نقدهای شهید مطهری بر علم زدگی برخی روشنفکران مسلمان[۱](۱)
در عصر ما مخالفت با تفکر و تعمق در مسائل متافیزیکی رنگ جدیدی به خود گرفته است: رنگ فلسفه تجربی(empirical philosophy). چنانکه میدانیم در غرب روش حسی و تجربی در شناخت طبیعت بر روش قیاسی ارسطویی پیروز شد . پس از این پیروزی این فکر پیدا شد ( به ویژه در اوایل قرن بیستم با پیشرفت علم و تأثیری که منجر به متافیزیک زدایی گردید، و همچنین ظهور فلسفه تحلیل زبانی که با فرگه شروع شد، و بعد ها با راسل و ویتگنشتاین و به ویژه پوزیتیویستهای منطقی حلقه وین به اوج خود رسید. البته این بحث با فلسفه نقادی کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) فیلسوف آلمانی شروع گردید و در قرن بیستم محصولات پروژه متافیزیک زدایی به ثمر نشست.) که روش قیاسی و تعقلی در متافیزیک جا و اعتبار ندارد و تنها فلسفه قابل اعتماد فلسفه حسی است . نتیجه قهری این نظریه این شد که الهیات به سبب خارج بودن از دسترسی حس و تجربه ، مشکوک و مجهول و غیر قابل تحقیق اعلام شود و برخی آن را یکسره انکار کنند . این ، جریانی بود که در جهان غرب رخ داد . در جهان اسلام سابقه موج مخالفت با هر گونه تفکر و تعمق از طرف اهل حدیث از یک طرف ، موفقیتهای پی درپی روش حسی در شناخت طبیعت از طرف دیگر ، و دشواری تعمق و حل مسائل فلسفی از جانب سوم ، گروهی از نویسندگان مسلمان را سخت به هیجان آورد و موجب پیدایش یک نظریه تلفیقی در میان آنها شد مبنی بر اینکه الهیات قابل تحقیق است ولی در الهیات نیز منحصرا لازم است از روش حسی و تجربی که برای شناخت طبیعت مورد استفاده قرار میگیرد استفاده کرد .
این دسته مدعی شدند که از نظر قرآن تنها راه شناخت خداوند مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسی است و هر راهی غیر این راه بیهوده است ، زیرا قرآن در سراسر آیات خود در کمال صراحت بشر را به مطالعه در مظاهر طبیعت که جز با روش حسی میسر نیست دعوت کرده است و کلید رمز مبدأ و معاد را در همین نوع مطالعه دانسته است . فرید وجدی در کتاب علی اطلال المذهب المادی و سید ابوالحسن ندوی در ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین و همچنین نویسندگان اخوان المسلمین مانند سید قطب و محمد قطب و غیر اینها این نظر را تبلیغ و نظر مخالف را تخطئه میکنند . ندوی در کتاب خود در فصل ” عبور مسلمانان از جاهلیت به اسلام ” تحت عنوان ” محکمات و بینات در الهیات ” میگوید: “پیامبران مردم را از ذات خدا و صفات او و آغاز و انجام جهان و سرنوشت بشر آگاه کردند و اطلاعاتی به رایگان در این زمینهها در اختیار بشر قرار دادند ، او را از بحث در این مسائل که مبادی و مقدماتش در اختیار او نیست – زیرا این علوم ماوراء حس و طبیعت است – بی نیاز ساختند ، اما مردم این نعمت را قدر ندانستند و به بحث و فحص در این مسائل که جز گام گذاشتن درمنطقههای تاریک و مجهول نیست پرداختند نظر امثال فرید وجدی و ندوی نوعی ” رجعت ” حنبلیگری است ولی به صورت مدرن و امروزی و پیوند خورده با فلسفه حسی غربی . [۲]میگویند قرآن راه شناخت خداوند را منحصرا مطالعه طبیعت با روش حسی دانسته است . شهید مطهری می گوید: شک نیست که قرآن به مطالعه حسی طبیعت دعوت میکند و اصرار فراوانی هم روی این موضوع دارد ، ولی آیا قرآن مطالعه طبیعت را برای حل تمام مسائلی که خود طرح کرده است کافی میداند ؟ ! همچنانکه در پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم به مناسبت بحث از راههای مختلف بشر به سوی خدا سخن رفته، در رد سخنان روشنفکران دینی که دلبسته علوم سخت (hard sciences) هستند، می نویسد: در قرآن مسائلی از این قبیل طرح شده است : «لیس کمثله شیء ۰ و لله المثل الاعلی ۰ له الاسماء الحسنی، الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر، اینما تولوا فثم وجه الله، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم ، و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و هو معکم اینما کنتم ۰ یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب » و دهها آیات دیگر امثال اینها . اینها همه مسائلی است مربوط به آنسوی مرز ، چگونه ما از راه طبیعتشناسی به معرفت این مسائل نائل میگردیم ؟ طبیعتشناسی قطعا و مسلما ما را به علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه میکند ، اما در همین جهت نیز حداکثر این است که ما را واقف میسازد به اینکه آفریننده جهان به کارهایی که در طبیعت انجام میدهد آگاه است و بر آنها تواناست «الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر ) »، ولی قرآن در این جهت نیز معرفتی بالاتر از ما میخواهد و آن اینکه او بر همه چیز بلا استثنا آگاه است و بر همه چیز بلا استثنا تواناست « ( و هو بکل شیء علیم و هو علی کل شیء قدیر ) »، چگونه از راه مطالعه در مخلوقات که به هر حال محدودند ، به علم نامتناهی و قدرت نامتناهی واقف میشویم ؟ حقیقت این است که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبری میکند ، این راه جادهای است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است و در آنجا پایان مییابد و فقط نشانی مبهم از ماوراء طبیعت میدهد. یعنی حد اکثر اثر مطالعه طبیعت این است که بر ما روشن میکند طبیعت مسخر و مقهور قوه یا قوههای مدیر و مدبر و شاعر است ، اما اینکه خود آن قوه از جایی آمده است یا نه ؟ آیا ازلی و ابدی است ؟ آیا واحد است یا کثیر ؟ بسیط است یا متجزی ؟ جامع همه صفات کمال است یا نه ؟ علم و قدرتش متناهی است یا نامتناهی ؟ آیا قدوس است و در حد اعلای تنزیه است و هر گونه نقص از او مسلوب است یا نه ؟ آیا به هر طرف که برویم و به هر سوکه بنگریم به طرف خدا رفتهایم و به سوی او نگریستهایم ؟ آیا او اول همه و آخر همه است ؟ و امثال اینها ، اینها و مانند اینها که در قرآن مطرح است پرسشهایی است که پاسخ آنها را مطالعه در طبیعت نمیدهد . پس یا باید بگوییم بشرراهی به درک و معرفت این گونه مسائل ندارد و صرفا باید در برابر اینها کورکورانه معتقد باشد و یا اگر راهی هست آن راه غیر راه دقت و مطالعه در طبیعت است . قرآن اینها را به عنوان یک سلسله درسها القا کرده است و از طرف دیگر به تدبر و تفکر در آیات قرآنی امر کرده است و از طرفی هم مطالعه طبیعت برای حل این معماها کافی نیست ، پس ناچار راهی دیگر برای فهم این سلسله مسائل هست که مورد تأیید قرآن است . مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده که معتقد است راه خداشناسی منحصرا همان راه حس و طبیعت است ، در بحث توحید پس از توضیح نارسایی درباره تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به اینکه راههای عقلی و فلسفی بیراهه بود و علم امروز که حسی و تجربی است اساس توحید را احیا نمود ، میگویند : “میخواهیم ببینیم علم چگونه توحید را احیا نمود ؟ اگر از یک دانشمند بپرسید علم چیست ؟ بالاخره خواهد گفت : علم یعنی روابطی که در طبیعت میان علل و معلولهای مشهود وجود دارد . هر محققی که در آزمایشگاه سرگرم تجربیات میشود و متفکری که در اوضاع اجتماع غور مینماید هدفی جز این ندارد که اولا حوادث و قضایای طبیعت را موشکافی کرده دقیقا بشناسد و ثانیا ریشه این حوادث و قضایا و ارتباطی را که مابین آنها وجود دارد کشف کند . هیچ دانشمندی نیست که کوچکترین شیء یا حادثهای را مستقل و اتفاقی دانسته به یک شیء دیگر یا علتی نسبت ندهد ، و بالعکس ضعیفترین عملی را ضایع شده و بیاثر بپندارد. بنابراین علم صریحا یا تلویحا متکی بر قبول وجود علت و معلول است و منکر استقلال ذاتی یا اتفاقی بودن اشیاء میباشد . . . عالم نه تنها معتقد به حقیقت میباشد و دنیا را پوچ و بی اساس نمیپندارد بلکه یقین به وجود یک انتظام کلی و ارتباط قطعی که حاکم بر طبیعت است نیز دارد . علاوه بر این هیچ محققی نیست که اگر در گوشه آزمایشگاه خود روی یک حادثه کوچکی قانونی را کشف نمود ، آن قانون را در هر جای دیگر طبیعت جاری و ساری نداند و حتی تا آخرین سرحد افلاک و تا قدیمترین روزگار نبرد و اعمال نکند ، یعنی در واقع حقیقت مکشوف را همه جایی و لایزال نشناسد . بنابراین دانشمند عملا معتقد است که هیچ چیز طبیعت بیاساس و منشاء نبوده یک نظم واحد متقن ازلی در سراسر دنیا جریان دارد . خداپرست چه میگوید ؟ او میگوید دنیا دارای مبدأ و اساس بوده ، یک ناظم واحد ازلی قادری به نام خدا بر سراسر آن حکومت میکند . تنها تفاوت در این است که عالم صحبت از نظم میکند و موحد ناظم را اسم میبرد . قرآن هم غیر از این چیزی نمیگوید ، بلکه خدا را به عنوان کسی معرفی مینماید که زمین و آسمانها را سرشته است ، روز و شب را درپی یکدیگر درمیآورد ، دانه و درخت را میشکافد ، جسم مرده را تبدیل به وجود زنده و زنده را منقلب به مرده میکند ، باران به زمین میرساند ، در واقع تمام حرکات و اطوار طبیعت را که مشرکین به خدایان یا به منبعهای مختلف نسبت میدادند قرآن مربوط و ناشی از یک جا میگیرد . . ” . .
