مولفه های عرفان اجتماعی(جلسه دوم)” در یکصد و بیست و هفتمین جلسه گروه علمی عرفان

یکصد و بیست و هفتمین جلسه گروه علمی عرفان برگزار شد
یکصد و بیست و هفتمین جلسه گروه علمی عرفان با موضوع “مولفه  های عرفان اجتماعی(جلسه دوم)” با ارائه “حجت الاسلام والمسلمین رودگر” و با حضور اعضاء محترم گروه چهارشنبه ۱ دی ۹۵ ساعت ۱۹:۳۰ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث ارایه شده به شرح ذیل می باشد:
عرفان اصیل اسلامی نه فردگراست و نه جمع گرا، بلکه عرفانی جامع است که فردگرائی و جمع گرائی براساس فرایند روشمند و منطقی در ساحت سلوک درونی و جوهره ذاتش می باشد. عرفان ناب اسلامی نه درون گرای صرف است و نه برون گرای محض، بلکه برون گرائی در بطن و متن درون گرائی اش تعبیه  شد. حکمت آن این است که عرفان عملی و عمل عرفانی در منظومه نعارف معنوی و سلوکی در عمق وجود سالک به گونه ائی تعریف و تحقق می یابد که جامعه گرائی و برون گرائی در سه ساحت: ۱- قبل از سلوک  ۲- حین سلوک ۳- بعد از سلوک شاکله و شخصیت سالک الی الله را شکل می دهد. رازش در این است که آموزه های معنوی و عوامل حدوث و بقای آن دارای ماهیتی اند که سالک را با درد خدا و خلق خدا بصورت توآمان تربیت می کنند و اساسا کاربست دستورالعمل های سلوکی از چنین ویژگی ائی برخوردار می باشد مثلا در نمازهای یومیه، نماز شب، ادعیه و نیایش ها بخصوص مناجات با محبوب در سحرگاهان هماره با واژه های معنادار”اهدنا الصراط المستقیم”، السلام علینا و علی عبادالله الصالحین”، “اللهم اغفر فلان و فلان”، “ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا”، “ربنا آتنا فی الدنیا حسنه”،”اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا” و…یا در فریضه روزه با توجه به فلسفه ائی که دارد و ادعیه روزانه بعد از نمازهای یومیه که عباراتی مثل:”اللهم اغن کل فقیر”، اللهم اشبع کل جائع”، اللهم فک کل اسیر، اللهم رد کل غریب”،” اللهم اصلح کل فاسد من امورالمسلمین”،”اللهم غیرسوء حالنا بحسن حالک” و…که درتمامی گزاره ها و آموزه های معنوی و عرفانی قاعده”الجارثم الدار” جاری است. بنابراین سالک با بینش اجتماعی وارد در سلوک الی الله خواهد شد و در حین سلوک تربیت معنوی اجتماعی خواهد شد و بعد از سلوک رسالت عظیم اجتماعی را بردوش می کشد. معارف معنوی اسلام ناب محمدی(ص) باضافه جامعه بویژه درد محرومین و فقرا و پابرهنگان داشتن را در درون خود داراست و این درد امری برون ذات و عارض بر رسالت سالک نخواهد بود بلکه دردی درون ذات و از مختصات معنویت اسلامی است. به بیان دیگر معنویات و اجتماعیات در عرفان اسلامی با منطق خاصی در منظومه معارف معنوی قابلیت معنائی – مصداقی دارند. در عرفان اسلامی حتی آموزه ائی مثل “اعتکاف” نیز سویه اجتماعی داشته و در خلوتگه راز سلوک معتکف نیز درد خدا با درد خلق خدا برای تحصیل رضای خدا موضوعیت خواهد داشت. آری در سلوک اسلامی و عرفان دینی همه اهتمام سالک بیرون آمدن از تنگنای “من” و”ما” شدن، خروج از”خود” به “جزخود” یا توسعه و تزاید وجودی یافتن است. از “من شخصی” به “من خانوادگی”، “من قومی و قبیلگی”، “من محلی و ملی” تا به “من فراملی و بین المللی” تعالی یافتن است و در حقیقت خود را برای تمامی عالم و آدم خواستن است به گونه ائی که توانائی “رحمه للعالمین” شدن می یابد و”اسوه حسنه” برای همه اهالی درک و درد خواهد شد. انسان سالک آنگاه که بتدریج و آهسته آهسته قدم در وادی سلوک می نهد تا قله شهود را فتح کند وجود کوثری را جانشین وجود تکاثری اش کرده و به نعمت فزاینده و تمام نشدنی یا کوثر تبدیل خواهد شد. او کم کم به اندازه ظرفیت وجودی اش مصباح هدایت و سفینه نجات غیر از خود خواهد شد. در این عرفان و معنویت اخلاقی – عرفانی سالک تنها به گلیم خود را از آب بیرون کشیدن و غرق نشدن خود نمی اندیشد بلکه به گلیم دیگران را نیز از آب بیرون کشیدن و نجات غریق گشتن فکر می کند. به تعبیر شیخ سعدی:
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود؟

تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت آن گلیم خویش برون می برد ز موج

وین سعی می کند که رهاند غریق را[۱]
هرسالکی توانائی دارد که در حدوجودی خویش راهنما و راهبر دیگران شده و نقش نجات بخش را برای فرد و جامعه ایفا نماید و در ایفای چنین نقشی به انبیای عظام الهی و اولیای معصوم حق تعالی اقتدا نماید و از آنان الگوگیری کند.

مولفه ها

با عنایت به مطالب پیشین  می توان مولفه های عرفان اجتماعی اسلامی را چنین برشمرد:

مولفه جمع نه تفرقه وحتی جمع الجمع

سالک الی الله هدایت و تربیت معنوی دیگران یا “جزمن” و تکامل اجتماعی را وظیفه سلوکی خویش می داند و سعادت خود را در رهن و گرو سعادت دیگران جستجو می کند. اگرچه عارف، دل‌ در گرو وحدت‌ دارد نه‌ کثرت لکن دغدغه‌ او مقام‌ “جمع”‌ است، نه‌ مقام‌ “تفرقه”؛ البته‌ اگر بتواند سعی‌ می‌کند این‌ هر دو را جمع‌ کند و به‌ مقام‌ “جمع‌الجمع”‌ برسد؛ ناگفته نماند که جمع‌ بین‌ “مقام‌ جمع‌ و مقام‌ تفرقه”، کار نوادر است اما این‌ باز آمدن‌ به‌ مقام‌ تفرقه‌ و سعی‌ در جمع‌ آن‌ با مقام‌ جمع، مشروط‌ به‌ از دست‌ ندادن‌ مقام‌ جمع‌ است. مقصود از جمع، همان‌ وحدت‌ و توحید است. بدین منظور است که”انگیزه” در کنار”اندیشه” و”انگیخته” عرفانی دارای اصالت است و به تعبیر قرآن کریم:”قیام لله” درآیه کریمه” ان تقوموا لله مثنی و فرادی”[۲] گفتمان مسلط بر سیر و سلوک تا شهود بوده وهمه امور و افعال ذهنی و عینی سالک را احاطه کرده است. چنانکه در قرآن کریم و در ارتباط با “امام” مقام “جمع الجمعی” و خط امتدادی درد خدا و درد خلق خدا  بیان و تبیین شده است، آنجا که می فرماید” اًِنَّمَا وَلِیُّکُمُ‌ اُ‌ وَرَسُولُهُ‌ وَ‌الَّذِینَ‌ آمَنُوا الَّذِینَ‌ یُقِیمُونَ‌ الصّلوهَ‌ وَیُؤتُونَ‌ الزَّکَاهَ‌ وَ‌هُم‌ رَ‌اکِعُونَ”[۳] و درشآن نزول آیه یاد شده آمده است:” از ابوذر غفاری نقل شده است که گفت: ای مردم روزی از روزها با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد نماز می‏خواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد، ولی کسی چیزی به او نداد. او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم، ولی کسی جواب مساعد به من نداد. در همین حال علی(علیه‌السلام) که در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در حال نماز بود، این ماجرا را مشاهده کرد. هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین فرمود: خداوندا! برادرم موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند، و نیز موسی درخواست کرد هارون را که برادرش بود، وزیر و یاورش قرار دهی و به وسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی. خداوندا! من محمّد پیامبر و برگزیده توام، سینه مرا گشاده کن و کارها را بر من آسان گردان، از خاندانم علی(علیه‌السلام) را وزیر من قرار بده تا به وسیله او، پشتم قوی و محکم گردد. ابوذر می‏گوید: هنوز دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: بخوان، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چه بخوانم. گفت: بخوان: (إنّما ولیّکم اللّه ورسوله والذین امنوا… ).
در بسیاری از کتب اسلامی و منابع اهل تسنّن، روایات متعددی وارد شده است که آیه (إنّما ولیّکم… )، در شأن علی(علیه‌السلام) نازل شد، و در بعضی از آن‏ها نیز به مسأله بخشیدن انگشتر در حال رکوع اشاره شده است. پس تردیدی نیست که آیه ولایت درباره علی(علیه‌السلام) نازل شده است”[۴]. از امام باقر(علیه‌السلام) نقل شده که پیامبر اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: “وقد أنزل الله تبارک و تعالی بذلک آیهً من کتابه (إنّما ولیّکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزکوه وهم راکعون) و علی بن ابی‏طالبٍ(علیه‌السلام) أقام الصلوه وآتی الزکاه وهو راکع یرید الله عزوجل فی کلّ حالٍ؛ و خدای تبارک و تعالی در این‏باره آیه‏ای از کتابش را نازل کرد: (إنما ولیّکم الله… ) وعلی بن ابی‏طالب(علیه‌السلام) نماز را اقامه کرد و در حال رکوع، زکات داد و خدای عزوجل را در همه حال می‏خواهد”[۵] ویا امام باقر(علیه‌السلام) فرمود:«أمر الله عزوجل رسولَه بولایهِ علی بن أبی طالبٍ وأنزل علیه (إنّما ولیّکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزکوه)؛ خدای عزوجل رسولش را به ولایت علی بن ابی‏طالب امر کرد و بر او آیه (انّما ولیکم الله… ) را نازل کرد”[۶].
زیرا از نظر اسلام، رهبر یا امام، چنین‌ فردی‌ است. او کسی‌ است‌ که‌ به‌ هر دو حیات‌ معنوی‌ و ماد‌ی‌ آدمیان، توجه‌ دارد و عالم‌ تفرقه‌ و عالم‌ جمع، هر دو را در نوردیده‌ و مقام وحدت‌ و کثرت‌ را با هم‌ دارد؛ یعنی‌ به‌ اصطلاح، به‌ مقام‌ جمع‌الجمع‌ رسیده‌ است.

