علامه طباطبائی و تبیین نظام مند معرفت نفس” در یکصد و بیست و یکمین جلسه گروه علمی عرفان+خلاصه بحث

یکصد و بیست و یکمین جلسه گروه علمی عرفان برگزار شد
یکصد و بیست و یکمین جلسه گروه علمی عرفان با موضوع ” علامه طباطبائی وتبیین نظام مند معرفت نفس ” با ارائه حجت الاسلام والمسلمین رودگر و با حضور اعضاء محترم گروه چهارشنبه ۵ خرداد ۹۵ ساعت ۲۱ در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.

درابتدای این جلسه حجت الاسلام والمسلمین ردوگر فرمودند که:
علّامه طباطبائى با الهام از سه مبنا:۱- مبنای وحیانی(نقلی)، مبنای عرفانى(شهودی)، مبنای برهانی( عقلی) و همچنین یافته های شخصى(تجربه وجودی یا معرفت شهودى نفس)  تبیینى نظام‏مند از “معرفت نفس” ارائه نموده‏اند.
علامه بیان و تبیین نظام مند معرفت نفس یا به بیان دیگر ارائه مکتب معرفت نفس که ترجمان و نماد عالمان ربانی و عارفان صمدانی و اخلاقیون الهی نجف می باشد را در “ام الکتاب” خود یعنی “المیزان فی تفسیرالقرآن” وسفرنامه سلوکی – عرفانی اش یعنی”رساله الولایه” صورتبندی و فرموله کرده وبه عالم معرفت بخصوص اهالی سلوک تا شهود ارائه داده اند و به مناسبتهای مختلف در کتب دیگرخویش یعنی:۱- شیعه(مجموعه مکاتبات و محاضرات علامه با هانری کربن) ۲- شیعه در اسلام ۳- بررسی های اسلامی ۴- اسلام و انسان معاصر وکتبی که انعکاس دهنده انظار علامه در ساحت معرفت نفس می باشند مثل: ۱- رساله لب الباب (تقریر درس اخلاق علامه) نوشته علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی ۲- درمحضرعلامه طباطبائی(مجموعه پرسش و پاسخهایی درمحضر علامه نوشته محمدحسین رخشاد ۳- جمال آفتاب(شرح دیوان حافظ با اقتباس از نظرات علامه طباطبائی) آیه الله علی سعادت پرور(پهلوانی) ۴- راز دل(شرح گلشن راز با اقتباس از نظرات علامه طباطبائی) آیه الله علی سعادت پرور(پهلوانی) و…بازگو و شرح داده اند.ناگفته نماند که برخی مطالب کتب یاد شده تبیینی، تکمیلی، تآئیدی و برخی نیز تولیدی و قابل تأمل هستند که بایسته است در یک فرصت کافی و کامل استخراج و اصطیاد شوند.
ناگفته نماند که خاستگاه بحث معرفت نفس در عرفان عملى است. به بیان دیگر معرفت نفس ثمره شیرین شجره طیبه مراقبت و مجاهدت نفس در پرتو فکر و ذکر وفعل می باشد. یا درحقیقت  معرفت شهودى نفس نتیجه و دستاورد دانش حصولى و مفهومی یا علم الدراسه نیست، بلکه عصاره سلوک تا شهود و طی مقامات معنوی و فتوحات غیبی یا علم الوراثه می باشد که با علم الفراسه خاصی تبیین و تنظیم شده است.
بنابراین همه کسانى که پیرامون معرفت نفس داد سخن سر داده اند در چند محور با یکدیگر اشتراک دیدگاه و اتفاق‏نظر دارند:
۱. نفس انسانى حقیقتى ذو مراتب و لایه به لایه مى‏باشد.
۲. مراتب نفس بر اساس ساختار وجودی انسان عبارت است از: مثالى، عقلى و الهی

  1. شناخت شهودی هویت عین الربطی و فقر نفسی نه نسبی خویشتن ثمره اش شهود طرف تعلق و ربط یعنی خدای سبحان است.(سخن از یافتن وشناخت شهودی است نه دانستن وشناخت حصولی)
  2. درک ودریافت این حقیقت که معرفت شهودی حق تعالی مبنای تمامی معرفتهاست، یعنی نخست خدا را می شناسیم و آنگاه بواسطه او چیزهای دیگر را(بر اساس سعه وجودی خویش) می شناسیم.