البته ما هم معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به توحید و خداشناسی نمود ، ما هم معتقدیم گامهای علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضد آن ، و نمیتوانست جز این باشد ، اما خدمتی که علوم به توحید نمود از راه ” نظام غائی ” بود نه ” نظام فاعلی ” که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده به آن استناد جستهاند . خدمات علوم به توحید از این راه بود که علوم تا حدود زیادی در دل طبیعت راه یافت و تا هر جا که رفت بیش از پیش به نظم دقیق ساختمان اشیاء و رابطه تشکیلات داخلی اشیاء با یک سلسله هدفهای پیش بینی شده پی برد ، و به عبارت دیگر علوم هر اندازه که بیشتر به راز درونی اشیاء پی برد بیشتر به مسخر بودن طبیعت و به خود و اگذار نبودن آن ایمان و اذعان پیدا کرد . هدف قرآن هم از دعوت به مطالعه حسی و تجربی طبیعت از نظر خداشناسی این است که به مخلوق و مسخر بودن طبیعت و اینکه قوهای ما فوق قوای طبیعی ، طبیعت و قوای طبیعت را اداره و تدبیر میکند پی ببریم و ایمان پیدا کنیم. مطالعه حسی طبیعت و تفکر در زمین و آسمان و آنچه در آنهاست از نظر توحید و خداشناسی کیفیت و ماهیتی دارد و حد و رسالتی . کیفیت و چگونگیاش این است که نظامات داخلی اشیاء مورد دقت قرار گیرد تا روشن شود که قوای طبیعت برای تأمین یک سلسله هدفها فعالیت میکنند و میان فاعلها و غایتها رابطه مستقیم برقرار است . اما حد و رسالتش این است که مخلوقیت طبیعت و وجود قوه یا قوایی شاعر و حاکم بر طبیعت را بر ما روشن میکند و بیش از این رسالتی ندارد و نمیتواند داشته باشد .
این است که مطهری معتقد است راه مطالعه طبیعت از نظر توحید و خداشناسی جادهای است که تنها تا مرز متافیزیک کشیده شده است . اما نظام فاعلی که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده[۳] آن کتاب بدان تمسک جستهاند از نظر مطهری کوچکترین خدمتی به توحید نکرده و نمیتوانسته است بکند . علوم از نظر نظامات فاعلی تنها کاری که میکند این است که به قول آنها ثابت میکند که هیچ پدیدهای مستقل و اتفاقی نیست بلکه وابسته به پدیده یا پدیدههای دیگر است ، و هم ثابت میکند که پدیدهها معلول دخالت خدایان و موجودات نامرئی که مشرکین و غیر مشرکین حوادث را بدانها توجیه میکردند نیست ، و از این رو ثابت میکند یک نظام متقن علی و معلولی میان خود پدیدهها حکمفرماست و این رشته از بی نهایت سرچشمه گرفته و تا بی نهایت ادامه دارد . اما کجای این مطلب با توحید ارتباط دارد ؟ مگر مادیین که منکر خدا هستند وجود نظام متقن علی و معلولی را به این صورت انکار دارند ؟ آیا خدا که انبیا بدان دعوت کردند یعنی مجموع نظام غیرمتناهی علت و معلول ؟ ! اینکه طبیعت در همه جایکسان عمل میکند دلیلی جز بر وحدت نوعی عناصر طبیعت نیست و به هیچ وجه بر وجود قوهای واحد احد صمد بسیط غیر متجزای ثابت دائم ازلی قاهر غالب دلالت نمیکند . آیا این سخن پذیرفته است که وجود موجود واحد ازلی حی فعال علیم قدیر مرید سمیع بصیر مسلط و قاهر بر طبیعت و خالق و آفریننده آن از ساختههای فلسفه یونان است و پیغمبران چنین چیزی نگفتهاند ، پیغمبران آمدهاند که مردم را به طبیعت دعوت کنند و اعتقاد به خدایان و ارواح و شیاطین را از بین ببرند ؟ ! آیا این جز سپر انداختن در مقابل مادیین است ؟! نظام فاعلی علت و معلول میتواند در مسائل توحید مورد استفاده قرار گیرد ولی به مفهوم فلسفی علت و معلول نه به مفهوم علمی آن . مفهوم علمی علت و معلول عبارت است از رابطه و پیوستگی وجودی حوادث زمانی که متوالیا یکدیگر را تعقیب میکنند و در متن زمان پشت سر یکدیگر قرار گرفتهاند. اما مفهوم فلسفی آن از یک تحلیل عقلی سرچشمه میگیرد که هر حادثه به دلیل علائم امکان ، ممکن شناخته میشود و به دلیل نیاز ذاتی ممکن به علت حدوثا و بقائا ، وجود علتی مقارن و همزمان و محیط بر او کشف میشود ، سپس آن علت مقارن در میان دو فرض ممکن و واجب قرار میگیرد و بنابر