انسان کامل  وولایت اجتماعی

در موضوع انسان کامل و ولایت اجتماعی اش ابتدا به طرح نکاتی در توصیف انسان کامل بر محور اندیشه های امام خمینی(رض) می پردازیم که متناظر به عالم سیاست و اجتماع نیز باشد، ایشان می نویسند:” نـقـش انـسـان کـامل به عنـوان ولـى مطلق الهى، جلـوه اسماء بـرابـر خـواسـت عـدل اسـت که امـام در شـرح ایـن نکته در مصبـاح الهدایه به تفصیل بحث می کنند[۷] ولـى و خلیفه از نگاه امام ، یادآورنـده همه مرتبه هاست و شمارى از اهـل ذوق گـفـتـه انـد: حقیقت معراج، یـادآورى روزگـاران پیشیـن و اکـوان سـابقه بـوده است[۸] انـسـان عارف، با تـوجه به ایـن که از نمـودها و ویژگیهاى بشرى مى مـیرد و به نمودها و ویژگیهاى الهى زنده مى شـود، در اختیار خدا قـرار مـى گـیـرد و خـدا در قلب اولیا و انسانهاى کامل، که از هر دو عـالـم رها و در پرتـو تربیت اویند، تـدبیر مـى کند و ایـن تربیت و تـدبـیـر از راه جلـوه ها و جذبه هاى باطنى است و قلب عارف در ایـن مقـام، بنـده مـولاى خود است[۹] امام معتقدند که انـسـانهاى کامل، کارى را از سـوى خـود انجـام نمـى دهنـد، کار آنـان کـار خـداسـت، از ایـن روى، فعل آنـان، در کمنـد زمـان و مکان قرار نـدارد و مـى تـوانـد هـمراه با طـى مکان و بسط زمان باشد و همه عـوالم در برابر ولى کامل خاشع و فروتـن هستند، چون اسم اعظم در اختیار اوست[۱۰] و انسـان کـامل، مـاننـد: انبیا حـقـایـق را بـرابـر اختیار خـود تمثیل مى کند و آنها را از عالـم مـثـال بـه عـالـم ملک پاییـن مى آورند، تا بتوانند بر ایـن اساس زنـدانـیـان عالـم طبیعت را رها سازند و فرشتگان بر حسب تـوانایـى روحـانـیـت آنـهـا فـرود مى آیند. بنابرایـن روحانیت نبى است که فـرشـتـگـان روحـانى را به عالـم مثال یا ملک نازل مى کند[۱۱] خـلیفه الهى در قلمرو خود، به گـونه اى که بخـواهد دست مـى یازد و ایـن نـاشـى از آن اسـت کـه حق، هر آنچه بخـواهد در عبد تصرف مـى کـنـد[۱۲]. انسان کامل، آینه و مظهر حق و صفات اوست تا آنجا که رؤیت اجمالی او به نحو وحدت در کثرت و کثرت در وحدت، در انسان کامل متفاوت است، با رؤیت حق به لحاظ وحدت صرف به نحو اجمال در وجود منبسط یا به لحاظ کثرت صرف، به نحو تفصیلی در عالم[۱۳]انسان کامل، معنی و مایه شرافت عالم هستی است. و از نظرامام خمینی انسان کامل، چون مظهر جمیع اسما و صفات و مربوب حق تعالی به اسم جامع است، هیچ یک از اسما را در آن غلبه تصرف نیست و خود نیز چون رب خود کون جامع است[۱۴] بنابراین تجلیگاه خدای سبحان انسان کاملی است که مظهراسمای جمال و جلال الهی می باشد و جایگاه محوری در نظام وجود و هندسه هستی دارد به گونه ائی که عالم و آدم در ذیل حقیقت محمدیه تعریف بردار, تحقق پذیر و تکامل یابنده اند و هیچ موجودی به کمال امکانی و نوعی اش نمی رسد مگر اینکه از رهگذر انسان کامل و بواسطه فیض وجودی او باشد.
به تعبیر شیخ اشراق: «تصدی سیاست در هر عصری برازنده مقام ولیّ است.[۱۵] به تعبیر علامه طباطبایی(رض): «کسی که حامل درجات قرب و امیر قافله اهل ولایت بوده و رابطه انسانیّت را با این واقعیّت حفظ می‌کند در لسان قرآن امام نامیده می‌شود. امام یعنی کسی که ازجانب حق سبحانه برای پیشروی صراط ولایت، اختیار شده و زمام هدایت معنوی را در دست گرفته و انوار ولایت که به قلوب بندگان حق می‌تابد، اشعه و خطوط نوری هستند از کانون نوری که پیش اوست و موهبت‌های معنوی متفرّقه، جوی‌هایی هستند متصّل به دریای بی‌کرانه‌ای که نزد وی می‌باشد.»[۱۶] و استاد شهید مطهری(رض) در همین زمینه‌ می فرمایند:”«از نظر شیعه در هر زمان یک انسان کامل که نفوذ غیبی دارد بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب است و دارای نوعی تسلّط تکوینی بر جهان و انسان است همواره وجود دارد و به این اعتبار نام او حجّت است».[۱۷] علامه جعفری به نقش و کارکرد مدیریت عرفانی در جامعه اشاره کرده و نوشته اند:” ضرورى‏ترین تکلیفى که بر عهده مقام یا مقامات رهبرى در جامعه اسلامى در ایجاد انگیزش براى مدیریت‏ها مقرّر است، این است که براى تأمین سعادت مردم جامعه، آنان را از هدفِ اصلىِ حیات به طور کلّى و انگیزش اصلى و انگیزش‏هاى ثانوى و فرعىِ آن، آگاه ساخته و آن‏ها را براى مردم چنان تعلیم دهند و قابل پذیرش بسازند که مردم فعالیت‏هاى خود را در جامعه- در هر موقعیتى- آگاهانه و از روى آزادى انتخاب نمایند. هدفِ اصلىِ‏ حیاتِ انسان‏ها در این زندگى عبارت است از: «قرار گرفتن در جاذبه کمالِ اعلا، از مسیر تکاپویى آگاهانه در حیات». هر یک از مراحل زندگى که در این تکاپو سپرى مى‏شود، با نظر به عظمتِ انگیزشِ هدف، اشتیاقِ حرکت به مرحله بعدى را مى‏افزاید. شخصیت انسانى اداره‏کننده این تکاپوست؛ شخصیتى که سرچشمه آن ازلیّت و هدف اعلایش وصول به جاذبه کمال الهى در ابدیت است؛ آن جاذبه کمال که نَمى از کمال و جلالش، واقعیتِ هستىِ بزرگ را به تموّج درآورده، چراغى فرا راه پر نشیب و فرازِ «ماده» و «معنا» مى‏افروزد؛ [آن‏] ماده که با صیقل یافتن از طرف شخصیت انسانى، معنا را نشان مى‏دهد و معنایى که تصرّف در ماده را مانند تصرّف انسان در اعضاى خود جلوه‏گر مى‏نماید”[۱۸]. آنگاه علامه به اساسی ترین وظیفه مدیرعارف و مدیریت عرفانی اشاره کرده و نوشته اند:” این وظیفه که به حق مى‏توان آن را اساسى‏ترین وظیفه مدیریت از دیدگاه اسلام معرفى نمود، عبارت است از: احساس و پذیرش این که انسان‏هایى که در یک مجموعه، مورد مدیریت قرار گرفته‏اند، داراى دو بُعد مادى و معنوى هستند؛ و اهتمام مدیریت به بُعدِ معنوىِ آنان نه تنها نباید کم‏تر از اهمیت بُعدِ مادّى‏شان باشد، بلکه با توجه به هدفِ اعلاى حیاتِ همه انسان‏ها که قرار گرفتن در جاذبیتِ شعاعِ فروغِ الهى است، بُعد معنوىِ انسان‏ها با اهمیت بیش‏ترى باید مورد اهتمام مدیریت قرار بگیرد.
منشأ و فلسفه این وظیفه عبارت است از: آن‏جا که انسان براى اداره شدن مطرح است، چنان نیست که تنها بُعد مادّىِ او باید زیر نظر و مورد توجه و توجیه قرار بگیرد، زیرا همه مردم در انگیزشِ هدفِ اعلاى حیات که انجذاب به کمال الهى است، مساوى هستند و هیچ یک ترجیحى بر دیگرى ندارند. یعنى هیچ تفاوتى در برخوردارى از «حیات معقول» میان‏ یک مدیر و یک عضو از میلیون‏ها عضوى که مورد مدیریت قرار مى‏گیرند، وجود ندارد، زیرا چنان نیست که مدیرِ یک مجموعه، از حیاتِ قابل تفسیر و توجیه و سعادتِ مطلوب از «حیات معقول» بهره‏مند باشد، ولى یک عضو عادى، تا حدّ یک «گوریل باهوش»- که امثال تیلور درباره کارگران تعبیر نموده‏اند- تنزّل کند. آیا این بزرگ‏ترین ظلم و تعدّى بر شرف و حیثیّت انسانى نیست؟ آیا مى‏توان ظلم و اهانتى بالاتر از این براى انسان تصور نمود؟ این انگیزش (تساوى همه اعضاى مورد مدیریت و خود مدیر در یک زندگىِ با شرف و با کرامت که بدون مراعات ابعاد روحى و معنوىِ اعضاء امکان‏پذیر نیست)، یکى از با اهمیت‏ترین عوامل تفکیک میان انگیزش‏هاى مدیریت در این جوامع و دیگر جوامع بشرى است که از اهمیت فوق‏العاده‏اى برخوردار مى‏باشد”[۱۹]. بنابراین انسان کامل کسی است که سیراستکمالی اش را در قوس صعود طی و تمام کرده و آنگاه سیر تکمیلی اش را در قوص نزول آغاز می کند و به بیان دیگر اسفار اربعه عرفانی و انفسی را یکی پس از دیگری پشت سرنهاده تا توانائی راهنمائی و رهبری خلق را بعهده گیرد. اسفار عبارت‌اند از:۱. السفر من الخلق الی الحقّ؛ ۲. السفر فی الحقّ بالحقّ؛ ۳. السفر من الحقّ الی الخلق بالحقّ؛ ۴. السفر فی الخلق بالحقّ. ناگفته نماند که تنها مردان خدا و مصادیق باهر و بارز”رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر الله”[۲۰] که دارای این ظرفیت و استطاعت هستند یا به عبارت دیگر نفوس مکتفی بالذات اند که نفوس مستعده را به کمالات برتر و عالی تر می رسانند و قدرت مدیریت معنوی جامعه و رهبری رشد و رستگاری آنان را داشته تا اقامه کننده عدالت اجتماعی باشند. با عطف توجه به مطالب پیشین و یاد شده اخیر است که امام خمینی (ص) صاحبان واقعی این ولایت عرفانی و باطنی را پیامبر اکرم و ائمه اطهار می داند، زیرا بر آن است که پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار، از نور واحد آفریده شده اند و با هم اتحاد وجودی دارند؛ از این رو همه آنها و نیز حضرت صاحب الزمان دارای این ولایتند؛ به بیان دیگر، پیامبر و اهل بیت ایشان از نگاه امام خمینی، بهانه خلقت و آفرینش بوده اند که شناخت حق تعالی و نیز سعادت خلق، تنها از طریق آنها امکان پذیر است، چرا که آنها راه های متصل کننده آسمان الوهیت؛ زمینها و مخلوقاتند و ولایت در ایشان ظاهر گشته و نبوت و رسالت در آنان نهفته است[۲۱] امام با اشاره به پیامبر اکرم (ص)، درباره شأن اجتماعی وی می فرماید: شأن پیامبر در هر نشئه ای از نشئه ها و در هر عالمی از عوالم، آن است که حدود الهی را محافظت نموده و نگذارد که آنها از حد اعتدال خارج شوند و از مقتضای طبیعت آن حدود جلوگیری کند و نگذارد که مقتضای طبیعی آنها اصلاً ظهور یابد[۲۲]  امام وظیفه انسان کامل صاحب ولایت الهی را در دستگیری دینداران برای دنیای ظلمانی و ورود به عالم نورانی؛ معنوی و حقیقی می داند؛ از این رو برای همه انسان ها لازم می داند که در طریق حقیقت، برای خود، ولی و مرشد راه داشته باشند، زیرا تنها به ولایت انسان کامل است که سعادت حقیقی محقق می گردد. با این وصف می توان گفت، ائمه اطهار، صاحبان ولایت به معنای اخص و واقعی، و حضرت مهدی، صاحب ختم ولایت است. و درباره ولایت ایشان می گوید: همان طوری که رسول  اکرم(ص) به حسب واقع حاکم بر جمیع موجودات است، حضرت مهدی (ع) همان طور که حاکم بر جمیع موجودات است، آن خاتم رسل است و این خاتم ولایت، آن خاتم ولایت کلی بالاصاله است و این خاتم ولایت کلی به تبعیت است[۲۳] عرفان شیعی روحی دارد که همان امامت و ولایت است و اشراف ظاهری و باطنی انسان کامل بر همه سطوح و شئون سالک الی‌الله که عرفان اسلامی ـ شیعی نزدیک‌ترین عرفان به عرفان قرآنی ـ ولایی است. در «عرفان عملی» یا عرفان در متن جامعه نیز دکترین «ولایت مطلقه فقیه» را با رویکردی فقهی ـ عرفانی یا عرفانی ـ فقهی مطرح و اجرا کردند؛ زیرا بین فقه و عرفان، شریعت و شهود و خلافت ظاهری و باطنی تعاضد می‌بینند نه تضاد که میان آنها هم‌گرایی است و نه واگرایی. به همین دلیل، در بحث از خلیفه رسول خدا(ص) می‌فرمایند: خلیفه او نیز باید کسی باشد که مظهر صفات او باشد[۲۴] و سپس در نقد پندار ابن‌عربی مبنی بر اینکه پیامبر اسلام(ص) به خلافت بعد از خویش تصریح نکرده است، اظهار داشتند:خلافت معنوی که عبارت است از: مکاشفه معنویه حقایق با اطلاع بر عالم اسماء و اعیان، نص بر آن واجب نیست، اما خلافت ظاهری که از شئون نبوت و رسالتی که که تحت اسمای کونیه داخل است اظهار آن واجب است. از این‌رو،‌ پیامبر اکرم(ص) به آن تصریح نموده است؛ زیرا خلافت ظاهری که منصب الهی است همانند نبوت امری است که بر مردم پوشیده است روی این جهت تصریح به آن واجب و لازم می‌باشد[۲۵]  در انـدیشه شیعى ولایت معنـوى پیـامبـر(ص) و حضـرت علـى(ع) و پیشـوایان مـعـصـوم(ع) هـرگـز از ولایت ظاهـرى آنها جـدا نیست و عالمان بلنـد پـایـه شـیـعـه، قـبـول دارنـد که حـاکـم در مقام حکـومت لازم است به تدبیر، سیاست و مدیریت ایـن جهانى تـن بدهد. دربـاره حـاکـمان عدل دیگر، بـر ایـن باورنـد: سیاست و مـدیریت ایـن جـهـانـى باید به گـونه اى انتخاب شـود که دوگانگى جایگاه دنیا و آخـرت را به دنبال نـداشته بـاشـد. در فهم دینـى اینان، کسى که زیر قـبـه نـفسانى خود قرار دارد و مولى علیه نفـس خـود است و براى نفـس خـود انـیـت یا انانیت ثابت مى کند، نمـى تـواند پست مهم ولایت، هـر چنـد نـوع ظاهـرى آن را به عهده گیرد. آنـان بـر ایـن باورنـد: ولایت جامعه اسلامـى در عصر غیبت، بایـد به عـهـده کـسـى بـاشـد کـه در مسیـر انسان کامل در حـرکت است، یعنى نـابـودى انـانـیـت و انیت خود را با چشـم شهود مى بیند و همه نـیـروهاى جـامعه را درجهت کمالهاى معنـوى آنان تـربیت و هماهنگ مى سازد. بـنـابـرایـن، ولایت فقیه از امـور اعتبـارى و عقلایـى است و همه فقهاى عـادل از سـوى شـارع بـه ولایـت گمارده شـده اند. با ایـن حال، با گـزیـنـش مـردم اسـت که فقیه واجـد شرایط رهبـرى، ولایت مى یابد و ولایـت تـکـویـنـى ائـمه سـواى وظیفه حکومت است[۲۶] بر همین اساس، نـبـایـد براى کسـى ایـن تـوهـم پیـش بیاید که مقام فقها، همان مقام ائـمـه و رسـول اکـرم است. به نظر امام خمینـى (ولایت) در بحث ولایت فـقـیـه، بـه معنـى حکـومت و اداره کشـور و اجراى قـوانین شرع مقدس اسـت، نه ایـن که براى کسـى شان و مقام غیـرعادى به وجـود بیاورد و او را از مـرز انسـان عادل بـالاتـر بـرد[۲۷] با این مبنای عرفانی است که حق سیاست ورزی از آن انسان کامل معصوم(ص) یعنی پیامبر، امام وولی است و آنگاه انسان تربیت یافته مکتب نبوت و ولایت است که صاحب ولایت خواهد بود.