.

  1. معرفت نفس شهودی دستاورد سیر و سلوک یا عرفان عملى است.
  2. فرجام و سرانجام معرفت نفس رسیدن به مقام «فناء فى‏اللّه»، قرب وجودی به حق سبحانه ودیدار با دلبر و دلداراست.

فنای در معرفت نفس شهودی بر اساس دیدگاه علامه طباطبائی، فنای شهودی یعنی از سنخ”لیس تام” یا نیستی و نابودی و”لبس بعد از خلع”نیست بلکه رهائی از شهود غیر حق و از جنس”لبس بعد از لبس” می باشد.
به هرتقدیر علّامه طباطبائى در باب کمال امکانی و راه و روش نیل به این کمال می نویسند:” فالکمال الحقیقی لکل موجود ممکن هو الذی یفنی عنده، فالکمال الحقیقی للانسان أیضاً هو الذی یصیر عند کماله الانسانی مطلقاً مرسلاً و یفنی عنده الانسان لا کمال له غیر ذلک ألبتّه. و قد مرّ فی البرهان السابق انّ شهود الانسان لذاته الذی هو عین ذاته شهود منه لجمیع حقائقه و لحقیقته الأخیره، و حیث إنه فان عند ذلک فالانسان مشاهد فی عین فنائه. و إن شئت قلت: إنّ حقیقته هی الشاهده لنفسها و الإنسان فان. فالکمال الحقیقی للانسان وصوله إلی کماله الحقیقی ذاتاً و عوارض أی وصولی إلی کماله الأخیر ذاتاً و وصفاً و فعلاً أی فنائه ذاتاً و وصفاً و فعلاً فی الحقّ سبحانه، و هو التوحید الذاتی و الاسمی و الفعلی، و هو تمکنه من شهود ان لا ذات و لا وصف و لا فعل إلا لله سبحانه علی الوجه اللائق بقدس حضرته جلّت عظمته من غیر حلول و اتّحاد، تعالی عن ذالک. و هذا البرهان من مواهب الله سبحانه المختصّه بهذه الرساله، و الحمد لله”[۱].
 علامه با تکیه بر مبانى عرفانى به‏ویژه مسئله «تجلّى» و ظهور حق‏تعالى بر قلب سالک، و تشکیکی بودن تجلی و ظهوربراساس مراتب وجودی سالک الی الله، ظهور مراتب نفس را تبیین مى‏نماید. بدین معنا که همه لایه‏ها و سطوح هستى، از یک «ظهور» و «تجلّى» یکسان بهره‏مند نیستند، بلکه مراتب «ظهور و تجلّى» لایه‏ها، بر حسب حقیقت و رقیقت، شدّت و ضعف و نقص و کمال، متفاوت است، هر مرتبه از تجلّى که به حق‏تعالى نزدیک‏تر