فرض ممکن بودن ، به دلیل امتناع تسلسل در علل مقارنه ، وجود واجب در رأس سلسله اثبات میگردد. از نظر فلسفه ، عللی که علوم آنها را علل میشناسند معداتند نه علل ، و به عبارت دیگر مجرا میباشند نه ایجادکننده و آفریننده . در این گونه علل ، تسلسل – یعنی رشته بینهایت – به هیچ وجه امتناع ندارد . به هر حال خدمتی که علوم به توحید میکند از راه نظامات غائی است که در کتاب راه طی شده بدان استناد جسته نشده است ، اما از راه نظامات فاعلی که بدان استناد جسته شده است علوم هیچ گونه خدمتی نمیتوانند بکنند و تنها فلسفه است که از این راه میتواند خدمت کند . حقیقت این است : از نظر مطهری راهی که مؤلف دانشمند راه طی شده با کمال صفا و خلوص نیت طی کرده است آنچنان بیراهه است که مجالی برای استدلال از راه ” نظام غائی ” که دانشمندان به اقتباس از قرآن مجید آن را راه ” اتقان صنع ” اصطلاح کردهاند نمیگذارد. مولف کتاب راه طی شده پس از بحث بالا اشکالی طرح میکند و به پاسخ آن میپردازد ، میگوید :
” اشکالی که دانشمندان غیر خداپرست دارند این است که میگویند چگونه کسی را که نمیشناسیم و نمیتوانیم توصیف کنیم قبول نماییم؟ بعلاوه وقتی که به خدا قائل شدیم باید پی آن برویم که او از کجا آمده و چگونه درست شده است ؟ پس چون مسئله حل نمیشود و نقطه مجهول یک مرحله عقب میرود بهتر است پای خود را از حدود محسوسات طبیعت فراتر نگذاریم و از وجود و عدم خدا فعلا صحبت نکنیم . مطهری در پاسخ می نویسد: در جواب آقایان باید گفت اولا هیچ پیغمبری ( و بنابراین خود خدا) نخواسته ما خدا را کما هو بشناسیم و وصف کنیم ، سهل است منع هم کردهاند ، آنچه را ما بتوانیم وصف یا درک کنیم ناچار از نوع خودمان است پس خدانیست . بنابراین توفیق چنین معرفتی را فعلا نباید از خود داشته باشیم ، ثانیا وقتی عقب و جلو رفتن مجهول تفاوت نمیکند چرا بر خلاف عادت و معمولی که در همه چیز و همه جا داشته برای هر فعلی فاعلی و برای هر نظمی ناظمی را سراغ میدهیم در مورد فاعل کل و ناظم اصلی اینقدر لجاج به خرج دهیم و تکبر و تجاهل نماییم ؟ ! وقتی به قانون احترام میگذاریم چرا به قانونگذار بیاعتنا باشیم ؟ ! ” عجبا ! آیا معنی شناختن خدا که اینهمه بدان تأکید شده این است که چنین تصوری مبهم و نارسا درباره خدا داشته باشیم ؟ ! آیا معنی اینکه ما خدا را نمیتوانیم کما هو بشناسیم و به کنه ذات و صفات او احاطه پیدا کنیم این است که در قدم اول لنگ بمانیم تا آنجا که از پاسخ به سادهترین و اولین پرسشها درباره خدا ناتوان بمانیم و آنگاه عذر ناتوانی خود را به گردن اسلام بگذاریم و بگوییم : اسلام اساسا تفکر و اندیشه درباره این گونه مسائل را تحریم کرده است ! هرگاه کسی درباره خدا بیندیشد و یا به کسی این اندیشه را القا کند که خدا آن موجودی است که جهان را آفریده است ، اولین و سادهترین پرسشی که به ذهن میآید این است که خدا را کی آفریده است ؟ اگر بنا شود در همین جا لنگ بمانیم خداشناسی مفهومی نخواهد داشت . بعلاوه در این صورت چه تفاوتی است میان توحید اسلامی و تثلیث مسیحی از جنبه ناتوانی عقل به پاسخگویی به سادهترین سؤالات ؟ بنابر بیان فوق هرگاه گروه مادیین ایراد و اشکالی را در مورد خدا طرح کنند و از ما بپرسند ، ما باید بر روش قدمای اهل حدیث شانهها را بالا بیندازیم و ابروها را درهم کشیم و بگوییم : السؤال بدعه ! روی حنابله سفید . وانگهی بنابر منطق گذشته که هر راه دیگر غیر راه علوم حسی و تجربی باطل است و علوم هم تنها کاری که میکند این است که نظام بی نهایت علت و معلول جهان را به ما میشناساند ، دیگر ” فاعل کل ” و ” ناظم اصلی ” معنی ندارد . بنابراین منطق هرچه هست فعلها و فاعلهاست که در بستر زمان و مکان پشت سر هم و در کنار هم قرار گرفتهاند ، نظم و قانون نیز چیزی جز ترتب منظم فعلهای بی نهایت بر فاعلهای بی نهایت نیست . بنابراین منطق ، جایی برای فاعل کل و صانع کل که طبعا خود ، فاعل و صانعی ندارد باقی نمیماند.
