ویژه نامه نکوداشت مقام علمی حضرت آیت الله علامه حسن زاده آملی(دامت برکاته) ، گفت‌وگو باحجت الاسلام والمسلمین یزدان‌پناه به مناسبت مراسم تجلیل مجمع عالی حکمت اسلامی از مقام علمی استاد حضرت آیت الله علامه حسن‌زاده آملی

حجت الاسلام والمسلمین سید یدالله یزدان پناه در سال ۱۳۴۲ در شهر آمل متولد و در سال ۱۳۶۱ تحصیلات خود را در حوزه علمیه قم آغاز نمود. وی فقه و اصول را از محضر بزرگانی چون آیات عظام حاج شیخ جواد تبریزی(ره) و مددی(دامت برکاته) و دروس معقول را نزد حضرات آیات حسن زاده آملی و جوادی آملی(دامت برکاتهما) آموخت. استاد یزدان پناه از سال ۱۳۷۱ تا کنون به تدریس در حوزه و دانشگاه اشتغال دارد. از ایشان به جز مقالات، کتابهایی منتشر شده که می توان به مبانی و اصول عرفان نظری و حکمت اشراق اشاره نمود. حجت الاسلام والمسلمین یزدان پناه عضو مجمع عالی حکمت و مدیریت گروه عرفان مجمع عالی حکمت اسلامی را بر عهده دارد.

 چنان‎چه مطلع هستید در سومین گردهمایی اساتید علوم عقلی مقرّر گردید از مقام علمی آیت‎الله علامه حسن‌زاده تجلیل گردد. لطفاً نحوه آشنایی خود را با حضرت استاد علامه حسن‌زاده بیان نمایید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

بنده خیلی خوشحالم که برای حضرت استاد چنین برنامه‌ای در نظر گرفته شد. درواقع این تجلیل از بزرگان و بررسی زندگی این بزرگواران می‌تواند برای همه طلاب حوزه‌های علمیه درسی باشد، و انصافاً حضرت ایشان یک الگوی بارز برای طلاب است، و برای ما که مدتی درس ایشان را رفته بودیم همیشه به‌عنوان یک الگو مطرح بودند. جا دارد که چنین برنامه‌هایی برگزار شود و شخصیت ایشان شناخته شود. بنده در همان شهری به‌ دنیا آمدم که حضرت استاد تشریف داشتند؛ از ایام نوجوانی و جوانی در همان شهر آمل، قبل از اینکه به حوزه علمیه وارد شوم؛ یعنی حدود سال ۵۸ با حضرت استاد آشنا شدم. در آنجا برنامه‌ای بود به این شکل که ایشان دروسی به اسم معرفت نفس ـ‎همینی که بعداً کتاب شدـ داشتند. بنده چند جلسه‌ای را در همان‌جا شرکت کردم، و از همان‌جا یک تعلق خاطری نسبت به ایشان داشتم. بعدها برای طلبگی آمدیم و از سال ۶۳ توفیق داشتم در درس‌های ایشان شرکت کنم. درس اشارات و پس از آن هم درس اسفار که تا حدود ۷۱ تا ۷۲ ادامه داشت؛ تا آن موقع که درس حضرت استاد برقرار بود در خدمت‌شان بودم. توفیق داشتم که در دروس مصباح‌الأنس و دروس هیئت که پنجشنبه، جمعه داشتند شرکت کنم و نوارهای فصوص ایشان را هم گوش دادم. این مجموعه ارتباطی بود که با ایشان داشتم و همین برای من توفیقی بود که از سال ۶۳ تا ۷۲ که ایشان برنامه‌های رسمی داشتند در خدمت‌شان باشم؛ هرچند در همان موقع که به حوزه علمیه آمدم شخصیت ایشان برای همه شناخته‌شده بود. ما که از شهرستان آمده بودیم و در آنجا با ایشان ارتباط داشتیم، بعدها هم که به اینجا آمدیم شهرت ایشان و محوریتی که در درس‌های معقول داشتند، ما را مجذوب درس ایشان می‎کرد.

از اساتید حضرت استاد بفرمایید. نزد چه استادانی تلمذ داشتند و بهره‌مند شدند. چه در حوزه عرفان و چه در حوزه فلسفه و سایر علوم.