خدمت حین سلوک و بعد از سلوک

(خدمت استکمالی و تکمیلی)
خدمت به مردم و جامعه انسانی به معنای عام و جامعه اسلامی به معنای خاص از ضروریات اجتناب ناپذیر سیر و سلوک یا عرفان عملی است که خدمت حداقلی یا حین سلوک برای استکمال سالک است و سالک در کنار رابطه با خدا و خلوتگه راز و نیاز خویش به رابطه با خلق و گره گشائی از کارفروبسته مردم و خدمات عام المنفعه و یا خدمات فردی اهتمام می ورزد تا یکی از اعمال سلوکی و عمل به دستورالعمل های عرفانی اش را عینیت بخشد. در آموزه های دینی هرکسی که موفق به کارگسائی و گره گشائی در امور مردم یا جامعه می شود در حقیقت توفیقی است که خداوند سبحان به او داده و اراده خیر الهی بدو تعلق گرفته است، همانطوری که در حدیثی از امام حسین(ع) وارد شد:” إنَّ حَوائِجَ النّاسِ اِلَیکُم مِن نِعَمِ اللّه ِ عَلَیکُم فَلاتَمَلُّوا النِّعَمَ ؛ نیاز مردم به شما از نعمت های خدا بر شما است ؛ از این نعمت افسرده و بیزار نباشید”[۲۸] یا امام حسین(ع) در خصوص سلوک اجتماعی و راهبرد حل مشکلات مومنین و در نتیجه حل مشکلات او در دنیا و آخرت از طرف حق تعالی می فرمایند:”من نفس کربه مومن فرج الله عنه کرب الدنیا والاخره”[۲۹] چنین آموزه هائی در حقیقت عرفان اجتماعی را از سطح و ساحت امور شخصی مردم تا سطح و ساحت امور سیاسی – اجتماعی و حکومتی مردم رقم زده و امتداد یافتن عرفان و سلوک فردی و پرده نشینانه را به عرفان و سلوک اجتماعی و شاهد بازاری نوید داده و معنویات را با اجتماعیات و اجتماعیات را با معنویات پیوند می زند. امام صادق(ع) در زمینه برآوردن حاجات مردم فرمود:” قال الله عزوجل: الخلق عیالی فاحبهم الی الطفهم بهم و اسعاهم فی حوائجهم؛ خدای متعال می فرماید: مردم، خانواده من هستند.پس محبوبترین آنان نزد من کسانی هستند که با مردم مهربان تر و در راه برآوردن نیازهای آنان کوشاتر باشند”[۳۰]. و در براوردن نیاز مومنین امام فرمود:” من کان فی حاجه اخیه المؤمن المسلم کان الله فی حاجته ما کان فی حاجه اخیه؛ کسی که در فکر برآوردن نیاز برادر مؤمن مسلمان خود باشد تا زمانی که در فکر نیاز او هست، خداوند نیز در (فکر)نیاز وی باشد (نیازش را برطرف می کند)”[۳۱] چنانکه در قضای نیاز مومن وارد شد:” عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (عَلَیهِ السَّلام) قَالَ مَنْ سَعَى فِی حَاجَهِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ فَاجْتَهَدَ فِیهَا فَأَجْرَى الله عَلَى یَدَیْهِ قَضَاءَهَا کَتَبَ الله عَزَّ وَجَلَّ لَهُ حَجَّهً وَعُمْرَهً وَاعْتِکَافَ شَهْرَیْنِ فِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَصِیَامَهُمَا وَإِنِ اجْتَهَدَ فِیهَا وَلَمْ یُجْرِ الله قَضَاءَهَا عَلَى یَدَیْهِ کَتَبَ الله عَزَّ وَجَلَّ لَهُ حَجَّهً وَعُمْرَهً.”[۳۲] یافرمود:”: المؤمنون خدم بعضهم لبعض قابل جمیل:قلت: و کیف یکونون خدما بعضهم لبعض؟ قال: یفید بعضهم بعضا؛ مؤمنان خدمتگزار یکدیگرند.گفتم چگونه؟ فرمود: به یکدیگر فایده و سود می رسانند”[۳۳]. بنابراین اینکه پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله و علیه وآله) در روایتی می فرمایند: «مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُم‏»[۳۴] (هر کس صبح کند و اهتمام و توجهی به مشکلات برادران مسلمان خود نداشته باشد مسلمان نیست) و فرمود:” مَنْ قَضی لأخیهِ المؤمنِ حاجهً کانَ کمَن عَبَدَ اللهَ دَهرَهُ.“( ر کس یک نیاز برادر مومن خود را برآورد، مانند کسی است که عمر خویش را به عبادت خدا سپری کرده باشد.)[۳۵] و بسیاری از احادیث با چنین مضامین معناداری گویای این حقیقت است که عبادت خدا فقط در رابطه سالک با خدا بصورت فردی و شخصی تعین نمی یابد، بلکه در رابطه سالک با بندگان خدا برای تحصیل رضای حق تعالی نیز معنادار خواهد بود و هم عبادات فردی و هم عبادات اجتماعی کارکردهای سلوکی خواهند داشت. اما در ارتباط با خدمت حداکثری یا خدمت تکمیلی بعد از سلوک نیز شواهد فراوانی در معارف وحیانی و سنت و سیره معصومین(ع) مشاهده می شود که سالک در سفر سوم و چهارم بدان اهتمام می ورزد و درحقیقت عارف رسالت اجتماعی خویش را بعهده می گیرد. البته عهده دار شدن رسالت اجتماعی متناظر با استعدادها و ظرفیت های وجودی سالک عارف خواهد بود و هر کسی در چنین مقام و مرتبه ائی برحسب اقتضائات وجودی خود و مسئولیت و رسالتی که برای خویش تعریف کرده است عمل خواهد کرد که اوج عمل به تعهدات اجتماهی در سیاست ورزی و امر حکومت برای احیای حق و اقامه عدل است. این خدمت حداکثری در گفتمان ولایت سیاسی و اجتماعی و حتی تکوین و تکامل تمدن نوین اسلامی قابلیت تحقق خواهد داشت.