_______________________________
[۱] طباطبائی، محمدحسین، رساله الولایه، فصل چهارم

باشد و واسطه کمترى بین او و حقیقه‏الحقایق وجود داشته باشد، از ظهور شدیدتر و کامل‏ترى برخوردار است و به هر میزان از حق‏تعالى دورتر باشد و قیود و حدود و تعیّنات او بیشتر، ظهور او کم فروغ‏تر و کاسته‏تر است؛ و این همان تشکیک در «تجلّى» است که بر اساس استعدادها و قابلیت‏ها، متفاوت مى‏باشد.بنابراین نفس ناطقه انسانی هرچه از کثرت و قیود دورتر به وحدت و اطلاق نزدیک تر خواهد شد. چنانکه با تجلی تکوینی مصداق:” عدم گردم عدم چون ارغنون” شد تا از جمادی مرده و به عالم نباتی و از عالم نباتی مرده و به عالم حیوانی سر زده و از عالم حیوانی مرده و به عالم آدمی قدم نهاده و این عدم شدن(عدم نسبی) را دریک حرکت جوهری تجربه کرده و این تجربه برای او کمال تکوینی را به ارمغان آورده است و در تجلی تهذیبی نیز توانائی و ظرفیت صیرورت تا فوق فرشته شدن را داراست. چنانکه علامه در تفسیرآیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»[۱] بعد از بحث مفردات و متن آیه می نویسند:” فمحصل المعنى: أن لا تحکموا فیما لله و لرسوله فیه حکم إلا بعد حکم الله و رسوله أی لا تحکموا إلا بحکم الله و رسوله و لتکن علیکم سمه الاتباع و الاقتفاء. لکن بالنظر إلى أن کل فعل و ترک من الإنسان لا یخلو من حکم له فیه و کذلک العزم و الإراده إلى فعل أو ترک یدخل الأفعال و التروک و کذا إرادتها و العزم علیها فی حکم الاتباع، و یفید النهی عن التقدیم بین یدی الله و رسوله النهی عن المبادره و الإقدام إلى قول لم یسمع من الله و رسوله، و إلى فعل أو ترک أو عزم و إراده بالنسبه إلى شی‏ء منهما قبل تلقی الحکم من الله و رسوله فتکون الآیه قریبه المعنى من قوله تعالى فی صفه الملائکه: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»[۲]. و هذا الاتباع المندوب إلیه بقوله: «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» هو الدخول فی ولایه الله و الوقوف فی موقف العبودیه و السیر فی مسیرها بجعل العبد مشیته تابعه لمشیه الله فی مرحله التشریع کما أنها تابعه لها فی مرحله التکوین قال تعالى: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»[۳]، و قال: «وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ»[۴]، و قال: «وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ»[۵][۶]. پس انسان می تواند در پرتو عناصری چون:۱- عقل صائب۲- ایمان ثابت۳- عشق صادق ۴- عمل صالح عدم و مرگ نسبی را در خروج از بشرعادی و قدم نهادن در وادی فرشته شدگی و آنگاه از فرشته شدن به فوق فرشته گشتن تجربه نماید که این تجربه در اثر سلوک در صراط نفس و عبور از تثلیث:۱- سالک، مسلک و مسلوک الیه به تثنیه:۱- مسلک۲-  مسلوک الیه و سپس راهیابی به توحید:مسلوک الیه ممکن و میسور خواهد بود که مرگ و عدم و فنای شهودی نفس را در مراحل و مقامات معنوی یکی پس از دیگری درک و دریافت می کند.چنانکه

____________________________________________

[۱] حجرات – ۱
[۲] انبیاء- ۲۷
[۳] انسان- ۳۰
[۴] آل عمران- ۶۸
[۵] جاثیه- ۱۹
[۶] طباطبائی،محمدحسین،المیزان فی تفسیرالقرآن،ج۱۸،ص۳۰۶