یکی از ویژگی‌های حضرت استاد حسن‌زاده همین بود که اساتید فراوانی را دیدند و با اساتید قَدَر در هر رشته ارتباط داشتند. در بین این اساتید برخی اساتید بودند که در شهرستان آمل حضور داشتند. در آن دوره درسی که ایشان در آمل تشریف داشتند با آن اساتید ارتباط داشتند؛ مثل حضرت آیت‌الله غروی آملی، حضرت آیت‌الله فرسیو و حضرت آیت‌الله اشراقی و برخی از اساتید آن شهر که البته از نوع بیاناتی که حضرت استاد داشت مشخص بود که یک تعلق خاطر ویژه‌ای به حضرت آیت‌الله فرسیو دارند که در شهر به‌عنوان شخصیت معنوی و زاهد مشهور بود و اعتقاد همه مردم به سمت او جلب شده بود. حضرت آیت‌الله غروی هم که از مجتهدان برجسته بودند، یکی از اساتید ایشان بودند؛ ولی بعدها که به تهران تشریف آوردند اساتیدی مثل حضرت آیت‌الله شعرانی، حضرت آیت‌الله فاضل تونی، حضرت ‌آیت‌الله رفیعی قزوینی، حضرت آیت‌الله الهی قمشه‌ای و حضرت آیت‌الله آقا شیخ تقی آملی از اساتید ایشان بودند که انصافاً آن دوره، دوره مشعشع تهران بود و ایشان خدمت این اساتید در تهران درس خواندند. آقای شعرانی بسیار به ایشان عنایت داشت. آقای رفیعی قزوینی به ایشان عنایت داشت که حتی یک درس خاص و ویژه‌ای را برای ایشان فراهم آوردند؛ خودشان پیشنهاد دادند که بیایید با هم مصباح بخوانیم و لازم نیست کس دیگر باشد. نوع اساتید یک تعلق خاصی به ایشان داشتند. این اساتیدی بودند که در تهران حضود داشتند، البته اساتید دیگری هم بودند؛ اما برجسته‌ها همین‌ها بودند. به قم که تشریف آوردند حضرت علامه طباطبایی و آقا سید مهدی قاضی طباطبایی و برادر علامه، جناب آقای سید محمدحسن طباطبایی اساتید ایشان بودند. خود همین تنوع اساتید و آن هم اساتید برجسته خبر می‌دهد که حضرت استاد چه تجربه‌هایی را اندوختند و در بین نوع اساتید هم مورد توجه بودند. حالا اجازه دهید چند نکته را در باب اساتیدی که ایشان ارتباط ویژه‌ای با ایشان داشت، عرض کنم. یکی از چیزهایی که در حضرت استاد بسیار دیدیم و همیشه برای ما جذاب بود، احترام ویژه‌ای بود که برای اساتید خود قائل بود. تا جایی که می‌توانست از اساتید به احترام یاد می‌کرد و هر از گاهی از ایشان قدرشناسی می‌کرد. احترام‎اش بیش از حد معمولی بود که ما می‌شناختیم. ما امثال این داستان‎هایی را از ایشان نقل شده است در کار ایشان می‌دیدیم؛ ولی حتماً نقلیاتی هم از ایشان وجود دارد؛ مثلاً ایشان یک بار خدمت حضرت آیت‌الله الهی قمشه‌ای نشسته بودند، ناآگاه رفتند پای ایشان را بوسیدند. خود ایشان هم نقل کردند که آقای الهی قمشه‌ای تقریباً توقع چنین کاری را نداشت، و تعجب کرد. ایشان گفت: چرا این‌ کار را کردید. علامه گفت: شما استاد من هستید. این‌ همه در خدمت شما بودم، من باید پای شما را ببوسم. حضرت آیت‌الله الهی قمشه‌ای متأثر شدند و گفتند: شما خیر می‌بینید. بعد ایشان پرسید که این وجه تعبیر شما برای چه بود؟ گفت: با این نوع تعاملی که با اساتید دارید خیر می‌بینید. ما این نوع احترام را همیشه در کار ایشان می‌دیدیم. یک بار من در همین قم وقتی وارد حرم شدم دیدم که حضرت استاد حسن‌زاده در آنجاست و ادب کردم و همراه ایشان حرکت کردم. ایشان بعد از اینکه زیارت را انجام دادند و بیرون آمدیم؛ گفتند: بیایید برویم سر مزار آقا میرزا مهدی قاضی طباطبایی فاتحه‌ای بخوانیم، و در وصف ایشان مطالبی را گفتند و خواستند حتی به شاگردان خودشان نشان دهند که این اساتید ما بودند، این احترام را نشان می‌دادند. این صحنه‌ خیلی برایم جذاب بود. گاهی ایشان در تعابیرش آورده است که «الهی شکرت که از اساتید بی‌رنگ رنگ گرفتم.» اعتقاد داشت که انسان باید استاد ببیند؛ اساتید برجسته، هم در مسیر علم و هم در مسیر تهذیب اخلاق. از این جهت ما همیشه می‌دیدیم نسبت به اساتید هم احترام می‌کرد و بهره‌ای را که برده است را همیشه اذعان می‌کردند. من همین‌جا نکته‌ای را عرض کنم که از خود ایشان شنیدم. ایشان می‌فرمود: وقتی که می‌خواستم از تهران به قم بیایم، حضرت آیت‌الله شعرانی موافق نبود. حضرت آیت‌الله رفیعی قزوینی هم فی‌الجمله موافق نبود. چیزی اظهار نکردند، اما ظاهراً بعداً مشخص شد که موافق نبودند. می‌گفتند که آقای حسن‌زاده همه آنچه را که باید یاد می‌گرفتند و به هر جایی که باید می‌رسیدند در همین تهران رسیدند. ایشان می‌گفتند بعداً‌ که این را شنیدم آمدم قم دیدم خبری نیست. خیلی ناراحت شدم که چرا از تهران آمدم؛ تا اینکه خدمت علامه طباطبایی رسیدم و در آنجا آرام گرفتم. بعد به خود علامه گفتم: اگر شما نبودید، من در قم نمی‌ماندم؛ چون همه مراحل علمی و فقهی و فلسفی‌اش را در تهران طی کرده بودند. وقتی به قم تشریف آوردند بعداً‌ فرمودند که ما در قم سه‎ استاد داشتیم. یکی علامه طباطبایی و یکی برادر علامه یعنی محمدحسن الهی طباطبایی که می‌فرمودند خود علامه ما را به ‌سمت ایشان راهنمایی می‌کرد و با طیب خاطر می‌پذیرفت که با برادرشان ارتباط داشته باشیم. و دیگری هم فرزند آقای قاضی طباطبایی به ‌نام آقا میرزا مهدی قاضی طباطبایی در علوم غریبه بود که ایشان خدمت سه بزرگوار هم تلمذ کرده بودند.

حضرت استاد در فلسفه و عرفان بیشتر متأثر از کدام شخصیت‌های فلسفی و عرفانی بودند.

