همه چیز را خدایى دیدن و به ملکوت موجودات دست یافتن است. از اهداف میانى آفرینش انسان «اطمینان قلب» است که طبق آیات قرآن کریم، «ذکر»، عامل و اسباب آن است. همه اولیاء الهى، با عبودیت و بندگى خداوند و زنده نگه داشتن یاد او و «دائم الذِّکر» بودن توانستند به مقام قرب الهى نایل شوند.
بـنـدگـى کـن تا که سلطانت کنند
 تـن رهـا کـن تـا هـمه جانت کنند
فلسفه اطمینان قلب؛ رسیدن به «مقام رضایت مندى»، که فلسفه نهایى آفرینش و ورود به بهشت خداوند و همجوارى با بندگان واقعى را بدنبال دارد؛ یعنى دست یابى به مرتبه رضا به ربوبیّت خداوند، و رضایت مندى از قضا و قدر الهى، همچون امام حسین  علیه‏السلام مورد خطاب خداوند قرار گرفتن ؛ «اى صاحب نفس مطمئنه ؛ در حالی که من از تو خشنود و تو از من راضى هستى، به سوى پروردگارت پرواز کن، در بهشت من با بندگان من باش». کمال هرچیز، به فعلیت رسیدن آن است. کمال انسان تقویت، رشد و شکوفایى ابعاد فراحیوانى اوست.
نگرش انسان‏هاى کمال یافته اینگونه است؛ خود را مسافر راه رسیدن به خداوند مى‏بینند؛ غم و اندوه آنان اشتیاق لقاى ربّ و دورى از وصال اوست؛ جان و دل سپردن به دوست را بالاترین ارزش‏ها مى‏دانند؛ سعادت خود را در، دل نبستن به دنیا و جلوه‏هاى آن مى‏دانند؛ به حیات طیّبه واصل شده‏اند و به هر چه براى آنان مُقَدّر شده، راضى‏اند؛ آنان به حقیقت توحید نظرى و عملى رسیده‏اند؛ غم دیگران را غم خود مى‏دانند، در نجات انسان‏ها و به کمال رساندن آنان خود را به مشقّت مى‏اندازند؛ در پى «سودمندترین دانش‏ها» هستند که «خودشناسى» است و خودشناسى را مقدمه «خداشناسى» مى‏دانند. راه‏هاى کمال جویى، همان ایمان و عمل صالح، تعقّل و آگاهى، تقوا و خویشتندارى است. کمال نهایى انسان همان «قرب الهى» است. بالاترین، گسترده‏ترین و پایدارترین لذّت از راه رسیدن به «مقام قرب» حاصل مى‏شود. قرب الهى همان، استقرار در جوار رحمت الهى است. هر قدر ایمان فرد کامل‏تر باشد، تقرّب وى بیشتر خواهد بود. «خلافت الهى»، «کرامت» و «امانتدارى» از مقاماتى است که در میان مخلوقات فقط به انسان عنایت شد. انسان کامل «خلیفه‏اللّه» است، با عنایت حق به همه حقایق آگاهى دارد. انسان کامل، مسجود ملائکه، شجره طیّبه، تجلّى تمام صفات حقّ، آشنا به مخازن غیب، و برترین موجود جهان امکان است. انسان کامل، همان رسول اللّه، ولى‏اللّه، آیینه جمال و جلال حق تعالى است.
بنابراین؛ غایت جهان، انسان کامل است واِلاّ جهان آفرینش عبث خواهد بود. هدف از آفرینشِ جهان؛ انسان، و هدف از آفرینشِ انسان؛ کمالِ عبودیت؛ «عبداللّه» شدن؛ و «عنداللّه» به جوارش ره یافتن؛ «ولى اللّه» شدن و دوست خدا گشتن است. راه رسیدن به مقام «ولى‏اللهى»، شهادت در راه خداوند است. (رزقنا الله ان شاء الله تعالى).