عرفان و سیاست ورزی(ولایت سیاسی)

لازمه درون ذات عرفان،  همدردی‌ با انسان‌ها وغم دیگران داشتن است. یک‌ عارف‌ حقیقی‌ هرگز نمی‌تواند فارغ از غم‌ دیگران‌ ‌ باشد: غم‌ هدایت، ارشاد، تعلیم و تربیت عقلانی، عاطفی، اجتماعی و دستگیری‌ آن‌ها، حتی‌ غم‌ دنیا ومعیشت‌ آنان. همدردی‌ با مردم‌ و احسان‌ و شفقت به‌ خلق‌ خدا یکی از بزرگ‌ترین‌ فضایل‌ اخلاقی‌ است. حال‌ چگونه‌ ممکن‌ است‌ در عرفان‌ که‌ افقی‌ برتر از افق‌ اخلاق‌ است، از این‌ فضیلت‌ نشانی‌ نباشد؛ اما از آن‌جا که‌ دنیای سیر و سلوک‌ و کشف‌ و شهود و ارتباط عاشقانه با خدا یا معشوق بسیار پرجاذبه‌ است، امکان اندیشیدن به غیر خدا و فرامعشوق اگر نگوئیم محال و ناممکن است، لکن باید بگوئیم بسیار سخت و دشوار خواهد بود. عارف در مقام محو فنای در محبوب قدرت التفات به غیر خدا را نخواهد داشت و این‌ مرحله برای‌ انسان‌ سالک هرچند از جمله‌ عالی‌ترین‌ درجات‌ کمال‌ سلوکی است‌، اما هنوز نه‌ کمال‌ نهایی‌ انسان‌ است‌ و نه‌ حتی‌ کمال‌ غایی‌ خود عرفان‌. زیرا سالک که به مقام عرفان می رسد و عارف‌ کامل‌ می گردد، غم‌ تازه‌اش‌ آغاز می‌شود؛ غم‌ دستگیری، هدایت و ارشاد‌ سایر انسان‌ها به‌ مقامی‌ که‌ خود رسیده‌ است‌ و بالاترحتی‌ غم‌ دنیای‌ انسان‌ها. چنانکه گذشت، مهرورزی به آدمیان، انسان‌ دوستی‌ و رفع‌ حوائج‌ مردم‌ از میوه‌های‌ درخت‌ پاک عرفان‌ ناب است. پس عارف‌ باید به‌ قدر توان‌ و فرصت‌ خود به‌ درون‌ اجتماع‌ رفته و به‌ برآوردن‌ نیازهای‌ مردم‌ بپردازد و اگر توانست(بر اساس استعدادها، طبایع و مزاجها، قابلیتها و مآموریت ها)، به‌ تدبیر امور جامعه‌ در بالاترین‌ سطوح‌ یعنی امر حکومت و ولایت اجتماعی هم‌ اهتمام و اشتغال‌ ورزد و این‌ یعنی‌ ‌همان‌ سیاست. عارف‌ بدون‌ بازگشت‌ به‌ خلق‌ و سیر در میان‌ آنان، نه‌ انسان‌ کامل‌ می‌شود و نه‌ حتی‌ عارف‌ کامل. پیامبران‌ که‌ انسان‌های‌ کامل‌ و عارفان‌ حقیقی‌ بوده‌اند، چنین‌ بوده‌اند.دراینجا بایسته و بلکه شایسته است که از یکی از اسلام شناسان؛ عرفان شناسان و سیاست شناسان معاصر که عرفان عملی را در متن زندگی اش تجربه و سیاست و تدبیر اجتماع را نیز درک و دریافت کرد و کاملا با اقتضائات هرکدام از عرفان و سیاست آشنا بوده و در عین حال متفقه در دین اعم از اصول و فروع یا فقه اکبر، اوسط و اصغر دین است یعنی امام خمینی(رض) شواهدی را در زمینه اسلام جامع و کامل و عارف همه جانبه و سیاست مدار متشرع و اهل معرفت ذکر نمائیم.

عرفان در ساحت اسلام

در بینش و نگرش حضرت امام حتی احکام اخلاقی اسلام هم سیاسی است:”اسلام احکام اخلاقی اش هم سیاسی است، همین حکمی که در قرآن است که مومنین برادر هستند، این یک حکم اخلاقی است، یک حکم اجتماعی است، یک حکم سیاسی است”[۳۶]یا درتبیین جامعیت اسلامی و اسلام سیاسی می فرمایند:«مذهب اسلام همزمان با این که به انسان می گوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن به او می گوید چگونه زندگی کن و روابط خود را با سایر انسان ها باید چگونه تنظیم کنی و حتی جامعه اسلامی با سایر جوامع باید چگونه روابطی را برقرار نماید. هیچ حرکتی و عملی از فرد و یا جامعه نیست مگر اینکه مذهب اسلام برای آن حکمی مقرر داشته است. بنابراین طبیعی است که مفهوم رهبر دینی و مذهبی بودن رهبری علمای مذهبی است در همه شئون جامعه، چون اسلام هدایت جامعه را در همه شئون و ابعاد به عهده گرفته است”[۳۷]
به نظر حضرت امام حتی آن جایی که دعوت های الهی منحصرا مربوط به وظایف و روابط شخصی افراد است، باز هم از معنای اجتماعی و سیاسی برخوردار است:«می شود گفت که بی استثناء دعوت های خدا حتی در آن چیزهایی که وظایف شخصی افراد است، روابط شخصی افراد است بین خود و خدا، از معنای اجتماعی و سیاسی برخوردار است”[۳۸] یا فرمود:”قرآن کریم و سنت رسول الله (ص) آنقدر که در حکومت و سیاست احکام دارند، در سایر چیزها ندارند بلکه بسیاری از احکام عبادی اسلام، احکام سیاسی است که غفلت از آنها این مصیبت ها را به بار آورده”[۳۹] یا فرموده‌اند:”تمام تشکیلاتی که در اسلام از صدر اسلام تا حالا بوده است و تمام چیزهایی که انبیاء از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولیای اسلام تا آخر دارند معنویات اسلام است، عرفان اسلام است، معرفت اسلام است، در رأس همه امور این معنویات واقع است، تشکیل حکومت برای همین است. البته اقامه عدل است لکن غایت نهایی معرفی خدا است و عرفان اسلام، … از این جهت، ما باید عمده توجهمان به عرفان اسلامی باشد. … در هیچ کتابی نظیر قرآن نیست و هیچ کتابی سابقه ندارد که این طور عرفان داشته باشد”[۴۰]

سیاست در ساحت اسلام

همانطوری که فرمود:”سیاستی که در اسلام برای انبیاء و اولیاء ثابت است. آنها می خواهند ملت را هدایت کنند، راه ببرند در همه مصالحی که برای انسان متصور است، برای جامعه متصور است، سیاست این است که جامعه را هدایت کند، در راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و هدایت کند به طرف آن چیزی که به صلاحشان است، صلاح ملت است. صلاح افراد است و این مختص به انبیاء است و دیگران این سیاست را نمی توانند اداره کنند”[۴۱] از دیدگاه امام‌ خمینی(ره)‌، سیاست‌ راستین،‌ سیاست‌ الهی‌ یا سیاست‌ اسلامی است که علاوه بر برخورداری از خصایص مطلوب سیاست این‌جهانی، بر معنویت و تأمین سعادت اخروی آنها نیز تأکید داشته باشد. امام خمینی(ره) در این باره می‌فرماید:”اجرای‌ قوانین‌ بر معیار قسط‌ و عدل‌ و جلوگیری‌ از ستمگری‌ و حکومت‌ جائرانه‌، بسط‌ عدالت‌ فردی‌ و اجتماعی‌ و منع‌ از فساد و فحشا و انواع‌ کج‌روی‌ها و [تأمین] آزادی‌ بر معیار عقل‌ و عدل‌ و استقلال‌ و خودکفایی‌… بر میزان‌ عدل‌ برای‌ جلوگیری‌ از فساد و تباهی‌ یک‌ جامعه‌ و سیاست‌ و راه‌ بردن‌ جامعه‌ به‌ موازین‌ عقل‌ و عدل‌ و انصاف‌… باشد”[۴۲]. :”اگر برای هر دولتی برنامه ای است، برنامه رسول اکرم (ص) را می شود گفت همان سوره ای که در اول وارد شده است، آن برنامه رسول خداست.«اقرا باسم ربک الذی فلق… علم الانسان مالم یعلم» تمام انبیاء موضوع بحث و تربیت و علمشان انسان است آمده اند انسان را تربیت کنند. آمده اند این موجود طبیعی را از مرتبه طبیعت به مرتبه عالی مافوق الطبیعه، مافوق الجبروت، برسانند”[۴۳]