علامه در فصل پنجم رساله الولایه که درواقع شرح فصل دوم است می نویسند:” فالإنسان فی سیره إلی الحقّ سبحانه لا بدّ أن یعبر من جمیع مراتب الأفعال و الأسماء و الذوات حتی ینال التوحیدات الثلاثه. و حیث إنّه لا ینال مرتبه من مراتب کماله إلاّ بفنائه، و بقاء ذلک الکمال فی المحلّ فهو فی کلّ مرتبه واقف علی مجری جمیع أنواع الفیوضات المترشّحه من تلک المرتبه إلی ما دونها متحقّق به حتی ینال توحید الذات، و لا یبقی له اسم و لا رسم و «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ ».  بنابراین اگر کسی موفق به شناخت واقعی نفس گردد و لایه‌های وجودش را یکی پس از دیگری کنار بگذارد، قدم به قدم به وجودِ محض، محض  وجود، کمالِ مطلق و مطلقِ کمال نزدیک می‌شود و سالک کوی معرفت نفس هر چه به آن حقیقت نزدیک‌تر می‌شود، حقیقت در او بیشتر خود را نشان خواهد داد و بر او تجلّی پیدا می‌کند پس هر چه قیود عدمی و حدود خویش را برچید به آن کمال صرف و جمال محض قرب وجودی بیشتری می‌یابد و رسیدن هر موجودی به کمال حقیقی، مستلزم فنای آن موجود است تا حدود و قیود ذاتی و عرضی‌اش فانی و مستهلک گردد. در عرفان به نفس صیرورت و تحوّل، نهادی و نهانی است، حرکت سلوک نیز جوهری و اشتدادی، ناآرامی همه جانبه وجودی است که سالک به وحدت سالک و مسلک و مسلوکٌ الیه برسد و هر چه در صراط سلوک باقی می‌ماند مسلوکٌ الیه باشد لذا علامه طباطبائی فرمود قرب هر موجودی به حق که کمال محض و محض کمال است به اندازه قیود عدمی و حدود اوست لذا هر چه حدود عدمی اش کمتر و از عالم کثرت رها شده تر و به وجود و عالم وحدت نزدیک تر باشد قرب آن به خدا بیشتر است. بنابراین هر که بخواهد به حقیقت کمال نزدیک‌تر بشود باید قیود عدمی‌اش کمتر باشد هر چه قیود عدمی‌اش کمتر بود به او نزدیک‌تر است هر چه قیود عدمی‌اش بیشتر بود از او دورتر است اگر یک درصد کم داشت به او نزدیک‌تر است اگر بیست درصد کم داشت از او دور است نود درصد کم داشت از او بی‌نهایت دور است. وصول هر چیزی به کمال حقیقی خود مستلزم فنای آن موجود است و چون چنین است فنای قیود و حدودش در ذات یا عوارضش بوده و فنای هر موجودی مستلزم بقای حقیقت آن موجود نیز هست.پس کمال حقیقی هر موجودی همان چیزی است که در آن فانی می‌شود و کمال حقیقی انسان نیز در انقطاع از قیود و رهائی از کثرات و فنای او در همه هستی بینی هایش می‌باشد.[۱]. آری انسان سالک از حیث بینشی، گرایشی و کنشی و توانشی  درپرتو فنا درمرحله ذات و وصف و فعل ظرفیت نیل به مقام ولایت و شهود حقیقت و باطن نفس خود را داراست تا اینکه ذات، وصف و فعل او در حق تبارک و تعالی فانی شده و سالک حقانی گردد. دراین صورت است که فنای سالک در حق تعالی از سنخ”لیس تام” یا

____________________________________________

[۱]. رساله‌ الولایه، فصل چهارم. «انّ وصول کل موجود الی کماله الحقیقی مستلزم لفنائه حیث انّه مستلزم لفناء قیوده و حدوده فی ذاته أو فی عوارضه فقط، و بالعکس فناء کل موجود مستلزم لبقاء حقیقته فی مورده فقط» قال تعالی: «کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ وَیبْقَى‏ وَجْهُ رَبِّک ذو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ» فالکمال الحقیقی لکلّ موجود ممکن هو الذی یفنی عنده، فالکمال الحقیقی للانسان أیضاً هو الذّی یصیر عند کماله الانسانی مطلقاً مرسلاً و یفنی عنده الانسان لا کمال له غیر ذلک البتّهً»