آن اندازه که در رفتار حضرت استاد می‌دیدیم از همه مشایخ و بزرگان معقول و دوره‌های فلسفی اسلامی و عرفان اسلامی متأثر بودند. می‌توانم به جرأت بگویم ایشان هم از بوعلی، هم از فارابی و هم از خواجه نصیر طوسی و ملاصدرا و در عین‌حال از ابن‌عربی و شاگردان ابن‌عربی مثل قونوی هم متأثر بودند و اظهار هم می‌کردند. در حقیقت ایشان دوره معقول اسلامی را یک دوره واحد می‌دیدند. ما همیشه این را در کار ایشان می‌دیدیم. نوع تلقی‌اش از بوعلی یک تلقی ویژه بود که بعدها ما وقتی نظریات بوعلی را بررسی کردیم، دیدیم همان‌ برداشت که ایشان از بوعلی داشتند برداشت درستی بود، و برای ما خیلی جذاب بود که حضرت استاد این زمینه‌ها را شناسایی کرده بودند. ما معمولاً در تقسیم‌بندی‌هایی که می‌کنیم مشاء را یک فلسفه و یک مکتب، و اشراق را یک مکتب و حکمت متعالیه را یک مکتب و عرفان نظری هم برای خودش یک حوزه جداگانه دارد؛ ولی تلقی ایشان به این صورت نبود. از همه بزرگان استفاده می‌کرد و یک تلقی واحد داشت. می‌توانم بگویم نگاه جمع‌گرا داشتند؛ یعنی همه‌شان را در یک مسیر می‌دیدند، و برای همین از همه متأثر بودند. اجازه دهید مقداری توضیح دهم که واضح شود ایشان چگونه چنین برداشتی داشتند؟ ما بعدها که این سنت اسلامی‌مان را پیگیر شدیم، دیدیم بوعلی اولین رگه‌های آن فضای صدرایی را که ما می‌شناسیم، ایجاد کرده است؛ یعنی جمع بین دین و فلسفه و عرفان. بوعلی عملاً به این صورت بوده است. خواجه نصیر هم به این شکل بوده، و حضرت استاد هم در درس‌ها تأکید می‌کردند. در باب بوعلی و آثاری که در این زمینه داشته است، همین حال‌وهوا را دارد که بعداً هم صدرا دارد. خواجه نصیر هم همین‌طور. ایشان اوصاف الاشراف را تأکید می‌کردند. آغاز و انجام را خودشان تعلیقات زدند و اعتنا می‌کردند. در باب فارابی هم همین دید را داشتند و فصوص ایشان را شرح کردند. در باب صدرا هم اصلاً قائل بودند که صدرا خوب توانست این دوره معقول فلسفه اسلامی را به مقصد و سرانجام خوشی برساند. این تلقی ایشان بود. همچنین معتقد بودند که صدرا سر سفره عارفان هم نشسته است؛ یعنی سر سفره ابن‌عربی و شاگردانش. واقعاً‌ هم برای ما ملموس بود. ایشان این‎گونه تعبیر می‌کرد؛ آن‎گونه که صدرا نسبت به ابن‌عربی زانو زد، نسبت به فیلسوفان زانو نزد. در فلسفه صدرا همه آن فراورده‌ها و دست‌آوردهای علمی مناسب را جمع می‌دید، از بوعلی تا دوره صدرا؛ لذا این تلقی مثبت را داشت؛ یعنی همه را در یک وادی می‌دید. ما وقتی اشارات ایشان را شرکت می‌کردیم شرح اشارات خواندیم؛ ولی احساس می‌کردیم اشارات را داریم با همان فضایی که بعدها شاید در کار صدرا با آن آشنا شویم، همان‌جا آشنا می‌شویم و برای‌مان خیلی خوب بود. در عین‌ اینکه واقعاً داشتیم اشارات می‌خواندیم، اشارات برای ما حل می‌شد. در عین اینکه ایشان بعضی اوقات اشاره می‌کرد، در این زمینه بوعلی در کارش نقصی وجود دارد. این را اشاره می‌کرد؛ ولی روح کار بوعلی را روح درستی می‌دید. همان‎گونه که صدرا را می‌دید. این باعث می‌شد بعضی‌ها که نگاه جمع‌گرا را نمی‌پسندیدند، بعد از یک تلاش علمی فراوان به این نتیجه برسند که این مسائل در کار بوعلی است و آن را به این شکل ارائه می‌کردند؛ لذا می‌دیدیم کتاب اشارات را هم که درس می‌داد برای‎شان جدی بود و پایه کار می‌دانستند؛ ولی در عین‌حال بیشترین توجه را به صدرا و جناب ابن‌عربی داشتند. بیشترین تأثیرها و تأثرها از این دو بزرگوار مکتب ابن‌عربی بود و این در کارشان مشهود بود؛ ولی در عین‌حال روح کار را یگانه می‌دید. و به‌نظر من الآن هم به لحاظ فنی می‌شود تثبیت کرد که روح کار روح یگانه است. ما فلسفه اسلامی را می‌توانیم به این شکل شناسایی کنیم. در دوره‌های متأخر اساتید بسیاری بودند که ایشان بعد از صدرا از آنها متأثر می‌شد. حاجی سبزواری برای ایشان اهمیت داشت و خیلی به او اعتنا می‌کردند؛ چون یک حال‌وهوایی در کار حاجی و امثال حاجی می‌دیدند که هم شهود و هم کار فلسفی و هم دیانت حاضر بود. این را در کار حاجی می‌دیدند. حتی این را در کار اساتید خودشان مثل علامه طباطبایی می‌دیدند و از همه اساتید استفاده کردند و بهره بردند.

اگر از خصوصیات علمی حضرت استاد حسن‌زاده بفرمایید، بسیار سپاسگذار می‌شویم.