عرفان و سیاست

دربیان و تبیین مقوله عرفان و سیاست شاید یکی از بهترین تحلیل ها و تعلیل ها را علامه جوادی آملی در خصوص شاخصه وجودی امام خمینی(ع) در جمع بین عرفان و سیاست دارند که ذکر می کنیم:”امام راحل شاخصه‏ای دارد که نه شریعتیان دارند و نه طریقتیان و نه حقیقتیان، چون به گفته شریعتیان «شریعت» منهای «سیاست» است» و به اعتقاد طریقتیان «طریقت» منهای «سیاست» است» و حقیقتیان هم باورشان این بود که «حقیقت» منهای «سیاست» است»؛ ولی امام امّت هم سخن مرحوم مدرّس(قدس‌سره) را فرمود که «شریعت و دیانت ما عین سیاست است»، و هم بالاتر از آن را که از مدرّس نشنیده بودیم: فرمود که «طریقت» ما هم همان «سیاست» است؛ و بالاتر از آن، سخن حقیقتیان را هم سیر کرد که «حقیقت» ما عین «سیاست» است. البتّه سیاست در شریعت به سبکی است و در طریقت به سبک دیگر و درحقیقت نیز به روش خاصّ خود است.
امام راحل(قدس‌سره) وقتی که با عنوان «رهبر» جامعه، کشور را اداره می‏کند، شریعت را با سیاست هماهنگ می‏کند، و وقتی دستور «تهذیب نفس» می‏دهد، طریقت را با سیاست، چنان‏که در تمام سخنرانیهایی که به مناسبت دو عید سعید «فطر» و «قربان» برجسته‏ترین و مهم‏ترین ایامّ سال‏اند از امام امّت(قدس‌سره) به یادگار مانده است، اوّلین سخن، همان «راهنمایی طریقت» بود و بعد مسئله «سیاست». ابتدا تبیین معنای «ضیافت الله» یا شرح «مناجات شعبانیّه» مطرح بود و سپس مسئله «سیاست». البتّه تهذیب بر سیاست مقدّم بود و «صحیفه نور» به خوبی روشنگر این مسئله است. همچنین وقتی «خواصّ» یا «اخصّ» به حضور ایشان بارمی‏یافتند، که فکر می‏شد آنها اهل «حقیقت»اند، «حقیقت» را با «سیاست» هماهنگ می‏کرد”[۴۴]. عرفان عملی اسلام، نه تنها با سیاست‌ورزی در تضاد و چالش نیست، بلکه سیاست در دل عرفان قرآنی و ولایی نهفته و عرفان به سیاست نیز جهت خدایی و الهی می دهد و رهبری جامعه، در حقیقت سامان‌دهی و نظام‌بخشی امت، در راستای اهداف عالی الهی است. علامه جعفری می‌گوید: «رهبر یک جامعه، بزرگ ترین وسیله رسیدن به حیات معقول و زندگی هدف‌دار تکاملی جامعه است؛ لذا خود باید در عالی ترین حد ممکن، از حیات معقول و زندگی هدف‌دار تکاملی که بر مبنای «عرفان مثبت اسلامی» استوار شده است، برخوردار باشد».۳۸ چنانکه امام خمینی خطاب به فرزندش، مرحوم احمدآقا فرمود: «پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود به جامعه و تشکیل حکومت، گسستن از حق است؛ میزان در اعمال، انگیزه های آنهاست. چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام‌گستر، با آن چه متناسب او است، چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عجب و بزرگ‌بینی و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی، به معدن قرب حق نایل می‌شود».[۴۵]

عرفان و لوازم ورود به اجتماع

و امام خمینی در این زمینه می فرمایند:” تا تزکیه نشدید، طغیان براى شما حاصل خواهد شد. تا تزکیه نشده‏اید، علم براى شما خطرناک است، خطرناکتر از هر چیزى. تا تزکیه نشده‏اید، مقام براى شما خطرناک است و شما را به هلاکت دنیایى و اخروى مى‏کشاند”[۴۶]. یا:” آن کسى که کارش را با خدا درست نکند نمى‏تواند در خلق، مردم را اداره کند. باید کارتان را با خدا درست بکنید تا بتوانید”[۴۷] یا در خصوص سیر الی الله وضرورت آن در سیر فردی و اجتماعی می فرمایند:” «سیر الى اللَّه» لازم نیست که انسان گوشه‏اى بنشیند و بگوید من «سیر الى اللَّه» مى‏خواهم بکنم. خیر، «سیر الى اللَّه» همان طورى [است‏] که سیره انبیا و خصوصاً پیامبر اسلام [بود] و کسانى که مربوط به او بودند؛ در عین حالى که در جنگ وارد مى‏شدند، آدم مى‏کشتند، کشته مى‏دادند، حکومت داشتند، همه چیز داشتند، همه‏اش «سیر الى اللَّه» بود. این طور نبود که آن روزى که حضرت امیر مشغول به قتال است «سیر الى اللَّه» نباشد، آن روزى که مشغول نماز است، باشد. خیر، هر دویش‏  «سیر الى اللَّه» است و لهذا، پیامبر مى‏فرماید که ضَرْبَهُ علیٍّ یَوْمَ اْلخَنْدَق افْضَلُ مِنْ عِبادَهِ الثَقَلَیْن «۱» این براى این است که «سیر الى اللَّه» است”[۴۸].یافرمود:” خیال مى‏کردند که کسى که عارف است باید دیگر بکلى کناره گیرد از همه چیز و برود کنار بنشیند و یک قدرى ذکر بگوید و یک قدرى تغنى بشود و یک قدرى چه بکند و دکاندارى. امیر المؤمنین در عین حالى که اعرف خلق اللَّه بعد از رسول اللَّه در این امت، اعرف خلق اللَّه به حق تعالى بود مع ذلک، نرفت کنار بنشیند و هیچ کارى به هیچى نداشته باشد، هیچ وقت هم حلقه ذکر نداشت، مشغول بود به کارهایش، ولى آن هم بود. یا خیال مى‏شود که کسى که اهل سلوک است، اهل سلوک باید به مردم دیگر کار نداشته باشد، در شهر هر چه مى‏خواهد بگذرد، من اهل سلوکم، بروم یک گوشه‏اى بنشینم و وِرد بگویم و سلوک به قول خودش پیدا کند. این سلوک در انبیا زیادتر از دیگران بوده است، در اولیا زیادتر از دیگران بوده است، لکن نرفتند تو خانه‏شان بنشینند و بگویند که ما اهل سلوکیم و چکار داریم که به ملت چه مى‏گذرد هر که هر کارى مى‏خواهد بکند. اگر بنا باشد که اهل سلوک بروند کنار بنشینند”[۴۹]