نیستی و نابودی نیست بلکه خلع جامه تعدد و رهائی از شهود غیر حق و نزاهت از خود دیدن و جام شهود واحد و صهبای وحدت نوشیدن است که چنین سلوک و فعلیتی را در زبان حکمت متعالیه “لبس بعد از لبس” می گویند. شهود کامل مطلق از راه «شهود نفس» ممکن است و البته چنین شهودی محتاج ریاضت مشروع و مجاهدت معقول و سلوک معتدل است تا هیچ کژی و انحرافی پیش نیاید و رونده و سالک به تدریج به مسلوک الیه و مقصد اصلی خویش نزدیک گردد به تعبیر علامه طباطبایی: « ان شهود هذه الحقایق و معرفتها منطویه فی شهود النفس»[۱] همان گونه که در جائی دیگر مهم‏ترین دستاورد و رهاورد «انقطاع از غیر خداوند» از بین رفتن حجاب‏هاى میان عبد و پروردگار و شهود بدون واسطه کمال مطلق است وفرمود: «انّ الأنسان اِذا اشتغل بآیه نفسه و خلابها عن غیرها، انقطع الى ربّه من کلّ شى‏ء، و عقب ذلک معرفه ربّه؛ معرفه بلا توسیط وسط، و علما بلا تسبیب سبب، اِذ الأنقطاع یرفع کلّ حجاب مضروب، و عند ذلک یذهل الأنسان بمشاهده ساحه العظمه و الکبریاء عن نفسه، و أحرى بهذه المعرفه، أن تسمّى معرفه اللّه باللّه.»[۲]
نتیجه آنکه نکته کلیدى در تبیین نظام مند معرفت نفس از دیدگاه علّامه طباطبائى، همانا رابطه میان «اطلاق» و «تقیید» یا «ظهور» و «تعیّن» است. بدین معنا که هرچه نفس از قیود و حدود عدمى فاصله بیشترى بگیرد و خود و خواهش‏هاى خود را در اراده حق فانى کند، حقیقت او، که خداوند است، «ظهور» و «تجلّى» کامل‏ترى مى‏یابد، تا اینکه نفس به طور کلى «مطلق» شده و از هر تعیّنى رهایى ‏یابد.

نکات ششگانه معرفت نفس از المیزان و رساله الولایه
علّامه طباطبائى در ذیل آیه ۱۰۵ سوره «مائده»، دیدگاه عرفانى خود پیرامون «معرفت نفس» را تکمیل مى‏نماید. خداوند در آیه مذکور مى‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مِن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ.» علّامه طباطبائى در تفسیر آیه شریفه یاد شده، به تبیین دقیق و عمیق معرفت نفس مى‏پردازند.دیدگاه‏ایشان‏درضمن‏مطالبى‏تبیین مى‏گردد:
«هدایت» و «ضلالت»، به دلالت التزامى ازچهار عنصر حکایت دارد:۱- «مسلک یا راه»،۲- «مسلوک الیه یا هدف»،۳- «سالک یا رونده» ۴-«سلوک یا رفتن». همانطوری که در تعبیر دقیق علامه آمده است:” و من المعلوم أن الضلال و الاهتداء- و هما معنیان متقابلان- إنما یتحققان فی سلوک الطریق لا غیر فالملازم لمتن الطریق ینتهی إلى ما ینتهی إلیه الطریق، و هو الغایه المطلوبه التی یقصدها الإنسان السالک فی سلوکه، أما إذا استهان بذلک و خرج عن مستوى الطریق فهو الضلال الذی تفوت به الغایه المقصوده

___________________________________________

[۱]. رساله الولایه، فصل چها‌ر‌م.
[۲] طباطبایی، ۱۳۹۳، ص ۱۲ـ۱۷

 