بله. واقعیت‎ این است که هر استادی برای خودش یک ویژگی‌هایی دارد که به گمان من این ویژگی‌ها است که یک استاد را استاد می‌کند و از اساتید دیگر ممتاز می‌کند. همان‌گونه که حضرت استاد حسن‎زاده خودشان از اساتید متعدد استفاده کردند، از هر استادی در جهتی بهره بردند و ویژگی‌هایی را که در اساتید می‌دیدند به‎طور برجسته برای دیگران هم بازگو می‌کردند. حضرت استاد حسن‌زاده هم دارای ویژگی‌هایی بود که ما این را در طول این سالیانی که در خدمتشان تلمذ کرده بودیم احساس می‌کردیم. من به برخی از این ویژگی‌ها اشاره می‌کنم. یکی از کارهای بسیار خوب ایشان این بود که اصول امهات فلسفه و عرفان را بسیار تأکید می‌کردند و با تقریر نابی که خودشان رسیده بودند، و این برای ما خیلی جذاب بود؛ یعنی ما بدون اینکه زحمت بکشیم در یک زمینه می‌دیدیم تقریباً یک تحقیق نهایی را می‌شنویم. و ایشان هم سعی می‌کرد هر بار یا تکرار کند یا چیزی را بر آن بیفزاید که این اصول امهات در ذهن طلبه جا بیفتد. بعدها دیدیم این اصول امهات خیلی به درد ما خورد. من یادم است در بحث‌ اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، بیان ایشان از اعتباریت ماهیت هیچ و پوچ نیست، نفس‌الأمرداری که ایشان می‌گفت و بعد توضیحاتی که بعدها دیدیم خیلی به درد ما خورد. در خاطرم است در بحث نفس‎الأمر ایشان تمام ماحصل تحقیقی که خودشان بعد از تحقیقاتی که در متون داشتند را نوعاً ابراز می‌کردند. خیلی برای‌مان مفید بود، و الآن که نگاه می‌کنم تلقی بسیار زیبایی از بحث نفس‌الأمر بود؛ یعنی الآن که ما خودمان کار می‌کنیم می‌خواهیم بالأخره یک حرفی بزنیم، بعد آخرش می‌بینیم بیان حضرت استاد برای ما کارساز شده است. این یک ویژگی بود که با تکرار خاصی که همراه می‌شد در ذهن طلبه جا می‎افتاد. یکی از کارهای خوبی که ایشان داشت این بود که به‎خاطر اینکه ایشان اهل تحقیق و نگارش بودند، ماحصل کار تحقیقی و نگارشی‎ای را که انجام دادند را در این درس‌ها به مناسبتی که پیش می‌آمد، بیان می‌کرد؛ مثلاً یک جا بحث نفس‌الأمر بود، آن رساله نفس‌الأمری که تعبیر خودشان بود و ما در پایان این رساله به این نتیجه رسیدیم و آرام گرفتیم؛ او را برای ما مطرح می‌کرد. از این جهت خیلی برای ما مفید بود. این اصول امهات به‌اصطلاح هم در فضای عرفانی مطرح بود، هم در فضای فلسفی. من عرض می‌کنم در فضای فلسفی مثل نفس‌الأمر، اعتباریت ماهیت، شیئیت شیء به فصل اخیر در خاطرم هست و بسیاری از جاهای دیگر. بعدها که خواستیم کار کنیم دیدیم این‎گونه است؛ ما را یک ۱۰ قدم، ۲۰ قدم، ۱۰۰ قدم و شاید ۱۰۰۰ قدم پیش برده است، به‎گونه‌ای که فرد تازه از اول شروع نمی‌کند، در عینی که انسان خودش هم گاهی می‌خواهد از اول  مسائل را دوباره حل و فصل کند، می‌بیند همانی است که ایشان کارش را انجام داده است و می‌توانست مفید باشد. یا اگر احیاناً بعدها اگر کسی به نظری می‌رسید آن نظر ایشان را یکی از نظرهای اجتهادی موفق می‌دید. ولو اینکه یک نظر دیگر را می‌پذیرفت، این‎چنین حالی داشت. به هر ترتیب از این جهت مایه پیشرفت طلبه می‌شد. یک نکته دیگر که باز همین‌جا من در باب اصول امهات، در باب عرفان و وحدت شخصیه بیان می‎کنم این است که تقریری که ایشان از وحدت شخصیه از دوره‌ای که اشارات می‌خواندیم برای ما انجام داده بودند، و بعد در اسفار و بعد از آن در فصوص و مصباح داشتند، این تحقیق که قبلاً خودشان به آن رسیده بودند و بعد آن را ارائه می‌کردند، تقریر بسیار روشن و حساب شده‌ای بود و بعدها ما دیدیم در آن متون قانون عرفا را باید همین‌گونه معنا کرد. حتی در کار صدرا هم باید همین‌طور معنا کرد. ایشان از وحدت شخصیه تفسیر بسیار درستی می‌کردند. ما تقریرهای دیگری هم شنیدیم؛ ولی این تقریرها به پای تقریر ایشان نمی‌رسید. خیلی روان و پی‌در‌پی توضیح می‌داد که بعد از مدتی می‌دیدیم مسائل برای ما حل شده است. و انصافاً من خیلی از دوستان را دیدم که در درس ایشان شرکت کردند، و در تصویر وحدت شخصیه مشکلی نداشتند، و خیلی‌های دیگر که در درس ایشان نیامدند را دیدم که تصویر درستی از وحدت شخصیه نداشتند و همیشه در مورد آن ابهام داشتند؛ اما نوع شاگردانی که در درس ایشان بودند و پی‌درپی در آن شرکت می‌کردند، یک چنین تصویر درستی دارند. این اصول امهات این معناها را به ما می‌داد. مثلاً تمایز احاطی را چقدر زیبا معنا می‌کرد، و چقدر تأکید خوبی می‌کرد؛ یعنی وقتی در دل این آثار عرفانی بعد از مدتی با تحقیقات فراوان از یک نکته‌ای سردر می‌آورد و آن گل حرف‌های‌شان هست و اهمیت اساسی در تصویر و فهم، هم در وحدت شخصیه و هم قدوسیت حضرت حق دارد؛ مثلاً همیشه این را در تمهید متذکر می‌شدند، به‎طوری که در ذهن ما این تمایز احاطی راحت جا افتاده بود و مکرر هم توضیح می‌داد؛ گاه افزوده و گاه به‌صورت مختصر که در حافظه ما بماند. ایشان در مسائل عرفان، نفس رحمانی را خیلی خوب تصویر می‌کرد که ما راحت تصویر آن را پیدا