اطلاق مقسمی وجود و نسبت آن با یکتایی خدای متعال از منظر علامه طباطبائی” در جلسه گروه عرفان+خلاصه بحث

یکصد و بیست و پنجمین جلسه گروه علمی عرفان برگزار شد
یکصد و بیست و پنجمین جلسه گروه علمی عرفان با موضوع “اطلاق مقسمی وجود و نسبت آن با یکتایی خدای متعال از منظر علامه طباطبائی” با ارائه “حجت الاسلام والمسلمین سلیمانی امیری” و با حضور اعضاء محترم گروه چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵ ساعت ۱۹:۳۰ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

خلاصه مباحث ارایه شده به شرح ذیل می باشد:
علامه طباطبایی در فرع سوم از فروعات کیفیت اختلاف وجود رابط و مستقل نتیجه می گیرد که نشئه وجود دارای یک موجود مستقل است و ما بقی وجودات رابط نسبت به وجود مستقل‌اند.

تشکیک وجود از نظر علامه در فلسفه

از آن جایی که سنخ وجود رابط در متن وجودش با سنخ وجود مستقل در متن وجودش هیچ جهت اشتراک ندارد؛ زیرا یکی عین عدم استقلال و دیگری عین استقلال است، بین این دو بینونت غیر عزلی بر قرار است؛ زیرا از یک سو هیچ اشتراکی با هم ندارند و از سوی دیگر یکی از دو متباین عین تعلق به دیگری است. پس با بینونت وجود واجب و  وجودهای ممکن نمی‌توان قائل به تشکیک در وجود شد. ازاین‌رو تشکیک در وجود، که علامه بدان ملتزم است، پس از اعتبار رابطی دیدن وجودات رابط است. لذا حضرت علامه اختلاف نوعی نداشتن بین وجود رابط و مستقل را به این گونه تفسیر می‌کندکه وجود رابط را مستقل در نظر بگیریم و در این صورت آن مستقل و این استقلال یافته اختلاف نوعی ندارند: «هل الاختلاف بین الوجود المستقل و الرابط اختلافی نوعی أو لا؟ بمعنی أن الوجود الرابط و هو ذو معنی تعلقی هل یجوز أن ینسلخ عن هذا الشأن فیعود معنی مستقلا بتوجیه الالتفات الیه مستقلا بعد ما کان ذا معنی حرفی أو لا؟ الحق هو الثانی» (نهایه ص۳۰)
حال بعد از آن که وجود رابط به نگاه استقلالی مستقل نگریسته شد، آن وقت بین دو مستقل تشکیک در وجود برقرار می شود و اما صرف نظر از اعتبار و نظر استقلالی، آیا به راستی و بدون اعتبار بین آن دو اشتراک وجود دارد تا تشکیک در وجود به عنوان یک قضیه خارجیه غیر اعتباری صادق باشد؟ استدلال بالا و مبانی علامه نشان می‌دهد که چنین نیست.

اعتباری بودن تشکیک در وجود بر اساس قاعده واجب الوجود واجب الوجود من جمیع الجهات

لازمه پذیرش قاعده «واجب الوجود واجب الوجود من جمیع الجهات» آن است که در وجود واجب هیچ نقص و عدمی راه نیابد. بنابراین او باید صرف وجود و وجود خالص باشد، همانطور که علامه در فرع دوم از این قاعده نتیجه می‌گیرند که خدا دارای وحدت صرف هستند. (نهایه ص ۵۷) یعنی صرف وجودی هستند که در برابر آن وجودی عرض اندام نمی‌کند و در هر وجودی وجود حق مسیطر است و گرنه لازم می‌آید وجود حق صرف الوجود نباشد؛ چرا که اگر وجود حق در هر وجودی حضور نداشته باشد، در این صورت در پهنه هستی وجودی یافت می‌شود که وجود خدا در آن حضور ندارد.
بنابراین لازمه این سخن آن است که بین واجب الوجود و موجودات معلولی که ربط به او هستند، امکان تشکیک بدون اعتبار راه نیابد؛ زیرا با پذیرش تشکیک، خدا در اعلا مرتبه قرار می‌گیرد و معلول‌های او در مراتب دیگر وجود قرار می‌گیرند و در این صورت وجود واجب محدود به حد اعلا مرتبه است و وجودی در حد اعلای وجود است، در مراتب دیگر وجود حضور ندارد و وجودی که در مرتبه‌ای از مراتب وجود حضور نداشته باشد، از صرافت وجود برخوردار نیست. بنابراین تشکیک در وجود اصلا با صرافت وجود سازگاری ندارد.
هر چند روش علامه طباطبایی در فلسفه التزام به تشکیک در وجود است، ولی همانطور که دیدیم تشکیک در وجود از منظر علامه همراه با اعتبارِ مستقل دیدن وجود رابط است. و لازمه آن این است که هرگاه با نظر ادق به مسئله هستی بنگریم؛ تشکیک در وجود میانه راه است و یک حقیقت مجازی است و واحد اطلاقی وجود طبق مبانی علامه در فلسفه مدعای نهایی او در احکام وجود است.
صرف نظر از  آثار دیگر علامه طباطبایی می‌توان مدعی بود که نظر نهایی ایشان در نگرش به هستی، وحدت شخصی و اطلاقی وجود است، و وجودهای دیگر از وجود به شرط لا گرفته که وجود مقید به نفی امکان است و همان واجب الوجود است و وجودهای مقیده از اقسام اعتباری وجود مقسمی یا وجود اطلاقی حق تعالی هستند، اما آثار عرفانی ایشان خود گواه است که ایشان قائل به وحدت شخصی وجود به معنای عرفانی آن است و تشکیک در وجود را نظریه نهایی در نگرشش به وجود تلقی نمی‌کند.