این بحث ادامه دارد…..
این دسته مدعی شدند که از نظر قرآن تنها راه شناخت خداوند مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسی است و هر راهی غیر این راه بیهوده است ، زیرا قرآن در سراسر آیات خود در کمال صراحت بشر را به مطالعه در مظاهر طبیعت که جز با روش حسی میسر نیست دعوت کرده است و کلید رمز مبدأ و معاد را در همین نوع مطالعه دانسته است . فرید وجدی در کتاب علی اطلال المذهب المادی و سید ابوالحسن ندوی در ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین و همچنین نویسندگان اخوان المسلمین مانند سید قطب و محمد قطب و غیر اینها این نظر را تبلیغ و نظر مخالف را تخطئه میکنند . ندوی در کتاب خود در فصل ” عبور مسلمانان از جاهلیت به اسلام ” تحت عنوان ” محکمات و بینات در الهیات ” میگوید: “پیامبران مردم را از ذات خدا و صفات او و آغاز و انجام جهان و سرنوشت بشر آگاه کردند و اطلاعاتی به رایگان در این زمینهها در اختیار بشر قرار دادند ، او را از بحث در این مسائل که مبادی و مقدماتش در اختیار او نیست – زیرا این علوم ماوراء حس و طبیعت است – بی نیاز ساختند ، اما مردم این نعمت را قدر ندانستند و به بحث و فحص در این مسائل که جز گام گذاشتن درمنطقههای تاریک و مجهول نیست پرداختند نظر امثال فرید وجدی و ندوی نوعی ” رجعت ” حنبلیگری است ولی به صورت مدرن و امروزی و پیوند خورده با فلسفه حسی غربی . [۲]میگویند قرآن راه شناخت خداوند را منحصرا مطالعه طبیعت با روش حسی دانسته است . شهید مطهری می گوید: شک نیست که قرآن به مطالعه حسی طبیعت دعوت میکند و اصرار فراوانی هم روی این موضوع دارد ، ولی آیا قرآن مطالعه طبیعت را برای حل تمام مسائلی که خود طرح کرده است کافی میداند ؟ ! همچنانکه در پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم به مناسبت بحث از راههای مختلف بشر به سوی خدا سخن رفته، در رد سخنان روشنفکران دینی که دلبسته علوم سخت (hard sciences) هستند، می نویسد: در قرآن مسائلی از این قبیل طرح شده است : «لیس کمثله شیء ۰ و لله المثل الاعلی ۰ له الاسماء الحسنی، الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر، اینما تولوا فثم وجه الله، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم ، و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و هو معکم اینما کنتم ۰ یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب » و دهها آیات دیگر امثال اینها . اینها همه مسائلی است مربوط به آنسوی مرز ، چگونه ما از راه طبیعتشناسی به معرفت این مسائل نائل میگردیم ؟ طبیعتشناسی قطعا و مسلما ما را به علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه میکند ، اما در همین جهت نیز حداکثر این است که ما را واقف میسازد به اینکه آفریننده جهان به کارهایی که در طبیعت انجام میدهد آگاه است و بر آنها تواناست «الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر ) »، ولی قرآن در این جهت نیز معرفتی بالاتر از ما میخواهد و آن اینکه او بر همه چیز بلا استثنا آگاه است و بر همه چیز بلا استثنا تواناست « ( و هو بکل شیء علیم و هو علی کل شیء قدیر ) »، چگونه از راه مطالعه در مخلوقات که به هر حال محدودند ، به علم نامتناهی و قدرت نامتناهی واقف میشویم ؟ حقیقت این است که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبری میکند ، این راه جادهای است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است و در آنجا پایان مییابد و فقط نشانی مبهم از ماوراء طبیعت میدهد. یعنی حد اکثر اثر مطالعه طبیعت این است که بر ما روشن میکند طبیعت مسخر و مقهور قوه یا قوههای مدیر و مدبر و شاعر است ، اما اینکه خود آن قوه از جایی آمده است یا نه ؟ آیا ازلی و ابدی است ؟ آیا واحد است یا کثیر ؟ بسیط است یا متجزی ؟ جامع همه صفات کمال است یا نه ؟ علم و قدرتش متناهی است یا نامتناهی ؟ آیا قدوس است و در حد اعلای تنزیه است و هر گونه نقص از او مسلوب است یا نه ؟ آیا به هر طرف که برویم و به هر سوکه بنگریم به طرف خدا رفتهایم و به سوی او نگریستهایم ؟ آیا او اول همه و آخر همه است ؟ و امثال اینها ، اینها و مانند اینها که در قرآن مطرح است پرسشهایی است که پاسخ آنها را مطالعه در طبیعت نمیدهد . پس یا باید بگوییم بشرراهی به درک و معرفت این گونه مسائل ندارد و صرفا باید در برابر اینها کورکورانه معتقد باشد و یا اگر راهی هست آن راه غیر راه دقت و مطالعه در طبیعت است . قرآن اینها را به عنوان یک سلسله درسها القا کرده است و از طرف دیگر به تدبر و تفکر در آیات قرآنی امر کرده است و از طرفی هم مطالعه طبیعت برای حل این معماها کافی نیست ، پس ناچار راهی دیگر برای فهم این سلسله مسائل هست که مورد تأیید قرآن است . مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده که معتقد است راه خداشناسی منحصرا همان راه حس و طبیعت است ، در بحث توحید پس از توضیح نارسایی درباره تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به اینکه راههای عقلی و فلسفی بیراهه بود و علم امروز که حسی و تجربی است اساس توحید را احیا نمود ، میگویند : “میخواهیم ببینیم علم چگونه توحید را احیا نمود ؟ اگر از یک دانشمند بپرسید علم چیست ؟ بالاخره خواهد گفت : علم یعنی روابطی که در طبیعت میان علل و معلولهای مشهود وجود دارد . هر محققی که در آزمایشگاه سرگرم تجربیات میشود و متفکری که در اوضاع اجتماع غور مینماید هدفی جز این ندارد که اولا حوادث و قضایای طبیعت را موشکافی کرده دقیقا بشناسد و ثانیا ریشه این حوادث و قضایا و ارتباطی را که مابین آنها وجود دارد کشف کند . هیچ دانشمندی نیست که کوچکترین شیء یا حادثهای را مستقل و اتفاقی دانسته به یک شیء دیگر یا علتی نسبت ندهد ، و بالعکس ضعیفترین عملی را ضایع شده و بیاثر بپندارد. بنابراین علم صریحا یا تلویحا متکی بر قبول وجود علت و معلول است و منکر استقلال ذاتی یا اتفاقی بودن اشیاء میباشد . . . عالم نه تنها معتقد به حقیقت میباشد و دنیا را پوچ و بی اساس نمیپندارد بلکه یقین به وجود یک انتظام کلی و ارتباط قطعی که حاکم بر طبیعت است نیز دارد . علاوه بر این هیچ محققی نیست که اگر در گوشه آزمایشگاه خود روی یک حادثه کوچکی قانونی را کشف نمود ، آن قانون را در هر جای دیگر طبیعت جاری و ساری نداند و حتی تا آخرین سرحد افلاک و تا قدیمترین روزگار نبرد و اعمال نکند ، یعنی در واقع حقیقت مکشوف را همه جایی و لایزال نشناسد . بنابراین دانشمند عملا معتقد است که هیچ چیز طبیعت بیاساس و منشاء نبوده یک نظم واحد متقن ازلی در سراسر دنیا جریان دارد . خداپرست چه میگوید ؟ او میگوید دنیا دارای مبدأ و اساس بوده ، یک ناظم واحد ازلی قادری به نام خدا بر سراسر آن حکومت میکند . تنها تفاوت در این است که عالم صحبت از نظم میکند و موحد ناظم را اسم میبرد . قرآن هم غیر از این چیزی نمیگوید ، بلکه خدا را به عنوان کسی معرفی مینماید که زمین و آسمانها را سرشته است ، روز و شب را درپی یکدیگر درمیآورد ، دانه و درخت را میشکافد ، جسم مرده را تبدیل به وجود زنده و زنده را منقلب به مرده میکند ، باران به زمین میرساند ، در واقع تمام حرکات و اطوار طبیعت را که مشرکین به خدایان یا به منبعهای مختلف نسبت میدادند قرآن مربوط و ناشی از یک جا میگیرد . . ” . .