می‌کردیم. و خود این هم کمک می‌کرد که ما بعداً حتی فلسفه صدرا را که با این مسائل آمیخته بود، راحت درک کنیم. این به‌خاطر این بود که ایشان این اصول امهات را متذکر می‌شد. باز یک ویژگی دیگری که در کار ایشان می‌دیدیم، قوت و روانی کلام ایشان بود. اغلاق نداشت. من بعضی از بزرگان را دیدم، که به حدی بیان آنها پیچیده و مغلق می‌شود که گاهی این اغلاق و پیچید‌گی باعث می‌شود ما به فضای آن محتوا که ایشان می‌خواهد ما را به آن هدایت کند نرسیم. این هم یک روش است؛ در جای خودش روش خوبی است. ولی این روش علامه موجب می‌شد که ما بتوانیم درس‌ها را بهتر متوجه شویم. و به‎ویژه من در شرح فصوص قیصری این را به وضوح می‌دیدم. مسائل بسیار سخت و پیچیده‌ای که گاه خیلی از افراد را در حل متن و محتوا به پیچ‎و‎تاپ می‌انداخت، اما ایشان خیلی راحت و روان آنها را حل می‌کرد. این نشان از قوت ایشان است که می‌توانست به شکل روان مسائل را ارائه کند. یک نکته دیگری هم که باز ما در کار ایشان می‌دیدیم حل‎و‎فصل آیات و روایات معرفتی بود؛ یعنی کسانی که با ایشان یک دوره معقول را می‎خواندند، بعد از مدتی می‌دیدند عمده آیات و روایاتی که در باب معارف وجود دارد، حل‎و‎فصل شده است. ابتداً برای ما واضح نبود که این روایات حل‎و‎فصل می‌شود؛ یعنی می‌شنیدیم یک آیه، دو آیه، یک روایت، دو روایت، بعدها که آمدیم کار کنیم دیدیم تقریباً فصل‌های همه اینها برای ما روشن است. نگاه می‌کردیم می‌دیدیم بیانات حضرت استاد حسن‌زاده در این زمینه مؤثر بوده و ایشان به‎موقع از یک متن آیه یا روایت استفاده می‌کرد، و خوب هم شرح می‌کرد. این هم یکی از ویژگی‌های ایشان بود. چیز دیگری که باز من می‌توانم جزو اصول امهات اشاره کنم و یا می‌توانم به یک جهت به‌عنوان مباحث فهم متون دینی به‎عنوان روش اشاره کنم، بحث‌هایی بود که ایشان به اسم تفسیر انفسی داشت. ما اول باری که بحث‌های نحوه تعامل آقایان اهل معرفت را با متون دینی می‌شنیدیم، اولین بار از ایشان به اسم تفسیر انفسی شنیدیم. و انصافاً هم خیلی زیبا بیان می‌کردند و همان پایه کار ما شد که ما بعدها که پی‌گیر می‌شدیم می‌دیدیم خیلی خوب می‌تواند مسائل را حل کند. تلقی مثبتی که از شرح و تأویل انفسی داشت در حل‎و‎فصل‌های بعدی خیلی به ما کمک کرد، و انصافاً سرمایه خوبی بود. یک چیز دیگری که من در کار ایشان دیدم که باید به آن اشاره کرد، اعتدال علمی بود. اعتدال علمی به دلیل ذوفنون بودن ایشان بود. در علم ذوفنون بود؛ این‎طور نبود که مثلاً در فلسفه سهم طب خورده شود، یا سهم هیئت حذف شود. در عین فلسفه خودش فلسفه بود؛ در جاهای حساس می‌دیدیم اینها قابل جمع بود، خوب جمع می‌کرد. من همین‌جا عرض کنم ما یک اصول و امهاتی را از ایشان در باب هیئت شنیدیم که خیلی به‌درد ما خورد. من یادم است در درس یکی از اساتید برجسته شرکت کرده بودم، به آن روایات در باب آن دیواری که رسول‌الله به‌عنوان دیوار مسجد رسول‌الله که ساخته بودند و وقتی ظهر می‌شد سایه نداشت، رسیده بودیم. من می‌دیدم این استاد فقه، استاد برجسته و در عین‌حال مجتهد، به این روایت که رسیدیم هرچه تلاش می‎کرد حل‌اش کند نمی‌توانست. استاد حسن‌زاده با یک رمز خیلی راحت این را برای ما حل کرده بود؛ به این صورت که این دیوار به وزان نصف‌النهار ساخته شده بود، اصلاً برای ما تصویر داد. خیلی راحت که یعنی چه و چطوری. می‌خواهم بگویم این‎طور جاها کارهای ایشان خیلی مفید واقع شد. طلبه‌های ما در مسائل روایات هیوی هم مواظب باشند؛ اگر اینها را نخوانند بعضی از مسائل خوب حل نمی‌شود. حتی من یادم می‌آید حضرت استاد در درس هیئت گفتند: از فلان منطقه آمریکا آمده‎اند و مشکل‌شان این بود که ما باید به کدام طرف نماز بخوانیم؛ چون به سمت قبله ایستادن می‌شود هم این سمت باشد، و هم این سمت. بعد ایشان گفت: معیار اقرب است و بعد به لحاظ عرفی توضیح داد. به‎درد فقیه هم می‌خورد. در بحث اول ماه که متأسفانه نرسیدیم، بخش‌هایی را که برای ما متذکر شده بود، خیلی مفید واقع می‌شد. برای قبله‌یابی و خیلی‌های دیگر که حالا نمی‌خواهم وارد شوم. این اعتدال علمی ایشان باعث شده بود موقعی که دستور سلوکی هم می‌داد مسائل طبی را رعایت کند. این اعتدال می‌آورد و ایشان آن اعتدال را داشت. هیچ‌وقت شکلی عمل نمی‌کرد، بعضی‌ها را دیدم که در سلوک شکلی عمل می‌کنند و تقریباً آن فضای طب برایشان مطرح نیست، یا آن فضاهای دیگری را که باید برای‎شان در نظر گرفت، مطرح نیست. ایشان مراعات می‌کرد. آنچه که من در کار حضرت استاد در کنار این خصوصیات علمی دیدم این بود که ایشان تأکید می‌کرد باید کتاب خواند. به خواندن کتاب‌های اصیل یک رشته اعتقاد داشت، و تأکید می‌کرد طلبه‌ها هم بخوانند و خودشان هم ملتزم بودند. گاهی چند دور آنها را گفتند، و گاهی شاید اصلاً برای خودشان هیچ فایده‌ای نداشت، جز اینکه بتوانند طلبه‌ها را در این دوره‌ها بار بیاورند و بحمدلله شاگردان فراوانی را هم تربیت کردند.