اثبات وحدت اطلاقی وجود در برهان صدیقین علامه

برهان صدیقین علامه در تعلیقات (اسفار ج۶؛ ص ۱۴ـ۱۵) بر اسفار وجود اطلاقی واجب را نتیجه می دهد، ولی به دلیل ملاحظات در حوزه فلسفه از تصریح به وحدت اطلاقی صرف نظر می کند. اما علامه در رسائل التوحیدیه (ص ۵ـ۷) همین برهان را ذکر می کند و در طی مراحلی از آن وحدت اطلاقی را نتیجه می گیرد. در گام اول اصل برهان را که وجود و واقعیت عدم ناپذیر است اثبات می کند در گام بعدی نشان می دهد آن چیزی که اثبات شد، اصیل است و غیری برای آن نیست؛ زیرا غیر جز عدم چیزی نیست. در گام سوم نشان می دهد صرف است در گام چهارم نشان می دهد واجد هر کمالی به نحو عینیت است و در گام پنجم به لازم دیگر آن یعنی واجب الوجود بودن را  نتیجه می گیرد. حق تعالی نه فقط در اصل وجودش واجب است، بلکه در هر کمالی واجب است. در مرحله بعد اسماء و صفات را از مقام ذات نفی می‌کند و بدینسان وحدت اطلاقی وجود را نتیجه می‌گیرد.

اثبات وحدت اطلاقی وجود بر اساس آموزهء وحدت تشکیکی وجود

علامه چند دلیل در تذییلات بر وجود حق اقامه می کند که لازمه آن این است که حقیقت خدای متعال همان حقیقت اطلاقی وجود است و در نگرش نهایی نمی‌توان به هستی تشکیکی متوقف ماند، بلکه باید از آن عبور کرد و به وحدت اطلاقی وجود رسید.

دلیل اول

این دلیل بر اساس فرضیه تشکیک است. جناب آیه الله غروی اصفهانی بر اساس تشکیک در وجود قائل‌اند که خدا اعلا مرتبه هستی است و بر اساس نظام تشکیکی وجود هر مرتبه ای از مراتب هستی نسبت به مرتبه بالاتر از خود مقید و مرتبه بالاتر نسبت به مراتب پائین مطلق است تا بالاترین مرتبه هستی که اعلا مرتبه هستی است برسیم این در نظر غروی اصفهانی مطلق است و از همه قیودات هستی که مراتب دیگر هستی گرفتار آنند، رها است. به تعبیر ایشان «اعلی المراتب علی الاطلاق محدود نیست علی الاطلاق  که مرجع آن به صرافت اوست و مرجع آن به صرف حقیقت است».
پاسخ علامه این است که این صرافت نسبی است، نه مطلق؛ زیرا هر مرتبه از آن‌رو که مرتبه است مقید به یک قیدی است جز این که قید اعلا مرتبه قیدش این است که از هر قیدی که مراتب دیگر هستی دارند، رهاست. پس اعلا مرتبه هستی صرف نسبت به مراتب دیگر هستی است، نه صرف علی الاطلاق. بنابراین مرتبه به اقتضای مرتبه بودن مقتضی تحدید است، چه اعلا باشد و چه سایر مراتب. (توحید علمی و عینی ص ۱۶۹)

دلیل دوم

اصل وجود وقتی به صرف و محدود تقسیم می‌شود این تقسیم نشان می دهد هر یک از قسم‌ها همان مقسم با قیدی هستند. بنابراین تقسیم وجود خود گواه است که صرف هستی‌ای که قسیم هستی محدود است در عرض آن قرار گرفته و بدینسان هر دو برخوردار از حدی خواهند بود. بنابراین خدای متعال که هستی صرف است نمی‌تواند هستی صرفی باشد که در مقابل هستی مقید و محدود است. (توحید علمی و عینی ص ۱۷۰)

دلیل سوم

حقیقت هستی به عنوان صرف هستی نمی‌تواند اعلا مرتبه هستی باشد؛ زیرا اعلا مرتبه هستی مقید به قید اطلاق است و اطلاق خود قیدی است که هستی را به خود گرفتار کرده و از صرافت انداخته است؛ زیرا اگر اعلا مرتبه هستی حقیقت هستی و صرف هستی باشد و اطلاق او قیدی برای او نباشد، در این صورت اعلا مرتبه، اعلا مرتبه نیست، بلکه مرتبه مادونِ آن با داشتن قیدی از صرافت هستی خارج شده و اعلا مرتبه خواهد بود. حال اگر اعلا مرتبه جدید به دلیل اعلا مرتبه بودن از صرافت برخوردار باشد، باز از اعلا مرتبه بودن خارج است و باید مرتبه مادون آن اعلا مرتبه باشد و این بیان نشان می دهد که اگر اعلا مرتبه مقید به اطلاق نباشد، نظام تشکیک فرو می‌ریزد. بنابراین خدای متعال که هستی صرف است، اعلا مرتبه نخواهد بود. (توحید علمی و عینی ص ۱۷۰)