نقدهای شهید مطهری بر علم زدگی برخی روشنفکران مسلمان

نقدهای شهید مطهری بر علم زدگی برخی روشنفکران مسلمان[۱](۱)
در عصر ما مخالفت با تفکر و تعمق در مسائل متافیزیکی رنگ جدیدی‏  به خود گرفته است: رنگ فلسفه تجربی(empirical philosophy). چنانکه می‏دانیم در غرب روش حسی و تجربی در شناخت طبیعت بر روش‏  قیاسی ارسطویی پیروز شد . پس از این پیروزی این فکر پیدا شد ( به ویژه در اوایل قرن بیستم با پیشرفت علم و تأثیری که منجر به متافیزیک زدایی گردید، و همچنین ظهور فلسفه تحلیل زبانی که با فرگه شروع شد، و بعد ها با راسل و ویتگنشتاین و به ویژه پوزیتیویستهای منطقی حلقه وین به اوج خود رسید. البته این بحث با فلسفه نقادی کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) فیلسوف آلمانی شروع گردید و در قرن بیستم محصولات پروژه متافیزیک زدایی به ثمر نشست.)  که روش قیاسی و  تعقلی در متافیزیک جا و اعتبار ندارد و تنها فلسفه قابل اعتماد فلسفه حسی است . نتیجه قهری این نظریه این شد که الهیات به سبب خارج بودن از دسترسی حس‏  و تجربه ، مشکوک و مجهول و غیر قابل تحقیق اعلام شود و برخی آن را یکسره‏ انکار کنند . این ، جریانی بود که در جهان غرب رخ داد .  در جهان اسلام سابقه موج مخالفت با هر گونه تفکر و تعمق از طرف اهل‏  حدیث از یک طرف ، موفقیتهای پی درپی روش حسی در شناخت طبیعت از طرف دیگر ، و دشواری تعمق و حل مسائل فلسفی از جانب سوم ، گروهی از نویسندگان مسلمان را سخت به هیجان آورد و موجب پیدایش یک نظریه تلفیقی در میان آنها شد مبنی بر اینکه‏ الهیات قابل تحقیق است ولی در الهیات نیز منحصرا لازم است از روش حسی‏  و تجربی که برای شناخت طبیعت مورد استفاده قرار می‏گیرد استفاده کرد .
این دسته مدعی شدند که از نظر قرآن تنها راه شناخت خداوند مطالعه در  طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسی است و هر راهی غیر این راه‏ بیهوده است ، زیرا قرآن در سراسر آیات خود در کمال صراحت بشر را به‏ مطالعه در مظاهر طبیعت که جز با روش حسی میسر نیست دعوت کرده است و کلید رمز مبدأ و معاد را در همین نوع مطالعه دانسته است . فرید وجدی در کتاب علی اطلال المذهب المادی و سید ابوالحسن ندوی در ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین و همچنین نویسندگان اخوان المسلمین‏ مانند سید قطب و محمد قطب و غیر اینها این نظر را تبلیغ و نظر مخالف‏ را تخطئه می‏کنند . ندوی در کتاب خود در فصل ” عبور مسلمانان از جاهلیت به اسلام ” تحت‏ عنوان ” محکمات و بینات در الهیات ” می‏گوید: “پیامبران مردم را از ذات خدا و صفات او و آغاز و انجام جهان و سرنوشت بشر آگاه کردند و اطلاعاتی به رایگان در این زمینه‏ها در اختیار بشر قرار دادند ، او را از بحث در این مسائل که مبادی و مقدماتش در اختیار او نیست – زیرا این علوم ماوراء حس و طبیعت است – بی نیاز ساختند ، اما مردم این نعمت را قدر ندانستند و به بحث و فحص در این‏ مسائل که جز گام گذاشتن درمنطقه‏های تاریک و مجهول نیست پرداختند  نظر امثال فرید وجدی و ندوی نوعی رجعتحنبلی‏گری است ولی به‏ صورت مدرن و امروزی و پیوند خورده با فلسفه حسی غربی . [۲]می‏گویند قرآن راه شناخت خداوند را منحصرا مطالعه طبیعت با روش حسی‏ دانسته است . شهید مطهری می گوید: شک نیست که قرآن به مطالعه حسی طبیعت دعوت می‏کند و اصرار فراوانی هم روی این موضوع دارد ، ولی آیا قرآن مطالعه طبیعت را برای حل تمام مسائلی که خود طرح کرده است کافی می‏داند ؟ ! همچنانکه در پاورقیهای اصول فلسفه و روش رئالیسم به مناسبت بحث از راههای مختلف بشر به سوی خدا سخن رفته، در رد سخنان روشنفکران دینی که دلبسته علوم سخت (hard sciences) هستند، می نویسد: در قرآن مسائلی از این قبیل طرح شده است : «لیس کمثله شی‏ء ۰ و لله المثل الاعلی ۰ له الاسماء الحسنی، الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر، اینما تولوا فثم وجه الله، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی‏ء علیم ، و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و هو معکم اینما کنتم ۰ یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب » و دهها آیات دیگر امثال اینها . اینها همه مسائلی است مربوط به آنسوی مرز ، چگونه ما از راه طبیعت‏شناسی به معرفت این مسائل نائل می‏گردیم ؟ طبیعت‏شناسی قطعا و مسلما ما را به علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه می‏کند ، اما در همین جهت نیز حداکثر این است که ما را واقف می‏سازد به اینکه آفریننده‏ جهان به کارهایی که در طبیعت انجام می‏دهد آگاه است و بر آنها تواناست‏ «الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر ) »، ولی قرآن در این جهت نیز معرفتی بالاتر از ما می‏خواهد و آن اینکه او بر همه چیز بلا استثنا آگاه‏ است و بر همه چیز بلا استثنا تواناست « ( و هو بکل شی‏ء علیم و هو علی کل‏ شی‏ء قدیر ) »، چگونه از راه مطالعه در مخلوقات که به هر حال محدودند ، به علم نامتناهی و قدرت نامتناهی واقف می‏شویم ؟ حقیقت این است که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبری‏ می‏کند ، این راه جاده‏ای است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است و در آنجا پایان می‏یابد و فقط نشانی مبهم از ماوراء طبیعت می‏دهد. یعنی حد اکثر اثر مطالعه طبیعت این است که بر ما روشن می‏کند طبیعت‏ مسخر و مقهور قوه یا قوه‏های مدیر و مدبر و شاعر است ، اما اینکه خود آن‏ قوه از جایی آمده است یا نه ؟ آیا ازلی و ابدی است ؟ آیا واحد است یا کثیر ؟ بسیط است یا متجزی ؟ جامع همه صفات کمال است یا نه ؟ علم و قدرتش متناهی است یا نامتناهی ؟ آیا قدوس است و در حد اعلای تنزیه‏ است و هر گونه نقص از او مسلوب است یا نه ؟ آیا به هر طرف که برویم‏ و به هر سوکه بنگریم به طرف خدا رفته‏ایم و به سوی او نگریسته‏ایم ؟ آیا او اول همه و آخر  همه است ؟ و امثال اینها ، اینها و مانند اینها که در قرآن مطرح است‏ پرسشهایی است که پاسخ آنها را مطالعه در طبیعت نمی‏دهد . پس یا باید بگوییم بشرراهی به درک و معرفت این گونه مسائل ندارد و صرفا باید در برابر اینها کورکورانه معتقد باشد و یا اگر راهی هست آن راه غیر راه‏ دقت و مطالعه در طبیعت است . قرآن اینها را به عنوان یک سلسله درسها القا کرده است و از طرف دیگر به تدبر و تفکر در آیات قرآنی امر کرده است و از طرفی هم مطالعه طبیعت‏ برای حل این معماها کافی نیست ، پس ناچار راهی دیگر برای فهم این سلسله‏ مسائل هست که مورد تأیید قرآن است . مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده که معتقد است راه خداشناسی منحصرا همان راه حس و طبیعت است ، در بحث توحید پس از توضیح نارسایی درباره‏ تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به اینکه راههای عقلی و فلسفی بیراهه بود و علم امروز که حسی و تجربی است اساس توحید را احیا نمود ، می‏گویند : “می‏خواهیم ببینیم علم چگونه توحید را احیا نمود ؟ اگر از یک دانشمند بپرسید علم چیست ؟ بالاخره خواهد گفت : علم یعنی روابطی که در طبیعت‏ میان علل و معلولهای مشهود وجود دارد . هر محققی که در آزمایشگاه سرگرم‏ تجربیات می‏شود و متفکری که در اوضاع اجتماع غور می‏نماید هدفی جز این‏ ندارد که اولا حوادث و قضایای طبیعت را موشکافی کرده دقیقا بشناسد و ثانیا ریشه این حوادث و قضایا و ارتباطی را که مابین آنها وجود دارد کشف کند . هیچ دانشمندی نیست که کوچک‏ترین شی‏ء یا حادثه‏ای را مستقل و اتفاقی دانسته به یک شی‏ء دیگر یا علتی نسبت ندهد ، و بالعکس ضعیف‏ترین عملی را ضایع شده و بی‏اثر بپندارد. بنابراین علم صریحا یا تلویحا متکی بر قبول وجود علت و معلول است و منکر استقلال ذاتی یا اتفاقی بودن اشیاء می‏باشد . . . عالم نه تنها معتقد به حقیقت می‏باشد و دنیا را پوچ و بی اساس نمی‏پندارد بلکه یقین به وجود یک انتظام کلی و ارتباط قطعی که حاکم بر طبیعت است نیز دارد . علاوه بر این هیچ محققی نیست که اگر در گوشه آزمایشگاه خود روی یک حادثه کوچکی‏ قانونی را کشف نمود ، آن قانون را در هر جای دیگر طبیعت جاری و ساری‏ نداند و حتی تا آخرین سرحد افلاک و تا قدیم‏ترین روزگار نبرد و اعمال نکند ، یعنی در واقع حقیقت مکشوف را همه جایی و لایزال نشناسد . بنابراین‏ دانشمند عملا معتقد است که هیچ چیز طبیعت بی‏اساس و منشاء نبوده یک نظم‏ واحد متقن ازلی در سراسر دنیا جریان دارد . خداپرست چه می‏گوید ؟ او می‏گوید دنیا دارای مبدأ و اساس بوده ، یک ناظم واحد ازلی قادری به نام‏ خدا بر سراسر آن حکومت می‏کند . تنها تفاوت در این است که عالم صحبت‏ از نظم می‏کند و موحد ناظم را اسم می‏برد . قرآن هم غیر از این چیزی‏ نمی‏گوید ، بلکه خدا را به عنوان کسی معرفی می‏نماید که زمین و آسمانها را سرشته است ، روز و شب را درپی یکدیگر درمی‏آورد ، دانه و درخت را می‏شکافد ، جسم مرده را تبدیل به وجود زنده و زنده را منقلب به مرده‏ می‏کند ، باران به زمین می‏رساند ، در واقع تمام حرکات و اطوار طبیعت را که مشرکین به خدایان یا به منبعهای مختلف نسبت می‏دادند قرآن مربوط و ناشی از یک جا می‏گیرد . . ” . .
البته ما هم معتقدیم که علم جدید کمک فراوانی به توحید و خداشناسی‏ نمود ، ما هم معتقدیم گامهای علوم در جهت توحید بوده نه در جهت ضد آن ، و نمی‏توانست جز این باشد ، اما خدمتی که علوم به توحید نمود از راه ” نظام غائی ” بود نه ” نظام فاعلی ” که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده به آن استناد جسته‏اند . خدمات علوم به توحید از این‏ راه بود که علوم تا حدود زیادی در دل طبیعت راه یافت و تا هر جا که‏ رفت بیش از پیش به نظم دقیق ساختمان اشیاء و رابطه تشکیلات داخلی‏ اشیاء با یک سلسله هدفهای پیش بینی شده پی برد ، و به عبارت دیگر علوم‏ هر اندازه که بیشتر به راز درونی اشیاء پی برد بیشتر به مسخر بودن طبیعت‏ و به خود و اگذار نبودن آن ایمان و اذعان پیدا کرد . هدف قرآن هم از دعوت به مطالعه حسی و تجربی طبیعت از نظر خداشناسی این است که به‏ مخلوق و مسخر بودن طبیعت و اینکه قوه‏ای ما فوق قوای طبیعی ، طبیعت و قوای طبیعت را اداره و تدبیر می‏کند پی ببریم و ایمان پیدا کنیم. مطالعه حسی طبیعت و تفکر در زمین و آسمان و آنچه در آنهاست از نظر توحید و خداشناسی کیفیت و ماهیتی دارد و حد و رسالتی . کیفیت و چگونگی‏اش این است که نظامات داخلی اشیاء مورد دقت قرار گیرد تا روشن‏ شود که قوای طبیعت برای تأمین یک سلسله هدفها فعالیت می‏کنند و میان‏ فاعلها و غایتها رابطه مستقیم برقرار است . اما حد و رسالتش این است‏ که مخلوقیت طبیعت و وجود قوه یا قوایی شاعر و حاکم بر طبیعت را بر ما روشن می‏کند و بیش از این رسالتی ندارد و نمی‏تواند داشته باشد .