از دیدگاه اخلاقی و عرفانی حضرت استاد بفرمایید تا نسل جوان بیشتر با ایشان آشنا شوند.

ایشان یک تعبیری داشت و همیشه هم در درس‌ها می‌فرمود. آن تعبیر این بود که «ره چنان رو که رهروان رفتند.» تأکید می‌کرد که این‎گونه نباشید که طلبه بگوید من مسیر علمی را طی نمی‌کنم و درس نمی‌خوانم، بعد می‌روم دنبال مسائل سلوک. ایشان می‌گفت: این راه نیست. طلبه باید درسش را بخواند. این بزرگان مثل مرحوم قاضی و علامه طباطبایی را نگاه کنید. اینها همین ضَرَبَ ضَرَبا را خوانده‌اند. همه راه را طی کنید، اما دو چیز باشد؛ تحصیل و تقوا. گاهی تعبیر می‌کردند به کار علمی و طهارت. این دو باید در کنار هم باشند؛ لذا خودشان عملاً این شکلی بودند. ما می‌دیدیم همیشه مسئله تهذیب برایشان جدی است و درس‌ها‌یشان با مسائل اخلاقی آمیخته می‌شد و هیچ فاصله‌ای هم نداشت؛ یعنی به‎راحتی می‌توانستند در حالی‎که بحث علمی می‌کنند گریزی به مسائل معنوی بزنند و به درس‌شان برگردند، و به این ملتزم بودند و توصیه هم می‌کردند. همیشه به شاگردان تحصیل و طهارت و در کنار آنها تهذیب را توصیه می‌کردند. خود ایشان هم در یک بیانی دارد که «این حسن که ضرب ضربا صرف می‌کرد از کنت کنزاً مخفیاً سر درآورد.» یعنی همین راه راه عمومی است. راه علمی است. تا چشم و گوش باز نشود نمی‌تواند این حرف‌ها را بفهمد. گاهی می‌فرمود: شخصی آمده می‌گوید من می‌خواهم به اینجا برسم، هیچ چیز هم نخوانده است. ایشان تعبیر می‌کرد با حلوا حلوا کردن که دهان شیرین نمی‌شود، این‎گونه نمی‌شود، باید چشم و گوش باز شود و دست‌به‌کار شود. همیشه این در بیان ایشان بود و ما این را در سیره خودشان هم می‌یابیم. نکته دیگری که من در ویژگی‎های اخلاقی ایشان دیدم و همیشه برای من جذاب بود، احترام به مشایخ علم بود. من در بحث گذشته عرض کردم ایشان به اساتید احترام می‌گذاشت؛ ولی کلاً به مشایخ علم احترام عجیبی می‌گذاشت؛ یعنی به تمام بزرگان علم احترام می‌کرد. می‌گفت: اصلاً معنا ندارد آدم نسبت به اینها توهین و جسارتی داشته باشد، و این را همیشه تأکید می‌کرد. می‌گفت باید نسبت به مشایخ احترام باشد. حتی یادم هست یک بار ایشان بیانی در باب بوعلی داشت که یکی از دوستان گفته بود مگر بوعلی معصوم است؟ ایشان فردا گفته بودند ما که نمی‌گوییم معصوم است؛ ولی بزرگ فن است، باید به حرف‎اش اعتنا کرد، و نوعاً با احترام هم از ایشان یاد می‌کرد. به‌اصطلاح با تمجید و تکریم یاد می‌کردند. یک ویژگی دیگری که من در کار ایشان دیدم که به‌نظر من اهمیت دارد رعایت شریعت است. خیلی تأکید می‌کرد که شریعت باید حفظ شود. خیلی تأکید می‌کرد. خیلی هم در رفتار ایشان پیاده می‌شد. ما می‌دیدیم این رعایت شریعت در رفتار ایشان هم هست. چیزهایی که در خاطر هم در باب رعایت شریعت دارم این است که ایشان خیلی در این زمینه حساس بود. یکی از ویژگی اخلاقی که در ایشان دیدیم نفس گرم ایشان بود که در درس‌ها داشت؛ همین موعظه‌های اخلاقی، روحی و معنوی‎ای که داشت، و معمولاً طلبه‌ها تشنگی خاصی به آن داشتند. دوستان، شاگردان؛ شاگردان استاد نسبت به این موعظه‌‌های اخلاقی خیلی تشنه بودند و گاهی به ظاهر تکرار هم بود؛ ولی برای ما همیشه تازه بود. دلیل‎اش این بود که این نفس گرم باعث می‌شد همان مطلبی را که باز دارد تذکر می‌دهد، تأثیر داشته باشد. واقعاً هم مؤثر بود. نکته دیگری که در کار ایشان دیدم این بود که صاحب مکاشفات بود و این مکاشفات به او قدرت داده بود که در مقام بیان و در مقام اظهار با واقعیت همراه شود؛ یعنی توصیه‌ای بکند که خودشان آن را نداشته باشند، نیست. و اهل سلوک بودن خودشان عجیب بود، و خودشان تعریف می‌کردند من وقتی از علامه طباطبایی دستور سلوک گرفتم علامه دستور دادند یک چله، من هشت، ده چله را به هم وصل کردم. یعنی این‎طور اهل همت بود. نفس گرم مسلماً مؤثر واقع خواهد شد. نکته دیگری که به‌نظر من باید در پایان بگویم برای ما شاگردان حضرت استاد، این‎گونه بود که احساس می‌کردیم ایشان مربی به تمام معنا است، و عملاً هم مربی بود؛ یعنی اگر نقصی را می‌دید به شکلی طلبه‌ها را اطلاع می‌داد، به‎گونه‌ای که بتوانند آن را اصلاح کنند. و واقعاً در این زمینه مربی بود. نکته‌های بسیاری در این زمینه از ایشان در خاطر دارم که الآن نمی‌خواهم وارد آن شوم.