عرفان و جامعه

در بحث از عرفان و جامعه بطور مشخص سخن از تکوین و تکامل جامعه عرفانی است نه جامعه در معنای جامعه شناختی و علم الاجتماع، به بیان دیگر بحث  درموضوع سلوک و عرفان جمعی در برابر سلوک وعرفان جمعی است که البته برمدار پذیرش نظریه اصالت داشتن جامعه، نه اصالت جامعه خواهد بود. استاد علامه جعفری به خوبی هر چه تمام تر در این زمینه نوشته اند:” از آن جا که هدف ما در این مبحث، امکانِ به وجود آمدن یک جامعه عرفانى است، نه طرح مسائل عمومى و خصوصىِ مربوط به جامعه، از این‏رو، به بیانِ امکانِ تحقّق یک جامعه عرفانى مى‏پردازیم و در این‏جا کارى با اصطلاح‏سازىِ عملىِ علم‏الاجتماع و جامعه‏شناسى و انواع آن‏ها نداریم. بحث ما (عرفان و جامعه) بر این مبنا مطرح مى‏شود که عده‏اى از انسان‏ها- با هر عاملى که تصور شود- به یکدیگر پیوسته و مجموعه متشکّلى را به وجود آورده و در برابر دیگر مجموعه‏هاى متشکّل دنیا که براى خود با هویّت فرهنگى، نژادى، عقیدتى، سیاسى، حقوقى و غیر آن زندگى مى‏کنند، مى‏توانند از عرفان مثبت اسلامى برخوردار شوند”[۵۰]. آنگاه علامه جعفری ظرفیت برخورداری جامعه از عرفان مثبت را با سه دلیل اثبات کرده اند که عبارتند از:۱- اتفاق نظر همه پیامبران الهی در همه دوران ها بر این که جوامع توانائی برخورداری از”حیات معقول” که انان را به جاذبه کمال مطلق متصل سازد را دارایند ۲- اشتیاق جدی همه حکما و احب‏نظرانِ آگاه و خردمند براى تحقّق بخشیدن به حیات معقول و پیاده کردن مدینه فاضله در جامعه که مردم تا آن‏جا که ممکن است، بتوانند با همه استعدادهاى عالى‏شان، در آن زندگى کنند و براى خود، یک تاریخ انسانى داشته باشند.۳- اشتیاقِ جدّىِ همه افرادِ عاقلِ جامعه براى زندگى جمعى که همه آنان، خود را همانند اعضاى یک پیکر و در مسیر کمال، همانند شئون و پدیده‏هاى یک «من» بدانند[۵۱]. ایشان پس ازطرح استعداد و ظرفیت جامعه برای درک و دریافت عرفان وسلوک عرفانی(البته با فرق نهادن بین انسانهائی که در جوامع زندگی کرده و افرادی از این مجموعه انسانهائی که می خواهند در مسیر عرفان حرکت کنند، زیرا همه آدمیان گرایش عینی به سلوک عرفانی ندارند وعده ائی از افراد جامعه انسانی اند که بینش، گرایش، کشش و کوشش عرفانی خواهند داشت) خدمات عرفان مثبت به جامعه را بر محور”نفس واحده” بودن انسانها در مکتب اسلام برمی شمارند[۵۲] بنابراین یکی از کارکردهای عرفان ناب اسلامی حرکت جامعه بسوی معنویت و عرفان است تا هم کلیت جامعه از چنین هویت سلوکی – معنوی بهره مند شوند و هم افرادی که در متن جامعه از استعداد و استحقاق سلوکی ویژه ائی برخوردارند از صیرورت و تصعید وجودی به سمت کمال مطلق بازنمانند. آری عرفان اسلامی هرگاه در جدول وجودی جامعه ساری و جاری شد توانائی ایجاد تحول درونی و انقلاب معنوی را در ذات و حاق و حقیقت جامعه خواهد داشت تا تمامی افراد جامعه را بسوی ارزشهای درونی و بازگشت به اصل خویش سوق داده و زمینه بروز و ظهور استعدادهای نهفته ونهادی افرادی که خواهان تکامل معنوی و تعالی عرفانی اند را فراهم سازد و امثال اویس قرنی ها، میثم تمارها، حجربن عدی ها، رشید هجری ها، کمیل بن زیاد نخعی ها و…را تربیت کرده و این خط ممتد عرفانی را در همه جوامع انسانی – اسلامی صیانت نماید تا امثال: ملاحسینقلی همدانی ها، سید احمدکربلائی ها، شیخ محمد بهاری ها، میرزاعلی آقا قاضی ها، میرزا جوادآقا ملکی تبریزی ها، علامه طباطبائی ها و تا امام خمینی کبیر و شاگردان مکتب عرفان عملی او یعنی شهید چمران ها، شهید همت ها، شهید سید مرتضی آوینی ها وشهدای عزیز حزب الله لبنان و سوریه و عراق و غیره در میدان سلوک جهادی و جهاد سلوکی پرورش یابند و صراط مستقیم سلوک تا شهود در همه ازمنه و امکنه، همه اعصار و امصار مصادیق خاص به خود را داشته باشد. عرفان مثبت در جامعه می تواند سالکان مجذوب و مجذوبان سالکی را تربیت نماید که عقلانیت و عدالت گرائی را در بستر شریعت مداری و مدار سیاست گرائی مثبت و آرمانی برای تحقق مدینه فاضله نبوی و علوی و ولوی پیش برده و زمینه ظهور ولی الله الاعظم(عج) را فراهم سازند.
انسان سالک الی الله که دست به فعالیت های اجتماعی می زند در حقیقت هم در تعالی خویشتن و هم در تکامل اجتماعی نقش مفید و موثری خواهد داشت. به تعبیرصاحب کتاب سلوک عرفانى در سیره اهل بیت(ع):”گمان مبر که راه تقرب به سوى خدا منحصر به عبادتهاى معروف است، مانند: نماز، روزه، تلاوت قرآن، آموختن و آموزش، خواندن دعاها و زیارتها؛ بگونه‏اى که هر کار دیگرى بیهوده و موجب تضییع عمر بحساب‏ آید؛ چنانکه بسیارى از برادران صالح ما مى‏پندارند. این پندارى نارسا و ناشى از مشتبه شدن امور است. بدانکه مقصود اصلى شارع از مکلفین، تقویت بصیرت ایشان است، تا او را با بینش کامل و آگاهى کافى اطاعت کنند؛ و هرچه موجب تقویت بصیرت و زیادت هوشمندى گردد، مورد نظر حق تعالى است، بلکه تأکید بیشترى بر آن دارد. کسى که خود را در عبادتهاى خاصى محدود ساخته در چارچوب آنها بیندیشد، جمود بر او غلبه مى‏نماید، و هوشمندى وى در قالب موضوعاتى چون قبله‏شناسى و تشخیص وقت [نماز] و مانند آن قرار مى‏گیرد، [و فکرش در مسائل دیگر نارسا خواهد بود]؛ و یطانهاى انس و جن که قصد آن دارند که او را در دینش فریب دهند، به راحتى او را مى‏فریبند، و این برخلاف واسته خداوند و نقیض هدف وى [از تشریع و قانون‏گذارى‏] است. به عکس، کسى که به خریدوفروش اشتغال دارد، و آداب و روش گفت و شنود و نکته‏هاى پرسش و پاسخ را فراگرفته آن را به عبادتها و نیایشها و دانش و آموزش خویش مى‏افزاید، چنین انسانى [که خود را در بطن اجتماع قرار داده است و در تماس با انسانها، اشیاء و پدیده‏ها و حوادث گوناگون تجربه‏ها آموخته و ابعاد گوناگون وجود خویش را رشد داده است‏] یک مرد کامل‏ خواهد بود. وجدان و تجربه بزرگترین گواه این مدعاست. هرگاه به فراگیرى چیزى از فنون محسوس بپردازى، درهایى از آگاهى از معقولات به روى تو گشوده مى‏شود؛ و اصل در این مطلب آن است که خداوند سبحان امور محسوس را با حقایق کلى و معقول مرتبط ساخته، و امور اخروى را با امور دنیایى پیوند زده است. ازاین‏رو، کسى که امور اخروى را بدون امور دنیایى طلب کند، به مقصود نخواهد رسید، چرا که خداوند امور آن جهانى را بگونه‏اى قرار داده است که جز با امور این جهانى کامل نمى‏شود؛ و دنیایى را که وسیله رسیدن به آخرت قرار داده شده، از آخرت بشمار آورده است و مشمول مذمتها و سرزنشهایى که نسبت به دنیا شده، نمى‏گردد. ازاین‏رو در حدیث آمده است: آنکه آخرت خویش را براى دنیایش رها کند، ملعون است، و کسى که دنیاى خویش را به خاطر آخرت ترک گوید، ملعون و دور از رحمت خداست”[۵۳]. به تعبیر بسیار عالی و عمیق علامه جعفری:” در عرفان مثبت، انسان عارف در عین برقرار کردنِ ارتباطِ تکاملى با خدا، از گنجِ گرانمایه وجودِ خود برخوردار مى‏شود. این گنجِ بى‏نظیر و این سرمایه الهى، فقط با کوشش و تلاش در تنظیم و اصلاحِ موقعیتِ مادى و معنوى، اعمّ از تنظیم و اصلاح موقعیت خود و دیگر افراد نوع انسانى که همگى نهال‏هاى باغ خداوندى هستند، قابل بهره‏بردارى است. این عرفان، مَرهم گذاشتن بر زخم یک انسان مجروح را، همانند ذکرِ «یا حَىّ و یا حَىّ» در تاریکى‏هاى شب تلقى مى‏نماید. آرى، انسان عارف، قرار دادن یک پیچ و یا مهره در جایگاهِ مناسبِ خود در ماشینِ مفید زندگى بشرى را، یا شخم زدن زمین براى کِشت مواد ضرورىِ حیات، یا خم شدن بر روى میز آزمایشگاه‏ها براى دقت و بررسى اجزاء و روابط موجودات طبیعى، یا نگاه‏هاى مقدس دانش‏آموز و دانشجو و هر دانش‏پژوهى را که به صورت و دهان معلمان و مربیان خیره شده، چونان عبادت در مساجد مى‏داند که ارتباطِ مستقیمِ انسان را با خدا بیان مى‏کنند[۵۴][۵۵].
______________________________
(۱)- سوره رحمن/ آیه ۲۹.
(۲)- سوره انشقاق/ آیه ۶.
(۳)- سوره نجم/ آیات ۳۹ و ۴۰.
(۴)- با توجه به همین معنى است که صریحاً مى‏گوییم: دینِ جاودانىِ اسلام، چهار معبد (مسجد) دارد:
الف- مسجد معمولى که جایگاهِ عبادتِ مستقیمِ خداوند است. ب- کِشتگاه‏ها و مزارع که جایگاه آماده کردن روزى براى معاش مردم است. ج- کارگاه‏هاى صنعتى که محصولاتش عوامل رفاه و آسایش مردم است. د- همه مراکز علمى، از دبستان گرفته تا مراکز دانشگاهى و فوق دانشگاهى، به شرط نیّت پاک براى تنظیمِ حیاتِ مادّى و معنوىِ انسان‏ها.
در قرآن کریم از مردان خدائی  سخن به میان آمده است که تجارت وداد وستد آنها را از «یاد خدا” باز نمی دارد: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَه وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»۳۷[۵۶]، منطق و معیاری را ارائه کرده که با جهان‌بینی محدود صوفیانه و تفکر خلوت‌گرایانه و بینش درون‌گرایانه محض، سازگار نیست و عرفان را با انگیزه الهی داشتن و برای خدا عمل کردن در خلوت و جلوت و در هنگام عبادت و تجارت، تأیید می کند. از دیدگاه عرفان اسلامی، بندگی خدا، در همه ساحت های زندگی دیده می شود؛ یعنی خوردن، آشامیدن، مهرورزی، به زن و فرزند و تأمین معیشت و نفقه آنها، تحصیل علم و تولید اندیشه، سیاست ورزی و عدالت گستری و…، همه مشمول حکم عبادت می باشند. استاد شهید مطهری می‌گوید: «عرفان، هیچ وقت در نهایت امر، سر از خدمت به خلق در نمی آورد؛ در وسط راه و بلکه در مقدمه راه، سر از خدمت به خلق در می آورد. خدمت به خلق در عرفان هست و باید هم باشد؛ ولی خدمت به خلق، نهایت راه نیست. خدمت به خلق، مقدمه ای از مقدمات عرفان است».[۵۷] استاد جوادی آملی نقش الهی بودن و انگیزه و اندیشه خدائی داشتن را در انگیخته سلوک با صبغه الله چنین بیان می نمایند تا روح سیر و سلوک در فعالیت های اجتماعی نیز کاملا روشن و شفاف گردد:” اصحاب عرفان، سفر حقیقی را در چهار قسم یافتند و صاحبان استدلال و برهان، آن را مستدل کردند. مشهودات اهل معرفت و معقولات آل حکمت پس از عرضه بر کوثر زلال قرآن و عترت، نه تنها مخالفتی با وحی نبوی و الهام علوی نداشت، بلکه برخی از شواهد تأییدی آن را همراهی می‏کرد. آن مراحل چهارگانه معروف عبارت است از : ۱. سفر از خلق به سوی حق ۲. سفر از حق به حق ۳. سفر از حق به خلق ۴. سفر از خلق با حق در خلق
هر یک از این مراحل چهارگانه به گونه‌ای با حق عجین است. اما کسی که سفرش، تنها از خلق به سوی خلق و در خلق باشد و هیچ نامی از حق در آن نباشد، هرچند راه طولانی را بپیماید و میلیاردها کیلومتر را پشت سر بگذارد و در سایه صنعتِ سپهری، فنِّ کیهان شناسی و علم فضایی بتواند از زمین به دورترین ستاره ثابت یا سیّار سفر کند، هنوز از منظر ارباب معرفت که هویت انسانی را یافته و آن را به خوبی تبیین کرده‌اند ، جامد، راکد و واقف شمرده می‏شود؛ زیرا اصلاً حرکت نکرده است؛ وگرنه آن را هم یکی از مراحل اسفار محسوب می‏داشتند. راز این کار آن است که اهل انکار یا سرگشته‌اند ، یا برگشته؛ در حالی که نه سرگشتگی سفر است و نه برگشتگی سلوک. نشان آن جمود و تحجّر و این رکود و توحّش آن است که مقتدران سپهرپیما کشورهای ضعیف را از فن‌آوری منع، مستعدّان آنان را محروم و دانایان آنها را از تدریس و ابتکار مهجور می‏دارند و به هیچ انسان خردمندِ مستضعف ویزای سفر آسمانی و روادید سلوک کیهانی نمی‏دهند و این همان جاهلیت مدرن است”[۵۸].