البته ما هم معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به توحید و خداشناسی نمود ، ما هم معتقدیم گامهای علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضد آن ، و نمیتوانست جز این باشد ، اما خدمتی که علوم به توحید نمود از راه ” نظام غائی ” بود نه ” نظام فاعلی ” که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده به آن استناد جستهاند . خدمات علوم به توحید از این راه بود که علوم تا حدود زیادی در دل طبیعت راه یافت و تا هر جا که رفت بیش از پیش به نظم دقیق ساختمان اشیاء و رابطه تشکیلات داخلی اشیاء با یک سلسله هدفهای پیش بینی شده پی برد ، و به عبارت دیگر علوم هر اندازه که بیشتر به راز درونی اشیاء پی برد بیشتر به مسخر بودن طبیعت و به خود و اگذار نبودن آن ایمان و اذعان پیدا کرد . هدف قرآن هم از دعوت به مطالعه حسی و تجربی طبیعت از نظر خداشناسی این است که به مخلوق و مسخر بودن طبیعت و اینکه قوهای ما فوق قوای طبیعی ، طبیعت و قوای طبیعت را اداره و تدبیر میکند پی ببریم و ایمان پیدا کنیم. مطالعه حسی طبیعت و تفکر در زمین و آسمان و آنچه در آنهاست از نظر توحید و خداشناسی کیفیت و ماهیتی دارد و حد و رسالتی . کیفیت و چگونگیاش این است که نظامات داخلی اشیاء مورد دقت قرار گیرد تا روشن شود که قوای طبیعت برای تأمین یک سلسله هدفها فعالیت میکنند و میان فاعلها و غایتها رابطه مستقیم برقرار است . اما حد و رسالتش این است که مخلوقیت طبیعت و وجود قوه یا قوایی شاعر و حاکم بر طبیعت را بر ما روشن میکند و بیش از این رسالتی ندارد و نمیتواند داشته باشد .
این است که مطهری معتقد است راه مطالعه طبیعت از نظر توحید و خداشناسی جادهای است که تنها تا مرز متافیزیک کشیده شده است . اما نظام فاعلی که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده[۳] آن کتاب بدان تمسک جستهاند از نظر مطهری کوچکترین خدمتی به توحید نکرده و نمیتوانسته است بکند . علوم از نظر نظامات فاعلی تنها کاری که میکند این است که به قول آنها ثابت میکند که هیچ پدیدهای مستقل و اتفاقی نیست بلکه وابسته به پدیده یا پدیدههای دیگر است ، و هم ثابت میکند که پدیدهها معلول دخالت خدایان و موجودات نامرئی که مشرکین و غیر مشرکین حوادث را بدانها توجیه میکردند نیست ، و از این رو ثابت میکند یک نظام متقن علی و معلولی میان خود پدیدهها حکمفرماست و این رشته از بی نهایت سرچشمه گرفته و تا بی نهایت ادامه دارد . اما کجای این مطلب با توحید ارتباط دارد ؟ مگر مادیین که منکر خدا هستند وجود نظام متقن علی و معلولی را به این صورت انکار دارند ؟ آیا خدا که انبیا بدان دعوت کردند یعنی مجموع نظام غیرمتناهی علت و معلول ؟ ! اینکه طبیعت در همه جایکسان عمل میکند دلیلی جز بر وحدت نوعی عناصر طبیعت نیست و به هیچ وجه بر وجود قوهای واحد احد صمد بسیط غیر متجزای ثابت دائم ازلی قاهر غالب دلالت نمیکند . آیا این سخن پذیرفته است که وجود موجود واحد ازلی حی فعال علیم قدیر مرید سمیع بصیر مسلط و قاهر بر طبیعت و خالق و آفریننده آن از ساختههای فلسفه یونان است و پیغمبران چنین چیزی نگفتهاند ، پیغمبران آمدهاند که مردم را به طبیعت دعوت کنند و اعتقاد به خدایان و ارواح و شیاطین را از بین ببرند ؟ ! آیا این جز سپر انداختن در مقابل مادیین است ؟! نظام فاعلی علت و معلول میتواند در مسائل توحید مورد استفاده قرار گیرد ولی به مفهوم فلسفی علت و معلول نه به مفهوم علمی آن . مفهوم علمی علت و معلول عبارت است از رابطه و پیوستگی وجودی حوادث زمانی که متوالیا یکدیگر را تعقیب میکنند و در متن زمان پشت سر یکدیگر قرار گرفتهاند. اما مفهوم فلسفی آن از یک تحلیل عقلی سرچشمه میگیرد که هر حادثه به دلیل علائم امکان ، ممکن شناخته میشود و به دلیل نیاز ذاتی ممکن به علت حدوثا و بقائا ، وجود علتی مقارن و همزمان و محیط بر او کشف میشود ، سپس آن علت مقارن در میان دو فرض ممکن و واجب قرار میگیرد و بنابر فرض ممکن