  1. فالآیه تقدر للإنسان طریقا یسلکه و مقصدا یقصده غیر أنه ربما لزم الطریق فاهتدى إلیه أو فسق عنه فضل و لیس هناک مقصد یقصده القاصد إلا الحیاه السعیده، و العاقبه الحسنى بلا ریب لکنها مع ذلک تنطق بأن الله سبحانه هو المرجع الذی یرجع إلیه الجمیع:المهتدی و الضال”[۱].
  1. مسلوک الیه یا غایت و نهایت این سیروسلوک، همانا خداوند تبارک وتعالی است؛ چنانکه فرمود: «إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعا»[۲] ؛ یا در جاى دیگر مى‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحا فَمُلَاقِیهِ.»[۳]
  2. مسلک سلوک الی الله همانا نفس مؤمن است.بنابراین، راه هدایت که انسان را به سرمنزل مقصود مى‏رساند، همان «نفس» آدمى است؛ «فنفس المؤمن هو طریقه الّذى یسلکه الى ربّه و هو طریق هداه و هوالمنتهى به الى سعادته.»[۴] با توجه به این نکات است که در واقع، «وحدت سالک و مسلک و مسلوکٌ‏الیه» صورت خواهد گرفت. به بیان دیگر، وحدت «سالک و مسلک و مسلوکٌ‏الیه» وحدت عینى و تغایر آنها اعتبارى می باشد.

 با عنایت به تفسیر علامه از آیه شریفه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ» روشن می گردد که آیه یاد شده در حقیقت، انعکاس دهنده غرضى است که سایر آیات قرآن کریم از جمله آیات: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ.»[۵] درمقام تحقق آن هستند. چنانکه نوشته اند: ثم أمر المؤمنین فی قوله: «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» بلزوم أنفسهم کان فیه دلاله على أن نفس المؤمن هو الطریق الذی یؤمر بسلوکه و لزومه فإن الحث على الطریق إنما یلائم الحث على لزومه و التحذیر من ترکه لا على لزوم سألک الطریق کما نشاهده فی مثل قوله تعالى: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ»[۶]. فأمره تعالى المؤمنین بلزوم أنفسهم فی مقام الحث على التحفظ على طریق هدایتهم یفید أن الطریق الذی یجب علیهم سلوکه و لزومه هو أنفسهم، فنفس المؤمن هو طریقه الذی یسلکه إلى ربه و هو طریق هداه، و هو المنتهى به إلى سعادته.فالآیه تجلی الغرض الذی تؤمه إجمالا آیات أخرى کقوله تعالى: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ

__________________________________________________

[۱] طباطبائی،محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۶، ص-۱۶۲
[۲] مائده-۱۰۵و۴۵
[۳] انشقاق -۶
[۴] طباطبایی،ج ۶، ص ۲۶۱.
[۵] حشر-۱۸و۱۹
[۶] انعام-۱۵۳

 

  1. خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ، وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ، لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ»[۱]