این است‏ که مطهری معتقد است راه مطالعه طبیعت از نظر توحید و خداشناسی جاده‏ای است که تنها تا مرز متافیزیک کشیده شده است . اما نظام فاعلی که مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده[۳] آن کتاب بدان تمسک جسته‏اند از نظر مطهری کوچک‏ترین خدمتی به توحید نکرده و نمی‏توانسته است بکند . علوم از نظر نظامات فاعلی تنها کاری که می‏کند این است که به قول‏ آنها ثابت می‏کند که هیچ پدیده‏ای مستقل و اتفاقی نیست بلکه وابسته به‏ پدیده یا پدیده‏های دیگر است ، و هم ثابت می‏کند که پدیده‏ها معلول دخالت‏ خدایان و موجودات نامرئی که مشرکین و غیر مشرکین حوادث را بدانها توجیه‏ می‏کردند نیست ، و از این رو ثابت می‏کند یک نظام متقن علی و معلولی‏ میان خود پدیده‏ها حکمفرماست و این رشته از بی نهایت سرچشمه گرفته و تا بی نهایت ادامه دارد . اما کجای این مطلب با توحید ارتباط دارد ؟ مگر مادیین که منکر خدا هستند وجود نظام متقن علی و معلولی را به این صورت‏ انکار دارند ؟ آیا خدا که انبیا بدان دعوت کردند یعنی مجموع نظام غیرمتناهی علت و معلول ؟ ! اینکه طبیعت در همه جایکسان عمل می‏کند دلیلی جز بر وحدت نوعی عناصر طبیعت نیست و به هیچ وجه بر وجود قوه‏ای واحد احد صمد بسیط غیر متجزای‏ ثابت دائم ازلی قاهر غالب دلالت نمی‏کند . آیا این سخن پذیرفته است که وجود موجود واحد ازلی حی فعال علیم قدیر مرید سمیع بصیر مسلط و قاهر بر طبیعت و خالق و آفریننده آن از ساخته‏های‏ فلسفه یونان است و پیغمبران چنین چیزی نگفته‏اند ، پیغمبران آمده‏اند که‏ مردم را به طبیعت دعوت کنند و اعتقاد به خدایان و ارواح و شیاطین را از بین ببرند ؟ ! آیا این جز سپر انداختن در مقابل مادیین است ؟! نظام فاعلی علت و معلول می‏تواند در مسائل توحید مورد استفاده قرار گیرد ولی به مفهوم فلسفی علت و معلول نه به مفهوم علمی آن . مفهوم علمی‏ علت و معلول عبارت است از رابطه و پیوستگی وجودی حوادث زمانی که متوالیا یکدیگر را تعقیب می‏کنند و در متن زمان‏ پشت سر یکدیگر قرار گرفته‏اند. اما مفهوم فلسفی آن از یک تحلیل عقلی‏ سرچشمه می‏گیرد که هر حادثه به دلیل علائم امکان ، ممکن شناخته می‏شود و به‏ دلیل نیاز ذاتی ممکن به علت حدوثا و بقائا ، وجود علتی مقارن و همزمان و محیط بر او کشف می‏شود ، سپس آن علت مقارن در میان دو فرض ممکن و واجب قرار می‏گیرد و بنابر فرض ممکن بودن ، به دلیل امتناع تسلسل در علل‏ مقارنه ، وجود واجب در رأس سلسله اثبات می‏گردد. از نظر فلسفه ، عللی که علوم آنها را علل می‏شناسند معداتند نه علل ، و به عبارت دیگر مجرا می‏باشند نه ایجادکننده و آفریننده . در این گونه علل‏ ، تسلسل – یعنی رشته بی‏نهایت – به هیچ وجه امتناع ندارد . به هر حال خدمتی که علوم به توحید می‏کند از راه نظامات غائی است که‏ در کتاب راه طی شده بدان استناد جسته نشده است ، اما از راه نظامات‏ فاعلی که بدان استناد جسته شده است علوم هیچ گونه خدمتی نمی‏توانند بکنند و تنها فلسفه است که از این راه می‏تواند خدمت کند . حقیقت این است : از نظر مطهری راهی که مؤلف دانشمند راه طی شده با کمال صفا و خلوص نیت طی کرده است آنچنان بیراهه است که مجالی برای استدلال از راه‏ ” نظام غائی ” که دانشمندان به اقتباس از قرآن مجید آن را راه اتقان صنع ” اصطلاح کرده‏اند نمی‏گذارد. مولف کتاب راه طی شده  پس از بحث بالا اشکالی طرح می‏کند و به پاسخ آن می‏پردازد ، می‏گوید :