بودن ، به دلیل امتناع تسلسل در علل مقارنه ، وجود واجب در رأس سلسله اثبات میگردد. از نظر فلسفه ، عللی که علوم آنها را علل میشناسند معداتند نه علل ، و به عبارت دیگر مجرا میباشند نه ایجادکننده و آفریننده . در این گونه علل ، تسلسل – یعنی رشته بینهایت – به هیچ وجه امتناع ندارد . به هر حال خدمتی که علوم به توحید میکند از راه نظامات غائی است که در کتاب راه طی شده بدان استناد جسته نشده است ، اما از راه نظامات فاعلی که بدان استناد جسته شده است علوم هیچ گونه خدمتی نمیتوانند بکنند و تنها فلسفه است که از این راه میتواند خدمت کند . حقیقت این است : از نظر مطهری راهی که مؤلف دانشمند راه طی شده با کمال صفا و خلوص نیت طی کرده است آنچنان بیراهه است که مجالی برای استدلال از راه ” نظام غائی ” که دانشمندان به اقتباس از قرآن مجید آن را راه ” اتقان صنع ” اصطلاح کردهاند نمیگذارد. مولف کتاب راه طی شده پس از بحث بالا اشکالی طرح میکند و به پاسخ آن میپردازد ، میگوید :
” اشکالی که دانشمندان غیر خداپرست دارند این است که میگویند چگونه کسی را که نمیشناسیم و نمیتوانیم توصیف کنیم قبول نماییم؟ بعلاوه وقتی که به خدا قائل شدیم باید پی آن برویم که او از کجا آمده و چگونه درست شده است ؟ پس چون مسئله حل نمیشود و نقطه مجهول یک مرحله عقب میرود بهتر است پای خود را از حدود محسوسات طبیعت فراتر نگذاریم و از وجود و عدم خدا فعلا صحبت نکنیم . مطهری در پاسخ می نویسد: در جواب آقایان باید گفت اولا هیچ پیغمبری ( و بنابراین خود خدا) نخواسته ما خدا را کما هو بشناسیم و وصف کنیم ، سهل است منع هم کردهاند ، آنچه را ما بتوانیم وصف یا درک کنیم ناچار از نوع خودمان است پس خدانیست . بنابراین توفیق چنین معرفتی را فعلا نباید از خود داشته باشیم ، ثانیا وقتی عقب و جلو رفتن مجهول تفاوت نمیکند چرا بر خلاف عادت و معمولی که در همه چیز و همه جا داشته برای هر فعلی فاعلی و برای هر نظمی ناظمی را سراغ میدهیم در مورد فاعل کل و ناظم اصلی اینقدر لجاج به خرج دهیم و تکبر و تجاهل نماییم ؟ ! وقتی به قانون احترام میگذاریم چرا به قانونگذار بیاعتنا باشیم ؟ ! ” عجبا ! آیا معنی شناختن خدا که اینهمه بدان تأکید شده این است که چنین تصوری مبهم و نارسا درباره خدا داشته باشیم ؟ ! آیا معنی اینکه ما خدا را نمیتوانیم کما هو بشناسیم و به کنه ذات و صفات او احاطه پیدا کنیم این است که در قدم اول لنگ بمانیم تا آنجا که از پاسخ به سادهترین و اولین پرسشها درباره خدا ناتوان بمانیم و آنگاه عذر ناتوانی خود را به گردن اسلام بگذاریم و بگوییم : اسلام اساسا تفکر و اندیشه درباره این گونه مسائل را تحریم کرده است ! هرگاه کسی درباره خدا بیندیشد و یا به کسی این اندیشه را القا کند که خدا آن موجودی است که جهان را آفریده است ، اولین و سادهترین پرسشی که به ذهن میآید این است که خدا را کی آفریده است ؟ اگر بنا شود در همین جا لنگ بمانیم خداشناسی مفهومی نخواهد داشت . بعلاوه در این صورت چه تفاوتی است میان توحید اسلامی و تثلیث مسیحی از جنبه ناتوانی عقل به پاسخگویی به سادهترین سؤالات ؟ بنابر بیان فوق هرگاه گروه مادیین ایراد و اشکالی را در مورد خدا طرح کنند و از ما بپرسند ، ما باید بر روش قدمای اهل حدیث شانهها را بالا بیندازیم و ابروها را درهم کشیم و بگوییم : السؤال بدعه ! روی حنابله سفید . وانگهی بنابر منطق گذشته که هر راه دیگر غیر راه علوم حسی و تجربی باطل است و علوم هم تنها کاری که میکند این است که نظام بی نهایت علت و معلول جهان را به ما میشناساند ، دیگر ” فاعل کل ” و ” ناظم اصلی ” معنی ندارد . بنابراین منطق هرچه هست فعلها و فاعلهاست که در بستر زمان و مکان پشت سر هم و در کنار هم قرار گرفتهاند ، نظم و قانون نیز چیزی جز ترتب منظم فعلهای بی نهایت بر فاعلهای بی نهایت نیست . بنابراین منطق ، جایی برای فاعل کل و صانع کل که طبعا خود ، فاعل و صانعی ندارد باقی نمیماند.
این بحث ادامه دارد…..