عرفان و زندگی سازی

در بیان و تبیین این مولفه یعنی عرفان و زندگی نقطه عزیمت و تکیه گاه اصلی را دیدگاه استاد شهید مطهری(رض) قرار می دهیم. «زندگی عرفانی» و «حیات طیبه» زندگی مبتنی بر عقل، اراده، محبت، آزادگی و آزادی، زیبائی و مسئولیت‌پذیری و تکلیف اندیش و وظیفه‌ گروهی است گونه «عرفان با زندگی» در تعارض است و نه زندگی با عرفان در تخالف بلکه عرفان «در متن زندگی» حاصل شد، و بر آن مؤثر است و زندگی می‌تواند در جهت و شاکله عرفانی باشد[۵۹] زیرا مهم این است که ما از «عرفان» و «زندگی» چه تعبیر و تفسیری داریم؟ یا جهان‌بینی ما از عرفان و زندگی چیست؟ یا تفسیر ما از انسان و عرفان، «انسان و قرب‌الی‌الله» و انسان و فلسفه زندگی چه چیزهایی است؟ چون از دیدگاه استاد شهید مطهری چون «اسلام مکتب انسانیت» است[۶۰] لذا عرفان اسلام و انسان کامل اسلام را با همه ابعاد وجودی‌اش در حوزه‌های مادیت، معنویت، دنیویت، اخرویت، سلوک و سیاست، فردیت و جمعیت، خود و خانواده و اجتماع می‌بیند و به همین دلیل با استفاده، از دو گوهر گرانبهای الف) قرآن کریم و آموزه‌های معنوی و اخلاقی و عرفانی آن و ب) سنت و سیره علمی و عملی پیامبر اکرم(ص) و اهل‌بیت(ع)، عرفان اسلامی که مبتنی بر خودآگاهی عرفانی و خودآگاهی عرفانی بر مدار «فطرت» است به تعریف و تنظیم روابطه چهارگانه  با مکانیزم و روش سلوکی و معنویتی می پردازند: الف) رابطه انسان با خدا. ب) رابطه انسان با خود. ج) رابطه انسان با جامعه. د) رابطه انسان با جهان.[۶۱] و عرفان پویا، کارآمد و نقش‌آفرین را عرفانی می‌داند که با «اصالت رابطه انسان با خدا» که به تعبیر استاد از حیث عرفانی «انسان مظهر نام و تمام و مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است و از انسان به «جام‌جم» تعبیر شده است و قلب، روح و معنویت انسان همان جام‌جم است و درون انسان دروازه‌‌ایی است به روی همه هستی و همه جهان و از اینجا در به روی حق باز می‌شود و حق را که انسان ببیند همه چیز را می‌بیند.»[۶۲] توانمندی جمع بر خلوت و جلوت و درون و برون را دارد و سیرسلوکی انسان از «خلق به سوی حقّ و در حق و سپس از حق به سوی خلق با حق» یعنی سفر اول تا سوم و با تفسیر عرفان اسلامی ـ شیعی دقیقاً نسبت بین «عرفان با زندگی» و انسان با خدا و خلق را معنا و مبنای منطقی ـ عقلانی و مسئولیت‌شناسانه می‌بخشد و به همین دلیل استاد شهید هم ناقد فرمانی معنویت‌گرایی افراطی بدون اجتماع‌گرایی و نقد‌کننده و نفی‌کننده توجه افراطی به «اجتماعیات» بدون توجه «به معنویات» است[۶۳] و از سوی دیگر استاد شهید تنها به تفسیر تئوریک و نظری محض با بنیادین و راهبری و آرمان‌گرایان از «عرفان اسلامی» که در آن درد خدا و خلق باشد نمی‌پردازد بلکه نمونه کامل اسلام و اسلام تمام عیار را در چهره ملکوتی و حیات و جلوه‌های مختلف حیات علی(ع) نشان می‌دهد تا عبادت، زهد، علم، جهاد، قضاوت، عدالت، محبت، ایثار و نثار، کمک به فقرا و محرومین، بصیرت و روش‌بینی دینی، سیاسی ـ اجتماعی، حکومت و مدیریت جامعه و … و به یک معنا عرفان حقیقی و حقیقت عرفانی را در آئینه کامل وجود نورانی علی(ع) نشان دهد. استاد مطهری با تفسیری که از «خود انسان» و تقسیمات آن دارد و سپس مراتب وجودی برای من یا خود علوی و ملکوتی بر می‌شمارد به این نتیجه می‌رسید که انسان می‌تواند از من و خود خروج یافته به «جز من» در همه لایه‌ها و سطوح آن فکر کند و «من» خود را به «ما» تبدیل کند و هم خود متفرق دریای وجود خدا گردد و هم از همان منظر به «جهاد و اجتهاد» برای خدمت به بندگان و خلق خدا در اهتمام ورزد.[۶۴] و عرفن را در متن زندگی پیاده نماید و از منظر استاد شهید منطق قرآنی در حوزه عرفان همین است چنانکه می‌فرماید (با توجه به آیه: رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ): «مقصود از کلمه «رجال» همان‌طور که مفسّرین گفته‌اند این نیست که یعنی «نه زنها» بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت» می‌شود، و به علاوه عنایت روی این است که یعنی «با همتانی» بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش آنها را از «یاد حق» باز نمی‌دارد. البته تجارت و بیع به عنوان مثال است. یعنی شغل و کار و تدوین و معلمی و وعظ و خطابه و بنّایی و معماری و طبابت و غیر، هم از همین قبیل است مردهایی که کارشان آنها را از یاد خدا باز نمی‌دارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشن می‌شود. قرآن نمی‌گوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنّایی و معماری و آهنگری و نجّاری و معلّمی و خلاصه «وظائف» دست بر می‌دارند و به ذکر خدا مشغول می‌شدند. می‌فرمایند آنها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمی‌کنند. یگانه چیزی که هیچ وقت او را فراموش نمی‌کنند خداست… همه کارهای درستی که دیگران می‌کنند او هم می‌کند … اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.»[۶۵] در عرفان اسلامی، پیامبر اکرم(ص) «اُسوه حسنه» و علی(ع) مقتدا و رهبر کامل در همه ابعاد زندگی اعم از عبادی، خانوادگی، اجتماعی در بخش‌های گوناگون معرفی شده است و «عارف مسلمان» نمی تواند اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد و نسبت به هدایت و تربیت جامعه و تحقق «عدالت اجتماعی» بی‌تفاوت باشد. در عرفان اسلامی؛ عدالت اسلامی، تربیت و تعلیم اسلامی،‌ درک و درد دین خدا، تحقق ارزشهای الهی در خود و جامعه و جهان بهم سرشته و گره خورده‌اند. چنانکه آنگاه که خدای سبحان می‌خواهد پیامبر(ص) و «امت ختمیّه» را معرفی نماید «ده ویژگی» که در «تورات و انجیل» برای آنان ذکر شد را برشمرده است که در آنها به روابط چهارگانه انسان با خدا، خود، جامعه و جهان و مکانیزم یا نظام و روش رشد و بالندگی فرد و جامعه نبوی مرتبط است آنجا که فرمود: «مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم‏مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى‏ عَلَى‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَبِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَهً وَأَجْراً عَظِیماً».[۶۶] استاد شهید با توجه به آیه یاد شده معنویت‌گرایی توأم با جامعه‌گرایی و اجتماع‌گرایی همراه با معنویت‌خواهی را شرح و تفسیر و نمونه کامل آن را پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) بر می‌شمارد تا با عرفان انزوا گرا و عزت پیشه و تفکر درون‌گرایانه صرف و مسئولیت‌گریزی‌های اجتماعی مبارزه نماید[۶۷] از سوی دیگر استاد شهید با توجه به «عنصر خاتمیّت» و فلسفه و ارکان آن در اسلام که «جامعیت و کمال» را مؤلفه‌های ماهوی آن می‌داند، معتقدند که اسلام، باید با همه نیازهای انسان اعم از مادی و معنوی، فردی و اجتماعی و دنیوی و اُخروی پاسخ دهد و عرفان اسلامی یکی از مقوله‌هایی لاینفک خاتمیّت با تعریف جامع خواهد بود[۶۸] لذا در چند گزاره و فرمول کلی و کلان می‌فرمایند: «امت واقعی اسلام از نظر قرآن یک امت وسط و معتدل است. بدیهی است که امت وسط و معتدل و متعادل، دست پرورده تعالیم وسط و معقول است.»[۶۹] یا «اسلام مکتبی است جامع و فراگیر در اسلام به همه جوانب نیازهای انسانی ـ اعمّ از دنیایی یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی ـ توجه شده است.»[۷۰] اینک با توجه به مطالب پیشین در ساحت عرفان وآموزه ها و دستورالعمل های عرفانی  است که ممکن است انسانی خدا را کاملاً بشناسد و به وجود مقدسش ایمان و اذعان داشته باشد ولی در زندگی خصوصی خود اثر لطف خاص خدا و عنایت‌های مخصوصه‌ای که گاهی به بندگانش عنایت می‌فرماید نبیند. این مرتبه علم‌الیقین است. ولی گاهی هست که عملاً اثر توحید را مشاهده می‌کند، دعا می‌کند و دعای خود را مستجاب شده می‌بیند، در کارها به خدا اعتماد و توکل می‌کند و از غیرخدا اعتمادش را قطع می‌کند و اثر این توکل و اعتماد را در زندگی خودش می‌بیند. اثر این توحید را شهود می‌کند. این مرتبه عین الیقین است. آن دسته از بندگان حق، لذت می‌برند که اهل دل و اهل توکل و اعتماد به خدا هستند و آثار دعاهای خود و توکل‌ها و اعتمادهای خود را مشاهده می‌کنند، از محبتها بهره‌مند می‌شوند که برای ما کمتر قابل تصور است. البته مرتبه بالاتر آن است که دعاکننده مستقیماً خود را با ذات حق در تماس می‌بیند، بلکه خودی نمی‌بیند و خودی مشاهده نمی‌کند، فعل را فعل او، صفت را صفت او، و در همه چیز او را می‌بیند…»[۷۱] لکن باید دانست از همان وقت‌هایی که نصوف هم در دنیای اسلام پیدا شد، می‌بینیم افرادی پیدا شدند که تمام نیروی خودشان را صرف عبادت و نماز کردند و سایر وظائف اسلامی را فراموش نمودند…»[۷۲] به نظر می‌رسد چنانکه از مجموعه ‌مباحث استاد می‌توان فهمید ریشه انحراف‌ها و بدعتها در نسبت عرفان و زندگی و معنویت و مسئولیت‌های اجتماعی موارد ذیل باشد:
۱. سوء فهم از مقوله‌ها و آموزه‌های معنوی، درون‌گرایانه و مقوله عرفان و تصوّف.[۷۳]
۲. ظرفیت‌های محدود برخی اهل زهد، عبادت و معنویت.
۳. پناهنده‌گی به معنویت درون‌گرایانه در برابر ناملایمان، ظلم‌ها و تبعیض‌های اجتماعی.
۴. نفوذ از ریشه‌های بیگانه و وارداتی از مسیحیت، بودائیسم، یوگائیسم و … به متن جوامع اسلامی که موجب یک «بیماری اجتماعی» نیز شد یعنی «صوفی‌گری» و ضد «صوفی‌گری» هر دو به یک بیماری شد که موجب فلج روحی اجتماع گردید.[۷۴]
ویژگی‌های عرفان اسلامی و عارف مسلمان از دیدگاه استاد مطهری:الف) جامعیت و کمال؛ ب) اعتدال؛ ج) درد خدا و خلق؛ د) جمع‌ درون‌گرایی و برون‌گرایی[۷۵] هـ) «یادخدا» روح کلی حاکم بر همه فعالیت‌های انسان در عرصه‌های علمی و عملی؛ و) مسئولیت‌پذیری و تعهدورزی نسبت به دین و دینداری، تربیت و عدالت اجتماعی؛ ز) «ولایت» مغزهای عرفان اسلامی ـ شیعی با شئون فکری ـ معنوی و اجتماعی.