” اشکالی که دانشمندان غیر خداپرست دارند این است که می‏گویند چگونه کسی را که نمی‏شناسیم و نمی‏توانیم توصیف کنیم قبول نماییم‏؟ بعلاوه وقتی که به خدا قائل شدیم باید پی آن برویم که او از کجا آمده و چگونه درست شده است ؟ پس چون مسئله حل نمی‏شود و نقطه مجهول یک مرحله‏ عقب می‏رود بهتر است پای خود را از حدود محسوسات طبیعت فراتر نگذاریم‏ و از وجود و عدم خدا فعلا صحبت نکنیم .  مطهری در پاسخ می نویسد: در جواب آقایان باید گفت اولا هیچ پیغمبری ( و بنابراین خود خدا) نخواسته ما خدا را کما هو بشناسیم و وصف کنیم ، سهل است منع هم کرده‏اند ، آنچه را ما بتوانیم وصف یا درک کنیم ناچار از نوع خودمان است پس‏ خدانیست . بنابراین توفیق چنین معرفتی را فعلا نباید از خود داشته باشیم‏ ، ثانیا وقتی عقب و جلو رفتن مجهول تفاوت نمی‏کند چرا بر خلاف عادت و معمولی که در همه چیز و همه جا داشته برای هر فعلی فاعلی و برای هر نظمی‏ ناظمی را سراغ می‏دهیم در مورد فاعل کل و ناظم اصلی اینقدر لجاج به خرج‏ دهیم و تکبر و تجاهل نماییم ؟ ! وقتی به قانون احترام می‏گذاریم چرا به‏ قانونگذار بی‏اعتنا باشیم ؟ ! ” عجبا ! آیا معنی شناختن خدا که اینهمه بدان تأکید شده این است که چنین‏ تصوری مبهم و نارسا درباره خدا داشته باشیم ؟ ! آیا معنی اینکه ما خدا را نمی‏توانیم کما هو بشناسیم و به کنه ذات و صفات او احاطه پیدا کنیم این‏ است که در قدم اول لنگ بمانیم تا آنجا که از پاسخ به ساده‏ترین و اولین‏ پرسشها درباره خدا ناتوان بمانیم و آنگاه عذر ناتوانی خود را به گردن‏ اسلام بگذاریم و بگوییم : اسلام اساسا تفکر و اندیشه درباره این گونه مسائل‏ را تحریم کرده است ! هرگاه کسی درباره خدا بیندیشد و یا به کسی این اندیشه را القا کند که خدا آن موجودی است که جهان را آفریده است ، اولین و ساده‏ترین پرسشی که به ذهن می‏آید این است که خدا را کی آفریده است ؟ اگر بنا شود در همین جا لنگ بمانیم خداشناسی مفهومی نخواهد داشت . بعلاوه در این صورت چه تفاوتی است میان توحید اسلامی و تثلیث مسیحی از جنبه‏ ناتوانی عقل به پاسخگویی به ساده‏ترین سؤالات ؟ بنابر بیان فوق هرگاه گروه مادیین ایراد و اشکالی را در مورد خدا طرح‏ کنند و از ما بپرسند ، ما باید بر روش قدمای اهل حدیث شانه‏ها را بالا بیندازیم و ابروها را درهم کشیم و بگوییم : السؤال بدعه ! روی حنابله‏ سفید . وانگهی بنابر منطق گذشته که هر راه دیگر غیر راه علوم حسی و تجربی باطل‏ است و علوم هم تنها کاری که می‏کند این است که نظام بی نهایت علت و معلول جهان را به ما می‏شناساند ، دیگر فاعل کل ” و ” ناظم اصلی معنی ندارد . بنابراین منطق هرچه هست فعلها و فاعلهاست که در بستر زمان‏ و مکان پشت سر هم و در کنار هم قرار گرفته‏اند ، نظم و قانون نیز چیزی جز ترتب منظم فعلهای بی نهایت بر فاعلهای بی نهایت نیست . بنابراین منطق‏ ، جایی برای فاعل کل و صانع کل که طبعا خود ، فاعل و صانعی ندارد باقی‏ نمی‏ماند.
این بحث ادامه دارد…..