فالآیات تأمر بأن تنظر النفس و تراقب صالح عملها الذی هو زادها غدا و خیر الزاد التقوى فللنفس یوم و غد و هی فی سیر و حرکه على مسافه، و الغایه هو الله سبحانه و عنده حسن الثواب و هو الجنه فعلیها أن تدوم على ذکر ربها و لا تنساه فإنه سبحانه هو الغایه، و نسیان الغایه یستعقب نسیان الطریق فمن نسی ربه نسی نفسه، و لم یعد لغده و مستقبل مسیره زادا یتزود به و یعیش باستعماله و هو الهلاک، و هذا معنى  ما رواه الفریقان عن النبی ص: من عرف نفسه فقد عرف ربه. و هذا المعنى هو الذی یؤیده التدبر التام و الاعتبار الصحیح فإن الإنسان فی مسیر حیاته إلى أی غایه امتدت لا هم له فی الحقیقه إلا خیر نفسه و سعاده حیاته و إن اشتغل فی ظاهر الأمر ببعض ما یعود نفعه إلى غیره، قال تعالى: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها. و لیس هناک إلا هذا الإنسان الذی یتطور طورا بعد طور، و یرکب طبقا عن طبق من جنین و صبی و شاب و کهل و شیخ ثم الذی یدیم الحیاه فی البرزخ ثم یوم القیامه
ثم ما بعده من جنه أو نار، فهذه هی المسافه التی یقطعها الإنسان من موقفه فی أول تکونه إلى أن ینتهی إلى ربه، قال تعالى: «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏»[۲].”[۳]
لب اللّباب بحث‌های رساله الولایه همانا «طریق عرفان به نفس» برای رسیدن به “مقام ولایت” است چه این که نفس انسان و جامِ‌جان آدمی جانان نما و حقیقه الحقایق نماست و دارای ظاهر و باطن، باطنِ باطن، باطنِ باطنِ باطن و… است و اگر کسی موفق به شناخت واقعی نفس گردد و لایه‌های وجودش را یکی پس از دیگری کنار بگذارد، قدم به قدم به وجودِ محض، محض  وجود، کمالِ مطلق و مطلقِ کمال نزدیک می‌شود و سالک کوی معرفت نفس هر چه به آن حقیقت نزدیک‌تر می‌شود، حقیقت مطلق در او بیشتر خود را نشان خواهد داد و بر او تجلّی پیدا می‌کند پس هر چه قیود عدمی و حدود خویش را برچید به آن کمال صرف و جمال محض قرب وجودی بیشتری می‌یابد و رسیدن هر موجودی به کمال حقیقی، مستلزم فنای آن موجود است تا حدود و قیود ذاتی و عرضی‌اش فانی و مستهلک گردد بنابراین در عرفان به نفس صیرورت و تحوّل نهادی و نهانی، حرکت جوهری اشتدادی و ناآرامی همه جانبه وجودی است که سالک به وحدت سالک و مسلک و مسلوکٌ الیه برسد تا هر چه در صراط سلوک باقی

__________________________________________________

[۱] حشر-۲۰
[۲] نجم- ۴۲
[۳]طباطبائی،محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏۶، ص- ۱۶۶

 

  1. می‌ماند مسلوکٌ الیه باشد لذا علامه فرمود: «انّ وصول کل موجود الی کماله الحقیقی مستلزم لفنائه حیث انّه مستلزم لفناء قیوده و حدوده فی ذاته أو فی عوارضه فقط، و بالعکس فناء کل موجود مستلزم لبقاء حقیقته فی مورده فقط» قال تعالی: «کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ وَیبْقَى‏ وَجْهُ رَبِّک ذو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ» فالکمال الحقیقی لکلّ موجود ممکن هو الذی یفنی عنده، فالکمال الحقیقی للانسان أیضاً هو الذّی یصیر عند کماله الانسانی مطلقاً مرسلاً و یفنی عنده الانسان لا کمال له غیر ذلک البتّهً»[۱]. عرفان به نفس مستلزم عرفان به ربّ است چه این که نفس عین فقر و نداری و محض نیاز و نیاز محض است، نفس عین الربط به مبدأ وجودش می‌باشد و آویختگی صرف و شأنی از شئون اوست، نفس مظهر و تجلّی است و هیچ گونه استقلالی ندارد و استظلال محض است[۲]  پس «راه فقر وجودی و ذاتی» راه تفسیر حقیقی و جامع از «راه نفس» در ساحت خداشناسی است و شهود موجودی چون نفس که معلول، جلوه، شأن و آیت و آینه است همانا شهود حق تعالی و رؤیت «ربّ» است.
  2. علامه در فصل چهارم رساله الولایه ذیل عنوان”فی انّ الطریق إلی هذا الکمال بعد إمکانه ما هو؟” نوشته اند” نقول: حیث إنّ نسبه الحقائق إلی ما فی هذه النشأه المادّیه و النفس البدنیّه نسبه الباطن إلی الظاهر. و کلّ خصوصیّه وجودیّه متعلّقه بالظاهر متعلقّه بباطنه باالحقیقه و بنفس الظاهر بعرضه و تبعه، فالادراک الضروری الذی للنفس با لنسبه إلی نفسها متعلقه بباطنها أولاّ و بالحقیقه و بنفسها بعرضه و تبعه…فالکمال الحقیقی لکل موجود ممکن هو الذی یفنی عنده، فالکمال الحقیقی للانسان أیضاً هو الذی یصیر عند کماله الانسانی مطلقاً مرسلاً و یفنی عنده الانسان لا کمال له غیر ذلک ألبتّه. و قد مرّ فی البرهان السابق انّ شهود الانسان لذاته الذی هو عین ذاته شهود منه لجمیع حقائقه و لحقیقته الأخیره، و حیث إنه فان عند ذلک فالانسان مشاهد فی عین فنائه…و هذا البرهان من مواهب الله سبحانه المختصّه بهذه الرساله، و الحمد لله”. نکات دقیقی را مطرح کرده اند که خلاصه آنها عبارت است از:

       باطن اصل است و ظاهر فرع پس هر حکمی که به ظاهر دادیم حقیقتش برای باطن است , یکی از چیزهایی که برای این ظاهر است مسئله معرفت و ادراک است که ما این عالم را می‌شناسیم, خودمان را, بدنمان را , شئونمان را می‌شناسیم پس ادراکی که متعلق به ظاهر است اولاً حقیقت برای باطن است و ثانیا برای ظاهر

_______________________________________________

[۱]. رساله‌ الولایه، فصل چهارم.
[۲]. ر.ک: طباطبایی، محمد حسین، اسلام و انسان معاصر، ص ۷۴.

است. منتها ما چون خبر نداریم خیال می‌کنیم این را داریم در حالی که برهان او را می‌گوید. ما به خودمان علم حضوری داریم نه علم حصولی. این علم حضوری نفس اولاً و بالاصاله‌ برای باطن نفس است ثانیاً و بالعرض برای خود نفس. پس ما حتی خودمان را که ادراک می‌کنیم ادراک ما به تبع است و در حقیقت اول ولی‌مان را وبعد خودمان را ادراک می‌کنیم این بالاترین ادراک ما از ادراک نفس به نفس خواهد بود. هیچ چیزی برای ما روشن‌تر از خود ما نیست، دست من, پای من, چشم من, خانه من, زندگی من, کتاب من, همه را با آن پسوند “من” ادراک می‌کنیم من را با علم حضوری ادراک می‌کنیم. پس مهم‌ترین سرمایه ما این است که خودمان را به علم شهودی ادراک می‌کنیم و بقیه را به علم حصولی. این نفس ما , جان ما و روح ما قبل از اینکه خودش را درک بکند ولی و صاحب و مدبر اصلی خودش را درک می‌کند. برای اینکه آنکه اول درک می‌کند بدیهی است آنکه مع الواسطه درک می‌شود غیر ابده است. ما اگر باطن خودمان را درک می‌کنیم قبل از اینکه باطن خودمان را درک کنیم باطن باطن خودمان را درک می‌کنیم بالاصاله‌, بعد باطن را درک می‌کنیم, بعد ظاهر را درک می‌کنیم همانطوری که آیات:” واذا سآلک عبادی عنی فانی قریب[۱], نحن اقرب الیه من حبل الورید”[۲] “واعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه”[۳]و…دلالت تام و روشنی بر این حقایق می‌کنند. آری شهود نفس همان و شهود حق همان. و اگر نیک به عالم و آدم بنگریم جز خدا نمی بینیم که خداوند سبحان در همه چیز تجلی کرده است:” فاینما تولوا فثم وجه الله”[۴] اینک با عطف توجه همه جانبه به مطالب بسیار عمیق و انیق علامه طباطبائی در کتب المیزان، رساله الولایه و سایر کتب خویش می توان تبیین نظام مند معرفت نفس را در قالب گزاره هائی هستی شناختی و انسان شناختی ارائه کرده اند که بصورت مجمل و موجز بدانها اشاراتی خواهیم افکند.

____________________________

[۱] بقره-۱۸۶
[۲] ق-۱۶
[۳] انفال-۲۴
[۴] بقره-۱۱۵