در پایان چند نکته خاص یا خاطره‌ای را بیان فرمایید.

بله. من خاطرات زیادی از ایشان در خاطر دارم. چندتایی که الآن اجالتاً گفته شود که با وقت مناسبت داشته باشد را بیان می‎کنم. یک چیزی که همیشه من در کارهای ایشان دیدم و بعد همیشه برایم جذاب بود این است که حال‌و‌هوای علمی و روحی و معنوی‌اش به‎گونه‌ای بود که همه شاگردانی که درس‌شان را شنیده‌اند خیلی پرجنب‎و‎جوش حاضر می‌شدند. حتی یادم است ایشان درس هیئت را که پنج‌شنبه جمعه می‌گفتند؛ با این همه اطلاعات زیادی که در زمینه هیئت دارند و این همه کتابی که خوانده‎اند، در هیئت خیلی قوی هستند؛ ولی ما می‌دیدیم یک کار جانبی حضرت استاد است. این خیلی به ما قوت می‌داد که هفته را با سرحالی درس بخوانیم. با اینکه پنج‌شنبه جمعه معمولاً به روال عادی حضور و غیابی نیست، جمعه‌ها باید می‌آمدید می‌دیدید که گاهی حدود صد نفر، صد و پنجاه نفر از این طلبه‌ها برای درس هیئت ایشان آمده‎اند و درس هیئت هم بود و واقعاً هم برای اینکه درس بخوانیم به ما نشاط می‌داد. من همان‎جا یادم هست حضرت استاد رمضانی که از شاگردان برجسته حضرت استاد حسن‌زاده هستند، مسؤول آوردن آن جزوه‌ها بودند؛ یعنی حضرت استاد صبح می‌نوشت، ایشان می‌بردند تصحیح می‌کردند، و در درس می‌آوردند. حضرت استاد رمضانی ارتباط زیادی که با حضرت استاد حسن‌زاده داشتند و رفت‎و‎آمد زیادی که در منزل ایشان داشتند. واقعاً هم حضرت استاد رمضانی از اساتید برجسته کنونی ما است. حتی من در خاطر دارم ما آن دوره‌ای که هنوز نمی‌توانستیم فصوص بخوانیم، استاد رمضانی از شاگردان برجسته فصوص ایشان بود، و حضرت استاد هم یک عنایت ویژه‌ای به ایشان دارند. حضرت استاد رمضانی این جزوه‌ها را که حضرت استاد می‌نوشتند صبح می‌آوردند تصحیح می‌کردند و طلبه‌ها با چه ولعی می‌رفتند این جزوه‌ها را بگیرند که در درس شرکت کنند و یک مکتوبی داشته باشند تا حضرت استاد طبق آن مکتوب توضیح دهند. بعداً این جزوات به اسم دروس هیئت چاپ شده است. این یک خاطره بود در مورد شور علمی‎ای که در شاگردان‎اش بود. دلیل‎اش هم خود حضرت استاد بود؛ یعنی حال‌و‌هوا و سبک کار ایشان همه را پرجنب‎و‎جوش بار آورده بود. من خاطره‌ها را از این جهت انتخاب کردم که هرکدام یک زاویه‌ای از زوایای زندگی‌شان را نشان دهد. یک بار در «ایرا» خدمت ایشان رسیدیم ایشان می‌گفت: الآن من حالم طوری است که ذکر شریف «هو» را دارم. یاهو یا من لاهو ‌إلا هو. خیلی حال خوشی داشتند و می‌گفتند من الآن در این وضعیت هستم. بعد همان‎جا ایشان فرمودند این ذکر «یاهو» که در متون دینی ماست اصل‎اش این ذکری است که حضرت خضر به امیرالمؤمنین در جنگ بدر آموخته است و در روایات هم آمده است. این ذکر به دست این دراویش افتاده است؛ ایشان تعبیر می‌کردند این بوق‌علی‌شاه‌ها. ایشان می‌فرمود: این ذکر ذکر عجیبی است، حیف که دست اینها افتاده است. حتی من یادم است ایشان گاهی از حضرت استاد خودشان الهی قمشه‌ای نقل می‌کردند که آقای الهی قمشه‌ای می‌گفت: اینها خیلی خوب است، حیف که دست اینها افتاده است. بوق‌علی‎شاه‌ یعنی آن دکان و بازاری که باز کردند و الآن نیت و منیتی که هست، و درعین حال دارند به اسم عرفان مطرح می‌کنند. حیف که اینها راه را بر ما بستند. این تعبیر را داشت که هم از حال روحی‌ ایشان خبر می‌دهد و هم آن نگاهی که به عده‌ای که به‌عنوان مدعی عرفان هستند، داشت. یک خاطره دیگری که در خاطر دارم این است که پرکاری‌ ایشان برای من جذاب بود؛ یعنی ایام تعطیل حوزه که می‌شد؛ محرم، صفر، ماه رمضان، گاهی تابستان‌ها و گاهی فاطمیه، ایشان درس‌های حوزوی که به پایان می‌رسید به آمل می‌رفت، و آنجا درس برقرار می‎کرد. و از همین مردم عادی عده‌ای را بالا می‎آوردند که گاهی در معقول خیلی خوش می‌فهمیدند. برایم تعجب آورد بود که البته بعدها برای ما واضح شد. ایشان اگر ملاحظه فرموده