عرفان و تمدن سازی

________________________________________________
[۱] گلستان سعدی،باب دوم

[۲] سبآ- ۴۶
[۳] مائده – ۵۵
[۴]  این روایت را «ابن عباس»، «عمار یاسر»، «عبداللّه بن سلام»، «سلمه بن کهیل»، «انس بن مالک»، «عتبه بن حکیم»،«عبداللّه بن ابی»، «عبداللّه بن غالب»، «جابر بن عبداللّه انصاری» و «ابوذر غفاری» نقل کرده‏اند(ر. ک: احقاق الحق، ج۲، ص۳۹۹ تا ۴۱۰) و افزون بر افراد مذکور، از خود امام علی(علیه‌السلام) نیز این روایت در کتب اهل تسنن نقل شده است (المراجعات، ص ۱۵۵). در کتاب غایه المرام هم ۲۴ حدیث در این‏باره از طرق اهل تسنن و ۱۹ حدیث از طرق شیعه نقل شده است (منهاج البراعه، ج۲،ص۳۵۰). کتاب‏های معروفی که این حدیث در آن نقل شده از سی کتاب تجاوز می‏کند که همه از منابع اهل تسنن است، از جمله محب‏الدین طبری در ذخائر العقبی صفحه ۸۸ و علامه قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر، ج۲، ص۵۰ و در جامع الاصول، ج۹، ص۴۷۸ و در اسباب النزول واحدی، ص ۱۴۸ و در لباب النقول سیوطی ص ۹۰ و در تذکره سبط بن جوزی ص ۱۸ و در نور الابصار شبلنجی ص۱۰۵ و در تفسیر طبری، ص۱۶۵ و در کتاب الکافی الشاف ابن حجر عسقلانی، ص۵۶ و در مفاتیح الغیب رازی ج۳، ص۴۳۱ و در تفسیر درالمنثور، ج۲، ص ۳۹۳ و در کتاب کنزالعمال، ج۶، ص ۳۹۱ و مسند ابن مردویه و مسند ابن الشیخ، وعلاوه بر این‏ها در صحیح نسایی و کتاب‏الجمع بین الصحاح السته و کتاب‏های متعدد دیگر این احادیث آمده است. برای اطلاع بیشتر به کتاب احقاق الحق، ج ۲، و الغدیر، ج۲، و المراجعات مراجعه شود.
[۵] تفسیر نورالثقلین، ج۱، ص۶۴۴.
[۶] اصول کافی، ج۱، ص۲۸۹.
[۷] خمینی{امام}، روح الله، مصباح الهدایه -ص۸۴-۸۵
[۸] تعلیقات-ص۶۲-۶۳
[۹] همان-ص۵۳-۵۴
[۱۰] همان-ص۱۹۲
[۱۱] همان-ص۳۶-۳۷
[۱۲] همان-ص۴۷
[۱۳] سرالصلوه، ص ۳ ـ ۴
[۱۴] ر.ک:شرح دعای سحر، ص ۵۳۱
[۱۵]. سهروردی، شهاب‌الدین، حکمه الاشراق مجموعه مصتقات، ج ۲، ص ۱۲ ـ ۱۵.
[۱۶]. طباطبائی، شیعه، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹، مذاکرات و مکاتبات هانری کربن با علامه طباطبایی، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ چهارم، ۱۳۸۲،‌ تهران.
[۱۷]. مطهری، م. آ، ج ۳، ص ۲۸۶.
[۱۸]جعفری، محمدتقی، مجموعه آثار،ج ۱،عرفان اسلامى، ص ۲۷۹
[۱۹] همان، ص ۲۸۳
[۲۰] نور- ۳۷
[۲۱] ر.ک: خمینی{امام}،شرح دعای سحر، ص ۳ ـ ۴
[۲۲] همو،مصباح الهدایه، ص ۸۵
[۲۳] صحیفه امام، ج ۵ ، ص ۲۴۹
[۲۴] همان, ۴۱
[۲۵] همو،تعلیقه علی فصوص الحکم، فص داودی، ص۱۹۷
[۲۶] خمینی{امام}ولایـت فقیه, ص۴۳
[۲۷] همان-ص۴۰
[۲۸] مجلسی،۱۴۰۳ ، ج ۷۴ ، ص ۲۰۵
[۲۹] مجلسی، ۱۴۰۳،ج۷۵،ص۱۲۱،ح۴
[۳۰] الکافی، ج۲، ص۱۹۹
[۳۱] امالی شیخ طوسی، ص۷۹، ج۷۴۱
[۳۲] امالی شیخ صدوق، ص۷۹۱
[۳۳] کافی، ج۲، ص۱۶۷
[۳۴]مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۷۱، ص۳۳۹
[۳۵] امالی شیخ طوسی، ص ۴۸۱، ح ۱۰۵۱
[۳۶] خمینی{امام}،روح الله، صحیفه نور،ج ۱۳ ص ۲۳
[۳۷] همان ج ۴ ص ۱۶۷- ۱۶۸
[۳۸] همان ج ۱۸ ص ۲۸۴
[۳۹] صحیفه نور ج ۱۷ ص۲۵۲
[۴۰] همان، ج ۲۰، ص ۲۹۹ ـ ۲۹۸ همچنین مطالب مشابه که بیانگر جامعیت اسلام در ابعاد عرفانی و سیاسی باشد را درمواضع و مواقع گوناگون بیان فرمودندمانند:(تبیان، دفتر سیزدهم،ص ۶۳،تفسیر سوره حمد، ص۱۶۵،آداب الصلوه، ص ۱۸۳،صحیفه امام، ج۱۹,ص۴۳۸،نامه‌های عرفانی امام خمینی، ص۱۲۰ و ۱۶۷
[۴۱] همان.ج ۱۳ص۲۱۷-۲۱۸
[۴۲] همان، ج۲۱، ۴۰۵
[۴۳] همو،صحیفه نور ج ۷ ص۲۲۳
[۴۴] جوادی آملی، عبدالله، بنیان مرصوص امام خمینی (ره)ْ،  ص ۱۰۴
[۴۵] خمینی، روح الله،آئینه جمال،ص۲۹-۲۴ و ۷۰-۸۲
[۴۶] همان،ج۱۴،ص۳۹۳
[۴۷] همان،ج۵،ص۳۲۶
[۴۸]  صحیفه امام، ج‏۱۷، ص ۱۷۵
[۴۹] همان،ج۲۰،ص۱۱۶
[۵۰]جعفری، محمدتقی، مجموعه آثار،ج ۱، عرفان اسلامى ، ص ۲۷۳
[۵۱] ر.ک: همان، ص۲۷۴
[۵۲] ر.ک: همان، ص۲۷۶- ۳۳۴
[۵۳]سلوک عرفانى در سیره اهل بیت(ع)، ص ۶۵-۶۴
[۵۴] – با توجه به همین معنى است که صریحاً مى‏گوییم: دینِ جاودانىِ اسلام، چهار معبد( مسجد) دارد: الف- مسجد معمولى که جایگاهِ عبادتِ مستقیمِ خداوند است. ب- کِشتگاه‏ها و مزارع که جایگاه آماده کردن روزى براى معاش مردم است. ج- کارگاه‏هاى صنعتى که محصولاتش عوامل رفاه و آسایش مردم است. د- همه مراکز علمى، از دبستان گرفته تا مراکز دانشگاهى و فوق دانشگاهى، به شرط نیّت پاک براى تنظیمِ حیاتِ مادّى و معنوىِ انسان‏ها.
[۵۵]جعفری، محمدتقی، مجموعه آثار،ج ۱، عرفان اسلامى، ص ۲۹۳

[۵۶] نور-۳۷
[۵۷] ۰مطهری، م، آ، ج۴، ص۲۸۹
[۵۸] جوادی املی، عبدالله،ادب فنای مقربان جلد۳ْ،  ص ۱۰۲- ۱۰۱
[۵۹]. مطهری، مرتضی، م. آ، ج ۲۳، ص ۶۵۵ ـ ۶۸۳.
[۶۰]. همان، ص ۶۸۳.
[۶۱]. همو، م، آ، ج ۳، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۲.
[۶۲]. همو، ج ۲۳، ص ۴۱۹ ـ ۴۲۰.
[۶۳]. همان، ص ۵۰۰ ـ ۵۰۴.
[۶۴]. همو، ج ۲۲، ص ۶۷۴ ـ ۶۸۶، ج ۲۳، ص ۵۴۹ ـ ۶۸۳، ج ۲۲، ص ۳۶ ـ ۳۷.
[۶۵]. آشنایی با قرآن، ج ۴، ص ۱۲۱ ـ ۱۲۴.
[۶۶]. فتح، ۲۹.
[۶۷]. مطهری، مرتضی، م. آ. ج ۲۳، ص ۵۰۷ ـ ۵۳۳.
[۶۸]. همو، ج.آ، ج ۲۱، ص ۲۳۴ ـ ۲۷۷، ج ۳، ص ۱۵۳ ـ ۱۷۹.
[۶۹]. همو، م.آ، ج ۳، ص ۱۶۲.
[۷۰]. همو، م.آ، ج ۲، ص ۶۳.
[۷۱]. همو، م.آ، ج ۲۳، ص ۷۹۳.
[۷۲]. همان، ص ۵۰۰.
[۷۳]. همو، م.آ، ج ۱۸، ص ۲۱۷ ـ ۲۲۸.
[۷۴]. همو، م.آ، ج ۱۸ پاورقی، ص ۲۱۷ ـ ۲۱۸.
[۷۵]. همو، م.آ، ج ۱۳، ص ۳۷۹ ـ ۳۸۰.