باشید آثارشان را مثل دروس معرفت نفس را در همان آمل تدریس فرمودند. کتاب اتحاد عاقل و معقول را در آمل تدریس کردند. حتی شرح فصوص فارابی را در آمل تدریس کردند و خیلی از کتاب‌ها و آثاری که الآن داریم هم در آمل برای بازاری‌ها و کارمندان و مردم عادی کوچه بازار شروع کرده بود. البته این‎گونه که هر فردی را آهسته‌آهسته بالا بردند و در این سطح رساندند و اینها متوجه می‌شدند. برای من از این جهت پرکاری ایشان جالب و جذاب بود که حتی تابستان گاهی خانواده را می‌‌فرستادند به ایرا و خودشان در آمل می‌ماندند و برای مردم تدریس می‌کردند. ما در شهر که بودیم می‌دیدیم. یک خاطره دیگری که در این زمینه در ذهنم هست، خستگی‌ناپذیری ایشان در مسیر علمی است که انسان گاهی احساس می‌کند ایشان تمام عمر فقط نشسته و کار علمی کرده است. در عین اینکه گاهی از نظر ریاضت و از نظر سلوک و عرفان مثل اینکه تمام عمرش به سلوک و ریاضت گذشته است. خیلی چیز عجیبی است. ایشان در این زمینه خستگی ناپذیرند. خودشان می‌فرمودند که من در آن ایام این‎قدر علاقه به کتاب داشتم و می‌دیدم که چقدر با این کتاب‌ها بالا آمدم، که گاهی می‌شد شب من این کتاب را بغل می‌‌کردم و تا صبح همان‌جا نشسته و این کتاب را بغل می‌کردم می‌خوابیدم. اینقدر علاقه به کتاب داشت و واقعاً هم در این مسیر خستگی‌ناپذیر بود که در کار ایشان پیداست. خاطره دیگری که در خاطر دارم که در درس‌های ایشان فرمودند، این خاطره است؛ ایشان می‌فرمودند: من شبی حالی پیدا کردم و التجاء به خدا کردم که خدایا هرچه هست، هرچه داریم از این قرآن هست، از این روایات، از این بیانات اهل‌بیت داریم. ما هرچه داریم از اینهاست،  اینها را از ما نگیر. و می‌گفت خیلی التجاء کردم و اشک ریختم. بعد می‌گفت من شب خواب دیدم که در یک چاهی هستم پر از سیاهی و لجن و من چشم بسته دست می‌زنم در این چاه یک چیزی پیدا کنم بگیرم. وقتی بیدار شدم، خیلی ناراحت شدم که این خواب را دیده‌ام. این چه بوده است؟ چرا آدم این‌طور می‌شود؟ چرا این همه ما التجاء کردیم، ولی ظاهراً غرق در سیاهی هستیم. گفت این خواب را که دیدم در همان روز شخصی در زد و پیش من آمد، یک کیف سیاهی داشت. چندتا کتاب درآورد. از این کتاب‌های دیگران که حالا نام نبرم. کتاب‌هایی که در مسیر درست نبودند و الآن ما آنها را به‌عنوان افکار روشن‌فکری می‌شناسیم. خواست آنها را در بیاورد و به ایشان بدهد. ایشان همان‌جا منتقل شد. دید این کیف سیاه است. بعد آن شخص گفته بود که ما که این افکار را نمی‌توانیم بخوانیم، شما بخوانید و حتماً یا جوابی دارید یا می‌خواهید بپذیرید. شما اینها را بگیرید نگاه کنید. استاد فرمودند من همان‌جا به خواب منتقل شدم که این کیف سیاه، همان لجن است و من هم باید در اینها بگردم چندتا چیز پیدا کنم. گفت: نخیر آقا نمی‌خواهم. یاد آن خواب افتادند و آن التجاءاش را هم گفت. نخیر، برای ما قرآن و روایات کافی است. من اصلاً اینها را نمی‌خواهم و آن حالی که ایشان بیان کرده بود، واقعاً در کلاس دگرگون‎کننده بود که اصلاً اینها را نمی‌خواهم، هرچه هست در روایات اهل‌بیت و قرآن کریم است. این یک خاطره‌ای بود که از ایشان در خاطرم هست. یک خاطره دیگر هم در باب نماز بگویم و به پایان ببرم. ایشان یک‌بار در درس، بیانی را از مرحوم رفیعی قزوینی در باب نماز نقل می‌کرد. من هنوز که هنوز است، آن بیان حضرت استاد را که می‌شنوم، متأثر می‌شوم؛ از بس نفس ایشان گرم بود. از حضرت استاد رفیعی قزوینی نقل می‌کردند که نعمت بزرگی در دل این نماز و در دل این سجده‌هاست؛ حیف که حرام‌اش می‌کنیم. این حیف که حرام‌اش می‌کنیم، آن نحوی که ایشان می‌گفت با آن نفس گرم‌اش، چیز عجیبی بود، و واقعاً اثرگذار. هنوز که هنوز است بنده که می‌شنوم، در من اثر می‌گذارد. این نوع نگاهی بود که از اساتید خودشان یاد گرفته بودند. والسلام علیکم و رحمه الله.